زندگانی چهارده معصوم صلوات الله و سلامه علیهم

مشخصات کتاب

سرشناسه : عطائی اصفهانی، علی، 1317 -

عنوان و نام پدیدآور : زندگانی چهارده معصوم صلوات الله و سلامه علیهم [کتاب]/ علی عطایی اصفهانی.

مشخصات نشر : قم : آیین دانش،1397.

مشخصات ظاهری : 1280ص.

شابک : 500000 ریال:978-600-6384-12-2

وضعیت فهرست نویسی : فاپا(چاپ چهارم)

یادداشت : چاپ چهارم.

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.

موضوع : چهارده معصوم -- سرگذشتنامه

موضوع : *Fourteen Innocents of Shiite -- Biography

رده بندی کنگره : BP36/ع6ز9 1397

رده بندی دیویی : 297/95

شماره کتابشناسی ملی : 3746210

ص: 1

اشاره

تقدیر و تشکر

این کتاب، با این کیفیت، به فرموده جناب مستطاب حاج آقا سید علی اکبر شریفی (دام توفیقه)، مدیر و صاحب چاپخانه انتشارات آیین دانش، و با همکاری فرزند عزیزم، جناب مهندس، حاج آقاجواد عطائی (دام عزه)، با اضافاتی تجدید چاپ شد، که از آن دو بزرگوار کمال تشکر را دارم.

همچنین از تذکر و پیشنهاد خوانندگان گرامی استقبال نموده، سپاسگزارم.

ص: 2

زندگینامه چهارده معصوم علیهم السلام

علی عطائی اصفهانی

ص: 3

سرشناسه: عطائی اصفهانی، علی، 1317 -

عنوان و نام پدیدآور: زندگانی چهارده معصوم صلوات الله وسلامه علیهم / علی عطایی اصفهانی.

مشخصات نشر: قم : آیین دانش، 1393.

شابک: 2- 12- 6384-600-978

وضعیت فهرست نویسی: فیپا

یادداشت: این کتاب توسط انتشارات امیر العلم، ... در سال 1391 فیپا گرفته است.

یادداشت: کتابنامه به صورت زیرنویس

موضوع: چهارده معصوم -- سرگذشتنامه

رده بندی کنگره: 1393 9ز6ع/ BP36

رده بندی دیویی: 297/95

شماره کتابشناسی ملی: 3746210

زندگی نامه چهارده معصوم علیهم السلام

مؤلف: علی عطایی اصفهانی

ناشر: آیین دانش

چاپخانه: دانش

نوبت چاپ: دوم، بهار 1396

تیراژ: 2٫000 نسخه

شابک: 2-12-6384-600-978

قیمت: 30,000 تومان

مرکز پخش: قم، بولوار شهید دل آذر، کوچه شماره 2، پلاک 14

تلفن: 7- 36616126 (025 و 37226161 (125)

کلیه حقوق چاپ محفوظ می باشد

ص: 4

اولین معصوم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

اشاره

الحمدلله رب العالمین وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین و لعنة الله علی أعدائهم و مخالفیهم ومنکری فضائلهم إلی قیام یوم الدین.

«وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَآمَنُوا بِمَا نُزِّلَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَهُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ كَفَّرَ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ وَأَصْلَحَ بَالَهُمْ » (محمد/2) «و کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند و به آنچه بر محمد نازل شده که از سوی پروردگارشان حق است گرویدند، خدا گناهانشان را از آنان محو کرد و حالشان را اصلاح نمود».

«لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ » (توبه / 128)؛ «به طور حتم و یقین، رسولی از خود شما به سویتان آمد که رنج های شما بر او سخت و ناگوار است، و اصرار بر هدایت شما دارد، و نسبت به مؤمنان، رؤف و مهربان است».

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرزند جناب عبدالله و نوه جناب عبدالمطلب و سومین نسل هاشم است (1)، و هر یک از این بزرگواران، در عصر و محیط خود، دارای شخصیت

ص: 5


1- نام مبارک آن حضرت: محمد صلی الله علیه و آله . - لقب معروف: مصطفی. کنیه: ابوالقاسم. - پدر: عبدالله بن عبدالمطلب. - مادر: آمنه بنت وهب . سلسله نسب آن حضرت: محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصی بن کلاب بن مرة بن لوی بن غالب بن مالک بن نضر بن کنانه. است و «نر» را «قریش» خوانند. نسب آن بزرگوار طبق نقل «جنات الخلود» به سی و چهار واسطه به حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام می رسد و به پنجاه و سه واسطه به حضرت آدم علیه السلام . به این صورت: 1. عبدالله، 2. شیبة الحمد مشهور به عبدالمطلب، 3. عمرو مشهور به هاشم، 4. مغیره مشهور به عبدمناف، 5. زید مشهور به قصی، 6.کلاب، 7. مژه، 8. أوی، 9. غالب، 10. فهر، 11. مالک، 12. قریش مشهور به نضر، 13. بینانه، 14. خزیمه ، 15. مدرکه، 16. الیاس، 17. مضر، 18. نزار، 19. معد، 20. عدنان، 21. آد، 22. آدد، 23. الیسع، 24. زید مشهور به هملیع، 25. یخشب، 26. میحر، 27. صابوع، 28. همیسع، 29. سلامان، 30. نبت مشهور به ثری، 31. حمل، 32. قیدار، 33. اعراق الثری مشهور به اسماعیل نبی، 34. ابراهیم خلیل، 35. تارخ، 36. ناخور، 37. نردع، 38. ارغو، 39. قالغ، 40. غابر، 41. شالح، 42. ارفخشد، 43. سام، 44. نوح نبی، 45. ملک، 46. متوشلخ، 47. اخنوخ مشهور به ادریس، 48. بارد، 49. مهلائیل، 50. قینان، 51. انوش،52. شیث مشهور به هبه الله ، 53. حضرت آدم علیه السلام. این وسائط طبق نقل جنات الخلود است ولی در سیره ابن هشام ج1، ص1 چهل و سه عدد و در اعلام الوری مرحوم طبرسی چهل و چهار عدد و در جلاء العیون، علامه مجلسی رحمة الله کمتر ذکر شده، والله العالم. ** (علامه مجلسی رحمة الله نقل کرده است که: از همسر عبد مناف دو پسر دوقلو متولد شدند، یکی به نام عمروالعلی» ملقب به «هاشم» و دیگری به نام «عبد شمس» و گفته شده که وقتی آن دو کودک متولد شدند انگشت یکی از آنها به پیشانی دیگری چسبیده بود، پس از جدا کردن انگشت از پیشانی، خون جاری شد، شخصی گفت: بین این دو پسر خون خواهد بود. «فقیل: یکون بینهما دم» بحارالانوار، ج 15، ص161 مؤلف: قسمت اخیر « یکون بینهما دم» سند معتبر ندارد و مقرون به صحت نیست.)

اجتماعی، و ویژگی هایی برجسته بودند، و اساسا این خاندان، ریشه دار و محترم، و در جامعه آن زمان از بهترین خانواده ها به شمار می آمدند.

امیر مؤمنان علی علیه السلام فرموده است:

فاخرجه من افضل المعادن منبتا و أعز الأرومات مغرسا، من الشجرة التی صدع منها انبیائه و أنتجب منها أمنائه. «خداوند این گوهر درخشان حقیقت و این سرو بوستان معنویت را از بهترین معادن استخراج کرد، و نهال وجود او را در اصیل ترین و عزیزترین سرزمین ها کاشت و آبیاری کرد، او را از همان درختی که دیگر پیامبران و امنای وحی خود را از آن آفرید، به وجود آورد.» عترته خیر العتر و أسرته خیر الأسر و شجره خیر الشجر. «عترت و ذریه او بهترین ذریه ها و خاندانش بهترین خاندان ها و درخت وجود مسعودش از بهترین درختان است.

مادر بزرگوارش آمنه خاتون، دختر فرخنده وهب بن عبد مناف است و ولادت آن جناب بعد از طلوع فجر شب جمعه می باشد.

نام مبارک آن حضرت «محمد صلی الله علیه و آله» چهار بار در قرآن آمده، و نام دیگرش «احمد » یکبار در قرآن آمده و سوره 47 به نام آن جناب نامگذاری شده است.

ویژگی های معنوی و روحانی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، به طور اشاره از این قرار است:

آن حضرت در تمام عمر مبارک، معلم و آموزگار ظاهری نداشت، و با هیچ دانشمند و حکیم و هوشمندی مصاحبت و ملازمت نفرمود، و به حسب ظاهر، مربی اخلاقی که مراقب تربیت و مواظب اخلاق و رفتار او باشد، وجود نداشت.

به فرموده امیرالمؤمنین علی علیه السلام، آن حضرت در مکتب خانه الهی، و با همراهی بزرگترین فرشته آسمانی، به آداب و اخلاق شریفه مؤدب گردید.

ولقد قرن الله به من لدن أن کان فطیما أعظم ملک من ملائکته یسلک به طریق المکارم و محاسن أخلاق العالم لیله و نهاره. از همان زمان که رسول خدا صلی الله علیه و آله را از شیر بازگرفتند، خداوند بزرگترین فرشته از فرشتگان خویش را مأمور ساخت تا شب و روز آن حضرت را به راه های بزرگواری و درستی اخلاق نیک سوق دهد.(1)

و خود پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: «ادبنی ربی فأحسن تأدیبی». «پروردگار من مرا تربیت وتأدیب فرمود، و نیکوتربیت نمود».(2)

براین اساس بود که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در تمام فضائل و مناقب انسانی، و عواطف بشری، و مزایای اخلاقی، یگانه و بی همتا گردید، و در صدق و صفا و مروت، و حیا، و امانت، وفا، و شجاعت، و سخاوت، و فتوت، و عفت و عصمت، و طهارت، و خلاصه درهمه مکارم اخلاقی شهره عالم، وسرآمد انسانها شد.

ص: 7


1- نهج البلاغة، خطبه 192.
2- بحار الانوار، ج 16، ص 210

فاق النبیین فی خلق و فی خلق* و لم یدانوه فی علم و لا کرم

فهو الذی تم معناه و صورته* ثم اصطفاه حبیبا بارئ النسم

در آفرینش و در اخلاق ، بر همه انبیا تفوق و برتری یافت.

و در علم و بزرگواری، کسی به پایه او نرسید.

آن حضرت کسی است که از جهت سیرت و صورت تام وکامل بود.

و خداوند آفریننده، آن جناب را حبیب خود برگزید.

جهان کرد یکسو چو دار نعیم* به لطف عمیم و به خلق عظیم

زهر سوره از پاک قرآن او* فروزان بود شمس برهان او

***

منزه عن شریک فی محاسنه * فجوهر الحسن فیه غیر منقسم

آگاهان مسلمان و غیر مسلمان، به رشد اخلاقی، و کمال انسانی، و سلامت روحی پیامبر عظیم الشأن اسلام اعتراف کرده اند. در همان دوران زندگانی اش، دشمنان بزرگ و سرسخت او که در نکوهش آن حضرت به هرگفتار ناپسند، و هر سخن دروغ و بی اساس متشبث می شدند، و آن جناب را ساحر، کاهن، و مجنون می خواندند، اما هیچگاه آن بزرگوار را خائن نشمردند، ناجوانمردش نخواندند، شهوت ران، هواپرست، خودخواه، و متکبرش نگفتند.

بی حیا، ترسو، بیوفا، پیمان شکن، متجاوز به حقوق دیگران، ستمگر، و خائنش نخواندند.

هرگز آن وجود مقدس را آلوده به فساد، گناه، ورفتار زشت و ناپسند ندیدند.

بلکه تا پایان عمر همچنان جنابش را به «محمد امین» می شناختند، و او را به این صفت ارزشمند و خجسته می ستودند.

اموال خود را نزد آن وجود مسعود به امانت می سپردند.

ص: 8

در ابتدای دعوتش به اسلام، همه حاضران، بر صدق گفتار و صحت کردارش گواهی دادند.

به موجب همین صفات حمیده، و اخلاق کریمه بود که توانست با تمام اهل شرک وکفر ونفاق والحاد مبارزه، و بر آنان فائق آید.

به موجب همین کمالات بود که توانست خواسته های ارزشمند خود، که خواسته های خدای رحمان بود، در دل و جان، روح و روان میلیونها انسان، با همه اختلافات نژادی، و طبقاتی، حاکم ونافذ و راسخ فرماید.

در پرتوهمین صفات عالی بود که موانع بی شمار، و مشکلات بسیار را، یکی پساز دیگری پشت سر نهاد، و از مقابله، و مبارزه با مردمان دیو صفت، و وحشی، و خون آشام، هیچگاه هراس و سستی به خود راه نداد.

در پرتو همین روحیات معنوی بود که وضع جزیرة العرب را تغییر داد، و روح وحشی گری، بی رحمی، غارت و چپاولگری آن ملت را عوض کرد، و به جای آن، روح ایثارگری، مهر، عطوفت، و انسانیت را جایگزین ساخت.

به موجب تربیت الهی بود که دشمنان چندین ساله را به دوستانی صمیمی تبدیل، و آنان را در صف واحد، و در کنار هم قرار داد، و میان آنان عقد اخوت و برادری بست .

آری، آن بزرگ مرد الهی، جهالت و خرافات، بت پرستی، و شرک را به وسیله نور علم و معرفت برطرف کرد و برادری، مساوات، و عدالت را در جامعه حاکم ساخت.

ثروتمندان را یاری دهنده فقرا، عالمان را مربی و معلم جاهلان و بی ادبان قرار داد.

کعبه معظمه، خانه خدای سبحان را از نقش و نگارهای جاهلان، و از سیصد و شصت بت بزرگ و کوچک قبائل و طوائف عرب، پاک ساخت و بت بزرگ را از بام کعبه به زیر آورد و یکباره آثاربت و بت پرستی را محو و نابود کرد.

خلاصه: در مدتی کوتاه همه چیز را به نحو احسن و دلخواه عوض کرد.

ص: 9

زیرا، کشتن دختران معصوم، و زنده به گور کردن آنها کجا، و نوازش و مهربانی با ایتام این و آن کجا؟

بت پرستی، و برای مجسمه سنگی و چوبی قربانی کردن کجا، و از خوف خدا غش کردن کجا؟

دزدی، غارت گری، و چپاول مال این و آن کجا، و مواسات و برابری و برادری و احسان به این و آن کجا؟

اخلاق نکوهیده، و صفات رذیله کجا، و ملکات فاضله، واخلاق پسندیده و انسانی کجا؟

خلاصه، آن وجود مبارک، خود ملکات فاضله، و کمالات عالیه را از جانب خداوند سبحان فراگرفت، و در مکتب خویش انسانهایی همچون، علی، خدیجه، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام، سلمان و اباذر، و عمار، و صدها نمونه دیگر تربیت کرد، که گفته اند:

هر هنراستا به او معروف شد * جان شاگردش بدو موصوف شد

براین اساس بود که بیش از یک قرن نگذشت که فروغ معنوی آن حضرت، عالم را فراگرفت، تا آن جا که صدها میلیون انسان، از ملتها و نژادهای گوناگون، شیفته آن جناب شده، و شبانه روز، و در اوقات نمازها، از عمق وجود، از دل و جان، بانگ اذان سر می دهند، و نام نامی آن حضرت را همراه با نام خداوند متعال، بر زبان جاری کرده، «وَرَفَعْنَا لَكَ ذِكْرَكَ» (شرح /4 ) را محقق ساخته و می گویند: «اشهد أن محمد رسول الله صلی الله علیه و آله»

و بر همین اساس است که مسلمانان، در مجالس و محافل، در تعقیبات نمازها، و همه مناسبت ها و گردهمایی های خود، با ستایش و تکریم، آن پیامبر صلی الله علیه و آله عظیم الشأن را یاد کرده و از خداوند متعال، درود و سلام بر روان پاک آن سید لولاک، و اهل بیتش را می طلبند، و فرمان الهی را که فرمود: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ

ص: 10

وَسَلِّمُوا تَسْلِيمًا» (احزاب/56) با کمال عشق و علاقه اطاعت می کنند و می گویند: اللهم صل علی محمد وآل محمد»

بلغ العلی بکماله* کشف الدجی بجماله

حسنت جمیع خصاله *صلوا علیه و آله

اکنون توجه خوانندگان محترم را جلب می کنم به گزیده ای از زندگی و سیره و آن سرور کائنات، به امید آن که نسبت به آن بزرگوار معرفت بیشتری حاصل، و شیوه زندگی، واخلاق و رفتار آن عزیز را سرمشق والگوی خود قرار دهیم، و به آن محبوب از جان عزیزتر اقتدا کنیم. «إن شاء الله تعالی وما توفیق الا من الله».

تاریخ و محل ولادت پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله

مشهور بین علمای شیعه آن است که ولادت با سعادت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به هفدهم ماه ربیع الأول بوده است، ولی مرحوم شیخ کلینی قدس سره با دوازدهم را روز ولادت دانسته و اکثر اهل تسنن نیز گفته اند دوازدهم ماه مذکور بوده است.

مشهور آن است که ولادت آن حضرت نزدیک طلوع فجر روز جمعه بوده است.

سال ولادت آن بزرگوار عام الفیل بوده، و آن سالی است که اصحاب فیل، با فیل هایشان برای خراب کردن کعبه معظمه به مکه آمدند و به حجاره سجیل معذب شدند.

محل ولادت آن حضرت مکه مکرمه، و در خانه خود آن حضرت بوده و آن خانه واقع در شعب بنی هاشم ، نزدیک مسجد الحرام است و آن شعب معروف به شعب علی بن ابی طالب علیه السلام نیز می باشد و هم اکنون در محل ولادت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله کتابخانه ای بنا کرده اند که بر سردر آن تابلوی «مکتبة مکة المکرمة» به چشم می خورد.

ص: 11

حوادث هنگام ولادت آن حضرت

1. آمنه، مادر آن بزرگوار گفت: چون فرزندم بر زمین قرار گرفت، دستها را بر زمین گذاشت و سر به سوی آسمان بلند کرد و به اطراف نگاه کرد، پس از آن، نوری ساطع شد که همه جا روشن گردید.

2. بت هایی که داخل کعبه بود، به رودرافتادند.

3. از آسمان ندا رسید: «وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا » (اسراء /81) «حق آمد و باطل نابود شد، یقینا باطل نابود شدنی است.»

4. دنیا در آن شب روشن گردید.

5۔ فرشتگان، گروه گروه فرود آمده و بالا رفتند و خدا را تسبیح و تقدیس کردند.

6- هرجا بتی سرپا بود، به رودرافتاد.

7. ایوان کسرا لرزید و چهارده کنگره آن فرو ریخت و طاق کسرا شکست و شکاف برداشت.

8. آتشکده فارس که هزار سال خاموش نشده بود، خاموش شد.

9- نوری از طرف حجاز ظاهرگشت و در عالم منتشر گردید.

10. شیطان مشاهده کرد که وضع آسمان و زمین متغیر شده است، بچه شیطان ها را خواست و پرسید: در زمین حادثه بزرگی رخ داده است، بررسی کنید که قضیه چیست؟ سرانجام خودش تجسس کرد و فرشتگان را دید که اطراف حرم را محاصره کرده اند.

از جبرئیل سؤال کرد: امشب چه اتفاقی افتاده است؟

جبرئیل پاسخ داد: محمد صلی الله علیه و آله که بهترین پیامبران است امشب متولد شد.

پرسید: آیا برای من در او بهره ای وجود دارد؟ جبرئیل پاسخ داد: خیر.

ص: 12

پرسید: آیا درامت او بهره ای دارم ؟ گفت: آری. شیطان گفت: راضی شدم. (1)

پدر پیامبر صلی الله علیه و آله

نام پدر رسول خدا صلی الله علیه و آله «عبدالله» است.

نکته: در عصر و زمان و محیطی که پدرها معمولا نام فرزندان خود را «عبدالعزی» عبد هبل» «عبد مرة» و مانند اینها می گذاشتند ولی از آنجا که این خاندان، موحد و خداپرست بودند، لذا عنایات خداوند شامل حالشان گردید و عبدالمطلب، نام پدر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را «عبدالله» گذاشت، نامی محترم که مرکب از کلمه «عبد» و «الله» و مناسب با هدف و دعوت رسول خدا صلی الله علیه و آله می باشد و این نام، علاوه بر این که موجب سر بلندی و بیانگر رشد فکری جد پیامبر صلی الله علیه و آله است، یکی از نشانه های موحد بودن اجداد پیامبر صلی الله علیه و آله نیز می باشد.

داستان ذبح پدر پیامبر صلی الله علیه و آله

پیش از زمان عبدالمطلب، در مکه جنگی اتفاق افتاد و سرانجام چاه زمزم را با خاک پر کردند و اثری از آن برجای نگذاشتند.

عبدالمطلب، جد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله تصمیم گرفت زمزم را پیدا کند و در جریان حفر چاه زمزم، با خدا عهد کرد هرگاه دارای ده پسر بشود تا او را در کارها یاری دهند، یکی از آنان را قربانی کند. خداوند ده پسر به او عطا فرمود، عبدالمطلب تصمیم گرفت به عهد خود وفا کند، لذا فرزندان خویش را جمع کرد و قضیه را با آنان در میان گذارد، فرزندان او همه قبول کردند، عبدالمطلب بر آن شد که قرعه بزند، به نام هر کدام از پسرها درآید او را قربانی کند، قرعه زدند به نام عبدالله در آمد،

ص: 13


1- تلخیص از چند روایت، از بحارالانوار، ج 15، ص 274.

عبدالمطلب عبدالله را به محلی که شترها را نحر می کردند آورد و کارد به دست گرفت تا او را ذبح کند، برادران عبدالله و جمعی از بزرگان، مانع شدند و گفتند: تا جایی که عذر باقی است نمی گذاریم عبدالله ذبح شود، و به عبدالمطلب گفتند: که عبدالله را با ده شتر قرعه بزند، اگر به نام شترها درآمد فدای عبدالله خواهد بود و اگر به نام عبدالله درآمد، فدیه را افزون کند و به این گونه بر عدد شتر بیفزاید تا قرعه به نام شتر برآید وعبدالله به سلامت بماند.

عبدالله را با ده شتر قرعه زدند، قرعه به نام عبدالله درآمد، پس ده شتر دیگر افزودند، همچنان قرعه به نام عبدالله درآمد، بدین گونه در هر نوبت ده شتر افزودند و قرعه زدند تا شماره به صد شتر رسید، در این هنگام قرعه به نام شتر درآمد، قریش شادمانی کردند و گفتند: خدا راضی شد، عبدالمطلب فرمود: «لا و رب ألبیت»

بدین قدر نتوان اکتفا کرد و دو مرتبه دیگر قرعه زدند، به نام شترها در آمد، عبدالمطلب مطمئن شد و صد شتر را به جای عبدالله قربانی کرد و از اینجا بود که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: «انا ابن الذبیحین» من فرزند دو ذبیح هستم. و از دو ذبیح «دو قربانی» جد خود حضرت اسماعیل و پدرش عبدالله را اراده فرمود. (1)

ص: 14


1- خصال شیخ صدوق قدس سرہ، باب خصلت های دوگانه، حدیث شماره 68. و بحارالانوار، ج 15، ص 128، وسفینة البحار، ج 3، ص 178، و در کتاب: التاریخ القویم، لمکة و بیت الله الکریم، ج1، ص 112 به نقل از تاریخ: الأزرقی. یادآوری: از روایات استفاده می شود که در شریعت حضرت ابراهیم ذبح فرزند به قصد تقرب به خدا جایز و مشروع بوده است، و گواه آن امر خدا به ذبح اسماعیل است که اگر مشروع نبود خدا به آن امر نمی کرد، و اگر جایز و مشروع نبود، حضرت ابراهیم نیز بر ذبح اسماعیل تصمیم نمی گرفت و او را به قربانگاه نمی برد، و بر همین اساس بوده که حضرت عبدالمطلب که پیرو شریعت ابراهیم بوده ، نذر کرد فرزندش را قربانی کند. شاهد دیگر بر مشروعیت آن اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله آن را مطرح کرده که اگر جایز و مشروع نبود، اصلا آن را مطرح نمی فرمود، البته این حکم در شریعت اسلام نسخ شد، و انجام آن ممنوع و حرام گردید.

ازدواج و وفات و محل دفن پدر پیامبر صلی الله علیه و آله

پدر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله «عبدالله» با آمنه دختر وهب، ازدواج کرد و نور رسالت از او به آمنه منتقل گردید ولی دو ماه بیش نگذشته بود که عبدالمطلب او را به منظور تجارت به شام فرستاد، هنگام بازگشت، به مدینه منوره رسید و در آن جا بیمارشد و وفات کرد. (1)

در کتاب منتهی الآمال است که:

جسد مبارک عبدالله را در «دار النابغه» به خاک سپردند.

نیز در کتاب «التاریخ القویم، ج 1، ص 116» داستان سفر و وفات عبدالله را بیان کرده و نوشته است:

دایی های عبدالله، جسد او را در یکی از خانه های خود به نام «دارالنابغة» دفن کردند و قبر عبدالله در مدینه معروف است.

در این دو کتاب بیان نشده که «دارالنابغة» در کجای مدینه بوده و مرقد عبدالله در چه نقطه ای واقع شده است.

در برخی کتاب های مربوطه (2) آمده است که:

قبر عبدالله، پدر پیامبر صلی الله علیه و آله در محل دار النابغه بود که اکنون در توسعه غربی مسجد، داخل مسجد النبی قرار داده شد.

در این کتاب، مدرک و شاهدی ارائه نشده ولی اینجانب در مدینه منوره از افراد مطلع و سالمند مورد اعتماد پرسیدم و آنان نظر فوق را تأیید کردند.

گریه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله سرقبر پدر و مادر خود

در روایات است که حضرت رسول صلی الله علیه و آله نزد قبر پدرش عبدالله آمد و دو رکعت نماز

ص: 15


1- منتهی الآمال، تاریخ حضرت محمد صلی الله علیه و آله و «التاریخ القویم»، ج 1، ص115.
2- «آثار اسلامی، مکه و مدینه» اثر آقای رسول جعفریان، ص 353.

خواند و او را صدا زد، ناگاه قبر شکافته شد و عبدالله در قبر نشسته بود و می گفت: أشهد أن لا إله إلا الله و أن محمدا عبده و رسوله» پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ای پدر ولی تو کیست ؟ گفت: ای فرزند! ولی، چه کسی است؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: علی ولی تو است، گفت: شهادت می دهم که علی ولی من است، پس فرمود: برگرد به سوی باغستان خود که در آن بودی. همچنین نزد قبر مادرش آمنه آمد و همان گونه که با پدر فرمود با مادر نیز به عمل آورد. (1)

همچنین علامه مجلسی رحمة الله و دیگران نقل کرده اند که: پیامبر صلی الله علیه و آله در سن شش سالگی، برای دیدن دایی های خود همراه مادرش به مدینه رفت و در بازگشت به مکه، در محلی به نام «ابواء» مادر آن حضرت وفات کرد و همان جا به خاک سپرده شد (و برخی نیز نقل کرده اند: جنازه او را به مکه مکرمه بردند و در مقبره حجون . معروف به قبرستان ابوطالب . دفن کردند) . (2)

نیز علامه مجلسی رحمة الله (مسلم در صحیحش) و در (التاریخ القویم) روایت کرده اند که: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: «خدا به من اذن داد به زیارت قبر مادرم بروم» و هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله نزد قبر مادرش رسید گریه کرد و همراهانش را نیز گریاند. فبکی و ابکی من حوله) (3)

اجداد پیامبر صلی الله علیه و آله موحد بوده اند

شیخ صدوق قدس سره ۔ در رساله اعتقادات . فرموده است: [ اعتقاد ما «شیعیان» آن است که: پدران پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله تا حضرت آدم، تماما موحد بوده اند، و مادر آن

ص: 16


1- بحار الانوار، ج 15، ص 109.
2- بحارالانوار، ج 15، ص 162.
3- بحار الانوار، ج 15، ص 162، و صحیح مسلم، کتاب الجنائز، باب البکاء علی المیت، ح 934.

بزرگوار، حضرت آمنه بنت وهب نیز مسلمان بوده است.

علامه مجلسی قدس سره در «حیاة القلوب» فرموده است: «بدان که اجماع علمای امامیه منعقد گردیده است بر آن که پدر و مادر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، و جمیع اجداد و جدات آن حضرت، تا حضرت آدم علیه السلام همه مسلمان بوده و نور آن حضرت در لب و رحم مشرکی قرار نگرفته است .»

و در زیارت امام حسین علیه السلام می خوانیم:

أشهد أنک کنت نورا فی الأصلاب الشامخة و الأرحام المطهرة لم تنجسک الجاهلیة بأنجاسها و لم تلبسک من مدلهمات ثیابها؛ شهادت می دهم که تو نوری بودی در صلب های شامخ، و رحم های پاکیزه، جاهیت با ناپاکی هایش، آلوده ات نکرد، و از جامه های تیره و تارش به تو نپوشاند.

پیامبر صلی الله علیه و آله به یتیمی بزرگ شد

عبدالله، پدر رسول خدا صلی الله علیه و آله در سن بیست و پنج سالگی وفات کرد، هنگام وفات او هنوز پیامبر صلی الله علیه و آله به دنیا نیامده بود. و شش ساله بود که مادرش آمنه وفات کرد، بعد از فوت مادر، دو سال تحت سرپرستی جدش عبدالمطلب زندگی کرد و عبدالمطلب هم وفات کرد، پس از آن نزد عمویش ابوطالب به سر برد. (1)

سیمای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

سیما و شمایل ظاهری پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به چنین بوده است:

صورتی بشاش، جبهه ای باز و وسیع، چشمانی درشت و مشکی، مژگانهایی آراسته ، آبروانی پیوسته، گونه هایی هموار، بینی قلمی، محاسنی پر پشت، چهره ای نمکین، رنگی سفید متمایل به سرخی، قامتی معتدل و موزون، بدنی معطر و عرقی خوشبو...

ص: 17


1- اعلام الوری و کشف الغمة و منتهی الآمال ، تاریخ حضرت محمد صلی الله علیه و آله

هند بن ابی هاله (برادر مادری حضرت زهرا علیها السلام دائی امام حسن علیه السلام) سیما و شمایل پیامبر صلی الله علیه و آله را برای امام حسن علیه السلام این گونه توصیف کرده است:

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بسیار بزرگوار و با هیبت بود، چهره اش به سان ماه شب چهارده می درخشید، قد و بالایی متوسط داشت, دارای سری بزرگ، موهایی زیبا، و رنگی درخشان، پیشانی باز، ابروانی کشیده و کمانی و پرمو، بینی باریک و در وسط کمی برجسته، گونه های هموار و کم گوشت ، دهانی متناسب، دندان های سفید و براق، رشته مویی نازک از سینه تا شکم، گردن سفید و روشن، سینه و شکم در یک سطح، بدنی سفید و نورانی، پاهایی متناسب با استخوان های صاف و هنگامی که راه می رفت با قدرت گام برمی داشت و باوقار و سریع راه می رفت. چشمانش به زیر بود و بیشتر به زمین نگاه می کرد، با اصحابش راه می رفت و به هر کس می رسید سلام می کرد. (1)

زنان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و هدف از ازدواج ها

اولین زن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله خدیجه است، و خدیجه قبل از پیامبر صلی الله علیه و آله دو شوهر کرده بود، اول با مردی به نام عتیق مخزومی، واز اویک فرزند داشت، دوم با مردی به نام ابوهاله اسدی، واز وی نیزیک فرزند داشت.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در سن بیست و پنج سالگی، با خدیجه چهل ساله ازدواج کرد و بعد از وفات خدیجه، با زنانی ازدواج کرد که همه آنان سالمند و بیوه بودند. جز عایشه که وی تنها زن دوشیزه ای بود که به ازدواج پیامبر صلی الله علیه و آله درآمد.

اول زنی که پیامبر صلی الله علیه و آله، بعد از وفات خدیجه گرفت، سوده دختر زمعه بود، شوهر سوده در مراجعت از حبشه از دنیا رفت، وسوده زن با ایمانی بود که افتخار مهاجرت

ص: 18


1- مکارم الاخلاق، اخلاق و حالات پیامبر صلی الله علیه و آله

به حبشه را داشت.

سوده در آن هنگام که شوهرش را از دست داد، اگر به خانواده خود که هنوز کافر بودند، بازمی گشت، بدون تردید مورد اذیت و آزار قرار می گرفت، و شاید او را می کشتند. رسول خدا صلی الله علیه و آله آن زن مؤمنه را تزویج فرمود تا از اذیت و آزار وابستگانش محفوظ بماند.

زن دیگر پیامبر صلی الله علیه و آله زینب دختر خزیمه بود. بعد از آن که عبدالله بن جحش شوهر زینب، در جنگ احد کشته شد، پیامبر صلی الله علیه و آله او را تزویج کرد، و زینب در آن موقع پنجاه سال داشت. زینب در جاهلیت از زنان بزرگوار و بافضیلت بوده؛ و وی را «أم المساکین» می گفتند، زیرا به فقرا و مساکین نیکی و مهربانی زیادی می کرد، پیامبر صلی الله علیه و آله او را گرفت تا آبرو و موقعیتش همچنان محفوظ بماند.

دیگر از زنانی که به ازدواج پیامبر صلی الله علیه و آله درآمد، أم السلمه بود.

ام السلمه که اسمش هند است قبل از آن که زن پیامبر صلی الله علیه و آله شود، در خانه عبدالله ابی سلمه پسر عمه و برادر رضاعی پیامبر صلی الله علیه و آله بود، عبدالله نخستین کسی است که به حبشه مهاجرت کرده، وام السلمه نیز زنی بافضیلت و متدین و صاحب نظر بوده است، وقتی شوهرش وفات کرد سنش زیاد و عهده دار سرپرستی ایتام شوهر بود، و در این شرائط بود که پیامبر صلی الله علیه و آله او را به ازدواج خود درآورد.

زن دیگری که به ازدواج با پیامبر صلی الله علیه و آله مفتخر شد صفیه بود.

صفیه دختر حی بن اخطب رئیس بنی نضیر، بعد از آن که پدر و شوهرش در جنگ خیبر کشته شدند، صفیه در زمره اسرای خیبر درآمد، حضرت او را برای خود انتخاب فرمود و آزادش کرد و سپس او را به ازدواج خود درآورد و با این ازدواج او را از ذلت و بی سروسامانی نجات بخشید، بعلاوه با این ازدواج، قرابت سببی با بنی اسرائیل برقرار کرد.

صفیه قبلا دو شوهر کرده بود، یکی سلام بن مسلم، و دیگر کنانة بن ربیع.

ص: 19

یکی دیگر از زنان پیامبر صلی الله علیه و آله جویریه می باشد. که بعد از حادثه بنی المصطلق، پیامبر صلی الله علیه و آله او را به ازدواج خود درآورد.

مسلمانان در حادثه بنی المصطلق زن و فرزند دویست خانوار را به اسارت گرفتند، پیامبر صلی الله علیه و آله از میان آنها جویره را برای خود تزویج کرد، سپس مسلمانان همه اسرا را به خاطر این که از اقوام پیامبر صلی الله علیه و آله شده اند، آزاد کردند، آزادی اسرا باعث شد تمام قبیله که جمعیت فراوانی بودند، متوجه پیامبر صلی الله علیه و آله شده و اسلام آوردند، و این عمل اثر با ارزشی در تمام منطقه برجای گذاشت.

دیگر از زنان پیامبر صلی الله علیه و آله میمونه دختر حارث هلالیه بود؛ میمونه بعد از وفات دومین شوهرش خود را به پیامبر صلی الله علیه و آله هبه کرد، (یعنی بدون درخواست مهر تقاضای ازدواج با پیامبر صلی الله علیه و آله را نمود) پیامبر صلی الله علیه و آله هم او را به عقد خود درآورد.

پیامبر صلی الله علیه و آله ام حبیبه دختر ابوسفیان را نیز به ازدواج خود درآورد. و او قبلا زن عبدالله بن جحش بود، که با شوهرش در دومین هجرت به حبشه رفته بود، شوهرش در حبشه نصرانی شد وام حبیبه نسبت به اسلام وفادار ماند، و در این موقع پدرش ابوسفیان از مخالفین سرسخت پیامبر صلی الله علیه و آله و مشغول دسته بندی علیه اسلام بود، پیامبر صلی الله علیه و آله ام حبیبه را به ازدواج خود درآورد و او را در پناه خویش حفظ فرمود.

حفصه دختر عمر نیز از زن های پیامبر صلی الله علیه و آله بود و بعد از آن که شوهرش خنیس بن حذاقه در جنگ بدر کشته شد او را تزویج فرمود و عایشه دختر ابوبکر را نیز به نکاح خود درآورد، ووی تنها زن باکره پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بود.

از آنچه به طور خلاصه آوردیم، معلوم شد که ازدواج های پیامبر صلی الله علیه و آله در راستای امور شهوانی نبود، بلکه تماما به لحاظ مسائل سیاسی و اجتماعی، توجه دادن فامیل ها به اسلام، حفظ زنان بی سرپرست، و ایجاد پشتوانه برای مسلمانان بود .

علاوه بر این، افرادی که در پی تمایلات شهوانی هستند، بیشتر می روند به سراغ زنان جوان، و زیبا، در صورتی که در وجود مقدس پیامبر صلی الله علیه و آله چنین روحیه و اخلاقی وجود

ص: 20

نداشت، و در ازدواج های خود به هیچ وجه مقید به جوان بودن، یا زیبایی زن نبود، لذا بعد از ازدواج با ام حبیبه که نسبتا جوان بود، با پیرزن ازکارافتاده ای که چند کودک یتیم نیز داشت، ازدواج کرد، بعد از ازدواج با عایشه ، که دختری کم سن و سال بود، با ام سلمه که پیرزنی بیش نبود، و با زینب دختر جحش که پنجاه سال داشت، ازدواج کرد.

گذشته از اینها، خود حضرت به امرالهی زنان خویش را از زینت و تجمل گرایی منع فرمود، و آنها را مخیرکرد بین طلاق ، یا زهد در دنیا وترک زینت و تجمل.

«يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْوَاجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَزِينَتَهَا فَتَعَالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَأُسَرِّحْكُنَّ سَرَاحًا جَمِيلًا »«وَإِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالدَّارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِنَاتِ مِنْكُنَّ أَجْرًا عَظِيمًا » (احزاب/28 و 29)، «ای پیامبر ! به همسرانت بگو: اگر طالب زندگی و زینت هستید، بیایید هدیه ای به شما دهم، و شما را به نحو نیکویی رها سازم، اما اگر خدا و پیامبرش را می خواهید و طالب آخرت هستید، خداوند برای نیکوکاران شما . اجر عظیم آماده ساخته است».

بر این اساس، برای انسان با انصاف چاره ای نیست جز این که اعتراف کند که ازدواج های پیامبر صلی الله علیه و آله آن هم در اواسط عمر، بر مبنای مسائل جنسی، (والعیاذ بالله) به منظور التذاذ شهوانی نبوده است، بلکه صرفا می خواست از راه ازدواج ووصلت، قبائل و فامیل های خود را گسترش دهد، و از این طریق به نفع اسلام استفاده کند، می خواست با وصلت های خود، جلوی فتنه گری ها، و ستیزه جویی ها را بگیرد،

می خواست زنان محترمه ای را از فقر و بدبختی و بی سرپناهی نجات دهد، می خواست زنان مؤمنه ای را – مثل ام حبیبه دختر ابوسفیان - که پدر، برادر، وفامیل شان، همچنان بر طبل کفر ودشمنی با اسلام و مسلمانان می کوبیدند، حفظ کند، واهداف دیگری که این اوراق ظرفیت بررسی آنها را ندارد.

نگاهی گذرا بر زندگی حضرت خدیجه علیها السلام

حضرت خدیجه پانزده سال قبل از تولد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله متولد شده و با چند

ص: 21

واسطه دختر عموی پیامبر صلی الله علیه و آله است. چون پیامبر صلی الله علیه و آله فرزند عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصی» است و خدیجه دختر خویلد بن اسد بن عبدالعزی بن قصی» است. پس جد اعلای آنها قصت و یکی است.

حضرت خدیجه علیها السلام از زنان نمونه و اولین زن مسلمان و از یاران جدی و فداکار پیامبر صلی الله علیه و آله بوده و از عوامل بزرگ پیشرفت اسلام به شمار آمده است.

آن بانوی مکرمه اولین زنی است که با پیامبر صلی الله علیه و آله نماز خوانده و دوشادوش امیرالمؤمنین علیه السلام از رسول خدا حمایت کرده است، لذا پیامبر صلی الله علیه و آله هرگز یاد و خاطره آن بانوی مکرمه را فراموش نکرد.

ام سلمه گفت: ما در حضور پیامبر صلی الله علیه و آله از حضرت خدیجه یاد کردیم .

پیامبر صلی الله علیه و آله گریه کرد و فرمود:

خدیجه! و دیگر کجا مثل خدیجه پیدا می شود؟ آن هنگام که مردم مرا تکذیب می کردند او مرا تصدیق کرد. و در پیشرفت دین خدا یاریم نمود، و با اموالش برای دین اسلام به من کمک کرد، خداوند عزوجل به من امر فرمود خدیجه را مژده دهم به خانه ای در بهشت که در آن اضطراب و ناراحتی وجود ندارد؛ أین مثل خدیجة صدقتنی حین کذبنی الناس و وازرتنی علی دین الله و أعانتنی علیه بمالها إن الله عزوجل أمرنی أن أبشر خدیجة ببیت فی الجنة من قصب الزمرد لا صخب فیه و لا نصب». (1)

در روایت دیگر است که روزی پیامبر صلی الله علیه و آله نزد عایشه، خدیجه را یاد کرد و گریه نمود، عایشه گفت: یا رسول الله صلی الله علیه و آله ! برای زنی پیر و سالمند گریه می کنی؟

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: خدیجه علیها السلام زنی بود که وقتی شما مرا تکذیب می کردید او مرا تصدیق کرد و وقتی شما کافر بودید، او به من ایمان آورد و برای من فرزند آورد،

ص: 22


1- بحار الانوار ج 43 ص 131

در حالی که شما عقیم و نازا بودید».

عایشه گوید: من بعد از آن، همیشه از خدیجه به خوبی یاد می کردم تا پیامبر صلی الله علیه و آله مرا دوست داشته باشد. «صدقتنی إذ کذبتم و آمنت بی إذ کفرتم و ولدت لی إذ عقمتم فقالت عائشة: ما زلت اتقرب إلی رسول الله صلی الله علیه و آله از بذکرها» (1)

اهل سنت نیز در ضمن دو روایت نقل کرده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: بهترین زنان دنیا چهار نفرند: مریم، آسیه، خدیجه و فاطمه علیها السلام. قال رسول الله صلی الله علیه و آله : «حسبک من نساء العالمین أربع: مریم و آسیة و خدیجة و فاطمة» (2) و قال «خیر نساء العالمین أربع: مریم و آسیة و خدیجة و فاطمة» (3)

مؤلف: در مقام و منزلت حضرت خدیجه همین بس که در زیارت نامه های معصومین نام آن بانوی محترمه زینت بخش است وزائران، ضمن سلام و درود به معصومین علیهم السلام به آن مکرمه نیز سلام و درود می فرستند. و ائمه علیهم السلام به آن مکرمه افتخار می کردند.

امام سجاد زین العابدین علیه السلام در خطبه ای که در مسجد دمشق ایراد کرد، در حضور مردم با صدای بلند فرمود: «أنا بن خدیجة الکبری»

و از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام است که فرمود: در آغاز بعثت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله مدتها گذشت که در هیچ خانه ای اسلام راه نیافته بود جز در خانه رسول خدا صلی الله علیه و آله که خدیجه هم در آن خانه بود و من سومین آنها بودم.

نیز شیخ مفید رحمة الله نقل کرده است: «در مسجد الحرام پیامبر صلی الله علیه و آله می ایستاد به نماز و امیرالمؤمنین علی علیه السلام سمت راست او می ایستاد و خدیجه پشت سر آن

ص: 23


1- بحار الانوار ج 16، ص 8
2- مستدرک الصحیحین، ج 3، باب مناقب فاطمه علیها السلام ص 171.
3- ذخائر العقبی ص 44

حضرت و نماز را به جماعت می خواندند و تا مدتی تنها این سه نفر نماز می خواندند. (1)

علاوه بر تقدم حضرت خدیجه علیها السلام در اسلام و حمایت همه جانبه او از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، آن بانوی بزرگوار لیاقت مادری سیده نساء عالمین حضرت زهراء علیها السلام و در حقیقت لیاقت مادری یازده امام معصوم علیهم السلام را دارا بود.

حضرت خدیجه علیها السلام قبل از ازدواج با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دوبار ازدواج کرد و از هریک از شوهران خود ثروت فراوانی به ارث برد و از ثروتمندان قریش گردید و از تجار سرشناس مکه به حساب می آمد. در موردی پیامبر صلی الله علیه و آله را برای تجارت برگزید و او را به سفر تجاری فرستاد و در آن سفر، از برکت وجود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله سود سرشاری نصیب آن کاروان شد و بعد از بازگشت، خدیجه شیفته حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله گردید، و با وجود خواستاران سرشناس زیاد، در سن چهل سالگی با رسول خدا صلی الله علیه و آله که در آن زمان بیست و پنج سال بیشتر نداشت، ازدواج کرد و تمام ثروتش را در اختیار پیامبر صلی الله علیه و آله قرار داد و سرانجام همه اموال او در راه پیشرفت اسلام مصرف شد.

حضرت خدیجه علیها السلام دارای چهار دختر به نامهای رقیه، زینب، ام کلثوم و فاطمه علیها السلام و دو پسر به نام قاسم و عبدالله بود. دو پسر او در کودکی فوت نمودند واین دو پسر قطعا از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بوده اند اما در مورد دختران اختلاف وجود دارد و قدر یقینی آن است که حضرت زهرا علیها السلام دختر خدیجه از پیامبر صلی الله علیه و آله است.

حضرت خدیجه با جدیت و در حد توان از پیامبر صلی الله علیه و آله حمایت کرد و جلوی اذیت و آزار مشرکین را به رسول خدا صلی الله علیه و آله می گرفت.

روزی در ایام حج، پیامبر صلی الله علیه و آله رفت بالای کوه صفا و با صدای بلند ندا داد، «ای مردم! من فرستاده پروردگارم» سپس به کوه مروه رفت و سه مرتبه همان سخن را تکرار

ص: 24


1- ارشاد شیخ مفید، ج 1 ص30

کرد. مشرکان با سنگ به پیامبر صلی الله علیه و آله حمله کردند. ابوجهل نیزسنگی پرتاب کرد که به پیشانی رسول خدا صلی الله علیه و آله اصابت کرد و خون از پیشانی آن حضرت جاری شد.

پیامبر صلی الله علیه و آله به کوه ابوقبیس رفت و مشرکان نیز در پی آن حضرت رفتند و سرانجام شایع شد که محمد صلی الله علیه و آله را کشتند. امیرالمؤمنین علیه السلام به سرعت خود را به خدیجه رساند و این حادثه و شایعه را برای او بازگو کرد.

خدیجه با شنیدن این خبر ناگوار، گریان شد و آب و غذا برداشت و باتفاق علی علیه السلام به سراغ پیامبر صلی الله علیه و آله شتافت و در دامنه کوه ، پی درپی صدا می زد محمد! محمد!

از سویی جبرئیل به پیامبر صلی الله علیه و آله نازل گردید. رسول خدا صلی الله علیه و آله به جبرئیل فرمود:

ببین قوم من، با من چه می کنند؟ مرا تکذیب کرده و این گونه به من سنگ زدند که خون جاری شد، جبرئیل آن حضرت را گرفت و در جای مناسبی نشاند و در این هنگام فرشته های عذاب خدمت حضرت رسیده گفتند: اجازه بده این مردم مشرک را نابود کنیم، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «من برای عذاب مبعوث نشده ام، بلکه رحمة للعالمین»ام»

در این موقع جبرئیل عرض کرد: یا رسول الله! خدیجه را نگاه کن که از گریه او فرشته ها گریان شدند، او را صدا بزن و سلام مرا به او برسان و بگو: خدا سلامت می رساند و او را بشارت ده که در بهشت برای توخانه ای است که با نور، زینت داده شده و در آنجا وحشت و رنج و سختی وجود ندارد.

سرانجام خدیجه علیها السلام و علی علیه السلام پیامبر را یافتند و پس از شستشوی صورت آن حضرت، او را به خانه آوردند. مردم به خانه خدیجه علیها السلام حمله ور شدند و خانه او را سنگ باران کردند. خدیجه علیها السلام بیرون آمد و خطاب به آنان فرمود: «آیا از سنگ باران کردن خانه زنی که نجیب ترین قوم شماست، شرم ندارید؟» مردم با شنیدن سخنان خدیجه پراکنده شدند و او برای مداوای پیامبر صلی الله علیه و آله به خانه بازگشت. آنگاه

ص: 25

پیامبر صلی الله علیه و آله به پیغام جبرئیل را به او رساند. خدیجه علیها السلام در پاسخ گفت: «خدا خود سلام است و سلام از اوست و سلام بر جبرئیل و بر تو ای رسول خدا. «إن الله هو السلام و منه السلام و علی جبرئیل السلام و علیک یا رسول الله صلی الله علیه و آله السلام» (1)

وفات حضرت خدیجه علیها السلام

طبق نقل شیخ مفید و ابن حجر، روز دهم ماه مبارک رمضان، سال دهم بعثت، خدیجه بانوی فداکار و همسر بی نهایت مهربان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در سن شصت و پنج سالگی دار دنیا را وداع گفت و این واقعه بعد از رحلت حضرت ابوطالب در همان ایام با فاصله سه روز و یا پنج روز و به نقلی بعد از سی و پنج روز اتفاق افتاد. و برای این دو حادثه سخت و ناگوار، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آن سال را عام الحزن «سال اندوه» نامید.

وقتی حضرت خدیجه بیمار شد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله کنار بسترش نشست و فرمود:

ای خدیجه خوشحال و شاد باش که خدای سبحان تو را مساوی و همسنگ مریم و آسیه قرار داده است.

حضرت خدیجه علیها السلام در ساعات آخر عمرش اسماء بنت عمیس را خواست و در مورد دخترش فاطمه علیها السلام به او وصیت کرد که هنگام رفتن به خانه شوهر و شب زفاف، نسبت به او مادری کند.

همچنین در آخرین لحظات حیات، فاطمه علیها السلام را نزد رسول الله صلی الله علیه و آله فرستاد و از آن حضرت خواست که لباس خودش را کفن او قرار دهد.

در خصائص فاطمه علیها السلام است که: فرشته های رحمت از جانب خدای سبحان برای خدیجه علیها السلام کفن آوردند. و این مرحمت الهی تنها به آن بانوی مکرمه اختصاص داشت و این امر موجب تسلی خاطر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله گردید.

ص: 26


1- بحار الانوار ج 18 ص 241 و 16 ص 7

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با حزن تمام، جنازه آن مخدره را به قبرستان معلی (معروف به جون) منتقل و در آنجا قبری آماده کردند و حضرت وارد قبر شد و داخل قبر خوابید و بعد از آن خارج و جنازه آن در گرانبها را دفن کردند.

مرقد مطهر حضرت خدیجه علیها السلام: در سال 727 هجری قمری بارگاهی بر روی مرقد مطهر حضرت خدیجه بنا شد و مردم مکه و زائران خانه خدا بر تربت پاک آن مخدره حاضر شده و از زحمات خالصانه و مشقت های او که در راه اسلام تحمل کرد- قدردانی می کردند.

در سال 1344 هجری قمری وهابیها بارگاه و بقعه مبارکه آن قبر شریف را تخریب کردند و هم اکنون از رفتن به کنار قبر آن حضرت جلوگیری می کنند و دیواری با فاصله زیاد ایجاد کرده و چند پنجره کوچک نصب کرده اند و قبر مطهر آن بانو به صورت مخروبه درآمده است و حتی درست تشخیص داده نمی شود. «ألا لعنة الله علی القوم الظالمین».

بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله

پیامبر صلی الله علیه و آله در سن چهل سالگی، در بیست و هفتم ماه رجب به پیامبری مبعوث گردید.

«لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ » (آل عمران /164)؛ یقینا خدا بر مؤمنان منت نهاد که در میان آنان پیامبری از خودشان برانگیخت که آیات او را بر آنان می خواند و از آلودگی های فکری و روحی) پاکشان می کند، و کتاب و حکمت به آنان می آموزد، و به راستی که آنان پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند.

«هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ » (جمعه/2)

ص: 27

اوست که در میان مردم بی سواد، پیامبری از خودشان برانگیخت تا آیات او را بر آنان بخواند و آنان را از آلودگی های فکری و روحی پاکشان کند و به آنان کتاب و حکمت بیاموزد، و آنان به یقین پیش از این در گمراهی آشکاری بودند.

ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد * دل رمیده ما را انیس و مونس شد

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت * به غمزه مسأله آموز صد مدرس شد

در روایت است که پیامبر صلی الله علیه و آله به کوه «حرا» رفته بود جبرئیل آمد و گفت: ای محمد! بخوان . پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: من قرائت کننده نیستم.

جبرئیل آن حضرت را در آغوش گرفت و فشرد، و بار دیگر گفت: بخوان! پیامبر صلی الله علیه و آله همان جواب را تکرار کرد، بار سوم نیز جبرئیل این کار را انجام داد و همان جواب را شنید، در این مرتبه جبرئیل گفت:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ »«اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍاقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ » (علق /5-1) «به نام خداوند رحمتگر مهربان، بخوان به نام پروردگارت که آفرید، انسان را از علق آفرید، بخوان و پروردگار تو کریمترین اکریمان] است، همان کس که به وسیله قلم آموخت ، آنچه را که انسان نمی دانست آموخت».

و پس از قرائت این آیات از دید پیامبر صلی الله علیه و آله پنهان شد.

رسول خدا صلی الله علیه و آله که با دریافت نخستین اشعه وحی، سخت خسته شده بود، به خانه آمد و به خدیجه فرمود: «زملونی و دثرونی» (مرا بپوشانید و جامه ای بر من بیفکنید تا استراحت کنم».(1)

ص: 28


1- المیزان، ج 20 ص 465؛ تفسیر ابوالفتوح ذیل آیه ، با تلخیص.

حضرت محمد صلی الله علیه و آله واجد تمام شرایط پیامبری بود

بر احدی پوشیده نیست که آن حضرت در سال 611 میلادی، در زمانی که شرک و بت پرستی و آتش پرستی و انحراف اخلاقی، سراسر جهان را فرا گرفته بود، در مکه معظمه ادعای نبوت کرد و تا آخر عمر، مردم را به دین اسلام دعوت فرمود و جمع کثیری دعوت او را پذیرفته و به دین اسلام مشرف شدند.

همچنین جمیع اخلاق و صفات پسندیده را دارا و در تمام کمالات نفسانی از همه مردم افضل و اکمل و اعلی بود، و از جمیع صفات زشت و اخلاق و اعمال ناپسند مبرا بود، و به تواتر ثابت و مسلم است که دوست و دشمن، آن حضرت را به خصال نیک ستوده و از صفات کمال و اعمال پسندیده آن بزرگوار خبر داده واو را از اخلاق وکردار زشت و سایر موانع نبوت مبرا دانسته اند.

مکارم اخلاق و محامد اوصاف و محاسن آداب و همچنین تحولات و انقلاباتی که در عالم بشریت . به ویژه در مردم حجاز و جزیرة العرب - به وجود آورده، همچنین کلمات ارزشمند آن حضرت در توحید، و صفات خدا و احکام و حلال و حرام و مواعظ و نصایح و اخلاقیات و غیر اینها، که از آن بزرگوار بروز و ظهور و بازگو شده، هر یک صلاحیت آن حضرت را برای منصب نبوت قطعی کرده است، و برای هر انسان منصفی جای هیچ گونه شک وتردید نگذاشته است.

لما نفدت أوصافه و صفاته صلی الله علیه و آله * ولو کانت الأملاک والناس کتب

اوصاف و صفات آن حضرت تمام شدنی نیست، هر چند ملائکه و مردم همگی نویسنده باشند.

معجزات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

باید هرکس را از آثار و اخلاق و فرزندان و پیروانش شناخت، پیامبر صلی الله علیه و آله را باید با معجزات و قرآن و اهل بیت علیهم السلام آن حضرت شناخت و می توان آنها را در پنج امر

ص: 29

خلاصه کرد:

1. معجزه اخلاقی. 2. معجزه علمی. 3. معجزه عملی. 4-اثر معنوی. 5- اثر وجودی.

معجزه اخلاقی پیامبر صلی الله علیه و آله

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از زمان جوانی به صدق و امانت معروف و به صبر و شکیبایی و استقامت و کرم و بخشش موصوف بود، در حلم و تواضع نظیر نداشت، در خوش خلقی بی مانند بود «وَإِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ » (قلم /4)؛ «به طور حتم، تو اخلاق عظیم و برجسته ای داری». درعفو و گذشت یگانه بود، در مقابل ایذا و سخریه مردم می گفت: «اللهم اغفر لقومی فإنهم لا یعلمون» «پروردگارا! قوم مرا ببخش زیرا آنها نمی دانند».

همیشه خیر خواه و دلسوز مردم و نسبت به مؤمنین رؤف و مهربان بود. «بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ » (توبه / 128) . خوش رویی و خوش خویی را از صحابه دریغ نمی داشت و جویای حال آنان می شد. افراد نیک را نزد خود جای می داد، با فضیلت ترین مردم نزد او کسی بود که خیر خواهی او برای مسلمانان معروف بود، و عزیزترین افراد در نظر او کسی بود که مواسات و معاونت و احسان او نسبت به مردم بیشتر بود، در مجلسی نمی نشست و برنمی خاست مگر با یاد خدا، و بیشتر اوقات رو به قبله می نشست، و جای مخصوصی برای خود قرار نمی داد، با مردم چنان معاشرت می فرمود که هرکس را گمان آن بود که گرامی ترین افراد نزد او است، سخن بسیار نمی گفت، وسخن کسی را قطع نمی فرمود مگر آن که باطل گوید، کسی را مذمت نمی کرد، و احدی را سرزنش نمی نمود، لغزش های مردم را تفحص نمی فرمود، خلق عظیمش همگان را فرا گرفته بود، بر سوء ادب غریبان و چادرنشینان صبر می کرد، روی زمین می نشست، با فقرا و مساکین می نشست و با ایشان غذا می خورد، در خوراک و پوشاک بر مردم معمولی، زیادتی نمی کرد، به هرکس می رسید سلام می کرد و ابتدا به مصافحه می نمود، هرگز

ص: 30

نمی گذاشت کسی در برابر او بایستد، صاحبان علم و صلاح واخلاق حسنه را گرامی می داشت، از همه کس حکیم تر، داناتر، بردبارتر، عادل تر، شجاع تر و مهربان تر بود، پیران را احترام، و خردسالان را عطوفت، وغریبان را رعایت می کرد، حتی الامکان به تنهایی چیزی نمی خورد، هنگامی که رحلت فرمود درهم و دیناری نگذاشت.

شجاعت آن حضرت به حدی بود که امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمود: «هرگاه جنگ شدت می یافت به آن حضرت پناه می بردیم».

عفو و گذشتش به مرتبه ای بود که چون مکه مکرمه را فتح فرمود، در کعبه را گرفت و اهل مکه را مخاطب قرار داد و فرمود: ماذا تقولون ؟ وماذا تظنون؟ «در حق خویش چه می گویید و چه گمان دارید؟»

گفتند: سخن به خیر گوییم و گمان به خیر داریم، برادر کریم و برادر زاده کریم هستی، بر ما قدرت یافته ای، به هر چه خواهی می توانی.

رسول خدا صلی الله علیه و آله را از این کلمات رقتی آمد و اشک در چشمانش حلقه زد، اهل مکه چون این حالت را از پیامبر صلی الله علیه و آله دیدند صدای گریه شان بلند شد و زار زار گریستند، آنگاه حضرت فرمود: من آن می گویم که برادرم یوسف علیه السلام به برادرانش گفت: «قَالَ لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ » (یوسف /92) امروز ملامت و سرزنشی بر شما نیست، خداوند شما را می بخشد و او مهربانترین مهربانان است.» و از جرم و جنایتشان درگذشت و فرمود: «اذهبوا فأنتم الطلقاء». راه خویش گیرید که شما آزاد شدگانید.

ضمنا قسمتی از معجزه اخلاقی پیامبر صلی الله علیه و آله در بخش مربوط به بیان سیره وادب آن حضرت در صفحه 208 آمده است و در اینجا یک نمونه از آنها را می آورم.

مرحوم کلینی در کافی از امام صادق علیه السلام نقل کرده است که روزی پیامبر صلی الله علیه و آله در مسجد نشسته بود، کنیز یکی از انصارآمد و کنار پیامبر صلی الله علیه و آله نشست و گوشه لباس آن حضرت را گرفت، پیامبر صلی الله علیه و آله به خاطر آن کنیز برخاست، ولی کنیز چیزی نگفت،

ص: 31

پیامبر صلی الله علیه و آله هم به او چیزی نفرمود، تا سه بار این کار تکرار شد، پیامبر صلی الله علیه و آله در مرتبه چهارم برخاست وکنیز پشت سرش بود، آنگاه کنیز رشته ای از لباس آن حضرت را گرفت (قیچی کرد) و برگشت.

مردم به آن کنیز پرخاش کردند که چرا پیامبر صلی الله علیه و آله را سه بار سرپا داشتی و چیزی به او نگفتی، آن جناب هم به تو چیزی نگفت؟ از رسول خدا چه می خواستی؟ کنیز گفت: ما بیماری داریم، اهل خانه مرا فرستادند که برای تبرک، رشته ای از لباس پیامبر صلی الله علیه و آله بگیرم تا بیمار از آن شفا پیدا کند، و چون خواستم رشته را بگیرم، آن حضرت مرا دید و برخاست، من از او خجالت کشیدم که رشته را بگیرم، و نخواستم درگرفتن رشته با آن حضرت مشورت کنم، تا در مرتبه چهارم رشته را از لباسش جدا کردم. (1)

معجزه علمی پیامبر صلی الله علیه و آله

با مراجعه به کتب مربوطه که به طور مفصل کلمات و خطابه ها و مواعظ و نصایح آن حضرت را ضبط و ثبت کرده اند معجزات علمی آن حضرت واضح و روشن می شود و چون بنا بر اختصار است، لذا در این باره به چند سطر اکتفا می کنیم.

از آن حضرت صلی الله علیه و آله نقل است که فرمود: خداوند پنج چیز به من عطا فرمود که به هیچ یک از پیامبران نداد:

1. زمین را برای من سجده گاه قرار داد که هر جای آن نماز بخوانم و سجده کنم قبول است، همچنین زمین را برای من پاک کننده قرار داد که کف پا وکفش را پاک می کند و تیمم بر روی آن صحیح است.

2. غنائمی که از کفار به دست می آید، بر من حلال است.

ص: 32


1- اصول کافی، ج 2، باب حسن الخلق، ص 102، ح 15 .

3. خداوند مرا با ایجاد ترس در دل دشمنانم یاری می کند.

4- شفاعت از گنهکاران را به من عطا فرمود.

..کلمات جامعه را (کلماتی که لفظش اندک و معانیش بسیار است) به من عطا فرمود. «أعطیت جوامع الکلم» (1)

مؤلف: در این باره همین بس که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند:

پیامبر صلی الله علیه و آله هزار باب علم به من آموخت، و برای من از هر بابی از آن بابها هزار باب گشوده شد» «علمنی رسول الله صلی الله علیه و آله ألف باب من العلم، فانفتح لی من کل باب أالف باب». (2)

معجزه عملی و کارهای اساسی پیامبر صلی الله علیه و آله

باید گفت که اعمال و رفتار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از آغاز تولد تا هنگام وفات و رحلت همه معجزه است، و با اندک تأمل وتدبری در محیط زندگی و مردم حجاز و روحیات آنها به ویژه مردم آن زمان به معجزه بودن اعمال او ثابت و آشکار می شود.

در مدت بیست و سه سال با آن همه موانع و مشکلات، چهارکار بزرگ و اساسی انجام داد که هریک از آنها به طور عادی سال های متمادی وقت لازم دارد تا صورت خارجی پا بر جا پیدا کند، و آن چهارکار عبارتند از:

1. بر خلاف ادیان رایج زمان خود، دین جدید و الهی تأسیس کرد و مردم را به دین خود مؤمن ساخت به طوری که تاکنون نفوذ روحانی او بر دل میلیون ها نفر از پیروانش مسلط است، مطیع ساختن ظاهر مردم آسان است اما مسخر کردن قلوب مردم، بدون قید و شرط و آنها را از دل و جان فرمانبردار ساختن، کار آسانی نیست،

ص: 33


1- خصال شیخ صدوق ، باب خصلتهای پنجگانه، ح 56.
2- کشف الغمة: فی مناقب امیرالمؤمنین علیه السلام و خصال شیخ صدوق، باب بعد الألف، ح 12 تا 43.

آن هم مردمی متعصب و جاهل.

2. از قبیله های مختلف که دشمن و خونخواه یکدیگر بودند و دائما شعله آتش جنگ در میانشان برافروخته بود، یک ملت واحد به وجود آورد و بین آنها عقد اخوت و مساوات و حریت و وحدت کلمه به معنای حقیقی بوجود آورد و پس از چند سال از نژادهای مختلف یک امت محمدی صلی الله علیه و آله تشکیل داد و تا امروز همچنان باقی و رو به فزونی است.

3. در میان قبایل متفرق که هر یک برای خود رئیسی داشتند و به خودسری عادت کرده بودند و سابقه قدرت و حکومت مرکزی نداشتند، دولتی تأسیس کرد که حکومت آن بر اساس قوانین و مقررات آسمانی بود و از جهت قدرت و نفوذ و توانمندی به جایی رسید که بعد از یک قرن، یگانه دولت عالم و تنها حکومت مطلق جهان شد. (1)

4. در مدت بیست و سه سال قوانین و دستوراتی وضع و ارائه فرمود که تمام مصالح و حوائج انسان ها را در بردارد و تا به امروز و تا قیام قیامت برقرار و عمل به آنها موجب سعادت دنیا وآخرت بشر است وهرگز کهنه و بی رونق نخواهد شد که «حلال محمد حلال أبدا إلی یوم القیامة، و حرامه حرام أبدا إلی یوم القیامة» «حلال محمد صلی الله علیه و آله تا روز قیامت حلال است و حرام محمد صلی الله علیه و آله تا روز قیامت حرام است.» (2)

ص: 34


1- به طوری که آن حضرت در یک روزشش نامه برای پادشاهان زمان خود فرستاد و همه را به اسلام دعوت کرد، پادشاهانی که خود را در اوج قدرت می دیدند و عرب را به هیچ می گرفتند. وقتی نامه آنجناب به دست شاه ایران رسید و خواند که نام حضرت پیش از نام شاه نوشته شده بود برآشفت و به مأمورین خود دستور داد بروند مدینه و حضرت را نزد او ببرند. فردوسی از زبان شاه مغرور چنین سروده است: ز شیر شتر خورده و سوسمار * عرب را به جایی رسید است کار که تاج کیانی کند آرزو * تفوبرتو ای چرخ گردون تفو
2- اصول کافی، ج 1، ص 58، ح 19.

و این قوانین همچنان زنده و جاوید، در حوزه های علمیه و توسط فقهای بزرگ به عنوان فقه و فقاهت و تحت عنوان وظایف عملی و فروع دین، مورد بحث و تجزیه و تحلیل قرار دارد.

معجزه معنوی و جاوید پیامبر صلی الله علیه و آله

معجزه جاوید آن حضرت قرآن کریم است، قرآنی که در مدت بیست و سه سال بر آن حضرت نازل شد و از آن زمان تا کنون در جوامع گوناگون بشری از جهات مختلف مورد توجه و مطالعه قرار داشته و شگفتی دانشمندان را برانگیخته است و همچنان در طول قرنها استحکام، و مقام ارجمند خود را حفظ کرده و از هر گونه تحریف و تغییر وکم و زیاد شدن، محفوظ مانده است و هزارها تفسیر وکتاب درباره معانی و الفاظ و حقایق آن نوشته شده و خداوند متعال حفظ آن را ضمانت فرموده است: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ» (حجر/9) «ما قرآن را نازل کردیم، و ما به طور حتم ویقین! نگهدار و حافظ آنیم.»

مصطفی را وعده داد الطاف حق * تو بمیری و نمیرد این سبق

ما کتاب و معجزت را حافظیم * بیش و کم کن را زقرآن رافضیم

تا قیامت باقیش داریم ما * تو مترس از نسخ دین ای مصطفی

هست قرآن مر تو را همچون عصا * کفرها را در کشد چون اژدها

تو اگر در زیر خاکی خفته ای * چون عصایش دان هر آنچه گفته ای

قرآن از جهات متعددی معجزه است

به خاطر اختصار به یک جهت اکتفا می کنیم و آن جنبه فصاحت و بلاغت قرآن است.

توضیح مختصر آنکه: هر پیامبری در زمان خودش معجزه ای مناسب موقعیت و

ص: 35

شرایط و مردم آن زمان ارائه می کرد، مثلا در زمان حضرت موسی علیه السلام، علم سحر و ساحری شایع بوده و حضرت موسی علیه السلام معجزه اش اژدها شدن عصا و خنثی کردن سحر ساحران بوده است، در زمان حضرت عیسی علیه السلام دانش پزشکی و معالجه بیماریهای سخت رایج بوده و معجزه حضرت عیسی علیه السلام نیز از همان سنخ بوده است. در زمان پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله، فصاحت و بلاغت در حد کمال بوده به گونه ای که هرکس شعری می گفت که دارای فصاحت و بلاغت بود می آورد و به خانه خدا کعبه معظمه» که مورد توجه مردم بود آویزان می کرد، تا در موسم حج، مردم آن را ببینند و موجب سربلندی و شهرت گوینده آن شعرگردد.

در چنان عصر و چنان مردم و چنان روحیه ای، خداوند قرآن را نازل فرمود که در فصاحت و بلاغت بی مانند و زبانزد مردم گردید، به طوری که شعرا در تاریکی شب می آمدند و اشعار خود را از کعبه می ربودند تا در مقابل آیات قرآن رسوا نشوند.

خلاصه: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله قرآن را که در نهایت فصاحت و بلاغت بود معجزه و دلیل پیامبری خود قرار داد و در ابتدا طلب معارضه به مثل کرد و این آیه مبارکه نازل گردید:

«قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ لَا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرًا » (اسرا/88) ای پیامبر! بگو اگر انسانها و جنیان (انس وجن) اتفاق کنند که همانند این قرآن را بیاورند، همانند آن را نخواهند آورد، هر چند یکدیگر را در این کار کمک کنند.

بعد از آن در مقام تخفیف به مشرکان، طلب آوردن ده سوره مثل قرآن را نمود، و این آیه نازل گردید.

«أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَيَاتٍ وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ »(هود /13) آنها (مشرکان می گویند: او (محمد صلی الله علیه و آله) به دروغ این (قرآن را به خدا) نسبت داده (و ساختگی است) بگو: اگر راست

ص: 36

می گویید، شما هم ده سوره همانند آن بیاورید، و تمام افرادی را که می توانید غیر از خدا . ( برای آوردن وساختن ده سوره) دعوت کنید.

پس از آن باز اعلان کرد که ای مشرکان، وای منکران و مخالفان! اکنون که از آوردن تمام قرآن، واز ساختن ده سوره مثل سوره های قرآن عاجز هستید، بیایید و تنها یک سوره مانند قرآن بیاورید، یک سوره مثل سوره توحید، یا مثل سوره کوثر که کوچکترین سوره های قرآن است . بیاورید.

«وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ » (بقره/23 و 24)؛ و اگر در باره آنچه بر بنده خود (پیامبر صلی الله علیه و آله) نازل کرده ایم شک و تردید دارید (دست کم) یک سوره همانند آن بیاورید و گواهان خود را، برای این کار فرا خوانید اگر راست می گویید؟ پس اگر چنین نکنید، که هرگز نخواهید کرد، از آتشی بترسید که هیزم آن، بدنهای مردم جنایتکار) و سنگها است، و برای کافران آماده شده است.

ولی آن مردم با آن همه مهارت که در موضوع سخن و فن فصاحت و بلاغت و شعر و شاعری داشتند، از آوردن حتی مثل یک سوره از قرآن عاجز ماندند، و بجای تسلیم در برابر حق، در مقام اذیت و آزار پیامبر صلی الله علیه و آله برآمدند، و سرانجام برای کشتن آن حضرت دست به هم دادند، و آن همه جنگ علیه آن جناب تدارک دیدند.

البته این مطلب در همه زمانها و برای تمام انسانها جریان دارد، و تا روز قیامت قرآن معجزه و دلیل نبوت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است، و هرکس باور ندارد یا آن را ساخته و پرداخته محمد صلی الله علیه و آله می داند، اگر راست می گوید بیاید و یک سوره (دست کم) مانند آن بیاورد، هر کس کلمات و آیات آن را از جانب غیر خدا می داند، بیاید و حتی یک آیه با فصاحت و بلاغت و شیوایی آن انشاء کند.

آری، از صدر اسلام تا کنون و از این به بعد تا ابد، هیچکس نتوانسته و نخواهد توانست حتی مانند یک سوره از سوره های قرآن بیاورد، وحال اینکه قرآن مجید از

ص: 37

همین حروف ساده تشکیل شده که در اختیار همگان بوده و هست.

اعجاز قرآن همگانی و جاوید است

معجزات پیامبران سلف در محدوده زمان و مکان خودشان بوده است و کسانی که نزد آنها حضور نداشته، یا بعدها به دنیا آمده اند، معجزات آنان را ندیده و نشنیده اند و تنها از راه نقل و روایت آگاه شده اند، اما معجزه باقیه پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله فوق زمان و مکان و همگانی و همیشگی و جاوید است، و همه انسانها در هر زمان و هر مکان که بوده و خواهند بود آن را می بینند و می شنوند، ندای قرآن همیشه و همه جا و خطاب به کلیه انسانها نسلا بعد نسل بلند است که هر کس در حقانیت دین اسلام و در نبوت محمد صلی الله علیه و آله و در آسمانی بودن قرآن شک و تردید دارد، دست کم یک سوره مانند قرآن بیاورد. «وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ »

ابن ابی العوجا و همدستانش و عجز آنها

علامه مجلسی رحمة الله نقل کرده است که: در زمان امام جعفر صادق علیه السلام ابن ابی العوجا و سه نفر از معاندین لجوج وکافر، کنار خانه خدا، کعبه معظمه گرد هم آمدند و گفتند: محمد صلی الله علیه و آله به تنهایی کتابی به نام قرآن جمع کرد و به وسیله آن بر همه جا و دانشمندان فخر و مباهات کرد و خود را پیامبر معرفی نمود، و ما چهار نفر از دانشمندان و فصحای عرب هستیم، اینجا با هم قرار بگذاریم که هریک مثل یک چهارم قرآن را در فصاحت و بلاغت بیاوریم و سال دیگر در موسم حج آن را بر مردم بخوانیم، تا هم دین محمد صلی الله علیه و آله را مخدوش و بی پایه و اساس جلوه دهیم، و هم عظمت خود را به مردم معرفی و نشان دهیم.

آنها با این قرارداد متفرق شدند و چون سال بعد، موسم حج فرا رسید و آنان

ص: 38

اجتماع کردند، یکی از آنها گفت: من این آیه را خواندم: «وَلَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُولِي الْأَلْبَابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ » (بقره /179) «وای خردمندان شما را در قصاص زندگانی است»

و دانستم نمی توانم با قرآن مقابله کنم. دومی گفت من این آیه را خواندم:

«وَقِيلَ يَا أَرْضُ ابْلَعِي مَاءَكِ وَيَا سَمَاءُ أَقْلِعِي وَغِيضَ الْمَاءُ وَقُضِيَ الْأَمْرُ وَاسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ وَقِيلَ بُعْدًا لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ » (هود /44) (و گفته شد: ای زمین آبت را فرو بر! وای آسمان، خودداری کن! و آب فرونشست وکار پایان یافت و (کشتی) بر دامنه کوه جودی پهلوگرفت و در این هنگام گفته شد: دور باد قوم ستمگر و ظالم.

دانستم که ما هرگز نمی توانیم با قرآن مقابله و معارضه کنیم و از آوردن چیزی مانند آن عاجزیم.

سومی گفت: من وقتی این آیه را خواندم: «فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيًّا » یوسف /80) «هنگامی که (برادران یوسف) از او مأیوس شدند، به کناری رفتند و با هم به نجوا پرداختند.» دانستم که مانند همین چند جمله ازیک آیه را هم نمی توانیم بیاوریم.

در این میان که آن چهار نفر با هم صحبت می کردند و از عجز و ناتوانی خویش سخن می گفتند! امام جعفر صادق علیه السلام بر آنان عبور کرد و این آیه مبارکه را تلاوت فرمود:

«قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ لَا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرًا » (بنی اسرائیل /88)؛ ای پیامبر! بگو اگر انسانها و جنیان (انس وجن) اتفاق کنند که همانند این قرآن را بیاورند، همانند آن را نخواهند آورد، هر چند یکدیگر را در این کار کمک کنند.

آنها پس از شنیدن سخنان امام صادق علیه السلام، به یکدیگر نگاه کردند و گفتند: محمدی صلی الله علیه و آله که این فرزند او باشد و از منظور و اسرار و نیات ما آگاه باشد و خبر دهد، هرگز ما توان مقابله با مرام و دین و کتاب او را نخواهیم داشت و فورا جلسه

ص: 39

خود را بر هم زدند و پراکنده شدند. (1)

همچنین مرحوم شبر نقل کرده است که: «اصمعی» شنید کنیزی در کمال فصاحت و بلاغت شعر می خواند، به او گفت: تو با این فصاحت و بلاغت سزاوار است مانند قرآن کتابی بنویسی، کنیز گفت: تنها یک آیه از قرآن تمام دانشمندان و صحا ولغا را عاجز کرده است تا چه رسد به تمام قرآن و آن این آیه است:

«وَأَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَلَا تَخَافِي وَلَا تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ» (قصص/7)؛ ما به مادر موسی وحی الهام کردیم که او را شیرده و هنگامی که بر او ترسیدی، وی را در دریا بیفکن و نترس و غمگین مباش، به طور یقین ما او را باز می گردانیم، و او را از پیامبران قرار می دهیم.

زیرا در این یک آیه، دو امر است: (یکی به شیر دادن و دیگری به انداختن موسی در دریا)، ودونهی است: (یکی نهی از ترس و دیگری نهی از حزن و اندوه)، و دو مژده و بشارت است: «یکی مژده به اینکه او را به مادر بر می گرداند و دیگری آنکه او را از پیامبران قرار می دهد) (2)

آری، حرف حرف قرآن، کلمه کلمه قرآن، آیه آیه قرآن، سوره سوره قرآن، و مجموع قرآن، معجزه و دلیل نبوت و گواه صدق پیامبری حضرت محمد صلی الله علیه و آله است.

آخر این قرآن همه وحی خدای اکبراست * این همه آیات روشن معجز پیغمبراست

***

زاحکام قرآن چوسرتافتی * به جای خوشی ناخوشی یافتی

اگر رهبر خلق قرآن بدی * سراسر جهان چون گلستان بدی

ص: 40


1- بحارالأنوار، ج 17، ص 213 واحتجاج مرحوم طبرسی و حیوة القلوب، ج 2، باب چهاردهم.
2- حق الیقین شبر، ج 1، ص 113.

اثر وجودی و معجزه دیگر پیامبر صلی الله علیه و آله

یکی دیگر از معجزات پیامبر صلی الله علیه و آله، ذریه پاک و اهل بیت معصوم آن حضرت است، بدین لحاظ که تنها مقام والای نبوت می باشد که می تواند آن گونه دختر و امامانی معصوم را تحویل جامعه بشری بدهد. و انسان با انصاف همین که به علوم، زندگی، گفتار و اعمال اهل بیت علیهم السلام نگاه کند اقرار می کند که هر یک از آنان، همانند قرآن کریم، معجزه مستقل و دلیل جداگانه ای بر نبوت رسول اکرم صلی الله علیه و آله می باشد، به طوری که اگر فرض می شد هیچ دلیلی بر نبوت رسول خدا صلی الله علیه و آله در دست نبود جز وجود مقدس چنین اهل بیتی، همین کفایت می کرد و حجت، تمام بود.

البته بسط وتوضیح این معجزه از حوصله این کتاب خارج است و باید گفت: علاوه بر اهل بیت آن حضرت علیهم السلام تربیت شدگان مکتب پیامبر صلی الله علیه و آله نیز خود معجزه ای مستقل به حساب می آیند، مانند سلمان، ابوذر، مقداد، بلال، عمار...

حضرت محمد صلی الله علیه و آله خاتم وافضل انبیاء است

صریح قرآن مجید است که دفتر رسالت و نبوت به وجود مبارک حضرت محمد صلی الله علیه و آله ختم و دین و شریعت و احکام او تا قیامت ثابت و برقرار است.

«مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ وَلَكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا » (احزاب /40) محمد صلی الله علیه و آله پدر احدی از مردان شما نیست و لکن رسول خدا و خاتم پیامبران است.

ای ختم پیامبران مرسل * حلوای پسین و ملح اول

ای خاک توتوتیای بینش * روشن به تو چشم آفرینش

عقل حکم می کند که وجود مقدس حضرت محمد صلی الله علیه و آله بافضیلت تر و برتر از جمیع انبیاء است و در دستگاه آفرینش، مخلوقی کامل تر و والامقام تر و بهتر از او آفریده نشده است؛ زیرا به حکم عقل، هرگاه بخواهیم بدانیم دو مخلوق از

ص: 41

مخلوقات الهی، کدام یک بر دیگری برتری و ترجیح دارد، باید ملاحظه کنیم آثار وجودی کدام بیشتر است، آن مخلوقی که آثار وجودی اش بیشتر باشد، بر آن مخلوق دیگر رجحان و برتری دارد.

بر این اساس، پس از بررسی آثار وجودی انبیای سلف و آثار وجودی پیامبر صلی الله علیه و آله اسلام صلوات الله وسلامه علیهم و مقایسه آنها معلوم می شود هیچ یک از انبیا، آثار وجودی پیامبر صلی الله علیه و آله اسلام را نداشته اند و آنچه خوبان همه داشته اند، او با چندین برابر، به تنهایی داشته است.

زیرا دین او کامل ترین ادیان، کتاب او قرآن مجید بهترین کتاب ها، اخلاق او شایسته ترین اخلاق ها، اوصیای او برجسته ترین اوصیا، ذریه و اهل بیت او بی نظیرترین ذریه ها، تربیت شدگان او برترین تربیت شدگان و امت او بهترین امتها هستند، و خلاصه جمیع آثار وجودی او بیشتر و بهتر از آثار وجودی سایر انبیا است، لذا به حکم عقل، وجود مقدس آن حضرت بافضیلت تر و بالاتر از جمیع پیامبران و تمام مخلوقات است.

البته قبل از حکم عقل، آیات (1) و روایات (2) بسیاری بر افضلیت پیامبر صلی الله علیه و آله اسلام بر سایر انبیای عظام دلالت دارند که نقل و بررسی و تفصیل آنها از حوصله این کتاب خارج است.

ماه فروماند از جمال محمد صلی الله علیه و آله * سرو نباشد به اعتدال محمد صلی الله علیه و آله

ص: 42


1- آیات مبارکه ای که بر برتری پیامبر اسلام بر سایر انبیا علیهم السلام دلالت دارند، عبارتند از: 1. احزاب آیه 7 و 40، 2۔ سوره آل عمران آیه 57، 3 . سوره فرقان آیه 1، 4 . سوره انبیاء آیه 107، 5 - سوره سبأ آیه 27. در وجه و کیفیت دلالت آیات مشار الیها بر این مطلب به کتاب: کلم الطیب مراجعه شود.
2- روایاتی که دلالت بر برتری آن حضرت دارند بسیارند، مانند فرمایش منقول از آن حضرت «انا سید ولد آدم ولا فخر» ومانند «آدم ومن دونه تحت لوائی یوم القیامة» و مانند «کنت نبیا و آدم بین الماء والطین». طالبین به کتاب بحارالانواریا به کتاب ، حق الیقین شبر، ج 1، صفحه 105 مراجعه کنند.

قدر فلک را کمال و منزلتی نیست * در نظر قدر باکمال محمد صلی الله علیه و آله

وعده دیدار هرکسی به قیامت * لیله اسری شب وصال محمد صلی الله علیه و آله

آدم ونوح و خلیل و موسی و عیسی * آمده مجموع در ظلال محمد صلی الله علیه و آله

عرصه گیتی مجال همت او نیست * روز قیامت نگر، مجال محمد صلی الله علیه و آله

وآنهمه پیرایه بسته جنت فردوس * بوکه قبولش کند بلال محمد صلی الله علیه و آله

همچو زمین خواهد آسمان که بیفتد * تا بدهد بوسه بر نعال محمد صلی الله علیه و آله

شمس و قمر در زمین حشر نتابد نور نتابد مگر جمال محمد صلی الله علیه و آله

شاید اگر آفتاب و ماه نتابند * پیش دوابروی چون هلال محمد صلی الله علیه و آله

چشم مرا تا به خواب دید جمالش * خواب نمی گیرد از خیال محمد صلی الله علیه و آله

سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی * عشق محمدبس است وآل محمد صلی الله علیه و آله

شریعت محمدی حاوی همه فضائل و عصاره آئین همه انبیا است

بدیهی و مسلم است که دین اسلام و شریعت حضرت محمد صلی الله علیه و آله فضائل همه شرایع پیامبران اولوالعزم را دارا است. فضائل شریعت حضرت نوح و حضرت ابراهیم و حضرت موسی و حضرت عیسی را دارا است و در حقیقت آئین محمد صلی الله علیه و آله عصاره آئین همه انبیاء الهی است.

«شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحًا وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَمَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى وَعِيسَى أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِينَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ اللَّهُ يَجْتَبِي إِلَيْهِ مَنْ يَشَاءُ وَيَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ يُنِيبُ » (شوری /13)؛ خداوند آئینی را برای شما تشریع کرد که به نخستین پیامبر اولوالعزم، حضرت نوح توصیه کرده، و آنچه را بر تو وحی فرستادیم، به ابراهیم، و موسی، و عیسی سفارش نمودیم، که دین را بر پا دارید و در آن تفرقه ایجاد نکنید.

ص: 43

«قرآن» از هرگونه تحریفی مصون است

عقیده شیعه دوازده امامی این است که قرآن کریم وحی الهی است که خداوند به حضرت محمد صلی الله علیه و آله نازل فرموده و معجزه جاودانه آن حضرت است که بشر از آوردن مثل آن ناتوان است.

عقیده شیعه این است که این قرآنی که در دسترس است و آن را می خوانند، همان قرآن کریم است که به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نازل شده و هیچگونه تحریف، یا کم و زیاد و تغییر وتصرفی در آن رخ نداده است. الفاظ و عبارات آن به تواتر قطعی، از زمان آن حضرت تا زمان ما، دست به دست رسیده و هرگز بطلان در آن راه نیافته و نمی یابد.

عقیده شیعه است که عمل به قرآن و احترام به آن بر همه واجب است و هرگونه بی اعتنایی و هتک و توهین و تحقیر و تنجیس آن حرام است.

«تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيرًا »(فرقان /1)؛ پر برکت است کسی که قرآن را بر بنده اش نازل کرد تا بیم دهنده جهانیان باشد. «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ » (حجر/9)؛ ما قرآن را نازل کردیم و ما به طور قطع، حافظ و نگهدار آنیم. «لَا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ » (فصلت/42)؛ هیچگونه باطلی، نه از پیش رونه از پشت سر به سراغ آن نمی آید، چرا که از سوی خداوند حکیم و شایسته ستایش، نازل شده است .

اولین جلسه دعوت به اسلام و تعیین جانشین

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله تا سال سوم بعثت مخفیانه دعوت به اسلام می فرمود، تا این که آیه شریفه «وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ »(شعراء /214)؛ «و خویشاوندان نزدیکت را انذار کن» نازل گردید. آن حضرت بستگان نزدیکش را . که حدود چهل نفر بودند. دعوت کرد، و پس از صرف غذا فرمود:

ای فرزندان عبدالمطلب به خدا سوگند هیچ جوانمردی را در عرب نمی شناسم

ص: 44

که برای قومش چیزی بهتر از آنچه من آورده ام، آورده باشد، من خیر دنیا و آخرت را برای شما آورده ام «إنی جئتکم بخیر الدنیا والآخرة» و خداوند به من دستور داده است که شما را دعوت به این آیین کنم، اکنون کدام یک از شما مرا در این کار یاری خواهد کرد تا برادر و وصی و جانشین من باشد؟

حاضران همگی سر باز زدند و پاسخ ندادند جز علی که از همه کوچکتر بود برخاست و عرض کرد: «ای پیامبر خدا! من در این راه یار و یاور توام».

پیامبر صلی الله علیه و آله دست بر شانه علی علیه السلام نهاد و فرمود:

ان هذا آخی و وصیی و خلیفتی فیکم فاسمعوا له وأطیعوه؛ این علی برادر و وصی و جانشین من در بین شما است، سخن او را گوش کنید و فرمانش را اطاعت نمایید.

جمعیت از جا برخاستند و در حالی که خنده تمسخرآمیزی بر لب داشتند، به ابوطالب گفتند: محمد صلی الله علیه و آله به تو دستور می دهد به فرمان پسرت گوش کنی واز وی اطاعت نمایی. (1)

ص: 45


1- به کتاب المراجعات و کتاب احقاق الحق جلد 4 مراجعه شود. محدث بزرگوار حجة الاسلام محلاتی ضمن بیان فضائل حضرت خدیجه علیها السلام فرموده است: اهل سنت آن مقدار که به عایشه علاقه مندند و فضیلت برای او جعل می کنند نسبت به حضرت خدیجه که اول زنی است که اسلام آورده آن علاقه را ندارند، علمای سوء آنها به صرف منافع شخصی خود در جعل و تحریف دست نصارا را از پشت بسته اند، تماشا کنید در این عصر (سال 1354) مردی به نام حسن علیه السلام هیکل مصری کتابی به نام «حیوة محمد» نوشت، و حدیث آغاز بعثت و نزول آیه مبارکه «وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ » را درج کرده که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «ما أعلم شابا فی العرب جاء لقومه بأفضل مما جئتکم به إلی إنی قد جئتکم بخیر الدنیا والآخرة و قد أمرنی الله تعالی أن أدعوکم إلیه فأیکم یؤارزنی علی هذا الأمر علی أن یکون أخی و وصیی و خلیفتی فیکم فأعرضوا عنه و هموا بترکه لکن علیا نهض و مایزال صبیا دون الحلم و قال: أنا یا رسول الله عونک، أنا حرب علی من حاربت ... الی آخر الحدیث . چون چاپ اول این کتاب منتشر گردید و به کشورهای اسلامی فرستاده شد و به کتابخانه های عمومی هدیه گردید و یک نسخه چاپ اول آن در کتابخانه سپهسالار (شهید مطهری فعلی) در تهران موجود است، علمای سنی بجوش آمدند و به حسن هیکل اعتراض کرده نوشتند، با این کتاب گفته ی شیعیان را ثابت کرده ای و حق و صواب را به آنها داده ای و ما را دیگر جای اعتراض به شیعه نمی باشد، چون ادعای ما این است که پیامبر صلی الله علیه و آله خلیفه تعیین نکرد و تعیین خلیفه را به عهده امت واگذار کرد، و اکنون شما نوشته اید که پیامبر صلی الله علیه و آله خلیفه خود را در آغاز بعثت معین فرمود و اعلام وصایت و خلافت کرد. دکتر حسن هیکل گفت: «هذا ذنب تاریخ» این گناه تاریخ است، آن را گناه من ندانید، چه تواریخ عموما این داستان را نقل کرده اند. طولی نکشید که چاپ دوم و سوم این کتاب منتشر گردید و عبارات مذکوره و حدیث را که نص صریح بر خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام است، تحریف کردند و به کلی حذف نمودند و حسن هیکل برای این خیانت آشکار به منصب وزارت نائل گردید، این است امانت و دیانت حضرات فالی الله المشتکی پایان عبارت مجالس الواعظین ج 3 ص 150)

از این حدیث معلوم می شود که دعوت به نبوت و امامت همراه هم و درکنارهم صورت گرفته است، معلوم می شود همان عنایتی که رسول خدا به نبوت و پذیرش آن داشته به امامت نیز داشته است، معلوم می شود قبول نبوت بدون قبول امامت هدف و خواسته اسلام نیست و نظر رسول خدا را تأمین نمی کند.

پس از این قضیه، پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در فرصت ها و مناسبت های مختلف و با بیان های گوناگون، امامت حضرت امیر علیه السلام را به اطلاع مردم رساند و آیات زیادی نیز در این باره نازل گردید تا این که پیامبر صلی الله علیه و آله در سال دهم هجرت به مکه معظمه عزیمت کرد و مراسم حج را انجام داد که با آخرین سال عمر پیامبر صلی الله علیه و آله مصادف شد و از این جهت آن را حجة الوداع، نامیدند، و در همین سفر نیز داستان غدیر خم واقع شد و آنچه را پیامبر صلی الله علیه و آله در ابتدای دعوتش در بین نزدیکان خود اعلان کرده بود، در روزهای پایانی دعوتش نیز در جمع مسلمانان اعلان فرمود و افرادی که در آن سفر با حضرت بوده اند تا صد و بیست هزار نفر تخمین زده شده است.

ص: 46

بذر اسلام در مدینه

تنها عامل نفوذ و پیشرفت اسلام صحت و درستی و متانت اصول و فروع، و احکام آن است، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با داشتن سرمایه های اخلاقی، و برجستگی روحی، تنها وسیله کارش معارف و حقایق قرآن مجید بود، آیات شریفه قرآن بر عمق دلها رسوخ و نفوذ می فرمود، و شنونده را جذب می کرد.

ایمان مردم مدینه

ایمان دو قبیله بزرگ اوس و خزرج و دعوتشان از پیامبر صلی الله علیه و آله به مدینه، و فداکاری های آنها نبود، مگر درنتیجه شنیدن چند آیه از آیات قرآن کریم اسعد بن زراره خزرجی به منظور کمک گرفتن بر علیه قبیله اوس، به مکه آمد و بر رفیق قدیمی اش عتبة بن ربیعه وارد شد و از او درخواست کمک و یاری کرد.

عتبه گفت: هم اکنون ما گرفتار یک امر مهمی هستیم که ما را از همه چیز بازداشته است.

اسعد بن زراره گفت: امر مهم شما چیست؟ عتبه گفت: مردی از ما خروج کرده، و خدایان ما را قبول ندارد، و ما را سفیه و نادان می خواند، و جوانان را فاسد کرده و آنها را به عقاید خود دعوت می کند، و در موسم حج در حجر اسماعیل، کنار کعبه می نشیند و مردم را به مسلک خویش دعوت می کند، اسعد بن زراره پرسید، آن مرد کیست و از چه قبیله ای می باشد؟

عتبه گفت: اتفاقا او از قبیله بزرگ، و از خانواده های شریف ما است، او محمد صلی الله علیه و آله فرزند عبدالله بن عبدالمطلب است.

اسعد بن زراره گفت: حرف او، و ادعای او چیست؟ عتبه گفت: او می گوید من فرستاده، و رسول خدا هستم، و مردم را به یگانه پرستی، و دور ریختن بتها دعوت می کند.

ص: 47

اسعد بن زراره -که قبلا از یهود مدینه شنیده بود که به همین زودی پیامبری در مکه ظاهر می شود، و به مدینه هجرت می کند. با شنیدن سخنان عتبه به فکر فرورفت، و مایل شد آن حضرت را ملاقات کند، لذا به عتبه گفت: آن مرد را کجا می توان دید، تا از نزدیک حرف های او را بشنوم.

عتبه گفت: او هم اکنون با چند نفر از یارانش در حجر اسماعیل نشسته است ، ولی صلاح نیست او را ملاقات کنی و سخنانش را بشنوی، چون ساحری ماهر است و سخنانش درتو اثر می گذارد.

اسعد بن زراره گفت: لازم است خانه خدا «کعبه» را طواف کنم و بدون طواف نمی توانم به مدینه برگردم، تو به من بگو چه کنم؟ عتبه گفت: مقداری پنبه در گوش هایت بگذار که هنگام عبور از مقابل حجر اسماعیل، صدای او را نشنوی، و طواف را انجام ده.

اسعد بن زراره پنبه در گوش های خود قرار داد و مشغول طواف شد، در دور اول طواف، با گوشه چشم نگاه کرد، دید پیامبر صلی الله علیه و آله با جمعی از جوانان، در حجر اسماعیل نشسته و برای آنان صحبت می کند.

در دور دوم طواف با خود گفت: کسی احمق تر از من نیست، آیا می شود یک چنین داستان مهمی در مکه بر سر زبان ها باشد و من از آن خبر نگیرم و برگردم مدینه، و به قوم خود بگویم: من پنبه در گوشم قرار دادم که نشنوم و باخبر نشوم؟

به دنبال این فکر، پنبه ها را از گوش بیرون آورد و وارد حجر اسماعیل شد و جلو پیامبر صلی الله علیه و آله ایستاد و به رسم عربها گفت: «أنعم صباحأ» صبح بخیر.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله سر به جانب آسمان بلند کرد و فرمود: خداوند سبحان به ما تحیتی و سلامی بهتر از این دستور داده است و آن، تحیت و سلام اهل بهشت است: «السلام علیکم» . اسعد بن زراره گفت: یا محمد! ما را به چه چیز دعوت می کنی؟

ص: 48

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: شهادت به یگانگی خدا و این که من فرستاده اویم، و شما را دعوت می کنم به آنچه در این آیات الهی است.

«قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلَّا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا وَلَا تَقْتُلُوا أَوْلَادَكُمْ مِنْ إِمْلَاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيَّاهُمْ وَلَا تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَلَا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ ذَلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ وَلَا تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ لَا نُكَلِّفُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَى وَبِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا ذَلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ » «وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلَا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ ذَلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (153)» (انعام/151 - 153)

قابل توجه اینکه این آیات مشتمل است برده دستور کلی و جامع و سازنده:

اول: برای خدا شریک قرار ندهید، و بت ها را نپرستید. «لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا »

دوم: به پدر و مادر احسان، ونیکی کنید. «وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا»

سوم: فرزندان خود را از ترس فقر، و به خاطر تنگدستی نکشید. «وَلَا تَقْتُلُوا أَوْلَادَكُمْ مِنْ إِمْلَاقٍ»

چهارم: به اعمال زشت و ناپسند نزدیک نشوید، خواه آشکار باشد، خواه پنهان، یعنی نه تنها انجام ندهید، بلکه به آن هم نزدیک نشوید. «وَلَا تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ »

پنجم: دست به خون بی گناهان آلوده نکنید. «وَلَا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ»

ششم: به اموال یتیمان نزدیک نشوید، و متعرض دارایی آنها نگردید، مگر به قصد اصلاح و به نیت حفظ اموال آنان. «َلَا تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ »

هفتم: کم فروشی نکنید، وحق پیمانه و ترازو را با عدالت ادا کنید. «وَأَوْفُوا الْكَيْلَ

ص: 49

وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ ».

هشتم: هنگام قضاوت و داوری یا شهادت، و یا هر مورد دیگر که سخن میگویید، عدالت را رعایت کنید و از مسیر حق خارج نشوید، هر چند در مورد خویشاوندانتان شما باشد و قضاوت و شهادت به ضرر آنان (یعنی وابستگانتان) تمام شود. «وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَى»

نهم: به عهد و پیمان هایی که با خدا، یا با خلق خدا بسته و می بندید وفا کنید و آن را نشکنید. «وَبِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا »

دهم: این راه من، راه مستقیم توحید، راه حق و عدالت، راه پاکی وتقوا است، از آن پیروی کنید، و هرگز در راه های انحرافی و پراکنده ، گام منهید، که شما را از راه خدا منحرف و پراکنده می سازد، و تخم نفاق و تفرقه را در میان شما می پاشد. «وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلَا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ »

اسعد بن زراره وقتی از جانب خدا و از زبان رسول خدا صلی الله علیه و آله این سفارشات را شنید، دید تمام این فرمایشات بر وفق حکم عقل، وجدان، و فطرت بشر است، و پیروی از آنها عین رستگاری، و خلاصی از تیرگی ها، و جهالت ها است، دریافت که گوینده این سخن ها و آیات به غیر از خیرخواهی جامعه و سعادت انسانها منظور دیگری ندارد، لذا فورا مسلمان شد و شهادتین را بر زبان جاری کرد، و از این سعادت و توفیق الهی اظهار تشکر و سپاسگزاری نمود و گفت: یا رسول الله صلی الله علیه و آله ! پدر و مادرم فدای تو باد، من اهل یثرب (مدینه ام، از طایفه خزرج، و سال ها است میان ما و طایفه اوس جنگ و خونریزی است، امیدوارم خداوند به کمک تو این گرفتاری ما را مرتفع گرداند.

ای پیامبر صلی الله علیه و آله! ما وصف تو را شنیده بودیم، و همواره از ظهور تو بشارت می دادند، و ما امیدواریم که شهر ما هجرتگاه تو گردد، خدا را شکر می کنم که مرا به سوی تو راهنمایی کرد، سوگند به خدا فقط برای کمک گرفتن برای جنگ به مکه آمدم، ولی خداوند مرا به پیروزی بزرگ تری نائل کرد. سپس از پیامبر صلی الله علیه و آله تقاضا کرد

ص: 50

مبلغ و دین شناسی همراه او به مدینه بفرستد تا مردم را از عقاید و احکام اسلام باخبر کرده و به آنان یاد دهد، و به دین اسلام دعوت کند.

رسول خدا صلی الله علیه و آله «مصعب بن عمیر» را که جوانی آراسته بود، همراه او به مدینه فرستاد و از آن هنگام بذر اسلام در مدینه پاشیده شد و مصعب، با تبلیغات خالصانه خود، مردم مدینه را برای استقبال و پذیرایی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آماده کرد. (1)

و قبل از آن که پیامبر صلی الله علیه و آله به مدینه هجرت فرماید، اکثر قاطع مردم مدینه به اسلام گرویدند، و خانه ای نبود که در آن یک نفر یا بیشتر مسلمان نباشد.

مؤلف: واز اینجا معلوم وروشن گشت که اسلام با زور و با شمشیر پیشرفت نکرد، بلکه عامل و ابزار پیشرفت و نفوذ اسلام آیات قرآن کریم و بیانات دل نشین پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله پیش بود.

یم حکمتی است کتاب او * چه بواطنش چه ظواهرش

تونکرده غوص به قعریم * چه بری ز در وجواهرش

در این محیط کسی برد * که غریق او است مشاعرش

توبجو لئالی معرفت * زبطون و سرو ضمائرش

که بود کنوز رموز حق * همه در نکات محمدی صلی الله علیه و آله

کیفیت تشرف حضرت حمزه به اسلام

جناب حمزه سید الشهدا علیه السلام فرزند عبدالمطلب عموی حضرت خاتم النبیین صلی الله علیه و آله و برادر رضاعی آن جناب و از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله چهار سال بزرگتر بوده است، حمزه در صدر اسلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله پشتیبانی می کرد و با بزرگترین دشمنان اسلام یعنی ابوجهل علیه اللعنة مبارزه ها کرد، چنانچه روزی حمزه از

ص: 51


1- داستان اسعد بن زرارة ، در بحار الانوار، ج 19، ص 8 آمده، و آنرا تلخیص کردم.

شکار برگشت و چون وارد منزل گردید همسر خود را بسیار افسرده دید، سبب افسردگی او را پرسید، گفت: ای حمزه ! اگر محمد صلی الله علیه و آله در ادعای خود فرضا دروغگو باشد، آیا از خویشاوندی شما هم جدا شده است؟ حمزه فرمود: محمد صلی الله علیه و آله به راستگویی معروف است و سید و بزرگ ما قریش می باشد، مگر در این چند روز که من نبوده ام اتفاقی افتاده است؟ گفت: پسر برادر شما در کنار کعبه طبق مرام خود به عبودیت خدای یگانه اشتغال داشت، ابوجهل امر کرد در بین نماز بچه دان شتری را بر سر آن جناب انداختند و لباس آن حضرت را پر از کثافت کردند و بزرگترین اهانت را نسبت به او روا داشتند، او را به شدت آزرده خاطر نمودند. از این جهت دو روز است که در خانه نشسته است.

چون حمزه این سخن را شنید در غضب شد و کمان خود را برداشت به طرف مسجد آمد. ابوجهل را دید با جمعی از رفقای خود گرد هم نشسته اند، چنان با کمان بر سر ابوجهل زد که کمان شکست، سپس او را گرفت و بر زمین زد و نزدیک بود فتنه ای رخ دهد. مردم ابوجهل را از دست حمزه نجات دادند.

ابوجهل گفت: ای حمزه ! مگر به دین محمد صلی الله علیه و آله درآمدی که از او اینگونه دفاع می کنی؟ حمزه از روی عصبانیت گفت: آری «اشهد أن لا إله الا الله و أشهد أن محمد رسول الله». چون حمزه علیه السلام اسلام آورد، قریش گفتند محمد صلی الله علیه و آله عزیز شد و حمزه علیه السلام از او دفاع می کند. و ابوطالب در این مورد این اشعار را گفت:

فصبرا ابایعلی علی دین أحمد * و کن مظهرا للدبن وفقت صابرا

فقد سرنی إذ قلت انک مؤمن * فکن لرسول الله فی الله الناصرا

پس بردبار باش ای ابایعلی (کنیه حمزه ابویعلی است) بر دین احمد - و دین و عقیده ات را آشکار کن که توفیق یافتی. - حقیقت مرا مسرور کردی وقتی گفتی من

ص: 52

ایمان آوردم - پس رسول خدا را در راه خدا یاری کن. (1)

برخی فضائل حضرت حمزه را در داستان جنگ احد متعرض ان شاء الله. می شوم .

داستان شعب ابوطالب

مشرکان مکه دیدند عده ای از مسلمانان به حبشه مهاجرت کرده و در آن جا در امنیت زندگی می کنند و آنان که در مکه هستند، در پناه ابوطالب آرامش دارند، از سویی اسلام حمزه موجب تقویت آنان شد، لذا مشرکان قریش اجتماع کردند و بر کشتن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله همدست شدند.

چون ابوطالب از این ماجرا با خبر شد، آل هاشم و عبدالمطلب را فراخواند و ایشان را با زن و فرزند به دره ای معروف به «شعب ابوطالب» جای داد و اولاد عبدالمطلب، به منظور حفظ قبیله و فرمان برداری ابوطالب، در نصرت پیامبر صلی الله علیه و آله خودداری نکردند، جز ابولهب که با مشرکان همکاری کرد.

ابوطالب به اتفاق خویشان خود به حفظ و حراست رسول خدا صلی الله علیه و آله پرداخت و دوسری آن دره را دیده بان گماشت و فرزند خود علی علیه السلام را شب به جای پیامبر صلی الله علیه و آله خوابانید. و حمزه همه شب با شمشیر برگرد پیامبر صلی الله علیه و آله می گشت.

چون کفار قریش چنین دیدند و دانستند که بدان حضرت دست نیابند، چهل تن از بزرگان ایشان در «دارالندوة» جمع شدند و پیمان بستند که با فرزندان عبدالمطلب و اولاد هاشم، دیگر به رفق و مدارا عمل نکنند وزن به ایشان ندهند و زن از آنان نگیرند و چیزی نفروشند و نخرند، مگر وقتی که محمد صلی الله علیه و آله را به ایشان تحویل دهند تا به قتل برسانند، و این عهد را بر صحیفه ای نوشتند و آن را مهر کردند

ص: 53


1- بحارالانوار، ج 18 ص 211؛ سفینة البحار ماده حمزو جهل.

و به «ام الجلاس» خاله ابوجهل سپردند تا آن را نگهداری کند و پس از این معاهده، بنی هاشم در شعب محصور ماندند و هیچ کس از اهل مکه با ایشان خرید و فروش نداشت، جز اوقات حج که جنگ حرام بود، و قبایل عرب در مکه حاضر می شدند، ایشان نیز از شعب بیرون آمده مایحتاج خود را می خریدند و برای مصرف در شعب نگاه می داشتند و قریش این را نیز روا نمی داشتند و اگر آگاه می شدند کسی از قریشبه سبب خویشاوندی با عبدالمطلب چیزی از مواد خوراکی به شعب فرستاده او را اذیت می کردند و اگر از بنی هاشم کسی از شعب بیرون می آمد و بر او دست می یافتند، او را شکنجه می کردند. و از کسانی که گاهی برای آنها خوردنی می فرستاد، «ابوالعاص بن ربیع» داماد پیامبر صلی الله علیه و آله و «هشام بن عمرو» و «حکیم بن حزام بن خویلد»، برادرزاده خدیجه بود.

نقل شده که «ابوالعاص»، گندم و خرما بارشتر می کرد و به شعب می برد و رها می نمود، و از اینجا است که حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود: ابوالعاص حق دامادی ما را ادا کرد.

سه سال بدین گونه گذشت و گاه بود که فریاد اطفال عبدالمطلب از شدت گرسنگی بلند بود، تا برخی از مشرکان از آن پیمان پشیمان شدند.

پنج نفر از ایشان که هشام بن عمرو و زهیر بن أمیه بن مغیرة ومظعم بن علی وأبو البختری ومعة بن الأسود بن المطلب بن اسد بودند، با هم پیمان بستند که نقض عهد کنند و آن صحیفه را پاره و نابود کنند.

صبحگاه که سران قریش در کنار کعبه جمع شدند و آن پنج نفر آمدند و این سخن را مطرح کردند، ناگاه ابوطالب از شعب بیرون آمده به سمت کعبه آمد و در جمع قریش نشست. ابوجهل پنداشت ابوطالب از رنجی که در شعب برده صبرش تمام گشته و اکنون آمده که محمد صلی الله علیه و آله را تسلیم کند.

ابوطالب آغاز سخن کرد و فرمود: ای مردمان ! سخنی گویم که جز خیر شما نیست،

ص: 54

برادرزاده ام محمد صلی الله علیه و آله مرا خبر داده که خدا، موریانه را بدان صحیفه برگماشت تا نوشته را خورد و نام خدا را به جا گذاشت، اکنون آن صحیفه را حاضر کنید اگر او راست گفته است شما را با او چه جای سخن است؟ از کید وکینه او دست بردارید و اگر دروغ گفته است، هم اکنون او را تسلیم کنم تا به قتل رسانید. مشرکان گفتند:

سخنی است نیکو، سپس رفتند و آن صحیفه را از ام جلاس گرفتند و آوردند، چون گشودند تمام را موریانه خورده بود، جز لفظ «بسمک اللهم» که در جاهلیت بر سر نامه ها می نگاشته اند، حاضران چون چنین دیدند شرمسار شدند.

پس مطعم بن عدی گفت: ما از این صحیفه و پیمان بیزاریم . آنگاه ابوطالب به شعب مراجعت فرمود. روز دیگر آن پنج نفر، به اتفاق جمعی دیگر از قریش به شعب رفتند و محاصره سه ساله شعب را شکستند، ولی مشرکان بعد از آن که حضرت رسول صلی الله علیه و آله از شعب بیرون آمد، همچنان از دشمنی با آن حضرت خودداری نکردند، و درایت و آزار آن حضرت کوشیدند.

در این میان، وفات ابوطالب وخدیجه علیها السلام واقع شد.

وفات ابوطالب

حضرت ابوطالب علیه السلام در 26 رجب سال دهم بعثت در همان ایام که حضرت خدیجه ، وفات کرد. در حالی که 86 سال و به نقلی 90 سال از عمرش گذشته بود، وفات نمود.

وفات ابوطالب مصیبت ناگواری بر پیامبر صلی الله علیه و آله بود و شدید اظهار ناراحتی کرد و بعد از وفات خدیجه علیها السلام و ابوطالب علیه السلام، پیامبر صلی الله علیه و آله چندان غمناک بود که از خانه کمتر خارج می شد و از این جهت آن سال «عام الحزن» نامیده شد.

پس از وفات ابوطالب علیه السلام پیامبر صلی الله علیه و آله کنار جنازه او حاضر شد و چهار مرتبه سمت راست پیشانی و سه مرتبه سمت چپ پیشانی او را دست کشید و گفت،

ص: 55

ای عمو! مرا در کودکی پرورش دادی و در دوران یتیمی، سرپرستیم کردی و در بزرگسالی یاریم نمودی، خدا تو را جزای خیر دهد. آنگاه فرمود در این ایام دو مصیبت بر من وارد شد که نمی دانم برای کدامیک از آنها بیشتر ناراحت باشم، یکی مصیبت خدیجه و دیگری مصیبت ابوطالب. (1)

و چون جنازه اش را حمل کردند، پیامبر صلی الله علیه و آله از پیش جنازه رفت و فرمود: ای عمو صله رحم کردی و در کار من چیزی فروگذار نکردی، خدا تو را جزای خیر دهد.

امیرالمؤمنین علیه السلام در مرثیه خدیجه علیها السلام و پدر بزرگوارش ابوطالب علیه السلام فرمود:

اعینی جودا بارک الله فیکما * علی هالکین لانری لهما مثلا

علی سید البطحاء وابن رئیسها * و سیدة النسوان اول من صلی

مصابهما أزجی لی الجو و الهوا * فبت اقاسی منهما الهم والثکلی

لقد نصرا فی الله دین محمد * علی من یعافی الدین قد رعیا

و هم آن حضرت در مرثیه ابوطالب علیه السلام، فرمود:

ابا طالب عصمة المستجیر * و غیث المحول و نور الظلم

لقد هد فقدک أهل الحفاظ * فصلی علیک ولی النعم

و لقاک ربک رضوانه * فقد کنت للطهر من خیر عم (2)

هجرت به حبشه

چون مسلمانان در مکه مورد اذیت و آزار مشرکان قرار گرفتند، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود مهاجرت کنند به حبشه، و مسلمین در دو نوبت به حبشه هجرت کردند و عدد آنان به غیر از زنان و کودکان به 83 نفر رسید.

ص: 56


1- تاریخ یعقوبی، ج 2 ص 35.
2- الاحتجاج، ج 1، ص 350؛ بحارالانوار، ج 35، ص 114.

کفار قریش در تعقیب مسلمین، عبد الله بن ابی ربیعه و عمرو بن عاص را با هدایای فراوان نزد پادشاه حبشه فرستادند. این دو نفر چون وارد حبشه شدند، وزراء و اعیان کشور حبشه را ملاقات کرده بهریک فراخور حال و رتبه او هدیه و تحفه ای را تقدیم کردند و مقصود خود را گفتند و آنها را از منظور خود با خبر کردند و سرانجام به دربار نجاشی باریافتند و هدایایی به حضور او تقدیم کردند، نجاشی سبب مسافرت آنها را پرسید: گفتند گروهی از جوانان قوم ما از کیش نیاکان ما برگشته، گمراه شده اند و به کشور شما آمده اند. بزرگان قریش ما را به حضور شما فرستاده اند که عرض کنیم این جوانان را از کشور خود بیرون کنید.

نجاشی مسلمین را خواست. آنها به ریاست جعفر بن ابی طالب به دربار پادشاه رفتند ولی به رسم کشور حبشه برای شاه سجده نکردند یکی از درباریان پرسید چرا شرط ادب را به جا نیاوردید؟ گفتند ما جز برای خدای یگانه سجده نمی کنیم.

نجاشی رو به جعفر کرد و گفت: قبیله شما دو نفر فرستاده اند و از شما شکایت کرده که مذهب و کیش نیاکان خود را رها کرده و دین تازه ای اختیار کرده اید و از یهود و نصاری بیزاری می جوئید. آن چه دین است که شما به آن گرویده اید؟

جعفر پاسخ داد: ما قومی بودیم بت پرست که گوشت مردار می خوردیم و قطع رحم می کردیم و از ربا گرفتن پرهیز نداشتیم، دختران بی گناه را زنده به گور می کردیم. خداوند در میان ما یک نفر را بر انگیخت که ما را به راه راست هدایت کرد و به سوی آفریننده یگانه بی شریک که سزاوار ستایش و پرستش و تعظیم است دعوت کرد و ما را آموخت که امانت را حفظ کنیم و صله رحم نمائیم و راستگویی و عدالت و مساوات و برادری و رحم بر ضعفا و زیر دستان و پرورش یتیم و اعانت به کسانی که مستحق اعانت می باشند، بنماییم، نیز به ما آموخت نماز بخوانیم و وزکات بدهیم. ما چون او را راستگو و درست کردار می دانستیم پذیرفتیم و اطاعت

ص: 57

کردیم و به خدای یگانه ایمان آوردیم و پیامبری او را تصدیق کردیم، قوم ما که هنوز در جهالت و ضلالت باقی هستند با ما خصومت ورزیده و هر چند توانستند ما را اذیت نمودند، و ما از صدمات آنها بیچاره و عاجز گشته برای حفظ جانمان، از محمد صلی الله علیه و آله اجازه گرفتیم و به کشور شما پناهنده شدیم.

نجاشی گفت از آن کتابی که پیامبر صلی الله علیه و آله شما آورده است برای من بخوانید.

جعفر این آیات را که مربوط به حضرت عیسی و مریم علیها السلام است، تلاوت کرد: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ كهيعص ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيَّا » «إِذْ نَادَى رَبَّهُ نِدَاءً خَفِيًّا قَالَ رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْبًا وَلَمْ أَكُنْ بِدُعَائِكَ رَبِّ شَقِيًّا » (مریم / 1-4) و تمام آیاتی که مربوط به حضرت عیسی و مریم بود، خواند. نجاشی شادمان گشت و گفت: اگر باز چیزی در نظر داری بخوان؟ جعفر سوره عنکبوت و روم را تلاوت کرد باز به خواهش پادشاه حبشه سوره کهف را خواند نجاشی از شنیدن آیات قرآن چون غنچه شکفته شد و گفت این آیات مانند آیات توراة و انجیل است، آن گاه به عمرو عاص رو کرد و گفت: قوم شما را بر این گروه حقی نیست این ها به من پناهنده شده اند و در پناه من خواهند بود، سپس مسلمین را دلجوئی و نوازش کرد و مرخص نمود و سفارش کرد به آنها احترام کنند. (1)

سفر پیامبر صلی الله علیه و آله به طائف

بعد از وفات ابوطالب اذیت و آزار مشرکان شدت یافت، پیامبر صلی الله علیه و آله تصمیم گرفت برود طائف و قبیله ثقیف را به اسلام و توحید دعوت کند و از آنان کمک بگیرد، لذا به تنهایی به طائف سفر کرد و ابتدا نزد سه نفر از رؤسای قبیله ثقیف به نام عبد یالیل و مسعود و حبیب پسران عمرو وارد شد و آنان را به پرستش خدای

ص: 58


1- بحارالانوار، ج 18 ص 410

تعالی دعوت کرد و از وحی و دستورهای الهی سخن گفت و از آنان یاری خواست.

یکی از آنان به قصد اهانت و بی اعتنایی به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: اگر خدا تو را فرستاده باشد، پرده کعبه را کنده و به زمین می اندازم.

برادر دوم گفت: خدا کسی بهتر از تو را نیافت که به رسالت برگزیند؟

برادر سوم گفت: بخدا سوگند با تو سخن نخواهم گفت؛ چون اگر تو فرستاده خدایی در آن حال برتر و بزرگ تر از آنی که من با تو سخن بگویم؛ و اگر بر خدا دروغ بسته ای، برای من سزاوار نیست که با تو هم سخن شوم.

پیامبر صلی الله علیه و آله از قبیله ثقیف مأیوس شد و دوست نداشت قریش، واکنش این سه تن را بفهمند و جرأت پیدا کرده و بر آزار و اذیت او بیفزایند، لذا فرمود: حال که پیام مرا نپذیرفتید، پس آن را از دیگران کتمان کنید.

آنان به سخن پیامبر صلی الله علیه و آله گوش نداده، بلکه بردگان و فرزندان خود را وادار کردند به آن حضرت اهانت کنند و ناسزا گفته و بر او فریاد زنند؛ در نقل دیگری آمده است: مردم طائف در دو طرف صف کشیدند و چون رسول خدا صلی الله علیه و آله از برابر آنان عبور می کرد، با سنگ او را می زدند تا آنکه پای آن حضرت را خون آلود کردند. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: من هر قدمی که برمی داشتم و می گذاشتم بر روی سنگ بود. (1)

سرانجام پیامبر صلی الله علیه و آله برای در امان ماندن از شرارت مردم طائف وارد باغی شد که متعلق به عتبه و شیبه بود و در سایه درختی آرمید و این کلمات را با خدا زمزمه کرد.

اللهم إنی أشکو إلیک ضعف قوتی و قلة حیلتی و هوانی علی الناس أنت أرحم الراحمین أنت رب المستضعفین و أنت ربی إلی من تکلنی إلی بعید یتجهمنی أو إلی عدو ملکته أمری إن لم یکن بک علی غضب فلا أبالی و لکن عافیتک هی أوسع لی أعوذ بنور وجهک الذی أشرقت له الظلمات و صلح علیه أمر الدنیا و

ص: 59


1- بحارالانوار ج 18 ص 77

الآخرة من أن ینزل بی غضبک أو یحل علی سخطک لکن لک العتبی حتی ترضی و لا حول و لا قوة إلا بک؛ پروردگارا! من شکایت و ناتوانی و بی پناهی خود و استهزاء و بیزاری مردم را نسبت به خود پیش تو می آورم ای مهربان ترین مهربان ها! تو پروردگار ناتوانان و فقیران و خدای منی، مرا در این حال به دست چه کسی می سپاری؟ به دست بیگانگانی که با ترش رویی با من رفتار کنند؟ یا دشمنی که مالک سرنوشت من شود ؟ خداوندا! اگر تو بر من خشمگین نباشی با تمام این دشواری ها تن در می دهم و اگر تو از من خشنود باشی بر من گوارا خواهد بود. پروردگارا! من به نور روی تو پناه می برم، همان نوری که تمام تاریکیها را می شکافد و کار دنیا و آخرت را اصلاح می کند. پناه می برم از اینکه خشم توبر من فرود آید وسخط وغضب تو بر من نازل گردد، ملامت کردن، حق تواست تا آنگاه که خشنود شوی و قدرت و قوت تنها به وسیله تو به دست می آید. (1)

عداس نصرانی دست پیامبر صلی الله علیه و آله را بوسید

عتبه و شیبه وقتی پیامبر را مشاهده کردند که زیر سایه درخت نشست، احساس قبیله ای آنها تحریک شد. و به غلام خود که عداس نام داشت و نصرانی و از اهل نینوا بود گفتند: کمی از این انگور را در طبق بگذار و نزد آن مرد ببر تا از آن بخورد.

عداس آن طبق را نزد پیامبر برد. وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله دست مبارک برد تا انگور بردارد، گفت: بسم الله؛ سپس شروع به خوردن کرد.

عداس نگاهی به چهره رسول خدا نمود و گفت: به خدا سوگند! این کلام را اهل این دیار نمی گویند.

رسول خدا صلی الله علیه و آله به او فرمود: ای عدا! تو از کدام شهری و دین تو چیست؟

عداس گفت: نصرانی هستم از اهل نینوا

ص: 60


1- سیره ابن هشام، ج 1. سفر پیامبر صلی الله علیه و آله به طائف.

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: از قریه مرد صالح، یونس بن متی؟

عداس گفت: یونس بن متی را از کجا می شناسی؟

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: او برادر من است. او پیامبر بود و من نیز پیامبرم .

عداس با شنیدن این سخن خم شد و به سر و دست و پاهای پیامبر بوسه زد.

یکی از فرزندان ربیعه به دیگری گفت: این مرد، غلام تو را دگرگون ساخت.

هنگامی که عداس به نزد عتبه و شیبه آمد به او گفتند: ای عداس! چرا سر، دست و پای این مرد را بوسیدی؟

عداس گفت: در روی زمین، کسی بهتر از او نیست، زیرا به چیزی خبر داد که جز پیامبر صلی الله علیه و آله، آن را نمی داند، به عداس گفتند: مبادا او تو را از دین و کیشت بازگرداند. دین تو بهتر از دین اوست. (1)

معراج پیامبر صلی الله علیه و آله

«سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ » (اسراء (1)؛ منزه و پاک است خدایی که بنده اش را در یک شب از مسجد الحرام به مسجد الاقصی برد، که اطرافش را پر برکت ساخته ایم تا آیات خود را به او نشان دهیم. یقینا او شنوا و بیناست.

«وَهُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَى ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى » (النجم 10-7)؛ در حالی که او در افق اعلا بود، سپس نزدیک رفت و نزدیکتر شد، پس فاصله اش به اندازه فاصله دو کمان گشت یا نزدیکتر شد.

آنگاه به بنده اش آنچه را باید وحی می کرد، وحی کرد.

از صادق علیه السلام است که فرمود: کسی که سه چیز را انکار کند از شیعیان ما

ص: 61


1- بحار الانوار ج 18 ص 77

نیست، معراج و سؤال در قبر و شفاعت» «من أنکر ثلاثة فلیس من شیعتنا المعراج و المسائلة فی القبر و الشفاعة» (1)

از امام محمد باقر علیه السلام از معنای (ثم دنی فتدلی) پرسیدند، آنحضرت پس از توضیح درباره آن فرمود: «وقتی جبرئیل با پیامبر صلی الله علیه و آله به سدرة المنتهی رسیدند جبرئیل توقف کرد و گفت: ای محمد! اینجا موضع توقف من است که خدا برای من معین کرده و نمی توانم جلوتر بروم تو برو جلو، سوگند به خدا به جایی قدم می گذاری که قبل از تو هیچ فرشته مقربی و هیچ پیامبر صلی الله علیه و آله مرسلی به آنجا قدم نگذاشته است...» (2)

گفت جبریلا بپراندر پیم * گفت نی نی من حریف تونیم

اگر یک سر موی برتر پرم * فروغ تجلی بسوزد پرم

و امام سجاد علیه السلام ضمن خطبه ای که در مسجد شام، در حضور یزید و شامیان ایراد کرد، فرمود: «من پسر آن کسی هستم که از مکه به مسجد الاقصی سیر داده شد، من پسر آن کسی هستم که به سدرة المنتهی رسید، من پسر آن کسی هستم که آنقدر به خدا نزدیک و نزدیکتر گردید تا آنکه فاصله او به اندازه دو کمان یا نزدیکتر بود...)

و در دعای ندبه چنین آمده: «و سخرت له البراق و عرجت به الی سمائک» «و براق (3) را مسخر و مطیع او قرار دادی و او را به آسمانها و معراج بردی».

و در روایتی از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمود: «جبرئیل پیامبر صلی الله علیه و آله را بر براق سوار کرد و آن حضرت را از مکه به بیت المقدس برد و محرابها و آثار پیامبران را به

ص: 62


1- سفینة البحار ج 6 ص 199.
2- بحار الانوار ج 3 ص 315، ذیل ح 11 و تفسیر المیزان ج 19 ص 33 و ص 35
3- براق نام مرکبی است که ویژگی های خاصی دارد.

وی نشان داد و آنجناب بر پیامبران امامت کرد و نماز خواند و پس از آن او را به مکه برگرداند، در بازگشت، به کاروان قریش برخوردند و پیامبر صلی الله علیه و آله از ظرف آبی که در کنار کاروان بود مقداری آب میل کرد و بقیه را ریخت.

کاروانیان قریش شتری گم کرده بودند و دنبال آن می گشتند وقتی برگشتند دیدند ظرف آبشان خالی شده و آب کنار آن ریخته است.

پیامبر صلی الله علیه و آله پس از رسیدن به مکه به قریش فرمود: «شب گذشته خداوند مرا از مکه به بیت المقدس برد و آثار پیامبران را به من نمایاند و من در بازگشت به کاروان شما برخوردم که در فلان مکان بار انداخته بودند و شترشان گم شده بود و آنها دنبال شترشان می گشتند و من از ظرف آب آنها مقداری نوشیدم و ته مانده آب را ریختم.

ابوجهل به افرادی که مسجد الاقصی رفته بودند گفت: «از محمد صلی الله علیه و آله بپرسید مسجد الاقصی چند ستون دارد و کیفیت داخلی آن چگونه است؟

آنها از جزئیات مسجد الاقصی پرسیدند و پیامبر صلی الله علیه و آله پاسخ داد و بعلاوه فرمود: شاهد صدق من این است که از قافله شما خبر دادم و گواه صدق دیگرم اینکه کاروان شما هنگام طلوع خورشید خواهند رسید.

قریش هنگام طلوع خورشید آمدند سر راه قافله ناگاه دیدند قافله از دور نمایان شد.

مشرکان از آنچه پیامبر صلی الله علیه و آله خبر داده بود پرسیدند. اهل قافله گفتند آنچه او خبر داده صحیح است و ما پس از پیدا کردن شترمان برگشتیم و دیدیم ظرف آب ما خالی شده و آب کنار ظرف ریخته بود.

قریش با شنیدن این واقعه و صحت آنچه از وضع مسجد الاقصی خبر داده بود سخت ناراحت و نگران شدند و بر عداوتشان نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله افزوده شد و

ص: 63

تصمیم گرفتند بهر نحو که شده آن حضرت را به قتل برسانند» (1)

زمان معراج: برخی زمان معراج را شب هفدهم ماه رمضان، هجده ماه قبل از هجرت به مدینه گفته اند و برخی آن را شب 27 ماه رجب دانسته اند و برخی دیگر معراج را در تاریخها و زمانهای متعدد ذکر کرده اند که این اختلاف حاکی از تعدد معراجهای پیامبر صلی الله علیه و آله است.

مکان معراج: برخی گفته اند: معراج از خانه ام هانی بوده، و برخی محل آن را مسجد الحرام دانسته اند. (2)

کیفیت اسراء و معراج (3) : علامه مجلسی رحمة الله فرموده است: «اسراء و عروج پیامبر صلی الله علیه و آله از مکه تا بیت المقدس و سپس از آنجا به آسمانها در یک شب با بدن شریفش، از جمله اموری است که آیات و روایات متواتری از طریق شیعه و اهل سنت بر آن دلالت می کند و انکار و یا تأویل آن به معراج روحانی و یا اینکه در خواب بودن آن، ناشی از کمی تتبع و عدم دقت در آثار و یا از کمی دیانت و ضعف یقین است» (4)

علامه طباطبائی رحمة الله در المیزان ج 13 ص 32 فرموده است: «اصل اسراء از جمله اموری است که راهی برای انکار آن وجود ندارد، زیرا قرآن به آن تصریح کرده و روایات متواتر در رابطه با آن وارد شده و ظاهر آیه و روایات این است که اسراء از مسجد الحرام تا مسجد الاقصی با بدن عنصری و جسمانی بوده است اما عروج به

ص: 64


1- اعلام الوری مترجم ص 70 با تلخیص
2- تفسیر المیزان، ج 18 ص 31
3- اسراء به معنای سیر در شب است و معراج به معنای عروج و بالا رفتن به آسمانها است.
4- بحار الانوار ج 18 ص 289 مولف: علامه مجلسی رحمة الله روایات و آراء علما را در باره معراج و آنچه پیامبر صلی الله علیه و آله در معراج مشاهده فرموده ، در بحار الانوار ج 18 ص 282 تا ص 410 جمع آوری و بررسی کرده است.

آسمان ممکن است گفته شود که روحانی بوده ولی نه آنگونه که برخی طرفداران معراج روحانی گفته اند که از قبیل خواب بوده است، زیرا اگر چنین بود دیگر کرامتی برای پیامبر صلی الله علیه و آله محسوب نمی شد.»

مؤلف: در برخی روایات است که پیامبر صلی الله علیه و آله دو مرتبه به معراج رفته و در برخی است که عروج آن حضرت صد و بیست مرتبه بوده است. (1) و از مجموع روایات می توان استفاده کرد اسراء و معراج متعدد بوده که برخی تا مسجد الاقصی صورت گرفته و برخی به آسمانها، برخی جسمانی بوده و برخی روحانی. والله العالم

همدستی کفار برای کشتن پیامبر صلی الله علیه و آله

در سال سیزدهم بعثت، کفار و مشرکان قریش دیدند روز به روز بر تعداد مسلمانان افزوده می شود و مردم مدینه نیز با رسول خدا بیعت کرده، و قول داده اند که با آن حضرت همراهی و او را یاری کنند، لذا بردشمنی آنها با پیامبر صلی الله علیه و آله افزوده شد، و با مشورت یکدیگر، بر آن شدند که از هر قبیله ای یک نفر مرد توانا انتخاب کنند تا با همدستی یکدیگر رسول خدا صلی الله علیه و آله را به قتل برسانند و به این طریق خون آن حضرت در میان قبایل پخش شود و فامیل آن جناب نتوانند با همه قبایل مقابله کنند و در نهایت به دیه راضی شوند.

لیلة المبیت

سرانجام گروهی از قریش و اشراف مکه از قبایل مختلف بر آن شدند تا در دارالندوة» (محل انعقاد جلسات مشورتی بزرگان مکه) اجتماع کنند، و به خیال خود درباره خطری که از ناحیه پیامبر صلی الله علیه و آله آنان را تهدید می کرد بیندیشند. در اثنای

ص: 65


1- سفینة البحار ج 6 ص 198

راه که به طرف دارالندوة می رفتند، پیرمردی خوش ظاهر به آنان برخورد کرد (که در واقع همان شیطان بود یا انسانی دارای روح و فکر شیطانی)، از او پرسیدند کیستی؟

گفت: پیرمردی از اهل نجد هستم، چون از تصمیم شما با خبر شدم خواستم در مجلس شما حضور یابم و عقیده و خیرخواهی خود را از شما دریغ ندارم. گفتند:

بسیار خوب داخل شو. او همراه ایشان وارد دارالندوه شد.

یکی از حاضران رو به جمعیت کرد و گفت: درباره این مرد (پیامبر اسلام) باید فکری کنید، زیرا به خدا سوگند بیم آن می رود که بر شما پیروز گردد [و آیین و عظمت شما را درهم پیچد].

یک نفر از آنها پیشنهاد کرد: او را زندان کنید تا در زندان جان دهد، پیرمرد نجدی این نظر را رد کرد و گفت: بیم آن می رود که طرفدارانش در یک فرصت مناسب او را از زندان آزاد کنند و او را از این سرزمین بیرون ببرند، باید فکر اساسی کنید.

دیگری گفت: او را از میان خود بیرون کنید تا از دست او راحت شوید، زیرا همین که از میان شما بیرون برود هر کار کند ضرری به شما نخواهد زد و سر و کارش با دیگران است.

پیرمرد نجدی گفت: به خدا سوگند این هم عقیده درستی نیست، مگر شیرینی گفتار و طلاقت زبان و نفوذ کلام او را در دل ها نمی بینید، اگر این کار را انجام دهید به سراغ سایر مردم می رود و دور او جمع می شوند، سپس با انبوه جمعیت به سراغ شما باز می گردد و شما را از شهر خود می راند و بزرگان شما را به قتل می رساند!، جمعیت گفتند: به خدا راست می گوید فکر دیگری کنید.

«ابوجهل» که تا آن وقت ساکت بود به سخن آمد و گفت: من عقیده دارم که از هر قبیله ای جوانی شجاع و شمشیرزن را انتخاب کنیم و به دست هر یک شمشیر برندهای دهیم تا در فرصتی مناسب، دسته جمعی حمله کنند و محمد صلی الله علیه و آله را به قتل

ص: 66

برسانند، و هنگامی که به این صورت او را به قتل برسانید خونش در میان همه قبائل پخش می شود، وطایفه بنی هاشم نمی توانند با همه طوایف قریش بجنگند، و مسلم) در این صورت به خونبها راضی می شوند، وما هم از او راحت خواهیم شد.

پیرمرد نجدی (با خوشحالی گفت: به خدا رأی صحیح همین است که این جوانمرد گفت، من هم غیر از آن عقیده ای ندارم و به این ترتیب این پیشنهاد به اتفاق آراء تصویب شد و آنان با این تصمیم آماده فراهم کردن افراد شدند و به این منظور شبی را معین نمودند.

خداوند توسط جبرئیل پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را از نقشه کفار مطلع کرد:

«وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ »(انفال /30)؛ (به یاد آرا هنگامی را که کافران نقشه می کشیدند که تو را به زندان بیفکنند، یا به قتل برسانند، و یا [ازمکه] خارج سازند، آنها چاره می اندیشیدند [و نقشه می کشیدند] و خداوند هم تدبیر می کرد و خدا بهترین چاره جویان (و مدبران) است. (1)

پس از نازل شدن این آیه مبارکه، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله امیرالمؤمنین علیه السلام را طلبید و فرمود: یا علی! روح الامین از جانب رب العالمین مرا خبر داد که قریش اتفاق کردند برکشتن من، و حق تعالی مرا مأمور به هجرت کرد که امشب به غارثور بروم، و تو را امر کنم در جای من بخوابی تا ندانند من رفته ام، تو چه می گویی و چه می اندیشی؟

امیرالمؤمنین علیه السلام عرض کرد: یا نبی الله! اگر من به جای شما بخوابم؟ آیا شما به سلامت خواهید ماند؟ فرمود: بلی، آنگاه امیرالمؤمنین علیه السلام خندان شد و برای شکر الهی بر سلامتی آن حضرت و بر فدا کردن جان خود به سجده افتاد، (و این اولین

ص: 67


1- «مکر» و «حیله» به معنای تدبیر و چاره اندیشی و نقشه کشیدن است برای این که دیگری را از رسیدن به هدفش باز دارد. که هم شامل چاره اندیشی های سودمند می شود و هم زیانبخش، البته آنچه در زبان فارسی رایج است موارد زیانبخش آن است.

سجده شکری بود که در این امت واقع شد) و صورت خود را بر زمین گذاشت و چون سر از سجده برداشت، عرض کرد: برو به هر طرف که خدا تو را مأمور ساخته است، جانم فدای تو باد! گوش و چشم و قلب من متوجه شماست و به هر چه خواهی مرا امر فرما که به جان منت دارم و به هر نحوکه خاطر خواہ تواست انجام می دهم، و در این باب وهرباب دیگر توفیق از پروردگار خود می طلبم.

حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود: خدای تعالی شباهت مرا بر تو خواهد افکند، پس بر فراش من بخواب و روانداز مرا بر روی خود بکش و بدان یا علی! حق تعالی دوستان خود را به اندازه ایمان و درجاتشان امتحان می کند، پس بلا و امتحان پیامبران از همه کس بیشتر است و بعد از ایشان هرکه نیکوتر است ابتلای او عظیم تر است، ای برادر! خدا تو را امتحان کرده است و مرا نیز درباره تو امتحان کرده است، مانند امتحان ابراهیم خلیل و اسماعیل ذبیح و خوابانیدن من تو را در زیر تیغ دشمنان . با این که از جان من گرامی تری . نزد من عظیم تر است از خوابانیدن ابراهیم اسماعیل را برای کشتن، و به طیب خاطر راضی شدن توکه در زیر تیغ دشمنان بخوابی عظیم تر است از خوابیدن اسماعیل در زیر تیغ پدر مهربان، پس صبر نیکوکن! که رحمت خدا به نیکوکاران نزدیک است، پس حضرت رسول صلی الله علیه و آله او را در بر گرفت و بسیار گریست و او نیز از مفارقت آن حضرت گریه کرد و جبرئیل آمد و دست حضرت رسول صلی الله علیه و آله را گرفت و از خانه خارج ساخت. در آن هنگام قریش دور خانه حضرت را گرفته بودند، حضرت این آیه را خواند: «وَجَعَلْنَا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لَا يُبْصِرُونَ » (یس/9)؛ «و در پیش روی آنان سدی قرار دادیم، و در پشت سرشان سدی، و چشمانشان را پوشانده ایم، لذا نمی بییند» و کفی خاک برداشت و بر روی ایشان پاشید و فرمود: «شاهت الوجوه»، «قبیح باد چهره های شما که با پیامبر صلی الله علیه و آله خود چنین می کنید» جبرئیل عرض کرد: یا رسول الله! به جانب کوه و غارثور برو و در غار پنهان شو.

ص: 68

حضرت امیر در جای پیامبر صلی الله علیه و آله خوابید و روانداز آن حضرت را بر خود انداخت، چون دیوار خانه ها کوتاه بود، کفار قریش حضرت را می دیدند و گمان می کردند که رسول خداست.

در این هنگام حق تعالی وحی کرد به جبرئیل و میکائیل که من شما را با یک دیگر برادر قراردادم وعمریکی را از دیگری زیادتر می کنم، کدام یک از شما برادر خود را بر خود اختیار می کند که عمر او درازتر باشد؟ هیچ یک دیگری را اختیار نکرد، پس خدا به ایشان وحی فرستاد که چرا مانند علی بن ابی طالب علیه السلام نبودید که من او را با محمد صلی الله علیه و آله برادرگردانیدم که به جای او خوابید و جان خود را فدای او کرد؟ اکنون به زمین بروید و او را از شر دشمنان حراست کنید، جبرئیل و میکائیل فرود آمدند و جبرئیل نزد سر آن حضرت و میکائیل نزد پای آن حضرت نشستند، جبرئیل گفت: « به به، آفرین به توای علی! خداوند به واسطه تو بر فرشتگان مباهات می کند» و در این هنگام این آیه بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شد: «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ » (بقره/207) «و برخی از مردمند که جان خود را در برابر خوشنودی خدا می فروشند.»

در ینابیع المودة از امام سجاد علیه السلام نقل کرده که فرمود: «اول کسی که در راه خدا از جان خود گذشت علی بن ابیطالب علیه السلام بود که در خوابگاه پیامبر صلی الله علیه و آله خوابید و برای شهادت آماده بود. و حضرت امیر علیه السلام به مناسبت همین شب این اشعار را انشاد فرموده است»:

وقیت بنفسی خیرمن وطئ الثری * ومن طاف بالبیت العتیق والحجر

رسول اله خاف آن یمکروا به * فنجاه ذی الطول الاله من المکر

و بات رسول الله فی الغار آمنا موقی وفی حفظ الاله و فی ستر

و بت اراعیهم متی ینشروننی * و قد وطنت نفسی علی القتل والاسری

جان خود را محافظ بهترین کسی قرار دادم که قدم روی زمین گذارد و بهترین

ص: 69

کسی که بر خانه و حجر طواف کرد. رسول خدا که بیم داشت دشمنان با او مکر کنند. خداوند توانا او را از مکر آنان نجات داد. پیامبر صلی الله علیه و آله در غار، شب را با امنیت گذارند. او حفظ شده و پنهان و در نگهداری خدا بود. و من شب را صبح کردم و منتظر بودم چه وقت مرا می کشند. در حالی که خود را آماده کشته شدن و یا اسارت کرده بودم.

کفار قریش خواستند اول شب در خانه حضرت بریزند، ابولهب که یک تن از ایشان بود مانع شد، و گفت: نمی گذارم شب داخل خانه شوید، زیرا در این خانه اطفال و زنان هستند، امشب او را حراست می کنیم و صبح وارد خانه می شویم و او را به قتل می رسانیم، صبح هنگام به خانه ریختند و جستجو کردند علی علیه السلام را در بستر پیامبر صلی الله علیه و آله دیدند، صدا زدند پس محمد صلی الله علیه و آله کجاست؟

حضرت امیر علیه السلام فرمود: نمی دانم. پس از آن، کفار، به دنبال رد پای پیامبر صلی الله علیه و آله حرکت کردند تا به کوه و به نزدیکی غار رسیدند، اما با تعجب دیدند تار عنکبوت در غار را پوشانده است، به یکدیگر گفتند: اگر او در این غار بود اثری از این تارهای عنکبوت بردر غار وجود نداشت. لذا مأیوسانه بازگشتند.

پیامبر صلی الله علیه و آله سه روز در غار ماند و هنگامی که کار بیابان های مکه را جستجو کردند و خسته و مأیوس بازگشتند، پیامبر صلی الله علیه و آله به سوی مدینه حرکت کرد. (1)

داستان غار و اضطراب همسفر پیامبر صلی الله علیه و آله

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به فرمان خدا از مکه خارج شد، و به سوی غارثور حرکت کرد. و گفته شده که در این سفر ابوبکر همراه و هم سفر پیامبر صلی الله علیه و آله بود.

«إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلَى وَكَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيَا وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ » (توبه /40)؛ آن هنگام که

ص: 70


1- مجمع البیان، ذیل آیه 30، سوره انفال و آیه فوق .

کافران، آن حضرت را [از مکه] بیرون کردند، در حالی که پیامبر صلی الله علیه و آله دومین نفر بود، در آن هنگام که در غار بودند، و او به همراه خود می گفت: غم مخور، خدا با ما است، و خدا آرامش خود را بر او نازل کرد و با لشکرهایی که مشاهده نمی کردید او را یاری کرد.

از این آیه استفاده می شود کسی که همراه پیامبر صلی الله علیه و آله بوده، در اضطراب و ترس به سر می برده، و رسول خدا صلی الله علیه و آله وقتی اضطراب وی را دید، او را دلداری داد و فرمود: نترس، غم واضطراب به خود راه نده، خدا با ما است.

قابل ذکر است: عده ای از اهل تسنن مدعی هستند که صاحب و همراه پیامبر صلی الله علیه و آله ابوبکر بوده و این موضوع را نوعی فضیلت برای او دانسته اند، ولی بر فرض صحت این ادعا باید توجه کنند که جمله «لا تحزن» حاکی از ترس و اضطراب و ضعف روحی او است، و این حالت در شأن مسلمان معتقد به قدرت خدا، آن هم در کنار پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نیست، بلکه این حالت، مناسب زنان، کودکان، و افراد خاطی و ضعیف النفس است. (1) به علاوه همراه بودن دلیل فضیلت یا رذیلت نیست. چه بسا همراه و همسفر انسان، شخص بد و کافری باشد. در آیه 37 سوره کهف ، داستان دو نفر آمده که یکی مؤمن و همراه او کافر بوده است.

«قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ أَكَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلًا » یک نفر از آنان که مؤمن بود به صاحب و همراهش گفت: آیا به خدایی که تو را از خاک آفریده کافر شدی ؟

همچنین خداوند همسر نوح و لوط را جهنمی خوانده، و فرموده است:

ص: 71


1- در بحار از تاریخ طبری، و احمد حنبل نقل کرده که: ابوبکر از هجرت پیامبر صلی الله علیه و آله خبر نداشت، نزد علی علیه السلام آمد و از وی خبر پیامبر صلی الله علیه و آله را جویا شد، حضرت علی علیه السلام خروج پیامبر صلی الله علیه و آله را به او گزارش داد، ابوبکر وقتی شنید پیامبر صلی الله علیه و آله باید از مکه خارج شده، با سرعت از مکه خارج گردید و خود را به پیامبر صلی الله علیه و آله رساند. مفصل این ماجرا در بحارالانوار: ج 19، ص 94، ص 95.

«ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَامْرَأَتَ لُوطٍ كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَيْنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ يُغْنِيَا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَيْئًا وَقِيلَ ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ » (تحریم /10)؛ نوح و لوط (با وجود مقام نبوت) نتوانستند زنان خود را از قهر خدا برهانند وگفته شد آن دو زن را با دوزخیان به آتش درافکنند.

بدیهی است که همسری، برتر از مصاحبت و همراهی است. بلکه می بینیم فرزند حضرت نوح به خاطر گناه رانده و جهنمی می شود.

خلاصه، مصاحبت و همراهی و همسفر شدن با خوبان دلیل و موجب خوبی و فضیلت نمی شود، همان گونه که مصاحبت با بدان دلیل و موجب بدی و رذیلت نمی شود، زن فرعون از مصاحبت فرعون، رنگ فرعونی نگرفت، و در یک کلام «كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ » (1) (مدثر/ 38). «هرکس درگرو عمل خود می باشد».

در اینجا مناسب است به این نکته توجه شود که از آیه شریفه و جمله «لا تحزن» معلوم می شود آن کسی که همراه پیامبر صلی الله علیه و آله بوده به شدت مضطرب و دچار ترس و هراس بوده است، و این حالت را مقایسه کنیم با حال امیرالمؤمنین علی علیهالسلام که جای پیامبر صلی الله علیه و آله خوابید. با آن که می دانست چهل نفر شمشیر به دست، منتظرند هوا روشن شود و حمله کنند، در عین حال آن حضرت با کمال آرامش در بستر پیامبر صلی الله علیه و آله خوابید، و ذره ای اضطراب و هراس به خود راه نداد. و از اینجا ایمان راسخ، توکل و تسلیم در برابر خواست خدا و تفاوت افراد معلوم می گردد.

ص: 72


1- نزول سکینه بر پیامبر صلی الله علیه و آله: برخی از اهل تسنن گفته اند: «سکینه» در آیه «فانزل الله سکینته علیه» بر ابوبکر نازل شده، و این را نشانه فضل او دانسته اند، ولی جمله «و ایده بجنود» (او را با لشکری نامرئی یاری کرد) شاهد گویا است که سکینه مربوط به شخص پیامبر صلی الله علیه و آله است . و همراه آن حضرت سهمی از آن نداشته است . چون تقویت و یاری با لشکر نامرئی، به طور یقین، مربوط به پیامبر صلی الله علیه و آله است، و همان گونه که ضمیر «ایده» مربوط به پیامبر صلی الله علیه و آله است، ضمیر «علیه» در «و انزل سکینته علیه» نیز مربوط به شخص پیامبر صلی الله علیه و آله است، و صحیح نیست مرجع دو ضمیر دو نفر باشند. (توجه به نکته ادبی لازم است تا مطلب به طور کامل مفهوم شود، ضمن شرح مبسوط این بحث را از کتاب های تفسیر، تاریخ، و بحارالأنوار، ج 19، به دست آورید).

هجرت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و اولین سال قمری

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در شب اول ماه ربیع الاول سال 13 بعثت از مکه خارج شد و در شب چهارم ربیع الاول از غار بیرون آمد و به سوی مدینه حرکت کرد، و روز دوشنبه دوازدهم ربیع الاول، به دهکده «قبا» رسید و در آن جا حدود ده روز توقف کرد و در انتظار حضرت امیر بود.

در زمان عمر بن خطاب می خواستند برای نامه ها تاریخ گذاری کنند و چون سالهای عربی از اول محرم شروع می شود لذا تاریخ هجرت که دو ماه و چند روز بعد از اول محرم بود را به اول محرم جلو انداختند تا با اول محرم یکی شود و آن را ابتدای تاریخ اسلام قرار دادند.

مسجد قبا و حرکت به مدینه

در چند روزی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در « قبا» توقف کرد، مسجد قبا را بنا نمود و این مسجد، اول مسجدی است که به دست مبارک رسول خدا صلی الله علیه و آله تأسیس شد، این آیه مبارکه مربوط به همین مسجد است. «لَا تَقُمْ فِيهِ أَبَدًا لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوَى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِيهِ فِيهِ رِجَالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ » (توبه / 108) «آن مسجدی که از روز نخست بر پایه تقوا بنا شده ، شایسته تر است که در آن (به عبادت) بایستی».

از امام صادق علیه السلام نقل است که فرمود:

لا تدع إتیان المشاهد کلها: مسجد قبا فإنه المسجد الذی اسس علی التقوی من أول یوم؛ در مدینه، رفتن به مشاهد را ترک نکن، به مسجد قبا برو، زیرا مسجد قبا براساس تقوا بنا شده است. (1)

و از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل است که فرمودند: «من أتی مسجدی مسجد قبا فصلی فیه

ص: 73


1- وسائل الشیعه، چاپ آل البیت، ج 5، ص 285.

رکعتین رجع بعمرة» (1) «هرکس برود مسجد قبا، و در آن دو رکعت نماز بخواند، مثل آن است که عمره بجا آورده است».

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علی علیه السلام دستور داد: بعد از رفتن من به مدینه ، امانات مردم را به صاحبانش برگردان، و «فواطم»، (یعنی فاطمه زهرا علیها السلام فاطمه بنت اسد، مادر خود حضرت امیر، فاطمه دختر حمزه، و فاطمه دختر عتبه) را همراه بگیر و به مدینه هجرت کن. و پیامبر صلی الله علیه و آله در قبا ماند تا حضرت امیر علیه السلام و فواطم وارد قبا شدند.

استقبال مرد و زن مدینه از پیامبر صلی الله علیه و آله

پس از آمدن حضرت امیر، پیامبر صلی الله علیه و آله به اتفاق امیرالمؤمنین علیه السلام به جانب مدینه حرکت کردند. قبیله اوس و خزرج و سایر قبائل، زن و مرد و کودک هلهله و شادی کنان به استقبال رسول خدا شتافتند. واین سرود را می خواندند:

طلع البدر علینا * من ثنیات (2) الوداع

ماه شب چهارده از فراز گردنه وداع، بر ما طلوع کرد.

وجب الشکر علینا * ما دعا لله داع

شکر خدا بر ما واجب شد، مادامی که دعاکننده ای، خدا را بخواند.

أیها المبعوث فینا * جئت بالأمر المطاع

ای مبعوث شده در میان ما، فرمانی آوردی که اطاعت می شود.

جئت شرفت المدینة * مرحبا یا خیر داع

ص: 74


1- همان، ص 286.
2- ثنیة: دراصل تپه و گردنه کوه است که در رفت و آمدها از آن عبور می کنند و با مسافران، وداع و خداحافظی می نمایند، «دروازه شهر» مراد از «ثنیات الوداع» در این شعر تپه و گردنه ای است که مشرف بر مدینه بوده است. بحارالأنوار، ج 19، ص 105.

آمدی مدینه را با شرافت ساختی، خوش آمدی، ای بهترین دعوت کننده !

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در حالی که سوار بر شتر بود، به جانب مرکز شهر مدینه حرکت کرد، و قبائل و بزرگان مدینه گرد وجود مقدسش حلقه زده، و هر یک تقاضا می کردند پیامبر صلی الله علیه و آله میهمان آنها شود و حضرت فرمود: راه شتر را باز کنید، او مأمور است هرجا زانو زد من آنجا وارد می شوم، لذا مهار شتر را رها کردند، سرانجام شتر بر در خانه ابوایوب انصاری . که فقیرترین مردم مدینه بود . زانو زد در این هنگام ابو ایوب فریاد زد، مادر، در خانه را باز کن.

مادر ابو ایوب که نابینا بود، با شنیدن صدای پسرش در خانه را گشود و همین که متوجه شد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در خانه او پیاده شده، گفت: واحسرتا، ای افسوس! کاش من چشم داشتم و چهره مبارک پیامبر صلی الله علیه و آله یاه را می دیدم.

رسول خدا صلی الله علیه و آله کف دستش را بر صورت مادر ابو ایوب گزارد، چشمان او باز و بینا شد، و این اولین معجزه پیامبر صلی الله علیه و آله در مدینه بود. (1)

پس از باز شدن در خانه، ابو ایوب فورا اثاث پیامبر صلی الله علیه و آله را به خانه برد، و آن ناب در خانه او مستقر گردید، و در آن جا بود تا مسجد و حجره های اطراف آن ساخته شد و حضرت به آن جا نقل مکان کرد. (2)

بستن درب خانه های داخل مسجد، جز در خانه پیامبر صلی الله علیه و آله

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و حدود یکسال در خانه ابوایوب اقامت فرمود تا مسجد و حجره ها ساخته شد، و اصحاب که از مکه مهاجرت کرده بودند نیز اطراف مسجد حجره و منزل ساختند، و هر منزلی دو درب داشت، یک درب به داخل مسجد باز می شد، و

ص: 75


1- بحارالانوار، ج 19، ص 121 .
2- همان، ص 108.

یکی به خارج.

جبرئیل نازل شد و به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: خداوند امر کرد دستور دهی همه دربهایی که به داخل مسجد باز می شود مسدود کنند، جز درب خانه خودت و علی علیه السلام. برخی اصحاب از این دستور ناراحت شدند و به رسول خدا صلی الله علیه و آله اعتراض کردند، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: این دستور از جانب من نیست، بلکه به امر خدا صورت گرفت. اصحاب قبول کردند و ساکت شدند. (1)

نماز به دو قبله، و مسجد ذوقبلتین

در کتاب شریف «وسائل الشیعه» است که: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله تا سیزده سال پس از بعثت در مکه معظمه، و نوزده ماه بعد از هجرت در مدینه منوره به امر خدا به سوی «بیت المقدس» نماز خواند و پس از آن، قبله تغییر یافت و پیامبر صلی الله علیه و آله و مسلمانان مأمور شدند به سوی «کعبه» نماز بخوانند.

نظر بر این که «بیت المقدس» قبله یهود بود، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، و مسلمانان مورد سرزنش یهود قرار گرفتند، و به مسلمانان می گفتند: «شما از خود استقلال ندارید، قبله مستقلی ندارید و به سوی قبله ما نماز می خوانید و این امر را دلیل حقانیت خود تلقی می کردند».

این حرفها برای رسول خدا صلی الله علیه و آله ناگوار و ناراحت کننده بود و می خواست زبان یهود کوتاه گردد، به همین جهت شبها به آسمان می نگریست، گویا در انتظار وحی آسمانی و صدور فرمان الهی بود، سرانجام فرمان تغییر قبله صادر گردید.

این فرمان و تغییر و تحول، در اثنای نماز ظهر انجام گرفت، و در حالی که رسول

ص: 76


1- روایات مربوط به این موضوع را از کتب اهل سنت در کتاب «بهترین انسان بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله » آورده ام .

خدا صلی الله علیه و آله دو رکعت نماز ظهر را خوانده بود جبرئیل نازل شد و دست پیامبر صلی الله علیه و آله را گرفت و آیه «... فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ ...» (بقره /144)؛ «پس روی کن به طرف مسجدالحرام» را برای آن حضرت خواند و او را از «بیت المقدس» متوجه کعبه» ساخت، و کسانی که پشت سر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نماز می خواندند متوجه کعبه شدند، به طوری که مردها به جای زنها و زنان به جای مردان نقل مکان کردند و یکصد و هشتاد درجه گردش نمودند.

این خبر به یکی از مساجد مدینه رسید و این در حالی بود که دو رکعت نماز عصر را خوانده بودند، لذا در بین نماز از «بیت المقدس» متوجه «مسجدالحرام» شدند و دو رکعت آخر نماز عصر را به سمت مسجدالحرام خواندند، به این جهت این مسجد، «مسجد القبلتین» (مسجد ذوقبلتین) نامیده شد. (1)

مکان نماز رسول خدا صلی الله علیه و آله قبل از تغییر قبله

ظاهر عبارتی که قبلا ترجمه آن را از وسائل الشیعه نقل کردم و به نقل کتاب معالم المسجد النبوی الشریف» تألیف: (خالد محمد حامد، ص 139)، مسجدی که پیامبر صلی الله علیه و آله در آن نماز ظهر را به دو قبله خواند، مسجد النبی بوده است

ص: 77


1- محمد بن علی بن الحسین علیه السلام قال: صلی رسول الله صلی الله علیه و آله الی بیت المقدس بعد النبوة ثلاثة عشر سنة بمکة، و تسعة عشر شهرا بالمدینة، ثم عیرته الیهود فقالوا له: إنک تابع لقبلتنا فاغتم لذلک غما شدیدا، فلما کان فی بعض اللیل خرج علیه السلام یقلب وجهه فی آفاق السماء فلما أصبح صلی الغداة، فلما صلی من الظهر رکعتین جاء جبرئیل علیه السلام فقال له: «قد نری تقلب وجهک فی السماء فلنولیتک قبلة ترضها فول وجهک شطر المسجد الحرام و حیث ما کنتم فولوا وجوهکم شطره » ثم أخذ بید النبی فحول وجهه إلی الکعبة و حول من خلفه وجوههم حتی قام الرجال مقام النساء، و النساء مقام الرجال فکان أول صلاته إلی بیت المقدس و آخرها إلی الکعبة و بلغ الخبر مسجدا بالمدینة، و قد صلی أهله من العصر رکعتین، فحولوا نحو القبلة و کان أول صلاتهم إلی بیت المقدس و آخرها إلی الکعبة، فسمی ذلک المسجد مسجد القبلتین. (وسائل الشیعه، کتاب الصلاة، ج 3، ابواب القبلة، باب 2، ح 12).

. هر چند در عبارتی که از وسائل ترجمه و نقل کردم، به آن تصریح نشده است . و به گفته کتاب «معالم المسجد النبوی الشریف» مکان نماز پیامبر صلی الله علیه و آله قبل از تغییر قبله، شمال مسجد النبی، محاذی باب جبرئیل و محاذی شمال حجره حضرت زهرا علیها السلام بوده است.

بعد از تغییر قبله، مکان نماز آن حضرت به جنوب مسجد، محاذی حجره شریف خود پیامبر صلی الله علیه و آله، یعنی محراب فعلی، منتقل گردید. ضمنا از آنچه نقل شد معلوم گردید که مسجد النبی نیز «مسجد ذو قبلتین» است ولی این که به این نام، خوانده نشده، شاید به این لحاظ است که همان نام «مسجد النبی» برای آن مناسب تر بوده است. والله العالم.

البته برخی نقل کرده اند که : پیامبر به قصد دیدن ام بشر به سوی قبیله بنی سلمه رفت، ام بشر برای پیامبر غذا تهیه کرد، هنگام نماز ظهر، رسول خدا صلی الله علیه و آله به اتفاق همراهانش به مسجدی که آن جا ساخته شده بود رفته و مشغول نماز گردید، در اثنای نماز جبرئیل نازل شد و اشاره کرد که به کعبه متوجه شود و بقیه نماز را به جانب کعبه بخواند، و زنان به جای مردان، و مردان به جای زنان منتقل شدند و به این لحاظ آن مسجد را «ذوقبلتین» نام نهادند. (1)

ارزش نماز در مسجدالنبی: از امام صادق علیه السلام است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «نماز در مسجد من معادل ده هزار نماز است که در سایر مساجد خوانده شود، جز مسجد الحرام.» (2)

ص: 78


1- طبقات ابن سعد: 242/1 ، وسیره حلبی: 2/ 138.
2- وسائل الشیعه، ج 3، ابواب احکام المساجد، باب 57، ص 544، ح 4، ضمنا در این باب روایات باین مضمون متعدد است، و همین مطلب که نماز در مسجدالنبی معادل ده هزار نماز است در تاب «العروة الوثقی»، (فصل فی الامکنة المکروهة، مسأله 5) آمده است.

نیز شخصی به نام «حضرمی» گوید: امام صادق علیه السلام فرمود: «در مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله بسیار نماز بخوان، تا می توانی نماز بخوان، (بعد فرمود: همیشه ممکن نمی شود به این مسجد بیایی. (1)»

نیز امام صادق علیه السلام به مرازم فرمود: «در مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله بسیار نماز بخوانید، تا می توانید نماز بخوانید . و برای آخرت خود توشه فراهم کنید . که به طور حتم خیر شما در این است، و بدانید چه بسا شخصی در کار دنیا زیرک است، پس مردم او را ستایش می کنند و گفته می شود: فلانی بسیار زیرک است، پس چون باشد کسی که در کار آخرت زیرک باشد. (2)»

منبر پیامبر صلی الله علیه و آله و ستون حنانه

در مسجد النبی منبر نبود و پیامبر بزرگوار اسلام صلی الله علیه و آله روی زمین می نشست و موعظه می فرمود، آنگاه که تعداد مسلمانان افزایش یافت برای این که صدای حضرتش را بشنوند و هنگام موعظه وی را مشاهده و زیارت کنند به یکی از ستون های مسجد که از تنه درخت خرما بود تکیه می دادند و چون ایستادن طولانی، موجب مشقت آن سرور می گردید در سال پنجم هجرت، منبر سه پله ای ساختند و نبی اکرم صلی الله علیه و آله بالای آن منبر موعظه می فرمود و بعدها منبر شش و هفت پله ای ساخته شد.

در کتاب «تحفة التاجد» آیت الله سید محمد مهدی موسوی خوانساری، ص 23 از سنن دارمی نقل کرده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله در حال ایستادن موعظه

ص: 79


1- وسائل الشیعه، ج 10، ابواب المزار، باب 4، ص 264، ح 6.
2- «فأکثروا الصلاة فی هذا المسجد ما استطعتم فانه خیر لکم، واعلموا أن الرجل قد یکون کیسا فی أمر الدنیا فیقال: ما اکیس فلانا، فکیف من کیس فی أمر آخرته»، وسائل الشیعه، ج 10، ابواب المزار، 274، باب 11، ج2، و ص272، باب 9، ح 2.

می فرمود و خسته می شد، تنه درختی آوردند و به صورت ستونی، نصب کردند، حضرت هنگام خطابه، به آن ستون تکیه می زد، شخصی گفت چنانچه رسول خدا اجازه بدهد، چیزی می سازم که روی آن بنشیند و خسته نشود، حضرت اجازه داد، او منبر سه پلهای ساخت و آورد، رسول خدا صلی الله علیه و آله به جای تکیه زدن به آن ستون چوبی، روی آن منبر نشستند، در این هنگام آن ستون چوبی، از مفارقت رسول خدا غمگین شد و مانند شتر ناله های پی در پی، سرداد، رسول خدا صلی الله علیه و آله از منبر پایین آمد و آن ستون را در آغوش گرفته، دست به آن کشید و فرمود: اگر بخواهی تو را در همین مکان که هستی غرس کنم (بکارم) و مانند سابقت باشی (سبز و تازه بشوی) و اگر بخواهی تو را در بهشت غرس کنم تا در آن جا از نهرها و چشمه های بهشتی سیراب شوی و از میوه ات اولیای خدا بخورند؟ آن ستون چوبی دو مرتبه گفت: من بهشت را اختیارکردم.

و از «حیات الحیوان» دمیری ج 2، ص 116، طبع مصر، از جمع کثیری از اصحاب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله مانند ابوسعید خدری، جابر، انس، عبد الله عمر این داستان را نقل کرده و از بعضی از آنها نقل کرده که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «قسم به آن کس که جانم در دست او است، اگر این ستون را در آغوش نمی گرفتم و آرامش نمی کردم، تا روز قیامت همچنان، از فراق وحزن و غصه، ناله می زد».

[و نقل کرده که] یکی از راویان این حدیث، به نام حسن، وقتی این حدیث را نقل می کرد، گریه می کرد و می گفت: ای بندگان خدا! چوب خشکی از شوق رسول خدا واز فراقش آن گونه ناله سر داد، پس شما سزاوارتر هستید که از شوق لقای آن حضرت و در فراقش ناله بزنید، سپس این اشعار را از صالح شافعی که در این قضیه سروده است، نقل کرده:

وحن إلیه الجذع، شوقا ورقة * ورجع صوتا کالعشار مرددا

فبادره ضما فقر لوقتها * لکل امریء من دهره ماتعودا

ص: 80

سپس فرموده است: حنین و ناله چوب خشک و سلام کردن سنگ بر آن حضرت از معجزات مخصوص او می باشد و برای احدی از انبیاء علیهم السلام جز او، چنین معجزه ای رخ نداده است.

نیز در صحیح بخاری ، کتاب المناقب، باب علامة النبوة، ص 601، ح 3583 تا 3585 .داستان ستون حنانه آمده است.

استن حنانه از هجر رسول * ناله میزد همچو ارباب عقول

در میان مجلس وعظ آنچنان * کزوی آگه گشت هر پیر و جوان

در تحیر مانده اصحاب رسول * کز چه می نالد ستون با عرض و طول

گفت پیغمبر چه خواهی ای ستون * گفت جانم از فراغت گشت خون

مسندت من بودم از من تاختی * بر سر منبر تو مسند ساختی

گفت خواهی که تو را نخلی کنند * شرقی و غربی ز تو میوه چنند

یا در آن عالم حقت سروی کند * تار و تازه بمانی تا ابد

گفت آن خواهم که شد دائم بقاش * بشنوای غافل کم از چوبی مباش

آن ستون را دفن کرد اندر زمین * تا چو مردم حشر گردد یوم دین

منبری که قائد عظیم الشأن اسلام صلی الله علیه و آله بالای آن موعظه می فرمود امروزه وجود ندارد و منبر فعلی مسجد النبی بسیار عالی است که از لحاظ ساخت و عظمت، قابل توجه و شایان تحسین است، و در جایگاه منبر قدیمی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله اندکی بعد از محراب قرار داده شده است و ظاهرا محل ستون حنانه مقابل منبر فعلی وزیر ساختمانی است که روی آن اذان و تکبیر نماز جماعت را می گویند. و در روایت

ص: 81

است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: «منبری علی ترعة (1) من ترعۀ الجنة» «منبر من کنار دری از درهای بهشت است. (2) »

اصحاب صفه و عقد برادری

از باب جبرئیل که وارد مسجد می شویم، در قسمت شمال غربی حجره مطهره ایوانی بوده که به «ایوان صفه» معروف است و وجه نام گذاری آن بدین قرار است که گروهی از مسلمانان و مهاجرین صدر اسلام، فقیر و بی سرپناه بوده و در این محل اسکان داده شدند که به «اصحاب صفه» معروف شدند، آنان از طرف پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و مساعدت دیگران امرار معاش و گذران می کردند و مرتب در نماز جماعت و در جنگ ها شرکت و خلاصه هم در هنگام نماز و عبادت، هم در میدان نبرد و شهادت کوشا و مردانه حاضر می شدند، لذا نام و یاد و محل سکونت آنها در طول تاریخ زنده مانده است و هم اکنون مؤمنین سعی می کنند در آن مکان مبارک نماز و قرآن بخوانند و از فضیلت آن مکان مقدس بیشتر بهره مند گردند. (داستان اصحاب صفه در بحارالانوار ج 17 ص 81 و سفینة البحار ج 5 ص 122 مفصلا آمده است)

عقد برادری: در سال اول هجرت، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، میان مهاجران و انصار عقد برادری برقرار کرد، و این امر برای جلوگیری از اختلاف در بین مسلمانان و حفظ وحدت و همدلی میان آنان صورت گرفت.

قرآن کریم به برادری میان مؤمنان تصریح فرموده است: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ

ص: 82


1- الترعة بالضم: الباب الصغیر... فمعنی: منبری علی ترعة من ترع الجنة أن الصلوة والذکر فی هذا الموضع یؤدیان الی الجنة فکانه قطعة منها مجمع البحرین: ترع.
2- وسائل الشیعه، ج 10، ص 270، ح 2.

فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ »(حجرات/10) «مؤمنان برادر یکدیگرند پس دو برادر خود را صلح و آشتی دهید و تقوای الهی پیشه کنید، امید است که مشمول رحمت خدا شوید.»

جنگ هایی که بر پیامبر تحمیل شد

بعد از این که کفار در مکه نتوانستند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را به قتل برسانند، و توطئه کشتن حضرت نقش بر آب شد، در مقام برآمدند یهودیان اطراف مدینه را بر علیه پیامبر بسیج کنند، و با همدستی آنان و کمک منافقین داخل مدینه، آرامش را از رسول خدا صلی الله علیه و آله مسلمانان سلب نمایند و به تدریج بر آنان دست یافته و آنان را به قتل برسانند.

برای پیاده کردن این نقشه شوم و خائنانه، به اعمالی از جمله به راه انداختن قافله های تجارتی و خرید و فروش و رفت و آمد در اطراف مدینه، و ارتباط با یهود، و عشایر و قبایل بین مکه و مدینه دست زدند، تا زمینه را برای آشوب بر ضد پیامبر صلی الله علیه و آله آماده سازند. حتی در موردی، یکی از کفار قریش، با گروهی از مکه به اطراف مدینه آمدند و تعدادی از گوسفندان مسلمانان را به غارت بردند.

پیامبر صلی الله علیه و آله گروهی از مسلمانان را به تعقیب آنها فرستاد. این گروه در نزدیکی مکه به غارتگران و قافله کفار رسیدند و به آنها حمله کرده و گوسفندان آنان را گرفته و به مدینه آوردند و در این درگیری یک نفر از مشرکان مکه به نام «عمر بن حضرمی» کشته شد. و این حوادث و توطئه ها، مقدمه جنگ بدر . اولین جنگ بزرگ میان مسلمانان وکفار گردید.

جنگ بدر

گرچه پیش از جنگ بدر جنگ های کوچکی میان مسلمانان و مشرکان درگرفته

ص: 83

بود، ولی جنگ بدر اولین جنگ مهم و بزرگی بود که در آن، مسلمانان آزمایش شدند.

این جنگ در سال دوم هجرت اتفاق افتاد و تعداد مشرکان حدود هزار نفر بود و با ساز و برگ کامل و اسبان یدک، به فرماندهی ابوسفیان به سوی مدینه حرکت کردند.

عده مسلمانان در این جنگ 313 نفر بوده و اکثر آنها فاقد ساز و برگ جنگی بودند و بیش از هفتاد شترو چند رأس اسب همراه نداشتند.

این دو گروه در روز 17 ماه مبارک رمضان سال دوم هجری، در منطقه ای میان مکه و مدینه به نام «بدر» در برابر هم قرار گرفتند.

در این جنگ سران کفار قریش - مانند عتبه، شیبه، ولید بن عتبه، ابوجهل، ابوالبختری، و نوفل بن خویلد - شرکت داشتند.

در این جنگ، کفار قریش ادوات طرب و زنان خواننده برای لهو و لعب با خود همراه داشتند و قرار گذاشتند که هر روزیک تن از بزرگان قریش علف و آذوقه لشکر را کفیل باشد و برای غذای لشکر، ده شتر نحر کند. و از سوی دیگر حضرت رسول با سیصد و سیزده تن از اصحاب خود از مدینه حرکت کردند تا به اراضی بدر رسیدند.

چون پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در اراضی بدر قرار گرفت، با دست مبارک به زمین اشاره کرد و فرمود: «هذا مصرع فلان و هذا مصرع فلان...» و محل کشته شدن هر یک از سرکرده های قریش را نشان داد، و هیچ یک نبود مگر همان که فرموده بود.

لشکر دشمن پدیدارگشت و برتلی برآمدند و لشکر پیامبر صلی الله علیه و آله را مشاهده کردند.

مسلمانان در نظر ایشان سخت حقیر وکم می نمودند، چنان که ایشان نیز در چشم مسلمانان اندک نمودند:

«وَإِذْ يُرِيكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ فِي أَعْيُنِكُمْ قَلِيلًا وَيُقَلِّلُكُمْ فِي أَعْيُنِهِمْ لِيَقْضِيَ اللَّهُ

ص: 84

أَمْرًا كَانَ مَفْعُولًا »(انفال/44)؛ و در آن هنگام که با هم روبروشدید، آنها را به چشم شما کم نشان می داد و شما را (نیز) به چشم آنها کم می نمود تا خداوند کاری را که باید انجام گیرد محقق سازد.

قریش پس از مشاهده لشکر پیامبر صلی الله علیه و آله پشت آن تل فرود آمدند و عمیر بن وهب رابا گروهی فرستادند که لشکر اسلام را از لحاظ کمیت و کیفیت بررسی کند، عمیر پس از بررسی برگشت و گفت: در حدود سیصد تن می باشند و نفراتشان زیاد نیست، ولی دیدم شتران یثرب حمل مرگ کرده اند و زهر مهلک دربار دارند.

أما ترونهم خرسا لا یتکلمون، یتلمظون تلمظ الافاعی؟ ما لهم ملجأ إلا سیوفهم، و ما اریهم یولون حتی یقتلوا، و لا یقتلون حتی یقتلوا بعددهم؛ آیا نمی بینید که خاموشند و چون افعی زبان در دهن همی گردانند؟ پناه ایشان شمشیر ایشان است، هرگز پشت به جنگ نکنند تا کشته شوند و کشته نشوند تا به شمار خویش دشمن بکشند، پشت و روی این کار را نیک بنگرید که جنگ با ایشان کاری سهل نتواند بود.

حکیم بن حزام چون این بشنید از عتبه درخواست کرد که مردم را از جنگ باز دارد، عتبه گفت: اگر می توانی به ابوجهل بگو: آیا می توانی مردم را بازگردانی و با محمد و مردم او که پسر عموهای تواند جنگ نکنی؟ حکیم نزد ابوجهل آمد و پیام عتبه را رساند، ابوجهل گفت: ترس و بد دلی بر عتبه چیره شده و بر پسرش ابوحذیفه که مسلمان شده و با محمد است می ترسد.

حکیم سخنان ابوجهل را برای عتبه بازگفت که ناگاه ابوجهل از دنبال رسید. عتبه روی به او کرد و گفت: ای مصفرالإست (1) مرا سرزنش می کنی؟ معلوم خواهد شد که ترسو کیست، از آن طرف پیامبر صلی الله علیه و آله به منظور آن که مسلمانان را دل به جای آید و کمتر بیم جنگ کنند و به مفاد آیه شریفه «وإن جنحوا للسلم فاجنح لها»

ص: 85


1- «مصفر استه» به فتح صاد و کسرفاء مشدده : بسیار تیزدهنده .

انفال (61) «و اگر برای صلح و سازش تمایل نشان دادند تو نیز به صلح تمایل نشان ده» (هر چند دانسته بود که قریش کار به صلح نکنند، ولی از بهر آن که جای سخن نماند)، برای قریش پیام فرستاد که ما بر آن نیستیم که در جنگ با شما مبادرت کنیم، چه شما عشیره و خویشان من هستید. شما نیز چندان با من دشمنی نکنید، مرا با عرب بگذارید، اگر غالب شدم از برای شما فخری باشد و اگر عرب مرا کفایت کرد شما به آرزوی خود رسیده اید بی آن که متحمل رنجی شوید.

قریش چون این کلمات را شنیدند از میانه، عتبه زبان برگشود و گفت: ای جماعت قریش! هرکه سخن به لجاج کند و سر از پیام محمد صلی الله علیه و آله بتابد رستگار نشود. ای قریش! گفتار مرا بپذیرید و جانب محمد صلی الله علیه و آله را که مهتر و بهتر شما است رعایت کنید. ابوجهل ترسید که مبادا مردم به فرمان عتبه بازگردند. گفت: هان ای عتبه ! این چه آشوب است که افکنده ای ؟ آیا از بنی عبدالمطلب برای بازگشت چاره می جویی؟ عتبه بر آشفت و گفت: مرا به ترس نسبت می دهی و ترسو می خوانی؟ از شتر به زیر آمده ابوجهل را از اسب پایین کشید و گفت: بیا تا با هم نبرد کنیم و بر مردمان روشن سازیم که ترسوکیست و شجاع کدام است؟ اکابر قریش پیش آمدند و ایشان را از هم دور کردند، در این وقت آتش جنگ زبانه کشید و از دو سوی مردان کارزار به جنب و جوش آمدند.

اول شخصی که آهنگ میدان کرد، عتبة بن ربیعه، با برادرش شیبه و پسرش ولید بود که قدم به میدان نهادند. چون ابوجهل نسبت ترس به عتبه داده بود، لذا از روی خشم و غضب، با سرعت و عجله زره پوشید و چون سرش بزرگ بود، کلاه خودی نبود که به سر او بخورد، ناچار پارچه ای بر سر بست و برادرش شیبه و پسرش ولید را نیز فرمان داد: با من به میدان آیید و بجنگید پس هر سه تن چون فیل مست، اسب را به جولان درآوردند و در میان دو لشگر، کر و فری کردند و مبارز طلبیدند، از طرف مسلمانان عوف ومعوذ پسران حارث وعبدالله بن رواحه در برابر

ص: 86

ایشان قرار گرفتند، عتبه گفت: شما چه کسانید و از کدام قبیله اید؟ گفتند: ما از انصاریم، عتبه گفت: شما هماهنگ ما نیستید، ما را با شما جنگ نباشد و آواز برداشت که ای محمد! از پسرعموهای ما بیرون فرست تا با ما پیکار کنند و از قران و اکفاء ما شمرده شوند، رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز نمی خواست نخست انصار به میدان نبرد درآیند. فرمود: یا علی! بر تو باد به ولید، و به حمزه فرمود: بر تو باد به شیبه، و به عبیده فرمود: بر تو باد به عتبه. این هرسه تن چون شیران آشفته به میدان شتافتند.

امیرالمؤمنین علی علیه السلام در مقابل ولید قرار گرفت و این رجز را خواند:

انا ابن ذی الحوضین عبد المطلب * و هاشم المطعم فی العام الشغب

اوفی بمیثاقی و احمی عن حسب

و بر ولید حمله کرد و به یک ضربت دستش را قطع نمود، ولید دست بریده خویش را به دست دیگر گرفت و به جانب علی علیه السلام تاخت و آن را بر سر حضرت کوبید و به جانب پدر خویش عتبه گریخت تا جان به سلامت برد، امیرالمؤمنین علیه السلام خود را به او رسانید و به یک ضرب، روح پلید او را به جهنم فرستاد.

اما حمزه و شیبه چندان شمشیر برهم زدند و گرد هم دویدند که تیغها از کارافتاد و سپرها درهم شکست، پس تیغ به یک سو افکندند و با دست به جان هم افتادند، مسلمانان چون از دور این بدیدند ندا در دادند یا علی! نظاره کن که شیبه بر عمویت غلبه کرده است، علی علیه السلام چون برق جهنده به سوی او دوید و از پشت سر حمزه درآمد، چون حمزه به قامت از شیبه بلندتر بود، علی علیه السلام فرمود: ای عمو! سر خویش به زیر آور، حضرت حمزه با سر فرود آورد، حضرت امیر به یک ضربت نصف سر شیبه را پرانید و او را به جهنم واصل کرد.

اما عبیده چون با عتبه نزدیک شد و این هردو سخت دلاور و شجاع بودند، پس با تمام توان به هم حمله بردند، عبیده تیغ بر فرق عتبه فرود آورد که تا نیمه سر را دو قسمت کرد و عتبه در زیر تیغ، شمشیر خود را بر پای عبیده زد چنان که هر دو

ص: 87

ساقش قطع شد، از آن طرف امیرالمؤمنین علیه السلام پس از قتل شیبه آهنگ عتبه کرد و وقتی رسید که عتبه هنوز رمقی داشت، جان او را نیز بگرفت.

بنابراین در قتل هرسه تن، پایمردی حضرت امیر علیه السلام در میان بود، لذا در نامه ای که به معاویه نوشت درج کرد:

و السیف الذی قتلت به جدک و عمک و خالک و أخاک معی یحمله ساعدی بثبات من قدمی و نصرة من ربی؛ «شمشیری که با آن، جد تو عتبه و عموی تو شیبه و دایی ات ولید و برادرت حنظله را به قتل رسانیدم با من است ، بازوی من آن را حمل می کند با قدم ثابت و نصرت پروردگار.

آن گاه حضرت امیر علیه السلام به اتفاق حمزه، عبیده را برداشته و نزد حضرت رسول صلی الله علیه و آله پایین آوردند پیامبر صلی الله علیه و آله عبیده را در کنار گرفت و چنان گریست که آب چشم مبارکش بر روی عبیده روان شد و هنگام مراجعت از بدر، در ارض روحاء یا صفراء به شهادت رسید و در آن جا مدفون گشت وارده سال از پیامبر صلی الله علیه و آله بزرگتر بود و حق تعالی این آیه را در حق آن شش نفر فرستاد:

«هَذَانِ خَصْمَانِ اخْتَصَمُوا فِي رَبِّهِمْ فَالَّذِينَ كَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيَابٌ مِنْ نَارٍ يُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُءُوسِهِمُ الْحَمِيمُ »(حج/19)؛ اینان دو گروهند که درباره پروردگارشان به مخاصمه و جدال پرداختند، کسانی که کافر شدند، لباسهای آتش برای آنها بریده شده، و مایع سوزان و جوشان بر سرشان ریخته می شود.

پس از آن حضرت امیر علیه السلام به سوی میدان بازگشت و طعمة بن عدی بر آن حضرت حمله کرد، و آن شیر پروردگار او را با یک ضربت به جهنم فرستاد، پس از او عصام بن سعید را به هلاکت رساند و سپس امیرالمؤمنین علی علیه السلام با ابو رفاعه که زره ابوجهل را پوشیده و به میدان آمده بود روبرو شد، آن حضرت او را به خاک انداخت و ابوجهل بر او نگران بود، از پس او حرملة بن عمر، آن زره را پوشید و به میدان تاخت، باز امیرالمؤمنین علیه السلام او را مجال نداد و به یک ضرب او را به خاک

ص: 88

هلاکت انداخت و چون شیر آشفته به هر سوی حمله می برد و مرد و مرکب به خاک می افکند و چون زمانی گذشته بود، آن حضرت برای آن که رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیدار کند و از حال او با خبر شود، به سوی جایگاه پیامبر صلی الله علیه و آله آمد، آن حضرت را در سجده یافت که از خدای متعال طلب نصرت می کند، دیگر باره آهنگ جنگ کرد و بر سپاه کفر تاخت و چند تن دیگر را به خاک هلاک انداخت و باز به پرسش حال رسول خدا شتافت و همچنان آن حضرت را در سجده یافت، بار سوم چون شعله جواله و نارالله موقده بر لشکر کفار تاخت و جنگی عظیم در پیوست و به هر جانب می تاخت و مرد و مرکب را به خاک هلاکت می انداخت. در این حمله زمعة بن اسود و حارث بن زمعه و عثمان بن مالک و برادر او طلحه را که هر یک از بزرگان قریش بودند. به دارالبوار فرستاد.

خلاصه در این سه حمله، سی و شش نفر از وجوه رجال و ابطال قریش را به خاک افکند و فرمود: من پسر برگزیده مکه و منا هستم، قسم به کعبه که زیانکار شدید، برای این که پیامبر صلی الله علیه و آله را تکذیب کردید و عیب کردید کسی را که منزه از جمیع عیوب است و وحی آسمانی را به دروغ نسبت دادید آگاه باشید که لعنت خدا بر دروغ گویان است!

نوفل بن خویلد که عموی زبیر بن العوام بود، در لشکر قریش بود و این همان کسی است که در مکه قبل از هجرت، طلحه و زبیر را به یک ریسمان بسته و شکنجه می کرد، که چرا مسلمان شدید؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله از او دلی پر خون داشت، سر به جانب آسمان بلند کرد و گفت: «اللهم اکفنی نوفل بن خویلد» حضرت امیر علیه السلام در این دفعه که حمله کرد او را یافت و چون شیر غرنده بر او تاخت و شمشیری بر او فرود آورد که تا دامن زره را درید و با ضربتی دیگر هر دو پایش را قطع کرد و سر او را از تن جدا کرد و نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آورد، در وقتی که آن حضرت می فرمود کیست که خبر نوفل را به من رساند؟ چون چشمش بر سر نوفل افتاد، از

ص: 89

قتل او خرم و خرسند شد و فرمود: «الحمد الله ألذی أجاب دعوتی فیه» حمد خدا را که دعای مرا در باره او مستجاب کرد». بعد از کشته شدن این عده ترس و وحشت، کفار را فرا گرفت وابوجهل قریش را به پایداری فرا می خواند.

از آن سوی، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بر کمی اصحاب خویش نگاه کرد و دست به دعا برداشت و از خداوند طلب نصرت کرد، حق تعالی ملائکه را به یاری آنان فرستاد.

«وَلَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَأَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ » (آل عمران / 123 ) «خداوند شما را در بدر یاری کرد (و بردشمن پیروزساخت) در حالی که شما ناتوان بودید»

آن گاه جنگی عظیم درگرفت، شیطان (که به صورت سراقه ظاهر شده و در میان سپاه کفار بود) چون چشمش بر جبرئیل و صفوف فرشتگان افتاد فرار کرد، منبه پسر حجاج گریبان او را گرفت و گفت: ای سراقه! کجا می گریزی؟ این چه کاری است که در این هنگام می کنی و لشکر ما را در هم می شکنی؟ ابلیس بر سینه او زد و گفت: از من دور شو، من چیزی می بینم که تو نمی بینی.

«وَإِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ وَقَالَ لَا غَالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَإِنِّي جَارٌ لَكُمْ فَلَمَّا تَرَاءَتِ الْفِئَتَانِ نَكَصَ عَلَى عَقِبَيْهِ وَقَالَ إِنِّي بَرِيءٌ مِنْكُمْ إِنِّي أَرَى مَا لَا تَرَوْنَ إِنِّي أَخَافُ اللَّهَ وَاللَّهُ شَدِيدُ الْعِقَابِ» (انفال /48)؛ هنگامی که دو گروه (مشرکان و مؤمنان در برابر یکدیگر قرار گرفتند، (شیطان) از میان مشرکان به عقب برگشت و گفت من از شما بیزارم ! من چیزی می بینم که شما نمی بینید.

از حضرت امیر نقل است که فرمود: عجب دارم از قریش که چون پیکار مرا با ولید بن عتبه مشاهده کردند و دیدند که به یک ضرب من هردو چشم حنظله پسر ابوسفیان بیرون افتاد، چگونه بر جنگ با من اقدام می کنند؟ (1)

خلاصه هفتاد نفر از سران قریش به قتل رسیدند که از جمله آنان عتبه و شیبه و ولید بن عتبه وحنظلة بن ابو سفیان و طعیمة بن علی وعاص بن سعید و نوفل بن

ص: 90


1- بحار الانوار، ج 19، ص 280.

خویلد و ابوجهل بودند. و چون خبر کشته شدن ابوجهل را برای پیامبر صلی الله علیه و آله بردند، سجده شکر به جای آورد. سرانجام کفار فرار کردند و مسلمانان به دنبال ایشان شتافتند وهفتاد نفر را به اسارت گرفتند.

روز ازل کادم و عالم نبود * جلوه ای از روی علی کم نبود

مرغ دل اریافت بتن جان و دل * از دم عیسی بجز این دم نبود

کعبه زمیلاد تواین رتبه یافت * ورنه بدین پایه معظم نبود

در شب معراج که حق با رسول * گفت سخن غیرتومحرم نبود

جنگ احد

«أحد» نام کوهی است که در عصر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله حدود شش کیلومتری مدینه قرار داشت، [در حال حاضر شهر مدینه متصل به احد شده است].

جنگ احد در ماه شوال سال سوم هجری، در دامنه کوه مزبور واقع شد.

شکست قریش در جنگ بدر، زمینه را برای جنگ دیگری آماده کرد، زیرا خانواده کشته شدگان، مانند کرمه پسر ابوجهل و صفوان بن امیه و بازماندگان دیگر کشته شدگان، در مکه عزادار بوده و برای انتقام جویی، مشرکان مکه را برای جنگ با مسلمانان ترغیب کردند.

ابوسفیان که در رأس کفار قریش بود، مردم را دور خود جمع می کرد و آنان را آماده جنگ نمود و اموال خود را در اختیار آنان قرارداد تا به مصارف جنگ برسانند.

هند دختر عتبه، زن ابوسفیان نیز به همراهی چند زن دیگر دف زنان مردم را به خون خواهی کشته شدگان خویش دعوت می کردند، به این ترتیب ابوسفیان در حدود پنج هزار سوار و پیاده را تجهیز کرده و راه مدینه را پیش گرفتند.

چون رسول اکرم صلی الله علیه و آله از این قضیه مطلع شد فورا اصحاب را جمع آوری کرد و مطلب را با آنان در میان نهاد، گروهی اظهار کردند: باید در شهر مانده و حالت

ص: 91

دفاعی گرفت. برخی معتقد بودند باید از شهر بیرون رفت و به حمله پرداخت .

بالأخره مسلمانان آماده جنگ شدند و خود پیامبر صلی الله علیه و آله نیز لباس جنگ پوشید و با عده ای در حدود هفتصد نفر آماده مقابله با دشمن گردید و علی علیه السلام را هم به عنوان پرچمدار تعیین فرمود.

خطبه پیامبر در احد و آغاز جنگ

چون پیامبر صلی الله علیه و آله به احد رسید صفوف لشکر را منظم نمود و چنانچه فردی نامنظم ایستاده بود می فرمود مساوی دیگران بایستد، سپس در برابر لشکر خطبه ای خواند که برخی قسمت های آن چنین است:

ایها الناس! شما را وصیت می کنم به آنچه خدا در کتاب خود مرا وصیت کرده است، او را اطاعت کنید و از حرام ها پرهیز نمائید؛ ایها الناس أوصیکم بما أوصانی الله فی کتابه من العمل بطاعته والناهی عن محارمه.

ای مردم! خداوند با آن کس است که او را اطاعت کند، و شیطان با کسی است که معصیت خدا کند. اعمال خود را با استقامت در جهاد آغاز کنید و با آن، وعده الهی را طلب نمایید و بر شما باد به آنچه که خدا شما را امر نموده است، زیرا من بر سعادت شما حریص و علاقه مندم و اختلاف که نشانه ی صعف است از اموری می باشد که خدا آن را دوست نمی دارد و پیروزی را با اختلاف و نزاع عطا نمی کند؛ فإن الله مع من أطاعه و إن الشیطان مع من عصاه فافتتحوا أعمالکم بالصبر علی الجهاد والتمسوا بذلک ما وعدکم الله و علیکم الذی أمرکم به فإنی حریص علی رشدکم فإن الاختلاف والتنازع والتثبیط من أمر العجز والضعف ما لا یحب الله ولا یعطی علیه النصر ولا الظفر.

ای مردم! به راستی کسی که بر امر حرامی اقدام کند، خدا بین او و خودش جدایی اندازد؛ و کسی که برای خدا از حرام اعراض کند، گناهش را بیامرزد؛ و کسی که بر من درود فرستد، خدا و ملائکه ده بار بر او درود فرستند و کسی که

ص: 92

نیکی کند، خواه مسلمان یا کافر باشد، اجر او را خدا در دنیا یا در آخرت عطا کند؛ یا أیها الناس جدد فی صدری أن من کان علی حرام فرق الله بینه و بینه و من رغب عنه غفر الله ذنبه ومن صلی علی صلی الله علیه وملائکته عشرا ومن أحسن من مسلم او کافر وقع أجره علی الله فی عاجل دنیاه أو آجل آخرته .

ای مردم! روح الامین به من وحی کرد که هیچ کس از دنیا نرود مگر این که تمامی روزی خود را دریافت کند و از آن چیزی کم نشود، پس تقوای خدا را پیشه سازید، و در طلب روزی تلاش بی جا نکنید، و تأخیر آن موجب آن نشود که از راه نافرمانی پروردگار آن را جست و جو کنید، زیرا انسان جز از راه اطاعت به آنچه برای او مقدر شده است، نرسد؛ وأنه قد نفث فی روعی الروح الأمین أنه لن تموت نفس حتی تستوفی أقصی رزقها لا ینقص منه شیء و إن أبطأ عنها فاتقوا الله ربکم وأجملوا فی طلب الرزق و یحملنکم استبطاؤه أن تطلبوه بمعصیة ربکم فإنه لا یقدر علی ما عنده إلا بطاعته قد بین لکم الحلال و الحرام. (1)

پس از آن برای اینکه از حمله ناگهانی دشمن از پشت جبهه غافل نباشد عده ای را [در حدود پنجاه نفر] تحت فرماندهی عبدالله بن جبیر بردهانه شکاف کوهی که برای این کار مناسب به نظر می رسید، گماشت و این پیش بینی پیامبر صلی الله علیه و آله نیز کاملا صحیح بود، زیرا ابوسفیان هم خالد بن ولید را با جمعی تقریبا چهار برابر نیروهای عبدالله، در کمین ایشان گذاشته بود که پس از در آویختن دو لشگر از پشت سر، به مسلمانان حمله کند.

وقتی که دو لشکر در مقابل هم صف آرایی کرده و آماده جنگ شدند، از لشکر کفار طلحة بن ابی طلحه که پرچم دارمشرکان بود و در میان لشکر کفار شجاع تر از او نبود، به میدان تاخت و فریاد برداشت: یا محمد! گمان دارید که ما را با شمشیرهای خود به

ص: 93


1- بحارالانوار، ج 20 ص 126

جهنم می فرستید و ما با شمشیرهای خود، شما را به بهشت می فرستیم، پس هرکه آرزوی بهشت دارد به میدان آید تا او را به بهشت بفرستم.

چون کسی جرأت میدان او را نداشت هیچ کس جواب او را نداد حضرت امیریان چون شیر شرزه با ذوالفقار برنده به سوی او تاخت و فرمود: ای طلحه! اگر راست می گویی باش تا حق و باطل معلوم گردد.

ایا طلحه ای کافربدسگال * مشو غره برخویش بر خود مبال

مکن جنبش از جای خود این زمان * که آید بسوی تو شیر ژیان

به تیغ سرافشان بتازم بتو * کنم پایمال اجل نام تو

طلحه گفت: هان ای پسر تو کیستی که جرئت میدان من کردی؟ آن حضرت رجزی به این مضمون خواند و خود را معرفی کرد.

منم شه سواری که روز مصاف * بترسد ز شمشیر من کوه قاف

منم صاحب ذوالفقار دو سر * که نگذارم ازلات و عزا اثر

طلحه گفت: ای قضم ! (ای کوبنده !) دانستم که جز تو کسی به میدان من نیاید و بر آن حضرت حمله کرد و شمشیری بر آن حضرت فرود آورد، آن حضرت با سپر آن ضربت را از خود دفع کرد و چنان شمشیر بر فرق طلحه فرود آورد که مغز سرش از هم پاشید و به جهنم واصل گردید و رسول خدا صلی الله علیه و آله از قتل او شادمان شد، قریش طلحه را «کبش الکتیبة» قوچ لشکر می گفتند. [کنایه از این که او نیرومندترین فرد لشکر است] از پی طلحه برادرش مصعب بن ابی طلحه پرچم را گرفت و به میدان آمد. امیرالمؤمنین علیه السلام مانند برق بر او حمله کرد و سرش را از تن جدا کرده و به میدان انداخت و رجزی به این مضمون خواند:

حمله من برای رضای خداوند است که مجد و عزت مختص او است و شکافنده صبح، و پروردگارکعبه وحرم است، منم علی پسر عم رسول هدایت کننده.

از پی مصعب برادرش عثمان بن ابی طلحه پرچم برداشت و چون فیل مست به

ص: 94

میدان تاخت و رجزی به این معنا خواند: منم فرزند عبدالدار که صاحب فضیلتم، وای علی! تو به دست من کشته خواهی شد یا از ترس فرار می کنی.

شیر یزدان و شاه مردان با خواندن رجزی به این معنا جواب او را فرمود:

این مقامی است که اکنون بتو مشهود شود * برق تیغم بسرت جای کله خود شود

برق این تیغ من ازجوشن و جان می گذرد * ناله و بانگ دلیران، زکیوان گذرد

عثمان بن ابی طلحه هنوز رجز خود را به آخر نرسانده بود که آن حضرت او را مجال نداد و به یک ضرب ذوالفقار روح پلیدش را به جهنم فرستاد.

از پی عثمان بن ابی طلحه برادر دیگرش ابوسعید بن ابی طلحه پرچم کفر را به دست گرفت و چون خوک تیر خورده، دیوانه وار به میدان تاخت. زبیر او را به خاک هلاکت انداخت. پس از آن امیرالمؤمنین علیه السلام حمله کرد، می زد و به خاک هلاک میغلطانید، کس ندانست که آن دست و بازو چه می کند و ذوالفقار آتشبارش از زره ها و خودهای فولاد چگونه می گذرد.

اهتز قهر الله فی الاذهاقی * فسل سیفا ما هی الشقاقی

بهر طرف که چوشیر درنده رو کردی * زخون لشگریان جویها روان کردی

چنان درید صف از حمله های پیوستش که جبرئیل امین بوسه داد بردستش

غریق بحر خجالت زتیزدستی وی * بهر طرف ملک الموت میدوید از پی

در این موقع سپاه کفر پا به فرار گذاردند و سربازان اسلام به تعقیب آنها پرداختند.

خالد بن ولید که شکست قریش را ملاحظه کرد، خواست از راه شکاف کوه، از پشت سر به مسلمانان حمله کند، ولی با مقاومت عبدالله بن جبیر مجبور به عقب نشینی شد.

در این هنگام گروهی از تازه مسلمانان به خیال این که دشمن صد در صد شکست خورده است، برای به دست آوردن غنیمت، پست های خود را رها کردند، و به غارت چادرهای مشرکان روی آوردند، نیروهای تحت فرماندهی عبدالله جبیر

ص: 95

که از بالای کوه چنین دیدند، آنان نیز سنگر خود را ترک کرده، برای به دست آوردن غنیمت حرکت کردند.

عبدالله بن جبیر هر چه صدا زد که دستور پیامبر صلی الله علیه و آله را رعایت کنید، و سنگر خود را رها نسازید، اعتنا نکردند و تنها عبدالله بن جبیر و حدود ده نفر در بالای کوه ایستادند. در این هنگام خالد بن ولید همراه دویست نفر دیگر که در کمین بودند، و شکاف کوه را از سپاه اسلام خالی دیدند، به سرعت برسر عبدالله بن جبیر تاختند و او را با یارانش کشتند، و از پشت سر به سپاه اسلام حمله کردند.

مشرکان که از دور نظاره گر و در حال فرار بودند، با دیدن حمله خالد بن ولید جان گرفته و برگشتند.

مسلمانان خود را در محاصره سپاه کفر دیده و از هر طرف زیر شمشیر قرار گرفتند و نظم آنان در هم ریخت و سرانجام مسلمانان را وحشت گرفت و پا به فرار گذاشتند. (1) و تنها عده معدودی (که حداکثر سیزده نفر بودند) پروانه وار اطراف پیامبر صلی الله علیه و آله را گرفته و از آن حضرت دفاع کردند، در این میان آن کس که بیش از همه فداکاری کرد و هر حمله ای که از جانب دشمن به سوی پیامبر صلی الله علیه و آله می شد دفع می نمود امیرالمؤمنین علی علیه السلام بود (تا آنکه نود زخم بر سر و صورت و بدن آن حضرت علیه السلام رسید) و شنیدند منادی از آسمان ندا کرد: «لافتی الأ علی و لا سیف إلا ذوالفقار.» و جبرئیل به پیامبر صلی الله علیه و آله عرض کرد: یا رسول الله! این مواسات و جوانمردی است که علی علیه السلام آشکار می کند. حضرت فرمود: «انه منی وانا منه»، «او از من است ومن از اویم». جبرئیل گفت: «انا منکما.»، «من هم از شمایم».

در این موقع یک نفر از مشرکان به قصد کشتن پیامبر صلی الله علیه و آله حمله کرد، مصعب بن

ص: 96


1- طبق روایات اهل سنت، که در کتاب «بهترین انسان بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله آورده ام، اولین فراری که داخل مدینه شد عثمان بود.

عمیر جلوی او آمد، ابتدا دست راست، و سپس دست چپش قطع گردید و به شهادت رسید، آن مرد مشرک پس از کشتن مصعب به جانب پیامبر صلی الله علیه و آله سنگ پرتاب کرد و پیشانی آن حضرت را شکست و خون جاری شد، عتبة بن ابی وقاص نیزسنگی پرتاب کرد و دندان رسول خدا را شکست، چند نفر دیگر نیز نزدیک شدند و شمشیر بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرود آوردند ولی چون دو زره برتن مبارکش بود شمشیرها کارگر نشدند.

نقل شده است که در این گیرودار هفتاد ضربت شمشیر بر آن حضرت فرود آوردند و خدایش حافظ بود. با این همه زحمت که بدان مظهر رحمت رسید، نفرین بر آن قوم نکرد، بلکه فرمود: «اللهم اغفر لقومی فإنهم لا یعلمون» «بار پروردگارا! قوم مرا ببخش، زیرا آنها نمی دانند». (1)

در این جنگ هفتاد تن از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله شهید شدند. و پیامبر صلی الله علیه و آله امر فرمود کشتگان را جمع کردند و بر آنها نماز خواند و دفنشان کردند و بعضی گفته اند: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: جسد حمزه را با خواهرزاده اش عبدالله بن جحش در یک قبر نهادند، و عبدالله بن عمرو بن حزام پدر جابر را با عمروبن الجموح دریک قبر نهادند و این گونه هر کس با کسی مألوف بود هر دوتن و سه تن را در یک لحد می سپردند و آنان که قرائت قرآن بیشتر کرده بودند به لحد نزدیک تر می نهادند و شهیدان را با همان جامه های خون آلود به خاک سپردند و حضرت حمزه را کفن کرد چون او را برهنه کرده بودند. (2)

روایت شده که قبر عبدالله وعمرو چون در معبر سیل بود وقتی سیلاب آمد و قبر ایشان را خراب کرد، عبدالله را دیدند که دست بر جراحت خویش گذاشته، چون

ص: 97


1- الطرائف، ص 505 و مسند احمد، ج 1، ص 441.
2- الکافی، ج 3، ص 210.

دست او را برداشتند، خون جاری شد. ناچار دست او را به جای خود گذاشتند.

جابر گفت: بعد از بیست و شش سال پدرم را در قبر بدون تغییر جسد یافتم، گویا در خواب بود و علف حمل (اسپند) که بر روی ساق هایش ریخته بودند تازه بود.

چون پیامبر صلی الله علیه و آله از کار دفن شهدا فارغ شد، راه مدینه را پیش گرفت، به هر قبیله ای که می رسید، مرد و زن بیرون شده بر سلامتی آن حضرت شکر می کردند و کشتگان خود را نادیده می گرفتند.

بیشه، مادر سعد بن معاذ، نزد آن جناب شتافت و در این هنگام پسرش سعد، عنان اسب پیامبر صلی الله علیه و آله را در دست داشت، عرض کرد: یا رسول الله صلی الله علیه و آله ! این مادر من است که به ملازمت می رسد. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: مرحبا بها. چون بیشه رسید رسول خدا صلی الله علیه و آله تعزیت فرزندش، عمروبن معاذ را به او گفت، عرض کرد: یا رسول الله صلی الله علیه و آله ! چون تو را به سلامت یافتم، هیچ مصیبت و رنجی بر من سنگینی نکند. آن گاه حضرت دعا کرد که حزن بازماندگانشان برطرف شود و حق تعالی مصیبتشان را عوض و اجر مرحمت فرماید. و به سعد فرمود: جراحت یافتگان قوم خود را بگو که از همراهی من باز ایستند و به منازل خود رفته، به مداوای خویش بپردازند، پس سعد جراحت زدگان را که سی تن بودند اصرار کرد بروند. خود سعد چون حضرت را به خانه رسانید مراجعت کرد. این هنگام کمتر خانه ای بود در مدینه که از آن بانگ ناله و سوگواری بلند نشود، جز از خانه حمزه علیه السلام . پیامبر صلی الله علیه و آله اشک در چشمانش حلقه زد و فرمود: «ولکن حمزة لا بواکی له الیوم»، شهدای احد گریه کننده دارند، اما حمزه گریه کننده ندارد. سعد بن معاذ و أسید بن حضیر که این را شنیدند به زنان انصار گفتند: دیگر بر کشتگان خود نگریید، ابتدا بروید نزد حضرت فاطمه علیها السلام و او را در گریستن بر حمزه همراهی کنید آنگاه برکشتگان خود گریه کنید. زنان نیز چنان کردند، چون پیامبر صلی الله علیه و آله با صدای گریه و شیون ایشان را شنید فرمود: برگردید خدا شما را رحمت کند، همانا مواسات کردید، و از آن روز مقر شد هر مصیبتی بر اهل مدینه واقع

ص: 98

شود اول بر حمزه نوحه کنند آنگاه برای خود.

سید بن طاوس روایت کرده است که چون حضرت امیر علیه السلام از جنگ احد مراجعت کرد هشتاد جراحت به بدن مبارک آن حضرت رسیده بود که فتیله داخل آنها می شد، پس حضرت رسول به دیدار امیرالمؤمنین علیه السلام آمد و آن حضرت خوابیده بود، چون رسول خدا او را دید گریست و فرمود: کسی که در راه خدا این سختی را تحمل کند بر خدا است که ثواب بی نهایت او را کرامت فرماید، آنگاه حضرت امیر علیه السلام گریست و عرض کرد: خدا را شکر می کنم که از شما مفارقت نکردم و پشت به جنگ نکردم و نگریختم ولی محزونم که چرا به سعادت شهادت نرسیدم. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ان شاء الله به موقع خود به فیض شهادت خواهی رسید.

نقل است که در این جنگ هنگامی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در محاصره مشرکان قرار گرفت، به آن حضرت ندا داده شد که:

ناد علیا مظهرالعجائب * تجده عونا لک فی النوائب

کل غم و هم سینجلی * بولایتک یا علی و یا علی و یا علی (1)

صدا بزن علی را، او مظهر العجائب است، می یابی او را مدد کننده در سختیها.

هر غم وهمی به زودی برطرف می شود، به سبب ولایت تو یا علی و یا علی و یا علی.

شیر بیشه ی ابداع، سر زبیشه بیرون کرد * عقل پیر را از بیم، دل دونیم و مجنون کرد

بیرق ضلالت را سرنگون و وارون کرد * رایت هدایت را برفراز گردون کرد

چهره حقیقت را همچو لاله گلگون کرد

داده گلشن دین را جویبار تیغش آب * لاله زار یاسین را کرده خرم و شاداب

شمع بزم آیین را کرده مهر عالم تاب * داده داد تمکین را روز خیبر و احزاب

در أحد فداکاری از شماره افزون کرد

ص: 99


1- ظاهرا برخی افراد، بیت دوم را به بیت اول افزوده اند. بحارالانوار، ج 20، ص 73.

بازوی قویمندش بس که داد قوت داد * در حرم خداوندش افسر فتوت داد

با حبیب دلبندش رتبه اخؤت داد * همچونی بهر بندش نغمه نبوت داد

در حرم جهانی را، مست خویش و مفتون کرد

در برابر اصنام، دا حق پرستی داد * تا به پیکر اسلام داد روح و هستی داد

کو زبان که تا گویم دست و تیغ او چون کرد

برق تیغ خونریزش بر سران عالم زد * شعله شرر بیزش بر روان اعظم زد

تا صراط ایمان را مستقیم و موزون کرد

یادآوری: شکستی که در این جنگ به مسلمانان رسید نتیجه بی انضباطی اندکی از سربازان اسلام و عدم دقت در اجرای دستور نظامی پیامبر صلی الله علیه و آله این بود که اطاعت از فرمانده خود عبدالله بن جبیر نکردند و به طمع غنیمت سنگر خود را ترک و به دشمن میدان و فرصت دادند و در عین حال تجربه تلخی برای آنان بود که بعدها برای ایشان مورد عبرت قرارگرفت وآیه شریفه ذیل نیز به این موضوع اشاره دارد:

«وَلَقَدْ صَدَقَكُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ حَتَّى إِذَا فَشِلْتُمْ وَتَنَازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَعَصَيْتُمْ مِنْ بَعْدِ مَا أَرَاكُمْ مَا تُحِبُّونَ مِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الدُّنْيَا وَمِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الْآخِرَةَ ثُمَّ صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ لِيَبْتَلِيَكُمْ وَلَقَدْ عَفَا عَنْكُمْ وَاللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ » (آل عمران /152)؛ خداوند وعده خود را به شما (در پیروزی برکفار، در جنگ احد) تحقق بخشید، در آن هنگام مشرکان را به خواست خدا، به قتل رساندید، تا این که سست شدید و در کار خود به نزاع پرداختید، و بعد از آن که آنچه را دوست می داشتید به شما نشان داد ( پیروزی بر دشمن را دیدید) نافرمانی کردید، بعضی از شما خواهان دنیا بودند، و بعضی خواهان آخرت، سپس خداوند شما را از دشمن منصرف کرد و به خاطر فرار، پیروزی شما به شکست انجامید) تا شما را آزمایش کند، و خدا شما را بخشید، و او نسبت به مؤمنان، صاحب فضل و

ص: 100

بخشش است . (1)

شهادت حضرت حمزه علیه السلام

روز شنبه پانزدهم شوال سال سوم هجرت جنگ احد شروع شد. آن روز حضرت حمزه روزه بود، حضرت رسول صلی الله علیه و آله او را در آغوش گرفت و میان پیشانی او را بوسید.

در آن روز جناب حمزه جنگ نمایانی نمود و بسیاری از لشکر کفر را به جهنم فرستاد. هند دختر عتبه همسر ابوسفیان که پدر و برادرش ولید و عمویش شیبه در جنگ بدر به جهنم واصل شده بودند؛ برای خونخواهی آنها در جنگ احد شرکت نموده بود و مردم را به قتل پیامبر صلی الله علیه و آله تشویق می نمود و هرگاه کسی از لشکر کفر می خواست فرار کند سرمه دانی به او می داد و می گفت: مرد از جنگ فرار نمی کند، تو چون قصد فرار داری پس در حقیقت زن می باشی، سرمه به چشم بکش و فرار کن که هر کس تو را دید بداند تو دارای صفات مردان نیستی.

هند، وحشی را که بنده عبدالجبیر بود طلبید و به او گفت: اگر امروز محمد صلی الله علیه و آله یا علی علیه السلام یا حمزه را به قتل برسانی، هرچه خواسته باشی به تو می دهم، وحشی گفت: اما محمد صلی الله علیه و آله را ممکن نیست به قتل رسانید زیرا در اطراف او مردان شجاع می باشند و او را حفظ می کنند و اما علی علیه السلام هم در میدان جنگ بسیار با تجربه است و مواظب اطراف خود می باشد و من طاقت مبارزه با او را ندارم و اما حمزه را ممکن است به قتل برسانم و تو را به کشتن او شفا دهم.

هند او را تحسین نمود و وحشی به قصد کشتن حمزه به میدان آمد و در کمین او بود تا اینکه ناگاه پای اسب جناب حمزه در گودالی فرو رفت و بر زمین افتاد،

ص: 101


1- یادآوری: جنگ های حضرت امیر علیه السلام، از «ارشاد» شیخ مفید و «کشف الغمه» برداشت شد.

وحشی وقت را از دست نداد، حربه خود را به طرف او پرتاب کرد آن شمشیر بر پهلوی حضرت حمزه وارد آمد و تا نزدیک ناف آن جناب را شکافت، به طوری که دیگر توان حرکت نداشت، وحشی نزدیک آمد و پهلوی او را شکافت و جگر نازنینش را بیرون آورد و برای هند برد. هند از شدت غضب آن جگر را در دهان گذاشت و خواست آن را بجود که خداوند آن را در دهان هند محکم نمود به طوری که دندان آن ملعونه در آن فرو نرفت، لذا آن را بر زمین انداخت.

وحشی هند را به بالین حمزه آورد و آن ملعونه انگشتها و گوش حمزه را برید، و در ریسمان کشید و به گردن آویخت و با خنجر، دست و پای حضرت حمزه را جدا کرد و چون خبر به شوهر او ابوسفیان رسید او هم به بالین حمزه آمد و با ته نیزه که در ست داشت به دهان حضرت حمزه زد و گفت: عذاب خود را بچش، زیرا تو خود را از ما بیگانه نمودی، و به محمد ایمان آوردی، شخصی که او را «حلیس» می گفتند، چون رفتار ابوسفیان را دید او را سرزنش کرد که تو خود را بزرگ این قوم میدانی، از شخص بزرگ دور است که با جنازه ای چنین کند، ابوسفیان شرمنده شد و به او گفت: این کار خطایی بود، آن را کتمان کن و به کسی مگو.

چون جنگ احد خاتمه یافت، حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمودند: آیا کسی از حال عمویم حمزه اطلاع دارد؟ حرث بن صمه عرض کرد: آری یا رسول الله صلی الله علیه و آله من از جایی که او جنگ می کرد اطلاع دارم، و به آن سمت روانه شد، چون رسید و حال حمزه را مشاهده نمود، خجالت کشید پیامبر صلی الله علیه و آله را خبر دهد، لذا در کنار جنازه حمزه نشست. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به حضرت امیر علیه السلام فرمود: از عمویم حمزه برای من خبر بیاور.

علی علیه السلام نیز چون به بالین حمزه آمد و حال او را مشاهده نمود او هم در کنار بدن حمزه نشست. خود پیامبر صلی الله علیه و آله به طلب حمزه حرکت کرد تا این که به بالین حمزه رسید و چون حال او را مشاهده نمود گریه زیادی کرد، و فرمود صلی الله علیه و آله: «والله ما وقفت موقفا قط أغیظ علی من هذا المکان.» «به خدا قسم هرگز جایی نایستاده بودم

ص: 102

که بر من سخت تر از این مکان باشد» در این موقع مسلمانان گفتند: اگر خداوند ما را بر قریش مسلط نمود هفتاد نفر از آنها را در عوض حمزه مثله می کنیم.

جبرئیل نازل شد و این آیه را آورد.

«وَإِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُمْ بِهِ وَلَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرِينَ » (نحل /126)؛ اگر خواستید تلافی نمایید به مقدار آنچه بر شما از دشمن وارد آمده تلافی کنید و چنانچه صبر نمایید برای شما بهتر است. پس صبر کنید.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: صبر می کنیم. سپس پیامبر صلی الله علیه و آله عبای خود را بر روی بدن حضرت حمزه انداخت ولی چون عبا را بر سر حمزه کشیدند پاهای او از زیر عبا بیرون آمد و چون بر پاهای او کشیدند سر حمزه ظاهر شد، لذا عبا را بر سر حمزه افکندند و از علف صحرا، پاهای حمزه را پوشاندند. چون در مدینه شایع شد که پیامبر صلی الله علیه و آله کشته شد، لذا زنان مدینه با پای برهنه به طرف احد دویدند.

حضرت زهرا علیها السلام با چشم گریان به محضر پدر مشرف شد و چون صورت آن حضرت را پر از خون دید، فرمود:غضب خدا سخت خواهد بود بر کسانی که خون بر روی پیامبر صلی الله علیه و آله جاری نموده اند. و خون از صورت پیامبر صلی الله علیه و آله پاک کرد، حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام فرمود: آب بیاور تا صورت خود را شستشو نمایم، علی علیه السلام آب آورد و حضرت صورت خود را شست .

زینب بنت جحش چون حضور پیامبر صلی الله علیه و آله رسید، پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود:صبر کن. عرض کرد: برای چه کسی؟ فرمود: برای برادرت. گفت: « إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ »، شهادت او را گوارا باد، باز حضرت به او فرمود: صبر کن، عرض کرد: برای چه کسی؟ فرمود: برای عمویت حمزه، گفت: « إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ »، گوارا باد او را شربت شهادت، باز حضرت به او فرمودند: صبر کن، عرض کرد: برای چه کسی؟ فرمود: برای شوهرت مصعب بن عمیر، گفت: «واحزنا». پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: شوهر را منزلتی است نزد زن که هیچ کس را چنین منزلتی نیست. و فرمودند:

ص: 103

زینب کلمه «واحزنا» بر زبان جاری کرد برای آنکه یاد بچه های تیم خود افتاد.

زنی از بنی نجار خود را به احد رساند و هراسان از هر سوسراغ پیامبر صلی الله علیه و آله را گرفت. به او گفتند: پدر و شوهر و برادرت شهید شدند، اعتنا نکرد و گفت: ای مردم راه دهید تا اینکه چشم من به جمال پیامبر صلی الله علیه و آله بیفتد، مردم راه دادند، چون خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله رسید و آن حضرت را سالم دید، عرض کرد: یا رسول الله صلی الله علیه و آله ، چون شما سالم هستید تمام مصیباتی که بر من وارد آمده سهل است و به مدینه بازگشت.

صفیه دختر عبدالمطلب خواهر حضرت حمزه چون نزدیک احد رسید، به پیامبر صلی الله علیه و آله خبر دادند که صفیه می آید، حضرت رسول صلی الله علیه و آله به پسر او زبیر فرمود: برو مادر خود را برگردان که جنازه برادرش را نبیند، زبیر نزد مادرش آمد و گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود، برگرد، صفیه گفت: به من خبر داده اند که بدن برادرم را مثله (قطعه قطعه کرده اند و من تا او را نبینم بر نمی گردم. ولی در راه خدا هرچه بر سرم آید ان شاء الله صبر خواهم نمود.

چون زبیر سخنان او را حضور پیامبر صلی الله علیه و آله عرض کرد، آن حضرت اجازه داد صفیه به دیدن جنازه حضرت حمزه بیاید، چون صفیه آمد و نظرش بر بدن برادر افتاد، گفت: إنا لله وإنا إلیه راجعون» و دو رکعت نماز خواند و طلب آمرزش نمود و برگشت .

پیامبر صلی الله علیه و آله دستور داد بدن شهدای احد را آوردند و در کنار بدن حمزه گذاشتند و بر آنها نماز خواند، و بر جنازه حمزه هفتاد و پنج تکبیر گفت. و چون بدن حمزه را برهنه کرده بودند، رسول خدا صلی الله علیه و آله بر بدن او پوشاند، ولی سایر شهدا را با همان لباس خون آلود دفن کردند.

فضائل حضرت حمزه علیه السلام

در سفینة البحار از حضرت صادق علیه السلام نقل است که فرمودند: چون علی علیه السلام وارد محشر گردد، از دو طرف او جناب جعفر و حمزه و در عقب سر او زهرا علیها السلام و از

ص: 104

جلوی آن حضرت حسن و حسین علیهما السلام روان باشند.

نیز از حضرت صادق علیه السلام سؤال شد، با اینکه حسین علیه السلام سیدالشهدا است، چرا حضرت حمزه را هم سیدالشهدا گویند؟ فرمودند: حمزه، سیدالشهدای غیر معصومین است و حسین علیه السلام السید الشهدای جمیع اهل بیت علیهم السلام است.

نیز نقل شده که: در قیامت پرچم حمد به دست حضرت امیر علیه السلام و پرچم تکبیر به دست حمزه علیه السلام و پرچم تسبیح به دست جعفر طیار علیه السلام است.

نیز از امام محمد باقر علیه السلام از نقل شده که فرمودند: بر قائمه عرش نوشته شده: «إن حمزة اسد الله و أسد رسول الله و سید الشهداء» به درستی که حمزه شیر خدا و شیر رسول خدا صلی الله علیه و آله و آقای شهدا است.

نیز از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمودند: آیه شریفه فی بیوت أذن الله أن رفتم و آیه رجال الهیهم تجار درباره خانواده محمد و آل او نازل شده که آنها علی و فاطمه و حسن و حسین و حمزه و جعفر علیهم السلام می باشند. (1)

زیارت حضرت حمزه: از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل است که فرمود: «من زارنی و لم یزر قبر عمی حمزة فقد جفانی» (کسی که مرا زیارت کند و عمویم حمزه را زیارت نکند به من جفا کرده است).

برخی دیگر از شهدای احد

اگر چه شهدای احد هفتاد نفر بودند ولی مناسب دیدم احوال چند نفر از آنها را یادآور شوم:

1- حنظلة بن ابی عامر: وی در شب جنگ احد با اجازه پیامبر صلی الله علیه و آله برای عروسی (زفاف) در مدینه ماند، اول صبح مهیا شد برای یاری پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به

ص: 105


1- سفینة البحار ج 2 ص 431

طرف احد برود، همسرش (تازه عروس دامن) او را گرفت و گفت: صبر کن تا من چند نفر را حاضر کنم که مطلبی دارم، حنظله صبر کرد، آن زن چهار نفر را حاضر کرد و به حنظله گفت: پیش آنها اقرار کن که ما امر زناشوئی را انجام دادیم، حنظله به آن مطلب اعتراف کرد و چون از زن (نو عروس سبب این عمل را پرسیدند گفت: شب گذشته خواب دیدم حنظله به آسمان پرواز نمود، دانستم که او امروز شهید می شود.

چون حنظله برای رسیدن به جنگ عجله داشت مجال غسل پیدا نکرد و با حال جنابت به احد آمد و ابوسفیان را دید که در میان میدان مشغول فریاد زدن و تشویق مردم به جنگ است. لذا بر او حمله کرد و شمشیری بر اسب او زد که ابوسفیان روی زمین افتاد و صدا زد مرا از دست حنظله نجات دهید، کفار دور او را گرفتند و او را شهید نمودند. پس از خاتمه جنگ، جنازه حنظله را حضور پیامبر صلی الله علیه و آله آوردند، دیدند بدن او به خون آلوده نیست، مثل اینکه او را غسل داده باشند، علت آن را از رسول خدا صلی الله علیه و آله سؤال نمودند، حضرت فرمود: دیدم ملائکه را که بین آسمان و زمین حنظله را با آب زمزم غسل می دادند، چون او جنب شهید شده بود. «لذا معروف به حنظله غسیل الملائکه گردید». (1)

2- عمرو بن جموح: وی اعرج (از ناحیه پا معلول بود و چهار پسر خود را به جنگ فرستاد، خود نیز مهیا شد که به طرف احد برود، رفقایش به او گفتند: تو ناتوانی و خدا در قرآن فرموده است: بر شخص عاجز تکلیف نیست. علاوه اینکه چهار پسر تو با پیامبر صلی الله علیه و آله در جبهه شرکت نموده اند. عمرو فرمود: خوش به حال پسران من که به طرف بهشت رهسپارند، خوب است من هم خود را در ریاض جنان به آنها برسانم، همسر عمرو گفت: موقعی که عمرو می خواست از خانه بیرون

ص: 106


1- سفینة البحارج 6 ص 638. ماده غسل

رود، لرزه بر اندام او افتاد، و به خدا عرض کرد: خدایا مرا به اهل خانه ام برمگردان «اللهم لاتردنی إلی أهلی» و خود را در احد حضور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله رساند و عرض کرد: فامیل من می خواستند مرا به خاطر ناتوانی ام برگردانند، ولی امید من از خدا چنان است که با این پای عاجزم، مرا از بهشت محروم نسازد. حضرت به او فرمود: با این حالی که داری خدا از تو جهاد نخواسته است، و پسران او آمدند او را برگردانند، قبول نکرد. و گفت یا رسول الله صلی الله علیه و آله ! جنگ بر من حرام است یا واجب نیست؟ فرمود: حرام نیست، گفت الحمدلله ، پس می توانم جنگ کنم، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: او را رها کنید شاید خدا شهادت را روزی او گرداند، عمرو به میدان رفت و جهاد کرد تا شهید شد. (1)

3- مخیریق یهودی: وی که از دانشمندان و رؤسای دینی یهودی های مدینه بود، چون شنید که در جنگ احد امر بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله سخت شده است. به یهودی های مدینه گفت: «والله انکم لتعلمون أن محمد صلی الله علیه و آله و نبی و إن نصره علیکم حق.» «قسم به خدا شما می دانید محمد پیامبر صلی الله علیه و آله خدا است و یاری او بر شما واجب است». و شمشیر خود را برداشت و به یهود گفت: اگر من کشته شدم تمام اموالم مال محمد صلی الله علیه و آله است، هرجا می خواهد صرف نماید، هرچه یهودی ها به او گفتند: امروز روز شنبه است و کار بر ما روا نیست، گوش نداد و خود را به احد رسانید و در راه اسلام شهید شد، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: مخیریق بهترین یهودی های مدینه بود. (2)

آری، مخیریق یهودی حتی یک نماز هم نخواند ولی بهشتی شد، اما ما چطور؟ نکند خدای ناکرده سالها نماز بخوانیم و سرانجام سر از جهنم در آوریم.

ص: 107


1- سفینة البحار، ج 6 ص 459.
2- تاریخ طبری ج 2 ص 531.

ضمنا پس از مدتی که از دفن شهدای احد گذشته بود، سیل آمد و قبرهای بعضی از آنها را خراب کرد، بدن بعضی از شهدای احد آشکار گردید، بدن یکی از شهدا را دیدند که ابدا تغییر نکرده، و چون در صورت آن شخص ضربتی وارد آمده بود، دیدند دست خود را به پیشانی گذاشته است، چون دست او را از پیشانی اش جدا نمودند، خون جاری شد. دست او را دو مرتبه بر پیشانی اش گذاشتند، خون قطع گردید.

نیز معاویه خواست از احد قناتی عبور دهد، به قبر عمرو بن جموح برخورد کردند، دیدند بدنش تازه است و گویا تازه دفن شده و چون ضربتی بر پای او وارد آمده بود خون جاری شد.

از جابر نیز نقل شده که چهل و شش سال بعد از دفن پدرش در احد چون قبر او را سیل خراب نمود، دید گویا پدرش در قبر خواب است و ابدأ خاک در او اثر نکرده و کفن او مثل روز اول است و روی پاهای او که علف ریخته بودند، هنوز علفها سبز است. (1)

در پایان، از خداوند سبحان می خواهیم توفیق زیارت آن بزرگواران را به همه مؤمنان مرحمت فرماید تا از نزدیک عرض کنیم: «السلام علیکم أیها الشهداء المؤمنون السلام علیکم یا اهل بیت الإیمان و التوحید السلام علیکم یا أنصار دین الله و أنصار رسوله علیه و آله السلام سلام علیکم بما صبرتم فنعم عقبی الدار فعلیکم سلام الله ورحمه و برکاته».

جنگ بنی نضیر

سبب این جنگ این بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله به اتفاق امیرالمؤمنین علی علیه السلام و چند نفر دیگر از اصحاب به سمت قلعه بنی نضیر رفت. گروهی از یهود در آن قلعه

ص: 108


1- تلخیص از سفینة البحار، «حمزه»

ساکن بودند و در فرصت های مناسب، مسلمانان را اذیت می کردند، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله قلعه آنان رسید، هنگامی که آن حضرت را دیدند اظهار خوشحالی کرده، عرض کردند چه می شود به قلعه ما وارد و مهمان ما باشید، رسول خدا صلی الله علیه و آله ورود به قلعه را صلاح ندید و بیرون قلعه، پشت دیوار نشست، یهود با هم توافق کردند که یک نفربر بام برود وسنگی بر سر پیامبر صلی الله علیه و آله بغلطاند و او را از بین ببرد.

جبرئیل این توطئه را به اطلاع پیامبر صلی الله علیه و آله رساند. و آن حضرت از آن مکان برخاست و دستور داد خیمه اش را در نقطه دوردستی برپا کنند.

همین که شب شد مردی از بنی نضیر تیری به سوی خیمه آن حضرت انداخت، و آن تیر به خیمه اصابت کرد، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دستور داد خیمه اش را از آن جا به دامنه کوهی منتقل کنند، و مهاجران و انصارگرد خیمه آن حضرت پرده زدند، چون تاریکی شب همه جا را فرا گرفت امیر المؤمنین علیه السلام را نیافتند، مردم عرض کردند: ای رسول خدا! علی را نمی بینیم ؟ فرمود: گمان دارم دنبال اصلاح کار شما رفته است.

طولی نکشید که علی علیه السلام با سر بریده همان مرد یهودی - که تیر به سوی خیمه پیامبر صلی الله علیه و آله رها کرده بود و نامش عزور بود بازگشت، و آن سر را پیش آن حضرت گذاشت، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ای علی! چه کردی؟ عرض کرد: من دیدم این خبیث، مرد بیباک و دلاوری است، پس در کمینش نشستم و با خود گفتم: چه چیز در این تاریکی شب او را چنین بیباک کرده جز این که می خواهد دستبرد و شبیخونی به ما بزند؟ ناگاه دیدم که شمشیر برهنه ای در دست دارد و با ممه تن از یهود پیش می آید، به او حمله کرده و او را کشتم و دیگران که همراهش بودند گریختند، و هنوز چندان دور نشده اند، چند نفر با من بفرست که امید است به آنها دست یابیم.

رسول خدا صلی الله علیه و آله ده نفر همراه امیرالمؤمنین علیه السلام فرستاد که از آن جمله ابودجانه و سهل بن حنیف بودند، و پیش از آن که یهود به قلعه پناه ببرند به ایشان رسیده، و

ص: 109

آنان را کشتند.

از این جنگ و مبارزه شبانه، ترس و خوفی بزرگ در دل یهود جای گرفت و ناچار تصمیم گرفتند از قلعه خارج و تسلیم امر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله شوند. لذا شخصی را نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله فرستاده، امان خواستند، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله اجازه داد اموال خود را بر شتران حمل کنند و از اطراف مدینه کوچ کنند.

یهود اموال خود را برداشته و هنگام خارج شدن از قلعه، از باب این که خانه هایشان دست مسلمانان نیفتد، خانه های خویش را به دست خود خراب کردند.

خداوند سبحان داستان این جنگ و اتفاقی که افتاد، در سوره مبارکه حشر بیان فرموده است.

«هُوَ الَّذِي أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مِنْ دِيَارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ مَا ظَنَنْتُمْ أَنْ يَخْرُجُوا وَظَنُّوا أَنَّهُمْ مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ فَأَتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا وَقَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُمْ بِأَيْدِيهِمْ وَأَيْدِي الْمُؤْمِنِينَ فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ » (حشر/2)؛ او کسی است که کافران اهل کتاب را در اولین برخورد با مسلمانان از خانه هایشان بیرون راند، شما مسلمانان گمان نمی کردید آنان خارج شوند، و خودشان نیز گمان می کردند که دژها و قلعه های محکمشان آنها را از عذاب خدا مانع می شود، اما خداوند از آنجا که گمان نمی کردند به سراغشان آمد و در دلهایشان ترس و وحشت انداخت به گونه ای که خانه های خود را با دست خویش و با دست مؤمنان ویران کردند، پس عبرت بگیرید ای صاحبان چشم و بینایی!

جنگ احزاب (خندق)

اخراج بعضی قبایل یهود مانند بنی نضیرو بنی قریظه از اطراف مدینه آنان را نسبت به مسلمانان به ویژه نسبت به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله خشمگین ساخت و چند تن از رؤسای آنان به مکه رفته و آمادگی خود را به منظور کمک و همراهی با قریش بر ضد پیامبر صلی الله علیه و آله

ص: 110

اعلام داشتند، بزرگان قریش از این فرصت استفاده کرده و از پیشنهاد آنان استقبال کرده، در نتیجه کلیه قبایل بت پرست مگه به همدستی طوایف یهود در سال پنجم هجری بسیج عمومی کرده و با تعداد ده هزار نفر به فرماندهی ابوسفیان و دستیاری گروهی از یهود برای کشتن پیامبر صلی الله علیه و آله متوجه مدینه شدند.

چون این خبر به پیامبر صلی الله علیه و آله رسید مسلمانان را جمع کرد و برای دفاع در مقابل مهاجمان به مشورت پرداخت، سلمان فارسی پیشنهاد کرد که اطراف مدینه را خندق بکنند و موانع مصنوعی در آن جا به وجود آورند تا عبور دشمن از آن سخت و ناممکن باشد، رسول اکرم صلی الله علیه و آله پیشنهاد سلمان را پذیرفت و دستور داد فورا برای حفر خندق آماده شوند، مسلمانان مشغول حفر خندق شده، خود حضرت رسول صلی الله علیه و آله نیز مانند دیگران به حفر خندق اشتغال داشت.

پیش از رسیدن سپاه مهاجم خندق آماده شد و هنگامی که مشرکان نزدیک خندق رسیدند از مشاهده آن متعجب شدند، زیرا این نوع وسیله دفاع در حجاز سابقه نداشت، بدین جهت گفتند: «والله إن هذه لمکیدة ما کانت العرب تکیدها»، «به خدا سوگند! این حیله عرب نیست و عرب چنین حیله ای به کار نبندد).

مسلمانان هم که تعدادشان در حدود سه هزار نفر بود در آن طرف خندق اردو زدند، چند روز دو سپاه در طرفین خندق روبروی هم بودند و گاهی به هم سنگ و تیر می انداختند، بالأخره عمروبن عبدود با چند نفر دیگر از تنگ ترین جای خندق خود را به طرف دیگر آن رسانیدند.

عمرو به محض ورود، مبارز خواست، وقتی صدای خشن و رعب انگیز عمرو در فضای اردوگاه مسلمانان طنین انداز شد، نبضها از حرکت ایستاد و رنگ از چهره همگان پرید! زیرا عمرو را همه می شناختند، او فارس یلیل واز شجاعان نامی عرب بود و در تمام عربستان نظیر و مانند نداشت، او قهرمان کهنسال ورزیده و جنگدیده بود و به تنهایی با هزار نفر مقابل شمرده می شد. و برای بار دوم فریاد «هل من مبارز»

ص: 111

عمرو پرده گوش مسلمانان را مرتعش ساخت.

در این هنگام یک سکوت و حیرت، توأم با ترس و وحشت بر تمام لشگر مدینه حکم فرما بود و کسی جرات تکلم و اظهار وجود نداشت. عمرو می گفت: شما می گویید هر کس از ما کشته شود به بهشت می رود. آیا در میان شما داوطلب بهشت وجود ندارد؟

سرانجام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله سکوت را شکست و فرمود: کیست که شر این بت پرست را از سر ملت اسلام بردارد؟ نفسها در سینه حبس بود و از کسی صدایی برنیامد، امیرالمؤمنین علیه السلام بپاخاست و عرض کرد: من یا رسول الله صلی الله علیه و آله ! پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: تأمل کن شاید داوطلب دیگری پیدا شود، ولی هیچ کس حریف این قهرمان عرب نبود. نبی اکرم صلی الله علیه و آله سؤال خود را تکرار فرمود. باز امیرالمؤمنین علیه السلام پاسخگوی این دعوت گردید. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: یا علی! این عمروبن عبدود است. علی علیه السلام عرض کرد: من هم علی بن ابی طالبم.

پیمبر سرودش که عمرو است * این که دست پلی آخته زآستین

علی گفت ای شاه این منم * که یک بیشه شیر است در جوشنم

رسول خدا صلی الله علیه و آله عمامه بر سر امیرالمؤمنین علیه السلام و شمشیر برکمر او بست و فرمود: برو خدا نگهدارت. سپس سر به آسمان بلند کرد و با حالت رقت گفت: خدایا ! پسر عم مرا در میدان جنگ تنها مگذار. از سویی عمرو رجز می خواند و مسلمانان را به مبارزه می طلبید و می گفت:

ولقد بححت من النداء بجمعکم هل من مبارز * و وقفت إذ جبن المشجع موقف البطل المناجز

وکذاک إنی لم أزل متسترعا نخو الهزاهز * ان الشجاعة فی الفتی والجود من خیر الغرائز

ص: 112

از بس به شما ندا دادم و مبارز طلبیدم گلویم گرفت و قهرمانانه ایستادم در جایی که مردم شجاع آن جا می ترسند. و این چنین من همیشه به سوی بلاها و فتنه ها با سرعت می روم زیرا شجاعت وجود در جوانمرد از بهترین غریزه ها است.

در این هنگام امیرالمؤمنین علیه السلام چون شیر خشمگینی که برای صید از کمین جستن کند به سرعت آهنگ عمرو کرد و رجز او را از روی ادب علمی (یعنی مناسب وهماهنگ رجزاو) چنین پاسخ داد:

لا تعجلن فقد اتاک مجیب صوتک غیر عاجز * ذونیة وبصیرة والصدق منجی کل فائز

إنی لأرجو ان أقیم علیک نائحة الجنائز * من ضربة نجلاء یبقی ذکرها بعد الهزاهر (1)

ای عمرو! زیاد درکار جنگ عجله مکن، زیرا جواب گوی آواز تو به سوی تو آمده است که برای مبارزه با تو عاجز نیست بلکه دارای حسن نیت و بصیرت در راه حق است- وصدق و راستی نجات دهنده هر رستگاری است - من امیدوارم که زنان نوحه سرا را بر جنازه تو بنشانم - از ضربت شکافنده ای که یاد آن بعد از جنگ ها باقی بماند.

عمرو که خود را از شجاعان نامی و مبرز عرب می دانست با دیده حقارت به حضرت امیر علیه السلام نگریست و گفت: آیا جز تو کسی داوطلب نبود؟ من با پدرت ابوطالب آشنا و دوست بودم، نمی خواهم تو را در پنجه خود چون مرغ بال و پر شکسته ای در حال جان دادن ببینم، مگر نمی دانی که من «عمرو عبدود» فارس یلیل و قهرمان نیرومند عرب هستم؟

امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: من تو را ابتدا به توحید و اسلام دعوت می کنم و اگر هم

ص: 113


1- کشف الغمة، ج 1، غزوة الخندق، ص 203 .

نپذیری از همین راه که آمده ای برگرد و از جنگ با پیامبر صلی الله علیه و آله درگذر.

عمرو گفت: من از روش آباء و اجداد خود (بت پرستی) دست برنمی دارم، و اگر بدون جنگ نیز برگردم مورد استهزای زنان قریش واقع می شوم، حضرت امیر علیه السلام فرمود: در این صورت از اسب پیاده شوتا بجنگیم، من دوست دارم تو را در راه خدا کشته باشم.

عمرو برآشفت و از اسب پیاده شد و اسب خود را پی کرد و چون در برابر امیرالمؤمنین علیه السلام ایستاد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: «برز الایمان کله إلی الشرک کله.» تمامی ایمان با تمامی کفر به مبارزه برخاسته است.)

حقیقت امر نیز همین بود. علی علیه السلام ایمان محض، بلکه کل ایمان بود. و اگر در آن روز علی علیه السلام نبود، نامی از اسلام و احدی از مسلمانان نمی ماند، عمرو نیز نماینده شرک وکفر بود و چشم و چراغ قریش به شمار می آمد.

بالاخره آن دو مبارز چنان به هم درافتادند که گرد و غبار در اطرافشان بلند شد و نیروهای دو طرف نتوانستند آنان را به خوبی مشاهده کنند، در این گیر و دار دو ضربت رد و بدل شد، عمرو شمشیری بر امیرالمؤمنین علیه السلام زد که سپر آن حضرت را دو نیمه کرد و به سر مبارکش آسیب رسانید ولی آن حضرت با نیرومندی خود چنان ضربتی به عمرو فرود آورد که او را به خاک هلاکت افکند و بانگ تکبیر برآورد، از صدای تکبیر علی علیه السلام بر همگان معلوم شد که عمرو به قتل رسیده و با کشته شدن او شکست قریش حتمی خواهد بود. چنان که خواهر عمرو دراین مورد ضمن ابیاتی چنین گوید:

اسدان فی ضیق المکر تصاولا * وکلاهما کفو کریم باسل

فاذهب علی فما ظفرت بمثله * قول سدید لیس فیه تحامل

ص: 114

ذلت قریش بعد مقتل فارس * فالذل مهلکها و خزی شامل (1)

علی وعمرودوشیر دلاور بودند که در تنگنای معرکه به یکدیگر حمله ور شدند و هردو همتایان بزرگوار و دلیری بودند. ای علی! برو که تاکنون به کسی مانند عمرو بن عبدود چیره نگشته بودی و (این ادعای من) سخنی است محکم و درست و در آن تکلف واغراق نیست.

رومی نشد از سر علی کس آگاه *زیراکه نشد کس آگه از سر اله

یک ممکن و این همه صفات واجب * لاحول ولاقوة الا بالله

پس از کشته شدن عمرو بن عبدود مشرکان و قریش خوار شدند و هنگامی که امیرالمؤمنین علیه السلام سر عمرو را به حضور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله اکرم آورد، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «ضربة علی یوم الخندق افضل من عبادة الثقلین.» «ارزش ضربت علی علیه السلام در روز خندق از عبادت جن وانس برتر است.»

و بعضی نوشته اند که فرمود: «الضربة علی لعمروبن عبدود افضل من عمل امتی الی یوم القیامة.» (2) «براستی ضربت علی علیه السلام بر عمر بن عبدود، از عمل امت من تا روز قیامت برتر است.»

زیرا شمشیر علی علیه السلام بود که عمرو بن عبدود را به هلاکت رساند و اسلام نوبنیاد را از شر مشرکان رهایی بخشید. و اگر در آن روز علی علیه السلام نبود عمرو به تنهایی کافی بود که مسلمانان را تار و مار کرده و چنان که خودش می گفت، نام اسلام را از صفحه تاریخ براندازد.

بنابراین، عبادات مسلمانان تا روز قیامت در گرو همان ضربت سیف اللهی است که موجب قتل عمرو بن عبدود و گریختن عکرمه و چند تن دیگر گردید که

ص: 115


1- ارشاد شیخ مفید، فی غزوة الأحزاب، ص 57؛ کشف الغمة، ج 1، ط منشورات الرضی، ص 210.
2- بحارالانوار، جلد 39، ص 2.

همراه عمرو بدین سوی خندق آمده بودند و با کشته شدن عمرو و فرار همراهانش دهشت و هراس میان مشرکان افتاد و روحیه آنان را به کلی متزلزل کرد.

یادآوری : علامه مجلسی در عین الحیات نقل کرده: «بعد از آنکه حضرت امیر علیه السلام عمرو بن عبدود را بخاک انداخت، در کشتن او عجله نکرد و مقداری صبر نمود، پیامبر صلی الله علیه و آله علت تأخیر در قتل او را پرسید؟ عرض کرد: عمرو به من اهانت و بی ادبی کرد، صبر کردم تا خشمم فرو نشست و نیت خود را خالص نموده و فقط برای خدا او را به قتل رساندم» . مولوی گفته است:

از علی آموز اخلاص عمل * شیر حق را دان منه از دغل

درغزا بر پهلوانی دست یافت * زود شمشیری برآورد و شتافت

او خدوانداخت بر روی علی * افتخارهرنبی وهرولی

او خدو زد بر رخی که روی ماه *سجده آرد پیش او در سجده گاه

در زمان انداخت شمشیر آن علی * کرد او اندرغزایش کاهلی

گشت حیران آن مبارز زین عمل * وز نمودن عفو و رحمت بی محل

گفت برمن تیغ تیز افراشتی * از چه افکندی مرا بگذاشتی

آن چه دیدی بهتر از پیکار من * تا شدستی سست در اشکار من

راز بگشا ای علی مرتضی * ای پس از سوء القضاء، حسن

گفت من تیغ از پی حق می زنم * بنده حقم نه مامور تنم

شیر حقم، نیستم شیرهوا * فعل من بردین من باشد گواه

چون درآمد در میان غیر خدا * تیغ را اندر میان کردن، سزا

در حیات القلوب است که حضرت امیر علیه السلام زره و لباس عمرو بن عبدود را از تنش بیرون نیاورد، عمر بن خطاب گفت: «ای علی! چرا زره و لباس عمرو را

ص: 116

نیاوردی؟ و حال آنکه در عرب زرهی با ارزشتر از زره عمرو وجود ندارد. آن حضرت فرمود: نخواستم او را برهنه بگذارم.

چون جنگ پایان یافت، خواهر عمرو بن عبدود نزد جنازه برادرش حاضر شد، دید سلاح جنگ و لباس از تن عمرو بیرون نکرده اند، پی برد که او را مرد کریم و بزرگواری کشته است، گفت: عمرو را نکشته است جز هم سنگ و هم شأن بزرگ، سپس سؤال کرد: کشنده برادر من چه کسی بوده است؟ گفتند: علی بن ابی طالب علیه السلام، در همان حال این دو شعر را انشاد کرد.

لوکان قاتل عمرو غیر قاتله * لکنت آبکی علیه آخر الأبد

لکن قاتله من لایعاب به * من کان یدعی أبوه بیضة البلد (1)

اگر قاتل برادر من، غیر از علی بن ابی طالب بود، تا ابد بر او گریه می کردم. لکن قاتل اوشخصیتی بی مانند است، او کسی است که پدرش بزرگ مکه بود.

در این جنگ شش تن از انصار شهید و جماعتی از کفار به هلاکت رسیدند. و خدای تعالی بادی سخت در لشکرگاه کفار انداخت و خیمه ها و دیگدان ها را سرنگون ساخت و فرشتگان طناب خیمه های آنان را می بریدند و میخ های خیام را می کندند، چنان که از کثرت هول و هیبت، کفار را جز فرار چاره نماند، اسب ها لجام خود را گسیخته به هر سو فرار می کردند و باد، سنگ و شن به خیمه های آنها فرومی ریخت. ابوسفیان از شدت خوف و ترس بر شتر خود سوار شد و قبل از این که زانوی شتر را باز کند، به شتر نهیب زد، شتر با زانوی بسته بلند شد، ابوسفیان از پشت شتر افتاد و زانوی شتر را باز کرد و همه لشگر در تاریکی شب فرار کردند، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: دیگر قریش به جنگ ما نیایند و ما به جانب آنان خواهیم رفت، ان شاء الله .

ص: 117


1- ارشاد شیخ مفید، فصل فی غزوة الأحزاب، ص 57.

شیخ مفید رحمة الله در ارشاد نقل کرده که ربیعه سعدی گوید: نزد حذیفة بن یمان (یکی از یاران پیامبر صلی الله علیه و آله ) رفتم و بدو گفتم: ای ابا عبدالله ! ما در فضائل علی علیه السلام و منقبت های او گفتگو می کنیم و اهل بصره می گویند: شما درباره علی علیه السلام از اندازه می گذرید، آیا تو در فضیلت او برای من حدیثی داری که بیان کنی؟ حذیفه گفت: ای ربیعه ! چه از من می پرسی؟ سوگند به آن که جانم به دست او است اگر تمامی کردار یاران پیامبر صلی الله علیه و آله را از آن روزی که آن حضرت به پیامبری برانگیخته شد تا به امروز در یک کفه ترازو بگذارند، و کردار علی علیه السلام را به تنهایی به که دیگر نهند، هر آینه کردار علی علیه السلام به تمامی آن کردارها بچربد؟ ربیعه گفت: این سخنی است که روی آن نمی شود تکیه کرد و کسی آن را نمی پذیرد؟ حذیفه گفت: ای فرومایه ! چگونه پذیرفته نشود؟ ابوبکروعمرو حذیفه و سایریاران پیامبر صلی الله علیه و آله کجا بودند در آن روزکه عمرو بن عبدود مبارز طلبید، و همه مردم از ترس او باز ایستادند جز علی علیه السلام تنها علی علیه السلام بود که به جنگ او رفت و خداوند به دست توانای او عمرو را کشت!؟ سوگند بدان که جان حذیفه به دست او است، اجروثواب کردار علی در آن روز، از کرداریاران و پیروان محمد صلی الله علیه و آله تا روز رستاخیز بزرگتر است.

ویونس بن بکر از محمد بن اسحاق روایت کرده که چون علی علیه السلام عمروبن عبدود را کشت، با روی شکفته به سوی رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد. عمربن خطاب گفت: ای علی! چرا زره عمرو را که در میان عرب مانندش نیست از تنش بیرون نیاوردی؟ امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: من شرم داشتم بدن او را برهنه کنم.

همچنین نقل کرده است که: چون علی علیه السلام عمرو بن عبدود را کشت، سرش را بریده و آن را پیش روی پیامبر صلی الله علیه و آله به زمین انداخت، پس ابوبکر و عمر برخاستند و سر مبارک علی علیه السلام را بوسه زدند.

نیز علی بن حکیم اودی گوید: از ابوبکر بن عیاش شنیدم که می گفت: به راستی علی ضربتی زد که در اسلام ضربتی از آن بزرگتر و بهتر نبود و آن ضربتی بود که به

ص: 118

عمرو بن عبدود زد، وضربتی نیز بدان حضرت زدند که به راستی ضربتی شوم تر از آن نبود، و آن ضربت ابن ملجم لعنة الله علیه بود.

خداوند متعال در باره همین جنگ و در مقام توبیخ و سرزنش گروهی مسلمان نما، وسست عنصر، وترسو ومنافق که در صحنه نبرد حاضر بودند و پاسخ پیامبر صلی الله علیه و آله را ندادند این آیات را فرو فرستاد.

«إِذْ جَاءُوكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَإِذْ زَاغَتِ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا هُنَالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالًا شَدِيدًا » «وَإِذْ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ إِلَّا غُرُورًا » (احزاب/10، 11 و12)؛ به خاطر بیاورید زمانی را که آنها (مشرکان) از سمت بالا و پایین (شهر) شما وارد شدند، (و شهر شما مدینه را محاصره کردند)، و به خاطر بیاورید زمانی را که چشم ها از شدت ناراحتی و ترس خیره شده، و جانها به لب رسیده بود، و گمان های گوناگون ناپسند به خدا می بردید. در آنجا مؤمنان آزمایش شدند، و سخت متزلزل و نگران شدند. و یاد آورید آن هنگامی را که مردمان منافق و آنان که در دل هایشان بیماری است می گفتند: خدا و پیامبرش به ما وعده نداد جز فریب.

این سرزنش و ملامت و درشتی متوجه گروهی گشت که در برابر عمروبن عبدود زمین گیر شده و سر به زیر انداختند و تنها علی علیه السلام پاسخ او را داد، و بر همین اساس به اتفاق تاریخ نویسان و مسلمانان، هیچ کس از این سرزنش و ملامت رهایی نیافت جز امیرالمؤمنین علی علیه السلام، زیرا که فتح آن جنگ به دست او شد، وکشتن عمروبن عبدود و نوفل بن عبدالله که به دست او انجام شد سبب گریختن مشرکان گردید. صلوات الله وسلامه علیه.

جنگ خیبر

در فاصله میان مدینه وتبوک محلی یهودی نشین بود، ساکنان آن در چند قلعه

ص: 119

زندگی می کردند و آن محل را «خیبر» می گفته اند که متشکل از هفت قلعه بود و هر یک از آنها نام مخصوصی داشت.

در سال هفتم هجری به دستور نبی اکرم صلی الله علیه و آله مسلمانان به طرف خیبر حرکت کردند و پس از دو یا سه روز به حوالی خیبر رسیده و در کنار قلعه ها اردو زدند.

بامدادان که اهالی قلعه ها از خواب برخاستند مسلمانان را در نزدیکی خیبر مشاهده کردند. و به محض مشاهده لشگر اسلام داخل قلعه ها شده و درب آنها را بستند، رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز با اصحاب خویش قلعه ها را به محاصره درآورد.

در یکی از روزها، شخصی از یهودیان نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و عرض کرد: یا محمد! مرا امان ده تا راه فتح این قلعه را به تو نشان دهم که به سهولت آن را فتح کنی. حضرت فرمود: مال و عیال و جان تو در امان است بگو. یهودی گفت: اصحاب خود را بگو در فلان جا (واشاره به طرفی کرد) نقبی بزنند، به آب خواهند رسید که سرچشمه آب تمام این قلعه ها است. جلو آن را سد کنید تمام اهل قلعه تسلیم می شوند. حضرت فرمود: امان تو برقرار است ولی من این کار را نخواهم کرد.

پس از محاصره قلعه ها، هر روز عده ای از یهود از قلعه ها بیرون می آمدند و با مسلمانان به جنگ مشغول می شدند و از طرفین برخی مجروح می شدند و شب که فرا می رسید یهود به قلعه ها رفته، درها را می بستند.

یکی از روزها پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله پرچم را به دست ابوبکر داد و روز دیگر به دست عمر داد و آنان را برای گشودن قلعه های خیبر مأمورگردانید ولی آنان کاری از پیش نبرده و با دیدن مرحب خیبری، بیمناک شده و فرار کردند.

فرماندهان دیگر نیز برای فتح قلعه خیبر عزیمت می کردند ولی در مقابل دفاع جنگجویان یهود عاجز مانده و برمی گشتند چون سرداران اعزامی برای گشودن قلعه ها بدون هیچ دستاوردی برگشته و روحیه مسلمانان را ضعیف می کردند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:

ص: 120

لاعطین الرایة غدا رجلا یحبه الله و رسوله ویحب الله و رسوله کزارا غیر فرار لا یرجع حتی یفتح الله علی یدیه؛ فردا پرچم را به مردی خواهم داد که خدا و پیامبرش او را دوست دارند، او نیز خدا و پیامبر خدا را دوست دارد. او کسی است که پی در پی حمله کننده است و هرگز فرار نکند، از جبهه جنگ برنگردد تا خداوند به دست او (قلعه های خیبر را بگشاید.

از این فرمایش پیامبر صلی الله علیه و آله همه را تعجب و حیرت فراگرفت، این چه کسی است که فردا پیروز خواهد شد؟

هرکسی به نحوی کلام آن حضرت را تعبیر می کرد و برخی هم این افتخار را از آن خود می دانستند و هیچ کس گمان نمی کرد که منظور پیامبر صلی الله علیه و آله حضرت امیر علیه السلام است و این سکه افتخار به نام همایون امیرالمؤمنین علیه السلام زده شده است؟

شاید آنان حق داشتند و در این تصور و خیال معذور بودند، زیرا علی علیه السلام به درد چشم مبتلا بود و کسی خیال نمی کرد که این گره پیچیده و بغرنج با دست با کفایت و توانای علی علیه السلام گشوده خواهد شد.

چون روز بعد فرارسید، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: علی کجاست؟

عرض کردند: چشم درد دارد. فرمود: احضارش کنید، یک نفر از مسلمانان به خیمه علی علیه السلام رفت و فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله را به وی ابلاغ کرد.

علی علیه السلام فورا بلند شد و خدمت آن حضرت شتافت، نبی اکرم صلی الله علیه و آله از او احوالپرسی کرد، عرض کرد: چشم درد دارم که درست نمی بینم، پیامبر صلی الله علیه و آله او را در آغوش کشید و آب دهان مبارکش را بر چشمان وی مالید که فورا بهبود یافت و تا آخر عمر دچار درد چشم نگردید. حسان بن ثابت در این مورد گفت:

وکان علی ارمد العین یبتغی * دواء فلما لم یجس مداویا

شفاه رسول الله منه بتفلة *قبورک مرقیا و بورک راقیا

وقال ساعطی الرایة الیوم صارما * کمیا محبا للرسول موالیا

ص: 121

یحب الهی والاله یحبه * به یفتح الله الخصون الاوابیا

فاصفی بهادون البریة کلها * علیا وسماه الوزیر المواخیا (1)

علی در آن روز چشم درد داشت و دارویی برای بهبودی آن می جست و چیزی به دست نمی آورد.

رسول خدا او را با آب دهان خود شفا بخشید، پس فرخنده باد آن که بهبودی یافت و خجسته باد آن که بهبودی داد. و فرمود: امروز پرچم را به دلاور شجاعی می دهم که دوستدار رسول است.

او خدای مرا دوست دارد و خدا هم او را دوست دارد و به وسیله او خداوند قلعه ها را می گشاید.

پس برای این کار از میان تمام مردم علی را برگزید و او را وزیروبرادر خود نامید.

آری، پس از آن که چشم علی علیه السلام بهبودی یافت رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: یا علی! فرماندهان ما کاری از پیش نبرده اند و هنوز قلعه های خیبرگشوده نشده است و این امر خطیر جز به دست توانای توانجام نخواهد گرفت.

علی علیه السلام امتثال امر کرد و گفت: تا چه اندازه با آنان بجنگم؟

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: تا موقعی که به یگانگی خدا و رسالت من شهادت دهند.

علی علیه السلام چون شیری بلند طبع که به طرف شکار خود با بی اعتنایی می رود، پیش رفت تا پشت دیوار قلعه خیبر رسید، پرچم را بر زمین کوبید و نیروهای خود را برای تسخیر حصار آماده کرد، در این موقع جمعی از جنگجویان دلیر خیبر بیرون ریختند و جنگ به شدت درگرفت، علی علیه السلام با چند حمله حیدرانه آنان را درهم کوبید به طوری که یهود فرار کرده و داخل قلعه شدند علی علیه السلام نیز خواست به

ص: 122


1- کشف الغمة، فی بیان انه افضل الاصحاب ، ص 160.

دنبالشان وارد قلعه شود، رئیس قلعه که از شجاعان مشهور به نام حارث - برادر مرحب . بود خواست از ورود علی علیه السلام به قلعه ممانعت کند ولی به ضرب شمشیر آن حضرت به درک واصل شد. در این هنگام نامی ترین و شجاع ترین جنگجویان قلعه که به مرحب خیبری معروف بود، به خونخواهی برادرش بیرون شتافت واین رجز را خواند.

قذ علمت خیبر انی مرحب * شاکی السلاح بطل مجرب

مردم خیبر می دانند که من مرحب هستم سرتا پا مسلح و دلاوری با تجربه هستم.

امیرالمؤمنین علیه السلام چون شیر برآشفته بروی درآمد و فرمود:

أنا الذی سمتنی امی حیدرة * ضرغام غابات و لیث قسورة (1)

من آن کسی هستم که مادرم نام مرا حیدر نهاد، شیر جنگلها و شیری قوی و نیرومند هستم.

چون مرحب این رجز از آن حضرت شنید، کلام دایه کاهنه اش به یادش آمد که گفته بود: بر همه کس غلبه توانی کرد اثر آن کس که نام او «حیدر» باشد که اگر با او جنگ کنی کشته شوی، پس فرار کرد. شیطان به صورت دانشمندی از یهود ظاهر شد و گفت: حیدره بسیار است از چه می گریزی ؟ پس مرحب باز شتافت و خواست که پیش دستی کند و زخمی بر آن حضرت زند که امیرالمؤمنین علیه السلام او را مجال نداد و ذوالفقار بر سرش فرود آورده، او را به خاک هلاک انداخت، واز پی او ربیع بن آبی الحقیق که از سران قوم بود و عنتر خیبری که از ابطال رجال و به شجاعت و جلادت معروف بود و مرة ویاسر وامثال ایشان را که از شجاعان یهود بودند، به قتل رسانید.

یهودیان به قلعه قموص گریختند و به سرعت دروازه قموص را بستند. حضرت امیر علیه السلام پای دروازه آمد وآن در آهنین را بگرفت و حرکت داد، چنان که آن قلعه را

ص: 123


1- الاحتجاج، ج 1. و ارشاد مفید ج 1 ص 127 و کشف الغمة غزوہ خیبر

لرزشی سخت افتاد که صفیه دختر حی بن اخطب از فراز تخت خود به زیر افتاد و چهره او مجروح شد، پس حضرت آن در را از جای کند و بر فراز سر برده و آن را سپر خود ساخت و یهودیان در بیغوله ها گریختند. آن گاه حضرت آن در را روی خندق معبر قرار داد و خود در میان خندق ایستاده و لشکر را از آن عبور داد، و سپس در را چهل ذراع به پشت سر پرتاب کرد.

شیخ مفید از عبدالله جدلی نقل می کند که گفت: از امیرالمؤمنین علیه السلام شنیدم که گفت: چون درب خیبر را کندم آن را سپر خویش قرار دادم و با یهود جنگیدم تا آن گاه که خداوند ایشان را خوار کرد و شکست داد و آن در را روی خندق گذاشتم تا مسلمانان از روی آن عبور کنند و سپس آن را در میان خندق انداختم و موقع برگشتن از خیبر، هفتاد نفر نتوانستند آن را از جایش بردارند.

ان أمره حمل الرتاج بخیبر * یوم الیهود بقدرة لمؤید

حمل الرتاج رتاج باب قموصها * و المسلمون و اهل خیبر حشد

فرمی به و لقد تکلف رده * سبعون کلهم له یتشدد

ردوه بعد تکلف و مشقة * و مقال بعضهم لبعض ارددوا

آن مرد (علی علیه السلام) در بزرگ خیبر را در روزی که با یهود جنگ می کرد با نیروی تأیید شده (از جانب خدا) برداشت.

آن در بزرگ یعنی دری را که برابرکوه قموص بود برداشت در حالی که مسلمانان واهل خیبر جمع شده بودند.

آن در را پرتاب کرد و برای بازگردانیدن آن هفتاد نفر که همگی نیرومند بودند خود را به مشقت انداختند و (آن هفتاد نفر) پس از رنج و مشقت و گفتن به یکدیگر، آن در را به جای خود برگرداندند.

در کتاب «اعلام الوری» از جابر بن عبدالله انصاری، روایت کرده که در جنگ

ص: 124

خیبر هنگامی که حضرت امیر علیه السلام از میدان برگشت، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به آن حضرت روکرد و فرمود:

اگر نه این بود که گروهی از امتان من درباره تو مطلبی گویند که نصارا درباره عیسی گفته اند، من امروز درباره تو مطالبی را اظهار می کردم که به هر جا قدم می گذاشتی مردم خاک قدمت را برای تبرک و تیمن بر می داشتند و از زیادی آب وضویت برای استشفا می بردند، ولی این مطلب برای تو بس است که تو از منی و من از تو هستم، تو وارث من هستی و من وارث تو هستم. منزلت تو نزد من همان است که هارون از برادرش موسی داشت، جز این که پس از من نبوتی نیست، و تویی که دیون مرا ادا می کنی، و برای احیای سنت و طریقه من مبارزه می کنی، و در روز قیامت از همگان به من نزدیک تر هستی، و در حوض کوثر جانشین منی، و تو اولین فردی هستی که در کنار کوثر بر من وارد می شوی، و تو اولین کس هستی که با من پوشیده می شوی، و تو اولین فرد از امت من خواهی بود که داخل بهشت می گردی.

شیعیان و پیروان تو بر منبرهای نور با چهره های سپید در کنار من قرار خواهند گرفت و من از آنان شفاعت خواهم کرد و در بهشت همسایه ام خواهند بود، جنگ با تو، جنگ با من است، آشتی با تو، آشتی با من است، نهان تو نهان من و عیان تو عیان من است، رازهای درونی تو رازهای درونی من است ، فرزندان تو فرزندان من هستند، و تو وعده های مرا انجام می دهی.

حق همواره با تو است و توهم باحق هستی، و بر زبانت جز حق چیز دیگری جاری نمی شود و قلب و چشمت همیشه به سوی حق مایل است، ایمان با گوشت و خونت آمیخته است، همان طور که با خون و گوشت من آمیخته است، دشمنان تو هرگز حوض کوثر را نخواهند دید، و دوستانت از وی دور نخواهند شد و با تو درکنار حوض خواهند بود.

در این هنگام امیرالمؤمنین علیه السلام سجده شکر بجا آورد و خدا را حمد کرد و گفت:

ص: 125

«حمد می کنم خدا را که اسلام را بر من ارزانی داشت و قرآن را به من آموخت، و با فضل وکرمش مرا محبوب بهترین مردمان وخاتم پیامبر صلی الله علیه و آله قرار داد».

حضرت رسول باردیگر فرمود: «یا علی! اگر تو نبودی مؤمنین پس از من شناخته نمی شدند» .

در این روایت فضائل و مناقبی درباره علی علیه السلام آمده است که احدی را در آن شراکت نیست، و اگر این خصوصیات را از آغاز خلقت تاکنون بر مردمان تقسیم کنند، همگان افتخار و مباهات می کنند. (1)

مجاهدات علی علیه السلام در جنگ خیبر وفتح قلعه ها وکشتن شجاعان نامی یهود و مخصوصا کندن در قلعه و گرفتن آن بر فراز دست، از کارهای خارق العاده آن جناب محسوب می شود که نظیر آنها از احدی دیده نشده است و قصاید بسیاری درباره وقایع مزبورگفته و نوشته شده است.

ابن ابی الحدید سنی حنفی درضمن قصاید خود گوید:

یاقالع الباب الذی عن هزها * عجزت اکف اربعون و اربع (2)

«ای کننده دری که چهل و چهار نفر، از حرکت دادن آن عاجز شدند».

شاهی که وصی بود وولی بود علی بود * سلطان سخا و کرم و جود علی بود

آن شیر ولایت که زبهر طمع نفس * در خوان جهان پنجه نیالود علی بود

آن قلعه گشائی که در قلعه خیبر * برکند به یک حمله و بگشود علی بود

آن شاه سرافراز که اندر رہ اسلام * تا کار نشد راست نیاسود علی بود

از لحمک لحمی بشنوتا که بدانی * کان یار که او نفس نبی بود علی بود

ص: 126


1- ارشاد مفید، جلد 1، باب دوم ، فصل 31.
2- القصائد الشبع العلویات قصیده ششم .

آن شاه سرافراز که اندر شب معراج * با احمد مختار یکی بود علی بود

جنگ موته و شهادت جعفر طیار

بعد از جنگ خیبر جنگ مؤته پیش آمد، و سبب این جنگ آن بود که پیامبر صلی الله علیه و آله به نامه ای به هرقل پادشاه روم نوشت و آن را به وسیله حارث بن عمیر فرستاد، حارث وقتی به مؤته رسید، یکی از فرماندهان شاه، حارث بن عمیر را ملاقات کرد و از او پرسید از کجا و به چه مقصد آمده ای ؟ گفت: نامه پیامبر خدا محمد بن عبد الله صلی الله علیه و آله را آورده ام، فرمانده او را گرفت و بلافاصله سر از بدنش جدا کرد.

این خبر به پیامبر صلی الله علیه و آله رسید، بر آن حضرت گران آمد و سه هزار نفر از اصحاب را برای جنگ با رومیان بسیج فرمود و زید بن حارثه را بر آنان امیر و فرمانده قرار داد و فرمود بعد از او جعفر بن ابی طالب، و اگر او هم شهید شد عبد الله بن رواحه فرمانده باشد و اگر او نیز کشته شد، مسلمانان خود مردی را تعیین نمایند و او را فرمانده سپاه قرار دهند.

در آن جلسه مردی از یهود حضور داشت، رو به پیامبر صلی الله علیه و آله کرد و گفت: یا ابا القاسم! اگر تو پیامبر باشی، تمام این افراد که نام آنان را بردی کشته خواهند شد، زیرا اگر یکی از انبیای بنی اسرائیل شخصی را بر گروهی امیر می کرد و می گفت اگر او کشته شد، این نشانه آن بود که آن شخص کشته می شود، پس اگر نام صد نفر را ذکر می کرد، تمام آنها کشته می شدند.

آن گاه یهودی رو به زید بن حارثه کرد و گفت: وصیت کن و بدان که اگر او پیامبر باشد هرگز بر نخواهی گشت. زید گفت: من گواهی می دهم که محمد صلی الله علیه و آله پیامبر است.

رسول خدا صلی الله علیه و آله پرچم سفید را به زید داد و به آنان وصیت نمود به همان جا که

ص: 127

فرستاده آن حضرت را به قتل رساندند بروند و آنها را به اسلام دعوت کنند و اگر نپذیرفتند، از خدا یاری جسته و با آنها پیکار نمایند.

کثرت سپاه کفر: سپاه اسلام، رفتند تا به اراضی شام فرود آمدند و با خبر شدند که هرقل با صد هزار نفر از رومیان و صد هزار نفر از قبایل مختلف آن دیار آماده جنگ با مسلمانان شده اند، مسلمانان وقتی از کثرت لشکر کفار مطلع شدند گفتند: نامه ای برای پیامبر صلی الله علیه و آله به بنویسم و کسب تکلیف کنیم، شاید امر به بازگشت نماید و با کمک بفرستد.

عبد الله بن رواحه گفت: ای جماعت مسلمین! از چه ناراحت هستید؟ از این که به شهادت می رسید؟ ما هرگز با بسیاری افراد جنگ نکرده ایم، ما به پشتوانه ایمان و دین و خدا می جنگیم و سرانجام آن یا پیروزی است و یا شهادت.

شهادت زید بن حارثه: مسلمانان به فرماندهی زید بن حارثه به مؤته رسیدند و در مقابل سپاه هرقل قرار گرفتند. زید بن حارثه پرچم را دست گرفت و شروع به جنگ کرد و در اثر جراحات بسیار به شهادت رسید.

پس از او جعفر بن ابی طالب پرچم را دست گرفت و جنگ کرد و زخم های فراوان بر بدنش وارد آمد و همچنان حمله کرد تا این که دست راست او قطع شد، پرچم را به دست چپ گرفت و آن هم قطع گردید، آن گاه پرچم را با دو بازوی خود برافراشته نگه داشت تا به شهادت رسید، خداوند دو بال به آن حضرت عطا کرد تا در بهشت با فرشتگان پرواز کند.

عبد الله عمر گوید: من در مؤته در کنار کشته جعفر رفته و جراحات او را شمردم، پنجاه زخم شمشیر و نیزه بر بدنش بود که هیچ کدام از آنها به پشت او نخورده بود، بلکه تمام در قسمت جلوی بدن او واقع شده بود (یعنی هرگز پشت به جنگ نکرده). در نقل دیگری است که در بدنش بیش از نود زخم بود.

همچنین از عبد الله بن عمر نقل شده که گفت: من آخر روز رفتم بالین جعفر، و

ص: 128

آب برای او بردم، گفت: من روزه هستم، در کنارم بگذار اگر تا غروب زنده ماندم، افطار می کنم. ولی قبل از غروب با زبان روزه به شهادت رسید.

پس از شهادت جعفر، عبد الله بن رواحه پرچم را گرفت و در او تردید حاصل شد و سرانجام پیکار کرد تا به شهادت رسید و هنگام شهادت، خود را مخاطب ساخته و گفت:

یا نفس الا تقتلی تموتی * هذا حیاض الموت قد صلیت

و ما تمنیت فقد لقیت * ان تفعلی فعلهما هدیت

و ان تأخرت فقد شقیت

ای نفس! اگر کشته نشوی، خواهی مرد، این حوض های مرگ است که در آن وارد شده ای. آن چه را آرزو می کردی، به آن رسیدی؛ اگر کاری که زید بن حارثه و جعفر انجام دادند، تو نیز انجام دهی، هدایت خواهی شد. و اگر از آنها جدا گردی، بدبخت خواهی بود.

سپس با خود گفت: در اندیشه چه هستی؟ اگر برای همسر نگرانی، که او را طلاق دادم؛ اگر در فکر غلامان خود هستی، آنها را آزاد کردم؛ اگر در فکر اموال خود می باشی، آنها مال خدا و پیامبر است.

سپس شروع به شعر خواندن نمود و گفت: ای نفس! تو را چه شده که بهشت را دوست نمی داری؟ سوگند به خدا که بخواهی یا نخواهی باید فرود آیی، مدت طولانی از آسایش برخوردار بوده ای، مگر تو جز نطفه ای بوده ای؟

ابن جوزی نقل کرده است: هنگامی که جفعر بن ابی طالب به شهادت رسید، مردم عبد الله بن رواحه را خواندند و او در گوشه ای از میدان نبرد، استخوان شتری را که مقداری گوشت داشت در دست گرفته بود و تناول می نمود، و سه روز غذا نخورده بود. پس آن استخوان را انداخت و گفت: تو را با دنیا چه کار؟ و رو به جبهه و پیکار با دشمن آورد و با آنان جنگید تا این که انگشتش آسیب دید. در این وقت

ص: 129

خطاب به انگشت آسیب دیده اش نمود و این رجز را زمزمه نمود:

هل أنت إلا اصبع دمیت * و فی سبیل الله ما لقیت

تو جز انگشتی از من نباشی که خون آلود شده ای، و آن چه به تو رسیده، در راه خدا بوده است.

سپس مردم را به جنگ ترغیب کرد و حمله نمود. مصعب بن شیبه گوید: عبد الله بن رواحه از اسب فرود آمد و جراحاتی برداشت، پس خون ها را به دست گرفته و بر صورت خود مالید و بین دو لشکر آمد و گفت: ای جماعت مسلمین ! از برادر خود دفاع کنید. مسلمانان حمله کردند و او پیکار کرد تا به شهادت رسید.

بعد از شهادت عبد الله بن رواحه، ثابت بن اقرم انصاری پرچم را گرفت و گفت: ای جماعت مسلمین! بر مردی از خودتان توافق نمایید که پرچم را به دست گیرد. مسلمانان خود او را پیشنهاد کردند، ثابت گفت: این کار از عهده من ساخته نیست، پس بر خالد بن ولید توافق نمودند و او پرچم را گرفته و مبارزه کرد و دشمن را دفع نمود و سر انجام بدون به دست آوردن فتح و پیروزی، سپاه را به مدینه بازگرداند.

صحنه جنگ جلوی چشم پیامبر صلی الله علیه و آله

پیامبر صلی الله علیه و آله از خدا خواست صحنه جنگ موته را در مدینه پیش روی او مجسم سازد، و آن حضرت در مسجد حضور یافت و کشته شدن زید و جعفر و عبد الله بن رواحه را به مردم گزارش داد و فرمود: زید پرچم را برداشت و کشته شد، سپس جعفر پرچم را برداشت و کشته شد، و اشک از چشمان آن حضرت جاری بود و مردم نیز گریستند.

در نقل دیگری آمده است که پیامبر صلی الله علیه و آله به دستور داد مردم در مسجد گرد آمدند و بر منبر رفته و فرمود: خبری به من رسیده، می خواهم شما را از آن مطلع سازم.

ص: 130

سپاهی که برای جنگ به موته رفته بودند، با دشمن می جنگند و هم اکنون زید شهید شد. و برای او طلب مغفرت کرد، سپس فرمود: پرچم را جعفر به دست گرفت و بر آن گروه حمله کرد تا این که او نیز به شهادت رسید، و برای او طلب غفران کرد و فرمود: عبد الله بن رواحه پرچم را برداشت، و آن گاه پیامبر سکوت کرده و این موجب شد که چهره انصار تغییر کند، و گمان کردند که عبد الله را امری است که گفتن آن موجب ناخشنودی آنان خواهد شد. (چون عبدالله بن رواحه از انصار بود) رسول خدا صلی الله علیه و آله بعد از تأملی فرمود: عبد الله نیز با آن گروه مقاتله کرد تا شهید شد. سپس فرمود: اجساد آنان را بر تخت هایی از طلا به سوی بهشت بردند.

دل جویی پیامبر صلی الله علیه و آله از یتیمان جعفر: از امام موسی بن جعفر علیه السلام است که فرمود: از پدرم امام صادق علیه السلام از عزاداری پرسیدم؟ فرمود: «هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله از قتل جعفر بن ابی طالب خبردار شد، وارد بر اسماء بنت عمیس زن جعفر شد و فرمود: کجایند فرزندان من؟ و آنها سه نفر بودند، عبد الله و عون و محمد، پس پیامبر صلی الله علیه و آله به دست بر سر آن ها کشید، اسماء گفت: یا رسول الله صلی الله علیه و آله ! دست بر سر آنها می کشی، مثل این که آنها یتیم شده اند. پیامبر صلی الله علیه و آله از عقل و فهم اسماء تعجب کرد و فرمود: ای اسماء! آیا نمی دانی که جعفر شهید شده ؟ اسماء شروع به گریه کرد، پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: گریه نکن، خداوند متعال به من خبر داد که برای جعفر در بهشت دو بال از یاقوت قرمز است، اسماء گفت: یا رسول الله صلی الله علیه و آله مردم را جمع کن و این فضیلت را به اطلاع مردم برسان تا فراموش نشود، باز پیامبر صلی الله علیه و آله از عقل اسماء تعجب کرد، سپس دستور داد برای اهل بیت جعفر غذا ببرند، و این غذا بردن برای صاحبان عزا سنت شد.

و در روایت دیگری آمده است که اسماء بنت عمیس گوید: هنگامی که جعفر و یارانش کشته شدند، رسول خدا صلی الله علیه و آله بر من وارد شد و من خمیر کرده و فرزندان خود را پاکیزه نموده بودم. رسول خدا به من گفت: فرزندان جعفر را نزد من بیاور. من آنها

ص: 131

را آوردم، دیدم پیامبر صلی الله علیه و آله آنها را بویید و اشک از چشمانش جاری گردید. گفتم: پدر و مادرم فدایت یا رسول الله! برای چه گریه می کنی؟ آیا از جعفر و همراهانش خبری به شما رسیده است؟ فرمود: آری، آنان همین امروز کشته شدند. اسماء گوید: پس من صیحه زدم و زنان برگرد من اجتماع کردند و رسول خدا صلی الله علیه و آله بیرون رفت و فرمود: برای خانواده جعفر غذا آماده کنید، زیرا مصیبت جعفر آنان را مشغول کرده است.

سپس پیامبر صلی الله علیه و آله بر فاطمه علیها السلام وارد شد، در حالی که زهرا علیها السلام گریه می کرد و می گفت: واعماه ! رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: بر مثل جعفر باید گریه کرد. (1)

فضائل جعفر طیار

جعفر طیار برادر بزرگ امیرالمؤمنین علیه السلام است که ده سال از آن حضرت بزرگتر بوده، و دارای فضایل بسیاری است.

1. از جمله: او از کسانی است که به حبشه مهاجرت کرد و نجاشی پادشاه حبشه که نصرانی بود به وسیله آن جناب اسلام آورد و مسلمانانی که در حبشه بودند به خاطر او مورد احترام قرار گرفتند. (به شرحی که در صفحه 56 گذشت)

2. از جعفر صادق علیه السلام روایت شده که روز فتح خیبر، جعفر بن ابی طالب از حبشه برگشت، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: به خدا سوگند نمی دانم فتح خیبر مرا بیشتر شاد و مسرور کرد یا آمدن جعفر؟ بعد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله جعفر را در آغوش گرفت و پیشانی او را بوسید و فرمود: ای جعفر! آیا به تو جایزه و عطیه ای ندهم؟ آیا به توهدیه ندهم؟ آیا به تو بخشش نکنم؟ جعفر گفت: آری یا رسول الله! در این هنگام مردم گمان کردند پیامبر صلی الله علیه و آله می خواهد به جعفر، طلا و نقره بدهد، لذا گردن کشیدند تا ببینند

ص: 132


1- سفینة البحار، ج1، ص 594، و بحارالانوار، ج21، ص53 و 61.

پیامبر صلی الله علیه و آله به جعفر چه چیز می دهد، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: چیزی به توهدیه می کنم که از دنیا و آنچه در آن است بهتر خواهد بود، آنگاه نماز معروف به نماز جعفر طیار را به او آموخت و فرمود: اگر روزی یک مرتبه، یا هفته و ماه و سالی یک مرتبه آن را بخوانی، خداوند گناهان بین آن نماز و نماز بعدی شما را می بخشد.

در روایت دیگر از همان حضرت نقل شده که فرمود: «حضرت رسول صلی الله علیه و آله به جناب جعفر رضی الله عنه فرمود: آیا به تو نبخشم؟ آیا به تو عطیه ندهم؟ آیا به تو حبوه و هدیه ندهم؟ جعفر عرض کرد: بلی یا رسول الله صلی الله علیه و آله . (امام صادق علیه السلام فرموده که مردم گمان کردند طلا و نقره به او عطا می فرماید، لذا گردن کشیدند که عطای آن حضرت چیست ؟) پس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: ای جعفر! من به تو چیزی را عطا می کنم که اگر هر روز به عمل آوری بهتر باشد برای تو از دنیا و آنچه در آن است، و اگر هر دو روز یک مرتبه به جا آوری گناهانی که بین آن دو مرتکب شده ای، خدا بیامرزد، و اگر هر جمعه یا هر ماه، یا هر سال بجا آوری، گناهانی که بین آنها مرتکب شده ای، خدا بیامرزد». (1)

جنگ ذات السلاسل

خلاصه این جنگ چنان است که دوازده هزار سوار، از اهل «وادی یاس» جمع شدند و با هم عهد بستند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وحضرت امیرالمؤمنین علیه السلام را به قتل برسانند، جبرئیل این خبر را به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله رساند، رسول خدا صلی الله علیه و آله ابتدا ابوبکر را

ص: 133


1- قال: فلم یلبث أن جاء جعفر، فوثب رسول الله صلی الله علیه و آله علی فالتزمه و قبل ما بین عینیه ... وقال له: یا جعفر ألا اعطیک ؟ ألا امنحک ؟ ألا احبوک؟... وسائل الشیعة، باب 1، ابواب صلاة جعفر، ح 3 مؤلف: از این واقعه معلوم می شود که در مقام اظهار علاقه و دوستی، جا دارد، دوست، دوست صمیمی خود را در آغوش بگیرد و بین دو چشم او را ببوسد. همچنین تعابیر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در باره این نماز، حاکی از ارزش آن می باشد. (فروع مربوط به نماز جعفر طیار در حلیة الأعمال آمده است).

با چهار هزار سوار به جنگ آنان فرستاد و امر فرمود: اول اسلام را بر ایشان عرضه کنید، چنانچه قبول نکردند با آنان بجنگید.

ابوبکر لشکر را به تأنی می برد تا به اهل یابس رسید و نزدیک دشمن فرود آمد.

دویست نفراز لشکرکار با اسلحه نزد ابوبکر آمدند و گفتند: به لات وغری سوگند! اگر خویشی و قرابت نزدیکی که با تو داریم مانع نمی شد، تو را با همه اصحابت می کشتیم، به گونه ای که در روزگارها بعد از این یاد کنند، پس برگردید و عافیت را غنیمت شمرید که ما را با شما کاری نیست و ما می خواهیم محمد و برادرش علی را به قتل رسانیم.

ابوبکر صلاح در برگشتن دید، لشکر را حرکت داده به خدمت حضرت رسول صلی الله علیه و آله مراجعت کردند. حضرت به او فرمود: مخالفت امر من کردی، آنچه گفته بودم به عمل نیاوردی، به خدا قسم که عاصی من گردید. سپس عمر را به جای او نصب کرد و با آن چهار هزار نفر که با ابوبکر بودند او را به وادی یابس فرستاد قصه او هم مثل قصه ابوبکر شد.

آن گاه حضرت رسول صلی الله علیه و آله امیرالمؤمنین علیه السلام را طلبید و آنچه را به ابوبکر و عمر سفارش کرده بود به علی علیه السلام سفارش کرده و آن حضرت را به فتح و پیروزی نوید داد. حضرت امیر علیه السلام با گروه مهاجر و انصار متوجه آن دیار گردید و برخلاف رفتار ابوبکر و عمر شتابان رفت تا به جایی رسیدند که لشکر کفار و ایشان همدیگر را دیدند، پس ایشان را امر فرمود که فرود آیند. سپس دویست نفر مکمل و مسلح از کار به سوی آن حضرت آمدند و پرسیدند: تو کیستی؟ فرمود: منم علی بن ابی طالب، پسر عم و برادر پیامبر صلی الله علیه و آله ، شما را دعوت می کنم به اسلام تا درنیک وبد با مسلمانان شریک باشید. گفتند: ما تو را می خواستیم و مطلب ما تو بودی ، اکنون مهیای جنگ شوو بدان که ما تو را و اصحاب تو را خواهیم کشت و وعده ما و شما فردا صبح. حضرت فرمود: وای بر شما! ما را به کثرت لشکر خود می ترسانید. من

ص: 134

استعانت به خدا و فرشتگان و مسلمانان می جویم «ولا حول ولا قوة إلا بالله العلی العظیl .» پس چون شب درآمد، حضرت فرمود: اسبان را رسیدگی کنید و مهیا باشید. چون صبح شد، فریضه صبح را ادا کرد، هنوز هوا روشن نشده بود که بر سر ایشان یورش برد و هنوز آخر لشکر آن حضرت ملحق نشده بود که مردان جنگی ایشان کشته شدند و زنان و فرزندانشان اسیرگردیدند ومال های ایشان را به غنیمت گرفت و برگشت.

حق تعالی سوره والعادیات را در این رابطه نازل فرمود: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ وَالْعَادِيَاتِ ضَبْحًا »سوگند به اسبان دونده، در حالی که نفس زنان به پیش می روند.

«فَالْمُورِيَاتِ قَدْحًا » و سوگند به افروزندگان جرقه آتش.

«فَالْمُغِيرَاتِ صُبْحًا » و سوگند به هجوم آوران سپیده دم .

«فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعًا »که گرد و غبار به هر سو پراکندند.

«فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعًا » ودر میان دشمن ظاهر شدند.

روایت شده که حضرت امیر علیه السلام پیشانی بندی داشت که چون به جنگی سخت می رفت، آن پیشانی بند را می بست. و چون خواست به جنگ مذکور تشریف ببرد، نزد فاطمه علیها السلام رفت و آن پیشانی بند را طلبید، فاطمه علیها السلام گفت: پدرم تو را به کجا می فرستد؟ گفت: مرا به «وادی الرمل» می فرستد. حضرت فاطمه علیها السلام از خطر آن سفر گریان شد. در این حال حضرت رسول صلی الله علیه و آله داخل شد و از فاطمه علیها السلام پرسید: چرا گریه می کنی؟ آیا می ترسی شوهرت کشته شود؟ ان شاء الله کشته نمی شود. حضرت امیر علیه السلام عرض کرد: یا رسول الله ! نمی خواهی کشته شوم و به بهشت بروم؟

سرانجام حضرت امیر علیه السلام روانه شد و پیامبر صلی الله علیه و آله به مشایعت او رفت تا مسجد احزاب و چون از سفر جنگ برگشت، حضرت رسول صلی الله علیه و آله با صحابه به استقبال آن حضرت بیرون رفت و صحابه از دو طرف راه صف کشیدند و چون نظر حضرت شاه

ص: 135

ولایت بر خورشید سپهر نبوت افتاد، خود را از اسب به زیر افکند و به خدمت حضرت شتافت و قدم سعادت شمیم و رکاب ظفر انتساب آن حضرت را بوسید . پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: یا علی! سوار شو که خدا و رسول از تو راضی اند. پس حضرت امیر علیه السلام از شادی این بشارت گریان شد و به خانه برگشت و مسلمانان غنیمت های خود را گرفتند. آن گاه حضرت رسول صلی الله علیه و آله از بعضی از لشکریان پرسید: امیر خود را در این سفر چگونه یافتید؟ گفتند: بدی از او ندیدیم اما امر عجیبی از او مشاهده کردیم، در هر نماز که به او اقتدا کردیم، سوره «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ » خواند. حضرت فرمود: یا علی! چرا در نمازهای واجب به غیر «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ » سوره ای نخواندی؟

گفت: یا رسول الله صلی الله علیه و آله ! به سبب آن که آن سوره را بسیار دوست می دارم. حضرت فرمود که: خدا نیز تو را دوست می دارد چنان که تو آن سوره را دوست می داری.

سپس فرمود: ای علی! اگر من نمی ترسیدم از این که گروه هایی از مسلمانان درباره تو بگویند آنچه را نصارا (مسیحیان) درباره عیسی بن مریم گفتند (که او را خدا و یا پسر خدا خواندند) امروز سخنی درباره ات می گفتم که به هیچ گروهی از مردم نگذری جز آن که خاک زیر پایت را برای تبرک) بردارند. (1)

فتح مکه و بت شکنی امیرالمؤمنین علیه السلام

پس از جنگ های متعدد کوچک و بزرگ، که خلاصه برخی از آنها را یادآور شدم، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بر آن شد که شهر مکه و خانه خدا را از بت ها پاک فرماید. برخی از مسلمانان هراسان بودند ولی رسول خدا صلی الله علیه و آله آنان را به فتح و پیروزی بشارت داد زیرا وعده فتحی را که خداوند به او فرموده بود از این آیه استنباط کرد:

«لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيَا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ آمِنِينَ »

ص: 136


1- ارشاد شیخ مفید و منتهی الآمال.

(فتح /27)؛ خداوند آنچه را به پیامبرش در خواب نشان داد راست است ، به طور حتم شما به خواست خدا با امنیت کامل وارد مسجد الحرام می شوید.

همچنین سوره نصر نیز که پیش از فتح مکه نازل شده بود به فتح مکه و اسلام آوردن مردم آن شهر دلالت داشت.

هدف اصلی پیامبر صلی الله علیه و آله این بود که فتح مکه به احترام خانه خدا که در آن شهر واقع است بدون جنگ و خونریزی انجام شود، بدین جهت ابتدا اندیشه خود را در مورد حرکت به سوی مکه و نیز زمان آن را، از مسلمانان پنهان می داشت که مبادا این موضوع به اطلاع قریش برسد ولی پس از مدتی، این مطلب را با چند نفر از اصحاب در میان گذاشت. یک نفر از مهاجران که در مکه فامیل داشت، نامه ای نوشت و آن را به وسیله زنی به مکه فرستاد که قریش را از تصمیم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آگاه کند.

خداوند تعالی رسول اکرم صلی الله علیه و آله را از ماجرا آگاه ساخت و آن حضرت، علی علیه السلام را با زبیر برای استرداد نامه به سوی آن زن فرستاد و آنان در راه به او رسیده و نامه را بازگرفتند. (1)

رسول خدا صلی الله علیه و آله در اوائل رمضان سال هشتم هجری با سپاهیان خود که از مهاجر وانصار تشکیل شده و بالغ بر دوازده هزار نفر بودند به قصد فتح مکه از مدینه خارج شد.

چون به نزدیکی های مکه رسید عباس بن عبدالمطلب برای ترسانیدن قریش از کثرت سپاهیان اسلام که به ساز و برگ کامل مجهز بودند . به سوی مکه شتافت، اهالی مکه نیز از آمدن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، کم و بیش آگاه بودند بدین جهت ابوسفیان برای کسب اطلاع از مکه بیرون آمد و در راه به عباس رسید.

ص: 137


1- ارشاد مفید واعلام الوری.

عباس بن عبدالمطلب کثرت مسلمانان، به ویژه ایمان قوی و روح سلحشوری آنان را، برای ابوسفیان نقل کرد و او را از عواقب وخیم مقاومت، در برابر سپاهیان اسلام بر حذر داشت و او را قانع ساخت که به خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله رسیده و تسلیم شود.

ابوسفیان از روی اضطرار و ناچاری پذیرفت و به حمایت عباس از میان دریای سپاه، در حالی که از قدرت و شوکت آن متحیر شده بود گذشته و به خدمت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله رسید و پس از مختصر گفتگو اسلام آورد.

ابوسفیان که مدت 21 سال کفار قریش را علیه آن حضرت تحریک و تجهیز می کرد اکنون در برابر آن قدرت و عظمت سر تسلیم فرود آورده و با دیده اعجاب و شگفتی به آن سپاه منظم ومنضبط می نگرد و انتظار عفو وبخشش از گذشته را دارد.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به نص قرآن کریم دارای ځلق عظیم و رحمة للعلمین بود .

ابوسفیان را به مکه فرستاد تا برای کسانی که اسلام آورده اند امان بگیرد.

رسول خدا صلی الله علیه و آله پرچم را که ابتدا در دست سعد بن عباده بود . از این نظر که او ممکن است با اهالی مکه با خشونت و جدال رفتار کند . به دست علی علیه السلام داد و با سپاه مسلمانان در حالی که جاه و جلالشان چشم هر بیننده را خیره و مبهوت می کرد، وارد مکه شد و در مقابل درب کعبه ایستاد و گفت: «لا إله إلا الله وحده وحده صدق وعده ونصر عبده ...»

آن روز اولین روزی بود که شعائر توحید و خداپرستی، علنا در مکه اجرا گردید و بانگ اذان بلال که برفراز کعبه ایستاده بود با آهنگی دلنشین در فضای مکه طنین انداز شد و مسلمانان با پیامبر صلی الله علیه و آله نماز خواندند، سپس آن حضرت اهل مکه را که منتظر عقوبت و انتقام از سوی او بودند مورد خطاب قرار داد و فرمود: «ماذا تقولون وماذا تظنون ؟» در حق خود چه می گویید و چه گمان دارید؟

گفتند: «نقول خیرا و نظن خیرا اخ کریم و ابن اخ کریم و قد قدرت» «سخن به خیر

ص: 138

گوییم وگمان نیک داریم، برادری کریم و برادرزاده کریمی و بر ما قدرت یافته ای» .

رسول اکرم صلی الله علیه و آله را از کلام آنان رقتی روی داد و فرمود: من آن گویم که برادرم یوسف «قَالَ لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ » (یوسف /92) «امروز ملامت و سرزنشی بر شما نیست». (1) آن گاه فرمود: « اذهبوا فانتم الطلقاء» بروید که همه آزادید. (2)

این عفو عمومی در روحیه اهالی مگه تأثیری نیکو بخشید و همه بی اختیار محبت آن حضرت را در دل خود جای دادند.

آن گاه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دستور داد تمام بت ها را شکستند و علی علیه السلام را همراه خود به داخل کعبه برد و هر چه بت و آثار بت پرستی بود از میان برد و آنها را درهم شکست و بیرون ریختند.

از جنگ حنین و طائف

پس از فتح مکه جنگ حنین و طائف پیش آمد و داستان آن چنین بود که قبیله هوازن وثقیف که اسلام نیاورده بودند، شنیدند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله عازم مراجعت به مدینه است، لذا در تنگه های وادی حنین کمین نشسته و منتظر عبور مسلمانان شدند.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با ده هزار لشکر به سوی آنان حرکت کرد، بیشتر مسلمانان از نیرو و تجهیزات خود، شگفت زده شده و گفتند: ما با این آمادگی و استعداد شکست نخواهیم خورد.

ولی کار به عکس شد و همین که با مشرکان روبرو شدند، چندان درنگ نکرده و همگی فرار کردند و تنها ده نفر نزد پیامبر h;vl صلی الله علیه و آله ماندند که نه نفر آنان از قبیله

ص: 139


1- (تثریب از ماده «ثرب» به معنای ملامت کردن است).
2- بحارالانوار، ج21، ص 106 .

بنی هاشم بودند و دهم ایمن بن ام ایمن بود که به شهادت رسید و نه تن دیگر پایداری کردند.

از میان این نه نفر هم تنها رزمنده میدان امیرالمؤمنین علیه السلام بود که پیشاپیش پیامبر صلی الله علیه و آله بر دشمنان حمله می کرد و ضمن کشتن ایشان، از نزدیک شدنشان به آن حضرت جلوگیری می کرد.

شیخ مفید می نویسد: باقی ماندن چند نفر از بنی هاشم دراطراف پیامبر صلی الله علیه و آله نیز به خاطر باقی ماندن علی علیه السلام بود و همچنین برگشتن مسلمانان پس از گریختن و پیروزی آنان به دشمن هم به خاطر ثابت ماندن آن حضرت بود.

از سویی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، به عموی خود عباس بن عبدالمطلب که صدای رسا و بلندی داشت فرمود: مهاجر و انصار را به اجتماع دعوت کن و از تفرقه و پراکندگی سپاهیان جلوگیری کن، عباس با صدای بلند آنان را به آرامش و اجتماع دعوت کرد و اضافه کرد که پیامبر در سلامت است. از این رو فراریان کم کم جمع شدند، و حضرت امیر علیه السلام سخت بر کفار حمله کرد و رئیس قبیله هوازن و ابوجرول را که پرچمدار آن طایفه بود، به ضرب شمشیر از پا درآورد و با کشته شدن این دو نفر، صف های دشمن از هم پاشیده شد و پا به فرار گذاشتند و مسلمانان آنان را تعقیب کرده، گروهی را کشتند و جمعی را اسیر کردند.

خداوند متعال در رابطه با این جنگ واعجاب و شگفتی برخی مسلمانان این آیات را نازل فرمود:

«لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ فِي مَوَاطِنَ كَثِيرَةٍ وَيَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئًا وَضَاقَتْ عَلَيْكُمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ »(سوره توبه، آیات 24 - 25)؛ خداوند شما را در جاهای زیادی یاری کرد، و در روز حنین (نیز یاری نمود) در آن هنگام که فزونی جمعیت تان شما را مغرور ساخت، ولی این زیادی جمعیت هیچ به دردتان

ص: 140

نخورد، و زمین با همه وسعتش بر شما تنگ شد، سپس پشت (به دشمن) کرده فرار نمودید، سپس خداوند آرامش خود را بر پیامبرش و بر مؤمنان نازل کرد.

پس از خاتمه جنگ حنین، مسلمانان متوجه طائف شدند زیرا قبیله ثقیف در طائف ساکن بودند و ابوسفیان بن حارث که از جانب رسول اکرم صلی الله علیه و آله به طائف اعزام شده بود، شکست خورد و مراجعت کرد، لذا خود آن حضرت با سپاه به طائف رفته و آن جا را محاصره کرد و این محاصره متجاوز از بیست روز طول انجامید.

سرانجام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله حضرت امیر علیه السلام را با گروهی، برای شکستن بتهای اطراف طائف اعزام کرد و آن حضرت در این مأموریت شهاب نامی را که از شجاعان قبیله خثعم بود و در سر راه مانع حرکت او شده بود با شمشیر دو نیم کرد و به پیشروی خود ادامه داد تا تمام بت ها را درهم شکست، همچنین قهرمان آن طایفه را که نافع بن غیلان نام داشت و برای مبارزه با مسلمانان به همراهی عده دیگر بیرون آمده بود طعمه شمشیر ساخته و مشرکان را تار و مار کرد. گروهی از ترس شمشیر، اسلام آورده و گروهی هم متواری شدند. علی علیه السلام پیروزمند به خدمت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله برگشت و جنگ دو قبیله هوازن وثقیف خاتمه یافت.

این نه مدح تو بود نزد خردمند سخن دان * که عدو بندی و لشکرشکن و قلعه گشایی

درتو مخفی همه اسرار حقیقت به حقیقت * وز توظاهر شده آئینه حق سرخدایی

در پس پرده نهان بودی وقومی بضلالت * حرمت ذات تو نشناخته گفتند خدایی

پس ندانم که چه گویندگر از این طلعت زیبا * پرده برداری و آنگونه که هستی بنمایی

غزوه تبوک

در سال نهم هجرت غزوه تبوک اتفاق افتاد، وتبوک در نواحی شام واقع است، سبب این جنگ آن بود که به پیامبر صلی الله علیه و آله خبر دادند که هرقل پادشاه روم و اعراب مسیحی که گرد او جمع شده اند، تصمیم گرفته اند با مسلمانان جنگ کنند،

ص: 141

پیامبر صلی الله علیه و آله دستور داد مسلمانان آماده جنگ شوند، ولی این سفرو رفتن به جنگ بر مردم مدینه دشوار آمد، چون هنگام برداشت محصولات کشاورزی و خرما بود، و فاصله تا تبوک هم زیاد بود، از سویی دشمن بسیار و قوی و نیرومند و با ساز و وسائل جنگی مجهز بودند، در حالی که مسلمانان نسبت به آنان در اقلیت قرار داشتند، هوا هم به شدت گرم و طاقت فرساد بود، لذا گروهی از رفتن و شرکت در آن جنگ کراهت داشتند، که این آیه شریفه در توبیخ آنها نازل گشت:

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَا لَكُمْ إِذَا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ » (توبه / 38)؛ ای کسانی که ایمان آورده اید! شما را چه شده که وقتی به شما گفته شد ( برای جهاد در راه خدا کوچ کنید به زمین سنگینی کرده اید ؟ [به زمین نشسته و سستی می کنید ؟].

پس جمعی از مسلمانان برای تجهیز سپاه صدقات و کمکهای خود را آوردند، و ابوعقیل انصاری که مردی فقیر بود و با کارگری می گذراند، از مزد خود دو صاع (حدود شش کیلو) خرما تحصیل کرده و یک صاع برای خانواده اش نهاد ویک صاع دیگر برای تجهیز لشکر آورد، پیامبر صلی الله علیه و آله آن را گرفت و داخل کمک های مردمی کرد، منافق ها برکمی کمک ابوعقیل مسخره کردند و حرفهای نامناسب زدند، در مذمت

آنها این آیه نازل شد: «الَّذِينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِينَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فِي الصَّدَقَاتِ » (توبه /79)؛ «کسانی که بر داوطلبان با میل و رغبت در کمک به سپاه خرده می گیرند و ایشان را به خاطر کمی کمکشان به باد سخره و ریشخند گرفته اند، خدا آنان را به ریشخند گرفته و عذابی دردناک خواهند داشت».

زنان مؤمنه نیز برای کمک به سپاه اسلام زیورهای خود را نزد پیامبر صلی الله علیه و آله فرستادند، و سرانجام پیامبر صلی الله علیه و آله با سپاه آماده حرکت شد، وسفارش فرمود که کفش فراوان با خود بردارند، و حدود سی هزار سپاه عازم سفر تبوک شدند، که از این تعداد هزار نفر سواره بودند، و بقیه مرکب سواری نداشته و پیاده راه افتادند.

ص: 142

گروهی (حدود 80 نفر) از رفتن سرباز زدند و خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله عذر آوردند که ما فقیر هستیم و تمکن همراهی نداریم، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: به زودی خدا مرا از شما بی نیاز می کند و مرا محتاج به کمک و همراهی شما نخواهد نمود. در این زمینه این آیه نازل گردید: «وَجَاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الْأَعْرَابِ لِيُؤْذَنَ لَهُمْ وَقَعَدَ الَّذِينَ كَذَبُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ سَيُصِيبُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ »(توبه/90)؛ «و عذر آورندگان از اعراب و بادیه نشینان آمدند تا به آنان اجازه ترک جهاد داده شود و کسانی که به خدا و پیامبرش دروغ گفتند نشستند (همراه نشدند)، به زودی به آنانیکه کفر ورزیده اند عذابی دردناک خواهد رسید».

از سویی، منافقین بدون اینکه عذری بتراشند از رفتن و شرکت باز ایستادند، و بعلاوه مردم را نیز از همراهی با پیامبر صلی الله علیه و آله می ترسانیدند، و می گفتند هوا گرم است، راه بسیار دور است، آذوقه کافی وجود ندارد، دشمن قوی و با امکانات فراوان است، گاهی شایع می کردند که محمد صلی الله علیه و آله بی گمان می کند جنگ با روم مانند جنگ های دیگر است و هرگز حتی یک نفر از شما که با وی می روید، برنمیگردید و خود هم شادی می کردند که ما در خانه و زندگی به سلامت می مانیم، در این باره این آیه نازل شد:

«فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلَافَ رَسُولِ اللَّهِ وَكَرِهُوا أَنْ يُجَاهِدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَقَالُوا لَا تَنْفِرُوا فِي الْحَرِّ قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا لَوْ كَانُوا يَفْقَهُونَ » (توبه/81)؛ «منافقانی که از همراهی با پیامبر صلی الله علیه و آله تخلف کردند و در خانه هایشان نشستند، شادمانی کردند، و از جهاد کراهت داشتند».

همچنین گروهی از منافقین به دیگران می گفتند در این فصل گرما کوچ نکنید، خدا در باره آنها این آیه را فرستاد: «فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلَافَ رَسُولِ اللَّهِ وَكَرِهُوا أَنْ يُجَاهِدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَقَالُوا لَا تَنْفِرُوا فِي الْحَرِّ قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا لَوْ كَانُوا يَفْقَهُونَ » (توبه /81)؛ «آنان می گویند: در گرما کوچ نکنید، به آنها بگو: حرارت آتش جهنم شدیدتر است، اگر آنها بفهمند».

امیرالمؤمنین علیه السلام امر پیامبر صلی الله علیه و آله در مدینه ماند چون منافقین از رفتن به تبوک خودداری کرده و در مدینه ماندند، پیامبر صلی الله علیه و آله از نیات شوم آنها آگاه بود، که

ص: 143

می خواهند در غیاب پیامبر صلی الله علیه و آله با توجه به طولانی بودن سفر، وخیال شکست آن حضرت در جنگ، خانه پیامبر صلی الله علیه و آله و اصحاب خاص آن حضرت را غارت کنند و خانواده آنها را از مدینه بیرون نمایند، لذا پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: یا علی! مدینه جز با من و یا تو آرام نخواهد ماند، تو باید در مدینه جانشین من باشی ومدینه را حراست کنی، چون منافقین، با وجود تو جرأت جسارت و خرابکاری ندارند.

هنگامی که منافقین متوجه شدند پیامبر صلی الله علیه و آله ، علی علیه السلام را در مدینه جانشین خود قرار داده، شروع به شایعه پراکنی کردند که پیامبر صلی الله علیه و آله از علی علیه السلام ناراضی بوده، و برای کاستن از موقعیت وی، او را همراه نبرد.

پس از پخش این شایعه، حضرت امیر علیه السلام سلاح برگرفت و در بین راه خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله رسید و شایعه منافقین را به عرض رساند، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: دروغ گفته اند، من تو را خلیفه خود قرار دادم، آنگاه فرمود: «ای علی! آیا راضی نمی شوی که تو برای من به منزله هارون برای موسی باشی، جز این که پیامبر صلی الله علیه و آله بعد از من نیست». «افلا ترضی یا علی أن تکون منی بمنزلة هارون من موسی إلا أنه لا نبی بعدی». و پس از این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله، امیرالمؤمنین علیه السلام به مدینه بازگشت.

خلاصه پیامبر صلی الله علیه و آله با سپاه اسلام به جانب تبوک طی طریق نمود، و در هیچ سفری چنین سختی بر مسلمانان پیش نیامده، و بیشتر مسلمانان پیاده می رفتند، و چند شتر که همراه داشتند، به نوبت سوار می شدند و از جهت توشه سخت در مضیقه بودند، به طوری که یک خرما را دو قسمت می کردند و دو نفر هر یک با نصف آن می گذراندند، گاهی یک نفریک خرما را مقداری می مکید و نیم مانده آن را از دهان خارج و به رفیقش می داد، وتوشه عمومی سپاه جوی پشه خورده و خرمای نامرغوب و پیه فاسد شده بود، هوا نیز به شدت گرم و سوزان بود، و آب یافت نمی شد، از این جهت این سپاه را «جیش العسرة» (سپاه سختی و مشقت) نامیدند، خدا در این باره فرموده است: «لَقَدْ تَابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَالْمُهَاجِرِينَ

ص: 144

وَالْأَنْصَارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ الْعُسْرَةِ » (توبه /117)؛ «مسلم خدا رحمت ویژه اش را بر پیامبر صلی الله علیه و آله و مهاجران و انصار که در آن ساعت دشوار [جنگ تبوک) از او پیروی کردند ارزانی داشت».

سرانجام با همه دشواریها، پیامبر صلی الله علیه و آله و سپاه اسلام وارد تبوک شدند، خبر ورود آن حضرت به گوش پادشاه روم رسید، و معلوم شد او بنای جنگ نداشته و خبری که به پیامبر صلی الله علیه و آله داده بودند واقعیت نداشت، بلکه پادشاه روم از پیش به پیامبر صلی الله علیه و آله علاقه و ارادت پیدا کرده بود، ولی از ترس مردم خود که مبادا علیه او شورش کنند اظهارنمی کرد، و پیامبر صلی الله علیه و آله به مدینه بازگشت.

داستان لیله عقبه

در بازگشت به مدینه، چند نفر از منافقین که در سپاه بودند تصمیم گرفتند در عقبه (گردنه ای که در مسیر بود) شتر پیامبر صلی الله علیه و آله را رم دهند و آن حضرت را به قتل رسانند، جبرئیل خبر آنها را به پیامبر صلی الله علیه و آله رساند، لذا پیامبر صلی الله علیه و آله سوار شد و عمار یاسر را فرمود مهار شتر را گرفته جلو حرکت کند، وحذیفه را فرمود پشت شتر حرکت کند، و چون به عقبه رسید دستور داد کسی پیش از او بر عقبه بالا نرود، و خود حضرت با عمارو حذیفه رفتند، ناگاه دیدند منافقین در حالی که صورت های خود را پوشانده بودند، در بالای عقبه کمین کرده اند، و صدای آنها را شنیدند، منافقین اطراف شتر پیامبر صلی الله علیه و آله را احاطه کردند، رسول خدا صلی الله علیه و آله به شدت خشمگین شد و حذیفه به منافقین حمله کرد و با چوبی که در دست داشت بر شترهای آنها زد، آنها وقتی حذیفه را دیدند، گمان کردند توطئه آنهافاش شده و شناسایی شده اند، لذا با سرعت دور شده، فرار کردند، پیامبر صلی الله علیه و آله به حذیفه فرمود: این گروه را شناختی؟ عرض کرد خیر، چون صورت خود را پوشانده بودند، پیامبر صلی الله علیه و آله نام یکایک آنها را برشمرد و فرمود: این مطلب را پنهان دارو آنان را معرفی مکن، ولذا حذیفه در میان

ص: 145

صحابه ممتاز بود به شناختن منافقین و او را صاحب سر پیامبر صلی الله علیه و آله می گفتند.

پیامبر صلی الله علیه و آله پس از رسیدن به مدینه، تصمیم منافقین را برای اصحاب بازگو کرد، از آن حضرت خواستند آن افراد را معرفی کند تا مجازاتشان کنند، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: من دوست ندارم بگویند محمد اصحابش را می کشد، گفتند: اینها از اصحاب نیستند، فرمود: مگر تظاهر به اسلام نمی کنند؟

پس از آن پیامبر صلی الله علیه و آله در جمع مردم صحبت کرد و از حرفها و قصد منافقین خبر داد، منافقین (که در جمع بودند و گمان می کردند به طور کامل شناسایی شده اند) قسم یاد کردند که چنین مطلبی نگفته و چنین قصدی نداشته اند، خدای سبحان این آیه را نازل فرمود:

«يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ مَا قَالُوا وَلَقَدْ قَالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ وَكَفَرُوا بَعْدَ إِسْلَامِهِمْ وَهَمُّوا بِمَا لَمْ يَنَالُوا » (توبه /74)؛ به خدا سوگند می خورند که سخنان نادرست نگفته اند، در حالی که قطعا سخنان کفرآمیز گفته اند، و پس از مسلمان شدن، کافر شدند و تصمیم گرفتند، ولی به آن نرسیدند.

حذیفه گوید: من مهارناقه پیامبر صلی الله علیه و آله را در دست داشتم و عمار شتر را می راند، هنگامی که به عقبه رسیدیم، دوازده نفر نقاب دار، راه را بر ما بستند، پیامبر صلی الله علیه و آله بانگی بر آنها زد و آنها گریختند.

نیز نقل کرده که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: در میان اصحاب من دوازده نفر منافق هستند که هرگز داخل بهشت نشوند مگر این که شتر از سوراخ سوزن بگذرد.

نیز از حذیفه نقل است که گفت: من مرکب فلان وفلان را شناختم و در هر حال هرگاه کسی از دنیا می رفت، مردم منتظر می ماندند که حذیفه در تشییع جنازه و نماز بر او شرکت می کند یا خیر؟

ضمن برخی گفته و نوشته اند داستان عقبه و منافقین در بازگشت پیامبر صلی الله علیه و آله از

ص: 146

حجة الوداع بوده است. (1)

مباهله پیامبر صلی الله علیه و آله با مسیحیان

عده ای از بزرگان و دانشمندان مسیحی نجران، به منظور دیدن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وارد مدینه منوره شدند و در حالی که لباس های بسیار زیبا و ابریشمی در برداشتند و انگشتر طلا در دستشان بود، خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله رسیدند و سلام کردند، آن حضرت جواب سلام آنان را نداد و با آنها حرف نزد.

مسیحیان نزد بعضی از مسلمانان رفتند و گفتند: پیامبر صلی الله علیه و آله شما، ما را دعوت به اسلام نموده ولی اکنون که آمده ایم جواب سلام ما را نمی دهد و با ما سخن نمی گوید.

مسیحیان را خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام آوردند، آن حضرت فرمود: لباس های ابریشمی و انگشتر طلا را از خود دور کنید و پس از آن خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله بروید.

آنها چنین کردند و خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله رفتند و سلام کردند، حضرت جواب سلام آنان را داد. حضرت در مورد آنها فرمود:

به حق آن خداوندی که مرا به حق فرستاده است، در مرتبه اول که مسیحیان [با لباس ابریشمی و با انگشتر طلا نزد من آمدند، شیطان با آنان همراه بود و به این خاطر جواب سلام آنها را ندادم. در آن جلسه پرسش های بسیاری از رسول خدا صلی الله علیه و آله شد و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله پاسخ داد و سرانجام راجع به حضرت عیسی علیه السلام سؤال کردند ومناظره به طول انجامید و آنها در وادی لجاجت افتادند و پاسخ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را نپذیرفتند، خداوند متعال آیه را فرستاد:

«فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ

ص: 147


1- داستان جنگ تبوک و کیفیت شروع و پایان آن، و داستان منافقین و لیله عقبه در بحارالانوار، ج 21، ص 185 تا ص 254، و در تفاسیر ذیل آیات سوره توبه آمده است ، که خلاصه آن را آوردم.

وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ » آل عمران (61)؛ هرگاه بعد از علم و دانشی که درباره مسیحا به تو رسیده، (باز) کسانی با تو به محاجه و ستیز برخیزند، به آنها بگو: بیایید ما فرزندان خود را دعوت کنیم، شما هم فرزندان خود را، ما زنان خویش را، شما هم زنان خود را، ما نفوس خود را، شما هم نفوس خود را، آنگاه مباهله کنیم، ولعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم.

پس از نازل شدن آیه مزبور، قبول کردند که روز بعد مباهله کنند. (1)

عالم مسیحیان به همراهان خود گفت: فردا نگاه کنید، اگر محمد صلی الله علیه و آله با فرزندان و اهل بیتش آمد، از مباهله با او حذر کنید و اگر با اصحاب و پیروانش آمد از مباهله با او، ترسی به خود راه ندهید.

بامداد روز بعد، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به خانه امیرالمؤمنین علیه السلام رفت و دست امام حسن علیه السلام را گرفت و امام حسین علیه السلام را در آغوش و به سینه مبارکش چسباند و حضرت امیر علیه السلام در پیش رو و حضرت زهرا علیها السلام از پشت سر آن جناب حرکت کردند و برای مباهله از مدینه خارج شدند.

مسیحیان که درصدد بودند ببینند رسول خدا صلی الله علیه و آله برای مباهله، با چه کسانی خارج می شود، ناگاه مشاهده کردند که پیامبر صلی الله علیه و آله در حالی که یک کودک در آغوش دارد و دست یک کودک را نیز در دست گرفته و جوانی جلو و بانویی محجبه و با پوششی از نور پشت سر، وباکمال آرامش و وقار تشریف می آورند و پیامبر صلی الله علیه و آله به آنها سفارش می کند، که هرگاه من دعا کردم شما «آمین» بگویید. و جمعیت بسیاری از مردم نیز جمع شده و از فاصله دور تماشاگر این حادثه مهم شدند.

مسیحیان پرسیدند: اینها کیستند که با محمد صلی الله علیه و آله همراهند؟

ص: 148


1- مباهله کردند: یعنی، یکدیگر را نفرین و لعنت کردند از واژه بهل.

در پاسخ گفتند: آن دو طفل که یکی را در آغوش گرفته و دست دیگری را در دست دارد، فرزندان دختر او می باشند، آن شخص که پیش روی او است پسر عموو شوهر دختر او است، و آن بانوی محترمه دخترش فاطمه علیها السلام است که اینها عزیزترین خلق خدا نزد آن حضرت می باشند. (1)

پس از آن ملاحظه کردند که پیامبر صلی الله علیه و آله برای مباهله به دو زانو نشست و مهیای مباهله شد.

عالم مسیحیان همین که آن هیأت و افراد همراه پیامبر صلی الله علیه و آله را مشاهده کرد و آنان را شناخت سخت به وحشت افتاد و به همراهان خود گفت: اگر محمد صلی الله علیه و آله بر حق نبود جرأت نمی کرد چنین افرادی را که عزیزان او هستند برای مباهله همراه بیاورد و من چهره هایی می بینم که اگر از خدا بخواهند که کوهی را از جا برکند و متلاشی کند، هر آینه آن را از جای برکند و متلاشی کند و چنانچه مباهله کنند به سال نمی رسد که یک نفر مسیحی روی زمین باقی نخواهد ماند. لذا به مسیحیان که همراهش بودند گفت:

مباهله نکنید که همه هلاک می شویم. سپس خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله رسید و عرض کرد: ای ابوالقاسم! از مباهله با ما درگذروبا ما مصالحه کن». .

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله که رحمة للعالمین بود پذیرفت و مباهله و نفرین نکرد و قرار شد جزیه بدهند و شرایطی را رعایت نمایند.

بعد از چند روز دو نفر از همان بزرگان مسیحی به مدینه برگشتند و در خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله مسلمان شدند.

یکی از مساجد متبرکه شرق مدینه مسجد مباهله است که نزد اهل سنت به

ص: 149


1- زمخشری و فخر رازی و بیضاوی و بسیاری از علمای اهل سنت گواهی دادند به همین آیه مباهله که علی علیه السلام و فاطمه علیها السلام و فرزندان او بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله از تمام انسان های روی زمین بهترند و این که حسن علیه السلام یا فرزندان پیامبر صلی الله علیه و آله به حکم «ابناءنا » و اینکه علی علیه السلام اشرف است از سایر انبیاء و از تمام صحابه، به حکم انفسنا. منتهی الآمال، وقایع سال دهم هجری، قصه مباهله.

مسجد الاجابه» معروف است و گفته شده که پیامبر صلی الله علیه و آله همین مسجد نشست.

عزل ابوبکر و نصب امیرالمؤمنین علیه السلام

پس از این که آیات اول سوره برائت (توبه) نازل شد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ابوبکر را طلبید و آیات اول سوره برائت را به او داد تا به مکه برده و موسم حج برای مردم قرائت کند، ابوبکر چند منزل به سمت مکه رفت، جبرئیل نازل شد، و عرض کرد:

ای پیامبر صلی الله علیه و آله: إن الله تعالی یقرئک السلام و یقول لایؤدی عنک الا انتاو رجل منک.

خداوند متعال سلامت می رساند و می فرماید: از جانب تو [کسی این مأموریت را] انجام نمی دهد مگر خودت یا مردی که از خودت باشد.»

لذا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله امیرالمؤمنین علیه السلام را طلبید و او را مأمور به ابلاغ برائت نمود و فرمود: «برو هر جا به ابوبکر رسیدی آیات برائت را از او بگیر و خودت به مکه ببر و برای مشرکان قرائت کن».

حضرت امیر علیه السلام حرکت کرد و در بین راه به ابوبکر رسید، پیام رسول خدا صلی الله علیه و آله را به وی ابلاغ کرد و آیات را از او گرفت و به مکه رفت و روز عید قربان در حضور مردم آیات را تلاوت فرمود.

و در برخی روایات است که: «آن حضرت شمشیرش را از غلاف بیرون آورد و حرکت داد و خطاب به مردم، سه مطلب را ابلاغ کرد»:

1. از این به بعد کسی برهنه طواف نمی کند.

2. از این به بعد مشرک و بت پرست حج بجا نمی آورد.

3- مشرکانی که با رسول خدا صلی الله علیه و آله پیمان بسته اند پیمانشان تا پایان مدت تعیین شده برقرار است ولی آنان که با آن حضرت پیمان نبسته اند فقط چهار ماه

ص: 150

مهلت دارند. (1)

ص: 151


1- «بخاری» این موضوع را به طور سربسته . ولی با تصریح به این که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله مأموریت ابلاغ برائت را به شخص امیرالمؤمنین علیه السلام واگذار کرد و او را در پی فرستاد . در دو جا از کتابش نقل کرده است: یکی در «کتاب التفسیر» ( سورة برائت، ص 799، با دو سند، ح 4655 و 4656)، و دیگری در کتاب الصلاة»( باب: ما یستر من العورة، ص 65، ح 369.). روایتی را که بخاری در دو قسمت از کتابش با سه سند نقل کرده چنین است: حمید بن عبدالرحمن نقل کرده که ، ابوهریره گفت: در آن سفر حج، ابوبکر مرا با کسانی فرستاد که بنا بود روز عید قربان در منی اعلان کنند، بعد از این سال، مشرک به حج نخواهد آمد و برهنه ای طواف نخواهد کرد. حمید بن عبدالرحمن ( راوی خبر) گفت: سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله علی علیه السلام را در پی فرستاد و به وی أمر کرد، برائت را اعلان کند، ابوهریره گفت: پس علی علیه السلام با ما در روز عید قربان به مردم اعلان کرد: بعد از این سال، مشرکان حج بجا نمی آورند و شخص برهنه ای طواف نخواهد کرد. نکته قابل توجه این که در هر سه روایتی که در «صحیح بخاری» آمده تصریح شده است که: پس از رفتن ابوبکر به سمت مکه، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله حضرت علی علیه السلام را در پی فرستاد. «ثم أردف رسول الله صلی الله علیه و آله بعلی بن ابیطالب». . نیز در هر سه روایت تصریح شده که: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله امر فرمود علی بن ابی طالب علیه السلام برائت را ابلاغ کند. «و أمره أن یؤذن ببراءة.» (روایات اهل تسنن را در باره این موضوع در کتاب «بهترین انسان بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله» آورده ام) ضمنا: تعجب از تعصب وعناد «بخاری» نسبت به امیرالمؤمنین علیه السلام است که چنین موضوع مهم و تاریخی را به طور مستقل ودربابی جدا عنوان نکرده و روایات آن را لابلای روایات دیگر پنهان کرده است !!. یادآور می شوم که بسیاری از بزرگان اهل تسنن این موضوع را به همان گونه که در روایات اهل بیت آمده، نقل کرده اند. در «المیزان» فرموده است: 1- در برخی از روایات که اهل تسنن نقل کرده اند آمده است: «ابوبکر با جزع و ناراحتی برگشت و ترس آن داشت که آیه ای در مذمت او نازل شده باشد و پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: علت این که علی علیه السلام را فرستادم و تو را از این مأموریت عزل کردم، امر خداوند متعال بود و پس از نزول جبرئیل، علی علیه السلام را فرستادم و این قضیه واقع شد.» در «المیزان» پس از نقل روایات از کتب اهل تسنن فرموده است: «اهل تسنن به شدت در زحمت افتاده و در پاسخ این امور درمانده اند. که شیعه به این قضیه استدلال می کند بر برتری علی بن ابی طالب علیه السلام بر دیگران و لیاقت آن حضرت به عنوان جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله و عدم لیاقت ابوبکر برای خلافت و حتی برای انجام این مأموریت و تصریح به این که این عزل و نصب به امر مستقیم خداوند سبحان صورت گرفته و این که در خلافت و مأموریت، ملاک لیاقت و صلاحیت است نه سن و کهولت و این که کار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را یا باید خودش انجام دهد یا مردی از خودش و تعیین علی بن ابی طالب علیه السلام به عنوان این که وی از خودش می باشد و نه عباس ونه سایر وابستگان «إن الله تعالی یقرئک السلام ویقول لایؤدی عنک إلا أن أو رجل منک» و غیر اینها از آنچه از این قضیه استفاده می شود و خلاصه از این امور جوابی ندارند.

حجة الوداع

در سال دهم هجرت، خداوند سبحان این آیه را نازل فرمود: «وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالًا وَعَلَى كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ » (حج/27. «و مردم را دعوت به حج کن تا پیاده و سواره بر مرکب های لاغر از راه دور به سوی تو بیایند.»

بعد از نزول این آیه مبارکه، پیامبر صلی الله علیه و آله دستور داد مردم را آگاه کنند، و به عموم مسلمانان خبر دهند که پیامبر صلی الله علیه و آله در این سال به حج می رود.

پس از انتشار این خبر، مردم مدینه، واعراب چادر نشین اطراف مدینه، مهیای سفر حج شدند. همچنین به همه شهرها و جاهایی که مسلمان شده بودند، نامه نوشته و اطلاع دادند که در این سال پیامبر صلی الله علیه و آله حج بجا می آورد و هرکس می تواند در حج امسال شرکت کند. در پی انتشار این خبر، جمع کثیری در مدینه حاضر شدند.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در بیست و پنجم ذیقعده سال دهم هجرت، به قصد انجام حج از مدینه خارج شد و جمع کثیری همراه حضرت حرکت کردند. و مسلمانان در این سفر تابع پیامبر صلی الله علیه و آله بودند و نگاه می کردند اعمال حج را آن گونه که رسول خدا صلی الله علیه و آله بجا می آورد، به جا آورند، و آنچه دستور می دهد اطاعت کنند.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در ذوالحلیفه - مسجد شجره - نماز ظهر و عصر را ادا کرد، و

ص: 152

نیت حج نمود و آداب محرم شدن و مستحبات آن را بجا آورد و تلبیه گفت، و کیفیت محرم شدن و تلبیه گفتن را به شرحی که در مناسک حج آمده است . به مسلمانان آموخت. و صد شتر برای قربانی با خود سوق داد و روز چهارم ذی حجه وارد مکه شد و اعمال را انجام داد.

از سویی حضرت امیر علیه السلام که از جانب یمن متوجه حج گردیده بود، داخل مکه شد و خدمت پیامبر رسید، حضرت رسول صلی الله علیه و آله از وی پرسید به چه نیت احرام حج بسته ای؟ عرض کرد: نیت کردم «احرام می بندم مانند احرام رسول خدا » پیامبر فرمود: بر احرام خود باقی باش مثل من، وتودر قربانی شریک من هستی.

روز هشتم ذیحجه پیامبر صلی الله علیه و آله دستور داد مسلمانان که حل شده بودند، مجددا محرم شوند و پس از تلبیه به سمت منی و عرفات حرکت کردند. پیامبر صلی الله علیه و آله در روز عید قربان صدشتر قربانی کرد، شصت و شش شتر از صد شتر را برای خود نحر و قربانی فرمود و سی و چهار شتر دیگر را برای حضرت امیر علیه السلام و در عرفات و منی خطبه مفصلی خواند و مسلمانان را موعظه فرمود، وطبق روایات صحیح که شیخ مفید رحمة الله و دیگران نقل کرده اند، وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله از اعمال حج فارغ شد، متوجه مدینه گردید و مسلمانان که حدود صد و بیست هزار نفر بودند، همراه حضرت حرکت کردند.

جریان غدیر خم

پس از پایان حج، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و همراهان ایشان راه مدینه را در پیش گرفتند، وقتی به سرزمین «غدیرخم» رسیدند، جبرئیل امین نازل شد و به رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمان توقف داد و از طرف پیامبر صلی الله علیه و آله به همراهان دستور توقف داده شد، کاروانیان از توقف ناگهانی در منطقه گرم و بی آب وگیاه شگفت زده شدند و با خود گفتند: حتما از جانب خدا فرمان مهمی رسیده است، در این هنگام این آیه نازل گردید:

ص: 153

«يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ » (مائده / 67)؛ ای پیامبر ! آنچه از طرف پروردگار بر تو نازل شده است کاملا [به مردم] برسان و اگر انجام ندهی رسالت او را ابلاغ نکرده ای و خداوند تو را از خطرات احتمالی مردم نگاه می دارد، و خداوند جمعیت کافران [لجوج) را هدایت نمی کند.

مؤذن مردم را به نماز ظهر دعوت کرد، پس از نماز ظهر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله همه مردم را برای شنیدن پیام الهی فراخواند و منبری از جهاز شتران ترتیب داده شده و رسول خدا صلی الله علیه و آله بر فراز آن قرار گرفت و بعد از حمد و سپاس پروردگار به مردم فرمود:

من به همین زودی از میان شما می روم، من مسؤولم شما هم مسؤول هستید ... [تا آن که فرمود] اکنون بنگرید با این دو چیز گرانقدر که در میان شما به یادگار می گذارم چه خواهید کرد.

از میان جمعیت یک نفر صدا زد، کدام دو چیز گرانقدر یا رسول الله ؟

حضرت فرمود:

ثقل اکبر کتاب خدا که یک سوی آن به دست پروردگار و سوی دیگرش در دست شما است، دست از آن برندارید تا گمراه نشوید، اما دومین یادگار گرانقدر من، خاندانم می باشند خداوند لطیف خبیر به من خبر داده که این دو هرگز از هم جدا نشوند تا در بهشت به من بپیوندند، از این دو پیشی نگیرید که هلاک می شوید و عقب نیفتید که بازهلاک خواهید شد.

ناگهان مردم دیدند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به اطراف خود نگاه کرد و همین که چشمش به علی علیه السلام افتاد دست او را گرفت و بلند کرد، آن چنان که سفیدی زیر بغل هردو نمایان شد و همه مردم او را دیدند و شناختند، در این جا رسول اکرم صلی الله علیه و آله با صدای بلند و رسا فرمود: «چه کس از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنان سزاوارتر است ؟»

گفتند: خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله داناترند، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:

ص: 154

خدا مولا و رهبر من است و من مولا و رهبر مؤمنانم سپس فرمود: «مفمن کنت مولاه فعلی مولاه؛ هرکس من مولا ورهبر او هستم علی علیه السلام مولا ورهبر او است.

او این سخن را سه یا چهار مرتبه تکرار کرد. بعد فرمود: «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و أحب من أحبه و ابغضض من أبغضه و انصر من نصره و اخذل من خذله و ادر الحق معه حیث ما دار؛ خداوندا! دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار، دوست بدار هر کس او را دوست دارد و دشمن بدار آن کس که با او دشمنی کند، یارانش را یاری کن، کسانی را که یاری اش نکنند یاری شان مکن و حق را همراه او بدارو او را از حق جدا مکن.

خطبه حضرت که به پایان رسید این آیه نازل گردید:

«الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا »(مائده/3)؛ امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم واسلام را به عنوان آیین [جاودان برایتان پذیرفتم.

در این هنگام مردم را شور و غوغایی فراگرفت و پیامبر صلی الله علیه و آله امر فرمود خیمه ای در مقابل خیمه آن حضرت نصب کنند و دستور داد حضرت امیر علیه السلام در آن بنشیند و مسلمانان گروه گروه بروند و این منصب را به آن جناب تبریک بگویند و او را امیرالمؤمنین بخوانند، و مسلمانان امر پیامبر صلی الله علیه و آله را اطاعت نمودند، سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله به همسران خود و زنان مسلمانان امر فرمود تا آنها نیز مانند مردها عمل کنند، ایشان هم امر آن حضرت را اطاعت کرده این منصب را به امیرالمؤمنین علیه السلام تبریک گفتند و آن جناب را امیرالمؤمنین خواندند، در این موقع ابوبکر و عمر نیز در حضور مردم آن حضرت علیه السلام را مخاطب قرار داده گفتند:

بخ بخ لک یا ابن أبی طالب اصبحت و امسیت مولای و مولا کل مؤمن و مؤمنة؛ آفرین، آفرین بر تو باد، ای فرزند ابوطالب تو مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان

ص: 155

شدی. (1)

نیز در پایان خطبه رسول خدا صلی الله علیه و آله، حسان بن ثابت با کسب اجازه از رسول خدا از اشعاری سرود که یکی از آنها این است:

فقال له قم یا علی فاننی* رضیتک من بعدی إماما و هادیا

پس پیامبر صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام گفت: ای علی به پا خیز، همانا من پسندیدم که بعد از من توامام وهادی و رهبر باشی».

این بود خلاصه ای از حدیث غدیرخم که علاوه بر علمای شیعه جمع کثیری از اهل تسنن نیز آن را درکتب خود نقل کرده اند.

از جمله حافظ ابو سعید سجستانی، ابو نعیم اصفهانی، ابوالحسن واحدی نیشابوری، ابن عساکر شافعی، فخر رازی، حموینی، ابن صباغ مالکی، جلال الدین سیوطی، آلوسی، قندوزی، بدرالدین حنفی، شیخ محمد عبده مصری و جمع کثیری دیگر. (به الغدیر علامه امینی رحمة الله مراجعه شود).

لازم به یادآوری است که این دانشمندان سنی با این که خود حدیث غدیر را نقل کرده اند اما یا از جهت ترس و محیط و موقعیت خویش و یا از جهت تعصب، حدیث را توجیه و یا کم اهمیت جلوه داده و از آن گذشته اند. حشرهم الله مع أولیائهم وحشرنا مع أولیائنا إن شاء الله تعالی.

در عین حال چنانچه حدیث غدیر را هم توجیه و نادیده بگیرند اما حدیث اولین روز دعوت علنی رسول خدا صلی الله علیه و آله و حدیث ثقلین و حدیث سفینه و احادیث دیگری که درباره امام امیرالمؤمنین علی علیه السلام و سایر ائمه معصومین که خودشان نقل کرده اند، همه بر آنان حجت است و با توجه به کثرت این احادیث و تواتر آنها قابل توجیه و تأویل و چشم پوشی نیست. « لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَيَحْيَى مَنْ حَيَّ

ص: 156


1- کشف الغمة، ج 1، ذکر حجة الوداع، ص 237.

عَنْ بَيِّنَةٍ » (انفال /42).

کیست شایسته اورنگ خلافت جزاو * کز همه برتر وداناتر و شایسته تر است

پشت اسلام زبازوی علی گشت قوی * نخل توحید ز شمشیر علی بارور است

سربه محراب پی بندگی آورد فرود * کی زشمشیر جفا شیر خدا را حذراست

زادب چهره برآن قبله حاجات بنه ه شهان را چوگدا بردرآن، خاک سراست

غدیر خم در کتاب ابن جوزی حنفی

ابن جوزی حنفی نقل کرده است که: ابوحامد غزالی در کتاب (سرالعالمین) روایت کرده است که در روز غدیر خم پیامبر صلی الله علیه و آله درباره علی علیه السلام گفت:

من کنت مولاه فعلی مولاه ، فقال عمر بن الخطاب بخ بخ یا أبا الحسن أصبحت مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنة؛ هر کس من مولای او هستم علی مولای او است. پس عمربن خطاب گفت: به به آفرین ای ابوالحسن علیه السلام، صبح کردی در حالی که مولای من و مولای هر مرد مؤمن وزن مؤمن هستی.

[سپس غزالی گفته است] و این سخن عمر و اعتراف عمر در آن روز تسلیم و رضایت و تحکیم است، اما بعد از آن اقرار و به به گفتن، هوای نفس غلبه کرد، و حب ریاست و حصول قدرت ولشکر و فتح شهرها و امر خلافت وادار کرد جریان غدیر خم را پشت سر اندازند و آن را به بهای اندکی فروختند و بد معامله ای انجام دادند. «وفَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ وَاشْتَرَوْا بِهِ ثَمَنًا قَلِيلًا فَبِئْسَ مَا يَشْتَرُونَ »(آل عمران، آیه 187)

ص: 157

پس ابن جوزی از قول غزالی چنین نقل کرده است:

قال و لما مات رسول الله صلی الله علیه و آله قال قبل وفاته بیسیر ائتونی بدواة و بیاض لاکتب لکم کتابا لا تختلفوا فیه بعدی فقال عمر دعوا الرجل فانه لیهجر؛ هنگامی که رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله رسید، کمی پیش از وفاتش فرمود: دوات و کاغذ بیاورید تا برایتان نامه ای بنویسم که بعد از من در این امر اختلاف نکنید، پس عمر گفت: این مرد را واگذارید، همانا او یاوه وهذیان می گوید. (1)

تقاضای نزول عذاب

هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله در روز «غدیرخم» علی علیه السلام را به خلافت نصب کرد، چیزی نگذشت که این خبر در بلاد و شهرها منتشر شد «نعمان بن حارث فهری» خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و عرض کرد: به ما دستور دادی به یگانگی خدا و این که تو فرستاده او هستی شهادت دهیم، ما شهادت دادیم، سپس دستور به جهاد و حج و روزه و نماز و زکات دادی، ما همه اینها را نیز پذیرفتیم، اما به این ها راضی نشدی تا این که این جوان (اشاره به علی علیه السلام ) را به جانشینی خود منصوب کردی، وگفتی: «من کنت مولاه فعلی مولاه»، آیا این سخنی است از ناحیه خودت یا از سوی خدا؟! پیامبر صلی الله علیه و آله بار فرمود: «قسم به خدایی که معبودی جز او نیست این از ناحیه خدا است.»

نعمان» روی برگرداند، در حالی که می گفت: «اللهم إن کان هذا هو الحق من عندک فأمطر علینا حجارة بین السماء .» «خداوندا! اگر این سخن از جانب تو و حق است، سنگی از آسمان بر ما بباران !»

این جا بود که سنگی از آسمان بر سرش فرود آمد و او را به هلاکت رساند و در همین مورد آیه «سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ » (معارج /1.) نازل گشت. (2)

ص: 158


1- تذکرة الخواص، ابن جوزی حنفی، ص 62.
2- مجمع البیان، ج 10، ص 352، به نقل از امام صادق علیه السلام و مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص 40.

غدیر خم و حدیث ثقلین به نقل از اهل تسنن

ابن جوزی حنفی نقل کرده که: ابوحامد غزالی در کتاب (سرالعالمین) روایت کرده است که در روز غدیر خم پیامبر صلی الله علیه و آله درباره علی علیه السلام گفت:

من کنت مولاه فعلی مولاه ، فقال عمر بن الخطاب بخ بخ یا أبا الحسن أصبحت مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنة». «هر کس من مولای او هستم علی مولای او است. پس عمربن خطاب گفت: به به آفرین برتوای ابوالحسن علیه السلام! صبح کردی در حالی که مولای من و مولای هر مرد مؤمن وزن مؤمن هستی».

[سپس غزالی گفته است] این سخن عمرواعتراف او در آن روز تسلیم و رضایت و تحکیم است، اما بعد از آن اقرار و به به ، گفتن، هوای نفس غلبه کرد، و حب ریاست و به دست گرفتن قدرت ولشکروفتح شهرها و امر خلافت، وادار کرد جریان غدیر خم را پشت سر اندازند و آن را به بهای اندکی فروختند و بد معامله ای انجام دادند. « فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ وَاشْتَرَوْا بِهِ ثَمَنًا قَلِيلًا فَبِئْسَ مَا يَشْتَرُونَ » (آل عمران، آیه 187)

سپس ابن جوزی از قول غزالی چنین نقل کرده است:

قال و لما مات رسول الله صلی الله علیه و آله قال قبل وفاته بیسیر ائتونی بدواة و بیاض لاکتب لکم کتابا لا تختلفوا فیه بعدی فقال عمر دعوا الرجل فانه لیهجر؛ هنگامی که رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله رسید، کمی پیش از وفاتش فرمود: دوات و کاغذ بیاورید تا برایتان نامه ای بنویسم که بعد از من در این امر اختلاف نکنید، پس عمر گفت: این مرد را واگذارید، همانا اویاوه وهذیان می گوید. (1)

نیز در موسم حج سال 1425 هجری قمری، برابر 1383 هجری شمسی در مکه معظمه به یک دوره کتاب په جزئی در شش جلد دست یافتم به نام «معجم فقه

ص: 159


1- تذکرة الخواص، ابن جوزی حنفی، ص 62.

السلف عترة و صحابه و تابعین» تألیف: محمد المنتصر الکتانی، استاد جامعه ام القری، مرکز جهانی تعلیم اسلامی مکه مکرمه ، که در سال 1410 هجری قمری، در جامعة أم القری» المرکز العالمی للتعلیم الاسلامی، مکة المکرمة، چاپ شده است.

ابتدای هرثه جزء و روی تمام مجلدات آن: «فقه عترت» مقدم بر «فقه صحابه و تابعین» نوشته شده است.

در مقدمه جلد اول آن (ص 4) نیز ابتدا به تعریف «فقه عترت» و امتیاز آن از «فقه صحابه و تابعین» پرداخته و نوشته است:

فقه عترت: فقه عترت، غیر از فقه صحابه و تابعین است و فقه عترت ممتاز است به فقه مادر و پدر وحمل و ولادت و شیر دادن و از شیر گرفتن و دوران سرپرستی و تربیت اطفال، چه پسر یا دختر و تعلیم آنها تا بزرگ و صالح شدن و هم خود صالح باشند و هم جامعه را به صلاح آورند.

در فقه عترت، فقه فاطمه دختر رسول الله [صلی الله علیه و آله ] می باشد و قضایای آن انگشت شمار است. (روایات آن حضرت بسیار کم است.) و فقه امیر المؤمنین علی بن ابی طالب [ علیه السلام] می باشد و فقه آن حضرت ممکن است در یک کتاب بزرگ جمع آوری شود، و همچنین در فقه عترت، فقه حسن بن علی و امام حسین علی بن [علیهما السلام] و محمد بن حنفیه فرزند علی بن ابی طالب [علیه السلام] و عبدالله نوه حسن بن علی [علیه السلام] و امام زین العابدین فرزند حسین بن علی و امام محمد باقر [علیه السلام] فرزند زین العابدین و امام جعفر صادق علیه السلام فرزند محمد باقر [علیه السلام] تا اینکه نوشته است:

وألظفر بفقه العترة ظفر بالعلم والهدی، و الأمان من الضلال، و بکتاب الله مقترنا بالهدایة و الأمان حتی دخول ألجنة.

دست یابی به فقه عترت، دست یابی به علم و هدایت است.

دست یابی به فقه عترت، در امان ماندن از ضلالت و گمراهی است.

ص: 160

دست یابی به فقه عترت، دست یابی به کتاب خدا همراه با هدایت و امان است تا داخل شدن در بهشت. (1)

رسول خدا صلی الله علیه و آله در حجة الوداع، در صحرای عرفات در جمع صد و بیست هزار نفر از صحابه یا بیشتر، درباره تمسک به قرآن و اهل بیت خطابه ایراد کرد.

جابر بن عبدالله گفت: دیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله، در حجة الوداع در حالی که بر شترش «قصوا» سوار بود، خطبه خواند، شنیدم که فرمود: من در میان شما بجا می گذارم آنچه را که اگر آن را اخذ کنید، هرگز گمراه نشوید، و آن کتاب خدا و عترتم می باشد.

زید بن ارقم نیز گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: در میان شما بجا می گذارم آنچه را که اگر به آن تمسک جویید، هرگز بعد از من گمراه نشوید، یکی از آنها اعظم از دیگری است و آن کتاب خدا است، و آن ریسمانی است کشیده شده از آسمان تا زمین و عترتم (اهل بیتم)، که هرگز این دو از هم جدا نشوند تا نزد حوض بر من وارد شوند، پس ببینید بعد از من با آنها چگونه رفتار می کنید.

این روایت را جمعی از صحابه بازگو کرده اند [مانند] علی بن ابی طالب علیه السلام، زید

ص: 161


1- و قد خطب بذلک رسول الله صلی الله علیه و آله یوم حجة الوداع بعرفة . فی مائة ألف من الصحابة أو یزیدون . قال جابر: رأیت رسول الله صلی الله علیه و آله فی حجة الوداع یوم عرفة و هو علی ناقته القصواء یخطب، فسمعته یقول: إنی ترکت فیکم ما إن أخذتم به لن تضلوا: کتاب الله و عترتی آل بیتی، و قال ابن أرقم: قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: إنی تارک فیکم ما إن تمسکتم به لن تضلوا بعدی، أحدهما أعظم من الآخر، وهو کتاب الله حبل ممدود من السماء إلی الأرض، و عترتی أهل بیتی، لن یفترقا حتی یردا علی الحوض فانظروا کنی تخلفونی فیهما؟ رواه جماعة من الصحابة علی بن ابیطالب، و زید بن ثابت، و زید بن أرقم، وجابر بن عبدالله ، و أبوهریره، و أبوسعید الخدری، و حذیفة ابن الیمان، أخرجه عنهم الترمذی فی السنن و أحمد . قال الهیثمی: و أسناده جید . والبزاز فی مسندیهما، والطبرانی فی معجمیة: ألکبیر والأوسط (ابن الأثیر: جامع الأصول: 1/ 187 والهیثمی: مجمع الزوائد: 162/9 )

بن ثابت، زید بن ارقم، جابر بن عبدالله ، ابوهریره، ابو سعید خدری و حذیفة بن الیمانی.

این روایت را ترمذی واحمد و بزاز و طبرانی، در کتابهایشان آورده اند.

مؤلف آن کتاب، پس از تعریف «فقه عترت» و دلیل و ارزش و اهمیت آن به تعریف «فقه صحابه» و «فقه تابعین» پرداخته است ولی هیچ دلیلی بر اعتبار و حجیت فقه آنها از قول رسول خدا صلی الله علیه و آله ارائه نکرده و هیچ امتیاز وخصوصیتی برای آنها نیاورده است، چون نه دلیلی از قول رسول خدا صلی الله علیه و آله وجود دارد، نه امتیازی برای فقه غیر عترت سراغ دارند. تنها دلیلی که آورده این است که:

رسول خدا صلی الله علیه و آله به لغت و زبان صحابه سخن گفته و صحابه مطالب آن حضرت را می فهمیدند و یاد گرفتند و به تابعین [نسل بعد] آموختند.

حدیث ثقلین در «سنن ترمذی»: محمد بن عیسی ترمذی (متولد سال 209 ه.ق، ومتوفای سال 279 ه.ق، از بزرگان اهل تسنن و صاحب یکی از صحاح ششگانه آنها، به نام «سنن ترمذی»)، درسنن خود، در ضمن مناقب اهل بیت علیهم السلام با سند، از زید بن ارقم نقل کرده که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: «إنی تارک فیکم ما إن تمسکتم به لن تضلوا بعدی، أحدهما أعظم من الآخر، کتاب الله حبل ممدود

من السماء إلی الأرض، و عترتی اهل بیتی، لن یفترقا حتی یردا علی الحوض فانظروا کیف تخلفونی فیهما.» (1)

حدیث ثقلین به نقل از «نسائی»: «ابوعبدالرحمن احمد بن شعیب نسایی» . متولد سال 215 و متوفای سال 303 ه.ق، از محدثین مشهور و صاحب یکی از صحاح ششگانه اهل سنت در کتاب ارزشمند خود «خصائص امیر المؤمنین علی

ص: 162


1- سنن الترمذی، 5/ 328، باب مناقب اهل بیت النبی صلی الله علیه وسلم من ابواب المناقب، ح 3876.

بن ابی طالب کرم الله وجهه» (ص21) (1) حدیث ثقلین را همانند سنن ترمذی نقل کرده است.

زنان پیامبر صلی الله علیه و آله از اهل بیت نیستند

مسلم بن حجاج قشیری نیشابوری . متولد سال 204 ه.ق و متوفای سال 0261. ق . از بزرگان اهل سنت وصاحب یکی از صحاح ششگانه آنها به نام «صحیح مسلم» که بعد از صحیح بخاری، معتبرترین کتاب اهل تسنن است، در صحیح خود، در باب فضائل حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام ، حدیث ثقلین را از زید بن ارقم نقل کرده تا آنکه گفته است: «از زید پرسیدند: اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله که درباره آنها این همه اهمیت داده و توصیه و سفارش نموده است چه کسانی هستند؟ آیا همسران او از اهل بیتش محسوب می شوند؟ گفت: نه، سوگند به خدا، زن مدتی با مرد است، سپس او را طلاق می دهد، زن برمی گردد به خانه پدر و فامیلش. اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله اصل آن حضرت ورگ وریشه او هستند، آنان کسانی هستند که از صدقه محرومند. (2)

ص: 163


1- این کتاب در مصر، مطبعة تقدم قاهره، چاپ شده و در ایران با مقدمه مرحوم آیت الله مرعشی نجفی ، در تهران، چاپخانه «کانون انتشارات شریعت» افست شده است.
2- زید بن ارقم ... قال: قام رسول الله صلی الله علیه و آله یوما فینا خطیبا. بماء یدعی بما بین مکة و المدینة، فحمد الله وأثنی علیه، وعظ و ذکر. ثم قال: «أما بعد ألا أیها الناس، فإنما أنا بشر یوشک أن یأتی رسول ربی فأجیب، و أنا تارک فیکم ثقلین: أولهما کتاب الله فیه الهدی و الثور فخذوا بکتاب الله . و استمسکوا به، فحث علی کتاب الله و رغب فیه. ثم قال: «و أهل بیتی. أذکذکم الله فی أهل بیتی، أذکرکم الله فی أهل بیتی، أذکرکم الله فی أهل بیتی». فقال له حصین: و من أهل بیته یا زد ؟ ألیس نساؤه من أهل بیته، قال: أهل بیته من حرم الصدقة بعده. قال: و من هم؟ قال: هم آل علی، وآل عقیل، و آل جعفر و آل عباس. قال: کل هؤلاء حرم الصدقة ؟ قال نعم ... إلی أن قال: لا و ایم الله ، ان المرأة تکون مع الرجل العصر من الدهر ثم یطلقها فترجع إلی أبیها وقومها، أهل بیته أصله و عصبته الذین حروا الصدقة بعده. (صحیح مسلم، باب فضائل امیرالمؤمنین علی علیه السلام، حدیث 2408، چاپ «دار الاحیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، 1420 هجری، الطبعة الأولی.) مؤلف: توضیح بیشتر در کتاب «امام علی علیه السلام امیرالمؤمنین علیه السلام حقا» و سایر کتابهایم آمده است.

روزهای آخر عمر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وتجهیز لشکر

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در روزهای آخر عمر مبارکش، برای این که پس از رحلتش، درامر امامت امیرالمؤمنین علی علیه السلام مخالفت نکنند، لشکری به فرماندهی اسامة بن زید تجهیز کرد و دستور داد برای جنگ به سوی «موته» حرکت کنند، و امر فرمود گروهی از سران مهاجر و انصار، از جمله ابوبکر و عمر و ابو عبیده و سعد بن عباده، با لشکر اسامه به سوی موته بروند و دستور اکید فرمود که مسلمانان از لشکر اسامه تخلف نکنند، و آن حضرت پرچم جنگ را با دست مبارک خود بست و به دست اسامه داد و دستور داد لشکر خود را از مدینه حرکت دهد و در حدود دو کیلومتری مدینه بماند تا مسلمانان به طور کامل در آن جا اجتماع کنند و به سوی موته حرکت کنند.

اسامه با عده ای از مسلمانان حرکت و از مدینه خارج شدند، و در همان روزها بیماری پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله شدت یافت و آنان که در مدینه بودند به عیادت آن حضرت می آمدند و باز رسول خدا صلی الله علیه و آله ایشان را نصیحت کرد و از تخلف از لشکر اسامه برحذر داشت و همچنان درباره عترت و خاندانش سفارش فرمود.

در یکی از روزها که با حال بیماری برای نماز به مسجد رفت چشمش به ابوبکرو عمر افتاد، از آنان سؤال کرد چرا با اسامه نرفته اید؟

ابوبکر گفت: من در لشگر اسامه بودم برگشتم که از حال شما با خبر شوم ! عمر نیز گفت: من برای این نرفتم که دوست نداشتم حال شما را از کسانی که از مدینه بیرون می آیند بپرسم، بلکه خواستم خود از نزدیک نگران حال شما باشم! پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: به لشگر اسامه بپیوندید و فرمایش خود را سه مرتبه تکرار کرد.

حدیث قلم و دوات

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در بستر بیماری و در روزهای آخر عمر مبارک خود، در حالی که جمعی از اصحاب نزد آن حضرت بودند، فرمود: «قلم و کاغذ بیاورید تا چیزی

ص: 164

بنویسم که بعد از آن هرگز گمراه نشوید»، ولی عمربن خطاب . که در جمع حاضران بود . گفت: «دعوا الرجل فانه لیهجر؛ این مرد را واگذارید، همانا او به طور یقین هذیان ویاوه می گوید». (1)

عمر با این سخن بیجا و نابخردانه ، القاء شبهه کرد و با نسبت دادن - العیاذ بالله - هذیان گویی به پیامبر صلی الله علیه و آله، مانع نوشتن نامه شد. (2) و سرانجام پیامبر صلی الله علیه و آله از نوشتن نامه صرف نظر کرد و فرمود: «قوموا عنی؛ برخیزید از نزد من بروید» . (3)

ص: 165


1- ابن جوزی حنفی در تذکرة الخواص، ص 62 نقل کرده است که: پیامبر صلی الله علیه و آله قبل از وفاتش فرمود: قلم و کاغذ بیاورید تاچیزی برایتان بنویسم که بعد از من اختلاف نکنید، «فقال عمر: دعوا الرجل فانه الفجر» پس عمر گفت: واگذارید این مرد را، همانا او به طور حتم ! هذیان و یاوه می گوید.
2- شرح کامل این جریان را در کتاب «نامه ای که نوشته نشد» آورده ام.
3- حدیث قلم و دوات در کتاب «صحیح بخاری» که از صحیح ترین کتب اهل تسنن است، در هفت مورد با کمی اختلاف، آمده است: 1. در کتاب «العلم» باب کتابة العلم، ص 25، ح 114 با جمله: قال عمر: إن النبی صلی الله علیه و آله غلبه الوجع و عندنا کتاب الله حسبنا، فاختلفوا... آمده است: 2. در کتاب «الجهاد والسیر» (باب جوائز الوفد، ص 504، ح 3053) آمده است. در این روایت است که: «ابن عباس زیاد گریه کرد به طوری که ریگها از اشک چشم او ترشد» نیز در این روایت است که حاضرین با هم نزاع کردند: «فتنازعوا» . 3. در کتاب «الجزیة و الموادعة» (باب اخراج الیهود، ص 527، ح 3168) آمده و این روایت شبیه روایت قبل است. 4. در کتاب «المغازی» (باب مرض النبی صلی الله علیه و آله و سلم و وفاته، ص 754، ح 4431) آمده است این روایت و روایت دوم با کمی اختلاف نقل شده است. 5. در کتاب «المغازی» (باب مرض النبی صلی الله علیه و آله و سلم و وفاته، ص 754، ح 4432) آمده و شبیه روایت دوم است. 6. در کتاب «المرض» (باب قول المریض، قوموا عنی ص 1004، ح 5669) آمده و در این روایت است که: «لما حضر رسول الله صلی الله علیه و آله الله و فی البیت رجال فیهم عمر بن الخطاب، قال النبی صلی الله علیه و آله «هلم اکتب لکم کتابا لاتضلوا بعده» فقال عمر: أن النبی صلی الله علیه و آله قد غلب علیه الوجع و عندکم القرآن حسبنا کتاب الله فاختلف أهل البیت فاختصموا...» 7. در کتاب «الاعتصام بالکتاب و السنة» (باب کراهة الاختلاف، ص 1266، ح 7366)، این روایت را نقل کرده. در اینجا از باب نمونه یکی از آن روایات را از صحیح بخاری می آورم. ابن عباس گفت: وقتی رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم در حال احتضار بود، و در خانه [ آن حضرت مردانی بودند و در میان آنها عمر بن الخطاب نیز حضور داشت، رسول الله صلی الله علیه و آله فرمود: بیایید بنویسم برای شما نوشته ای که بعد از آن گمراه نشوید، عمر گفت: درد بر رسول الله صلی الله علیه و آله غلبه کرده و نزد شما قرآن هست، پس کتاب خدا ما را کفایت می کند، و کسانی که در خانه بودند به اختلاف پرداختند، با هم خصومت و دشمنی کردند، پس برخی می گفتند: بیاورید تا رسول الله صلی الله علیه و آله کتابی بنویسد، که بعد از آن گمراه نشوید، و برخی حرف عمر را می زدند، وقتی همهمه و سر و صدا را زیاد کردند و نزد آن حضرت به اختلاف پرداختند، رسول الله صلی الله علیه و آله فرمود: «از نزد من برخیزید» عبیدالله [راوی حدیث] گوید: بعدها ابن عباس می گفت: به درستی که مصیبت و همه مصیبتها آن است که حائل شد بین رسول الله صلی الله علیه و آله و بین این که برای آنها آن نوشته را بنویسد از جهت اختلاف آنها و همهمه و سرو صدای آنها. عن ابن عباس قال: «لما حضر النبی ، و فی البیت رجال فیهم عمر بن الخطاب، قال: «هلم أکتب لکم کتابا لن تضلوا بعده» قال عمر: إن النبی صلی الله علیه و آله غلبه الوجع و عندکم القرآن، فحسبنا کتاب الله. و اختلف أهل البیت. اختصموا، فمنهم من یقول: قربوا یکتب لکم رسول الله صلی الله علیه و آله و کتابا لن تضلوا بعده، و منهم من یقول ما قال عمر، فلما أکثروا اللغط و الاختلاف عند النبی صلی الله علیه و آله قال: «قوموا عنی» قال عبید الله : فکان ابن عباس یقول: این الرزیة کل الرزیة ما حال بین رسول الله صلی الله علیه و آله وبین ان یکتب لهم ذلک الکتاب من اختلافهم ولغطهم .» (صحیح بخاری، کتاب الاعتصام بالکتاب و السنة، باب کراهیة الاختلاف، ص 1266، ح 7366) مؤلف: این روایات در صحیح ترین کتاب های اهل تسنن است که در مقدمه آن نوشته اند: صحیح بخاری بعد از کتاب الله اجل کتب اسلام است «هو اجل کتب الاسلام بعد کتاب الله اطلاقا و اعظمها شأنا». توضیح و شرح این روایت را در کتاب «روزهای مدینه» آورده ام .

در این جا تنها به گفته یک نفر از بزرگان اهل تسنن اکتفا می کنم:

قطب الدین شافعی شیرازی که از اکابر علمای اهل سنت است در کتاب کشف الغیوب » گوید: «این امر مسلم است که راه را بی راهنما نتوان پیمود و تعجب

ص: 166

می کنم از کلام خلیفة عمر بن خطاب رضی الله عنه که گفته: «چون قرآن در میان ما هست به راهنما احتیاجی نیست». این کلام مانند کلام آن کس ماند که گوید: چون کتب طب در دست ما هست احتیاجی به طبیب نمی باشد». بدیهی است که این حرف غیر قابل قبول و خطای محض است، چه آن که هرکس نتواند از کتب طب سردرآورد قطعا باید رجوع کند به طبیبی که عالم به آن علم است. همین قسم

است قرآن کریم که هرکس نتواند به فکر خود از آن بهره برداری کند و ناچار باید به آن کسانی که عالم به علم قرآن اند رجوع کند، چنان که خدای تعالی می فرماید: «ووَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ » (نساء/83) «و چنانچه آن را (آن خبر و مطلب را به پیامبر و رهبران خود . که قدرت فهم کافی دارند . بازگردانند از باطن و حقیقت آن آگاه خواهند شد.» وکتاب حقیقی سینه اهل علم است چنان که خداوند فرماید: «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ فَإِذَا أُوذِيَ فِي اللَّهِ جَعَلَ فِتْنَةَ النَّاسِ كَعَذَابِ اللَّهِ وَلَئِنْ جَاءَ نَصْرٌ مِنْ رَبِّكَ لَيَقُولُنَّ إِنَّا كُنَّا مَعَكُمْ أَوَلَيْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِمَا فِي صُدُورِ الْعَالَمِينَ » (عنکبوت/10) «همانا ما با شما بودیم، آیا خداوند به آنچه در سینه های مردم دنیا است، آگاه تر نیست ؟!» به همین جهت حضرت علی کرم الله وجهه فرمود: آنا کتاب الله التاط و هذا هو الضابیث. «من کتاب ناطق خدا هستم و این قرآن کتاب صامت است. (1)»

آخرین موعظه پیامبر صلی الله علیه و آله

رسول اکرم صلی الله علیه و آله در آخر عمر خود، شبی به گورستان بقیع رفتند و برای خفتگان بقیع استغفار کردند. پس از آن به اصحاب فرمودند: «جبرئیل هر سال یک بار قرآن را بر من عرضه می کرد و امسال دوبار عرضه کرد، فکر می کنم این بدان جهت است که مرگ من نزدیک است. روز بعد به منبر رفتند و اعلام کردند که موقع مرگ من فرا

ص: 167


1- نقل از کتاب «شب های پیشاور» ، ص 667.

رسیده است. هر کس که به او وعده ای داده ام بیاید تا انجام دهم و هر کس از من طلبی دارد بیاید تا ادا کنم. آنگاه فرمودند:

ای مردم میان هیچ کس و خدا خویشاوندی یا چیزی که خیری به او برساند یا شری از او دفع کند وجود ندارد جز عمل. همانا کسی ادعا آرزو نکند که غیر از عمل، چیزی به حالش نفع می رساند. قسم به کسی که مرا مبعوث کرد، نجات نمی بخشد مگر عمل همراه با رحمت پروردگار، من نیز اگر عصیان کرده بودم سقوط کرده بودم. خدایا شاهد باش که رسالت خود را ابلاغ کردم؛ أیها الناس إنه لیس بین الله وبین أحد نسب ولا أمر یؤتیه به خیرا أو یصرف عنه شرا إلا العمل ألا لایدعین مدع و لا یتمنین متمن و الذی بعثنی بالحق لا ینجی إلا عمل مع رحمة و لو عصیت لهویت اللهم هل بلغت. (1)

پیامبر صلی الله علیه و آله خود را در معرض قصاص قرار داد

شیخ صدوق قدس سره در باب رحلت حضرت رسول صلی الله علیه و آله نقل کرده چون پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در بستر بیماری قرار گرفت، به بلال فرمود: مردم را بخواه که در مسجد جمع شوند.

چون جمع شدند، حضرت در حالی که عمامه بر سر مبارک بسته بود، وارد مسجد شد و بر منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی فرمود: «ای اصحاب ! چگونه پیامبری بودم؟ آیا خود جهاد نکردم؟ آیا دندان مرا نشکستید؟ آیا به پیشانی من سنگ نزدید؟ آیا بر روی من خون جاری نکردید تا آن که ریش من رنگین شد؟ آیا متحمل سختیها نشدم؟ آیا...؟ آیا...؟

صحابه گفتند: آری یا رسول الله صلی الله علیه و آله به تحقیق که برای خدا شکیبا بودی و از بدیها نهی کننده بودی ، خدا تو را به بهترین پاداش ها، پاداش دهد.

ص: 168


1- شرح ابن ابی الحدید، چاپ بیروت، ج 2 ص 863 و بحار الانوار، ج 22، ص 467.

حضرت فرمود: حق تعالی حکم کرده و سوگند یاد کرده است که از ظلم ظالم نگذرد، پس شما را به خدا سوگند می دهم هر که او را مظلمه ای نزد محمد صلی الله علیه و آله باشد برخیزد و قصاص کند که قصاص دنیا نزد من محبوب تر است از قصاص آخرت، در حضور گروه ملائکه وانبیا، پس مردی به نام سوادة بن قیس از آخر مجلس برخاست و عرض کرد: پدرومادرم فدای تویا رسول الله صلی الله علیه و آله هنگامی که از طائف می آمدی من به استقبال شما آمدم، شما برناقه غضبای خود سوار بودید و عصای ممشوق خود را در دست داشتید چون آن را بلند کردید که بر راحله خود بزنید بر شکم من آمد، ندانستم که به عمد بود یا به خطا، حضرت فرمود: معاذ الله که به عمد کرده باشم، پس به بلال فرمود: برو خانه فاطمه [ علیها السلام ] همان عصا را بیاور، چون بلال از مسجد خارج شد در بین راه ندا داد: ای مردم! کیست که نفس خود را پیش از روز قیامت در معرض قصاص قرار دهد؟ اینک محمد صلی الله علیه و آله پیش از روز قیامت خود را در معرض قصاص در آورده است، چون به در خانه فاطمه علیها السلام رسید در را کوبید و عرض کرد: ای فاطمه [ علیها السلام ] پدرت عصای ممشوق خود را می طلبد، فاطمه علیها السلام فرمود: امروز روز کار فرمودن عصا نیست، برای چه او را می خواهد؟ بلال عرض کرد: ای فاطمه [ علیها السلام ] مگر نمی دانی که پدرت بر منبر بر آمده و با مردم وداع می کند، فاطمه [ علیها السلام ] با شنیدن این سخن، غمناک گردید و سخت غصه دار شد، پس بلال عصا را گرفت و به خدمت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله شتافت و عصا را به آن حضرت داد.

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: آن مرد کجاست؟ سواده عرض کرد: پدر و مادرم فدایت یا رسول الله صلی الله علیه و آله من حاضرم، حضرت فرمود: بیا از من قصاص کن تا از من راضی شوی، سواده عرض کرد: یا رسول الله صلی الله علیه و آله شکم خود را بگشا، چون حضرت لباس خود را کنار زد، سواده گفت: پدر و مادرم فدایت یا رسول الله صلی الله علیه و آله آیا اجازه می دهی لب هایم را بر شکم مبارک شما بگذارم؟

حضرت اجازه داد، سواده شکم حضرت را بوسید و گفت: پناه می برم به موضع

ص: 169

قصاص شکم رسول خدا صلی الله علیه و آله از آتش جهنم. حضرت فرمود: ای سواده! آیا قصاص می کنی یا عفو می نمایی؟ عرض کرد: یا رسول الله صلی الله علیه و آله به عفو می کنم، حضرت فرمود: خداوندا! سواده را عفو کن همان گونه که پیامبرت را عفو کرد، پس حضرت از منبر پایین آمد و می گفت: پروردگارا! امت محمد صلی الله علیه و آله را از آتش جهنم سلامت دار و حساب روز قیامت را برایشان آسان گردان. (1)

مؤلف: ملاحظه فرمودید که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در آستانه سفر آخرت، مردم را قسم می دهد که اگر کسی از اوطلبی دارد، یا از جانب آن حضرت به کسی ظلمی صورت گرفته یا حقی ضایع شده است، در همین دنیا مطالبه وتلافی کند، مبادا مطالبه و قصاص وتلافی به قیامت و در حضور خدا و ملائکه و انبیاء بیفتد.

اکنون ما که مسلمان وامت آن حضرت به حساب می آییم نکند آن قدر بر ذمه خود مظلمه داشته باشیم، آن قدر ظلم و حق کشی کرده باشیم، به مردم خصوصا به فقرا بدهکار باشیم که روزهای آخر عمر، روی اعلان و جرأت اظهار نداشته باشیم، خوف داشته باشیم که اگر اظهار کنیم آبروی ما در دنیا برود، ترس داشته باشیم طلبکارها و کسانی که حقشان را ضایع کرده و به آنها ظلم کرده ایم ما را محاصره کرده و آبروی ما برود. پس شایسته است از عمل روزهای آخر عمر پیامبر صلی الله علیه و آله بزرگوارمان نیز پند بگیریم و به آنچه او انجام داد توجه کنیم.

سخن محرمانه پیامبر صلی الله علیه و آله با فاطمه علیها السلام : هنگامی که بیماری رسول خدا صلی الله علیه و آله شدت یافت و هنگام رحلت آن حضرت فرا رسید، آب را با دست مبارکش گرفته و بر صورتش ریخت و فرمود: واکرباه! فاطمه علیها السلام گفت: ای پدر! حزن من برای مشقت تو است. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: بعد از امروز دیگر مشقت و حزنی بر پدر تو نخواهد بود. ولی وقتی شدت جزع فاطمه علیها السلام را دید او را نزدیک خود خواند و به طور

ص: 170


1- بحارالانوار، ج 22، ص 507، به نقل از امالی شیخ صدوق قدس سره .

محرمانه به او چیزی گفت که فاطمه علیها السلام گریست. پس باز به طور محرمانه چیزی به او گفت که زهرا علیها السلام شاد شد. هنگامی که رسول خدا از دنیا رفت، عایشه از آن کلام سری از فاطمه علیها السلام سؤال کرد، فرمود: پدرم مرا خبر داد که از دنیا می رود و من گریستم، اما بعدا مرا خبر داد که من اولین کسی هستم که پس از او از دنیا می روم و به او ملحق می شوم و من شاد شدم و خندیدم. (1)

وصیت پیامبر صلی الله علیه و آله

حضرت موسی بن جعفر علیه السلام فرمود: به پدرم گفتم: آیا امیرالمؤمنین علیه السلام نویسنده ی وصیت بود که رسول خدا بر او املا نمود و جبرئیل و ملائکه، گواه آن بودند؟ پدرم قدری سر به زیر انداخت و سپس فرمود: وقتی وفات رسول خدا فرا رسید، جبرئیل با ملائکه وصیت را از طرف خدا آوردند و جبرئیل گفت امر کن همه، به جز علی بیرون روند تا او وصیت را گرفته و ما شاهد و او ضامن باشد.

رسول خدا دستور داد همه به غیر از علی علیه السلام بیرون رفتند و فاطمه علیها السلام پشت پرده بود. جبرئیل گفت: ای محمد! پروردگارت سلام می رساند و می گوید: این نوشته آن چیزی است که با تو عهد کردم و شرط نمودم و شهادت دادم و ملائکه خود را بر آن گواه گرفتم و شهادت من کافی است.

پس مفاصل نبی اکرم لرزید و گفت: ای جبرئیل! «ربی هو السلام ومنه السلام و إلیه یعود السلام» آن نوشته را بده. جبرئیل آن را به پیامبر داد و گفت آن را به امیرالمؤمنین علیه السلام بده تا بخواند. پس علی تمام آن را قرائت کرد. رسول خدا فرمود: یا علی! این عهد پروردگار من و امانت اوست که رسانده و ادا نمودم.

علی علیه السلام گفت: پدرم و مادرم فدایت، من گواهی می دهم که شما آن را

ص: 171


1- بحار النوار، ج22، و حیوة القلوب ، فصل رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله

رساندی. جبرئیل گفت: من نیز گواهی می دهم.

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: یا علی! وصیت مرا گرفتی و آن را دانستی و ضمانت می کنی که بدان عمل نمایی؟

علی علیه السلام گفت: آری، و از خدا بر ادای آن کمک و توفیق می خواهم.

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: یا علی! من می خواهم گواه بگیرم. علی علیه السلام گفت: گواه بگیرد. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: هم اکنون جبرئیل و میکائیل و ملائکه مقرب حاضرند و من آنها را گواه می گیرم.

علی علیه السلام گفت: من نیز آنها را گواه می گیرم، و از جمله چیزهایی که نبی اکرم صلی الله علیه و آله به دستور جبرئیل شرط نمود، این بود که: یا علی! هر کس که دوست خداست، او را دوست بدار؛ و هرکس دشمن خداست، او را دشمن بدار و از او با شکیبایی و فروبردن خشم، بیزاری جوی، بر غصب حقت و هتک حرمتت صبر کن، علی علیه السلام گفت: صبر می کنم یا رسول الله.

امیرالمؤمنین علیه السلام می گوید: سوگند به آن خدایی که دانه را شکافت و انسان را آفرید، از جبرئیل شنیدم که به پیامبر می گفت: یا محمد! او را آگاه کن که حرمتش را هتک می کنند و محاسن او را به خون سرش خضاب خواهند کرد.

امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: وقتی آن سخن را از جبرئیل شنیدم، سر به زیر افکنده و گفتم: پذیرفتم و راضی شدم، گرچه حدود و سنت ها تعطیل، و کتاب الهی پاره و کعبه خراب و محاسنم به خون سرم خضاب گردد، یا رسول الله صبر می کنم تا بر تو وارد شوم.

آن گاه رسول خدا صلی الله علیه و آله و فاطمه علیها السلام و حسن و حسین علیهما السلام را طلبید و آنها را نیز آگاه کرد و آن وصیت نامه را به امیرالمؤمنین علیه السلام داد». راوی گوید: به موسی بن جعفر علیه السلام عرض کردم: آیا در آن وصیت، مخالفت با امیرالمؤمنین علیه السلام و ظلم بر او آمده بود؟ فرمود: آری، سوگند به خدا تمام آن چه بر آن حضرت وارد شد، در آن

ص: 172

وصیت نامه ثبت شده بود. (1)

سه پیام رسول خدا صلی الله علیه و آله به مسلمانان

امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: رسول خدا به من امر کرد که بیرون رفته و در میان مردم ندادهم لعنت خدا بر کسی که اجیری را در مزدش ظلم کند، لعنت خدا بر کسی که ولایت غیر موالیان خود را بپذیرد، و لعنت خدا بر کسی که والدین خود را سب کند و دشنام دهد.

علی بن ابی طالب علیه السلام می گوید: من بیرون رفتم و پیام رسول خدا صلی الله علیه و آله را رساندم .

عمر بن خطاب گفت: آیا این سخن و پیام تفسیری دارد؟ گفتم: خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله داناتر است. پس عمرو جماعتی از اصحاب بر رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد شدند، عمر گفت: یا رسول الله صلی الله علیه و آله ! آیا آن چه که علی به مردم رسانید تفسیر دارد؟ فرمود: آری من به او امر کردم که ندا دهد هر کسی اجیری را در مزدش ستم کند، بر او لعنت خدا باد، خدا می فرماید: « قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى » پس کسی که به ما ظلم کند، بر او لعنت خدا باد.

هم چنین به او امر کردم ندا دهد، هر کس ولایت غیر موالی خود را بپذیرد، لعنت خدا بر او باد، چون خدا می فرماید: «النبی أولی بالمؤمنین من أنفسهم» و «من کنت مولاه فعلی مولاه» پس هرکس غیر از علی را مولی بداند، لعنت خدا بر او باد. و نیز امر کردم ندا دهد، هرکس والدین خود را دشنام دهد، لعنت خدا بر او باد، و من خدا و شما را گواه می گیرم که من و علی دو پدر مؤمنان هستیم؛ پس کسی که یکی از ما را سب کند، لعنت خدا بر او باد. پس از این سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله ، آنان از خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله بیرون آمدند و عمر به همراهانش گفت: رسول خدا نه در غدیر

ص: 173


1- اصول کافی، ج1، باب ان الائمه علیهم السلام ام یفعلوا شیئا الا بعهد من الله ...، ص 282.

خم و نه در غیر آن، همانند امروز بر ولایت علی تأکید نکرده بود. (1)

پیامبر صلی الله علیه و آله علوم را به علی علیه السلام سپرد

از امام باقر علیه السلام نقل است که رسول خدا صلی الله علیه و آله در آن بیماری که به وفات آن حضرت منتهی شد، فرمود: دوست و خلیل مرا نزد من بخوانید، عایشه و حفصه نزد پدران خود فرستاده و آنها آمدند. رسول خدا صلی الله علیه و آله صورت خود را از آن دو پوشاند و آنها بازگشتند.

باز رسول خدا سر برآورد و فرمود: خلیل مرا نزد من بخوانید، باز حفصه و عایشه نزد پدران خود فرستادند، وقتی آمدند رسول خدا صلی الله علیه و آله باز سر خود را پوشاند و آن دو رفتند و گفتند: پیامبر صلی الله علیه و آله ما را طلب نکرده است.

پس از مدتی امیرالمؤمنین علیه السلام آمد و رسول خدا صلی الله علیه و آله سینه خود را به سینه او چسبانید و به او هزار حدیث خبر داد که هر حدیث را هزار باب است. (2)

آخرین دعای پیامبر صلی الله علیه و آله: از انس نقل است که: فاطمه علیها السلام با حسن و حسین علیهما السلام آمدند و خود را روی سینه پیامبر صلی الله علیه و آله انداختند و گریه کردند، پیامبر صلی الله علیه و آله آن ها را از گریستن نهی کرد، و در حالی که اشک از چشمانش جاری بود گفت : «اللهم اهل بیتی و انا مستودعهم کل مؤمن» «خدایا! اهل بیتم را! خدایا! من اهل بیتم را نزد هر مؤمن امانت می گذارم» و این را سه مرتبه فرمود.

در نقل دیگری آمده است، آخرین دعای آن حضرت این بود: «اللهم اغفر لی وارحمنی والحقنی بالرفیق الأعلی». (3)

ص: 174


1- بحارالانوار، ج 22، ص490.
2- خصال، شیخ صدوق رحمة الله، ص 614، ج 52.
3- بحار الانوار، ج 22، ص 460.

حسین منی و أنا من حسین

از ابن عباس نقل است که گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله علی علیه السلام را خواست و دست او را گرفت و سرش را به دامن علی علیه السلام نهاد و آثار مرگ ظاهر می شد، در این هنگام، حسین علیه السلام وارد گردید و طبق عادتش شتابان آمد و روی سینه پیامبر صلی الله علیه و آله نشست، خواستند او را بردارند، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: بگذارید باشد، «حسین منی و أنا من حسین»، در این موقع سکرات مرگ بر پیامبر صلی الله علیه و آله وارد شد و عرض کرد: خدایا! مرگ را بر من آسان فرما، جبرئیل وارد شد، رسول خدا فرمود: برادر جبرئیل جای آن نبود مرا تنها بگذاری، چه مژده ای آوردهای جبرئیل این آیه را خواند: «وَلَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَى »خدایت می فرماید آن قدر گناه کاران را به تو می بخشم تا راضی شوی، سپس صدای در بلند شد، گفت عزرائیل آمده، از شما اجازه می خواهد تا قبض روح نماید، پیامبر صلی الله علیه و آله اجازه داد، در حالی که عزرائیل برای قبض روح هیچ کس اجازه نگرفت و نمی گیرد.

نیز ابن عباس گوید: در آن روز علی علیه السلام را طلبید، علی علیه السلام آمد پیامبر صلی الله علیه و آله دست او را گرفت و کنار بسترش نشاند، و در این حال حسن و حسین علیهما السلام وارد شدند، وقتی نظر ایشان بر جدشان افتاد فریاد واجدا بر آوردند و خود را بر روی سینه آن حضرت انداختند، امیرالمؤمنین علیه السلام خواست آنان را بردارد، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: یا علی! بگذار من این دو گل بوستان خود را ببویم و ایشان مرا ببویند، من با آنان وداع کنم، آنان نیز با من وداع کنند، به راستی ایشان بعد از من مظلوم خواهند شد و به زهر و شمشیر شهید خواهند گردید، لعنت خدا بر کسی که با ایشان ستم کند، سپس دست در گردن آن دو گل بوستانش در آورد و گریه کرد، حسن و حسین علیهما السلام نیز گریه کردند و پیامبر صلی الله علیه و آله آنان را دلداری داد و آرام نمود. (1)

ص: 175


1- حیوة القلوب، فصل ارتحال پیامبر صلی الله علیه و آله.

پیامبر صلی الله علیه و آله رفیق اعلی را خواست

از امام باقر علیه السلام نقل است که فرمود: هنگام وفات پیامبر صلی الله علیه و آله جبرئیل نازل شد و به رسول خدا گفت آیا مایل هستید در دنیا بمانید؟ رسول خدا فرمود: نه، من رسالت پروردگار خود را رسانیده ام. بلکه رفیق اعلی را خواهانم، آنگاه رسول خدا صلی الله علیه و آله به کسانی که اطراف او جمع شده بودند فرمود: ای مردم! پیامبر صلی الله علیه و آله بعد از من نخواهد بود و سنتی بعد از سنت من نمی باشد، پس کسی که مدعی آن شود، ادعا و بدعت او در آتش است و هر کس چنین ادعایی کند، او را به قتل رسانید و هر کس او را پیروی و متابعت کند در آتش خواهد بود. ای مردم! قصاص را زنده بدارید، و حق را احیا کنید، و متفرق نشوید و اسلام را بپذیرید تا سلامت را به دست آورید، خدای متعال فرموده است: «كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِي إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ ». (1)

آخرین سؤال فاطمه علیها السلام از پدر: در لحظات پایانی، فاطمه علیها السلام کنار بستر پدر آمد و پرسید: در روز فزع اکبر تو را کجا یابم؟ آن حضرت جواب داد: بر درب بهشت در زیر پرچم حمد، در آن زمان که برای گناهان امتم از رحمت رحمان به استغفار مشغول باشم.

فاطمه گفت: ای پدر! اگر تو را در آن جا نیابم، در کجا طلب کنم؟ فرمود: کنار صراط، در آن هنگام که برای تضرع امتم ایستاده باشم وطلب سلامتی ایشان کنم.

باز فاطمه گفت: اگر در آن محل نیز دست ندهد چه کنم؟ فرمود: بر کنار دوزخ ایستاده باشم تا زبانه های آتش را از امت خویش منع کنم.

فاطمه شادمان گشت و بعد از آن، رسول خدا چشم های خود را برهم نهاد. (2)

ص: 176


1- امالی، شیخ مفید رحمة الله.
2- بحار الانوار، ج22، ص 510، روحیة القلوب.

سر پیامبر صلی الله علیه و آله در دامن علی علیه السلام

امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده است:

السلام علیک یا رسول الله عنی ... فلقد و سدتک فی ملحودة قبرک، و فاضت نفسک بین نحری و صدری؛ (1) سلام بر تو ای رسول خدا! من بودم که تو را به خاک سپردم و سرت بر سینه من بود که روح پاکت از قفس سینه ات پرواز کرد .

و همان حضرت فرمود:

ولقد قبض رسول الله صلی الله علیه و آله و إن رأسه لعلی صدری و لقد سالت نفسه فی کفی فأمررتها علی وجهی و لقد ولیت غسله صلی الله علیه و آله و الملائکة أعوانی فضجت الدار و الأفنیة ملأ یعرج و ما فارقت سمعی هینمة منهم یصلون علیه حتی واریناه فی ضریحه فمن ذا أحق به منی حیا و میتا؛ رسول الله صلی الله علیه و آله له جان تسلیم کرد و سرش بر سینه من بود. جانش بر کف دست من جاری شد و من آن را بر چهره خود کشیدم، غسل دادنش را عهده دار شدم و ملائکه، یاران من بودند. سرای و بیرون سرای پر از ناله و زاری ملائکه بود. دسته ای فرود می آمدند و دسته ای می رفتند، لحظه ای بانگ و فریادشان از گوش من نمی برید. بر آن حضرت درود می فرستادند تا او را در مدفنش به خاک سپردیم. آری، در زندگی و مرگ چه کسی سزاوارتر از من به پیامبر صلی الله علیه و آله است. (2)

و امام سجاد علیه السلام فرمود: پیامبر صلی الله علیه و آله از دنیا رفت در حالی که سر آن حضرت در دامن علی علیه السلام بود.

وابی غطفان گوید: از ابن عباس سؤال کردم: آیا سر پیامبر هنگامی که از دنیا رفت ، در دامن کسی بود؟ گفت: رسول خدا از دنیا رفت، در حالی که به سینه ی علی تکیه کرده بود. گفتم: عروه نقل کرده که عایشه گفت: رسول الله صلی الله علیه و آله سرش بر سینه

ص: 177


1- نهج البلاغه، خ 199.
2- نهج البلاغه، خطبه 197.

من بود. ابن عباس گفت: آیا آن را می پذیری و باور می کنی؟ والله رسول خدا از دنیا رفت، در حالی که به سینه علی تکیه زده بود و علی او را غسل داد و فضل برادرم، با او همکاری کرد و پدرم عباس قبول نکرد که حاضر شود و گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله ما را امر کرده که خود را مستور بداریم، لذا او در پس پرده بود.

نیز نقل کرده که در لحظات پایانی زندگی رسول خدا صلی الله علیه و آله، دست راست امیرالمؤمنین علیه السلام زیر چانه آن حضرت بود و در آن حالت، رسول خدا صلی الله علیه و آله جان داد، پس علی دست خود را بر صورتش کشید، سپس پیامبر صلی الله علیه و آله را خوابانید و پارچه ای روی آن حضرت انداخت و در صدد تجهیز آن بزرگوار برآمد. (1)

زمان رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله

بنابر مشهور، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، روز دوشنبه بیست و هشتم صفر سال دهم هجرت، در حالی که از عمر پر برکتش شصت و سه سال گذشته بود، در مدینه منوره، رحلت فرمود، ولی اکثر اهل سنت گفته اند: رحلت آن حضرت دوازدهم ماه ربیع الاول بوده است.

پیامبر صلی الله علیه و آله مسموما از دنیا رفت

شیخ طوسی به فرموده است: پیامبر صلی الله علیه و آله مسموم از دنیا رحلت کرد. (2)

ابوبصیر از حضرت صادق علیه السلام نقل کرده است که: رسول خدا را در روز خیبر مسموم کردند و آن گوشت به سخن آمد و گفت: یا رسول الله! مرا مسموم کرده اند و پیامبر هنگام وفات می فرمود: امروز توان و نیروی مرا آن غذایی که در خیبر خوردم

ص: 178


1- بحار الانوار، ج 22، و حیوة القلوب، فصل رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله.
2- تهذیب الاحکام ج 6، ص 3.

گرفت و کمرم را قطع کرد. مالک بن دینار از حسن نقل کرده است که: زنی یهودی گوشت گوسفند مسمومی را به رسم هدیه نزد پیامبر فرستاد. رسول خدا مقداری از آن را در دهان گذاشت، سپس آن را بیرون آورد و به اصحابش فرمود: از این گوشت مخورید، ران این گوسفند مرا آگاه کرد که مسموم است. سپس در پی آن زن فرستاد و به او فرمود: چه باعث شد که تو چنین کنی؟ آن زن گفت: آن را مسموم کردم تا بدانم اگر شما در ادعای خود صادق هستی، خدا بر مسموم بودن این گوسفند آگاهت می کند؛ و اگر راست نمی گویی، من مردم را از شما راحت گردانم. (1)

امیرالمؤمنین علیه السلام پیامبر را غسل داد

عبد الله بن مسعود گوید: به پیامبر صلی الله علیه و آله عرض کردم: یا رسول الله صلی الله علیه و آله! وقتی از دنیا رفتید چه کسی شما را غسل دهد؟ فرمود: هر پیامبری را وصی او غسل می دهد.

گفتم: یا رسول الله صلی الله علیه و آله وصی شما کیست؟ فرمود: علی بن ابی طالب. گفتم یا رسول الله صلی الله علیه و آله! او چقدر بعد از شما زندگانی می کند؟ فرمود: سی سال و یوشع بن نون وصی

موسی هم بعد از او سی سال زندگانی کرد و صفراء دختر شعیب . همسر موسی . براو خروج نمود و گفت: من از تو بر این امر سزاوارتر هستم. پس یوشع با او مقاتله کرد و گروهی از طرفداران او را، به قتل رساند و او را اسیر کرد و به او احسان نمود؛ و دختر ابوبکر همسر من با گروهی از امت من بر علی خروج کند، پس علی با او مقاتله نماید و او را اسیر نماید و به او احسان کند و خدا درباره او نازل کرده است «وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَى »

حنوط پیامبر صلی الله علیه و آله : روایت شده که جبرئیل حنوطی را که وزن آن چهل درهم بود،

ص: 179


1- بحارالانوار، ج 22، ص 516.

نزد رسول خدا آورد و ایشان آن را سه قسمت نمود: قسمتی را برای خود، قسمتی را برای علی علیه السلام و قسمت سوم را برای فاطمه علیها السلام مقرر نمود. (1)

از حضرت امام باقر علیه السلام نقل است که امیرالمؤمنین علیه السلام در روز شورا فرمود: شما را به خدا سوگند، آیا در میان شما کسی هست به جز من که رسول خدا صلی الله علیه و آله او را حنوط بهشتی داده و فرموده باشد که با یک سوم آن مرا حنوط کن، یک سوم دیگر را برای دخترم قرار ده و یک سوم آخر را برای خودت بگذار؟ گفتند: نه. (2)

سخنان امیرالمؤمنین علیه السلام هنگام تجهیز پیامبر صلی الله علیه و آله

حضرت امیر علیه السلام وقتی مشغول غسل و تجهیز پیامبر صلی الله علیه و آله گردید این جمله ها را زمزمه می کرد.

بأبی أنت و امی لقد انقطع بموتک ما لم ینقطع بموت من النبوة و الانبیاء و اخبار السماء خصصت حتی صرت مسلیا عمن سواک و عممت حتی صارت الناس فیک سواء و لولا انک أمرت بالصبر و نهیت عن الجزع لانفدنا علیک ماء الشون ولکان الداء مماطلا و الکمد محالفا وقلا لک ولکنه ما لا یملک رده و لا یستطاع دفعه بأبی انت و امی اذکرنا عند ربک واجعلنا من بالک؛ (3) پدر و مادرم به فدایت، با رحلت تو، چیزی گرفته شد و قطع گردید که با مرگ دیگری منقطع نشود و آن نبوت و وحی و اخبار آسمان است. مصیبت تو آن چنان بود که دیگر مصایب را آسان کرد و تمام مردم در آن سهیم و شریک اند. اگر تو ما را امربه صبر و شکیبایی نمی کردی و از جزع نهیمان نمی نمودی، اشک چشم را بر تو تمام می کردیم، ولی درد و اندوه هم چنان ملازم ما خواهد بود و آن هم برای

ص: 180


1- تهذیب الاحکام، ج 1، ص 307.
2- احتجاج، ج1، ص 334.
3- نهج البلاغه، خ235.

تو کم است و این را دیگر نمی توان رد نمود و توان دفعش نیست. پدر و مادرم فدایت باد. ما را به یاد داشته و نزد پروردگارت یاد کن.

محمد بن حبیب گوید: پس از اتمام غسل پیامبر صلی الله علیه و آله ، علی علیه السلام خم شد و مکرر چهره رسول خدا را بوسید و گریه طولانی نمود.

نماز بر پیامبر صلی الله علیه و آله

شیخ مفید فرموده است: هنگامی که امیرالمؤمنین علیه السلام از غسل و تجهیز رسول خدا صلی الله علیه و آله فارغ گردید، خود به تنهایی بر پیامبر صلی الله علیه و آله نماز خواند و کسی با آن حضرت نبود و مسلمانان در مسجد در این که چه کسی برای نماز بر بدن پیامبر امامت کند و کجا رسول خدا دفن شود، بحث و گفت و گو می کردند. و علی علیه السلام فرمود: رسول خدا در حیات و ممات، امام شماست، کسی به عنوان امام بر او نماز گزارد. پس مردم دسته دسته وارد شدند و بدون امام ، صف کشیدند و بر آن حضرت نماز خواندند و امیرالمؤمنین علیه السلام در کنار جسد پیامبر ایستاد و این آیه را می خواند: «إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيمًا »و می گفت: سلام علیک أیها النبی و رحمة الله و برکاته. و عرض می کرد: خدایا ! ما شهادت می دهیم که پیامبر صلی الله علیه و آله آن چه بر او نازل شده بود ابلاغ کرد و امت خود را نصیحت نمود و در راه خدا جهاد کرد تا این که دین خدا عزیز و کلام او تمام شد. خدایا! ما را از پیروان آن حضرت قرار ده و ما را بعد از او ثابت و پایدار بگردان و بین ما و او جمع کن. مردم آمین می گفتند تا این که همه مردم بر آن حضرت نماز خواندند. (1)

ص: 181


1- بحار الانوار، ج22، ص 524.

بدن پیامبر صلی الله علیه و آله سه روز روی زمین ماند

سیدبن طاوس نقل کرده که: بدن مبارک پیامبر صلی الله علیه و آله سه روز روی زمین ماند و مردم برای امارت ابوبکر مشغول منازعه بودند. و از ابن عباس است که پیامبر روز دوشنبه وفات نمود و او را روز چهارشنبه به خاک سپردند. (1) و در کتاب «التاریخ القویم» است که پیامبر صلی الله علیه و آله روز دوشنبه وفات نمود و مردم برای تعیین خلیفه در سقیفه بنی ساعده اجتماع کردند و جنازه پیامبر صلی الله علیه و آله روی زمین ماند تا اینکه روز چهارشنبه مردم با ابوبکر بیعت کردند و پس از آن متوجه تجهیز و دفن پیامبر صلی الله علیه و آله شدند، و این امر نشان می دهد که تعیین خلیفه مهم تر از تجهیز و دفن پیامبر صلی الله علیه و آله بوده است. (2)

به خاک سپاری جسد مطهر پیامبر صلی الله علیه و آله

بعد از آن که نماز خوانده شد حضرت امیر علیه السلام و عباس و فضل بن عباس مهیا شدند تا پیامبر صلی الله علیه و آله را دفن نمایند، انصار صدا زدند: یا علی تو را به خدا سوگند حق ما از رسول خدا امروز از بین نرود، یکی از ما را وارد کنید تا ما را بهره ای از دفن رسول خدا باشد. علی علیه السلام فرمود: اوس بن خولی که مردی از خزرج و از اهل بدر بود داخل شود علی علیه السلام به او فرمود: به داخل قبر برو. پس اوس میان قبر رسول خدا رفت و علی علیه السلام پیکر پاک پیامبر را روی دست او نهاد و او آن حضرت را داخل قبر قرار داد. سپس به او فرمود از قبر بیرون آید، پس اوس بیرون آمد وعلی علیه السلام خود داخل قبرگردید و صورت پیامبر را باز کرده و گونه آن حضرت را روی خاک نهاد، بعد

ص: 182


1- بحارالانوار، ج 22، ص 543.
2- التاریخ القویم، نوشته طاهر الکردی المکی، ج 1 ص 188.

لحد را پوشاندند. (1)

ارتفاع قبر پیامبر صلی الله علیه و آله: از امام صادق علیه السلام است که فرمود: قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله به مقدار یک وجب از زمین ارتفاع داشت و روی قبر آن حضرت مقداری ریگ ریختند. (2)

تسلیت از جانب خدا

از حضرت امام محمد باقر علیه السلام است که فرمود: هنگامی که رسول خدا وفات کرد، شام آن روز آل محمد صلی الله علیه و آله شب طولانی و سختی را سپری کردند، گویا آسمانی بر آنان سایه نیفکنده و زمینی آنان را جای نداده، زیرا وفات رسول خدا مصیبتی بزرگ بود.

در آن هنگام شخصی که صدایش شنیده می شد، اما او را نمی دیدند، گفت: سلام بر شما ای خاندان نبوت! رحمت خدا و برکاتش بر شما باد، خدا شکیبایی دهنده هر مصیبت، و نجات دهنده از هر هلاکت، و جبران کننده هر فوت شده ای است، هر کسی شربت مرگ را می چشد و پاداش شما در قیامت داده شود هرکس از آتش رست و داخل بهشت شد، برنده است. و دنیا نیست مگر متاعی فریبنده.

خداوند شما خاندان را برگزید، فضیلت داد، پاک کرد، اهل بیت پیامبر خود گردانید، علم خود را به ودیعت نزد شما نهاد، شما را وارث کتاب خود نمود، علم و عزت را به شما عطا کرد و شما را از لغزشها و فتنه ها حفظ نمود. پس در راه خدا شکیبایی پیشه سازید. خدا رحمتش را از شما نگرفته و نعمت خود را دریغ

ص: 183


1- بحار الانوار، ج22، ص 525.
2- تهذیب الاحکام، ج 1 ص 492، حدیث 1538. و بحار الانوار ج 22 ص 541

نداشته و شما اهل الله هستید که در مورد شما نعمت تمام و به وسیله شما از پراکندگی جلوگیری می شود و وحدت تحقق می یابد. شما اولیای خدایید، کسی که ولایت شما را بپذیرد، رستگار می شود؛ و کسی که به حق شما ستم کند، از بین می رود، خدا در کتابش مودت شما خاندان را بر مؤمنین واجب گردانیده و او بر نصرت شما، هنگامی که بخواهد، قادر است. پس برای عواقب امور صبر کنید، زیرا بازگشت همه به سوی خداست و او شما را به عنوان امانت پذیرفته و به اولیای مؤمن خود در زمین به ودیعت نهاده است. پس شما امانت به ودیعت گذاشته شده هستید، هر کس امانت را ادا کرد، خدا پاداشش دهد. مودت و اطاعت شما فرض گردیده است. پیامبر صلی الله علیه و آله از دنیا رفت و خدا دین خود را کامل نمود. پس جاهل را حجتی نیست و کسی که نداند، یا خود را به نادانی بزند، یا فراموش نماید، حساب او با خداست. شما را به خدا می سپارم. درود بر شما.

راوی گوید: از امام محمد باقر علیه السلام سؤال کردم: این تعزیت از جانب چه کسی بود؟ فرمود: از طرف خدا بود. (1)

عزاداری حضرت زهرا علیها السلام

روز رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله و پس از آن حضرت زهرا علیها السلام با این الفاظ برای رسول خدا صلی الله علیه و آله ندبه می کرد:

یا ابتاه ! جنة الخلد مثواه؛ یا أبتاه ! عند ذی العرش مأواه؛ یا ابتاه ! کان جبرئیل یغشاه؛ یا آتاه ! لست بعد الیوم اراه؛ ای پدرم ! بهشت جاوید، جایگاه تو است و نزد صاحب عرش، مکان تواست. ای پدرم! جبرئیل بر تو نازل می شد و دیگر او را نمی بینم.

ص: 184


1- اصول کافی، ج1، ص 445.

انس می گوید: هنگامی که رسول خدا از دنیا رفت، فاطمه علیها السلام می گفت: یا ابتاه أجاب ربا دعاه؛ یا أبتاه ! جنة الفردوس مأواه؛ یا أبتاه ! إلی جبرئیل ننعاه! یا أبتاه من ربه ما أدناه.

نیز از انس نقل است که پس از دفن پیامبر صلی الله علیه و آله ، فاطمه علیها السلام به من گفت: ای انس! آیا دل های شما راضی شد که بر روی پیامبر صلی الله علیه و آله خاک بریزید ؟! سپس فاطمه علیها السلام نزد قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و قدری از خاک قبر شریف را بر گرفته و بر روی چشمانش نهاد و این اشعار را قرائت نمود:

ماذا علی من شم ترب أحمد * أن لا یشم مدی الزمان غوالیا

صبت علی مصائب لوانها * صبت علی الأیام عدن لیالیا

انکار رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله توسط عمر

هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله از دنیا رفت، عمر بن خطاب به پا خاست و گفت: مردانی از منافقین گمان می کنند که رسول خدا از دنیا رفته است. سوگند به خدا رسول خدا از دنیا نرفته است و او همانند موسی بن عمران نزد پروردگا خود رفته که چهل روز از قوم خود غیبت نمود و بعد از آن که گفته شد موسی از دنیا رفته است، بازگشت. سوگند به خدا پیامبر صلی الله علیه و آله همانند موسی بازگردد و دست و پای کسانی را که گمان کرده اند وفات کرده است، قطع می کند.

هنگامی که این خبر به ابوبکر رسید، آمد و بر درب مسجد ایستاد و عمر همچنان سخن می گفت و به چیزی التفات نمی نمود. بعد ابوبکر وارد خانه عایشه شد و روپوش از چهره پیامبر برگرفت و ایشان را بوسید، و گفت: پدر و مادرم فدایت، آن مرگی را که خدا بر تو نوشته بود، چشیدی، سپس صورت پیامبر را پوشانید و بیرون آمد، در حالی که عمر همچنان با مردم سخن می گفت. پس رو به عمر نمود و گفت: ای عمر! ساکت شو. او امتناع کرده و کلام خود را تکرار می کرد.

ص: 185

ابوبکر رو به مردم نمود و گفت: ای مردم! کسی که محمد را می پرستد، او از دنیا رفت؛ و کسی که خدا را عبادت می کند، خدا حی لایموت است. پس این آیه را خواند:

«وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ » (آل عمران /144)؛ محمد یا فقط فرستاده خداست و پیش از او، فرستادگان دیگری نیز بودند؛ آیا اگر او بمیرد و یا کشته شود شما به عقب برمی گردید ؟! و هر کس به عقب بازگردد، هرگز به خدا ضرری نمی زند و خداوند به زودی شاگران را پاداش خواهد داد.

فضیلت زیارت پیامبر صلی الله علیه و آله

در وسائل الشیعه به دو سند نقل شده که امام صادق علیه السلام به زیارت مرقد منور رسول خدا صلی الله علیه و آله مشرف شد و بر آن حضرت سلام کرد، پس از آن فرمود: «ما بر همه مردم شهرها فضیلت و برتری پیدا کردیم، خواه مردم مکه و خواه مردم غیر مکه، به سبب زیارت و سلام ما بر رسول خدا صلی الله علیه و آله.» (1)

و از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است که فرمود: «هرکس به زیارت من آید روز قیامت شفیع او خواهم بود.» (2)

روایات در فضیلت زیارت آن حضرت فراوان است که به برخی از آنها را مشعل زائر، ص 290 آورده ام.

ص: 186


1- «لقد فضلنا اهل البلدان کلهم مکة فما دونها لسلامنا علی رسول الله»، وسائل الشیعه، ج 10، ابواب المزار، ص 272، باب 9، ح 1، وص273، باب 10، ح 1.
2- همان، ص 261، باب 2، ح 2.

عبادات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

«طه مَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى » (طه /1 و2) «ای پیامبر صلی الله علیه و آله! ما قرآن را بر تو نازل نکردیم که خود را به زحمت و مشقت بیفکنی»

در شأن نزول این آیه روایات بسیاری آمده که پیامبر صلی الله علیه و آله بعد از نزول قرآن بر عباداتش افزود، و آنقدر روی پاهای مبارکش ایستاد که متورم گردید، گاهی برای آنکه بتواند به عبادت خود ادامه دهد، سنگینی خود را بر یک پا قرار می داد، و گاهی بر پای دیگر، و گاهی بر پاشنه پا می ایستاد و گاهی بر انگشتان پا، تا اینکه آیات فوق نازل شد، و خدا به پیامبر صلی الله علیه و آله دستور داد که برای عبادت این همه مشقت و ناراحتی بر خود تحمیل نکند.

از امام باقر و امام صادق علیهما السلام روایت است که فرمودند: «پیامبر صلی الله علیه و آله با نماز می خواند و برانگشتان پا می ایستاد تا اینکه پاهایش ورم نمود، در این موقع خداوند تبارک و تعالی این آیات را نازل کرد» «طه مَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى »

در روایت دیگر است که (به پیامبر صلی الله علیه و آله گفتند: ای رسول خدا! چرا این قدر خود را به زحمت می اندازی و حال اینکه خداوند متعالترک اولای گذشته و آینده شما را بخشوده است؟ حضرت فرمود: آیا بنده شاکر خدا نباشم؟»

نیز از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام است که فرمود:

پیامبر صلی الله علیه و آله ده سال بر انگشتان پایش می ایستاد تا آنکه پاهایش متورم شد و صورتش زرد گردید، و تمام شب را به عبادت می ایستاد، تا آنکه در این باره به آن حضرت عتاب شد «به آن حضرت نهیب زده شد» و خدای عزوجل فرمود: «طه مَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى »؛ قال امیرالمؤمنین علیه السلام و لقد قام رسول الله و عشر سنین علی أطراف أصابعه حتی تورمت قدماه و اصفر وجهه یوم اللیل أجمع حتی

ص: 187

عوتب فی ذلک فقال الله عزوجل: «طه مَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى ». (1)

همچنین در روایت است که: «جابر بن عبدالله خدمت امام سجاد علیه السلام رسید، دید در محراب نشسته و عبادت، بدن شریفش را لاغر و نحیف گردانده است، امام علیه السلام جابر را احترام کرد و او را پهلوی خود نشاند و با صدای ضعیف، احوال او را پرسید. جابر گفت: یابن رسول الله صلی الله علیه و آله ! خداوند متعال بهشت را برای شما و دوستان شما خلق کرده، و جهنم را برای دشمنان شما آفریده است، پس چرا این قدر بر خود زحمت می دهید؟

حضرت فرمود: ای صحابی پیامبر صلی الله علیه و آله ! رسول خدا با آن کرامتی که نزد خداوند داشت، که ترک اولای گذشته و آینده او را بخشید، در عین حال آن حضرت مبالغه ومشقت در عبادت را ترک نفرمود، پدر و مادرم فدای او باد، آن قدر در عبادت مبالغه کرد تا آن که بر ساق مبارکش نفخ و ورم ظاهرگردید، صحابه گفتند: یا رسول الله ! چرا چنین زحمت می کشی؟ حال آن که خدا بر تو تقصیر نمی نویسد؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: آیا من بنده شاکر خدا نباشم و شکر نعمت های او را بجا نیاورم؟

جابر گفت: یابن رسول الله ! بر مسلمانان رحم کن! که به برکت شما، خدا از مردم بلاها را دفع می کند، آسمان ها را نگاه می دارد و عذاب های خود را بر مردم فرود نمی آورد.

حضرت فرمود: ای جابر! بر طریق پدران خود خواهم بود تا آنان را ملاقات کنم. (2)

ضمنا: (تهجد) (یعنی مقداری از شب بیدار ماندن برای عبادت) بر پیامبر صلی الله علیه و آله واجب بوده است، همچنین نماز شب بر آن حضرت واجب بوده و از خصائص آنجناب است، علامه مجلسی رحمة الله در بحار الانوار ج 16 ص 299 تحت عنوان

ص: 188


1- هرسه روایت در تفسیر نورالثقلین ج 3 ص 363.
2- بحارالانوار، ج 46، ص 78.

«خصائص النبی» بیست و سه خصوصیت ذکر کرده که منحصر به پیامبر صلی الله علیه و آله بوده است.

حیات و ممات پیامبر صلی الله علیه و آله خیر است

از امام صادق علیه السلام نقل است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند:

حیات و ممات من برای شما خیر است، اما حیاتم، پس به طور یقین خداوند به وسیله من شما را هدایت کرد، و از افتادن در آتش نجاتتان داد، اما ممات من، پس به طور حتم، اعمال شما بر من عرضه می شود، اگر نیکو باشد، خدا را حمد و شکر می کنم، و از او می خواهم که بیشتر انجام دهید، و اگر اعمال شما زشت باشد، برایتان طلب آمرزش میکنم؛ حیاتی خیر لکم و مماتی خیر لکم فأما حیاتی فان الله هداکم بی من الضلالة وانقذکم من شفا حفرة من النار، و اما مماتی فان اغمالم تغرض علی فما کان من حسن جمیل حمد الله علی ذلک واستزدت الله لکم، وما کان من قبیح استغفرت الله لکم. (1)

امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند:

چرا شما پیامبر صلی الله علیه و آله را ناخشنود و ناراحت می کنید، مردی گفت: فدایت شوم، چگونه ما آن حضرت را ناراحت می کنیم؟ فرمودند: آیا نمی دانید که اعمال شما خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله عرضه می شود. پس وقتی در میان اعمال شما معصیت خدا را دید ناراحت می شود!! پس رسول خدا را ناراحت نکنید، بلکه با انجام کارهای نیک] آن حضرت را شاد و مسرورگردانید؛ ما لکم تسوؤن رسول الله صلی الله علیه و آله؟ فقال رجل: جعلت فداک وکیف نسوؤه ؟ فقال: أما تعلمون ان اعمالکم تعرض علیه، فاذا رأی فیها معصیة الله ساءه، فلاتسوؤا رسول الله صلی الله علیه و آله و سرؤه. (2)

ص: 189


1- بحارالانوار، ج 22، ص 550.
2- بحارالانوار، ج 22، ص 551 . ضمنا روایات در این رابطه متعدد است. همان

صلوات و سلام بر پیامبر صلی الله علیه و آله بعد از نماز

بزنطی گوید: به حضرت رضا علیه السلام عرض کردم بعد از نماز واجب به چه نحو بر پیامبر صلی الله علیه و آله صلوات و سلام بفرستم؟ فرمودند: می گویی:

السلام علیک یا رسول الله صلی الله علیه و آله ورحمة الله و برکائه، السلام علیک یا محمد بن عبدالله ، السلام علیک یا خیرة الله ، السلام علیک یا حبیب الله ، السلام علیک یا صفوة الله ، السلام علیک یا امین الله، أشهد انک رسول الله، وأشهد أن محمد بن عبدالله، و أشهد انک قد نضحت لأمتک، وجاهدت فی سبیل ربک، وعبدته حتی اتیک الیقین، فجزاک الله یا رسول الله ، أفضل ما جزی نبیا عن أمته، اللهم صل علی محمد و آل محمد، افضل ما صلیت علی إبراهیم وآل إبراهیم إنک حمید مجید. (1)

داستان سقیفه بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله

در حالی که حضرت امیر علیه السلام و چند تن از بنی هاشم مشغول غسل ودفن ونماز بر پیکر مطهر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بودند، برخی از مهاجر و انصار در یکی از محله های مدینه، در سایبان باغی که متعلق به خانواده بنی ساعده بود، اجتماع کردند. ثابت بن قیس که از خطبای انصار بود، سعد بن عباده و چند نفر از اشراف دو قبیله اوس وخزرج را برداشته و به اتفاق آنان رو به سوی سقیفه بنی ساعده نهاد و در آن جا میان دو طایفه مزبور در موضوع انتخاب خلیفه اختلاف افتاد و این اختلاف به نفع انصار تمام گردید.

از طرف دیگر یکی از مهاجران، اجتماع انصار را به عمر خبر داد و عمر هم فورا خود را به ابوبکر رسانید و او را از این موضوع آگاه ساخت ، ابوبکر نیز چند نفر را پیش ابوعبیده فرستاد تا او را نیز از این جریان با خبر سازند و بالأخره این سه تن با عده

ص: 190


1- بحارالانوار، ج 100، ص181.

دیگری از مهاجران به سقیفه شتافته و در حالی که گروه انصار، سعدبن عباده را به رسم جاهلیت می ستودند، بر آنان وارد شدند. (1)

مهاجران یک صدا گفتند هر چه ابوبکر بگوید و هر نظری داشته باشد ما قبول داریم.

ثابت بن قیس با چند کلمه، پاسخ دندان شکنی به ابوبکر داد و زیر بار حرف مهاجران نرفت و انصار نیز از سخنان او بیش از پیش به هیجان آمده و در عقیده خود اصرار و پافشاری کردند.

در این حال حباب بن منذرکه از طایفه انصار بود به پا خاست و گفت: خدمات انصار برای همه روشن است و احتیاج به توصیف و توضیح ندارد، و اگر مهاجران ما را قبول ندارند ما نیز از آنان پیروی نمی کنیم و در این صورت «منا امیر و منکم امیر» (امیری از ما و امیری هم از شما باشد) سعد بن عباده، رئیس طایفه خزرج، بانگ زد که وجود دو امیر در یک دین و یک حکومت نامعقول و بی منطق است و از این جا اختلاف دو قبیله انصار (اوس و خزرج) ظاهر شد و قبیله اوس، مخصوصا بشربن سعد، برای این که امارت سعد بن عباده عملی نشود، با مهاجران موافقت کردند ولی طایفه خزرج تسلیم نشدند، در نتیجه، سرو صدا بالا گرفت و دست ها به سوی قبضه شمشیر رفت و چیزی نمانده بود که فتنه بزرگی برپا شود، اسیدبن خضیرکه رئیس طایفه اوس بود با خزرج قطع رابطه کرد.

عمر با ابوبکر بیعت کرد

سرانجام عمر به پا خاست و دست ابوبکر را گرفت و گفت: دست خود را به من بده تا بیعت کنم، ابوبکر به عمر تعارف کرد ولی عمر یشدستی کرد و با ابوبکر

ص: 191


1- به شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، جلد 1، ص 142، مراجعه شود.

بیعت کرد و بدین ترتیب قضیه به نفع ابوبکر خاتمه یافت. (1)

مؤلف: براین اساس، آن اجماع امت که پیروان تسئن برآن تکیه کرده و خلافت ابوبکر را نتیجه شورا و سیر تاریخ می دانند، شورایی بود که علی بن ابی طالب علیه السلام و بزرگان بنی هاشم، و طلحه و زبیر و طایفه خزرج و گروهی از اصحاب معروف پیامبر صلی الله علیه و آله، مانند سلمان وابوذر وابوایوب انصاری و دیگران در آن دخالت نداشتند و مسلمانان سایر نقاط نیز مانند مکه ویمن ونجران و بادیه های حجاز، به کلی از آن بی خبر بودند.

از سویی عمر لحظه ای آرام نمی گرفت و مردم را برای بیعت با ابوبکر دعوت می کرد و پس از خروج از سقیفه نیز همچنان در کوچه و بازار، مردم را به مسجد می فرستاد تا با ابوبکر بیعت کنند، مردم بی خبر هم رو به سوی ابوبکر نهاده و با او بیعت کردند.

آری بلوای سقیفه . بعد از حدیث قلم و دوات . ضربتی بود بر پیکر اسلام که سرچشمه اختلاف و منشأ حوادث بعدی شد، مصائب اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله، گرفتاری های حضرت زهرا علیها السلام و امیرالمؤمنین علیه السلام وانحراف مسلمانان و جنگ های جمل و صفین و نهروان و سرانجام شهادت مولای متقیان و سپس داستان کربلا و شهادت عزیزان پیامبر صلی الله علیه و آله و فاطمه علیها السلام و اسارت آل الله و آنچه تا به حال بر سر مسلمانان آمده، همه و همه ثمره سقیفه است.

خشت اول چون نهد معمارکج * تا ثریا می رود دیوار کج

آن که طرح بیعت شورا فکند * خود همان جا طرح عاشورا فکند

دانی چه روزدختر زهرا اسیرشد * روزی که طرح بیعت و ما امیر شد

ص: 192


1- احتجاج طبرسی، ج 1، ص 91، وسفینة البحار، واژه سعد.

داستان سقیفه درصحیح بخاری از قول عمر

داستان سقیفه بنی ساعده، در صحیح بخاری . که اهل تسنن آن را بعد از قرآن کریم صحیح ترین کتاب ها می دانند. (1)

از قول عمربن خطاب، در موارد متعدد آمده است. (2) در یکی از آن موارد است که عمربن خطاب ، در خطبه نماز جمعه داستان سقیفه را بازگو کرد . و این امر در اواخر عمرش بود و آن چنین است:

ابن عباس گوید: در آخرین حجی که عمربن خطاب انجام داد، در منی به عمربن خطاب گزارش دادند که یکی از رجال گفته است: هنگامی که عمر مرد، من با فلان شخص بیعت می کنم، و گفته است: «فوالله ما کانت بیعة أبی بکر الا فلته (3) فتمت» « به خدا سوگند! بیعت ابوبکر خطا و لغزش و نسنجیده بود و تمام شد».

عمربن خطاب از این گزارش غضب کرد و گفت: به طور حتم، من این افراد را که درصدد غصب امور مسلمانان هستند، در همین روز مجازات می کنم.

عبدالرحمن بن عوف گفت: من به عمر گفتم: منی محل اجتماع مردم است و چنانچه بخواهی با آنان که چنین حرفی را زده اند برخورد کنی، مردم جمع می شوند و چه بسا نتوانند تحمل کنند، لذا صلاح نیست در منی اقدام کنی، بگذار در مدینه که اشراف حضور دارند و ظرفیت تحمل این قبیل امور را دارند.

ص: 193


1- به مقدمه «صحیح بخاری» و «صحیح مسلم» مراجعه شود.
2- در بخاری ، در سه مورد به داستان سقیفه تصریح شده است . الف: در «کتاب المظالم، باب ما جاء فی السقائف، ص 397، ح 2462. ب: در «کتاب الحدود» باب رجم الحلبی فی الزنا اذا احصنت ، ص 1176، ح 6830. ج: در «کتاب الاعتصام بالکتاب والسنة» باب ما ذکر النبی و حض علی اتفاق اهل العلم، ص 1260، ح 7323. در چهار مورد هم به قسمتی از آن اشاره شده است.
3- فلتة: لغزش، سهو، خطا: فرهنگ نوین.

عمر این پیشنهاد را پذیرفت و گفت: به خدا سوگند! به محض این که به مدینه برسم در اولین فرصت اقدام می کنم. (1)

ابن عباس گوید: بعد از ماه ذی حجه وارد مدینه شدیم، و در اولین روز جمعه، من با شتاب به مسجد رفتم و نزدیک منبر نشستم، طولی نکشید که عمربن خطاب وارد مسجد شد، به عمروبن نفیل که در کنارم نشسته بود، گفتم: عمر امروز حرف هایی می زند که از ابتدا که خلیفه شده است، تاکنون نزده است، عمرو، حرف مرا باور نکرد و گفت: فکر نمی کنم حرفی که تا به حال نزده، بزند.

پس عمر روی منبر نشست و بعد از اذان مؤذن، حمد و ثنای الهی را ادا کرد، سپس گفت: آگاه باشید! من سخنانی خواهم گفت که مقدر شده بگویم و نمی دانم، شاید مردنم نزدیک باشد، پس هرکس شنید و حفظ کرد برای دیگران بازگو کند، و من به احدی اجازه نمی دهم نسبت دروغ به من بدهد، خداوند محمد صلی الله علیه و آله را به حق فرستاد و به وی کتاب نازل کرد و از آیاتی که خداوند نازل کرد آیه رجم است که ما آن را خواندیم و فهمیدیم و بر طبق همان آیه بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله زنا کننده را سنگسارکرد و بعد از وی ما نیز همین روش را پیش گرفتیم ولی

ص: 194


1- صحیح بخاری ، کتاب الاعتصام بالکتاب والسنة، ص 1260، باب 16، ما ذکر النبی و حض علی اتفاق أهل العلم... ح 7323 . حدثنا موسی بن اسماعیل: حدثنا عبد الواحد: حدثنا معمر عن الزهری، عن عبید الله بن عبدالله : حدثنی ابن عباس رضی الله عنهما قال: کنت أقریء عبدالرحمن بن عوف فلما کان آخر حجة حجها عمر، فقال عبدالرحمن بمنی: لو شهدت أمیرالمؤمنین أتاه رجل، قال: إن فلانا یقول: لو مات أمیرالمؤمنین لبایعنا فلانا، فقال: عمر: لأقومن العشیة فأحذر هؤلاء الرهط الذین یریدون أن یغصبوهم، قل: لا تفعل: فأن الموسم یجمع رعاع الناس یغلبون علی مجلسک ، فأخاف أن لا یتلوها علی وجهها فیطیربها کل مطیر، فأمهل تقدم المدینة دار الهجرة و دار السنة فتخلص بأصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله من المهاجرین والأنصار فیحفظوا مقالتک و ینزلوها علی وجهها، فقال: والله لأقومن به فی أول مقام أقومه بالمدینة .

می ترسم دورانی بر این امت بگذرد که گوینده ای بگوید: به خدا سوگند! آیه رجم را در قرآن پیدا نمی کنم، و به وسیله ترک کردن حکمی که خدا فرستاده است به ضلالت بیفتند و حکم رجم در کتاب خدا برای هر مرد و زنی که با داشتن همسر زنا کند، ثابت است. و از آیاتی که ما در قرآن می خواندیم این آیه بود: «لاترغبوا عن آبائکم فإنه کفر بکم أن ترغبوا عن آبائکم» «از پدرانتان اعراض نکنید، زیرا اعراض کردن از پدران با کفر یکسان است». یا بدین صورت بود که: «إن کفرا بکم أن ترغبوا عن آبائکم» «به درستی که کفر شما این است که از پدرانتان اعراض کنید»(1) [ابن عباس گوید] سپس عمر بن خطاب گفت: به من گزارش رسیده که یکی از شما گفته است: به خدا سوگند! وقتی عمر مرد، با فلان شخص بیعت می کنم، ولی مبادا کسی از شما مغرور شود، یا این که بگوید، بیعت ابوبکر لغزش و اشتباه و نسنجیده بود و تمام شد، آگاه باشید! همانا (من هم قبول دارم که بیعت ابوبکر نسنجیده و اشتباه بود ولی خدا [مسلمانان را از] شر آن حفظ کرد، و در میان شما کسی مانند ابوبکر وجود ندارد که مردم به او تمایل پیدا کنند، و هرکس بدون مشورت، با کسی بیعت کند، هم بیعت کننده و هم کسی که با او بیعت کرده اند، در معرض کشته

ص: 195


1- بخاری در کتاب الحدود، باب 31، باب رجم الحبلی فی الزنا اذا احصنت، ضمن ح 6830 داستان سقیفه را چنین آورده است: قال ابن عباس فجلس عمر علی المنبر ثم قال: ان الله بعث محمدا صلی الله علیه و آله بالحق، و أنزل علیه الکتاب، فکان مما أنزل الله آیة الرجم فقرأناها و عقلناها و وعیناها، رجم رسول الله صلی الله علیه و آله و رجمنا بعده ، فأخشی إن طال بالناس زمان أن یقول قائل: والله ما نجد آیة الرجم فی کتاب الله فضلوا بترک فریضة أنزلها الله و الرجم فی کتاب الله حق علی من زنی إذا أحصن من الرجال والنساء ، إذا قامت البینة، أو کان الحبل أو الاعتراف، ثم إنا کنا نقرأ فیما نقرأ من کتاب الله أن لا ترغبوا عن آبائکم فانه کفر بکم أن ترغبوا عن آبائکم، أو إن کفرا أن ترغبوا عن آبائکم ... ثم إنه بلغنی أن قایلا منکم یقول: والله لو قد مات عمر بایعت فلانا، فلا یغترن امرؤأن: إنما کانت بیعة أبی بکر فلته و تمت، ألا و إنها قد کانت کذلک، ولکن الله وقی شرها، و لیس فیه من تقطع الأعناق إلیه مثل أبی بکر، من بایع رجلا من غیر مشورة من المسلمین لا یبایع هو و لا الذی بایعه تغرة أن یقتلا.

شدن قرار خواهند گرفت.

پس از آن، عمربن خطاب گفت: همانا از اخبار بعد از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، مربوط به ما و راجع به بیعت با ابوبکر بود، جز این که انصار با ما مخالفت کردند و همه آنان در سقیفه بنی ساعده جمع شدند.

علی علیه السلام و زبیر وکسانی که با ایشان بودند، با ما، در سقیفه بنی ساعده شرکت نکردند و حاضر نشدند «وخالف عنا علی و الزبیر و من معهما...» ولی مهاجران دور ابوبکر اجتماع کردند، پس من به ابوبکر گفتم: ای ابوبکر! ما را همراه بگیر تا نزد برادرانمان انصار برویم، سپس حرکت کردیم به سوی انصار، در میان راه دو نفر از مردان صالح به ما برخوردند و سؤال کردند: کجا می روید؟ گفتیم: نزد انصارمی رویم، گفتند: نزد آنان نروید و شما کار خودتان را انجام دهید، من گفتم: نه به خدا، ما نزد آنان می رویم و رفتیم وارد سقیفه بنی ساعده شدیم.

همین که وارد شدیم ناگهان ملاحظه کردیم که مردی خودش را در گلیمی پیچیده و در جلو انصار نشسته است، من گفتم: این مرد کیست؟ گفتند: سعد بن عباده است، گفتم: چرا خودش را در گلیم پیچیده ؟ گفتند: بیمار است. (1)

پس ما در سقیفه نشستیم و در همین حال سخنگوی انصار به سخن پرداخت و بعد از حمد و ثنای الهی گفت: اما بعد، ما انصار الله و ستون اسلام هستیم و شما

ص: 196


1- وإنه قد کان من خبرنا حین توفی الله نبیه صلی الله علیه و آله ر إلا أن الأنصار خالفونا و اجتمعوا بأسرهم فی سقیقة بنی ساعدة، وخالف عنا علی و الزبیر و من معهما، واجتمع المهاجرون إلی أبی بکر، فقلت لأبی بکر: یا أبابکر، انطلق بنا إلی إخواننا هؤلاء من الأنصار، فانطلقنا نریدهم، فلما دنونا منهم، لقینا منهم رجلان صالحان، گفذکرا ما تمالأ علیه القوم ، فقالا: أین تریدون یا معشر المهاجرین؟ فقلنا: نرید إخواننا هؤلاء من الأنصار، فقالا: لا، علیکم أن لا تقربوهم، اقضوا أمرکم، فقلت: والله لنأتینهم، فانطلقنا حتی أتیناهم فی سقیقة بنی ساعدة، فإذا رجل مزمل بین ظهرانیهم، فقلت: من هذا؟ قالوا: هذا سعدبن عبادة، فقلت: ما له؟ قالوا: یوعک.

مهاجران (که از مکه به مدینه آمده و هجرت کرده اید) قبیله و جمعیت کمی هستید و افرادی از مردم شما خواستند ما را ریشه کن و از اصل زایل کنند و...

پس وقتی سخنگوی انصار حرف هایش را زد و سکوت کرد، من خواستم از ابوبکر پیشی بگیرم و سخن بگویم ولی رعایت ابوبکر را کردم و ابوبکر به من گفت: آرام باش، من نخواستم او را به غضب بیاورم، و ابوبکر از من حلم و آرامش بیشتری داشت و شروع به سخن کرد، و به خدا سوگند! چیزی از آنچه من می خواستم بگویم فروگزار نکرد و بهتر از من حرف زد.

سپس ابوبکر مقداری از انصار تعریف و ستایش کرد و خطاب به آنان گفت: آنچه از خوبی ها برای شما گفتم، به جا بود و شما اهل آن هستید ولی رهبری و پیشوایی مخصوص قبیله قریش است، زیرا قریش از حیث نسب و محل تولد (که مکه معظمه است بر دیگران تقدم دارند، و من برای رهبری و امارت بر شما، یکی از این دو نفر را می پسندم، شما با هرکدام خواستید بیعت کنید، و با یک دستش دست مرا گرفت و با دست دیگرش دست ابو عبیده را. ولی من به خدا سوگند! کراهت داشتم امیر مردم شوم و حال این که ابوبکر در میان آنان بود ... (1)

ص: 197


1- فلما جلسنا قلیلا تشهد خطیبهم، فأثنی علی الله بما هو أهله، ثم قال: أما بعد فنحن أنصار الله و کتیبة الإسلام، وأنتم معشر المهاجرین رهط، وقد دقت دافة من قومکم، فإذا هم یریدون أن یختزلونا من أصلنا، وأن یحضنونا من الأمر، فلما سکت أردت أن أتکلم، و قد زورت مقالة أعجبتنی أردت أن أقدمها بین یدی أبیبکر، و کنت أداری منه بعض الحد، فلما أردت أن أتکلم، قال أبو بکر علی رسلک، فکرهت أن أغضبه، فتکلم أبوبکر فکان هو أحلم منی و أوقر، والله ما ترک من کلمة أعجبتنی فی تزویری إلا قال فی بدیهته مثلها أو أفضل [منها] حتی سکت، فقال: ما ذکرتم فیکم من خیر فانتم له أهل، هم أوسط العرب نسبا و دارا، و قد رضیت لکم أحد هذین الرجلین، فبایعوا أیهما شئتم، فأخذ بیدی و بید أبی عبیده بن الجراح، وهو جالس بیننا، فلم أکره ما قال غیرها، کان والله أن أقدم فتضرب عنقی لا یقربنی ذلک من إثم أحب إلی من أن أتأمر علی قوم فیهم أبوبکر، اللهم إلا أن تسول لی نفسی عند الموت شیئا لا أجده الآن. (پایان خطبه عمربن خطاب در قضیه سقیفه به نقل از صحیح بخاری)

در این حال یک نفر از انصار، پس از مقداری صحبت و تندی، گفت: ای جماعت قریش! یک نفر از ما انصارامیر باشد و یک نفر هم از شما، «منا امیر و منکم امیر یا معشر القریش!» و هیاهو و سر و صدا بلند شد، به گونه ای که من از اختلاف ترسیدم، پس به ابوبکر گفتم: دستت را جلو بیاور و با او بیعت کردم، پس از من مهاجران نیز با ابوبکر بیعت کردند، سپس انصار هم با او بیعت کردند. آن گاه که انصار با ابوبکر بیعت کردند، ما بر سعد بن عباده جستیم (او را زیر لگد قراردادیم) «و نزونا علی سعد بن عباده»، پس یک نفر از آنان گفت: سعد بن عباده را کشتید، من گفتم: خدا او را بکشد، «فقال قائل منهم: قتلتم سعدبن عبادة فقلت: قتل الله سعدبن عبادة.» (1) «ابن عباس گوید: پس از آن، عمردرادامه سخنانش گفت: به خدا سوگند! ما در سقیفه بنی ساعده، چیزی قوی تر از تحقق بیعت با ابوبکر نیافتیم، وترس آن را داشتیم که اگر انصار از ما مفارقت و جدا شوند و بیعت صورت نگیرد، انصار با یک نفر از خودشان بیعت کنند، و پس از آن ما با این که راضی نیستیم، با آنان بیعت کنیم و یا با آنان مخالفت کنیم و بیعت نکنیم و فساد پیش آید. و پس از این، هرگاه شخصی با مردی بدون مشورت با مسلمانان بیعت کند، نه از او تبعیت می شود و نه از کسی که با او بیعت شده است، و هردو در معرض کشته شدن قرار می گیرند». (2)

ص: 198


1- سعد بن عباده از بزرگان انصار بوده و داعیه ریاست داشته است، و در آن روز بیمار بوده و انصار برای این که با او بیعت کنند و امیر بشود، او را به سقیفه آورده بودند و او در سقیفه نشسته بود، پس از آن که حاضران با ابوبکر بیعت کردند، عمرو دیگران او را لگدمال کردند. در «سفینه البحار» واژه سعد داستان سقیفه و سعد بن عباده را آورده، و نقل کرده که سعد بن عباده با ابوبکر بیعت نکرد و پس از او با عمر نیز بیعت نکرد، ولی از بیم عمر، مدینه را ترک کرد و به شام رفت، در شام شبانه او را با تیرکشتند و کشتن او را به جن نسبت دادند. و همین مطلب در احتجاج طبرسی، ج 1، ص 92 آمده است.
2- فقال قائل من الأنصار: أنا جذیلها المحکک، و عذیقها المرجب، منا أمیر و منک أمیر، یا معشر قریش، فکثر اللغط، وارتفعت الأصوات، حتی فرقت من الاختلاف، و ارتفعت الأصوات، حتی فرقت من الاختلاف فقلت: ابسطط یدک یا أبا بکر، فبسط یده فبایعته وبایعه المهاجرون ثم بایعته الأنصار، و نزونا علی سعد ابن عبادة، فقال قائل منهم: قتلتم سعد بن عبادة، فقلت: قتل الله سعد بن عبادة. قال عمر: وإنا والله ما وجدنا فیما حضرنا من أمر أقوی من مبایعة أبی بکر خشینا إن فارقتا القوم ولم تکن بیعة أن یبایعوا رجلا منهم بعدنا، فإما بایعناهم علی ما (لا) نرضی و إنما نخالفهم فیکون فسادا، قم بایع رجلا علی غیر مشورة من المسلمین فلا یتابع هو و لا الذی بایعه تغرة أن یقتلا. «صحیح بخاری کتاب الحدود، ح6830. روایاتی که از صحیح بخاری نقل می کنم، از صحیح بخاری چاپ «مکتبة دارالسلام، الریاض، الطبعة الثانیة، ذوالحجة 1419» می باشد.

(پایان خطبه عمربن خطاب درباره داستان سقیفه به نقل از صحیح بخاری)

ضمنا: «صحیح مسلم» کتاب الحدود، ص 759) باب 4: رجم الثیب فی الزنی. 15. حدیث (1691)، قسمتی از این حدیث را که مربوط به رجم و آیه مربوط به آن می باشد، از ابن عباس با سه سند نقل کرده است.

مؤلف: این روایت که در صحیح ترین کتاب های اهل تسنن آمده، و از قول عمربن خطاب بازگو شده است، بر مطالب مهمی دلالت دارد:

.. صریح در این است که خلافت ابوبکر، از جانب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نبوده است.

2. صریح در این است که بیعت با ابوبکر و خلافت اور اجماعی نبوده و علاوه بر مخالفت بزرگان بنی هاشم، سعد بن عباده نیز تا آخر مخالفت کرده و بیعت نکرد.

3. صریح در این است که اختلاف شدید بوده و ادامه هم داشته است.

4. صریح در این است که مسلمانان در سقیفه جمع شدند تا امیر تعیین کنند، بنابراین، ابوبکر را به عنوان خلیفه پیامبر صلی الله علیه و آله خواندن، صحیح نیست.

5. صریح در این است که بیعت با ابوبکر با پیشنهاد عمر بوده است نه با مشورت و نظرخواهی از مسلمانان.

6. صریح در این است که به اقرار عمر بن خطاب، بیعت با ابوبکر نسنجیده و خطا و اشتباه بوده است. (انما کانت بیعة أبیبکر فلتة...).

ص: 199

7- این روایت دلالت دارد که به عقیده عمربن خطاب ، دو آیه در قرآن وجود داشته است و او آنها را می خوانده و عمل می کرده است، یکی آیه «رجم» و دیگری آیه مربوط به حکم «اعراض از پدران» و حال این که در قرآن چنین آیاتی وجود ندارد، ومعنای این حرف همان تحریف واعتقاد به کم شدن قرآن کریم است. (1)

خویشان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

حضرت رسول صلی الله علیه و آله نه عمو داشت به نامهای حارث، زبیر، ابوطالب، حمزه ، غیداق، ضرار، مقوم، ابولهب، وعباس، که تمام آنها فرزند عبدالمطلب بودند.

ص: 200


1- تذکر: در همین صحیح بخاری، کتاب حدود، «باب الاعتراف بالزناء» (ص 1176) ح 6829، از عمربن خطاب نقل کرده که گفت: آیه رجم در کتاب خدا است و از جانب خدا نازل شده است. همچنین، در صحیح مسلم» که بعد از «بخاری» از صحیح ترین کتاب های اهل تسنن است، روایتی با سه سندنقل کرده که: مممره از عایشه نقل می کند که وی می گفت: این آیه نیز جزء آیات قرآن بود: «عشر رضعات معلومات یحرمن» ( ده بار شیر خوردن که معلوم و حتمی باشد نشر حرمت می کند) سپس این آیه به آیه «خمس معلومات » ( پنج بار شیر خوردن که معلوم باشد) نسخ شد و هر دو آیه حتی بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله تا مدتی در کنار سایر آیات قرآن خوانده می شد.( .... عن عمرة، عن عائشة؛ أنها قالت کان فیما أنزل من القرآن عشر رضعات معلومات یحرمن. ثم نسخن: بخمس معلومات. فتوفی رسول الله صلی الله علیه و آله و هن فیما یقرأ من القرآن. «صحیح مسلم، کتاب الرضاع، ص 6628 - باب: التحریم بخمس رضعات. 24. حدیث (1452): مؤلف: تعجب است که اهل تسن قول به تحریف را به شیعه نسبت می دهند، خصوصا در مدینه که به اندک چیزی به ما «شیعیان» اعتراض و می گویند: شما معتقد به تحریف قرآن هستید، در صورتی که علما و فقها و محدثان بزرگ ما «شیعیان دوازده امامی» تصریح کرده اند که عقیده شیعه دوازده امامی این است که قرآن موجود همان قرآنی است که بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نازل شده و هیچ گونه تحریف و کم و زیادی در آن رخ نداده است.) (به کتاب (البیان فی تفسیر القرآن) مرحوم آیه الله العظمی خویی قدس سره مراجعه شود). یادآور می شوم که طبق تفسیر ابن کثیر وغیر او نیز، قرآن کریم تحریف شده که عبارات آنها را در کتاب « روزهای مدینه» آورده ام.)

ابوطالب با عبدالله، پدر پیامبر صلی الله علیه و آله از یک مادر بودند، نام مادرشان فاطمه علیها السلام دختر عمر بن عائذ بن عمران از بنی مخزوم بود.

ابوطالب . که نامش عبدمناف است . چهار پسر داشت به نامهای: طالب، عقیل، جعفر و علی علیه السلام و دو دختر به نام: ام هانی و جمان ، که مادر ایشان فاطمه بنت اسد است. (1)

در میان عموهای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله حضرت ابوطالب، وحمزه سیدالشهدا از همه افضل بودند. و خدمات ابوطالب به پیامبر صلی الله علیه و آله و به اسلام بسیار بوده است. اما حضرت حمزه سیدالشهدا، پس مقام و جلالت آن بزرگوار بر همه مسلمانان روشن است و کیفیت مسلمان شدن آن جناب در صفحه 51 و شهادتش در جنگ أحد در صفحه 101 گذشت.

اما ابولهب وهمسرش ام جمیل- خواهر ابوسفیان،- عمه معاویه (2)- از دشمنان سرسخت پیامبر صلی الله علیه و آله بودند.

ابولهب

دشمنی ابولهب از ابتدای رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله شروع شد و شدت یافت و علنا به پیامبر صلی الله علیه و آله بد می گفت، تا اینکه رسول خدا صلی الله علیه و آله مأمور شد فامیل خود و عموم مردم را به طور آشکار بیم دهد و به اسلام دعوت نماید، به این منظور رفت بالای کوه

ص: 201


1- اعلام الوری، مرحوم طبرسی.
2- روزی عمروعاص نزد معاویه بود که عقیل وارد شد، معاویه گفت: با عقیل صحبت کنیم و بخندیم، لذا وقتی عقیل نشست به او گفت: مرحبا به مردی که عمویش ابولهب است. عقیل گفت: و اهلا به کسی که عمه اش «حمالة الحطب فی جیدها حبل من مسد» است. معاویه گفت: ای عقیل! گمان تو نسبت به عمویت ابولهب چیست؟ عقیل گفت: وقتی داخل جهنم شدی نگاه کن، می بینی عمه ات «حمالة الحطب» زیر (بستر) ابولهب است، معاویه گفت: ناکح، خیر است یا منکوحه؟ عقیل گفت: هردو شر هستند. (سفینة البحارج 1 ص 661 ماده جمل)

صفا و فریاد زد «یا صباحاه» (عرب این جمله را زمانی می گفت که مورد هجوم دشمن قرار می گرفت و برای اینکه همه بپاخیزند و در آماده باش باشند این جمله را با صدای بلند فریاد می کردند. وقتی مردم صدای پیامبر صلی الله علیه و آله را با این جمله شنیدند اجتماع نمودند، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: به من بگویید اگر به شما خبری بدهم آیا مرا تکذیب خواهید کرد؟ اگر بگویم دشمن نزدیک شما رسیده و آماده حمله است قبول می کنید و آماده دفاع می شوید؟

در پاسخ گفتند: آری، ما هرگز از تو دروغ نشنیده ایم.

فرمود: «انی نذیر لکم بین یدی عذاب شدید» (من شما را از عذاب سخت الهی می ترسانم) شما را به توحید و یگانه پرستی و ترک بت ها دعوت می نمایم.

ابولهب وقتی این سخن را شنید گفت: «تبا لک! لهذا جمعتنا؟» (مرگ بر تو باد! آیا ما را فقط برای همین سخن جمع کردی؟!) در این هنگام سوره «تبت» نازل گردید.

«تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ مَا أَغْنَى عَنْهُ مَالُهُ وَمَا كَسَبَ سَيَصْلَى نَارًا ذَاتَ لَهَبٍ وَامْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ » (تبت /1 و 4)؛ نابود و بریده باد دو دست ابولهب، و مرگ بر او باد. هرگز مال وثروتش و آنچه را به دست آورد، به حالش سودی نبخشید. و به زودی وارد آتشی شعله ور شود. و همسرش (مثل شوهرش وارد آتش شعله ور شود) در حالی که هیزم کش (دوزخ) است و طنابی ازلیف خرما برگردنش است.

هنگامی که «ام جمیل»، با خبر شد که این سوره درباره او و شوهرش نازل شده، سنگی برداشت و به سراغ پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و می گفت: هرجا محمد را بیابم با همین سنگ بردهانش می زنم. (1)

ص: 202


1- مجمع البیان، ج 10، ص 559.

هلاکت ابولهب

ابولهب در جنگ بدر شرکت نکرده بود، و پس از بازگشت ابوسفیان، ماجرا را از او پرسید.

ابوسفیان چگونگی شکست لشکر قریش را شرح داد، سپس افزود: به خدا سوگند، ما در این جنگ سوارانی را در میان آسمان و زمین دیدیم که به یاری محمد صلی الله علیه و آله آمده بودند. «ابورافع» غلام «عباس» در آنجا نشسته بود، دستش را بلند کرد و گفت: آنها که به یاری محمد صلی الله علیه و آله آمدند، فرشتگان آسمان بودند.

ابولهب سخت ناراحت شد و سیلی محکمی بر صورت ابورافع زد و او را بر زمین کوبید و بنا کرد کتک زدن، «ام الفضل» زن عباس حاضر بود، وقتی رفتار ابولهب را دید چوبی برداشت و محکم بر سر ابولهب کوبید و گفت: این مرد ضعیف را غریب و تنها گیر آورده ای؟ سر ابولهب شکست و خون جاری گشت و بعد از هفت روز بدنش عفونت پیدا کرد و دانه هایی طاعون مانند بر بدنش ظاهر گردید و با همان بیماری به هلاکت رسید.

عفونت بدن او به حدی بود که حتی فرزندانش جرئت نکردند نزدیک او شوند و ترس داشتند بیماری ابولهب مسری و واگیر باشد و به دیگران سرایت کند، سرانجام که بوی تعفنش پخش شد و صدای همسایگان درآمد، طنابی به پای او بستند و جسد پلیدش را به زمین کشیدند و به بیرون مکه بردند و او را در گودالی انداختند و سنگ و کلوخ پرتاب کردند تا زیر سنگ و کلوخ و خاک پنهان شد. (1)

چندین چراغ دارد و بیراهه می رود بگذار تا بیفتد و بیند سزای خویش آری ابولهب عموی پیامبر صلی الله علیه و آله بود، حمزه سیدالشهداء نیز عموی پیامبر صلی الله علیه و آله بود، اما تفاوت از زمین تا آسمان است، این دنیای آنها، آخرت هم معلوم است.

ص: 203


1- بحار الانوار ج 19 ص 227

ادب و آدابی که خدا به پیامبر صلی الله علیه و آله آموخت

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: مرا پروردگارم ادب کرد، و نیکو ادبم کرد. «أدبنی ربی و أحسن تأدیبی» (1)

هم چنین فرمود: من ادب شده خدایم وعلی ادب شده من است. «أنا أدیب الله وعلی أدیبی». (2)

برخی آداب که خداوند به پیامبر صلی الله علیه و آله آموخته عبارتنداز:

1- «خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِينَ » (اعراف/199.)

خداوند سبحان در این آیه سه ادب به پیامبر صلی الله علیه و آله آموخته است:

الف. عفووگذشت پیشه کن و با مردم مدارا نما وسختگیر مباش. (خذ العفو)

ب. مردم را به کارهای نیک دعوت کن. (وأمر بالعرف)

ج. در برابر جاهلان بردبار باش و بی ادبی آنها را نادیده بگیر. (و اعرض عن الجاهلین)

2- «وَلَا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَلَا السَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَبَيْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ»(فصلت /34) «نیکی و بدی یکسان نیست، بدی را با نیکی دفع کن، تا دشمنان سرسخت، همچون دوستان صمیمی شوند».

3- «ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَصِفُونَ » (مؤمنون / 96) «بدی را به بهترین روش دفع کن (پاسخ بدی را به نیکی ده و بدرفتاری دشمنان را با رفتار خوش تلافی کن) ما به آنچه توصیف می کنند آگاه تریم».

4- «فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ

ص: 204


1- بحار الأنوار، ج 16 ص 210 .
2- همان، ص 231.

الْمُتَوَكِّلِينَ » (آل عمران /159) « به برکت رحمت و عنایت الهی، در برابر مردم [نافرمان] نرم شدی، و اگر خشن و سنگدل بودی، از اطراف تو پراکنده می شدند. پس آنها را ببخش و برای آنان طلب آمرزش کن، و در کارها با آنان مشورت نما، و هنگامی که تصمیم گرفتی [قاطع باش] و بر خدا توکل کن، زیرا خداوند متوکلان را دوست دارد». (1)

مؤلف: در این آیه، خداوند متعال چهار ادب و دستور کلی به پیامبر صلی الله علیه و آله داده است، یعنی او را به چهار ادب مؤدب فرموده است:

الف. از تقصیر مردم، [که از دستور توتخلف کردند] درگذروآنان را مورد عفو قرارده.

ب. برای مردم طلب آمرزش کن. (یعنی از بدی هایی که آنان با تو کردند، صرف نظر کن و از حق خود در گذر، و نسبت به نافرمانی های آنها از من برایشان طلب آمرزش کن، که من هم از حق خودگذشت می کنم).

ج. در کارها، با مردم مشورت کن. [که مبادا احساس استبداد کنند، مبادا شیطان وسوسه کند که پیامبر صلی الله علیه و آله آنان را به حساب نمی آورد].

د. [پس از انجام مراسم مشاوره، در کاری که بنا است انجام گیرد، قاطع باش و بر خدا توکل کن که خدا متوکلان را دوست دارد. (2)

ص: 205


1- در زمان مأمون، شخص مقدسی ملاحظه کرد که کارهای خلاف شرع زیاد شده است، به قصد نهی از منکر رفت نزد مأمون و با تندی و پرخاش به او گفت: وظیفه تو است که جلوی منکرات را بگیری، چرا کوتاهی می کنی؟ مأمون گفت: تو از حضرت موسی علیه السلام بهتری ؟ گفت: خیر، او پیامبر خدا بود، و من یک فرد معمولی هستم. مأمون گفت: من از فرعون بدترم ؟ گفت: خیر، او ادعای خدایی کرد، و تو چنین نیستی. مأمون گفت: پس بدان، خداوند متعال، حضرت موسی علیه السلام را که بهتر از تو بود، نزد فرعون که بدتر از من بود، فرستاد و دستور داد با او به نرمی و با ملایمت صحبت کند. «فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَيِّنًا» (طه /44). کشکول شیخ بهایی)
2- علامه مجلسی رحمة الله برای دستور مشاوره، با این که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، نیازی به آن نداشت، اقوالی نقل کرده، از جمله اینکه مسلمانان، در مشاوره، به آن حضرت اقتدا کنند، (بحار الانوار، ج 16، ص 198).

5- «فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلَا تَقْهَرْ وَأَمَّا السَّائِلَ فَلَا تَنْهَرْ وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ » (والضحی /9 و 10 و 11) نیز خداوند در این آیه، سه امر مهم را به پیامبر صلی الله علیه و آله آموخته است: الف- اما یتیم را تحقیر مکن، ب- و سؤال کننده را از خود مران، ج- و نعمت های پروردگارت را بازگو کن.

6- «فَإِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ وَإِلَى رَبِّكَ فَارْغَبْ » (انشراح/7 و 8)

در این آیه دو امر مهم و بسیار با ارزش را به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله توصیه فرموده است:

الف. «پس هنگامی که از کاری فارغ شدی به کار دیگر پرداز

ب. به سوی پروردگارت توجه کن».

یعنی ای پیامبر! هرگز آرام نگیروبیکارنمان، و هیچ گاه دست از تلاش وکوشش بر مدار و پیوسته مشغول کار و زحمت باش و با پایان یافتن مهمی به مهم دیگر پرداز. «فَإِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ» (1) که در آیین الهی و در مکتب اسلام! بازنشستگی، جا و معنایی ندارد، نیزای پیامبر صلی الله علیه و آله! در تمام کارها و در همه حالات به خدا تکیه کن و به سوی او توجه نما «وَإِلَى رَبِّكَ فَارْغَبْ » یعنی به طور مستمر در طلب رضای پروردگارت باش و به سوی قرب درگاهش بشتاب.

بر این اساس بود که پیامبر صلی الله علیه و آله حتی در روزهای آخر عمر مبارک، پرچم جهاد بست و به دست اسامة بن زید داد و در مرض موت بود که با حالت تب به مسجد رفت و مردم را موعظه کرد، و اقامه نماز فرمود، و در بستر مرگ بود که قلم و دوات خواست تا چیزی بنویسد که بعد از خودش مسلمانان گمراه نشوند و باید توجه کنیم که هر چند مخاطب در این دو آیه، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است، اما بدیهی و

ص: 206


1- «قاب» از ماده «ب» به معنای زحمت و تعب و خستگی است.

روشن است که آیات شریفه بیانگر یک اصل مهم و کلی و فراگیر است، و هدف آن است که رسول خدا صلی الله علیه و آله را برای مسلمانان به عنوان یک الگو و سرمشق ارائه دهد که تا زنده هستند از تلاش پی در پی و کار مستمر دست برندارند، همان گونه که خداوند فرموده است: «لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ » (احزاب/21) «برای شما در ادب و رفتار و زندگی) رسول خدا صلی الله علیه و آله سرمشق و الگویی نیکو است، برای آنها که امید به رحمت خدا و روز قیامت دارند».

7- «وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ » «وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ » شعراء /214 و 215) «[ای پیامبر] خویشاوندان نزدیکت را [از نافرمانی پروردگار] بترسان، و در برابر مؤمنان که از تو پیروی می کنند متواضع باش».

در این دو آیه پیامبر صلی الله علیه و آله مأمور شده است، اول نزدیکان خود را هدایت کند و از مخالفت پروردگار بترساند، زیرا آنها سزاوارتر به هدایت واصلاح هستند، به علاوه کسی که می خواهد در جامعه تحول ایجاد کند باید از خود و بستگانش شروع نماید. دوم اینکه با مؤمنان راستین، با تواضع آمیخته به مهر و محبت رفتار کند.

نیز در روایت است که: خداوند سبحان سه دستور به پیامبر صلی الله علیه و آله داده است:

1. [ای محمد!] هرگز چشم به نعمت های مادی به مال و زندگی که به گروه هایی از کفار [و بی دینها] داده ایم میفکن. 2. هرگز به خاطر این که مال و ثروت در دست آنهاست غمگین مباش، (یا اگر آنها به توایمان نمی آورند ناراحت مباش، زیرا آنان لیاقت و ارزش با ایمان شدن را ندارند. 3. برابر مؤمنان تواضع کن، و بال فروتنی خود را برای آنان بگسترو پایین بیاور. (1)

ص: 207


1- پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله این آداب را از جانب خدا آموخت و تا پایان زندگی طبق آن عمل کرد. پس کسانی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله سرمشق و الگویشان باشد، و می خواهند به آن بزرگوار اقتدا کنند، باید مراقب خود باشند که مبادا به وضع مادی، و زندگی و درآمد دیگران چشم بدوزند، مبادا زندگی ساده خود را با زندگی دیگران مقایسه کنند و از کمبودهای خویش رنج ببرند، در روایت نیز آمده است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: کسی که چشم خود را به آنچه در دست دیگران است بدوزد، همیشه اندوهگین و غمناک خواهد بود و هرگز خشم در دلش فرونمی نشیند. «من رمی ببصره ما فی یدی غیره کثر همه ولم یشف غیظه». (تفسیر صافی ج 1 ص 913

سیره و ادب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در روایات

1- از ابن عباس نقل شده که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: من ادب شده خدایم و علی ادب شده من است، حق تعالی مرا به سخاوت و نیکی امر فرمود و از بخل و ستمگری نهی کرد و هیچ صفتی نزد حق تعالی بدتر از بخل و بدخلقی نیست، و بدی خلق، عمل (عبادت) را فاسد می کند همان گونه که سرکه عسل را فاسد و بی اثر می کند. «أنا أدیب الله و علی أدیبی، امرنی ربی بالسخاء و البر، و نهانی عن البخل و الجفاء، وما شیء أبغض إلی الله عزوجل من البخل و سوء الخلق، و إنه یفسد العمل کما یفسد الطین [الخل] العسل». (1)

2- امیرالمؤمنین علی علیه السلام درباره سیره و اخلاق پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «برای توکافی است که راه و رسم زندگی پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله را پیروی کنی، تا راهنمای خوبی برای تو در شناخت بدی ها و عیب های دنیا و رسوایی ها و زشتی های آن باشد، چه این که دنیا از هر سو بر پیامبر صلی الله علیه و آله محدود گشته و برای غیر اوگسترانده شد، از پستان دنیا شیر نخورد، و از زیورهای آن فاصله گرفت.

پس به پیامبر پاکیزه و پاکت اقتدا کن، که راه و رسم او الگویی است برای الگوطلبان، و مایه فخر و بزرگی است برای کسی که خواهان بزرگواری باشد، و محبوب ترین بنده نزد خدا کسی است که از پیامبرش پیروی کند، و گام بر جایگاه قدم او نهد. پیامبر صلی الله علیه و آله از دنیا چندان نخورد که دهان را پر کند، و به دنیا با گوشه چشم نگریست، دو پهلویش از تمام مردم فرورفته تر، و شکمش از همه خالی تر بود.

ص: 208


1- بحار الانوار، ج 16، ص 231.

دنیا را به او نشان دادند، اما نپذیرفت، و چون دانست خدا چیزی را دشمن می دارد آن را دشمن داشت، و چیزی را که خدا خوار شمرده، آن را خوارانگاشت، و چیزی را که خدا کوچک شمرده کوچک و ناچیز می دانست.

همانا پیامبر صلی الله علیه و آله بر روی زمین می نشست و غذا می خورد. و چون برده، ساده می نشست، و با دست خود کفش خود را وصله می زد، و جامه خود را با دست خود می دوخت، و بر الاغ برهنه سوار می شد، و دیگری را پشت سر خویش سوار می کرد.

پرده ای بر در خانه او آویخته بود که نقش و تصویرها در آن بود، به یکی از همسرانش فرمود، «این پرده را از برابر چشمان من دورکن که هرگاه نگاهم به آن می افتد، به یاد دنیا و زینت های آن می افتم». .

پیامبر صلی الله علیه و آله حقیقت و قلب از دنیا روی گرداند، و یادش را از جان خود ریشه کن کرد، و همواره دوست داشت تا جاذبه های دنیا از دیدگانش پنهان ماند، و از آن لباس زیبایی تهیه نکند و آن را قرارگاه دائمی خود نداند، و امید ماندن در دنیا نداشته باشد، پس یاد دنیا را از جان خویش بیرون کرد، و دل از دنیا برکند، و چشم از دنیا پوشاند.

او با شکمی گرسنه از دنیا رفت و با سلامت جسم و جان وارد آخرت شد، و کاخ های مجلل نساخت «سنگی بر سنگی نگذاشت» تا جهان را ترک گفت، و دعوت پروردگارش را پذیرفت».

و لقد کان فی رسول الله صلی الله علیه و آله کاف لک فی الأسوة، و دلیل لک علی ذم الدنیا و عیبها، وکثرة مخازیها و مساویها، إذ قبضت عنه أطرافها، و وطئت لغیره أکنافها، و فطم عن رضاعها، وزوی عن زخارفها.

فتأس بنبیک الأطیب الأطهر فإن فیه أسوة لمن تأسی، و عزاء لمن تعزی. و احب العباد الی الله بنبیه، والمقتص لأثره. قضم الدنیا قضما، ولم یعرها طرفا أهضم أهل الدنیا کشحا، و اخمصهم من الدنیا بطنا، عرضت علیه الدنیا

ص: 209

فأبی أن یقبلها، وعلم أن الله سبحانه أبغض شیئا فأبغضه، و حقر شیئا فحقره، و صغر شیئا فصغره.

ولقد کان صلی الله علیه و آله یأکل علی الأرض، و یجلس جلسة العبد، و یخصف بیده نعله، و یرقع بیده ثوبه، ویرکب الحمار العاری، و یردف خلفه، و یکون الستر علی باب بیته فتکون فیه التصاویر فیقول: «یا فلانة . لاءحدی أزواجه. غیبیه عنی، فإنی إذا نظرت إلیه الدنیا و زخارفها». فأعرض عن الدنیا بقلبه، وأمات ذکرها من نفسه، و أحب أن تغیب زینتها عن عینه، لکیلا یتخذ منها ریاشا، ولا یعتقدها قرارا، ولا یرجو فیها مقاما، فأخرجها من النفس، وأشخصها عن القلب ، و غیبها عن البصر. وکذلک من أبغض أن ینظرإلیه، وأن یذکر عنده. خرج من الدنیا خمیصا، و ورد الأخرة سلیما. لم یضع حجرا علی حجر، حتی مضی لسبیله، و أجاب داعی ربه. (1)

تو اگر زامت احمدی * ملکات صدق و صفا بجو

درکات خشم و غضب بنه * درجات سلم و رضا بجو

گرت آرزوی بقابود * ز طریق فقر و فنا بجو

ره رستگاری و عافیت * به سراج علم و تقی بجو

که بنور علم بپا بود * علم نجات محمد صلی الله علیه و آله

3- از امام صادق علیه السلام نقل است که فرمود: روزی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله روی زمین نامناسبی نشسته بود و غذا می خورد، زنی چادرنشین، بر آن حضرت عبور کرد . و از آن جا که باور نمی کرد پیامبر صلی الله علیه و آله با آن مقام و منزلت، آن گونه باشد، لذا از روی تعجب . گفت: ای محمد! تو همانند بندگان غذا می خوری و مثل بندگان می نشینی؟، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آلهبه او فرمود: ویحک و أی عبد أعبد منی؟ وای بر تو!!

ص: 210


1- نهج البلاغه، بخشی از خطبه 160.

کدام بنده ای از من بنده تر است؟ (1)

4- از ابن مسعود نقل است که: روزی مردی خدمت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله رسید، هنگام سخن گفتن با آن حضرت، از هیبت رسول خدا صلی الله علیه و آله بدنش به لرزه افتاد، پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: «فلست بملک، إنما إبن إمرأة تأکل القد»؛ راحت باش، من پادشاه نیستم، من فرزند زنی هستم که گوشت قرمه (گوشت نمک زده خشک شده) می خورد.

5- در روایت دیگر است که: روش پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بر این بود هرگاه کودک خردسالی را به حضورش می آوردند تا برای او دعا کند، یا نامی بر او برگزیند، حضرتش به احترام خانواده کودک، او را بر دامن خود می نشاند، گاهی کودک ادرار می کرد. یکی از حاضران برکودک فریاد می زد که چرا بول کردی؟

پیامبر صلی الله علیه و آله می فرمود: از ادرار کودک جلوگیری نکنید! آنگاه کودک را آسوده می گذاشت تا ادرارش را تمام کند. سپس برای او دعا می کرد، یا نامگذاری می فرمود و خانواده اش را خوشحال می کرد به گونه ای که می فهمیدند پیامبر صلی الله علیه و آله از ادرار کودکشان، ناراحت نشده است. هنگامی که آنان می رفتند آن حضرت لباسش را تطهیر می کرد.

6- همچنین نقل شده که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله خوش نمی داشت کسی جلوی او برخیزد و می فرمود: هرکس دوست دارد مردم به احترام او بلند شوند، جایگاه خود را در آتش مهیا کرده است. (2)

7- نیز نقل شده است که: «هرگز دیده نشد چهار زانو بنشیند، بلکه همواره دو زانو می نشست و تکیه نمی داد». نیز دیده نشد در حضور کسی پاهایش را دراز کند.

ص: 211


1- بحار الانوار ج 16، ص 226.
2- مکارم الاخلاق ، مکارم اخلاق پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ، ص 229.

هم چنین، بیشتر اوقات رو به قبله می نشست. و هرگز غذایی را مذمت نکرد، و چنانچه غذایی را نمی پسندید می فرمود میل ندارم.

8- از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام روایت است که فرمود: پیراهن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله کهنه شده بود، مردی دوازده درهم خدمت آن حضرت داد، پیامبر صلی الله علیه و آله پول را به علی علیه السلام داد و فرمود: برای من لباس و پیراهن خریداری کن.

حضرت امیر علیه السلام رفت بازار و یک پیراهن به دوازده درهم خرید و نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آورد، آن حضرت نگاه به پیراهن کرد و فرمود: ای علی علیه السلام ! نزد من پیراهنی ارزان تر از این محبوب تر است، حضرت امیر علیه السلام پیراهن را برگرداند و از فروشنده دوازده درهم را پس گرفت و خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله آورد.

رسول خدا صلی الله علیه و آله همراه با علی علیه السلام راهی بازار شدند تا پیراهن بخرند، در راه کنیزی را دیدند کنار جاده نشسته گریه می کند، پیامبر صلی الله علیه و آله از آن کنیز سؤال کرد چرا گریه می کنی؟ گفت: بانوی من چهار درهم داده خرید کنم، و من آن را گم کرده ام، و جرأت نمی کنم به خانه برگردم، پیامبر صلی الله علیه و آله چهار درهم به او داد و فرمود: برو خانه، و پس از آن به بازار رفتند و یک پیراهن به چهار درهم خریدند و پیامبر صلی الله علیه و آله خدا را حمد کرد.

در بازگشت، مرد برهنه ای را دیدند که می گفت: هر کس مرا بپوشاند، خداوند او را با لباس های بهشتی بپوشاند، پیامبر صلی الله علیه و آله پیراهن را به او داد و برگشتند بازار و پیراهن دیگری به چهار درهم خریدند و خدا را شکر کرد، در بازگشت، ملاحظه کردند آن کنیز همچنان کنار جاده نشسته و ناراحت است، پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: چرا به خانه نرفتی؟ گفت: یا رسول الله صلی الله علیه و آله از وقتی که برای خرید، از خانه خارج شده ام، زیاد طول کشیده و ترس دارم کتکم بزنند که چرا دیر آمدی.

پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: حرکت کن من همراهت می آیم، وقتی درب خانه رسیدند، رسول خدا فرمود: السلام علیکم ای اهل خانه! اما کسی جواب نداد، بار

ص: 212

دوم سلام کرد، و جواب نشنید، بار سوم سلام کرد، اهل خانه پاسخ داده گفتند: و علیک السلام یا رسول الله صلی الله علیه و آله و برکاته، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: چرا اول که سلام کردم جواب ندادید؟، گفتند: سلام شما را شنیدیم و این که جواب ندادیم برای این بود که دوست داشتیم سلام شما بیشتر شود، سپس پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: این کنیز را به خاطر دیر کردنش مؤاخذه نکنید، گفتند یا رسول الله! به خاطر قدم شما این کنیز را آزاد کردیم، پیامبر صلی الله علیه و آله حمد خدا را به جا آورد، و فرمود: دوازده درهمی بابرکت تراز این دوازده درهم ندیده بودم، دو برهنه را پوشاند، و کنیزی را هم آزاد کرد. (1)

خلاصه ای از ادب و آداب دیگر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

1. به هرکس می رسید، سلام می کرد.

2. هرگاه از کنار کودکان می گذشت، به آنان سلام می کرد.

3. هرگاه بر جمعی از زنان می گذشت به آنها سلام می کرد.

4. همواره روی زمین، بدون زیرانداز می نشست.

5. در مجالس، هرجا، جا بود می نشست، وجای ویژه و خاصی نمی نشست.

6. چنانچه فرد ناشناس و غریبی می آمد که حضرت را زیارت کند، و پیامبر صلی الله علیه و آله در جمع اصحاب نشسته بود، معلوم نبود کدام یک از آنها پیامبر صلی الله علیه و آله است. به گونه ای که آن فرد ناشناس سؤال می کرد: «ایکم رسول الله ؟» کدام یک از شما، رسول خدا است؟

7. نزد مردم، هیچ کس محبوب تر و دوست داشتنی تر از پیامبر صلی الله علیه و آله نبود، در عین حال، وقتی آن حضرت عبور می کرد، یا وارد مجلس می شد، برای او برنمی خاستند، چون می دانستند که آن حضرت این رفتار را نمی پسندد.

ص: 213


1- بحار الأنوار، ج 16، ص 214، وامالی و خصال شیخ صدوق رحمة الله.

8. هرگز دیده نشد پای خویش را پیش همنشین خود دراز کند.

9. چنانچه کسی خدمت حضرت می نشست، هنگامی که می خواست برخیزد، آن حضرت به احترام او برمی خواست.

10. در جایی که نیاز نبود، سخن نمی گفت.

11. سخن بیهوده نمی گفت.

12. سخن کسی را قطع نمی کرد.

13. اهل فضل را به اندازه فضلشان، بر دیگران ترجیح می داد.

14. اجازه نمی داد کسی برابرش بایستد.

15. هرگاه یکی از اصحاب دیده نمی شد، از او سراغ می گرفت.

16. خنده اش تبسم بود. (با صدای بلند خنده نمی کرد) .

17- بسیار باحیا بود، از دوشیزگان پرده نشین، باحیاتر بود.

18۔ باوقارو مؤدب راه می رفت، وقدم های مبارک را استوار بر می داشت و می نهاد.

19. بر الاغ سوار می شد. [آن را کسر شأن نمی شمرد].

20. هنگام میل غذا، از جلوی خود، غذا برمی داشت.

21. آب را با تأنی و بر سه جرعه می نوشید و آن را می مکید و نمی بلعید.

22. در ابتدای غذا و آب خوردن ، بسم الله، و در پایان، الحمد لله می گفت .

23. هرگز کسی را سرزنش نمی کرد، و از کسی عیب جویی نمی فرمود.

24۔ لغزش مردم را نادیده می گرفت، و از امور پنهانی مردم تجسس نمی کرد.

25. خوش برخورد، گشاده رو، و با آغوش باز، با مردم مواجه می شد.

26. سختگیر، وتندخووبدزبان نبود.

27.کسی را مدح نمی گفت، عیب کسی را هم بازگو نمی کرد.

28. چیزی آن حضرت را به خشم و غضب نمی آورد.

29. از بیماران عیادت می کرد.

ص: 214

30. در مراسم تشییع جنازه ها شرکت می کرد.

31- هرگاه با گروهی مسافرت می کرد، هریک از همسفران، برای تهیه غذا کاری به عهده می گرفت، پیامبر صلی الله علیه و آله می فرمود: من برای پختن غذا هیزم جمع می کنم و به جمع کردن هیزم می پرداخت، و می فرمود: خوش ندارم خود را بر شما امتیاز دهم، همانا حق تعالی کراهت دارد بنده ای از بندگانش، خود را بر رفقا و دیگران امتیاز دهد، دوست نمی دارد بنده ای خود را برتر از دیگران بداند.

32. بسیار متواضع، مهربان، دلسوز، و خیرخواه بود.

33. و از گرفتاری مؤمنان رنج می برد. «لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ » (توبه / 128) «به طور یقین، پیامبری از خودتان به سویتان آمد که رنجهای شما بر او سخت است و بر هدایت شما اصرار دارد و نسبت به مومنان رؤوف و مهربان است».

ای ختم پیامبران مرسل * حلوای پسین و ملح اول

ای خاک توتوتیای بینش * روشن به توچشم آفرینش

سرخیل توئی و جمله خیلند * مقصود تویی همه طفیلند

ای کنیت ونام تو مؤبد * بوالقاسم واحمد و محمد صلی الله علیه و آله

یادآوری: آنچه در رابطه با ادب و آداب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آوردم قطره ای از دریا است، والا، آیات و روایات در این باره، بسیار و از حد و حصر خارج است. (1)

ص: 215


1- قال العلامة المجلسی رحمة الله: و من عجیب امره صلی الله علیه و آله انه کان أجمع الناس لدواعی الترفع، ثم کان أدناهم إلی التواضع، و ذلک أنه صلی الله علیه و آله کان أوسط الناس نسبا، و أوفرهم حسبا، و أسخاهم و أشجعهم و أزکاهم و أفضحهم، وهذ کلها من دواعی الترفع، ثم کان من تواضعه أنه کان یرفع الثوب، و یخصف النعل و یرکب الحمار... و یجلس فی الأرض... ( بحار الانوار، ج 16، ص 199 .)

گزیده ای از نصایح پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

1- اتمام حجت بر فامیلش: از امام جعفر صادق علیه السلام است که: «پیامبر صلی الله علیه و آله پس از فتح مکه، رفت بالای کوه صفا و با صدای بلند، بنی هاشم و خویشان خود را مخاطب قرار داد و فرمود:

ای بنی هاشم! وای فرزندان عبدالمطلب ! من رسول خدا به سوی شما هستم و نسبت به شما مهربان و دلسوزم، آگاه باشید مبادا بگویید محمد از ماست و هرچه خواهید انجام دهید، به خدا سوگند اولیاء و دوستان من نباشند مگر کسانی که تقوا داشته باشند، چنان نباشد که در قیامت شما نزد من آیید در حالی که دنیا و گناه بر دوشتان باشد و دیگران نزد من آیند در حالی که مؤمن و اهل آخرت باشند، آگاه باشید من بین خود و خدا، و در میان شما، به وظیفه ام عمل کردم و حجت را بر شما تمام نمودم، آگاه باشید، یقین عمل من از من، و عمل شما از شما خواهد بود، مرا به عمل و کارهای شما مؤاخذه نخواهند کرد، هر کس مسئول عمل و کار خود خواهد بود؛ عن أبی عبدالله صلی الله علیه و آله قال لما فتح رسول الله صلی الله علیه و آله مکة قام علی الصفا فقال یا بنی هاشم! یا بنی عبدالمطلب! إنی رسول الله إلیکم و إنی شفیق علیکم لاتقولون إن محمدا منا فوالله ما أولیائی منکم و لا من غیرکم إلا المتقون ألا فلا أعرفکم تأثونی یوم القیامة تحملون الدنیا علی رقابکم و یأتی الناس یحملون الآخرة ألا وإنی قد أعذرت فیما بینی وبینکم و فیما بین الله عزوجل و بینکم و إن عملی و لکم عملکم. (1)

2- بازجویی از چهار امر مهم: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:

سوگند به خدایی که جانم به دست اوست، روز قیامت قبل از هر چیز، انسان مورد چهار سؤال قرار می گیرد: 1. از عمرش که در چه راهی فانی کرده است. 2. از

ص: 216


1- بحارالانوار، ج 21، ص 111

جوانی اش که در چه کارهایی آن را فرسوده کرده است. 3- از مالش که از چه راهی کسب کرده و در چه راهی صرف کرده است. 4. از دوستی خاندان ما، والذی نفسی بیده، لا تزول قدم عبد یوم القیامة حتی یسأله الله عن اربع: عن عمره فیم أفناه وعن شبابه فیم أبلاه وعن ماله من أین اکتسبه و فیم أنفقه وعن حبنا أهل البیت. (1)

3- فرصت را از دست ندهید: نیز به ابوذر فرمود:

پنج چیز را پیش از پنج چیز غنیمت شمار: 1. جوانی را قبل از پیری، 2. سلامتی را قبل از بیماری، 3. بی نیازی را قبل از تهیدستی، 4. آسایش خاطر را پیش از گرفتاری، 5 - زندگی را پیش از مرگ. یا اباذر! اغتنم خمسا قبل خمس، شبابک قبل هرمک و صحتک، قبل سقمک، و غناک قبل فقرک، و فراغک قبل شغلک، و حیاتک قبل موتک. (2)

4- سفارش به هفت ام: ابوذرگوید: پیامبر صلی الله علیه و آله مرا به هفت چیز سفارش کرد:

الف. در زندگی به زیردستان خود نگاه کنم.

ب. به بالا دستان خود نگاه نکنم.

ج. مسکینان را دوست داشته باشم و به ایشان نزدیک (وهم نشین شوم.)

د. سخن حق را بگویم هر چند که در ذائقه شنونده تلخ باشد.

همه با خویشانم نیکی کنم هر چند آنان از من روی برگردانند.

و در راه خدا از سرزنش ملامت گران، پروایی نداشته باشم.

ز. ذکر شریف «لا حول ولا قوة الا بالله» را زیاد بگویم زیرا که این ذکر ازگنج های بهشت است.

أوصانی رسول الله صلی الله علیه و آله بسبع: أوصانی أن أنظر إلی من هو دونی ولا أنظر إلی من هو فوقی، واوصانی بحب المساکیین والدنو منهم، و أوصانی أن أقول ألحق و إن کان

ص: 217


1- خصال شیخ صدوق قدس سره ، سخنان کوتاه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، ح شماره 162.
2- مکارم الاخلاق، ص 459، فی اوائل وصایاه لأبی ذر.

مرا، و أوصانی أن أصل رحمی وإن ادبرت، و أوصانی ان لا أخاف فی الله لومة لائم، و أوصانی أن استکثر من قول لاحول ولا قوة إلا بالله ، فانها من کنوز الجنة. (1)

5- سفارش به خوش خلقی: همچنین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: خوش خلقی، انسان را به درجه روزه دار نماز شب خوان می رساند، به آن حضرت گفته شد، با ارزش ترین چیزی که به انسان داده شده چیست؟ فرمود: «خوش اخلاقی». «حسن الخلق یبلغ بصاحبه درجة الصائم القائم، فقیل له: ما أفضل ما أعطی العبد؟ قال: حسن الخلق». (2)

6- و فرمود: خلق بد عمل را فاسد می کند، همان گونه که سرکه عسل را فاسد میکند. «ألخلق ألسئ یفسد العمل کما یفسد ألخل ألعسل». (3)

7- مفسده عمل بدونی علم: همچنین فرمود: کسی که بدون علم عمل کند، مفسده عملش بیش از مصلحت عملش می باشد. آنچه را فاسد و خراب می کند بیشتر از آنچه است که اصلاح می کند] «من عمل علی غیر علم کان ما یفسد أکثر مما یصلح». (4)

8- وهمان حضرت فرمودند:

به هر کس در دنیا چهار خصلت داده شود، خیر دنیا و آخرت را دریافته و بهره خود را از دنیا و آخرت می برد، 1. ورع و پرهیزکاری که او را از گناهان بازدارد، 2. حسن خلقی که با آن در میان مردم زندگی کند، 3. حلمی که به وسیله آن جهل جاهلان را دفع کند، 4. همسر صالح و شایسته ای که او را در امر دنیا و آخرت یاری نماید؛ من أعطی أربع خصال فی الدنیا فقد أوتی خیر الدنیا والآخرة

ص: 218


1- خصال شیخ صدوق قدس سرہ، باب خصال هفتگانه، ح شماره 10.
2- تحف العقول ، سخنان کوتاه پیامبر صلی الله علیه و آله ، ح شماره 70.
3- صحیفة الرضا علیه السلام.
4- تحف العقول، سخنان کوتاه پیامبر صلی الله علیه و آله، ح شماره 87.

و فاز بحظه منهما: ورع یعصمه عن محارم الله و حسن خلق یعیش به فی الناس و حلم یدفع به جهل الجاهل و زوجة صالحة تعینه علی امر الدنیا والآخرة.

9- نیز فرمودند:

شب معراج بر گروهی گذشتم که با ناخنهای خویش صورتهایشان را خراش می دادند. (به صورتشان ناخن می زدند) گفتم: ای جبرئیل این افراد چه کسانی هستند؟ گفت: اینها کسانی هستند که پشت سر مردم حرف می زدند، و غیبت می کردند و عرض و آبروی مردم را مورد تعرض قرار می دادند؛ مررت لیلة أسری بی علی قوم یخمشون وجوههم بأظافیرهم، فقلت: یا جبرئیل من هؤلاء ؟ قال: هؤلاء الذین یغتابون الناس و یقعون فی أعراضهم. (1)

10- همچنین فرمود:

ای کسانی که با زبان ایمان آورده اید، ولی قلب (و باطن ایمان نیاورده اید، غیبت مسلمانان را نکنید، و اسرار و عیوب آنها را جستجو نکنید، به طور حتم، هرکس از اسرار و عیوب و پنهانی های برادر ایمانی اش تجسس کند، خدا اسرار وعیوب او را تجسس می کند، و هر کس را که خدا از اسرار و عیوبش تجسس کند، رسوایش می کند هر چند درکنج خانه اش باشد؛ یا معشر من آمن بلسانه و لم یؤمن بقلبه، لا تغتابوا المسلیمین ولاتتبعوا عوراتهم، فان من تتبع عورة أخیه تتبع الله عورته ومن تتبع الله عورته یفضحه ولو فی جوف بیته. (2)

11- با هم قهر نکنید: و فرمودند: «دو نفر مسلمان که با هم قهر کنند، یکی از آنها سزاوار لعنت و دوری از رحمت حق می گردد و چه بسا هر دو سزاوار آن شوند.

عرض کردند: آنکه ظالم است سزاوار لعنت است، اما مظلوم چرا؟ فرمودند: برای اینکه او پیشنهاد آشتی نمی دهد و از گفتار و رفتار رفیق ظالم، صرف نظر نمی کند،

ص: 219


1- الحدائق الناضرة، ج 18، ص 147 .
2- حدائق الناضرة، ج 18، ص 147، کشف الریبة، ص 6.

باید مظلوم و ستمدیده برود نزد رفیق ستمگر خود و به او بگوید: ای برادر! من ظالم و ستمگرم (بدی را گردن خود اندازد) تا جدایی و قهر میان آنان از بین برود، و خدا حکیم و عادل است و داد مظلوم را از ظالم خواهد گرفت».

12- و همان حضرت فرمودند: «دو نفر مسلمان که با هم قهر کنند و سه روز بگذرد و با هم صلح و آشتی نکنند از دایره اسلام بیرون می روند و هر کدام پیش قدم شود و ابتدا به صلح و سخن گفتن رو آورد، روز قیامت زودتر داخل بهشت می شود». (1)

و فرمودند: «برای مسلمان حلال نیست بیش از سه روز از برادر خود دوری و قهر کند. و تا زمانی که با هم قهر باشند شیطان شادمان است. و همینکه با هم آشتی کردند زانوهای شیطان بلرزد و بندبند بدنش از هم جدا شود و فریاد زند ای وای! و غم و اندوه او را فرا گیرد». (2)

مؤلف: روایات در این باره بسیار است و از قهر و دوری مؤمنین از یکدیگر به شدت مذمت شده و چه نیکوو بجاست که طالب راحتی دنیا و سعادت آخرت از قهر کردن، خصوصا با فامیل و خویشاوندان پرهیز کند و بخاطر امور دنیوی خانه و زندگی و اوقات خود را تلخ نکند و به جهنم تبدیل نسازد و شیطان را شادمان نکند، و چنانچه کدورتی حاصل شده، هرچه زودتر با چشم پوشی و گذشت برای صلح و آشتی پیشگام شود. و در رفتن به بهشت سبقت گرفته بینی شیطان را نیز

ص: 220


1- اصول کافی، ج 2 ص 344، باب الهجره
2- همان، روایات تلفیق و تلخیص شد. ضمنا این روایات شامل حال کسانی نمی شود که با گناه و ستمگری خو گرفته اند یا خانه آنها لانه فساد است، بلکه چه بسا قهر و دوری از آنها بجا و مطلوب و نوعی نهی از منکر است. در صحیح بخاری از عایشه نقل کرده که فاطمه زهرا علیها السلام بعد از رحلت پیامبر با ابوبکر قهر کرد و با او حرف نزد تا شش ماه که پس از آن هم با همان حال قهر، از دنیا رفت و علی علیه السلام شبانه آن حضرت را دفن کرد. ( روایت را با دو سند در کتاب روزهای مدینه آورده ام).

بخاک بمالد و توجه کند که الفت و دوستی به قدری با اهمیت و با ارزش است که خداوند متعال در مقام امتنان بر مؤمنین خطاب به پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده است: «لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا مَا أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَلَكِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ» (انفال /63) [ای پیامبر!] اگر همه آنچه را در روی زمین است هزینه و صرف می کردی نمی توانستی میان دلهای بندگان من را الفت اندازی و آنها را به یکدیگر مهربان کنی، ولی خدا میان آنان ایجاد الفت کرد»

آری قهر بسیار مذموم و الفت و دوستی بسیار محبوب و مطلوب است.

درخت دوستی بنشان که کام دل ببار آرد * نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد

آدابی که پیامبر صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علی علیه السلام آموخت

1- به آن حضرت فرمودند:

ای علی! بر تو باد به راستی و این که هرگز دروغی از دهانت خارج نشود و هرگز جرئت بر خیانت مکن و همواره از خدا پروا کن چنانکه گویی او را می بینی و مال و جانت را فدای دینت نما و بر تو باد به خوش اخلاقی و پیشه کردن آن و پرهیز از بداخلاقی و اجتناب از آن؛ یا علی! علیک بالصدق ولا تخرج من فیک کذبة أبدا، ولا تجترئن علی خیانة أبدا، والخوف من الله کأنک تراه، وابذل مالک ونفسک دون دینک، وعلیک بمحاسن الأخلاق فارکبها، وعلیک بمساوی الأخلاق فاجتنبها. (1)

2- ای علی! به هنگام غذا خوردن بگو: «بسم الله» و پس از غذا بگو «الحمدلله» که در این هنگام دو فرشته حافظ تو، تا پایان غذا از نوشتن پاداش برای تو استراحت ندارند. «یا علئ ! إذا أکلت فقل: بسم الله ، وإذا فرغت فقل: الحمدلله،

ص: 221


1- تحف العقول: سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله

فإن حافظیک لایستریحان من أن یکبا لک الحسنات حتی تنبذه عنک. (1)

3- یا علی! هفت گروه هستند که اگر توهین شدند، خود را ملامت و سرزنش کنند نه دیگران را، و آنان عبارتند از:

الف. کسی که بدون دعوت سر سفره ای بنشیند. «ألذاهب إلی مائدۃ لم یدع إلیها.»

ب. کسی که به صاحب خانه دستور وامر ونهی کند. «المتأمر علی رب ألبیت .»

ج. کسی که از انسانهای لئیم انتظار احسان داشته باشد. «طالب الفضل من اللئام.»

د. کسی که در امر پنهانی دو نفر داخل شود بدون آن که آنان به او اجازه دهند. «الداخل بین إثنین فی سرلم یذخلاه فیه.»

هر کسی که در مجلس، جایی بنشیند که اهلیت آن جا را ندارد. «ألجالس فی مجلس لیس له بأهل.»

و. کسی که با فردی سخن بگوید که به وی گوش نمی دهد. «المقبل بالحدیث علی من لا یسمع منه .»

زه ای علی! جز برای پنج چیز ولیمه نباشد، عروسی، تولد فرزند، ختنه، و خرید خانه یا ساختن آن، و بازگشت از حج. «یا علی! لا ولیمة إلافی خمس، فی. عرس، أو خرس، أو عذار أو وکار، أو رکاز»

4- ای علی! خواب چهارگونه است، پیامبران بر پشت می خوابند، و مؤمنان به پهلوی راست، وکافران و منافقان بر پهلوی چپ، و شیاطین به رو. «یا علی! ألنوم أربعة: نوم الأنبیاء علیهم السلام علی أقفیتهم، و نوم المؤمنین علی أیمانهم، و نوم الکفار والمنافقین علی یسارهم و نوم الشیاطین علی وجوههم.»

5- ای علی! دو رکعت نماز عالمم برتر است از هزار رکعت نماز عابد. «یا علی!

ص: 222


1- مکارم الاخلاق، آداب غذا خوردن.

رکعتان یصلیهما العالم أفضل من ألف رکعة یصلیها ألعابد.» (1)

یادآوری: اینها گزیده ای از سخنان و آدابی است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به حضرت امیر علیه السلام تذکر داد، و کامل آنها در بحارالأنوار، ج 77 آمده است.

آدابی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به مسلمانان آموخت

1- خانواده مرد، اسیران او هستند و دوست داشتنی ترین بندگان در پیشگاه خدا کسی است که به اسیرانش نیکوکارتر باشد. «عیال الرجل أسراؤه وأحب العباد إلی الله عزوجل أحسنهم إلی أسرائه». (2)

2- بهترین مردان أمت من، کسانی هستند که به خانواده خود گردنکشی و تعدی نکنند، بر آنها مهر ورزند وستم نکنند. [آنگاه حضرتش این آیه را تلاوت کرد] که: مردان، به واسطه برتری های جسمانی و اجتماعی که خداوند به آنان ارزانی داشته، نگهبان و سرپرست زنانند». «خیر الرجال من أمتی الذین لا یتطاولون علی أهلیهم و یحنون علیهم و لا یظلمونهم، ثم قرأ: «الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ » (نساء/34). (3)

3- هر زنی که شوهرش را با زبانش آزار دهد، خداوند هیچ کار نیک او و هیچ حسنه ای را از او نمی پذیرد، تا همسرش را خشنود و راضی گرداند، اگرچه روزها، روزه بدارد و شب ها را به عبادت سپری کند و بردگان را آزاد کند. او نخستین فردی خواهد بود که وارد آتش می گردد، همچنین است مردی که بر زنش ستم کند. «أیما امرأة آذت زوجها بلسانها لم یقبل الله منها صرفا ولا عدلا ولا حسنة من عملها حتی ترضیه، وإن صامت نهارها و قامت لیلها و أعتقت الرقاب و حملت علی جیاد الخیل

ص: 223


1- بحار الانوار، ج 77 صص 49 و 49 و 55.
2- مکارم الاخلاق، آداب ازدواج.
3- مکارم الاخلاق، آداب ازدواج.

فی سبیل الله ، فکان أول من یرد النار، وکذلک الرجل إذا کان لها ظالما.» (1)

4- هر زنی که با شوهرش مدارا نکند و او را بر آنچه در توانش نیست وادارد؛ هیچ حسنه ای از او پذیرفته نخواهد شد و خدا را با خشم دیدار خواهد کرد. «أیما امرأتی لم ترفق بزوجها وحملته علی ما لا یقدر علیه وما لا یطیق لم تقبل منها حسنة وتلقی الله و هو علیها غضبان». (2)

5- هر مردی که بر بداخلاقی همسرش شکیبا باشد؛ خداوند پاداش بلای ایوب علیه السلام را به او خواهد داد و هر زنی که بر بداخلاقی شوهرش شکیبا باشد؛ خداوند پاداش آسیه، دختر مزاحم را به او خواهد داد. «من صبر علی سوء خلق امرأته أعطاه الله من الأجر ما أعطی أیوب علیه السلام علی بلائه، و من صبرت علی سوء خلق زوجها أعطاها الله مثل ثواب آسیة بنی مزاحم».

6- هرکه می خواهد ماندگار باشد .گرچه ماندگاری نیست . بایستی ناشتایی بخورد، کفش راحت به پا کند، لباس سبک بپوشد و کمتر با زنان آمیزش کند.

گفته شد: ای پیامبر صلی الله علیه و آله خدا! سبکی لباس چیست؟ فرمود: کمی بدهی. «من أراد البقاء ولا بقاء فلیباکر الغداء ولیجود الحذاء ولیخفف الرداء ولیقل مجامعة النساء. قیل: یا رسول الله ! وما خفة الداء ؟ قال: قله الدین». (3)

7- هرکه غذای حلال بخورد، فرشته ای بالای سرش می ایستد و برای او آمرزش می طلبد تا از غذا دست بکشد. «من أکل الحلال قام علی رأسه ملک یستغفر له حتی یفرغ من أکله». (4)

ص: 224


1- مکارم الاخلاق، آداب ازدواج.
2- مکارم الاخلاق، آداب ازدواج.
3- مکارم الاخلاق، آداب ازدواج.
4- همان، آداب خوردن.

8- هرگاه لقمه حرامی در شکم بنده ای قرار گیرد، همه فرشتگان آسمانها و زمین او را لعنت می کنند، و تا وقتی که آن لقمه در شکم اوست، خداوند نگاه رحمت به او نکند و هر که لقمه حرامی بخورد، بی تردید خشم خدا را برانگیخته است، اگر توبه کند، خداوند توبه اش را می پذیرد. و اگر بدون توبه بمیرد، او شایسته دوزخ است. «إذا وقعت اللقمة من حرام فی جوف العبد لعنه کل ملک فی السماوات و فی الأرض، و ما دامت اللقمة فی جوفه لا ینظر الله إلیه، ومن أکل اللقمة بین الحرام فقد باء بغضب من الله ، فإن تاب تاب الله علیه، وإن مات قالنار أولی به». (1)

9- چهار چیز از سعادت و نیک بختی است و چهار چیز از شقاوت و بدبختی است. چهار چیزی که از سعادت است عبارتند از: زن صالح و شایسته، خانه وسیع، همسایه خوب و مرکب راهوار. و چهار چیزی که از بدبختی است عبارتند از همسایه بد، زن بد، خانه تنگ و مرکب بد. «أربع من السعادة، و أربع من الشقاوة. فالأربع التی من السعادة: المرأة الصالحة، والمسکن الواسع، والجار الصالح، والمرکب البهی. والأربع التی من الشقاوة: الجار السوء، والمرأة السوء، و المسکن الضیق، والمرکب السوء». (2)

10- شارب و سبیل خود را طولانی و دراز نگذارید، که شیطان آن را پناهگاه خود قرار می دهد، و در آن پنهان می شود. «لا یطولن أحدکم شاربه، فإن الشیطان یتخذه مخبأ یستتر به». (3)

11- هر مردی از بازار جنسی را برای خانواده اش بخرد و به خانه اش ببرد، گویی برای نیازمندان صدقه برده است. و در توزیع چیزی که به خانه می برید، نخست از

ص: 225


1- همان، آداب خوردن.
2- مکارم الاخلاق ، لباس و مسکن.
3- مکارم الاخلاق، لباس و مسکن.

دختران آغاز کنید، که هر کس دخترش را شاد کند، گویی برده ای از فرزندان اسماعیل علیه السلام را آزاد کرده، و هرکه پسرش را شاد کند، گویی که از خشیت و بیم خدا گریسته است و هر که از خشیت و بیم خدا گریه کند، خداوند او را به بهشت نعیم وارد می کند. «من دخل السوق فاشتری، تخقه فحملها إلی عیاله کان کحامل صدقة إلی قوم محاویج، ولیبدأ بالإناث قبل الذکور، فإنه من فرح ابنته فکأنما أعتق رقبة من ولد إسماعیل علیه السلام، ومن أقر عین ابن، فکأنما بکی من خشیة الله، ومن بکی من خشیة الله أدخله الله جنات النعیم». (1)

12- فرزندان خود را با نام های پیامبران بنامید و بهترین نام ها، عبدالله وعبد الرحمان است. «سموا أولادکم أسماء الأنبیاء، و أحسن الأسماء عبد الله و عبد الرحمان». (2)

13- بهترین شما کسی است که نسبت به خانواده خود بهتر باشد، و من بهترین شما برای خانواده خود هستم. «خیرکم خیرکم لأهله وأنا خیرکم لأهلی». (3)

14- با ایمان ترین شما خوش اخلاق ترین شما است. «أفضلکم إیمانا أحسنکم أخلاقا». (4)

15- وقتی جنازه آماده شد و مردها آن را بر دوش خود حمل کردند، اگر شخص صالحی باشد می گوید: ببریدم، ببریدم، و اگر غیر صالح باشد می گوید: وای بر این جنازه، آن را به کجا می برید؟ صدای او را هر چیزی غیر از انسان می شنود و اگر آن صدا را انسان بشنود بیهوش می شود. «إذا وضعت الجنازة فاحتملها الرجال علی أعناقهم فان

ص: 226


1- همان، فصل آداب ازدواج.
2- همان، فصل آداب ازدواج.
3- همان.
4- تحف العقول، سخنان آن حضرت.

کانت صالحة قال: قدمونی قدمونی وإن کانت غیر صالحة قالت: یا ویلها أین یذهبون بها. یسمع صوتها کل شیء الا الإنسان ولو سمعها الاءنسان لصعق». (1)

16- «گشاده رویی کینه را ببرد» «حسن البشر یذهب بالسخیمة». (2)

17- «بهترین شما، خوش اخلاق ترین شمایند که ألفت گیرند و ألفت پذیرند، با افراد انس می گیرند، افراد هم با او انس می گیرند» «خیارکم أحاسنکم أخلاقا الذین یألفون و یؤلفون». (3)

18- کودکانتان را ببوسید، چرا که به هر بوسه ای، درجه ای در بهشت برای شما خواهد بود که فاصله مابین دو درجه، پانصد سال راه است. «قبلوا أولادکم، فإن لکم بکل قبلة درجة فی الجنة، ما بین کل درجتین خمسمائة عام». (4)

19 - و در روایت دیگر است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ملاحظه فرمود، مردی دو پسر داشت، یکی از آنان را بوسید و دیگری را نبوسید، حضرت فرمود: فهلا ساویت بینهما؛ چرا بین دو فرزند خود، به طور مساوی رفتار نکردی؟. (5)

20- معاذ از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل کرده که فرمود: «یادآوری انبیاء عبادت است و یادآوری بندگان صالح کفاره گناهان است و یادآوری مرگ صدقه است» «ذکر الأنبیاء عبادة وذکر الصالحین کفارة و ذکر الموت صدقه». (6)

21- همچنین فرمود: حضرت عیسی بن مریم علیه السلام به حواریون خود فرمود: خود را دوست خدا کنید و به او تقرب جویید. عرض کردند: ای روح الله ! چگونه خود را

ص: 227


1- صحیح بخاری، ج 2، ص 207.
2- همان.
3- حدائق الناضرة، ج 18، ص 147.
4- حدائق الناضرة، ج 18، ص 147.
5- حدائق الناضرة، ج 18، ص 147.
6- کنز العمال، ج 11، ص 477.

دوست خدا سازیم و به او تقرب جوئیم؟ فرمود: به وسیله دشمن داشتن مردم نافرمان و گناهکار و نیز خشنودی خدا را با به خشم آوردن آنان بجویید. عرض کردند: «ای روح الله ! در این صورت با چه کسانی همنشین باشیم؟ فرمود: با آن که دیدارش شما را به یاد خدا اندازد وگفتارش بر علم شما بیفزاید و کردارش شما را به آخرت ترغیب کنید» «یا روح الله فمن نجالس إذا؟ قال من یذکرکم الله رؤیته و یزید فی علمکم منطقه، و یرغبکم فی الأخرة عمله».. (1)

هم نشین تو از تو به باید * تاتو را عقل و دین بیفزاید

22- نیز پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «بی شباهت ترین شما به من بخیل بدزبانی ناسزارگو است» «أبعدکم بی شبها البخیل البذی الفاحش».. (2)

23- و فرمود: به راستی خدا بهشت را بر هر هرزگوی بدزبانی کم حیایی که پروا ندارد چه گوید و چه درباره اش گویند، حرام ساخته است. آگاه باش به طور حتم اگر چنین شخصی را نسب شناسی کنی می بینی یا زنازاده است یا شیطان در نطفه او شرکت داشته است. عرض شد: یا رسول الله صلی الله علیه و آله! آیا در نطفه انسان، شیطان هم شرکت می کند؟ فرمود: آری، آیا فرمایش خداوند متعال را نخوانده ای که فرموده است «ووَشَارِكْهُمْ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ » «[ای شیطان !] با آنان در اموال و اولاد شرکت کن». « أن الله حرمالجنة علی کل فاحش بذی قلیل الحیاء، لا یبالی ما قال و ما قیل فیه، أما إنه إن تنسبه لم تجده إلآ لبغی أو شرک شیطان. قیل یا رسول الله! و فی الناس شیاطین ؟ قال: نعم، أو ما تقرء قول الله : «وَشَارِكْهُمْ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ » (اسراء /64).

24- درباره تحصیل علم و ارزش آن فرمودند: «علم و دانش بیاموزید که آموختن علم کاری نیک وحسنه است، مباحثه علمی ثواب تسبیح دارد، بحث و بررسی آن

ص: 228


1- همان و اصول کافی، ج 1، ص 39، ح 3.
2- همان.

جهاد است، آموزش آن به کسی که نمی داند صدقه محسوب می شود، بذل و بخشش علم سبب تقرب به خدا می گردد، زیرا علم وسیله شناسایی حلال و حرام است، و دانش آموز را به راه های بهشت می کشاند و از هراس تنهایی می رهاند و در غربت انیس او می گردد (احساس غربت نمی کند) علم راهنمای امور پنهانی است، سلاح برای مقابله با دشمن است، زیور و آبرو در نزد دوستان است».

خداوند به خاطر دانش، افرادی را سرافراز گرداند تا جایی که آنان را در امور خیر پیشوای دیگران سازد و از ایشان پیروی شود. و کارهایشان مورد توجه قرار گیرد و آثارشان قابل فراگیری گردد و فرشتگان شیفته دوستی آنانند؛ زیرا دانش، احیاگر دلها و روشنگر دیدگان از نابینایی است و سبب قدرت بدنی از سستی و تنبلی می شود و خداوند دارنده دانش را به مقام محبان می رساند و همنشینی با نیکان را در دنیا و آخرت نصیبش گرداند. در سایه دانش، خدا را فرمان برند و پرستش کنند و در سایه دانش، خداشناسی صورت پذیرد و به یگانگی شناخته شود و به وسیله دانش، صله رحم انجام گیرد و حلال و حرام شناسایی شود و دانش پیشوای عقل است ... (1)

و فرمودند: اعلم مردم کسی است که علم مردم را با علم خودش جمع کند و از میان مردم، کسی که علمش بیشتر است، قیمتش بیشتر است و کسی که علمش کمتر است قیمتش کمتر است «أعلم الناس من جمع علم الناس إلی علمه، أکثر

ص: 229


1- قال: تعلموا العلم، فإن تعلمه حسنة، ومدارسته تسبیخ، والبحث عنه جهاد، وتعلیمه من لا یعلمه صدقة، بذله لأهله قربة ، لأنه معالم الحلال والحرام، وسالک یطالبه سبل الجنة، ومونس فی الوحدة ، وصاحب فی الغربة ، ودلیل علی السراء، و سلاح علی الأعداء، وزین الأخلاء، یرفع الله به أقواما یجعلهم فی الخیر أئمة یقتدی بهم، ترمق أعمالهم، وتقتبس آثارهم، وترغب الملائکة فی خلتهم، لأن العلم حیاة القلوب، ونور الأبصار من العمی، وقوة الأبدان من الضعف، وینزل الله حامله منازل الأحباء، ویمنحه مجالسة الأبرار فی الدنیا والاخرة . بالعلم یطاع الله ویعبد، وبالعلم یعرف الله ویوحد، وبه توصل الأرحام ویعرف الحلال والحرام، والعلم أمام العقل. (تحف العقول: سخنان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله)

الناس قیمة أکثرهم علما، وأقل الناس قیمة اقلهم علما» (1)

25 - وبه معاذ بن جبل فرمودند: [ای معاذ!] من به تو سفارش می کنم که تقوی را پیشه خود ساز، راستگو باش، وفای به عهد کن، در ادای امانت کوتاهی نکن، از خیانت کردن دوری کن، نرم گفتار باش، در سلام کردن پیش دستی کن، از همسایه حمایت کن، با یتیم مهربانی ورز، خوش کردار باش، آرزو را کوتاه کن، آخرت دوست باش، از حسابرسی بترس، ملازم ایمان گرد، در قرآن تفکر عمیق کن، خشم خود را فرونشان و فروتن باش.

[ای معاذ!] مبادا مسلمانی را دشنام گویی یا از گناهکاری فرمان بری یا از امام عادلی نافرمانی کنی یا راستگویی را تکذیب کنی یا دروغگویی را تصدیق کنی. پروردگارت را نزد هر درخت و سنگی یاد کن. برای هر گناه توبه تازه ای انجام ده، برای گناه پنهانی توبه پنهانی، و برای گناه علنی، توبه علنی کن. (2)

و فرمودند: بهترین هدیه مسلمان به برادر مسلمان خود، موعظه و پندی است که او را هدایت کند، یا از پستی وهلاکت نجاتش دهد. ما أهدی المسلم لأخیه هدیة افضل من کلمة حکمة تزیده هدی او ترده عن ردی. (3)

و فرمود: «پند و اندرز بهترین هدیه و بخشش است» نعم العطیة و نعم الهدیة

ص: 230


1- سفینة البحارج 6 ص 343 ماده علم
2- أوصیک بتقوی الله ، وصدق الحدیث، والوفاء بالعهد، وأداء الأمانة، وترک الخیانة، ولین الکلام، وبذل السلام، وحفظ الجار، و رحمة الیتیم، وحسن العمل، وقصر الأمل، وحب الاخرة، والجزع من الحساب، ولزوم الاءیمانی، والفقه فی القرآن، وکظم الغیظ وخفض الجناح. وإیاک أن تشتم مسلما، أو تطیع آثما، أو تعصی إماما عادلا، أو تکذب صادقا، أو تصدق کاذبا، واذکر ربک عند کل شجر وحجر، وأحدث لکل توبة، السر بالسر، والعلانیة بالعلانیة . همان
3- ارشاد القلوب، باب اول.

الموعظة. (1)

26 - فرمود: «کسی که شهوت ها و دل بخواهی ها را ترک کند، از محرمات نجات پیدا می کند» «من ترک الشهوات نجی من المحرمات». .

اگر لذت ترک شهوت بدانی * دگرشهوت نفس لذت نخوانی

سفرهای علوی کند مرغ جانت * گراز چنبرآز بازش رهانی

هزاران در از خلق برخود ببندی * گرت باز باشد دری آسمانی

ولیکن تورا صبر عنقا نباشد * که در دام شهوت چوگنجشک مانی

27- توصیه درباره زنان: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: بهترین ایمان را کسی دارد که بهترین اخلاق را دارد و نسبت به خانواده اش مهربان تر است و من از همه شما به خانواده ام مهربانترم. «احسن الناس ایمانا احسنهم خلقا والطفهم باهله و انا الطفکم باهلی». (2)

28- و فرمود: برترین شما کسی است که رفتارش نسبت به اهل خود نیکوتر باشد، و من از همه شما نسبت به خانواده ام بهترم «خیرکم خیرکم لأهله وأنا خیرکم لأهلی». (3)

29- و در معنای «يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْوَاجًا »(نباء / 19). فرمود: «از امت من ده گروه به صورت های گوناگون (به تناسب صفات و اعمالشان) محشور خواهند شد.

1- گروهی به صورت بوزینه وارد محشر شوند و آنها کسانی هستند که سخن چینی کرده و [مانند میمون، این سو و آن سوجهیده] فتنه انگیزی می کنند.

2- گروهی به شکل خوک وارد محشر شوند، و آنها کسانی هستند که حرام خواری کرده و از هر طریقی مال بدست آورده و مانند خو که کثافت خوار است، حرامها را

ص: 231


1- همان.
2- کافی، ج 4، ص 146.
3- وسائل الشیعه، ابواب مقدمات النکاح، باب 89 ح 6.

که همچون کثافت است می خورند.

3- گروهی سرنگون، (سرها پایین و پاها بالا) وارد شوند و آنها رباخوارانند.

4- گروهی نابینا وارد شوند و آنها قضاتی هستند که حق را نادیده گرفته، و به جور وستم حکم می کنند.

5- گروهی کروگنگ وارد شوند، و آنها افراد از خود راضی و مغرورند و از اطاعت حق سرپیچی می کنند.

6-گروهی وارد شوند که پیوسته زبان خود را می جوند و چرک و خون از دهانشان خارج شود، به طوری که اهل محشر آنها را کثافت پندارند و آنها عالمان و داستان سرایانی هستند که اعمالشان برخلاف علم وگفتارشان بوده.

7- گروهی دست و پا بریده وارد شوند و آنها کسانی هستند که همسایه خود را اذیت و آزار نموده اند.

8- گروهی وارد شوند در حالی که بر شاخه هایی از آتش آویخته اند و آنها کسانی هستند که جاسوسی کرده و مردم را گرفتار کرده اند. (ساواکیها وامثالشان)

9- گروهی وارد شوند در حالی که بوی گندشان بدتراز بوی مردار است و آنها افرادی هستند که از شهوتها ولذتهای حرام بهره برده و از هیچ حرامی پرهیز نکرده و حقوق مالی خود را پرداخت نکرده اند.

10- گروهی وارد شوند در حالی که لباسهای آتشین پوشیده اند وآنها متکبران و فخرکنندگانند (مجمع البیان، ج 10، ص 423).

روز محشرهرنهان پیدا شود * هرکسی با جرم خود رسوا شود

آنچه بر درهای بهشت و جهنم نوشته شده

از پیامبر صلی الله علیه و آله به نقل است که فرمود: «آنگاه که به آسمان رفتم، جبرئیل به امر خدا، بهشت و نعمتهای آن را، و جهنم وعذابهای آن را به من نشان داد، بهشت هشت

ص: 232

در دارد، و بر هر دری چهارکلمه نوشته است که هرکلمه آن برای کسی که بداند و عمل کند بهتر است از دنیا و آنچه در آن است، و جهنم هفت در دارد، بر هر دری سه کلمه است، هر کلمه برای کسی که بداند و عمل کند بهتر است از دنیا و آنچه در آن است. جبرئیل گفت: ای محمد! آنچه بر درهای بهشت است بخوان، پس من نوشته ها را خواندم، بر در اول بهشت نوشته بود: لا إله إلا الله، محمد رسول الله، علی ولی الله، برای هر چیزی راه و چاره ای است و چاره و راه زندگی راحت و آرام در دنیا چهار چیزاست: 1. قناعت، 2. ترک کینه ورزی و دشمنی با مردم، 3- ترک حسد، 4۔ رفاقت و همنشینی با انسانهای خوب.

بر در دوم بهشت نوشته: لا إله إلا الله، محمد رسول الله، علی ولی الله، برای هر چیزی راه و چاره ای است، و راه شاد بودن در آخرت چهار چیز است: 1. دست محبت بر سر یتیم کشیدن، 2- به بیوه زنان بی سرپرست رسیدگی وکمک کردن، 3. در برآوردن نیازهای مسلمانان تلاش کردن، 4- از فقرا و مساکین دلجویی و رفع گرفتاری نمودن.

بر در سوم نوشته: لا إله إلا الله، محمد رسول الله صلی الله علیه و آله، علی ولی الله، برای هر چیزی، چاره ای هست، و چاره صحت و سلامتی در دنیا چهار چیزاست : 1.کم خوردن، 2. کم حرف زدن، 3. کم خوابیدن، 4.کم شهوت رانی کردن.

بر در چهارم نوشته : لا إله إلا الله، محمد رسول الله، علی ولی الله، هرکس به خدا و قیامت معتقد است: 1. باید به پدر و مادرش نیکی کند، 2- هرکس به خدا و روز قیامت ایمان دارد باید سخن خیر بگوید و الا ساکت باشد، 3. هر کس خدا و قیامت را قبول دارد باید همسایه اش را محترم شمارد، 4. مهمانش را گرامی بدارد.

بر در پنجم نوشته: 1. کسی که می خواهد ستم نشود، ستم نکند، 2. کسی که می خواهد دشنام نشنود، دشنام ندهد، 3. کسی که می خواهد ذلیل و خوار نشود، کسی را خوار و ذلیل نکند، 4. کسی که می خواهد به دست آویز محکم چنگ بزند، بگوید: لا إله إلا الله، محمد رسول الله ، علی ولی الله .

ص: 233

بر در ششم نوشته: 1. کسی که دوست دارد قبرش وسیع باشد، اهل مسجد باشد و به مساجد برود، 2. کسی که دوست دارد در قبر حشره ها او را نخورند و نپوسد، مساجد را تمیز کند، 3. کسی که می خواهد قبرش تاریک نباشد، مساجد را روشن کند، 4. کسی که دوست دارد جایگاهش را در بهشت ببیند، مساجد را فرش کند.

بر درهفتم نوشته است: روشنی دل در چهار چیزاست : 1. عیادت از بیماران، 2. تشییع جنازه ، 3. تهیه کفن، 4۔ ادای بدهی.

بر در هشتم بهشت نوشته: هرکس دوست دارد از هریک از درهای بهشت که خواست وارد بهشت شود به چهار صفت چنگ بزند: 1. سخاوت و بخشش، 2. خوش خلقی، 3. صدقه دادن، 4- از اذیت به بندگان خدا خودداری کردن.

[سپس پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:] و دیدم آنچه بر درهای جهنم نوشته شده، بر در اول سه کلمه نوشته بود: 1. کسی که امیدش به خدا است، سعادتمند است، 2.کسی که امیدش به خدا باشد در امانست، 3- کسی که امیدش به غیر خدا باشد و از غیر خدا بترسد، بدبخت وهلاک شده و فریب خورده است.

بر در دوم جهنم نوشته: 1. کسی که می خواهد روز قیامت برهنه نباشد، در دنیا برهنه ها را بپوشاند، 2. کسی که می خواهد روز قیامت تشنه نباشد، در دنیا تشنگان را آب دهد، 3. کسی که می خواهد روز قیامت گرسنه نباشد، گرسنه ها را غذا دهد.

بر در سوم جهنم نوشته: 1. خدا لعنت کرده است دروغگوها را، 2. خدا لعنت کرده است بخیلها را، 3. خدا لعنت کرده است ستمگران وظالمین را.

بر در چهارم نوشته: 1. خدا خوار کرده کسی را که دیگران را خوار واهانت کند، 2. خدا خوار کرده کسی را که به اهل بیت اهانت کند، 3. خدا خوار کرده کسی را که ظالمان و ستمگران را کمک کند.

بر در پنجم سه کلمه نوشته: 1. از هوای نفس پیروی نکنید، زیرا هوای نفس با ایمان مخالفت می کند، 2. در امور و مطالب بی فایده، کمتر حرف بزنید، والا از

ص: 234

رحمت خدا محروم می شوید، 3- یاور و کمک کننده به ستمکارنباشید.

بر در ششم نوشته: 1. من (جهنم) بر نماز شب خوان حرامم، 2. من بر صدقه دهنده ها حرامم، 3. من بر افراد صالح و شایسته حرامم.

بر در هفتم سه کلمه نوشته: 1- به حساب خود برسید پیش از آنکه به حسابتان رسیدگی شود، 2. خود را سرزنش کنید، پیش از آنکه سرزنش شوید، 3. خدای عزوجل را بخوانید و دعا کنید، پیش از آنکه بر او وارد شوید و دیگر قدرت بر دعا نداشته باشید. (1)

برخی از اصحاب برجسته پیامبر صلی الله علیه و آله

سلمان محمدی

از امام صادق علیه السلام نقل است که فرمود: به او سلمان فارسی نگویید بلکه بگویید سلمان محمدی. (2)

و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، در فضیلت او فرمودند: سلمان دریایی تمام نشدنی وگنجی بی پایان است، سلمان از ما اهل بیت است. «سلمان بحر لا ینزف و کنز لاینفد، سلمان منا أهل البیت ...» (3)

نیز فرمود: برای ایمان ده درجه است و سلمان در درجه دهم قرار داشت.

و در روایت دیگر است که شخصی به حضرت صادق علیه السلام گفت: من از شما ذکر سلمان فارسی را زیاد می شنوم، سبب آن چیست؟ فرمودند: مگو سلمان فارسی! بگو سلمان محمدی، و بدان باعث اینکه من سلمان را بسیار یاد می کنم به خاطر

ص: 235


1- بحارالانوار، ج 8، باب الجنة ونعیمها، ص 144، ح 67.
2- امالی شیخ طوسی، مجلس پنجم، ح 214.
3- بحارالانوار، ج 22، ص 348.

سه خصلت است که او دارا بود، اول خواست امیرالمؤمنین علیه السلام را بر خواست و هوای نفس خود مقدم می داشت، دوم فقرا را دوست می داشت و آنها را بر صاحبان مال ترجیح می داد، سوم به علم وعالم محبت می نمود. (1)

سلمان در سال 36 هجری قمری در مدائن وفات کرد، و حضرت امیر علیه السلام از مدینه به «طی الأرض» بر سر جنازه او حاضر شد، و او را غسل داد وکفن کرد و بر او نماز خواند، و به خاکش سپرد. (2)

ص: 236


1- امالی شیخ طوسی رحمه الله .
2- بحارالانوار، ج 22، ص 373. مؤلف: مرحوم محدث نوری - استاد حاج شیخ عباس قمی - کتابی مخصوص در فضائل سلمان نوشته است به نام «نفس الرحمان فی فضائل سلمان» در این کتاب کیفیت رسیدن سلمان خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله و و فضائل و مناقب او را تا پایان عمر آن بزرگوار شرح داده است، برای به دست آوردن جزئیان زندگی و خصوصیات منحصر به فرد سلمان به آن کتاب مراجعه شود. همچنین علامه مجلسی در بحارالانوار، ج 22، ص 373 و... حالات سلمان را متعرض شده است. نیز نقل شده که یکی از خلفای بنی عباس همراه یکنفر از دانشمندان به زیارت سلمان رفت و درضمن صحبت گفت: شیعیان می گویند در شب وفات سلمان، علی بن ابیطالب علیه السلام از مدینه به مدائن آمد و بر جنازه سلمان حاضر شد و او را غسل داد و پس از کفن و نماز و دفن او، همان شب به مدینه برگشت و این حرف شیعیان غیرممکن و از خرافات است. دانشمند همراه او گفت: در قرآن است که: آن کس که علمی از کتاب نزدش بود، تخت بلقیس را - که بسیار هم عظیم بود- به یک چشم برهم زدن از یمن به شام آورد و نزد سلیمان قرارداد. «قَالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ » (سوره نمل آیه 40) سپس گفت: ای خلیفه! آیا این واقعه را قبول داری و صحیح است؟ گفت آری. این مطلب در قرآن بیان شده و غیرقابل انکار است، دانشمند گفت: بنابراین وقتی این واقعه بخاطر علم ممکن و واقع شده، آمدن علی بن ابیطالب نیز از مدینه به مدائن دریک شب ، بخاطر علمی که نزد او بوده، ممکن است و نمی توان آنرا تکذیب کرد و خرافات نامید. « فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ » (سوره بقره، آیه 258). خلیفه از این استدلال مبهوت گشت و سکوت نمود.

ابوذرغفاری

دوم از اصحاب برجسته پیامبر صلی الله علیه و آله ابوذر غفاری است. نام ابوذر، جندب بن جناده، از قبیله بنی غفار است. او در نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله بسیار محترم و منزلتی ارجمند داشته، و آن حضرت او را در زهد شبیه حضرت عیسی علیه السلام معرفی کرده است. (1)

و از موسی بن جعفر علیه السلام است که در روز قیامت از جانب خدا ندا دهند: کجایند حواری و مخلصان محمدبن عبدالله صلی الله علیه و آله که بر طریقه آن حضرت ماندند و پیمان آن جناب را نشکستند؟ پس سلمان، ابوذر ومقداد برخیزند. (2)

و در روایات شیعه و سنی آمده است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: آسمان بر کسی سایه نینداخته و زمین کسی را برنداشته است که راستگوتر از ابوذر باشد. (3)

علامه مجلسی رحمة الله نقل کرده است که، ابوذر بر کارها و مال اندوزیهای عثمان اعتراض می کرد، و هرگاه او را می دید این آیه را می خواند:

«وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا يُنْفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍيَوْمَ يُحْمَى عَلَيْهَا فِي نَارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوَى بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ هَذَا مَا كَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ فَذُوقُوا مَا كُنْتُمْ تَكْنِزُونَ » (توبه /34 و 35)؛ «و کسانی را که طلا و نقره را ذخیره و پنهان می کنند و در راه خدا انفاق نمی کنند، به عذاب دردناکی بشارت ده! در آن روز که آن را در آتش جهنم گداخته و سوزان کرده، و با آن صورتها و پهلوها و پشت هایشان را داغ می کنند و به آنها گفته می شود) این همان چیزی است که برای خود اندوختید و ذخیره کردید. پس بچشید چیزی را که برای خود می اندوختید». و غرض ابوذر از خواندن این آیه تعریض و هشدار به عثمان بود.

ص: 237


1- به بحارالانوار، ج 22، ص 405 و عین الحیات مراجعه شود .
2- بحارالانور، ج 22، ص 342.
3- همان، و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 8/ 259.

سرانجام عثمان تاب نهی از منکر ابوذر را نیاورد و حکم تبعید او را به ربذه صادر کرد، وگفت: هنگام خروج ابوذر از مدینه ، کسی حق ندارد و نباید او را بدرقه و همراهی کند. اما وقتی ابوذر حرکت کرد حضرت امیر علیه السلام ، حسنین علیهما السلام ، عمار، عقیل و برخی دیگر اباذر را بدرقه و تا بیرون مدینه همراهی کردند، و به حرف عثمان اعتنا نکردند.

مروان بن الحکم در میان راه نزد حضرت امیر علیه السلام آمد و گفت: چرا بر خلاف حکم خلیفه عثمان عمل کردید؟ چرا ابوذر را بدرقه نمودید؟ و میان حضرت امیر علیه السلام و مروان سخنانی تند رد و بدل شد، حضرت امیر علیه السلام با تازیانه به پیشانی شتر مروان زد، مروان رفت نزد عثمان و از آن حضرت شکایت کرد، چون امیرالمؤمنین علیه السلام با عثمان ملاقات کرد، به آن جناب گفت: مروان از شما شکایت کرد که تازیانه در میان دوگوش شتر او زده اید، حضرت امیر علیه السلام فرمودند: اینک شتر من حاضر است، بگو مروان برود و تازیانه در میان دو گوش او بزند. (1)

ابوذر وارد ربذه (محلی بین مدینه و مکه و بسیار بد آب و هوا) شد، و در اثر سختی زندگی، فرزندش «در» وفات کرد، همسر ابوذر نیز وفات نمود، و تنها ابوذر با دخترش ماند.

دختر ابوذرگوید: سه روز بر من و پدرم گذشت که هیچ چیز خوردنی به دست ما نیامد، و گرسنگی بر ما غلبه کرد، پدرم گفت: بیا به صحرا و بیابان برویم شاید گیاهی به دست آوریم، و بخوریم، چون رفتیم چیزی به دست نیاوردیم، پدرم مقداری ریگ جمع کرد، و سر بر آن نهاد، نگاه کردم دیدم چشمانش می گردد، و به حال احتضار و مرگ افتاده است ، گریه کردم و گفتم: ای پدر من! با تو چه کنم؟ در

ص: 238


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: 8/ 252 .

این بیابان با تنهایی و غربت چه انجام دهم ؟ گفت: ای دخترم! نگران نباش و مترس، چون من فوت کنم گروهی از اهل عراق بیایند، و متوجه امور من شوند، رسول خدا صلی الله علیه و آله این مطلب را به من خبر داده است. ای دخترم چون من از دنیا بروم عبا را بر روی من بکش، و بر سر راه بنشین، چون قافله پیدا شود بگو ابوذر صحابی پیامبر صلی الله علیه و آله وفات کرده است.

دختر ابوذرگوید: هنگامی که نگاه پدرم به فرشته مرگ افتاد گفت: مرحبا به دوستی که در وقتی آمده است که نهایت احتیاج به او دارم، و رستگار مباد کسی که از دیدار تو ناراحت شود. سپس گفت: خداوندا! مرا به جوار رحمت خود برسان، به حق توسوگند که همیشه خواهان لقای تو بودم، و هرگز از مرگ هراس نداشتم.

دختر ابوذرگوید: چون پدرم به عالم قدس رحلت کرد، عبا را بر سر او افکندم، و بر سر راه نشستم، قافله ای از راه رسید، به آنها گفتم که ابوذر صاحب رسول خدا صلی الله علیه و آله وفات یافته است، آنان پیاده شدند و گریستند و پدرم را غسل دادند و کفن کردند و بر او نماز خواندند و دفن کردند و مالک اشتر در میان آن گروه بود. (1)

مقداد بن اسود

سوم از اصحاب برجسته پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله مقداد بن اسود است، فریقین بر فضیلت و جلالت او اتفاق دارند، از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل است که فرمود: خداوند مرا به محبت چهار نفر امر فرموده است: علی بن ابی طالب علیه السلام ، مقداد، سلمان وابوذر رضوان الله علیهم. (2)

و از امام محمدباقر علیه السلام روایت است که فرمود: «ارتد الناس بعد رسول الله صلی الله علیه و آله إلا

ص: 239


1- حیاة القلوب، علامه مجلسی رحمة الله.
2- خصال شیخ صدوق : خصلت های چهارگانه.

ثلاث نفر سلمان و ابوذر والمقداد». «بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله مردم مرتد شدند جز سلمان و ابوذر ومقداد». (1)

عماریاسر

چهارمین نفر از اصحاب برجسته پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، عمار بن یاسر است، وی از بزرگان اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و از اصفیاء امیرالمؤمنین علیه السلام است، آن جناب و پدر و مادرش شمیه از اولین مسلمانان بودند، و از مشرکان قریش عذابهای سختی را تحمل کردند.

روایت شده که کفار قریش، یاسروسمیه و پسران ایشان عمار وعبدالله و بلال و برخی دیگر از مسلمانان را می گرفتند و زره آهنین بر آنها می پوشاندند و در آفتاب سوزان نگاه میداشتند به گونه ای که حرارت آفتاب و آهن، بدن آنها را گداخته می کرد و به ایشان می گفتند: اگر می خواهید آسوده شوید از محمد بیزاری بجویید و او را سب کنید.

سرانجام مشرکان قریش، یاسر و سمیه را شهید کردند و این فضیلت برای عمار بس که خودش و پدر و مادرش در راه اسلام شهید شدند.

شمیه از زنان بسیار خوب و شایسته بود و آخرالأمر ابوجهل ضربتی بر آن بانوی بزرگوار زد و او را شقه کرد و این اول زنی است که در اسلام شهید شد. (2)

و در صحیح بخاری است که در بنای مسجد النبی ، عمار دو برابر دیگران سنگ حمل می کرد تا یکی برای خود و یکی در ازای پیامبر صلی الله علیه و آله باشد، و رسول خدا صلی الله علیه و آله گرد از سر و روی او پاک می کرد و می فرمود: خدا رحمت کند عمار را! گروه سرکش او را می کشند، عمار آنها را دعوت به بهشت می کند ولی آنها او را دعوت به

ص: 240


1- رجال کشی: 1 / 46.
2- بحارالانوار، ج 31، ص 195.

جهنم می کنند. «ویح عمار! تقتله الفئۀ الباغیة یدعوهم الی الجنة و یدعونه الی النار.» (1)

عمار در جنگ صفین، در سن نود و یک سالگی به درجه رفیعه شهادت رسید، و حضرت امیر علیه السلام بر او نماز خواند و دفنش کرد. (2)

پدر و مادر عمار یاسر: یاسر و سمیه پدر و مادر عمار از مسلمانان صدر اسلام بودند و صدمات فوق العاده تحمل نمودند، یاسر را چندان با تازیانه زدند که به شهادت رسید و ابوجهل دستور داد پاهای سمیه را به دو شتر بستند و آنها را بر دو سمت حرکت دادند تا آنکه آن بانوی مؤمنه دو قسمت گردید و اول خونی که در اسلام ریخته شد، خون یاسرو سمیه بود و عمار با چشم گریان حضور پیامبر رسید و عرض کرد، مادرم را به سخت ترین وضع کشتند و او را دو نیم کردند. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ای عمار! صبر کن، سپس در حق آنها دعا کرد و عرض کرد: خدایا! آل یاسر را به آتش عذاب نکن.

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ وَجَاهِدُوا فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ » مائده /35)

اللهم إنی اسئلک وأتوجه إلیک بنبیک نبی الرحمة محجمد صلی الله علیه وآله یا أبا القاسم یا رسول الله یا إمام الرحمة یا سیدنا ومولینا انا توجهنا واشتفعنا وتوسلنا بک إلی الله وقدمناک بین یدی حاجاتنا یا وجیها عند الله اشفع لنا عند الله».

ص: 241


1- صحیح بخاری، باب التعاون فی بناء المسجد.
2- داستان پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله در بحارالانوار از اول جلد 15 تا آخر جلد 22 آمده است.

ائمه معصومین علیهم السلام

اشاره

السلام علی أمیرالمؤمنین وعلی الأئمة المعصومین صلوات الله وسلامه علیهم أجمعین

سلام من الله نحو جنابهم * فان سلامی لا یلیق بشأنهم

ابتدا سخنی درباره امامت و عصمت

«أَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّمَاءِ » «تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ » (1)

آیا ندیدی چگونه خداوند کلمه طیبه را به درخت پاکیزهای تشبیه کرده که ریشه آن در زمین ثابت و شاخه آن در آسمان است ؟. میوه های خود را هر زمان به اذن پروردگارش می دهد و خداوند برای مردم مثلها می زند شاید متذکر شوند.

امام باقر علیه السلام فرمود:

اصل این درخت، رسول خدا صلی الله علیه و آله است و نسبش در بنی هاشم ثابت و پابرجا است، و فرع وتنه این درخت، علی بن ابی طالب علیه السلام است، و شاخه آن فاطمه علیها السلام است، و میوه آن ائمه از فرزندان علی و فاطمه علیهما السلام هستند، و برگش شیعیان آن بزرگواران می باشند. و هرگاه مؤمنی از شیعیان ما فوت کند، برگی از آن درخت

ص: 242


1- سوره ابراهیم، آیات 24 و 25.

می افتد، و هنگامی که مؤمنی متولد شود، برگی بر آن درخت می روید... (1)

در روایت دیگر است که امام صادق علیه السلام فرمود:

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، اصل و ریشه این درخت است. امیرالمؤمنین علی علیه السلام تنه آن درخت است. امامان که از ذریه ایشان هستند، شاخه های آن درخت هستند. علم امامان علیهم السلام میوه درخت است. شیعیان با ایمانشان، برگهای آن درخت هستند.

سپس امام صادق علیه السلام فرمود: آیا چیز دیگری باقی می ماند؟

راوی می گوید: گفتم نه، به خدا سوگند.

امام فرمود: به خدا سوگند هنگامی که یک فرد با ایمان متولد می شود، برگی در آن درخت ظاهر می گردد، و هنگامی که یک نفر مؤمن، فوت می کند برگی از آن درخت می افتد. (2)

ص: 243


1- علی بن ابراهیم حدثنی أبی عن الحسن بن محبوب عن ابی جعفر الأحوال عن سلام بن المستنیر عن ابی جعفر علیه السلام قال: سألته عن قول الله تعالی «مثل کلمة طیبة» الایة قال: الشجر رسول الله صلی الله علیه و آله ، و نسبه ثابت فی بنی هاشم و فرع الشجرة علی بن ابی طالب و غصن الشجرة فاطمة (علیهما السلام) . و ثمرتها الأئمة من ولد علی و فاطمة علیها السلام و الائمة من اولادها اغصانها، وشیعتها ورقها، وأن المؤمن من شیعتنا لیموت فتسقط من الشجرة ورقة، وان المؤمن لیولد فتورق الشجرة: تفسیر نورالثقلین، ج 2، ص 537.
2- عدة من أصحابنا عن احمد بن محمد عن علی بن سیف عن أبیه عن عمرو بن حریث قال: سألت أبا عبدالله علیه السلام عن قول الله کشجرة طیبة أصلها ثابت و فرعها فی السماء قال: فقال: رسول الله صلی الله علیه و آله اصلها و امیر المؤمنین علیه السلام فرعها، والأئمة من ذریتهما اغصانها، و علم الأئمة ثمرها، و شیعتهم المؤمنون ورقها، هل فیها فضل؟ قال: قلت: لا والله، قال: والله ان المؤمن لیولد فتورق ورقة فیها، وأن المؤمن لیموت فتسقط ورقة منها. همان، ص 535. وعن جابر الجعفی قال: سألت أبا جعفر محمد بن علی الباقر علیه السلام عن قول الله عزوجل: «كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّمَاءِ «تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا » قال: اما الشجرة فرسول الله صلی الله علیه و آله ، و فرعها علی علیه السلام ، و غصن الشجرة فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه و آله و ثمرها اولادها علیهم السلام و ورقها شیعتنا، ثم قال: أن المؤمن من شیعتنا لیموت فتسقط من الشجرة ورقة، وان المولود من شیعتنا لیولد فتورق الشجرة ورقة . همان، ص 536).

کلمه طیبه

در آیه ای که در مطلع سخن آوردم، خداوند متعالکلمه طیبه را تشبیه کرده است به درخت پاکیزه ریشه دار و ثابت و پربرکت، توضیح مختصر اینکه:

کلمه «طیبه» که به درخت طیب، تشبیه شده، معنای وسیع و دامنه داری دارد، هر انسان پاک و نسل و ذریه طیب و فکر و اندیشه سالم، و مکتب و برنامه و گفتار و کردار ارزشمند را شامل می شود. شامل کلمه توحید، یعنی کلمه «لا اله الا الله»، قرآن کریم، مؤمن واقعی و انسانهایی که وجودشان منشأ خیرات و برکات است و در تمام اوقات، میوه لذت بخش شان، سرچشمه حیات و زندگی سعادتمندانه مخلوقات خداوند است می شود.

خلاصه این که، شجره طیبه، هر موجود پاک، پرخیر و پر برکت است. این شجره ریشه دارد، تنه و شاخه و برگ دارد، میوه های لذیذ و چهارفصل و شبانه روزی دارد.

ریشه آن ثابت و مستحکم است، به طوری که طوفانها و تند بادها و حوادث و حتی تیشه ها، نمی توانند آن را از جا برکنند. این درخت تنهای محکم و استوار دارد و شاخه ها و جوانه های سر به آسمان کشیده دارد، به طوری که دست بدخواهان، توان قطع و نابود کردن آنها را نداشته و نخواهند داشت.

این درخت پاک، پربار و پربرکت است و اختصاص به گروه و جمعیت خاصی ندارد، بلکه میوه آن، بر همگان ارزانی و رایگان است.

مثل أعلا ومصداق روشن شجره طیبه

از آنچه به نحو اشاره بیان شد، معلوم گردید که مثل اعلا و مصداق واضح و آشکار شجره طیبه، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا علیهما السلام و ائمه معصومین - صلوات الله وسلامه علیهم أجمعین - می باشند. زیرا آنچه خوبان همه داشته و دارند، این بزرگواران به نحوائم واکمل و در حد اعلا دارند.

ص: 244

امیرالمؤمنین علیه السلام وشیعیانش رستگاروخیرالبریه اند

از ابن عباس نقل است که گفت: هنگامی که آیه «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ » (سوره بینه، آیه 7)؛ «به طور حتم و یقین کسانی که ایمان آورده و اعمال صالح و شایسته انجام دادند بهترین مخلوقاتند.» نازل شد، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به حضرت امیر علیه السلام فرمود: « منظور از این آیه توو شیعیانت هستید که در روز قیامت وارد محشر می شوید، در حالی که هم شما از خدا راضی هستید و هم خدا از شما راضی است، و دشمنت خشمگین وارد محشر می شود و به جهنم می رود، در حالی که سر او به وسیله غل و زنجیر بالا نگاه داشته شده است.» (1)

نیز از جابر بن عبدالله انصاری نقل است که گفت: «ما در کنار خانه خدا خدمت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نشسته بودیم، در این حال علی علیه السلام به سوی ما آمد، هنگامی که چشم پیامبر صلی الله علیه و آله به او افتاد، فرمود: «قد أتاکم اخی؛ برادرم به سوی شما می آید» سپس رو به کعبه کرد و فرمود: «ورب هذه البنیة! أن هذا و شیعته هم الفائزون یوم القیامة؛ سوگند به خدای این کعبه این مرد و شیعیانش در قیامت رستگارانند»، سپس رو به سوی ما کرد و افزود:

أما والله إنه أولکم إیمانا بالله، و اقومکم بأمرالله، و اوفاکم بعهد الله و اقضاکم بحکم الله و ااقسمکم بالسویه، وأعدلکم فی الرعیة، وأعظمکم عندالله مزیة. قال جابر فأنزل الله: «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ » فکان علی إذا اقبل قال أصحاب محمد صلی الله علیه و آله قد اتاکم خیر البریة بعد رسول الله (2)، به خدا سوگند او قبل از همه شما به خدا ایمان آورد، وقیام او به

ص: 245


1- نقل از تفسیر نمونه، ج 27، ص 210.
2- همان و تفسیر المیزان، ج 20، ص 341 به نقل از (ابن عساکر) تذکر: خیرالبریة ، ای هم خیرالخلق، من برأالله الخلق ای خلقهم، فترکت همزتها. (مجمع البحرین، برأ) برا، به معنای خلق، البریة، المخلوق، الخالق، (هم خیر البریة) (ای خیر الخلیقة) (خیر الخلق) (کما فی نبأ و النبی)

فرمان خدا بیش از همه شما است، وفایش به عهد الهی از همه بیشتر، و قضاوتش به حکم الله افزونتر، و مساواتش در تقسیم [بیت المال] از همه زیادتر، عدالتش درباره رعیت از همه فزونتر، ومقامش نزد خداوند از همه بالاتر است. [جابر می گوید:] اینجا خداوند آیه «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ » را نازل فرمود و از آن به بعد هنگامی که علی علیه السلام می آمد یاران محمد صلی الله علیه و آله می گفتند: بهترین مخلوق خدا بعد از رسول الله آمد!

در روایت دیگر از ابن عباس نقل شده که گفت:

وقتی آیه «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ » نازل شد پیامبر صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام فرمود: «هو انت و شیعتک یوم القیامة راضین مرضیین؛ آن تو و شیعیان تو در قیامت می باشید که هم شما از خدا خشنود هستید و هم خدا از شما خشنود!» (1)

در روایت دیگر از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل می کنند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به من فرمود:

ألم تسمع قول الله: «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ »؟

انت و شیعتک و موعدی و موعدکم الحوض، إذا جئت الامم للحساب، تدعون غرا محجلین، آیا این سخن خدا را نشنیده ای که می فرماید: کسانی که ایمان آورده و اعمال صالح انجام دادند بهترین مخلوقاتند؟ این تو و شیعیان تو هستید، و وعده گاه من و شما کنار حوض کوثر است، هنگامی که من برای حساب امتها می آیم، شما دعوت می شوید در حالی که پیشانی سفید و

ص: 246


1- همان، ص 111 و «کشف الغمه»، فی بیان ما نزل من القرآن فی شأنه علیه السلام. یادآور می شوم: علاوه بر روایات شیعه، روایات فراوانی از طرق اهل سنت نقل شده است که آیه مبارکه «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ »؛ «آنها بهترین مخلوقات خدا هستند» به حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام و پیروان آن حضرت تفسیر شده است.

شناخته شده اید. (1)

علامه مجلسی رحمة الله فرموده است:

واعلم أن الإمامیة أجمعوا علی اشتراط صحة الأعمال وقبولها بالإیمانی الذی من جملة الإقرار بولایة جمیع الأمة علیهم السلام و إمامتهم و الأخبار الدالة علیه متواترة بین الخاصة والعامة. (2)

اولین شرط امامت

گرچه این کتاب درباره زندگی و سیره معصومین صلوات الله علیهم می باشد، ولی مناسب دیدم در ابتدای این بخش اشاره ای داشته باشم به مسأله «عصمت» که شرط اساسی امام و امامت است و همواره مورد بحث و پرسش قرار می گیرد.

عصمت

اعتقاد شیعه دوازده امامی این است که همه انبیاء و ائمه . صلوات الله وسلامه علیهم اجمعین . و حضرت زهرا علیها السلام معصومند، یعنی با این که قدرت بر ترک واجبات و توان بر انجام محرمات داشتند ولی هرگز واجبی را ترک نکرده و هرگز مرتکب گناهی نشده اند، در همه عمر مبارکشان از سهو و خطا و لغزش و حتی از فکر گناه، مصون و پاک بوده اند، از شک و تردید و جهل و اخلاق رذیله وصفات زشت و ناپسند، محفوظ و مصون بوده اند، از آنچه موجب تنفر مردم ویا عرفا نشانه و علامت پستی وبی شخصیتی است منزه و مبری بوده اند.

ص: 247


1- همان .
2- بحارالانوار ج 27 ص 166 باب 7. مؤلف: درباره این عبارت به حلیة الأعمال چاپ اخیر ص ؟؟؟ شهادت به ولایت در اذان و غیره مراجعه شود.

درزیارت جامعه کبیره (1) می خوانیم:

عصمکم الله من الزلل، وآمنکم من الفتن، وطهرکم من الدنس، وأذهب عنکم الرجس، وطهرکم تطهیرا، خدا شما را از لغزش و خطا بازداشت، و شما را از فتنه ها ایمن گردانید، و از آلودگی ها پاکتان ساخت، و از تمام پلیدی ها دور و برکنارتان داشت و به بهترین وجه پاک و پاکیزه تان قرار داد، آنچنان پاکیزگی که خود می خواست.

خلاصه: به عقیده شیعه عصمت حالت و ملکه نفسانی و موهبتی الهی است که معصومین علیهم السلام از آن برخوردار بوده اند، همان گونه که عقل و ذکاوت، عدالت و انصاف و سایر قوای نفسانی از مواهب الهی هستند و گاهی به صورت ملکه راسخه درآمده و منشأ بسیاری از کمالات و یا موجب حفظ انسان از بسیاری لغزشها می شوند و با این که انسان قدرت و اختیار دارد، در عین حال قوای مذکور جلوی او را

ص: 248


1- سند و اعتبار زیارت جامعه کبیره: محدث عظیم الشأن، مرحوم شیخ صدوق متولد سال 305 و متوفای سال 381 ه.ق در کتاب شریف «من لایحضره الفقیه» و همچنین شیخ جلیل، مرحوم شیخ طوسی (متولد سال 385 و متوفای سال 460 ه .ق) در کتاب «تهذیب الاحکام» روایت کرده اند که: موسی بن عبدالله نخعی گفت: خدمت حضرت امام علی نقی علیه السلام عرض کردم که یابن رسول الله صلی الله علیه و آله مرا زیارتی با بلاغت کامل تعلیم فرما که هرگاه خواستم یکی از شما را زیارت کنم آن را بخوانم. پس آن بزرگوار، این زیارت جامعه کبیره) را به من تعلیم فرمود. علامه مجلسی و والد ماجدش (قدس سرهما) فرموده اند: زیارت جامعه کبیره احسن و اکمل زیارات است. یادآور می شوم که در این زیارت اوصاف امام و امامت و فضائل و مناقب اهل بیت عصمت و طهارت صلوات الله علیهم بیان شده، و متن با فصاحت و بلاغت آن گواه صحت و اعتبار صد در صد آن می باشد، چرا که جز امام معصوم قادر نیست چنین مضامین عالیه و عبارات دلنشین را انشا نماید و علما شرح های بسیاری بر آن نوشته اند. مجلسی اول قدس سره در جلد پنجم روضه المتقین، فی شرح من لایحضره الفقیه، ص 450، این زیارت مبارکه را شرح کرده و سفارش اکید فرموده است که آنرا برای هریک از ائمه علیهم السلام بخوانند و برای آن آثار و برکات فراوانی نقل کرده است.

گرفته، او را حفظ می کنند.

و بدیهی است که در تمام این موارد گفته می شود: خدا حفظ کرد، و حفظ را نسبت به خدا می دهند، چون وسیله حفظ را خدا عطا فرموده است و چنین نسبتی صددرصد صحیح و مطابق با واقع است.

ادله وجوب عصمت

همان گونه که گفته شد، اعتقاد شیعه دوازده امامی است که واسطه میان خدا (1) و

ص: 249


1- عصمت (از واژه «عصم» از باب «ضرب» در لغت به معنای نگهداری و حفظ است، (عصم الرجل الشیء، حفظه و منعه و وقاه) و در اصطلاح، عصمت به معنای مصونیت و محفوظ بودن از گناه و اشتباه است، یعنی پیامبر صلی الله علیه و آلهان و ائمه . صلوات الله علیهم أجمعین ، هرگز تحت تأثیر هواهای نفسانی قرار نمی گیرند و مرتکب گناه نمی شوند و در کار خود دچار خطا و اشتباه نمی شوند و این مصونیت و محفوظ بودن آنان، محصول نوع بینش و قوت عقل و درجه یقین و علم و ایمان آنها است. به عبارت روشن تر: عصمت این است که پیامبران و معصومین صلوات الله علیهم از چنان ایمان و یقین و قوه درونی و روحیه ای آگاهانه برخوردار بودند که در هیچ شرایطی از فرمان خدا سرپیچی نکرده و با اینکه قدرت داشتند ولی هرگز گناه نکردند و فکر گناه هم ننمودند، و در اثر علم و دانش از گناه متنفر بودند، و چنین حالت را عصمت گویند که فوق عدالت است. امام جعفر صادق علیه السلام در باره عصمت فرموده است: «المعصوم هو الممتنع بالله من جمیع محارم الله و قد قال الله: «وَمَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ » (سوره آل عمران / 101) معصوم کسی است که با عنایت و لطف خداوند از ارتکاب همه محرمات الهی خودداری می کند . همان گونه که - خداوند فرموده است: هر کس به خدا متمسک شود، به طور حتم به راه راست رهنمون شده است. (بحارالانوار، ج 25، ص 194، ح 5). البته برخی مراتب این حالت نسبت به بسیاری از مردم نیز مشاهده می شود، مثلا افراد محترم نسبت به کارهای زشت که در شأن آنان نیست معصومند و فکر انجام اعمالی که در شأنشان نیست، نمی کنند، با این که قدرت بر انجام دارند. توضیح اینکه: انسان یک موجود مختار است و کارهای خویش را براساس منافع و مضار و مصالح و مفاسدی که تشخیص می دهد انتخاب و انجام می دهد، از این رو شناخت و تشخیص، نقش مهمی در اختیار و انتخاب کارها دارد، ممکن نیست انسان چیزی را که برحسب تشخیص و فهم او مفید نیست و از سویی زیان و ضرر دارد انتخاب کند، مثلا انسان عاقل علاقه مند به زندگی، دانسته خود را از کوه پرت نمی کند، زهر نمی نوشد، انسانی که علم و یقین دارد که برق کشنده است، هرگز دست به برق نمی زند، انسانی که می داند آتش سوزنده است . با این که قدرت دارد و مختار است ولی به هرگز قطعه آتش را در دهان خود نمی گذارد. انسانی که می داند آبی آلوده و متعفن است. طبعا از آن متنفر است و هر چند در شدت عطش باشد، اما حاضر نیست از آن آب بیاشامد. به طور کلی انسانها از نظر علم، ایمان، تقوا و توجه و آثار گناهان متفاوتند، به هر اندازه علم و ایمان و تقوا قوی تر باشد، پرهیز از گناه جدی تر و انگیزه ترک عمل خلاف شرع، قوی تر باشد. اگر درجه ایمان و عقل و علم در حد شهود و عیان برسد، به حدی که شخص ببیند که می خواهد خود را از کوه پرت کند و یا زهر کشنده ای را بنوشد، در این حال، احتمال ارتکاب گناه به صفر می رسد، یعنی چنین شخصی . با اینکه می تواند ولی به هرگز مرتکب گناه نمی شود. آری علم و قوت عقل، موهبتی الهی است و عصمت می آورد و انسان را از آنچه موجب نقص در کمال و منشأ دنائت و پستی است، باز می دارد، انسان را از اعمالی که موجب تنفر مردم است، نگاه می دارد. اگر لذت ترک شهوت بدانی دگر شهوت نفس لذت نخوانهزاران در از خلق بر خود ببندی گرت باز باشد در آسمانسفرهای علوی کند مرغ جانت گراز شهوت از بازش رهانولیکن ترا صبر عنقا نباشد که در دام شهوت چو گنجشگ مانچنان می روی ساکن و خواب در سرکه می ترسم از کاروان بازماندنصیحت همین است جان برادر که اوقات ضایع مکن تا توانهمه عمر سختی کشیده است سعدی که نامش برآمد بشیرین زیانی

خلق . پیامبر باشد یا امام -باید معصوم باشد.

و بر این مطلب دلایل بسیاری اقامه شده که به سه دلیل آن اشاره می کنم:

دلیل اول: اگر انبیا و امام علیهم السلام معصوم نباشند، به شریعت و آنچه را به عنوان حکم خدا ابلاغ می کنند، وثوق و اطمینان حاصل نمی شود.

زیرا چنانچه معصوم نبوده و جایزالخطا باشند و احتمال کذب درباره آنان داده شود، قهرا مورد اعتماد نخواهند بود و به حکم عقل نمی توان آنان را واجب الاطاعه دانست.

ص: 250

از حضرت رضا علیه السلام نقل شده است که فرمودند:

لا یفرض الله تعالی طاعة من یعلم انه یضلهم ویغویهم».

خداوند متعال واجب نمی کند بر مردم اطاعت از کسی را که می داند آنان را به گمراهی می کشاند و اغوایشان می کند. (1)

دلیل دوم: اگر معصوم نباشند و درباره آنان احتمال خطا و سهو و نسیان وامکان کذب و دروغگویی راه داشته باشد، گفته ها و اعمالشان از درجه اعتبار ساقط است و نمی توان گفت: قول و فعل و تقریرشان حجت است، نمی توان به فرموده پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: «صلوا کما رأیتمونی اصلی؛ نماز بخوانید به گونه ای که می بینید من نماز می خوانم». اعتماد کرد. نمی توان مطمئن بود که نماز او مطابق حکم خدا است، چون در فرض عدم عصمت آن حضرت، احتمال خطا، یا (العیاذ بالله) احتمال کذب درباره او داده می شود، همچنین نمی توان به فرموده آن حضرت: «خذوا عنی مناسککم» اعتماد نمود و اعمال حج را به گونه ای که فرموده، یا عمل کرده است، انجام داد و....

همچنین امام علیه السلام باید از سهو و خطا و نسیان مصون و محفوظ باشد، زیرا امام علیه السلام نماینده و حجت خدا است و گفتار و کردار او برای مردم حجت است و اطاعتش بر امت واجب و فرض است، و چنانچه احتمال سهو و خطا درباره او داده شود، وجوب اطاعت از او، زیر سؤال می رود و غرض از تعیین و نصب او برای امامت حاصل نگردد.

دلیل سوم: این است که: بعثت انبیاء وتعیین امام علیه السلام و به منظور تکمیل انسانها است، برای راهنمایی به اطاعت از خدا و ارشاد و هدایت انسانها است، برای پرهیز از گناه و وادار کردن آنان به آنچه صلاح دنیا و آخرت است، برای بازداشتن مردم از

ص: 251


1- بحارالانوار، ج 25، ص 199، ح 9.

آنچه موجب ضرر و زیان دنیا و آخرت آنان است.

نصب امام علیه السلام برای این است که بشر را از خواب غفلت بیدار و انسانها را از قید هوا و هوس وشهوت، رهایی بخشد و آنان را به سعادت دنیا و آخرت رهنمون شود.

لذا چنانچه امام علیه السلام، معصوم نباشد و از خودش فعل قبیح و عمل ناپسند و خلاف شرع، سر بزند، چگونه می تواند از عهده مسؤلیتهایی که ذکر شد، برآید؟

اگر امام علیه السلام، معصوم نباشد و احتمال گناه یا اشتباه وسهوونسیان و فراموشی درباره او داده شود، به طور طبیعی از او سلب اطمینان می شود.

هرگاه امام ، معصوم نباشد و عمل خلافی از او دیده شود، یقینا موجب تجری بدکاران و فرصت طلبان می شود و در حقیقت موجب نقض غرض خواهد بود، به طوری که در این شعر به آن اشاره شده است:

إذا کان رب البیت بالدف مولعا * فشیمة أهل البیت کلهم رقص

هرگاه صاحب خانه بر دف زدن حریص باشد، رفتار و روش اهل خانه رقصیدن خواهد بود.

خلاصه چنانچه امام علیه السلام معصوم نباشد، امر و نهی او بی اثر و بلکه نتیجه معکوس خواهد داشت.

دلیل هشام بن حکم بر عصمت امام علیه السلام

هشام بن حکم از شاگردان ممتاز و برجسته امام صادق علیه السلام بوده است.

مرحوم شیخ صدوق به روایت کرده است که ابن ابی عمیر گفت: در مدت همراهی و رفاقتم با هشام بن حکم، از وی استفاده ای با ارزش تر از این نکردم که روزی از او پرسیدم: آیا امام علیه السلام معصوم است ؟ گفت: آری، گفتم: دلیل عصمت امام علیه السلام چیست؟

گفت: همه گناهان چهار وجه دارد و پنجمی ندارد. (سرچشمه همه گناهان یکی از چهار چیز است و آنها عبارتند از 1. حرص، 2. حسد، 3. غضب، 4. وشهوت. وهیچ

ص: 252

یک از اینها در امام علیه السلام نمی باشد، زیرا معنا ندارد که امام حریص باشد، چون همه دنیا زیر نگین او است و او خزانه دار مسلمانان است، پس در چه چیزو بر چه چیز حرص بزند و حریص باشد، و معنا ندارد که حسود باشد؛ زیرا آدمی بر کسی حسد می برد که از وی بالاتر باشد، و کسی از امام بالاتر وبرتر نیست، بلکه همه انسانها پایین تر از او هستند، پس چگونه بر کسی که پایین تر از او است حسد برد، و نمی توان گفت: امام بر چیزی از امور دنیا غضب نماید تا بر آن دست یابد، (آری چه بسا برای خدا غضب کند، چون خدا بر او واجب کرده که حق و حدود الهی را اقامه نماید، هر چند مستلزم غضب شود) و معنا ندارد که امام متابعت شهوت ولذتهای دنیا کند و دنیا و لذتهای آن را بر آخرت اختیار نماید، زیرا آخرت، محبوب و مورد علاقه امام است و هرگز کسی محبوب خود را برای غیر محبوب رها نمی کند، آیا دیده ای کسی روی زیبا را ترک کند برای روی زشت ؟ یا غذای لذیذی را ترک کند برای غذای ناگوار و تلخ؟ یا لباس نرم را رها کند برای لباس درشت و خشن؟ و یا نعمت دائم را نادیده بگیرد برای نعمت زایل وفانی شونده؟ (1)

دلیل بر عصمت از قرآن کریم

علاوه بر آن چه ذکر شد، آیه مبارکه «وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ » (سوره بقره، آیه 124) دلالت دارد بر این که ، منصب امامت و پیشوایی مردم، به افراد ظالم وستمکار داده نمی شود، و معلوم است که ظلم اعم از ظلم به نفس و ظلم به غیر است و هر گناه و خلاف شرعی . هر چند کوچک باشد . ظلم به نفس است و بر مرتکب آن

ص: 253


1- خصال شیخ صدوق، باب خصلتهای چهارگانه، ح 36؛ و بحارالانوار، ج 25، باب عصمتهم و لزوم عصمة الامام علیه السلام؛ و حیوه القلوب ، ج 3، باب صفات امام.

هم اطلاق ظالم می شود، و در آیات و روایات، بر گناهکار اطلاق ظالم شده است، مثل: «وَمَا ظَلَمْنَاهُمْ وَلَكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ » (سوره نحل، آیه 118)؛ «ما به آنان ستم نکردیم بلکه خودشان به خویشتن ستم نمودند).

بر این اساس از آیه شریفه استفاده می شود که اشخاصی صلاحیت پیشوایی و امامت امت را دارند که از جمیع گناهان و از همه ظلمها منزه باشند، سابقه شرک و بدنامی و آلودگی نداشته باشند، و مراد از عصمت همین معنا است.

همچنین آیه مبارکه:

«إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا »(سوره احزاب، آیه 33)؛

خدا اراده [قطعی] فرموده است که پلیدی را از شما اهل بیت زدوده و شما را [از جمیع گناهان و زشتیها] پاک گرداند».

دلالت دارد بر این که اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله که حضرت زهرا علیها السلام نیز در زمره و از اهل بیت آن حضرت است، از جمیع گناهان . در طول زندگی ۔ پاک و منزه و دارای عصمت بوده اند و در کتابهای مفصل که درباره عقاید نوشته شده ثابت و مبرهن گردیده است که این اراده «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ» تکوینی است و هرگز از مراد منفک و جدا نمی شود. (1)

نظرشیخ صدوق رحمة الله درباره عصمت

شیخ صدوق رحمة الله (متولد سال 305 و متوفای سال 381 ه.ق) در کتاب

ص: 254


1- ادله وجوب عصمت، بسیار است که در کتابهای اصول عقاید . مانند «تجرید العقاید»، «اوائل المقالات»، «حق الیقین» مرحوم مجلسی، «حق الیقین» مرحوم شبر، کفایة الموحدین» و «کلم الطبیب) وغیر اینها آمده است.

اعتقادات» باب 36 فرموده است: اعتقاد ما (شیعیان) در شأن انبیاء ورسل وائمه وملائکه . صلوات الله علیهم اجمعین ۔ این است که ایشان معصوم و از هر پلیدی پاک شدگانند و هیچ معصیتی را مرتکب نمی شوند . نه کبیره و نه صغیره . و نافرمانی خداوند متعال نمی کنند، هرچه امرشان می فرماید و هرچه مأمور می شوند، انجام می دهند و هرکس آنان را در حالی از احوالشان معصوم نداند، جاهل به حق ایشان است و هرکس جاهل به ایشان شد کافر است.

و اعتقاد ما (شیعیان) در شأن آنان آن است که از ابتدای امرشان تا آخر همیشه معصوم و کامل و تمام و عالم می باشند و در هیچ حالی از احوالشان متصف به نقصی و معصیتی و جهلی نمی باشند.

نظر مرحوم مجلسی درباره عصمت

علامه مجلسی قدس سره در «بحارالانوار» (1) ادله لزوم عصمت امام را آورده است، واولین دلیل را از قرآن کریم، «آیه 124 سوره بقره ذکر کرده است: «قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ » سپس روایات متعددی در رابطه با عصمت و معنای آن آورده است. یکی از آنها روایتی است که از امام سجاد علیه السلام از معنای معصوم سؤال شد، آن حضرت فرمود:

هو المعصتم بحبل الله و حبل الله هو القرآن، لا یفترقا إلی یوم القیامة»؛ معصوم تمسک کننده به قرآن است و معصوم و قرآن از یکدیگر جدا نمی شوند تا روز قیامت .

علامه مجلسی رحمة الله در این باب 23 روایت آورده، سپس فرموده است: بدان که امامیه - رضوان الله تعالی علیهم . متفقند بر عصمت ائمه علیهم السلام از گناهان صغیره و کبیره و ایشان هرگز درگناه واقع نمی شوند، گناهی از آنان سر نمی زند، نه عمدا ونه

ص: 255


1- بحار، ج 25، «باب عصمتهم ولزوم عصمة الامام علیهم السلام » ، ص191 تا ص 211.

سهوا و نه از جهت خطای درتأویل ونه از جهت نسیان و فراموشی... . (1)

مناظرهای کوتاه

در مسجد النبی با شخصی از اهل تسنن مناظره ای داشتم، سرانجام گفت: شما به چه دلیل و از کجا می گویید اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله معصوم بوده اند؟

گفتم: چه دلیلی بهتر و محکم تر از آیه تطهیر و حدیث ثقلین می خواهی؟ بعلاوه آیا در علم و تقوای اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله شک داری ؟ آیا علم و تقوا، انسان را از گناه باز نمی دارد؟ آیا علم و تقوا دلیل عصمت آنها نیست، آیا عصمت جز این است که آن بزرگواران از هرگونه خطا و لغزش مصون و محفوظ بوده اند؟ سپس گفتم: بگو بدانم فاطمه زهرا (علیها السلام) چه گناه و خلاف شرعی مرتکب شده است؟ علی بن ابی طالب علیه السلام چه عمل خلافی انجام داده است؟ حسن و حسین (علیهما السلام) چه کار خلافی کرده اند؟ و این در حالی است که همه مسلمانان و مورخان می دانند که عایشه بر خلاف قرآن عمل کرد، بعلاوه با امام زمانش، با خلیفه پیامبر صلی الله علیه و آله مخالفت کرد، و با او جنگ نمود، ابوبکر و عمر مدتی از عمر خود را در پلیدی و شرک وکفر گذراندند و بت پرستی کردند، معاویه در برابر امام زمانش حضرت امیر علیه السلام قیام کرد و جنگ صفین را رهبری نمود... وقتی این مطالب را با تندی بیان کردم، با ناراحتی و عصبانیت گفت: به ما نمی رسد که در باره صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله سخن بگوییم، و با بی اعتنایی راه خویش را گرفت و رفت. والحمد لله.

وجه اعتراف معصومین علیهم السلام به گناه و استغفار آنان

بعد از آن که عصمت ائمه علیهم السلام قطعی و مسلم شد، چه بسا سؤال شود که وجه

ص: 256


1- همان، ص 209.

اعتراف آن بزرگواران -در برخی دعاها و سجده هایشان- به گناه، و معنای استغفار آنان چیست؟

صاحب کتاب «کشف الغمة» می گوید: من فکر می کردم چگونه و به چه جهت حضرت موسی بن جعفر در سجده شکر می گوید:

رب عصیتک بلسانی ... و عصیتک ببصری ...»

بار پروردگارا من با زبانم تورا معصیت کردم، با چشمم تورا معصیت کردم...».

و این اعتراف به گناه، با اعتقاد شیعه به عصمت ائمه طلا چگونه جمع می شود؟ سرانجام برایم روشن شد و این نبود مگر از کرامات ومعجزات حضرت موسی بن جعفر علیه السلام ، وتقریر آن چنین است:

انبیا و ائمه - صلوات الله علیهم اجمعین - در اوقاتی که داشتند، مشغول ذکر و عبادت خداوند سبحان بودند و همیشه در مراقبه و در حال انس با خدا به سر می بردند، چنانچه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرموده است:

«أعبد الله کأنک تراه فان لم تره فانه یراک». عبادت کن خدا را مثل این که او را می بینی و اگر تو او را نمی بینی، او تو را می بیند»،

پس معصومین علیهم السلام با تمام وجود و به طور دائم متوجه خداوند سبحان و روی به حریم إله داشتند.

ولی گاهی اوقات با سرگرم شدن به امور زندگی و کارهای مباح از قبیل خوردن و آشامیدن و امور زناشویی و غیر اینها، قهرا از این منزلت باز می ماندند، از حال عبودیت و حضور در پیشگاه خداوند، خارج و دور می شدند و این حالت را گناه می شمردند و خطا و لغزش به حساب می آوردند، لذا این امر را معصیت تلقی واز آن استغفار می کردند، همان گونه که هرگاه عبد و خدمتکار، مشغول خوردن و آشامیدن و انجام امور مباح شود، در حالی که توجه دارد مولایش او را می بیند، چنین خادمی نزد مردم مورد ملامت و سرزنش قرار می گیرد، و از این که باید به طور

ص: 257

دائم در خدمت مولای خود باشد و چنین نشده، عرفا و نزد خودش نیز مقصر به حساب می آید، پس چگونه خواهد بود نسبت به مالک الملوک و سیدالسادات و پروردگار عالم؟ و به همین مطلب اشاره است قول پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله که فرمود: «انه لیران علی قلبی و إنی لأستغفر بالنهار سبعین مرة » (1)

هر آینه چیزهایی از امور دنیا بر قلبم غلبه می کند و من روزی هفتاد مرتبه استغفار می کنم».

و نیز فرموده است: « حسنات الأبرار سیئات المقربین». «حسنات ابرار سیئات مقربان است».

و از این عبارات ظاهر می شود که آن حضرت مشغول شدن به ضرورات زندگی و امور مربوط به عالم ماده را، معصیت و تقصیر شمرده و از آن استغفار فرموده است، بر این اساس، گفته های معصومین دیگر علیهم السلام را بر این معنا قیاس کن. و این معنایی ارزشمند است که حجاب شبهه را برطرف ساخت ... (2)

مرحوم آیة الله العظمی خویی قدس سره فرموده است: «در استغفار، ارتکاب گناه معتبر نیست، بلکه در هر موردی که عمل مرجوح، از انسان سر بزند استغفار صحیح و به جاست، هرچند نسبت به پیامبران و ائمه علیهم السلام باشد، زیرا آن بزرگواران اشتغال به

ص: 258


1- رین، از واژه ی به معنای «غلبه» و به معنای «چرک و زنگار» نیز آمده است «كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِمْ مَا كَانُوا يَكْسِبُونَ »؛ «اعمالشان چون زنگار بر دلهایشان نشسته است». (سوره مطففین، آیه 14) «ران ای غلب علی قلوبهم». در مجمع البحرین، واژه «غان» - غین - آمده است: فی الخبر أنه «لیغان علی قلبی فاستغفر الله فی الیوم واللیلة مأة مرة» ... وغان علی قلبی کذا ای غطاه ... ای یتغشی قلبی ما یلبسه ...
2- کشف الغمة، فی معرفة الأئمه علیهم السلام، ج 2، ص 779، ذکر الامام السابع ابی الحسن موسی الکاظم علیه السلام . و بحارالانوار، ج 25، ص 203، همین مطلب را از کشف الغمة آورده است. والمیزان، ج 18، ص 278.

مباحات و امور دنیا را منقصت و مرجوح می دیدند و آن را خطا می شمردند، و در بسیاری از آیات و روایات استغفار وارد شده که ممکن نیست در این موارد گناهی صورت گرفته باشد، مثل خطاب خدا به پیامبر صلی الله علیه و آله «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَاسْتَغْفِرْهُ » (نصر: 3). و قول خدا درباره داود علیه السلام « وَظَنَّ دَاوُودُ أَنَّمَا فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ » (ص: 24) و درباره نوح «رَبِّ اغْفِرْ لِي » (نوح: 38) و قول سلیمان «قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَهَبْ لِي مُلْكًا » (ص: 35).

خلاصه: مستفاد از استغفار که در آیات، روایات و دعا وارد شده، لازم نیست مورد آنها صورت وقوع گناه باشد، بلکه گاهی در مورد گناه است و گاهی در مورد عمل مرجوح و مباح، بلکه گاهی در مورد نسیان و فراموشی نیز امر به استغفار شده که قطعا گناهی واقع نشده است، در صحیح زراره از امام باقر علیه السلام است که فرمود: «کسی که در حال احرام نسیان زعفران بخورد کفاره بر او نیست و تنها استغفار می کنند». (1) (یعنی حتی در مورد فراموش کردن و به خاطر فراموشی فرموده است استغفار کنند).

مؤلف: همانگونه که شما از میهمان بسیار بزرگوار و عزیزی به مقدار توان پذیرایی کرده، و با اینکه خلافی از شما سر نزده وکم خدمتی نکرده اید، در عین حال اظهار شرمندگی می کنید و خود را مقصر می شمارید و از او تقاضای عفو و بخشودگی می نمایید، زیرا احساس می کنید که پذیرایی شما در حد شأن و مقام او نبوده است. شاید نظر خدا به همین جهت بوده که به پیامبر صلی الله علیه و آله و امر کرده است استغفار کند. « وَاسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ » (سوره غافر 40 ، آیه 55)؛ «[وای پیامبر صلی الله علیه و آله! ] برای گناهت استغفار کن». زیرا بدیهی و مسلم است که پیامبر صلی الله علیه و آله هرگز گناه موجب عقوبت مرتکب نشده، تا مأمور شود به توبه و استغفار، ولذا «ذنب» (گناه) در این آیه ، ذنب معروف نزد متشرعه نیست، بلکه مراد از آن «ذنب» به معنای لغوی است، و آن هرکار خلاف

ص: 259


1- مستند، ج 28، ص 1392

شأن عرفی شخص است، که مردم آن کار را از چنین شخصی توقع وانتظار ندارند.

(حتی مثل اینکه نماز را آخر وقت، یا با شتاب بخواند)، و این معنا همان ترک اولی است که انبیاء و معصومین صلوات الله علیهم آن را در حق خود ذنب وگناه تلقی کرده، و استغفار می کردند.

نیز پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام هر کاری را که موجب می شد از توجه کامل به خدا بازمانند، آن را نوعی گناه دانسته و استغفار می کردند، هر چند آن کار مربوط به زندگی روزمره، وفی نفسه مطلوب شرع بوده است، و این همان است که گفته شده «حسنات الأبرار سیئات المقربین». بلکه می توان گفت آن بزرگواران عظمت خدا را در نظر داشته و نعمتهای الهی را مورد توجه قرار داده و از اینکه نتوانسته اند عبادت و بندگی در شأن خدا و شکرگزاری در برابر نعمتهای الهی را انجام دهند، خود را گناه کاردانسته، احساس شرمندگی کرده استغفار می کردند.

در روایت است که: «عمر بن خطاب وارد شد بر پیامبر صلی الله علیه و آله در حالی که آن حضرت در شدت بیماری وتب بود، عمر گفت: یا رسول الله صلی الله علیه و آله چه اندازه تب شما شدید است ؟ حضرت فرمود: (ولی این امر مرا باز نداشت از اینکه شب گذشته سی سوره بخوانم که از جمله آنها سوره های هفت گانه طولانی بود. عمر گفت: ای پیامبر صلی الله علیه و آله خدا ! گناهان شما و آنچه در پی است، بخشیده شده، پس چرا خود را این مقدار به زحمت می اندازی؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: آیا بنده شکرگزار خدا نباشم». «افلا اکون عبدا شکورا».

یعنی: حتی اگر در شدت تب و بیماری، دست از قرآن و یاد خدا باز دارم، از شاکرین محسوب نمی شوم، و این امر از مثل منی سزاوار نیست و چه بسا ذنب تلقی شود، هر چند معذور عرفی باشم.

ص: 260

اولین امام معصوم حضرت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام

اشاره

نام مبارک آن حضرت: علی.

لقب مشهور: امیرالمؤمنین.

کنیه مشهور: ابوالحسن.

نام پدر بزرگوارش: عبد مناف (معروف به ابوطالب، فرزند عبدالمطلب .)

نام مادر مکرمه اش: فاطمه، دختر اسد، فرزند هاشم. [بنابراین آن حضرت نخستین کسی است که از جانب پدرومادر، هردوهاشمی است].

سلسله نسب آن حضرت: علی بن ابی طالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف ... (نسب آن بزرگوار به 34 واسطه به حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام می رسد، و به پنجاه و سه واسطه به حضرت آدم علیه السلام] [همان گونه که در سلسله نسب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بیان کردم].

تاریخ ولادت: [بنابر مشهور] روز جمعه 13 رجب، در سال سی ام عام الفیل. [آن حضرت 30 سال از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله کوچکتر بوده است].

مکان ولادت: مکه مکرمه ، داخل کعبه معظمه.

مدت عمر مبارک: 63 سال.

مدت امامت: 29 سال و چند ماه .

تاریخ شهادت:21 رمضان سال 40 هجری.

ص: 261

محل شهادت: عراق، محراب مسجد کوفه.

مرقد مطهر: نجف اشرف.

ابوطالب پدر امیرالمؤمنین علیه السلام

حضرت ابوطالب - فرزند عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف . با عبدالله پدر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، از فرزندان عبدالمطلب بودند و مادرشان «فاطمه علیها السلام» دختر عمربن عائذ بن عمران بود.

ابوطالب علیه السلام چهار پسر داشت به نام های: 1. طالب، 2. عقیل، 3. جعفر، 4. امیرالمؤمنین علیه السلام نقل است که ما بین هریک از این چهار برادر، ده سال فاصله بوده است، هم چنین حضرت ابوطالب دو دختر داشت: 1- «ام هانی»، که نامش فاخته» بود. 2. «جمانه». و مادر این فرزندان «فاطمه علیها السلام بنت اسد بن هاشم بن عبد مناف است.

در حالات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله گذشت که: رسول خدا صلی الله علیه و آله شش ساله بود که مادرش را نیز از دست داد و جدش عبدالمطلب آن حضرت را کفالت و سرپرستی کرد، دو سال بعد عبدالمطلب وفات کرد و پیامبر صلی الله علیه و آله هشت ساله بود که ابوطالب سرپرستی وکفالت او را عهده دار شد و از بهترین حامیان آن حضرت بود و در این راه، از سوی مشرکان قریش اذیت و آزار بسیار دید، ودریاری پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با تمام توان کوشش فرمود و تا او زنده بود، دشمنان رسول خدا صلی الله علیه و آله جرأت جسارت به پیامبر صلی الله علیه و آله را نداشتند.

ابوطالب اسلامش را مخفی می داشت، ولی در اشعارش با کنایه و اشاره، ایمان خویش را ابراز می فرمود. از جمله اشعارش خطاب به پیامبر صلی الله علیه و آله این شعر است.

و دعوتنی و علمت انک صادق * و لقد صدقت و کنت قبل امینا

و لقد علمت لأن دین محمد * من خیر أدیان البریة دینا

ص: 262

تو مرا به اسلام دعوت کردی و من به یقین دانستم تو راستگویی. حتما راست گفتی و از پیش، در نزد ما امین بودی، قطعا دانستم دین محمد از بهترین دین ها در روی زمین است. (1)

مادر امیرالمؤمنین علیه السلام

مادر مکرمه حضرت امیر علیه السلام «فاطمه علیها السلام» دختر اسد بن هاشم بن عبد مناف است، فاطمه بنت اسد اول زن هاشمیه است که با مرد هاشمی ازدواج کرده که هر دو (زن و شوهر) از دودمان هاشم بن عبد مناف واز نسل ابراهیم خلیل الرحمان علیه السلام هستند.

فاطمه بنت اسد، به لحاظی مادر دوازده امام معصوم علیهم السلام و به منزله مادر پیامبر صلی الله علیه و آله و فاطمه زهرا علیها السلام بوده است. زیرا حضرت رسول صلی الله علیه و آله هشت ساله بود که به خانه ابوطالب منتقل گردید و با سرپرستی فاطمه بنت اسد، بزرگ شد، به همین جهت رسول خدا صلی الله علیه و آله او را مادر صدا می زد، فاطمه بنت اسد، فرزندان خود را در زحمت و رنج زمانه قرار می داد برای این که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در آسایش و سلامت باشد، هم چنین حضرت زهرا علیها السلام بلای پنج ساله بود که مادرش خدیجه وفات کرد و فاطمه بنت اسد، او را در دامان مهر و محبت خود سرپرستی و تا زنده بود به او خدمت و مادری کرد.

فاطمه بنت اسد بعد از خدیجه اول زنی بود که اسلامش را اظهار کرد و پس از هجرت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به مدینه، همراه فاطمه زهرا علیها السلام و فرزندش امیرالمؤمنین علیه السلام به سوی مدینه هجرت کرد.

ص: 263


1- اشعار ابوطالب در مدح و حمایت پیامبر صلی الله علیه و آله بسیار است، «ناسخ التواریخ»، ج 2، ص 174 وقایع سال ششم هجرت.

این بانوی مکرمه، قبل از ظهور اسلام، عقیده اش به یگانگی خدا و اعتقادش به ادیان الهی در کمال متانت و استواری بوده است، زیرا ولادت حضرت امیر علیه السلام ده سال پیش از بعثت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله واقع شد و در هنگامی که درد زایمان بر او عارض شد کنار کعبه آمد و با عقیده قلبی خود، با خدا سخن گفت و از پروردگار متعال استمداد کرد و از او خواست که زایمان را بر او آسان گرداند. عرض کرد:

رب انی مؤمنة بک وما جاء من عندک من رسل وکتب وانی مصدقة بکلام جدی ابراهیم الخلیل وانه بنی البیت العتیق فبحق الذی بنی هذا البیت و بحق المولود الذی فی بطنی لما یسرت علی ولادتی؛ پروردگارا! همانا من به تو ایمان دارم و به آنچه از جانب تو آمده . از پیامبر وکتاب های آسمانی - ایمان و اعتقاد دارم، من کلام جدم ابراهیم خلیل را تصدیق و قبول دارم، همانا اور بیت الله الحرام کعبه معظمه را بنا کرد، پروردگارا! به حق آن که این خانه را بنا کرد و به حق این طفلی که در رحم من است، این ولادت و زایمان را بر من آسان گردان.

در این هنگام دیوار کعبه شکافته شد و فاطمه بنت اسد داخل خانه خدا شد و از چشم ها غایب گردید و دیوار مثل اول به هم پیوست. (1) [تا آخر داستان که بعدا، در ضمن داستان ولادت امیرالمؤمنین علیه السلام درکعبه، نقل می شود.]

اندوه پیامبر صلی الله علیه و آله در مرگ مادر امیرالمؤمنین علیه السلام

فاطمه بنت اسد در سال چهارم هجرت در مدینه وفات کرد.

روایت است که روزی امیرالمؤمنین علیه السلام با دیده گریان، خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله رسید و گفت: «إنا لله وإنا إلیه راجعون» پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: چه شده؟ چرا گریه می کنی؟ آرام باش، عرض کرد: مادرم فاطمه بنت اسد، دار دنیا را وداع گفت، همین که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله این خبر را شنید گریه کرد و فرمود: «یا علی! فاطمه تنها

ص: 264


1- کشف الغمة، ص 79 وریاحین الشریعة، ج 2، ص 6.

مادر تو نبود، مادر من نیز بود، خداوند او را رحمت کند، اکنون این عمامه و این دو جامه ام را بگیر و او را با آنها کفن کن و دستور بده زنها او را نیکو غسل دهند و پس از آن مرا خبر کن.

رسول خدا صلی الله علیه و آله بعد از ساعتی برخاست و کنار جنازه حاضر شد و بر او نماز خواند و سپس داخل قبر شد و در میان قبر خوابید و به روایت سمهودی . در کتاب «الوفاء فی اخبار دارالمصطفی» به آن حضرت در قبر مقداری قرآن تلاوت کرد و از قبر بیرون آمد. (1)

و در نقل دیگری است که: رسول خدا صلی الله علیه و آله او را در پیراهن خویش کفن کرد و دستور حفر قبرش را صادر فرمود و چون به لحد رسید آن حضرت خود متصدی حفر با دست مبارکش شد و در آن قبر خوابید و فرمود: «اللهم اغفر لأمی فاطمة بنت اسد؛ بار پروردگارا! مادرم فاطمه بنت اسد را ببخش.» و حجت را به او تلقین کرد و مدخل و محل ورود قبر را وسیع قرارداد، چون از آن حضرت سؤال شد این امور را قبلا برای هیچ کس انجام نداده ای؟ حکمت آن چه بود؟ فرمود: در پیراهن خویش او را کفن کردم تا از لباس های بهشتی بر او بپوشانند و در روز قیامت در امان باشد، وحشرات زمین به بدنش آزار نرسانند و در قبر او خوابیدم تا قبر بر او تنگ نگیرد و از فشار در امانش دارد زیرا وی بعد از ابوطالب، از همه مردم، به من بیشتر نیکی کرد.

امیرالمؤمنین علیه السلام تنها مولود کعبه

شیخ مفید رحمة الله در کتاب ارشاد فرموده است:

مولود با این کرامت که در کعبه معظمه به دنیا آمده باشد، نه در گذشته سابقه دارد و نه پس از آن کسی چنین افتخاری داشته و خواهد داشت.

ص: 265


1- کشف الغمة، ج 1، ص 79 و ریاحین الشریعة، ج 2، ص 10 و تذکره الخواص ابن جوزی، ص 10 .

سید حمیری ولادت آن حضرت را در کعبه، در اشعارش چنین آورده است.

ولدته فی حرم الاله و امنه * والبیت حیث فناؤه والمسجد

بیضاء طاهرة الثیاب کریمة * طابت و طاب ولیدها والمولد

فی لیلة غابت نحوس نجومها * و بدت مع القمر المنیر الاسعد

مألف فی خرق القوابل مثله * الا ابن آمنة النبی محمد (1)

گواهان ولادت در کعبه

عباس بن عبدالمطلب با یزید بن قعنب وگروهی از بنی هاشم وعده ای از قبیله بنی العزی، در برابر کعبه نشسته بودند، ناگاه فاطمه بنت اسد به مسجد آمد، در حالی که به حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام نه ماهه آبستن بود و او را درد زاییدن گرفته بود، پس در برابر کعبه ایستاد و نظر به جانب آسمان افکند و گفت: پروردگارا! من ایمان آورده ام به تو و به هر پیامبر و رسولی که فرستاده ای، و به گفته های جدم

ابراهیم خلیل که کعبه بنا کرده او است. پس سؤال می کنم از تو به حق این خانه و به حق آن که این خانه را بنا کرده است و به حق این فرزندی که در شکم من است و با من سخن می گوید و به سخن گفتن خود، مونس من گردیده است و یقین دارم که او یکی از آیات جلال و عظمت تو است ، که ولادت او را بر من آسان کنی.

عباس ویزید بن قعنب گفتند: چون فاطمه از این دعا فارغ شد، دیدیم که دیوار عقب خانه شکافته شد، فاطمه از آن رخنه، داخل خانه شد و از دیده های ما پنهان گردید، پس شکاف دیوار به اذن خدا به هم پیوست، وما چون خواستیم در خانه را بگشاییم چندان که سعی کردیم، درگشوده نشد، دانستیم که این امر از جانب خدا واقع شده است، و فاطمه سه روز درون کعبه ماند، اهل مکه در کوچه ها و بازارها این

ص: 266


1- روضة الواعظین، ص 82؛ مناقب آل ابوطالب، ج 2، ص 24.

قصه را نقل می کردند و زنها در خانه ها این حکایت را یاد می کردند و تعجب می کردند تا روز چهارم رسید، پس همان موضع از دیوار کعبه که شکافته شده بود، دیگر بار شکافته شد، فاطمه علیها السلام بنت اسد بیرون آمد و فرزند خود اسدالله الغالب علی بن ابی طالب علیه السلام را روی دست خویش داشت و می گفت:

ای گروه مردم! به درستی که حق تعالی مرا از میان خلق خود برگزید و مرا بر زنان برگزیده که پیش از من بوده اند فضیلت داد، زیرا که حق تعالی آسیه دختر مزاحم را برگزید و او عبادت حق تعالی را پنهان کرد، در موضعی که عبادت خدا در آن جا سزاوار نبود مگر در حال ضرورت، یعنی خانه فرعون، و مریم دختر عمران را حق تعالی برگزید و ولادت حضرت عیسی علیه السلام را بر او آسان گردانید و در بیابان، درخت خشک را جنبانید ورطب تازه برای او از آن درخت فروریخت، و حق تعالی مرا بر آن هردوزیادتی داد، و هم چنین بر جمیع زنان عالمیان که پیش از من گذشته اند، زیرا که من فرزندی آورده ام در میان خانه برگزیده او، و سه روز در آن خانه محترم ماندم و از میوه ها و طعام های بهشت تناول کردم، و چون خواستم بیرون آیم در هنگامی که فرزند برگزیده من بر روی دست من بود، هاتفی از غیب مرا ندا کرد:

ای فاطمه! این فرزند بزرگوار را علی بنام، به درستی که منم خداوند علی أعلی، و او را آفریده ام از قدرت و عزت و جلال خود و بهره کامل از عدالت خویش به او بخشیده ام و نام او را از نام مقدس خود اشتقاق کرده ام و او را به آداب خجسته خود تأدیب کرده ام و امور خود را به او تفویض کرده ام و او را بر علوم پنهان خود مطلع کرده ام و در خانه محترم من متولد شده است و اول کسی است که بر روی خانه من اذان خواهد گفت، و بت ها را خواهد شکست، و آنان را از بالای کعبه به زیر خواهد انداخت و مرا به عظمت و مجد و بزرگواری و یگانگی یاد خواهد کرد، و اوست امام و پیشوا بعد از حبیب من و برگزیده از جمیع خلق من، محمد صلی الله علیه و آله که رسول من است واو وصی او خواهد بود، خوشا به حال کسی که او را دوست بدارد و او را یاری کند، و

ص: 267

وای بر حال کسی که فرمان او را نبرد و او را یاری نکند و حق او را انکار کند. (1)

علی است صاحب عزوجلال ورفعت و شأن * علی است بحر معارف علی است کوه وقار

دلیل رفعت شأن علی اگر خواهی * بدین کلام دمی گوش خویشتن می دار

چه خواست مادرش از بهر زادنش جایی * درون خانه خاصش بداد جا جبار

از بهر مدخل آن پیشوای خیل زنان * شکافت حضرت ستار کعبه را دیوار

پس آن مطهره با احترام داخل شد * در آن مکان مقدس بزاد مریم وار

برون چه خواست آید پس از چهارم روز * و ندا شنید که رو نام او علی بگذار

فدای نام چنین زاده ای بود جانم * چنین امام گزینید یا أولی الأبصار

ولادت امیرالمؤمنین علیه السلام درکعبه به نقل اهل تسنن

علامه امینی قدس سره در جلد 6 «الغدیر» ص 21 . داستان شکاف دیوارکعبه معظمه و ورود فاطمه بنت اسد و ولادت حضرت امیر علیه السلام را در کعبه مکرمه، از قول شیعه و

ص: 268


1- کشف الغمة، ج 1، ص 80؛ بحارالانوار، ج 35، ص 18 و 19؛ روضة الواعظین، ص 150، الامالی صدوق، ص 114.

سنی نقل کرده و فرموده است:

روایات بسیاری در این باره وارد شده تا آن جا که جمعی از بزرگان شیعه و سنی تصریح بر متواتر بودن روایات مربوط به این داستان کرده اند. سپس گفتار علمای اهل سنت را نقل کرده و فرموده است: حاکم در «المستدرک» 3/ 483، گفته است: اخبار متواتر است بر این که فاطمه علیها السلام بنت اسد، امیر المؤمنین علی بن ابی طالب - کرم الله وجهه - را داخل کعبه به دنیا آورد.

حافظ کنجی شافعی در «الکفایة» از طریق ابن نجار از حاکم نیشابوری حکایت کرده است که اوگفت:

امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام در مکه، در بیت الله الحرام، شب جمعه سیزدهم ماه رجب، سی سال بعد از عام الفیل، به دنیا آمد و کسی نه قبل از اوونه بعد از او، در بیت الله الحرام متولد نشد و این خصوصیت به خاطر اکرام و تجلیل و تعظیم آن حضرت بود.

واحمدبن عبدالرحیم دهلوی، مشهور به شاه ولی الله ... در کتابش [ازالة الخفاء] گفته است: اخبار متواتر است که فاطمه بنت اسد، امیرالمؤمنین علیه السلام را در داخل کعبه به دنیا آورد و جز او کسی درکعبه متولد نشده، نه قبل از اوونه بعد از او.

شهاب الدین آلوسی، صاحب تفسیرکبیر، درکتاب «شرح القصیدة العینیة» (ص 15) گفته است: این که امیر المؤمنین کرم الله وجهه در خانه خدا متولد شده، امری است که در دنیا مشهور می باشد و در کتاب های سنی و شیعه نوشته شده است، و شهرت نیافته که غیر او کرم الله وجهه، در کعبه متولد شده باشد، بلکه سخنی در تولد غیر آن حضرت درکعبه، مطرح نشده است، و چه به جا و سزاوار است که امام الائمه، در جایی که قبله مؤمنین است به دنیا بیاید، و منزه است کسی که چیزها را در

ص: 269

جاهای مناسب خودش قرار می دهد و اواحکم الحاکمین است. (1)

ص: 270


1- قال شهاب الدین السید محمود الألوسی صاحب التفسیر الکبیر فی [شرح الخریدة الغیبیة فی شرح القصیدة العینیة] لعبد الباقی أفندی العمری ص 15 عند قول الناظم: أنت العلی الذی فوق العلی رفعا ببطن مکة عند البیت إذ وضعا و کون الأمیر . کرم الله وجهه . ولد فی البیت أمر مشهور فی الدنیا و ذکر فی کتب الفریقین الستة و الشیعة . إلی أن قال: ولم یشتهر وضع غیره . کرم الله وجهه . کما اشتهر وضعه بل لم تتفق الکلمة علیه، وما أحری بامام الأئمة أن یکون وضعه فیما هو قبلة للمؤمنین ؟ و سبحان من یضع الأشیاء فی مواضعها و هو أحکم الحاکمین. وقال فی ص 75 عند قول العمری: وأنت أنت الذی حطت له قدم فی موضع یده الرحمن قد وضعا و قیل: أحب علیه الصلاة و السلام یعنی علیا أن یکافی الکعبة حیث ولد فی بطنها بوضع الصنم عن ظهرها فإنها کما ورد فی بعض الآثار کانت تشتکی إلی الله تعالی عبادة الأصنام حولها وتقول: أی رب حتی متی تعبد هذه الأصنام حولی؟ والله تعالی بعدها بتطهیرها من ذلک. اه.. . و الی هذا المعنی أشار العلامة السید رضا الهندی بقوله: لما دعاک الله قدما لأن تولد فی البیت فلبیتهشکرته بین قریش بأن طهرت من أصنامهم بیته و یجدها القارئ من المتسالم علیه من فضائل مولانا امیر المؤمنین . صلوات الله علیه . فی غیر واحد من مصادر القوم منها: 1. مروج الذهب 2 ص 2 تألیف أبی الحسن المسعودی الهذلی. 2. تذکرة خواص الأمة ص 7 تألیف سبط ابن الجوزی الحنفی. 3 الفصول المهمة ص 14 تألیف إبن الصباغ المالکی. 4 - السیرة النبویة 1 ص 150 تألیف نورالدین علی الحلبی الشافعی. 5 - شرح الشفاج1 ص 151 تألیف الشیخ علی القاری الحنفی. 6. مطالب السئول ص 11 تألیف أبی سالم محمدبن طلحة الشافعی. 7. محاضرة الأوائل ص 120 تألیف الشیخ علاء الدین السکتواری . 8. مفتاح النجا فی مناقب آل العبا تألیف میرزا محمد البدخشی. 9.ألمناقب تألیف ألامیر محمد صالح الترمذی. 10. مدارج النبوة تألیف الشیخ عبدالحق الدهلوی 11 - نزهة المجالس 2 ص 204 تألیف عبدالرحمن الصفوری الشافعی. 12 . آیینه تصوف ط ص 1311 تألیف شاه محمد حسن الجشتی. 13 - روائح المصطفی ص 10 تألیف صدرالدین أحمد البرادوانی. 14. کتاب الحسین علیه السلام 1 ص 16 تألیف السید علی جلال الدین. 15 - نور الأبصار ص 76 تألیف السید محمد مؤمن الشبلنجی. 16. کفایة الطالب ص 37 تألیف الشیخ حبیب الله الشنقیطی وأما أعلام الشیعة فقد ذکرت منهم هذه الأثارة امة کبیرة منها: الغدیر، ج 6، ص 23.

تجلی حق

کعبه امروز تماشاگه اهل نظر است * کز سراپرده حق نور خدا جلوه گر است

آمد از قبله برون قبله نمایی که در اوست * و آنچه منظور دل مردم صاحب نظر است

مگر از طرف چمن بوی گل آورد نسیم * که فضا غالیه افشان چو نسیم سحر است

مگر آهوی حرم نافه مشگین بگشود * که پراکنده در آفاق همه مشگ تر است

عاشقان را ز شعف بزم و بساط دگری است * عارفان را زطرب وجد و نشاط دگر است

آسمان را ز فروزنده کواکب گویی * و اشک شوق است که بر چهره روان از بصر است

پسری فاطمه بنت اسد زاد چو شیر * روبهان را همه اندیشه از آن شیر نر است

ص: 271

چهره و شمایل امیرالمؤمنین علیه السلام

از آنچه مورخان نقل کرده اند، رنگ چهره مبارک حضرت امیر علیه السلام گندمگون، چشمان مبارکش درشت، سیاه و جذاب و با هیبت بود، ابروانش پیوسته و پرپشت، محاسن شریفش نیز پرپشت و انبوه بود، دندان هایش محکم و سفید، دو طرف پیشانی آن بزرگوار بی مو و لبان مبارکش خندان، قد و قامتش متوسط و متناسب، و قدرت جسمانی آن حضرت در نهایت نیرومندی بود.

قمررنگی زرخسارش * شکر طعمی زگفتارش

رخش مهری فروزنده * لبش یاقوتی ارزنده

از آن جان و خرد زنده * از این نطق وسخن گویا

بهشت از خلق اوبویی * محیط از جود او جویی

زجودش قطرہ قلزم * زرویش پرتوی انجم

خیالش قبله مردم * رواقش کعبه دلها

اجل در پهنه رزمش * ندارد دم زدن ی ارا

الأنزع البطین ومقصود از آن

صاحب کشف الغمه، ضمن بیان شمایل حضرت امیر علیه السلام فرموده است: و اشتهر بل بالأنزع البطین. (1)

ودر بحارالانوار (ج 40، ص 78) ضمن روایتی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است که فرمود:

یا علی! ... فأبشرائک فانک الأنزع البطین یعنی منزوع من الشرک ، بطین من العلم؛ ای علی! ... مژده باد تو را همانا تو أنزع البطین هستی، (ملقب به انزع هستی، ملقب به بطین هستی) یعنی از شرک کنده و جدا بودی (هرگز آلوده به شرک

ص: 272


1- کشف الغمه، المناقب، صفته علیه السلام .

نشدی) و مملو از علم ودانش هستی. (1)

همچنین در بحار(ج 43، ص 100) ضمن روایتی است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:

انه بطین، فانه مملو من علم خصه الله به و اکرمه من بین امتی؛ همانا علی ملقب به بطین است، چرا که او مملو از علم است و خداوند متعال او را به این خصوصیت مخصوص گردانده و او را از بین امت من گرامی داشته است.

فاروق اعظم

به نام نامی فاروق اعظم * علی عالی اعلا زنم دم

علی آئینه قدس مجرد * بمقیاس خرد جان محمد

کتاب صنع را عنوان اول * نظام کون را مصداق اکمل

زانوار تجلی فیض اقدس * زرنگ نارواییها مقدس

وجودش نقشه اخلاق داور * روانش گنج اوصاف پیمبر

ولایت را بخلق وشرع مالک * حقیقت را بعشق و شوق سالک

به سرمد متصل آن روح والا * ولی مطلق حق تعالی

ولی الله در اوضاع گردون * وصی مصطفی در شرع قانون

علی در بندگی چون بی نظیر است * به دربار خداوندی امیر است

علی شد فانی آن ذات اقدس * به نامش سکه شد فیض مقدس

چنین فرمود دانش های قرآن * که باشد رشته های علم یزدان

ص: 273


1- انزع، به کسی گفته می شود که دو طرف پیشانی او بی مو باشد و در مورد حضرت امیر علیه السلام ، انزع، ظاهر کنایه از نزع به معنای کنده و جدا شده باشد به لحاظ این که آن حضرت از همه بدی ها و خصوصا از شرک کنده شده و جدا بوده است. بطین به کسی گفته می شود که دارای شکم بزرگ باشد، و در مورد حضرت امیر علیه السلام بطین گفته شده ، کنایه از جمع بودن علوم و معارف الهی در وجود مبارکش، همان گونه اشاره به سینه خود کرد و فرمود: «ان هیهنا لعلما جما»

بود مجموع در سبع المثانی * سپس در بسمله لف آن معانی

به باء بسمله آن جمله یک جا * بود مکنون و هستم نقطه باء

زباء بشمله آن نقطه نور * گشاید چشمه ها تا نفخه صور

کلید لف و نشر آن مطالب * بود در دست این بحر العجائب

امیرالمؤمنین علیه السلام از کودکی کنار پیامبر صلی الله علیه و آله بود

ابوطالب دارای عائله ای بسیار بود و هزینه زندگی اش سنگینی می کرد، از سویی قحطی در شهر مکه زندگی را دشوار کرده بود، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به عمویش ابوطالب پیشنهاد داد که علی علیه السلام را به خانه خود ببرد تا فشار زندگی ابوطالب کم شود، ابوطالب این پیشنهاد را پذیرفت و رسول خدا صلی الله علیه و آله علی علیه السلام را به خانه خود برد، امیرالمؤمنین علیه السلام همچنان در خانه پیامبر صلی الله علیه و آله در کنار آن حضرت و تحت تربیت و سرپرستی رسول الله صلی الله علیه و آله بزرگ شد تا آن که خداوند متعال پیامبر صلی الله علیه و آله را به نبوت مبعوث فرمود و به این ترتیب حضرت امیر علیه السلام دوره کودکی و زمان بسیار حساس تربیت پذیری را زیرنظر ودرآغوش رسول خدا صلی الله علیه و آله سپری کرد. خود حضرت امیر علیه السلام در خطبه «قاصعه» به این دوره تربیتی و سازنده و با ارزش اشاره کرده است. در این خطبه خطاب به حاضران فرموده است:

شما [حاضران که صحابی پیامبر صلی الله علیه و آله هستید ] از خویشاوندی نزدیک من با رسول خدا و موقعیت خاصی که با آن حضرت داشتم آگاهید و می دانید موقعی که من خردسال بودم، پیامبر صلی الله علیه و آله مرا در کنار خویش می نشاند، در حالی که کودک بودم مرا در آغوش خود می گرفت، و در بستر مخصوص خود می خوابانید، بدنش را به بدن من می چسباند، و بوی پاکیزه خود را به من می بویاند، و گاهی غذایی را لقمه لقمه در دهانم می گذارد، هرگز دروغی در گفتار من، و اشتباهی در کردارم نیافت. از همان لحظه ای که پیامبر صلی الله علیه و آله را از

ص: 274

شیر گرفتند، خداوند، بزرگ ترین فرشته خود (جبرئیل) را مأمور تربیت پیامبر صلی الله علیه و آله کرد تا شب و روز، او را به راه های بزرگواری و راستی و اخلاق نیکو راهنمایی کند، و من همواره با پیامبر صلی الله علیه و آله بودم، همانند فرزند، که همواره با مادر است، پیامبر صلی الله علیه و آله، هر روز نشانه تازه ای ، از اخلاق نیکو را برایم آشکار می فرمود، و به من فرمان می داد که به او اقتدا کنم. پیامبر صلی الله علیه و آله چند ماه از سال را در غار حرا (1) می گذراند، تنها من او را مشاهده می کردم، وکسی جز من او را نمی دید، در آن روزها، در هیچ خانه ای اسلام راه نیافته بود، جز خانه رسول خدا صلی الله علیه و آله که خدیجه هم در آن بود و من سومین آنان بودم. من نور وحی و رسالت را می دیدم، و بوی نبوت را می بوییدم، من هنگامی که وحی بر پیامبر صلی الله علیه و آلهان فرود می آمد، ناله شیطان را شنیدم، گفتم: ای رسول خدا! این ناله کیست؟ فرمود: شیطان است که از پرستش شدن خویش مأیوس گردید و فرمود: «علی! تو آنچه را من می شنوم ، می شنوی، و آنچه را که من می بینم، می بینی، جز این که تو پیامبر نیستی، بلکه وزیر من بوده و به راه خیر می روی. (2)

ص: 275


1- حرا: کوهی است در شمال مکه، بر دامنه جنوبی کوه و در ارتفاع 160 متری آن، غاری وجود دارد که پیامبر صلی الله علیه و آله گذشته و حضرت ابراهیم علیه السلام در آن عبادت می کردند، و خلوتگاه و محل عبادت رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز بود، که آیات آغازین، در آن جا بر رسول خدا صلی الله علیه و آله نازل شد.
2- وقد علمتم موضعی من رسول الله صلی الله علیه و آله بالقرابة القریبة، و المنزلة الخصیصة. وضعنی فی حجره و أنا ولد ولید یضمنی إلی صدره، و یکفنی فی فراشه، و یمسنی جسده، و یشمنی عرفه. و کان یمضغ الشیء ثم یلقمنیه، وما وجدلی کذبة فی قول، ولا خطلة فی فعل. ولقد قرن الله به صلی الله علیه و آله من لدن أن کان فطیما أعظم ملک من ملائکته یسلک به طریق المکارم، و محاسن أخلاق العالم، لیله و نهاره . و لقد کنت أتبعه اتباع الفصیل أثر أمه ، یرفع لی فی کل یوم من أخلاقا علما، ویأمرنی بالاقتداء به. ولقد کان یجاور فی کل سنة بحراء (حراء) فأراه، و لا یراه غیری. و لم یجمع بیت واحد یومئذ فی الإسلام غیر رسول الله صلی الله علیه و آله و خدیجة و أنا ثالثهما. أری نور الوحی و الرسالة، و أشم ریح النبوة . و لقد سمعت رنة (رنه) الشیطان حین نزل الوحی علیه صلی الله علیه و آله فقلت: یا رسول الله ما هذه الرنة؟ فقال: «هذا الشیطان قد أیس من عبادته . إنک تسمع ما أسمع، و تری ما أری، إلا أنک لست بنبی، ولنکک لوزیر و إنک لعلی خیر».. قسمتی از خطبه 192 نهج البلاغه صبحی صالح).

آیینه کبریا علی بود * مرآت خدانماعلی بود

شاهی که به برنمود تشریف * از خلعت هل أتی علی بود

شاهی که به سرنهاد دیهیم * از افسرانماعلی بود

آن پرده فکن که پرده برداشت * از لوف الغطا علی بود

زیبنده هل أتی علی بود * شایسته انماعلی بود

بر موضع خاتم رسالت * آن کس که نهاد پا علی بود

اولین نماز جماعت

شیخ مفید رحمة الله از یحیی بن عفیف روایت کرده است که، پدرم به من گفت: روزی در مکه با عباس بن عبدالمطلب نشسته بودم که جوانی داخل مسجد الحرام شد و نظر به سوی آسمان افکند و آن هنگام وقت زوال بود، پس رو به کعبه کرد و به نماز ایستاد. در این هنگام کودکی را دیدم که آمد و در طرف راست او به نماز ایستاد و از پس آن زنی آمد و در عقب ایشان ایستاد، پس آن جوان به رکوع رفت، آن دو نفر نیز متابعت کردند. من شگفت ماندم و به عباس گفتم: امر این سه تن امری عظیم است. عباس گفت: بلی، آیا می دانی ایشان کیستند؟ این جوان محمدبن عبدالله بن عبدالمطلب فرزند برادر من است و آن کودک، علی بن ابی طالب فرزند برادر دیگر من است و آن زن خدیجه دختر خویلد است، همانا بدان که فرزند برادرم، محمدبن عبدالله مرا خبر داد که او را خدایی است [که] پروردگار آسمان ها و زمین است و امر کرده است او را به دینی که در طریق او می رود، و به خدا قسم که بر روی زمین غیر از این سه تن، کسی بر این دین نیست. (1)

ص: 276


1- ارشاد، ج 1، ص 30.

ثواب نوشتن و خواندن و شنیدن فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام

در روایت است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:

خداوند متعال برای برادر من علی بن ابی طالب برتری هایی قرار داده که شمار آن را جز خدای بزرگ نمی داند، هرکس فضیلتی از فضائل علی را ذکر کند و اعتقاد به آن داشته باشد، خداوند گناهان گذشته و آینده او را می آمرزد.

آمرزش گناهان آینده شاید بدین معنا باشد که باز داشته می شود از گناه در آینده. و البته منظور گناهانی است که حقوق مردم در آن دخالت نداشته باشد] [سپس حضرت فرمود: هر کس فضیلتی از فضائل علی را بنویسد مادامی که اثر آن نوشته باقی بماند پیوسته فرشتگان برای او طلب آمرزش می کنند و هرکس فضیلتی از فضائل علی علیه السلام را گوش دهد خداوند گناهانی را که از او به واسطه گوش دادن به محرمات سرزده بیامرزد، و هر کس در نوشته ای از فضائل علی علیه السلام نظر کند خداوند گناهانی را که از او به علت نگاه کردن در محرمات مرتکب شده است می آمرزد.

پس از آن رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

نظر کردن به روی علی عبادت است و پذیرفته نمی شود ایمان بندهای مگرتوأم باشد با ولایت و محبت علی بن ابی طالب. (1)

هم چنین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:

ص: 277


1- و بالاسناد عن علی علیه السلام قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله : إن الله تعالی جعل لأخی علی بن أبی طالب علیه السلام فضایل لا تحصی کثرة، فمن ذکر فضیلة من فضائله مقرا بها غفرالله له ما تقدم من ذنبه وما تأخر، و من کتب فضیلة من فضائله لم تزل الملائکة تستغفر له ما بقی لتلک الکتابة رسم، و من استمع فضیلة من فضائله غفر الله له الذنوب التی اکتسبها بالاستماع، و من نظر إلی کتاب من فضائله غفر الله له الذنوب التی اکتسابها بالنظر. ثم قال: النظر إلی وجه أمیرالمؤمنین علی بن أبی طالب علیه السلام عبادة، و ذکره عبادة لا یقبل الله إیمان عبد إلا بولایته والبرائة من أعدائه . امالی صدوق، مجلس 28، ح 9 و کشف الغمة، ج 1، 148.

هیچ گروهی گرد هم جمع نشدند که فضائل علی بن ابی طالب علیه السلام را یاد کنند مگر آن که فرشتگان آسمان بر آنان فرود آمده و اطراف آنان را احاطه می کنند. (1)

نیز امام باقر علیه السلام فرمود: هرگاه شیطان می شنود کسی می گوید: «یا محمد و یا علی، آب می شود همان گونه که شرب آب می شود. (2)

هم چنین رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:

یا علی! اگر نبود که گروهی از امت من درباره تو همان سخنانی را که نصارا در حق عیسی بن مریم علیه السلام گفتند، درباره تو بگویند که او را فرزند خدا خواندند در فضیلت تو سخنی می گفتم که بر هیچ فرد و گروهی عبور نمی کردی مگر آن که خاک پایت را برای تبرک برمی داشتند، و با قطره های آب وضویت استشفا می جستند، اما همین فضیلت تورا بس که ، تو از من و من از تو هستم. (3)

خوشترز عمر خضر وشکوہ سکندرست * مردن به خاک پاک سرای تویا علی علیه السلام

چون ذره منفصل شود از تاب آفتاب * خورشید، با فروغ ضیای تویا علی علیه السلام

نیز حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود:

هنگامی که یکی از شما به یگانگی پروردگار و پیامبری و رسالت نبی اکرم صلی الله علیه و آله را شهادت می دهد، باید پس از آن به ولایت و امامت امیرالمؤمنین علی علیه السلام گواهی دهد. (4)

ص: 278


1- قال رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم: ما من قوم اجتمعوا یذکرون فضل علی بن ابیطالب إلا هبطت علیهم ملائکة السماء حتیتحف بهم بحار، ج 38، صفحه 199
2- عن أبی جعفر علیه السلام قال: «إن الشیطان إذا سمع منادیا ینادی یا محمد، یا علی یذوب کما یذوب الرصاص». عدة الداعی ابن فهد حلی، باب 2.
3- قال رسول الله صلی الله علیه و آله: «یا علی ! لولا ان تقول طائفة من امتی ما قالت النصاری فی عیسی بن مریم لقلت فیک مقالا لا تمر بملاء من المسلمین الا اخذوا التراب من تحت رجلیک و فضل طهورک یستشفون بهما ولکن حسبک ان تکوت منی و انا منک». مناقب خوارزمی، باب 13.
4- قال الإمام الصادق علیه السلام : فإذا قال أحدکم لا اله إلا الله ، محمد رسول الله فلیقل علی أمیرالمؤمنین ولی الله . بحار، ج 27، ص1.

یک دهان خواهم به پهنای فلک * تا بگویم وصف آن رشک ملک

وردهان یابم چنین و صد چنین * تنگ آید در بیان آن آمین

اینقدرهم گرنگویم ای صنم * شیشه دل از ضعیفی بشکنم

حب علی حسنة

در ضمن روایتی است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «حب علی حسنة لاتضر معها سیئة » (1) دوستی علی علیه السلام حسنه و عبادتی است که با وجود آن سیئه و بدی موجب ضرر نمی شود» در کتاب «امام علی علیه السلام» ص 71 روایت را توضیح داده ام و خلاصه اینکه دوستی خالصانه و صادقانه حضرت امیر علیه السلام انسان را از گناه واکسینه می کند و مانع بدی و گناه می شود و چنانچه اتفاقا گناهی سرزد آنرا خنثی می کند و در نتیجه ضرری به محب و دوست دارنده آن حضرت نمی رساند.

در قرآن نیز خدا فرموده است: «إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئَاتِ »(سوره هود آیه 114) «حسنات، سیئات و آثار آنها را برطرف می کند» یعنی عبادت و کار نیک اثر گناهان را می برد و آنها را خنثی می کند. و فرموده است: «إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ » (سوره نساء آیه 31) «اگر از گناهان بزرگ دوری کنید گناهان کوچک شما را می پوشانیم» یعنی در صورت دوری از گناهان بزرگ، گناهان کوچک بی اثر شده و به شما ضرر نمی رسانند.

دوستی خالصانه امیرالمؤمنین علیه السلام دوستی نمونه کامل انسانیت است، دوستی مجسمه پاکی و تقوا و اخلاق است، دوستی حق و حقیقت و ایمان و عمل است.

با تأمل در زندگی امیرالمؤمنین علیه السلام روشن می شود که اگر حق و حقیقت در

ص: 279


1- بحارالانوار، ج 39، ص 248، ح 10، و ص 256، ح 31 و ص 266، ح 40، و ص 304، ح 118.

قالب و هیکلی مجسم شود، آن قالب و هیکل علی بن ابیطالب علیه السلام است، پس دوست داشتن چنین موجودی دوست داشتن حق و حقیقت است. دوست داشتن مجسمه همه خوبیها و مبری از تمام بدیها است.

در روایت است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «الحق مع علی وعلی مع الحق» (1) «حق با علی است و علی با حق است» و فرمود: «الحق مع علی یدور حیثما دار» (2) «حق با علی است، و آن می چرخد هرجا علی می چرخد» براین اساس چنانچه کسی گناه کند و در عین حال خود را محب علی علیه السلام بداند، باید بداند که محبتش صادقانه و کامل نیست چون دوست صمیمی سعی می کند بر وفق رضای محبوبش عمل کند و برخلاف میل و رضای او کاری نکند، و البته آنچه درباره محبت امیرالمؤمنین علیه السلام و آثار آن گفته شد، اختصاص به آن حضرت ندارد، بلکه محبت صادقانه خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله نیز چنین است، از امام صادق علیه السلام است که فرمود: «هر کس خدا را نافرمانی کند، او را دوست ندارد»؛ «ما أحب الله وکل من عصاه» [سپس امام علیه السلام به این شعر مثل آورد:]

تعصی الاءله وانت تظهر حبه * هذا محال فی الفعال بدیع

لوکان حبک صادقا لأطعته * ان المحب لمن یحب مطیع (3)

تو معصیت خدا را می کنی وحال اینکه در ظاهر اظهاردوستی او را می نمایی، این امر محال، وکاری بی پایه و اساس است.

زیرا اگر دوستی تو راستین بود، وتوصادق بودی، او را اطاعت می کردی، چون دوست، مطیع و فرمان بر محبوب خود می باشد.

ص: 280


1- احتجاج طبرسی ج 1 ص 75
2- عوالی اللئالی ج 2 ص 131
3- امالی شیخ صدوق رحمه الله ، مجلس 74، ح 3، وسفینة البحار، ج 2، ص 13.

ضمنا روایاتی وارد شده که: «من مات علی حب آل محمد مات شهیدا» (1)؛ «کسی که با محبت آل محمد صلی الله علیه و آله بمیرد، شهید مرده است (ثواب شهید را دارد)». و باید توجه داشت که این روایات به همین قسم دوستی نظر دارد، دوستی زبانی و قلبی و عملی، نه دوستی ظاهری و بدون عمل وتبعیت، والآ اهل تسنن نیز مدعی دوستی اهل بیت هستند.

در عین حال نباید مأیوس بود، زیرا دوستی مراتبی دارد و همان گونه که در روایات آمده بود، شیعه آل محمد صلی الله علیه و آله همین که محبت زبانی دارد یک سوم ایمان را داراست و شیعه ای که محبت زبانی و قلبی را دارد دو سوم ایمان را دارد. (و دست خالی نیست).

حضرت امیر علیه السلام فرمودند: «شما نمی توانید مثل من باشید، ولی با ورع و تقوا مرا یاری کنید». (2)

و از حضرت رضا علیه السلام نقل است که فرمودند: « کن محبا لال محمد و ان کنت فاسقا و محبا لمحبیهم وإن کانوا فاسقین» (3)؛ «دوست آل محمد باش، هر چند فاسق باشی و دوست دوستان آل محمد صلی الله علیه و آله باش، هرچند فاسق باشند».

برخی از فضائل و خصوصیات امیرالمؤمنین علیه السلام

از فضائل و امتیازهای منحصر به فرد حضرت امیر علیه السلام این است که آن حضرت در تمام مدتی که در خدمت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بود، همواره ، کردار و گفتارش مورد رضایت رسول خدا صلی الله علیه و آله بود و هرگز بر آن حضرت اعتراض و چون و چرا نکرد، و در هیچ موردی کوچک ترین مخالفت و نافرمانی نداشت، و هر دستوری که از جانب

ص: 281


1- بحارالانوار، ج 23، ص 232 و سفینة البحار، ج 2، ص 19.
2- ذیل نامه آن حضرت به عثمان بن حنیف که در صفحه 237 آمده است.
3- سفینة البحار، ج 2، ص 12.

پیامبر صلی الله علیه و آله به وی محول می شد، با کمال میل و رغبت انجام می داد و کوتاهی نمی کرد، در صورتی که بقیه اصحاب چنین نبودند وگاهی رسما به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله اعتراض می کردند و از فرمانش سرپیچی می کردند، و در مواردی بسیار، آن حضرت را در برابر دشمن تنها گزارده و فرار می کردند.

مثلا، در جنگ احد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را گزاردند و فرار کردند، و تنها امیرالمؤمنین علیه السلام با مشرکان جهاد کرد و جبرئیل به رسول خدا صلی الله علیه و آله عرض کرد: این است فداکاری و مواسات، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: علی از من است و من از علی هستم جبرئیل گفت: من هم از شما هستم. (به شرحی که در ص 82 همین کتاب گذشت).

و در فضیلت آن حضرت همین بس که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «علی مع الحق والحق مع علی ولن یفترقا حتی یردا علی الحوض یوم القیامة» (1) «حق با علی و علی با حق است. این دو از هم جدا نمی شوند تا کنار حوض در روز قیامت بر من وارد شوند».

در همین رابطه یکی از علمای مشهور اهل سنت گفته است: «برای علی بن ابی طالب علیه السلام صد و بیست فضیلت است که هیچ یک از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله در آن فضیلت ها با آن حضرت شرکت نداشتند» «کان لعلی بن أبی طالب علیه السلام عشرون و مائة منقبةلم یشترک [معه] فیها أحد من أصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله. (2)

فقط حضرت امیر علیه السلام را با لقب «امیر المؤمنین» بخوانید

امیر المؤمنین» از القاب مخصوص حضرت امیر علیه السلام است.

ص: 282


1- دلائل الصدق، ج 2، ص 303.
2- شواهد التنزیل لقواعد التفصیل، ج 1، ص 24.

این لقب مبارک را رسول اکرم صلی الله علیه و آله به آن بزرگوار دادند و فرمودند: به علی بن ابی طالب، به عنوان «امیرالمؤمنین» سلام کنید. [یعنی بگویید: السلام علیک یا امیرالمؤمنین].

یادآور می شوم: لقب «امیر المؤمنین» اختصاص به حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام دارد و جایز نیست غیر آن حضرت را «امیر المؤمنین» خواند.

در روایت است که: «شخصی خدمت امام صادق علیه السلام رسید و گفت: «السلام علیک یا امیرالمؤمنین!»، امام صادق از جای خود برخاست و روی دو پای خود ایستاد و فرمود: از این تعبیر خودداری کن، این اسم و لقب صلاحیت ندارد مگر برای امیرالمؤمنین علی علیه السلام، خدا او را به این لقب نامگذاری کرد واحدی غیر از آن حضرت به این نام و لقب نامیده نشد که به آن راضی باشد مگر این که ملوط منکوح) باشد ... از حضرت سؤال شد که اگر نباید به غیر حضرت علی «امیر المؤمنین» گفته شود، پس «قائم» شما را با چه نام بخوانیم و چگونه به او سلام کنیم ؟ ، امام صادق علیه السلام فرمود: بگویید: «السلام علیک یا بقیه الله ! السلام علیک یابن رسول الله صلی الله علیه و آله!». (1)

تذکر: ائمه علیهم السلام عنایت داشته اند که حضرت امیر علیه السلام را با لقب «امیرالمؤمنین» یاد کنند، و در روایات به جای بردن نام، یا سایر القاب و کنیه های آن جناب، امیرالمؤمنین»، می فرمودند. (2)

بر این اساس، از باب تأسی به ائمه علیهم السلام هم که شده، مناسب است در مواردی که بنا است از آن حضرت یاد و نامی برده شود، آن جناب را با لقب «امیر المؤمنین» نام ببریم و بنویسیم، و چنانچه احتمال خلط و غلط اندازی باشد، کلمه «علی» را

ص: 283


1- وسائل الشیعه، ج 10، کتاب الحج، ابواب المزار، ص 469، باب 106، ح 2
2- به اصول کافی، ج 1، کتاب الحجة، ص 196 و غیر آن مراجعه و توجه شود.

در ادامه بیاوریم و بنویسیم و بگوییم: «امیرالمؤمنین علی علیه السلام » .

امیرالمؤمنین علیه السلام مثل أعلای صفات

امیرالمؤمنین علی علیه السلام پس از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، در کمالات نفسانیه به مانند علم، حلم، شجاعت، سخاوت، حسن خلق، عفت، فتوت جوانمردی و غیر اینها . بی نظیر بود. هم چنین درکمالات جسمانی، . مثل قدرت، قوت، زور و بازو. مانند نداشت.

آن حضرت مثل اعلا و نمونه بارز صفات و خصوصیات امامت بود، در ایمان، تقوا، پرهیزکاری، عدل وانصاف، همتا نداشت. در اجرای مقررات دین، بین آشنا و بیگانه فرق نمی گذاشت. در زندگی به حداقل ضرور اکتفا می کرد. و همیشه دلسوز یتیمان و مستمندان بود.

آری هر انسان با انصاف و بی غرضی، در حالات و صفات و روحیات آن حضرت تأمل کند و کلمات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را درباره او، مورد توجه و دقت و بررسی قرار دهد، خواه ناخواه بر تقدم وبرتری آن امام والا مقام، اعتراف می کند. (1)

کیست شایسته اورنگ خلافت جزاو * کزهمه برتر وداناتر و شایسته تر است

پشت اسلام زبازوی علی گشت قوی * نخل توحید ز شمشیر علی بارور است

سربه محراب پی بندگی آورد فرود * کی ز شمشیر جفا شیر خدا را حذراست

برخی سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله درباره امیرالمؤمنین علی علیه السلام

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

ص: 284


1- آیات و روایاتی را که دلالت دارند بر اینکه افضل ترین و برترین انسان بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و الله ، امیرالمؤمنین علیه السلام است، در کتاب «بهترین انسان بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله » جمع آوری کرده ام که بحمدالله چاپ شد.

من أراد أن ینظر إلی إسرافیل فی هیبته و إلی میکائیل فی رتبته و إلی جبرئیل فی جلالته و إلی آدم فی علمه وإلی نوح فی خشیته و إلی إبراهیم فی خلته وإلی یعقوب فی حزن وإلی یوسف فی جماله وإلی موسی فی مناجاته وإلی أیوب فی صبره و إلی یحیی فی زهده وإلی عیسی فی عبادته وإلی یونس فی ورعه و إلی محمد فی حسبه و خلقه، فلینظر إلی علی، فان فیه تسعین خصلة من خصال الأنبیاء جمعها الله فیه و لم یجمعها فی احد غیره؛ (1) هر کس اراده کرده است اسرافیل را در هیبتش، و میکائیل را در رتبه اش و جبرئیل را در جلالتش و

حضرت آدم را در علمیتش و نوح را در خشیتش و ابراهیم را در دوستیش و یعقوب را در حزنش ویوسف را در جمالش و موسی را در مناجاتش وایوب را در صبرش و یحیی را در زهدش و عیسی را در عبادتش و یونس را در ورعش و حضرت محمد صلی الله علیه و آله را در حسب و خلقش تماشا کند، به علی بن ابی طالب نگاه کند، به راستی خداوند در او نود خصلت از صفات انبیا را جمع کرده است که در غیر او جمع نکرده است.

هم آدم و هم شیث وهم ادریس وهم الیاس * هم صالح پیغمبروداود، علی علیه السلام بود

هم موسی وعیسی وهم خضروهم ایوب * هم یوسف وهم یونس وهم هود علیه السلام بود

هم چنین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:

من شهر علم هستم و علی دروازه آن، سپس فرمود: کسی جز من و علی، خدا را چنانچه که باید، نشناخت، و کسی جز خدا و علی، چنانچه باید، مرا نشناخت، و کسی جز خدا و من، چنانچه که باید، علی را نشناخت.

انا مدینة العلم و علی بابها، ثم قال: لا یعرف الله حق معرفته الا انا و علی ولا یعرفنی حق معرفتی الا انا و علی ولا یعرفنی حق معرفتی الا الله و علی و لا یعرف

ص: 285


1- ینابیع المودة، ج 2، باب 56.

علیا حق معرفته الا الله و انا. (1)

دروازه علم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: انا مدینة العلم وعلی بابها فمن اراد العلم فلیات الباب. (2)

من شهر علم هستم و علی دروازه آن، هرکس خواهان علم است از راهش وارد شود.

چوگفت آن خداوند تنزیل و وحی * خداوند امرو خداوند نهی

که من شهر علمم علیم درست * درست این سخن گفت پیغمبر است

گواهی دهم کین سخن را زاوست * توگویی که گوشم به آواز اوست

گوشت و خون علی علیه السلام از گوشت و خون پیامبر صلی الله علیه و آله است

رسول خدا صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمود:

ای علی! من شهر دانشم وتودرب آنی و به شهر نیایند مگر از درب آن، دروغ گوید کسی که گمان کند مرا دوست داشته و تو را دشمن دارد، زیرا تو از منی و من از تو، گوشتت از گوشت من است و خونت از خون من، روحت از روح من و باطنت از باطن من، وظاهرت ظاهر من، تو امام امت منی و خلیفه من پس از من، خوشبخت است آن کسی که فرمانت برد و بدبخت است آن کسی که نافرمانیت کند، سودمند است آن که دوستت دارد و زیانمند است کسی که دشمنت دارد، کامیاب است آن کسی که همراه توو با تو است وهلاک است کسی که از تو جدا است، مثل تو و امامان پس از تو چون کشتی نوح است و هر کس بر آن سوار شد نجات یافت و هرکس تخلف کرد غرق شد، و مثل شما چون ستارگان است، هرگاه ستاره ای نهان شود،

ص: 286


1- الذرة الباهرة، ص 16 والغدیر، ج 61/ 6 .
2- کشف الغمة: فی مناقبه وغزارة علمه. فی فضل مناقبه علیه السلام .

ستاره ای عیان گردد تا به روز قیامت. (1)

شهادت قاضی نورالله رحمة الله

در رابطه با حدیث قبل و جمله «لحمک لحمی» مناسب دیدم داستان و کیفیت شهادت عالم بزرگوار، مرحوم قاضی نورالله به را به طور خلاصه بازگو کنم:

جناب قاضی نورالله از بزرگان علمای شیعه می باشد و نسب شریف آن مرحوم به امام سجاد زین العابدین علیه السلام منتهی می شود، در سال 956 در شوشتر به دنیا آمد و برای تکمیل تحصیلات خود به خراسان رفت و پس از آن که به مراتب عالیه علم وکمال دست یافت، بر آن شد که جهت ترویج مذهب حقه جعفری به هندوستان برود، وبعد از تهیه مقدمات در سال 993 به هندوستان رفت و مدتی در لاهور هند ماند.

مقام علمی و فضائل و کمالات نفسانی او شهرت یافت، به طوری که اکبرشاه تیموری . شاه هندوستان - با آن بزرگوار رابطه دوستی و رفاقت برقرار کرد و سرانجام از آن عالم جلیل القدر تقاضا کرد که مقام قضاوت را قبول کند، مرحوم قاضی نورالله فرمود: من قبول می کنم به شرط این که به فتوای خود که مطابق یکی از مذاهب چهارگانه اهل تسنن است، در بین مردم قضاوت کنم، شاه قبول کرد و منصب قاضی القضاة هند را به او محول کرد.

آن بزرگوار بر کرسی قضاوت و تدریس نشست ومذاهب چهارگانه اهل سنت را .

ص: 287


1- قال رسول الله صلی الله علیه و آله لعلی ابن ابی طالب علیه السلام یا علی انا مدینة الحکمة وانت بابها ولن تؤتی المدینة الا من قبل الباب و کذب من زعم أنه یحبنی و یبغضک لانک منی و انا منک لحمک من لحمی و دمک من دمی و روحک من روحی و سریرتک سریرتی و علانیتک علانیتی و انت امام امتی و خلیفتی علیها بعدی سعد من أطاعک و شقی من عصاک و ربح من تولاک و خسر من عاداک و فاز من لزمک وهلک من فارقک مثلک و مثل الأئمة من ولدک بعدی مثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلف عنها غرق و مثلکم مثل نجوم کلما غاب نجم طلع نجم الی یوم القیامة امالی شیخ صدوق، مجلس 45 و (بحار ج 23، ص 126).

حنفی، مالکی، حنبلی و شافعی . تدریس می کرد و در درس خود، و در مورد قضاوت، قول یکی از مذاهب چهارگانه را که مطابق مذهب شیعه بود اختیار می کرد و طبق آن حکم می فرمود.

عظمت و مقام علمی آن بزرگوار باعث شد که علمای هند به او حسد بردند و درصدد برآمدند موجبات کشتن او را فراهم کنند، تا این که روزی مرحوم قاضی، نام مبارک امیر المؤمنین علی علیه لسلام را برد و فرمود: علیه الصلاة والسلام. علمایی که پی بهانه می گشتند، به او اعتراض کردند که در دین بدعت گذاردی زیرا صلوات و سلام مخصوص پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است و بر غیر او صلوات فرستادن ، بدعت در دین است و هر کس در دین بدعت گذارد مهدورالدم و واجب القتل است و همه علمای اهل تسنن به شاه نامه نوشتند که کشتن قاضی نورالله واجب است، چون در دین بدعت گذاشته است.

از میان علما یک نفر به منظور حفظ جان قاضی نورالله این شعر را نوشت و برای شاه فرستاد.

گرلحمک لحمی بحدیث نبوی هی * بی صل علی، نام علی بی ادبی هی

اگر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در باره علی علیه السلام فرموده است: «گوشت تو گوشت من است» پس نام علی را بدون صلوات ذکر کردن بی ادبی به پیامبر صلی الله علیه و آله است، زیرا صلوات بر علی صلوات بر پیامبر صلی الله علیه و آله است.

وچون این مطلب در نزد اهل تسنن معروف و مورد قبول بود که پیامبر صلی الله علیه و آله به حضرت امیر علیه السلام فرمود: «لحمک من لحمی، گوشت تو از گوشت من است». لذا مرحوم قاضی قدس سره تبرئه شد، تا این که «اکبرشاه» از دنیا رفت و پسرش «جهانگیرشاه» به جای پدر نشست.

چون جهانگیر شاه مردی خام و نادان بود و به اندک چیزی به غضب درمی آمد، لذا علمای اهل تسنن وقت را غنیمت شمردند و بر آن شدند که به هر وسیله ای

ص: 288

شده، قاضی را از نظر شاه بیندازند ولی قاضی مواظب بود و کسی اطلاع پیدا نمی کرد که او شیعه و مذهبش جعفری است، تا این که آنان یک نفر از جوانان خود را به عنوان شاگردی و خدمتکار نزد قاضی گماشتند، شاید از وی چیزی که وسیله کشتن او شود به دست آورند.

آن جوان مدتی نزد قاضی رفت وآمد کرد، تا این که روزی کتاب «احقاق الحق» را که آن مرحوم در اثبات حقانیت شیعه و مذهب جعفری می نوشت دزدید و برای علمای اهل سنت برد، آنان کتاب را نزد جهانگیر شاه بردند و برای او خواندند و سخت او را به غضب درآوردند.

شاه از علمای اهل تسنن سؤال کرد، جزای چنین شخصی چیست؟ آنان بالاتفاق گفتند: جزای او این است که به بدترین شکل به قتل برسد.

شاه دستور داد شاخه های درخت خاردار آوردند و جناب قاضی را برهنه کردند و به قدری از شاخه های خاردار بر بدن شریف اوزدند که گوشت بدن آن عالم بزرگوار از استخوانش جدا شد، پس از آن دستور داد، یک ظرف مسی را پر از آتش کردند و بر سر برهنه آن بزرگوار گذاشتند که مغز سر آن مظلوم به جوش آمد و به درجه رفیعه شهادت رسید.

بدن شریف او را در اکبرآباد هند به خاک سپردند و فعلا قبر شریفش زیارتگاه عموم مسلمانان است و دارای بارگاه و حرم می باشد. (1)

ایثار امیرالمؤمنین علیه السلام

ابن عباس می گوید حسن و حسین علیهما السلام بیمار شدند، پیامبر صلی الله علیه و آله با چند تن از یاران به عیادتشان آمدند، و به علی علیه السلام فرمود: مناسب است برای شفای

ص: 289


1- مقدمه جلد اول «احقاق الحق»، ص 161.

حسنین علیهما السلام نذری بکنی، امیر المؤمنین و فاطمه علیهما السلام و فضه نذر کردند که هرگاه آنان شفا یابند سه روز روزه بگیرند. چیزی نگذشت که آنان شفا یافتند.

حضرت امیر علیه السلام یک شب تا صبح نخلستان شخصی را آب داد و با اجرت آن جو خرید و آن را رد کرد و فاطمه علیها السلام با یک سوم آن را نان پخت، هنگام افطار سائلی بر در خانه آمد وگفت: السلام علیکم یا اهل بیت رسول الله صلی الله علیه و آله ! مستمندم به من غذا بدهید، خداوند از غذاهای بهشتی به شما بدهد، آنان همگی مستمند را بر خود مقدم داشتند و نان خود را به او دادند و آن شب جز آب ننوشیدند.

روز دوم باز روزه گرفتند و همچنان حضرت زهرا علیها السلام نان پخت، و موقع افطار یتیمی بر در خانه آمد و غذا طلب کرد، اهل بیت ایثارکردند وهریک نان خویش را به یتیم دادند و با آب افطارکردند.

روز سوم نیز روزه گرفتند و وقت افطار اسیری آمد و غذا خواست، باز همگان نان خود را به او دادند.

هنگامی که صبح شد حضرت امیر علیه السلام دست حسنین علیهما السلام را گرفته بود و خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله آمدند، رسول خدا صلی الله علیه و آله آنان را مشاهده کرد که از شدت گرسنگی بی تابند، آن حضرت فرمود: این حالی که در شما می بینم نگران کننده است، برخاست و با ایشان وارد خانه فاطمه علیها السلام شد. دید فاطمه علیها السلام در محراب عبادت ایستاده است، در حالی که از شدت گرسنگی چشم هایش به گودی رفته است، پیامبر صلی الله علیه و آله ناراحت شد.

در همین هنگام جبرئیل نازل گشت و عرض کرد: ای محمد! این سوره را بگیر، خداوند با چنین خاندانی به تو تبریک می گوید، سپس سوره «هل اتی» را بر آن حضرت خواند و این آیات را در شأن آن بزرگواران قرائت کرد:

«يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَيَخَافُونَ يَوْمًا كَانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيرًا «وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ

ص: 290

مِسْكِينًا وَيَتِيمًا وَأَسِيرًا إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزَاءً وَلَا شُكُورًا » (سوره دهر، آیات 7 تا 9)؛ [آنان به نذر خود وفا می کنند و از روزی که عذابش گسترده است می ترسند، و غذای خود را با این که به آن نیاز و علاقه دارند به مسکین و یتیم و اسیر می دهند و می گویند ما شما را برای خدا غذا دادیم و هیچ پاداش و تشکری از شما نمی خواهیم. (1)

هرچه دهی می ده و منت منه * وآنچه به منت دهی آن خود مده

منت مزدی که در احسان بود * وقت جزا موجب نقصان بود

ضمنا در برخی روایات است که حسنین علیهما السلام نیز روزه گرفتند و سه روز غذا نخوردند.

البته اهمیت و ارزش این کار حضرت امیر علیه السلام به خاطر ایثار آن بزرگوار است، به خاطر ترجیح دادن دیگران بر خود و اهل بیتش است، با اینکه خود نیاز به غذا داشتند، و اینکه برخی افراد استبعاد می کنند که چطور ممکن است سه روز غذا نخورند، باید به آنان گفت این امر در راه رضای خدا سهل است. (2)

شهامت امیرالمؤمنین علیه السلام

روزی عمر بن خطاب مردم را مخاطب قرار داد و گفت: اگر شما را از آنچه می شناسید به سوی آنچه انکار می کنید برگردانم [ اگر شما را از اسلام به کفر دعوت کنم چه خواهید کرد؟ حاضران سکوت کردند و پاسخ عمر را ندادند. بار دوم و سوم

ص: 291


1- تفسیر المیزان، ج 20، ص 222. و کشف الغمه، فی انه علیه السلام أزهد الناس، والغدیر، ج 3، ص 107.
2- به علاوه برخی افراد به عنوان «آب درمانی» تا چهل روز هم از خوردن غذا امساک کرده و تنها آب نوشیده اند، و کتابی در این زمینه به نام «روزه، روش نوین برای درمان بیماری ها توسط یکی از پزشکان معروف غیر مسلمان، نوشته شده است.

همان حرف را تکرار کرد و کسی پاسخ او را نداد، (همه از او خائف بوده جرأت پاسخگویی نداشتند)، از میان مردم، امیرالمؤمنین علیه السلام به پا خاست و فرمود: اگر چنین کاری بکنی توبه ات می دهیم، (وادارت می کنیم توبه کنی) و چنانچه توبه کنی توبه ات را می پذیریم.

عمر گفت: اگر توبه نکنم چه می کنی؟

حضرت فرمود: در این صورت آنچه را که چشمانت در آن قرار دارد می زنیم . (سرت را از بدنت جدا می کنیم).

عمر گفت: حمد خدا را که در این امت کسی را قرار داده است که هرگاه ما کج و منحرف شویم، کجی ما را راست می کند. (1)

نمونه ای از زندگی امیرالمؤمنین علیه السلام

ابن جوزی حنفی نقل کرده است که:

سوید بن غفله گفت: روزی وارد شدم بر حضرت علی علیه السلام ، دیدم در خانه چیزی . زیراندازی به وجود ندارد، جز حصیر کهنه، وآن حضرت روی آن نشسته بود، گفتم: یا أمیرالمؤمنین علیه السلام! شما پادشاه مسلمانان و حاکم بر آنها و بر بیت المال هستید، و برای شما مهمان می آید، و در خانه ات جز این حصیر چیزی وجود ندارد؟

حضرت امیر علیه السلام فرمود: ای سوید انسان عاقل در خانه ای که باید از آن منتقل شود اثاث پهن نمی کند، اثاث گرد نمی آورد، و جلوی ما خانه ای است که در

ص: 292


1- محمد بن خالد الضبی قال: خطبهم عمر بن الخطاب فقال: لو صرفناکم عما تعرفون الی ما تنکرون ما کنتم صانعین؟ قال فسکتوا، قال: فقال ذلک ثلاث فقام علی علیه السلام فقال: اذا کنا نستتیبک، فان تبت قبلناک، قال: وان لم اتب؟ قال: اذا نضرب الذی فیه عیناک، فقال: الحمد لله الذی جعل فی هذه الامة من اذا اعوججنا أقام اعوجاجنا. کشف الغمه، فی مناقبه علیه السلام وغزارة علمه.

آنجا می مانیم، همانا ما متاع، واثاث زندگی خود را به آنجا منتقل کرده ایم، و به زودی به آن خانه می رویم.

سوید گفت: به خدا سوگند سخنان حضرت مرا گریاند. (1)

قال سوید بن غفلة: دخل علی علی علیه السلام یوما ولیس فی داره سوی حصیر رث و هو جالس علیه، فقلت یا أمیرالمؤمنین أنت ملک المسلمین والحاکم علیهم و علی بیت المال و تأتیک ألوفود، ولیس فی بیتک سوی هذا ألحصیر شیء؟

قال علیه السلام یا سوید إن أللبیب لا یتأثث فی دار ألنقلة، و أمامنا دار ألمقامة قد نقلنا متاعنا و نحن منقلبون إلیها عن قریب.

قال سوید: فأبکانی والله کلامه.

حضرت امیر علیه السلام ، باکارتأمین غذا کرد

امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: روزی در مدینه سخت گرسنه بودم، به منظور کاریابی رهسپار اطراف مدینه شدم، زنی را دیدم کلوخ جمع کرده، می خواهد آن را گل کند، با او قرار گذاشتم از چاه آب بکشم و برای هردلو آب یک دانه خرما اجرت بدهد.

شانزده دلوآب کشیدم وکلوخها را گل کردم، تا این که کف دستم پوست انداخت و مجروح شد، نزد پیرزن رفتم، آن زن شانزده عدد خرما به من داد، آنها را برداشتم و خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله رسیدم و داستان را برای آن جناب بازگو کردم، و آن حضرت با من از آن خرما میل فرمود. (2)

زهد امیرالمؤمنین علیه السلام

روزی حضرت امیر علیه السلام در حالی که لباس وصله دار پوشیده بود، از منزل خارج

ص: 293


1- تذکرة الخواص ابن جوزی حنفی، ص 115 .
2- همان و تذکرة الخواص، ص 112 .

شد، به آن حضرت عرض کردند: این لباس مناسب شأن شما نیست! آن جناب فرمود: نفس انسان با پوشیدن لباس وصله دار فروتن و متواضع می شود، و مؤمنان فقرا) که لباس ندارند چون این لباس را بر تن من می بینند آرامش پیدا می کنند. (1)

همچنین نقل است که حضرت امیر علیه السلام از جلودکان قصابی گذشت، قصاب گفت: یا امیرالمؤمنین گوشت خوبی آورده ام، اگر اجازه فرمایی مقداری برای خانه شما بفرستم؟ آن بزرگوار فرمود: پول ندارم، قصاب گفت: برای پولش صبر می کنم، حضرت فرمود: من بر خوردن گوشت صبر می کنم. (2)

نیز ابن عباس گوید: در سرزمین ذی قار (محلی است نزدیک بصره) خدمت امام علیه السلام رفتم. دیدم کفش خود را پینه می زد، وقتی مرا دید فرمود:

ای ابن عباس، قیمت این کفش چقدر است؟ گفتم: ارزشی ندارد، فرمود: به خدا سوگند، این کفش بی ارزش نزد من از حکومت بر شما محبوب تر است، مگر این که با آن حقی را بپا دارم، یا باطلی را دفع نمایم؛ (3) ما قیمة هذا النعل؟ فقلت: لا قیمة لها؟ فقال علیه السلام : وألله لهی أحب إلی من إمرتکم، إلاأن أقیم حقا، أو أدفع باطلا.

در نظر امیرالمؤمنین علیه السلام دنیا بی ارزش است

امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده است:

همانا دنیای شما در نظر من از برگی که ملخ آن را رد کرده، بی ارزش ترو پست تر است. «وإن دنیاکم عندی لأهون من ورقة فی فم جرادة تقضمها». (4)

ص: 294


1- خرج یوما و علیه ازار مرقوع، فعوتب علیه فقال: یخشع القلب بلبسه و یقتدی بی المؤمن اذا رآه علی: کشف الغمه، فی أنه علیه السلام ازهد الناس.
2- انوار نعمانیه و سخنرانی های مرحوم راشد، ج 2، ص 493.
3- نهج البلاغه، خطبه 33.
4- نهج البلاغه، خطبه 224

و فرموده است: به خدا سوگند، دنیای شما در نظر من از شکنبه خوکی که در دست جذامی افتاده باشد، پست تر است. وألله لدنیاکم هذه أهون فی عینی من عراق خنزیر فی ید مجذوم. (1)

در جای دیگر فرموده است: ای مردم می بینید که دنیای شما در نظر من از آب بینی بز بی ارزش تر است. ولألفیتم دنیاکم هذه أزهد عندی من عطفة عنز. (2)

و به مسلمانان فرموده است: باید دنیا در نظر شما از رده های برگ درخت و ریزه های دم قیچی کوچکتر و بی ارزش تر باشد. فلتکن الدنیا فی أعینکم أصغر من حثالة القرظ، و قراضة الجلم. (3)

برتری امیرالمؤمنین علیه السلام بر پیامبران

هنگامی که ضربت بر فرق مبارک امیرالمؤمنین علیه السلام وارد شده، و در بستر قرار داشت، صعصعة بن صوحان به آن حضرت عرض کرد: یا امیرالمؤمنین! شما برتر هستید یا آدم ابوالبشر؟ فرمود: تعریف کردن انسان از خودش، زشت است. تزکیة المرء نفسه قبیح.

ولی چون سؤال کردی، پاسخ می دهم: خداوند به آدم فرمود:

«يَا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَكُلَا مِنْهَا رَغَدًا حَيْثُ شِئْتُمَا وَلَا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ ». (4) ای آدم! تو و همسرت در بهشت ساکن شوید و از نعمت های آن هرچه می خواهید بخورید ولی به این درخت نزدیک نشوید تا از ستمکاران بوده باشید.

ص: 295


1- همان، حکمت 236.
2- همان، خطبه 3.
3- همان، خطبه 32.
4- سوره بقره، آیه 34.

اما من بسیاری از چیزها را که خداوند بر من مباح کرده بود ترک کردم و نزدیک آنها نرفتم.

اما نوح علیه السلام وقتی تکذیب قوم خود را دید بر آنان نفرین کرد، ولی من در حق کسانی که به من ظلم کردند نفرین نکردم، وانگهی پسر نوح کافر شد و پسران من دو بزرگ و سرور جوانان اهل بهشتند.

اما موسی علیه السلام، وقتی خداوند موسی را برای دعوت فرعون فرستاد، عرض کرد: خدایا! من یکی از اینها را کشتم، می ترسم مرا بکشند، تا این که خدا فرمود: نترس، همانا انبیا نزد من نمی ترسند. (1) ولی من در شبی که رسول خدا صلی الله علیه و آله به غار ثور پناه برد، در بستر آن حضرت خوابیدم و از هیچ کس نترسیدم، و هم چنین زمانی که رسول خدا صلی الله علیه و آله مرا برای تبلیغ سوره برائت به سوی مشرکان فرستاد، با این که بسیاری از بزرگان قریش را کشته بودم، در عین حال سوره برائت را بردم و برایشان خواندم و از احدی نترسیدم.

اما عیسی علیه السلام، مادر عیسی در بیت المقدس بود، وقتی خواست عیسی را به دنیا آورد شنید گوینده ای از غیب می گوید: خارج شو، این جا خانه عبادت است نه خانه ولادت، اما هنگامی که مادر من خواست مرا به دنیا آورد، در مسجدالحرام بود، دیوار کعبه شکافته شد و شنید گوینده ای می گوید: داخل شو، پس در خانه خدا داخل شد و من در آن خانه، به دنیا آمدم و برای احدی غیر از من این فضیلت نیست، نه قبل از من، نه بعد از من. (2)

آن لحمک لحمی بشنوتاکه بدانی * آن یارکه او نفس نبی بود علی بود

آن کس که ولی بود و وصی بود علی بود * سلطان سخاوکرم وجود علی بود

ص: 296


1- سوره قصص، آیه 33 و سوره نحل، آیه 11.
2- انوار نعمانیه، 9.

آن سرو سرافرازکه اندرره اسلام * تاکارنشد راست نیاسود علی بود

آن قلعه گشایی که در از قلعه خیبر * برکند به یک حمله وبگشود علی بود

آن مرد دلاور که برای طمع نفس * برخوان جهان دست نیالود علی بود

هم آدم وهم شیث وهم ادریس وهم الیاس * هم صالح پیغمبروداوود علی بود

هم موسی وهم عیسی وهم خضروهم ایوب * هم یوسف وهم یونس وهم هود علی بود

شاهی که ولی بود ووصی بود علی بود * سلطان سخاوکرم وجود علی بود

فرزند خلف درصدف نکته توحید * کآدم به جمالش نگران بود علی بود

خداوند متعال پیامبر صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام را از نور واحد آفرید

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: «خداوند تبارک وتعالی چهارده هزار سال پیش از آن که آدم ابوالبشر را خلق کند من و علی را از نور واحد آفرید، چون آدم را خلق کرد، آن نور را در صلب او قرار داد و دائما آن نور نسلا بعد نسل، واحد بود، تا در صلب عبدالمطلب به دو قسمت منقسم شد، پس نبوت در من است، ووصایت در علی علیه السلام». (1)

خداوند امیرالمؤمنین علیه السلام را در 15 مورد امتحان کرد

شیخ صدوق رحمة الله نقل کرده که امام باقر علیه السلام فرمود: «بعد از جنگ نهروان ، امیرالمؤمنین علیه السلام در مسجد کوفه نشسته بود و گروهی از اصحابش جمع بودند، بزرگ یهود نزد آن حضرت آمد و گفت: ای امیرمؤمنان! می خواهم از شما چیزهایی بپرسم که آنها را جز پیامبر صلی الله علیه و آله وصی او نمی داند، حضرت فرمود: بپرس. گفت: ما در کتاب خوانده ایم که خدا وصی پیامبر صلی الله علیه و آله را در زمان حیاتشان در مواردی امتحان

ص: 297


1- خلقت انا و علی من نور واحد قبل أن یخلق الله آدم باربعة الآف عام، فلما خلق الله آدم رکب ذلک النور فی صلبه فلم یزل شیئا واحدا حتی افترقنا فی صلب عبد المطلب ففی النبوة وفی علی الوصیة. ینابیع المودة، ص 256.

می کند، پس از وفات نیز در مواردی امتحان می کند. مرا خبر ده از آن موارد و از موارد امتحانات خودت.

حضرت فرمود: اگر خبر دهم مسلمان می شوی؟ گفت: آری. آنجناب فرمود: خداوند در حیات پیامبر صلی الله علیه و آله جانشینان آنها را در هفت مورد و پس از وفات آنها نیز در هفت مورد امتحان می کند؟ بزرگ یهود گفت: صحیح فرمودی اکنون مرا از موارد امتحانات خودت آگاه کند.

حضرت فرمود: «خدا مرا در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله در هفت مورد امتحان کرد و مرا فرمان بردار و مطیع یافت، و البته آنچه خبر می دهم از باب تعریف و خودستایی نیست، بلکه نعمتهای الهی بوده که شامل حالم گردیده است و آن موارد عبارتند از:

اول - پیامبر صلی الله علیه و آله در ابتدای دعوتش خویشان خود را فراخواند و آنان را دعوت به اسلام نمود و احدی از آنها نپذیرفتند جز من که از همه کوچکتر بودم و سه سال فقط من و خدیجه با پیامبر صلی الله علیه و آله نماز خواندیم. (تفصیل این جریان در ص ؟؟؟ آمده است).

دوم - قریش برای کشتن پیامبر صلی الله علیه و آله همدست شدند که پیامبر صلی الله علیه و آله را در بستر با شمشیر به قتل برسانند. جبرئیل این نقشه را به رسول خدا صلی الله علیه و آله خبر داد و دستور داد به امر خدا به غار برود، پیامبر صلی الله علیه و آله این امر را به من اطلاع داد و فرمود در بسترش بخوابم و جانم را فدای جان او کنم، و پس از رفتن رسول خدا صلی الله علیه و آله قریش که یقین داشتند پیامبر صلی الله علیه و آله را خواهند کشت، با شمشیر به من حمله کردند و من از خود دفاع نمودم...» (داستان لیلة المبیت است که در ص ؟؟؟ آمده است).

سوم - در جنگ بدر دلاوران قریش مثل ولید و شیبه و دیگران به مسلمانان حمله کردند و من که از همه لشکریان کوچکتر بودم و تجربه جنگی نداشتم، از طرف پیامبر صلی الله علیه و آله مأمور به جنگ با آنان شدم که خدا به دست من ولید و شیبه را که از سران نیرومند قریش بودند به هلاکت رساند و سپس جمع بسیاری از آنها را به

ص: 298

قتل رسانده یا به اسارت گرفتم...» (این داستان جنگ بدر است که در صفحه ؟؟؟ ذکر شده است).

چهارم - قریش با همه قبائل عرب هم پیمان شدند و در احد به ما حمله کردند و برخی از ما کشته و جمعی از ما فرار نمودند. ولی من از پیامبر صلی الله علیه و آله دفاع کردم تا آنجا که بیش از هفتاد زخم بر بدنم وارد آمد... (داستان جنگ احد در صفحه ؟؟؟ بیان شده است).

پنجم - قریش و اعراب هم پیمان شدند تا پیامبر صلی الله علیه و آله و خاندانش را به قتل نرسانند آرام نگیرند و با تمام تجهیزات راهی مدینه شدند و یقین داشتند به هدف می رسند. پیامبر صلی الله علیه و آله امر به احداث خندق نمود. همینکه قریش رسیدند عمروبن عبدود که دلیر عرب بود پی در پی فریاد زد و مبارز طلبید و هیچ کس جرئت نزدیک شدن به او را نداشت.

رسول خدا صلی الله علیه و آله مرا فرستاد، در این موقع زنان مدینه بر من گریان شدند که چگونه با عمروبن عبدود، فارس یلیل روبرو خواهم شد. ولی خداوند سبحان او را به دست من هلاک ساخت و پیروزی حاصل گردید... (داستان جنگ خندق در صفحه ؟؟؟ آمده است) .

ششم - واقعه جنگ خیبر بود که برخی از ما به جنگ با مرحب خیبری رفتند و بدون فتح برگشتند و سرانجام پیامبر صلی الله علیه و آله مرا فرستاد، مرحب را کشتم و خدا قلعه های آنها را به دست من فتح نمود. (داستان این جنگ در صفحه ؟؟؟ گذشت).

هفتم - قبل از فتح مکه پیامبر صلی الله علیه و آله برای اتمام حجت، نامه ای به سران قریش نوشت و سوره برائت را در نامه درج فرمود، و توسط مردی از مسلمانان فرستاد. جبرئیل نازل شد و عرض کرد: ای محمد صلی الله علیه و آله این نامه را باید خودت یا مردی از خاندان خودت به مکه ببرد. پیامبر صلی الله علیه و آله مرا فرستاد و نامه را در میان راه از آن مرد

ص: 299

گرفتم و راهی مکه شدم، در حالی که می دانستم زن و مرد مکه دشمن من هستند و اگر بتوانند مرا قطعه قطعه می کنند. ولی با این حال من هیچگونه وحشت و ترس بخود راه ندادم و پیام رسول خدا صلی الله علیه و آله را به قریش ابلاغ کردم. (داستان ابلاغ سوره برائت در صفحه ؟؟؟ آمده است).

[سپس امام علیه السلام فرمود:] اینها هفت مورد بود که خدا در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله مرا امتحان کرد و مرا مطیع و فرمان بردار یافت.

اما هفت مورد امتحان من بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله به این قرار است:

اول - تحمل مصیبت رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله برایم بسیار سخت و جانکاه بود و یاد می آوردم که از کودکی در کنار آن حضرت بوده و مرا در آغوش می گرفت و با محبت فوق العاده مرا بزرگ کرد و بعد سالها در خدمتش بودم و لذا رحلت آن رسول مهربان برای من بسیار گران و ناراحت کننده بود. از سویی با رحلت او وحی الهی قطع شد ولی با این همه صبر کردم و آن حضرت را غسل داده کفن نمودم و

پس از نماز بر آن بزرگوار او را دفن نمودم.

دوم - پیامبر صلی الله علیه و آله در زمان خود مرا به امر خدا امیر امت قرار داد ولی بعد از آن حضرت حوادث تلخ و بسیار ناگواری بوجود آوردند و برخلاف دستور پیامبر صلی الله علیه و آله عمل کردند. (حضرت به داستان سقیفه اشاره کرد. این داستان در ص ؟؟؟ همین کتاب از صحیح بخاری از قول عمر آمده است و فرمود: با تمام این ناراحتی ها صبر کردم.

اما سوم - ای بزرگ یهود! آن کسی که در ابتدا به عنوان خلیفه جای پیامبر صلی الله علیه و آله قرار گرفت، بارها از من عذرخواهی کرد و من هم به خاطر حفظ اسلام و حفظ وحدت امت در برابر منافقان و دشمنان، سکوت کردم و تحمل نمودم و باورم بود که بعد از او به سفارشات پیامبر صلی الله علیه و آله درباره من عمل کنند ولی چنین نشد و امر را به رفیقش واگذار کرد و من باز سکوت کرده صبر نمودم و با اینکه عده ای از دوستانم اصرار بر

ص: 300

مخالفت داشتند ولی من بخاطر حفظ اسلام مخالفت نکرده بلکه در مشکلات او را راهنمایی کردم و کسی باور نمی کرد که او بعد از خودش امر را به غیر من واگذار کند ولی چنین نکرد و من صبر کردم.

اما چهارم - این بود که امر خلافت به عثمان واگذار شد و با اینکه سوابق مرا در اسلام نزدیکی مرا به پیامبر صلی الله علیه و آله می دانستند، در عین حال همه را نادیده گرفته و او را بر من مقدم داشتند، (سپس حضرت بخشی از حوادث تلخ دوران عثمان را بازگو کرد و فرمود: من در تمام این نامرادی ها صبر کردم.

اما پنجم- پس از آنکه عثمان کشته شد و با من بیعت کردند، برخی از همان افراد که با من بیعت کرده بودند، چون به خواسته خود نرسیدند، با آن زن (عایشه) بر من شوریدند و سرانجام جنگ جمل را بوجود آوردند و من به ناچار بر این جنگ تن در دادم و تحمل کردم. (داستان جنگ جمل در ص 390 آمده است).

اما ششم - مخالفت معاویه و حادثه جنگ صفین و انتخاب حکمین و به شهادت رسیدن جمعی از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله همراه من بودند مثل عمار، ذوالشهادتین و ... و آنچه بعد از جنگ رخ داد، همه بر من بسیار ناگوار و مصیبت بار بود که صبر کردم. (جنگ صفین و حوادث تلخ آن در صفحه 423 و گریه حضرت بر عمار و دیگر یاران شهیدش در صفحه 561 آمده است).

اما مورد هفتم - حادثه جنگ نهروان بود که گروهی از اصحاب خودم بر من شوریدند و جنگی ناخواسته و ناگوار بر من تحمیل نمودند که پیامبر صلی الله علیه و آله مرا از آن باخبر کرده بود و من ناچار تن به جنگ درداده و مشکلات آن را تحمل نمودم. (جنگ نهروان در صفحه 479 نقل شده و در تمام این هفت مورد خداوند سبحان مرا امتحان کرد و مطیع و فرمان بردار یافت.

سپس فرمود: ای بزرگ یهود! یک امتحان دیگر از من باقی مانده است که به زودی وقت آن می رسد، پرسیدند آن یک مورد را هم بیان فرما، فرمود: آن یک مورد

ص: 301

این است که این (اشاره کرد به ریش مبارکش) از خون این رو با دست اشاره کرد به فرق سرش) رنگین می شود. (راوی گوید): در این موقع صدای گریه و شیون حاضران فضا را پر کرد و همه با صدای بلند گریه کردند و بزرگ یهود همان لحظه اسلام آورد و شهادتین بر زبان جاری ساخت...» (1)

امتحان الهی همگانی و عمومی است

«أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ » (سوره عنکبوت، آیه 2) «آیا مردم گمان کرده اند همینکه بگویند ایمان آوردیم، رها می شوند و مورد امتحان قرار نمی گیرند؟ در حالی که یقین کسانی که پیش از آنان بودند امتحان کرده ایم».

حضرت ابراهیم علیه السلام بوسیله مال و جان و فرزند امتحان شد. «وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا » (سوره بقره آیه 124)

حضرت ایوب بوسیله مال و فرزند و بیماری امتحان شد. «وَأَيُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ »(سوره انبیاء آیه 84)

حضرت یوسف بوسیله زلیخا امتحان شد. « وَقَالَتْ هَيْتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ » (سوره یوسف آیه 23)

حضرت نوح و لوط هر یک بوسیله همسر بداخلاق و بدرفتار خود امتحان شدند. «امْرَأَتَ نُوحٍ وَامْرَأَتَ لُوطٍ كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صالِحَيْنِ» (سوره تحریم آیه 10)

پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله بوسیله قومی جاهل و شقی و حتی بوسیله برخی خویشان خود، مثل ابولهب، امتحان دشواری داد که فرمود: «ما أوذی نبی مثل ما أوذیت»

ص: 302


1- خصال شیخ صدوق، باب خصلتهای هفتگانه ، ح 58. روایت را تلخیص.

امام حسن علیه السلام بوسیله اصحابی منافق و همسری نامهربان و ظالم، سید الشهداء علیه السلام بوسیله جان و فرزند و همه اهل بیت و همه اصحاب با وفا و مهربان، طلحه و زبیر به وسیله حب جاه و ریاست، قوم حضرت لوط بوسیله نهر آب و نوشیدن مشتی آب امتحان شدند. « إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلِيكُمْ بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي وَمَنْ لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي إِلَّا مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلَّا قَلِيلًا مِنْهُمْ » (وره بقره آیه 249)

برخی افراد به وسیله چیزی اندک از ترس و گرسنگی و کاهش بخشی از اموال و زن و فرزند امتحان شده و می شوند. «وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ » (سوره بقره آیه 155)

علما و دانشمندان به وسیله علم و دانش خود، نادان ها بوسیله پرسش نکردن و باقی ماندن در جهل، امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:

إن الله لم یأخذ علی الجهال عهدا بطلب العلم حتی أخذ علی العلماء عهدا ببذل العلم للجهال لأن العلم کان قبل الجهل». (1) «خدا از نادان ها پیمان برای طلب علم نمی گیرد تا آنکه از علما پیمان گیرد که بنادانان علم آموزند زیرا علم بر جهل مقدم است».

اغنیاء و ثروتمندان به وسیله پول و نعمت، فقرا به وسیله تنگدستی و فقر. «فَأَمَّا الْإِنْسَانُ إِذَا مَا ابْتَلَاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهَانَنِ » (سوره فجر آیات 16-15) «اما انسان هنگامی که پروردگارش وی را می آزماید و عزیزش می دارد و نعمت فراوان به او می دهد می گوید پروردگارم مرا گرامی داشته است، واما چون وی را می آزماید و روزی اش را بر او تنگ می گرداند می گوید پروردگارم مرا خوار کرده است».

خلاصه کسی گمان نکند آزمایش و امتحانی در کار نیست. بلکه همه باید

ص: 303


1- اصول کافی ج 1 ص 41 باب بذل العلم

بدانیم مورد امتحان قرار خواهیم گرفت. منتها هر کس بقدر معرفت و در حد موقعیت و جایگاهش.

برخی خصوصیات امیرالمؤمنین علیه السلام

سعادت امیرالمؤمنین علیه السلام در زندگی

اگر سعادت در داشتن زن خوب است که جامع فضایل و دارای ملکات نفسانی و روحانی باشد، باید گفت: امیرالمؤمنین علی علیه السلام سعادتمندترین و خوشبخت ترین مردان عالم بوده است، زیرا یک زن به تمام معنا آراسته و پاک داشت، توافق اخلاقی، سادگی زندگی، بی آلایشی و بی تکلفی، بدون توقع از یکدیگر، احترام به عقیده یکدیگر، طهارت روح و علم و تقوا، زهد و قناعت، عبادت و اطاعت از خدا، ... و در یک کلام عواطف و احترام متقابل که اساس سعادت زن و شوهر است، در زندگی امیرالمؤمنین علیه السلام با فاطمه زهرا علیها السلام متجلی و حاکم بود. او در ابتدای زندگی همسری داشت که با کمال سادگی زندگی کرد، هرگز از شوهرش توقعی نکرد، حتی در بیماری و در هنگام کسالت که تمایل به انار داشت، حیا مانع بود که از شوهر درخواست انار کند، و می گفت: پدرم فرموده است: از شوهر تقاضایی مکن، مبادا نتواند انجام دهد و خجالت زده شود.

آری. زن و شوهر که در سخاوت، ایثار، صبر و تحمل، قناعت، عبادت و قرآن خواندن، در کمک به ایتام و مساکین، برنامه مشترکی داشته باشند، از خوشبخت ترین ها هستند، چنانچه در زندگانی روزانه امیرالمؤمنین علی علیه السلام و فاطمه زهرا علیها السلام بنگریم، می بینیم تا چه اندازه وحدت نظر، وحدت کلمه، وحدت عقیده، وحدت اخلاق، داشته اند و در حقیقت هم کفو و هم سنخ وهمگون بوده اند.

آری، اگر علی علیه السلام نبود برای فاطمه علیها السلام کفوی نمی بود، و اگر فاطمه علیها السلام نبود، برای

ص: 304

علی علیه السلام کفوی نمی بود.

اگر سعادت در داشتن پدر و مادر ارزشمند و بزرگوار است باید گفت: امیرالمؤمنین علی علیه السلام سعادتمندترین مردان عالم است، زیرا پدرش ابوطالب شیخ بطحا وکفیل و حامی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بوده، و مادرش فاطمه بنت اسد، از زنان ممتاز بوده است، که خداوند او را برای زایمان، به داخل کعبه راه داده و اول زنی است که بعد از حضرت خدیجه اسلام آورده، واول زنی است که همراه فاطمه زهرا علیها السلام هجرت کرده، و تنها زنی است که لیاقت مادری امیرالمؤمنین علیه السلام را داشته است.

اگر سعادت در داشتن فرزندانی شایسته و صالح است، که بی مانند و قره العین دنیا و آخرت، امام المجاهدین و متقین باشند. باید گفت: امیرالمؤمنین علیه السلام سعادتمندترین مردان عالم است.

اگر سعادت در داشتن ذریه ای عالم، خدمت گذار به اسلام و مسلمانان، در طول تاریخ است، باید گفت: امیرالمؤمنین علیه السلام سعادتمندترین مردان عالم است.

زیرا بزرگان علما و محدثان، مانند سید مرتضی، سید رضی، تا مرحوم بروجردی و حکیم و خوئی و حضرت امام خمینی... از ذریه آن بزرگوار هستند.

اگر سعادت در شاگردان برجسته و احیاکننده گان آثار پیامبر صلی الله علیه و آله و اسلام و دین و مذهب است، باید گفت: امیرالمؤمنین علیه السلام سعادتمندترین همه انسان ها است. زیرا علاوه بر مثل ابن عباس و ...، اشخاصی مثل کلینی، صدوق، شیخ بهایی، تا صاحب جواهر و...، همه این بزرگان و مراجع، از شاگردان و خوشه چینان خرمن علم امیرالمؤمنین علیه السلام و فرزندان معصوم آن حضرت علیه السلام بوده اند.

اشعارذیل که منسوب به امیرالمؤمنین علیه السلام است گویای همین مطلب است:

ص: 305

محمد النبی اخی و صنوی * و حزة سید الشهداء عمی

و جعفر الذی یمسی و یضحی * یطیر مع الملائکة ابن امی

و بنت محمد سکنی و عرسی * مسوط لحمها بدمی و لحمی

وسبطا احمد ولدای منها * فایکم له سهم کسهمی

سبقتکم الی الاسلام طرا * غلاما ما بلغت أوان حلمی

وصلیت الصلواة و کنت طفلا * مقرا بالنبی فی بطن امی

انا الرجل الذی لاتنکروه * لیوم کریهة او یوم سلم

و اوجب لی ولایته علیکم * رسول الله یوم غدیر خم

فویل ثم ویل ثم ویل * لمن یلقی الإله غدا بظلمی (1)

محمد که پیامبر صلی الله علیه و آله است، برادر و قرین من است و حمزه سیدالشهداء ، عموی من است.

وجعفر طیارکه [در بهشت] با فرشتگان پرواز می کند، برادر من است . و فاطمه، دختر پیامبر صلی الله علیه و آله، زوجه من است که گوشت و خون او آمیخته به گوشت و خون من است.

ونواده های پیامبر صلی الله علیه و آله [حسنین علیهما السلام] دو فرزند من از فاطمه اند، پس کدام یک از شما مانند من هستید؟

بر همه شما، در اسلام آوردن سبقت گرفتم، در حالی که نوجوانی بودم که هنوز به حد بلوغ نرسیده بودم.

و من در کودکی [با پیامبر صلی الله علیه و آله] نماز خواندم و در حالی که در شکم مادرم بودم،

ص: 306


1- معاویه نامه ای به امیرالمؤمنین علیه السلام نوشته بود که من دارای فضائل زیادی هستم، پدرم در جاهلیت، رئیس قریش بود و من خال المؤمنین و کاتب وحی پیامبر صلی الله علیه و آله بودم، علی علیه السلام در پاسخ نامه او اشعار فوق را برای وی فرستاد، وقتی معاویه آن را خواند گفت: این نامه را از اهل شام مخفی دارید، تا به پسر ابوطالب مایل نشوند . احتجاج طبرسی، ج 1، ص 266.

به نبوت او اقرار کردم.

من آن مردی هستم که نمی توانید [خدمات او را] انکار کنید، چه در روز جنگ و چه در موقع صلح.

ورسول خدا صلی الله علیه و آٖله در غدیر خم، برای من، ولایتش را بر شما واجب کرد.

پس وای به حال کسی! وای به حال کسی! وای به حال کسی ! که فردای قیامت خدا را در حالی ملاقات کند که درباره من، ستم کرده باشد.

صبرو مماشات آن حضرت با غاصبان

از خصوصیات حضرت امیر علیه السلام صبروتحمل ومماشات با غاصبان حقوقش بود. در خطبه معروف به «خطبه شقشقیه» دردهای دلش را از ماجرای سقیفه مطرح فرموده و صبروتحملش را چنین توصیف کرده است:

آگاه باشید! به خدا سوگند! ابابکر، جامه خلافت را بر تن کرد، در حالی که می دانست، جایگاه من نسبت به حکومت اسلامی، چون محور آسیاب است به آسیاب ، که دور آن حرکت می کند. او می دانست که سیل علوم از دامن کوهسار من جاری است، و مرغان دور پرواز اندیشه ها، به بلندای ارزش من نتوانند پرواز کرد، پس من ردای خلافت را رها کرده و دامن جمع کرده از آن کنارگیری کردم، و در این اندیشه بودم که آیا با دست تنها برای گرفتن حق خود به پا خیزم؟ یا در این محیط خفقان زا، و تاریکی که به وجود آوردند، صبر پیشه سازم ؟ که پیران را فرسوده، جوانان را پیر، و مردان با ایمان را تا قیامت و ملاقات پروردگار، اندوهگین نگاه می دارد. پس از ارزیابی درست، صبر و بردباری را خردمندانه تر دیدم. پس صبر کردم در حالی که گویا خار در چشم و استخوان در گلوی من مانده بود. و با دیدگان خود می نگریستم که میراث مرا به غارت می برند!. (1)

ص: 307


1- أما والله لقد تقمصها فلا ابن ابی قحافه و إنه لیعلم أن محلی منها محل القطب من الرحا. ینحدر عنی السیل، ولا یرقی إلی الطیر؛ فسدلت دونها ثوبا، و طویت عنها کشحا، و طفقت أرتئی بین أن أصول بید جداء (جد)، أو أصبر علی طخیة (ظلمة) عمیاء، یهرم فیها الکبیر، و یشیب فیها الصغیر، و یکدح فیها مؤمن حتی یلقی ربه! فرأیت أن الصبر علی هاتا أحجی، فصبرت و فی العین قذی، و فی الحلق شجا، أری تراثی نهبا، حتی مضی الأول لسبیله، فأدلی بها إلی فلان بعده. (خطبه 3 نهج البلاغه)

[تا آن که فرموده است:]

سرانجام اولی (ابوبکر) حکومت را به دست کسی [عمر] سپرد که مجموعه ای از خشونت، سختگیری، اشتباه و ... بود، و من در مدت حکومت طولانی و محنت زا، و رنج آوراو، چاره ای جز شکیبایی نداشتم ...

[تا آن که فرموده است:]

سپس، دومی (عمر)، خلافت را، درگروهی قرار داد که پنداشت من هم سنگ و هم ردیف آنان می باشم، پناه بر خدا از این شورا ! درکدام زمان در برابر شخص اولشان در خلافت مورد تردید بودم. تا امروز با اعضای شورا برابر شوم ؟ که هم اکنون مرا همانند ایشان پندارند؟ و در صف آنان قرارم دهند؟ ناچار بازهم کوتاه آمدم، و با آنان هماهنگ گردیدم. (1)

تحمل ناراحتی های همسر عزیزش حضرت زهرا علیها السلام

از خصوصیات منحصربه فرد حضرت امیر علیه السلام تحمل ناملایمات و ناراحتی های همسر عزیزش حضرت زهرا علیها السلام است. به طوری که در قسمت احتجاج بانوی عالم

ص: 308


1- فصیرها فی حوزة خشناء یغلظ کلمها کلامها و یخشن مسها، ویکثر العثار فیها، والأعتذار منها، فصاحبها کراکب الصعبة إن أشنق لها خرم، وإن أسلس لها تقحم. فمنی الناس لعمر الله بخبط و شماس، وتلون واعتراض؛ فصبرت علی طول المدة، وشدة المحتة؛ حتی إذا مضی لسبیله. جعلها فی جماعة زعم أنی أحدهم، فیالله و للشوری ! متی اعترض الریب فی مع الأول منهم، حتی صرت أقرن إلی هذه النظائر! لکنی اسففت إذ اسفوا، و طرت إذ طاروا؛ فصغارجل منهم لضغنه، ومال الاخر لصهره، مع هن وهن، (خطبه 3 نهج البلاغه)

در مسجد (صفحه 596) آمده است.

امیرالمؤمنین علیه السلام و بیت المال

از خصائص حضرت امیر علیه السلام این بود که از حیف و میل شدن بیت المال به شدت جلوگیری می کرد، و آن را به نحو عادلانه تقسیم می کرد و میان افراد سرشناس و خویشان و نزدیکان خود، با دیگران، هیچ تفاوتی نمی گذاشت. در این رابطه به برخی موارد اشاره می کنم:

پس از آن که مسلمانان عثمان را به خاطر بی عدالتی و حیف و میل بیت المال و تقسیم آن میان وابستگان و اطرافیان خود و امتیاز دادن به عده ای خاص و... - کشتند، هجوم آورده و گرد امیرالمؤمنین علیه السلام را گرفتند و اصرار کردند که با آن حضرت بیعت کنند و با این که آن جناب فرمود: دست از من بردارید و شخص دیگری را برای این کار انتخاب کنید، ولی مسلمانان با اصرار زیاد از آن حضرت تقاضا کردند که دعوتشان را بپذیرد. و اظهار داشتند، از تو جدا نمی شویم تا با تو بیعت کنیم و سرانجام در مسجد النبی با آن حضرت بیعت کردند. (1)

طلحه و زبیر هم که خود را ممتاز می دانسته و طمع در حکومت برخی شهرها را داشتند، با آن حضرت بیعت کردند، و تنها عده ای انگشت شمار مانند سعد وقاص و عبدالله بن عمر، مروان بن حکم و برخی دیگر، از بیعت خودداری کردند. (2)

ص: 309


1- به خطبه سوم نهج البلاغه، خطبه معروف به «شقشقیه» مراجعه شود.
2- حجاج بن یوسف از جانب عبدالملک بن مروان، برای دستگیری عبدالله بن زبیر، به مکه لشکر کشید، پس از کشتن عبدالله، جنازه او را به دار آویخت، عبدالله بن عمر که از بیعت با امیرالمؤمنین خوداری کرد، در آن هنگام مکه بود و همین که جنازه عبدالله بن زبیر را بر چوبه دار دید، از ترس جان خود نزد حجاج رفت و گفت: تو نماینده عبدالملک هستی و من آمده ام با او بیعت کنم، دستت را بده تا بیعت کنم، زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «من مات ولم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة»؛ «کسی که بمیرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است.» حجاج پای خود را دراز کرد و گفت: دستم مشغول است، [مشغول نوشتن بود] با پایم بیعت کن، عبدالله بن عمر گفت: مرا مسخره می کنی؟ حجاج گفت: ای احمق ! تو با علی علیه السلام بیعت نکردی و امروز می گویی کسی که بمیرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلیت می میرد! آیا علی علیه السلام امام زمانت نبود؟! سوگند به خدا، تو را سخن پیامبر نزد من نیاورد بلکه ترس از این داری که عبدالله بن زبیر به آن آویخته شده است، تو را نزد من آورد، [یعنی ترسیدی که به سرنوشت عبدالله زبیر گرفتار شوی، وگرنه نمی آمدی]. (سفینه البحار)، واژه (عبد)، عبدالله .

فردای آن روز، حضرت به مسجد آمد و خطبه خواند و مردم را از برنامه کاروروش حکومت خود آگاه فرمود و پس از حمد و ثنای الهی و درود به پیامبر صلی الله علیه و آله چنین فرمود: بدانید که من شما را به راه حق خواهم راند و روش پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را که سال ها متروک مانده است تعقیب خواهم کرد، من دستورات کتاب خدا را درباره شما اجرا خواهم کرد و کوچک ترین انحرافی از فرمان خدا و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله نخواهم کرد، من همیشه آسایش شما را بر خود مقدم شمرده و هر عملی را که درباره شما انجام دهم به صلاح شما خواهد بود. (به شرحی که در صفحه 383 نقل می کنیم ان شاء الله).

نکوهش استاندار خیانتکار

یکی از استانداران منصوب از جانب امیرالمؤمنین علیه السلام با سابقه بسیار خوب و از وابستگان آن حضرت بود و از هر جهت مورد اعتماد و مردی مجاهد و شایسته ، بشمار می رفت، همین که دید وضع اجتماعی حضرت درهم و برهم شده و از سوی ظالمان و پیمان شکنان، در گوشه و کنار شهرها شورش و اغتشاش و یاغیگری به راه انداخته اند، و به نظرش موقعیت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام را ضعیف شده تلقی کرد، از چنین وضع و چنین موقعیتی سوء استفاده کرد، و چشم حضرت را دوردید و

ص: 310

اموال و موجودی بیت المال مسلمانان را به منظور استفاده شخصی خودش برداشت و از محل مسؤلیت اش (بصره )، به حجازگریخت. (1)

حضرت امیر علیه السلام نامه ذیل را به آن استاندار خائن نوشت:

پس از یاد خدا و درود، همانا من تو را در امانت خود شرکت دادم، وهمراز خود گرفتم، و هیچ یک از افراد خاندانم برای یاری و مددکاری، و امانت داری، چون تو مورد اعتمادم نبود. آن هنگام که دیدی روزگار بر پسر عمویت سخت گرفته، و دشمن به او هجوم آورده، و امانت مسلمانان تباه گردیده، و امت اختیارشان را از دست داده و پراکنده شدند، پیمان خود را با پسر عمویت دگرگون ساختی، و همراه با دیگرانی که از او جدا شدند فاصله گرفتی، تو هماهنگ با دیگران دست از یاری اش کشیدی، و با دیگر خیانت کنندگان خیانت کردی . نه پسر عمویت را یاری کردی، و نه امانت ها را رساندی.

گویا تو در راه خدا جهاد نکردی! و برهان روشنی از پروردگارت نداری، و گویا برای تجاوز به دنیای این مردم نیرنگ می زدی، وهدف توآن بود که آنان را بفریبی! و غنائم و ثروت های آنان را در اختیار گیری، پس آنگاه که فرصت خیانت یافتی شتابان حمله ور شدی، و با تمام توان، اموال بیت المال را که سهم بیوه زنان و یتیمان بود، چونان گرگ گرسنه ای که گوسفند زخمی یا استخوان شکسته ای را می رباید، به یغما بردی، و آنها را با خاطری آسوده، به سوی حجاز روانه کردی، بی آن

ص: 311


1- در این که این استاندار خیانتکار چه کسی بوده است، اختلاف وجود دارد، برخی گفته اند: او عبدالله بن عباس، پسر عم بزرگ، شاگرد ممتاز و سرشناس حضرت امیر علیه السلام بوده است، برخی نتوانسته اند قبول کنند که عبدالله با آن منزلت و مقام علمی اش چنین خیانتی کرده باشد، لذا گفته اند: این استاندار، برادر عبدالله معروف به عبیدالله بوده است، ولی علامه مجلسی رحمة الله فرموده است: «این استاندار همان عبدالله بن عباس است» و ادله ای بر انحراف در پایان زندگی او ارائه کرده است. به سفینه البحار، واژه (عبد) کتابه الی ابن عباس، و به بحارالانوار، ج 69، ص 225، مراجعه شود.

که در این کار احساس گناهی داشته باشی. گویا میراث پدر و مادرت را به خانه می بری ! سبحان الله !!

آیا به معاد ایمان نداری؟ واز حسابرسی دقیق قیامت نمی ترسی؟ ای کسی که در نزد ما از خردمندان بشمار می آمدی! چگونه نوشیدن و خوردن را بر خود گوارا کردی در حالی که میدانی حرام می خوری ؟ و حرام می نوشی؟

چگونه با اموال یتیمان و مستمندان و مؤمنان و مجاهدان راه خدا، کنیزان می خری و با زنان ازدواج می کنی؟ که خدا این اموال را به آنان واگذاشته، و این شهرها را به دست ایشان امن فرموده است!

پس از خدا بترس، و اموال آنان را بازگردان، و اگر چنین نکنی و خدا مرا فرصت دهد تا بر تو دست یابم، تو را کیفر خواهم کرد، که نزد خدا عذرخواه من باشد، و با شمشیری تو را می زنم که به هرکس زدم وارد دوزخ گردید.

سوگند به خدا اگر حسن و حسین علیهما السلام چنان می کردند که تو انجام دادی، از من روی خوش نمی دیدند و به آرزونمی رسیدند تا آن که حق را از آنان باز پس ستانم، و باطلی را که به ستم پدید آمده نابود سازم.

به پروردگار جهانیان سوگند! اگر آنچه که تو از اموال مسلمانان به ناحق بردی، بر من حلال بود، خشنود نبودم که آن را میراث بازماندگانم قرار دهم؛ پس دست نگهدارو فکر کن که به پایان زندگی رسیده ای، و در زیر خاکها پنهان شده، واعمال تو را بر تو عرضه داشتند، آن جا که ستمکار با حسرت فریاد می زند، و تباه کننده عمر و فرصت ها، آرزوی بازگشت دارد اما راه فرارو چاره مسدود است. (1)

ص: 312


1- نهج البلاغه، نامه 41.

نامه توبیخ آمیز امیرالمؤمنین علیه السلام به عثمان بن حنیف

عثمان بن حنیف انصاری مردی بزرگوار و مورد علاقه حضرت امیر بود و از ارادتمندان خالص آن حضرت محسوب می شد. وی از جانب حضرت امیر به عنوان استاندار بصره منصوب گردید.

شخصی از سرمایه داران معروف بصره مجلس مهمانی تشکیل داد و ثروتمندان را دعوت کرد. عثمان بن حنیف را نیز دعوت کرد و او در جلسه مهمانی حضور یافت.

جزئیات جلسه و دعوت شدگان مهمانی به اطلاع حضرت امیر گزارش شد. امام علیه السلام نامه ای نسبتا مفصل، عتاب آمیز و هشداردهنده به عثمان بن حنیف نوشت.

این نامه از امام مسلمانان به شخصی مانند عثمان بن حنیف که مردی بسیار برجسته و بزرگوار و از ارادتمندان امام علیه السلام است، نوشته شده و همه مسئولان و کسانی را که در رأس امور و دارای پست و مقام و مسئولیت هستند، آموزش می دهد و برای یکایک دولتمردان و حتی عوامل و خدمتگزاران آنان الگو می باشد.

البته گمان نشود که شاید این استاندار از موقعیت خود استفاده کرده و از بیت المال میلیون ها درهم و دینار اختلاس کرده و ربوده است، و به این جهت رهبر بزرگوار مسلمانان، امیرمؤمنان حضرت علی علیه السلام او را توبیخ و سرزنش کرده و چنین نامه طولانی و عتاب آمیز را به او نوشته و ضمن هشدار، او را نکوهش و از وی گلایه کرده است.

خیر، چنین نبوده است، بلکه گلایه امام علیه السلام و ناراحتی حضرت از آن روی بوده که نماینده و استاندار او به مهمانی ای رفته که در شأن نماینده آن حضرت نبوده است. در مجلسی شرکت کرده و سر سفرهای نشسته که اشراف و پولدارها و سرشناسان دعوت شده و غذاهای رنگارنگ و فراوان تدارک و تهیه شده است.

رنجش عمده امام علیه السلام این است که چرا مردم تهیدست و فقیر دعوت

ص: 313

نشده اند، ناراحتی حضرت بیشتر از این است که چرا فقط اغنیا دعوت شده و از کسانی که قدرت مالی ندارند، دعوت به عمل نیامده و آنان حضور نداشته اند.

به علاوه، مگر مسلمان مجاز است هر دعوتی را بپذیرد و در هر مجلس و مهمانی شرکت کند و سر هر سفرهای بنشیند و با هرکس هم غذا شود؟

گذشته از اینها، چرا و به چه منظور از آقای استاندار پذیرایی ویژه و استثنایی به عمل آمده است ؟!

از اینجا معلوم می شود که هر کس در رأس امور مسلمانان و به عنوان حاکم ورهبر جامعه شناخته می شود باید رفتار و کردار مسئولان زیردست و استانداران، فرمانداران، و همه کسانی را که در گوشه و کنار به سمتی گمارده و فعالیت می کنند، زیر نظر داشته باشد و از رفتار آنان مطلع شود و درصورت تخلف از انجام وظیفه، پیگیری های لازم را انجام داده و خطا و لغزش آنان را گوشزد و در صورت لزوم مورد عتاب و نکوهش قرار دهد و نباید میان مسئولان رده بالا و ارادتمندان و خواص با مردم عادی تفاوت بگذارد.

نکته قابل توجه این که نامه امام به استاندار که از افراد بزرگوار و سرشناس بوده است، بدون هیچگونه عنوان والقاب و تشریفات و پیشوند و پسوند شروع و نوشته شده است:

متن نامه

أما بعد، یا ابن حنیف! فقد بلغنی أن رجلا من فتیة أهل البصرة دعاک إلی مأدبة فأسرعت إلیها...

اما بعد، [یعنی پس از حمد و ثنای پروردگار و پس از درود بر پیامبر اسلام] ای پسر

ص: 314

حنیف ! به من گزارش (1) رسیده است که شخصی از بزرگان و سرشناسان اهل بصره مجلس مهمانی ترتیب داده و تو را هم دعوت کرده است و تو [بدون این که توجه داشته باشی و فکر کنی که این مهمانی برای چیست و به چه منظوری برقرار شده و جنابعالی را به چه مقصودی دعوت کرده است و بدون این که فکر کنی هزینه این ضیافت آن مرد سرشناس و ثروتمند، از کجا و از چه راهی تأمین شده است، و چه شده که از بین مردم، تنها پولداران و ثروتمندان و اشراف شهر دعوت شده و غرضش از این دعوت و جلسه چه بوده است] باشتاب و سرعت به آن مجلس رفته و آن دعوت را فورا پذیرفته ای ، گویا از رفتن و حضور در آن مجلس خوشحال بوده و با میل ورغبت در آن مجلس حاضر شده ای. [ چرا که گاه انسان را با زور و اجبار به بعضی از مجالس می برند ولی مجالسی که مطابق طبع و میلش باشد بلافاصله رهسپار آن می شود] و تو با سرعت و شتاب به آن مجلس رفته ای؟

[تو استاندار، نماینده و مسئول از سوی علی بن ابی طالب هستی، نه استاندار فلانی وفلانی. تو نماینده کسی هستی که حتی یک وعده غذای اعیانی واشرافی نخورده و هرگز سر چنان سفره هایی حاضر نشده است.]

تستطاب لک الألوان، وتنقل إلیک الجفان! (2)

ولی تو سر سفرهای حاضر شده ای که خوراکهای گوناگون و غذاهای رنگارنگ و خوشمزه برایتان مهیا کرده و در حضورتان چیده اند. مرتب پیش دستی ها، ظرف ها و دیسها را عوض وغذایی دیگر با کیفیتی بهتر برای تو حاضر کرده اند.

[حضرت در ادامه می فرماید:]

ص: 315


1- ظاهرا حضرت امیر علیه السلام گزارشگری داشته که قضایا را به طور دقیق به اطلاع آن حضرت می رسانده است.
2- «الجفان» جمع «الجفن» به معنای کاسه های بزرگ است که در آنها گوشت ریخته و به مردم می خورانند.

وما ظننت أنک تجیب إلی طعام قوم، عائلهم مجفو، و غنیهم مدعو.

ولی من باور نمی کردم نماینده مثل منی اصلا در چنین مجالسی حاضر و میان آن جماعت می نشست. من گمان نمیکردم تو با دیدن آن مجلس و با مشاهده آن دعوت شدگان در آن مجلس می نشستی و با آنان هم غذا شده و از خوردنی ها می خوردی! من احتمال نمیدادم تو سر سفرهای بنشینی که پولدارها و ثروتمندان دعوت شده ولی فقرا وعائله مندان و تهیدستان سر آن سفره نبوده اند و به آنان جفا شده است.

[خلاصه آنچه که بیشتر امام علیه السلام را رنج می دهد، بی توجهی به فقرا و عائله مندان تهیدست است، آنچه موجب ناراحتی امام علیه السلام شده، این است که نماینده او سر سفرهای نشسته و غذا خورده که دعوت شدگان آن توانگران و ثروتمندان بوده اند، مثل برخی ضیافت های زمان ما که برای ولیمه حج و عمره و زیارات و خرید منزل و عروسی و... در هتل ها و منازل تشکیل می گردد، و نه تنها از فقرا دعوت نمی شود و به آنان اجازه ورود نمی دهند، بلکه خویشاوندان بی بضاعت خویش را نیز به بهانه این که کلاس مجلسشان پایین می آید، دعوت نمی کنند. و بیشتر اوقات به قدری غذاهای اضافی تهیه می کنند که با دور ریخته می شود و یا به شکل تحقیرآمیزی به فقرا و مستمندان بیرون از مجلس داده می شود، البته هیچ فقیر آبرومندی به خود اجازه نمی دهد با مراجعه به این گونه مجالس شکم خود را سیر کند.

بلی، اشکال اساسی آن سفره این بوده که به فقرا و عائله مندان نیازمند بی اعتنایی و به تعبیر امام علیه السلام در حق آنان جفا وظلم شده و به حساب نیامده اند.

جناب استاندار، نماینده امیرمؤمنان علی علیه السلام ، آیا هیچ با خود اندیشید که صاحب این سفره، آن غذاهای رنگارنگ را با چه پولی و از چه راهی تهیه کرده است؟! آیا نمی دانست که معمولا برپایی چنین ضیافت هایی از درآمد حلال و مشروع میسر نمی گردد. آیا توجه کرد که هدف از آن مهمانی و دعوت از ایشان چه

ص: 316

بوده است؟! (1)]

[حضرت در ادامه می فرماید: اکنون که بر سر آن سفره رفتی:]

فانظر إلی ما تقضمه من هذا المقضم، مما اشتبه علیک علمه فالفظه، وما أیقنت بطیب وجهه فنل منه.

خوب دقت کن، غذایی که جلوی تو گذارده اند و تو می جوی و می خوری، اگر بر تو مشتبه است و روشن نیست که از حلال تهیه شده یا از حرام، آن را نخور واگر در دهان گذاشته ای آن را خارج کن و دور بینداز. [زرا غذای شبهه ناک اثر خودش را بر جسم و جان انسان می گذارد و آنچه را یقین داری از راه حلال تهیه شده است میل کن. اما اگر بدانی با پول نامشروع تهیه شده است حکمش مشخص است که نباید

از آن غذا خورد].

[فرمایش امام علیه السلام تا اینجا متوجه شخص عثمان بن حنیف است. اما در ادامه، کلام امام علیه السلام خطاب به همه مسلمانان و شیعیان و پیروانش می باشد که به آن شاء الله ما نیز یکی از آنان به حساب می آییم و باید بیشتر دقت و توجه کرده و بدان پایبند بود].

ألآ و إن کل مأموم إماما، یقتدی به و یستضیء بنور علمه؛

آگاه باشید. برای هر مأمومی امام علیه السلام و پیشوا و مقتدایی هست که به او اقتدا می کند

ص: 317


1- نقل است که یکی از علما را به مهمانی دعوت می کنند، و ایشان خواه ناخواه شرکت می کند. پس از صرف غذا، صاحب منزل ورقه ای جلوی آن عالم می گذارد و تقاضا می کند که آن را امضا کند، ایشان پس از مطالعه آن ورقه، متوجه می شود که هدف از آن مهمانی، امضا گرفتن از وی بوده است و به نظرش آنچه در ورقه آمده است مشروع نیست، لذا بدون این که نامه را امضا کند از جای برخاسته و با ناراحتی به صاحب خانه می گوید: این غذا چه زهرماری بود که به من خوراندی ؟! و از اطاق خارج شده و کنار باغچه می نشیند و انگشت به دهان و گلوی خود می زند و آنچه خورده، استفراغ می کند و از منزل وی بیرون می رود. و گویا این عالم ربانی، این برخورد را از همین فرمایش امامش امیرالمؤمنین علی علیه السلام آموخته است.

و از نور علمش استفاده می کند.

[امام علیه السلام یک قاعده کلی و همگانی را بیان می کند و آن قاعده این است که: همه انسانها و همه مسلمانان، پیشوا وامامی دارند، هرکس که از احکام الهی آگاه نیست و دستورات خدا را نمی داند . به حکم قطعی عقل . یک امام آگاه، عالم و مورد اعتماد انتخاب کرده و از او پیروی می کند، از علمش استفاده و کسب نور می کند، در اعمال وکارهایش به او اقتدا و از او اطاعت می کند. سیره و عمل او را الگو قرار داده و در جای پای اوگام می نهد].

إلا و إن إمامکم قد اکتفی من دنیاه بطمریة (1)، ومن طعمه بقرصیه،

آگاه باشید! امام شما از دنیای خود به دو لباس فرسوده و دو قرص نان اکتفا کرده است.

[در زمان حکومت آن حضرت، همه مسلمانان به اعم از شیعه و سنی به امامت آن بزرگوار را قبول داشتند لذا خطاب به همه مسلمانان می فرماید]:

آگاه باشید. این امام شما، با همه قدرت و امکاناتی که در اختیار دارد، از دنیا به دولباس متوسط و عادی و چه بسا وصله دارقناعت کرده است و از غذا و خوردنی ها هم به دو قرص نان در شبانه روز بسنده کرده است.

[آری، این روش امام است، و مأموم و شیعه به کسی گفته می شود که به روش امامش عمل کند، اما حضرت می داند که مسلمانان و شیعیانش، پیروانی پابرجا نیستند، می داند همه مانند سلمان و اباذر نیستند و از وی آن گونه که پسندیده است پیروی نمی کنند، لذا در ادامه می فرماید]:

ألا و إنکم لل تقدرون علی ذلک، ولکن أعینونی بورع والجتهاد، و عفة و سداد.

می دانم شما را یارای آن نیست که مانند علی علیه السلام زندگی کنید، و نمی توانید

ص: 318


1- «طمر» به معنای لباس کهنه و مندرس است.

قناعت کنید. علی نیز چنین انتظاری از شما ندارد، امام علیه السلام شما آگاه است که شما تحمل چنین زندگی را ندارید. اما این بدان معنا نیست که با او هیچ همراهی نکنید، بلکه توقع امام شما این است که لااقل پیشوای خود را در پارسایی و تقوا، در راستی و صداقت ، درعفت و پاکدامنی، یاری کنید.

یاری رساندن به من، این است که شما ورع و ترس از خدا داشته باشید، سراغ کارهای حرام و نامشروع نروید، ظلم و حق کشی و رشوه خواری نکنید، حقوق دیگران را تضییع نکنید، عفت و پاکدامنی را پیشه کنید.

کاری را که به عهده گرفته اید یا بر عهده شما گذارده اند، خوب، محکم، صحیح و به موقع انجام دهید، در اموری که مربوط به شما است کوشش کنید و با جدیت آنها را انجام دهید، اهل کوشش و تلاش باشید و از کم کاری و بیکاری و تنبلی بپرهیزید.

[سپس حضرت امیر علیه السلام عموم مسلمانان را مخاطب قرار داده و سوگند یاد کرده و فرموده است]:

فوالله ما کنزت من دنیاکم تبرا، (1) ولا ادخرت من غنائمها وفرا، ولا أعددت لبالی ثوبی طمرا؛ (2) سوگند به خدا در پست حکومت و در دوره ریاست خود هرگز از اموال شما، از بیت المال که متعلق به همه ملت است و مربوط به یکایک شما است چیزی ذخیره نکرده ام، از درآمدها و غنائم جنگی، از طلا و درهم و دینار و... چیزی نیندوختم.

من به خاطر این که لباسم کهنه است، لباس دیگری تهیه نکرده ام، [یعنی هر وقت لباسم پاره می شد و از قابلیت وصله کردن هم خارج می گشت، آن وقت لباس دیگری تهیه می کردم.]

ص: 319


1- «تبر» طلای غیر مسکوک یا آب نشده است که در قدیم ذخیره و پنهان می کردند.
2- «طمر» لباس کهنه و مندرس است.

سپس در ادامه می فرماید:

بلی! کانت فی أیدینا tدک من کل ما أظلته السماء، فشحت علیها نفوس قوم، و سخت عنها نفوس قوم آخرین؛ آری، از آنچه آسمان بر آن سایه افکنده است ، فدک در دست ما بود، از اموال دنیا تنها ملکی متعلق به ما و در تصرف ما بود که وقتی آیه مبارکه «وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ » (1)نازل شد، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به امر خداوند متعال فدک را به دخترش فاطمه علیها السلام از واگذار کرد و به او بخشید. ولی عده ای بر آن بخل ورزیدند و نتوانستند تحمل کنند و آن را از ما گرفتند وغصب کردند، ما هم وقتی چنین دیدیم سخاوتمندانه از آن صرف نظر کرده، و چشم پوشیدیم.

[اما آنچه مایه آرامش روح و روان امام علیه السلام است . علاوه بر روح والا وبی مانندش -این حقیقت است که فرمود]:

و نعم الحکم الله؛ خوب داور و حاکمی است خدای سبحان، [در ظلمی که به ما شد و حق و ملکی را که از ما گرفتند و غصب کردند، خداوند در قیامت میان ما و آنان حکم خواهد کرد و خدا خوب حاکمی است.] «یوم المظلوم علی الظالم أشد یوم الظالم علی المظلوم»

مؤلف: این گذشت امیرالمؤمنین علیه السلام در روز قدرت و هنگام زمامداری و خلافت برگ زرین و درخشان دیگری است بر صفحه زندگانی پرافتخار آن حضرت که از قدرت به نفع خود و فرزندانش استفاده نکرد و از حق شخصی خود گذشت کرد.

سپس می فرماید:

و ما أصنع بفدک و غیر فدک، و النفس مظانها فی غد جدث تنقطع فی ظلمته آثارها، و تغیب أخبارها، و حفرة لو زید فی فسحتها، و أوسعت یدا حافرها،

ص: 320


1- سورة الاسراء، آیه 26.

لأضغطها الحجر والمدر، و سد فرجها التراب المتراکم؛ مرا با فدک و غیر فدک چه کار؟ فدک به چه درد ما می خورد؟ فدک چه دردی از ما دوا می کند؟ فدک چه فایده ای برای ما دارد؟ برفرض که فدک را نگرفته بودند و سالانه هزاران دینار طلا عاید ما می شد، ولی سرانجام چه مشکلی را برای ما حل می کرد؟ و حال آن که خواه ناخواه در خانه قبر، منزل می کنیم، و سرانجام زیر خروارها خاک و در زمین نمناک جای می گیریم. خانه ما قبری تنگ و تاریک و سربسته است، ما را در دل خاک پنهان می کنند، جایی که احدی از درون آن باخبر نمی شود، هیچ کس نمی تواند احوال ما را بپرسد و از وضع ما در داخل قبر اطلاع یابد.

ما به زودی در گودال تنگ و تاریک قبر قرار می گیریم که اگر فرضا گورکن، آن را توسعه دهد، اما سرانجام خاک ها و سنگ ها آن را پر می کنند و راه ارتباط ما را با خارج مسدود می سازند، خبرهای دنیا به کلی از ما قطع می شود، ثروت و باغ و خانه و فرزند و دوست، همه و همه از ما جدا می شوند.

بنابراین نمی توان فدک را با خود برد، در حالی که جایگاه فردای آدمیان گور است که در تاریکی آن آثارش نابود و اخبارش پنهان می گردد. فرزندان و وابستگان و دوستان از خبرگیری مرده مدفون شده خود مأیوس می شوند، مرده، گم شده ای است که اگر کسی سراغش را بگیرد به قبرستان اشاره می کنند و به سراغ قبرش می روند.

مؤلف: آری، سرانجام دنیای ما قبر و گورستان و تنهایی است، و جایگاه ما وادی خاموشان است.

اگر برای مدتی کوتاه در بازداشتگاه توقیف شویم، یا در بیمارستان بستری گردیم، دوستان و آشنایان و خویشاوندان به سراغمان می آیند و احوالپرسی می کنند و برای نجات و خروج از بازداشتگاه و بیمارستان به هر دری زده و چاره جویی می کنیم و برای بازگشت به خانه و زندگی لحظه شماری می کنیم. اما در بازداشتگاه قبر، همه امیدها قطع و خبرها پوشیده و نامعلوم است.

ص: 321

حال که چنین است چه باید کرد و راه چاره و نجات چیست؟

حضرت امیر علیه السلام در ادامه راه نجات را بیان فرموده است:

و إنما هی أروضها بالتقوی لتأتی آمنة یوم الخوف الأکبر، وتثبت علی جوانب المزلق؛ من نفس خود را با تقوا و پرهیزکاری پرورش داده و ورزیده می کنم. [آری، علی علیه السلام مواظب است خود را با تقوا و پرهیزکاری تربیت و عادت دهد، و مواظب دین داری و پارسایی خود می باشد] تا این که در روز خوف اکبر»، [یعنی «قیامت» که هراسناک ترین روزها است] با امنیت و خاطری آسوده وارد صحرای محشر شود، تا این که روزی که قدم ها می لغزد و اکثر مردم نیز می لغزند، آسوده و در امان باشد و از لغزش مصون بماند.

امیرالمؤمنین علی علیه السلام در ادامه نامه خود چنین فرموده است:

ولو شئت لاهتدیت الطریق إلی مصفی هذا العسل و لباب هذا القمح، ونسائج هذا القز ولکن هیهات أن یغلبنی هوای، ویقودنی جشعی إلی تخیر الأطعمة. ولعل بالحجاز أو الیمامة من لا طمع له فی القرص، ولا عهد له بالشبع؛ [این که من به دو قرص نان جووبه دولباس ساده و فرسوده و حتی وصله دار قناعت کردم، نه برای این است که قدرت ندارم] بلکه اگر بخواهم امکانات برایم فراهم است و می توانم برای خود زندگی مرفهی تهیه کنم، اگر بخواهم می توانم از عسل مصفا و مغز گندم و پارچه ابریشمی استفاده کنم، [و چنین نیست که کم مصرف کردن و سطح زندگی را پایین نگاه داشتن و فقیرانه زندگی کردن، به خاطر نداشتن و عدم تمکن باشد. ولی از انسانیت و جوانمردی به دور است.]

آری، از انصاف و مردانگی دور است که هوای نفس بر من غالب شود. خدا چنان روزی را نیاورد که هوای نفس بر من غلبه کند و مرا به شکم پرستی و خوشگذرانی وادار سازد. هرگز چنین مباد که به فکر غذاهای خوشمزه و رنگین بیفتم.

بسیار دور است که هوای نفس بر من غالب شود و حرص و هوای نفسانی، مرا وادار کند به این که لباس و غذای علیه السلام و ممتاز اختیار کنم و حال آن که شاید

ص: 322

در حجازیا یمامه کسی باشد که از شدت فقر و درماندگی حتی] امید به تهیه نان جو را نداشته باشد، و به یاد نداشته باشد که یک وعده غذای سیر خورده باشد.

حضرت در ادامه فرموده است:

أو أبیت مبطانا و حولی بطن غرثی، وأکباد حری، أو أکون کما قال القائل:

و حسبک داء أن تبیت ببطنة * و حولک أکباد تحن إلی القد! (1)

چگونه ممکن است من [که امام و رهبر مردم هستم] شب را با شکم پر صبح کنم در حالی که چه بسا اطراف من شکم های گرسنه و جگرهای تشنه وجود داشته باشد؟ آیا سزاوار است من مصداق شعر آن شاعر باشم که گفته است: این درد و ناجوانمردی تو را بس که شب را با شکم پر بخوابی . و حال آن که دراطراف تو شکم هایی گرسنه و به پشت چسبیده باشد که در آرزوی تکه ای گوشت خشک شده باشند.

سپس حضرت امیر علیه السلام از خودش سؤال کرده و چنین می فرماید:

أأقنع من نفسی بأن یقال: هذا أمیرالمؤمنین، ولا أشارکهم فی مکاره الدهر، أو أکون أسوة لهم فی جشوبة العیش! آیا من، تنها بدان بسنده کرده و دل خوش کنم که به من امیر المؤمنین بگویند، و مرا به عنوان امام و رهبر مسلمانان یاد کنند، ولی در گرفتاری ها، در مشکلات و سختی های زندگی مردم، با آنان همراه نبوده و مشارکت نداشته باشم؟ یا خود در دشواری های زندگی پیشگام نباشم؟ من سیر باشم و مردم گرسنه باشند؟! من که امام و رهبرشان هستم در رفاه و آسایش زندگی کنم و مردم سروسامان و زندگی مناسب نداشته باشند؟!

هم چنین حضرت به خود نسبت می دهد و می فرماید:

ص: 323


1- «قد» به دو معنا آمده است یکی به معنای پوست خشک، پوست بزغاله خشک شده، و یکی به معنای گوشت های خرد شده ای که زیر آفتاب خشک شده است، که به آن «قدید» می گویند.

فما خلقت لیشغلنی أکل الطیبات، کالبهیمة المربوطة، همها علفها؛ أو المرسلة شغلها تقممها، تکترش من أعلافها، و تلهو عما یراد بها، أو أترک سدی او آهمل عابثا، أو أجر حبل الضلالة، أو أعتسف طریق المتاهة! آفرینش من برای این نیست که مرا خوردن غذاهای ممتاز مشغول کند (خدا مرا خلق نکرده است که فقط به فکر شکم باشم) من آفریده نشده ام برای این که مثل چهارپایان به ریسمان بسته، یا چهارپایان رها که مشغول علف خوردن یا چریدن هستند، باشم.

من خلق نشده ام که مثل گوسفندان و شتران که تمام همت و هدفشان آخور و علف و چراگاه است، باشم.

من مثل چهارپایی که او را بسته و یا رهایش کرده اند و هدفش خوردن و چریدن و پر کردن شکمبه خود است، در حالی که از عاقبت امر خود غافل است، نیستم من مانند چهارپایان که هر چه باشد می خورند و کاری به حلال یا حرام بودن، پاک یا نجس بودن آن ندارند، نیستم.

خدا مرا چنین خلق نکرده که افسارم رها باشد تا هر جا که میلم کشید و مطابق شهوات نفسانی و خواهش های شیطانی است بروم، یا به بیراهه رفته و سرانجام در وادی تحیر و سرگردانی گرفتار شوم. خیر، چنین نیست.

حضرت در ادامه نامه خود، اشکال اشکال تراشان را مطرح و پاسخ دندان شکن به آنان داده و فرموده است:

وکأنی بقائلکمم یقول: «إذا کان هذا قوت ابن أبی طالب، فقد قعد به الضعف عن قتال الأقران، و منازلة الشجعان؛ گویی برخی از شما بگوید: علی بن ابی طالب با چنین خوراک ساده و زاهدانه، به تدریج قوای خود را از دست داده و دیگر قدرت جنگیدن نخواهد داشت و مانند گذشته نمی تواند در میدان نبرد. با شجاعان همتای خود مقابله کند، علی علیه السلام دیگر مرد جنگ و مبارزه نخواهد بود و ضعف

ص: 324

و ناتوانی، او را از رویارویی با هماوردانش بازخواهد داشت.

خیر، چنین نیست و پاسخ این اشکال باطل و این توهم و خیال واهی این است که:

ألا و إن الشجرة البریة أصلب عودا، و الروائع الخضرة أرق جلودا، والنبانات البدویة أقوی وقودا و أبطأ خمودا؛ آگاه باشید! درخت بیابانی که آب کمتری می خورد، چوبش محکم تر است ولی گیاهان و درختان پرورشی و شادابی که سبز و مند، صلابت و استحکام کمتری دارند. درختان و گیاهان کوهستانی و بیابانی در برابر حوادثی چون طوفان و سرما و گرما استقامت بیشتری دارند، گیاهان بیابانی آتش چوبشان شعله ورتر است و دیرتر خاموش می شوند و ذغال آنها محکم تر است و به زودی خاکستر نمی شوند.

خلاصه این که انسان در اثر خوردن زیاد و استفاده از غذاهای لذیذ و مقوی نیرومندتر و شکیباتر نمی شود، بلکه به عکس است. زیرا بهتر خوردن و نیکوتر زندگی کردن و زیباتر پوشیدن و در آسایش و رفاه به سر بردن، انسان را کم تحمل ترو ناتوان ترودر برابر حوادث و در مقابل دشمن سست اراده تر می کند.

پس این که گفته شود: چون علی علیه السلام با نان جووغذای ساده زندگی می کند، و دیگر نمی تواند با شجاعان و هم ترازان خود نبرد کند، غلط است. و باید بدانند علی علیه السلام هر چند به خود و شکم و زندگی خود نمی پردازد، و در خدمت شکم خود نمی باشد، ولی همین علی علیه السلام است که در میدان نبرد شکست ناپذیر است و طوفان های سهمگین او را از جای نلغزانده و توان از بین بردن او را نخواهند داشت.

پس این پندار باطل را از مغز و اندیشه خود خارج ساخته و دور سازند و توهم پیروزی بر علی علیه السلام، در میدان نبرد را از فکر خام خود بیرون کنند.

آری، امیر المؤمنین علی علیه السلام خود را به ناز و نعمت و تن پروری مشغول نکرده و

ص: 325

زندگی خود را از این عادات و تشریفات به دور داشته و خود را نازک خور ونازک پوش و راحت طلب بارنیاورده است. (1)

و أنا من رسول الله کالصنو من الصنو (2)، والذراع بین العضد.

من و پیامبر صلی الله علیه و آله دو درخت هستیم که ازیک ریشه روییده ایم و مانند دست و بازو بهم پیوسته ایم.

علی علیه السلام می فرماید:

اگر زندگی دشوار، سبب سستی و شکست در برابر دشمن باشد، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از همان اول شکست می خورد و از میدان به در می رفت؛ زیرا همه می دانند که پیامبر صلی الله علیه و آله زندگی مرقه و غذای مناسبی نداشت و چندین سال در محاصره و در جنگ، با شکم گرسنه حاضر بود و در عین حال استقامت ورزید و به پیروزی رسید و من از ابتدا با پیامبر صلی الله علیه و آله همگام بوده ام، در زندگی و خورد و خوراک با او همدوش بوده ام، مثل من با پیامبر صلی الله علیه و آله، مثل ذراع (استخوان پایین دست) نسبت به بازو است. (3) من همچون ذراع برای بازوی پیامبر صلی الله علیه و آله بودم. [نیرو در بازو و عضد است ولی اگر بخواهد کاری کند به وسیله ذراع می کند، ذراع کمک کننده بازو

ص: 326


1- بحارالانوار، ج 34، ص334. و در اشعار منسوب به آن حضرت است که فرمود: صید الملوک أرانب وثعالب * و أذا رکبت فصیدی الأبطال شکار پادشاهان خرگوش و روباه است ولی شکار من هنگامی که سوار بر مرکب نبرد شوم، قهرمانان اند.
2- «صنو» به درختی گفته می شود که در کنار درختی دیگر است و هر دو از یک ریشه روییده اند. صنوان» به دو درختی گفته می شود که از یک ریشه به وجود آمده اند.
3- برای این که شبهه نشود که علی علیه السلام خواسته است بگوید بین من و پیامبر صلی الله علیه و آله فرقی نیست و ادب خود را هم نسبت به رسول خدا صلی الله علیه و آله اظهار کند، فرموده است: من نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله، همچون ذراعم نسبت به بازو. (ذراع، از سرانگشتان تا مرفق است) یعنی من در رتبه بعد از پیامبرم، چون ذراع قوه و نیرو را از طریق عضد و بازو می گیرد، زیرا اول عضد و بازو قرار دارد، بعد ذراع.

است] . بنابراین همان گونه که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با زندگی زاهدانه و خوراک فقیرانه استقامت داشت و حوادث کمرشکن، او را نشکست و از میدان به در نبرد، من نیز همانند او هستم، و در مکتب او بزرگ شده ام.

سپس قسم یاد کرده و فرموده است:

والله لو تظاهرت العرب علی قتالی لما ولیت عنها، و لو أمکنت الفرص من رقابها لسارعت إلیها؛ به خدا سوگند! اگر اعراب در نبرد با من هم صدا و هم دست شوند و پشت به پشت یکدیگر بدهند، من از جنگ و نبرد با آنان روی برنتابم و خم به ابرو نیاورم و اگر فرصت داشته باشم به پیکار همه می شتابم.

[در پایان نامه راجع به منشأ فساد، معاویه پلید و ناپاک چنین مرقوم فرمود:]

وسأجهد فی أن أطهر الأرض من هذا الشخص المعکوس، والجسم المرکوس، حتی تخرج المدرة من بین حب الحصید؛ و به زودی تلاش می کنم که زمین را از این شخص وارونه (معاویه)، این آدم مسخ شده و از انسانیت خارج گشته، این جسم و هیکل کج اندیش، پاک سازم تا از میان گل و کلوخ دانه های ریز گندم جدا گردد، خوب و بد، فاسد و صالح، مفسد و مصلح، خیرخواه و شرور وبدخواه از یکدیگر جدا و شناخته شود.

پایان نامه امام علیه السلام به استاندار بصره (نهج البلاغه، نامه 45).

رد امتیاز خواهی برادرش عقیل و آهن گداخته

به خدا سوگند! برادرم عقیل را دیدم که به شدت تهی دست شده و از من درخواست داشت تا یک من از گندم های بیت المال را به او ببخشم. کودکانش را دیدم که از گرسنگی دارای موهای ژولیده، و رنگشان تیره شده، گویا با نیل رنگ شده بودند. پی در پی مرا دیدار و درخواست خود را تکرار می کرد، چون به گفته های او گوش دادم پنداشت که دین خود را به او واگذار می کنم، و به دلخواه او رفتار و از راه ورسم عادلانه خود دست برمی دارم، روزی آهنی را در آتش گداخته به بدنش نزدیک

ص: 327

کردم تا او را بیازمایم، پس چونان بیمار از درد فریاد زد و نزدیک بود از حرارت آن بسوزد. به او گفتم: ای عقیل ! گریه کنندگان بر تو بگریند، از حرارت آهنی می نالی که انسانی به بازیچه آن را گرم ساخته است؟ اما مرا به آتش دوزخی می خوانی که خدای جبار با خشم خود آن را گداخته است؟ تو از حرارت ناچیز می نالی و من از حرارت آتش الهی ننالم ؟ (1)

نیز پاسخ رد به برادرش عقیل

در دوران حکومت امیرالمؤمنین علیه السلام ، برادرش عقیل که از آن حضرت بزرگتر بود، بر آن بزرگوار وارد شد، امیرالمؤمنین علیه السلام به فرزندش امام حسن علیه السلام فرمود: عمویت عقیل را لباس بپوشان. امام حسن علیه السلام پیراهن و ردا به او پوشاند، و شام حاضر کردند، شام نان و نمک بود، عقیل عرض کرد: شام همین نان و نمک است ؟، حضرت امیر علیه السلام فرمود: مگر نان و نمک از نعمت های خدا نیست، لله الحمد کثیرا.

عقیل گفت: مبلغی پول به من بده تا قرضم را ادا کنم و هر چه زودتر مرا مرخص کن از نزد شما بروم، «أعطنی ما أقضی به دینی وعجل سراحی حتی ارحل عنک». حضرت سؤال کرد: قرضت چه مقدار است؟ گفت: صد هزار درهم، حضرت فرمود: نه به خدا سوگند: این مقدار پول نزد من نیست و من مالک صد هزار درهم نیستم، ولی صبر کن، وقتی ماهانه ام (حقوقم) به دستم رسید، مقداری از آن را به تو می دهم

ص: 328


1- والله لقد رأیت عقیلا و قد أملق (املق، انفق ماله حتی افتقر، أملق الدهر ما له: اذ هبه و اخرجه من یده.) حتی استماحنی من برکم صاعا، ورأیت صبیانه شعث الشعور، غبر الألوان، من فقرهم، کأنما سودت وجوههم بالعظلم، وعاودنی مؤکدا. وکرر علی القول مرددا، فأصغیت الیه سمعی، فظن أنی أبیعه دینی، و أتبع قیادة مفارقا طریقتی، فأحمیت له حدیدة، ثم أدنیتها من جسمه لیعتبربها، فضج ضجیج ذی دنف من ألمها، و کاد أن یحترق (یخرق) منمیسمها، فقلت له: ثکلتک الثواکل، یا عقیل! أتئن من حدیدة ءحماها انسانها للعبه، و تجرنی الی نار سجرها جبارها لغضبه! أتئن من الأذی ولا أئن من لظی؟! نهج البلاغه، خطبه 224.

و اگر مخارج عائله بر عهده ام نبود، همه حقوقم را به تو می دادم.

عقیل گفت: بیت المال در دست تو است و به من می گویی صبر کنم تا ماهانه ام پرداخت شود؟، مگر حقوق شما چه مقدار است؟

حضرت فرمود: من و تو در سهیم بودن و حق استفاده از بیت المال، با دیگر مسلمانان فرق نمی کنیم، «ما أنا و أنت فیه إلآ بمنزلة رجل من المسلمین».

این سخنان در حالی بین حضرت امیر علیه السلام و عقیل رد و بدل می شد که آنان بالای بام دارالاماره بودند و بر صندوق های اهل بازار اشراف داشتند، حضرت امیر علیه السلام به عقیل فرمود: اگر آنچه را گفتم نمی پذیری و قبول نمی کنی، برو پایین و قفل برخی این صندوق ها را بشکن و موجودی داخل آنها را بردار، عقیل گفت: در این صندوق ها چیست؟، فرمود: مال التجاره مردم است، عقیل گفت: آیا به من دستور می دهی صندوق های مردم را که با توکل بر خدا اموالشان را در آنها گذارده اند، بشکنم و اموالشان را بردارم ؟، امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: آیا تو به من دستور می دهی درب بیت المال مسلمانان را باز کنم و اموال آنان را به تو بدهم وحال این که بر خدا توکل کرده و در بیت المال را قفل زده اند؟

سپس حضرت امیر علیه السلام به عقیل فرمود: و اگر خواستی شمشیر برداریم و با هم برویم به سوی شهر حیره ، در حیره تجار پول دار هستند، بر برخی از آنان وارد می شویم و مالشان را به زور شمشیر می گیریم، عقیل گفت: آیا برای دزدی آمده ام؟ حضرت امیر علیه السلام فرمود: از یک نفر دزدی کنی بهتر است تا این که از همه مسلمانان دزدی کنی.

عقیل گفت: به من اجازه می دهی نزد معاویه بروم؟

حضرت امیر علیه السلام فرمود: اجازه ات دادم.

عقیل گفت: پس خرج سفر مرا بپرداز.

حضرت به امام حسن علیه السلام فرمود: چهارصد درهم به عمویت عقیل بپرداز

ص: 329

عقیل پول را گرفت و از نزد امیرالمؤمنین علیه السلام خارج شد... . (1)

در روایت دیگر است که وقتی عقیل از امیرالمؤمنین علیه السلام تقاضا کرد که مبلغی از بیت المال به او بدهد، حضرت فرمود: صبرکن تا روز جمعه.

روز جمعه پس از نماز جمعه، به عقیل فرمود: نظر تو نسبت به کسی که به این مردم خیانت کند، چیست؟، عقیل گفت: چنین شخصی بد انسانی است، «بتن الرجل ذاک»، حضرت فرمود: تو میگویی من به همه این مردم خیانت کنم و اموال آنان را به تو ببخشم. (2)

در روایت دیگر است که: دیدند حسن و حسین علیهما السلام نان و سبزی و سرکه می خورند، به ایشان گفتند: شما نان و سرکه می خورید و حال این که همه چیز در دست شما است و دستتان باز است؟. فرمودند: «از امیرالمؤمنین علیه السلام غافل هستید» [یعنی از سختگیری آن حضرت از جهت مصرف کردن بیت المال غافل هستید]. (3)

موقوفه و غذا و کار امیرالمؤمنین علیه السلام

ابونیزر گوید: من سرپرستی دو مزرعه امیرالمؤمنین علیه السلام را به عهده داشتم. روزی آن حضرت آمد و گفت: ای ابونیزر! غذایی نزد تو یافت می شود؟ گفتم: غذا هست اما آنرا شایسته امیرالمؤمنین نمی دانم، کدوی همین مزرعه را با روغن بدبویی پخته ام، فرمود همان را بیاور، حضرت دست خود را شست و مقداری از آن غذا میل کرد و دستهایش را با رنگ و ماسه شست و با دو کف دست آب خورد و فرمود:

ص: 330


1- بحارالانوار ج 41، ص 113.
2- همان، ص 114.
3- همان، ص 113.

ای ابونیزر! دست پاکیزه بهترین ظرف است، سپس دست به شکم کشید و فرمود: «من أدخله بطنه النار فابعده الله» «کسی که شکمش او را به آتش ببرد از رحمت خدا دور باد» بعد از آن کلنگ را برداشت و به سوی چشمه سرازیر شد و مشغول کندن گردید، مقداری کار کرد و اثری از جوشش آب حاصل نشد، حضرت بیرون آمد و نفس تازه کرد و عرق از پیشانی گرفت و دیگر بار با کلنگ به سوی چشمه بازگشت و کلنگ می زد و همهمه می کرد تا آنکه آب مانند گردن شتر جستن گرفت و جاری شد، علی علیه السلام بیرون آمد و گفت: «اشهد الله أنها صدقة» (خدا را گواه می گیرم که این چشمه و مزرعه صدقه و وقف است). سپس فرمود: ابونیزر! قلم و کاغذ بیاور، [ابونیزر گوید) قلم و کاغذ آوردم و حضرت نوشت: «بسم الله الرحمن الرحیم، امیرالمؤمنین علیه السلام در مزرعه معروف به چشمه ابونیزر و بغیبغه را وقف نمود و صدقه قرار داد بر فقرای مدینه و رهگذران نیازمند، تا خداوند متعال صورت او را باین دو صدقه از آتش روز قیامت در امان دارد، این دو مزرعه فروخته و بخشیده نمی شود تا روز قیامت، مگر اینکه روزی حسن و حسین علیهما السلام نیاز به آنها پیدا کنند که در این صورت اختیار با آنها است، و دیگری در آن حقی ندارد».

محمد بن هشام نقل کرده که امام حسین علیه السلام قرض دار شد، معاویه دویست هزار دینار می داد و امام حسین علیه السلام حاضر به فروش آن نگردید و فرمود: پدرم آنرا صدقه قرار داد تا خدا صورت او را از آتش و عذاب قیامت نگاه دارد و من هرگز آنرا نمی فروشم. (1)

پرهیز امیرالمؤمنین علیه السلام از ظلم و ستم

آن حضرت در دوران حکومتش، در شهر کوفه سخنرانی کرده و ضمن سخنانی خطاب به مسلمانان فرمود:

ص: 331


1- مستدرک الوسائل ج 14 ص 62، کامل مبرد و معجم البلدان ج 6 ص 252

سوگند به خدا ! اگر تمام شب را بر روی خارهای سعدان (1) به سر ببرم، و یا با غل و زنجیر، به این سو یا آن سو کشیده شوم، خوش تر دارم تا خدا و پیامبرش را در روز قیامت، در حالی ملاقات کنم که به بعضی از بندگان ستم، و چیزی از اموال عمومی را غصب کرده باشم. چگونه برای نفس خویش، برکسی ستم کنم که به سوی کهنگی و پوسیده شدن پیش می رود، و در خاک، زمانی طولانی اقامت می کند؟ (2)

هم چنین در ادامه داستان برادرش عقیل فرموده است:

به خدا سوگند! اگر هفت اقلیم را با آنچه در زیر آسمان هاست به من دهند تا خدا را نافرمانی کنم که پوست جوی را از مورچه ای ناروا بگیرم، چنین نخواهم کرد! و همانا این دنیای آلوده شما نزد من از برگ جویده شده دهان ملخ پست تر است! علی را با نعمت های فناپذیر، ولذت های ناپایدار چه کار؟! به خدا پناه می بریم از خفتن عقل، و زشتی لغزشها، واز اویاری می جوییم. (3)

فقط در خانه امیرالمؤمنین علیه السلام به مسجد النبی بازماند

از قضایایی که بیانگر مقام والای امیرالمؤمنین علیه السلام در میان همه مسلمانان است، بستن درب خانه ها، جز درب خانه آن حضرت است.

هنگامی که مسلمانان از مکه به مدینه مهاجرت کردند، خانه و سر پناه نداشتند، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله برای خود و همسرانش در جنب مسجد اطاق و خانه

ص: 332


1- خاردان، خاری است سه شعبه و سخت گزنده .
2- و الله لأن أبیت علی حسک السعدان مسهدا، أو أجر فی الأغلال مصفدا، أحب إلی من أن ألقی الله و رسوله یوم القیامة ظالما لبغض العباد، و غاصبا لشیء من المحطام، و کیف أظلم أحدا لنفس یسرع إلی البلی قفولها، ویطول فی الثری حلولها؟! نهج البلاغه، خطبه 225.
3- والله لو أعطیت الأقالیم السبعة بما تحت أفلاکها، علی أن أعصی الله فی نملة أسلبها جلب خلمه شعیرة ما فعلته ، و ان دنیاکم عندی لأهون من ورقة فی فم جرادة تقضمها. ما لعلی و لنعیم یفنی، ولذة لا تبقی! نعوذ بالله من سبات العقل، و قبح الزلل. و به نستعین. همان.

ساخت، برای امیرالمومنین علیه السلام و حضرت زهرا علیها السلام نیز اطاق و خانه ای در کنار خانه پیامبر صلی الله علیه و آله ساخته شد، برای هریک از مهاجران نیز اطاق و محل سکونت ساخته شد و برای تمام خانه ها دری به داخل مسجد گشوده می شد. تا این که خداوند سبحان دستور داد درب خانه ها که به سوی مسجد گشوده شده است بسته شود جز درب خانه امیرالمؤمنین علیه السلام.

«سیوطی» که از دانشمندان معروف اهل سنت است، در تفسیر «درالمنثور» چنین نقل می کند: «روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله دستور داد تمام درب خانه هایی که به داخل مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله گشوده می شد . جز درب خانه علی علیه السلام - بسته شود، این امر بر مسلمانان گران آمد تا آن جا که «حمزه» عموی پیامبر صلی الله علیه و آله از این کارگله مند شد که چگونه درب خانه عمویت و ابوبکر و عمر و عباس را بستی، اما درب خانه پسر عمویت را بازگذاردی ؟ [و او را بر دیگران ترجیح دادی] . هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله متوجه شد که این امر بر آنان گران آمده است مردم را به مسجد دعوت فرمود، و خطبه بی نظیری در تمجید و توحید خداوند ایراد کرد، سپس افزود:

أیها الناس ما آنا سددها، ولا انا فتحتها، ولا أنا أخرجتکم واسکنته، ثم قرا «والنجم إذا هوی * ما ضل صاحبکم وما غوی * وما ینطق عن الهوی * إن هو إلا وحی یوحی؛ ای مردم! من شخصا درها را نبستم و نگشودم، و من شما را از مسجد بیرون نکردم، و علی را ساکن نکردم [آن چه بود وحی الهی و فرمان خدا بود.] سپس این آیات را تلاوت کرد: «وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى ... «إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى » (1).

نیز مرحوم سید هاشم بحرانی در غایة المرام (چاپ تهران، ص 639) علاوه بر روایات خاضه، 29 روایت از عامه ، درباره مطلب مزبور نقل کرده است.

ص: 333


1- تفسیر در المنثور، ج 6، ص 122، ذیل آیه 401، سوره والنجم.

جهاد و جان نثاری امیرالمؤمنین علیه السلام

در رابطه با جهاد و فداکاری امیرالمؤمنین علیه السلام کتاب های بسیاری نوشته شده است، و هر نویسنده ای گوشه ای از آنها را به رشته تحریر درآورده است.

این حقیر نیز برخی از آنها را مثل جریان «لیله المبیت» و مبارزات آن بزرگوار در جنگهای مشرکان با رسول خدا صلی الله علیه و آله در همین کتاب، ضمن بیان «زندگی و سیره پیامبر صلی الله علیه و آله» آوردم، در صفحات بعد هم جهاد آن حضرت را در جنگهای جمل، صفین، و نهروان بازگو می کنم، ان شاء الله، نیز در کتاب «امام علی امیرالمؤمنین حقا» برخی از آنها را یادآور شده ام و در اینجا یک مورد را که مربوط به دوران کودکی آن جناب است می آورم.

سرو گوش بچه ها را درهم می کوبید

چون حضرت حمزه ایمان آورد، کفار قریش جرأت نمی کردند مستقیم و در بین مردم، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را اذیت و آزار کنند، لذا اطفال خود را وادار می کردند، رسول خدا صلی الله علیه و آله را اذیت کنند، چون این عمل تکرار شد، و حضرت امیر علیه السلام از رفتار کودکان نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله که مطلع گردید، عرض کرد یا رسول الله ! هرگاه از منزل خارج می شوید مرا همراه ببرید، پیامبر صلی الله علیه و آله که با همراهی امیرالمؤمنین علیه السلام خارج شد، اطفال طبق مرسوم بنای جسارت و اذیت را گذاردند، امیرالمؤمنین علیه السلام [که به حسب ظاهر کودک وهم سن آن اطفال بود] آنان را می گرفت و گوش و بینی آنان را در هم می فشرد، [و حسابی گوش مال می داد]، اطفال با سروگوش درهم کوبیده به خانه ها می رفتند و به مادران خود می گفتند: «قضمنی علی»، (علی علیه السلام مرا در هم کوبید) . پس از آن هرگاه چشم اطفال بر امیرالمؤمنین علیه السلام می افتاد فرار می کردند و می گفتند:

ص: 334

جاء قضم، جاء قضم»، «درهم کوبنده آمد، درهم کوبنده آمد.» (1)

در «حیات القلوب» و «منتهی الآمال» است که: در جنگ احد، هنگامی که طلحه بن ابی طلحه» دید امیرالمؤمنین علیه السلام به میدان او آمد، گفت: «ای قضم» [ای درهم کوبنده] دانستم که جز تو کسی جرأت جنگ با من را ندارد. واین کلمه یادآور دوران کودکی امیرالمؤمنین علیه السلام و همراهی او با پیامبر صلی الله علیه و آله در مکه و فراری دادن کودکان مشرکان بود، که بر سر زبانها مانده بود.

نام و یاد امیر المؤمنین علیه السلام در همه جا

از خصوصیات امیرالمؤمنین از این است که نام و یاد آن حضرت در همه جا بوده و هست و خواهد بود، همان گونه که روایات زیر گویای این حقیقت است.

1. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:

[در معراج] داخل بهشت شدم، دیدم بر درب بهشت نوشته است: لا إله إلا الله، محمد حبیب الله، علی بن ابیطالب ولی الله، فاطمه امة الله، الحسن و الحسین صفوة الله ، علی أعدائهم لعنه الله. (2)

2۔ امام صادق علیه السلام فرمود:

ما اول اهل بیتی هستیم که خداوند متعال، نام ما را میان مخلوقات بالا برد، همانا هنگامی که آسمانها و زمین را آفرید، امرکرد منادی را، پس سه مرتبه ندا داد: «اشهد أن لا إله إلا الله» و سه مرتبه ندا داد: «اشهد الله محمدا رسول الله» و سه مرتبه ندا داد: «اشهد ان علیا أمیر المؤمنین حقا». (3)

ص: 335


1- حیات القلوب - ناسخ التواریخ و حمله های حیدری.
2- عن النبی صلی الله علیه و آله: قال دخلت الجنة فرأیت علی بابها مکتوبا بالذهب «لا اله الاالله، محمد حبیب الله، علی بن ابی طالب ولی الله، فاطمة امه الله، الحسن و الحسین علیهما السلام صفوه الله، علی مبغضیهم لعنه الله» فوائد الرضویه، ج 2، ص 390 به نقل از کتاب «صد منقبت فضل بن شاذان القمی رحمة الله».
3- عن ابی عبدالله علیه السلام قال: انا اقول اهل بیت نوه الله بأسماءنا ای رفع الله ذکرنا بین المخلوقات انه لما خلق السموات و الارض امر منادیا فنادی: اشهد ان لا اله الاالله، ثلاثاء اشهد ان محمد رسول الله، ثلاثاء اشهد ان علیا امیر المؤمنین حقا، ثلاثا. (اصول کافی، ج 1، ص 441، کتاب الحجة باب مولد النبی صلی الله علیه و آله، حدیث 8).

3. همان حضرت از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل کرده که فرمود:

همانا وقتی بنده ای وضو بگیرد و صورتش را بشوید، گناهان صورتش پراکنده و محو می شود ... [تا آن که فرمود:] و چنانچه در آخر وضو، یا غسل جنابتش بگوید: «سبحانک اللهم و بحمدک أشهد أن لا إله إلا أنت، وأشهد أن علیا ولیک و خلیفک بعد نبیک و أن أولیائه خلفائک و اوصیائک»، گناهانش می ریزید ... (1)

4- از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل است که فرمود:

همانا حلقه وکوبه درب بهشت از یاقوت سرخی است بر صفحه ای از طلا که هرگاه حلقه و کوبه را بر درب می کوبند، صدایی از آن طنین افکن می شود و می گوید: یا علی. (2)

5. از همان حضرت نقل است که فرمود:

ذکر و یاد خدا عبادت است، و یاد من عبادت است، و ذکر و یاد علی عبادت است، و ذکر و یاد امامان از ذریه علی عبادت است. (3)

6. از امام صادق علیه السلام نقل است که فرمود:

ص: 336


1- و عنه علیه السلام قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله : ان العبد اذا توضا فغسل وجهه تناثرت ذنوب وجهه الی ان قال: وان قال فی آخر وضوئه او غسله من الجنایة : سبحانک اللهم وبحمدک اشهد ان لا اله الا انت و اشهد ان علیا ولیک و خلیفتک بعد نبیک وان اولیائه خلفائک واوصیائک، تحاتت عنه ذنوبه ... وسایل الشیعه، ج 1، ص 280.
2- عن النبی صلی الله علیه و آله قال: ان حلقة باب الجنة من یاقوتة حمراء علی صفائح الذهب، فاذا دقت الحلقة علی الصفحة طئت و قالت یا علی امالی مرحوم شیخ صدوق، مجلسی 86، حدیث 13.
3- وعنه قال: ذکرالله عبادة وذکری عبادة و ذکر علی عبادة و ذکر الائمة من ولده عبادة مستدرک الوسائل، ج 1، کتاب الصلوة، ابواب الذکر، باب 1، حدیث 1، مسندا عن اختصاص شیخ مفید از شیخ صدوق رحمة الله.

هرگاه گروهی در مجلسی جمع شوند، و در آن مجلس ذکر و یاد خدا نکنند، و ذکر و یاد ما (اهل بیت) نکنند، در روز قیامت، مجلسشان حسرت و افسوس آنان خواهد بود.

سپس امام علیه السلام فرمود: «همانا ذکر و یاد ما، ذکر و یاد خدا است و ذکر و یاد دشمن ما، ذکر شیطان است. (1)

پس از آن، این آیه را قرائت کرد:

«وَإِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَإِذَا ذُكِرَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ إِذَا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ » (سوره زمر، آیه 45)

[سپس از حضرت، از تفسیر آیه سؤال شد، فرمود:] «آیا نمی دانید که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: علی بن ابی طالب را در مجالستان یاد کنید، همانا یاد او یاد من است و یاد من یاد خداوند متعال است». (2)

7. از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل است که فرمود:

ذکر و یاد علی بن ابی طالب عبادت است، و از نشانه های منافق این است که از ذکر و یاد و نام علی، اظهار تنفر می کند، و گوش دادن به داستان های دروغ و افسانه های مجوس را، بر شنیدن فضائل علی ترجیح می دهد.

ص: 337


1- وعن الصادق علیه السلام ما اجتمع فی مجلس قوم لم یذکروا الله ولم یذکرونا الأکان ذلک المجلس حسرة علیهم یوم القیامة. ثم قال أبو جعفر علیه السلام: أن ذکرنا من ذکرالله و ذکر عدونا من ذکر الشیطان وسائل الشیعه، ج 4، ص 1215 مرحوم مجلسی در مرآه العقول، ج 12، ص 120 در شرح این حدیث فرموده است: ذکر خدا بدون ذکر ائمه علیهم السلام متصور نیست (قال: ان الخبر یدل علی أن ذکرالله تعالی لایتصور بدون ذکرالائمة علیهم السلام).
2- وفی اللؤلؤ والمرجان عن النبی صلی الله علیه و آٖله قال: ذکر علی بن ابی طالب علیه السلام عبادة و من علامات المنافق ان یتنفر عن ذکره و یختار القصص الکاذبة و اساطیر المجوس علی استماع فضائله ثم قرء علیه السلام؟ «وَإِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَإِذَا ذُكِرَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ إِذَا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ» سوره زمر، آیه 45 فسئل عن تفسیرها، قال: أما تدرون ان رسول صلی الله علیه و آله قال: اذکروا علی بن ابی طالب علیه السلام فی مجالسکم، فان ذکره ذکری و ذکری ذکرالله تعالی ... (لؤلؤو مرجان، ص 211) .

8 - از امام جعفر صادق علیه السلام روایت است که فرمود:

هنگامی که خداوند عزوجل عرش را آفرید، بر آن نوشت: «لا إله إلا الله محمد رسول الله علی امیرالمؤمنین». [تا آن که فرمود:] پس هرگاه یک نفر از شما گفت: لا إله إلا الله، محمد رسول الله ، پس باید بگوید: علی أمیرالمؤمنین. (1)

9. از امام باقر علیه السلام نقل است که فرمود: «همانا شیطان وقتی بشنود ندا دهنده ای ندا دهد یا محمد! یا علی! آب می شود، همان گونه که سرب آب می شود». (2)

10 . در روایت دیگر است که فرمود: «وقتی رکعت چهارم نماز را خواندی، در تشهد آن بگو:

بسم الله و بالله والحمدلله أشهد أن لا إله إلا الله و أشهد الله محمدا عبده و رسوله أرسله بالحق بشیرا و نذیرا اشهد ان نعم الرب وأن محمدا نعم الرسول و انعلی بن ابیطالب نعم الولی و ان الجنة حق و النار حق ... . (3)

11 - از امام صادق علیه السلام نقل است که فرمود: «إذا قلت تکییر السابعة تقول وجهت وجهی للذی فطر السموات والأرض حنیفا مسلما علی ملة إبراهیم ودین محمد وولایة امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب . صلوات الله علیهم . و ما آنا من المشرکین ...» (4).

12. و فرمود میان تکبیرهای هفتگانه مستحبی که قبل از تکبیره الاحرام نماز می گویی، بگو: «علی ملة إبراهیم و دینی محمد و منهاج علی بن ابیطالب . علیه السلام [و در ذیل این روایت از حضرت حجت چنین آمده است:] علی ملة إبراهیم و دین

ص: 338


1- وعن الصادق علیه السلام فی ذیل خبر قال: ان الله عزوجل لما خلق العرش کتب علیه لااله الاالله محمد رسول الله علی امیرالمؤمنین علیه السلام (الی ان قال) ثم قال علیه السلام فاذا قال احدکم لااله الاالله محمد رسول الله فلیقل علی امیر المؤمنین (بحارالانوار، ج 84، ص 112).
2- عن أبی جعفر علیه السلام قال: «إن الشیطان إذا سمع منادیا ینادی یا محمد یا علی، ذاب کما یذوب الرصاص» کافی، ج 6، ص 20، وعده الداعی، 77.
3- مستدرک الوسائل، کتاب الصلوة ابواب التشهد، باب کیفیة التشهد، حدیث 3.
4- مستدرک الوسائل، کتاب الصلاة، ابواب التشهد باب کیفیة التشهد.

محمد علیه السلام و هدی علی امیرالمؤمنین علیه السلام. (1)

مؤلف: از این روایات استفاده می شود که شهادت به ولایت امیرالمؤمنین علی علیه السلام ، بعد از شهادت به رسالت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، مطلوب است و در این جهت فرقی بین اذان و اقامه وجود ندارد. و نیز از این روایات استفاده می شود که، یاد و نام امیرالمؤمنین و ائمه علیهم السلام عبادت است، و گفتن «یا محمد صلی الله علیه و آله»، و«یا علی علیه السلام»، همانند گفتن «یا الله» ذکر است و همان مطلوبیتی که درگفتن «یا الله» وجود دارد در گفتن «یا محمد صلی الله علیه و آله» و «یا علی علیه السلام» نیز وجود دارد.

شهادت به ولایت در اذان و غیره در عبارات محدثین و فقها

از روایاتی که در صفحات قبل نقل کردم معلوم شد که شهادت به ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام بعد از شهادت به رسالت رجحان دارد و مطلوب است و فرقی بین اذان و غیره نیست. و در این راستا کلمات محدثین بزرگوار و فقهای عظیم الشان را نیز در پاورقی ملاحظه فرمایید. (2)

ص: 339


1- وسائل الشیعه، ابواب تکبیره الاحرام، ج 4، ص 724، باب 8، ذیل ح 3.
2- قال المجلسی قدس سره: لا یبعد کون الشهادة بالولایة من الأجزاء المستحبة للأذان بشهادة الشیخ والعلامة و الشهید وغیرهم، بورود الأخباربها. «قال الشیخ فی المبسوط: فاما قول «اشهد ان علیا امیر المؤمنین و آل محمد خیر البریة» علی ما ورد فی شواذ الأخبار، فلیس بمعمول علیه فی الاذان و لو فعله الانسان لم یأثم به غیر انه لیس من فضیلة الاذان ولا کمال فصوله، وقال فی النهایة: فاما ما روی فی شواذ الأخبار من قول «أن علیا ولی الله وأن محمدا و آله خیر البشر» فمما لا یعمل علیه فی الاذان والاقامة، فمن عمل به کان مخطئا. وقال فی المنتهی: واما ما روی من الشاذ من قول «ان علیا ولی الله و آل محمد خیر البریة» فمما لا یعول علیه. فیدل علی استحباب ذلک عموما و الأذان من تلک المواضع و قد مر امثال ذلک فی ابواب مناقبه علیه السلام ولو قاله المؤذن أو المقیم لا بقصد الجزئیة بل بقصد البرکة، لم یکن آثما فان القوم جوزوا الکلام فی اثنائهما مطلقا وهذا من أشرف الأدعیة والأذکار. انتهی ملخصا ما فی بحار الانوار: ج 84، ص 112. مجلسی اول قدس سره در روضه المتقین ج 2، ص 245 (شرح من لا یحضرالفقیه) پس از نقل فرمایش شیخ صدوق فرموده است: محقق، و علامه و شهید، اخبار داله بر شهادت به ولایت امیرالمؤمنین علی علیه السلام بعد از شهادتین را نسبت به شذوذ داده اند. (و الشاذ ما یکون صحیحا غیر مشهور ... مع ان عمل الشیعة کان علیه فی قدیم الزمان و لعل ترک ذکره فی الأخبار الواردة فی الاذان للتقیة ...) مرحوم صاحب جواهر قدس سره بعد از نقل کلام مرحوم صدوق در «فقیه» فرموده است: و مع ذلک کله فعن المجلسی انه لا یبعد کون الشهادة بالولایة من الأجزاء المستحبة للأذان استنادا الی هذه المراسیل التی رمیت بالشذوذ وانه مما لا یجوز العمل بها و الی ما فی خبر القاسم بن معاویة المروی عن احتجاج الطبرسی عن الصادق علیه السلام: «اذا قال احدکم لااله الاالله محمد رسول الله صلی الله علیه و آله فلیقل علی امیر المؤمنین و هو کماتری، الا انه لا بأس بذکر ذلک لا علی سبیل الجزئیة عملا بالخبر المزبور و لا یقدح مثله فی الموالات و الترتیب بل هی کالصلوة علی محمد صلی الله علیه و آله عند سماع اسمه والی ذلک اشار العلامة الطباطبایی ا فی منظومته عند ذکر سنن الاذان و آدابه فقال: صل اذا ما اسم محمد بدا - علیه و الآل فصل لتحمد - او اکمل الشهادتین بالتی - قد اکمل الدین بها فی الملة . واتها مثل الصلوة خارجة عن الخصوص بالعموم والجة ثم قال لصاحب الجواهر): بل لولا تسالم الاصحاب لأمکن دعوی الجزئیة بناء علی صلاحیة العموم المشروعیة الخصوصیة والأمر سهل. انتھی کلام صاحب الجواهر رحمة الله (ج 9، ص 87) وقال المحقق الهمدانی فی مصباح الفقیه، ج 2، باب اذان و اقامه: فالأولی أن یشهد لعلی علیه السلام بالولایة وإمرة المؤمنین بعد الشهادتین قاصدا به امتثال العمومات الدالة علی استحبابه ... و قال الحکیم قدس سره فی المستمسک ج 5، ص 544؛ کما انه لا بأس بالاتیان بشهادة أن علیا امیر المؤمنین و ولی الله بقصد الاستحباب المطلق لما فی خبر الاحتجاج عن ابی عبدالله علیه السلام: اذا قال احدکم لااله الاالله محمد رسول الله صلی الله علیه و آله فلیقل علی امیرالمؤمنین علیه السلام، بل ذلک فی هذه الأعصار معدود من شعائر الایمان و رمز التشیع فیکون من هذه الجهة راجحا شرعا بل قد یکون واجبا لکن لا بعنوان الجزئیة من الأذان ... و قال الخویی رحمة الله فی منهاج الصالحین ج 1، کتاب الصلوة فی فصول الأذان والإقامة: و یستحب الصلوة علی محمد و آل محمد عند ذکره الشریف و اکمال الشهادتین بالشهادة لعلی علیه السلام بالولایة وامرة المؤمنین فی الاذان و غیره . فی معنی الذکر: قال المجلسی فی مرأة العقول ج 84، ص 113؛ والمراد بالذکر کل ما یصیر سببا الخطورالله سبحانه بالبال و اطاعة أوامره ونواهیه ... وذکر اصفیاء الله من انبیائه و حججه و ذکر مناقبهم و فضائلهم ودلائل امامتهم فقد ورد فی الأخبار: أن ذکرنا من ذکر الله تعالی: وقال علیه السلام ایضا فی بحارالانوار، ج 84، ص 113 : وهذا من اشرف الأدعیة والأذکار. وفی صحیح الحلبی عن الصادق علیه السلام قال: کلما ذکرت الله عزوجل به او النبی صلی الله علیه و آله فهو من الصلوة (وسائل الشیعة، ج 4، ص 944 ابواب الرکوع باب 20، حدیث 4) و قال الخوئی قدس سره فی فقه الشیعة کتاب التقلید ج 1، ص 12 فی ذیل قوله تعالی «فاسئلوا أهل الذکر»: «الظاهر ان المراد بالذکر، هو مطلق ما یوجب ذکرالله تعالی مما یرجع الی امر النبوة و الولایة والاحکام الالهیة ...». وقال الشیخ ابوعلی: «الذکر حضور المعنی فی النفس و قد یستعمل الذکر بمعنی القول لان من شأنه أن یذکر به المعنی والتذکر هو طلب القول ...» (مجمع البحرین فی معنی الذکر). از آنچه نقل شد، استفاده می شود که شهادت به ولایت ، ذکر و دعا و عبادت است. و همانطور که در کتاب «العروه الوثقی»، مسأله 9، مبطلات نماز فرموده است: ذکر و دعا در تمام حالات نماز بی اشکال است. بنابراین شهادت به ولایت به قصد ذکر مطلق، دراذان وغیرآن، اشکال ندارد. البته باید توجه داشت که اگر شهادت به ولایت موجب اختلاف یا برخلاف تقیه باشد، جایز نیست و چه بسا حرام می باشد و نباید به زبان آورد و به مقتضای آیه شریفه «إلآ من اکره و قلبه مطمئن بالایمان ...) لازم است مؤمنین به ائمه علیهم السلام و مقام ولایت آنان توجه داشته باشند. ولی هر عملی که موجب تفرقه و اختلاف شود باید ترک شود.

ص: 340

هشدار امیرالمؤمنین علیه السلام از افراط و تفریط

در ادامه لازم است به نکته ای که حضرت امیر علیه السلام تذکر داده، توجه شود، و آن چنین است که فرمود:

به زودی دوگروه نسبت به من هلاک می گردند: کسانی که در دوستی من افراط و زیاده روی کنند و به غیر حق کشانده شوند مانند کسانی که آن حضرت را خدا خوانده، خدا پنداشتند)، ودشمنی که در کینه توزی با من زیاده روی کرده، به راه باطل درآید، بهترین مردم نسبت به من گروه میانه رو هستند، از آنان جدا نشوید، همواره با جمعیت باشید. زیرا دست خدا با جماعت است. و پرهیز کنید که انسان تنها و تک رو بهره شیطان است، آگاه باشید، هرکس مردم را به تفرقه و جدایی دعوت کند، او را میدان ندهید، او را از میان بردارید، هر چند در پناه من و در زیر عمامه من خود را پنهان کرده باشد؛ سیهلک فی صنفان: محب مفرط

ص: 341

یذهب به الحب إلی غیر الحق، و مبغض مفرط یذهب به البغض إلی غیر الحق، و خیر الناس فی حالا النمط الأوسط فالزموه، و الزموا السواد الأعظم فإن یدالله مع الجماعة. وإیاکم و الفرقة؛ فإن الشاذ من الناس للشیطان، کما أن الشاذ من الغنم للذئب. ألا من دعا إلی هذا الشعار فاقتلوه، ولوکان تحت عمامتی هذه. (1)

امیرالمؤمنین علیه السلام بردوش پیامبر صلی الله علیه و آله به نقل از اهل تسنن

در کتاب «خصائص نسائی» (ص 31) و «التاریخ القویم» آمده است: علی بن ابی طالب علیه السلام فرمود: هنگامی که ما کنار کعبه آمدیم، پیامبر صلی الله علیه و آله به من فرمود: بنشین، من کنار کعبه نشستم، رسول خدا صلی الله علیه و آله، بر دوش من بالا رفت، همین که خواستم برخیزم، رسول خدا صلی الله علیه و آله متوجه شد که توان برخاستن را ندارم، لذا به من فرمود: بنشین، من نشستم، آن حضرت از دوش من پایین آمد و نشست و به من فرمود: بر شانه من بالا برو، من بر شانه آن حضرت بالا رفتم، مرا بلند کرد، در آن حال به خیال من گذشت که اگر می خواستم به افق آسمان دست می یافتم، تا آن که روی بام کعبه رفتم.

و در کتاب «التاریخ القویم» از «شواهد النبوة» نقل کرده است:

آنگاه که علی علیه السلام بر شانه رسول خدا صلی الله علیه و آله بالا رفت، رسول خدا صلی الله علیه و آله از او سؤال کرد: چه می بینی؟ علی عرض کرد: می بینم که گویا حجاب ها برطرف شد و خیال می کنم که اگر بخواهم می توانم به افق آسمان دست یابم، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: خوش به حالت گوارایت باد . که برای حق کار می کنی و خوش به حال من . گوارایم باد . که تو را برای حق حمل می کنم تو را برای حق بر دوش می گیرم).

علی علیه السلام فرمود:

ص: 342


1- نهج البلاغه، خطبه 127.

پس بالای بام کعبه رفتم، مجسمه بزرگترین بت آنان که از فلز برنجی و مس، ساخته شده بود روی بام نصب و میخکوب شده بود، رسول خدا صلی الله علیه و آله از کنار کعبه دور شد و به من فرمود: بت بزرگ آنان را پایین بینداز، و فرمود: شتاب کن، شتاب کن و در کندن بت جدیت و تلاش کن، زیرا حق آمد و باطل نابود شد و باطل نابود شدنی است.

علی علیه السلام فرمود:

من بت را با تلاش و کوشش زیاد، به این سو و آن سو حرکت دادم تا آن را کندم، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: آن را بر زمین بیفکن، آن را پایین انداختم، پس مانند شیشه خرد شد.

پس از آن، علی علیه السلام وقتی خواست پایین بیاید، به جهت رعایت ادب و علاقه به رسول الله صلی الله علیه و آله [برای پایین آمدن پا بر دوش آن حضرت نگذاشت بلکه] از سمت ناودان، خود را پایین انداخت هنگامی که روی زمین قرار گرفت، لبخند زد، رسول خدا صلی الله علیه و آله، سبب خنده او را سؤال کرد، عرض کرد: من خود را از مکان بلندی انداختم و آسیب ندیدم (جایی از بدنم لطمه ندید) پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: چگونه آسیب ببینی و حال این که محمد صلی اله علیه و آله بلندت کرد و جبرئیل پایینت آورد. (1)

ص: 343


1- «عن علی رضی الله عنه قال: لما کان اللیلة التی أمرنی رسول الله صلی الله علیه وسلم أن أبیت علی فراشه، و oرج من مکة مهاجرا، انطلق بی رسول الله صلی الله علیه وسلم إلی الأصنام، فقال: «اجلس» فجلست إلی جنب الکعبة ، ثم صعد رسول الله صلی الله علیه وسلم علی منکبی ثم قال: «انهض» فنهضت به، فلما رأی ضعفی تحته، قال: اجلس، فجلست، فأنزلته عنی، وجلس لی رسول الله صلی الله علیه و آله صلی الله علیه وسلم، ثم قال لی: «یا علی، اصعد علی منکبی» فصعدت علی منکبیه، ثم نهض بی رسول الله صلی الله علیه وسلم، وخیل إلی أنی لو شئت نلت الماء، وصعدت إلی الکعبة، وتنحی رسول الله صلی الله علیه وسلم فألقیت صنمهم الأکبر، وکان من نحاس موتدا بأوتاد من حدید إلی الأرض، فقال لی رسول الله صلی الله علیه وسلم: «عالجه» فعالجته فما زلت أعالجه، ویقول رسول الله صلی الله علیه وسلم: «إیه إیه، فلم أزل أعالجه حتی استمکنت منه، فقال: «دقه» فدققته فکسرته ونزلت «هذا حدیث صحیح الإسناد ولم یخرجاه» (المستدرک علی الصحیحین، ج 2 ص 398 ح 3387) وزاد الحاکم: فما صعدت حتی الساعة. و یروی أنه کان من قواریر. رواه الطبرانی و قال: خرجه أحمد، و رواه الزرندی و الصالحانی. ثم إن علیا أراد أن ینزل، فألقی نفسه من صوب المیزاب، تأدبا و شفقة علی النبی صلی الله علیه و آله، و لما وقع علی الأرض تبسم، فسأله النبی صلی الله علیه و آله عن تبسمه، قال: لأنی ألقیت نفسی من هذا المکان الرفیع وما أصابنی ألم، قال: کیف یصبیک ألم و قد رفعک محمد و أنزلک جبریل؟ انتهی من «تاریخ الخمیس» . (تاریخ القویم لمکة وبیت الله الکریم، تألیف: محمد طاهر الکردی المکی، المجلد الثانی، الجزء الثالث، ص 122.

احتجاح امیرالمؤمنین علی علیه السلام با ابوبکر

پس از آن که امر خلافت بر ابوبکر قرار گرفت و مردم با او بیعت کردند، برای این که در برابر علی علیه السلام بر این کار خود عذری بتراشد آن حضرت را در خلوت ملاقات کرد و گفت: یا ابا الحسن علیه السلام! به خدا سوگند! مرا در این امر میل و رغبتی و حرص و طمعی نبود ونه خود را بدین کار از دیگران ترجیح می دادم!

امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: در این صورت چه چیزی تورا بدین کار واداشت؟

ابوبکر گفت: حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود: امت مرا خداوند به گمراهی جمع نمی کند و چون دیدم مردم اجماع کرده اند من هم از قول پیامبر صلی الله علیه و آله پیروی کردم، و اگر می دانستم کسی تخلف می کند قبول این امر نمی کردم!

امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: این که گفتی پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده است خداوند امت مرا به گمراهی جمع نکند، آیا من از این امت نبودم؟ عرض کرد: بلی.

فرمود: هم چنین گروه دیگری که از خلافت تو امتناع داشتند، مانند: سلمان و عمار وابودرومقداد وسعد بن عباده و جمعی از انصار آیا از امت نبودند؟ عرض کرد: بلی، همه آنان از امتند.

امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: پس چگونه حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله را دلیل خلافت خود می دانی، در حالی که اینها با خلافت تو مخالف بودند؟

ص: 344

ابوبکر گفت: من از مخالفت آنان خبر نداشتم مگر پس از خاتمه کار، و ترسیدم که اگر خود را کنار بکشم مردم از دین برگردند!

حضرت امیر علیه السلام فرمود: به من بگو ببینم کسی که متصدی چنین امری می شود چه خصوصیاتی باید داشته باشد؟

ابوبکر گفت: خیرخواهی و وفا و عدم چاپلوسی و نیک سیرتی و آشکار کردن عدالت و علم به کتاب و سنت و داشتن زهد در دنیا و بی رغبتی نسبت به آن و ستاندن حق مظلوم از ظالم وسبقت [در اسلام] و قرابت [با پیامبر صلی الله علیه و آله] .

امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: ای ابوبکر! تو را به خدا این صفاتی را که گفتی، آیا در وجود خود می بینی یا در وجود من؟

ابوبکر گفت: بلکه در وجود تویا ابا الحسن!

علی علیه السلام فرمود: آیا دعوت رسول خدا صلی الله علیه و آله را من اول اجابت کردم یا تو؟

عرض کرد: بلکه شما.

حضرت فرمود: آیا سوره برائت را من به مشرکان ابلاغ کردم یا تو؟ عرض کرد: البته شما.

فرمود: آیا در موقع هجرت رسول خدا، من جان خود را سپر آن حضرت کردم یا تو؟ عرض کرد: البته شما.

حضرت فرمود: آیا در غدیر خم بنا به حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله من مولای تو و کلیه مسلمانان شدم یا تو؟ عرض کرد: بلکه شما.

فرمود: آیا در آیه زکات «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ ...» که ولایتی که با ولایت خدا و رسولش آمده برای من است یا برای تو؟ عرض کرد: البته برای شما.

فرمود: آیا حدیث منزلت از پیامبر صلی الله علیه و آله و مثلی که از هارون به موسی زده شده است درباره من بوده یا درباره تو؟ ابوبکر گفت: بلکه درباره شما.

علی علیه السلام فرمود: آیا رسول خدا در روز مباهله مرا با اهل و فرزندم برای مباهله

ص: 345

با نصارا برد، یا تو را با اهل و فرزندانت؟ عرض کرد: بلکه شما را.

فرمود: آیا آیه تطهیر در مورد من و اهل بیتم نازل شده یا درباره توو اهل بیت تو؟

ابوبکر گفت: البته برای شما و اهل بیتت.

فرمود: آیا در روز کساء من واهل و فرزندانم مورد دعای رسول خدا صلی الله علیه و آله بودیم یاتو؟ عرض کرد: بلکه شما واهل و فرزندانتان.

فرمود: آیا [در سوره هل أتی] صاحب آیه: «يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَيَخَافُونَ يَوْمًا كَانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيرًا » منم یا تو؟ ابوبکر گفت: البته شما.

علی علیه السلام فرمود: آیا تویی آن کس که در روز څد او را از آسمان جوانمرد خواندند یا من؟ عرض کرد: بلکه شما.

فرمود: آیا تویی آن که در روز خیبر رسول خدا صلی الله علیه آله پرچمش را به دست او داد و خداوند به وسیله او (قلعه های خیبر را) گشود یا من؟ عرض کرد: البته شما.

فرمود: آیا تو بودی که از رسول خدا صلی الله علیه آله و مسلمانان با کشتن عمروبن عبدود ناراحتی و اندوه را زدودی یا من؟ عرض کرد: بلکه شما.

فرمود: آیا آن کسی که رسول خدا صلی الله علیه آله او را برای تزویج دخترش فاطمه برگزید و فرمود: خدا او را در آسمان برای تو تزویج کرده است منم یا تو؟ ابوبکر گفت: بلکه شما.

علی علیه السلام فرمود: آیا منم پدر حسن و حسین علیهما السلام دوریحانه پیامبر صلی الله علیه و آله، آن جا که فرمود: آن دو سید جوانان اهل بهشتند و پدرشان بهتر از آنان است یا تو؟

عرض کرد: بلکه شما.

فرمود: آیا برادر تو است که در بهشت به وسیله دو بال با فرشتگان پرواز می کند (جعفر طیار) یا برادر من ؟ عرض کرد: برادر شما.

فرمود: آیا منم که رسول خدا صلی الله علیه آله به علم قضا و فصل الخطاب دلالت کرد و فرمود: «علی اقضاکم» یا تو؟ ابوبکر گفت: بلکه شما.

ص: 346

علی علیه السلام فرمود: آیا منم آن کس که رسول خدا به اصحابش دستور فرمود: به عنوان امارت مؤمنین به او سلام دهند یا تو؟ ابوبکر گفت: البته شما.

فرمود: آیا از نظر قرابت به رسول خدا صلی الله علیه و آله من سبقت دارم یا تو؟ عرض کرد: البته شما.

علی علیه السلام فرمود: آیا رسول خدا صلی الله علیه آله برای شکستن بت های بالای کعبه، تو را روی دوش خود قرارداد یا مرا؟ عرض کرد: بلکه شما را.

فرمود: آیا رسول خدا درباره تو فرمود که تو در دنیا و آخرت صاحب لوای من هستی یا درباره من ؟ عرض کرد: بلکه درباره شما.

فرمود: آیا پیامبر صلی الله علیه و آله هنگام مسدود کردن در خانه همه اهل بیت خود و اصحابش به مسجد، در خانه تو را بازگذاشت یا در خانه مرا؟ ابوبکر عرض کرد: بلکه در خانه شما را.

علی علیه السلام پیوسته از مناقب و فضائل خود که خدا و رسولش آنها را مختص آن حضرت قرار داده بودند سخن می فرمود و ابوبکر تصدیق می کرد، آن گاه فرمود: پس چه چیز تو را فریب داده که این مقام را تصاحب کرده ای ؟ ابوبکر گریه کرد و گفت: یا ابا الحسن! راست فرمودی، امروز را به من مهلت بده تا در این باره بیندیشم، آن گاه از نزد آن حضرت بیرون آمد و با کسی صحبت نکرد. شب که فرارسید خوابید و رسول خدا صلی الله علیه و آله را در خواب دید و چون بدان جناب سلام کرد، پیامبر صلی الله علیه و آله به روی خود را از او برگردانید، ابوبکر عرض کرد: یا رسول الله صلی الله علیه و آله ! آیا دستوری فرموده ای که من به جا نیاورده ام؟ فرمود: با کسی که خدا و رسولش او را دوست دارند دشمنی کرده ای، حق را به اهلش بازگردان، ابوبکر پرسید: کیست اهل آن؟ فرمود: آن که تو را عتاب کرد (علی علیه السلام )، ابوبکر گفت: به او بازگردانیدم یا رسول الله ! یا ابا الحسن! دستت را باز کن تا با تو بیعت کنم، و آنچه در خواب دیده بود بدان حضرت نقل کرد، علی علیه السلام

ص: 347

دست خود را گشود و ابوبکر دست خود را به آن کشید و بیعت کرد و گفت: آگاه باش! من خود را از این مقام کنار کشیده و آن را به تو تسلیم می کنم!

امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: بلی. (بسیار خوب).

چون ابوبکر از نزد آن حضرت بیرون آمد، در حالی که رنگش دگرگون شده و خود را سرزنش می کرد با عمر مصادف شد، عمر پرسید: ای خلیفه پیامبر صلی الله علیه و آله چه شده است؟

ابوبکر ماجرا را تعریف کرد، عمر گفت تو را به خدا ای خلیفه رسول الله صلی الله علیه و آله ! گول سحر بنی هاشم را نخور و به آنان وثوق نداشته باش، این اولین سحر ایشان نیست (از این کارها زیاد می کنند) و عمر آن قدر از این حرف ها زد که ابوبکر را از تصمیمی که گرفته بود منصرف کرد و مجددا او را به امر خلافت راغب گردانید. (1)

سخنرانی امام علیه السلام پس از بیعت مردم با ابوبکر

بعد از آن که مهاجر و انصار با ابوبکر بیعت کردند، حضرت امیر علیه السلام پس از حمد و ثنای الهی و صلوات بر حضرت رسالت پناه خطبه ای ایراد فرمود که ترجمه آن چنین است:

ای مردم! به حق آن خدایی که دانه را شکافته و خلق را آفریده است، اگر شما احکام دین را از آل محمد اخذ می کردید و زلال علم را از ایشان تعلم می کردید و طریق واضح را از دست نمی دادید و آب حیات جاودانی را در حالت عذوبت و گوارایی می آشامیدید و خیرات و نیکویی از محل خود ذخیره و اندوخته میکردید و ازشاهراه حق وطریق روشن سلوک میکردید. در این صورت راهها بر شما روشن می شد و نشانه های دین برای شما آشکار می گردید و اسلام برای شما می درخشید و بدون زحمت و مشقت، به طور فراوان از نعمت های

ص: 348


1- احتجاج طبرسی، جلد 1، ص 157- 184. یادآوری: ترجمه روایت، تلخیص شد.

خداوند بهره می بردید، و هرگز خانواده ای از مسلمانان به فقر و درویشی مبتلا نمی شد، و هیچ مسلمانی از شما ستم نمی دید و بر او ظلم نمی شد، حتی کفار ذمی ومعاهد هم در امان بودند و برایشان ستم نمی شد.

ولی چه کنم که شما راه ستمکاران را پیش گرفتید، از این جهت دنیا با آن وسعت بر شما تنگ گردید و ابواب معارف و علوم به روی شما مسدود شد، از این جهت به دلخواه خود تکلم کردید و در دین خدا به اختلاف پرداختید و راه نفاق پیمودید، و بدون علم و دانش در احکام خدا فتوا دادید و از گمراهان پیروی کردید، بالاخره شما را گمراه کردند و از راه راست منحرف ساختند.

آنگاه پیشوایان شما نیز، شما را به حال خود گذاشتند، اکنون صبح کرده اید در حالی که به هوای نفس خویش فتوا می دهید و میان مردم حکم می کنید، هرگاه مشکلی بر شما روی دهد و آل محمد مشکل شما را حل کنند می گویید:

علم این است نه غیر این، در این صورت چه شما را بر این داشت که آل محمد را ترک کردید و آنان را نادیده گرفتید و اوامرشان را مخالفت کردید ؟ !!

هان! آهسته باشید که به زودی کشت های خود را برداشت می کنید، و جزای اعمال خود را می یابید، و وزر و وبال اعمال شنیع خود را خواهید دید، و آن مکرها وخدعه ها که به کاربستید به نتیجه آن می رسید.

قسم به آن خدایی که دانه را شکافته و آفریدگان را از عرصه عدم به عرصه وجود آورده که شما حتما و جزم می دانید که امیرالمؤمنین و ربانی این امت و وصی حضرت رسالت و عالم به کتاب و سنت، من هستم. ومنم که از انوار علوم من برای شما نجات حاصل می شود، و منم برگزیده پروردگار و مترجم قرآن و مفسر آیات خداوندگاروعالم به مصالح لیل ونهاراز صلاح وفساد امور شما.

اکنون نزدیک است آنچه وعده شد بر شما فرود آید از عذاب و امتحان، چنانچه بر امم سابق نازل شده و نزدیک است که خداوند متعال شما را مورد حساب درآورد و از ائمه و جلوداران شما سؤال و مؤاخذه کند که با آنان محشور خواهید شد و به سوی خداوند عزوجل باز خواهید گشت.

ص: 349

آگاه باشید! به خدا قسم که اگر به عدد اصحاب طالوت یا اصحاب بدر که سیصد و سیزده نفر بیش نبودند مرا یار و ناصر بود شما را با شمشیر خود می زدم تا آن که رو به حق آرید و به سوی دین صحیح وصدق بازگردید چه آن که ضربات شمشیر مسدود کننده راه کفر ونفاق باشد و از برای رفق و مدارا بهتر است. [پس فرمود:]

بارالها! میان ما و این گروه حکم فرما بدانچه سزاوار است و تو نیکوترین حکم کنندگانی.

راوی گوید: امیر المؤمنین بعد از این خطبه از مسجد بیرون آمد، در اثنای عبور، از زمینی گذشت که سی عدد گوسفند در آن جا می چریدند، حضرت فرمود:

به خدا قسم! اگر به عدد این گوسفندان مرا ناصر ومعین بود هر آینه پسر خورنده مگس ها را از منبر رسول خدا به زیر می آوردم و او را از ملک و سلطنت خلع می کردم.

راوی گفت: چون امیرالمؤمنین آن روز را به آخر رسانید، سیصد و شصت نفر با آن حضرت بیعت کردند که تا دم مرگ ایستادگی داشته باشند. امیرالمؤمنین علیه السلام به آنان فرمود: فردا سرهای خود را بتراشید (1) و در «احجار الزیت» (2) نزد من آیید. فردا امیرالمؤمنین علیه السلام سر خود را تراشید و در موعد خود حاضر شد ولی هیچ یک از آنان سر خود را نتراشیدند و در میعادگاه حاضر نشدند مگر ابوذرو عمار ومقداد و سلمان و حذیفة بن یمان، چون آن حضرت اوضاع را چنان دید، هر دو دست به طرف آسمان بلند کرد و عرض کرد:

اللهم ان القوم استضعونی کما استضعف بنواسرائیل هارون، اللهم فأنت تعلم ما نخفی ومانعلن، وما یخفی علیک شیء فی الأرض ولا فیالسماء توفنی مسلما والحقنی بالصالحین. أما والبیت والمفضی إلی البیت، لولا عهد عهده إلی النبی

ص: 350


1- دستور سر تراشیدن برای علامت وفاداری تا پای جان است.
2- نام مکانی در اطراف مدینه بوده است.

الامی صلی الله علیه و آله المخالفین خلیج المنیة و لأرسلت علیهم شأبیب صواعق الموت و قلیل سیعلمون؛ بار پروردگارا! این مردم مرا ضعیف شمردند، همان گونه که بنی اسرائیل هارون را ضعیف شمردند، خدایا ! تو به خوبی می دانی آنچه را پنهان کنیم و آنچه را آشکار کنیم، و چیزی در آسمان و زمین بر تو پوشیده نیست، مرا مسلمان بمیران و به صالحان ملحقم فرما. همانا سوگند به کعبه و آن که به سوی کعبه رود، اگر سفارشی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به من کرده است، در کار نبود، هرآینه مخالفان را به دریای مرگ می ریختم و باران برق دار مرگ را بر سرشان فرود می آوردم و به زودی خواهند دانست. (1)

توصیف حضرت امیر علیه السلام به درخواست معاویه

معاویه به ضرار بن ضمره گفت: علی را آنگونه که دیده ای برای من توصیف کن.

ضرارگفت: مرا از این درخواست معاف دار.

معاویه اصرار کرد که باید آن حضرت را توصیف کنی.

ضرار گفت: اکنون که اصرار داری و من ناچار هستم، صفات آن جناب را بازگو می کنم وگفت:

به خدا سوگند! علی علیه السلام مورد علاقه مردم بود، وقدرت ظاهری و باطنی او در حد کمال بود، سخن آن حضرت فصل الخطاب و جدا کننده حق از باطل بود، حکم آن جناب در میان مردم عادلانه بود، علم و دانش از سراسر وجود او جاری بود، از دنیا و زینت های آن روگردانده بود، در امور آخرت بسیار فکر می کرد، شب ها با وحشت به طاعت خدا مشغول می شد، زیاد گریه میکرد، لباس خشن می پوشید، غذاهای لطیف و گوارا میل نمی فرمود، در میان ما مثل یکی از ما زندگی می کرد، هرچه از او می پرسیدیم پاسخ می داد، هرکس او را دعوت می کرد، اجابت می کرد، با

ص: 351


1- روضه کافی، ج 1، خطبه طالوتیه، ص 23.

این وصف، به خدا سوگند! چنان هیبت داشت به گونه ای که چه بسا نمی توانستیم با او سخن بگوییم، اهل دین را احترام می گذاشت، حال فقرا و مساکین را رعایت می کرد، هیچ کس از او ناامید نمی شد، خدا گواه است که در شب ها، هنگامی که تاریکی عالم را فرا می گرفت و ستاره ها در آسمان نمایان می شدند، من آن حضرت را می دیدم که محاسن مبارکش را در دست گرفته، سر تسلیم در پیش انداخته و مانند شخص مارگزیده به خود می پیچید و مثل انسان محزون اشک می ریخت و می فرمود:

ای دنیا! غیر مرا فریب بده، آیا خودت را به من عرضه می کنی؟ یا به سوی من تمایل و اشتیاق نشان می دهی؟ هیهات است هیهات! من تو را سه طلاق کرده ام، طلاق بائن وغیر قابل رجوع، زیرا عمرتوکوتاه و خطرت بزرگ و عیش و خوشی ات ناچیز است ، آه از کمی توشه سفر آخرت و وحشت راه .

معاویه همین که این سخنان را شنید اشک از چشمانش سرازیر شد و گفت:

خدا رحمت کند ابوالحسن علیه السلام را، به خدا سوگند! او چنین بود، بعد به ضرارگفت: ای ضرارا حزن و اندوه تو برای علی چه گونه است؟

ضرار گفت: حزن و اندوه من برای او مثل حزن و اندوه کسی است که فرزند عزیزش را در برابر چشمش سر ببرند و به قتل برسانند، همان گونه که چنین کسی هرگز از گریه و اندوه آرام نمی شود، من نیز برای حضرت امیر علی بن ابی طالب علیه السلام چنین هستم. (1)

ص: 352


1- قال ضرار... فأقسم لقد شاهدته لیلة فی محرابه و قد ارخی الیل سدوله و هو قائم یصلی قابضا علی لحیته یتململ تململ السلیم و یئن أنین الحزین و یقول: یا دنیا أبی تعرضت و إلی تشوقت غری غیری لاحان حینک، أجلک قصیر و عیشک حقیر و قلیلک حساب و کثیرک عقاب فقد طلقتک ثلاثا لارجعة لی الیک، آه من بعد الطریق وقلة الزاد. قال معاویة: کان والله امیرالمومنین کذلک و کیف حزنک علیه؟ قال: حزن امرأة ذبح ولدها فی حجرها، قال: فلما سمع ذلک معاویة بکی و بکی الحاضرون. سفینة البحار، وصف، ج 8، ص 487 و کشف الغمة، ج 1، صفته، ص 95).

سوده همدانیه و توصیف امیرالمؤمنین علیه السلام

سوده همدانیه زنی با شهامت بود.

این بانوی محترمه در جنگ صفین، در مقام حمایت از امیرالمؤمنین علیه السلام، مردم را علیه معاویه ترغیب و تشویق می کرد، بعد از شهادت حضرت امیر علیه السلام ، به منظور شکایت از کارگزار معاویه به شام رفت ، معاویه سوده را شناخت و از این که وی مردمرا به جنگ بر علیه او ترغیب می کرد، سرزنش و توبیخ کرد و گفت: تو همان زنی هستی که مردم را برای جنگ با من ترغیب می کردی، و سرانجام از سوده پرسید: اکنون حاجتت چیست ؟ و برای چه أمری نزد من آمده ای؟

سوده گفت: خداوند متعال تو را از حقوق ما بازخواست می کند.

معاویه گفت: حق شما چیست؟

سوده گفت: از طرف توکارگزاران ظالم بر سر ما می آیند و به زور و ستم بر ما انواع ظلم ها را روا می دارند و زراعت های ما را می برند و داغ ذلت و خواری بر پیشانی ما می زنند، و تا سر حد مرگ ما را کتک می زنند، و اکنون بسر بن ارطاة از پیش تو آمده و مردان ما را کشته و اموال ما را غارت کرده است، و اگر امر تو نبود، در میان ما مردانی وجود دارند که جلو او را بگیرند و می توانند شر و فساد او را برطرف سازند. پس بسربن ارطاة را برکنار کن والا تیر آه مظلوم به جانب آسمان می فرستیم. (نفرینت می کنیم) .

معاویه آشفته شد و گفت: ای سوده! تو به مردان قومت مرا تهدید می کنی و می ترسانی؟ الآن دستور می دهم تو را بر شتر برهنه سوارت کنند و به محل خودت بازگردانند تا بسر بن ارطاة به حساب تو برسد و آنچه من گفتم نسبت به تو عمل کند.

سوده وقتی این برخورد تند و خشن و تهدید آمیز معاویه را شنید سر به زیر

ص: 353

انداخت و پس از کمی تأمل سر برآورد و این دو بیت را خواند:

صلی الإله علی روح تضمنها * قبر فاصبح فیه العذل مدفونا

قد حالف الحق لا یبغی به بدلا * فصار بالحق والإیمان مقرونا

صلوات خدا بر روح آن شخص که قبر او را در بر گرفت، و با دفن او عدل و داد

هم در آن قبر مدفون شد، آن شخص با حق و عدالت خواهی همراه بود، و برای او بدل و مانندی نخواهد بود، او با حق و ایمان قرین و هم نشین بود.

معاویه گفت: ای سوده! این شخص که این گونه بود و توصیفش کردی، چه کسی بود؟

سوده گفت: والله او امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام است، والله من خدمت آن حضرت رسیدم و از کارگزار او که در گرفتن زکات و صدقات بر ما اجحاف کرده بود، شکایت کردم.

هنگامی که خدمتش رسیدم مشغول نماز بود، نمازش را فورا تمام کرد و روی مبارک به سوی من کرد و با کمال مهر و عطوفت، فرمود: چه حاجت داری؟ من داستان جور و ستم کارگزارش را گفتم، آن حضرت به گریه درآمد و عرض کرد:

پروردگارا! تو گواه باش که من دستور نداده ام کارگزار من بر بندگان تو ظلم کند و حق تورا ترک کند.

پس از آن امیرالمؤمنین علیه السلام کاغذی درآورد و با دست مبارکش نامه ای به این عبارت به کارگزارش نوشت:

بسم الله المن الرحیم «و قَدْ جَاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ وَلَا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ وَلَا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلَاحِهَا ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ » (1) همانا از جانب پروردگارتان برای شما دلیل روشنی آمده است،

ص: 354


1- سوره اعراف ، آیه 85.

بنابراین حق پیمانه و وزن را ادا کنید و از اموال مردم چیزی نکاهید و در روی زمین بعد از آن که در پرتو ایمان و دعوت انبیاء] اصلاح شده است، فساد نکنید، این برای شما بهتر است اگر با ایمان هستید. پس چون نامه ما را بخوانی دست از کار بکش و آنچه که از صدقات وزکوات گرفته ای حفظ کن تا کسی که می آید آنها را از تو تحویل بگیرد، والسلام.

سوده به معاویه گفت: امیرالمؤمنین نامه را به من تحویل داد و به حق خدا سوگند، آن را مهر نفرمود، من آمدم ونامه را به کارگزارش دادم، او بلافاصله دست از کارکشید و عزل شد.

معاویه که این داستان را شنید گفت: آنچه این زن می خواهد بنویسید تا با شکایت از من، به شهر خود برنگردد. (1)

حکومت عمرو شورای شش نفری او

ابوبکر پس از دو سال و چند ماه خلافت، رنجور و بیمار شد و به پاس زحماتی که عمر در مورد تثبیت خلافت او متحمل شده بود، او نیز زمینه را برای خلافت عمر بعد از خود آماده کرد و مخالفان را نیز قانع کرد، جمعی از صحابه را به حضور طلبید وعمر را در حضور آنان به جانشینی خود منصوب کرد و در روز وفات ابوبکر (سال 13 هجری) پس از دفن ابوبکر، عمر به مسجد رفت و مردم را از خلافت خود آگاه ساخته و از آنان بیعت گرفت.

خلافت عمر ده سال و شش ماه طول کشید، چون مدت عمرش سپری شد و به دست ابولؤلؤ زخمی گردید، برای انتخاب خلیفه بعد از خود، شش نفر را به حضور طلبید و موضوع خلافت را به صورت شورا میان آنان محدود کرد.

این شش نفر عبارت بودند از: امیرالمؤمنین علیه السلام، طلحه، بیر، عبدالرحمن بن

ص: 355


1- کشف الغمه، فی وصف زهده علیه السلام .

عوف، عثمان، وسعد وقاص. آنگاه ابوطلحه انصاری را با پنجاه نفر از انصار مأمور کرد که پشت در خانه ای که در آن جا اعضای شورا بحث و گفتگو می کنند، ایستاده و منتظر اقدامات آنان باشد، اگر پس از سه روز، پنج نفر به انتخاب یکی از آن شش تن موافق شدند و یکی مخالفت کرد، گردن نفر مخالف را بزند، واگر چهار نفر از آنان به یک نفر رأی موافق دهند و دو نفر مخالفت کنند، سر آن دو نفر را با شمشیر برگیرند واگر برای انتخاب یکی از آنان هر دو طرف (موافق و مخالف) مساوی شدند، نظر آن سه نفر که عبدالرحمن بن عوف جزو آنان است صائب بوده و سه نفر دیگر را در صورت مخالفت گردن بزنند، و اگر پس از سه روز، رأی آنان به چیزی تعلق نگرفت و همه با یکدیگر مخالفت کردند، هر شش تن را گردن بزنند و سپس مسلمانان برای خود خلیفه ای انتخاب کنند!!!

عمر علت انتخاب شش تن اعضای شورا را چنین اظهار داشت که: چون رسول خدا صلی الله علیه و آٖله هنگام رحلت، از این شش نفر راضی بود من هم خلافت را میان ایشان به صورت شورا قرار می دهم که یکی را از میان خود برای این کار انتخاب کنند و زمانی که آن شش نفر نزد عمر حاضر شدند خواست نقاط ضعف آنان را به حساب خود یادآور شود، به زبیر گفت: تو بدخلق و مفسدی، اگر خرسند باشی ایمان خواهی داشت و اگر ناراضی باشی کافری ، بنابراین گاهی انسان هستی وگاهی شیطان.

واما توای طلحه! رسول خدا را آزرده ای و آن حضرت هنگام رحلت از توافسرده خاطر بود. به علت آن حرفی که در روز نزول آیه حجاب گفتی. (1)

واما توای عثمان! والله که سرگین از تو بهتر است.

ص: 356


1- ابن ابی الحدید می گوید که چون آیه حجاب نازل شد طلحه گفت: چه فایده دارد که امروز زنان پیامبر صلی الله علیه و آله در حجاب باشند چون از دنیا بروند ما زنان او را به عقد و نکاح خود در می آوریم آیه شریفه نازل شد که: «وَمَا كَانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَلَا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْوَاجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَدًا » سوره احزاب آیه 53.

واما توای سعد! مرد متکبر و متعصبی هستی و به کار خلافت نمی آیی و اگر ریاستی روستایی، با تو باشد، از اداره آن درمانده شوی.

واما توای عبدالرحمن ! ضعیف القلب و ناتوانی.

سپس رو به حضرت امیر علیه السلام کرد و گفت: اگر تو مزاح نمی کردی برای خلافت خوب بودی، والله که اگر ایمان تو را با ایمان تمام اهل زمین بسنجند بر همه زیادتی کند. (1)

پس از سه روز از قتل عمر، هر شش نفر در منزل عایشه جمع شده و به شور و بحث پرداختند، ابتدا عبدالرحمن رشته سخن را به دست گرفته و گفت: برای این که میان مسلمانان تفرقه نیفتد لازم است ما شش نفر با موافقت یکدیگر یکی را از بین خود برای خلافت انتخاب کنیم، حالا هرکسی که رأی خود را به دیگری دهد دامنه اختلاف را کم خواهد ساخت.

طلحه حق خود را به عثمان واگذار کرد، زبیر نیز رأی خود را به علی علیه السلام داد، سعد وقاص هم چون چنین دید حق خود را به عبدالرحمن واگذار کرد.

و بدین ترتیب شش نفر شورا به سه نفر که هریک دو رأی داشتند تبدیل گردید ولی برای امیرالمؤمنین علی علیه السلام ، مسلم بود که این کار به نفع عثمان خاتمه پیدا می کند، زیرا عبدالرحمن شخصا داوطلب خلافت نبود و اگر هم در سر چنین خیالی داشت، عملا ممرضه اظهار آن را نداشت و قبلا نیز در این مورد با عثمان مذاکره کرده و وعده کمک و حمایت به او داده بود.

عبدالرحمن مجددا صحبت کرده و آنان را از مخالفت برحذر داشت زیرا مخالفت در آن شورای ساختگی مساوی با کشته شدن، به شمشیر پنجاه نفر مراقبین پشت در بود.

ص: 357


1- منتخب التواریخ، ص 153 . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، جلد 1.

عثمان که از مقصود عبدالرحمن، آگاه بود، به علی علیه السلام پیشنهاد کرد که خوب است ما هر دو نفر به عبدالرحمن وکالت دهیم تا او هر چه مقرون به صلاح باشد اقدام کند، عبدالرحمن نیز از پیشنهاد عثمان استقبال کرد و سوگند یاد کرد که خود طمع خلافت ندارد و این کار را جز در میان آن دو به دیگری واگذار نخواهد کرد.

حضرت امیر علیه السلام در پاسخ آنان درنگ کرد.

عثمان گفت: یا علی! مخالفت جایز نیست و برابر وصیت عمر، هر کس مخالفت کند جز کشته شدن راه دیگری ندارد. تو نیز عبدالرحمن را به حکمیت برگزین.

علی علیه السلام فرمود: حال که روزگار به کام تو می گردد چرا عجله کرده و مرا به قتل تهدید می کنی؟ برای من روشن است که عبدالرحمن جانب تورا رعایت خواهد کرد و برخلاف حق ومصلحت، سخن خواهد گفت. ولی چون چاره ای نیست، من نیز به شرط این که او خویشاوندی خود را با تونادیده گرفته و رضای خدا و مصلحت امت را در نظر بگیرد، او را به حکمیت می پذیرم، عبدالرحمن نیز سوگند یاد کرد که چنین کند.

عبدالرحمن مردم را در مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله جمع کرد تا در حضور مهاجر و انصار رأی خود را اعلام کند، آن گاه برای این که تظاهر به بی طرفی وبی نظری خود کند اول به طرف علی علیه السلام رفت و گفت: یا علی! من هم مصلحت در آن می بینم که امروز همه مسلمانان با تو بیعت کنند ولی شما هم به شرط این که طبق دستور خدا و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله وروش ابوبکر وعمر حکومت کنید!

عبدالرحمن می دانست که نه تنها خلافت اسلامی بلکه تمام ملک وملکوت را در اختیار امیرالمؤمنین علیه السلام بگذارند، کلمه ای برخلاف حق و حقیقت نمی گوید، و کوچک ترین عملی را که با رضای خدا منافات داشته باشد انجام نمی دهد و چون روش ابوبکر و عمر بر خلاف حق بود، پس علی علیه السلام چنین شرطی را نخواهد پذیرفت،

ص: 358

بدین جهت می خواست در پیش مردم از آن حضرت اتخاذ سند کند؟

علی علیه السلام فرمود: من به دستور الهی و سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله و روش خودم که همان رضای خدا و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله است رفتار می کنم، نه به روش دیگران.

البته عبدالرحمن و عثمان و سایر مردم نیز انتظار شنیدن همین سخن را داشتند و می دانستند که آن حضرت سخن به کذب نگوید و از راه حق منحرف نشود.

از طرفی امیرالمؤمنین علی علیه السلام خلافت ابوبکر و عمر را غاصبانه می دانست و از تضییع حق خود شکایت داشت. اکنون چگونه ممکن است که روش آن دو را تصدیق کند؟

عبدالرحمن سپس به طرف عثمان رفت و همان جمله ای را که برای علی علیه السلام گفته بود به عثمان نیز پیشنهاد کرد، ولی برای عثمان که از شدت ذوق و شوق سراز پا نمی شناخت پاسخ مثبت به این جمله، خیلی آسان و حتی با کمال آرزو بود، او حاضر بود که چنین قولی را با خون خود بنویسد و امضا کند.

بانگ زد: سوگند می خورم که جز طریق ابوبکر و عمر به راهی نروم و از روش آنان منحرف نشوم.

عبدالرحمن دست بیعت به دست عثمان داد و او را به خلافت تبریک گفت. و بلافاصله بنی امیه که منتظر چنین فرصتی بودند هجوم آورده و دسته دسته بیعت کردند، ولی بنی هاشم و جمعی شخصیت های معروف مانند: عمار یاسر ومقداد و سایر بزرگان، از بیعت خودداری کردند. و بدین ترتیب عبدالرحمن بن عوف، نقش خود را با کمال مهارت بازی کرد و با تردستی عجیب، خلافت را از عمر به عثمان منتقل کرده و مقصود عمر را جامه عمل پوشانید. و امیرالمؤمنین علی علیه السلام در اثر حقیقت خواهی، برای بار سوم از حق مشروع خود محروم گردید.

تمام این مقدمات و صحنه سازی ها که با تدبیر عمر به وجود آمده بود برای

ص: 359

رسیدن عثمان به خلافت و احیانا به منظور قتل علی علیه السلام در صورت مخالفت بود، به همین جهت آن حضرت درباره تشکیل این شورا و نیرنگ های عبدالرحمن فرمود: «خدعة و ای خدعة» (حیله است و چه حیله ای؟) حقیقت امرهم همین بود. زیرا به طوری که شرح و توضیح داده شد این شورا حیله و نیرنگی بیش نبود.

امیر المؤمنین علی علیه السلام در جلسه شورای شش نفری فضائل و مناقب خود را به صورت احتجاج مانند احتجاجی که با ابوبکر کرده بود، برای اعضای شورا بیان کرد و آنان نیز به اتفاق، بیانات آن حضرت را تصدیق کردند، آن گاه علی علیه السلام فرمود:

از خدای یگانه بترسید و مخالفت فرمان او نکنید و حق را به اهلش برگردانید و از سنت پیامبر صلی الله علیه و آله پیروی کنید که اگر شما با آن مخالفت کنید خدا را مخالفت کرده اید بنابراین امر خلافت را به اهل آن واگذارید. (1)

آنان به هم نگاه کرده و گفتند: فضل او را شناختیم، و دانستیم که وی به امر خلافت از همه سزاوارتر است، اما او مردی است که در تقسیم بیت المال و سایر امور) هیچ کس را به دیگری ترجیح نمی دهد و مساوات کامل را میان مردم برقرار می سازد بنابراین اگر او را به خلافت انتخاب کنید شما را با مردم دیگر یکسان قرار می دهد ولی اگر عثمان را به خلافت برگزینید او نفع و تمایل شما را در نظر می گیرد. (و همین سبب شد امر خلافت را به عثمان واگذار کردند.) (2)

امیرالمؤمنین علیه السلام درباره شورای شش نفره، چنین فرموده است:

سپس عمر خلافت را در گروهی قرار داد که پنداشت من همسنگ آنان می باشم !! پناه بر خدا از این شورا! در کدام زمان در برابر شخص اولشان در خلافت مورد تردید بودم، تا امروز با اعضای شورا برابر شوم ؟ که هم اکنون مرا

ص: 360


1- احتجاج طبرسی، ج 1، ص 193.
2- همان، ص 210.

همانند ایشان پندارند؟ و در صف ایشان قرارم دهند؟ ناچار بازهم کوتاه آمدم، و با آنان هماهنگ گردیدم. یکی از آنان با کینه ای که از من داشت روی برتافت، و دیگری دامادش را بر حقیقت برتری داد و آن دو نفر دیگر که به زبان آوردن نامشان زشت است. (1)

نیازمندی خلفا به امیرالمؤمنین علی علیه السلام

امیرالمؤمنین علیه السلام در مدت خلافت ابوبکر و عمر و عثمان که نزدیک به 25 سال به طول انجامید، اگر چه ظاهرا خود را کنار کشیده و خانه نشین شده بود ولی در مسائل پیچیده علمی و قضایی و سیاسی که خلفای مزبور عاجز و درمانده بودند، برای حفظ اسلام و روشن کردن حقایق دینی، حقایق را بیان و آنان را ارشاد می کرد، و خطاها و لغزش های آنان را تذکر داده و راهنمایی می فرمود، و همگان را از رأی صائب خود بهره مند می ساخت و چه بسا که خلفای سه گانه، شخصا در حل معضلات از او استمداد می جستند. و اگر علی علیه السلام دخالت نمی کرد جنبه علمی اسلام به علت نادانی و آشنا نبودن آنان به حقیقت امر، صورت واقعی خود را از دست می داد، برای نمونه به چند مورد اشاره می گردد.

برخی قضاوت های امیرالمؤمنین علیه السلام

1- در زمان خلافت ابوبکر مردی شراب خورده بود ابوبکر دستور داد او را حد بزنند، مرد شرابخوارگفت: من از حرمت خمر بی خبر بودم والا مرتکب نمی شدم،

ص: 361


1- فصبرت علی طول المدة، و شدة المحنةة؛ حتی إذا مضی عمربن الخطاب لسبیله. جعلها فی جماعة زعم أنی أحدهم، فیالله وللشوری ! متی اعترض الریب فی مع الأول منهم، حتی صرت أقرن إلی هذه النظائر! لکنی آسففت إذ اسفوا، و طرت اذ طاروا؛ فصغا رجل منهم لضغنه، و مال الآخر لصهره، مع هن و هن، نهج البلاغه، خطبه 3 شقشقیه) ضمنا برای آگاهی بیشتر از احتجاج امیرالمؤمنین علی علیه السلام با اصحاب شورا به کتاب احتجاج طبرسی، جلد 1، ص 192-210 مراجعه شود.

ابوبکر مردد و متحیر ماند و موضوع را با علی علیه السلام در میان نهاد، حضرت فرمود: هنگامی که مهاجر و انصار جمع هستند یک نفر با صدای بلند از ایشان سؤال کند که آیا کسی از شما حرمت خمر را به این شخص گفته است یا خیر؟

اگر دو نفر شهادت دادند، حد بزنند و الآ او را به حال خود واگذارند، ابوبکر به همین نحو عمل کرد و کسی شهادت نداد، معلوم شد که آن مرد در دعوای خود راستگو بوده است، لذا از وی چشم پوشی شد و به او گفتند توبه کن که دیگر چنین کاری نکنی.

2- یک نفر از علمای یهود نزد ابوبکر آمده گفت: آیا تو جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله این امت هستی؟ گفت: آری!

یهودی گفت: ما در تورات دیده ایم که جانشینان پیامبر صلی الله علیه و آله در میانی امیر آنان دانشمندترین امت باشند، پس مرا آگاه گردان که خدای تعالی کجا است؟ آیا در آسمان است یا در زمین؟

ابوبکر گفت: او در آسمان و بر عرش است.

یهودی گفت: در این صورت زمین از وجود خدا خالی است و بنا به قول تو، خدا، در جایی هست و در جایی نیست!

ابوبکر گفت: این سخن زندیقان است، از نزد من دور شو وگر نه تو را می کشم!

یهودی در حال تعجب از سخن او، از نزد وی خارج شد، در حالی که اسلام را مسخره می کرد.

علی علیه السلام از مقابل او ظاهر شد و فرمود: ای یهودی! آنچه تو پرسیدی و آنچه در پاسخ شنیدی من دانستم، ما می گوییم: خداوند عزوجل جا و مکان را آفرید و برای او جا و مکانی نیست و بالاتر از این است که مکانی او را در بر گیرد، بلکه او در هر مکانی هست، اما نه بدین صورت که تماس و نزدیکی به مکان داشته باشد، علم او هر آنچه را که در مکان است فراگرفته است و چیزی وجود ندارد که از حیطه تدبیر او

ص: 362

بیرون باشد و برای تأیید صحت آنچه گفتم از کتاب خود شما خبر می دهم و اگر دانستی که درست است آیا ایمان می آوری؟ یهودی گفت آری.

فرمود: آیا در بعضی از کتاب های خود ندیده اید که روزی موسی بن عمران نشسته بود، ناگاه فرشته ای از جانب مشرق نزد او آمد و موسی از او پرسید: از کجا آمدی ؟ گفت: از جانب خدای عزوجل، و فرشته ای از سوی مغرب پیش او آمد و موسی به او گفت: از کجا آمدی؟ گفت: از نزد خداوند عزوجل، آن گاه فرشته دیگری نزد او آمد و گفت: از آسمان هفتم از نزد خداوند عزوجل آمده ام، و سپس فرشته دیگر نزد او آمد و گفت: از زمین هفتم از جانب خدای عزوجل آمده ام، موسی علیه السلام گفت:

منه است آن خدایی که جایی از او خالی نیست و به هیچ جا نزدیک تر از جای دیگر نیست.

یهودی گفت: گواهی می دهم که این سخن حق است و بازگواهی می دهم که تو به جانشینی پیامبر صلی الله علیه و آله سزاوارتری از کسی که آن را تصاحب کرده است. (1)

3- پس از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله جماعتی از یهود به مدینه آمده، گفتند: در مورد اصحاب کهف قرآن می گوید: «وَلَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلَاثَ مِائَةٍ سِنِينَ وَازْدَادُوا تِسْعًا » (2) (اصحاب کهف سیصد و نه سال در غار خوابیدند) در صورتی که (در تورات) باقی ماندن آنان در غارسیصد سال قید شده است و این دو با هم مخالفت دارند.

در برابر این اشکال و ایراد یهودیان، نه تنها خلیفه، بلکه همه صحابه، از پاسخگویی عاجز ماندند، بالاخره دست توسل به دامن حلال مشکلات امیرالمؤمنین علی علیه السلام زدند. حضرت فرمود: خلاف وتضادی در بین نیست، زیرا از

ص: 363


1- ارشاد مفید، جلد 1، باب دوم ، فصل 58.
2- سوره کهف، آیه 25.

نظر تاریخ، آنچه نزد یهود معتبر است، سال شمسی است و در نزد عرب سال قمری است و تورات به لسان یهود نازل شده و قرآن به لسان عرب، وسیصد سال شمسی، سیصد و نه سال قمری است (زیرا سال شمسی 365 روز و سال قمری 354 روز است هر سال 11 روزو شش ساعت با هم اختلاف دارند در نتیجه 33 سال شمسی تقریبا 34 سال قمری می شود و سیصد سال شمسی هم سیصد و نه سال قمری می باشد.) (1)

4- ابن شهرآشوب روایت کرده که: از ابوبکر پرسیدند مردی صبحگاه زنی را تزویج کرد و آن زن شبانگاه وضع حمل کرد و آن مرد هم اجلش رسید و مرد، مادر و فرزند، دارایی او را به عنوان ارثیه، تصاحب کردند، در چه صورتی این موضوع امکان پذیر است.

ابوبکر از پاسخ عاجز ماند.

امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمود: آن مرد کنیزی داشته که قبلا او را باردار کرده بود، چون هنگام وضع حملش نزدیک شد، او را آزاد کرد، آن گاه در موقع صبح تزویجش کرد، و شبانگاه زن وضع حمل کرد و چون شوهرش مرد میراث او را مادر و فرزند تصاحب کردند.

5- زن دیوانه ای را به جرم زنا نزد عمر آوردند، دستور داد سنگسارش کنند! حضرت امیر علیه السلام نیز حضور داشت، به عمر فرمود: مگر نشنیده ای که رسول خدا چه فرموده است ؟ عمر گفت: چه فرموده است؟ حضرت گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده است: از سه کس قلم برداشته شده است: از دیوانه تا عقل خود را بازیابد، از طفل تا بالغ شود، از شخص خوابیده تا بیدار گردد، آن گاه عمرزن را رها کرد. (2)

ص: 364


1- بحارالانوار.
2- کشف الغمه، ص 33.

6- زن بارداری را به اتهام زنا نزد عمر آوردند، عمر از او پرسید: آیا مرتکب زنا شده ای ؟ زن اعتراف کرد، و عمر دستور داد سنگسارش کنند، هنگامی که او را برای اجرای حکم می بردند، علی علیه السلام با او برخورد کرد و پرسید، این زن را چه شده است؟ عرض کردند: عمر دستور رجم داده است، علی علیه السلام او را نزد عمر برگردانید و فرمود: آیا دستور دادی که او را سنگسار کنند؟ عمر گفت: بلی، خودش نزد من اعتراف به زنا کرد! فرمود: این حکم تو درباره این زن است، راجع به طفلی که در شکم اوست چه حکمی داری؟ سپس فرمود: شاید تو بر او بانگ زده ای و یا او را ترسانیده ای از ترس و وحشت اعتراف به گناه کرده است) عمر گفت: همین طور است! علی علیه السلام فرمود: مگر نشنیدی که رسول خدا فرمود: بر کسی که پس از ترساندن و زحمت اعتراف کند، حد نیست، زیرا هرکس را در بند کنند یا زندانی کنند یا بترسانند او را اقراری نباشد (به زور و ترس اقرارگرفتن ارزش قضایی ندارد) آن گاه عمرزن را رها کرد و گفت:

عجزت النساء ان تلد مثل علی بن أبی طالب، لولا علی لهلک عمر.

زنان عاجزند که فرزندی مانند علی بن ابی طالب بزایند، اگر علی نبود عمر هلاک می گشت. (1)

7- زنی را نزد عمر آوردند که شش ماهه زاییده بود عمر به خیال این که مدت حمل همیشه باید 9 ماه باشد و این زن چون سه ماه زودتر وضع حمل کرده است نتیجه گرفت که قبلا مرتکب زنا شده است لذا دستور داد او را سنگسار کنند، علی البر این داوری عمر را شنید و فرمود: بر این زن حدی نیست، عمر کسی به خدمت آن حضرت فرستاد و پرسید: چرا او را حدی نیست؟

حضرت فرمود: خدا فرموده است:

ص: 365


1- کشف الغمه، ص 33.

«وَالْوَالِدَاتُ يُرْضِعْنَ أَوْلَادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كَامِلَيْنِ لِمَنْ أَرَادَ أَنْ يُتِمَّ الرَّضَاعَةَ » (سوره بقره، آیه 233)

و مادران، شیر دهند فرزندانشان را، دو سال کامل، برای کسی که بخواهد تمام کند شیر دادن را. [ و هم چنین فرموده است:] «وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْرًا » (سوره احقاف، آیه 15) دوران حمل و مدت شیرخوارگی تا از شیر بازگرفتنش سی ماه است.

دراین صورت شش ماه حمل اوست و 24 ماه رضاع او.

عمرزن را رها کرد و گفت: «لولا علی لهلک عمر.» (1)

8- زن و مردی را پیش عمر آوردند، مرد به زن می گفت: تو زانیه هستی، زن نیز در پاسخ وی می گفت: «انت ازنی منی» یعنی تو از من زناکارتری، عمر دستور داد هردو را حد بزنند. حضرت امیر علیه السلام حاضر بود. فرمود: تعجیل در قضاوت خوب نیست و این حکم نیز درست نمی باشد، عرض کردند: پس چه باید کرد؟

فرمود: مرد را آزاد کنید وزن را در حد بزنید. زیرا زنا کردن مرد ثابت نشده است ولی زن به زنا دادن خود اقرار می کند و به مرد می گوید: تو زناکارتری، در این صورت زن به اقرار خود مرتکب فجور شده که باید حد زده شود و جرم دیگرش این است که به مرد نسبت زنا می دهد و او را متهم می کند در صورتی که دلیلی برای اثبات ادعای خود ندارد. (2)

9- مردی کسی را کشته بود، خانواده مقتول شکایت پیش عمر بردند، عمر دستور داد قاتل را در اختیار پدر مقتول گذارند تا به حکم قصاص او را به قتل رساند، پدر مقتول دوضربت سخت بر آن مرد زد و یقین به مرگ او کرد، ولی چون رمقی از حیات داشت کسان وی از او پرستاری کرده و مداوا کردند تا پس از شش ماه

ص: 366


1- کفایه الخصام، ص 680، باب 356.
2- مناقب ابن شهرآشوب.

بهبودی کامل یافت.

پدر مقتول روزی او را در بازار دید، تعجب کرد و چون او را شناخت، گریبانش را گرفت و مجددا پیش عمر آورد و ماجرا را گفت. عمر برای بار دوم دستور داد که سر از تن او برگیرند!

قاتل، از علی علیه السلام استغاثه کرد، آن حضرت فرمود: ای عمر! این چه حکمی است بر این مرد می کنی؟

عمر گفت: یا ابا الحسن علیه السلام! این شخص، قاتل پسر او است و به حکم «النفس بالنفس» باید کشته شود.

حضرت فرمود: آیا می شود کسی را دوبارکشت؟ عمر متحیر ماند و سکوت کرد، آن گاه علی علیه السلام به پدر مقتول گفت: مگر قاتل پسرت را با دو ضربت نکشتی؟ عرض کرد: کشتم ولی او زنده شد، و اگر مجددا او را نکشم خون پسرم هدرشود!

علی علیه السلام فرمود: در این صورت باید اول راضی به قصاص شوی، و اجازه دهی دوضربتی که به او زدی او هم دوضربت به تو بزند آن گاه تو او را بکش!

پدر مقتول گفت: یا ابا الحسن! این قصاص از مرگ سخت تر است و من از این موضوع گذشتم، آن گاه با هم مصالحه کرده و آشتی کردند، عمر دست برداشت و گفت: الحمدلله انتم اهل بیت الرحمة، یا أبا الحسن! ثم قال لو لا علی لهلک عمر. (1)

10- در زمان خلافت عمر، دوزن بر سر طفلی منازعه کرده و هر یک ادعا می کرد که کودک از آن اوست، و هیچ یک، برای اثبات دعوای خود شاهد و گواهی نداشت، وکس دیگری هم جزآن دوزن ادعای فرزندی آن کودک را نمی کرد، لذا این مطلب بر عمر مبهم بود و نمی دانست چه بکند، ناچار به حضرت علی علیه السلام پناه برد و از او راه حلی خواست! امیرالمؤمنین علیه السلام آن دوزن را نصیحت کرد و از عذاب الهی ترسانید

ص: 367


1- ناسخ التورایخ احوالات امیرالمؤمنین علیه السلام .

ولی آن دو، همچنان اصرار می کردند و دست بردار نبودند، چون آن حضرت پافشاری آنان را دید فرمود: اژه ای برای من بیاورید، زن ها گفتند: اره را برای چه می خواهی؟

فرمود: می خواهم طفل را دو نیم کنم و به هریک از شما نیمی از او را بدهم! یکی از آن دوزن سکوت کرد، ولی دیگری گفت: تو را به خدا یا ابالحسن علیه السلام! اگر غیر از این راه چاره ای نیست، من از سهم خود گذشتم و به آن زن بخشیدم، حضرت فرمود: الله أکبر، این کودک پسر تو است نه پسر آن زن، اگر پسر او بود او هم مانند تو به حال این طفل دلسوزی می کرد و می ترسید. زن دیگر هم اعتراف کرد که حق با آن زن است که از سهم خود گذشت وکودک هم از آن اوست!

غم و اندوه عمر برطرف شد و درباره امیرالمؤمنین علیه السلام که با این داوری شگفت انگیزگشایشی به کار او داده بود دعا کرد. (1)

11- در مناقب از اصبغ بن نباته روایت شده که پنج نفر را به جرم زنا نزد عمر آوردند و او دستور داد آنان را سنگسار کنند.

امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمود: حکم و داوری بر جان مردم به این سادگی نیست و باید به وضع و حال ایشان رسیدگی شود. چون به تحقیق پرداختند یکی از ایشان مسیحی بود و با زنی مسلمان زنا کرده بود، علی علیه السلام فرمود: چون این مرد ذی بوده و در پناه حکومت اسلام زندگی میکرده ، ذمه را درهم شکسته بنابراین او را گردن بزنید.

مرد دوم متأهل بود وزنش نیز در کناروی زندگی می کرد، حضرت فرمود: این مرد محصن (2) است و به حکم قرآن سنگسارش کنید.

ص: 368


1- ارشاد مفید، جلد 1، باب دوم، فصل 59.
2- مرد یا زنی که دارای همسر باشد در اصطلاح فقه محصن . محصنه نامیده می شود .

مرد دیگر مجرد وبی زن بود، علی علیه السلام فرمود: یکصد تازیانه به او بزنند.

نفر چهارم غلام و برده بود، و مجازات چنین اشخاصی به اندازه نصف مجازات آزادگان است، لذا فرمود: او را نیز پنجاه تازیانه بزنند.

نفر پنجم دیوانه بود، فرمود: آزادش کنند.

عمر گفت: «لولاعلی لافتضحنا» اگر علی نبود ما رسوا می شدیم.

12- مردی که اهل یمن بود، زن خود را در یمن گذاشته و خود برای انجام کاری به مدینه آمده بود، در آن شهر با زنی مرتکب فجور شد و او را به جرم این عمل نزد عمر بردند، عمر فرمان داد سنگسارش کنند، علی علیه السلام فرمود: اگر چه اوزن دارد اما بر اورجم نیست، و باید حد بزنند، زیرا زن او همراهش نیست و در یمن مانده است و سزای او مانند کیفر مرد بدون همسر است.

عمر گفت: «لا أبقانی الله لمعظلة لم یکن لها أبوالحسن.» (خدا مرا به مشکلی نیاندازد که علی برای حل آن در آن جا نباشد).

13- روزی نزد عمربن خطاب سخن از زیورهای خانه کعبه و زیادی آنها بود، گروهی گفتند: اگر آنها را بیرون بیاوری و به لشگریان بدهی اجرش زیادتر است و خانه کعبه چه نیاز به زیور دارد.

عمر بدین فکر افتاد و از علی علیه السلام پرسید که نظر شما در این مورد چیست؟

حضرت فرمود: قرآن بر رسول خدا صلی الله علیه و آله نازل شد و تمام اموال را چهار قسمت کرد:

یکی اموال مسلمانان است که میان ورثه تقسیم می شود. ویکی فیء است که میان مستحقین آن تقسیم کردند. ویکی خمس است و خدای تعالی آن را در جای خود قرار داد. و یکی هم صدقات است که خداوند آن را هم در محل های مصرفی آن قرار داد. وکعبه را به حال خود گذاشت و از روی فراموشی ترک آن نفرمود و هیچ جایی بر او پوشیده نبود، تو هم مانند خدا و رسولش دست بدانها دراز مکن و همان جایی که گذاشته اند باقی بگذار، عمر به دستور آن حضرت زیورهای کعبه را ترک کرد و

ص: 369

گفت: اگر تو نبودی ما رسوا می شدیم. (1)

14- در جنگ ایران و عرب که عمر برای غلبه بر دشمن به مشورت می پرداخت، هریک از مسلمانان چیزی می گفتند. از جمله عقیده گروهی بر این بود که لشگریان شام را جمع کرده به نهاوند بفرستد و عده ای معتقد بودند که خود عمر، فرماندهی جبهه را به عهده بگیرد ولی عمر توجهی به آراء آنان نکرده و رو به علی علیه السلام کرد و گفت: یا ابا الحسن! چرا ما را راهنمایی نمی کنی؟ علی علیه السلام فرمود: جمع آوری لشگریان شام ویا عزیمت خود تو به جبهه، صلاح نیست، زیرا در صورت اول، آن منطقه که هم مرزکشور روم است از لشگر اسلام خالی می ماند و در صورت دوم اگر تو شکست بخوری، دیگر برای مسلمانان پناهگاهی وجود نخواهد داشت، لذا از رفتن خود به جبهه صرف نظر کن و یکی از فرماندهان کارآزموده و مجرب را برای این کار برگزین و از مردم بصره هم، جمعی را برای کمک برادرانشان بفرست، زیرا موقعیت بصره، مانند شام نیست و می توان از آن جا نیروی لازم را بسیج کرد، عمر به دستور آن حضرت عمل کرد وفاتح شد و در جنگ روم و عرب نیز او را راهنمایی فرمود. (2)

15- مردی را نزد عمر آوردند که در پاسخ گروهی که از وی پرسیده بودند، چگونه صبح کردی؟ گفته بود: صبح کردم در حالی که فتنه را دوست دارم و حق را ناخوشایند دارم و یهود و نصارا را تصدیق می کنم و بدان چه ندیده ام ایمان آورده ام و بدان چه خلق نشده اقرار می کنم!

عمرکسی را خدمت علی علیه السلام فرستاد و از آن حضرت سؤال کرد، امام علیه السلام فرمود: راست گفته که فتنه را دوست دارد. خدای تعالی می فرماید: « أَنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلَادُكُمْ فِتْنَةٌ » (سوره انفال، آیه 28) و منظور از حق که ناخوشایند اوست مرگ است

ص: 370


1- کفایه الخصام، ص 684.
2- ارشاد مفید، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید.

که خدای تعالی می فرماید: «وَجَاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ» (سوره ق، آیه 19) و این که سخن یهود و نصارا را تصدیق می کند در این مورد است که خداوند می فرماید: «وَقَالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصَارَى عَلَى شَيْءٍ» (سوره بقره، آیه 113)

و اما بدان چه ندیده ایمان آورده، مقصودش خداوند عزوجل است که به او ایمان آورده است و بدان چه هنوز خلق نشده اقرار می کند، اقرار به قیامت است.

عمر گفت: «أعوذ بالله من معضلة لا علی لها.» (پناه می برم به خدا از مشکلی که علی برای حل آن حضور نداشته باشد.) (1)

طبق روایات مورخین و علمای اهل سنت، عمر در موارد زیادی گفته است: اگر علی نبود عمرهلاک می گردید.

در کتاب «ینابیع المودة» می نویسد:

اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله در احکام کتاب خدا (قرآن) به حضرت علی علیه السلام رجوع می کردند و از آن حضرت اخذ فتوا می نمودند چنان که عمر در جاهای عدیده گفته است: اگر علی نبود عمر هلاک شده بود؛ (2) کانت الصحابة رضی الله عنهم یرجعون إلیه فی احکام الکتاب و یأخذون عنه الفتاوی کما قال عمربن الخطاب رضی الله عنه فی عدة مواطن: لولا علی لهلک عمر.

عثمان نیز در زمان خلافتش در مواردی که برای حل مشکلات علمی و قضایی احتیاج پیدا می کرد دست به دامن آن حضرت زده و از وی استمداد می کرد و به طور کلی علی علیه السلام در تمام مشکلات علمی و سیاسی و معضلات فقهی و قضایی راهنمای خلفای سه گانه بود و برای مصلحت اسلام و مسلمانان، ایشان را هدایت می کرد و به منظور حفظ تشکیلات ظاهری اسلام با کمال صبر و بردباری سکوت

ص: 371


1- فصول المهمه، ص 18.
2- ینابیع المودة، باب 14، ص 70.

کرده و نمی خواست میان امت تفرقه و پراکندگی حاصل شود. و از اعمال خلافشان مخصوصا از روش عثمان جلوگیری کرده و ایشان را از عواقب وخیم آن برحذر می داشت.

بارها عثمان را نصیحت کرد ولی او توجهی به نصایح امیرالمؤمنین علیه السلام نکرد و عاقبت به دست مسلمانان گرفتار و به قتل رسید.

خلاصه ای از حکومت عثمان و پایان کار او

عثمان بن عفان بن ابی العاص بن امیه، اولین خلیفه اموی است که در شورای شش نفری که عمربن خطاب پیشنهاد داد، به مسند حکومت دست یافت.

وی هنگامی که بر جایگاه قدرت مستقر شد، بنی امیه را از جهت مالی و پست و مقام برسایرین مقدم داشت و آنان را شاد و خرسند کرد.

عثمان پس از به حکومت رسیدن، مجلسی تشکیل داد و سران بنی امیه را جمع کرد. ابوسفیان بن حرب بن امیه، که در رأس کفر و الحاد و از مصادیق بارز «شجره خبیثه» بود، از این که حکومت به بنی امیه منتقل شده، بسیار شادمان بود. این مرد که سالیان دراز با تمام توان، با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، جنگ کرده و از دشمنان سرسخت آن حضرت و مخالف جدی اصل اسلام بود، و از روی اکراه و از جهت ترس، شهادتین به زبان آورده بود، در مجلسی که عثمان تشکیل داد، حضور یافت.

ابوسفیان در آن مجلس، رو به بنی امیه کرد و گفت:

اکنون که گوی حکومت به دست شما بنی امیه افتاد، باید مواظب باشید که مبادا از کفتان خارج شود، باید آن را مثل توپ بازی، میان خودتان رد و بدل کنید و اجازه ندهید دست دیگران بیفتد. (1)

ص: 372


1- مروج الذهب، ج 1، ص 404.

عثمان، طبق همین سفارش، استاندارها و فرماندارهای شهرها را از میان بنی امیه و از خویشاوندان خود، انتخاب و نصب کرد و هرگز توجه به صلاحیت و شایستگی آنان نمی کرد.

مردم از دست حکام عثمان به تنگ آمده و چندین بار شکایت ایشان را به اصحاب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و حتی به خود عثمان کردند، ولی این شکایت ها تأثیری در وضع حال و روش او نکرد. از این رو مسلمانان در صدد جلوگیری از کارهای ناشایست او شدند و به عمال وکارگزاران وی اعتنا نکردند.

أعمال خلاف عثمان، و بذل و بخششهای وی به قوم و خویشانش که همه از مال مردم صورت می گرفت، اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله را سخت خشمگین کرد، لذا گرد هم جمع شده و به مشورت پرداختند و تصمیم گرفتند که ابتدا تمام کارهای ناشایست، عثمان و فرماندارانش را بنویسند و او را از عواقب این گونه کردارهای ناپسند بازدارند و اگر نامه مؤثر واقع نشد او را عزل کنند.

چون نامه را نوشتند به دست عمار یاسر که از صحابه رسول اکرم صلی الله علیه و آله و مورد توجه آن حضرت بود دادند تا نزد عثمان ببرد، عمار نامه را برد و به دست عثمان داد، چون عثمان از مضمون نامه باخبر شد با بی اعتنایی نامه را به دور انداخت و غلامان خود را دستور داد که عمار را بزند، غلامان عثمان عمار را کتک زدند، خود عثمان نیز چند لگد بر شکم او زد که عمار بیهوش افتاد و بعدا نیز به بیماری فتق دچار گردید! (1)

آوازه این عمل به زودی در شهرهای اسلام انعکاس یافت و آتش خشم مسلمانان را نسبت به عثمان شعله ور ساخت، در این هنگام ابوذر غفاری که به دستور عثمان از مدینه به شام تبعید شده بود آشکارا در مجالس مسلمانان اعمال

ص: 373


1- منتخب التواریخ، باب سوم، وقایع زمان عثمان، ص 157.

قبیح و ناشایست عثمان و طرفدارانش را به مردم گوشزد می کرد و آنان را از روش عثمان که برخلاف رضای خدا و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله بود آگاه می ساخت.

علت تبعید شدن ابوذر به شام این بود که عثمان اموال زیادی به بنی امیه میداد چنان که به مروان بن حکم وزید بن ثابت بیش از صد هزار دینار از بیت المال مسلمانان بخشید. ابوذر وقتی این مطلب را شنید، به آواز بلند این آیه را تلاوت کرد:

«وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا يُنْفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ» (1) و کسانی که طلا و نقره را ذخیره و پنهان می کنند و در راه خدا انفاق نمی کنند، به عذاب دردناکی بشارت ده.

چون عثمان از این ماجرا خبر یافت نسبت به ابوذر بسیار خشمگین شد و در مجلسی که جمعی حضور داشتند از مردم پرسید: آیا جایز است که والی از بیت المال مسلمانان چیزی به عنوان قرض به دیگری پردازد؟ کعب الأحبار گفت: اشکالی ندارد! ابوذر رو به کعب الأحبارکرده و گفت: یابن الیهودیتین! أتعلمنا دیننا؟ (ای پسر مرد وزن یهودی! دین ما را تو به ما یاد می دهی؟).

و با عصایی که در دست داشت بر سر کعب الاحبارکوبید. بدین جهت عثمان او را از مدینه اخراج کرده و به شام فرستاد و چنان که گفته شد در شام نیز از عثمان و معاویه بدگویی می کرد، تا معاویه مجبور شد او را زندانی کند و دراین مورد نامه ای به عثمان نوشت که: ابوذر مردم را علیه تو تحریک میکند، عثمان در پاسخ معاویه دستور داد: او را سوار یک شتر برهنه کن و با زجر و شکنجه به سوی ما بفرستی معاویه نیز چنین کرد و ابوذر را روانه مدینه کرد. (2)

چون ابوذر نزد عثمان آمد، عثمان گفت: شنیده ام که در شام بلوا می کنی و علیه

ص: 374


1- سوره توبه، آیه 34.
2- منتخب التواریخ، همان صفحه؛ منتهی الامال، تاریخ حضرت رسول صلی الله علیه و آله فصل دهم.

من سخن ها می گویی، ابوذر گفت: هر چه گفته ام حق بوده است، عثمان برآشفت و گفت: اصلا تو را چه به این کارها؟ ابوذر گفت: من یکی از مسلمانان هستم و به وظیفه خود از نظر امر به معروف و نهی از منکر عمل می کنم.

چون عثمان در مقابل ابوذر یارای مجادله نداشت او را از خود راند و به ربذه تبعید کرد. و حتی به مروان دستور داد که مراقبت کند هیچ کس از اهل مدینه هنگام خروج ابوذر او را بدرقه نکند، مردم نیز از ترس بازخواست او را مشایعت و همراهی نکردند. ولی علی علیه السلام و چند نفر از بنی هاشم او را در آغوش گرفته و با او وداع کردند، ابوذر نیز پس از رسیدن به ربذه و مدتی توقف در آن جا، دارفانی را بدرود گفت. (1)

بنا به نقل مورخان جماعتی از اهل مصر به مدینه آمده و بر عثمان شوریدند، عثمان احساس خطر کرد و از علی بن ابی طالب علیه السلام یاری جست، و اظهار ندامت کرد. حضرت امیر علیه السلام به مصری ها فرمود: شما برای زنده کردن حق قیام کرده اید و عثمان توبه کرده و می گوید من از رفتار گذشته ام دست برمی دارم و تا سه روز دیگر به خواسته های شما ترتیب اثر می دهم و فرمانداران ستمکار را عزل می کنم، پس امیرالمؤمنین علیه السلام از جانب عثمان برای آنان قراردادی نوشته و آنان مراجعت کردند، در بین راه غلام عثمان را دیدند که بر شتر او سوار و به طرف مصر می رود. از وی بدگمان شدند، او را تفتیش کردند و با او نامه ای یافتند که عثمان به والی مصر بدین مضمون نوشته بود: بنام خدا وقتی عبدالرحمن بن عدیس نزد تو آمد صد تازیانه به او بزن و سر و ریشش را بتراش و به زندان طویل المدة محکومش کن. همچنین درباره عمروبن الحمق وسودان بن حمران وعروة بن نباع این عمل را اجرا کن!

مصری ها نامه را گرفته و با خشم به جانب عثمان برگشته و اظهار داشتند که تو

ص: 375


1- منتخب التواریخ، همان.

به ما خیانت کردی؟

عثمان نامه را انکار کرد! گفتند: غلام تو حامل نامه بود. پاسخ داد: بدون اجازه من این عمل را مرتکب شده است، گفتند: مرکبش، شتر تو بود، گفت: شترم را دزدیده اند، گفتند: نامه به خط منشی تو می باشد، پاسخ داد: بدون اجازه و اطلاع من این کار را انجام داده است. گفتند: پس به هر حال تو لیاقت خلافت نداری و باید استعفا دهی، زیرا اگر این کار با اجازه توانجام گرفته خیانت پیشه هستی و اگر این کارهای مهم بدون اجازه و اطلاع تو صورت گرفته است در این صورت عدم لیاقت تو ثابت می شود، و به هر حال یا استعفا بده و یا هم اینک عمال ستمکار را عزل کن. عثمان پاسخ داد: اگر من بخواهم مطابق میل شما رفتار کنم پس شما حکومت دارید من چکاره هستم؟ آنان با حالت خشم از مجلس بلند شدند. (1)

از جمله فرمانداران عثمان، ولید بن عقبه برادر مادری عثمان بود که از جانب وی به حکومت کوفه منصوب شده بود، ولید شخصی دائم الخمر بود و در یکی از روزها به حال مستی در مسجد نماز صبح را به جای دو رکعت چهار رکعت خواند، عبدالله بن مسعود از روی اعتراض و ریشخند گفت: امیر سخاوتشان را نشان دادند و در نماز نیز بخشش کردند.

عده ای از رجال کوفه به مدینه آمده و به عثمان گفتند: نماینده شما - ولید - دائم الخمر است و ما او را در اثر زیاده روی در شرب خمر به حال استفراغ دیده ایم و عزل او را از عثمان خواستار شدند.

عثمان گفت شما تهمت می زنید و عوض رسیدگی به شکایت آنان، دستور داد کسانی را که به شراب خواری ولید شهادت داده بودند شلاق زدند و به مردم نیز چنین وانمود که چون اینها به امیر خود تهمت زده بودند، طبق موازین شرع به آنان

ص: 376


1- ناسخ التواریخ، ص 158.

حد زده شد. (1)

علی علیه السلام به این عمل عثمان اعتراض کرد و فرمود: تو به جای فاسق، شاهد را شلاق زدی. و با دلایل کافی او را نسبت به عواقب کارهای ناشایست او آگاه ساخت. لذا عثمان از روی ناچاری ولیدبن عقبه را عزل کرد و به جای او سعیدبن عاص پسر عموی خود را گذاشت، و حکم بن عاص و پسرش مروان بن حکم را هم که در حیات پیامبر صلی الله علیه و آله و به دستور آن حضرت از مدینه خارج و به طائف تبعید شده بودند، حتی شیخین نیز از مراجعتشان به مدینه ممانعت می کردند. علاوه بر این که آنان را به مدینه آورد، مروان را منصب وزارت هم بخشید و در نتیجه مورد اعتراض قاطبه مسلمانان قرارگرفت.

پسر عمویش عبدالله بن عامر را به حکومت بصره و ایران گماشت و حکومت مصر را هم به عبدالله بن سعد [برادر رضاعی خود] سپرد و معاویة بن ابوسفیان را هم که از زمان خلافت عمر زمام حکومت شام را در دست گرفته بود با اختیار تام در پست خود باقی گذاشت، برای خود نیزیک قصر مجللی بنا کرد.

نتیجه این همه اعمال خلاف و ناشایست بر ضرر خود عثمان خاتمه یافت و سرانجام زمام اختیار از دست وی بیرون رفت، زیرا بنی امیه را جری کرد و تسلط خود را نسبت به آنان از دست داد.

مثلا معاویه به این فکر افتاد که از حکومت مرکزی اطاعت نکند و شام را یکسره ملک موروثی خود بداند. بدین جهت هنگامی که عثمان در نتیجه شورش مسلمانان، احساس خطر کرده و از معاویه استمداد کرد، معاویه برای این که عثمان کشته شود و او ادعای خلافت کند مخصوصا مسامحه کرد، و باز برای این که ظاهرا از دستور خلیفه وقت، سرپیچی نکرده باشد مردی به نام «یزیدبن اسد» را با عده ای

ص: 377


1- منتخب التواریخ، باب سوم، ص 156.

به سوی مدینه فرستاد ولی به او دستور داد که در ذی خشب . که محلی است در هشت فرسخی مدینه . توقف کن و تا من شخصا دستور مجددی نداده باشم جلوتر نرو، او هم در محل مزبور به قدری ماند تا عثمان کشته شد و آن گاه معاویه او را با لشگریانش به سوی شام فرا خواند. (1)

وضع خلافت روز به روز بدتر می شد و هر چه از طرف صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله به عثمان نصیحت و اندرز داده می شد سودی به دست نمی آمد، حتی علی علیه السلام نیز یک مرتبه از طرف مسلمانان نزد عثمان رفت و او را از روی خیرخواهی پند داد و عاقبت وخیم این خود سری را به وی گوشزد کرد، ولی عثمان برای شنیدن چنین سخنانی گوش شنوا نداشت و حتی روزی بالای منبر مردم را در مقابل این اعتراضات و شکایات، تهدید کرد و از حکام و فرمانداران خود دفاع کرد.

مردم مدینه چون وضع را چنین دیدند سخت بر او شوریدند و آشکارا در کوچه ها از عثمان بد می گفتند و او را ناسزا و دشنام می دادند، آتش افروزان این شورش طلحه و زبیر و عایشه و حفصه بودند، که بالاخره این شورش و قیام به محاصره خانه عثمان منجر گردید.

چون عثمان دانست که اهل مدینه از وی دست بر نخواهند داشت، بزرگان بنی امیه را جمع کرد و با آنان به مشورت پرداخت، مشاورین پیشنهاد کردند که باید از اطراف کمک بخواهی و برای این کار دستور بده سپاهیان شام و بصره به مدینه بیایند و شورشیان را تارومارکنند.

عثمان فورا معاویه وعبدالله بن عامر را که والی شام وبصره بودند، از قضیه آگاه ساخت، عبدالله در بصره به مسجد رفت و مردم را به کمک عثمان دعوت کرد ولی کسی به او پاسخ مساعد نداد، معاویه هم چنان که اشاره شد کار را به مسامحه

ص: 378


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص 193، شرح خطبه 31.

گذرانید.

مسلمانان بر محاصره خانه عثمان، ساعت به ساعت می افزودند، به طوری که ارتباط او با خارج به کلی قطع شد و حتی به آب آشامیدنی هم دسترسی پیدا نکرد، ناچار به پشت بام آمد و از محاصره کنندگان پرسید: آیا علی علیه السلام در میان شماست؟

گفتند: خیر، او در این کار دخالت ندارد، آن گاه تقاضای آب کرد و مردم جواب ندادند. چون این خبر به حضرت امیر علیه السلام رسید، ناراحت شد و فورا چند مشک آب به وسیله چند تن از بنی هاشم تحت سرپرستی فرزندش امام حسن علیه السلام به سرای عثمان فرستاد و با این که محاصره کنندگان ممانعت می کردند، ولی آنان به هر نحو بود، آن را به عثمان رسانیده و او و خانواده اش را سیراب کردند.

مسلمانان گمان می کردند که در اثر شدت عمل آنان، عثمان از مقام خلافت استعفا خواهد داد، بدین جهت در فکر انتخاب خلیفه بودند ولی نه عثمان و نه بنی امیه حاضر به ترک چنین مقامی نبودند.

از طرفی چون محاصره کنندگان با خبر شدند که عثمان از شام و بصره نیروی کمکی طلبیده است لذا در صدد برآمدند که بر شدت عمل خود افزوده و قبل از رسیدن کمک، کار او را یکسره کنند.

طبری نقل کرده است که بالاخره پس از گفتگوی زیاد، محمد پسر ابوبکر با عده ای از مردم به داخل خانه عثمان ریختند و ابتدا محمد پسر ابوبکر ریش عثمان را گرفت و گفت: ای نعثل! و با کارد، یا سرنیزه به پیشانی او زد و او را کشتند «محمد بن ابی بکر اخذ بلحیة عثمان ... ثم طعن جبینه بمشقص فی یده...» (1).

و بدین ترتیب عثمان در سال 35 هجری، در سن 86 سالگی کشته شد و دوران 25 سال حکومت غاصبانه، ظالمانه و انحرافی او و دو خلیفه پیش از او خاتمه

ص: 379


1- تاریخ الامم و الملوک، طبری شافعی، چاپ، بیت الأفکار الدولیة، ص 779.

یافت.

هم چنین طبری نقل کرده است که پس از قتل عثمان خواستند در محلی که بر جنازه ها نماز می خوانند، بر جنازه او نماز بخوانند، انصار مانع شدند و نگذاشتند در آنجا بر جنازه او نماز خوانده شود و همچنین نگذاشتند او را در بقیع که قبرستان مسلمانان بود، دفن کنند، سرانجام جنازه را شبانه در « حش کوکب» (چهاردیواری مربوط به یهود) دفن کردند، بعدا بنی امیه دیوار را خراب کردند و حش کوکب را به قبرستان متصل کردند. (1)

هجوم مسلمانان برای بیعت با امیرالمؤمنین علیه السلام

آن حضرت در این باره فرموده است:

ما راعنی الا والناس کعرف الضبع الی، ینثالون علی من کل جانب، حتی لقد وطیء الحسنان، و شق (عطفای)، مجتمعین حولی کربیضة الغنم؛(2) روز بیعت، فراوانی مردم چون یال های پر پشت کفتار(3) بود، از هر طرف مرا احاطه کردند، تا آن که نزدیک بود حسن و حسین علیهما السلام لگدمال شوند، و ردای من از دو طرف پاره شد. مردم چون گله های انبوه گوسفند مرا در میان گرفتند.

داستان هجوم مردم برای بیعت با حضرت امیر علیه السلام این گونه بود که:

پس از کشته شدن عثمان، مسلمانان در مسجد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله جمع شده و

ص: 380


1- همان، ص 786. داستان محاصره عثمان و قتل و دفن او بعد از سه روز، در تاریخ طبری ص 785 - 786 آمده است. نیز ابن ابی الحدید در شرح خطبه 31، متعرض شده است.
2- نهج البلاغه، خطبه شقشقیه، خطبه سوم.
3- کفتار، حیوانی است که فراوانی پشم گردن او ضرب المثل بوده و اگر می خواستند فراوانی چیزی را بگویند با نام موهای بال کفتار مثل می زدند.

درباره تعیین خلیفه به گفتگو پرداختند، اعمال و رفتار دوازده ساله عثمان آنان را کاملا بیدار کرده بود.

در آن میان عمار یاسر و مالک اشتر و رفاعة بن رافع و چند نفر دیگر که بیش از دیگران شیفته خلافت علی علیه السلام بودند صحبت کرده و مردم را برای بیعت آن حضرت آماده ساختند.

این چند نفر با خطابه های دلنشین و سخنان مستدل، اعمال خلفای پیشین را تجزیه و تحلیل کرده و نتیجه سرپیچی آنان را از دستورات رسول اکرم صلی الله علیه و آله در مورد خلافت علی علیه السلام به مسلمانان تذکر داده و سبقت و مجاهدت آن حضرت را در اسلام و قرابتش نسبت به رسول اکرم صلی الله علیه و آله را به آنان یادآور شدند، و بالأخره اذهان و افکار عمومی را بر یک سلسله حقایق و واقعیات روشن ساختند به طوری که در پایان سخنانشان، همه مسلمانان اعم از مهاجر و انصار، یکدل و یک زبان برای بیعت علی علیه السلام آماده گردیدند، آنگاه از مسجد خارج شده و رو به خانه آن جناب آورده و اظهار کردند: یا علی! عثمان را کشتند و اکنون جامعه مسلمانان بدون خلیفه می باشد. دست خود بگشای تا با شما بیعت کنیم که سزاوارتر از شما کسی برای این امر مهم وجود ندارد و عموم مسلمانان نیز از صمیم قلب حاضرند که طوق بیعت شما را در گردن خود اندازند.

علی علیه السلام فرمود: دست از من بردارید و دیگری را برای این کار انتخاب کنید و من نیز مثل یکی از شما باشم بهتر است که امیر باشم.

مسلمانان گفتند: اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله از تو تقاضا دارند که دعوتشان را اجابت فرمایی.

علی علیه السلام فرمود: شما را طاقت تحمل خلافت من نباشد و دیر یا زود از من روی گردان می شوید، زیرا موضوع خلافت یک مسأله ساده و عادی نیست، بلکه بار سنگینی است که دوش کشنده اش را خرد می کند و آرامش و آسایش را از او باز

ص: 381

ستاند، من کسی نیستم که پا از دایره حقیقت بیرون نهم و به خاطر عناوین موهوم طبقاتی، حق مردم را پایمال کنم ویا تحت تأثیر سفارش و توصیه اشراف قرار گیرم، من تا داد مظلوم را از ظالم نستانم وجدانم آرام نمی گیرد و تا بینی گردنکشان را بر خاک سرد و تیره نمالم نمی توانم خود را راضی کنم.

علی علیه السلام هر چه از این سخنان می گفت مسلمانان رنجدیده و ستم دیده بیشتر فریاد زده و اظهار اطاعت می کردند، مالک اشتر نزدیک شد و عرض کرد: یا ابا الحسن! برخیز که مردم جز تو کسی را نمی خواهند و به خدا سوگند اگر در این کار تأنی کنی و خود را کنار بکشی برای مرتبه چهارم نیز از حق خود باز خواهی ماند. آنگاه مسلمانان ازدحام کرده و گفتند: «ما نحن بمارقیک حتی نبایعک؛ از تو جدا نشویم تا با تو بیعت کنیم».

حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمود:

ن کان و لابد من ذلک ففی المسجد فان بیعتی لا یکون خفیا و لا یکون الا عن رضاء المسلمین و فی ملاء و جماعة؛ این که اصرار دارید و چاره ای جز این نیست به مسجد جمع شوید که بیعت با من مخفی و پوشیده نباشد و باید با رضایت مسلمانان و در ملأ عام صورت گیرد.

مسلمانان در مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله جمع شده و عموما با میل و رغبت با آن حضرت بیعت کردند و برخی اشخاص سرشناس نیز مانند طلحه و زبیر که خود خیالاتی در سر می پرورانیدند با مشاهده آن حال، خودداری از بیعت را صلاح ندیده بلکه در دل خود چنین می گفتند: حالا که ما را از این نمد کلاهی نیست، خوب است با علی بیعت کنیم، تا بلکه او در برابر این بیعت، امتیازاتی به ما دهد و حکومت پاره ای از شهرستان ها را به ما واگذار کند، بدین جهت آنان ظاهرا مردم را هم برای بیعت آن حضرت ترغیب کردند و حتی اول کسی که بیعت کرد طلحه بود، ولی چند نفر، مانند سعد وقاص و عبدالله بن عمر از بیعت خودداری کردند!

ص: 382

علی علیه السلام پس از انجام این تشریفات، ضمن ایراد خطبه، به آنان فرمود:

آگاه باشید! سختی ها و آزمایش ها، همانند زمان بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله بار دیگر به شما روی آورد. سوگند به خدایی که پیامبر صلی الله علیه و آله را به حق مبعوث کرد، سخت آزمایش می شوید، چون دانه ای که در غربال ریزند، یا غذایی که در دیگ گذارند! به هم خواهید ریخت، زیر و ژو خواهید شد، تا آن که پایین به بالا، و بالا به پایین رود؛ آنان که سابقه ای در اسلام داشتند، و تا کنون منزوی بودند، بر سرکار می آیند، و آنان که به ناحق، پیشی گرفتند، عقب زده خواهند شد. (1) [سپس فرمود:] معاصی مانند اسب های سرکشاند که سوارشدگان خود را که اهل باطل وگناهکارانند به دوزخ اندازند و تقوا و پرهیزکاری چون شتران رامی هستند که مهارشان به دست سواران بوده و آنان را به بهشت وارد کنند بنابراین اتقوا راه حق است و گناهان راه باطل، و هر یک پیروانی دارند. اگر [اهل] باطل زیاد است از قدیم چنین بوده است. و اگر اهل حق کم است ، گاهی کم نیز جلو افتد و امید پیشرفت نیز باشد. و البته کم اتفاق می افتد چیزی که پشت به انسان کند دوباره برگشته و روی کند. (2)

امیرالمؤمنین علی علیه السلام سپس نماز خواند و به منزل رفت و مشغول رسیدگی به امور گردید، فردای آن روز به مسجد آمد و خطبه خواند و مردم را از روش کار و برنامه حکومت خویش آگاه ساخت. و پس از حمد و ثنای الهی و درود به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله چنین فرمود:

بدانید که من شما را به راه حق خواهم راند و روش پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را که سال ها متروک مانده است تعقیب خواهم کرد، من دستورات کتاب خدا را درباره شما اجرا خواهم کرد و کوچک ترین انحرافی از فرمان خدا و سنت پیامبر نخواهم

ص: 383


1- والذی بعثه بالحق لتبلبلن بلبلة و لتغربلن غربلة و لتساطن سوط القدر حتی یعود اسفلکم اعلاکم و اعلاکم اسفلکم، و لیسبقن سابقون کانوا قصروا و لیقصرن سباقون کانوا قصروا . نهج البلاغه، خطبه 16.
2- همان.

کرد، من همیشه آسایش شما را بر خود مقدم شمرده و هر عملی را که درباره شما انجام دهم به صلاح شما خواهد بود. ولی این صلاح و خیرخواهی یک مصلحت کلی است و من عموم مردم را در نظر خواهم گرفت نه یک عده مخصوص را، ممکن است در ابتدای امر اجرای این روش بر شما مشکل باشد ولی متحمل و بردبار باشید و بر سختی آن صبر کنید، خودتان بهتر می دانید که من نه طمع خلافت دارم و نه حاضر به قبول این تکلیف بودم بلکه به اصرار شما سرپرستی قوم را عهده گرفتم و چون چشم ملت به من دوخته است باید به حق و عدالت در میان آنان رفتار کنم. حال تا جایی که من خبر دارم بعضی ها دارای اموال بسیار و کنیزکان ماه رو و املاک حاصل خیز هستند چنانچه این اشخاص برخلاف حق و موازین شرع این ثروت و دارایی را اندوخته باشند من ایشان را مجبور خواهم کرد که اموالشان را به بیت المال مسلمانان بازگردانند. و شما باید بدانید که جز تقوا هیچگونه امتیازی میان افراد مسلمانان وجود ندارد، و پاداش آن هم در جهان دیگر داده خواهد شد. بنابراین در تقسیم بیت المال همه مسلمانان در نظر من بی تفاوت و یکسان هستند و بنای حکومت من بر پایه عدالت و مساوات است، ستمدیدگان بینوا در نظر من عزیزند و نیرومندان ستمگر ضعیف و زبون. (1)

اشراف عرب به ویژه بنی امیه که در دوران خلافت عثمان بیت المال را از آن خود می دانستند ناگهان در برابر یک حادثه غیر منتظره واقع شدند، آنان خیال نمی کردند علی علیه السلام با این صراحت لهجه، با ایشان سخن بگوید و در حق گویی و دادخواهی تا این حد اصرار ورزد. گویا در مدت 25 سال که از زمان پیامبر صلی الله علیه و آله می گذشت همه چیز فراموش شده بود و هرچه از آن زمان سپری می شد احکام دین اجرا نمی شد و تنها علی علیه السلام بود که پس از 25 سال فترت و هرج و مرج فرمود:

ص: 384


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، چاپ بیروت، ص 171 تا 173 در ضمن شرح خطبه 91.

عرب و عجم، مالک و مملکوک، سیاه و سفید در برابر قانون اسلام یکسانند و بیت المال باید بالشویه تقسیم شود. [و فرمود:]

والله لو وجدته قد تزوج به النساء و ملک به الإماء لرددته فان فی العدل سعة و من ضاق علیه العدل فالجور علیه․ أضیق؛ (1) به خدا سوگند! [مین ها و اموالی را که عثمان به این و آن بخشیده] اگر بیابم، به مالک آن برگردانم، هر چند با آن مالها زن هایی شوهر داده شده، و یا کنیزانی خریده شده باشد، زیرا وسعت و گشایش، در اجرای عدالت است و کسی که بر او عدالت تنگ گردد، در این صورت جوروستم بر او تنگ تر شود.

لذا دستور فرمود: اموال شخصی عثمان را برای فرزندان او باقی گذارند و بقیه را که از بیت المال برداشته بود میان مسلمانان تقسیم کنند. و از این تقسیم به هر نفر سه دینار رسید و هیچ کس را بر کسی مزیت نداد و غلام آزاد شده را با اشراف عرب با یک چشم نگاه کرد.

لازم به توضیح نیست که این روش عادلانه، خوشایند گروهی نگردید، آن عده که به رسم جاهلیت خود را برتر از دیگران می دانستند و توقع داشتند که سهم ایشان از بیت المال باید بیشتر از مردم عادی باشد.

اینان پیش خود گفتند: علی حرمت فامیلی و عنوان خانوادگی ما را ناچیز و حقیر شمرد و میان ما و غلامان سیاه و مردم گمنام فرقی نگذاشت، آیا ما می توانیم این روش را تحمل کنیم و با او کنار بیاییم؟

علی علیه السلام از اول می دانست که بیعت این قبیل اشخاص شست عنصر و جاه طلب تا آخر ادامه پیدا نمی کند و چون آنان مردم سرشناس هستند عوام الناس را هم به زودی فریب داده و از طریق تقوا بیرون خواهند کرد، بدین جهت از ابتدا

ص: 385


1- نهج البلاغه، خطبه 15.

مایل به پذیرفتن مقام خلافت نبود.

علی علیه السلام در بدو امر با سه مانع بزرگ روبرو بود:

اول این که چند نفر از اشخاص سرشناس، مانند عبدالله پسر عمر و سعد وقاص با او بیعت نکرده بودند.

دوم این که: عمال و گام عثمان - مانند معاویه . هر یک درگوشهای حکومت می کردند و عزل آنان بدون ایجاد مزاحمت میسر ومقدور نبود.

سوم این که: موضوع قتل عثمان نیز در میان بود و هر کس در صدد طغیان و نافرمانی بود، آن را دستاویز و بهانه خود قرار می داد و علی علیه السلام ناچار بود که وضع خود را با قاتلان عثمان روشن کنند.

این سه عامل مهم بود که دوره کوتاه خلافت علی علیه السلام را مختل کرده و اوقات آن حضرت را برای مبارزه با این قبیل افراد ناصالح مشغول گردانید.

روز چهارم خلافت امیرالمؤمنین علی علیه السلام بود که عبدالله بن عمر به آن حضرت گفت: به نظر می رسد که عموم مسلمانان با خلافت تو موافقت ندارند، خوب است این موضوع به شورا برگزار شود!!

حضرت امیر علیه السلام فرمود: ای نادان! تو را چه به این کارها؟ مگر من برای احراز مقام خلافت پیش مردم آمده بودم؟ مگر خود مسلمانان با ازدحام تمام، به منزل من هجوم نیاوردند؟ چه شده است که اکنون تو می گویی موضوع خلافت به شورا برگزار شود؟ سپس آن حضرت بر منبر رفت و ماجرا را در ملأ عام مطرح کرد و مردم را به پیروی از دستورات قرآن و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دعوت فرمود. از طرفی عده ای از بیعت کنندگان نیز خیالات دیگری در سر می پروانیدند، آنان تصور می کردند که خلافت علی علیه السلام هم مانند دستگاه عثمان است و چنین گمان می کردند که اگر به ظاهر در مورد بیعت با علی علیه السلام نسبت به دیگران پیشدستی کنند آن جناب نیز ایشان را به حکومت بلاد مسلمانان خواهد گماشت یا سهم آنان را از بیت المال

ص: 386

بیشتر خواهد داد، از جمله این اشخاص، طلحه و زبیر بودند. و چنان که اشاره شد طلحه اول کسی بود که با علی علیه السلام بیعت کرد، ولی این بیعت بدون طمع و چشم داشت نبود! و چون این گونه اشخاص مشاهده کردند که آن حضرت بیت المال را میان مسلمانان بالسویه تقسیم کرد این عمل بر آنان گران آمد و زبان به اعتراض گشودند.

سهل بن حنیف گفت: یا امیر المؤمنین! این غلام که به او سه دیناردادی، آزاد کرده من است و تو امروز مرا با او در عطیه برابر می داری؟ طلحه و زبیر و مروان بن حکم وسعید بن عاص و گروهی از قریش نیز نظیر این سخن را به زبان آوردند.

اما علی علیه السلام کسی نبود که این شکوه ها و اعتراضات در او مؤثر واقع شده و وی را از راه حق و عدالت منصرف کند، در پاسخ آنان فرمود:

آیا به من دستور می دهید برای پیروزی خود، از جور و ستم درباره امت اسلامی که بر آنان ولایت دارم، استفاده کنم؟ به خدا سوگند! تا عمر دارم، و شب و روز برقرار است، و ستارگان از پی هم طلوع و غروب می کنند، هرگز چنین کاری نخواهم کرد. اگر این اموال از خودم بود به گونه ای مساوی در میان مردم تقسیم می کردم تا چه رسد که جزو اموال خدا است ! الا و ان اعطاه المال فی غیر حقه تبذیرو اسراف، و هو یرفع صاحبه فی الدنیا و یضعه فی الاخرة، و یکرمه فی الناس و یهینه عندالله، و لم یضع امرؤ ماله فی غیر حقه و عند غیر اهله الا حرمه الله شکرهم و کان لغیره ودهم، فان زلت به النعل یوما فاحتاج الی معونتهم فشرخدین و الام خلیل. (1)

بخشیدن مال به کسانی که استحقاق ندارند، زیاده روی و اسراف است، ممکن است در دنیا مقام بخشنده آن را بالا برد، اما در آخرت پست خواهد کرد، و هرچند ممکن است مردم او را گرامی بدارند، اما در پیشگاه خدا خوار و

ص: 387


1- نهج البلاغه، خطبه 126.

ذلیل است. و کسی که مالش را در راهی که خدا نهی کرده مصرف کند، چه بسا مردم او را توهین کنند، و چنانچه روزی گرفتار شود یاریش نکنند و او را سرزنش نمایند، و به جای دوستی او محبت دیگران در دلشان جایگزین شود .

روزهای اول خلافت امیرالمؤمنین علی علیه السلام بود که طلحه و زبیر به آن حضرت پیامی فرستادند مبنی بر این که ما در امر خلافت شما، مردم را ترغیب کرده و برای بیعت آماده کردیم و مهاجر و انصار نیز از ما پیروی کرده و همگی با شما بیعت کردند، حالا که عنان کار به دست شما افتاده ما را رها ساختی و به مالک اشتر وغیر او پرداختی!

امیرالمؤمنین علی علیه السلام از فرستاده آنان پرسید: مقصود طلحه و زبیر، ازگفتن این سخنان چیست ؟ عرض کرد: طلحه حکومت بصره را می خواهد و زبیر امارت کوفه را!

علی علیه السلام فرمود: اکنون که آن دو در مدینه بوده و فاقد شغل و مقام اند مرا آسوده نمی گذارند، اگر بصره وکوفه در دست آنان باشد، مردم را بیشتر علیه من بشورانند و رخنه و شکاف در امر دین به وجود می آورند و من از شرشان ایمن نیستم، به این دو مرد بگو: از خدا و رسولش بترسید و در امت او غائله و فساد ایجاد نکنید و حتما شنیده اید که خداوند می فرماید:

«تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ » (سوره قصص، آیه 83)؛ واین سرای آخرت را برای کسانی قرار دادیم که در زمین، خواهان برتری و فساد نیستند و حسن عاقبت برای پرهیزکاران است.

طلحه و زبیر که این سخن شنیدند یقین کردند که امتیازطلبی و توقعات بیجا در دستگاه عدالت پرور علی علیه السلام ، آهن سرد کوبیدن است و باید راه دیگری پیدا کنند تا بلکه از آن طریق به خواسته های خود جامه عمل بپوشانند. (1)

ص: 388


1- ناسخ التواریخ، حالات امیر المؤمنین کتاب جمل ص 29.

از طرفی امیرالمؤمنین علیه السلام پس از بیعت مردم تصمیم گرفت در اولین فرصت گام و عمال عثمان را که هیچ یک شایستگی و صلاحیت حکومت نداشتند، عزل کرده و به جای آنان اشخاص صالح و درستکار بگمارد، بدین جهت نامه ای هم به معاویة بن ابوسفیان که . از زمان عمر حکومت شام را در اختیار داشت. نوشت و موضوع بیعت مردم و خلافت خود را به وی اعلام کرد و او را به بیعت و اطاعت خود خواند.

معاویه برای این که خود به خلافت رسد، نامه علی علیه السلام را از مردم شام مخفی داشت و از آنان برای خود بیعت گرفت و حتی نامه آن حضرت را هم پاسخ نداد تا از فرصت استفاده کرده و مقصودش را به مرحله اجرا گذارد.

معاویه برای این که فرصت مناسبی برای تحکیم موقعیت خود به دست آورد، بدین فکر افتاد که علی علیه السلام را به وسیله اشخاص دیگری سرگرم مبارزه کند، از این رو فورا نامه ای به زبیر نوشته و او را تحریص به ادعای خلافت کرد. واضافه کرد که: من از مردم شام برای تو و طلحه بیعت گرفتم که به ترتیب خلافت از آن شما باشد و چون بصره و کوفه به شما نزدیک است پیش از علی علیه السلام آن دو شهر را اشغال کرده و به عنوان خونخواهی عثمان، در برابر وی به جنگ برخیزید و بر او غلبه یابید.

چون نامه معاویه به دست زبیر رسید، به طمع خلافت، فریب معاویه را خورد و نامه را از همه مخفی کرد و در خلوت، طلحه را دید و مضمون نامه را به او خبرداد. (1)

و به نقلی، معاویه به زبیر نوشت که من از مردم شام بیعت گرفتم که من خلیفه باشم و بعد از من توو بعد از تونیز طلحه خلیفه باشد. (2)

نامه معاویه، طلحه و زبیر را که به انتصاب امارت بصره وکوفه از جانب علی علیه السلام

ص: 389


1- ناسخ . کتاب جمل ص 29 نقل به معنا.
2- منتخب التواریخ، ص 177.

موفق نشده و برای رسیدن به مقاصد خود در جستجوی راه حل دیگری بودند مصمم ساخت که با علی علیه السلام از در مخالفت درآمده و با او راه منازعه ومقاتله پیش گیرند و چنان که معاویه نوشته بود، خوانخواهی عثمان را بهانه ودستاویز خود قرار دهند، لذا از مدینه عازم مکه شده و در آن شهر زمینه را برای انجام مقاصد شوم خود، مساعد دیدند، زیرا علاوه بر این دوتن، عده ای دیگر نیز از مخالفان علی علیه السلام ، مانند مروان بن حکم و عایشه در مکه گرد آمده بودند که با ورود طلحه و زبیر به آن شهر، یک گروه چند نفری تشکیل داده و جنگ جمل را پایه ریزی کردند.

جنگ جمل جنگ عایشه با امام المسلمین امیرالمؤمنین علیه السلام

*جنگ جمل (1) جنگ عایشه با امام المسلمین امیرالمؤمنین علیه السلام

«يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ ... «وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَى ... »» (سوره احزاب، آیه 33)؛ ای همسران پیامبر صلی الله علیه و آله! شما همچون یکی از زنان معمولی نیستید [البته] اگر تقوا پیشه کنید ... و در خانه های خود بمانید و مانند جاهلیت نخستین در میان مردم ظاهر نشوید.

خداوند سبحان، در این آیات، موقعیت و مسئولیت همسران پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را مورد توجه قرار داده، و فرموده است: ای همسران پیامبر صلی الله علیه و آله ! شما مثل زنان عادی نیستید اگر تقوا پیشه کنید، شما به خاطر ارتباط وانتسابتان به رسول الله صلی الله علیه و آله که از یک سو، و قرار گرفتنتان در کانون وحی و شنیدن آیات قرآن و دستورات اسلام از سوی دیگر، دارای موقعیت خاصی هستید، شما بدین لحاظ باید سرمشق والگوی دیگر زنان باشید.

در آیه دیگر فرموده است: «النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ» (سوره احزاب، آیه 6) پیامبر نسبت به مؤمنان از خود آنان سزاوارتر است، و همسران

ص: 390


1- «جمل» به معنای «شتر نر» است. و چون عایشه سوار بر شتر بود و جنگ را رهبری می کرد. لذا این جنگ را، جنگ جمل گفتند.

وی مادران آنان [مؤمنان] محسوب می شوند.

در این آیه مبارکه، خداوند متعال، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را، سزاوارتر و به منزله پدر مؤمنین، وهمسران آن حضرت را به منزله مادران مؤمنین قرارداده است.

در آیه دیگر خداوند در مقام تأدیب اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده است:

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلَّا أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ إِلَى طَعَامٍ غَيْرَ نَاظِرِينَ إِنَاهُ وَلَكِنْ إِذَا دُعِيتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذَا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا وَلَا مُسْتَأْنِسِينَ لِحَدِيثٍ إِنَّ ذَلِكُمْ كَانَ يُؤْذِي النَّبِيَّ فَيَسْتَحْيِي مِنْكُمْ وَاللَّهُ لَا يَسْتَحْيِي مِنَ الْحَقِّ وَإِذَا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتَاعًا فَاسْأَلُوهُنَّ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ ذَلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَقُلُوبِهِنَّ وَمَا كَانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّه... » (سوره احزاب، آیه 53)؛ ای کسانی که ایمان آورده اید! در خانه های پیامبر داخل نشوید مگر به شما برای صرف غذا اجازه داده شود، در حالی که زودتر نیایید و در انتظار وقت غذا ننشینید، و هنگامی که دعوت شدید داخل شوید، و پس از صرف غذا پراکنده شوید، و به بحث و گفتگو و صحبت با یکدیگر ننشینید، این عمل، پیامبر را ناراحت می کند، ولی از شما شرم می کند (و حرفی نمی زند) اما خداوند از (بیان) حق شرم ندارد، و هنگامی که چیزی از آنان (از همسران پیامبر) می خواهید از پشت پرده بخواهید، این کار برای پاکی دلهای شما و آنها بهتر است، و شما حق ندارید رسول خدا را آزار دهید.

در این آیه، روی سخن به مومنان است، و آداب معاشرت با پیامبر صلی الله علیه و آله و همسران آن حضرت را بیان کرده است، و خطاب به مؤمنان فرموده است:

«وَإِذَا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتَاعًا فَاسْأَلُوهُنَّ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ»

هنگامی که از همسران پیامبر صلی الله علیه و آله یا چیزی می خواهید، از پشت پرده بخواهید.

یعنی هرگاه طبق آداب و رسوم، از همسران رسول خدا صلی الله علیه و آله، چیزی به عاریت می خواهید، از پشت پرده سؤال کنید و از مواجه و هم سخن شدن با آنان پرهیز کنید؛ زیرا روشن است که اگر همسران پیامبر صلی الله علیه و آله در معرض دید مردم (هر چند با

ص: 391

پوشش اسلامی) قرار گیرند، کار خوبی نیست و موجب اذیت پیامبر صلی الله علیه و آله می شود، به علاوه، شأن بیت نبوت وهمسری رسالت ایجاب می کند که زنان پیامبر صلی الله علیه و آله با دیگر زنان تفاوت داشته باشند.

خلاصه، این آیه می فرماید وظیفه شرعی زنان پیامبر صلی الله علیه و آله پرده نشینی است، و وظیفه مؤمنان از پشت پرده سؤال کردن است. «فَاسْأَلُوهُنَّ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ». (1)

اکنون با توجه به این آیه مبارکه، برای عمل عایشه و طلحه و زبیر چه توجیهی وجود دارد؟

آیا در آن سفر طولانی از مکه تا بصره به هنگام سوار شدن عایشه بر شتر و پیاده شدن از آن، چه افرادی حضور داشته و چه اشخاصی او را سوار و پیاده می کردند؟ آیا آنان محرم او بودند و یا اصلا با او هم سخن نمی شدند و یا از پشت پرده و با وجود حائل با او حرف می زدند؟

آیا رهبری جنگ ملازم با هم سخن شدن با مردان نامحرم نبود؟ آیا امیر و فرماندهی لشکر، ملازم با انس و نجوا با فرماندهان سپاه نبود؟ آیا فرمانده قوا می تواند به طور کلی خود را از سپاه و نگهبانان خویش پنهان دارد؟

آیا عمل و رفتار عایشه وطلحه و زبیر موجب خشم و اذیت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نشد؟

شیخ مفید به فرموده است: در روایت معروف است که: مردی نابینا خواست خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله برسد، پیش از این که وارد شود، پیامبر صلی الله علیه و آله به عایشه فرمود: برو پشت پرده، و خود را از این مرد پنهان کن، عایشه گفت: یا رسول الله صلی الله علیه و آله ! این مرد نابینا است و هرگز مرا نمی بیند، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: اگر او تو را نمی بیند، اما تو او را می بینی:

ص: 392


1- لازم به توضیح است که منظور از «حجاب» در این آیه، پوشش زنان نیست، بلکه منظور از آن حائل و پرده» است، و این یک دستور اضافی نسبت به زنان پیامبر صلی الله علیه و آله است، مخصوصا با توجه به کلمه من وراء» از پس پرده.

إن لم یراک فإنک ترینه» (1)

در صحیح بخاری - که به اعتقاد اهل تسنن، صحیح ترین کتاب ها بعد از قرآن کریم است(2) - روایت است که:

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ایستاد و در حالی که خطابه ایراد می کرد، به مسکن عایشه اشاره کرد، وسه مرتبه فرمود: اینجا فتنه است ، اینجا فتنه است، اینجا فتنه است.

عن عبدالله - رضی الله عنه - قال: قال النبی صلی الله علیه و آله خطیبا فاشار نحو مسکن عائشة فقال: «ها هنا الفتنة -ثلاثا- من حیث یطلع قرن الشیطان. (3)

بخاری مضمون این روایت را در پنج مورد دیگر نقل کرده است ولی در این موارد، نام عایشه را نیاورده است.

تعجب از تنظیم کننده فهرست صحیح بخاری است که، در فهرست، واژه «فتن» و«فتنه»، آدرس روایت اول را -که مشتمل بر نام عایشه است - نیاورده است. (4)

اکنون با توجه به دو آیه مبارکه و روایتی که از صحیح بخاری آوردم، و با توجه به موقعیت امام مسلمانان، امیر مؤمنان، علی بن ابی طالب علیه السلام و با توجه به این که جنگ جمل، جنگ عایشه با امیرالمؤمنین علیه السلام و اولین جنگ داخلی میان مسلمانان بود، و اولین فتنه و آشوب و لشگرکشی بود که سرانجام، منجر به کشته شدن هزاران مسلمان وقطع صدها دست که برای گرفتن مهار شتر عایشه، این مادر نامهربان از هم سبقت می گرفتند، و با توجه به پیامدهای آن، متوجه می شویم که

ص: 393


1- الجمل شیخ مفید خلایه، ص 80، ترمذی و ابوداود نیز روایتی به همین مضمون نقل کرده اند. پاورقی همان.
2- به مقدمه آن مراجعه شود.
3- صحیح بخاری، چاپ، دارالسلام، الریاض، ص 514، کتاب فرض الخمس، باب ما جاء فی بیوت ازواج النبی صلی الله علیه و آله، ح 3104.
4- همان، ح 3279 - 3511 - 5296 - 7092 - 7093.

این جنگ چه اندازه برای اسلام و مسلمانان گران تمام شد، و تا چه حد بر امیرالمؤمنین علیه السلام سخت و ناگوار بود، که با چه کسانی بجنگد و با چه گروهی مقابله ورودررو قرارگیرد.

این جاست که انسان با انصاف، با تمام وجود، می گوید: «اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له علی ذلک».

علت وقوع جنگ جمل

علت وقوع جنگ جمل موضوع اختلاف طبقاتی مردم بود که پس از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله خلفای وقت آن را به وجود آوردند و چون خلافت حضرت علی علیه السلام یک نهضت انقلابی علیه روش گذشتگان و باز گردانیدن اوضاع به زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بود از این رو گروهی مانند طلحه و زبیر که خود را در خلافت آن حضرت از نظر موقعیت اجتماعی، مانند افراد عادی مشاهده کرده و منافع مادی خود را در خطر می دیدند، بر ضد او دست به مبارزه و شورش زدند و چنان که سابقا اشاره شد، چون آن دوتن در برابر تقاضاهای خود از علی علیه السلام پاسخ منفی شنیده و در مدینه هم قادر به اجرای نقشه خود نبودند از این رو مکه را برای انجام مقاصد خود انتخاب کرده و در صدد شدند که عازم آن شهر شوند، لذا خدمت علی علیه السلام آمده و اجازه خواستند که برای به جا آوردن مراسم عمره به مکه روند!

امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمود: شما برای رفتن به همه شهرها آزادید ولی این مسافرت شما بدون حیله و نیرنگ نیست، شما نقشه ای طرح کرده اید که در مدینه نمی توانید آن را اجرا کنید، ولی طلحه و زبیر به ظاهر سوگند خوردند که از این مسافرت مقصودی جز انجام عمره ندارند.

امیرالمؤمنین علی علیه السلام به آنان اجازه داد و آن دو را از شکستن عهد و پیمان بر حذر داشت و بیعت خود را با ایشان تجدید کرد و آنان را به گفتار رسول اکرم صلی الله علیه و آله که

ص: 394

در حضور آن دو به علی علیه السلام فرموده بود: یا علی! تو بعد از من با ناکثین و قاسطین و مارقین خواهی جنگید، یادآوری کرد. (1)

سرانجام آن دو از خدمت آن حضرت مرخص شده و متوجه مکه شدند و محیط آن شهر را برای فعالیت های خود مساعد یافتند.

پیش از ورود طلحه و زبیر به مکه، عایشه نیز در مکه بود. وی وقتی حرکات و اعمال خلاف عثمان را مشاهده کرده بود، مردم را علیه او به شورش وامی داشت و بارها گفته بود که این نعثل (2) را بکشید و هنگامی که شورش و محاصره علیه عثمان شدت گرفت و قتل عثمان محرزومسلم به نظر می رسید عایشه برای این که به ظاهر از این شورش و بلوا بر کنار باشد و یا در برابر استمداد عثمان در محذور اخلاقی نیفتد، آتش فتنه را در مدینه دامن زد و خود به سوی مکه شتافت و در مکه نیز از عثمان بدگویی می کرد.

پس از انجام مراسم حج که به مدینه مراجعت می کرد چون در بین راه خبر قتل عثمان به او رسید و دانست که پس از عثمان علی علیه السلام خلیفه شده است از رفتن به مدینه منصرف شد و مجددا به مگه بازگشت و در آن هنگام حاکم مکه عبدالله بن الحضرمی بود که از طرفداران جدی عثمان و از مخالفان سرسخت علی علیه السلام بود.

علاوه بر عایشه و حاکم مکه و طلحه و زبیر و مروان، سایر مخالفان علی علیه السلام نیز از گوشه وکنار در مکه جمع شده بودند.

ص: 395


1- اثبات الوصیه مسعودی.
2- اول من سمی عثمان نعثلا عائشة، والنعثل الکثیر شعر اللحیة و الجسد، و کانت تقول: اقتلوا نعثلا قتل الله نعثلا، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 77، ضمن شرح خطبه 79؛ و تذکرة الخواص ابن جوزی حنفی، ص 61؛ (الجمل شیخ مفید، ص 76). فی کامل ابن الأثیر (ج 3 ، ص 80) و النهایة (ج 4، ص 166) واژه نعثل و تاج العروس «ان عائشة سمت عثمان نعثلا و هو اما رجل یهودی، اوالشیخ الأحمق. او رجل طویل اللحیة بمصر». همان.

اجتماع این گروه مخالف و بحث آنان درباره مخالفت با علی علیه السلام به جنگ جمل منجر گردید، عایشه هم برای این که از سایر زنان پیامبر صلی الله علیه و آله نیز برای خود کمک وهمدستی فراهم کند بدین فکر افتاد که أم سلمه و حفصه را نیز فریب دهد و آن دو را همراه این گروه به راه اندازد ولی وقتی نزد ام سلمه رفت با مخالفت شدید وی روبرو شد.

ام سلمه گفت: ای عایشه ! مگر تو نبودی که مردم را به قتل عثمان ترغیب می کردی ؟ امروز چه شده است که به خونخواهی او بپا خاسته ای؟ و این چه مخاصمت و دشمنی است که با علی مرتضی علیه السلام می کنی؟ در صورتی که او برادر رسول خدا صلی الله علیه و آله و جانشین اوست، امروز هم مهاجر و انصار با او بیعت کرده اند، گذشته از اینها، مگر پیامبر صلی الله علیه و آله درباره زنان خود از قول خدای تعالی نفرمود:

«وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَى» (سوره احزاب، آیه 33)

در خانه های خود بمانید و مانند ایام جاهلیت خودنمایی نکنید.

سخنان ام سلمه مخصوصا استناد او به قرآن مجید، عایشه را کاملا خرد کرد و یارای جوابگویی در برابر او نداشت (1) و چون از جانب ام سلمه ناامید شد پیش حفصه رفت.

حفصه دعوت او را اجابت کرد ولی برادرش عبدالله بن عمر، خواهر خود را از این عمل بازداشت. عایشه چون از طرف حفصه نیز همراهی و مساعدتی ندید ناچار به تنهایی به راه افتاد و فرماندهی این عده ماجراجو را به عهده گرفت!(2)

بالأخره عایشه به دستیاری طلحه و زبیر و سایر مخالفان حضرت امیر علیه السلام ، در مکه لشگرآرایی کرده، و راه بصره را پیش گرفتند.

ص: 396


1- الجمل، شیخ مفید، ص 126. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، شرح خطبه 79.
2- همان.

عایشه و سگهای «حوأب»

در بین راه به محلی به نام «حوأب» رسیدند، سگ های آن محل به سوی آنان روی آورده به شدت سر و صدا و پارس می کردند، مردی از اطرافیان عایشه گفت: حوأب» چقدر سگ درنده دارد.

عایشه با شنیدن کلمه «حوأب» گفت: «اإِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ» به راستی که من همان زن هستم، زیرا در حالی که من و سایر زنان آن حضرت در کنار پیامبر صلی الله علیه و آله بودیم، شنیدم که فرمود:

کاش می دانستم کدام یک از شما سوار شتر شود و سگان «حوأب» در روی او بانگ زنند، و از چپ و راست او جمع کثیری کشته شوند. (1)

پس از این ماجرا عایشه، زبیر وطلحه را خواست و گفت: من از اینجا بازمی گردم، و آنچه از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیده بود برای آنان گفت.

طلحه و زبیر که خود را گرفتار دیدند، با هم تبانی کرده و به عایشه گفتند اینجا حواب» نیست، و آن مرد اشتباه کرده است.

عایشه قبول نکرد واضطراب او را گرفت و مجددا گفت: مرا بازگردانید، زنان را با لشکرکشی و جنگ چه کار؟

سرانجام عبدالله زبیر حدود هفتاد نفر از سالمندان آن محل را با پرداخت رشوه نزد عایشه حاضر ساخت و آنان شهادت دادند که اینجا «حوأب» نیست، و عایشه پذیرفت و به سوی بصره حرکت کردند. (2)

ص: 397


1- عن إبن عباس قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله لعائشة و عنده نسائه: لیت شعری ایتکن صاحبه ألجمل تخرج حتی تتنبحها کلاب ألحوأب، یقتل عن یمینها و شمالها خلق کثیر کلهم فی النار.. الجمل، شیخ مفید، چاپ داوری، ص 230. و تذکره الخواص، ص 66.
2- ناسخ التواریخ، جنگ جمل. داستان خلاصه شد.

همچنین ابن جوزی حنفی نقل کرده است که سگهای حواب پارس کردند، عایشه پرسید این مکان چه نام دارد؟ راننده شتر او گفت: اینجا حرأب است، عایشه گفت: «اإِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ» و فریاد زد: «و صرخت بأعلی صوتها»، و شترش را خواباند و گفت: به خدا سوگند صاحب سگهای حوأب من هستم، وسه مرتبه فریاد زد که مرا به حرم خدا و رسول خدا برگردانید، طلحه و زبیر گفتند: اینجا حوأب نیست، و 50 مرد آوردند و شهادت دادند که اینجا حوأب نیست، و شعبی یکی از دانشمندان معروف اهل تسنن) گفته است: فهی أول شهادة زور فی الاءسلام. این اولین گواهی و شهادت دروغ در اسلام بود. (1)

حرکت حضرت امیر علیه السلام به سوی بصره و حوادث قبل از جنگ

امیرالمؤمنین علی علیه السلام در خلال این مدت مشغول تعویض فرمانداران شهرستان ها بود و به طوری که قبلا اشاره شد نامه ای هم به وسیله، جریر بن عبدالله بجلی به معاویه فرستاد و او را به بیعت خود دعوت کرد، ولی معاویه به جای پاسخ نامه علی علیه السلام، نامه ای به زبیر نوشته و او را به مخالفت با آن حضرت وادار کرد و علی علیه السلام را به قتل عثمان متهم کرد و به آن حضرت نوشت که قاتلان عثمان را تسلیم وی کند.

امام علیه السلام که در میان مخالفان خود، معاویه را از همه حیله گرتر، و نفوذ او را در شام نیز می دانست، تصمیم گرفت که ابتدا به شام رفته و کار معاویه را یکسره کند ولی در این هنگام خبر رسید که عایشه به دستیاری طلحه و زبیر بصره را متصرف شده و به عنوان خونخواهی عثمان، مردم را علیه علی علیه السلام شورانیده اند، و حدود چهارصد نفر از شیعیان امیرالمؤمنین علی علیه السلام را کشته و نگهبانان بیت المال را نیز

ص: 398


1- تذکرة الخواص سبط بن جوزی حنفی، چاپ مکتبة نینوی، طهران، ناصر خسرو، ص 66.

به قتل رسانده و بیت المال را غارت کرده اند و خواستند عثمان بن حنیف - استاندار منصوب از طرف حضرت امیر علیه السلام - را نیز بکشند.

ابن جوزی حنفی نقل کرده است که عثمان بن حنیف با گروهی از همراهانش در مسجد بودند، طلحه و زبیر آنها را غافلگیر کردند و عثمان بن حنیف را زیر پای خود لگدمال نمودند، و ریش او را کندند و فرستادند نزد عایشه، و از وی در باره عثمان بن حنیف کسب تکلیف کردند، عایشه گفت: او را بکشید، یکی از زنان حاضر گفت: ای عایشه تو را به خدا سوگند می دهم که او را نکشید، او صاحب رسول خدا صلی الله علیه و آله است، پس عایشه گفت: او را چهل ضربه شلاق بزنید و موی سر و ریش و ابرو و حتی موهای پلک چشمانش را بکنید، طلحه و زبیر به دستور عایشه عمل کردند و بیت المال را غارت نمودند و هفتاد نفر از مسلمانان را بدون جرم کشتند. «فهم أول من قتل فی الاءسلام ظلما»، این گروه اولین کسانی هستند که در اسلام ظالمانه کشته شدند. (1)

پس از این ماجرا، عثمان ابن حنیف از بصره خارج شد، و طی طریق نمود تا نزدیک حضرت امیر علیه السلام رسید، ولی او را نشناختند. گفت: من عثمان بن حنیف هستم که از بصره می رسم. حضرت امیر علیه السلام به او فرمود: از نزد ما پیرمردی سالمند رفتی و اکنون جوانی امرد (بدون ریش) بازگشتی. (2)

امام علی علیه السلام ناچار، از تصمیم حرکت به شام منصرف شد و در صدد برآمد که اول شورشیان بصره را به راه، واصلاح درآورد، سپس عازم شام گردد.

امیرالمؤمنین علی علیه السلام در مسجد بالای منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی و درود بر رسول اکرم صلی الله علیه و آله چنین فرمود:

ص: 399


1- تذکرة الخواص، ص 66.
2- ناسخ التواریخ.

ای مردم! عایشه به همراهی طلحه و زبیر به سوی بصره رفته و هریک از طلحه و زبیر حکومت را برای خود می خواهد، بدون دیگری، اما طلحه پسر عموی عایشه است و زبیر هم شوهر خواهر اوست، به خدا سوگند! اگر به آنچه می خواهند ظفر یابند و [با این که] هرگز به آن نائل نخواهند شد، هریک از آن دو، گردن رفیقش را می زند، و سوگند به خدا! این زنی که بر شتر سرخ مو سوار شده (عایشه) بر هیچ پست و بلندی عبور نکند، مگر در معصیت و غضب خدای تعالی، تا این که خود و همراهانش را به هلاکت اندازد، به خدا سوگند [از لشکر آنان] یک سومشان کشته می شود و یک سومشان فرار می کنند، ویک سوم آنان از طغیان خود بر می گردند. و این عایشه همان زنی است که سگ های حواب به او بانگ زنند [اشاره به فرمایش پیامبر صلی الله علیه و آله است.] و طلحه و زبیر می دانند که هر دو، به راه خطا می روند. [ولی] چه بسا عالمی که از علمش سود نبرد و جهلش او را بکشد، خداوند ما را کافی است و چه وکیل خوبی است؛

أیها الناس ان عائشة سارت إلی البصرة ومعها طلحة والزبیر و کل منهما یری الامر له دون صاحبه، اما طلحه فابن عمها و اما الزبیر فختنها، والله لو ظفروا بما ارادوا و لن ینالوا ذلک ابدا لیضربن احدهما عنق صاحبه بعد تنازع منهما شدید والله ان راکبة الجمل الاحمرما تقطع عقبة و لا تحل عقدة الا فی معصیة الله و سخطه حتی تورد نفسها و من معها موارد الهلکة. ای والله لیقتلن ثلثهم و لیهربن ثلثهم و لیثوبن ثلثهم و انها التی تنبحها کلاب الحوئب و انهما لیعلمان مخطئان و رب عالم قتله جهله و معه علمه و لاینفعه، حسبناالله و نعم الوکیل. (1)

مؤلف: البته تجهیز لشگر، علیه عایشه أم المؤمنین که همسر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و دختر ابوبکر بود و هم چنین برای سرکوبی طلحه و زبیر که از شخصیت های مهم و از اصحاب سرشناس رسول خدا صلی الله علیه و آله بودند، چندان کار ساده و آسانی نبود، از این رو

ص: 400


1- ناسخ التواریخ، احوالات امیر المؤمنین کتاب جمل ص 41.

علی علیه السلام اعمال خلاف آنان را که در بصره مرتکب شده بودند، به اهل مدینه گوشزد کرد تا مردم را برای حرکت به سوی بصره، به منظور جنگ با اصحاب جمل آماده کند. لذا فردای آن روز مجددا منبر رفته و ضمن ایراد خطبه چنین فرمود:

طلحه و زبیر و یارانشان بر من خروج کردند، و همسر رسول خدا صلی الله علیه و آله - عائشه - را به همراه خود کشیدند، چونان کنیزی را که به بازار برده فروشان می برند، به بصره روی آوردند، در حالی که همسران خود را پشت پرده نگهداشتند. اما پرده نشین حرم پیامبر صلی الله علیه و آله را در برابر دیدگان خود و دیگران قرار دادند. لشکری را گرد آوردند که همه آنان به اطاعت من گردن نهاده، و بدون اکراه و با رضایت کامل با من بیعت کرده بودند، پس از ورود به بصره، به فرماندار من و خزانه داران بیت المال مسلمانان، و به مردم بصره حمله کردند، گروهی از آنان را شکنجه و گروه دیگر را با حیله کشتند. به خدا سوگند! اگر جز به یک نفر دست نمی یافتند و او را عمدا بدون گناه می کشتند کشتار همه ایشان برای من حلال بود، زیرا همگان حضور داشتند و انکار نکردند، و از مظلوم با دست و زبان دفاع نکردند، چه رسد به این که آنان به تعداد لشکریان خود از مردم بی دفاع بصره قتل عام کردند. (1)

امیرالمؤمنین علیه السلام با خطابه شیوا و بلیغ خود اهل مدینه را از قضایا آگاه ساخت و نقشه های مرورانه اصحاب جمل را که پس از بیعت با آن حضرت، نقض عهد کرده و موجب بروز این گونه حوادث شده بودند برایشان روشن ساخت و برای دفع

ص: 401


1- فخرجوا یجرون رسول الله صلی الله علیه و آله، کما تجر الأمة عند شرائها، متوجهین بها الی البصرة، فحبسا نساءهما فی بیوتهما، و أبرزا حبیس رسول الله صلی الله علیه و آله لهما و لغیرهما. فی جیش ما منهم إلا و قد أعطانی الطاعة، و سمح لی بالبیعة، طائعا غیر مکره، فقدموا علی عاملی بها و خزان بیت مال المسلمین و غیرهم من اهلها، فقتلوا طائفة صبرا، و طائفة غدرا، فولله لو لم یصیبوا من المسلمین إلا رجلا واحدا معتمدمین متعمدین لقتله، بلاجرم جره، لحل لی قتل ذلک الجیش کله، إذ حضروه فلم ینکروا، ولم یدفعوا عنه بلسان و لا بید، دع ما أنهم قد قتلوا من المسلمین مثل العدة التی دخلوا بها علیهم! (نهج البلاغه، خطبه 172).

این غائله، مردم مدینه را از جا حرکت داد.

حضرت امیر علیه السلام سهل بن حنیف را در مدینه بجای خود گذاشت و گروهی از مهاجر و انصار را که اکثرشان از کسانی بودند که در جنگ بدر شرکت داشتند، بسیج کرده و راه بصره را در پیش گرفت و امام حسن علیه السلام ومالک اشتر و محمد بن ابوبکر را با تنی چند به کوفه فرستاد تا سپاهی نیز در آن شهر برای ملحق شدن به لشگریان علی علیه السلام تجهیز کنند.

آن زمان فرماندار کوفه ابو موسی اشعری بود که از طرف عثمان حکومت کوفه را داشت و علی علیه السلام به او نوشته بود که مردم کوفه را برای جنگ آماده کند، ولی او به تصور این که طرفداری از خونخواهی عثمان، وکمک به طلحه و زبیر او را در محل اولیه خود ثابت خواهد کرد، مردم کوفه را به حمایت طلحه و زبیر که به ظاهر مدعی خون عثمان بودند، دعوت کرد و از بیعت گرفتن برای علی علیه السلام خودداری کرد.

فرستادگان امیرالمؤمنین علیه السلام ، هرچه او را نصیحت کردند، سودی نبخشید تا این که مالک اشتر دارالاماره را اشغال کرده و غلامان ابوموسی را پراکنده ساخت. و چون در آن هنگام خود ابو موسی در مسجد بود مالک به مسجد وارد شد و ابوموسی را از منبر پایین کشید و بانگ زد: ای خائن! مردم جز علی علیه السلام با کسی بیعت نمی کنند، ابوموسی وقتی خود را در دست مالک عاجز دید، سکوت اختیارکرد و از در التماس و زاری برآمد، سپس مالک به منبر رفت و مردم را برای بیعت با علی علیه السلام فراخواند و تقریبا از تمام مردم کوفه بیعت گرفت و توانست در اندک مدتی در حدود دوازده هزار نفر تجهیز کرده و به خدمت آن حضرت روانه کند.

این عده از کوفه حرکت کرده و در محلی به نام ذی قار به اردوگاه امام علی علیه السلام پیوستند و پس از اظهار خرسندی از دیدار آن حضرت عرض کردند: سپاس خدای را که ما را برای همجواری تو مخصوص گردانید و به یاری ات گرامی فرمود، علی علیه السلام هم ضمن قدردانی از آنان بپاخاست و پس از حمد و ثنای الهی و درود به پیامبر

ص: 402

اکرم صلی الله علیه و آله آنان را ستود و آنگاه در مورد طلحه و زبیر که نقض عهد کرده و به بهانه خونخواهی عثمان به بصره آمده بودند، سخنانی فرمود و سپاهیان را از جریان اوضاع و احوال آگاه گردانید. و آنان نیز پس از استماع بیانات امام علیه السلام با آمادگی خود را برای فداکاری و جانبازی در راه حق به منظور از بین بردن این فتنه به اطلاع حضرتش رساندند. (1)

امیرالمؤمنین علی علیه السلام با سپاهیان خود از ذی قار حرکت و تا محلی به نام زاویه که در چند کیلومتری بصره بود پیش رفت و در آن جا اردو زد و چون آن بزرگوار همیشه صلح و آشتی را بر جنگ و خونریزی ترجیح می داد، از همان محل نامه ای به طلحه و زبیر فرستاد و آنان را نصیحت کرد و علاوه چند نفر، از جمله قعقاع بن عمرو را نیز برای مذاکره با اصحاب جمل به سوی بصره فرستاد تا ایشان را با پند و اندرز از وخامت عاقبت این کار برحذر دارند. ولی مخالفان که خود را در این جنگ غالب و پیروز می پنداشتند، از قبول هرگونه پندی خودداری کردند. زیرا عایشه از مخالفت ابوموسی با علی علیه السلام در کوفه آگاه شده بود و تصور می کرد که از مردم کوفه کسی آن حضرت را یاری نخواهد کرد. و چون یقین کردند که علی علیه السلام به نزدیکی بصره رسیده است، عایشه که فرماندهی کل سپاه را بر عهده داشت به زبیر مأموریت داد که به کمک طلحه و مروان و سایرین، به صف آرایی سپاه پرداخته و آماده جنگ باشند، و تعداد افراد این سپاه در حدود سی هزار نفر بود که اصحاب جمل آنان را در مسیر راه از شهرهای مختلف جمع آوری کرده بودند.

قعقاع که از سخنان خود نتیجه نگرفته و از طرفی صف آرایی سپاهیان عایشه را مشاهده کرد نزد علی علیه السلام برگشت و او را در جریان امر گذاشت.

در خلال این مدت تعداد سه هزار نفر نیز از مردم بصره - از قبیله ربیعه . به سپاهیان

ص: 403


1- ارشاد، جلد1، باب سیم فصل 21.

علی علیه السلام پیوسته بودند که مجموع آنان در حدود بیست هزار نفر می شد. و چون آن جناب اصحاب جمل را مصمم به جنگ دید فرماندهان خود را که از جمله مالک اشترو عدی بن حاتم ومحمد بن ابی بکر و عمار یاسر و دیگران بودند از نیت طلحه و زبیر آگاه ساخته و مأموریت های رزمی آنان را نیز تعیین و مشخص کرد.

عایشه هم با سپاه خود راه زاویه را که در شمال بصره و محل مناسبی برای دفاع از شهر بود در پیش گرفت و پس از رسیدن به آن جا در مقابل لشکر امیرالمؤمنین علیه السلام توقف کرد و بنا به نقل برخی از مورخان، صف آرایی سپاهیان طرفین در برابر هم، هفدهم جمادی الاولی سال سی وشش هجری بود. (1)

روز بعد زبیر واحدهای سپاه جمل را فرمان داد تا منظم به سوی لشگر علی علیه السلام پیش روند، چون آن حضرت متوجه شد که تقریبا آتش جنگ شعله ور می شود، به لشگر خود فرمان عقب نشینی داد که شاید جنگ درگیر نشود، وکار به صلح و صفا خاتمه یابد، عایشه نیز سپاه خود را فرمان برگشت داد و در آن روز که اولین روز جنگ بود میان طرفین جنگی واقع نشد.

فردای آن روز که هردو سپاه، لباس جنگ پوشیده و مقابل هم ایستاده بودند، حضرت امیر علیه السلام، به تنهایی از سپاهیان خود جدا شد و بدون شمشیر و زره، به سوی سپاه بصره اسب تاخت تا به صف مقدم سپاه عایشه رسید و با صدای بلند، زبیر را صدا زد، همه مات و مبهوت شده و نمی دانستند که مقصود علی علیه السلام از این یکه تازی چیست، و با رشادت بی نظیری، تنها بدون شمشیر و زره مقابل صفوف دشمن آمده است چه نظری دارد؟

زبیر که در کنار هودج عایشه بود غرق در فولاد و زره شد، و رکاب بر اسب زد و در مقابل امیرالمؤمنین علی علیه السلام ایستاد، چون عایشه زبیر را در برابر آن حضرت دید

ص: 404


1- ناسخ احوالات امیرالمؤمنین، کتاب جمل، ص 70.

مرگ او را حتمی دانست، ولی به او گفتند: آسوده خاطر باش! علی علیه السلام به این ترتیب کسی را نمی کشد، و شمشیر هم نبسته است، حتما با زبیر کاردارد.

زبیر چشم به چشم علی علیه السلام دوخت تا ببیند با او چکاردارد.

حضرت امیر علیه السلام فرمود: این چه ماجرایی است که شما راه انداخته اید؟

زبیر گفت: برای خونخواهی عثمان!

علی علیه السلام فرمود: اگر راست می گویید شما دست های خود را بسته و خودتان را تسلیم ورثه عثمان کنید، مگر غیر از شما کس دیگری محترک قتل عثمان بود؟ زبیر سکوت کرد، علی علیه السلام فرمود: من آمدم که تو را از اشتباه خارج کنم و سخنان چندی را که پیامبر صلی الله علیه و آله به تو فرموده و تو آنها را فراموش کرده ای به تو تذکر دهم، آنگاه فرمود: ای زبیر! یاد داری که من روزی دنبال رسول خدا صلی الله علیه و آله می گشتم و او در منزل عمروبن عوف بود و چون به آن جا آمدم آن حضرت دست تو را در دست خود گرفته بود و به محض ورود من رسول اکرم صلی الله علیه و آله پیشدستی فرمود و به من سلام کرد، تو گفتی: ای علی! چرا تکبر کردی و زودتر به پیامبر سلام نکردی؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ای زبیر علی متکبر نیست و در آینده، تو با او جنگ خواهی کرد و جنگ تو ظالمانه است!

باز فرمود: یادت می آید که روزی رسول اکرم صلی الله علیه و آله به تو فرمود: آیا علی را دوست داری ؟ گفتی: بلی، یا رسول الله صلی الله علیه و آله ! او پسر دایی من است، آن حضرت فرمود: با وجود این با او به جنگ و ستیز خواهی ایستاد!

علی علیه السلام نظیر این سخنان را به زبیر یادآور شد و زبیر از شنیدن و یاد آنها عزم و اراده اش سست گردید و گذشته ها را به یاد آورد و دید چگونه به طمع دنیا، با پسر دایی خود که جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله نیز هست و با او بیعت کرده، به جنگ برخاسته و خود را برای همیشه گرفتار غضب الهی خواهد کرد! (1)

ص: 405


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، جلد 1، ص 202 وتذکرة الخواص، ص70.

زبیر شرمنده شد و از علی علیه السلام معذرت خواست و عرض کرد: قول می دهم که هم اینک از سپاه بصره خارج شوم وکوچک ترین دخالتی در این کار نکنم، علی علیه السلام به طرف سپاه خود روان شد، زبیرهم بهت زده و متزلزل نزد عایشه برگشت.

عایشه پرسید علی علیه السلام چکارت داشت؟ گفت: راجع به گذشته ها صحبت کرد، عایشه گفت: احساس می کنم که چند کلمه سخن علی، تو را متزلزل کرده است، البته حق هم داری، کیست که با علی روبرو شود و رعب و هیبت علی در ارکان وجود او لرزه نیندازد و این امر مسلم است زیرا حریف ما کسی است که آبطال وشجاعان عرب از یاد نام او به خود می لرزند.

عایشه به اندازه ای از این سخنان نیشدارگفت تا زبیر را به خشم آورد، پسرش عبدالله بن زبیر نیز سخنان عایشه را تأیید کرد، زبیر به پسرش گفت: من قسم خورده ام که در این غائله جنگ نکنم، عبدالله گفت: قسم را می توان با دادن کفاره جبران کرد، زبیر، خشمگین شد و غلام خود را به کفاره سوگندی که یاد کرده بود آزاد کرد و به سپاه علی علیه السلام تاخت.

علی علیه السلام فرمود: زبیر را آزاد گذارید او خیال جنگ ندارد، زبیر هم مقداری حمله های نمایشی را بدون این که به کسی زخمی بزند یا خود زخمی بردارد . انجام داد و چون به طرف سپاه بصره بازگشت به پسرش عبدالله و هم چنین به عایشه رو کرد و گفت: دیدید که من از حمله به اینها ترسی ندارم، عبدالله خندید و گفت: این هم نوعی حیله است، ولی زبیر به این سخنان گوش نداد و از لشگرگاه جمل خارج شد.

چگونگی کشته شدن زبیر

زبیر لشکر عایشه را ترک کرد و به سوی مدینه حرکت نمود، وقتی به وادی التباع رسید، مهمان مردی به نام عمروبن جرموز شد، و چون به خواب رفت، عمرو، شمشیر کشید و سر زبیر را برید و بدنش را زیر خاک کرد و سر او را پیش علی علیه السلام آورد،

ص: 406

حضرت فرمود: چرا زبیر را کشتی، کار خوبی نکردی؛ زیرا او مهمان تو بود و علاوه بر این، از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم که به قاتل زبیر لعنت فرستاد و او را نفرین کرد.

عمرو متحیر شد و تا حدی هم متأسف گردید و آنگاه به علی علیه السلام گفت: من نمی دانم، با شما خاندان بنی هاشم چگونه باید رفتار کرد، بر کسی که شما را نافرمانی کند لعنت می فرستید، و اگر دشمنانتان را بکشد باز لعنت می فرستید. (1)

پس از رفتن زبیر پسرش عبدالله به دستور عایشه لشگر را فرمان داد تا سپاهیان علی علیه السلام را تیرباران کنند و لشگر امام علیه السلام نیز بانگ برآورده و از آن حضرت اجازه جنگ خواستند.

امام علی علیه السلام که همیشه صلح را بر جنگ ترجیح می داد، صبر کرد، بلکه تا سر حد امکان از وقوع جنگ، جلوگیری کند ولی در اثر سکوت لشگر علی علیه السلام دشمن، جری تر شده و بر شدت تیراندازی افزودند تا این که چند نفر از لشگر امام علیه السلام را زخمی کردند.

امیرالمؤمنین علی علیه السلام بار دیگر برای هدایت آنان و اتمام حجت، قرآن را در دست گرفت و فرمود: چه کسی حاضر است این قرآن را مقابل این مردم ببرد و آنان را به عمل به آن دعوت کند؟ جوانی به نام «مسلم مجاشعی» جلو آمد و عرض کرد: من انجام می دهم، حضرت فرمود: بر من معلوم است که هرکس قرآن را ببرد، دو دستش را قطع می کنند، و سپس او را می کشند.

مسلم عرض کرد: باکی بر من نیست، و این پیش آمد در راه خدا اندک است، و قرآن را گرفت و مقابل لشکر عایشه رفت، هنگامی که شروع به صحبت کرد، ابتدا دست راستش را قطع کردند، قرآن را به دست چپ گرفت، آن را نیز قطع کردند، و سرانجام او را شهید نمودند، و قرآن روی زمین افتاد.

ص: 407


1- منتخب التواریخ، ص 178. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ضمن شرح خطبه 8، ج 1، ص 77.

آغاز و پایان جنگ

وقتی امام علیه السلام آن صحنه را مشاهده کرد فرمود: لاحول ولا قوة إلا بالله، الآن طاب القتال.

اکنون جنگ گوارا شده است، و بلافاصله سربازان را فرمان رزم داد و پسرش محمد حنفیه را مأمور حمله به صفوف سربازان دشمن کرده و چنین فرمود:

ترول ألجبال ولا تزل .... . (1) کوهها از جا کنده شوند، تو از جایت تکان مخور، دندان روی دندان بفشار و کاسه سرت را به خدا عاریه ده، (در پناه خدا قرار ده) پای خود را چون میخ در زمین بکوب و تا آخرین صفوف لشگر چشم انداز تو باشد و بدان که پیروزی از جانب خداوند سبحان است.

محمد حنفیه فورا به حمله پرداخت و با این که شجاع، دلیر و قهرمان و رزمنده بود ولی در اثر کثرت تیرها که به وسیله تیراندازان دشمن مانند باران به اطرافش می بارید کمی تأمل کرد تا بلکه شدت بارش تیرها اندکی کاهش یابد، علی علیه السلام نزدیکش قرار گرفت و دست بر سینه اوزد و فرمود: «تتلک عرق من امک». این احتیاط وملاحظه کاری از مادرت به تو به ارث رسیده است ، والا پدرت این چنین نیست .

آنگاه علی با خود به تنهایی بر صفوف سپاه عایشه حمله کرد!

حضرت امیر علیه السلام ، مانند شعله های آتشی که بر خرمن کاه افتد در اندک زمانی نظام رزمی قشون عایشه را متلاشی ساخت و بسیاری از شجاعان و نام آوران نامی را که در برابر او عرض اندام می کردند، به خاک افکند و به قدری رشادت به خرج داد و شمشیر زد که شمشیرش خم شد، آنگاه خود را کنار کشید و شمشیر را با زانوی خویش راست گردانید و مجددا به حمله پرداخت و پس از جنگ و جدال شدید، به قرارگاه خود مراجعت فرمود، و به محمد حنفیه گفت: ای پسر حنفیه ! این چنین

ص: 408


1- نهج البلاغه، خطبه 11.

حمله کن، اصحاب امام علیه السلام عرض کردند: یا امیرالمؤمنین! محمد شجاع کم نظیری است، اما کیست در قوت دل و نیروی بازو همانند شما باشد.

آنگاه محمد حنفیه با چند تن از انصارو جنگجویان بدر، به حمله پرداخت و پس از کشتار زیاد از سپاه عایشه، پیروزمندانه به محل خود بازگشت. و در نتیجه این حملات در همان روز اول جنگ، شکست فاحشی به سپاه بصره روی داد و در روز دوم و سوم نیز در اثر حملات و پیشروی لشگر امام علیه السلام سپاه عایشه عقب نشینی کرده و نیروی هرگونه مقاومت از آنان سلب گردید.

فرماندهان زیردست علی علیه السلام مانند مالک اشتر و عمار یاسر و دیگران هریک به نوبه خود رشادت ها به خرج داده و دشمن را مانند برگ خزان به زمین فروریختند، از آن سو طلحه نیز مردم را به صبر و مقاومت دعوت کرده و از پراکندگی و فرار آنان جلوگیری می کرد.

چگونگی کشته شدن طلحه

مروان بن حکم که از طلحه چندان دل خوشی نداشت، پشت سر غلام خود کمین کرد و تیری جانگداز و زهرآلود به سوی طلحه انداخت که اتفاقا آن تیر مؤثر واقع شد وطلحه را به هلاکت رسانید. (1)

ص: 409


1- طلحه با خفت و خواری کشته شد ابن جوزی حنفی نقل کرده است که طلحه سوار بر مرکبش در میدان جنگ متوقف بود، ناگاه تیری بر رانش خورد و خون جاری گشت، به غلامش گفت: مرا دریاب، غلام وی او را به یکی از خانه های بصره برد، و او از آنچه برایش پیش آمد افسوس می خورد و اظهار ندامت می کرد و در اثر خون ریزی زیاد وفات کرد. و در روایتی آمده است که مروان بن حکم، طلحه را در صحنه جنگ غافلگیر کرد و گفت: امروز روزی است که باید خون عثمان را از طلحه مطالبه کنم چون طلحه را شریک در قتل عثمان می دانست و تیری به جانب او زد که به ران طلحه اصابت نمود و سرانجام موجب مرگ وی شد. با اینکه طلحه و مروان هر دو از لشکر عایشه و در مقابل امیرالمؤمنین علی علیه السلام بودند). (تذکرة الخواص، ص 76) و در سفینة البحار است که: مروان گفت: امروز وقت آن است که خون عثمان را از طلحه مطالبه و او را به تلافی قتل عثمان بکشم، و تیری به جانب طلحه رها کرد، تیر به ساق پای طلحه اصابت نمود و رگ بزرگ پای او را شکافت و خون جاری گشت، طلحه به غلامش گفت: مرا سوار کن و به گوشه ای ببر که این خون ریزی مرا می کشد، غلامش گفت: شتاب کن و الآ تو را همین جا می کشند. طلحه گفت: به خدا سوگند ندیدم شخص بزرگی مانند من این گونه ضایع شود (و بدون مقاتله و رو در رویی با کسی کشته شود و این گونه ذلیلانه بمیرد) غلامش او را به خانه ای از خانه های بصره برد و در آنجا از دنیا رفت. سفینة البحار، ج 5، ص 324، به نقل از بحار 32 /177) بحار از کافی نقل کرده است که: حضرت امیر علیه السلام در روز جمل خطبه ای خواند و در ضمن آن فرمود: عجب است از طلحه که مردم را بر کشتن عثمان تشویق و تحریک کرد، و همین که عثمان کشته شد، با میل و رغبت با من بیعت نمود، و پس از آن بیعتش را شکست [ آنگاه حضرت امیر بر علیه طلحه و زبیر دعا کرد و گفت:] «اللهم خذه ولا تمهله، وا الزبیر نکث بیعتی و قطع رحمی و ظاهر علی عدوی فاکفنیه الیوم بما شئت»؛ «بار پروردگارا! طلحه را بگیر و مهلتش مده، همچنین زبیر بیعت با من را شکست و قطع رحم نمود، خداوندا هر طور می دانی امروز مرا از زیر کفایت کن». خسرالدنیا والآخرة . (بحارالانوار، ج 32، ص 194، به نقل از کافی، کتاب الجهاد، باب 25، ح 4).

با مرگ طلحه سپاهیان جمل پراکنده شده و فرار کردند و لشگر امیرالمومنین علیه السلام به تعقیب آنان پرداختند و تنها قبیله بنی ضبه مانده بود که اطراف هودج عایشه را گرفته و با سرسختی عجیبی از او دفاع می کردند.

دراین هنگام عایشه فریاد برآورد و خطاب به لشکرش گفت: ای فرزندان من! «ألکرة ألکرة» حمله، حمله و صبر و پایداری، که من بهشت را برای شما ضمانت می کنم.

سپس پارچه ای را که به خود پیچیده بود، سمت راست آن را برگرداند و بر شانه چپش انداخت، و سمت چپ آن را برگرداند و بر شانه راستش انداخت . مانند وقتی که پیامبر صلی الله علیه و آله برای خواندن نماز باران انجام می داد . و به اطرافیانش گفت: مشتی خاک و ریگ به من بدهید، وقتی گرفت آنها را به جانب حضرت امیر علیه السلام و لشگرش پاشید وگفت: «شاهت الوجوه»؛ (رویتان سیاه و زشت وتباه باد) و خواست با این

ص: 410

کارش، کار پیامبر صلی الله علیه و آله را که در جنگ بدر، در برابر مشرکان انجام داد، انجام دهد، و خود و لشگرش را به منزله پیامبر صلی الله علیه و آله و اصحابش، و حضرت امیر علیه السلام و لشگرش را به منزله مشرکان وانمود کند، ولی در مقابل، حضرت امیر علیه السلام در پاسخ او فرمود: «و ما رمیت اذ رمیت ولکن الشیطان رمی». (1) این تو نبودی که خاک و ریگ به صورت ما پاشیدی، بلکه شیطان پاشید. (2)

فرماندهان علی علیه السلام با شجاعت بی نظیری به حمله پرداخته و رو به هودج عایشه گذاشتند، هردستی که مهار شتر عایشه را می گرفت به ضرب شمشیر لشگر علی علیه السلام از بازو می افتاد و نقل شده که حدود نود و هشت نفر مهار شتر عایشه را گرفتند و دودست آنان، یکی پس از دیگر قطع شد، تا این که عبدالرحمن بن صرد و به نقل بعضی، امام حسن علیه السلام خود را به شتر رسانیده و آن را پی کرد، هودج درافتاد ومدافعین آن هم فرار کردند.

علی علیه السلام اسب براند و نزد عایشه آمد و فرمود: «یا عائشة! أهکذا أمر رسول الله أن تفعلی» ؟ ای عایشه ! آیا رسول خدا صلی الله علیه و آله به تو فرموده بود که این چنین کنی؟

عایشه گفت: «یا أبا الحسن! ظفرت فأحسن و ملکت فاشجح»! (3) یا علی! ظفر یافتی نیکویی کن، ومالک شدی عفوو مدارا فرما.

حضرت امیر علیه السلام به محمدبن ابی بکر - برادر عایشه - فرمود: مراقب خواهرت باش، و جز تو کسی نزدیک هودج او نشود، محمد رفت و دست درهودج کرد ولباس عایشه را گرفت که او را خارج کند، عایشه صدا بلند کرد که توکیستی که دستت با لباس من تماس پیدا کرد؟ (یعنی تو نامحرم هستی و نباید دستت به جامه من

ص: 411


1- اقتباس از سوره انفال ، آیه 17.
2- الجمل، شیخ مفید، ص 186، وناسخ التواریخ.
3- منتخب التواریخ، ص 179 ۔ ناسخ کتاب امیرالمؤمنین کتاب جمل ص 85.

بخورد!) محمد گفت: ساکت باش، من برادر تو هستم، ای خواهر! ای عایشه با خود چه کردی؟ معصیت خدا کردی، پرده خویش دریدی، حرمت خود را تباه کردی و برای جنگ از خانه ات بیرون آمدی. و پس از توبیخ وی، او را به خانه ای که قبل از جنگ در آن سکونت داشت، منتقل کرد.

سپس حضرت امیر علیه السلام به عبدالله عباس فرمود: نزد عایشه برو و بگو برای رفتن به مدینه آماده شود. عبدالله عباس آمد درب خانه ای که عایشه آن جا بود، و اجازه ورود خواست، عایشه اجازه ورود نداد. عبدالله عباس بدون اجازه وارد خانه شد و فرشی که در کنار خانه بود پهن کرد و نشست.

عایشه گفت: ای پسر عباس! برخلاف دستور پیامبر صلی الله علیه و آله با عملکردی و بدون اذن من وارد خانه من شدی، و روی فرش من نشستی؟

ابن عباس گفت: ای عایشه ! ما دستور پیامبر صلی الله علیه و آله را بهتر از تو می دانیم، و این خانه، خانه تو نیست، خانه تو مدینه است، هنگامی که به خانه ات رفتی، بدون اجازه ات وارد نمی شوم و بدون اجازه ات روی فرش خانه ات نمی نشینم، و اکنون آمده ام به تو بگویم که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود آماده حرکت و رفتن به مدینه باش.

عایشه گفت: خدا رحمت کند امیرالمؤمنین را، و او عمربن خطاب بود. ابن عباس گفت: سوگند به خدا که امیرالمؤمنین علی علیه السلام است، زیرا او از جهت خویشاوندی با پیامبر صلی الله علیه و آله و سبقت در اسلام و بسیاری علم، ورفعت آثار، از پدرت ابوبکر و از عمربن خطاب برتر بود.

عایشه گفت: من فرمان علی علیه السلام را نمی برم و از اینجا کوچ نمی کنم.

روز بعد خود حضرت امیر علیه السلام رفت و بر عایشه وارد شد، عده ای از زنان بصره نزد عایشه بودند و بر کشته های خود گریه می کردند. وقتی حضرت امیر علیه السلام وارد خانه شد، زنان در مقابل آن حضرت ایستادند و فریاد زدند: ای کشنده دوستان و عزیزان، و شروع کردند به آن حضرت جسارت کردن. آن بزرگوار اشاره کرد به اطاق هایی که

ص: 412

اطراف خانه بود و فرمود: اگر من قاتل عزیزان و دوستان شما بودم، دستور می دادم افرادی که در این اطاق ها هستند بیرون بیاورند و همه را گردن می زدم، [در خانه جز اطاق عایشه، سه اطاق دیگر وجود داشت که مجروحان را در آنها جای داده بودند و معالجه می کردند، در میان آنان عبدالله زبیر و برخی از فرماندهان لشگر عایشه و اشراف بصره بودند].

وقتی امیرالمؤمنین علیه السلام این جمله را فرمود، زنان ساکت شدند، سپس رو به عایشه کرد و فرمود: این زنان را تو بر من شورانده ای. برخی از همراهان آن حضرت اجازه خواستند که زنان را نهیب بزنند و ساکت کنند، حضرت اجازه نداد و رو به عایشه کرد و فرمود: باید برگردی به همان خانه ای که پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده است. عایشه ناچار امر حضرت را پذیرفت و برای عبدالله زبیر ودیگر مجروحانی که در اطاق ها بودند امان طلبید و آن جناب همه را عفو کرد و مروان، حسن و حسین علیهما السلام را واسطه قرار داد، و حضرت امیر علیه السلام شفاعت حسن و حسین علیهما السلام را درباره او پذیرفت و او را نیز عفوکرد.

سرانجام عایشه آماده رفتن به مدینه شد، حضرت امیر علیه السلام دستور داد از بیت المال دوازده هزار درهم به او دادند و امر فرمود چهل زن با لباس مردانه او را همراهی کنند . که در بین راه کسی جرأت قصد سوء، نسبت به عایشه نکند، و هر کس نگاه کند، فکر کند همراهان او مرد هستند، و در عین حال حرمت عایشه نیز محفوظ بماند که مرد نامحرم همراه او نباشد . و سفارش کرد او را به سلامت به مدینه و خانه اش برسانند. (1)

حوادث و صحبت ها بسیار است و بنای ما بر اختصار، طالبین به کتب تاریخی مثل «الجمل شیخ مفید» و «ناسخ التواریخ» مراجعه فرمایند.

جنگ جمل روز سوم پایان یافت و لشگر امام علی علیه السلام شهر بصره را متصرف شدند

ص: 413


1- الجمل شیخ مفید، و ناسخ التواریخ و تذکره الخواص ابن جوزی ، ص 80.

و چنان که سابقا اشاره شد لشگر آن حضرت در حدود بیست هزار نفر بودند که نزدیک به هزار و هفتصد نفر به درجه شهادت رسیدند و از سپاه عایشه هم که سی هزار نفر بودند حدود سیزده هزار نفر به قتل رسیدند. و در هر حال فتنه بزرگی بود که به دست عایشه أم المؤمنین و به دستیاری طلحه و زبیر برپا شده بود و نتیجه این فتنه و فساد، به کشته شدن طلحه و زبیر انجامید و رفتار علی علیه السلام با عایشه و مردم شکست خورده بصره هم، سیمای بزرگواری و جوانمردی آن حضرت را آشکارساخت.

فراریان سپاه عایشه که در اطراف بصره متواری بودند جرأت بیرون آمدن از مخفیگاه های خود را نداشتند علی علیه السلام فرمان داد که هرکس سلاح خود را زمین گذارد و تسلیم شود مشمول فرمان عفو عمومی است، بصری ها که در انتظار بودند آن جناب به تلافی گذشته خواهد پرداخت از شنیدن این خبر مسرور شدند و اسلحه را کنارگذاشته و به خانه های خود رفتند.

امیرالمؤمنین علیه السلام دستور داد روز جمعه مردم در مسجد جامع بصره برای نماز حاضر شوند و اهل بصره هم حضور یافته و با آن جناب نماز خواندند و پس از نماز، علی علیه السلام به پاخاست و آنان را مورد مذمت قرارداد و فرمود:

[ای مردم بصره!] شما سپاه زن (عایشه) و پیروان چارپایی (شتر عایشه) بودید، به صدای شتر جمع شدید و چون دست و پای او قطع شد فرار کردید، اخلاق شما سست، و پیمانتان ناپایدار و آیین شما دورویی است ... کنتم جند المرأة و اتباع البهیمة، رغا فاجبتم و عقر فهربتم، اخلاقکم دقاق و عهدکم شقاق و دینکم نفاق ....! (1)

آری، سرانجام و سرنوشت چنین افرادی، جز قهر و غضب الهی و جز آتش سوزان جهنم نیست. « ويُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ وَيَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ » (ابراهیم / 27).

ص: 414


1- نهج البلاغه، خطبه 13.

سرنوشت چنین انسان هایی جز ذلت و خواری و مورد لعن خدا و نفرین جامعه نیست. « أُولَئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ » (سوره بقره، آیه 159) «خداوند سبحان آنها را لعنت می کند، لعنت کنندگان هم آنان را لعنت می کنند».

گریه شدید عایشه به خاطر ناکامی در وقایع جنگ جمل

ابن ابی الحدید نقل کرده است که: جندب بن عبدالله گفت: بعد از جنگ جمل، در مدینه نزد عایشه رفتم، پرسید: تو کیستی؟ گفتم: از مردم بصره هستم، پرسید: در جنگ بصره حضور داشتی؟ گفتم: آری. پرسید: با کدام سپاه بودی؟ گفتم: با علی علیه السلام ، گفت: شعر آن رزمنده را شنیدی که گفت:

یا ام یا اعق ام نعلم * والأم تغذو ولدها وترحم

اما ترین کم شجاع یکلم * و تختلی هامته والمعصم

ای مادر! (چون عایشه به خاطر همسری با پیامبر صلی الله علیه و آله ام المؤمنین خوانده می شد) ای حق ناشناس ترین مادری که ما سراغ داریم، مادر، فرزندان و بچه هایش را غذا می دهد و نسبت به آنها مهربان است، آیا نمی بینی چقدر مردان شجاع در این فتنه ای که تو برپا کرد، از پا درآمده و سرو دست آنها قطع شد؟!

جندب گوید: به عایشه گفتم: آری این شعر را در آنجا شنیدم و گوینده آن را هم می شناسم. پرسید: او چه کسی بود؟ گفتم: پسر عموی من بود، پرسید: کار او به کجا رسید؟ گفتم: در کنارشتر توکشته شد و قاتل او هم کشته شد.

جندب گوید: وقتی این واقعه را گفتم، عایشه منقلب شد و به شدت گریه کرد به طوری که به خدا سوگند گمان کردم پس از این هرگز آرام نخواهد شد، سرانجام بعد از گریه بسیار گفت: «به خدا سوگند دوست داشتم بیست سال قبل از آن روز مرده

ص: 415

بودم». (1) «قالت عائشه لوددت والله اننی کنت مت قبل ذلک الیوم بعشرین سنة»

آری، طبق این نقل، عایشه به خاطر اینکه در جنگ جمل به نتیجه دلخواه نرسید و از سویی با این قبیل سرزنشها مواجه شد، سخت گریست و چنین آرزویی نمود و بدیهی است که مخالفت با امام زمان خود و آن گونه رفتارکردن عاقبتی جز این نخواهد داشت.

شجره خبیثه و دومین جنگ تحمیلی علیه حضرت امیر علیه السلام

امیه وآل امیه، از مصادیق بارز و مثل اعلای «شجره خبیثه» هستند، و چنانچه سوابق و لواحق این فامیل و اعمالشان، مورد توجه قرار گیرد، این واقعیت به خوبی روشن می گردد و در قرآن کریم، این شجره، به شجره ملعونه، تعبیر شده است: «وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ» (سوره اسراء، آیه 60).

و ریشه و اصل این شجره، (امیه) است که او غلامی رومی بوده که تحت ملکیت عبد شمس بن عبد مناف، بوده است، سپس عبد شمس او را آزاد کرده و به عنوان پسر خود معرفی کرده است، (پسر خوانده عبد شمس) هم چنین بحار، از الزام الناصب نقل کرده است: امیه از صلب عبد شمس نبوده، بلکه رومی بوه است و عبد شمس او را فرزند خود خوانده است.

نیز شیخ محمد عبده، در شرح نامه ای که حضرت امیر علیه السلام به معاویه نوشته، به این مطلب اشاره کرده است، و آن چنین است که فرمود: «لیس أمیة کهاشم ولا الصریح کاللصیق» (امیه مثل هاشم نیست، و صحیح النسب ، مانند نسبت داده شده، نیست).

شیخ محمد عبده در شرح این کلام امیرالمؤمنین علیه السلام چنین نوشته است:

ص: 416


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، چهار جلدی، چاپ بیروت، ج 1، ص 88.

والصریص صحیح ألنسب فی ذوی ألحسب و اللصیق من ینتمی إلیهم و هو اجنبی عنهم. «صریح» کسی است که صحیح النسب باشد و «لصیق» (چسبیده) کسی است که او را به خاندانی نسبت دهند و حال این که او از آنان بیگانه است. (1)

بر این اساس، امیه فرزند صلبی عبد شمس و از نژاد عرب نبوده ولی با مرور زمان، به عبد مناف واجداد پیامبر صلی الله علیه و آله به نسبت داده شده است. والله العالم.

در هر حال، فرزندان امیه - لعنه الله تعالی علیهم اجمعین - سه شعبه شدند.

الف: ابوسفیان صخر بن حرب بن امیة.

ب: عثمان بن عفان بن ابوالعاص بن أمیة .

ج: مروان بن الحکم بن ابوالعاص بن امیه.

ومروان از همه خبیث ترودشمنی و بغضش نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله و اهل بیت آن حضرت بیشتر بود. (2)

شخصیت معاویه و عمروعاص

مناسب دیدم پیش از پرداختن به وقایع جنگ صفین، به طور خلاصه معاویه و عمروعاص را که بر پا کننده جنگ بودند، معرفی کنم.

اما معاویه

اشاره

پیش از این معلوم شد که معاویه از شاخه های شجره خبیثه ملعونه است. او از پدر و مادری خبیث و بسیار پلید، به وجود آمد، و بنابر قانون توارث، خباثت ذاتی هر دو را به ارث برد.

ص: 417


1- بحارالانوار، ج 33، ص 105 و ص 107 و سفینة البحار، ج 1، ص 175 ماده: امیه و حسین کیست ؟ ص 278، به نقل از شرح نهج البلاغه عبده .
2- معالی السبطین، فصل، فی شقاوة مروان.

پدرش ابوسفیان در اغلب غزوات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمانده لشگر بت پرستان و مشرکان مکه بود، و در واقع جنگ های احد، بدر، احزاب، و سایر جنگ ها را او به وجود آورد و رهبری کرد. ابوسفیان مدت 21 سال با رسول خدا صلی الله علیه و آله مخالفت و دشمنی کرد. و در فتح مکه از ترس شمشیر، به ظاهر اسلام اورد ولی در باطن به همان کفرو بت پرستی خود باقی ماند.

واما مادر معاویه هند، دختر عتبة بن ربیعة بن عبد شمس بن عبد مناف (1) بود و با رسول اکرم صلی الله علیه و آله دشمنی فوق العاده داشته و در مکه آن حضرت را آزار می رسانید، در جنگ احد به اتفاق چند تن از زنان دیگر پشت سر مردان حرکت کرده و آنان را با دف زدن برای جنگ با مسلمانان تشجیع می کرد. و در پایان جنگ هم که حمزه عموی پیامبر صلی الله علیه و آله به درجه شهادت رسید، به دستور هند، وحشی قاتل حمزه، جگر او را بیرون آورد و پیش هند برد و آن ملعونه از شدت عداوت، تکه ای از آن را در دهان خود گذاشت ولی نتوانست آن را بجود و ناچار از دهان بیرون انداخت و از آن تاریخ به هند جگرخوار معروف شد.

هند، در زمان جاهلیت، به ولگردی و فحشاء وبدکاری شهرت داشت.

ابن جوزی حنفی، از کلبی در کتاب «المثالب» نقل کرده است که: «هند»، مادر معاویه به غلامها و مردان سیاه پوست تمایل داشت، و هرگاه فرزند سیاه چهره می زایید او را می کشت، [و نقل کرده است که:] معاویه جلسه ای تشکیل داد و به منظور اهانت و تحقیر حسن بن علی علیه السلام، آن حضرت را دعوت کرد، در آن مجلس حسن بن علی علیه السلام به معاویه گفت: مسلمانان می دانند تو از چه مادری، و در چه بستری به وجود آمده ای. سپس ابن جوزی از اصمعی وکلبی در کتاب «المثالب » نقل کرده است که: چهار نفر با هند، مادر معاویه رابطه و با وی زنا می کردند، و

ص: 418


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 1، ص 111، ذیل شرح خطبه 25.

معاویه به یکی از آن چهار نفر منتسب بود؛ عمارة بن الولید، مسافربن ابوعمر، ابوسفیان، وعباس بن عبدالمطلب. (1)

آری، معاویه از چنین پدر و مادری به وجود آمده و خباثت ذات و رذائل اخلاقی هر دو را دارا بود، او نیز مانند پدرش در جنگ هایی که علیه مسلمانان برپا می شد شرکت می کرد و از ترس شمشیر، ظاهرا به اسلام گروید ولی در باطن در محو اسلام کوشش می کرد، چنانکه حضرت امیر علیه السلام درباره اسلام آوردن معاویه و پدرش که از ترس شمشیر و از روی اکراه و اجبار بوده، ضمن نامه ای که به معاویه نوشته چنین می فرماید:

فانا ابو حسن قاتل جدک وخالک و أخیک شدخا یوم بذر، و ذلک السیف معی و بذلک القلب القی عدوی، ما استبدلت دینا و لا استحدثت نبیا، و انی لعلی المنهاج الذی ترکتموة طائعین و دخلتم فیه مکرهین. (2) منم ابوالحسن علیه السلام کشنده جد تو (عتبه پدرهند) و دایی تو (ولید بن عتبه) و برادر تو (حنظلة بن ابوسفیان) که آنان را در جنگ بدر تباه ساختم، و اکنون هم آن شمشیر دست من است و من با همان دل و جرأت، دشمنم را ملاقات می کنم و دین دیگری اختیار نکرده و پیامبر تازه ای نگرفته ام، و من در راهی هستم [اسلام] که شما به اختیارو رغبت آن را ترک کردید و از روی اکراه و اجبار به آن داخل شدید.

محمد بن جریر طبری نقل می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «إذا رأیتم معاویة علی منبری فاقتلوه». هرگاه معاویه را بالای منبر من دیدید او را بکشید.

و هم چنین به نوشته طبری، ابوسفیان بر الاغی سوار بود و معاویه افسار مرکب را گرفته و برادرش نیز مرکب را راه می برد، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «لعن الله الراکب والقائد و السائق». خدا لعنت کند سوار و جلودارو راننده را. (3)

ص: 419


1- تذکرة الخواص، ص 202 و203 و شرح نهج البلاغه .
2- نهج البلاغه.
3- تاریخ طبری، ج 11، ص 357 و تذکره الخواص، ص 201.

دانشمند مسیحی «جرج جرداق» در جزء چهارم اثر نفیس خود به نام «الامام علیه السلام علی» می نویسد: فرد شاخصی از بنی امیه که تمام خصال واعمال زشت امیه را دارا بود معاویة بن ابوسفیان است. و اول چیزی که از صفات معاویه به چشم می خورد این است که او از انسانیت و اسلام خبری نداشت و اعمال او این مطلب را ثابت کرد که او از اسلام دور بود (1).

مؤید گفته این مرد مسیحی بسیار است که برخی از آنها را می آورم.

1. معاویه نماز جمعه را چهارشنبه خواند

عباس محمود العقاد مصری، در «عبقریة الامام علیه السلام»، (ص 51) و ابن جوزی در تذکرة الخواص، ص 96 و علامه امینی در سلسلة الغدیر ج 1، ص 344 آورده اند: در ایام حرکت به صفین، معاویه، نماز جمعه را روز چهارشنبه خواند و همراهان او، عموما، با او نماز جمعه را، روز چهارشنبه خواندند و هیچ یک از آنان اعتراض نکرد.

2. معاویه وپیراهن عثمان

هم چنین ابن جوزی حنفی نقل کرده است که: وقتی مسلمانان خشمگین درخانه عثمان ریختند و خواستند او را به قتل برسانند، نائله همسر عثمان در مقام دفاع از شوهرش برآمد و در آن اثنا انگشتانش قطع شد. (2) معاویه که از هر وسیله و

ص: 420


1- الغدیر، ج 10. داستان پسرهند مگر نشنیدید * که از او و سه کس او به پیمبر چه رسید پدر او در دندان پیمبر بشکست * مادر او جگر عم پیمبر بمکید او به ناحق حق داماد پیمبربگرفت * پسر او سر فرزند پیمبر ببرید بر چنین قوم تولعنت نکنی * شرمت باد لعن الله یزیدا و علی آل یزید
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 1، شرح خطبه 31، ص 167.

فرصتی علیه امام علیه السلام، استفاده می کرد - و ادعا می کرد که عثمان بیگناه و به تحریک علی علیه السلام و به دست هواخواهان آن حضرت کشته شده است - از این وسیله نیز استفاده کرد و انگشتان به خون آلود نائله را به پیراهن آغشته به خون عثمان، دوخته و پیراهن را در مسجد شام، بالای منبر آویزان کرده بود، تا مردم را تحریک و آماده جنگ با امام علیه السلام کند. و مردم شام با دیدن آن پیراهن وانگشتها سوگند یاد کردند که در بستر نخوابند و با همسرانشان تماس نگیرند تا قاتلان عثمان را بکشند. (1)

3. داستان شتر نروماده، وحکم معاویه

پس از واقعه صفین، مرد شتر سواری از اهل کوفه وارد شام شد، یک نفر از شامیان به او آویخت و گفت: این ناقه مال من است و تو در صفین آن را از من گرفته ای، مرافعه به محضر معاویه کشیده شد، مرد شامی پنجاه شاهد اقامه کرد که شهادت دادند و گفتند: این ناقه، مال مرد شامی است، معاویه طبق شهادت شهود، حکم کرد و شتر را از صاحبش گرفتند و به مرد شامی سپردند.

مرد کوفی گفت: شهود همه شهادت دادند که این ناقه متعلق به مرد شامی است، در صورتی که اساسا این شتر ناقه نیست، بلکه جمل است. («ناقه» شتر ماده و «جمل» شتر نر است) معاویه گفت: حکمی است صادر شده و باید اجرا شود، سپس مرد کوفی را در خلوت طلبید و قیمت شترش را دو برابر داد و از وی خواست که از جانب معاویه به علی علیه السلام بگوید که با صد هزار نفر از مردمی که توجه نمی کنند و ندیده شهادت می دهند و فرقی بین شتر نروماده نمی گذارند، با تو روبرو خواهم شد. (2)

ص: 421


1- تذکرة الخواص، چاپ نینوی، ص 83 و کتاب «مرد نامتناهی»، ص 88.
2- تذکرة الخواص وسلسلة الغدیر علامه امینی، ج 1، ص 344.

اما عمرو بن العاص

این شیطان مکاروحیله گر مسلمان نما نیز از نظر حسب و نسب مانند معاویه بود و بنا به نوشته زمخشری وابن جوزی، مادرش به نام «نابغه» ابتدا کنیز بود و چون به فسق و فجور شهرت داشت مولایش او را آزاد ساخت. «نابغه» از آزادی خود هم سوء استفاده کرده و با این وآن رابطه پیدا کرد و در چنین زمانی عمرو را وضع حمل کرد.

عمرو ابتدا به پنج پدر نسبت داده می شد؛ زیرا ابولهب و امیة بن خلف و ابوسفیان و عاص وهشام بن مغیره در طهر واحد با مادر او زنا کردند و پس از ولادت عمرو، هریک از آنان به رسم جاهلیت، ادعای پدری عمرو را داشتند. بالاخره به خود نابغه واگذار کردند که یکی از آن پنج نفر را تعیین کند او هم عاص را که ثروتمندتر از دیگران بود انتخاب کرد در صورتی که شباهت عمروبه ابوسفیان بیشتر بود! (1)

و خود ابوسفیان هم گفت: به خدا! نطفه عمرو را من در رحم مادرش گذاشتم. حسان بن ثابت گوید:

ابوک ابویان لا شک قد بدت * لنا فیک منه بینات الدلایل

پدرت ابوسفیان است و از شکل و قیافه ات روشن است که پسر او هستی.

عمروعاص نیز با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دشمنی داشت و قصیده ای در هجو آن حضرت سروده بود! پیامبر صلی الله علیه و آله عرض کرد: خدایا ! من که شاعر نیستم تا او را با شعر جواب دهم، به عدد حروف ابیات قصیده اش بر او لعنت کن.

ابن جوزی نقل کرده است که: در مجلس معاویه حسن بن علی علیه السلام خطاب به عمرو بن عاص گفت:

اما توای پسر نابغه، پس پنج نفر از قریش ادعا کردند که تو فرزند آنها هستی، و

ص: 422


1- ناسخ التواریخ، جلد پنجم از کتاب دوم ناسخ التواریخ شرح حالات امام حسن مجتبی علیه السلام، ص 168. و منتخب التواریخ، ص 143.

سرانجام لئیم ترین و پست ترین آنها که عاص بود، بر دیگران غلبه کرد و تو را فرزند خود خواند، و آیه «إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ » در باره تو نازل شد، و تو دشمن خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله و مسلمانان بودی، و ضرر تو از هر مشرکی بیشتر بود... (1) أما أنت یابن النابغة فادعاک خمسة من قریش غلب علیک ألامهم و هو ألعاص، و ولدت علی فراش مشرک و فیک نزل «إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ » (2) و کنت عدو الله ، و عدو رسول الله ...

خلاصه عمرو عاص همیشه در جبهه مخالفان رسول اکرم صلی الله علیه و آله بود و برای برگرداندن مهاجرانی که به حبشه رفته بودند از جانب قریش به آن جا رفت و چون در حضور جعفر بن ابی طالب پادشاه حبشه «نجاشی» او را محکوم کرد، بنای شورش گذاشت و هم چنین در زمان خلافت عمر که از طرف او استاندار مصر بود، در بیت المال مسلمانان تصرفاتی کرد و مورد استیضاح عمر قرار گرفت و در اثر همکاری با معاویه هم مرتکب جنایاتی گردید که در صفحات بعد به آنها اشاره خواهد شد.

بالاخره معاویه وعمروعاص که در تظاهرو دروغ و فریب و نیرنگ مشهور و معروف بودند، دل به دنیا بسته و به کمک هم تصمیم گرفتند که در برابر امیرالمؤمنین علی علیه السلام یگانه مرد حق و فضیلت پرچم افراشته و با او پنجه درافکنند.

جنگ صفین

به شرحی که گذشت، جنگ جمل، با پیروزی امام علیه السلام خاتمه یافت، ولی معاویه که از زمان خلافت عمربن خطاب در شام حکومت می کرد و از دیرباز، چشم طمع به حکومت مستقل و خود مختار آن ناحیه داشت، سربلند کرد و درصدد مخالفت و جنگ با امیرالمؤمنین علیه السلام برآمد و شروع به تجهیز سپاه کرد.

ص: 423


1- تذکرة الخواص، ص 201.
2- سوره کوثر، آیه 3.

امام علیه السلام ناچار شد برای دفع معاویه تجهیز لشگر کند.

از طرفی مالک اشتر، که به فرمانداری نصیبین منصوب شده بود، در بین راه با ضحاک بن قیس والی حران مصادف شد و چون ضحاک از جانب معاویه فرماندار آن ناحیه بود راه را برای حرکت مالک مسدود ساخت، ولی مالک با او جنگ کرد و لشگر وی را متواری ساخت.

چون معاویه از شکست ضحاک با خبر شد فورا عبدالرحمن بن خالد را با لشگری انبوه به جنگ مالک فرستاد و عبدالرحمن با سرعتی تمام با سربازان خود در اراضی «رقه» روبروی مالک فرود آمد و با این که نیروی او از هر جهت کامل و چند برابر عده مالک بود ولی در اثر حملات شجاعانه مالک شکستی فاحش خورد و مجبور به فرار شد، سربازان مالک نیز به تعقیب آنان پرداخته و همه را به کلی از آن حدود خارج ساختند و «رقه» و «جزیره» را که در دست شامیان بود به تصرف خود درآوردند.

مالک اشتر نامه ای به امیرالمؤمنین علی علیه السلام نوشت و فرار ضحاک و شکست عبدالرحمن را به آن جناب توضیح داد و به حیله گری های معاویه اشاره کرد و اضافه کرد که بهترین دلیل بر مخالفت معاویه نسبت به شما، لشگر فرستادن او به جنگ ما است و خود نیز برای یک جنگ بزرگ و قطعی آماده و مهیا است.

چون نامه مالک به دست امام علیه السلام رسید برفراز منبر رفت و پس از قرائت نامه مالک، خدعه و حیله گری معاویه را به آنان تذکر داد، تا عده ای که دشمنی معاویه را با علی علیه السلام چندان باور نمی کردند، از شک و تردید خارج شده و قول حتمی دادند که آن حضرت در این مورد هر گونه صلاح بداند و دستور دهد، آنان نیز اطاعت خواهند کرد.

سابقا اشاره شد که امیرالمؤمنین علیه السلام پس از انتخاب شدن به خلافت در مدینه، درصدد حمله به شام بود که شنید طلحه و زبیر بصره را متصرف شده و عامل او را

ص: 424

بیرون کرده اند، لذا از تصمیم خود منصرف شد و راه بصره را در پیش گرفت و علت تصمیم آن حضرت برای حمله به شام این بود که معاویه در پاسخ نامه اوکه معاویه را به تبعیت و اطاعت خود فراخوانده بود، نه نتها تن به اطاعت نداده، بلکه مانند طلحه و زبیر، علی علیه السلام را به قتل عثمان متهم کرده و خونخواهی از قاتلان عثمان را بهانه و دستاویز خود قرار داده بود.

معاویه در نامه اش چنین نوشته بود: «از معاویه بن صخر به علی بن ابی طالب. اما بعد، به جان خودم سوگند! اگر دامن توبه خون عثمان آلوده نبود، مسلمانان که با تو بیعت کردند تو نیز مانند ابوبکر و عمر و عثمان بودی ولی تو مهاجران را به قتل عثمان تحریک کردی وانصار را از یاری او بازداشتی و مردم نادان سخن تو را اطاعت کرده و او را مظلومانه به قتل رسانیدند، اکنون مردم شام از پای ننشینند و دست از جنگ با تو برندارند تا این که قاتلان عثمان را به آنان بسپاری وامر خلافت را هم به شورا واگذاری و جت تو بر من مانند حجت تو بر طلحه و زبیر نیست زیرا آنان با تو بیعت کرده بودند ولی من با تو بیعت نکرده ام، هم چنین حجت تو بر مردم شام مانند حجت تو بر مردم بصره نیست، چه اهل بصره تو را اطاعت کرده بودند اما شامیان تو را اطاعت نکرده اند. واما شرافت تو را در اسلام و قرابت تو را با پیامبر صلی الله علیه و آله و موقعیت تورا در میان قریش انکار نمی کنم والسلام !» (1)

از آنچه درباره قتل عثمان گفته شده، چنین برمی آمد که موضوع خونخواهی از قاتلان عثمان در آن روزها برای هر یاغی و طاغی دستاویز و بهانه ای برای فتنه انگیزی شده بود، و عجب این که همان قاتلان عثمان ادعای خونخواهی می کردند و دیگری را متهم این ماجرا می کردند که نه تنها در قتل عثمان دخالتی نداشت بلکه به منظور خیرخواهی، او را نصیحت کرد و در موقع محاصره خانه اش،

ص: 425


1- ناسخ التواریخ، کتاب صفین، ص 144.

برای رفع تشنگی او، آب هم به منزل وی فرستاد!

استاد عبدالله علایلی در کتاب «آیام الحسین» چنین می نویسد:

از شگفتی های ماجرا این است که عمروعاص مردم را بر کشتن عثمان تحریک کند، عایشه روبروی او آشکارا به مخالفت برخیزد، معاویه از پاری او شانه خالی کند، طلحه و زبیر به مخالفان وی کمک کنند و آن گاه اینان هریک دیگری را به خونخواهی او تشویق کنند و خون عثمان را از علی بن ابی طالب که خیرخواهانه به او اندرز داده و او را از این سرانجام، بر حذر داشته و در پیشامدها سپر بلای او شده است . مطالبه کنند! (1)

حضرت امیر علیه السلام نامه معاویه را پاسخ نوشت که بیعت من یک بیعت عمومی است و شامل همه مسلمانان می باشد، اعم از کسانی که در زمان بیعت در مدینه حاضر بوده و یا کسانی که در بصره وشام و شهرهای دیگر باشند. و توگمان کردی که با تهمت زدن قتل عثمان نسبت به من، می توانی از بیعت من سرپیچی کنی؟ همه می دانند که او را من نکشته ام تا قصاصی بر من لازم آید وورثه عثمان در طلب خون او از تو سزاوارترند و تو خود از کسانی هستی که با او مخالفت کردی و در آن هنگام که از تو کمک خواست وی را یاری نکردی تا کشته شد.

امام علیه السلام درنامه دیگری که به معاویه نوشته به این مطلب اشاره و فرموده است:

واما زیاد سخن گفتن تو درباره عثمان و قاتلان او بی مورد است، زیرا تو عثمان را وقتی که به سود خودت بود یاری کردی ولی در آن زمان که کمک توبه حال او سودمند بود او را یاری نکردی؛ فأما اکثارک الحجاج فی عثمان و قتلته فانک إنما نصرت عثمان حیث کان النصرلک و خذلته حیث کان النصرله. (2)

ص: 426


1- صلح امام حسن علیه السلام، ص 122.
2- نهج البلاغه، نامه 37.

امیرالمؤمنین علی علیه السلام از هنگام ورودش به کوفه چند ماهی که در آن شهر اقامت داشت، برای جلوگیری از وقوع جنگ با شامیان چند مرتبه به معاویه نامه نوشت و او را نصیحت کرد و عواقب وخیم مخالفت و ناسازگاری او را که موجب جنگ و خونریزی می شود به وی تذکر داد ولی از این همه نامه نگاری نتیجه ای حاصل نشد، ومعاویه لجوج هردفعه در پاسخ نامه های آن حضرت همان سخنان سابق خود را نوشته و او را به قتل عثمان متهم کرد! و یکی از نامه های خود را به وسیله مردی از طایفه عبس که - در اثر تبلیغات سوء معاویه - از دشمنان علی علیه السلام بود به حضور آن حضرت فرستاد و چون آن مرد وارد کوفه شد یک سره به مسجد رفت و نامه معاویه را تقدیم کرد.

امام علیه السلام از او پرسید در شام چه خبر است؟ آن مرد با گستاخی گفت: سینه تمام اهل شام از بغض وکینه تو مالامال است و تا خون عثمان را از تونستانند آرام نخواهند نشست!

امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: ای نادان! معاویه تو را گول زده است ، کشندگان عثمان جز چند نفر که یکی از ایشان نیز معاویه بود کس دیگری نیست، چند نفر از اصحاب آن جناب خواستند آن مرد را به قتل رسانند، حضرت امیر علیه السلام مانع شد و فرمود: او سفیر است و بر سفیر باکی نیست، آن گاه نامه معاویه را باز کرد و دید فقط نوشته شده: بسم الله الرحمن الرحیم. و به چیز دیگری اشاره نگردیده است.

علی علیه السلام فرمود: معاویه تصمیم جنگ دارد! و سپس در باره مکر و فریب معاویه صحبت کرد و آنان را برای مبارزه با حیله گری های معاویه دعوت فرمود.

سفیر معاویه که از بزرگواری و سخنان امام علیه السلام به هیجان آمده بود بلند شد و گفت: یا امیرالمؤمنین! مرا ببخش، من تو را بیش از هر کس دشمن داشتم ولی اکنون دوستت دارم، زیرا حقایق امور بر من روشن شد و دانستم که معاویه تمام مردم شام را مثل من فریفته است، اجازه فرما که پس از این در رکاب همایون تو خدمتگزار

ص: 427

باشم و بدین وسیله کینه و بغض سابق را به ارادت و محبت تو تبدیل گردانم، امام علیه السلام او را نوازش کرد و به اصحاب خود فرمود که از وی نگهداری کنند.

چون این خبر به معاویه رسید، بسیار اندوهگین شد و گفت: این مرد تمام اسرار ما را به علی علیه السلام خواهد گفت، پس خوب است پیش از این که علی به ما حمله کند ما در این کار به او پیش دستی کنیم.

معاویه برای انجام این امر از تمام بزرگان نزدیک به خود و از صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله که در مدینه بودند و مخصوصا از بنی امیه، دعوت کرد که در این مورد با وی همکاری کرده و او را یاری و مساعدت کنند، لذا برای هریک از آنان نامه جداگانه نوشت و آنان را به کمک خود خواند، ولی جز بنی امیه کسی به دعوت او پاسخ مثبتی نداد، حتی عبدالله بن عمر آشکارا نوشت که از حیله و نیرنگ معاویه با خبر

است و او خود از فرستادن کمک برای عثمان، عمدا خودداری کرد تا عثمان کشته شود و او مستقلا در شام حکومت کند.

بعضی از رجال و صحابه نیز جوابی شبیه پاسخ عبدالله به معاویه دادند و از همکاری با او خودداری کردند و معاویه فقط به پشتیبانی بنی امیه در صدد مقابله و مقاتله با امیرالمؤمنین علی علیه السلام برآمد. ولی پیش خود فکر کرد که انجام این کار به این سادگی ها هم نیست و روبرو شدن با علی علیه السلام کار هر کسی نباشد، زیرا علی علیه السلام از هر جهت بر معاویه امتیاز و برتری دارد و از نظر زهد و علم و شجاعت و تقوا قابل قیاس با معاویه نیست، و از حیث حسب و نسب وقرابت به رسول الله صلی الله علیه و آله هم بر معاویه رجحان و برتری دارد و همه مردم او را می شناسند و ترجیح معاویه بر علی علیه السلام زمانی امکان پذیر است که نیروی تفکر وعاقله اشخاص از بین رفته باشد.

خلاصه اینکه معاویه گاهی در ذهن خود مجسم می کرد که صحنه کارزار است و علی علیه السلام او را به مبارزه می طلبد، آن گاه از عجز و ناتوانی خود در برابر آن حضرت لرزه براندامش می افتاد و هیولای مرگ را به چشم خود مشاهده می کرد، ولی با همه این

ص: 428

احوال دل از حب جاه و هوای حکومت برنمی داشت .

مدتی در اثر این خیالات شب و روز او یکی بود و نمی دانست به چه ترتیب مقصود شوم خود را به مرحله اجرا درآورد.

بالأخره برادرش عتبه بن ابوسفیان گفت: تنها راه حل این مسأله این است که عمرو عاص را با خود همراه کنی، زیرا او از نظر سیاست و مکر، در تمام عرب مشهور است و جایی که مکر و حیله در کار باشد فریفتن مردم عوام کار ساده و آسانی است و چون عقل و شعور مردم با مکر و حیله، زائل گردد، در آن حال ترجیح تو بر علی امکان پذیر خواهد بود!

معاویه گفت: عمرو عاص این دعوت را از من نپذیرد، زیرا او نیز می داند که علی علیه السلام از هر جهت بر من رجحان و برتری دارد، تبه گفت: عمرو، مردم را می فریبد توهم با پول و وعده، عمرورا بفریب!

معاویه پیشنهاد برادرش را پسندید و نامه ای با آب و تاب تمام به عمرو عاص فرستاد و مضمون نامه، به طور خلاصه این بود: من از جانب عثمان، در شام حاکم هستم و عثمان هم خلیفه پیامبر صلی الله علیه و آله بود که در خانه اش تشنه و مظلوم کشته شد، و تو می دانی که مسلمانان در قتل او بسیار غمگین اند و لازم است که از قاتلان عثمان خونخواهی کنند و من تو را دعوت می کنم که در این خونخواهی شرکت کنی و از این پاداش و ثواب بزرگ بهره ببری!

معاویه که ابتدا نمی خواست منظور حقیقی خود را به عمرو عاص اظهار کند و هدفش از دعوت عمرو فقط استفاده از وجود او برای پیروزی در جنگ بود، بدون اعلام مقصود اصلی خود او را برای شرکت در خونخواهی از کشندگان عثمان که علی علیه السلام را بدان متهم ساخته بود دعوت کرد، اما عمرو که در حیله گری و سیاست در تمام عرب نظیر نداشت به محض خواندن نامه مقصود معاویه را دانست و بدون این که به او بفهماند که مقصودش را دانسته است، پاسخ وی را چنین نوشت:

ص: 429

ای معاویه! مرا بر خلاف حق به جنگ علی ترغیب کرده ای در حالی که علی برادر رسول خدا و وصی و وارث او است و تو هم که خود را حاکم عثمان می دانی با کشته شدن او دوره حکومت تو خاتمه یافته است، آن گاه راجع به اسلام و ایمان علی علیه السلام و شرح جنگ ها و خدمات نظامی او اشاره کرده و آیاتی را که درباره آن حضرت نازل شده و احادیثی را که از پیامبر صلی الله علیه و آله در مورد وی رسیده است همه را مفصلا به معاویه نوشت و در پایان اضافه کرد که پاسخ نامه تو این است که من نوشتم.

معاویه که دید تیرش به سنگ خورده و نتوانسته عمرو را بدون قید و شرط به شام بکشاند ناچار تا حدی پرده از روی کارکنار زد و مجددا نامه ای با اختصار چنین نوشت:

ای عمرو! جنگ طلحه و زبیر را با علی شنیدی واکنون مروان بن حکم نیز با جمعی از اهل بصره، نزد من آمده و علی هم از من بیعت خواسته است و من چشم به راه تو دارم تا در اطراف این مسأله با تو سخن گویم پس در آمدن به سوی من تعجیل کن که در نزد من جاه و مقام و منزلتی خواهی داشت.

چون نامه معاویه به عمرو عاص رسید، پسران خود، عبدالله ومحمد را فراخواند تا نظر آنان را نیز در این کار بداند، عبدالله پدرش را از رفتن به سوی معاویه منع کرد، ولی محمد او را بدین کار ترغیب کرد، عمرو گفت: عبدالله آخرت مرا در نظر گرفت ولی محمد دنیای مرا خواست، و با این که عمرو این مطلب را بهتر از همه میدانست باز به دنیا گروید و آخرت را فراموش کرد.

آدمی پیر چوشد حرص جوان می گردد خواب در وقت سحرگاه گران می گردد عمروعاص با سرعتی تمام راه پیمود و خود را به شام رسانید و معاویه مقدم او را گرامی شمرد و به نحو شایسته ای از وی پذیرایی کرد و چون خانه از بیگانگان خالی شد، معاویه که عمرو عاص را به دست آورده بود باز مانند سابق به طور رسمی

ص: 430

سخن گفت ودم از خونخواهی عثمان زد و او را هم بدین کارترغیب کرد!

عمروکه دید معاویه می خواهد او را بدون هیچ قید و شرطی در این امر خطیر وارد کند، زبان به مدح و ثنای علی علیه السلام گشود و خدمات او را در پیشرفت اسلام بیان کرده و رشادت هایش را در غزوات پیامبر صلی الله علیه و آله یادآور شد و بعد به حالت اعتراض به معاویه گفت: اقدام تو در این کار نه تنها ساده و آسان نیست، آخرت تو را نیز تباه می گرداند.

معاویه گفت: من برای طلب آخرت این کار را پیش گرفتم، چه کاری بهتر از این که من برای طلب خون عثمان قیام کنم، زیرا عثمان خلیفه رؤوف و مهربانی بود که مظلومانه کشته شده است!

عمرو گفت: ای معاویه! تو مرا دعوت کردی که مردم را فریب دهم حالا خودت می خواهی مرا بفریبی؟! وبا من .که از جهت مکاری در تمام عرب نظیر ندارم . مانند اشخاص عوام و عادی سخن می گویی؟

کدام آدم عاقل سخنان تو را باور می کند؟ اگر تو واقعا دلت به حال عثمان می سوزد چرا زمانی که او در محاصره بود و از تو استمداد می کرد به یاری اش نیامدی؟ تو چشم طمع به خلافت دوخته ای و خونخواهی عثمان را بهانه کرده ای و اگر می خواهی من نیز در این کار با توهمکاری کنم باید به زبان خود من سخن بگویی واز در صداقت و یک رنگی برآیی؛ زیرا من و تو هم دیگر را خوب می شناسیم و نیرنگ زدن ما به یکدیگر بی معنا و دور از عقل است. و برای این که من با تو همدست شوم همچنان که تو خلافت را برای خود می خواهی باید حکومت مصر را هم به من واگذار کنی و متعهد شوی که همیشه از آن من باشد و هیچ وقت پس نگیری!

معاویه که دید عمرو عاص از نیت او آگاه بوده و از سویی جز به واگذاری حکومت مصر با او همکاری نخواهد کرد، ناچار تقاضای او را پذیرفت و قراردادی میان آن دو امضا گردید که معاویه در صورت پیروزی بر علی علیه السلام و احراز مقام

ص: 431

خلافت، حکومت مصر را به عمرو واگذار کند. در این جا هم معاویه درصدد حیله برآمد و در آخر قرارداد به کاتب گفت: «اکتب علی أن لا ینقض شرط طاعته.» بنویس که عمرو شرط اطاعت معاویه را نشکند، و مقصودش این بود که از عمرو عاص بر طاعت خود به بیعت مطلقه اقرار بگیرد که اگر مصر را هم به او نداد او نتواند از طاعت وی سرپیچی کند اما عمرو که از معاویه زیرک تر بود به کاتب گفت: «اکتب علی أن لا ینقض شرطا.» بنویس که اطاعت او را با توجه به شرطی که شده است نشکند. یعنی اگر معاویه حکومت مصر را ندهد طاعت او واجب نخواهد بود.

بالأخره عمرو عاص تعهد کتبی از معاویه گرفت و خود را در اختیار او قرار داد و از آن پس وزیر و مشاور وی گردید. (1)

معاویه در اولین فرصت عمرو عاص را به حضور طلبید و مشکلات کار را به وی عرضه داشت از جمله گرفتاری های معاویه این بود که محمدبن ابی حذیفه که اولین دشمن معاویه بود از زندان گریخته بود و معاویه از فرار وی سخت آشفته و ناراحت بود، لذا به عمرو گفت: اگر من از شام به منظور جنگ با علی خارج شوم می ترسم محمد از پشت سر به شام حمله کرده و بر اوضاع مسلط شود و دشوارتر از آن، موضوع جنگ با علی است که او کسانی را از جانب خود بدین جا فرستاده و از

ص: 432


1- عمرو عاص را پسر عمی بود که وقتی شنید عمرو چنین تعهدی از معاویه گرفته است ضمن ملامت وی اشعاری سرود که این چند بیت از آن می باشد: الا یاعمرو ما احرزت مصرا * و ما ملت الغداة الی الرشاد و بعت الدین بالدنیا خسارا * فانت بذاک من شر العباد وفدت الی معاویه بن حرب * فکنت بها کوافد قوم عاد الم تعرف اباحسن علیا * و ما نالت یداه من الاعادی عدلت به معاویه بن حرب * فیا بعد الصلاح من الفساد ناسخ . کتاب صفین، ص 136.

من بیعت خواسته است، دولت روم نیز از اختلافات مسلمانان استفاده کرده و در صدد استرداد شام می باشد.

عمرو عاص کمی اندیشید و گفت: چیزی که مهم است همان جنگ با علی است، زیرا محمدبن ابی حذیفه اهمیتی ندارد و دولت روم را نیز می توان با ارسال تحفه وهدایا فعلا راضی نگه داشت بنابراین تلاش اصلی باید برای جنگ با علی باشد!

معاویه گفت: هر چه گویی من انجام دهم، عمرو عاص عده ای را به تعقیب محمد فرستاد و آنان فورا محمد را دستگیر کرده و از بین بردند. سپس معاویه امپراطور روم را نیز با ارسال تحفه و هدایا سرگرم ساخت و آنگاه تمام همت خود را برای تجهیز سپاه به منظور جنگ با علی علیه السلام به کار برد.

معاویه در این باره از هیچ حیله و تزویر و ریا و دروغ خودداری نکرد و به بهانه خون عثمان مردم شام را بر ضد علی علیه السلام شورانید و در همه جا به آن حضرت تهمت زد و تا توانست کینه او را در دل شامیان افکند، و هزاران نفر را برای جنگ تجهیز و آماده کرد.

از آن سو امیرالمؤمنین علی علیه السلام هم که از مکاتبات زیاد با معاویه در مورد تسلیم و بیعت او نتیجه نگرفته و نامه مالک اشتر نیز دلالت بر جنگ معاویه با آن حضرت می کرد و هم چنین از پیوستن عمرو عاص به اردوی معاویه نیز آگاهی یافته بود، به عبدالله بن عباس که والی بصره بود مرقوم فرمود: «مردم آن شهر را تجهیز کرده و به کوفه بیاورد». و چند نفر دیگر از جمله مالک اشتر را نیز احضار فرمود و خود نیز به منبر رفت وکوفیان را از هدف و مقصود معاویه آگاه گردانید و آن گاه به بسیج سپاه پرداخت.

از آن سو، معاویه با سپاهی بسیار، از شام خارج گردید و پس از طی طریق، در محلی به نام صفین که در کنار فرات بود، فرود آمد و آمادگی خود را برای جنگ با

ص: 433

امیرالمؤمنین علیه السلام اعلام کرد.

امام علیه السلام نیز سپاه خود را سازمان دهی کرد و در پنجم شوال سال 36 ه.ق، راه مدائن را در پیش گرفت.

پس از رسیدن به مدائن چند روز توقف کرد و سپس به صفین حرکت و در برابر سپاه معاویه مستقر شد.

از جمله فرماندهان حضرت علی علیه السلام می توان مالک اشتر نخعی و قیس بن سعد و عمار یاسر و محمدبن ابی بکر و اویس قرنی و عدی بن حاتم و ابو ایوب انصاری وهاشم بن عتبه (مرقال) و خزیمه بن ثابت (ذوالشهادتین) را نام برد.

امیرالمؤمنین علی علیه السلام در این جنگ نیز مانند جنگ جمل ابتدا به نصیحت و اندرز دشمنان پرداخت و مجددا، نامه هایی به معاویه نوشت و او را از عواقب وخیم جنگ بر حذر داشت و به سپاهیان خود نیز چنین فرمود:

شما آغاز به جنگ نکنید تا مگر آنان شروع به جنگ کنند، خدا را سپاس که شما دارای حجت و برهان هستید، و شروع نکردن شما به جنگ، خود دلیل دیگری بر علیه ایشان است و گاهی که با خواست خدا برای آنان شکست و گریز رخ داد، گریخته ها را نکشید، پناهنده ها را زخمی نکنید، وزخم خورده ها را از پا درنیاورید، و زنان را آزار نرسایند هرچند به شما و فرماندهانتان ناسزا بگویند...؛ لا تقاتلوهم حتی یبدؤاکم، فإنکم بحمدالله علی حجة و ترکتم ایاهم حتی یبدءکم حجة أخری لکم علیهم، فاذا کانت الهزیمة باذن الله فلا تقتلوا مدبرا ولا تصیبوا معورا ولا تجهزوا علی جریح ولاتهیجوا النساء بأذی.... (1)

از طرف دیگر معاویه هم نه تنها به نامه ها و نصایح علی علیه السلام توجهی نکرد، بلکه سپاهیان خود را نیز برای جنگ و دشمنی با آن حضرت تحریص کرده و ضمن

ص: 434


1- نهج البلاغه، نامه 14.

خواندن خطبه ای گفت: در این جنگ سستی نکنید و از جان خود نیز بگذرید زیرا شما بر حقید و برای شما حجت است و با کسی می جنگید که بیعت عثمان را شکسته و خون او را به ناحق ریخته و هیچ عذری برای او در نزد خدا نباشد.

عمرو عاص نیز نظیر سخنان معاویه، سخن گفت و آنان را برای جنگ تحریک کرد!

چون امام علی علیه السلام، از این امر مطلع گردید او نیز سپاهیان خود را گرد آورده و ضمن توضیح دسیسه های معاویه و عمرو عاص، آنان را برای جنگ با شامیان آماده کرد و پس از حمد وثنای الهی فرمود:

ای بندگان خدا! از خدا بترسید و [در هنگام جنگ] چشمتان را از آنچه موجب ترس و وحشت شما شود، فروخوابانید، و آوازتان را آهسته کرده و کمتر سخن بگویید، و برای روبرو شدن با دشمن، دل قوی کنید، و ثابت قدم باشید و یاد خدا را زیاد کنید که شاید رستگار باشید، و از خدا و رسولش فرمانبرداری کنید و با یکدیگر ستیزه جویی نکنید، که سست می شوید و نیروی شما کاهش یابد و صبر داشته باشید که خداوند با صابران است، بار خدایا! در دل اینها شکیبایی قرار بده و اینها را یاری کن و پاداششان را بزرگ فرما. (1)

معاویه که قبل از علی علیه السلام به صفین رسیده بود، واردوگاه خود را در محلی که به آب نزدیک تر بود قرار داده و برای این که لشگریان علی علیه السلام به آب دسترسی نداشته و در مضیقه باشند دستور داده بود که از نزدیک شدن لشگر امام علیه السلام به شریعه فرات ممانعت کنند، ولی مالک اشتر به دستور علی علیه السلام با یک حمله شدید و کشتن گروهی از شامیان آنان را پراکنده ساخته و شریعه فرات را متصرف شد و علی علیه السلام پس از تصرف محل مزبور، آب را به هر دو سپاه مباح ساخت.

چون تصرف شریعه فرات بدست مالک اشتر انجام گرفت و از طرفی معاویه

ص: 435


1- ارشاد مفید، جلد 1، باب سیم، فصل 31.

شکست شامیان و پیروزی لشگر امام علیه السلام را مرهون رشادت و شجاعت مالک می دانست تصمیم گرفت که این شجاع بی نظیر را از میان بردارد تا شامیان در آینده از شر حملات او آسوده باشند، پس از جستجو در میان سپاهیان خود کسی را به نام «سهم» که از شجاعان مشهور و در سطبری و زورمندی بازو، حریفی نداشت پیش خواند و او را به جنگ مالک فرستاد.

«سهم»، بر اسب بزرگی سوار شده و خود را غرق در فولاد ساخته بود، پا به رکاب زد و در مقابل لشگر امام علیه السلام مالک را به مبارزه خواست!

مالک که در میدان های کارزار چون شیر خشمگین حمله می کرد و با شمشیر آتش بار خود شجاعان را دو نیمه می ساخت، پا بر اسب زد و در مقابل سهم ایستاد، سهم به قدری شجاع و زورمند بود که حتی لشگر امیرالمؤمنین علیه السلام بر جان مالک بیمناک شدند.

سهم، در حالی که مالک را ناسزا می گفت، با شمشیر آخته بر وی حمله کرد، ولی مالک، با مهارت تمام، حمله او را رد کرد و با شمشیر خود تا سینه سهم را شکافت و به خاکش افکند و در آن حال دو تن از رزم جویان شام بر مالک تاختند، اما مالک فرصتی به آنان نداد و هردو را کشته و به محل خود بازگشت.

پس از قتل این دلاوران شجاع، معاویه عبیدالله بن عمر را با عده ای مأمور حمله برلشگر علی علیه السلام کرد، علی علیه السلام نیز محمدبن ابی بکر را اجازه داد تا به مبارزه او برود .

محمد با گروهی به جنگ عبیدالله شتافت و تا آخر روز این دوتن با افراد تحت فرماندهی خود با هم در مصاف بودند، سپس معاویه، شرحبیل را به کمک عبیدالله فرستاد و از طرف علی علیه السلام هم، مالک به کمک محمد رفت و جنگ سختی میان سرداران علی علیه السلام و سپاهیان معاویه درگرفت که عده زیادی به قتل رسیدند و تا آخرذیحجه سال 36 به همین نحو جنگ میان سرداران سپاه طرفین برقرار بود.

در این جنگ نیز علی علیه السلام مانند همیشه سعی می کرد که حتی الامکان از کشتار

ص: 436

و خونریزی جلوگیری شود. ولی معاویه هرگز حاضر نبود که با آن حضرت کنار آید، بالاخره سال 37 هجری فرارسید و هر دو طرف حاضر شدند که در ماه محرم جنگ را متوقف سازند، علی علیه السلام بدین امر بیشتر راغب بود، زیرا جای امید بود که شاید در طول این مدت، توافقی میان طرفین حاصل شود و از جنگ و ستیز خودداری گردد. از این رو، با تمام توان کوشش کرد که معاویه را به راه آورد و این غائله را خاتمه دهد ولی معاویه لجوج بر عناد و لجاجت خود افزود و حاضر نشد به صلح و صفا گراید، بالاخره ماه محرم منقضی شد و غره ماه صفر رسید و در همان روز، نایره جنگ مجددا مشتعل گردید و تا 17 صفر سال بعد ادامه پیدا کرد، بدین ترتیب مدت این جنگ در کتب تاریخ بنا به حساب های مختلف که شروع آن را از شوال سال 36 و یا از اول صفر سال 37 دانسته اند 12 تا 18 ماه طول کشید.

جنگ حق وباطل رسما شروع شد

در چند روز اول جنگ، امیرالمؤمنین علی علیه السلام صلاح چنان دید که جنگ به صورت تن به تن باشد و از کشتار زیاد جلوگیری شود ولی شهادت عده از اصحاب و سرداران آن حضرت مانند عماریاسرواویس قرنی جنگ را به درجه شدت رسانید.

معاویه مردی به نام «اجیر» را که از شجاعان لشگرش بود، دستور داد برای جنگ با سرداران علی علیه السلام به میدان رود، اتفاقا حریف این مرد غلام علی علیه السلام بود، که به دست اجیر شربت شهادت نوشید، علی علیه السلام از شهادت غلام خود اندهگین شد و فورا خود را مقابل اجیر رسانید، اجیر که علی علیه السلام را نمی شناخت با حالت غرور شمشیری بر آن حضرت فرود آورد که از طرف علی علیه السلام آن حمله رد شد و آن گاه علی علیه السلام اجیر را با دست خود از روی زین بلند کرد و چنان بر زمین کوبید که استخوان هایش خرد شد و دردم جان سپرد، سپس خود را بر آن سپاه انبوه زد وتیغ بر شامیان نهاد و پس از کشتار زیاد به محل خود مراجعت فرمود.

ص: 437

روز چهارم صفر سال 37 بود که ابو ایوب انصاری با سواران خود مأمور حمله به سپاه شد و به مقر فرماندهی معاویه تاخت به طوری که هرکس در مسیر او قرار گرفته بود به ضرب شمشیر بر زمین افتاد، خود معاویه هم وقتی او را در نزدیکی پست فرماندهی خود دید، فرار کرد و در میان شامیان مخفی شد، ابو ایوب پس از کشتن جمعی به سوی سواران خود برگشت و معاویه هم که سخت اندوهگین و مضطرب شده بود شامیان را ملامت کرد که چرا حملات ابو ایوب را درهم نشکستید و با این کثرت جمعیتی شما او چگونه توانست تا سراپرده من برسد. اگر هر یک از شما سنگی به او می زدید زیر سنگ ها می ماند، مرقع بن منصور، به معاویه گفت: گاهی سواری وارد معرکه می شود و از این کارها انجام می دهد، من نیز اکنون مانند او به لشکر علی علیه السلام حمله می برم وتا سراپرده علی پیش می روم!

معاویه گفت: ببینم چه می کنی؟ مرقع پا به رکاب زد و با سرعت تمام رو به لشگر امیرالمؤمنین علی علیه السلام نهاد و تصمیم گرفت که راه را باز کند و خود را به نزد علی علیه السلام برساند. ولی به محض رسیدن به صفوف لشگر آن حضرت، ابو ایوب انصاری که هنوز در صف مقدم جبهه بود به ضرب شمشیر، سر مرقع را از بدنش به یک سو افکند، خشم و غضب معاویه، از این حادثه شدت یافت و به تمام سپاه شام فرمان حمله عمومی صادر کرد. علی علیه السلام نیز به لشگریان فرمان داد که به حمله متقابل پردازند.

این نخستین حمله عمومی بود که بین دو سپاه انجام گردید و فرماندهان امام علی علیه السلام در آن روز با رشادت و شجاعت فوق العاده خود، گروه کثیری از سپاه نگون بخت معاویه را به درک فرستادند.

این خونریزی و اتلاف نفوس، نتیجه هواپرستی و نیرنگ معاویه بود که از قبول نصیحت واندرز، خودداری می کرد و مردم شام را به عناوین مختلف، فریب داده و جان آنان را دست خوش امیال شیطانی خود می ساخت، بدین جهت علی علیه السلام

ص: 438

تصمیم گرفت که با خود معاویه روبرو شود و به همین منظور خود را جلو سپاه شامیان انداخت و صدا زد: کجاست پسر هند؟ چون پاسخی نشنید، مجددا معاویه را به مبارزه خواست و فرمود: ای معاویه! توکه ادعای خلافت می کنی و باعث ریختن خون مردم می شوی اینک چون مردان، بدرآی وبا من مبارزه کن که هر یک از ما دو تن غالب شد خلافت از آن او باشد و در این کار هم قضاوت را به شمشیرهای خود وامی گذاریم!

معاویه از ترس، پاسخی نداد و همهمه میان شامیان پدیدار گشت، ابرهة الصباح بن ابرهة که از رزمجویان شام بود در تأیید فرمایش آن حضرت، به سپاهیان گفت: ای مردم! به خدا سوگند! اگر این وضع ادامه یابد یکی از شما نیز زنده نخواهد ماند، چرا خود را به کشتن می دهید؟ کنار شوید تا علی بن ابی طالب و معاویه با هم نبرد آزمایند امیرالمؤمنین علی علیه السلام چون سخن او را شنید فرمود: هرگز از اهل شام نشنیده بودم که مانند سخن ابرهه مرا شادمان کند.

اما معاویه که از ترس ذوالفقار علی علیه السلام در میان صف های آخر سپاه قرار گرفته بود، به کسانی که نزدیکش بودند گفت: نقصان و خللی در عقل ابرهه روی داده است، بزرگان شام نیز به همدیگر گفتند: به خدا ابرهه در دین و دانش از ما داناتر است این نیست جز این که معاویه از جنگ با علی هراسناک است. (1)

علی علیه السلام چند مرتبه معاویه را به مبارزه طلبید، ولی معاویه پاسخ نداد. در آخر عروہ بن داود از لشگر معاویه فریاد زد: اکنون که معاویه مبارزه با علی را ناخوشایند دارد، من به مبارزه او می روم و نعره زد: ای پسر ابوطالب! به جای خود باش من آمدم، چون نزد آن حضرت رسید، علی علیه السلام چنان شمشیری بر وی فرود آورد که روی اسب دو نیمه شد، به طوری که به زین اسب هم آسیب رسید، عروه پسر

ص: 439


1- ناسخ التواریخ، امیرالمؤمنین کتاب صفین، ص 401.

عمویی داشت که به خونخواهی وی شتافت. اما به محض برخورد با علی علیه السلام به ضرب شمشیر آن جناب به پسر عمویش ملحق گردید و علی علیه السلام هم به محل خود بازگردید.

عمروعاص به عورت خود پناه برد

عمرو عاص شخص حیله گر و محتاطی بود، او نه تنها از جنگ با علی علیه السلام بیمناک بود، بلکه با سایر رزمجویان مشهور هم درگیر نمی شد، و در عین حال پیش مردم هم نمی خواست خود را مجبون و بزدل نشان دهد، اتفاقا روزی علی علیه السلام در لباس شخص ناشناس، درآمده و آهسته آهسته وارد میدان شد و نزدیک سپاهیان شام رسید و سپس دورگشت، حرکات آن روز علی علیه السلام بیشتر شبیه به رزمجویی اشخاص ترسو بود، عمروعاص فرصت را مغتنم شمرد و برای آن که او هم ضرب شستی نشان دهد، به سوی آن سوار ناشناس شتافت تا بلکه با کشتن او، شجاعت خود را به مردم شام نشان دهد، غافل از این که آن سوار علی علیه السلام است، چون به نزدیکی های او رسید این رجز را خواند:

یا قادة الکوفة من أهل الفتن * یا قاتلی عثمان ذاک المؤتمن

کفی بهذا حزنا من الحزن * اضربکم و لا اری أبا الحسن

ای سرداران کوفه که اهل فتنه ها هستید! ای کشندگان عثمان آن مرد آمین!

این کار شما برای حزن واندوه بس است شما را می زنم و علی را در میان شما) نمی بینم.

علی علیه السلام که عمروعاص را کاملا در دسترس خود دید ناگهان بر او تاخت و در پاسخ رجز عمرو چنین فرمود:

أنا الامام القرشی المؤتمن * یرضی به السادة من أهل الیمن

من ساکنی نجد و من اهل عدن * ابوحسین فاعلمن و بوحسن

ص: 440

منم آن امام قرشی امین که بزرگان یمن و ساکنان نجد و عدن به امامت من خشنودند (بدان که) من پدر حسین و حسن علیهما السلام هستم.

علی علیه السلام ضمن معرفی خود، با سرعت تمام، به ضرب نیزه او را از زین اسب به زمین انداخت و شمشیر خود را در بالای سر وی به جولان درآورد، عمرو چون علی علیه السلام را شناخت خود را در بن بست عجیبی دید، بندهای دلش پاره شد و تمام آرزوها و آمالش را نقش برآب دید و مرگ را در جلو چشمان خود مشاهده کرد.

وقتی برق شمشیر علی علیه السلام چشمان بهت زده او را خیره کرد، در حالی که هیچ گونه امید نجاتی نداشت، از مکر خود و نجابت آن حضرت استفاده کرد و به همان حال که به پشت افتاده بود، فورا دو پای خود را بلند کرده و عورت خود را نمایان ساخت و به جای سپر در برابر شمشیر علی علیه السلام عورت او وقایه وی گردید.

علی علیه السلام که در بزرگواری و حیا وکرم، کفووهمتایی نداشت به حالت شرم از او روگردانید و به راه افتاد و فرمود: خدا لعنت کند تو را که مدیون و آزاد شده عورت خود گشتی، عمرو پای خود را مدتی در هوا نگاه داشت تا فاصله علی علیه السلام با او زیاد گردید آن گاه ترسان و لرزان وأفتان و خیزان رو به گریز نهاد و خون از دهان و بینی او می چکید و خود را به سراپرده معاویه رسانید و نفس راحتی کشید.

معاویه سخت خندید و گفت: ای عمرو! چه نیکو حیله ای به کاربردی که هیچ کس را جز تو این حیله به فکر نرسد. برو سپاسگزار عورت خود باش که مدیون آن شدی، وزهی آفرین بر اخلاق و عفت وکرم آن که تو را رها ساخت، به خدا! جز علی کسی از تو نمی گذشت، معاویه ضمن گفتن این سخنان عمرو را مسخره می کرد و عمرو عاص نیز جبن و ترس معاویه را یادآور شد و گفت: مگر علی تو را به مبارزه دعوت نکرد؟ چرا جواب ندادی و عار و ننگ را بر خود هموار ساختی؟ معاویه گفت: ای عمروا من اقرار می کنم که با شجاعی چون علی نمی توان جنگید. اما این عمل امروز تو خیلی خنده دار بود! عمرو عاص از استهزا و شماتت معاویه خشمگین

ص: 441

شد و ضمن این که معاویه را ناسزا می گفت از نزد او کنار رفت.

با این که در اوائل جنگ سرداران علی علیه السلام همیشه با فتح و پیروزی بر می گشتند، آن حضرت همواره سعی می کرد که شاید صلح و صفا جای نفاق و کینه را بگیرد و از قتل و خونریزی ممانعت شود حتی در اثنای جنگ نیز از نصیحت و موعظه خودداری نمی کرد ولی چون از این نصیحت و اندرز نتیجه ای نمی گرفت ناچار به جنگ و پیشروی ادامه می داد.

علی علیه السلام برای لشگریان خود خطبه های آتشین و سخنان مهیج می فرمود و به مدلول «آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشنید» مواعظ و خطابه هایش نیروی ایمان و قدرت مبارزه را در لشگریان وی چندین برابر می کرد. زیرا سخنان آن حضرت ملکوتی بود و شنونده را منقلب می کرد.

امیرالمؤمنین علیه السلام بر سپاهیان خود می فرمود:

فرار از جنگ به علت ترس از مرگ نتیجه ندارد و تا اجل کسی کتم ومقدر نشود کشته نخواهد شد. [و دراین باره به قرآن استناد کرده و این آیه را تلاوت فرمود:]

س«قُلْ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْفِرَارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَإِذًا لَا تُمَتَّعُونَ إِلَّا قَلِيلًا » (سوره احزاب، آیه 16) بگو اگر از مرگ یا کشته شدن فرار کنید، سودی به حال شما نخواهد داشت و در آن هنگام جز بهره کمی از زندگی نخواهید برد.

در این حال معاویه با وعده و وعید و با اعمال مکر و حیله سپاهیان خود را دلگرم می کرد و سعی می کرد که با حیله و نیرنگ در میان لشگریان حضرت علی علیه السلام نفاق و اختلاف بیندازد.

از کسانی که در لشگر حضرت علی علیه السلام بوده و فریب معاویه را خورد، خالدبن معمر است که از شجاعان نامی عرب بود، خالد بر حسب فرمان امیرالمؤمنین علیه السلام بانه هزار نفر به یک حمله شدیدی پرداخت و از میان سپاه شامیان راهی چون کوچه باز کرد و تا پست فرماندهی معاویه پیش رفت و گروهی از نگهبانان نزدیک

ص: 442

معاویه را به قتل رسانید.

چون معاویه شکست لشگریان خود را دید به حیله و نیرنگ متوسل شد و یکی از نزدیکان خود را که محرم اسرار او بود، پیش خالد فرستاد که این همه جنگ و کشتار، چه سودی برای تو دارد به جای کشتن مردم زمینه را برای خلافت من آماده ساز تا در صورت پیروزی، حکومت خراسان را به تو واگذار کنم.

بازوی شمشیرزن خالد، به طمع این آرزوی خام، سست شد و مراجعت کرد، و این اولین تخم نفاقی بود که معاویه میان سرداران امام علی علیه السلام پاشید و سپس اشعث بن قیس را نیز به همین ترتیب وعده امارت داد و همین اشخاص بودند که پیروان حضرت علی علیه السلام را به آن حضرت شورانیدند.

نبرد صفین روز به روز شدیدتر می شد و چون مسلم بود که جز شمشیر چیز دیگری میان دو سپاه حکم نخواهد کرد، لذا تصمیم بر این شد جنگ را ادامه دهند تا ببینند فتح و ظفر از آن کیست، بدین جهت هر روز از سپیده دم تا زوال، دو سپاه به جان هم می افتادند و عده زیادی را مخصوصا از شامیان به خاک می افکندند.

از جمله جنگجویان معاویه که به دست علی علیه السلام به قتل رسید مخارق بود که در یکی از روزها به میدان آمد و مبارز طلبید و چهار نفر از سرداران علی علیه السلام را که به مبارزه او برخاسته بودند یکی پس از دیگری به درجه شهادت رسانید، سپس سر آنان را بریده و عورتشان را نیز نمایان ساخت، علی علیه السلام از این عمل زشت متأسف شد و به طور ناشناس آهنگ آن مرد شجاع کرد و چون نزدیک رسید با شمشیر خود مخارق را در روی اسب دو نیم کرد و زین اسب نیز دریده شد، پس از او هفت تن دیگر از مبارزان نامی شام را که به طلب خون مخارق به جنگ آن حضرت آمده بودند به ضرب شمشیر به هلاکت رسانید.

یکی دیگر از مبارزان شام که نام آوری و قهرمانی در سر می پرورانید بسر بن ارطاة بود، این شخص پس از آن که معاویه را در برابر دعوت علی علیه السلام زبون و درمانده دید،

ص: 443

برای شهرت طلبی تصمیم گرفت که با خود آن حضرت به جنگ برخیزد تا کشته شود و یا نام خود را بلند آوازه سازد، بدین منظور از لشگر شام خارج شد و رو به صفوف لشکر حضرت امیر علیه السلام نهاد، وقتی نزدیک رسید و چشمش بر علی علیه السلام افتاد، از ترس و وحشت، سراپا لرزید و دل در سینه اش به طپش افتاد.

علی علیه السلام فورا آهنگ او کرد و چون نزدیکش رسید او را به طعن نیزه از اسب بر زمین انداخت، سر وقتی خود را در چنگال مرگ دید به پیروی از عمرو عاص کشف عورت کرد و خود را از شمشیر علی محفوظ داشت، علی علیه السلام چشم از او برگردانید و فرمود: لعنت خدا بر عمرو عاص که این عمل زشت را برای شما بدعت گذاشت. سپس بسر هم فرار کرد و خود را به سپاه شامیان رسانید و به جای بلند آوازه شدن مورد ننگ و عار گردید.

از آن پس لشگر حضرت امیر علیه السلام شامیان را سرزنش می کردند که شما دم از مردانگی می زنید ولی در صحنه کارزار، سپر شما عورت شما است، عجب حیله ننگینی است که عمروعاص در میان شما یادگار گذاشته است و فرمایش علی علیه السلام در نهج البلاغه اشاره بدین مطلب است که ضمن شرح رذائل اخلاقی عمرو عاص می فرماید:

چون در جنگ حاضر شود، مادامی که شمشیرها از غلاف بیرون نیامده است چه بسیار امرونهی (برای ایجاد فتنه) می کند و آنگاه که شمشیرها کشیده شد، بزرگ ترین حیله او آن است که عورت خود را نمایان سازد؛ فإذا کان عند الحزب فای زاجر و آمر هو مالم تأخذ السیوف ماخذها، فاذا کان ذلک کان اکبر مکیدی أن یمنح القوم سبته! (1)

ص: 444


1- نهج البلاغه، خطبه 84.

شهادت عمار

از جمله سپاهیان علی علیه السلام که در صفین شربت شهادت نوشید عمار یاسر بود، این مرد شریف از صحابه بزرگ پیامبر صلی الله علیه و آله بوده و با این که سن مبارکش در حدود نود سال بود، به میدان کارزار شتافت و با منطقی شیوا رسول اکرم و اولادش صلی الله علیه و آله را ستود ومعاویه و پیروانش را مذمت کرد و گفت:

نحن ضربناکم علی تنزیله * والیوم نضربکم علی تأویله

در گذشته شما را برای نزول قرآن می زدیم، و امروز برای تأویل آن با شما می جنگیم.

پس از جنگ و کشتار زیاد به وسیله ابوالعادیه به درجه شهادت نائل آمد و علی علیه السلام از شهادت او بسیار غمگین شد و به سپاهیانش فرمود:

هرکس در مرگ عمار اندوهگین نشود او را بهره ای از اسلام نباشد.

پس از شهادت عمار تشتت و تزلزلی در میان سپاهیان شام افتاد زیرا شنیده بودند که پیامبر صلی الله علیه و آله به عمار فرموده بود: «تقتلک الفئة الباغیة» تورا قوم گمراه و ستمگر خواهند کشت.

شامیان گفتند: پس معلوم می شود که ما قوم گمراه و ستمگریم که عمار را کشته ایم معاویه گفت: «انما قتله من أخرجه.» «کسی او را کشته است که او را به جنگ آورده و به کشتن داده است» و از گفتن این سخن، منظورش علی علیه السلام بود. عمرو عاص آهسته به معاویه گفت: در این صورت موجب قتل حمزه هم پیامبر صلی الله علیه و آله است، نه مشرکان مکه، زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله او را در حد به میدان جنگ آورده بود! معاویه گفت: جای شوخی و فضولی نیست و این سخن را پیش دیگری مگو.

نسائی در خصائص (ص 41) همین روایت را از قول پیامبر صلی الله علیه و آله در باره عمار آورده، و شهادت او را در جنگ صفین و حرف معاویه و عمروعاص را نیز نقل کرده است.

ص: 445

از دیگر سرداران فداکار علی علیه السلام هاشم بن عتبه معروف به مرقال و عمربن محصن و خزیمه بن ثابت معروف به ذوالشهادتین بودند که پس از جنگ های سخت شهید گردیدند.

در میان سرداران و فرماندهان علی علیه السلام مالک اشتر وجهه ممتازی داشت و در صفین جنگ های سختی کرد و چند مرتبه سپاه شام را شکست فاحش داد.

در یکی از روزها که مبارزمی طلبید، از طرف معاویه عبیدالله بن عمر، بدون این که بشناسد او مالک است به مبارزه اش رفت و رجز خواند از نزدیک مالک را شناخت بهراسید و وحشت زده خاموش ماند و دانست که در چنگال مرگ افتاده است، آنگاه گفت: ای مالک! اگر می دانستم که تویی که مبارز می طلبی، هرگز بیرون نمی آمدم، و اکنون اجازه بده که برگردم، مالک گفت: چگونه این ننگ را قبول می کنی که شامیان بگویند: عبیدالله از پیش هماورد خود گریخت، گفت: سخن مردم در برابر جان من اهمیتی ندارد، اگر بگویند: «فرجزاه الله؛ فرار کرد، خدا پاداشش بدهد» بهتر است تا بگویند: «قتل رحمه الله ؛ کشته شد، خدا رحمتش کند» .

مالک گفت: تو را نادیده گرفتم برگرد، اما از این پس تا کسی را نیک نشناسی به جنگ او بیرون مشوا عبیدالله به محل خود بازگشت وگفت: خداوند مرا امروز از شر این شیر شرزه نجات داد! معاویه گفت: ای ترسوا گریختنت بس نیست، با توصیف شجاعت مالک، روحیه سپاهیان را هم ضعیف می کنی؟ مالک مردی است، توهم مردی، این همه خوف و هراس برای چیست و چرا با او به مقاتله نپرداختی؟

عبیدالله گفت: ای معاویه! تو را نسزد که مرا شماتت کنی. عامل اصلی این جنگ و خونریزی تو هستی، و تو سزاوارتری که به مبارزه او بروی، پس چرا نمی روی؟ مالک مردی است توهم مردی!

چند تن از سرداران معاویه، هر یک با قوم و قبیله خود تحت فرماندهی عمرو عاص آهنگ جنگ با مالک اشتر کردند، مالک با عده ای از قبیله خود حمله

ص: 446

سختی بر آنان برد و هشتاد نفر از آن جمع را به قتل رسانید، مالک سعی داشت که به خود عمرو عاص دست یابد بدین جهت متوجه او می شد تا این که توانست به نزدیکی وی رسیده و او را به زمین اندازد، در این هنگام عده زیادی از اطرافیان عمرو عاص میان او و مالک حائل شدند وعمرو را از آن وضع نجات داده و از میدان خارج ساختند.

مالک به چند شجاع دیگر نیز که با قبیله خود به جنگ او آمده بودند حمله کرد و مردان نامی و دلاوران بزرگ را چون یزیدبن زیاد و نعمان بن جبله از پا درآورد و افراد قبیله آنان را تار و مار کرد، و رشادت هایی از خود نشان داد که همه را به تعجب و حیرت واداشت.

همچنان که سابقا اشاره گردید این جنگ از خونین ترین جنگ های داخلی اسلام بود و حضرت علی علیه السلام از این اختلاف و پراکندگی بسیار متأسف و اندوهگین بود، و بارها معاویه را نصیحت کرد، نتیجه نگرفت، او را به مبارزه فراخواند، اجابت نکرد، حتی برای بار دیگر با خواندن اشعار دلپذیری معاویه را به مبارزه خواست و چون پاسخی نشنید به اتفاق مالک اشتر بر آن قوم گمراه حمله کرده و در اندک مدتی سپاهیان معاویه را در هم پیچید.

روزهای آخر جنگ، شکست سپاه شامیان مسلم بود و حملات شجاعانه لشگر امام علیه السلام ، تحت فرماندهی آن حضرت و مالک اشتر، و سایر فرماندهان، شیرازه کار سپاه معاویه را گسیخت و شکست آنان را حتمی ساخت ولی معاویه هر دم فرماندهان خود را به فرمانداری ایالات وعده می داد و افراد عادی را نیز با دادن درهم و دینار به جنگ وامی داشت.

بنا به روایت مورخان دو مرتبه تمام سپاهیان عراق از جای خود به پا خاستند، یکی پس از شهادت عده ای از صحابه و یاران علی علیه السلام مانند عمار یاسر و اویس قرنی که سرداران کوفی و جوانان بنی هاشم به اتفاق عده ای تحت فرماندهی خود بر

ص: 447

سپاه شام حمله کرده و صورت بندی های رزمی آنان را از هم متلاشی و هر عده ای را به گوشه ای متواری ساختند، به طوری که خود معاویه نیز از پست فرماندهی خویش فرار کرده و در حال تضرع و زاری از لشگریان خود استمداد می جست و آنان را با وعده های دروغ دلگرم و امیدوار کرده و به صبر و شکیبایی دعوت می کرد، مرتبه دوم هم در جنگ «لیله الهریرا» بود که شرح آن به ترتیب زیر است.

لیلة الهریر

همه می دانند که در شب های سرد زمستان سگ ها در اثر فشار سرما به جای پارس کردن زوزه می کشند و از سرما می نالند، این ناله و زوزه سگ را در لغت عرب هریر» گویند.

در جنگ «لیلة الهریر» نیز کسانی که زخمی شده بودند از کثرت زخم و شدت درد مخصوصا مجروحان سپاه معاویه ناله می کردند و آوازی که در آن شب تاریک، به گوش می رسید، شباهت زیاد به زوزه سگ در شب های زمستان داشت بدین جهت آن شب را «لیله الهریر» گویند.

اما پیش از آن که جنگ لیله الهریر که آخرین جنگ صفین بود به وقوع پیوندد مکاتبه ای میان حضرت امیر علیه السلام ومعاویه انجام گردید که بدان اشاره می شود .

چند روز پیش از شروع جنگ لیله الهریر معاویه نامه ای به حضرت امیر علیه السلام نوشته و خواسته بود که آن حضرت ایالت شام را به معاویه واگذار کند تا جنگ را خاتمه دهند!

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه می نویسد که معاویه هنگام نوشتن نامه مقصودش را به عمرو عاص گفت. عمرو خندید و گفت: ای معاویه! چقدر ساده ای ؟ مگر حیله و مکر تو در اراده علی اثر می بخشد؟

معاویه گفت: مگر من و او هر دو از فرزندان عبد مناف نیستیم؟ عمرو گفت:

ص: 448

درست است، ولی آنان خاندان نبوتند و تو را از چنین مقامی بهره ای نباشد و اگر می خواهی بنویس؟

معاویه نامه ای به حضرت امیر علیه السلام نوشت، و امام علیه السلام پاسخ نامه او را داد. و تصمیم گرفت که کار را با او یک سره کند، زیرا متجاوز از یکسال از شروع جنگ صفین گذشته بود و در طول این مدت، هر چند از طرف آن حضرت موعظه واندرز برای معاویه خوانده شد، سودی نبخشید و جنگ نیز به صورت انفرادی و مبارزه طلبی، و حتی به صورت حملات قبیله ای، نتیجه کار را معلوم وقطعی نکرد، به فرمان حضرت امیر علیه السلام تمام فرماندهان بزرگ و کوچ رده های مختلف سپاه علی علیه السلام تحت نظر مستقیم آن حضرت جلسه تشکیل و موضوع را در شورای عالی نظامی مطرح کردند و در نهایت تصمیم بر این شد که تمام سپاهیان امام علیه السلام به یک حمله عمومی شبانه (جنگ لیله الهریر) دست بزنند و کار را با معاویه و سپاهیانش یکسره کنند.

برای اجرای این طرح یکی از شب های صفر سال 38 را انتخاب کردند و علی علیه السلام روز قبل از آن ضمن صدور دستورات جنگی، به سپاهیان خود چنین فرمود:

معاشر المسلمین استشعروا الخشیة و تجلببوا السکینة ... «ای گروه مسلمانان ! خوف [از خدا] را شعار خود قرار دهید و جامه وقار و آرامش بر تن کنید، دندانها را به هم بفشارید که این عمل شمشیرها را از سرها دورگرداند، لباس جنگ را کامل بپوشید و شمشیرها را پیش از کشیدن از غلاف بجنبانید، دشمن را به گوشه چشم و خشمگین بنگرید و به چپ و راست نیزه بزنید و شمشیرها را با پیش نهادن گام ها به دشمن برسانید، و بدانید که شما در نظر خدا بوده و با پسر عم رسول خدا صلی الله علیه و آله هستید، حمله های پی درپی کنید و از فرار کردن شرم داشته باشید که فرار موجب ننگ در نسل و اولاد شما و آتشی برای روز حساب باشد، و از جدایی روحتان از بدن، خوشحال شوید، و به آسانی به سوی مرگ روید، و بر شما باد (حمله به این سیاهی لشگر و به این خیمه افراشته شده [پاسگاه

ص: 449

فرماندهی معاویه] پس درون آن را بزنید که شیطان [معاویه] در گوشه آن پنهان شده است و برای جهش به سوی شما دستی پیش آورده و برای فرار پا را عقب گذاشته است [اگر از شما ضعف و ناتوانی بیند حمله می کند و اگر شجاعت و دلیری بیند فرار می کند] پس قصدتان جنگ با او و همراهانش باشد تا حقیقت برای شما روشن و آشکار گردد، و شما برتر و بالاترید و خدا با شما همراه است و هرگز اعمالتان را بی پاداش نگذارد». (1)

چون شب فرارسید فرمان حمله صادر شد و تمام سپاهیان امام علیه السلام رو به سوی شامیان یورش برده و تا سپیده دم دست از سر آنان برنداشتند، حملات شدید لشگر امام علیه السلام در آن شب تاریک، چنان رعب و وحشتی دردل شامیان انداخت که کسی را امید نجات از آن مهلکه نبود، تمام صفوف سپاه شام از هم پاشیده شد و یک تزلزل روحی در میان افراد آن سپاه حکم فرما گردید!

واحدهای سپاه معاویه، از اختیار و کنترل فرماندهان خود خارج گردید و نظم و انضباط که لازمه هر اجتماع نظامی است، به کلی از آنان رخت بربست، رزمجویان لشگر حضرت امیر علیه السلام فداکاری و رشادت را به اوج درجه خود رسانیدند و رعب و وحشت را در دل های شامیان افکندند و جمع کثیری را از دم شمشیرگذرانیدند به طوری که به نوشته «ابن شهرآشوب» در آن شب چهار هزار نفر از سپاه علی علیه السلام وسی و دو هزار نفر از شامیان کشته شده بودند و صاحب کشف الغمه نیز تلفات آن شب را سی هزار نفر نوشته است. (2)

مالک اشتر با فریادهای خود سپاهیان امام علیه السلام را نوید پیروزی و تسلط بر شامیان می داد و آنان را در آن گیر و دار معرکه می ستود، علی علیه السلام نیز فرماندهی کل

ص: 450


1- نهج البلاغه، خطبه 66.
2- کشف الغمه، ص 73.

نیروها را به عهده خود گرفته و نظم و تعادل را در میان واحدهای مختلف سپاه خود برقرار می کرد و چنانچه وقفه ای در قسمتی از لشگریان خود می دید با حملات حیدرانه خود، آنان را رو به سوی هدف سوق می داد.

باری، قشون معاویه با آن انبوه و تراکمی که داشت از جا کنده شد و تمام صفوف آن متلاشی گشته و عفریت مرگ در نظر یکایک آنان مجسم گردید، عده ای که در دفاع از مقاصد شوم معاویه سرسخت بودند، به قتل رسیدند، وگروهی نیز فرار کرده و متواری شدند.

روز روشن شده بود و سپاهیان علی علیه السلام در اردوگاه معاویه تاخت و تاز می کردند، معاویه هم که خود در صدد فرار بود شنید که علی علیه السلام سپاهیانش را به ادامه جنگ ترغیب می کند و می فرماید:

ای گروه مؤمنان! دیدید که کار جنگ با دشمنان تا کجا انجامید، آثار فتح و ظفر ظاهر گشته وکارنزدیک به اتمام است.

آن گاه معاویه به عمرو عاص خطاب کرد و گفت: شنیدی علی چه گفت؟ اکنون تدبیر و چاره چیست؟

عمرو گفت: ای معاویه! بدان که مردان ما را نمی توان با مردان علی قرین و هماورد داشت، تو خود نیز با علی هرگز هماورد نتوانی بود، گذشته از این علی در این جنگ سعادت شهادت را می خواهد، در حالی که تو زخارف دنیا را می خواهی، لشگر علی علیه السلام از تو بیمناک اند که اگر بر آنان مسلط شوی آنان را از پای درآوری در صورتی که مردم شام از پیروزی علی ایمن و آسوده اند، که اگر ظفر یابد آنان را کیفر نکند، بنابراین با توجه به این اوضاع و احوال، هرگز تو بر علی غلبه نخواهی یافت!

قرآن ها بالای نیزه رفت

معاویه گفت: ای عمرو! من تو را نخواسته ام که مرا بیم دهی و سپاهیان شام را بد

ص: 451

دل و ضعیف گردانی و سپاه عراق را به شجاعت بستایی، اکنون تدبیری بیندیش که چگونه از این ورطه بلا نجات یابیم مگر تو حکومت مصر را نمی خواهی؟

عمرو گفت: ای معاویه! من از روز اول می دانستم که با جنگ نمی توان بر علی پیروز شد، برای چنین روزی حیله ای اندیشیده ام ، فورا دستور بده در نزد هرکسی که قرآن است بگیرند و آنها را بر نوک سنان ها نصب کنند و بر لشگر عراق عرضه کنند و بگویند: ای مردم! با ما به کتاب خدا رفتار کنید و خون مسلمانان را به ناحق نریزید چون چنین کنند میان لشگر علی علیه السلام تفرقه افتد و در نتیجه اختلاف، دست از جنگ برمی دارند. (1)

معاویه گفت: ای عمرو! نیکو حیلهای اندیشیده ای و بلافاصله دستور داد قرآن ها را جمع کرده و آنها را بر سر نیزه ها زدند و در پیش لشگر امام علیه السلام از فریاد زدند:

یا معشر العرب هذا کتاب الله بیننا وبینکم.

ای قبایل عرب ! این همه کشتار برای چیست؟ این کتاب خداست میان ما و شما داوری کند!

مالک اشتر که در اثر حمله های شجاعانه، بیش از سایر فرماندهان پیشروی کرده بود گفت: ای مردم! فریب نخورید اینها به کتاب خدا عقیده ندارند، این مدت ما اینها را موعظه و نصیحت کردیم و به قرآن و احادیث نبوی دعوت کردیم، نتیجه نبخشید، اینها از ترس جان خود به این حیله دست زده اند، قرآن ناطق علی است.

اشعث بن قیس، که در میان لشگر امام علیه السلام بود فریاد زد: دیگر با این قوم نمی توان جنگ کرد زیرا اینان ما را به حکمیت قرآن دعوت کردند. به دنبال اشعث، خالدبن معمر. که معاویه وعده امارت خراسان را به وی داده بود . با او هم آواز شد و

ص: 452


1- ناسخ التواریخ کتاب صفین، ص 419.

در اثر سخنان آنان مردم جنگ دیده و خسته که گویی دنبال بهانه می گشتند، رأی و عقیده آنان را پذیرفته و گفتند: دیگر جنگ با اینان حرام است و الآن باید این غائله خاتمه یابد و قرآن میان دو طرف حکومت کند!

اشعث بن قیس، کسی بود که یک مرتبه پس از اسلام آوردن مرتد شده بود و در زمان خلافت ابوبکر مجددا اسلام آورد و از طرف عثمان نیز به حکومت آذربایجان منصوب شده بود، هنگامی که امیرالمؤمنین علی علیه السلام به خلافت رسید، او نیز به ظاهر بیعت کرد، اما چون صلاحیت امارت نداشت علی علیه السلام او را معزول فرمود، از این رو اشعث، چندان دل خوشی از آن حضرت نداشت و شاید دنبال بهانه

می گشت که سرانجام کار خود را کرد و در آن زمان حساس میان لشگر امام علیه السلام نفاق و اغتشاش انداخت و تمام زحمات و رنج های آنان را که در مدت یکسال و نیم جنگ صفین متحمل شده بودند به هدر داد.

اشعث، چون مالک را در صف مقدم جبهه مشغول رزم دید، مردم را به ضد جنگ فراخواند و در مورد نتیجه وخیم برادرکشی و نفاق و هم چنین فواید اتفاق و اتحاد خطابهای ایراد کرد و روحیه لشگر حضرت امیر علیه السلام را متزلزل گردانید، به طوری که گروهی از هواخواهان اشعث، شمشیرها را در غلاف گذاشته و فریاد زدند که ما خواستار صلح هستیم! ولی مالک اشتر، کوشش به این حرف ها بدهکار نبود و کار خود را می کرد، می زد و میکشت و راه سراپرده معاویه را پیش گرفته بود، اشعث که مالک را چنین دید با لحن تهدید آمیز به علی علیه السلام گفت: یا علی! مالک را احضار کن و بر این غائله خاتمه بده!

امیرالمؤمنین علیه السلام ناچار، یزیدبن هانی را نزد مالک فرستاد و جریان امر را به اطلاع او رسانید، مالک گفت: تو به چشم خود صحنه کارزار را می بینی، به عرض علی علیه السلام برسان که ساعتی به من مهلت دهد تا معاویه را در حضورش حاضر سازم.

یزید برگشت و گفت: یا امیرالمؤمنین لشگر دشمن در حال هزیمت است و

ص: 453

نسیم پیروزی بر پرچم مالک وزیدن گرفته است، کسی قدرت مقابله در برابر مالک ندارد و او در حال کشتار و تعقیب ایشان است و ساعتی مهلت خواسته است که معاویه را زنده و دست بسته به حضورتان رساند.

اشعث، چون این سخن شنید بانگ زد: یا علی! مالک را احضارکن تا برگردد الا تو را زنده نمی بیند!

حضرت علی علیه السلام فرمود: مگر ندیدید من یزید ابن هانی را فرستادم؟ آن گاه مجددا یزید را پیش مالک فرستاد و موضوع مخالفت اشعث و همراهانش را به او خبر داد، مالک در حالی که خشم و غضب اندامش را لرزان و مرتعش کرده بود، دست از فتح و پیروزی کشید و راه خدمت علی علیه السلام پیش گرفت.

مالک چون خدمت آن حضرت رسید اوضاع را دگرگون دید و بانگ زد، ای مردم! چه شد که شما یک مرتبه دست از جنگ برداشتید و بر امام علیه السلام خود عاصی شدید؟ در صورتی که امروز پیروزی ما حتمی بود، اشعث گفت: ای مالک! دست از این سخنان بردار، با کسانی که قرآن در دست دارند نمی توان جنگید!

مالک گفت: ای نادان! یک سال است که ما آنان را به قرآن دعوت می کنیم اجابت نمی کنند، عمل امروزی آنان نیز جز فریب و نیرنگ عمروعاص، چیز دیگری نیست و اگر مرا فرصت بدهید همین امروز ایشان را به بیعت وادار می کنم.

اشعث گفت: ما حاضر نیستیم که به سوی آنان تیری پرتاب شود و یا شمشیری کشیده شود!

مالک گفت: شما بروید و ما را آزاد بگذارید تا کار آنان را یک سره کنیم، آن قوم منافق گفتند: حاشا! این عمل جرم غیر قابل عفو است و چنان چه شما را آزاد بگذاریم در ارتکاب این جرم با شما شریک می شویم!

مالک برآشفت و گفت: اصلا شما را با این کارها چه کار، شما مردم بی وفا و سست پیمانید، کشتن شما سزاوارتر از کشتن شامیان است، اشعث با بانگ بلند،

ص: 454

مالک را ناسزا گفت، مالک نیز با تازیانه سر اشعث را کوفت، یاران اشعث همهمه کردند و با شمشیر به مالک تاختند، مالک نیز دست به قبضه شمشیر برد و می رفت شروفتنه ای برپا شود، که علی علیه السلام مانع گردید، و در حالی که از شدت تأسف خون در عروقش منجمد بود، مالک را نوازش کرد و فرمود:

ای مالک! چاره کار از دست ما بیرون رفت، خدا لعنت کند این قوم را که ما را به قرآن دعوت می کنند. در صورتی که چیزی را که اراده ندارند قرآن است. [آن گاه به لشکر خود فرمود: شما کاری کردید که نیروی اسلام متزلزل شد و توانایی از دست رفت و ناتوانی وذلت جایگزین آن گردید، آن گاه که شما برتری جسته و دشمنانتان از هلاک خود ترسیدند و قتل و کشتار، آنان را به نابودی کشانید و درد زخم را دریافتند و [از راه حیله] قرآن ها را بلند کرده و شما را به احکام آن فراخواندند تا این که شما را از خود دور ساخته و جنگ میان خود و شما را قطع کنند، در نتیجه از راه حیله و خدعه شما را به دست حوادث روزگار سپردند، و اگر شما بدان چه آنان دوست دارند مجتمع گشته و خواسته آنان را تأمین کنید، فریب خوردگانی بیش نخواهید بود، و به خدا سوگند! از این پس گمان ندارم که شما در کاری استقامت ورزید و یا دوراندیشی شما، به صواب انجامد. (1)

امیرالمؤمنین علی علیه السلام با مظلومیت تمام دست از جنگ کشید و به ظاهر، آتش جنگ را خاموش گردانید و صحبت از صلح و حکمیت به میان آمد، زیرا جز این چاره ای نبود و اکثریت قشون علی علیه السلام طرفداراشعث شده بودند.

اشعث بن قیس گفت: یا علی! اکنون که هر دو طرف به حکمیت قرآن راضی هستند اگر اجازه دهید، نزد معاویه روم و نظر او را درباره ترتیب این کار جویا باشم؟

علی علیه السلام فرمود: کار از دست من خارج شده و شما که به میل و دلخواه خود

ص: 455


1- ارشاد مفید، جلد 1، باب دوم فصل 35.

عمل می کنید در این صورت من در این مورد دخالتی ندارم، اشعث نزد معاویه رفت و معاویه او را به انتخاب حکمین از دو طرف وادار کرد، اشعث بازگشت و گفت: عقیده شامیان بر این است که از هر طرف یک نفر حکم تعیین و انتخاب شود تا مدتی دراین مورد مطالعه کنند و آن گاه حکمین به هر چه حکم کنند همه بر آن راضی باشند. در این حال علی علیه السلام نامه ای به معاویه به این مضمون نوشت:

اما بعد، بهترین چیزی که انسان خود را به آن مشغول سازد، کردار نیکو است ، که موجب جلب محاسن و سبب دفع معایب است، و ستم و باطل، دین و دنیای شخص را تباه گرداند و زبان بداندیش را گشاده دارد، ای معاویه! از دنیا بر حذر باش و بدان که دنیا ناپایدار است و هر چه از آن نصیب تو شود، بهره مند نخواهی گردید و خوب می دانی که فرصت چیزی که از دست رفت دیگر آن را نتوانی بازیافت، و از آن روز بترس که صاحب کردار نیکو محسود مردم واقع شود، و آن که زمام نفس به دست شیطان سپارد پشیمان گردد، و خود را به یرنگ و فریب دنیا آرامش می دهد، اکنون مرا به حکم قرآن دعوت می کنی و خود می دانی که تو از اهل قرآن نیستی و حکم قرآن را گردن نمی نهی و من دعوت تو را اجابت نمی کنم ولی حکم قرآن را می پذیرم و آن کس که به حکم قرآن رضا نباشد از ورطه ضلالت به سلامت رهایی نیابد. (1)

لشگر امام علیه السلام که از مضمون و مفاد نامه خبر یافتند شادمان شدند و اشعث مجددا نزد معاویه رفت و رضایت لشگر امام علیه السلام را درباره تعیین حکم به معاویه گفت، و او نیز عمرو عاص را از جانب خود به حکمیت انتخاب کرد، اشعث و همراهانش نیز که اهل نفاق و شقاق بودند ابوموسی اشعری را که مردی ساده لوح و احمق بود برای این کار انتخاب کردند، چون این خبر به علی علیه السلام رسید فرمود: سبحان الله ! این قوم منافق لااقل اختیار تعیین حکم را نیز به من نمی دهند؟ آن گاه

ص: 456


1- ناسخ التواریخ کتاب صفین، ص 427 -428.

فرمود: حال که کار به این مرحله رسیده است، لااقل درباره حکم با من موافق باشید که برای این کار عبدالله بن عباس ویا مالک اشتر انتخاب شود. زیرا ابو موسی علاوه بر این که با من، چندان میانه خوبی ندارد، اصولا مردی عوام و کردن است و با حیله گر و نیرنگ بازی مثل عمروعاص یارای صحبت نخواهد داشت.

اشعث و همراهانش گفتند: یاعلی! عبدالله بن عباس پسر عموی تو است و جز به رضای توکاری نمیکند مالک نیز متهم به قتل عثمان است و سودای لشگرکشی در سر دارد و نایره این جنگ را او مشتعل کرده است و چنین مرد رزمی، نمی تواند به طریق رفق و مدارا با عمروعاص، کنار بیاید ولی ابو موسی هم از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله است و هم برای این کار مناسب است. هر چه امیرالمؤمنین علیه السلام اصرار فرمود، سودی نبخشید لشگر، بر خلاف میل و رأی آن حضرت، به میل و دلخواه خود ابو موسی را برای حکمیت انتخاب کردند و صلحنامه ای نیز در تاریخ هفدهم صفر سال 38 هجری به امضای علی علیه السلام ومعاویه و شهود طرفین که از فرماندهان سپاه عراق و شام بودند بدین مضمون نوشته شد:

گمین تا ماه رمضان سال 38 هجری (در حدود شش ماه) موضوع اختلاف طرفین را با آیات قرآن کریم، تطبیق و به هیچ وجه حق تخلف از دستور الهی را نخواهند داشت.

خلاصه جنگ صفین

این جنگ چهارده ماه طول کشید، و از خونین ترین جنگ های داخلی مسلمانان بود.

لشگر امیرالمؤمنین علیه السلام صد و بیست هزار نفرو لشگر معاویه بیش از سیصد هزار نفر بودند.

در سال 37 هجری ماه محرم، دو لشگر دست از جنگ کشیدند و در اول ماه

ص: 457

صفر مجددا شعله جنگ افروخته شد.

پایان جنگ، لیله الهریر، شب جمعه یازدهم صفر سال 38 هجری بود، که در آن شب جنگ بسیار شدیدی اتفاق افتاد و امیرالمؤمنین علیه السلام در حالی که ذوالفقار در دست مبارکش بود و جنگ می کرد، تکبیر می گفت.

علامه مجلسی فرموده است: عدد کشته شده های آن شب به دست امام علیه السلام متجاوز از پانصد نفر بود، و هر بار که ذوالفقار خم می شد، آن حضرت آن را با زانوی مبارک راست می کرد. در آن شب، سپاه شام، از شدت سرما، و بسیاری مجروحانشان، مانند سگ زوزه می کشیدند. (چون صدای سگ را هریرگویند.) (1)

شمار کشته شده ها در این جنگ 95 هزار نفر بوده و به نقل ناسخ التواریخ، صد و ده هزار نفر کشته شدند، 20 هزار نفر از سپاه امام علیه السلام و 90 هزار نفر از لشگر معاویه.

حکمیت و حیله عمروعاص

پس از آن که ابو موسی و عمروعاص از طرف سپاه امیرالمؤمنین علیه السلام و سپاه معاویه، برای حکمیت انتخاب شدند محل ملاقات برای انعقاد مجلس حکمیت در «دومة الجندل» . که قلعه ای میان مدینه و شام بود . مقرر گردید، از جانب هریک از سپاهیان شام و عراق چهارصد سوار به نمایندگی تعیین گردیدند که به همراه حکم خود به دومة الجندل بروند تا رأی حکمین در حضور آنان ابلاغ شود.

عمروعاص با چهارصد سوار از شامیان به محل مزبور رفت و چند روز زودتر از ابوموسی به آن جا رسیده و به انتظار ورود حریف خود نشست، علی علیه السلام نیز چهارصد نفر را به فرماندهی شریح بن هانی همراه ابوموسی روانه ساخت و

ص: 458


1- منتخب التواریخ، باب سوم، وقایع زمان خلافت حضرت امیر علیه السلام، ص 163 و ناسخ التواریخ، جنگ صفین.

عبدالله بن عباس را هم به عنوان امام علیه السلام جماعت با آنان فرستاد.

هنگام اعزام حکمین، معاویه به عمروعاص گفت: می دانی که من و لشگریان شام تو را با کمال رغبت و میل برای این کار تعیین کردیم در حالی که انتخاب ابو موسی به طور اکراه و اجباربر علی تحمیل شده است، حال ببینیم چه می کنی.

عبدالله بن عباس نیز به ابوموسی گفت: تو با یکی از حیله گران زبردست عرب روبرو هستی که در مکر و حیله در تمام عرب نظیرش را نمی توان یافت مراقب خود باش و سعی کن فریب این مرد حیله گر را نخوری، با این که می دانی علی علیه السلام تمام سجایای اخلاقی و ملکات نفسانی را دارا بوده و از هر حیث برای خلافت از همه کس سزاوارتر است و معاویه جز به راه ستم و باطل نمی رود.

چون خبر ورود ابو موسی به عمروعاص رسید، به استقبال او شتافت و بسیار تملق و چاپلوسی کرد و در اولین برخورد، عقل کم مایه او را ربود!

ابو موسی وقتی این همه احترام و شکسته نفسی از عمروعاص دید، دست و پایش را گم کرد و خود را به کلی در اختیار عمروگذشت، ابن عباس که از نزدیک مراقب اوضاع بود، به ابوموسی پیغام فرستاد که گول تواضع و فروتنی عمرو را نخورو حواس خود را پریشان مساز، او از نظر شخصیت اجتماعی خیلی از تو بالاتر است و این علاقه و محبت را درباره تو برای تحمیل عقیده و فکر خود بجا می آورد، آگاه باش! که فریب او را نخوری.

سفارش ابن عباس به وسیله عدی بن حاتم به ابو موسی ابلاغ شد، ولی اوکه فکر می کرد صاحب مقام و منصبی شده است به عدی گفت: نمی خواهد شما در این امر مهم دخالت کنید و مرا که از طرف عموم مسلمانان به این کار گماشته شده ام نصیحت کنید. آن گاه به عمروعاص گفت: بعد از این، سخنان ما محرمانه وسری باشد تاکسی از چگونگی آن آگاه نشود!

عمروعاص که انتظار چنین پیشنهادی را داشت فورا دستور داد چادری در

را داشت، فورا دستور داد چادری در

ص: 459

گوشه ای برپا کردند و خودش با ابو موسی روزها به تبادل افکار و مذاکرات خصوصی پرداختند، حتی اطراف چادر را نیز قرق کرده و به مأموران دستور دادند که کسی بدون اجازه آنان حق ورود به چادرشان را نخواهد داشت.

عمروعاص پذیرایی گرم و شایانی از ابو موسی می کرد و زمینه را برای فریفتن او و تحمیل عقیده خود آماده می کرد، بالأخره مطلب را عنوان کرده و به شور و بحث پرداختند.

عمروعاص به ابو موسی گفت: در این که عثمان به مظلومیت کشته شده شکی نیست و تو خود نیز از طرفداران عثمان هستی، ابو موسی گفت: البته من هنگام کشته شدن او در مدینه نبودم والا هر چه از دستم برمی آمد درباره وی کمک می کردم.

عمرو گفت: پس چه بهتر الان که معاویه به خونخواهی عثمان برخاسته و چندان طمعی در خلافت ندارد، اگر تو هم به او کمک کنی، خون عثمان گرفته می شود و اگر معاویه را به مسند خلافت بنشانیم از نظر این که مردی با تدبیر و قوی و کاردان است و از خانواده شریف قریش نیز می باشد کاری به مصلحت مسلمانان انجام داده ایم!

ابو موسی دگرگون شد و گفت: آیا معاویه از خانواده شریف است یا علی؟ چه شرافتی را برای معاویه می توان قائل شد که علی فاقد آن باشد؟ و موضوع حکمیت ما مربوط به عموم مسلمانان است و به این سادگی ها نمی توان در مورد آن تصمیم گرفت و من عقیده دارم که عبدالله بن عمر، برای احراز مقام خلافت از همه شایسته تر است زیرا تاکنون فتنه ای ایجاد نکرده ومردی سلیم النفس و خوش اخلاق است!

عمرو گفت: مقام خلافت جای هر کسی نیست، و خلیفه مسلمانان باید با جرأت و مدبر و دوراندیش باشد، و این گونه صفات در عبدالله پیدا نمی شود.

ص: 460

ابو موسی گفت: تو اصرار داری که حتما معاویه خلیفه شود ولی من با خلافت او مخالفم.

عمروعاص که ابو موسی را مخالف معاویه دید، به طرز دیگری عقل او را ربود و حیله دیگری به کار برد، دست ابو موسی را گرفت و از چادر بیرون برد و گفت: ای برادر! پیشنهادی به تو می کنم وگمان ندارم که در این مورد، مخالفت کنی زیرا این پیشنهاد به نفع وصلاح مسلمانان است! ابو موسی گفت: مقصودت چیست؟

عمروعاص گفت: حالا که تو به هیچ وجه به خلافت معاویه حاضر نیستی و من هم که با خلافت علی و عبدالله بن عمرو امثال آنان مخالف می باشم، خوب است من و تو که از جانب مسلمانان در این مورد اختیار تام داریم هم علی وهم معاویه را از خلافت عزل کنیم.

آن گاه انتخاب خلیفه را به شورای مسلمانان واگذاریم، تا هرکه را خواستند انتخاب کنند و من وتوهم در این امر مسئولیتی نداشته باشیم!

ابو موسی که چندان دل خوشی از علی علیه السلام نداشت و معاویه را نیز معزول تصور می کرد، به پیشنهاد عمرو رضا داد و موافقت خود را در این مورد اعلام کرد، عمروعاص برای این که هر چه زودتر به مقصود خود جامه عمل بپوشاند گفت: ای گرامی ترین اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله بانه ! مدتی که برای حکمیت ما تعیین گردیده اکنون به پایان می رسد، خوب است بدون فوت فرصت، عقیده و رأی خود را به گروه مسلمانان اعلام داریم!

ابو موسی پاسخ داد که فردا این عمل را انجام می دهیم و مدعیان خلافت را بر کنار می کنیم تا مردم از جنگ و کشتار رهایی یابند.

موعد مقرر فرارسید و ابو موسی و عمروعاص در برابر مردم ایستادند، عمروعاص بار دیگر باقیمانده عقل ابو موسی را ربود و با تعارفات خشک و خالی و دور از حقیقت و با تملق و چاپلوسی زیاد او را وادار کرد که ابتدا او به سخن درآید و هر چه

ص: 461

ابن عباس به ابوموسی تفهیم کرد که ابتدا شروع به سخن نکند زیرا عمروعاص او را فریب خواهد داد، ابوموسی توجه و اعتنایی نکرد و خطاب به مردم چنین گفت:

ای مردم! بر هیچ کس پوشیده نیست که جنگ صفین در طول مدت خود چندین هزار نفر را به خاک و خون کشید و اطفال صغیر را بی پدر و زنان جوان را بیوه ساخت و باعث وقوع این جنگ دو نفر مدعیان خلافت یعنی علی و معاویه بوده اند که اگر کار به حکمیت واگذار نمی شد آن خونریزی و برادرکشی ادامه پیدا می کرد. بنابراین برای این که مسلمانان روی آسایش ببینند من و عمروعاص توافق کردیم که این دو نفر را از خلافت خلع کنیم تا مسلمانان شورایی تشکیل داده و کسی را که استحقاق و شایستگی خلافت دارد انتخاب کنند. پس من از جانب مسلمانان عراق و حجاز علی را از خلافت خلع می کنم!

در این هنگام همهمه و هیاهو با آهنگ های مخالف و موافق درگرفت ولی عمروعاص فرصت را از دست نداد و بلافاصله سخنان ابو موسی را درباره تأسف از خونریزی و برادرکشی تأیید کرد و در خاتمه اضافه کرد که:

چون اختلاف علی ومعاویه باعث بروز این فتنه و آشوب بود و حالا که ابوموسی علی را خلع کرد من نیز با نظر او در مورد خلع علی موافق بوده و در عوض معاویه را به مقام خلافت برمی گزینم زیرا علاوه بر این که او شایسته احراز این مقام است خونخواه و ولی دم عثمان نیز می باشد که طبق مفاد آیه: « وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَانًا » مجازات قاتلین عثمان به عهده او می باشد.

چون سخنان عمروعاص خاتمه یافت هیجان وهیاهوی مردم شدت گرفت و از همه بیشتر خود ابو موسی از این امر خشمگین شد و به عمروعاص گفت:

قد غدرت و فجرت و انما مثلک مثل الکلب ان تحمل علیه یلهث او تترکه یلهث.

ای حیله گر فاسق! تو مانند آن سگی هستی که [قرآن درباره آن فرماید:] چه آن را چوب بزنی و چه رهایش سازی پارس می کند [در هیچ حال از آن آسوده نتوان بود].

ص: 462

عمروعاص خندید و گفت: «انما مثلک مثل الحمار یحمل اسفارا». توهم مثل آن خرمی مانی که بارش یک مشت کتاب باشد.

واتفاقا گفتار عمروعاص درباره او کاملا درست بود و ابو موسی بعد از آن به حمار اشعری مشهور شد، و آن وقت فهمید که علی علیه السلام حق داشته است که او را به حکمیت انتخاب نکند.

ابوموسی از ترس علی علیه السلام و یارانش به مکه گریخت و عمروعاص نیز به سوی معاویه شتافت و هنگام ورود به شام به عنوان خلافت به او سلام داد.

این حکمیت به قول معاویه یکی از نیرنگ های عمروعاص بود که با فشار و اجبار مردم کوفه، علی علیه السلام آن را پذیرفته بود ولی چون حکمین برابر تعهدی که سپرده بودند رفتار نکردند، لذا اختلاف و پراکندگی سپاه امیرالمؤمنین علیه السلام شدت گرفت و سرانجام حدود دوازده هزار نفر از آنان طریقه خاصی را پیش گرفته و به عنوان خوارج شناخته شدند و امام علیه السلام ناچار شد در نهروان با آنان جنگ کند و خلاصه، از حوادث جنگ صفین و حکمیت و حیله عمروعاص و حماقت ابوموسی، جنگ نهروان پایه ریزی شد.

امیرالمؤمنین علیه السلام در مقام نکوهش سپاهش، از جهت انتخاب ابو موسی برای حکمیت فرموده است:

آگاه باشید! لشگر شام و معاویه، در انتخاب گم، نزدیک ترین فردی را که دوست داشتند، برگزیدند، و شما فردی را که از همه، در نزد شما ناپسندتر بود، انتخاب کردید، ألا و ان القوم اختاروا لانفسهم اقرب القوم وما یحبون، و انکم اخترتم لانفسکم اقرب القوم مما تکرهون. (1)

ص: 463


1- نهج البلاغه، خطبه 238.

مرگ عمروعاص عبرت انگیز است

عمروعاص پول و اموال بسیار اندوخته بود، طلای زیادی ذخیره کرده بود هنگام مرگش اندوخته های نقدی را حاضر ساخت و به پسرش گفت: کیست این اموال را با آن و بال وگرفتاری که دارد، از من تحویل بگیرد پسرش گفت: من تحویل نمی گیرم بلکه آنها را برگردان به کسانی که ذی حق هستند و باید به آنان می دادی. عمرو عاص گفت: من بیش از دو نفرذی حق نمی شناسم ونمی دانم چه کنم.

این خبر به معاویه رسید، معاویه پیام داد که من آن اموال و طلاها را با همه وبالو مسؤلیتی که دارد، تحویل می گیرم، لذا اموال را از مصر به شام منتقل و تحویل معاویه دادند.

عمرو عاص در روزهای آخر عمرش گفت: کأن علی عنقی جبل رضوی وکان فی جوفی الشوک و کان نفسی تخرج من ثقب ابرة .. حال من چنان سخت است که گویی کوه رضوی را برگردن من گذارده اند، وگویا شکمم خارستان است و دنیا با این وسعت آن چنان بر من تنگ شده که گویی می خواهند مرا از سوراخ ته سوزن عبور دهند و خارج کنند.

عبدالله بن عباس، هنگام احتضار عمرو عاص به دیدنش آمد و احوال او را پرسید، گفت:

آسمان و زمین را می نگرم که گویا مانند دو سنگ آسیا به هم نزدیک شده و من در میان آن دو قرار گرفته می شوم، و چنانم که در سوراخ ته سوزنی عبورم دهند، آن گاه گفت خدایا! مرا بگیر بدان سان که راضی باشی، سپس دست هایش را به سمت آسمان بالا برد و گفت: پروردگارا! اوامرت را نافرمانی کردم و از آنچه نهی کردی پرهیز نکردم و مرتکب شدم...؛ قال: أجد السماء کانها مطبقة علی الأرض و انا بینهما و ارانیکانما اتنفس من خرت ابرة اللهم خذ منی حتی ترضی ثم رفع یده. فقال: اللهم امرت فعصینا و نهیت فرکبنا....

ص: 464

ابن عباس گفت:

چگونه صبح کردی؟ عمرو عاص گفت: صبح کردم در حالی که اندکی از دنیای خود را آباد کردم ولی بسیاری از کارهای آخرتم را فاسد و تباه کردم، اگر آنچه را آباد کرده ام [از دنیایم] فاسد و تباه کرده بودم و آنچه را فاسد و تباه کرده ام [از امور آخرتم] اصلاح کرده بودم، هر آینه نجات یافته بودم و اگر امروز راه چاره و گریزی بود، چاره می کردم و می گریختم، و خود را نجات می دادم. و اکنون چنانم که حلقوم مرا فشار می دهند و در حال خفه کردنم برآمده اند و گویا در میان آسمان و زمین آویزان هستم، و نه می توانم بالا بروم و نه پایین بیایم، [سپس گفت:] ای ابن عباس! اکنون مرا موعظه کن؛ قال ابن عباس: کیف اصبحت یا عمرو؟ قال اصبحت و قد أصلحت من دنیای قلیلا و افسدت من دینی کثیرا فلو کان الذی أصلحت هو الذی افسدت و الذی افسدت هو الذی اصلحت لفزت و لو کان ینفعنی ان اطلب طلبت و لو کان یجینی ان اهرب هربت، فقد صرت کاالمنخنق بین السماء و الارض لا ارقی بیدیه ولا اهبط برجلیه، فعظنی یابن عباس.

ابن عباس گفت: ای عمرو! تو این بار سفر بسته، عازم کوچ ورفتن هستی ومن به جای تو بارانداخته و می مانم و در چنین وقتی که تو در آستانه مرگ هستی موعظه چه سود؟ در این حال موعظه ونصیحت به چه کارت آید؟

عمرو بن عاص گفت: ای ابن عباس! مرا با این عمر طولانی که از من سپری شده، و روزگاری گذرانده ام . از رحمت خداوند مأیوس می کنی؟ آن گاه گفت: ای پروردگار من! ابن عباس مرا از رحمت تو مأیوس و ناامید ساخت، تو خود از من آنچه را می خواهی بگیرو از من راضی شود ابن عباس گفت: هیهات ای عمرو! چیز از دست رفته را می طلبی؟ و از چیز کهنه شده و پوسیده، چیز تازه می طلبی؟

عمرو عاص گفت: ای ابن عباس! چه شده است که امروز هر سخنی که من

ص: 465

می گویم تو مرا ناامید می کنی و بر ضد من حرف می زنی؟ واین شعر را قرائت کرد.

و کم عائد رجلا و لیس یعوده * الا لینظر هل یراه یفارق

چه بسا افرادی به عنوان عیادت بیمار می آیند ولی برای عیادت نیامده اند، بلکه آمده اند تا مردن بیمار را ببینند.

عمرو عاص هنگام مرگ گریه می کرد، لحظه های آخر جان دادن اشک می ریخت. پسرش به او گفت: ای پدر! این چه گریه ای است؟ چرا می گریی؟ آیا از ترس مردن وسختی مردن می ترسی و می گریی؟ گفت: ای فرزند! از مرگ نمی ترسم، از آن می ترسم که بعد از مردن بر من می گذرد.

پسر گفت: تو از صحابی رسول خدا بوده ای و به خوبی روزگار گذرانده ای، و نباید از مرگ و پس از مردن نگران باشی.

عمرو عاص گفت: ای فرزند! من با سه گروه از مردم گذرانده ام، و در زندگی سه دوره داشته ام، دوره اول عمرم را با کفر و با کفارگذراندم و با پیامبر خدا صلی الله علیه و آله دشمنی و عداوت سختی داشتم، اگر آن زمان می مردم، بی شک جهنمی بودم، دوره دوم عمرم اسلام را پذیرفته، با رسول خدا بیعت و با آن حضرت همراه شدم، که اگر در آن ایام مرگ من فرا می رسید، بهشتی بودم، دوره سوم عمرم را به امور ریاست و سلطنت گذراندم، به کارهای دنیا پرداختم، و اکنون . که دوره سوم عمرم است و در پایان کار و به آخر خط رسیده ام سخت ترین و دشوارترین دوره عمرم می باشد که نه بهشتی بودنم معلوم است و نه جهنمی بودنم . لذا می گریم، نمی دانم کارهایم به من سود خواهد داد یا زیان؟

سپس چند جمله درباره کفن ودفنش گفت و روح از جسدش خارج گشت. (1)

مؤلف: از یک نفرکه اهل تحقیق و دارای کتاب های متعددی است، شنیدم که

ص: 466


1- تلخیص از ناسخ التواریخ، شرح حالات امام حسن علیه السلام، ص 170.

گفت: عمرو عاص شمش های طلا را در طاقچه اطاقش چیده بود و هنگام جان دادن چشمش به شمشها بود و دل نمی کند و در نفس آخر با دیده حسرت رو به طلاها کرد و گفت: ای کاش! این طلاها پشکل شتر بود و این قدر به من رنج نمی داد «یالیتها کانت بعرة» و جان داد.

فتنه خوارج

پس از عقد قرارداد حکمیت، میان سپاه امیرالمؤمنین علیه السلام و سپاه معاویه ، گروهی از سپاه امام علیه السلام و گفتند: تکلیف کشته شدگان چه می شود؟ و به آن حضرت اعتراض کردند که ما حکم خدا را خواستیم نه حکمیت ابو موسی وعمروعاص را، وعده ای به عنوان مخالف هر دو سپاه، از لشگر امام علیه السلام کناره گیری کرده، جدا شدند، و عقیده این گروه این شد که حضرت امیر علیه السلام و معاویه هر دو باطلند و حکم، مخصوص خدا است و روی همین عقیده و فکر، حدود دوازده هزار نفر از سپاه امام علیه السلام، با بقیه سپاه آن حضرت بنای مشاجره گزاردند و هم دیگر را تکفیر کردند، شعار این عده که خوارج نامیده می شدند این بود که: «لا حکم إلا لله.» این گروه به ظاهر عابد و زاهد بودند و پیشانی آنان از کثرت سجود پینه بسته بود ولی در اثر حماقت و اشتباه نمی دانستند که چه می کنند، علی علیه السلام درباره آنان فرمود: اینها حق را در ظلمات باطل می جویند؟

امیرالمؤمنین علی علیه السلام عبدالله بن عباس را به سوی آنان فرستاد تا ایشان را متوجه اشتباهشان سازد ولی آن فرقه گمراه از عقیده و رأی خود منصرف نشدند و مهم ترین ایراد و اعتراضشان این بود که چرا علی با شامیان جنگید ولی از غارت اموالشان جلوگیری کرد؟ و ثانیا در صلحنامه چرا نام خود را با امیرالمؤمنین شروع نکرد و این امر می رساند که خود علی نیز به خلافت خود یقین نداشت و در این صورت تکلیف قربانیان این جنگ چه خواهد بود؟

ص: 467

نسائی در خصائص (1) روایت کرده است که: خوارج شش هزار نفر بودند، ابن عباس گوید: به امیرالمؤمنین علی علیه السلام گفتم: اجازه بده بروم با آنان صحبت کنم، حضرت فرمود: از آنان بر توخائفم، گفتم: مترس، و نزد آنان رفتم و سلام کردم، به من خوش آمد گفتند و پرسیدند برای چه مطلبی نزد ما آمدی؟

گفتم: از جانب اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و پسر عمش علی علیه السلام آمدم، کسانی که قرآن بر آنان نازل شده و اعلم به معانی کتاب خدا هستند، و حال این که در میان شما حتی یک نفر مانند آنان وجود ندارد.

آمدم تا سخنان شما را بشنوم و به آنان گزارش کنم، بگویید برای چه با اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و با پسرعمش به مخالفت برخاسته اید ؟ گفتند: برای سه چیز.

اول: حکم مخصوص خداست این « إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ »، چرا علی علیه السلام در جنگ صفین حکم دو مرد را پذیرفت؟

دوم: در جنگ جمل چرا کشتن لشگر عایشه حلال بود ولی اسیر کردن زن و فرزندانشان، و به غنیمت گرفتن اموالشان حلال نبود؟

سوم: در جنگ صفین، علی با نام خود را از امیرالمؤمنین بودن حذف کرد، پس او امیر الکافرین شد.

ابن عباس می گوید:

گفتم: غیر از سه مطلب حرف دیگری دارید؟

گفتند: همین سه مطلب کفایت می کند.

گفتم: اگر از کتاب خدا و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله برای شما بخوانم، که حرف های شما را رد کند، قبول می کنید؟

گفتند: آری.

ص: 468


1- خصائص، ص 48.

گفتم: خدا در قرآن حکم یک هشتم از ربع درهم را به دو مرد واگذار کرده، و فرموده است:

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ وَمَنْ قَتَلَهُ مِنْكُمْ مُتَعَمِّدًا فَجَزَاءٌ مِثْلُ مَا قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ يَحْكُمُ بِهِ ذَوَا عَدْلٍ مِنْكُمْ » (سوره مائده، آیه 95؛ ای کسانی که ایمان آورده اید! در حال احرام شکار نکنید، و هر کس از شما عمدا صیدی را کشت باید کفارهای معادل آن از چهارپایان بدهد، کفاره ای که دو نفر عادل از شما حکم به معادل بودن آن کنند.

شما را به خدا سوگند می دهم، آیا حکم دو مرد در یک عدد صید، هر چند مثل خرگوش و مانند آن باشد، مهم تر است یا حکم دو مرد در حفظ خون انسان ها و اصلاح میان مردم؟ و شما می دانید اگر خدا می خواست، خودش حکم صید را بیان می کرد و به دو مرد واگذار نمی کرد.

نیز گفتم: چنانچه میان زن و شوهر شقاق ونزاع واقع شود، آیا خدا نفرموده است: « فَابْعَثُوا حَكَمًا مِنْ أَهْلِهِ وَحَكَمًا مِنْ أَهْلِهَا » (سوره نساء، آیه 35) و اصلاح بین زن و شوهر را به حکم دو مرد واگذار کرده است؟

اما این که گفتید: در جنگ جمل لشگر عایشه را کشت ولی زنانشان را اسیر نکرد، و اموالشان را غنیمت نگرفت. آیا شما مادرتان عایشه را اسیر می کردید و به اسارت می گرفتید؟ آیا مال او را حلال می دانستید و به غنیمت می گرفتید؟ و حال این که عایشه مادرشما (ام المؤمنین) است؟

اگر حلال بدانید کافر شده اید، چون مادر حلال نمی شود، و اگر بگویید مادر نیست، به قرآن کافر شده اید « وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ » (سوره احزاب، آیه 6)؛ «و زنان پیامبر صلی الله علیه و آلهان، مادران آنها هستند.»

اما این که گفتید علی علیه السلام در جنگ صفین (بعد از حکم حکمین) نام امیرالمؤمنین را از خود حذف کرد.

ص: 469

مگر پیامبر صلی الله علیه و آله در صلح حدیبیه به علی علیه السلام نفرمود: «رسول الله» را محو کن، و بنویس «محمد بن عبدالله» و به خدا سوگند پیامبر صلی الله علیه و آله بهتر از علی علیه السلام است، و محو و خط کشیدن روی کلمه «رسول الله» آن حضرت را از رسول الله صلی الله علیه و آله یا بودن خارج نساخت.

پس از این سخنان، ابن عباس دو هزار نفر از خوارج برگشتند و بقیه برگمراهی خود پافشاری کردند تا آن که جنگ شعله ور شد. (1)

بعد از ابن عباس، حضرت علی علیه السلام خود به سوی ایشان رفت و آنان را نصیحت کرد و فرمود: من هم مثل شما خواهان اجرای حکم قرآن هستم و برای همین منظور با معاویه جنگ می کردم و خود شما دیدید که من با متارکه جنگ آتش بس وانتخاب ابو موسی به حکمیت، مخالف بودم، ولی در اثر فشار واصرار خود شما، جنگ خاتمه یافت و ابوموسی را هم بر خلاف میل و عقیده من، خودتان برای حکمیت انتخاب کردید و اکنون هم ما بر سر رأی اولی، هستیم و در صدد حمله مجدد به شام می باشیم، پس شما هم ما را کمک کنید.

خوارج در پاسخ گفتند: تو و ما کافر شده بودیم، ما توبه کردیم، ولی تو به همان حال باقی مانده ای، اول باید تو هم توبه کنی، آن گاه ما هم، مجددا تو را یاری می کنیم !!

این گروه به همه، بد می گفتند و شعارشان فقط تلاوت آیه: « وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ » (سوره مائده، آیه 44)؛ «و آنها که به احکامی که خدا نازل کرده حکم نمی کنند، کافرند.» بود اما نمی دانستند آن کس که بما انزل الله باید حکم کند علی علیه السلام است.

چون امیرالمؤمنین علیه السلام از هدایت آنان مأیوس شد چشم از کمک و یاری ایشان

ص: 470


1- تذکرة الخواص ابن جوزی، ص 99. عبارت تلخیص شد.

پوشید و در صدد تهیه سپاه به منظور حمله به شام برآمد. (1)

در خلال این مدت، حوادث دیگر نیز رخ داد که هر یک به نوبه خود باعث شکست لشگر امام علیه السلام و موجب تأسف و اندوه آن حضرت گردید، از جمله:

معاویه مجددا به شهرها حمله کرد

معاویه که از رأی حکمیت دلی شاد و خاطری خرسند داشت، روز به روز در تحکیم موقعیت خود، کوشش می کرد و قلمرو حکومتش را توسعه می داد و چون از اوضاع عراق و اختلاف و پراکندگی سپاهیان علی علیه السلام اطلاع حاصل کرد، در صدد برآمد که زمینه را برای حمله به عراق نیز آماده کند!

ضحاک بن قیس را با عده ای در حدود چهار هزار نفر مأموریت داد که دست بردی به خاک عراق بزند و تا جایی که مقدور باشد از مردم عراق کشته و اموالشان را چپاول کند و چنانچه به حمله متقابل برخورد کرد عقب نشینی کرده و خود را به شام برساند.

ضحاک که مردی پلید و خونخوار بود، دستور معاویه را به طور کامل اجرا کرد، و خود را به مرز عراق رسانید و به قتل وغارت مشغول گردید، از جمله عمروبن عمیس (برادرزاده عبدالله بن مسعود) را کشته و گروهی از همراهان او را گردن زد، چون این خبر در کوفه به علی علیه السلام رسید، در حالی که از شدت خشم بر خود می لرزید، بالای منبر رفت و مردم سست عنصروبی حال کوفه را مخاطب ساخته و فرمود:

ای اهل کوفه! اگر در راه خدا کار می کنید به سوی عمروبن غمیس بشتابید که از همکیشان شما گروهی کشته شده و جمعی نیز مجروح گشته اند، بروید با دشمنان پیکار کنید و بیگانه را از حریم دیار خود بازگردانید [چون از مردم ضعف و سستی

ص: 471


1- تذکرة الخواص ابن جوزی ، ص 99 و 100.

دید فرمود] ای گروه سست پیمان و بی حمیت! دوست داشتم که به جای هشت تن از شما یک تن از لشگریان معاویه را داشتم، به خدا سوگند! حاضر به مرگ و ملاقات پروردگارم، تا برای همیشه از دیدار شما آسوده باشم، به من خبر رسیده است که معاویه ضحاک بن قیس را برای قتل وغارت فرستاده وآن خونخوار فرومایه هم، عده ای از برادران شما را کشته و اموالشان را نیز تاراج کرده است، در حالی که

شما در خانه های خود نشسته و برای دفاع از حریم خانه خود از جای حرکت نمی کنید! (1)

حضرت امیر علیه السلام حجر بن عدی را به تعقیب ضحاک فرستاد، ضحاک چندی در برابر حملات حجرو یارانش، مقاومت کرد ولی پس از آن که نوزده نفر از سربازانش کشته شدند شبانه فرار کرده و راه شام در پیش گرفت.

هم چنین بسربن ارطاة . همان فرد پلیدی که در جنگ صفین به پیروی از عمروعاص با نمایان ساختن عورت خود از دم شمشیر علی علیه السلام جان سالم به در برد - به دستور معاویه با گروه کثیری به حجاز و یمن یورش برد و ضمن کشتن جمعی از شیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام و غارت اموال آنان به شام بازگشت، در آن زمان عبیدالله بن عباس از جانب حضرت علی علیه السلام والی یمن بود، چون احساس کرد در برابر بسر یارای مقاومت ندارد عمروبن اراکه را بجای خود گذاشت و خود از یمن خارج شد و به کوفه رفت، بسر پس از وارد شدن به یمن، شروع به قتل و غارت کرد و عمروبن اراکه را نیز به قتل رسانده و دو طفل خردسال عبیدالله را سر برید، به طوری که مادرشان از مشاهده آن حال اختلال حواس پیدا کرد و دیوانه شد.

چون حضرت امیر علیه السلام از قتل و غارت بسر خبر یافت ضمن نکوهش کوفیان، حارثه بن قدامه را که خود نیز داوطلب بود، با هزار سوار به مقابله بسر فرستاد، بسر

ص: 472


1- ارشاد مفید، جلد1، باب سیم، فصل 38 با تلخیص و نقل به معنی.

وقتی شنید حارثه به تعقیب او می آید، از ترس حارثه، فرار کرد و خود را به شام رسانید. (1)

باز معاویه یکی دیگر از سرداران خود را به نام سفیان بن عوف با شش هزار نفر، جهت قتل و غارت و تولید آشوب به عراق فرستاد و سفیان وارد شهر انبار (از شهرهای قدیمی عراق) شد و حسان بن حسان بکری حاکم آن جا را کشته و مشغول قتل و غارت گردید، حتی بعضی از لشگریانش زر و زور زن ها را نیز از دست وگردن آنان گشوده و به یغما بردند.

شکوه حضرت امیر علیه السلام از کوفیان و لشکرش

چون آن حضرت از این قضایا آگاهی یافت، بر منبر رفت وضمن ایراد خطبه ای چنین فرمود:

به من خبر رسیده است که به دستور معاویه، به شهر انبار شبیخون زده اند و حاکم آن جا را کشته و سواران شما را از حدود آن شهر دور گردانیده اند و یکی از لشگریان آنان بر یک زن مسلمان و یک زن کافره ذمیه وارد شده و خلخال و دست بند و گردنبند و گوشواره های او را درآورده است و آن زن نمی توانسته از خود دفاع کند، وگریه و زاری کرده است، و دشمنان با غنیمت و دارایی بسیار به شام بازگشته اند، اگر مرد مسلمانی از شنیدن این واقعه در اثر حزن و اندوه بمیرد بر او ملامت نیست بلکه به نزد من به مردن سزاوار است.

آن گاه که شما را در تابستان به جنگ دشمنان خواندم گفتید: حالا هوا گرم است ما را مهلت ده تا شدت گرما شکسته شود و چون در زمستان دعوت کردم گفتید: این روزها هوا سرد است و به ما مهلت ده تا سرما برطرف گردد، شما که عذر

ص: 473


1- ناسخ التواریخ کتاب خوارج، ص 643.

و بهانه آورده از گرما و سرما فرار می کنید به خدا سوگند! در میدان جنگ از شمشیر زودتر فرار خواهید کرد؟

یا اشباه الرجال ولارجال... .

ای مردنماهای نامرد! وای کسانی که عقل شما مانند عقل بچه ها و فکرتان چون اندیشه زن های تازه به حجله رفته است!

ای کاش! شما را نمی دیدم و نمی شناختم که نتیجه شناختن شما پشیمانی و غم و اندوه می باشد.

قاتلکم الله لقد ملأتم قلبی قیحا و شحنتم صدری غیظا و جرعتمونی نغب التهمام انفاسا؛ خداوند شما را بکشد که دل مرا بسیار چرکین کرده و سینه ام را از خشم آکنده ساختید و در هر نفس جام غم و اندوه را پیاپی جرعه جرعه در گلویم ریختید و به سبب نافرمانی، رأی وتدبیرم را تباه ساختید. (1)

شهادت مالک اشتر

علاوه بر این قضایا، حوادث دیگری هم به شرح زیر رخ داد که باعث شکست عراقی ها و موجب اندوه و رنج علی علیه السلام گردید.

قیس بن سعد که در اوائل خلافت علی علیه السلام به حکومت مصر منصوب شده بود در جنگ صفین برای فرماندهی یکی از واحدهای رزمی احضار گردیده و به جای وی محمد بن ابوبکر، عازم مصر شده بود.

محمد در مصر مشغول حل و فصل امور بود که معاویه از کار حکمیت فراغت یافت و چون حکومت مصر را به عمروعاص وعده داده بود، ناچاردر صدد اشغال آن کشور برآمد.

ص: 474


1- نهج البلاغه، از خطبه 27.

برای این منظور، عده ای را به فرماندهی شخصی به نام معاویه بن خدیج، برای حمله به مصر روانه ساخت، عمروعاص نیز مانند سابق حیله و نیرنگ خود را به کار برد و در داخل آن کشور مردم را علیه محمد شورانید.

محمد در برابر معاویه شکست خورد و قضایا را به علی علیه السلام اطلاع داد و از وی کمک خواست.

علی علیه السلام مالک اشتر را که حاکم ایالت جزیره بود احضار کرد و سپس او را روانه مصر ساخت و محمد را نزد خود خواند تا کار دیگری به او رجوع فرماید. زیرا مصر حاکمی مثل مالک می خواست تا نیرنگ های معاویه و عمروعاص را با شمشیر پاسخ دهد.

مالک اشتر در ذیقعده سال 38 ازکوفه خارج شد و راه مصر را در پیش گرفت، در بین راه مردی پست فطرت، با وضع رقت باری، خود را به حضور مالک رسانید، مالک اشتر که به پیروی از علی علیه السلام همیشه غریب نواز و نسبت به فقرا متفقد بود، پرسید کیستی و از کجا می آیی؟

آن مرد گفت: اسمم نافع است و در مدینه غلام عمربن خطاب بودم و اکنون آزاد هستم و چون در مدینه به من سخت می گذشت لذا از آن شهر خارج شده ام و خیال رفتن به مصر را دارم تا در آن جاکاری پیدا کنم!

مالک گفت: اگر مایل باشی و نزد من بمانی من پوشاک و خوراک تو را تأمین می کنم، نافع گفت: چه سعادتی بهتر از این، البته که می مانم.

مالک این مرد را نیز جزو لشگریانش همراه خود برد. پس از طی مسافتی، به شهر قلزم رسیدند که تا مصر سه روز راه فاصله داشت، شب را در آن جا بیتوته کرده و صبح که به راه افتادند، نافع، آن مرد بد طینت، یک لیوان شربت از عسل درست کرد و مقداری سم در آن ریخت و پیش مالک برد.

مالک که در این چند روز، خدمتگزاری این غلام را بی شائبه دیده بود، لیوان

ص: 475

شربت را سر کشید و لشگریانش را حرکت داد و پس از چند ساعت راه پیمایی آثار دگرگونی در قیافه مالک نمایان شد و رفته رفته حالش بهم خورد و از پشت زین بر زمین افتاد.

لشگریان مالک پیش دویدند و به درمانش پرداختند اما تیمی که در شربت ریخته شده بود اثر خود را بخشید و همراهان او را متوجه قضیه کرد و هر چه دنبال نافع گشتند او را پیدا نکردند، مالک پس از چند لحظه دیده از جهان فروبست و به سرای جاویدان شتافت و اطرافیانش با جنازه مالک به قلزم بازگشتند.

نافع پس از خوراندن شربت به مالک، از قلزم فرار کرده و پیش معاویه رفت، هنگامی که این خبر به معاویه رسید. بسیار خوشحال و مسرور شد و شامیان را نوید داد که دیگر حمله علی به شما عملی نخواهد شد، زیرا پشت و پناه علی علیه السلام مالک بود و نافع را نیز بسیار نوازش کرد و مردم شام را که از شمشیر مالک داغی بر دل و کینه ای در خاطر داشتند اجازت داد تا آن روز را جشن گیرند.

از آن سو چون این خبر به گوش علی علیه السلام رسید، بسیار متأثر واندوهگین شد به طوری که از اعماق جان گریه سر داد و فرمود:

مرگ مالک اشتر فاجعه بزرگی است، دیگر نظیر مالک را نخواهم دید، مالک مانند شیری بود که از صدای او زهره دشمنان آب می شد.

وهمچنان که ملول و محزون بود فرمود:

مالک و چه مالکی، مالک اگرکوهی بود کوه بزرگ و بلندی بود که نه رونده ای به قله آن می توانست پای نهد ونه پرنده ای می توانست بر فراز آن پرواز کند، سوگند به خدا! که شهادت او اهل شام و مغرب را عزیز کرد و مردم عراق و مشرق را خوار ساخت و از این پس مانند مالک را هرگز نخواهیم دید. (1)

ص: 476


1- ناسخ التواریخ کتاب خوارج، ص 521.

« مالک و ما مالک لوکان جبلا لکان فندا لا یرتقیه الحافر و لا یرقی علیه الطائر اما و الله هلاکه قد أعز اهل المغرب و اذل أهل المشرق لا اری مثله بعده ابدا.»

شهادت محمد بن ابوبکر

علی علیه السلام مجددا حکومت مصر را به محمد بن ابی بکر سپرد و او را از جریان شهادت مالک، آگاه گردانید، ولی معاویه و عمروعاص دست از کینه توزی و نیرنگ برنداشتند و چند مرتبه به وسیله نامه، محمد را تطمیع و تهدید کردند و هر دفعه محمد، به آنان صریحا جواب منفی داد و فداکاری و خلوص خود را نسبت به علی علیه السلام بدانها گوشزد کرد.

معاویه چون از تطمیع محمد مأیوس شد در صدد ایذاء او برآمد و به مکرو حیله عمروعاص، توانست مردم مصر را علیه محمد بشوراند.

محمد اوضاع آشفته مصر را در اثر تحریکات معاویه به اطلاع حضرت امیر علیه السلام رسانید و آن حضرت، عین نامه او را در مسجد برای اهل کوفه قرائت فرموده و بار دیگر آنان را به سستی و عدم تعهد مذمت کرد و تمام این شکست ها را که پی در پی، اتفاق می افتاد نتیجه بی حالی و بی غیرتی کوفی ها دانست و پس از مذمت آنان، دو هزار نفر به فرماندهی مالک بن کعب، به کمک محمد، فرستاد ولی محمد در خلال این مدت با عده معدودی که طرفدار او بودند، با معاویه بن خدیج، سرگرم رزم بود و بالأخره اطرافیانش شکست خوردند و خود نیز به درجه شهادت رسید.

حضرت امیر علیه السلام هنوز برای شهادت مالک اشتر عزادار و اندوهگین بود که خبر سقوط مصر و شهادت محمد، به حضرت رسید، این خبر، آن بزرگوار را بیش از پیش درغم واندوه فروبرد و با چشمان اشک آلود فرمود:

همان قدر که مردم شام از شهادت مالک و محمد خرسند هستند اندوه و تأسف

ص: 477

ما در این ماجرا بیشتر از شادی آنان است.

آری، نظیر این گونه اتفاقات پی در پی، در گوشه و کنار رخ می داد وهریک به نوبه خود، موجب حسرت و اندوه می گشت و در این وضع، حاکم بصره نیز به دسایس معاویه، از اطاعت حضرت علیه السلام سرپیچی کرده و برای تسخیر مکه نیرو می فرستاد.

و روز به روز، اوضاع مسلمانان حقیقی، که تعدادشان خیلی کم بود، وخیم تر می شد و نصایح امیرالمؤمنین علیه السلام نیز برای تحریک آنان به منظور دفاع از شهرها و خاموش کردن این آشفتگی ها مؤثر واقع نمی گردید.

پس از مراجعت از صقین قریب دو سال این نابه سامانی ها ادامه داشت تا این که در سال چهلم هجرت علی علیه السلام با ایراد چند خطابه آتشین که حاکی از التهاب درون واندوه خاطر او بود، مردم افسرده و سست عهد کوفه را مجددا به جنبش آورد و فرماندهان و سرداران نیز با این که به مرور زمان خوی سلحشوری را کم کم از دست داده بودند، در مقابل تهییج و تحریض علی علیه السلام که خود فرماندهی کل را به عهده داشت، از جای برخاستند و مردم را برای یک حمله قطعی و نهایی به متصرفات معاویه بسیج کردند.

عده ای که بسیج شده بودند در حدود بیست هزار نفر به شمار می آمدند، که به فرمان حضرت امیر علیه السلام در نخیله اردوزده و برای بازدید آن حضرت حاضر شدند.

امیرالمؤمنین علیه السلام به فرمانداران و ځکام خود نیز دستور کتبی داد که قشون ولایات را تجهیز کنند و برای حرکت به سوی شام به نخیله اعزام دارند.

ص: 478

جنگ نهروان

*جنگ نهروان (1)

در این هنگام حادثه دیگری رخ داد که مسیر تاریخ مسلمانان را عوض کرد و اجرای نقشه آنان را عقیم گردانید! فرقه خوارج (که قبلا به آن اشاره شد، و نصایح ابن عباس، و مواعظ، و خیرخواهی های امیرالمؤمنین علیه السلام آنان را عوض نکرد و هدایت نشدند، به فرماندهی عبدالله بن وهب راسبی، فتنه و فساد راه انداختند و همان عقیده سابق خود را مجددا تکرار کردند.

موضوع فتنه خوارج در شورای نظامی که از فرماندهان سپاه حضرت امیر علیه السلام در حضور آن حضرت تشکیل یافته بود، مطرح گردید و چنین نتیجه گرفته شد که اگر سپاه علی علیه السلام به منظور حمله به شام از کوفه خارج شود، مسلما گروه خوارج، آن شهر را اشغال خواهند کرد و در این صورت سپاهیان علی علیه السلام باید در دو جبهه داخل و خارج به جنگ و قتال برخیزند، پس مصلحت در آن است که پیش از حرکت به شام، ابتدا کار را با خوارج یکسره کنند و سپس با خاطری آسوده، به سوی شام رهسپار شوند.

از آن جایی که حضرت امیر علیه السلام همیشه از خونریزی و کشتار امتناع می کرد برای آخرین بار، به وسیله نامه، خوارج را نصیحت کرد و آنان را برای احقاق حق و مبارزه با معاویه، به کمک خود دعوت فرمود.

عبدالله راسبی، نامه حضرت علیه السلام را خواند و شفاها به حامل نامه گفت: از قول ما به علی بگو، توکافری ، اول باید توبه کنی آن گاه ما را به کمک خود دعوت کنی!! سپس دستور داد که تمام خوارج به سوی نهروان عزیمت کنند.

تجمع این عده در نهروان به صورت یک پادگان درآمد و طرفداران این عقیده نیز

ص: 479


1- نهروان: نام دامنه رودخانه ای در نزدیکی کوفه در کنار صحرای «حروراء» میان کوفه و بغداد است، به همین جهت ، خوارج را «حروریه» می نامند.

از اطراف به آن جا آمده و روز به روز بر تعدادشان افزوده گردید به طوری که بالغ بر دوازده هزار نفر شدند.

امیرالمؤمنین علی علیه السلام نیز از پادگان نخیله که قصد عزیمت به شام را داشت مسیر خود را عوض کرده به نهروان آمد. زمانی که با سپاهیان خود به نهروان رسید فرقه خوارج هماهنگ شده و گفتند: «لا لحکم الا لله ولو کره المشرکون.»

حضرت امیر علیه السلام در عین حال که با این جماعت خشمگین بود نسبت به آنان إظهار تأسف و دلسوزی می کرد، زیرا آنان در عقیده ای که داشتند اشتباه می کردند و متوجه آن اشتباه هم نمی شدند.

علی علیه السلام در مقابل صفوف خوارج ایستاد و برای اتمام حجت با فرمانده آنان عبدالله راسبی صحبت کرد و سپس تمام خوارج را مخاطب ساخته و با منطق قوی وکلام شیوا آنان را به اشتباهشان معترف ساخت و حقانیت خود را ثابت کرد، در این حال همهمه خوارج بلند شد و التماس توبه کردند. امام علیه السلام فرمود: پرچم سفیدی در کنار نهروان بزنند و توبه کنندگان خوارج زیر آن جمع گردند.

تقریبا دو ثلث خوارج، به ظاهر توبه کرده و در کنار پرچم سفید قرار گرفتند، امیرالمؤمنین علیه السلام نیز آنان را از جنگ معاف فرمود ولی بقیه خوارج که چهار هزار نفر بودند، به فرماندهی عبدالله بن وهب راسبی، بر قول خود ایستادگی کردند.

امام علیه السلام ناچار با آنان به پیکار وقتال پرداخت.

جنگ شروع شد و طولی نکشید که خوارج گمراه کشته شدند و تنها نه نفر از آنان فرار کردند و در مقابل، هفت نفر نیز از سپاه امام علیه السلام به درجه شهادت رسیدند.

خبر غیبی امام علیه السلام در رابطه با جنگ نهروان

امیرالمؤمنین علی علیه السلام (در سال 38 هجری) هنگام حرکت برای جنگ با خوارج، شخصی از سپاهش به آن حضرت گفت: خوارج از پل نهروان عبور کرده اند،

ص: 480

امام علیه السلام فرمود: خوارج این سوی نهر هستند، «و الله لا یفلت بینهم عشرة و لا یهلک منکم عشرة»؛ به خدا سوگند! از آنها جزده نفر باقی نمی مانند و از شما، ده نفر کشته نخواهد شد. (1)

و در پایان جنگ پیش بینی امیرالمؤمنین علیه السلام به طور صددرصد واقع گردید.

خبر غیبی دیگر امام علی علیه السلام

جندب بن عبدالله ازدی گوید: در جنگ جمل در رکاب امیرالمؤمنین علی علیه السلام بودم و با دشمنانش جنگ کردم و هرگز گرفتار شک و تردید نشدم تا آن گاه که به سرزمین نهروان رسیدم، در این هنگام مردد شدم و با خود گفتم: این گروه (خوارج) که در مقابل ما قرار گرفته اند قاری قرآن و اهل نماز و عبادت و از خوبان مسلمانان هستند، من چگونه در جنگ با ایشان شرکت کنم و با آنان بجنگم؟!

روزی هنگام صبح، دور از لشگر نشسته بودم و ظرف آبی نزدم بود، در این هنگام امیرالمؤمنین علیه السلام آمد و از من آب طلبید، ظرف آب را خدمتش دادم. آن حضرت گوشه ای رفت و از دید من پنهان شد و پس از مدتی کوتاه برگشت و وضو گرفت و کنار من نشست. در این حال مرد سواری از راه رسید و خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام عرض کرد: یا امیرالمؤمنین علیه السلام، گروه خوارج هم اکنون از آب گذشتند و ما قادر نیستیم از رودخانه بگذریم.

امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: مطلب این طور نیست، آنان هنوز از رودخانه نگذشته اند.

آن شخص گفته خود را تکرار کرد و گفت: من پرچم آنان را آن طرف رودخانه مشاهده کردم.

ص: 481


1- نهج البلاغه، خطبه 58.

حضرت فرمود: به خدا سوگند! مطلب چنین نیست و آنان هرگز از رودخانه نگذشته اند، بلکه این طرف رودخانه کشته خواهند شد و خونشان در این زمین ریخته خواهد شد.

جندب بن عبدالله گوید: برخاستم و با خود گفتم: حمد می کنم خدا را که مرا به حال امیرالمؤمنین علیه السلام آگاه کرد.

اگر علی بن ابی طالب در این گفته خود صادق باشد و خوارج از نهر نگذشته باشند، معلوم است که وی در این باره از خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله عهدی دارد، ولی چنانچه آنان از رودخانه گذشته باشند، معلوم می شود که او بر باطل است و من از همراهی ویاری او پرهیز می کنم.

پس از این که به لشگر رسیدیم مشاهده کردیم خوارج هنوز در این طرف رود هستند، و پرچم خود را همراه دارند.

جندب بن عبدالله گوید: در این هنگام علی علیه السلام دست مبارک خود را به پشتم زد و فرمود: ای برادر ازدی! آیا مطلب برای تو روشن شد؟ عرض کردم: یا امیرالمؤمنین علیه السلام ! این فرمان در دست شما است، هرگونه امر بفرمایید اطاعت می کنم. پس از آن جنگ شروع شد و من در لشگر حضرت با آنان وارد جنگ شدم و تا پایان بدون شک در حقانیت امیرالمؤمنین با خوارج جنگ کردم. (1)

شهادت امام المجاهدین علیه السلام

السلام علیک یا ولی الله انت اول مظلوم و اول من غصب حقه صبرت واحتسبت حتی اتیک الیقین فاشهد ان لقیت الله و انت شهید، عذب الله قاتلک بانواع العذاب.»

ص: 482


1- اعلام الوری، ضمن معجزات امیرالمؤمنین علیه السلام.

امیرالمؤمنین علی علیه السلام پس از خاتمه جنگ نهروان و بازگشت به کوفه، درصدد حمله به شام برآمد و گام ایالات نیز در اجرای فرمان آن حضرت تا حد امکان به بسیج پرداخته و گروه های تجهیز شده را به خدمت وی اعزام داشتند.

تا اواخر شعبان سال چهلم هجری، نیروهای اعزامی از اطراف وارد کوفه شده و به ارودگاه تخیله پیوستند، علی علیه السلام گروه های فراهم شده را سازمان رزمی داد و با کوشش شبانه روزی خود، در مورد تأمین و تهیه کسری ساز و برگ آنان اقدامات لازم را به عمل آورد، فرماندهان و سرداران او هم که از رفتار و کردار معاویه و مخصوصا از نیرنگ های عمروعاص، دل پردردی داشتند، در این کار مهم حضرت را یاری کردند و بالأخره در نیمه دوم ماه مبارک رمضان سال چهلم هجری، علی علیه السلام پس از ایراد یک خطابه غبراء، تمام سپاهیان خود را به هیجان آورده و آنان را برای حرکت به سوی شام آماده کرد، ولی در این هنگام خامه تقدیر سرنوشت دیگری را برای او نوشته و اجرای طرح وی را عقیم گردانید.

فراریان خوارج، مکه را مرکز عملیات خود قرار داده بودند و سه تن از آنان به نام های «عبدالرحمن بن ملجم» و «برک بن عبدالله» و «عمروبن بکر» در یکی از شب ها، گرد هم آمده و از گذشته مسلمانان صحبت می کردند، در ضمن گفتگو به این نتیجه رسیدند که باعث این همه خونریزی و برادرکشی، معاویه و عمروعاص و علی علیه السلام می باشند و اگر این سه نفر از میان برداشته شوند مسلمانان به کلی آسوده شده و تکلیف خود را معین می کنند.

این سه نفر داخل کعبه معظمه شدند و با هم پیمان بستند و سوگند یاد کردند که هریک از ایشان داوطلب کشتن یکی از این سه نفر باشد، عبدالرحمن بن ملجم متعهد قتل علی علیه السلام شد، عمروبن بکر عهده دار کشتن عمروعاص گردید، برک بن عبدالله نیز قتل معاویه را به گردن گرفت، و هریک شمشیر خود را با سم مهلک به زهر بیالودند تا ضربتشان مؤثر واقع گردد، نقشه این قرار داد به طور محرمانه و سری در

ص: 483

مکه کشیده شد و برای این که هر سه نفر، در یک زمان، مقصود خود را انجام دهند، شب نوزدهم ماه رمضان را برای این منظور انتخاب کردند و هر یک از ایشان برای انجام ماموریت خود، به سوی مقصد روانه گردید.

عمروبن بکر برای کشتن عمروعاص به مصر رفت و برک بن عبدالله جهت قتل معاویه رهسپار شام شد ابن ملجم نیز راه کوفه را پیش گرفت.

برک بن عبدالله در شام به مسجد رفت و در شب نوزدهم، در صف اول نماز ایستاد و چون معاویه سر بر سجده نهاد، برک شمشیر خود را فرود آورد ولی در اثر تزلزل واضطراب، شمشیر او به جای فرق معاویه، بر ران وی اصابت کرد.

معاویه زخم شدید برداشت و فورا به خانه خود منتقل و بستری گردید وضارب را نیز پیش او حاضر ساختند، معاویه گفت: تو چه جرأتی داشتی که چنین کاری کردی؟

برک گفت: امیر مرا معاف دارد تا مژده دهم: معاویه گفت: مقصودت چیست؟ برک گفت: همین الآن علی راهم کشتند: معاویه او را تا تحقیق این خبر زندانی کرد و چون صحت آن معلوم گردید او را رها ساخت و به روایتی همان وقت دستور داد او را گردن زدند. چون پزشک زخم معاویه را معاینه کرد، اظهار داشت که اگر امیر اولاد نخواهد می توان آن را با دارو معالجه کرد وإلآ باید محل زخم، با آهن گداخته داغ گردد، معاویه گفت تحمل درد آهن گداخته را ندارم و دو پسر (یزید و عبدالله) برای من کافی است.

عمروبن بکر نیز در همان شب در مصر به مسجد رفت و در صف اول به نماز ایستاد، اتفاقا در آن شب عمروعاص را تب شدیدی رخ داده بود که از التهاب و رنج آن نتوانست به مسجد برود و قاضی شهر را برای ادای نماز جماعت به مسجد فرستاد. پس از شروع نماز، در رکعت اول که قاضی سر به سجده داشت، عمروبن بکر با ضربت شمشیر، او را از پا درآورد، همهمه و جنجال در مسجد بلند شد و نماز نیمه تمام ماند و قاتل دست بسته به چنگ مصریان افتاد، چون خواستند او را نزد

ص: 484

عمروعاص ببرند مردم وی را به عذاب های هولناک عمروعاص تهدیدش می کردند عمرو بن بکر گفت: مگر عمروعاص کشته نشد؟ شمشیری که من بر او زده ام اگر از آهن هم باشد زنده نمی ماند، مردم گفتند: آن کس که تو او را کشتی قاضی شهر است نه عمروعاص !!

بیچاره عمروبن بکر، آن وقت فهمید که قاضی را به جای عمروعاص کشته است، لذا از کثرت تأسف، نسبت به مرگ قاضی و عدم اجرای مقصود خود، شروع به گریه کرد و چون عمروعاص علت گریه را پرسید عمرو گفت: من به جان خود بیمناک نیستم، بلکه تأسف و اندوه من از مرگ قاضی و زنده ماندن تو است که نتوانستم مانند رفقای خود، مأموریتم را انجام دهم. عمروعاص جریان امر را از او پرسید، عمروبن بکر، مأموریت سری خود و رفقایش را برای او شرح داد، آنگاه به دستور عمروعاص گردن اونیز با شمشیر قطع گردید، بدین ترتیب مأموران قتل عمروعاص ومعاویه نتوانستند مقصود خود را انجام دهند و خودشان نیز کشته شدند. (1)

عبدالرحمن بن ملجم با قطامه ملاقات کرد

ابن ملجم نیز در اواخر ماه شعبان سال چهلم، به کوفه رسید و بدون این که از تصمیم خود کسی را آگاه گرداند در منزل یکی از آشنایان خود مسکن گزید و منتظر رسیدن شب نوزدهم ماه مبارک رمضان شد، روزی به دیدن یکی از دوستان خود رفت و در آن جا زن زیبارویی به نام قطام را که پدر و برادرش در جنگ نهروان کشته شده بودند مشاهده کرد و در اولین برخورد، دل از کف داد و فریفته زیبایی او گردید و از وی تقاضای زناشویی کرد.

قطام گفت: برای مهریه من چه خواهی کرد؟ گفت: هر چه تو بخواهی!

ص: 485


1- تذکرة الخواص ابن جوزی حنفی، چاپ مکتبة نینوی، طهران، ناصر خسرو مروی، ص 175 .

قطام گفت: مهر من سه هزار درهم پول ویک کنیز و یک غلام و کشتن علی بن ابی طالب است:

ابن ملجم که خود برای کشتن آن حضرت از مکه به کوفه آمده و نمی خواست کسی از مقصودش آگاه شود، خواست قطام را آزمایش کند، لذا به قطام گفت آنچه از پول و غلام و کنیز خواستی برایت فراهم می کنم، اما کشتن علی بن ابی طالب را من چگونه می توانم انجام دهم؟

قطام گفت: البته در حال عادی کسی نمی تواند به او دست یابد، باید او را غافلگیر کنی و به قتل رسانی تا درد دل مرا شفا بخشی و از وصالم کامیاب شوی و چنانچه در انجام این کارکشته گردی پاداش آخرتت بهتر از دنیا خواهد بود!!

ابن ملجم که دید قطام نیز از خوارج بوده و هم عقیده اوست گفت: به خدا سوگند من به کوفه نیامده ام مگر برای همین کار؛ قطام گفت: من نیز در انجام این کار تو را یاری می کنم و تنی چند به کمک تو می گمارم، بدین جهت نزد وژدانی بن مجالد که با قطام از یک قبیله بوده و جزو خوارج بود، فرستاد و او را در جریان امر گذاشت و از وی خواست که در این مورد به ابن ملجم کمک کند وردان نیز . به جهت بغضی که با علی علیه السلام داشت . تقاضای او را پذیرفت.

خود ابن ملجم نیز مردی از قبیله اشجع را به نام شبیب که با خوارج هم عقیده بود همدست خود کرد و آن گاه اشعث بن قیس یعنی همان منافقی را که در صفین، علی علیه السلام را در آستانه پیروزی مجبور به متارکه جنگ کرد، از اندیشه خود آگاه ساختند، اشعث نیز به آنان قول داد که در موعد مقرر، او نیز خود را در مسجد به ایشان خواهد رسانید، بالأخره شب نوزدهم ماه مبارک رمضان فرارسید وابن ملجم و

یارانش به مسجد آمده و منتظر ورود علی علیه السلام شدند. (1)

ص: 486


1- همان، ص 176 (با اختلاف جزئی در ترجمه، و در شب شهادت آن حضرت).

حضرت امیر علیه السلام از شهادت خود خبر می دهد

مقارن ورود ابن ملجم به کوفه، امیرالمؤمنین علیه السلام نیز جسته و گریخته از شهادت خود خبر می داد، حتی در یکی از روزهای ماه رمضان که بالای منبر بود دست به محاسن شریفش کشید و فرمود:

شقی ترین مردم، این موها را با خون سر من رنگین خواهد کرد.

و به همین جهت روزهای آخر عمر خود را هر شب در منزل یکی از فرزندان خویش مهمان می شد و در شب شهادت نیز در منزل دخترش ام کلثوم مهمان بود.

هنگام افطارسه لقمه غذا خورد و سپس به عبادت پرداخت و از سر شب تا طلوع فجر در انقلاب وتشویش بود، گاهی به آسمان نگاه می کرد و حرکات ستارگان را در نظر می گرفت و هر چه طلوع فجر نزدیک تر می شد انقلاب و اضطراب آن حضرت بیشتر می گشت.

افطار و حال امام علیه السلام در شب نوزدهم

از ام کلثوم نقل است که: چون شب نوزدهم ماه رمضان رسید، پدرم به خانه آمد و به نماز ایستاد، من برای افطارآن جناب طبقی حاضر گذاشتم که دو قرص نان جو با کاسه ای از شیر و مقداری از نمک در آن بود، چون از نماز فارغ شد، نگاه به آن طبق کرد و سر تکان داد و فرمود: دخترم! برای من در یک طبق افطاری دو نان و خورش حاضر کرده ای ؟ مگر نمی دانی که من از برادر و پسرعمم رسول خدا صلی الله علیه و آله متابعت می کنم، دخترم! هر که خوردنی و پوشیدنی او در دنیا خوب باشد، ایستادن او در روز قیامت نزد حق تعالی طولانی تر است.

دخترم! در حلال دنیا حساب است و در حرام آن عقاب، حبیبم رسول خدا صلی الله علیه و آله به من خبر داد که جبرئیل کلید گنج های زمین را برای او آورد و گفت: یا محمد! خداوند به تو سلام می رساند و می فرماید: اگر بخواهی تمام

ص: 487

کوه های تهامه را برای تو طلا می کنم. اینها را که کلید گنج های زمین است بگیر و از ثواب آخرت تو چیزی کم نمی شود. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: بعد از آن چه خواهد بود؟ گفت: مرگ. آن حضرت فرمودند: هرگاه چنین است، مرا به دنیا احتیاج نیست. مرا رها کن که یک روز گرسنه باشم و یک روز سیر، تا در روزی که گرسنه هستم دعا کنم و از پروردگار خود درخواست کنم و در روزی که سیر باشم پروردگار خود را حمد گویم. جبرئیل گفت: یا رسول الله صلی الله علیه و آله ! توفیق هر خیری را یافته ای.

امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: دخترم ! این دنیا خانه فریب و مذلت و خواری است. هرکه چیزی از قبل به آخرت بفرستد به او می رسد.

عن أم کلثوم بنت امیرالمؤمنین علیه السلام قالت قال أبی یا بنیة! ما من رجل طاب مطعمه ومشربه وملبسه إلا طال وقوفه بین یدی الله عزوجل یوم القیامة. یا بنیة إن الدنیا فی حلالها حساب و فی حرامها عقاب و قد أخبرنی حبیبی رسول الله صلی الله علیه و آله أن جبرئیل علیه السلام نزل إلیه و معه مفاتیح کنوز الأرض و قال یا محمد! السلام یقرئک السلام و یقول لک إن شئت صصیرت جبال تهامة ذهبا و فضة و خذ هذه مفاتیح کنوز الأرض و لاینقص ذلک من حظک یوم القیامة. قال یا جبرئیل و ما یکون بعد ذلک قال الموت. فقال إذ لا حاجة لی فی الدنیا دعنی أجوع یوما و أشبع یوما فالیوم الذی أجوع فیه أتضرع إلی ربی و أسأله و الیوم الذی أشبع فیه اشکرربی و أحمده فقال له جبرئیل وقفت لکل خیر یا محمد. ثم قال لا یا بنیة! الدنیا دار غرور و دار هوان فمن قدم شیئا وجده. (1)

آنگاه فرمود: ای دخترم ! به خدا سوگند! افطار نکنم تا از این دو خورش یکی را برداری.

پس من کاسه شیر را برداشتم و آن حضرت اندکی از نان جوبا نمک تناول فرمود

ص: 488


1- بحار الانوار، ج42، ص 376

و حمد و ثنای الهی به جا آورد و برخاست و به نماز ایستاد. پیوسته مشغول رکوع و سجود بود و به درگاه خالق متعال تضرع وابتهال می کرد.

و نقل شده که آن حضرت در آن شب، بسیار از حجره خود بیرون می رفت و داخل می شد و به اطراف آسمان نظر می کرد و مضطرب بود و سوره یس را تلاوت می کرد و می فرمود: «اللهم بارک لی فی الموت»؛ خداوندا مبارک گردان برای من مرگ را، و بسیار می گفت: « إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ »، و کلمه مبارکه «لا حول ولا قوة إلا بالله العلی العظیم» را بسیار مکرر می کرد، و بسیار صلوات می فرستاد و استغفار می کرد. (1)

ابن شهرآشوب و غیره روایت کرده اند که حضرت در تمام آن شب بیدار بود ام کلثوم عرض کرد: ای پدر! این بیداری و اضطراب شما در این شب برای چیست؟

علی علیه السلام فرمود: در صبح این شب من شهید خواهم شد. عرض کرد: بفرمایید جعده به مسجد رود و با مردم نمازگزارد. حضرت فرمود: بگویید جعده به مسجد رود و با مردم نماز گزارد، ولی پس از آن فرمود: از قضای الهی نمی توان گریخت و خود آهنگ رفتن به مسجد کرد.

در روایت دیگر است که آن حضرت، در آن شب، بیدار بود و بسیار بیرون می رفت و به آسمان نظر می افکند و می فرمود:

به خدا قسم ! دروغ نمی گویم و به من دروغ گفته نشده، این است آن شبی که مرا وعده شهادت داده اند.

پس زمانی که فجر طالع شد ابن نباخ، مؤدن آن حضرت درآمد و ندای نماز در داد، حضرت به آهنگ مسجد برخاست، چون به صحن خانه آمد، مرغابیان که در

ص: 489


1- بحارالانوار، ج 42، ص 277، و تذکرة الخواص ابن جوزی، ص 177.

خانه بودند بر خلاف عادت، از پیش روی آن حضرت درآمدند و پر می زدند و فریاد و صیحه کردند، بعضی خواستند که ایشان را برانند، حضرت فرمود:

دعوهن فانهن صوآئح تتبعها نوآئح». (1) «ایشان را به حال خود بگذارید، همانا ایشان صیحه زنندگانند که از پی آن نوحه کنندگانند».

آنگاه سفارش مرغابیان را به ام کلثوم کرد و فرمود: ای دخترک من! به حق من بر توکه اینها را غذاده و سیراب کن و اگرنه رها کن بروند و از گیاه های زمین بخورند.

و چون به درب خانه رسید، قلاب در به کمربند آن حضرت بند شد و از کمر مبارکش باز شد، حضرت کمر را محکم بست و اشعاری چند انشاد کرد که از جمله این دو بیت است:

أشدد حیازیمک للموت، فان الموت لاقیکا * ولاتجزع عن الموت إذا حل بنادیکا

ولاتغتر بالدهر، وان کان یوافیکا * کما اضحک الدهر، کذاک الدهریبکیکا (2)

ای علی! کمر خود را برای مرگ ببند، پس همانا مرگ تو را ملاقات خواهد کرد، و جزع مکن از مرگ وقتی که نازل شود به منزل تو، و مغرور مشو به دنیا هر چند با تو موافقت داشته باشد، همچنان که دهر تو را خندانیده است، همان گونه تورا به گریه خواهد در آورد.

سپس فرمود: الهی! مرگ را بر من مبارک گردان و لقای خود را بر من خجسته فرمای. (3)

ام کلثوم از شنیدن این کلمات فریاد وا ابتاه! واغوثاه! برداشت و امام حسن علیه السلام

ص: 490


1- بحارالانوار، ج 42، ص 238؛ اعلام الوری به اعلام الهدی، ج 1، ص 311.
2- بحارالانوار، ج42، ص 278.
3- عاشق صادق زجانبازی حذر دارد ندارد * مرد حق اندیشه از خوف و خطر دارد ندارد تا نبوسد آستانش تانگیرد آستینش * دست هرگز عاشق از معشوق بردارد ندارد عاشقان را از ازل خون جگر دادند آری * عاشقی جز محنت و خون جگردارد ندارد

به دنبال پدر بیرون رفت، چون به آن حضرت رسید، عرض کرد: می خواهم با شما باشم. حضرت فرمود: تو را سوگند می دهم که برگردی. امام حسن علیه السلام به خانه باز آمد و با ام کلثوم محزون و غمگین نشستند و بر احوال و اقوالی که از پدر بزرگوار مشاهده کرده بودند، می گریستند.

امام علیه السلام وارد مسجد کوفه شد

از آن سوی، امیرالمؤمنین علیه السلام وارد مسجد گشت، چند رکعت نماز خواند و مشغول تعقیب شد، آن گاه بر بام مسجد آمد و انگشتان مبارک بر گوش نهاد و بانگ اذان در داد، و چون آن حضرت اذان می گفت، هیچ خانه ای در کوفه نبود مگر آن که صدای اذانش به آن جا می رسید، آن گاه از مأذنه به زیر آمد و خدای را تقدیس و تهلیل می گفت و صلوات می فرستاد، واین چند بیت را قرائت فرمود:

خلوا سبیل المؤمن المجاهد * فی الله لا یعبد غیر الواحد

ویوقظ الناس إلی المساجد (1)

و به صحن مسجد درآمد و می فرمود: «الصلوة، الصلوة» و خفتگان را برای نماز از خواب بیدار می کرد، وابن ملجم در تمام آن شب بیدار بود و در آن امر عظیم که اراده داشت فکر می کرد. این هنگام که امیرالمؤمنین علیه السلام خفتگان را برای نماز بیدار می کرد او نیز در میان خفتگان به روی درافتاده بود و شمشیر مسموم خود را در زیر جامه داشت، چون امیرالمؤمنین علیه السلام به او رسید، فرمود: برخیز برای نماز و چنین مخواب که این خواب شیاطین است، بر دست راست به خواب که خواب مؤمنان است یا به طرف چپ به خواب که خواب حکماست و یا بر پشت بخواب که خواب پیامبران است.

ص: 491


1- بحارالانوار، ج42، ص 240.

آن گاه فرمود: قصدی در خاطر داری که نزدیک است از آن آسمانها فرو ریزد و زمین چاک شود وکوهسارها نگون گردد. و اگر بخواهم می توانم خبر دهم که زیر جامه چه داری و از او درگذشت و به محراب رفت و به نماز ایستاد.

سوگند به خدای کعبه رستگار شدم

با این که به ابن ملجم بارها گوشزد شده بود که امیرالمؤمنین علیه السلام را اشقیای امت شهید می کند و گاهی به قطام می گفت: می ترسم من آن کس باشم و بر آرزو نیز دست نیابم. و آن شب تا بامداد در اندیشه این امر عظیم بود، عاقبت سیلاب شقاوت او، این خیالات گوناگون را چون خس و خاشاک به طوفان فنا داد و عزم خویش را در قتل امیرالمؤمنین علیه السلام جزم کرد و آمد در پهلوی محراب جای گرفت، ودان وشبیب نیز در گوشه ای خزیدند. چون امیرالمؤمنین علیه السلام در رکعت اول سراز سجده برداشت، شبیب ابن بجره، اول آهنگ قتل آن حضرت کرد و بانگ زد: «لله الحکم یا علی لالک و لا لأصحابک»(1) ، حکم خاص خداوند است تو نتوانی از خویشتن حکم کنی وکاردین را به حکومت گمین بازگذاری، این بگفت وتیغ را براند، شمشیر او بر طاق آمد و خطا کرد. از پس او ابن ملجم آمد، این کلمات بگفت و شمشیر بر فرق آن حضرت فرود آورد از قضا ضربت او به جای زخم عمروبن عبدود آمد و تا موضع سجده را شکافت. آن حضرت فرمود: (2) «بسم الله و بالله و علی ملة

ص: 492


1- مناقب آل ابی طالب، ج 2، ص 170؛ بحارالانوار، ج 42، ص 230.
2- و موافق روایت شیخ مفید و مسعودی، ابن ملجم و شبیب و مجاشع بن وردان شمشیرهای خود را حمایل کردند و مقابل باب شده در کمین امیرالمؤمنین علیه السلام نشستند، زمانی که آن حضرت داخل مسجد شد و صدای نازنینش بلند شد: «یا ایها الناس الصلاة» شمشیرها را بلند کردند و بر آن جناب حمله کردند و گفتند: «الحکم لله لا لک» پس شمشیر شبیب ملعون به درگرفت و به آن حضرت نخورد ولی شمشیر ابن ملجم برفرق مبارک آن جناب رسید و بشکافت وابن وردان فرار کرد. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «لا یفوتنکم الرجل» پس مردم بر ابن ملجم حمله کردند و فریاد می کشیدند که او را بگیرید. پس مردی از همدان ساق پای او را مضروب و مغیرہ بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب ضربتی بر صورت اوزد که به روی افتاد. پس او را گرفتند و به نزد امام حسن علیه السلام بردند و شبیب خود را در میان مردم افکند که کسی او را نشناسد و نجات یافت و فرار کرد تا به منزل خویش رسید. عبدالله بن بجره که یکی از فرزندان او بود براو داخل شد، دید که پدرش شبیب، وحشتناک است. پرسید مگر چه واقع شده؟ حکایت را برای او نقل کرد. عبدالله به منزل خویش رفت و شمشیر خود را آورد و برشبیب ضربتی زد و او را کشت. معلوم باشد، آنچه از روایات مستفاد می شود آن است که آن نمازی که حضرت امیر علیه السلام در آن ضربت زده شده نافله فجر بود. منتهی الآمال، تاریخ حضرت امیر علیه السلام.

رسول الله، فزت ورب الکعبة. (1)» «سوگند به خدای کعبه ! رستگار شدم»، و با صدای بلند فرمود: ابن ملجم مرا کشت او را مأخوذ دارید. اهل مسجد چون صدای آن حضرت شنیدند در طلب آن ملعون شدند و صداها بلند شد و حال مردم دگرگون شد پس همه به سوی محراب دویدند، دیدند که آن حضرت در محراب افتاده و فرق مبارکش شکافته شده و این آیه مبارکه را می خواند: «مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَى » (سوره طه، آیه 55) «شما را از زمین خلق کردیم، و شما را در آن بازمی گردانیم و شما را بار دیگر از آن بیرون می آوریم .»

سپس فرمود: امر خدا آمد وگفته رسول خدا صلی الله علیه و آله محقق گردید، مردم دیدند خون سر آن حضرت بر روی و محاسن شریفش جاری است و ریش مبارکش به خون خضاب شده و می فرماید: «هذا ما وعدنا الله و رسوله» «این همان وعده ای است که خدا و رسول الله صلی الله علیه و آله به من داده اند».

هنگام ضربت ابن ملجم بر فرق آن حضرت، جبرئیل در میان آسمان و زمین ندا در داد . چنان که مردمان بشنیدند . وگفت:

تهدمت و الله ارکان الهدی، وانطمست اعلام التقی، وانفصمت العروة الوثقی، قتل ابن عم المصطفی، قتل الوصی المجتبی، قتل علی المرتضی، قتله أشقی

ص: 493


1- بحارالانوار، ج 42، ص 239.

الاشقیاء؛ (1) به خدا سوگند! درهم شکست ارکان هدایت و تاریک شد ستاره های علم نبؤت و برطرف شد نشان های پرهیزکاری و گسیخته شد عروه الوثقای الهی و کشته شد پسر عم محمد مصطفی صلی الله علیه و آٖله و شهید شد سید اوصیاء علی مرتضی، شهید کرد او را بدبخت ترین اشقیا.

کشتند به محراب علی شیر خدا را * کردند به خون رنگه شفیع دو سرا را

در دامن محراب به خون غرقه نمودند * از تیغ ستم زینت محراب و دعا را

چون ام کلثوم این صدا را شنید بر روی خود زد و گریبان چاک کرد و فریاد برداشت:

وابتاه وا علیاه وا محمداه، پس حسنین علیهما السلام از خانه به سوی مسجد دویدند، دیدند که مردم نوحه و فریاد می کنند و می گویند: وا اماماه و وا امیرالمؤمنین، به خدا سوگند! شهید شد امام عابد مجاهد که هرگز اصنام واوثان را سجده نکرد و شبیه ترین مردم بود به رسول خدا صلی الله علیه و آٖله باشد . پس چون داخل مسجد شدند فریاد: «وا ابتاه و واعلیاه» برآوردند و چون به نزدیک محراب آمدند، پدر بزرگوار خویش را دیدند که در میان محراب افتاده. وابو جعده و جماعتی از اصحاب وانصار آن حضرت حاضرند پس حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام امام حسن علیه السلام را به جای خود بازداشت که با مردم نمازگزارد و آن حضرت نماز خویشتن را نشسته تمام کرد و از زحمت زهروشدت زخم به جانب یمین وشمال متمایل می گشت. چون امام حسن علیه السلام از نماز فارغ شد سرپدر را در کنار گرفت و همی گفت: ای پدر! پشت مرا شکستی، چگونه تو را به این حال توانم دید؟ امیرالمؤمنین علیه السلام چشم گشود و فرمود: ای فرزند! پس از امروز، پدرت را رنجی والمی نیست، اینک جد تو محمد مصطفی صلی الله علیه و آٖله و جده تو خدیجه کبری و مادرتو فاطمه زهرا علیها السلام و حوریان بهشت حاضرند و انتظار پدرتورا دارند، تو شاد باش و دست از گریستن بردار که گریه تو ملائکه آسمان را به گریه درآورده است. پس جراحت سر را محکم بستند و آن حضرت را از محراب به میان مسجد

ص: 494


1- بحارالانوار، ج 42، ص 282.

آوردند. خبر شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام در شهر کوفه پراکنده شد، زن و مرد به سوی مسجد شتاب کردند، امیرالمؤمنین علیه السلام را دیدند که سرش دردامن امام حسن علیه السلام است و با آن که جای ضربت را محکم بسته اند خون از آن می ریزد وگلگونه مبارکش از زردی به سفیدی مایل شده است، به اطراف آسمان نظر می کند و زبان مبارکش به تسبیح و تقدیس الهی مشغول است و می گوید: «الهی اسئلک مرافقة الأنبیاء و الأوصیاء و اعلی درجات جنة الماوی». .

پس زمانی بیهوش شد و امام حسن علیه السلام گریست و از قطرات اشک آن حضرت که بر روی پدر بزرگوارش ریخت آن حضرت به هوش آمد و چشم گشود و فرمود:

ای فرزند! چرا می گریی و جزع می کنی؟ همانا تو بعد از من به زهر ستم شهید می شوی و برادرت حسین علیه السلام به تیغ جفا، و هر دو تن به جد و پدر و مادر خود ملحق خواهید شد.

آن گاه امام حسن علیه السلام از قاتل پدر پرسش کرد، حضرت فرمود: مرا پسر ابن ملجم مرادی ضربت زد و اکنون او را به مسجد درآوردند و اشاره کرد به باب کننده و پیوسته زهر شمشیر بر بدن آن حضرت میان می کرد و آن حضرت را بیهوش می کرد و مردمان به باب کنده می نگریستند و بر امیرالمؤمنین علیه السلام می گریستند که ناگاه صدایی از در مسجد بلند شد و ابن ملجم را دست بسته از باب کنده به مسجد آوردند و مردمان گوش وگردن او را با دندان می گزیدند و بر رویش می زدند و آب دهان بر روی نحسش می افکندند و او را همی گفتند: وای بر تو! تو را چه بر این داشت که امیرالمؤمنین علی را کشتی و رکن اسلام را درهم شکستی واو خاموش بود و چیزی نمی گفت، و مردم را هرساعت آتش خشم افروخته می گشت وهمی خواستند او را با دندان پاره پاره کنند. تا او را به حضور امام حسن علیه السلام آوردند. چون نظر آن حضرت بر او افتاد فرمود:

ای ملعون ! امیر مؤمنان و امام مسلمانان را کشتی به جای آن که تو را پناه داد و تو

ص: 495

را بر دیگران اختیار کرد و عطاها فرمود، آیا بد امام علیه السلام بود از برای تو و جزای نیکیهای او به تو بود که دادی ؟!

ابن ملجم همچنان سر به زیر افکنده بود و سخن نمی گفت، پس در آن وقت صداهای مردم به گریه و نوحه بلند شد، پس امام حسن علیه السلام از آن مردی که آن ملعون را آورده بود پرسید: این دشمن خدا را در کجا یافتی؟ پس آن مرد حکایت یافتن ابن ملجم را برای آن حضرت نقل کرد، امیرالمؤمنین علیه السلام چشم گشود و این کلمه را می فرمود: «ارفقوا یا ملائکة ربی ربی». ای فرشتگان خدا! با من رفق و مدارا کنید.

آنگاه امام حسن علیه السلام به آن حضرت عرض کرد: این دشمن خدا و رسول و دشمن تو ابن ملجم است که حق تعالی تو را بر او مسلط کرد نزد تو حاضر ساخت. امیرالمؤمنین علیه السلام به جانب آن ملعون نگریست و به صدای ضعیفی فرمود:

یابن ملجم! امری بزرگ آوردی و مرتکب کار عظیم گشتی، آیا من از بهر تو بد امامی بودم که مرا چنین جزا دادی؟ آیا من تو را مورد مرحمت قرار ندادم و از دیگران برنگزیدم؟ آیا به تو احسان نکردم و عطاهای تو را افزون نکردم، با آن که می دانستم که تو مرا خواهی کشت؟ ولی خواستم حجت بر تو تمام شود و خدا انتقام مرا از تو بگیرد و نیز خواستم که از این عقیده برگردی و شاید از طریق ضلالت و گمراهی روی برتابی، پس شقاوت برتوغالب شد تا مرا بکشی، ای شقی ترین اشقیا!

ابن ملجم گریست و گفت: «افانت تنقذ من فی النار؟» آیا تو نجات می دهی کسی را که در جهنم است و خاص آتش است؟

آنگاه حضرت سفارش او را به امام حسن علیه السلام کرد و فرمود:

ای پسرا با اسیر خود مدارا کن و طریق شفقت و رحمت پیش دار، آیا نمی بینی چشم های او را که از ترس چگونه گردش می کند و دلش چگونه مضطرب می باشد؟

امام حسن علیه السلام عرض کرد: این ملعون تو را کشته است و دل ما را به درد آورده است، امر می کنی که با او مدارا کنیم. فرمود:

ص: 496

ای فرزند! ما اهل بیت رحمت و مغفرتیم، پس بخوران به او از آنچه خود می خوری و بیاشام او را از آنچه خود می آشامی، پس اگر من از دنیا رفتم از او قصاص کن و او را بکش و جسد او را به آتش مسوزان و او را مثله مکن. (یعنی دست و پا و گوش و بینی و سایر اعضای او را قطع مکن که من از جد تو رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود: مثله مکنید اگر چه سگ گزنده باشد، و اگر زنده ماندم من خود داناترم که با او چه کار کنم و من اولی می باشم به عفو کردن، چه این که ما اهل بیتی می باشیم که با گناهکار در حق ما، جز به عفو و کرم رفتار دیگر نکنیم. (1)

آنگاه حضرت را از مسجد برداشته با نهایت ضعف و بی حالی، آن جناب را به خانه بردند و ابن ملجم را در خانه محبوس داشتند و مردمان در گرد سرای آن حضرت فریاد گریه و عویل درهم افکندند و نزدیک بود که خود را هلاک کنند و حضرت امام حسن علیه السلام در عین گریه و بی قراری، به پدر بزرگوار خود عرض کرد:

ای پدر! بعد از تو برای ما که خواهد بود؟ مصیبت تو برای ما امروز مثل مصیبت رسول خدا صلی الله علیه و آله است، گویا گریه را از برای مصیبت تو آموخته ایم.

پس حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام نور دیده خود را به نزدیک خویش طلبید و دیده های او را دید که از گریه بسیار مجروح گردیده است. پس به دست مبارک خود آب از چشمان حسن علیه السلام پاک کرد و دست بر دل مبارکش نهاد و فرمود:

ای فرزند! خداوند عالمیان دل تو را به صبر ساکن فرماید و مزد تو و برادران تو را در مصیبت من عظیم گرداند و اضطراب تو را برطرف سازد و جریان آب دیدگان تو را فرونشاند، پس به درستی که خداوند تو را به قدرمصیبت تو مزد می دهد.

پس آن حضرت را در حجره ای نزدیک مصلای خود خوابانیدند.

زینب و ام کلثوم آمدند و در پیش آن حضرت نشستند و نوحه و زاری می کردند و

ص: 497


1- بحارالانوار، ج 42، ص 276- 288.

می گفتند: بعد از تو کودکان اهل بیت را که تربیت خواهد کرد؟ و بزرگان ایشان را چه کسی سرپرستی خواهد کرد؟ ای پدر بزرگوار! اندوه ما بر تو دور و دراز است و آب دیده ما هرگز ساکن نخواهد شد. پس صدای گریه مردم از بیرون حجره بلند شد و آب از دیده های آن حضرت جاری گردید و نظر حسرت به سوی فرزندان خود افکند و حسنین علیهما السلام را نزدیک خود طلبید و ایشان را در بر کشید و روی ایشان را می بوسید. (1)

در روایت دیگراست که امام حسن علیه السلام، ظرف شیری به دست امیرالمؤمنین علیه السلام داد، آن حضرت گرفت و کمی از آن میل کرد و بقیه را برای ابن ملجم فرستاد و بار دیگر، از جهت آب و غذا، سفارش ابن ملجم را به امام حسن علیه السلام فرمود. (2)

علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا * را که به ما سوی فکندی همه سایه هما را

دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین * به علی شناختم من به خدا قسم خدا را

به خدا که در دوعالم اثر از فنا نماند * چو علی گرفته باشد سرچشمه بقا را

مگرای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ * به شرار قهر سوزد همه جان ماسوی را

بروای گدای مسکین در خانه علی زن * که نگین پادشاهی زکرم دهد گدا را

به جز از علی که گوید به پسر که قاتل من * چواسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا

به جز از علی که آرد پسری ابوالعجایب * که علم کند به عالم شهدای کربلا را

ابوالفرج نقل کرده که به جهت معالجه زخم امیرالمؤمنین علیه السلام ، پزشکان کوفه را جمع کردند و عالم تر آنان در عمل جراحی شخصی بود که او را اثیر بن عمرو می گفتند، چون در جراحت امیرالمؤمنین علیه السلام نگریست، شش گوسفندی طلبید که تازه وگرم باشد، چون آن شش را حاضر کردند، رگی از آن بیرون کشید، آن گاه او را در شکاف زخم کرد و در آن دمید تا اطرافش به اقصای جراحت رسید و لختی

ص: 498


1- برگرفته از منتهی الآمال، باب سوم ، تاریخ حضرت امیر علیه السلام.
2- بحارالانوار، ج 42، ص 276 .289.

گذاشت، پس برداشت و در آن نظر کرد، بعضی از سفیدی مغز سر آن حضرت را در آن دید، آن وقت به امیرالمؤمنین علیه السلام عرض کرد که: وصیت خود را بکن که ضربت این دشمن خدا کار خود را کرده و به مغز سر رسیده و دیگر کار از تدبیر بیرون شده است.

وصایای امیرالمؤمنین علیه السلام

وصیت آن حضرت در هنگامی که با فرق شکافته، در بستر شهادت افتاده بود - به فرزندش امام حسن علیه السلام چنین است.

این است آنچه علی بن ابی طالب علیه السلام بدان وصیت کرده: مؤمنان را سفارش کرده است به گواهی دادن به این که خدایی جز خداوند نیست، یگانه است و شریکی ندارد و این که محمد صلی الله علیه و آله بنده و فرستاده اوست، او را به رهبری و دین حق فرستاده تا بر تمامی ادیان پیروزش گرداند هر چند خوشایند مشرکان نباشد و خدا بر محمد صلی الله علیه و آله درود و سلام فرستد. [سپس فرمود:] «نماز من و عبادت های من و زندگانی من و مرگ من همه برای خدا، پروردگار جهانیان است که او را شریک و همتایی نیست و به این آیین فرمان یافته ام و من نخستین مسلمانم».

سپس فرمود: «ای حسن! من، تو را و همه فرزندان و خانواده ام و هریک از مؤمنان

1. بحارالانوار، ج 42، ص 234.

دردا که شاهنشاه دین، حیدرز دنیا می رود * جان جهان، کز رفتنش جان ها زتنها می رود

در ماتم سلطان دین مولی امیرالمؤمنین * فریاد یاران از زمین تا عرش اعلی می رود

در محفل ما روشنی بود از جمال ماه او * دردا که دیگر روشنی از محفل ما می رود

از خانه هر شب با حسن می رفت تا مسجد علی * امشب ندانم از چه رو از خانه تنها می رود

بنشست چون تیغ جفا برفرق شاه اولیا * برخاست فریاد از سما کز دست مولا می رود

افتاد از پاقامتی کز آن قیامت شد بپا * اندر زمین و آسمان آشوب و غوغا می رود

غلطید در خون گلبنی کزماتم جانسوز او * هردم گلاب از دیده ی گل های زهرا می رود

ص: 499

را که نامه ام به او رسد، به تقوای خدا - که پروردگارتان است - و این که از دنیا نروید جز این که مسلمان باشید، سفارش می کنم. و همگی به ریسمان خدا چنگ زنید و پراکنده نشوید. زیرا من شنیدم پیامبر خدا صلی الله علیه و آله می فرمود: «ایجاد صلح و سازش، میان مردم بهتر است از همه نماز و روزه». و به راستی، ویرانگر و براندازنده دین، همانا اختلاف انداختن میان مردم است. ولا قوة إلا بالله .»

به خویشاوندان خود توجه کنید و با آنان در ارتباط و تماس باشید تا خدا حساب را بر شما آسان کند.

خدا را، خدا را، درباره یتیمان؛ مبادا آنان نزد شما تباه شوند که من خود از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود:

هر که سرپرستی یتیمی را به عهده گیرد تا بی نیاز گردد خداوند به این کردار، بهشت را بر او واجب کند، همان طور که برای خورنده مال یتیم آتش دوزخ را واجب کرده است.

خدا را، خدا را، درباره قرآن؛ مبادا دیگران در فهم آن بر شما پیشی گیرند.

خدا را، خدا را درباره همسایگان؛ همانا پیامبر صلی الله علیه و آله در خصوص آنان سفارش (1)

ص: 500


1- هذا ما أوصی به علی بن أبی طالب، أوصی المؤمنین بشهادة أن لا إله إلا الله وحده لا شریک له و أن محمدا عبده و رسوله، أرسله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله ولو کره المشرکون و صلی الله علی محمد وسلم، ثم « إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ لَا شَرِيكَ لَهُ وَبِذَلِكَ أُمِرْتُ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ ». سوره انعام، آیه 162 و 163. ثم إنی أوصیک یا حسن و جمیع ولدی و أهل بیتی و من بلغه کتابی من المؤمنین بتقوی الله ربکم، ولا تموتن إلا و أنتم مسلمون، «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا » (سوره آل عمران، 103) فإنی سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله یقول: «صلاح ذات البین أفضل من عامة الصلاة و الصوم»، و إن المبیزة . و هی الحالقة للدین. فساد ذات البین، ولا قوة إلا بالله. انظروا ذوی أرحامکم فصلوهم یهون الله علیهم الحساب. الله الله فی الأیتام لا یضیئوا بحضرتکم، فقد سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله یقول: «من عال یتیما حتی یستغنی أوجب الله له بذلک الجنة کما أوجب لآکل مال الیتیم النار.» الله الله فی القرآن فلایسبقنکم إلی العلم به غیرکم . الله الله فی جیرانکم، فإن رسول الله صلی الله علیه و آله؛ أوصی بهم، ما زال یوصی بهم حتی ظننا أنه سیورثهم. الله الله فی بیت ربکم فلا یخلو منکم ما بقیتم، فإنه إن ترک لم تناظروا، و أدنی ما یرجع به من أمه أن یغفر له ما سلف. الله الله فی الصلاة فانها خیر العمل، إنها عماد دینکم. الله الله فی الزکاة فإنها تطفیء غضب ربکم. الله الله فی صیام شهر رمضان فإن صیامه جنة من النار. الله الله فی الفقراء والمساکین فشارکوهم فی معائشکم. الله الله فی الجهاد بأموالکم وأنفسکم و ألسنتکم، فإنما یجاهد رجلان: إمام هدی، أو مطیع له مقتد بهداه. الله الله فی ذریة نبیکم، لا تظلمن بین أظهرکم و أنتم تقدرون علی المنع عنهم. الله الله فی أصحاب نبیکم الذی لم یحدثوا محدثا و لم یؤووا محدثا، فإن رسول الله صلی الله علیه و آله أوصی بهم و لعن المحدث منهم و من غیرهم، والمؤوی للمحدثین. الله الله فی النساء وما ملکت أیمانکم، فإن آخر ما تکلم به نبیکم أن قال: «أوصیکم بالضعیفین: النساء و ما ملکت أیمانکم.» الصلاة، الصلاة، الصلاة، لا تخافوا فی الله لومة لائم یکفکم من أرادکم و بغی علیکم قولوا للناس حسنا کما أمرکم الله، ولا تترکوا الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر فیولی الله أمرکم شرارکم تدعون لایستجاب لکم علیهم. علیکم یا بنی بالتواصل و التباذل و التبادر، و إیاکم و التقاطع و التدابر و التفرق، «وتعاونوا علی البر والتقوی ولا تعاونوا علی الأثم والعدوان واتقوا الله إن الله شدید العقاب»، وحفظکم الله من أهل بیت و حفظ نبیکم فیکم، أستودعکم الله، و أقرء علیکم السلام ورحمة الله و برکاته، ثم لم یزل یقول: «لا إله إلا الله» حتی مضی. تحف العقول، وصیته الی ابنه الحسن علیه السلام، لما حضرته الوفاة.

فرموده است و همواره درباره آنان سفارش می فرمود، به گونه ای که گمان بردیم که برایشان میراث معین خواهد کرد.

خدا را، خدا را، درباره خانه پروردگارتان؛ مبادا تا هستید آن را خالی بگذارید؛ زیرا اگر زیارت خانه خدا ترک شود، شما را در عذاب مهلت ندهند. وکمترین بهره

ص: 501

کسی که قصد زیارت خانه خدا را کند، این است که گناهان گذشته او آمرزیده شود.

خدا را، خدا را، درباره نماز؛ همانا نماز بهترین عمل وستون دین شماست.

خدا را، خدا را، درباره زکات که آتش خشم پروردگارتان را فرونشاند.

خدا را، خدا را، درباره روزه ماه رمضان که روزه آن ماه، سپری است در برابر دوزخ.

خدا را، خدا را، درباره رعایت حال بینوایان و مستمندان؛ آنان را در زندگی خود شریک کنید.

خدا را، خدا را، در خصوص جهاد به مال و جان و زبان خودتان، پس همانا دو مرد جهادکنند: امام برحق، یا مطیع و پیرو امام.

خدا را، خدا را، درباره اصحاب پیامبرتان، آنان که نه بدعتی گذاشتند و نه بدعتگذاری را پناه دادند؛ زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله سفارش آنان را فرموده و بدعتگذار آنان و دیگر بدعتگذاران و پناه دهنده بدعتگذاران را لعنت کرده است.

خدا را، خدا را، در رعایت حق زنان و زیردستانتان؛ زیرا آخرین فرمایش پیامبرتان این بود که فرمود:

شما را به رعایت حق دو ناتوان سفارش میکنم: زنان و زیردستان.

نماز، نماز، نماز! در راه خدا از ملامت هیچ ملامتگری نهراسید تا خداوند را از سوء قصد و ستم دیگران باز دارد. با مردم خوش زبان باشید همان گونه که خداوند فرمانتان داده است. امر به معروف و نهی از منکر را فرو مگذارید، که بدترین کسانتان بر شما حاکم و سرپرست شوند، از آن پس، هر چه دعا کنید به اجابت نرسد [دعایتان علیه آنان مستجاب نگردد.]

ای فرزندانم! بر شما لازم است به یکدیگر بپیوندید و به هم بخشش کنید و به کمک یکدیگر بشتابید و مبادا با هم قطع رابطه کنید و به هم پشت کنید و پراکنده

ص: 502

شوید. در نیکوکاری و پرهیزگاری با یکدیگر همکاری کنید و در گناه و تعدی دستیار هم نشوید و از خدا پروا کنید که خدا سخت کیفر است. خدا شما اهل بیت را حفظ کند و حرمت پیامبر صلی الله علیه و آلهتان را درباره شما نگهدارد. شما را به خدای می سپارم و بر شما درود می فرستم و رحمت و برکات خدا را برای شما خواهانم. سپس پیوسته می فرمود: «لا اله الا الله» تا آن که چشم از جهان فروبست.

نیز برخی از اصحابش، جهت عیادت به حضور آن حضرت مشرف شدند، امام علیه السلام در آخرین ساعات زندگی، آنان را مخاطب قرار داد و فرمود: «انا بالأمس صاحبکم و الیوم عبرة لکم و غدا مفارقکم. (1)» «من دیروزکنار شما و با شما بودم و امروز وضع و حال من برای شما عبرت است و فردا از شما مفارقت می کنم.»

آن گاه از هوش رفت و پس از لحظه ای چشمان خدا بین خود را نیمه باز کرد و فرمود:

ای حسن! سخنی چند هم با تو دارم، امشب آخرین شب عمر من است، چون درگذشتم مرا به دست خود غسل بده وکفن بپوشان و خودت مباشر اعمال کفن و دفن من باش و بر جنازه من نماز بخوان و در تاریکی شب، جنازه ام را در محلی گمنام به خاک سپارتاکسی از آن آگاه نشود.

همچنین هنگامی که در بستر شهادت قرار داشت، به حسن و حسین علیهما السلام چنین وصیت کرد:

أوصیکما بتقوی الله و ألا تبغیا الدنیا و إن ثمبغتکما ولا تأسفها علی شیء منها زوی عنکما و قولا بالحق و اعملا لأجر و کونا للظالم خصما و للمظلوم عونا أوصیکما و جمیع ولدی و أهلی و من بلغه کتابی بتقوی الله و نظم أمرکم وصلاح ذات بینکم فإنی سمعت جدکما ص یقول صلاح ذات البین أفضل من عامة الصلاة و

ص: 503


1- نهج البلاغه، خطبه 149، و نامه 23.

الصیام الله الله فی الأیتام فلا تغبوا أفواههم ولا یضیعوا بحضرتکم و الله الله فی جیرانکم فإنهم وصیة نبیکم ما زال یوصی بهم حتی ظننا أنه سیورثهم و الله الله فی القرآن لا یسبقکم بالعمل به غیرکم و الله الله فی الصلاة فإنها عمود دینکم و الله الله فی بیت ربکم لا تخلوه ما بقیتم فإنه إن ترک لم تناظروا و الله الله فی الجهاد بأموالکم وأنفسکم و ألسنتکم فی سبیل الله و علیکم بالتواصل و التبالذل و إیاکم و التدابر و التقاطع لا تترکوا الأمر بالمعروف والنهی عن المنکر فیولی علیکم أشرارکم شرارکم ثم تدعون فلا یستجاب لکم ثم قال یا بنی عبد المطلب لا ألفینکم تخوضون دماء المسلمین خوضا تقولون قتل أمیرالمؤمنین قتل أمیرالمؤمنین ألا لا تقتلن بی إلا قاتلی انظروا إذا أنا مت من ضربته هذه فاضربوه ضربة بضربة ولا تمثلوا بالرجل فإنی سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله یقول إیاکم و المثلة و لو بالکلب العقور؛ (1) «شما را به تقوای الهی سفارش می نمایم، و اینکه دنیا را مجویید گرچه دنیا شما را بجوید، و بر آنچه از دنیا از دستتان رفته متأسف نباشید. حق بگویید، و برای ثواب الهی بکوشید. دشمن ستمگر و یار ستمدیده باشید. شما و همه فرزندان و خاندانم و هر که این وصیتم به او می رسد را به تقوای الهی، و نظم در زندگی، و اصلاح بین مردم سفارش می کنم، چرا که از جد شما صلی الله علیه و آله شنیدم می فرمود: «اصلاح ذات البین از عموم نماز و روزه بهتر است». خدا را خدا را در باره یتیمان، آنان را گاهی سیر و گاهی گرسنه مگذارید، مباد که در کنار شما تباه شوند. خدا را خدا را در رابطه با همسایگان، که مورد سفارش پیامبر صلی الله علیه و آله شمایند، پیوسته به آنان سفارش داشت تا جایی که گمان بردیم میراث برشان خواهد ساخت خدا را خدا را در باره قرآن ، نیاید که دیگران در عمل به آن از شما پیشی جویند. خدا را خدا را در باره نماز، که نماز عمود دین شماست. خدا را خدا را در باره خانه پروردگارتان، تا

ص: 504


1- نهج البلاغه، نامه 37، وصیت به امام حسن و امام حسین علیهما السلام

وقتی هستید آنجا را خالی مگذارید، که اگر خالی گذاشته شود از کیفر حق مهلت نیابید. خدا را خدا را در باره جهاد با اموال و جان و زبانتان در راه خدا. بر شما باد به پیوند با هم و بخشش مال به یکدیگر، و بپرهیزید از دوری و قطع رابطه با هم. امر به معروف و نهی از منکر را وانگذارید، که بد کارانتان بر شما مسلط شوند، آن گاه دعا کنید و به اجابت نرسد. سپس فرمود: ای فرزندان عبد المطلب، نیابم شما را که به بهانه کشته شدن من در خون مسلمانان فرو افتید و گویید: امیرالمؤمنین کشته شد، امیرالمؤمنین کشته شد معلومتان باد که فقط قاتلم باید قصاص شود. ملاحظه نمایید هرگاه من از این ضربت او از دنیا رفتم تنها او را یک ضربت بزنید، و گوش و بینی و اعضای او را قطع کنید، که من از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم می فرمود: «از مثله کردن دوری کنید هر چند در باره سگ گاز گیرنده باشد».

نیز در آن حال به فرزندان خود فرمود:

زود باشد که فتنه ها از هر سو به شما روآورد، و منافقان این امت، کینه های دیرینه خود را از شما طلب کنند و از شما انتقام بکشند، پس بر شما باد به صبرکه عاقبت صبرنیکواست.

سپس رو به امام حسن و امام حسین علیهما السلام فرمود:

بعد از من بر خصوص شما فتنه های بسیار واقع می شود، پس صبر کنید تا خدا میان شما و دشمنانتان حکم کند، زیرا او بهترین حکم کنندگان است.

پس به امام حسین علیه السلام روکرد و فرمود:

ای اباعبدالله ! تو را این امت شهید می کنند، پس بر تو باد به تقوا و صبر دربلا.

پس مدتی بیهوش شد، چون به هوش آمد فرمود: اینک رسول خدا صلی الله علیه و آله با و عم من حمزه و برادرم جعفر نزدیک من آمدند و گفتند: زود بشتاب که ما مشتاق و منتظر توییم.

پس دیده های مبارک خود را گردانید و به اهل بیت خود نظر کرد و فرمود:

همه را به خدا می سپارم، خدا همه را به راه حق و راست بدارد و از شر دشمنان

ص: 505

حفظ فرماید، خدا خلیفه من است بر شما و خدا بس است برای خلافت و نصرت .

آن گاه فرمود: بر شما باد سلام ای فرشتگان خدا! سپس فرمود:

«لِمِثْلِ هَذَا فَلْيَعْمَلِ الْعَامِلُونَ » (سوره صافات، آیه 61) «إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَالَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ » (سوره نحل، آیه 128) عمل کنندگان باید برای مثل چنین زمانی و چنین جایگاهی عمل کنند، به درستی که خداوند با پرهیزکاران و نیکوکاران است.

پس پیشانی مبارکش در عرق نشست و چشم های مبارک را بر هم گذاشت و دست و پای را به جانب قبله کشید و فرمود:

أشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شریک له و أشهد أن محمدا عبده و رسوله. (1) این بگفت و به قدم شهادت، به سوی جنت خرامید. صلوات الله وسلامه علیه و العنه الله علی قایله. .

این واقعه دردناک در شب جمعه، بیست و یکم شهر رمضان سال چهلم از هجرت به وقوع پیوست.

در آن حال صدای شیون و گریه از خانه آن حضرت بلند شد، و اهل کوفه دانستند که مصیبت آن حضرت واقع شده است، و از تمامی شهر کوفه صدای شیون وگریه بلند شد مانند روزی که رسول خدا صلی الله علیه و آله نه از دنیا رحلت فرموده بود.

تجهیز حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام

محمدبن حنفیه روایت کرد که: چون برادرانم مشغول غسل شدند، امام حسین علیه السلام آب می ریخت و امام حسن علیه السلام غسل می داد و احتیاج نداشتند به کسی که جسد آن حضرت را بگرداند و بدن مبارک هنگام غسل، خود از این سوی بدان سوی می شد و بویی خوش تر از مشک و عنبر از جسد مطهرش به مشام

ص: 506


1- بحارالانوار، ج 42، ص 293.

می رسید. چون از کار غسل فارغ شدند، امام حسن علیه السلام صدا زد: ای خواهر! حنوط جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله را بیاور. پس زینب علیها السلام مبادرت کرد و سهم حنوط امیرالمؤمنین علیه السلام را که بعد از پیامبر و فاطمه علیها السلام به جای مانده بود و از همان کافوری بود که جبرئیل از بهشت آورده بود، حاضر ساخت.

پس آن حضرت را در پنج جامه کفن کردند و در تابوت نهادند و به حکم وصیت امیرالمؤمنین علیه السلام، دنبال تابوت را حسنین علیهما السلام برداشتند و جلوی آن را جبرئیل و میکائیل می بردند و به جانب نجف شتافتند. بعضی از مردم خواستند به مشایعت بیرون شوند، امام حسن علیه السلام ایشان را به مراجعت فرمان کرد. و حضرت امام حسین علیه السلام می گریست و می فرمود: «لا حول و لا قوة إلا بالله العلی العظیم» ای پدر بزرگوار! پشت ما را شکستی، گریه را از جهت تو آموخته ام.

ومحمد بن حنفیه گفته است: به خدا سوگند! من دیدم که جنازه آن حضرت بر هر دیوار و عمارت و درختی که می گذشت آنها خم می شدند و نزد جنازه آن حضرت تواضع می کردند. و موافق روایت امالی شیخ طوسی چون جنازه آن حضرت گذشت به قائم غری» و آن در قدیم بنایی بود گویا شبیه به میل که آن را قلم نیز می نامیدند، پس به جهت تعظیم و احترام آن نعش مطهر، کج و منحنی شد، چنان چه سریر ابرهه در وقت داخل شدن عبدالمطلب برابرهه به جهت تعظیم آن جناب منحنی وکج شد، و اینک به جای آن قائم، مسجدی است که آن را مسجد «حتانه» می نامند و در شرق نجف به فاصله سه هزار درع تقریبا واقع است. چون جنازه به موضع قبر آن حضرت رسید فرود آمد، پس جنازه را بر زمین نهادند و امام حسن علیه السلام به جماعت بر آن حضرت نماز خواند وهفت تکبیر گفت و بعد از نماز جنازه را برداشتند و آن موضع را حفر کردند، ناگاه قبرساخته ولحد پرداخته، ظاهر شد و در قبر لوحی فرش بود که بر آن لوح به خط سریانی دو سطر نقش بود که این کلمات ترجمه آن است: بسم الله الرحمن الرحیم هذا ما حفرة نوح النبی لعلی وصی محمد صلی الله علیه و آٖله قبل الطوفان بسبعمأة عام. «به نام خداوند رحمان

ص: 507

و رحیم، این قبری است که نوح پیامبر هفتصد سال قبل از طوفان برای علی وصی محمد صلی الله علیه و آله آماده کرده است». (1)

چون خواستند آن حضرت را داخل قبر بگذارند صدای هاتفی شنیدند که می گفت: فرو برید او را به سوی تربت طاهره و مطهره که حبیب به سوی حبیب خود مشتاق گردیده است. و نیز صدای منادی شنیده شد که گفت: حق تعالی شما را صبر نیکوکرامت فرماید در مصیبت سید شما و حجت خدا بر خلق خویش.

و از امام محمد باقر علیه السلام منقول است که: حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام را پیش از طلوع صبح در ناحیه غریین دفن کردند و در قبر آن حضرت امام حسن و امام حسین علیهما السلام ومحمد بن حنفیه و عبدالله بن جعفر داخل شدند. (2)

ای برترین پدیده عدل خدا علی * در کشتی نجات بشرناخدا علی

حق را چنان که باید و شاید شناختی * ای ماسوا به حق توناآشنا علی

عالم نیازمند تو، جزعقل کل نبی * ای بی نیاز از همه ماسوا علی

سرچشمه بقایی و باقی چوذات حق * راه محبت توندارد فناعلی

معصومی از گناه بدان حد که ره نیافت * یک لحظه در خیال توفکر خطا علی

مات است روح علم زنهج البلاغه ات * کردی چه خوب حق سخن را ادا علی

هرجان مبتلا زتوگردد رها زغم * هردرد بی دوا زتو گردد دوا علی

می خواهم آن بهشت که دارد صفا زتو * آری بهشت بی تو ندارد صفا علی

دستت خدا گرفت که دست خدا شدی * ای دستگیر مردم بی دست و پا علی

گیری رخت بر آتش و گویی به خویشتن * اندیشه کن زآتش روز جزا علی

از انما ولیکم الله و الرسول * حق را بود ولایت تو مدعا علی

ص: 508


1- بحارالانوار، ج 42، ص 236.
2- بحارالانوار، ج42، ص 236.

برداشت چون رسول خدایت بروی دست * ای لنگر زمین و زمان گفت: یا علی

ای در نماز داده به سائل نگین خویش * اینک من گدا و توو آن عطا علی

یاد تو غم زداید و تسکین جان شود * ای نام دلپذیرتو بهجت فزا علی

من دل شکسته ام به تو بستم امید خویش * من بینوایم و زتوخواهم نوا علی

تا پای تو ببوسم و جان را کنم نثار * ما را عنایتی کن و برسر بیا علی

دل تنگم از فراق تو و این چکامه را * گفتم به یاد آن خرم دلگشا علی

خود ساختی مؤید و خواندی «مویدم» * شرمنده ام به جای تو از این عطا علی

سپس صعصعه روکرد به حضرت امام حسن و امام حسین علیهما السلام ومحمد وجعفر وعباس ویحیی وعون و سایر فرزندان آن حضرت و ایشان را تعزیت گفت و به کوفه مراجعت کردند.

چون صبح طالع شد، برای مصلحتی تابوتی از خانه حضرت بیرون آوردند و آن تابوت را بر شتری بستند و به جانب مدینه روان داشتند. (1)

و نقل شده که عبدالله بن عباس این اشعار را در مرثیه حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام انشاد کرد:

و هز علی بالعراقین لحیته * مصیبتها جلت علی کل مسلم

و قال سیأتیها من الله نازل * ویخضبها اشقی البریة بالدم

فعاجله بالسیف شلت یمینه * لشؤم قطام عند ذاک ابن ملجم

فیاضربة من خاصر ضل سعیه * تبوء منها مقعدا فی جهنم

ففاز امیرالمؤمنین بحظه * وان طرقت احدی اللیالی بمعظم

الا انما الدنیا بلاء و فتنة * حلاوتها شیبب بصبر و علقم (2)

ص: 509


1- بحارالانوار، ج42، ص 296.
2- شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 125 و 126.

سخنان صعصعه بعد از دفن امیرالمؤمنین علیه السلام

صعصعه بن صوحان که از بزرگان اصحاب حضرت امیر علیه السلام است، جزو افراد خاصی است که در تشییع جنازه آن حضرت شرکت کرد.

پس از دفن امام علیه السلام، نزد قبر مقدس ایستاد و مشتی از خاک برگرفت و بر سر خود ریخت و سخنانی پرشور، . در جمع خاندان امیرالمؤمنین علیه السلام و یاران خاص آن حضرت که در تدفین شرکت و کنار مرقد مطهر آن بزرگوار حاضر بودند به ایراد کرد و گفت:

پدر و مادرم فدای تو ای علی و ای امیرالمؤمنین! گوارا باد تو را ای اباالحسن! مولد تو پاکیزه، صبر تو قوی، و جهاد تو بزرگ، پیروز شدی در رأیت، وسود بردی در تجارتت، و وارد شدی بر خدایت، به دیدار خدا رفتی با مژده او، و فرشتگان او در اطرافت و در جوار مصطفی صلی الله علیه و آله مستقر شدی، خدا تو را در جوارش گرامی داشت، و به درجه برادرت پیامبر خدا رسیدی، و از آن ظرف لبریز نوشیدی، از خدا می طلبیم برما منت نهد در پیروی از تو، و عمل به روش تو، و دوستی دوستان تو، و دشمنی با دشمنان تو، و این که ما را با دوستان تو محشور فرماید، به چیزی رسیدی که هیچ کس به آن نرسیده و درک کردی چیزی را که کسی غیر از تو درک نکرده است، در راه خدا سخت پیکار کردی، در پیشاهنگ مصطفی صلی الله علیه و آٖله حق جهاد را ادا کردی، و برای خدا بپا خاستی، تا این که سنت ها را استوار ساختی و فتنه ها را از میان برداشتی و اسلام را برپا و ایمان را نظم بخشیدی، برترین درودها وسلام ها از من بر تو باد، توسط تو پشت مؤمنان گرم بود، و پرچم های راهنما را، واضح ساختی و برافراشتی و سنت ها را قوت دادی، مناقب و فضائلی منحصر، در تو جمع شد، پیش از هر کس دعوت رسول خدا را اجابت کردی، و به یاری او شتافتی، و به جان خود از او حراست کردی، و شمشیر و ذوالفقارت را در جنگ ها از نیام کشیدی، خداوند به وسیله شمشیرت هر جبار متکبری را ذلیل و قلعه های شرک وکفر و دشمنی و پستی

ص: 510

را درهم ریخت و درهم کوبید، وگمراهان و دشمنان از پای درآمدند، پس گوارا باد تو را ای امیر مؤمنان! نزدیک ترین مردم به رسول خدا صلی الله علیه و آٖله، تو بودی، و اول کسی بودی که اسلام آوردی، و از نظر علم و فهم، برترین مردم بودی. خداوند درجه تو را بلند گرداند و منسوب پیامبرش قرار داد، از ظرف یقین لبریزت ساخت و قلبت را محکم و استوار ساخت تا در راه او فداکارترین مردم و پیش قدم ترین افراد در کارهای نیک بودی، خداوند ما را از پاداش تو محروم ندارد، و ما را بعد از تو خوار نفرماید، به خداوند سوگند! زندگی و حیات توکلید هر نیکی و برکت و قفل و مانع هر بدی وشربود، و امروز با رفتن تو هر شی باز و هر خیری بسته شد. آری، اگر مردم از تو می شنیدند و تو را می شناختند برکات از بالای سرشان و زیر قدم هایشان بر آنان می ریخت و غرق در نعمت های خداوند می شدند، ولی مردم دنیا را بر آخرت ترجیح دادند.

سپس صعصعة بن صوحان بلند گریه می کرد و هر کس سخنش را می شنید می گریست. (1)

حسنین علیهما السلام و همراهان پس از دفن جنازه حضرت به کوفه برگشتند و ابن ملجم نیز همان روز (21 رمضان) به ضرب شمشیر امام حسن علیه السلام کشته شد و راه جهنم را در پیش گرفت.

سخنان امام حسن علیه السلام پس از بازگشت از دفن پدر

امام حسن علیه السلام در همان روز وارد مسجد شد و در جمع مردم بالای منبر رفت، هنگامی که خواست سخن بگوید، گریه کرد، همه افرادی که در مسجد بودند نیز

ص: 511


1- بحارالانوار، ج 42، ص 295.

گریه کردند، (1) و پس از حمد و ثنای الهی و درود بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله چنین فرمود:

لقد قبض فی هذه اللیلة رجل ما سبقه الاولون ولا یدرکه الاخرون.... (2)

در این شب کسی از دنیا رحلت فرمود که پیشینیان، در عمل، از او سبقت نگرفتند، و آیندگان نیز در کردار، به او نخواهند رسید، او چنان کسی بود که در کنار رسول خدا صلی الله علیه و آله پیکار می کرد و جان خود را سپر بلای او می نمود، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله پرچم را به دست با کفایت او می داد و برای جنگیدن با دشمنان دین، وی را در حالی که جبرئیل و میکائیل از راست و چپ همدوش او بودند به میدان کارزار می فرستاد و از میدان های رزم برنمیگشت مگر با فتح و پیروزی که خداوند نصیب او می فرمود. او در شبی وفات کرد که عیسی بن مریم در آن شب به آسمان بالا رفت و همان شبی که یوشع بن نون [وصی حضرت موسی] از دنیا رفت، و همان شبی که قرآن نازل گشت. هنگام مرگ از مال و منال دنیا هفتصد درهم داشت که می خواست با آن برای خانواده اش خدمتکاری تهیه کند.

چون این سخنان را فرمود گریست و مردم نیز با آن حضرت گریه کردند، امام حسن علیه السلام با این خطبه کوتاه که در یادبود پدرش ایراد فرمود غلق تبت و بزرگی منزلت علی علیه السلام را در افکار و اندیشه حاضران جایگزین ساخت، و این توصیف و تمجیدی که درباره علی علیه السلام کرد تعریف پدری به وسیله پسرش نبود بلکه توصیف امامی به وسیله امام دیگر بود که بهتر از همه کس او را می شناخت.

ص: 512


1- ارشاد شیخ مفید، ص 188 (تاریخ امام حسن علیه السلام و جلاء العیون مجلسی، باب سوم، غسل ودفن امیرالمؤمنین علیه السلام، ص370.
2- اصول کافی، ج 1، کتاب الحجة، باب مولد امیرالمؤمنین علیه السلام، ص 457.

امیرالمؤمنین علیه السلام از شهادت خود آگاه بود

در اصول کافی بابی است تحت عنوان این که ائمه علیهم السلام جز به عهد و فرمان خدا، کاری را انجام نداده و نمی دهند و از فرمان خدا تجاوز نمی کنند. در این باب پنج روایت مفصل آمده است، مبنی بر این که: خداوند متعال به وسیله جبرئیل مکتوبی مهر شده بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نازل کرد و فرمود: این مکتوب وصیت تو است به اهل بیتت، علی واولاد معصوم آن بزرگوار، و آن مکتوب چند مهر داشت.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آن مکتوب را به امیرالمؤمنین علیه السلام داد و دستور فرمود مهر اول را بگشاید و به آنچه در آن است عمل کند، امیرالمؤمنین علیه السلام، مهر اول را گشود و به آنچه در آن نوشته بود عمل کرد، سپس آن را به امام حسن علیه السلام داد و آن حضرت مهر دوم را گشود و به آنچه در آن نوشته بود عمل کرد، حسین علیه السلام مهر سوم را گشود، دید در آن نوشته است، جنگ و جهاد کن و بکش و کشته می شوی، و عده ای را برای شهادت همراه خودت ببر، برای آنان شهادت نیست جز این که همراه تو باشند، امام حسین علیه السلام طبق آن عمل کرد و پیش از شهادتش مکتوب را به علی بن الحسین علیه السلام داد، او نیز مهر چهارم را گشود و به آن عمل کرد... [تا آخرین امام معصوم علیهم السلام (1)]

در همین کتاب از شخصی به نام «حسن علیه السلام بن جهم» نقل کرده که می گوید:

به حضرت رضا علیه السلام عرض کردم: همانا امیرالمؤمنین علیه السلام قاتل خود را شناخته بود و می دانست که در چه شبی و در چه مکانی کشته می شود، و چون صیحه و صدای مرغابی ها را در خانه شنید فرمود: اینها صیحه زنانی هستند که در پی آن نوحه گرانند، و چون ام کلثوم به آن حضرت عرض کرد: ای کاش! امشب نماز را در خانه می خواندی و برای نماز جماعت دیگری را می فرستادی، حضرت نپذیرفت و

ص: 513


1- اصول کافی، ج1، ص279 (باب) أن الأئمه علیهم السلام لم یفعلوا شیئا ولا یفعلون الآ بعهد من الله وامر منه لا یتجاوزونه.

در آن شب بدون اسلحه به مسجد رفت، در صورتی که می دانست ابن ملجم با شمشیر آن حضرت را به قتل می رساند و اقدام به چنین کاری جایز نیست، حضرت کاظم علیه السلام فرمود: آنچه گفتی درست است ولی حضرت امیر علیه السلام خودش اختیار فرمود تا در آن شب مقدرات خدای عزوجل اجرا شود. (1)

از این روایت معلوم می شود که: اصل این قضایا، در نزد سائل مسلم و قطعی بوده است، و فقط وجه جواز آن را نمی دانسته و سؤال کرده است، حضرت رضا علیه السلام نیز وجه جواز آن را بیان فرموده است که جواب امام علیه السلام در حقیقت بیان همان چیزی است که در روایات آمده بود و قبلا به خلاصه آنها اشاره کردم، «از این که امیرالمؤمنین علیه السلام طبق مکتوب مهر شده ای که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به او داد، عمل کرد، تا امر خداوند سبحان را اطاعت کرده باشد و آنچه را خدا صلاح دانسته و مقدر فرموده، واقع شود. (لیمضی مقادیر الله».

علامه مجلسی رحمة الله، در شرح این روایت فرموده است:

ائمه علیهم السلام به همه حوادث و پیش آمدها و بلاهایی که بر آنان واقع می شود آگاه بودند و تکلیف نداشتند طبق علم خود عمل کنند و از بلاها و حوادث اجتناب کنند، همان گونه که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وامیرالمؤمنین علیه السلام منافقان را می شناختند و از عقاید فاسدشان آگاه بودند، ولی مکلف نبودند که از آنان دوری کنند، ازدواج نکنند، با ایشان را از خود طرد کنند، مگر زمانی که از آنان عمل موجب طرد مشاهده

ص: 514


1- عن الحسن بن الجهم قال: قلت للرضا علیه السلام: ا أمیرالمؤمنین علیه السلام قد عرف قاتله و اللیلة التی یقتل فیها و الموضع الذی یقتل فیه و قوله لما سمع صیاح الإوز فی الدار: «صوائح تتبعها نوائح» و قول أم کلثوم : لو صلیت اللیلة داخل الدار و أمرت غیرک یصلی بالناس، فأبی علیها و کثر دخوله و خروجه تلک اللیلة بلا سلاح و قد عرف علیه السلام ابن ملجم لعنه الله قاتله بالسیف کان هذا مما لم یجر تعرضه ؛ فقال: ذلک کان ولکنه خیر فی تلک اللیله لتمضی مقادیر الله عزوجل. اصول کافی، ج1، کتاب الحجه، باب ان الائمه علیهم السلام یعلمون متی یموتون ص259، ج4.

می کردند... (1)

مؤلف: حضرت ابراهیم علیه السلام به امر خدا، فرزند و همسرش را برد در وادی غیر ذی زرع، که نه انسانی وجود داشت و نه پرنده و نه چرنده ای، نه آب یافت می شدو نه گیاهی، «رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ » (سوره ابراهیم 14، آیه 37)؛ و حال اینکه این کار به حسب ظاهر، به هلاکت رساندن زن و فرزند، و صد در صد غیر عاقلانه محسوب می شد، ولی از آنجا که حضرت ابراهیم علیه السلام می داند دستور خدا دارای مصالحی است که انسان از آنها آگاهی ندارد، لذا بدون چون و چرا انجام داد.

مادر حضرت موسی علیه السلام از جانب خدا مأمور می شود فرزند شیرخوارش را در صندوقی بنهد و به دریا افکند « فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ » (سوره قصص 28، آیه 7) و وی امر خدا را اطاعت کرد هر چند به ظاهر عاقلانه نبود، اما او آگاه بود که امر خدا دارای مصلحت است و بعدها آشکار می شود که صبر، میوه ای شیرین دارد .

داستان کربلای حضرت سیدالشهدا علیه السلام نیز از همین قبیل است، و در این رابطه، بیانات عالم عظیم الشأن، مرحوم کاشف الغطاء قدس سره را، در صفحه 951 همین کتاب ، تحت عنوان «سیاست حسینی» آورده ام، حتما ملاحظه فرمایید.

عدل امام علیه السلام مانع مؤاخذه، پیش از جنایت است

عدل و بزرگواری امیرالمؤمنین علیه السلام، مانع معرفی قاتل خود بود، و با این که می دانست ابن ملجم قاتل او است، ولی او را پیش از جنایت مجازات نکرد و قصاص قبل از جنایت را جایز ندانست.

کشتن امام علیه السلام بزرگترین جنایت بشری بود، و قاتل آن حضرت، از بزرگ ترین

ص: 515


1- مرآت العقول، ج 3، ص 122 (روایت تلخیص شد).

جنایتکاران تاریخ بشریت است.

ابن ملجم قاتلی بود که از امیرالمؤمنین علیه السلام، جز مهر و محبت چیزی ندیده بود. جنایت او در مسجدی مثل مسجد کوفه واقع شد، آن هم در افضل ماه ها، ماه مبارک رمضان، در افضل شب ها، شب قدر، در بهترین ساعات، هنگام طلوع فجر، در بهترین حالات، حال نماز، در افضل اعمال نماز، سجده.

میسر نباشد به کس این سعادت * به کعبه ولادت، به مسجد شهادت

آری، شدت عدل امام علیه السلام، اجازه نداد شقی ترین انسانها را به مردم معرفی کند، و با این که از آینده و قصد شومش اطلاع داشت ، اقدامی ویا حکمی صادر فرماید.

پیامبر عظیم الشأن اسلام صلی الله علیه و آله فرمودند: «علی مع الحق والحق معه لایفترقان» (1) علی علیه السلام با حق است و حق با علی علیه السلام است، و هیچگاه از هم جدا نمی شوند.

ما همه بنده ایم و مولا اوست * که علی علیه السلام با حق است و حق با اوست

ماهمه ذره ایم و او خورشید * ما همه قطره ایم و دریا اوست

محفل آرای بزم وادی طور * مشعل افروز طور سینا اوست

آن که لعل لبش به وقت سخن * کند احیا دوصد مسیحا اوست

آن که در گوش خاکیان گوید * قصه راه آسمانها اوست

از شرف آن که روی دوش نبی * جای دست خدا نهد پا اوست

با نبی آن که گفت در خلوت * راز معراج آشکارا اوست

او مسما و دیگران همه اسم * غیر او جمله لفظ و معنا اوست

آن که هردم زحال قاتل خویش * شود از روی لطف جویا اوست

وآنکه با دشمنان خود کرده است * رحمت و شفقت و مدارا اوست

هم چنین حضرت خاتم الانبیا صلی الله علیه و آله فرمودند:

ص: 516


1- ینابیع المودة، صفحه 55.

سیکون بعدی فتنة مظلمة، الناجی من تمسک بالعثروة الوثقی، فقیل: یا رسول الله! من العروة الوثقی؟ قال: ولایة سید الوصیین، قیل: یا رسول الله ! و من سید الوصیین؟ قال: امیرالمؤمنین، قیل: یا رسول الله ! و من امیرالمؤمنین ؟ قال: مولی المسلمین و امامهم بعدی، قیل: یا رسول الله ، ومن مولی المسلمین و امامهم بعدک قال: اخی علی بن ابی طالب؛ (1) پس از من فتنه ای به پا خواهد شد، فتنه های تاریک و ظلمانی، فقط کسانی نجات پیدا می کنند که به دست آویز محکم، خود را بیاویزند. عرض کردند: ای رسول خدا صلی الله علیه و آله ! دست آویز محکم کیست؟ فرمود: ولایت سید و سرور اوصیای پیامبر صلی الله علیه و آله. عرض کردند: سید اوصیای پیامبر صلی الله علیه و آله کیست؟ فرمود: امیر مؤمنان علیه السلام. عرض کردند: امیر مؤمنان علیه السلام کیست؟ حضرت به فرمود: بزرگ صاحب اختیار مسلمانان و

امام آنان پس از من. عرض کردند: یا رسول الله صلی الله علیه و آله! سرور ایشان وامامشان بعد از شما کیست ؟ فرمود: برادرمن، علی بن ابی طالب علیه السلام.

مرقد مطهر امام علیه السلام مدتی مخفی بود

طبق سفارش خود حضرت امیر علیه السلام، محل دفن و قبر مقدسش را با زمین یکسان کردند، که مبادا دشمنان آن حضرت، قبر را بشکافند و اهانت کنند و تا زمان امام صادق علیه السلام همچنان مخفی بود.

هنگامی که منصور دوانقی دومین خلیفه عباسی، امام صادق علیه السلام را از مدینه به عراق احضار کرد، حضرت هنگام رسیدن به کوفه، به زیارت مرقد مطهر امیرالمؤمنین علیه السلام رفت و محل آن را مشخص کرد.

شیخ مفید نیز در مورد پیدا شدن قبر مقدس حضرت امیر علیه السلام، روایتی نقل کرده است، به این مضمون که عبدالله بن حازم گفت: روزی با هارون الرشید برای شکاراز

ص: 517


1- غایه المرام، ص 621، ح 23 .

کوفه بیرون رفتیم و در پشت کوفه به غریین رسیدیم، در آن جا آهوانی را دیدیم و برای شکار آنها سگ های شکاری و بازها را به سوی آنها رها ساختیم، آنها ساعتی دنبال آهوها دویدند، اما نتوانستند کاری بکنند و آهوها، به تپه ای که در آن جا بود پناه برده و بالای آن ایستادند و ما دیدیم که بازها به کنارتپه فرود آمدند و سگ ها نیز برگشتند، هارون از این حادثه تعجب کرد و چون آهوها از تپه فرود آمدند دوباره بازها به سوی آنها پرواز کرده و سگ ها هم به طرف آنها دویدند آهوها به فراز تپه رفته و بازها و سگ ها نیز بازگشتند و این واقعه سه بار تکرار شد! هارون گفت: بروید و در این حوالی هرکه را پیدا کردید نزد من آورید، ما رفتیم و پیرمردی از قبیله بنی اسد را پیدا کردیم و او را نزد هارون آوردیم، هارون گفت: ای شیخ! مرا خبرده این تپه چیست؟ آن مرد گفت: اگر امانم دهی تو را از آن آگاه سازم! هارون گفت: من با خدا عهد می کنم که تو را از مکانت بیرون نکنم و به تو آزار نرسانم. شیخ گفت: پدرم از پدرانش به من خبر داده است که قبر علی بن ابی طالب در این تپه است و خدای تعالی آن را حرم امن قرار داده است چیزی آن جا پناهنده نشود جز این که ایمن گردد!

هارون که این را شنید پیاده شد و آب خواست و وضوگرفت و نزد آن تپه نماز خواند و خود را به خاک آن مالید وگریست و سپس [به کوفه] برگشتیم. (1)

مرثیه در عزای امیرالمؤمنین علیه السلام

در عزای امیرالمؤمنین علیه السلام مرثیه های بسیاری سروده اند، از آن جمله اشعار ذیل است که گفته اند، ام هیثم دختراسود نخعی سروده است.

الا یا عین ویحک فاسعدینا * الا تبکی امیرالمؤمنینا

ای چشم ! وای بر تو ما را یاری کن و برای امیرالمؤمنین اشک بریز.

ص: 518


1- ارشاد شیخ مفید، ص 19 (فی موضع قبر امیرالمؤمنین علیه السلام.

زرئنا خیر من رکب المطایا * و خیسها و من رکب السفینا

ما مصیبت زده در فقدان کسی هستیم که او بهترین سوارکاران و کشتی نشستگان بود. (از همه بهتر بود).

و من لبس النعال ومن حذاها * و من قرء المثانی و المئینا

و بهترین کسی که نعلین پوشیده و بدانها گام برداشته و سوره های مثانی و مئین قرآن را خوانده بود.

و کنا قبل مقتله بخیر * نری مولی رسول الله فینا

وما پیش از شهادت او زندگی خوشی داشتیم چون یارو پسر عموی رسول خدا را در میان خودمان می دیدیم.

یقیم الدین لا یرتاب فیه * و یقضی بالفرائض مستبینا

[علی علیه السلام] کسی بود که دین خدا را بدون شک و تردید بر پا می داشت و به فرایض آن آشکارا حکم می فرمود.

و لیس بکاتم علما لدیه * و لم یخلق من المتجبرینا

وهیچ علمی را [از اهل آن] مکتوم ونهان نمی داشت و از جباران و متکبران هم نبود .

و یدعو للجماعة من عصاه * و ینهک قطع ایدی السارقینا

و هر که او را نافرمانی می کرد وی را برای هدایت به اتفاق و جماعت دعوت می کرد و در بریدن دست سارقین جدیت می کرد.

لعمر ابی لقد أصحاب مصر * علی طول الصحابة أو جعونا

به جان پدرم سوگند! مردم شهر کوفه خاطر ما را پس از آن که مدتی با او أنس و مصاحبت داشتیم دردناک کردند.

و غرونا بانهم عکوف * و لیس کذاک فعل العاکفینا

و آنان به نام این که دور ما را گرفته و ملازم ما هستند ما را فریب دادند در صورتی که روش ملازمان این چنین نباشد.

ص: 519

افی شهر الصیام فجتعمونا * بخیر الناس طرا اجمعینا

آیا در شهر رمضان ما را با [شهادت] بهترین مردم اندوهناک و رنجیده خاطر ساختید؟

و من غیر النبی فخیر نفس * ابوحسن و خیر الصالحینا

[با شهادت] کسی که پس از پیامبر صلی الله علیه و آله بهترین مردم بود یعنی حضرت ابوالحسن که بهترین شایستگان بود.

اشاب ذوابتی و اطال حزنی * امامة حی فارقت القرینا

هنگامی که امام علیه السلام [دختر علی علیه السلام] پدرش را از دست داد [غم و اندوه او] گیسوی مرا سفید کرد و اندوهم را طولانی ساخت.

تطوف بها لحاجتها إلیه * فلما استیأصت رفعت رنینا

[زیرا] او به جستجوی پدرش می گردد و چون از یافتن او نا امید می شود صدایش را به گریه بلند می کند.

و عبرة أم کلثوم الیها * تجاوبها و قد رأت الیقینا

و [درآن حال] اشک چشم ام کلثوم که مرگ پدر را دیده است گریه امامه را پاسخ می دهد.

فلا تشمت معاویة بن صخر * فإن بقیة الخلفاء فینا (1)

ای معاویة بن ابوسفیان! ما را در شهادت علی علیه السلام) شماتت مکن زیرا بقیه خلفا [دوازده گانه] در خانواده ما است. (2)

فضیلت زیارت امیرالمؤمنین علیه السلام

شخصی به نام، ابو وهب قصری می گوید: در مدینه خدمت امام صادق علیه السلام

ص: 520


1- مجالس السنیه، ص 185؛ مقاتل الطالبین ص 35.
2- نقل از: علی کیست؟ فضل الله کمپانی، ص241.

رسیدم و عرض کردم: فدایت شوم ! نزد شما آمدم و امیرالمؤمنین علیه السلام را زیارت نکردم، حضرت صادق علیه السلام فرمود:

بد کردی، اگر از شیعیان ما نبودی، به تو نگاه نمی کردم، آیا زیارت نکردی کسی را که خدا با ملائکه، او را زیارت می کنند، پیامبران و مؤمنان او را زیارت می کنند؟

گفتم: فدایت شوم، من از این مطلب آگاه نبودم.

حضرت فرمود:

بدان که امیرالمؤمنین علیه السلام نزد خدا از همه ائمه علیهم السلام افضل و برتر است، و از برای او ثواب اعمال خودش و ایشان خواهد بود، در حالی که حضرات ائمه علیهم السلام به مقدار اعمالی که خود انجام داده اند فضیلت و برتری عائدشان می شود. (1)

زیارت امیرالمؤمنین زیارت آدم و نوح است

مفضل گوید: خدمت امام صادق علیه السلام عرض کردم، آرزوی رفتن نجف اشرف (غری) را دارم. حضرت فرمود: آرزویت برای رفتن چیست؟ گفتم: امیرالمؤمنین علیه السلام را دوست داشته و به زیارت آن حضرت علاقه مندم. حضرت فرمود: آیا فضیلت زیارت امیرالمؤمنین علیه السلام را می دانی؟ . گفتم: خیر. یابن رسول الله صلی الله علیه و آله ! مرا از آن آگاه کن. حضرت فرمود:

هرگاه اراده زیارت امیرالمؤمنین علیه السلام را کردی، در واقع استخوان های حضرت آدم علیه السلام و بدن حضرت نوح و حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام را زیارت می کنی.

گفتم: حضرت آدم در بیت الله الحرام دفن شده است، چطور می فرمایید در کوفه [نزد امیرالمؤمنین علیه السلام] می باشد؟

حضرت فرمود: خداوند متعال به حضرت نوح علیه السلام وحی فرمود که پس از طواف

ص: 521


1- کامل الزیارات، باب دهم، ثواب زیارت امیرالمؤمنین علیه السلام ح 1 روایت تلخیص شد.

بیت الله الحرام، تابوتی که در آن استخوان های حضرت آدم در آن بود از آب بیرون آورده و با خود به کوفه آورد و درغری [کوفه] دفن کردند.

سپس حضرت فرمود:

به خدا سوگند! بعد از آباء طاهرین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، یعنی حضرت آدم و نوح، کسی کریم تر از امیرالمؤمنین علیه السلام، در آن سکونت نکرده است. پس هرگاه اراده نجف کردی، استخوان های آدم و بدن نوح و جسم علی بن ابی طالب علیه السلام را زیارت کن، همانا در این صورت تو زائر آباء اولین و حضرت محمد خاتم النبین و علی سید وصیین علیهم السلام خواهی بود. و بدان که برای زیارت آن حضرت درب های آسمان گشوده می شود و مواظب باش از این خیر بزرگ غافل نشوی. (1)

زمهر اولیاء الله شأنی کرده ام پیدا * برای خویش عیش جاودانی کرده ام پیدا

رساگر نیست دست من بقرب خالق یکتا * زمهر دوستانش نردبانی کرده ام پیدا

ولای آل پیغمبر بود معراج روح من * بجز این آسمانها، آسمانی کرده ام پیدا

به حبل الله مهراهل بیت است اعتصام من * برای نظم ایمان ریسمانی کرده ام پیدا (2)

زیارت امیرالمؤمنین علیه السلام همراه با گریه

از حضرت امام رضا علیه السلام نقل است که فرمود: پدرم موسی بن جعفر علیه السلام از پدرش امام جعفر صادق علیه السلام نقل کرده که آن جناب فرمودند: امام زین العابدین علیه السلام قبر امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام را به این کیفیت زیارت کردند:

ابتدا جلوی قبر توقف فرمود و گریه کرد، و بعد از آن این زیارت را خواند: السلام علیک یا امیرالمؤمنین ورحمة الله وبرکاته، السلام علیک یا امین الله فی ارضه... (تا آخر

ص: 522


1- کامل الزیارات، ثواب زیارت امیرالمؤمنین علیه السلام، ح 2.
2- شعر از: فیض کاشانی قدس سره.

زیارت امین الله) (1)

خوشا دردی که درمانش تو باشی * خوشا راهی که پایانش تو باشی

خوشا چشمی که رخسار توبیند * خوشا جانی که جانانش تو باشی

چه خوش باشد دل امیدواری * که امید دل و جانش تو باشی

خوشی و خرمی و کامرانی * کسی دارد که خواهانش تو باشی

چه باک آید ز کس آن کس که او را * نگهدار و نگهبانش تو باشی

مشوپنهان از آن بیچاره کو را * همه پیدا و پنهانش تو باشی

مپرس از کفر و ایمان عراقی * که هم کفروهم ایمانش تو باشی

برای آن به ترک خود نگوید * دل بیچاره تا جانش تو باشی

عراقی طالب درد است دایم * به بوی آن که درمانش تو باشی (2)

ثواب زیارت آن حضرت با پای پیاده

از امام صادق علیه السلام روایت است که فرمود:

هرکس پیاده به زیارت امیرالمؤمنین علیه السلام برود، خداوند عزوجل به هرگامی ثواب یک حج ویک عمره برای او بنویسد، چنانچه پیاده برگردد، به هرگامی ثواب دو حج ودوعمره ، برای او بنویسد. (3)

نیز به ابن مارد فرمود:

ای پسر مارد! هرکس جدم امیرالمؤمنین علیه السلام را عارفا بحقه، (یعنی در حالی که آن حضرت را امام علیه السلام واجب الاطاعه بداند) زیارت کند، خداوند سبحان برای او به شمار هر گامی حج و عمره مقبول بنویسد، ای پسر مارد! به خدا سوگند! آتش جهنم

ص: 523


1- کامل الزیارات، کیفیت زیارت قبر امیرالمؤمنین علیه السلام .
2- خزائن نراقی، ص 18.
3- فرحة الغری سید بن طاوس قدس سره هدیة الزائرین حاج شیخ عباس قمی.

پایی را که در زیارت حضرت امیر علیه السلام غبار آلود شود، نمی خورد، خواه پیاده برود و خواه سواره سپس فرمود: ای پسر مارد! این حدیث را با آب طلا بنویس.

ثواب نماز نزد امیرالمؤمنین علیه السلام

از امام صادق علیه السلام علی نقل است که فرمود: نماز نزد امیرالمؤمنین علیه السلام معادل دویست هزار نماز است. (1)

چند داستان درباره حرم و مرقد مطهر امیرالمؤمنین علیه السلام

در مورد نجف اشرف و حرم مطهر امیرالمؤمنین علیه السلام داستان های بسیاری نقل شده است، برخی از آنها چنین است:

سلطان سلیمان که از سلاطین آل عثمان واحداث کننده نهر حسینیه از شط فرات بود، هنگامی که به کربلای معلا می آمد، ابتدا به زیارت امیرالمؤمنین علیه السلام مشرف می شد، در نجف اشرف از اسب پیاده می شد و به قصد احترام آن حضرت تا حرم مبارک پیاده می رفت.

در یکی از سفرها قاضی لشگرش که ستی متعصبی بوده است با حالت غضب، به حضور سلطان آمد و گفت: تو سلطان زنده هستی و علی بن ابی طالب علیه السلام مرده است، تو چگونه برای زیارت او پیاده می روی؟ پیاده رفتن تو کسر شأن سلطان است، و پس از مقداری صحبت و انکار، گفت: اگر در حرف من تردید داری به قرآن کریم تفأل بزن، سلطان حرف او را پذیرفت و قرآن مجید را دست گرفت و آن را گشود، اول صفحه این آیه بود:

« فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى » (سوره طه، آیه 12)

ص: 524


1- هدیة الزائرین حاج شیخ عباس قمی، ص191 و عروة الوثقی، فصل فی الأمکنة المکروهة، مسأله 5.

کفشهایت را بیرون آور که تودروادی مقدس «طوی» هستی.

سلطان، رو به قاضی کرد و گفت: سخن تو موجب شد که من علاوه بر پیاده رفتن، کفش های خود را هم درآورده و تا حرم مطهر، با پای برهنه، راه را طی کنم.

پس از آن که سلطان از زیارت فارغ شد، آن قاضی پلید، نزد سلطان آمد و گفت: یک نفر از علمای رافضی (شیعیان در این شهر مدفون است، خوب است دستور فرمایی قبر او را نبش کنند و استخوان های پوسیده او را بسوزانند.

سلطان گفت: نام آن عالم چیست ؟ قاضی پاسخ داد: نامش محمد بن حسن طوسی است.

سلطان گفت: این شخص مرده است، و خداوند هر چه را که آن عالم مستحق باشد از ثواب و عقاب به او می رساند، قاضی در نبش قبر مرحوم شیخ طوسی مکالمه زیادی با سلطان کرد، بالأخره سلطان دستور داد هیزم زیادی در خارج نجف جمع کردند و آنها را آتش زدند آن گاه فرمان داد خود قاضی را در میان آتش انداختند و خداوند تبارک و تعالی آن ملعون را در آتش دنیوی قبل از آتش اخروی معذب گردانید. (1)

داستانی دیگر درباره حرم امام علیه السلام

هم چنین نقل است که:

نادرشاه گنبد حرم حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام را طلاکاری کرد، از او سوال کردند، بالای قبه مقدس چه عبارتی نقش کنند؟ نادرشاه گفت: ید الله فوق ایدیهم.

روز بعد وزیر نادر گفت: نادر شاه سواد ندارد و این کلام به دلش الهام شده و خدایی است، اگر قبول ندارید مجددا از او سوال کنید. آمدند و از او پرسیدند که

ص: 525


1- کتاب رنگارنگ، ج 1. منتخب التواریخ، ص 118 با مختصری تفاوت .

بالای قبه مقدس چه کلامی نقش کنیم ؟ گفت: همان عبارت را که دیروز گفتم. (1)

نیز نقل است که وقتی نادر شاه خواست داخل صحن مقدس حضرت امیر علیه السلام بشود، جرأت نکرد، امرکرد زنجیر طلایی به گردنش بیندازند و او را بکشند، ولی کسی جرأت نکرد زنجیر گردن او بیندازد، ناگاه دیدند شخصی ناشناس آمد و زنجیر را به گردن نادر انداخت و او را کشید تا داخل صحن شد، نادر وارد حرم گردید و زیارت کرد، بعد هر چه تجسس کردند که آن شخص را که زنجیر گردن نادرانداخت وکشید، شناسایی کنند شناخته نشد و ناپدید گردید.

معجزه ای از مرقد مطهر امیرالمؤمنین علیه السلام

بر ضریح مقدس حضرت امیر علیه السلام - در پیش رو، نزدیک به بالا سر - جای دو انگشت وجود دارد، و اطراف آن را با جواهرات گران بها مزین کرده اند، بنابر مشهور، این محل، جای دو انگشت مبارک آن حضرت است که از مرقد مطهر بیرون آمده و مزة بن قیس کافر را دو نیم ساخته است. و خلاصه این داستان چنین است.

مرة بن قیس»، مردی از کفار بود و دارای قدرت و سپاه بسیار بود، روزی از آبا و اجداد او سخن گفتند و مطرح کردند که عده ای از آنان به دست علی بن ابی طالب از کشته شدند.

مرة بن قیس از مدفن امیرالمؤمنین علیه السلام سؤال کرد؟ او را به نجف اشرف راهنمایی کردند.

او با لشگر بسیار به سمت نجف حرکت کرد و داخل حرم شد و پس از جسارت و اهانت به حضرت، بر آن شد که قبر امام علیه السلام را بشکافد، ناگاه از مرقد مقدس دو انگشت بیرون آمد وکمر او را دو نیم ساخت، جسد دو نیمه او دو قطعه سنگ سیاه

ص: 526


1- منتخب التواریخ، ص 119.

شد، آنها را آوردند پشت دروازه نجف انداختند و هر کس از آن جا عبور می کرد، به آنها پا می زد.

از خصوصیات آن سنگ های سیاه این بود که هر حیوان و جانوری از آن جا عبور می کرد، بر آنها بول می کرد.

پس از مدتی آنها را وسیله تکدی و استفاده قرار دادند و با گذشت زمان مضمحل و از هم پاشیده شدند. فردوسی، از شعرای قرن چهارم، در این باره گفته است:

شهی که زد به دو انگشت، مژه را به دونیم * برای قتل عدوساخت ذوالفقار انگشت

حکیم سنایی که حدود سنه پانصد بوده، گفته است:

خواب و آرام مره وعنتر * کرده در مغز عقل زیر و زبر

و دیگری گفته است:

آن است امام کز دو انگشت * چون مره قیس کافری کشت

برخی دیگر از شعرا نیز در خصوص این معجزه، قصیده ای ساخته اند. (1)

ص: 527


1- تلخیص از: (هدیة الزائرین) حاج شیخ عباس قمی رحمة الله، ص 217، و منتخب التواریخ ص119. نیز نقل شده است که: در شهر موصل پیرمردی بود به نام احمد بن حمدون عدوی، یکی از بزرگان موصل عازم حج بود، احمدبن حمدون به او گفت: من به تو حاجتی مهم دارم و تو می توانی به آسانی حاجت مرا برآورده کنی، و آن این است که وقتی وارد مدینه شدی و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را زیارت کردی از جانب من به او بگو: چه چیز باعث شد دخترت را به علی بن ابی طالب علیه السلام بدهی؟ به بزرگی شکمش دل خوش کردی، یا به باریکی ساق پایش، یا به سر کم مویش؟ [و عیوبی را به آن بزرگوار نسبت داد ] و سپس آن شخص را سوگند داد که این پیام را به رسول خدا صلی الله علیه و آله برساند. چون آن مرد وارد مدینه شد و پیامبر صلی الله علیه و آله را زیارت کرد، از آن پیام غفلت کرد، شب امیرالمؤمنین علیه السلام را در خواب دید، حضرت به او فرمود: چرا آن پیام را به رسول خدا صلی الله علیه و آله نرساندی؟، آن مرد از خواب بیدار شد و آمد سر قبر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سفارش و حرف های احمد بن حمدون را بازگو کرد. بعد برگشت و خوابید، امیرالمؤمنین علیه السلام را در خواب دید، حضرت دست او را گرفت و به طرف موصل و منزل آن شخص آورد، و درب را گشود و کاردی گرفت و او را کشت، بعد کارد را با ملافه پاک کرد، بعد به طرف سقف در خانه آمد و گوشه سقف را کنار زد و کارد را زیر سقف گذارد و خارج شد. مرد حاجی با ترس و وحشت از خواب بیدار شد و خوابش را به رفقایش گفت و تاریخ آن را یاد داشت کردند، از آن سو خبر قتل احمدبن حمدون به حاکم موصل رسید و همسایه ها را گرفتند و عده ای را زندانی کردند و از کشته شدن او حیران و سرگردان بودند تاحاجیان از سفر برگشتند و از زندانی شدن همسایگان احمد بن حمدون با خبر شدند. آن مرد با رفقایش تکبیر گفتند و صورت خواب را بیان کردند. حاکم موصل آنان را خواست و از تاریخ حادثه سؤال کرد، که نوشته بودند، و ارائه دادند، حاکم گفت اینها دلیل نمی شود، آن حاجی که خواب را دیده بود، گفت: علی علیه السلام کارد خون آلود را به ملافه کشید و بعد هم آن را زیر سقف گزارد. آمدند منزل احمد بن حمدون ، ملافه را دیدند که آلوده به خون است، بعد هم سقف را کنار زدند، کارد را درهمان جا یافتند و صدق خواب آن حاجی برای حاکم و مردم ثابت شد، لذا زندانیان را آزاد کردند و عده ای شیعه شدند. (جلد دوم ارشاد القلوب دیلمی، فی فضل زیارة امیرالمؤمنین علیه السلام، ص433.)

و نیز منقول است که چون خبر شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام را برای معاویه بردند گفت: «ان الأسد الذی کان یفترش ذراعیه فی الحرب قد قضی نحبه.» (1)

آن شیری که چنگال های خود را هنگام جنگ بر زمین گسترده می داشت، وداع جهان گفت.

سپس این شعر را تذکرہ کرد:

قل للأارانب ترعی اینما سرحت * وللظباء بلاخوف و لا وجل (2)

به خرگوشها و آهوها بگو بدون ترس و وحشت هرجا می خواهید چرا کنید.

سجده عایشه در شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام

ابوالفرج نقل کرده است که وقتی خبر شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام به عایشه

ص: 528


1- المناقب للخوارزمی، ص 391.
2- مناقب آل ابی طالب، ج 1، ص 357؛ بحارالانوار، ج 41، ص 69.

رسید، سجده [شکر] بجا آورد.

همچنین ابوالفرج و محمد بن جریر طبری سنی نقل کرده اند: وقتی خبر شهادت حضرت امیر علیه السلام را به عایشه دادند این شعر را قرائت کرد.

فألقت عصاها واستقرت بها النوی * کما قر عینا بالایاب المسافر

عصایش را انداخت و خاطرها و افکار آرام و آسوده شد مانند کسی که چشم به راه مسافر خود باشد که با آمدن او چشمش روشن و قلبش آرام گردد.

کنایه از اینکه من از شنیدن خبر قتل علی علیه السلام قلبم آرام و خیالم راحت و چشمم روشن گشت.

آنگاه پرسید: چه کسی او را کشت؟ گفتند: عبدالرحمن بن ملجم، فورا این شعر ا خواند:

فان یک نائیا فلقد نعاه * غلام لیس فی فیه التراب

هرچند علی علیه السلام دور بود ولی خبر مرگش را غلامی آورد که خاک در دهان او مباد.

زینب، دخترام سلمه حاضر بود و گفتار و رفتار عایشه را دید و شنید، گفت: ای عایشه ! آیا سزاوار است در قتل علی علیه السلام اینگونه خوشحالی و اظهار فرح و شادی کنی و چنین اشعاری را بخوانی؟ عایشه دید بد شد، لذا در پاسخ زینب گفت: این رفتار و گفتار از روی سهو و غفلت اتفاق افتاد، اگر بار دیگر از روی سهو و نسیان چیزی گفتم، مرا متذکر کنید. (1)

ص: 529


1- مقاتل الطالبین ابوالفرج اصفهانی، ص 26، و تاریخ محمد بن جریر طبری سنی، در حوادث سال چهلم هجری، چاپ بیت الأفکار الدولیة، ص 897. محمد بن جریر طبری، متوفای سال 310 ه. ق صاحب کتاب «تاریخ الامم والملوک» معروف به تاریخ طبری». یادآوری: دو نفر به نام «محمدبن جریر طبری» یک نفر شیعه و دیگری سنی بوده و هر دو صاحب کتابهای بسیارند. داستان فوق را طبری سنی نقل کرده است. (سفینة البحار، ماده «جرر» و «طبر»).

شیخ کلینی وابن بابویه رحمهما الله و دیگران روایت کرده اند که: در روز شهادت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام صدای شیون از مردم بلند شد و دهشتی عظیم در مردمافتاد مانند روزی که رسول خدا صلی الله علیه و آله از جهان برفت.

یادآوری: سن شریف امام علیه السلام هنگام شهادت، 63 سال، مدت امامتش حدود سی سال و خلافت ظاهری آن بزرگوار حدود پنج سال بود.

فرزندان امیرالمؤمنین علیه السلام

در ارشاد مفید و در کشف الغمه، عدد اولاد حضرت امیر علیه السلام را بیست هفت، و با احتساب محسن علیه السلام سقط شده، بیست و هشت نفر ذکر کرده اند، دوازده پسر و شانزده دختر:

اول: که از همه بزرگ تر است، حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام.

دوم: امام حسین علیه السلام .

سوم: حضرت زینب علیها السلام.

چهارم: حضرت ام کلثوم علیها السلام.

پنجم: محسن علیه السلام .

این پنج نفر، از حضرت زهرا علیها السلام متولد شدند.

ششم: جناب محمد بن حنفیه، و مادر این بزرگوار خوله دختر جعفربن قیس حنفیه است.

محمد بن حنفیه فرزند امیرالمؤمنین علیه السلام، بعد از امام حسن و امام حسین علیهما السلام است. و این که او را محمد حنفیه گفته اند به لحاظ جد مادری آن بزرگوار بوده است.

هفتم و هشتم و نهم و دهم: جناب عباس، جعفر، عثمان [وقتی او متولد شد

ص: 530

حضرت امیر علیه السلام فرمود: او را به نام برادرم عثمان بن مظعون نام نهادم (1)] و عبدالله ، که این چهار نفر از جناب ام البنین دختر حزام بن خالد متولد شدند و هر چهار بزرگوار، در کربلا به درجه رفیع شهادت رسیدند.

یازدهم: جناب یحیی، که مادرشان اسماء بنت عمیس است.

در مناقب است که این بزرگوار در حیات حضرت امیر علیه السلام از دنیا رفت.

دوازدهم و سیزدهم: جناب محمد اصغر و عبدالله است و کنیه محمد ابوبکر بوده است، ما در این دو بزرگوار لیلی دختر مسعود دارمیه است و هر دو در کربلا شهید شدند.

چهاردهم و پانزدهم: جناب عمر اطرف و رقیه، و مادر این دو بزرگوار ام حبیبه دختر ربیعه است.

شانزدهم و هفدهم: ام الحسن ورمله، ومادر این دو مخدره ام سعید دختر عروة بن مسعود ثقفیه است.

هیجدهم: نفیسه، نوزدهم: زینب صغری؛ بیستم: رقیه صغرا، مادرشان [به نقل ابن شهر آشوب] ام سعید دختر عروة است.

بیست و یکم: ام هانی، بیست و دوم: ام الکرام، بیست و سوم: ام جعفر، بیست و چهارم: امامه، بیست و پنجم: ام سلمه، بیست و ششم: میمونه، بیست و هفتم: خدیجه، بیست و هشتم: فاطمه علیها السلام ، ومادر این بزرگواران متفرقه بودند.

ص: 531


1- عثمان بن مظعون یکی از بزرگان اصحاب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و از خواص آن حضرت بود، و رسول خدا صلی الله علیه و آله او را خیلی دوست می داشت، و بسیار عابد و زاهد بود، هنگامی که فوت کرد پیامبر صلی الله علیه و آله او را بوسید و چون ابراهیم، فرزند آن حضرت وفات کرد، فرمود: ملحق شو به سلف صالحت، عثمان بن مظعون. منتهی الآمال، تاریخ امام حسین علیه السلام ، شهادت اولاد امیرالمؤمنین علیه السلام و فرسان الهیجاء، ج 1، ص 263. عبارات آنها تلخیص شد.

داستان ازدواج ام کلثوم و روایت اصلی

اهل تسنن ادعا می کنند که عمر گفت: از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود: «کل نسب و سبب منقطع یوم القیامة الا نسبی و سببی» روز قیامت هرنوع نسب و سببی قطع می شود، جز نسب و سبب من.» (1) و عمر گفت: من می خواهم با ازدواج با ام کلثوم نسیم با پیامبر صلی الله علیه و آله برقرار شود.

ولی باید به آنان گفت: خود عمر گفت: «حسبنا کتاب الله» کتاب خدا، قرآن مجید ما را کفایت می کند.» و خداوند سبحان در قرآن فرموده است: «فَإِذَا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلَا أَنْسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَلَا يَتَسَاءَلُونَ » (سوره المؤمنون، آیه 101)؛ هنگامی که در صور دمیده شود، هیچ یک از نسبها و پیوندهای خویشاوندی میان آنها در آن روز نخواهد بود، و از یکدیگر تقاضای کمک و یاری نمی کنند.

به علاوه، ازدواجی که بر مبنای زور و تهدید انجام شود، چه نفعی، و چه فخرو شخصیتی به وجود می آورد؟

گذشته از اینها، بر فرض که امیرالمؤمنین علی علیه السلام از روی اضطرار و ناچاری تن به چنین ازدواجی داده باشد، این دلیل بر دوستی نمی شود، چرا که خداوند متعال نیز فرموده است: « فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلَا عَادٍ فَلَا إِثْمَ عَلَيْهِ » (سوره بقره، آیه 173)؛ کسی که مضطروناچارشد گناهی بر او نیست. )

همانگونه که در جریان حضرت لوط چنین شد که وقتی فرشتگان به صورت جوانان زیبا به خانه حضرت لوط درآمدند، فساق و فجار زشت کار به قصد عمل زشتی که در آن سابقه داشتند به سرعت به سمت خانه او آمده، وارد شدند، حضرت لوط به آنها فرمود:

ص: 532


1- این روایت در کتاب «الطراف» سید بن طاووس، ص 76، و تذکرة الفقهاء، ج 2، ص 568، و ناسخ التواریخ، حضرت زینب علیها السلام، ص 14 آمده است.

« قَالَ يَا قَوْمِ هَؤُلَاءِ بَنَاتِي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَلَا تُخْزُونِ فِي ضَيْفِي » (هود، آیه 78.)

ای مردم! این دختران من برای شما پاکیزه و نیکوترند، از خدا بترسید و در باره میهمانانم (با عمل زشت خود مرا سرافکنده نکنید.

ودر آیه دیگر است که:

«قَالَ هَؤُلَاءِ بَنَاتِي إِنْ كُنْتُمْ فَاعِلِينَ » (سوره حجر، آیه 71) حضرت لوط به قوم فاسق خود گفت: این دخترانم را به نکاح شما در می آورم تا چنانچه بنای عملی دارید انجام دهید و با میهمانان قصد بد نکنید.

در این دو آیه، خداوند خبر داده که حضرت لوط حتی پیشنهاد داد دختران معصومش را، در نکاح فجار لواط کار درآورد، تا آبرویش محفوظ بماند، و از روی ناچاری دفع افسد به فاسد کند، و خلاصه ازدواج و دختر به کسی دادن دلیل بر چیزی نمی شود.

اکنون روایت اصلی: مرحوم کلینی نقل کرده است:

عمر بن خطاب ام کلثوم را خواستگاری کرد، حضرت امیر علیه السلام فرمود او کوچک است و وقت ازدواجش نیست؛ عمر مجددا پیام داد و اصرار کرد، حضرت امیر علیه السلام عذرآورد و پاسخ منفی داد.

وقتی عمر از رفت و آمد و اصرار نتیجه نگرفت، از راه تهدید اقدام کرد و عباس عموی امیرالمؤمنین علیه السلام را ملاقات کرد و به او گفت: من چه عیبی دارم، آیا درمن مانعی وجود دارد؟

عباس گفت: این چه حرفی است می زنی؟ قضیه چیست؟

عمر گفت: دختر پسر برادرت را خواستگاری کرده ام، ولی او مرا رد کرده، و پاسخ

ص: 533

منفی داده است. (1) سپس گفت:

به خدا سوگند، چاه زمزم را پر می کنم با توجه به این که عباس منصب آب دادن حجاج را از چاه زمزم داشت، این تهدید را ابتدا متوجه او ساخت که بداند مطلب جدی است و برای شما بنی هاشم هیچ فضیلتی نمی گذارم مگر این که آن را نابود می کنم، و دو نفر را وا می دارم تا شهادت دهند که علی علیه السلام دزدی کرده است و به طور حتم دست راستش را قطع می کنم؛ اما والله لاعوزن زمزم، ولاادع لکم مکرمة الا هدمتها ولأقیمن علیه شاهدین بانه سرق ولاقطعن یمینه.

آنگاه که عباس این تهدیدها را نسبت به خودش و نسبت به حیثیت و آبروی بنی هاشم وشخص امیرالمؤمنین علیه السلام شنید، آن هم با سوگند به کلمه مبارکه «الله» که از اسماء جلاله خداوند است، به خدمت حضرت امیر علیه السلام رسید و تهدیدهای عمر را به آن حضرت بازگو کرد و از او خواست اختیار تزویج ام کلثوم را به او واگذار کند. (2)

در روایت دیگر نقل کرده است که: پس از کشته شدن عمر، حضرت امیر علیه السلام بلافاصله رفت وام کلثوم را از منزل عمر به منزل خود آورد. (3)

این روایت نارضایتی حضرت را ثابت می کند.

البته وقوع چنین ازدواجی (بر فرض وقوع) به حسب ظاهر شرع، اشکال نداشته است و با توجه به موقعیت عمر، و تهدید و قسم او، امیرالمؤمنین علیه السلام را ناچار به پذیرش درخواست عباس عموی خود کرد، و همان گونه که علامه مجلسی رحمة الله فرموده است، این ازدواج [اگر واقع شده باشد] از روی اضطرار وناچاری بوده است. (4)

در روایتی نیز آمده است که عبدالله بن سنان گوید: از امام صادق علیه السلام از تزویج

ص: 534


1- فروع کافی، ج 5، ص 346.
2- فروع کافی ج 6، ص 115؛ وسائل الشیعه، ج 14، ص 433 .
3- کافی، ج 6، ص 115.
4- مرآت العقول، ج 2، ص 25.

ام کلثوم به عمر سؤال کردم، فرمود: «ذلک فرج غصبنا علیه». (1) این ازدواج غاصبانه بود که بر ما تحمیل شد.

در روایت دیگر است که:

عمر، عباس را برای خواستگاری ام کلثوم، نزد حضرت امیر علیه السلام فرستاد، حضرت او را رد کرد، عباس رد علی علیه السلام را به عمر گزارش داد.

عمر گفت: «والله لئن لم یزوجنی لأقتلته». ای عباس! به خدا سوگند اگر علی ام کلثوم را به من ندهد او را خواهم کشت.

عباس سوگند و تهدید عمر را به حضرت امیر علیه السلام بازگو کرد علی علیه السلام مجددا مخالفت خود را اعلان کرد.

عباس مخالفت آن حضرت را به اطلاع عمر رساند.

عمر گفت: ای عباس! روز جمعه در مسجد حاضر شو تا ملاحظه کنی که می توانم علی علیه السلام را به قتل برسانم.

روز جمعه عباس در جمع نمازگزاران حاضر شد.

عمر در پایان خطبه های نماز جمعه گفت: «ای مردم! یک نفر از صحابه معروف پیامبر صلی الله علیه و آله ، مرتکب زنای محصنه شده است، و تنها من از آن اطلاع دارم، نظر شما چیست؟ مردم گفتند: همین که امیرالمؤمنین عمر از آن اطلاع دارد کفایت می کند و شهود دیگری برای اجرای حد لازم نیست».

عمر به عباس گفت: برو آنچه شنیدی به علی علیه السلام بگو، سوگند به خدا اگر ام کلثوم را به من ندهد او را خواهم کشت.

عباس خدمت حضرت امیر علیه السلام رسید و جریان را بازگو کرد، آن حضرت فرمود: می دانم این کار بر عمر سهل و آسان است. در عین حال من هرگز ام کلثوم را به او نمی دهم.

ص: 535


1- فروع کافی، جلد 5، ص 346، و وسائل الشیعه، ج 14، ص 433: «ان ذلک فرج غصبناه» و بحار، ج42، ص 106 و مستدرک الوسائل، ج 14، ص 443.

عباس گفت: پس اختیار ام کلثوم را به من واگذار، و حضرت را قسم داد که با او مخالفت نکند، سپس نزد عمر رفت وام کلثوم را به ازدواج عمر درآورد. (1)

مولف: با توجه به حوادثی که پس از رحلت پیامبر اکرم به وقوع پیوست، و با توجه به این که بنی هاشم عموما، وامیر المؤمنین و فرزندان زهرا صلوات الله علیهم اجمعین، به ویژه، از دستگاه حاکم، دلی پر خون داشتند و هنوز صدای ناله ها و گریه های شبانه روزی مادرشان در گوششان طنین افکن بود، و از سویی عمر دارای زن و فرزند بود و بخش آخر عمرش را سپری می کرد، در حالی که ام کلثوم کودک و همچون دسته گل بود، آیا می توان گفت امیرالمؤمنین علیه السلام و حسنین علیهما السلام و حضرت زینب علیها السلام و بنی هاشم به این ازدواج راضی بوده اند؟ و با میل و رغبت دسته گل معصوم خود را در اختیار مردی سالمند قرار دادند؟ اگر چنین است پس رحمت و محبت به فرزند کجا رفت؟ محبت میان خواهر و برادر کجا رفت؟ پس آیه مبارکه « رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ » (سوره فتح، آیه 29) چه شد؟

یادآوری: نظر بر این که داستان ازدواج ام کلثوم با عمر مورد اختلاف بوده و در کتاب های روایی و تاریخی به طور گوناگون نقل شده است. لذا برخی بزرگان، مثل شیخ مفید قدس سره، وقوع چنین ازدواجی را انکار کرده اند. (2)

و عده ای هم به این نتیجه رسیده اند که این ازدواج از باب ضرورت و ناچاری صورت گرفته است.

برخی هم فرموده اند: ام کلثومی که به ازدواج عمر در آمده، از زن های دیگر امیرالمؤمنین علیه السلام بوده است. (3)

ص: 536


1- مستدرک الوسائل جلد 14، ص 443.
2- بحارالانوار، جلد 42، ص 107.
3- منتخب التواریخ، ص 95.

برخی نیز گفته اند: ام کلثومی که به ازدواج عمر در آمده است، ربیبه حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام و دختر ابوبکر از اسماء بنت عمیس بوده است. و چون در کودکی پدر را از دست داد و امیرالمؤمنین علیه السلام اسماء بنت عمیس را که زوجه ابوبکر بود به ازدواج خود درآورد وام کلثوم همراه مادرش در خانه حضرت امیر علیه السلام بزرگ شد، لذا او را «بنت علی» (دختر علی) می خواندند. (1)

برای اثبات این مطلب شواهدی از تاریخ و روایات آورده اند.

یکی از شواهد، روایتی است مبنی بر این که در زمان امام حسن مجتبی علیه السلام در مدینه منوره ام کلثوم زوجه عمر با فرزندش زید پسر عمر، با هم از دنیا رفتند و امام حسن و امام حسین علیه السلام همراه جنازه بودند... (2)

واما ام کلثوم دختر حضرت زهرا علیها السلام در کربلا حضور داشت و جزو اسرا به کوفه و شام برده شد (3) و اگر این ام کلثوم به ازدواج عمر درآمده بود، لااقل به خاطر عمر مورد احترام لشگریزد قرار می گرفت. با این که هیچ اشاره ای به آن نشده است.

آری، حق هم همین است، زیرا انسان عاقل دانا که خداوند متعال به او عاطفه و مهر و محبت نسبت به فرزندش عطا فرموده و دارای شجاعت و عزت نفس و غیرت و اصالت خانوادگی است، چگونه حاضر می شود با میل و رغبت دسته گلش را، دختر کوچکش را به مردی سالمند، با سابقه بد رفتاری که نسبت به مادر

ص: 537


1- طبری نیز از مدائنی نقل کرده است که ابوبکر دختری داشت به نام ام کلثوم، عمر او را خواستگاری کرد و عذر آوردند که کوچک است و سرانجام گفت: من با عمر ازدواج نمی کنم، چون او مردی خشن است و نسبت به زن ها سخت گیر است. تاریخ طبری، ص 705.
2- وسائل الشیعه، ابواب نماز میت ، باب 32، ح 11م.
3- ضمنا در این باره کتاب های مستقلی نوشته شده و با دلیل های تاریخی و روایتی ثابت کرده اند که ام کلثوم دختر حضرت زهرا علیها السلام به ازدواج عمر بن خطاب در نیامده و چنین ازدواجی را نفی کرده اند. و نقل شده که علامه شیخ محمد جواد بلاغی صاحب تفسیر آلاء الرحمن رساله مفصلی در نفی ازدواج ام کلثوم، دختر حضرت زهرا علیها السلام با عمر نوشته است.

جوانش داشته است بدهد؟

انسان عاقل غیور و با انصاف حاضر نمی شود دخترش را که در خانه مانده و کم کم وقت ازدواجش در حال سپری شدن است، به ازدواج مردی در آورد که دارای زن و فرزند است و اواخر عمرش را می گذراند، آنگاه چگونه می توان باور کرد امیرالمؤمنین علیه السلام دختر کوچکش را با میل و رغبت به عمر آن هم با آن سوابق ... داده باشد؟

چگونه می توان پذیرفت که حسنین و زینب علیهم السلام و خود ام کلثوم راضی شده باشند با کسی که حتی در مخفی ماندن قبر مادرشان نقش داشته است، با میل و رغبت وصلت کنند؟

آیا در فامیل بنی هاشم جوانی هم کفودختر فاطمه زهرا علیها السلام نبود؟

آیا دختر فاطمه زهرا علیها السلام روی دست پدرش مانده بود؟

و صدها پرسش که هر انسان دارای رحم و انصاف و غیرت و عاطفه، از خود می پرسد. و چنانچه بخواهم بنویسم مثنوی هفتاد من می شود.

خواننده محترم، آیا شما راضی می شوید بگویید: پدر شما، پدر بزرگ شما، سید و بزرگ فامیلتان، حاضر شود به خاطر دوستی و رفاقت، دختر کوچکش را که وقت ازدواجش نرسیده بود، و هنوز طعم تلخ شهادت مادرش در کامش بود، با میل و رغبت، و به خاطر اغراض شخصی، به ازدواج چنان مردی درآورد؟

عقل، وجدان، رحم، مروت، انصاف و انسانیت کجا رفته است؟ و در هر حال، اصرار بر وقوع چنین ازدواجی، و پذیرفتن چنین داستانی، چه دردی را دوا و چه مشکلی را حل می کند؟

حواریون امیرالمؤمنین علیه السلام

از امام موسی بن جعفر علیه السلام نقل است که فرمود: روز قیامت ندا دهنده ای ندا

ص: 538

می دهد، کجایند حواریون (1) علی بن ابی طالب علیه السلام وصی محمدبن عبدالله صلی الله علیه و آله پس عمرو بن حمق خزاعی و محمد بن ابوبکر و میثم تمارو اویس قرنی برپا می ایستند... (2)

عمرو بن حمق

طبق روایت فوق، عمرو بن حمق خزاعی، اولین حواری امیرالمؤمنین علیه السلام به شمار آمده است.

روایت است که روزی عمرو بن حمق به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آب داد، رسول خدا صلی الله علیه و آله در حق او دعا کرد و فرمود: خدایا! عمرو بن حمق را از جوانی اش بهره مند گردان.

لذا هشتاد سال از عمر اوگذشت ویک موی سفید در محاسنش ظاهر نشد. (3)

عمرو بن حمق در خدمت حضرت امیر علیه السلام به مقامات رسید و در جنگ جمل وصفین ونهروان در رکاب آن حضرت بود.

در روایت است که به حضرت امیر علیه السلام گفت: من برای مال دنیا و برای پست و مقام، خدمت شما نیامدم، بلکه برای آن آمدم که شما پسر عم رسول خدا و أولی به مردم از خود ایشانی و شوهر فاطمه علیها السلام سیده نسایی، و پدر ذریة باقیه رسول خدا

ص: 539


1- «حواریون» جمع «حواری» از واژه «حور» به معنای شستن و سفید و تمیز کردن است، و گاهی به چیز سفید نیز اطلاق می شود، و فرشته بهشتی را به علت سفیدی و سفید بودنش «حوری» گویند. اما برای علت نام گذاری اصحاب خاص پیامبر صلی الله علیه و آله به این نام، احتمالات متعددی داده اند. از حضرت رضا علیه السلام روایت است که فرمود: «علت نام گذاری آنان به حواریون این است که آنان خودشان به تمام معنی مخلص (اسم مفعول) بودند، قلبی پاک، روحی با صفا داشتند و از هرگونه آلودگی منزه و مبرا بودند به علاوه، با موعظه و نصحیت در پاکیزه ساختن و شستشوی دیگران از گناه کوشش می کردند «واما عندنا فسمی الحواریون حواریین لأنهم کانوا مخلصین فی أنفسهم و مخلصین لغیرهم من أوساخ الذنوب بالوعظ والتذکیر» (سفینة البحار) واژه «حور» و (بحارالانوار، ج 14 / 272).
2- سفینه البحار، واژه «حور» حواری شیعة الأئمة علیهم السلام.
3- نفس المهموم، و منتهی الآمال، در تاریخ امیرالمؤمنین علیه السلام، باب سوم.

می باشی و در میان مهاجران و انصار از همه سهم بیشتری داری، به خدا اگر به من دستور دهی کوه های بلند را جابجا کنم و آب دریاهای ژرف را بکشم تا بمیرم و همیشه دست به شمشیر، دشمنانت را برانم و به دوستانت کمک کنم این کار را خواهم کرد و خدا تو را برتری دهد و پیروزی بخشد، در این صورت گمان ندارم حقی که بر من داری ادا کرده باشم.

امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: خدایا! دلش را روشن کن و به راه راست راهنمایی اش فرما، ای کاش در شیعیانم صد نفر چون تو بودند. (1)

عمرو بن حمق ساکن کوفه بود و بعد از شهادت حضرت امیر علیه السلام از طرفداران و جزو یاران حجر بن عدی محسوب می شد، و در جلوگیری بنی امیه از سب امیرالمؤمنین علیه السلام تلاش می کرد.

معاویه به عمرو بن حمق نامه ای نوشت و از وی خواست نزد او برود، در ضمن نامه چنین نوشت: «اگر تو پرهیزکار و وفادار و خوش رفتار باشی، بیا در ذمه رسول خدا صلی الله علیه آله در امانی و از حسد دل ها وکینه سینه ها محفوظ خواهی بود، و خدا برای گواهی بس است».

ولی عمروبن حمق به معاویه اعتنا نکرد و نزد او نرفت و هنگامی که خواستند او را دستگیر کنند به موصل رفت و در غاری پنهان شد و سرانجام در آن غار، مار او را گزید و شهید گردید. مأموران که در پی او بودند، جنازه اش را یافتند و سر او را جدا کردند و نزد معاویه بردند.

معاویه ابتدا آن سر را به نیزه زد و سپس آن را نزد همسر عمرو بن حمق فرستاد، زن عمرو وقتی سر شوهرش را دید، آن را در دامن گرفت و گفت: مدت ها است که شوهر مرا از من پنهان کردند و اکنون سر بریده او را برایم هدیه آوردید، خوشا بر این

ص: 540


1- نفس المهموم .

هدیه که دوستم داشت و دوستش دارم، سپس به مأموری که سر او را آورده بود گفت: از قول من به معاویه بگو: خدا خون خواه عمرو بن حمق می باشد و از انتقام خود به ویل و وایت بشتابد. کار زشتی کردی و مردی نیک و پرهیزکار را کشتی، سپس به مأمور تأکید کرد که پیام او را به معاویه برساند.

مأمور پیام او را به معاویه رساند، معاویه او را خواست و گفت: تو گوینده آن سخنان بودی؟ گفت: آری. نه از گفته ام برمی گردم و نه معذرت خواهی می کنم. معاویه گفت: از کشور من بیرون برو، گفت: بیرون می روم، کشور تو وطن من نیست، من آن را زندانی می دانم که در دلم جای ندارد، و مدت ها است که شب ها در آن، خواب به چشمم نرفته و اشکم سرازیر است و وامم (قرضم) بسیار شده و چیزی که دیده را روشن کند در آن به چشمم نخورده است.

شخصی به نام «عبدالله بن سرح کلبی» که حاضروسخنان زن عمرو بن حمق را شنید، به معاویه گفت: این زن منافق است، او را به شوهرش ملحق کن. آن بانوی شجاع و با ایمان به وی گفت: ای ریش قورباغه! تو آن کسی را که نعمت خلعت پوشانده و ردا بر آن افزوده، کشتی و نابود کردی، همانا از دین برگشته و منافق، آن کسی است که نادرست پوید و بندگان را خدا گوید و خدا در قرآن کفرش را فرو فرستاد، معاویه به دربان اشاره کرد او را بیرون کند، آن بانوی محترمه گفت: از زاده هند شگفت آید که به اشاره انگشت گراید و زبان در کام نماید، به خدا او را با سخنی سخت که چون آهن تیز باشد، شکم پاره کنم، مگر من آمنه دختر رشید نباشم؟

امام حسین علیه السلام در نامه ای که در پاسخ معاویه نوشته است، ضمن اشاره به حیله گری ومکر و ظلم و پیمان شکنی معاویه، به وی چنین نوشت:

آیا تو نیستی که عمروبن حمق صاحب رسول خدا صلی الله علیه و آله را کشتی و بنده صالحی که از کثرت عبادت لاغر شده و رنگ چهره اش زرد شده بود؟ با آن که او را امان

ص: 541

دادی و عهد و پیمان خدا را منظور کردی که اگر به پرنده ای داده بودی از سرکوه به پیش تو می آمد و سپس بر خدا جرأت کردی و او را کشتی وآن پیمان را سبک شمردی؟ (1) اولست قاتل عمروبن الحمق صاحب رسول الله صلی الله علیه و آله، العبد الصالح الذی ابلته العبادة، فنحل جسمه، واصفر لونه، بعد ما امنته و اعطیته من عهود الله ومواثیقه ما لو اعطیته طائر أنزل علیک من رأس الجبل، ثم قتلته جرأة علی ربک و استخفافا بذلک العهد!

وفا در بوستان آشنایی * نماید ادعای کیمیایی

وفا عطر است امانه بهرگل * بود سنبل نه برهر خط وکاکل

متاع عشق در بازار بسیار * بود بسیار کس آن را خریدار

ولی رنگ وفا از آن پریده * کسی این رنگ را هرگز ندیده

به یک لیلی هزاران دل گرفتار * ولی مجنون شدن کاریست دشوار

محمد بن ابوبکر

طبق روایت سابق، دومین حواری امیرالمؤمنین علیه السلام محمد بن ابوبکر فرزند اسماء بنت عمیس است.

اسماء در ابتدا همسر حضرت جعفر بن ابوطالب (جعفر طیار) بود، پس از جعفر به ازدواج ابوبکردرآمد و پس از ابوبکر همسر امیرالمؤمنین علی علیه السلام شد.

هنگامی که به خانه امیرالمؤمنین علیه السلام آمد، محمد بن ابوبکر را که طفل بود همراه آورد، محمد در منزل حضرت امیر علیه السلام تربیت و زیر نظر آن بزرگوار به حد رشد و کمال رسید.

روزی امام صادق علیه السلام محمد بن ابوبکر را یاد کرد و فرمود: «رحمت و درود خدا بر

: 542


1- نفس المهموم .

او باد! بعد فرمود: کان نجابته من قبل أمه أسماء بنت عمیس لامن قبل أبیه.

نجابت و خوبی محمد بن ابوبکر از جانب مادرش اسماء بنت عمیس بوده نه از جانب پدرش. (1)

از روایت مزبور استفاده می شود که سعادت محمد بن ابوبکر از جانب مادرش اسماء بوده است، زیرا نجابت مادردر سعادت اولاد فوق العاده مؤثر است.

اسماء بنت عمیس در مکه اسلام آورد و با شوهرش جعفر طیار به حبشه هجرت کرد و سال هفتم هجری به مدینه منوره هجرت کردند و پس از آن که جعفر در جنگ موته به درجه رفیعه شهادت رسید و مدتی گذشت، ابوبکر اسماء را تزویج کرد و از او محمد بن ابوبکر به دنیا آمد.

اسماء در خانه ابوبکر بود ولی علاقه و محبت شدید به فاطمه زهرا علیها السلام و به اهل بیت علیهم السلام داشت. در بیماری حضرت زهرا علیها السلام در تغسیل و تکفین آن حضرت حضور داشت و از طرفداران جدی امیرالمومنین علی علیه السلام بود.

در شرح نهج البلاغه آمده است:

در خانه ابوبکر مشورت کردند که علی بن ابی طالب را بکشند، پس از مشورت، قرار بر این شد که چون ابوبکر سلام نماز را بدهد، خالد بن ولید علی را که در صف نماز جماعت است . به قتل برساند.

اسماء ازاین مشورت مطلع شد، جاریه خود را به خانه حضرت امیر علیه السلام فرستاد و گفت: بروواین آیه را برای حضرت تلاوت کن:

« إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ » (قصص، آیه 20) گروهی در کارتو مشورت می کنند که تو را به قتل رسانند، پس خارج شو من در باره تو از خیرخواهانم.

: 543


1- بحارالانوار، ج 33، ص 585.

جاریه آیه را نزد امام علیه السلام قرائت کرد، حضرت فرمود: برو به اسماء بگو:

فمن یقتل ألناکثین و ألقاسطین و ألمارقین و إن الله یحول بینی و بینهم و إن الله بالغ أمره؛ اگر مرا بکشند پس با اصحاب جمل و صفین و نهروان چه کسی می جنگد؟ همانا خداوند متعال بین من و ایشان حائل خواهد شد و امر خود را تا به آن جا که می خواهد می رساند.

پس جاریه آنچه شنیده بود به اسماء بازگو کرد واسماء یقین حاصل کرد که قادر بر قتل امیرالمؤمنین علیه السلام نیستند. و سرانجام ابوبکر پیش از سلام نماز از دستوری که به خالد داده بود پشیمان شد، و قبل از این که سلام نماز را بدهد گفت: «یا خالد لا تفعل ما أمرتک»، (ای خالد! آنچه را به تو دستور داده بودم، انجام نده) پس از آن سلام نماز را گفت. (1)

خلاصه این که محمد بن ابوبکر علاوه بر چنان مادری، در کنار امیرالمؤمنین تربیت شد، و پدری غیر از آن حضرت نمی شناخت، و امیرالمؤمنین علیه السلام نیز فرمود: محمد فرزند من است از صلب ابوبکر. (2)

روایت شده که محمد بن ابوبکر بر سر قبر پدرش این اشعار را انشاد کرد و خواند:

یا أبانا قد وجدنا ما صلح * خاب من أنت أبوه وافتضح

إنما أنقذنی منک ألذی * أنقذ ألدر من الماء الملح

یا بنی ألزهراء أنتم عدتی * وبکم فی ألحشر میزانی رجح

وإذا صح ولائی بکم * لاأبالی أی کلب قد نبح (3)

محمد بن ابوبکر در جنگ جمل و صفین حضور داشت و بعد از صفین امیرالمؤمنین علیه السلام او را به حکومت مصر نصب فرمود.

ص: 544


1- ریاحین الشریعه، ج 2، ص 308.
2- سفینة البحار، واژه «حمد»، محمد بن أبی بکر.
3- سفینة البحار، واژه «حمد»، محمد بن أبی بکر.

شهادت محمد بن ابوبکر

پس از آن که معاویه از جنگ صفین برگشت، بر آن شد که حکومت مصر را از محمد بن ابوبکر بگیرد و به عمروعاص بدهد. به این منظور عمروعاص را با شش هزار نفر به جنگ محمد وگرفتن مصر فرستاد.

این عده با گروهی که طرفدار عثمان بودند همدست شده با محمد جنگ کردند و او را دستگیر و در حالی که تشنه بود او را کشتند و جنازه او را در شکم الاغ مرده ای گذاشتند و آن را سوزاندند و خاکسترش را به باد دادند.

محمد هنگام شهادت بیست و هشت سال داشت.

چون خبر شهادت و کیفیت کشتن و آتش زدن جنازه او به مادرش رسید از شدت ناراحتی وغصه و غضب، از پستانش خون چکید. (1) و خواهرش عایشه قسم خورد تا زنده است غذای پخته نخورد (پختنی نخورد) و بعد از هر نمازی به معاویه وعمروعاص و کسانی که در کشتن محمد دست داشتند، نفرین می کرد. (2)

حزن امیرالمؤمنین علیه السلام برقتل محمد

چون خبر شهادت محمد به حضرت امیر علیه السلام رسید سخت محزون واندوهناک شد و خبر قتل او را برای ابن عباس به بصره اینگونه نوشت:

اما بعد... همانا مصر به دست دشمن گشوده شد، ومحمد بن ابی بکر که خدا رحمتش کند . به شهادت رسید، این مصیبت را به حساب خداوند می گذاریم واجر آن را از خدا مسألت داریم . (مصیبت) فرزندی ناصح، وکارگزاری تلاشگر و کوشا، شمشیر برنده و ستونی بازدارنده، من مردم را به ملحق شدن به او و همکاری اش تشویق و تحریص کردم و به آنان فرمان دادم که پیش از وقوع

ص: 545


1- سفینة البحار، واژه «حمد»، محمد بن أبی بکر.
2- منتهی الآمال، باب سوم در تاریخ امیرالمؤمنین علیه السلام.

حادثه به کمک او بشتابند، و آنان را آشکارا و پنهانی، بار اول و بارها [به حرکت به سوی او] دعوت کردم. عده ای با اکراه آمدند و گروهی به دروغ خود را به بیماری زدند و گروه سوم افرادی بودند که با بی اعتنایی بر جای خود نشستند، از خداوند متعال تقاضا می کنم که برای نجات من از این گونه افراد هر چه زودتر گشایشی قرار دهد. به خدا سوگند! اگر علاقه نداشتم که هنگام پیکار با دشمن به شهادت برسم و خود را برای مرگ در راه خدا آماده نساخته بودم، دوست میداشتم حتی یک روز با این مردم روبرو نشوم و هرگز آنها را ملاقات نکنم؛ (1) أما بعد، فإن مصر قد افتتحت، و محمد بن أبی بکر رحمة الله علیه قد استشهد، فعند الله نحتسبه ولدا ناصحا و عاملا کادحا، وسیفا قاطعا، وکنا دافعا. و قد کنت حثثت الناس علی لحاقه، و أمرتهم بغیاثه قبل الوقعة، و دعوتهم سرا وجهرا، و عودا و بدءا. فمنهم الاتی کارها، و منهم المعتل کاذبا، و منهم القاعد خاذلا. أسأل الله تعالی أن یجعل لی منهم فرجا عاجلا؛ فوالله لو لا طمعی عند لقائی عدوی فی الشهادة، و توطینی نفسی علی المنیة، لأخببت ألا ألقی مع هؤلاء یوما واحدا، ولا ألتقی بهم أبدا».

ابن عباس چون بر شهادت محمد اطلاع یافت به جهت تعزیت امیرالمؤمنین علیه السلام از بصره به کوفه آمد و آن حضرت را تعزیت گفت. یکی از مأموران امیرالمؤمنین علیه السلام از شام آمد و گفت: یا امیرالمومنین! خبر قتل محمد به معاویه رسید او بر منبر رفت و مردم را اعلام کرد و چنان مردم شام شادی کردند که من در هیچ وقت اهل شام را به آن نحو شادمان ندیدم. حضرت فرمود:

اندوه ما بر قتل اوبه قدر شادی ایشان است بلکه اندوه ما چندین برابر زیادتر است.

و روایت است که در حق محمد فرموده: إنه کان لی ربیبا، و کنت له والدا، أعده ولدا. همانا محمد برای من ربیب (فرزند همسر) بود و من برای او پدر بودم و او را

ص: 546


1- نهج البلاغه، نامه 35.

فرزند خود به حساب می آوردم. (1)

بود شیرین، غم شیرین کشیدن * به دنبال وصال او دویدن

ولی تلخ است جان دادن چو فرهاد * به حرف فتنه جویی رفتن از یاد

میثم تمار

در روایت سابق سومین حواری امیرالمؤمنین علیه السلام میثم تمار به شمار آمده است. میثم، فرزند یحیی بود، از سرزمین «نهروان» که منطقه ای میان عراق و ایران است، بعضی او را ایرانی و از مردم فارس دانسته اند. میثم غلام زنی بود، حضرت امیریان او را از آن زن خرید و آزادش کرد. (2)

حضرت امیر علیه السلام از او سؤال کرد نامت چیست ؟ عرض کرد: «سالم» نام دارم .

حضرت فرمود: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به من خبر داده که پدرت تو را میثم نام نهاده است. لذا برگرد به آن نام که پدرت برتونهاده است.

میثم گفت: بلی چنین است و از آن به بعد او را میثم صدا زدند. (3)

میثم با لقب «تمار» (خرما فروش) شناخته و معروف شده است به لحاظ این که در کوفه خرما فروش بود.

روزی حضرت امیر علیه السلام درب دکان او آمد و به جای او نشست و او را دنبال کاری فرستاد. یک مشتری برای خرید خرما مراجعه کرد، حضرت فرمود: پول را بگذار و خرما بردار... هنگامی که میثم برگشت و از معامله با خبر شد، دید که پول آن مشتری تقلبی است، به حضرت امیر علیه السلام تقلبی بودن پول را گزارش کرد، آن حضرت فرمود: او هم خرما را تلخ خواهد یافت. در همین گفتگو بودند که آن

ص: 547


1- بحارالانوار، ج 33، ص 566.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 291.
3- ارشاد مفید، ج 1، ص 323.

مشتری، خرما را بازگرداند و گفت: این خرما تلخ است. (1)

میثم از خواص اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام و از اصفیا و رازداران آن حضرت به شمار می آمد، و حضرت امیر علیه السلام او را به اندازه ای که قابلیت و ظرفیت داشت علم و دانش تعلیم فرمود. او را بر اسرار خفیه واخبار غیبیه مطلع فرمود.

ابوخالد تمارگوید: روز جمعه ای با میثم در کشتی نشسته بودیم که ناگهان باد سختی وزیدن گرفت. میثم گفت: این باد «عاصف» است و خبر مرگ معاویه را می دهد که هم اکنون مرد و به هلاکت رسید.

یک هفته بعد از شام خبر رسید که معاویه روز جمعه گذشته فوت کرد و مردم با پسرش یزید بیعت کردند. (2)

هم چنین از سرنوشت خود و رفقایش با خبر بود و گاهی برای آنان پیشگویی می کرد، از نحوه شهادت ها و سرنوشت ها با اطلاع بود و اینها از علومی بود که حضرت امیر علیه السلام به او آموخته بود، و به همین جهت او را «عالم به بلایا و منایا» می دانستند.

میثم از قیام مختار و شهادت خود خبرداد

پس از شهادت حضرت مسلم، ابن زیاد میثم و مختار را دستگیر و زندانی کرد، میثم به مختارگفت: تو از زندان رها می شوی و به خون خواهی حسین بن علی علیه السلام قیام خواهی کرد و همین شخص را (ابن زیاد) -که ما را زندانی کرده و مرا می کشد - خواهی کشت. ابن زیاد مختار را از زندان طلبید تا او را به قتل برساند که در همین اثنا قاصدی از سوی یزید همراه نامه ای فرا رسید، در آن نامه، دستور آزاد کردن

ص: 548


1- بحارالانوار، ج 41، ص 268.
2- رجال کشی، ص80، منتهی الآمال، باب سوم، در تاریخ امیرالمومنین علیه السلام .

مختار بود، ابن زیاد طبق دستور، مختار را رها کرد و میثم را به دار آویخت. (1)

روزی، میثم در مجلس بنی اسد با حبیب بن مظاهر ملاقات کرد، مقداری با هم گفتگو کردند، در پایان، حبیب بن مظاهر گفت: گویا پیرمرد خرمافروشی را می بینم که در راه دوستی فرزندان پیامبر صلی الله علیه و آله او را به دار می آویزند و شکمش را می درند (اشاره به شهادت میثم).

میثم نیز گفت: من هم گویا مردی سرخ روی را می بینم که برای یاری فرزند دختر پیامبرش قیام می کند و کشته می شود و سرش در کوفه گردانده می شود. (اشاره به شهادت حبیب بن مظاهر در کربلا).

پس از این گفتگو از هم جدا شدند و رفتند.

اهل آن مجلس که آن دو را به دروغ متهم می کردند، هنوز پراکنده نشده بودند که رشید هجری» یکی از یاران امام علیه السلام فرا رسید و سراغ میثم و حبیب را از آنان گرفت. گفتند: این جا بودند و شنیدیم که چنین و چنان می گفتند. گفت: خدا میثم را رحمت کند! فراموش کرد این را به گفته اش بیفزاید که به آن کس که سر بریده حبیب را به کوفه می برد، صد درهم بیشتر داده می شود، و رفت. آنان گفتند: این دیگر از آن دو نفر هم دروغگوتر است! ولی چند روزی نگذشت که میثم را بر دار آویخته دیدیم و سر حبیب را هم پس از کشتنش آوردند و هر چه را که آن دو نفر گفته بودند به همان صورت اتفاق افتاد. (2)

میثم همراه علی علیه السلام درصحرا

میثم نقل کرده است که: شبی مولایم امیرالمؤمنین علیه السلام مرا با خود به صحرای

ص: 549


1- بحارالانوار، ج 42، ص 125.
2- سفینة البحار، واژه «حبب حبیب بن مظاهر، نفس المهموم.

بیرون کوفه برد تا این که به مسجد «جعفی» رسید، پس رو به قبله ایستاد و چهار رکعت نماز خواند و پس از سلام نماز تسبیح گفت و دست ها را بر زمین گذاشت و این گونه دعا کرد:

إلهی کیف أدعوک وقد عصیتک؟ وکیف لا أدعوک وقد عرفتک و حبک فی قلبی مکین؟ مددت الیک یدا بالذنوب مملوة و عینا بالرجاء ممدودة، إلهی أنت مالک العطایا و انا اسیر الخطایا؛ خدایا چگونه بخوانمت؟ در حالی که نافرمانی ات کرده ام، و چگونه نخوانمت ؟ که تو را شناخته ام و دلم خانه محبت تو است، دستی پرگناه و چشمی پر امید به سویت آورده ام ...

سپس به سجده رفت و صورت بر خاک نهاد و صد بارگفت: العفو، العفو.

پس از آن برخاست و از مسجد بیرون رفت. من نیز در پی آن حضرت بودم تا به صحرا رسیدیم، آن گاه پیش پای من خطی کشید و فرمود: از این خط تجاوز مکن. و خود رفت و آن شب، شب تاریکی بود، من با خود گفتم که مولای خودت را در این صحرا تنها گذاشتی با آن که دشمن بسیار دارد. پس برای تو چه عذری نزد خدا و رسول خدا صلی الله علیه و آله خواهد بود؟ به خدا قسم! که در عقب او خواهم رفت تا از او باخبر باشم و اگر چه مخالفت امر او خواهم کرد. پس به جستجوی آن حضرت رفتم تا او را در حالی یافتم که سر خود تا نصف بدن در چاهی کرده و با چاه مخاطبه و گفتگو می کند. همین که حضور مرا احساس کرد، فرمود: کیستی؟ گفتم: میثم. فرمود: آیا امر نکردم تو را که از خط

خود تجاوز نکنی؟ عرض کردم: ای مولای من! از دشمنان تو ترسیدم بر تو، پس دلم طاقت نیاورد. فرمود: آیا شنیدی چیزی از آن چه می گفتم: گفتم: خیر، و آن حضرت اشعاری به این مضمون خطاب به من خواند:

در سینه ام اسراری است که هرگاه سینه ام احساس تنگی می کند، زمین را با دست کنده، و راز خویش را با زمین در میان می گذارم، وقتی زمین می روید، آن گیاه،

ص: 550

از بذر ودانه ای است که من کاشته ام ... (1)

وفی الصدر لبانات * اذا ضاق لها صدر

ینکت الأرض بالکف * وابدیت لها سری

فمهما تنبت الأرض * فذاک النبت من بذری

امام علیه السلام خبر شهادت میثم را به او داد

روزی امیرالمؤمنین علیه السلام به میثم فرمود: چه خواهی کرد آن روز که فرزند ناپاک بنی امیه . عبیدالله زیاد . از تو بخواهد که از من تبری و بیزاری بجویی؟

میثم گفت: به خدا سوگند هرگز چنین نخواهم کرد.

امام علیه السلام فرمود: در غیر این صورت، به دارت می زنند و تو را می کشند و بعد از سه روز که در بالای دار باشی امر می کنند لجام به دهانت زنند و پس از آن نیزه ای بر پهلویت فرو برند که خون از دهن ودماغت جاری گردد و بعد از آن از دنیا بروی.

میثم گفت: صبر و بردباری خواهم کرد، اینها در راه خدا کم است.

حضرت فرمود: در اثر تحمل این گونه مصائب در بهشت با من در یک درجه خواهی بود، بعد حضرت او را به درب خانه عمروبن حریث آورد و فرمود: تو را به چوب این درخت خرما به دار می زنند.

از آن روز به بعد میثم به درب خانه عمروبن حریث می آمد و زیر آن درخت نماز می خواند و می فرمود: ای نخیله! (ای درخت خرما) تو برای من و من برای تو آفریده شده ایم و به عمرو بن حریث می فرمود: آنگاه که ما همسایه تو شدیم با ما نیکو رفتارکن، عمرو خیال می کرد میثم قصد دارد منزل همسایه او ابن مسعود یا ابن حکم را خریداری کند، هنگامی که میثم را به آن درخت بر دار زدند، عمرو بن حریث مراد او را فهمید و

ص: 551


1- بحارالانوار، ج 40، ص200.

دستور داد زیردار میثم را آب و جاروب کنند و از عطریات خوش بو سازند.

سفر میثم به مکه ومدینه

میثم سال های آخر عمرش به مکه مشرف شد و پس از مراسم حج به مدینه رفت، در دیداری که با ام سلمه همسر پیامبر صلی الله علیه و آله داشت خود را معرفی کرد. ام سلمه گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله این بارها تو را یاد می کرد و سفارشت را به علی علیه السلام می فرمود.

میثم از حال امام حسین علیه السلام جویا شد، ام سلمه گفت: به اطراف مدینه رفته است، او نیز همواره تو را یاد می کرد.

میثم گفت: من نیز به یاد آن بزرگوار هستم، به او بگو دوست داشتم به شما سلام بدهم. من برمی گردم به کوفه و به خواست خدا یکدیگر را نزد خدا دیدار می کنیم .

ام سلمه با عطر محاسن میثم را معطر کرد.

میثم گفت: به زودی ریشم با خون رنگین خواهد شد. (1)

دستور بازداشت میثم

میثم در کوفه، مورد احترام بود و شخصیت اجتماعی اش موقعیت او را از هر جهت، حساس کرده بود. از سفر حج به سوی کوفه برمی گشت که «ابن زیاد» دستور دستگیری او را قبل از رسیدن به شهر صادر کرد. این در حالی بود که مسلم بن عقیل در کوفه به شهادت رسیده و تشنج و اضطراب، کوفه را فرا گرفته بود و شیعیان سرشناس و چهره های برجسته هوادار اهل بیت علیهم السلام، تحت تعقیب یا در زندان بودند و زمینه برای اعتراض ها و شورشها فراهم بود.

«عریف» به همراه صد نفر از مأموران، برنامه دستگیری میثم را قبل از ورودش به

ص: 552


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 292.

کوفه، تدارک دیدند. ابن زیاد او را تهدید کرده بود که اگر میثم را دستگیر نکند، خودش به قتل خواهد رسید. عریف به «حیره» آمد و با همراهانش در انتظار رسیدن میثم بود. میثم را در همان جا، پیش از آن که پایش به خانه برسد دستگیر کردند. میثم به مأموران، حوادث آینده و چگونگی شهادت خویش را بازگو کرد.

میثم گرچه در آن روز، پیرمردی سالخورده بود که بر استخوان هایش جز پوستی باقی نمانده بود (1) و از نظر جسمی، تحلیل رفته بود، اما از نظر شهامت و زبان گویا و فصیح و ایمان راسخ، در حدی بود که ابن زیاد را، با آن همه قدرت و نیرو، به وحشت افکنده بود؛ به همین جهت برای بازداشت این پیرمرد جواندل و توانمندی صد مأمور را بسیج ساخته بود.

مأموران میثم را به کوفه وارد کردند. به عبیدالله بن زیاد خبر دادند که میثم اسیرو گرفتار شده است. در معرفی میثم به ابن زیاد گفتند که: او از نزدیکترین و برگزیده ترین یاران ابوتراب، علی علیه السلام است.

ابن زیاد گفت: وای بر شما! کار این مرد عجمی به این جا رسیده است؟! بیاوریدش...! میثم را از بازداشتگاه به حضور والی کوفه آوردند.

ابن زیاد، برای آزمودن روحیه میثم وگفتگو با او پرسید: پروردگارت درکجاست؟

- میثم گفت: در کمین ستمگران است که تو یکی از آنانی.

۔ ابن زیاد گفت: با این که عجم هستی با من اینگونه سخن می گویی؟! به من خبر داده اند که تو با «ابوتراب» بسیار نزدیک بوده ای!

- میثم گفت: آری، درست گفته اند.

ابن زیاد گفت: باید از علی تبری بجویی و با ابراز تنفر از او، او را به زشتی یاد کنی

ص: 553


1- نفس المهموم .

وگرنه دستها و پاهایت را بریده و بردارمی آویزم.

میثم در مقابل این تهدید گفت: علی علیه السلام به من خبر داده است که مرا به دار می آویزی.

ابن زیاد برای جبران این وضع نامطلوب که پیش آمده بود، گفت: وای بر تو! با سخنان علی درخواهم افتاد. (بر خلاف آن پیشگویی عمل خواهم کرد.)

میثم گفت: چگونه؟ در حالی که این خبر را علی علیه السلام از پیامبر و او از جبرئیل و جبرئیل هم از طرف خدا بیان کرده است. به خدا سوگند! از مکانی هم که در آن به دار آویخته می شوم به خوبی آگاهم که در کجای کوفه است، و من نخستین مسلمانی هستم که در راه اسلام بر دهانم لجام زده خواهد شد.

ابن زیاد با شنیدن این سخن، بیشتر برآشفت و گفت: به خدا قسم! دست و پایت را قطع کرده و زبانت را رها می گذارم تا دروغ مولایت و دروغ تو آشکار شود. و همان دم دستور داد که دست و پایش را قطع کنند و بردارش آویزند. (1)

میثم بالای دار

برای مردان خدا فراز دار، سکوی رفیع و افراشته ای برای معراج است.

به دار آویختن فرزانگان و غیور مردان به همان اندازه که برای قدرت های خودکامه باطل، دلیل ضعف و هراس از آشکار شدن حق و تابش نور فضیلت و راستی است؛ برای شهیدان مصلوب، سرمایه عزت وسند افتخار است. میثم را به جرم حق گویی و حمایت از خظ راستین علوی و سازش نکردن با سلطه جبارانه یزیدی به سوی چوبه دار بردند.

میثم را به دار آویختند. میثم مرگ را به چیزی نمی گرفت و چنان عادی و بی اعتنا، آن را تلقی می کرد که بر خشم دشمن می افزود. میثم تمار بر فراز دار با صدایی رسا مردم را

ص: 554


1- شرح ابن ابی الحدید، ج 2، ص 293؛ بحارالانوار، ج 43، ص 124.

برای شنیدن حقایق اسلام و احادیث سری علی علیه السلام فرا می خواند. (1)

میثم می گفت: هرکس می خواهد حدیث مکنون و ارزشمند علی علیه السلام را بشنود، پیش از آن که کشته شوم بیاید. من شما را از حوادث آینده خبر می دهم. مردم مشتاق، پیرامون او جمع می شدند. میثم از فراز منبر « داره برای انبوه جمعیت سخن می گفت. فضایل و شایستگی های اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله و دودمان علی علیه السلام را بازگو می کرد و خیانت ها و فسادهای بنی امیه را فاش می ساخت.

بیان حقایق و افشاگری های میثم، در آخرین لحظه های حیات و از بالای دار، چنان مؤثر و تکان دهنده بود که به «ابن زیاد» خبر دادند: این بنده، شما را رسوا کرد. گفت: به دهانش لجام بزنید. و میثم اولین کسی بود که در راه اسلام بر دهانش لجام زده شد. (2)

پس از آن، زبان حقگوی او را، که به صراحتی روز، و به زندگی شمشیر بود، بریدند. آن کس که مأمور بریدن زبانش بود، به میثم گفت: هر چه می خواهی بگو! امیر فرمان داده است که زبانت را قطع کنم. میثم گفت: فرزند زن تبهکار - عبیدالله بن زیاد - خیال کرده است که می تواند من و مولایم را دروغگو معرفی کند. این است زبان من.

وآن مزدور، زبان میثم را از کامش برآورد...

میثم به همان حالت بود، تا این که فردایش، از بینی و دهان او خون غلیظ می آمد و بدین صورت، طبق آن پیشگویی، موی سفید صورتش با خون سرخ، رنگین شد.

روز سوم، مردی نزدیک میثم آمد و با نیزه به او اشاره کرد و گفت: به خدا قسم

ص: 555


1- در گذشته به دار آویختن، بیشتر به این صورت بود که شخص را با طناب به دار می آویختند ولی نه از گلو، بلکه از کتف ها، تا بر اثر فشار طناب و گرسنگی و... پس از چندی به تدریج جان می داد.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 294؛ بحارالانوار، ج 42، ص 125.

می دانم که اهل عبادت بودی وشب ها را به مناجات به سر می بردی. آن گاه با نیزه، چنان ضربتی بر پهلویا شکم میثم فرود آورد که پیکرش دریده شد و جان پاک آن اسوه صبر و مقاومت و رشادت به افلاک شتافت و میثم با روح بلندش معراجی والاتر را آغاز کرد؛ که هم اکنون نیز، آن پرواز معنوی ادامه دارد و با هر درودی که از سوی خداجویان پاکدل و وارسته، نثارآن شهی؛ راه فضیلت می گردد، مقام و رتبه اش در فردوس اعلا و نزد پروردگار، بالاتر می رود. (1)

علی گویی علی جویی نه در غم * علی را شیعه هستی نه چو میثم

که بتوان دست و پای او بریدن * ولی نتوان وفای او بریدن

نگردد مدح شه او را فراموش * برند از او زبان یعنی که خاموش

علی را عاشق صادق سعید است * که از خون گلویش روسفید است

مگو حجرورشید و عمرو و قنبر * بگوعشاق داماد پیمبر

بگو آنان که در عشق و وفایش * به جان کردند جان خود فدایش

تو در پاکیزه خویی یار او باش * به پرهیزو ورع همکار او باش

اعینونی ندای سرور توست * خدا ترسی شعار رهبر توست

دفن ومزار میثم

پیکر پاک و مطهر میثم پس از شهادتش بر سر دار بود. ابن زیاد برای اهانت بیشتر به میثم، اجازه نداد که بدن مقدس او را فرود آورده و به خاک بسپارند؛ به علاوه می خواست با استمرار این صحنه، زهر چشم بیشتری از مردم بگیرد و به آنان بفهماند که سزای مدافعان و پیروان علی علیه السلام چنین است، ولی غافل از آن بود که شهید، حتی پس از شهادتش هم، راه نشان می دهد، الهام می بخشد، امید

ص: 556


1- همان.

می آفریند و مایه ترس و تزلزل حکومت های جوروستم است.

هفت تن از مسلمانان غیور و متعهد که از همکاران او و خرمافروش بودند، این صحنه را نتوانستند تحمل کنند که میثم شهید، همچنان بالای دار بماند؛ آنان، هم پیمان شدند تا پیکر شهید را برداشته و به خاک بسپارند. برای غافل ساختن مأمورانی که به مراقبت از جسد ودار مشغول بودند، تدبیری اندیشیدند و نقشه را به این صورت عملی ساختند که: شبانه در نزدیکی های آن محل، آتشی افروختند و تعدادی از آنان بر سر آن آتش ایستادند.

نگهبانان، برای گرم شدن به طرف آتش آمدند، در حالی که چند نفر دیگر از دوستان شهید، برای نجات پیکر مقدس «میثم» از آتش دور شده بودند، طبیعتا مأمورانی که در روشنایی آتش ایستاده بودند، چشمشان صحنه تاریک محل دار را نمی دید. آن چند نفر، خود را به جسد رسانده و آن را از روی چوبه دار بازکردند و آن را در محل برکه آبی که خشک شده بود دفن کردند.

صبح شد. مأموران جنازه را بر دار ندیدند؛ خبر به «ابن زیاد» رسید. ابن زیاد می دانست که مدفن او مزار هواداران علی علیه السلام خواهد شد. از این رو جمع انبوهی را برای یافتن جنازه میثم، مأمور تفتیش و جستجوی وسیع منطقه ساخت، ولی آنان هر چه گشتند، اثری از جنازه نیافتند و مأیوس گشتند. (1)

اویس قرنی

در روایتی که سابقا از حضرت موسی بن جعفر با نقل کردم، چهارمین شخص از حواریون امیرالمؤمنین علیه السلام، اویس قرنی است.

اویس اهل یمن بوده و در بیابان برای مردم شتر چرانی می کرده و با اجرت آن

ص: 557


1- رجال کشی، ص 83.

زندگی و مخارج خود و مادرش را تأمین می نمود.

اطاعت اویس از مادر

روزی اویس به مادرش گفت: اجازه بده به مدینه بروم تا پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را زیارت کنم. مادرش گفت: اجازه می دهم به شرط این که بیش از نصف روز در مدینه توقف نکنی، اویس پس از کسب اجازه از مادر، راهی مدینه شد، چون به خانه پیامبر صلی الله علیه و آله آمد، ام سلمه گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله در سفر است. اویس پس از نصف روز، بدون این که پیامبر صلی الله علیه و آله را زیارت کند، به یمن بازگشت. در هنگام بازگشت به أم سلمه گفت: سلام مرا به رسول خدا برسانید و بگویید شخصی به نام «اویس» از یمن، به قصد دیدار وزیارت شما آمده بود، چون شما تشریف نداشتید و مادرش هم اجازه ماندن بیش از نصف روز نداده بود، لذا مراجعت کرد.

هنگامی که حضرت رسول صلی الله علیه و آله از سفر برگشت و وارد خانه شد فرمود: این نور کیست که در این خانه می بینم؟ ام سلمه داستان اویس را نقل کرد، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: اویس این نور را در خانه ما هدیه گذاشت و رفت.

عبادات اویس

اویس روزها شتران مردم را به چرا می برد و شب هنگام که شترها را باز می گرداند، ابتدا با کمال مهربانی به مادرش توجه می کرد و نیازهای او را تأمین می کرد، و سپس به عبادت مشغول می شد، یک شب می گفت: امشب شب رکوع است و شب را تا صبح به رکوع به سر می برد، و شب دیگر می گفت: امشب شب سجده است و شب را تا صبح به سجده به سر می برد، به او گفتند خسته نمی شوی؟ فرمود: ای کاش! روزگار تمامش یک شب بود تا آن که یک شب را به یک سجده به سر می بردم.

ص: 558

اشتیاق پیامبر صلی الله علیه و آله به دیدن اویس

روایت است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به اصحابش فرمود:

رایحه های بهشت از جانب قرن می وزد، چه قدر اشتیاق دیدن تو را دارم ای اویس! [سپس فرمود: ای اصحاب من] آگاه باشید! هر یک از شما اویس را ملاقات کرد سلام مرا به او برساند. گفته شد: یا رسول الله ! اویس قرن کیست؟ [که شما تا این اندازه به او اظهار عشق و محبت می کنید؟]، فرمود: اگر اویس از نظر شما غایب است در نظر من حاضر است، و اگر بر شما وارد شود به او اعتنا نمی کنید، [زیرا او وضع ظاهری جالب توجه ندارد]، ولی به واسطه شفاعت او به مقدار طایفه «ربیعه» و «مضر» ، [که دو قبیله بزرگند] وارد بهشت می شوند، او به من ایمان آورده، و حال این که مرا ندیده است، او در رکاب خلیفه من علی بن ابی طالب، در صفین کشته می شود؛ (1) تفوح روائح الجنة من قبل قرن، واشوقاه الیک یا اویس القرن! ألا ومن لقیه فلیقرئه منی السلام. قیل: یا رسول الله! و من أویس القرنی؟ فقال: ان غاب عنکم لم تفتقدوه، وإن ظهر لم لم تکترثوا به، یدخل الجنة فی شفاعته مثل ربیعة و مضر، یؤمن بی و لا یرانی، و یقتل بین یدی خلیفتی أمیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام فی صفین».

محدث قمی فرموده است: اویس قرنی از بهترین تابعان و یکی از زهاد ثمانیه بلکه افضل ایشان است و آخرین فرد از آن صد نفر است که در صقین با حضرت امیر علیه السلام بیعت کردند به بذل جانشان در رکاب مبارک آن جناب، و پیوسته در خدمت آن حضرت جنگ کرد تا شهید شد.

نیز نقل کرده است که: روزی عمر بن خطاب زهد اویس را دید و او را ستود و اظهار زهد کرد و گفت: کیست این خلافت را از من به یک قرص نان خریداری کند؟ اویس گفت: آن کس را که عقل باشد به این معامله و خرید و فروش رضایت ندهد

ص: 559


1- بحارالانوار، ج 42، ص 155.

(شخص عاقل حاضر نمی شود ریاست و خلافت تو را حتی به ازای یک قرص نان هم بخرد) و اگر تو راست می گویی خلافت را رها کن و برو تا هرکس که خواست به عهده بگیرد. عمر گفت: مرا دعا کن، اویس گفت: من بعد از هر نماز مؤمنین و مؤمنات را دعا می کنم، اگر تو مؤمن باشی دعای من شامل حال تو نیز می شود، والا من دعای خود را ضایع نمی کنم. (1)

آری، اویس قرن، رسول خدا صلی الله علیه و آله را ندید و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله اظهار شوق دیدن وی را می کرد، و به اصحابش سفارش کرد سلام او را به اویس برسانند، و از مقامات والای اویس خبر داد، از بهشتی بودن او، از شفاعت کردن او خبرداد، و از شهادت او اصحاب خود را آگاه ساخت. و سرانجام اویس در رکاب امام زمانش امیرالمؤمنین علیه السلام به درجه رفیعه شهادت رسید.

سبب رسیدن اویس به آن مقامات

اکنون این پرسش مطرح است که چه شد اویس شتر چران به آن مقام و منزلت رسید؟

پاسخ این است که: اگر در روایات مربوط به اویس توجه شود معلوم می گردد که سبب رسیدن او به این مقامات تحصیل رضایت مادر و ایمان و عبادات و زهد و تقوای او بوده است.

رفتار و ایمان و عبادت و زهد، انسان شتر چران را به آن درجه می رساند که اشرف انبیاء، شخص اول عالم امکان، پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله، اظهار شوق دیدن او را می کند و به اصحابش سفارش می کند سلام آن حضرت را به او برسانند.

خلاصه از مجموع روایات استفاده می شود که معیار و ملاک قرب به خدا و

ص: 560


1- منتهی الآمال، باب سوم، در تاریخ امیرالمؤمنین علیه السلام.

پیامبر صلی الله علیه و آله همانا تقوا و تدین و اخلاص است. همان گونه که خداوند فرموده است:

« إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ » (سوره حجرات، آیه 13)

با خدا خواهی شوی نزدیک، از خود دور باش * قهر کن با تیرگی، آنگه رفیق نور باش

هر کجا رو آوری، طور است، موسایی بجو * بی خبر، موسی تو خود هستی، مقیم طور باش

حور، زیبایی ندارد پیش زیبایی دوست * محو روی دوست شو، کمتر به فکر حور باش

این سخن را از امیرالمؤمنین دارم به یاد * هر مصیبت تا لب گور است فکر گور باش

گاه دیدار خدا، از پای تا سر چشم شو * وز نگاو غیر او، تا چشم داری کور باش

هرکجا دیدی که خواهند از خدا دورت کنند * تا قدم داری، از آن دور از خدایان، دور باش

گریه امیرالمؤمنین علیه السلام بریارانش

امام علیه السلام در سال 40 هجری، در اواخر عمر خود، در شهر کوفه ضمن خطبه ای چنین فرمود:

آن دسته از برادرانی که در جنگ صفین خونشان ریخت، هیچ زیانی نکرده اند، گرچه امروز نیستند تا خوراکشان غم و غصه، و نوشیدنی شان خونابه دل باشد.

به خدا سوگند، آنان خدا را ملاقات کردند، که پاداششان را داد و پس از دوران

ص: 561

ترس، آنان را در سرای امن خود جایگزین فرمود. کجا هستند برادران من که بر راه حق رفتند، و با حق درگذشتند؟ کجاست عمار (1) وکجاست پسر تیهان؟ (مالک بن تیهان انصاری) (2) وکجاست ذوالشهادتین؟ (3) [«خزیمة بن ثابت» که پیامبر صلی الله علیه و آله شهادت او را دو شهادت دانست] وکجایند همانند آنان از برادرانشان که پیمان جانبازی بستند، و سرهایشان را برای ستمگران فرستادند؟ پس دست به محاسن مبارک گرفت و زمانی طولانی گریست و فرمود: دریغا! از برادرانم که قرآن را خواندند، و بر اساس آن قضاوت کردند، در واجبات الهی اندیشه کرده و آنها را برپا داشتند، سنت های الهی را زنده و بدعت ها را نابود کردند، دعوت جهاد را پذیرفته و به رهبر خود اطمینان داشته و از او پیروی کردند. (4)

ما ضر اخواننا الذین سفکت دماؤهم . و هم بصفین . ألا یکونوا الیوم أحیاء؟ یسیغوین الغصص و یشربون الرنق! قد - والله - لقوا الله فوفاهم أجورهم، و أحلهم دارالأمن بعد خوفهم. أین اخوانی الذین رکبوا الطریق، و مضوا علی الحق ؟ أین عمار؟ و أین ابن التیهان؟ وأین ذو الشهادتین؟ وأین نظراؤهم من اخوانهم الذین تعاقدوا علی المنیة، و أبرد برﺅوسهم إلی الفجرة ! قال: ثم ضرب بیده علی لحیته الشریفة الکریمة، فأطال البکاء، ثم قال علیه السلام: أوه علی إخوانی الذین تلوا القرآن فاحکموه، و تدبروا الفرض فأقاموه، أحیوا السنة و أماتوا البدعة. دعوا للجهاد

ص: 562


1- عمار فرزند یاسر از نخستین مسلمانان بود که در تمام نبردها شرکت داشت، پیامبر فرمود: تو به دست شقی ترین قوم کشته خواهی شد، عمار در جنگ صفین در رکاب امام علی علیه السلام جنگید تا به دست شامیان به شهادت رسید.
2- مالک بن تیهان از بزرگان بود، در جنگ بدر شرکت داشت و در صفین به شهادت رسید.
3- خزیمة بن ثابت انصاری که پیامبر صلی الله علیه و آله او را لقب ذوالشهادتین داد. شهادت او به جای شهادت دو نفر به حساب می آمد.
4- ابوایوب خالد بن سعد از قبیله خزرج و بنی نجار بود، مردی شجاع که همواره پیش روی امام علیه السلام شمشیر می زد.

فأجابوا، و وثقوا بالقائد فاتبعوه .... (1)

زبان ابن سکیت در راه امام علیه السلام

ابن سکیت از علما و بزرگان ادب، دویست سال بعد از شهادت حضرت علی علیه السلام در دستگاه متوکل بوده و متوکل او را به عنوان معلم فرزندانش انتخاب کرده بود.

روزی متوکل از او پرسید این دو فرزند من پیش تو محبوب ترند یا حسن و حسین فرزندان علی؟

ابن سکیت از این جمله برآشفت، خونش به جوش آمد و گفت: به خدا قسم، قنبر غلام علی به مراتب از این دو واز پدرشان نزد من محبوب تر است تا چه رسد به فرزندان علی علیه السلام حسن و حسین علیهما السلام .

متوکل خشمناک شد و در همان مجلس دستور داد زبان ابن سکیت را از پشت گردنش در آوردند، و شهید راه بیان حق گردید. رضوان الله تعالی علیه. (2)

دوست حقیقی و ثابت قدم امام علیه السلام

مردی از دوستان امیرالمؤمنین کار خلافی مرتکب شد، حضرت امیر علیه السلام حد خدا را بر او جاری ساخت، و چهار انگشت او را قطع کردند، یک نفر از خوارج آشوبگر خواست از این جریان سو استفاده کند، لذا با قیافه ای ترحم آمیز گفت: دستت را چه کسی قطع کرد؟ گفت: قطع یمینی سید الوصیین، وقائد الغر المحجلین... دستم را قطع کرد سیدالاوصیا، پیشوای سفید رویان، ذی حق ترین مردم به مؤمنان، علی بن ابی طالب، امام علیه السلام هدایت، پیشتاز بهشتیان، مجاهد فی هو

ص: 563


1- نهج البلاغه، از خطبه 182 .
2- سفینة البحار، واژه «سکت».

سبیل الله، انتقام گیرنده از جهالت پیشگان، دهنده زکات، رهبر رشد و کمال، گوینده گفتار راست، شجاع مکی، بزرگمرد با وفا...

آن شخص آشوب گر گفت: بیچاره، علی دستت را قطع کرده، و تو این چنین ثنایش می گویی وستایشش می کنی؟

او گفت: چرا مدح و ثنایش نگویم و حال آن که دوستی آن امام علیه السلام والامقام با گوشت و خونم آمیخته است، به خدا سوگند دستم را قطع نکرد جز به حکمی که خدا قرارداده است. (1)

دختر شبیه پدر است

ابوالأسود دوئلی از دوستان صمیمی امیرالمؤمنین علی علیه السلام بود. معاویه هدایایی برای او فرستاد، و در میان هدایا یک مشک عسل زعفرانی بود، دختر بچه ابوالاسود یک انگشت از عسل را داخل دهانش برد، پدرش به او گفت: دخترم این عسل را معاویه فرستاده که شیرینی دوستی علی علیه السلام را از ما بگیرد. دختر او پس از شنیدن این سخن، عسل را از دهانش بیرون ریخت، و بداهة این اشعار را سرود.

ابالشهد المزعفریابن هند * نبیع علیک احسابا و دینا

معاذ الله کیف یکون هذا *ومولانا امیرالمؤمنینا

ای معاویه! آیا به وسیله عسل زعفرانی می خواهی شرف ودین ما را معامله کنی.

غیر ممکن است، پناه می برم به خداوند، چگونه ممکن است، با وجودی که امیرمؤمنان مولا و آقای ما است. (2)

ص: 564


1- بحارالانوار، ج 40، ص 281.
2- مجالس المؤمنین، قاضی نورالله .

سیره و ادب امیر المؤمنین علیه السلام

1- ألا وان امامکم قد اکتفی من دنیا بطمریه (1) و من طعیه بقرصیه .

آگاه باشید! امام علیه السلام شما [علی بن ابی طالب علیه السلام] از دنیا به دو لباس فرسوده و دو قرص نان اکتفا کرده است. (2)

2- «فو الله ما کنزت من دنیاکم تبرا (3) ولا ادخرت من غنائمها وفرا، ولا أعددت لبالی ثوبی طمرا. (4) سوگند به خدا در پست حکومت و در دوره ریاست خود هرگز از اموال شما، از بیت المال که متعلق به همه ملت است و مربوط به یکایک شما است، چیزی ذخیره نکرده ام، از درآمدها و غنائم جنگی، از طلا و درهم و دینارو... چیزی نیندوختم». من به خاطر این که لباسم کهنه است، لباس دیگری تهیه نکرده ام. (یعنی هر وقت لباسم قابلیت وصله کردن می افتاد، آن وقت لباس دیگری تهیه می کردم). (5)

مؤلف: در منطق و مکتب امیرالمؤمنین علیه السلام، شأن و شؤون، ابزار و وسیله توجیه کارها و چپاولگری ها و ذخیره کردن ها، و ساختمان ها، و زندگی ها، و تشریفات آن چنانی، نبوده است، و در هر حال.

گوش اگر گوش توو ناله اگر ناله من آنچه البته بجایی نرسد فریاد است

3- «خرج یوم و علیه ازار مرقوع، فعوتب علیه، فقال: یخشع القلب بلبسه و یقتدی بی المؤمن إذا رآه علی؛ روزی حضرت امیر علیه السلام در حالی که لباس وصله دار پوشیده بود، از منزل خارج شد، آن حضرت را سرزنش کردند که این لباس مناسب شما

ص: 565


1- «طمر» لباس کهنه و مندرس است.
2- نامه 45 نهج البلاغه فیض الاسلام.
3- «تبر» طلای غیر مسکو، یا طلای آب نشده است که در قدیم ذخیره و پنهان می کردند.
4- همان.
5- همان.

نیست، آن بزرگوار فرمود: با پوشیدن این لباس نفس انسان فروتن و متواضع می شود، ومؤمنان به من اقتدا می کنند». (1)

4- «والله لقد رقعت مدرعتی هذه حتی استحییت من راقعها. و لقد قال لی قائل:

ألا تنبذها عنک؟ فقلت: اغرب (اعزب) عنی، فعند الصباح یحمد القوم السری؛ به خدا سوگند! آن قدر این پیراهن پشمین را وصله زدم، که از پینه کننده آن، شرمسارم. یکی به من گفت: «آیا آن را دور نمی افکنی؟». گفتم: از من دور شو، صبحگاهان رهروان شب ستایش می شوند». (2)

ادب و سیره امیرالمؤمنین علیه السلام وستم نکردن آن حضرت

5- سوگند به خدا ! اگر تمام شب را بر روی خارهای سعدان (3) به سر ببرم، و یا با غل و زنجیر، به این سویا آن سو کشیده شوم، خوش تر دارم تا خدا و پیامبرش را در روز قیامت، در حالی ملاقات کنم که به بعضی از بندگان ستم، و چیزی از اموال عمومی را غصب کرده باشم.

چگونه برای نفس خویش، برکسی ستم کنم که به سوی کهنگی و پوسیده شدن پیش می رود، و در خاک، زمانی طولانی اقامت می کند؟ (4)

6- حضرت امام محمد باقر علیه السلام درباره آداب امام المتقین علیه السلام چنین فرموده است:

سوگند به خدا، علی علیه السلام مانند بندگان غذا می خورد، و مانند بندگان می نشست،

ص: 566


1- کشف الغمة، فی انه علیه السلام ازهد الناس.
2- نهج البلاغه، ذیل خطبه 160.
3- خار سعدان، خاری است سه شعبه و سخت گزنده است.
4- والله لأن أبیت علی حسک السعدان مسهدا، أو فی الأغلال مصفدا، أحب إلی من أن ألقی الله و رسوله یوم القیامة ظالما لبعض العباد، و غاصبا لشیء من الحطام، وکیف أظلم أحدا لنفس یسرع إلی البلی قفولها، و یطول فی الثری حلولها؟! نهج البلاغه، خطبه 225.

و دو پیراهن می خرید و به غلامش می فرمود:

هرکدام بهتر است تو بردار، پنج سال حکومت کرد، ولی آجر و خشتی روی هم نگذاشت، و ساختمانی بنا نکرد، وملک وزمینی خریداری و تهیه نفرمود، برای ورثه طلا و نقره بجا نگذاشت، به مردم نان گندم وگوشت می خوراند، اما خودش نان جو و سرکه میل می کرد، هر گاه دو کار که هر دو مرضی خدا بود، پیش می آمد، سخت ترین آن دو را انجام می داد، از دست رنج و عرق پیشانی اش [که در باغ ها کار می کرد.] هزار بنده خرید و آزاد کرد، هیچ کس نمی توانست کارها و نمازهای شبانه روزی آن حضرت را انجام دهد، و شبیه ترین مردم به آن بزرگوار، علی بن الحسین علیه السلام بود. (1)

7- هم چنین خود امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «إن الله جعلنی إماما لخلقه، ففرض علی التقدیر فی نفسی و مطعمی و مشربی و ملبسی کضعفاء الناس، کی یقتدی الفقیر بفقری و لا یطغی ألغنی غناه؛ خدا مرا پیشوای خلقش قرار داد، و بر من واجب ساخت که درباره خود و خوراک و نوشیدنی و پوشاکم، مانند مردم ضعیف و مستمند بر خود تنگ گیرم، تا فقیر از فقر من پیروی و به من اقتدا کند و ثروتمند به وسیله ثروتش سرکشی و طغیان نکند». (2)

برخی از مواعظ امیرالمؤمنین علیه السلام

1- قال علیه السلام: أیها الناس انه لاکنز أنفع من العلم، ولا عز ارفع من الحلم، ولاحسب ابلغ من الادب، و لا نسب اوضع من الغضب، و لا جمال أزین من العقل و لا سوأة أسوء من الکذب و لا حافظ آحفظ من الصمت، ولا غائب أقرب من الموت؛ (3)

ص: 567


1- بحار الأنوار ج 41، ص 102.
2- اصول کافی، ج 1، ص 410، ح 1.
3- روضه کافی، ج1، از خطبه وسیله ص 27.

ای مردم! همانا هیچ گنجی سودمندتر از علم نیست، و هیچ عزتی برتر از حلم نیست، و هیچ حسبی بهتر از ادب نیست، و هیچ نسبی پست تر از خشم و غضب نیست، و هیچ زیبایی آراسته تر از عقل نیست، و هیچ زشتی بدتر از دروغ نیست، و هیچ نگهبانی بهتر از خاموشی نیست، و هیچ غایبی نزدیک تر از مرگ نیست.

آن را که علم و دانش وتقوا مسلم است * هرجا قدم نهد قدمش خیرومقدم است

کس را به مال نیست برایش کمال وفضل * از هر مقام و مرتبه ای علم اعظم است

جاهل اگرچه یافت تقدم مؤخراست * عالم اگرچه یافت تأخرمقدم است

جاهل به روز فتنه ره خانه گم کند * عالم چراغ جامعه و چشم عالم است

در پیشگاه علم مقامی عظیم نیست * کزهر مقام و مرتبه ای علم اعظم است

ایطالب فضیلت وای سالک طریق * ای آن که آرزوی بهشتت فراهم است

غافل مشو که صحبت ارباب معرفت * آب حیات و چشمه صافی زمزم است

دامن بکش زصحبت نادان که فی المثل * جهل آتش است و صحبت جاهل جهنم است

2- و قال علیه السلام: لو أن حملة العلم حملوه بحقه لأحبهم الله و ملائکته وأهل طاعته من خلقه، ولکنهم حملوه لطلب الدنیا، فمقتهم الله و هانوا علی الناس؛ (1) اگر حاملان علم، دانش را درست حمل کنند، خدا و فرشتگان و مردمانی فرمانبردار الهی، آنان را دوست دارند؛ ولی آنان برای دست یافتن به دنیا آن را به دوش کشیدند، در نتیجه خدا بر آنان خشم گرفت و نزد مردم خوار شدند.

نه هر که چهره برافروخت دلبری داند * نه هرکه آینه سازد سکندری داند

نه هرکه طرف کله کج نهاد و تند نشست * کلاه داری و آیین سروری داند

هزارنکته باریک تر ز مو اینجاست * نه هر که سر بتراشد قلندری داند

3- ترک الخطیئه ایسر من طلب التوبه وکم من شهوة ساعه قد اورثت حزنا طویلا، ص: 568


1- تحف العقول، سخنان امام علیه السلام، شماره 10 .

والموت فضح الدنیا فلم یترک لذی لب فرحا و لالعاقل لذة؛ (1) گناه نکردن آسان تر از توبه کردن است و چه بسیار شده که شهوت رانی یک ساعت ، اندوه دور و دراز در پی داشته و مرگ، رسوایی دنیا است، و برای هیچ اندیشمندی شادی و برای هیچ خردمندی لذتی بر جای نمی گذارد.

4- قال الله تعالی... و عزتی و جلالی لا یجوزنی ظلم ظالم ولو کف بکف ولو مسحة بکف و نطحة ما بین الشاة القرناء إلی الشاة الجماء فیقتص الله للحبابیعباد حتی یبقی لاحد عند احد مظلمة؛ (2) خداوند متعال فرموده است: به عزت و جلال خودم سوگند، روز قیامت از پیشگاه عدل من رد نخواهد شد ستم هیچ ستمگری اگر چه دستی بر دست زده یا با دست مالیده باشد [ممکن است منظور از مالیدن و زدن دست این باشد که هنگام گفتگو از روی تحقیر و کوچک شمردن چنین کاری بکند] اگرچه این ستم، شاخ زدن گوسفند با شاخ، بر گوسفن؛ بی شاخ باشد. خداوند دادخواهی و کیفر می کند به طوری که هیچ ستم دیده ای نماند که از ستمگرش داد نگرفته باشد.

آرزو دارم که گرگل نیستم خاری نباشم * باربردارارزدوشی نیستم باری نباشم

گرنگشتم دوست با صاحبدلی دشمن نگردم * بوستان بهر خلیل ارنیستم ناری نباشم

گرکه نتوانم ستانم داد مظلومی زظالم * بازآن خواهم که همکارستمکاری نباشم

گرپری بگشوده دارم همچوکبک کوه ساری * طعنه زن برخاری مرغ گرفتاری نباشم

نیست گر در آستینم دست، بهر دستگیری * بازآن خواهم که اندرآستین این و آن ماری نباشم

5- لیس الخیر ان یکثر مالک و ولدک، و لک الخیر ان یکثر علمک، وأن یعظم حلمک و ان تباهی الناس بعبادة ربک فإن احسنت حمدت الله و ان اسأت استغفرت الله ولا خیر فی الدنیا لرجلین، رجل اذنب ذنوبا فهو یتدارکها بالتوبه، و

ص: 569


1- تحف العقول، ص 206.
2- بحارالانوار، ج 15، ص203، به نقل از محاسن برقی.

رجل یسارع فی الخیرات، و لا یقل عمل مع التقوی و کیف یقل ما یتقبل؛ (1) خیر در این نیست که ثروت و فرزندانت زیاد شوند، خیر در زیاد شدن علم و حلم و بردباری تو است، و این که به بندگی و عبادت پروردگارت مباهات کنی، اگر رفتار و کردار و اخلاقت خوب بود، خدا را بر این خوبی سپاس کن، و اگر بدکردی از حضرت او طلب مغفرت کن، در این دنیا خیر نیست مگر برای دو نفر: کسی که مرتکب گناهانی شده و آن را با توبه تدارک کرده، و کسی که به سوی تمام خوبی ها شتافته است، عملی که همراه با تقواست کم و اندک نیست، چگونه کم واندک باشد عملی که پذیرفته شده؟

6- من کثر کلامه کثر خطاؤه، ومن کثر خطاؤه قل حیاؤه، ومن قل حیاؤه قل ورعه، ومن قل ورعه مات قلبه، ومن مات قلبة دخل النار؛ (2) کسی که پرحرف شود، خطا و اشتباهش فراوان می شود، و هرکه خطایش زیاد گردد، حیا و شرمش اندک می گردد، و هرکه حیائش اندک شود، پارسایی اش کم می شود، و هرکه پارسایی و ورعش کم شود دلش می میرد، و هرکه دلش بمیرد وارد آتش جهنم می شود.

7- اجعل الدنیا کلمتین: گلیمه فی طلب الحلال، وکلمه للآخرة والثالثه ت ولا تنفع فلا تردها؛ (3) دنیا را دو کلمه قرار بده، سخنی در طلب حلال در تمام زمینه ها، و سخنی در طلب آخرت، سخن سوم زیانباروبی منفعت است، در آن وارد مشو.

8- لا تترکوا الامر بالمعروف و النهی عن المنکر فیولی نعلیکم شرارکم ثم تدعون فلا یستجاب لکم؛ (4) امر به معروف و نهی از منکر را ترک نکنید که بر اثر ترک آن، افراد نابکار، بر شما مسلط می شوند، سپس دعا می کنید و دعای شما مستجاب

ص: 570


1- نهج البلاغه، سرح ابن ابی الحدید، ج 18، ص250.
2- میزان الحکمه، ج6، ص370-368.
3- همان. ج8، ص 434-440.
4- نهج البلاغه، ذیل نامه 47.

نمی شود.

9- إن للولد علی الوالد حقا وان للوالد علی الولد حقا؛ فحق الوالد علی الولد ان یطیعه فی کل شیء الا فی معصیة الله (سبحانه) و حق الولد علی الوالد ان یحسن اسمه و یحسن ادبه و یعلمه القرآن؛ (1) فرزند حقی بر پدر دارد و پدر هم حقی بر فرزند دارد؛ حق پدر بر فرزند این است که در هر کاری از وی فرمانبرداری کند مگر در معصیت خدا، و حق فرزند بر پدر این است که نام نیکی برایش انتخاب کند، او را خوب تربیت کند و قرآن به او بیاموزد.

10- اربعة لایذځدخل واحدة منهن بیتا الل خرب و لم یعمر؛ الخیانه و السرقة، وشرب الخمر و الزنا؛ (2) چهار گناه است که یکی از آنها وارد خانه ای نشود جز آن که ویرانش کند: 1. خیانت، 2. دزدی، 3۔ شرابخواری، 4. زنا.

11- بئس الزاد إلی المعاد؛ العدوان علی العباد. (3) بد توشه ای است برای قیامت؛ ظلم بر مردم.

12- قیل علیه السلام: ما الاستعداد للموت؟ قال: أداء الفرائض و اجتناب المحارم و الاشتمال علی المکارم، ثم لایبالی اوقع علی الموت ام وقع الموت علیه، و الله لا یبالی ابن ابی طالب وقع علی الموت او وقع الموت علیه؛ (4) از آن حضرت سؤال شد آمادگی برای مرگ چه می باشد؟ فرمود: 1. انجام واجبات، 2. پرهیز از محرمات ،3 آراستن نفس به مکارم اخلاق.

آنگاه چنین کسی باکی ندارد که بر مرگ وارد شود یا مرگ بر او نازل گردد. به خدا سوگند! فرزند ابی طالب باکی ندارد که بر مرگ وارد شود یا مرگ بر او واقع گردد.

13- الا و ای من البلاء الفاقة و أشد من الفاقة مرض البدن و اشد من مرض البدن،

ص: 571


1- نهج البلاغه، کلام 437.
2- خصال شیخ صدوق، ح73، از خصال أربعه .
3- نهج البلاغه، کلام 217.
4- الدرة الباهرة، 21.

مرض القلب، الاو ان من النعم سعة المال و أفضل من سغة المال؛ صحة البدن، وأفضل من صحة البدن، تقوی القلب. (1)

آگاه باشید! فقر از بلاها است، و بدتر از فقر بیماری بدن است، و بدتر از بیماری بدن، بیماری دل است. آگاه باشید که از جمله نعمت ها، برخورداری از مال است و برتر از آن، سلامتی بدن است و برتر از آن پرهیزکاری دل از پلیدی هاست .

14- الغضب یفسد الالباب و یبعد من الصواب. خشم، فاسد کننده عقل ها و دورکننده انسان از حق و درستی است. (2)

15- لا یکونن المحسن والمسیئ عندک بمنزلة سواء، فإن ذلک تزهید لأهل الاءحسان فیالإحسان، وتدریب لأهل الإساءة علی الإساءة، فألزم کلا منهم ما ألزم نفسه أدبا منک، ینفعک الله به ونتفع به أعوانک. (3)

امیرالمؤمنین علیه السلام در نامه اش به مالک اشتر فرمود:

مبادا افراد خوش کردار و بدکردار - نزد تو برابر باشند که این مایه دلسردی خوش کردارو دلگرمی بدکردار می گردد؛ پس با هریک چنان رفتار کن که او بر عهده خود گرفته است تا خدایت بدان سود بخشد و تونیز با آن رفتار، یاران خود را سود بخشی.

16- و آثر الفقهاء و أهل الصدق والوفاء والحیاء والورع علی أهل الفجور والکذب والغدر، ولیکن الصالحون الأبرار إخوانک، والفاجرون الغادرون أعداؤک، فإن أحب إخوانی إلی أکثرهم لله ذکرا و أشدهم منه خوفا، و أنا أرجو أن تکون منهم إن شاء الله . (4)

[هنگامی که محمد بن ابی بکر را برای حکومت مصر فرستاد، به او نوشت:]

دین شناسان و راستگویان و وفاداران و اهل حیا و پارسایان را بر فاجران و

ص: 572


1- نهج البلاغه، کلام381.
2- میزان الحکمه، ص233.
3- تحف العقول، فرمان امام علیه السلام به مالک اشتر.
4- همان، ضمن نامه به اهل مصر، بعد از اعزام محمد بن ابوبکر به مصر.

دروغگویان و خیانتکاران ترجیح ده و برگزین. و باید صالحان نیکوکار، برادران تو به شمار آیند و فاجران خیانتکار، دشمنان تو؛ زیرا به نظر من محبوب ترین برادرانم کسانی اند که بیشتر خدا را یاد کنند و خوف الهی را بیشتر احساس کنند و امیدوارم که توان شاء الله از آنان باشی.

بندگی کن تاکه سلطانت کنند * تن رهاکن تا همه جانت کنند

بنده ش یطانی و داری امید * که ستایش همچویزدانت کنند

سوی حق نارفته چون داری امید * همسر موسی بن عمرانت کنند

شکر و تسلیم سلیمانیت کو * ای که می خواهی سلیمانت کنند

از چه شهوت قدم بیرون گذار * تا عزیز مصروکنعانت کنند

بگذر از فرزند و جان و مال خویش * تا خلیل الله دورانت کنند

چون علی در عالم مردانگی * فرد شوتاشاه مردانت کنند

در ضلالت مانده ای چون سامری * آرزو داری که لقمانت کنند

همچو سلمان در مسلمانی بکوش * ای که می خواهی مسلمانت کنند

همچو خاک افتادگی کن پیش از آن * که به زیر خاک پنهانت کنند

17- انتظروا الفرج ولا تیأسوا من روح الله ، فان أحب الأعمال إلی الله عزوجل انتظار الفرج؛ (1) منتظر فرج [آل محمد صلی الله علیه و آله] باشید و از رحمت خداوند نومید مشوید، همانا بهترین اعمال در نزد خداوند متعال انتظار فرج است.

18- أفضل العبادة الصبر والصمت و انتظار الفرج. «برترین عبادت، صبر و خاموشی وانتظار فرج است». (2)

19 - برالوالدین أکبر فریضة. (3) «نیکی به پدر و مادر بزرگترین واجب از واجبات

ص: 573


1- بحارالانوار، ج 52، ص 126.
2- تحف العقول ، سخنان امیرالمؤمنین علیه السلام .
3- مستدرک الوسائل، کتاب النکاح، ج 15، ابواب احکام الأولاد، باب 68، ص 178، ح 21.

خدا است».

ومستحب است درنیکی و احسان، جانب مادر بیشتر رعایت شود.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله سه مرتبه امر به نیکی به مادر فرمود و در مرتبه چهارم امر به نیکی به پدر کرد و فرمود: ما در نه ماه تو را در شکمش نگهداری کرد و از پستان خود تو را غذا و آشامیدنی داد تو را بر خود مقدم داشت و در دامنش بزرگت کرد... (1)

پسر رو قدرمادر دان که دایم * کشد رنج پسر بیچاره مادر

برو بیش از پدر خواهش که خواهد * تو را بیش از پدر بیچاره مادر

نگهداری کند نه ماه و نه روز * تو را چون جان به بربیچاره مادر

از این پهلوبه آن پهلونگردد * شب از بیم خطر بیچاره مادر

به وقت زادن تو مرگ خود را * ببیند در نظر بیچاره مادر

بشوید کهنه و آراید او را * چوکمتر کارگر بیچاره مادر

اگر یک سرفه بی جانمایی * خورد خون جگر بیچاره مادر

برای اینکه شب راحت بخوابی * نخوابد تاسحر بیچاره مادر

به مکتب چون روی تا بازگردی * بود چشمش به در بیچاره مادر

نبیند هیچ کس زحمت به دنیا * زمادر بیشتر بیچاره مادر

تمام حاصلش از زحمت این است * که دارد یک پسر بیچاره مادر

20- وإن استطعتمم یا أهل مصر أن یصدق قولکم فعلکم و سرکم علانیتکم و لا تخالف ألسنتکم أفعالکم فافعلوا...؛(2) ای مردم مصر! اگر در توان دارید که گفتارتان مطابق کردارتان و نهانتان مطابق عیانتان باشد و زبانتان برخلاف کارهایتان نباشد، همان کنید. [ظاهر و باطنتان را یکی کنید.]

ص: 574


1- همان، باب 70، ح 7 و 3.
2- تحف العقول، ضمن نامه آن حضرت به اهل مصر.

21- کان فی الأرض أمانان من عذاب الله، و قد رفع أحدهما، فدونکم الاخر فتمسکوا به: أما الأمان الذی رفع فهو رسول الله صلی الله علیه و آله، وأما الأمان الباقی فالاءستغفار. قال الله تعالی: «وما کان الله لیعذبهم وأنت فیهم و ماکان الله معذبهم وهم یستغفرون؛ (1) در روی زمین دو امان و وسیله نجات از عذاب الهی وجود داشت که یکی از آنها برداشته شد، دومی را دریابید و به آن چنگ زنید، اما امانی که برداشته شد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بود، و اما امانی که باقی مانده استغفار است، خداوند تعالی می فرماید: «خدا آنها را عذاب نمی کند تا تو در میانشان هستی، و خداوند آنها را هرگز عذاب نمی کند در حالی که استغفار می کنند.(2)

22- علیک بمدارات الناس، وإکرام العلماء و ألصفح عن زلات الاءخوان، فقد ادبک سید الأولین والاخرین بقوله صلی الله علیه و آله: أعف عمن ظلمک و صل من قطعک، وأعط من حرمک؛ بر تو باد به مدارا کردن با مردم، و اکرام و احترام علما، و چشم پوشی از لغزشهای برادران، همانا سید اولین و آخرین صلوات الله علیه، تو را ادب آموخت، آن گاه که فرمود: عفو کن کسی را که به تو ظلم کرده، و نیکی کن به کسی که به تو پشت کرده، و رابطه اش را قطع نموده، و بخشش کن به کسی که تو را محروم کرده است. (3)

23- أفضل ألزهد إخفاؤه. با ارزش ترین زهد، زهد پنهانی است. (4)

24- یظهر فی آخر الزمان و اقتراب القیامة؛ و هو شر الأزمنة، نسوة متبرجات کاشفات عاریات بین الدین، داخلات فی الفتن، مائلات إلی الشهوات، مسرعات إلی اللذات، مستحلات للمحرمات فی جهنم خالدات؛ در آخر الزمان و نزدیک روز رستاخیز . که بدترین زمان هاست . زنان ولگرد آراسته، عریان،

ص: 575


1- سوره انفال ، آیه 33.
2- نهج البلاغه، کلمات قصار، حکمت 88 وتذکرة الخواص .
3- تذکرة الخواص، ص 136.
4- همان.

بیگانه از دین آشکار شوند که در پی فتنه ها هستند، و هوسباز و به شهوتها تمایل دارند و به لذت ها شتابان هستند. آنان حرام ها را حلال دانند و به دوزخ همیشگی گرفتار خواهند شد. (1)

و فرمود: از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را شنیدم که می فرمود:

أیما امرأة هجرت زوجها و هی ظالمة حشرت یوم القیامة مع فرعون و هامان و قارون فی الدرک الأسفل من النار إلا أن تتوب و ترجع.

هر زنی که به ستم از همسرش فاصله گیرد، در روز رستاخیز با فرعون، هامان و قارون در پست ترین طبقات آتش دوزخ، محشور خواهد شد، مگر آن که توبه کند و از کردار خود بازگردد. (2)

25- أکرموا الخبز، فإن الله عزوجل أنزله من برکات السماء، وأخرجه من برکات الأرض. قیل: وما إکرامه ؟ قال: لا یقطع و لا یوطأ؛ نان را گرامی دارید؛ چرا که خداوند متعالآن را از برکات آسمان فرستاده و از برکات زمین بیرون آورده است.

گفته شد: گرامی داشت آن چیست؟

فرمود: گرامی داشت نان آن است که بریده نشود و زیر پا ریخته نگردد. (3)

و در روایت دیگر فرمود:

هرگاه نان بر سفره نهاده شد، در انتظار غذای دیگری نباشید.

26 - اللهم بارک لنا فی الخبز، ولا تفرق بیننا و بینه، فلولا الخبز صلینا ولاصمنا و لا أدینا فرض الله؛ خداوندا! نان را برای ما مبارک گردان و بین ما و آن جدایی نینداز. اگر نان نبود، نماز نمی خواندیم، روزه نمی گرفتیم و واجبات را انجام نمی دادیم.

ص: 576


1- مکارم الاخلاق، آداب ازدواج.
2- همان.
3- همان، آداب خوردن.

27- کن فی الفتنة کابن اللبون؛ لا ظهر فیرکب، و لا ضرع فیحلب؛ در فتنه ها همچون شتر کم سن و سال باش، نه پشتی دارد که سوارش شوند، و نه پستانی دارد که شیر بدوشند. (1)

28- شخصی عازم سفر بود، خدمت حضرت امیر علیه السلام عرض کرد: مرا موعظه و نصیحتی بفرمایید، امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند:

إن اردت الصاحب! الله یکفیک وإن أردت الرفیق! فألکرام الکاتبون تکفیک و ان أردت ألمونس! فالقرآن یکفیک و ان اردت العبرة! فالدنیا تکفیک وإن أردت العمل! فالعبادة تکفیک وإن أردت الوعظ الموت یکفیک وإن لم یکفک ما ذکرت فالنار یوم القیامة تکفیک.

اگرهمراه و همسفر می خواهی، خداوند تو را بس است.

اگر رفیق می خواهی، کرام الکاتبین تورا بس است .

اگر مونس و همزبان می خواهی، قرآن تو را بس است.

اگر پند و عبرت می خواهی، دنیا تورا بس است.

اگر عمل می خواهی، عبادت تو را بس است.

اگر موعظه ونصیحت می خواهی، مردن تورا بس است.

و اگر این همه پند و اندرز تورا بس نباشد، پس آتش قیامت تو را بس است. (2)

29 - و فرمود: «اگر امیدی به بهشت و ترسی از جهنم نداریم، و ثواب و عقاب را باور نمی کنیم، در عین حال سزاوار است [برای دنیا هم که شده] اخلاق پسندیده و راه و رسم بزرگواری را طلب نماییم، زیرا، اخلاق نیک، از راه های رستگاری و کامیابی است، اخلاق شایسته راه رسیدن به حاجات، و وسیله پیروزی است». «لوکنا لا نرجوا جنة ولا نخشی نارا ولا ثوابا ولا عقابا لکان ینبغی

ص: 577


1- نهج البلاغة ، کلمات قصار، شماره 1.
2- جامع الاخبار، ص 511.

لنا أننطالب بمکارم الاخلاق فانها lما تدل علی سبیل النجاح». (1)

30- و در مناجات عرض کرد: «إلهی ;کفی بی عزا أن أکون لک عبدا و افی بی فخرا أن تکون لی ربا أنت کما أحب فاجعلنی کما تحب» «بار پروردگارا! مرا این عزت بس که بنده تو باشم و این فخرم بس که پروردگارم تو باشی، ای خدا! تو آنچنانی که من دوست دارم، پس مرا آن سان که می خواهی بگردان» (2)

از ابراهیم ادهم پرسیدند این بندگی را از که آموختی؟ گفت از بنده ای که خریدم. از او پرسیدم نامت چیست؟ گفت: مرا نامی نیست مگر آنچه تو بخوانی، گفتم چه می کنی؟ گفت: هرچه تو دستور دهی، گفتم چه می پوشی؟ گفت: آنچه بپوشانی، گفتم چه می خوری؟ گفت: هرچه بخورانی، گفتم مگر تو از خود اراده و اختیار نداری ؟ گفت: نی، اگر اختیار داشتم بنده نمی شدم. اختیار با بندگی سازش ندارد.

یکی درد و یکی درمان پسندد * یکی وصل و یکی هجران پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران * پسندم آنچه را مولا پسندد

31- قال لإبنه حسن علیه السلام: یا بنی الا اعلمک اربع خصال تستغنی بها عن الطب، فقال: بلی یا امیرالمؤمنین!

قال: لا تجلس علی الطعام الا و انت جائع و لا تقم عن الطعام إلا وأنت تشتهیه وجود المضغ و إذا نمت فاعرض نفسک علی الخلاء فاذا استعملت هذا استغنیت عن الطب. (3)

امیرالمؤمنین علیه السلام به فرزندش امام حسن علیه السلام فرمود: فرزندم! چند خصلت به تو یاد ندهم که به واسطه آنها از طب (پزشک) بی نیاز شوی؟ عرض کرد: بلی، یا

ص: 578


1- مستدرک الوسائل، ج 11، ص 193، باب 6، ح 21.
2- بحار الانوار ج 1 ص 92.
3- خصال شیخ صدوق، خصلت های چهارگانه، شماره 60.

امیرالمؤمنین!

فرمود: تا گرسنه نباشی دست به خوراک دراز نکن، [غذا نخور] پیش از آن که سیر شوی دست از خوردن باز دار، هر چه می خوری خوب بجو، چون خواستی بخوابی قضای حاجت کن، خود را از بول و غائط تخلیه کن] هرگاه این چهار عمل را به کار بستی از پزشک بی نیاز می شوی.

مؤلف: بنای این جانب بر این بوده وهست که تنها از قرآن کریم و روایات معصومین علیهم السلام استفاده کنم، ولی در این جا مناسب دیدم بخشی از مطلب روزنامه ای را که چند سال پیش دیده و نگه داشته بودم، در ادامه روایت بالا بیاورم، تا اهمیت دستور امام علیه السلام - در رابطه با جویدن غذا - بر همگان، روشن تر و در عمل به آن کوشاتر باشیم، إن شاء الله . وآن چنین است:

اگر می خواهید سلامت ، زیبا و تیزهوش باشید غذا را خوب بجوید.

طبق آخرین تحقیقات به عمل آمده در ژاپن پژوهشگران بر این باورند که چنانچه غذا به خوبی جویده شود نه تنها هضم آن به سهولت انجام می گیرد بلکه از فربه شدن انسان جلوگیری شده و سلول های مغز او را به تحرک وامی دارد.

بر اساس آزمایشاتی که توسط «هیدوفو کادا» دندان پزشک ژاپنی انجام گرفته است. در صورتی که غذا به خوبی جویده نشود موجب چاق شدن فرد خواهد گردید.

وی معتقد است یکی از کارکردهای مغز، کنترل سیستم گوارش می باشد. زمانی که فرد به اندازه کافی غذا تناول می کند مغز به او دستور می دهد که خوردن غذا را متوقف کند.

با صرف غذا و جذب آن به بدن انسان میزان قند خون بالا رفته و زمانی که قند خون برای مدت زمان 20 دقیقه بالا بماند شخص احساس سیری و پرشدن معده می کند.

در صورتی که غذا به صورت آرام میل و به خوبی جویده شود شخص بدون آن که مقدار زیادی مواد غذایی مصرف کند احساس سیری می کند. در حالی که اگر

ص: 579

غذا را با عجله و نیمه جویده فرودهد علاوه بر مصرف زیاد مواد غذایی، فرد هنوز احساس گرسنگی می کند. لذا این پژوهشگر ژاپنی معتقد است برای جلوگیری از فربه شدن باید غذا را خوب جوید.

از طرف دیگر جویدن خوب غذا موجب ترشح هر چه بیشتر بزاق دهان می شود . بزاق دهان نه تنها حاوی آنزیم های هضم کننده بلکه دارای باکتری هایی است که برای حفاظت بدن ضروری می باشند.

پژوهشگران ژاپنی مدعی هستند در بزاق آب دهان هم چنین هورمونی وجود دارد که سوخت و ساز در پوست و رگهای خونی را تشدید می کند. این هورمون از طریق جذب بزاق دهان در سراسر بدن منتشر می شود. لذا خوب جویدن غذا برای حفظ سلامتی طراوت پوست و زیبایی، بسیار موثر می باشد.

به گزارش خبرگزاری جمهوری اسلامی از توکیو، «کینجیرو کوبوتا» پرفسور کالج دندان پزشکی دانشگاه توکیو نیز بر این باور است که در بدن انسان یک «سیستم جویدن» وجود دارد که شامل دندان ها، زبان، ماهیچه های حلق و سلول هایی است که حرارت، طعم و سختی غذا را حس کرده و توسط سلسله اعصاب این اطلاعات دریافت و دستورات لازم را به ارگان های مختلف جهت نحوه و میزان جویدن غذا صادر می کند. لذا اگر غذا کم جویده شود، اطلاعات ناقص وکمتری به مغز رسیده و در نتیجه واکنش های مناسب نیز انجام نمی گیرد.

به منظور ثابت کردن این تئوری، این دندان پزشک ژاپنی تعدادی از موش های آزمایشگاهی را با غذاهای سخت و تعدادی دیگری را با غذاهای پودرمانند، تغذیه کرده است. پس از چندی مشاهده شده که موش هایی که غذاهای سخت خورده اند و مجبور به جویدن بیشتر بوده اند حافظه بهتری نسبت به موش هایی که با غذاهای پودرمانند، تغذیه شده ، دارند.

لذا این محقق از این آزمایش و دلایل و شواهد دیگر نتیجه گرفته که خوب

ص: 580

جویدن غذا باعث تقویت حافظه وتحرک سلسله اعصاب می شود.

سیره و آداب متقین در بیان امیرالمؤمنین علیه السلام

حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام ادب و آداب پرهیزکاران را بیان فرموده که برخی از آنها عبارتند از:

منطقهم الصواب، و ملبسهم الاقتصاد، و مشیهم التواضع. غضوا أبصارهم عما حرم الله علیهم، و وقفوا أسماعهم علی العلم النافع لهم. نزلت أنفسهم منهم فی البلاء کالتینزلت فی الرخاء.

1- سخنان وگفتار متقین و پرهیزکاران پسندیده است.

2. لباس و پوششان میانه و متوسط و متعارف است.

3. راه رفتنشان با تواضع و فروتنی است.

4. چشمانشان را از آنچه خدا حرام کرده است می پوشانند.

5.گوش هایشان را وقف علم ودانش سودمند می کنند.

6. در هنگام سختی و رفاه و خوشی، حالشان تفاوت نمی کند. [نه خود را گم می کنند، نه خود را می بازند]

و شرورهم مأمونة، و أجسادهم نحیفة، و حاجاتهم خفیفة، و أنفسهم عفیفة. صبروا أیاما قصیرة أعقبتهم راحة طویلة. تجارة مربحة یسرها لهم ربهم. أرادتهم الدنیا فلم یریدوها، و أسرتهم ففدوا أنفسهم منها.

7. مردم از شروآزارشان در امان هستند.

8- بدنهایشان لاغر است.

9. حاجات و درخواست هایشان اندک است، [پرتوقع وزیاده طلب نیستند].

10. دامنشان پاک است. [با عفت و نجابت زندگی می کنند].

11. در روزگار کوتاه دنیا، صبر کرده تا آسایش همیشگی آخرت را به دست آورند.

ص: 581

12۔ دنیا خواست آنان را فریب دهد ولی فریب نخوردند.

أما اللیل فصافون أقدامهم، تالین لأجزاء القرآن یرتلونها ترتیلا. یحزنون به أنفسهم، و یستثیرون به دواء دائهم. فإذا مروا بآیة فیها تشویق رکنوا إلیها طمعا، وتطلعت نفوسهم إلیها شوقا، و ظنوا أنها نصب أعینهم. و إذا مﺅوا بآیة فیها تخویف أصعوا إلیها مسامع قلوبهم، و ظنوا أن زفیر جهنم و شهیقها فی أصول آذانهم، فهم حانون علی أوساطهم، مفترشون لجباههم و أکفهم و رکبهم، و أطراف أقدامهم، یطلبون إلی الله تعالی فی فکاک رقابهم.

13. در شب برپا ایستاده، مشغول نمازند، قرآن را قسمت قسمت و با تفکر و اندیشه می خوانند، و داروی دردهای خود را از قرآن بدست می آورند.

14. وقتی به آیه ای که در آن تشویق است، با شوق و طمع بهشت، آن را می خوانند، و هرگاه به آیه ای می رسند که در آن ترس از خدا است ، گوش دل، به آن می سپارند، و گویا صدای شعله های آتش جهنم، در گوششان طنین افکن است، پس متواضعانه، پیشانی و دست و پا بر خاک مالیده (به سجده می روند) و از خدا نجات خود را از آتش جهنم می طلبند.

و أما النهار فحلماء علماء، أبرار أتقیاء.

15. در روزها، دانشمند، بردبار، نیکوکار، و پرهیزکارند.

فمن علامة أحدهم أنک تری له قوة فی دین، وکما حزما فی لین، و إیمانا فی یقین، و حرصا فی علم، و علما فی حلم، و قصدا فی غنی، و خشوعا فی عبادة ، و تجملا فی فاقة، و صبرا فی شدة، و طلبا فی حلال.

از نشانه های متقین این است که آنان را این گونه می بینی.

16. در دین داری قوی و نیرومند هستند.

17- نرم خوو دوراندیش هستند.

18. درکسب علم و دانش حریص هستند.

ص: 582

19. با داشتن علم، بردبار، و با توانگری، میانه رو هستند.

20- در جستجوی کسب وروزی حلال هستند.

یمزج الحلم بالعلم، والقول بالعمل. تراه قریب أمله، قلیلا زلله، خاشعا قلبه، قانعة نفسه، منزورا أکله، سهلا أمره، حریزا دینه، میتة شهوته، مکظوما غیظه. الخیر منه مأمول و الشر مأمون.

21. حلم را با علم، و سخن را با عمل می آمیزند. (علم و حلم، گفتار و عمل را با هم دارند).

22. لغزش هایشان اندک، قلبشان فروتن، نفسشان قانع، خوراکشان کم، کارشان آسان است.

23. خشم و غضبشان را فرو می خورند.

24. مردم به خیرشان امیدوار، و از شرشان درامانند.

بعیدا فحشه، لینا قوله، غائبا منکره، حاضرا معروفه، مقبلا خیره، مدبرا شره. فی الزلازل وقور، و فیالمکاره صبور، وفی الرخاء شکور. لا یحیف علی من یبغض، و لا یأثم فیمن یحب.

25. از فحش وسخن زشت دورند.

26- نرم و ملایم سخن می گویند.

27. خوبی و احسان آنان به همه (به دوست و دشمن) می رسد.

28. به خاطر دوستی کسی، به گناه آلوده نمی شوند.

29. مردم را با لقب زشت نمی خوانند.

30. در کارناپسند دخالت نمی کنند، و از محدوده حق خارج نمی شوند.

31. دوری آنان از برخی مردم، از جهت زهد و تقوا است، و نزدیک شدنشان با برخی، از روی مهربانی و وظیفه شرعی است.

32. دوری آنان، از برخی افراد، از روی تکبر و خود پسندی نیست، و نزدیک شدن

ص: 583

آنان به برخی افراد، از روی مکرو حیله و برای دنیا نیست. (1)

هشدار امام علیه السلام به عموم مردم از عذاب آخرت

واعلموا أنه لیس لهذا الجللد الرقیق صبر علی النار»؛ «ای مردم! بدانید که پوست نازک بدن شما طاقت آتش را ندارد». «فارحموا نفوسکم فانکم قد جربتموها فی مصائب الدنیا»؛ «پس به خود رحم کنید، زیرا شما خود را در دنیا به مصائب و رنجها امتحان کرده اید». آیا مشاهده کرده اید که یکی از شما به خاطر خاری که به پایش، یا به بدنش فرو می رود، یا پایش می لغزد و زمین می خورد و آسیب می بیند، یا پایش را روی ریگ داغ و سوزان می گذارد، چگونه ناله سر داده و اظهار درد می کند؟ پس چگونه طاقت خواهد داشت یکی از شما هنگامی که میان دو طبقه از آتش قرار گیرد، در حالی که همخواب و بسترش سنگ سوزان، و همنشین او شیطان گردد؟

فکیف إذا کان بین طابقین من نار ضجیع حجر و قرین شیطان» (تا آنکه فرموده است) أیها الیفن الکبیر الذی قد لهزه القتیر کیف إذا التحمت أطواق النار بعظام الاغناق! و نشبت الجوامع حتی اکلت لحوم السواعد» «ای پیر سالمند، که پیری، عمرتورا فانی و تمام کرده! چگونه خواهی بود وقتی غل و گردن بند آتشین به استخوانهای گردنت بپیوندد، و غلها و زنجیرها به دستها وصل شود، تا آنکه گوشتهای ساعدت را بخورد» .

ای مردم! خدا را خدا را! اکنون که در تندرستی و سلامتی هستید، در آزادی خود بکوشید، از نماز شب وروزه کمک بگیرید، اموالتان را انفاق کنید و بخل نورزید...» (2)

چه خوش باغی است باغ زندگانی * گرایمن بودی از باد خزانی

خوش است این کهنه دیر پر فسانه * اگرمردن نبودی در میانه

ص: 584


1- نهج البلاغه، خطبه 193 تلخیص و گاهی نقل به معناشد.
2- نهج البلاغه، خطبه 180. تلخیص شد.

از این سرد آمد این کاخ دلاویز * که چون جا گرم کردی گویدت خیز

اگرصد سال مانی ور یکی روز * بباید رفت از این کاخ دل افروز

زن و فرزند و مال و دولت و زور * همه هستند همره تالب گور

آماده باش برای سفر آخرت: از حضرت امیرالمؤمنین نقل است که فرمود: «رحم الله امرأ أعد لنفسه و استعد لرمسه و علم من أین و إلی أین»؛ «رحمت خدا بر کسی که به فکر خود باشد، و خود را برای قبر آماده کند، وفکرکند از کجا آمده و در کجا هست و به کجا می رود».

روزها فکر من این است و همه شب سخنم * که چرا غافل از احوال دل خویشتنم؟

از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود؟ * به کجا می روم ؟ آخر ننمایی وطنم

من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم * آن که آورد مرا باز برد در وطنم

کارها را خوب انجام دهید: و همان حضرت فرمودند: «در انجام کار شتاب مکن، بلکه سعی کن آن را خوب انجام دهی، زیرا مردم از مدت انجام کار نمی پرسند، بلکه از خوبی آن می پرسند»؛ «لا تطلب سرعة العمل و اطلب تجویده فإن الناس لایسألون فی کم فرغ من العمل إنما یسألون عن جودة صنعته». (1)

یا أبا الحسن یا علی بن أبی طالب یا أمیرالمؤمنین یا حجة الله علی خلقه یا سیدنا و مولانا إنا توجهنا بک إلی الله وتوسلنا بک إلی الله واستشفعنا بک إلی الله وقدمناک بین یدی حاجاتنا یا وجیها عند الله اشفع لنا عند الله

الحمدلله الذی هدانا لهذا و ما کنا لنهتدی لو لا أن هدانا الله .

اللهم صل علی امیرالمؤمنین عبدک و خیر خلقک بعد نبیک.

ص: 585


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، چهار جلدی، ج 4، ص 563 و 20 جلدی، ج 20، ص 267.

سومین معصوم صدیقه شهیده، سرور زنان جهان حضرت فاطمه زهرا علیها السلام

اشاره

اسامی مبارک: «طبق فرموده امام صادق علیه السلام «1. فاطمه علیها السلام علی 2. صدیقه 3. مبارکه 4. طاهره 5. زکیه 6. راضیه 7. مرضیه 8. محدثه 9. زهراء علیها السلام.

لقب مشهور: زهرا علیها السلام.

کنیه مشهور: أم أبیها وأم الأمیر ألنجباء.

پدرگرامی: محمد بن عبدالله علیه السلام.

مادر بزرگوار: خدیجه دختر خویلد.

تاریخ ولادت [بنا بر مشهور]: روز بیستم ماه جمادی الآخر، سال پنجم بعثت .

تاریخ شهادت: به عقیده جمعی از بزرگان . سوم جمادی الآخر سال یازدهم هجرت.

روایت معتبری نیز وارد شده، مبنی بر این که حضرت زهرا علیها السلام بعد از پدر بزرگوارش هفتاد و پنج روز زنده بوده، و بر حسب این روایت و بنابر مشهور که وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله بیست و هشتم صفر بوده است، باید شهادت حضرت زهرا علیها السلام در یکی از سه روز سیزدهم، چهاردهم، یا پانزدهم (1) جمادی الاول سال یازدهم

ص: 586


1- طبق روایت مزبور، با توجه به سی کم یا سی تمام بودن ماه ها، روز شهادت، در سال ها مختلف می شود، در هر سالی که سه ماه صفر و ربیع الأول و ربیع الثانی سی تمام باشد، از بیست و هشتم صفر تا سیزدهم جمادی الاول هفتاد و پنج روز می شود لذا شهادت روز سیزدهم ماه می شود و هر سالی که ماه صفر سی کم و ماه ربیع الاول و ربیع الثانی سی تمام باشد، از بیست و هشتم صفر تا چهاردهم ماه جمادی الاول هفتاد و پنج روز می شود لذا در این فرض شهادت، روز چهاردهم ماه می شود و هر سالی که دو ماه از این سه ماه سی کم باشد، تا پانزده جمادی الاول، هفتاد و پنج روز می شود لذا شهادت روز پانزدهم می شود. و خلاصه ملاک در هر سال گذشتن هفتاد و پنج روز از بیست و هشتم صفر است نه سیزدهم یا چهاردهم ، یا پانزدهم جمادی. یادآور می شوم که این تفصیل در قول اول جاری نیست چون طبق این قول روز شهادت به طور مشخص سوم جمادی الثانی است.

هجرت واقع شده باشد.

مدت عمر: عمر با برکت آن مخدره بنابر مشهور هیجده سال بوده و در سال سوم هجرت به همسری امیرالمؤمنین علیه السلام در آمده است [والله العالم].

فرزندان آن حضرت: امام حسن، امام حسین، زینب و ام کلثوم سلام الله علیهم اجمعین و فرزندی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله او را محسن علیه السلام نامیده و او را سقط کردند.

کیفیت حمل خدیجه به حضرت زهرا علیها السلام

در روایات است که:

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با عده ای از صحابه نشسته بود، جبرئیل با صورت اصلی خود نازل شد و بال هایش را گسترد، به طوری که مشرق و مغرب را پر کرد و صدا زد: ای محمد! خداوند متعال سلامت می رساند و امر می کند که چهل شبانه روز از خدیجه دوری اختیارکن.

رسول خدا صلی الله علیه و آله چهل شبانه روز به خانه خدیجه نرفت و روزها روزه می گرفت و شب ها عبادت می کرد و برای خدیجه پیام فرستاد که نیامدن من از جهت کراهت و ناراحتی نیست، بلکه پروردگار من چنین دستوری داده است، و من در خانه فاطمه علیها السلام بنت اسد (مادر امیرالمؤمنین) می باشم.

ص: 587

پس از چهل روز جبرئیل نازل شد و گفت: ای محمد! خداوند سبحان سلامت می رساند و می فرماید: برای تحفه کرامت من مهیا شو، و میکائیل با طبقی سر پوشیده نازل شد و آن را جلوی پیامبر صلی الله علیه و آله گذاشت و گفت: پروردگارت امر می کند که امشب با آنچه در این طبق است افطارکن.

رسول خدا صلی الله علیه و آله روی طبق را کنار زد، در آن از میوه های بهشتی بود، یک خوشه خرما، یک خوشه انگور و ظرفی از آب بهشت.

آن حضرت از میوه ها میل فرمود و آب را نوشید و جبرئیل آب ریخت و دست پیامبر صلی الله علیه و آله را شست و اسرافیل با حوله بهشتی دست حضرت را خشک کرد و باقی مانده غذا با ظرف ها به آسمان بالا رفت، چون رسول خدا صلی الله علیه و آله برای نماز نافله برخاست، جبرئیل گفت: در این وقت نماز خواندن جایز نیست، باید هم اکنون به منزل خدیجه بروی و با او هم بستر شوی که حق تعالی می خواهد در این شب از نسل توذریه ای پاک خلق کند.

رسول خدا صلی الله علیه و آله به سمت خانه خدیجه حرکت کرد و در خانه را زد.

خدیجه گوید: در خانه را گشودم، وعادت همیشگی پیامبر صلی الله علیه و آله آن بود که قبل از خوابیدن، تجدید وضو می کرد و دو رکعت نماز بجا می آورد، پس از آن داخل بستر می شد، ولی در آن شب مبارک بدون تجدید وضو و نماز داخل بستر شد و چون هم بستر شد من نور فاطمه علیها السلام را در رحم خود یافتم. (1)

ولادت با سعادت حضرت زهرا علیها السلام

بر حسب روایات، زنان قریش، مخالف ازدواج خدیجه با پیامبر صلی الله علیه و آله بودند و به لحاظ دشمنی که با رسول خدا صلی الله علیه و آله داشتند با خدیجه رفت و آمد نمی کردند تا این

ص: 588


1- تلخیص از ریاحین الشعریعة، ج 1، ص 51، و حیات القلوب علامه مجلسی قدس سره .

که خدیجه به حضرت زهرا علیها السلام حامله شد و زهرا علیها السلام در رحم خدیجه با وی سخن می گفت و مونس او شده بود.

رسول خدا صلی الله علیه و آله که از سخن گفتن زهرا با خدیجه آگاه شد، به او فرمود:

جبرئیل به من خبر می دهد که این فرزند، دختر است و طاهر و با برکت می باشد و حق تعالی نسل مرا از او به وجود خواهد آورد و از نسل او امامان به هم خواهند رسید.

تا این که ولادت حضرت زهرا علیها السلام نزدیک شد و خدیجه احساس درد زایمان کرد، از زنان قریش کمک خواست، زن ها نپذیرفتند و پیام دادند که تو حرف ما را گوش ندادی و با یتیم ابوطالب که فقیر است ازدواج کردی، لذا ما به خانه تو نمی آییم.

خدیجه غصه دار شد و از این که هیچ زنی نیامد، ناراحت بود، ناگاه دید چهارزن بلند بالا و خوش چهره نزد او حاضر شدند و گفتند: ای خدیجه! ما از جانب پروردگار نزد تو آمدیم تا در هنگام ولادت فرزندت، نزد تو باشیم، یک نفر از آنان گفت: من ساره، زوجه ابراهیم هستم، دومی گفت: من آسیه دختر مزاحم هستم، سومی گفت: من مریم دختر عمرانم، چهارمی گفت: من کلثم، خواهر موسی بن عمرانم، و نزد خدیجه نشستند و فاطمه علیها السلام پاک و پاکیزه متولد شد و پس از تولد، نوری از او ساطع گردید که خانه های مکه را روشن کرد، مشرق و مغرب زمین از آن نور روشن گردید و حورالعین آب بهشتی آوردند و فاطمه علیها السلام فایل را غسل ولادت و شست و شو دادند و جامه سفید براو پوشاندند و او را به سخن درآوردند، حضرت زهرا علیها السلام گفت:

أشهد أن لا إله إلا الله، وأن أبی رسول الله سید الأنبیاء، و أن بعلی سید الأوصیاء، و ولدی سادة الأسباط.

سپس بر هریک از آن زنان سلام کرد و آنان به خدیجه گفتند: بگیر این دختر را که

ص: 589

طاهره ومطهره و پاکیزه و با برکت است. (1)

از آن چه به طور خلاصه درباره مقدمات انعقاد نطفه حضرت زهرا علیها السلام نقل شد، از عبادات چهل شبانه روزی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و خوردن غذای بهشتی . که منظور صد در صد حلال بودن آن می باشد -و ایمان و تقوای حضرت خدیجه علیها السلام- که با پیام رسول خدا صلی الله علیه و آله مبنی بر این که نیامدن من نزد تو به امر الهی است و تسلیم بودن خدیجه و نشستن او در خانه، بدون هیچ گونه اعتراض و چون و چرایی و امور دیگر که بر ما پنهان است معلوم می شود که همه این موارد در خوب و با برکت شدن فرزند، مؤثر و کارساز است.

از آن چه اشاره شد، به منزلت حضرت زهرا علیها السلام، و به عنایت پروردگار نسبت به آن بزرگوار، و به لیاقت و صلاحیت آن بانوی دنیا و آخرت، برای همسری امیرالمؤمنین و مادر یازده امام معصوم علیهم السلام پی می بریم.

هم چنین پی می بریم به این که هرگاه خواهان فرزندانی صالح، با برکت و با صفات پسندیده، باشیم باید ابتدا مقدمات آن را خود فراهم کنیم، و علاوه بر صفای روح و تقوا و عبادات مستحب، در تحصیل روزی حلال و طیب سعی کنیم و در این صورت است که خداوند متعال به خواسته ما توجه و به ما فرزند صالح مرحمت فرماید، ان شاء الله.

شخصیت فاطمه زهرا علیها السلام

فاطمه علیها السلام کوچک ترین و محبوب ترین دختران رسول الله بود و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: خیر نساء العالمین اربع: مریم، آسیه، خدیجة و فاطمة. بهترین زنان چهار نفرند، مریم، آسیه، خدیجه و فاطمه علیها السلام.

ص: 590


1- امالی شیخ صدوق ، ص691 و 690 و بحار الأنوار، ج 43، ص 2.

وقتی آیه مبارکه «النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ » (احزاب / 6). نازل شد و زنان پیامبر صلی الله علیه و آله به کنیه ام المؤمنین (مادر مؤمنین) شناخته شدند و به این شرافت مفتخر گشتند، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و فاطمه علیها السلام را چون جان شیرین در آغوش گرفت و وی را بوسید و بویید و او را با کنیه «ام ابیها» (مادر پدرش) خواند، یعنی ای فاطمه علیها السلام! اگر زنان من مادر امت من هستند و به این مرتبه مفتخر شدند، قدر و منزلت تو به مراتب بالاتر از آنهاست، زیرا تو مادر من (که پیامبر خدایم)، هستی، اگر آنها ام المؤمنین به حساب آمدند توام ابیها» محسوب هستی.(1)

و از امام صادق علیه السلام نقل است که فاطمه علیها السلامفرمود: هنگامی که آیه «لَا تَجْعَلُوا دُعَاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعَاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضًا » (نور/ 63). نازل شد، من دیگر پدرم رسول خدا را با عنوان پدر صدا نزدم، بلکه آن حضرت را با عنوان یا رسول الله صدا زدم، پدرم چند مرتبه پاسخ نداد و سرانجام فرمود: فاطمه جان! این آیه در مورد تو و خاندان و نسل تو نیست، تو از من هستی و من از تو، این آیه در مورد انسان های بی ادب و گستاخ نازل شده و تو همچنان مرا با عنوان پدر صدا بزن و به من بگو: ای پدر! که صدای تو قلبم را زنده تر و پروردگارم را خشنودتر می سازد. (2)

محبت فاطمه علیها السلام

سلمان فارسی گوید: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:

یا سلمان ! حب فاطمة ینفع فی مأئة موطن، أیسر تلک المواطن الموت والقبر والمیزان والخیرمحشر والصراط والمحاسبة ..؛(3) ای سلمان! دوستی فاطمه در صد جا سود می بخشد، آسان ترین آن جاها هنگام مرگ و در قبر و نزد میزان و محشر و

ص: 591


1- ریاحین الشریعه، ج 1، ص 7.
2- مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص 320.
3- بحارالأنوار، ج 27، ص 116.

صراط و محاسبه است.

یا فاطمة الزهرا انا بک نشکو

انسیه حورا سبب اصل اقامت * اصلی که ببالید بدو نخل امامت

نخلی که ز تولید قدش زاد قیامت * گنجینه عرفان گهر بحر کرامت

یا فاطمة الزهرا انا بک نشکو

من با تو به توحید دلی یکدله دارم از عشق تو بر گردن جان سلسله دارم

یا فاطمة الزهرا انا بک نشکو

من عشق تو را پیش رو قافله دارم تا بار گشایم بفضای حرم دوست

یا فاطمة الزهرا انا بک نشکو

ای زاده انسان که بخوبیت ملک نیست از عشق تو برپاست بکونین هیاهو

یا فاطمة الزهرا انا بک نشکو

فاطمه علیها السلام پاره تن رسول الله صلی الله علیه و آله

در صحیح بخاری ۔ معتبرترین کتب اهل تسنن . آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «فاطمة بضعة مkی فمن أغضبها أغضبنی». فاطمه علیها السلام پاره تن من است، پس کسی که فاطمه علیها السلام را خشمناک کند مرا خشمناک کرده است.

در صحیح مسلم - که به گفته اهل تسنن بعد از قرآن کریم، اجل کتاب ها است - نیز از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده که آن حضرت فرمود:

به درستی که دختر من پاره تن من است، ناراحت می کند مرا آنچه او را ناراحت می کند و اذیت می کند مرا آنچه او را اذیت کند. (1)

ص: 592


1- کتاب فضائل الصحابة، باب فضائل فاطمه علیها السلام ، ح 2449.

پدرش فدایش

محمد بن قیس روایت کرده است که: روش و برنامه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله این بود، از هر سفری که بر می گشت اول به خانه حضرت زهرا علیها السلام تشریف می برد، و مدتی نزد دخترش می ماند، بعد از آن به خانه خود می رفت.

در یکی از سفرها، حضرت زهرا علیها السلام دو دستبند وگلوبند و گوشواره از نقره تهیه کرد و پرده ای بر در خانه آویخت. هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله پیش از سفر برگشت، طبق معمول به خانه فاطمه علیها السلام رفت، و اصحاب در خانه توقف کردند، حضرت رسول صلی الله علیه و آله داخل خانه شد و آن حال را در خانه دخترش دید، غضب کرد و فورا از خانه خارج گردید و داخل مسجد شد و نزد منبر نشست.

حضرت زهرا علیها السلام متوجه شد که پدرش برای زینت ها به غضب آمده و نزد او نماند. لذا گلوبند و گوشواره و دستبند را همراه با پرده، خدمت پدر بزگوارش فرستاد و به آن شخصی که آنها را می برد فرمود: به پدرم بگو دخترت سلام رساند و گفت: اینها را در راه خدا انفاق کن و بین فقرا تسلیم فرما، وقتی آنها را خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله آوردند و پیام حضرت زهرا علیها السلام را به آن حضرت عرض کردند، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: آنچه من می خواستم، فاطمه انجام داد، وسه مرتبه فرمود: فداها أبوها، فداها أبوها، فداها أبوها. پدرش فدای او باد، پدرش فدای او باد، پدرش فدای او باد. دنیا از برای محمد وآل محمد نیست، اگر دنیا نزد خدا به قدر بال پشهای ارزش داشت، کافران را شربتی آب نمی داد. پس از آن برخاست و به خانه فاطمه علیها السلام رفت.

غصب فدک

یکی از کارهای زشت ابوبکر گرفتن فدک فاطمه علیها السلام با دختر پیامبر صلی الله علیه و آله بود.

1. امالی شیخ صدوق رحمة الله علیه، مجلس 41، ح 7.

ص: 593

فدک قربه ای میان خیبر و مدینه بود که تا مدینه دو منزل راه فاصله داشت و دارای زمین های حاصلخیز و نخلستان های بارور بود که طایفه ای از یهود در آن ساکن بودند چون در سال هفتم هجری نیروی اسلام رونق گرفته و خدای تعالی رعب و وحشت آن را پس از فتح خیبر به دل یهود انداخته بود، اهالی فدک با رسول اکرم صلی الله علیه و آله مصالحه کردند که نصف تمام فدک را به آن حضرت واگذار کنند و نصف دیگرش از آن خودشان باشد، در نتیجه آن قسمت از فدک که به نبی اکرم صلی الله علیه و آله واگذار شده بود ملک خاص آن حضرت گردید، زیرا بدون جنگ و لشگرکشی به آن حضرت تعلق گرفته بود و مفاد آیه شریفه متضمن این مطلب است که می فرماید:

«وَمَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَلَا رِكَابٍ وَلَكِنَّ اللَّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَى مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ » (سوره حشر، آیه 6)؛ آنچه خداوند از مال و ملک کافران بر پیامبر صلی الله علیه و آله خود واگذاشته، بدون زحمت و رنج سواران و پیادگان شما بوده [و شما بهره و نصیبی در آن ندارید] ولی خداوند پیامبرش را بر هرکه بخواهد مسلط کند و خداوند [بر انجام] هر چیزی توانا است.

خلاصه آنچه بدون لشگرکشی و جنگ به دست آید «انفال» است و فقط از آن خدا و رسول می باشد. چنان که خداوند می فرماید:

«يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفَالِ قُلِ الْأَنْفَالُ لِلَّهِ وَالرَّسُولِ ». (1)

از تو درباره انفال سؤال می کنند، بگو: انفال مخصوص خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله است.

حضرت صادق علیه السلام فرموده است:

«انفال آن است که اسب و شتر بر آن رانده نشود (با جنگ به دست نیامده باشد) یا اموال مردمی است که آن را مصالحه کرده باشند، و یا با دست خود آن را بدهند. و هر زمین خراب وته رودخانه ها از آن پیامبر خدا صلی الله علیه و آله است و پس از او از آن

ص: 594


1- سوره انفال ، آیه 1.

امام است که به هر راه خواهد به مصرف رساند. (1)

بنابراین فدک مشمول آیه انفال است و رسول خدا صلی الله علیه و آله، مالک آن شده بود.

در تفسیر «مجمع البیان» و کتاب «اصول کافی» در ذیل تفسیر آیه: «وَآتِ ذَا الْقُرْبَى » (سوره اسراء، آیه 26) آمده است: چون آیه مزبور نازل شد پیامبر صلی الله علیه و آله و دختر خود فاطمه علیها السلام را خواست و فرمود: خدای تعالی به من دستور فرموده که فدک را که ملک شخصی من است . به تو واگذار کنم، فاطمه علیها السلام ایران گفت: یا رسول الله! من هم از شما و هم از خدای تعالی پذیرفتم.

این مطلب در کتب اهل سنت نیز مانند: «تفسیر ثعلبی» و «شواهد التنزیل» و ینابیع المودة» آمده است که پس از نزول آیه مزبور پیامبر صلی الله علیه و آله فدک را به دخترش فاطمه داد. (2)

و تا رسول خدا صلی الله علیه و آله در قید حیات بود فدک در تصرف حضرت زهرا علیها السلام بود و کارگرانی هم برای جمع آوری محصول آن گمارده بود و عایدات آن را به فقرای بنی هاشم و دیگران تقسیم می کرد. ولی پس از رحلت نبی اکرم، ابوبکر وکیل فاطمه علیها السلام را از آن جا بیرون کرد و فدک را از تصرف دختر پیامبر صلی الله علیه و آله خارج ساخت و گفت: فدک «فیء» مسلمانان است !!

این عمل ابوبکر کاملا غاصبانه و از هر جهت برخلاف حق و عدالت بود، زیرا چنان که اشاره شد،

اولا، فدک جزو «انفال» محسوب شده و ملک شخصی رسول خدا یه بود نه «فیء» مسلمانان.

ثانیا، پیامبر صلی الله علیه و آله در زمان حیات خود به دستور خدا آن را به دخترش

ص: 595


1- اصول کافی، جلد 2، باب الفیء والانفال حدیث 3.
2- ینابیع المودة، ص 119 . شواهد التنزیل، جلد 1، ص 443.

فاطمه علیها السلام بخشیده بود.

ثالثا، به موجب قاعده ید، حضرت زهرا علیها السلام عملا از زمان پدرش در آن تصرف داشت و در احتجاجی که در این مورد آن بانوی بزرگوار در حضور مهاجر و انصار در مسجد پیامبر با ابوبکرداشت او را مجاب و محکوم ساخت.

ابوبکر با یک حدیث جعلی گفت: از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود: ما پیامبران ارث نمی گذاریم و آنچه از ما بماند صدقه است. (1)

احتجاج بانوی عالم در مسجد

آنگاه که خلیفه اول فدک را از فاطمه زهرا علیها السلام بازگرفت و کارکنان آن حضرت را از فدک بیرون کردند، خبر این سیاست شوم به دختر پیامبر صلی الله علیه و آله رسید، آن بانوی بزرگوار در میان گروهی از بانوان محترمه . که او را احاطه کرده بودند . روانه مسجد شد. خلیفه، در میان مهاجر و انصار نشسته بود، بانوی عالم، سیده نساء اولین و آخرین وارد مسجد شد، پرده ای پیش روی مبارکش کشیدند، در پس پرده نشست و سپس ناله ای از دل پردرد برکشید، ناله ای که مردم را منقلب کرد و از آنان خروش ناله برخاست. مجلس تکان خورد و به هم ریخت، حضرت زهرا علیها السلام مختصری مهلت

ص: 596


1- تذکر: در مدینه منوره به چند نفر گفتم: طبق ادعای ابوبکر، حجره پیامبر صلی الله علیه و آله صدقه است، و خداوند فرموده است: «إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ »؛ «صدقات مخصوص فقرا و مساکین است.» سوره توبه / 60 وبدیهی است که تصرف و استفاده شخصی و دفن اموات، در صدقات بر خلاف قرآن است، لذا نمی توان گفت ابوبکر و عمر بر خلاف حرف خود . که گفتند: ماترک پیامبر صلی الله علیه و آله صدقه است -ویا بر خلاف قرآن- که فرمود: صدقات مخصوص فقرا و مساکین است .عمل کرده باشند، و گفته باشند ما را در حجره پیامبر صلی الله علیه و آله دفن کنید. بر این اساس، یا حدیث «ماترکناه صدقة» جعلی و دروغ است، یا دفن ابوبکر و عمر در حجره پیامبر صلی الله علیه و آله دروغ است، و آنها را جای دیگر - مثلا در خانه شان - دفن کرده، و بعد سیاست ایجاب کرده که شایع کنند در حجره پیامبر صلی الله علیه و آله دفن شده اند.

داد و صبر کرد، تا آن که صدای شیون مردم فرو نشست و گریه آنان آرام گرفت و ساکت شدند. بانوی دوسرا حضرت فاطمه زهرا علیها السلام غا لب به سخن گشود و حمد و ثنای خداوند و درود و صلوات بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بر زبان جاری کرد. مردم بازگریه خود را از سر گرفتند و مجلس یک پارچه اشک و ماتم شد، حضرت پس از مقداری سکوت و بعد از آرام گرفتن مردم، بر سر سخن آمد و سخنرانی مفصل - که در آن درس محاکمه و مطالبه حقوق، و منشاء ارتقا و یا انحطاط ملتها، و از هر حیث جامع و کامل و پر محتوا بود - ایراد فرمود. (1)

سپس ابوبکر را مخاطب قرار داد و فرمود:

ای پسر ابوقحافه! آیا در کتاب خدا آمده است که تو از پدرت ارث ببری ولی من از پدرم ارث نبرم؟ اگر پیامبران ارث نمی گذارند پس در مقابل آیاتی که در مورد ارث پیامبران نازل شده است چه می گویی؟ آیا بر پدر من تهمت می زنی؟ مگر قرآن نمی گوید: «وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُودَ » (سوره نمل، آیه 16)؛ سلیمان از پدرش داود ارث برد.

هم چنین در مورد درخواست زکریا می فرماید:

« فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ » (سوره مریم، آیه 5.4)

از رحمت و قدرت خود به من فرزندی عطا فرما که از من و اولاد یعقوب ارث ببرد.

هم چنین آیات دیگر، پس به چه دلیل باید من از ارث پدرم محروم شوم؟

أفخصکم الله بآایة اخرج أبی منها ام انتم اعلم بخصوص القرآن و عمومه من ابی و ابن عمی؟ آیا خداوند شما را به آیه ای مخصوص گردانیده و پدر مرا از آن خارج کرده است؟ یا شما از پدر من و پسر عمم [علی علیه السلام] به خاص وعام قرآن داناترید؟ (2)

فاطمه زهرا علیها السلام ابوبکر و اطرافیانش را محکوم کرد و آنان هیچ گونه پاسخی در

ص: 597


1- خطبه در کشف الغمة ، کیفیة فدک و ذکر خطبتها، و ریاحین الشریعة ج 1، ص 311.
2- احتجاج طبرسی، ج 1، ص 138، از خطبه فاطمه علیها السلام در مورد احتجاج با ابوبکر.

مقابل منطق او نداشتند. ولی آن حضرت نتیجه ای نگرفت و با دل شکسته رو به قبر پدرش رسول خدا صلی الله علیه و آله بیان کرد و این اشعار را قرائت نمود:

1- قدکان بعدک أنباء وهنبثة * لو کنت شاهدها لم تکثر الخطب

2- إنا فقدناک فقد الأرض وابلها * واختل قومک فاشهدهم ولاتغب

3- و کل أهل له قربی و منزلة * عند الاله علی الأذین مقترب

4- ابدت رجال لنا نجوی صدورهم * لما مضیت و حالت دونک الترب

5- تجهمتنا رجال واستخف بنا * لما فقدت و کل الأرض مغتصب

6- و کنت بدرا و نورا یستضاء به * علیک ینزل من ذی العزة الکتب

7- وکان جبریل بالآیات یویسنا * قد فقدت و کل الخیر محتجب (1)

1. ای پدر بزرگوار! بعد از تو رویدادها و فتنه های بسیاری پدید آمد، که اگر تو در کنار ما بودی این مصائب و رنج ها رخ نمی داد.

2.ای پدر بزرگوار! ما بسان زمین تشنه ای، از نعمت وجود تو محروم شدیم، و شیرازه امت تو از هم گسیخت، تو خود نگاه کن که چگونه آنان از راه حق منحرف شدند.

3. هر خاندانی که در نزد خدا مقام و موقعیت نزدیک و والایی دارد، در نظر دیگران نیز بزرگ و محترم است.

4. اما هنگامی که شما جهان را وداع گفتی و خاک قبر میان من و تو جدایی انداخت، مردانی چند، کینه های درونی خویش را بر ضد ما، آشکار کردند.

5. آری، آنگاه که وجود تو از دست رفت، افرادی (نامرد) بر ما رو ترش کردند و خشونت در پیش گرفتند و با شکستن حرمت ما، میراث ما را به یغما بردند.

6. ای پدر! تو ماه شب چهارده و فروغی نورافشان برای جهانیان بودی، و از جانب خداوند عزیز، نوشته ها بر تو فرود می آمد.

ص: 598


1- احتجاج طبرسی، ج 1، ص 145.

7. به برکت وجود تو فرشته وحی با آیات نورانی قرآن ما را شادمان و مأنوس می ساخت، اما افسوس که با رحلت تو تمام خیرها وبرکتها پوشیده شد.

حضرت زهرا علیها السلام پس از خطابه و مطالبه حق خویش و بعد از یأس و ناامیدی از این که بتواند به حق خود دست یابد، مانند کوه آتشفشان، اندوه و سوز دل را نثار قبر پدر صلی الله علیه و آله کرد وسپس با چهره ای افسرده و دلی شکسته و چشمی اشکبار به خانه برگشت.

امیرالمؤمنین علیه السلام چشم به راه زهرا علیها السلام

امیرالمؤمنین علی علیه السلام در انتظار فاطمه علیها السلام بود، زهرا علیها السلام وارد خانه شد و با حالت پرخاش به سخن آمده، گفت:

یابن ابیطالب اشتملت شملة الجنین و قعدت حجرة الظنین ... افترست الذئاب و افترسک الذباب ... ای پسر ابوطالب ! مانند جنین که در شکم مادر پرده نشین است، پرده به خود پیچیده ای و خویش را در پرده نهفته کرده ای، و مثل شخص متهم، درکنج خانه خود، خانه نشین شده ای ؟! تو [در میدان های نبرد] گرگ ها را شکار می کردی، اکنون [چه شده که] مگس ها تو را شکار و بر سرت ریخته و خانه نشینت کرده اند ؟! ...

سخن پرخاش آمیز حضرت زهرا علیها السلام با امیرالمؤمنین علیه السلام تمام شد ولی این سخنان و آن حالت پاره تن پیامبر صلی الله علیه و آله ، مادر حسنین علیهما السلام، زنی که چند روز بیش نیست که داغ پدر مهربانی چون پیامبر خدا را دیده، و حوادث تلخ و ناگوار بعد از داستان سقیفه را به جان خریده است، با روح و روان مردی جوان و دلاوری بی مانند - که در میدان های نبرد، درباره اش از آسمان ندای «لا فتی إلا علی، لا سیف إلا ذوالفقار» (1) به گوش ها رسیده است، - چه کرد؟ پاسخ شوهر و پسر عم به پاره تن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله چه بود؟ خاطر آتشین را چگونه از جوش و خروش فرونشاند؟

ص: 599


1- ندید و نبیند دگر روزگار * جوان چون علی تیغ چون ذوالفقار

پاسخ امیرالمؤمنین علیه السلام چند کلمه ای کوتاه ولی پرمحتوا و آرام بخش بود و با آن کلمات، زهرا علیها السلام را دلداری داد و در ضمن سخنانش فرمود:

یا ابنة الصفوة و بقیة النبوة ما اعد لک افضل مما قطع عن فاحتسبی لله؛ (1) ای دختر برگزیده عالم وای یادگار نبوت! آنچه برای تو تهیه شده، افضل و برتر است از آنچه از تو قطع شده است، پس در راه خداوند طریق شکیبایی پیش دارو بگو: خدا مرا بس است ، بگو: «حسبی الله» .

حضرت زهرا علیها السلام با سخنان امیرالمؤمنین آرامش یافت و گفت: «حسبی الله»، خداوند متعال امر مرا کفایت می کند و او مرا بس است، و خاموش گردید.

آری، امیرالمؤمنین علیه السلام زهرا علیها السلام را با یاد خدا تسلیت و دلداری داد و با کلمه اختیبی لة»، روح و روان پاک و مطهر سیده نساء عالمیان را به مقام والای حضرت حق پیوست داد، زیرا.

جهان را صاحبی باشد خدا نام * کز او آشفته دریاگرد آرام

امیرالمؤمنین علیه السلام کوشید و زهرا علیها السلام را آرام و ساکت کرد، اما خود آن حضرت در چه حالی و در چه غم و اندوهی فرو رفت؟

من از تحریر این غم ناتوانم * که تصویرش زده آتش به جانم

آری، این یکی از مواردی است که امام علیه السلام مظلوم، تحمل کرد و صبر فرمود، مانند کسی که خاشاک در چشمش و استخوان در گلویش «صبرت و فی العین قذا وفی الحلق شجی».

در اندرون من خسته دل ندانم کیست * که من خموشم و او در خروش و در غوغا است

حضرت زهرا علیها السلام با گفتن «حسبی الله» ساکت شد و از صدا افتاد و به دنبال آن از پا هم افتاد، اما آن سکوت و از پا افتادن، با روح و روان امیرالمؤمنین علیه السلام چه کرد؟ با

ص: 600


1- بحارالأنوار، ج 43، ص 148: احتجاج طبرسی، ج 1، ص 145.

روح ودل بچه ها و کودکان آن مادر مهربان چه کرد؟، جز خدا کس نداند.

آری، این همه تلخی و نامرادی ها چون تو پسندی سعادت است و سلامت زهرا علیها السلام به سکوتی فرو رفت که جهان را از سکوت خود افسرده کرد.

حضرت زهرا علیها السلام با آن مقام والایی که دارد، در عین حال با آن جمله های پرخاشگونه، امیرالمؤمنین علیه السلام را مخاطب قرار داد تا اهمیت حادثه و انحراف مسلمانان بر همگان روشن گردد، همان گونه که حضرت موسی بن عمران پس از بازگشت از کوه طور با برادرش هارون پرخاش کرد و همین که دید بنی اسرائیل گوساله پرست شده اند، رو به هارون کرده با تندی و پرخاش و با حال غضب گفت:

ای هارون، چه مانع شد که جلوی بنی اسرائیل را از گوساله پرستی نگیری؟ و چه شد که از فرمان تو سر پیچیدند؟ و از شدت غضب با یک دست سر هارون را و با دست دیگر محاسن او را به طرف خود کشید. وهارون در مقام اعتذار پاسخ داد: ای فرزند مادرم! با من مدارا کن، ریش و موی سر مرا مگیر، من ترسیدم اگر با آنان طرفیت و مقابله کنم، دوگروه شوند و آتش اختلاف و جنگ شعله ور گردد، سپس به من بگویی توسبب اختلاف و تفرقه و جنگ شدی و رعایت سفارش مرا نکردی. (1)

بلکه بر حضرت زهرا علیها السلام بود که این گونه بخروشد تا انحراف منحرفین را بر عالمیان آشکار سازد، همان گونه که حضرت موسی علیه السلام با توجه به این که برادرش هارون مقصر نیست ولی حالت غضب به خود گرفت و با برادرش آن گونه برخورد کرد تا عظمت گناه مردم روشن و بر همه آشکار گردد، حضرت زهرا علیها السلام نیز با امیرالمؤمنین علیه السلام آنگونه برخورد کرد تا عظمت امر و بزرگی گناه ثابت و بر همگان معلوم گردد.

در سخن امیرالمؤمنین علیه السلام به حضرت زهرا علیها السلام که فرمود: «آنچه برای تو تهیه شده

ص: 601


1- «وَلَمَّا رَجَعَ مُوسَى إِلَى قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفًا قَالَ ... وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ ... » اعراف ، آیه 150.

افضل و برتر است از آنچه از تو قطع شده»، نکاتی وجود دارد که پاره ای شبهات را رفع می کند، زیرا اگر حق زهرا علیها السلام گرفته نشده بود، آیا خطبه پرمحتوای حضرت زهرا علیها السلام در مسجد النبی و در حضور مهاجر و انصار، به وجود می آمد؟ آیا این اثر ارزشمند که درباره شرح و توضیح آن، کتابها نوشته شده ، در تاریخ اسلام می ماند؟

آیا این درگران بها بر تاج نبوت آشکار می شد؟ آیا مطالب چنین خطابه ای، به گوش مسلمانان می رسید؟ آیا بانگ بیدار باش و زنگ خطر برای جلوگیری از انحرافات آیین اسلام و مسلمانان، به گوش ها می رسید؟ پس با گرفتن فدک و با غصب حق، این برکات پخش و به جهان اسلام عاید گردید و مایه سرفرازی ذریه و محبین پاره تن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله شد. این تاج سخن برای همیشه بر سر زهرا علیها السلام و اولاد زهرا علیها السلام باقی ماند. وهذا من فضل ربها . صلوات الله وسلامه علیها .. .

پرسش: برخی سؤال می کنند که: حضرت امیر علیه السلام با آن شجاعت و توانی که داشت، چرا خود برای گرفتن حق حضرت زهرا علیها السلام اقدام نکرد؟ و چگونه رضایت داد زهرا علیها السلام نه به مسجد برود و در جمع مردان سخن بگوید؟ چگونه راضی شد به همسرش اهانت شود، ظلم شود، حقش غصب گردد و مورد اذیت و آزار قرار گیرد؟

پاسخ: اولا، حضرت امیر علیه السلام چنان آثار و برکاتی را که قبلا به آن اشاره شد، در رفتن زهرا علیها السلام به مسجد و خطابه آن حضرت در جمع امت می دید، لذا خود شخصا اقدام نکرد. ثانیا، برای امیرالمومنین علیه السلام زمینه اقدام و رو در رو قرار گرفتن وجود نداشت، یعنی موقعیت آن حضرت و زمان و مکان به هیچ وجه ایجاب نمی کرد که اقدام کند، و با اندک تأملی روشن می شود که موقعیت و وضع امیرالمؤمنین علیه السلام در مدینه و در آن زمان مخصوص، به مراتب دشوارتر از موقعیت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در مکه معظمه بود، و همه می دانیم که پیامبر صلی الله علیه و آله در مکه معظمه چه اذیتها و اهانت ها شد، سه سال در شعب ابوطالب در محاصره بود، با این که می توانست لااقل مقابله به مثل کند ولی همه اذیت ها و اهانت ها و ناراحتی ها را تحمل کرد، واذیت و آزارها به

ص: 602

درجه ای رسید که فرمود: «ما أوذی نبی مثل ما أوذیت» «هیچ پیامبری به اندازه من اذیت نشد».(1) ولی با این همه، صبر کرد و حتی نفرین هم نکرد.

از ناراحتی های پیامبر صلی الله علیه و آله این بود که برخی افراد که مسلمان می شدند . چه زن و چه مرد . به جرم مسلمان شدن، شکنجه های طاقت فرسا می شدند، یا به بدترین وجه به قتل می رسیدند، گروهی از تازه مسلمانان از ترس اذیت و آزار مشرکان به حبشه رفتند و سرانجام دشمنان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله تصمیم به کشتن آن حضرت گرفتند و در نهایت به امر خداوند سبحان، از مکه هجرت فرمود، و این امور در حالی بود که خداوند سبحان او را با ایجاد رعب در دل دشمنانش یاری می کرد، جبرئیل و ملائکه با او همراه بودند و یاری اش می کردند، علی علیه السلام با حضرت حمزه و عده زیادی از مسلمانان که در بین آنان افرادی شجاع مثل جعفر طیار و امثال او وجود داشتند، در خدمت آن حضرت بودند، با این حال با مشرکان و دشمنان خود مقابله نفرمود، چون مصلحت در صبروتحمل وهجرت بود.

عین همین وضع و همین جهات برای حضرت امیر علیه السلام پیش آمد، بلکه کینه بدر، احد و حنین و دیگر مجاهدت های امیرالمؤمنین علیه السلام وضع را بر آن حضرت دشوارتر کرده بود، از سویی حب جاه و ریاست طلبی جمعی از حاضران . که شاهد آن وقوع اختلافشان در سقیفه و فریاد انصار بر سر مهاجران که «منا أمیر و منکم أمیر» است . و از سوی دیگر دشمنان اسلام و منافقان و یهود و نصارا وتازه مسلمانانی که از ترس یا از روی طمع اسلام آورده بودند، در انتظار فتنه و آشوب و جنگ داخلی بین مسلمانان بودند، تا از فرصت استفاده کرده و به پیکر اسلام ضربه بزنند و زحمات چندین ساله پیامبر صلی الله علیه و آله را هدر دهند و خون شهدا را پایمال کنند، و معلوم است آن

ص: 603


1- بحارالأنوار، ج 39، ص 56، و کشف الغمه، ج 3، ص 346، و مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 247.

کس که تمام این مفاسد را مد نظر دارد و می تواند با سکوت و تحمل وصبرواز خود گذشتگی، جلوی مفاسد را بگیرد و توطئه ها را خنثی کند، امیرالمؤمنین علیه السلام است. به علاوه چنانچه حضرت دست به شمشیر می زد و مقابله می فرمود او را متهم به ریاست طلبی و حب جاه و مقام می کردند که با شخصیت امام و آن چه را که او در آینده باید ارائه دهد سازگار نبود، با روح بلند و ملکوتی آن امام علیه السلام والامقام منافات داشت، همانگونه که در این کلام مبارک به آن اشاره فرموده است:

فان اقل یقولوا: حرص علی الملک، و ان أسکت یقولوا: جزع من الموت! هیهات بعد التیأ و التی! والله لأبن أبی طالب آنس بالموت من الطفل بثدی امه ...؛ اگر سخن بگویم او حقم را مطالبه کنم، می گویند: بر ریاست و حکومت حریص است، و اگر دم فرو بندم (وساکت بنشینم)، خواهند گفت: از مرگ می ترسد! [اما] هیهات پس از آن همه جنگ ها و حوادث [این گفته بس ناروا است]. به خدا سوگند، علاقه فرزند ابوطالب، به مرگ از علاقه طفل شیرخوار به پستان مادر بیشتر است. (1)

گذشته از همه اینها، روایات بسیاری وارد شده که ائمه علیهم السلام جز به عهد و فرمان خدا کاری انجام نداده و نمی دهند و از آنچه از طرف خدا مأمور هستند، تجاوز نمی کنند، برای هر امام علیه السلام، مکتوبی سر به مهر از آسمان نازل شده و هر کدام از آن بزرگواران در زمان امام علیه السلام خود آن مکتوب را می گشود و طبق آن عمل می فرمود. (2) واز آنچه در آن نامه نوشته شده بود تجاوز نمی کردند.

همین وضع و همین موقعیت برای سیدالشهدا حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام نیز پیش آمد و «خرج من المدینة خائفا یترقب».

ص: 604


1- نهج البلاغه، ذیل خطبه 5.
2- اصول کافی، ج 1، کتاب الحجة، ص 279 باب، أن الأئمه ع لم یفعلوا شیئا ولا یفعلون الا بعهد من الله عزوجل و أمر منه لا یتجاوزونه.

برای حضرت موسی علیه السلام و بسیاری از انبیای دیگر هم چنین مسائلی وجود داشته و چون زمینه جنگ و درگیری نبود مشکلات را تحمل می کردند، همان گونه که از سخن پیامبر صلی الله علیه و آله استفاده می شود که فرمود: «ما أوذی نبی مثل ما أوذیت».

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از مصائب حضرت زهرا علیها السلام خبر داد

شیخ صدوق رحمة الله نقل کرده است که: روزی فاطمه علیها السلام بر پدرش رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد شد، پیامبر او را نزد خود نشاند و فرمود:

وأما إبنتی فاطمه فإنها سیدة نساء العالمین، من الاولین والآخرین وهی بضعة منی، وهی نور عینی، وهی ثمرة فؤادی ، و هی روحی التی بین جنبی و هی الحوراء الانسیة، متی قامت فی محرابها بین یدی ربها جل جلاله زهر نورها لملائکة السماء کما یزهر نور الکواکب لاهل الرض، و یقول الله عزوجل لملائکته: یا ملائکتی انظروا إلی أمتی فاطمة سیدة إمائی قائمة بین یدی، ترتعد فرائضها من خیفتی، وقد أقبلت بقلبها علی عبادتی، أشهدکم أنی قد أمنت شیعتها من النار؛ و اما دخترم فاطمه بانوی زنان جهانیان است، از اولین و آخرین، و پاره تن، و نور دیده من، و میوه دل من، وروح من وحوراء انسیه است. هر وقت در محراب خود برابر پرودگارش جل جلاله بایستد نورش به فرشتگان آسمان بتابد چنانچه نور ستارگان بر زمین بتابد و خدای عزوجل به فرشتگانش فرماید: «فرشتگانم ببینید کنیزم فاطمه بانوی کنیزانم را برابرم ایستاده و دلش از ترسم می لرزد و دل به عبادتم داده، گواه باشید که شیعیانش را از آتش امان دادم».

مؤلف: پیامبر صلی الله علیه و آله درجات و مقامات زهرا علیها السلام را بیان کرد، ابتدا فرمود: فاطمه پاره تن من است، ولی این جمله را کافی ندیده و فرمود: او نور چشم من است، باز این جمله را نارسا دانسته، فرموده: آن حضرت میوه قلب من است، نیز برای بیان و روشن کردن منزلت حضرت صدیقه طاهره علیها السلام با این جمله باز قلبش قانع نشده و آنچه در باطنش نهفته است به زبان آورده و فرموده: فاطمه علیها السلام جان من است که میان

ص: 605

دو پهلویم قرار دارد «وهی روحی التی بین جنبی»

البته این چنین محبت و علاقه دلیل دارد که خود بیان فرموده است، و آن اینکه فاطمه علیها السلام از خدا می ترسد، تقوا و عبادت دارد، آنگاه که در محراب عبادت می ایستد نور علم و تقوایش برای ملکوتیان جلوه گر و نورافشانی می کند، همان گونه که نور ستارگان برای اهل زمین، تا آنجا که پروردگار به فرشتگان نمایش می دهد که نگاه کنید و ببینید حبیبه حبیب مرا چگونه در محراب عبادت ایستاده و از ترس من می لرزد و آنها را گواه می گیرد که پیروانش را در پناه خود محفوظ و مصون بدارد.

و البته جا دارد پدر با دیدن چنین دختری شاد و خرم گردد، اما در اینجا مطلب بعکس بوده و پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده است: هرگاه چشمم به دخترم فاطمه می افتد غمهای عالم بر من روی آورد، زیرا یاد می آورم مصیبات سخت و ناگواری که بر او وارد می شود و فریاد می زند و فریاد رسی ندارد.

و إنی لما رأیتها ذکرت ما یصنع بها بعدی، کأنی بها وقد دخل الذلل بیتها وأنتهکت حرمتها، و غصبت حقها، و منعت إرثها، و کسر جنبها، وأسقطت جنینها، وهی تنادی، یا محمداه، فلا تجاب و تستغیث، فلا تغاث، لا تزال بعدی محزونة، مکروبة، باکیة، تتذکر انقطاع الوحی عن بیتها مرة، و تتذکر فراقی أخری، و تستوحش إذا جنها اللیل لفقد صوتی الذی کانت تستمع إلیه إذا تهجدت بالقران، ثم تری نفسها ذلیلة بعد أن کانت فی أیام أبیها عزیزة.

فعند ذلک یؤنسها الله تعالی ذکره بالملائکة فنادتها بما نادت به مریم بنت عمران فتقول: یا فاطمة « إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِينَ » یا فاطمه «اقْنُتِي لِرَبِّكِ وَاسْجُدِي وَارْكَعِي مَعَ الرَّاكِعِينَ ». (1)

ثم یبتدی بها الوجع فتمرض فیبعث الله عزوجل إلیها مریم بنت عمران تمرضها و تؤنسها فی علتها، فتقول عن ذلک: یا رب إنی سئمت الحیاة و تبرمت بأهل

ص: 606


1- آل عمران / 42 - 43.

الدنیا، فألحقنی بأبی، فیلحقها الله عزوجل بی، فتکون أول من یلحقنی من اهل بیتی، فتقدم علی محزونة، مکروبة، مغمومة، مغصوبة، مقتولة، فأقول عند ذلک: اللهم العن من ظلمها، و عاقب من غصبها، وذلل من أذلها، وخلد فی نارک من ضرب جنبیها حتی ألقت ولدها، فتقول الملائکة عند ذلک، آمین.

[تا آنکه پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:] و چون فاطمه علیها السلام را دیدم به یادم افتاد آنچه پس از من با وی می شود. گویا می بینم خواری به خانه اش راه یافته و حرمتش زیر پا رفته و حقش غصب شده و از ارثش ممنوع شده و پهلویش شکسته و جنین او سقط شده و فریاد می زند یا محمداه! و جواب نشنود و استغاثه کند و کسی به دادش نرسد و همیشه پس از من غمگین و گرفتار و گریان است. یک بار یادآور شود که وحی از خانه اش بریده و بار دیگر یاد جدایی من کند و شب که آواز مرا نشنود به هراس افتد، آوازی که من با تلاوت قرآن تهجد می کردم، و خود را خوار بیند پس از آنکه در دوران پدر، عزیز بوده، در اینجا خدای تعالی او را با فرشتگان مأنوس سازد و او را بدانچه به مریم بنت عمران گفتند ندا دهند و گویند: ای فاطمه! خدایت برگزید و پاک کرد و بر زنان جهانیان برتری داد. ای فاطمه! قنوت کن بر پروردگارت وسجود و رکوع کن با راکعان. سپس بیماری او آغاز شود و خدا مریم بنت عمران را بفرستد تا او را پرستاری کند و در بیماری اوانیس او باشد اینجا است که گوید: پروردگارا من از زندگی دلتنگ شدم و از اهل دنیا ملولم، مرا به پدرم رسان. خدای عزوجل او را به من رساند و اول کس از خاندانم باشد که به من رسد، محزون و گرفتار وغمدیده و شهیده بر من وارد شود و من در اینجا بگویم: خدایا لعنت کن هرکه به او ظلم کرده و کیفر ده هرکه حقش را غصب کرده و خوار کن هر که خوارش کرده و در دوزخ مخلد کن هر که به پهلویش زده تا سقط جنین کرده و ملائکه آمین گویند... (1)

ص: 607


1- امالی شیخ صدوق رحمة الله، مجلس 24، ذیل ح 2، و بحار، ج 44، ص 148، ح 16.

فاطمه علیها السلام «حانیه» و فدائی امام علیه السلام است

از القاب حضرت زهرا علیها السلام «حانیه» است. حانیه: (از حنی یحنی) به معنای عطوفت و مهربانی و دلسوزی است. «و من القابها الحانیة، بمعنی المشفقة علی زوجها و ولدها» (1) این لقب از مختصات فاطمه زهرا علیها السلام است و مهربانی و علاقه حضرت زهرا علیها السلام نسبت به پدر بزرگوار و همسر گرانقدر و فرزندان عزیز خود از بدیهیات است.

در اسلام بهترین زن، زنی است که نسبت به شوهر و فرزند علاقمند و دلسوز باشد. فاطمه علیها السلام چون در شوهرداری و تربیت فرزند و علاقه به آنها بی مانند بود، لذا از پدر بزرگوارش (حانیه) لقب گرفت، علاقه اش به شوهر در حد فداکاری رسید و خود را فدای امیرالمؤمنین علیه السلام نمود.

روزی که بر در خانه آمدند، کسی با حضرت زهرا علیها السلام کاری نداشت، مقصود بردن امیرالمؤمنین علیه السلام برای بیعت بود. فاطمه علیها السلام دید شوهرش در معرض هتک قرار گرفت، او علی علیه السلام را امام خود دانسته و جان او را در خطر دید، لذا جان خویش را سپر بلاگردان امام علیه السلامش قرار داد و راستی روزی که بر امیرالمؤمنین علیه السلام گذشت هر دلی را سوزاند، کیفیت ریختن در خانه و بردن امیرالمؤمنین علیه السلام هر بیننده ای را متأثر و بی تاب کرد، فاطمه علیها السلام با پهلوو بازوی درهم شکسته و جنین سقط شده، چادر عصمت برسرو به منظور دفاع از امام و مقام امامت راهی مسجد شد و ناله جانگداز سر داد که دست از پسر عمم بردارید. این مصائب کمرشکن بود که پیامبر صلی الله علیه و آله از آنها خبر داد و عاملین و آمرین و دست اندر کاران آن را لعنت و نفرین کرد. (اللهم العن من ظلمها و عاقب من غصبها) .

گواه صددرصد صدق مصائب سخت حضرت زهرا علیها السلام روایات ذیل است که

ص: 608


1- بحار الانوار ج 43 ص 16 ح 5.

محدثان معروف و مورد اعتماد اهل تسنن با سندهای متعدد نقل کرده اند.

منع فاطمه علیها السلام از فدک و حقوقش و دفن شبانه او به نقل از «صحیح بخاری»

بخاری از عایشه نقل کرده است:

عن عائشة: أن فاطمة علیها السلام بنت النبی صلی الله علیه و آله، أرسلت إلی أبی بکر تسأله میراثها من رسول الله صلی الله علیه و آله مما أفاء الله علیه بالمدینة و فدک و ما بقی من خمس خیبر، فقال أبوبکر: إن رسول الله صلی الله علیه و آله قال: «لا نورث ما ترکنا صدقة...».

فأبی أبو بکر أن یدفع إلی فاطمة منها شیئا فوجدت (1) فاطمه علی أبی بکر فی ذلک فهجرته فلم تکلمه حتی توفیت و عاشت بعد النبی صلی الله علیه و آله ستة أشهر، کما توفیت دفنها زوجها علی لیلا و لم یؤذن بها أبا بکر و صلی علیها، وکان لعلی من الناس وجه حیاة فاطمة، فلما توفیت استنکر علی وجوه الناس فالتمس مصالحة أبی بکر و مبایعته و لم یکن یبایع تلک الأشهر... فدخل علیهم أبو بکر فتشهد علی فقال: انا قد عرفنا فضلک وما أعطاک الله، ولم ننفس علیک خیرا ساقه الله إلیک... (2)

فاطمه علیها السلام دختر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نزد ابوبکر فرستاد و از وی ارث پدرش رسول الله را از غنیمت مدینه و فدک و خمس خیبر مطالبه کرد... ابوبکر از پرداخت آن خودداری کرد و چیزی به فاطمه نداد. پس فاطمه بر ابوبکر خشم و غضب کرد و با وی قهر کرد و تا زنده بود با او حرف نزد. و پس از شش ماه بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله وفات یافت، وقتی از دنیا رفت، امیرالمؤمنین علی علیه السلام شبانه او را دفن کرد و به ابوبکر اذن نداد و خود بر جنازه فاطمه علیها السلام نماز خواند و تا فاطمه علیها السلام زنده بود علی علیه السلام میان مردم احترام داشت. اما پس از فوت فاطمه علیها السلام ، علی علیه السلام ملاحظه کرد که مردم نسبت به او بی توجه شده، به

ص: 609


1- وجد: وجدا علیه: غضب المنجد فی اللغة؛ وجد یجد وجدا علیه، بر او خشم گرفت، بر او غضب کرد ( منجد الطلاب).
2- «صحیح بخاری»، کتاب المغازی، ص 719 ، باب: غزوة خیبر، حدیث 4240 ، 4241.

طوری که گویی او را نمی شناسند.

بخاری در جای دیگر همین کتاب روایت کرده است:

... عن ابن شهاب قال: أخبرنی عروة بن الزبیر أن عائشة أم المؤمنین رضی الله عنها: أخبرته أن فاطمة علیها السلام بنت رسول الله صلی الله علیه و آله سألت أبا بکر الصدیق بعد وفاة رسول الله صلی الله علیه و آله أن یقسم لها میراثها: ما ترک رسول الله صلی الله علیه و آله مما أفاء الله علیه ؟ فقال لها أبوبکر: إن رسول الله صلی الله علیه و آله قال: «لانورث، ماترکنا صدقة»، فغضبت فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه و آله فهجرت أبا بکر فلم تزل مهاجرته حتی توفیت، و عاشت بعد رسول الله صلی الله علیه و آله ستة أشهر، قال: وکانت فاطمة تسأل أبا بکر نصیبها ما ترک رسو الله صلی الله علیه و آله من خیبر و فدک و صدقته بالمدینة، فأبی أبوبکر علیها ذلک...؛ (1) عایشه خبر داد که فاطمه علیها السلام بعد از رحلت رسول الله صلی الله علیه و آله از ابوبکر مطالبه ارث و آنچه از رسول الله صلی الله علیه و آله به جای مانده بود کرد، ابوبکر گفت: رسول الله صلی الله علیه و آله فرموده است: کسی از ما ارث نمی برد و آنچه ما بعد از خود بجا بگذاریم صدقه است. عایشه گوید: فاطمه علیها السلام غضب کرد و ابوبکر را ترک کرد و تا زنده بود با او حرف نزد وازاو دوری کرد (با ابوبکر برای همیشه قهر کرد)، و فاطمه علیها السلام شش ماه بعد از رسول الله صلی الله علیه و آله زنده بود. عایشه گفت: فاطمه علیها السلام سهم ماترک رسول خدا صلی الله علیه و آٖله از خیبر وفدک وصدقه مدینه آن حضرت را از ابوبکر مطالبه کرد و ابوبکر از تحویل دادن آنها به فاطمه علیها السلام خودداری کرد.

تذکر: در این روایت و روایت قبل آمده است که فاطمه علیها السلام با ابوبکر قهر کرد و با او حرف نزد تا شش ماه که پس از آن هم با همان حال ناراحتی و قهر، از دنیا رفت و همین است معنای «ماتت فاطمة علیها السلام وهی ساخطة علیه» فاطمه علیها السلام وفات کرد در حالی که بر ابوبکر غضبناک بود. (2) و در هر حال در روایات اهل تسنن نیز آمده است

ص: 610


1- «صحیح بخاری»، کتاب فرض الخمس، ص 512 ، حدیث 3092 و 3093.
2- و این مطلب همان است که بخاری در دو روایت فوق از عایشه نقل کرده است که «فوجدت فاطمة علی ابیبکرای غضبت علیه حتی توفیت» و: «فغضبت فاطمه علیها السلام علیه حتی توفیت).

که قهرکردن مسلمان با مسلمان دیگر جایز نیست.

بخاری پنج روایت با سندهای مختلف نقل کرده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: لا یحل لمسلم أن یهجر أخاه فوق ثلاث. (1) حلال نیست مسلمان بیش از سه شبانه روز با برادرش قهر کند.

«مسلم نیز در صحیحش» سه روایت آورده مبنی بر این که قهر بودن بیش از سه شبانه روز حرام است- حدیث [2560]- و حدیث (2961]- و حدیث (2962] از ابوهریره نقل کرده که رسول الله صلی الله علیه و آله فرمود: لاهجرة بعد ثلاث. (2)

طبق دو روایتی که «بخاری» از عایشه نقل کرده است:

حضرت زهرا علیها السلام با ابوبکر قهر کرد و شش ماه بعد از پدر بزرگوارش زنده بود و در این مدت، قهر با ابوبکر را ادامه داد، با این که طبق روایات «بخاری» و «مسلم» قهر بودن بیش از سه شبانه روز جایز نیست، لذا اهل تسنن درباره ادامه قهر حضرت زهرا علیها السلام با ابوبکر به دست و پا افتاده و جواب قانع کننده ای ندارند.

منظور از آوردن این چند روایت از صحیح ترین کتاب های اهل تسنن این است که هرگاه به ما «شیعیان» بگویند: چرا نسبت به فلان شخص بی اعتنا هستید؟ بگوییم: کسی که فاطمه علیها السلام را خشمناک کرد پیامبر صلی الله علیه و آله را خشمناک کرده است و کسی که پاره تن پیامبر صلی الله علیه و آله با او قهر کرد و تا زنده بود همچنان با او قهر بود، در حقیقت پیامبر صلی الله علیه و آله اکرم را با او قهر کرده و قهر بوده است و شخص مسلمان نمی تواند نسبت به چنین کسی خوشبین باشد و به او اعتنا کند. « مَنْ يَعْمَلْ سُوءًا يُجْزَ بِهِ » (نساء / 123) کس عمل بدی انجام دهد، کیفر داده می شود.

ص: 611


1- کتاب الأدب، 62، باب الهجرة ، ص 1060، ح 6073 تا 6077.
2- صحیح مسلم، کتاب البر والصلة والآداب 8، باب تحریم الهجر فوق ثلاث...، ص 1096، ح .2962 ،2961 ،2560.

تهدید و هتک حرمت زهرا علیها السلام توسط خلیفه

پس از آن که ماجرای سقیفه بنی ساعده به پایان رسید، بلافاصله تصمیم گرفتند از حضرت امیر علیه السلام و افرادی که در سقیفه حضور نداشتند، بیعت بگیرند.

گروهی از مهاجران که حاضر به بیعت با ابوبکر نبودند، در خانه حضرت زهرا علیها السلام متحصن شدند.

دستگاه خلافت بر آن شد که به هر قیمت که شده، تحضن ایشان را بر هم بزند و به اجبار از آنان بیعت بگیرد.

ابن ابی شیبه، مؤلف کتاب «المصنف» که از مشایخ بخاری است، این رویداد را چنین نقل کرده است:

هنگامی که مردم با ابوبکر بیعت کردند، علی و زبیر در خانه فاطمه با او به گفتگو می پرداختند، زمانی که این مطلب به گوش عمر بن خطاب رسید، به خانه فاطمه آمد و گفت: ای دختر رسول خدا! به خدا قسم محبوب ترین فرد نزد ما پدر تو است و بعد از پدرت خود شمایید، ولی به خدا سوگند! این محبت مانع از آن نیست که اگر این افراد در خانه تو جمع شوند، دستور دهم خانه را بر سرشان به آتش بکشند! عمر این جمله را گفت و رفت.

حضرت زهرا علیها السلام به علی علیه السلام و زبیرگفت: عمر نزد من آمد و سوگند یاد کرد که اگر تجمع شما در این خانه تکرار شود خانه را بر سر شماها خواهد سوزاند. به خدا سوگند! او آن چه را که قسم خورده انجام می دهد. (1)

هم چنین احمد بن یحیی جابر بغدادی بلاذری - متوفای 270 - نویسنده معروف و صاحب تاریخ بزرگ، رویداد تاریخی فوق را در کتاب «انساب الاشراف» به گونه زیر نقل کرده است:

ص: 612


1- مصنف ابن ابی شیبه: 572/8 : نقل از راهنمای حقیقت، ص 436.

ابوبکر به دنبال علی علیه السلام فرستاد تا بیعت کند، ولی علی علیه السلام از بیعت با او امتناع ورزید. سپس عمر همراه با فتیله [ آتشزا] حرکت کرد و با فاطمه علیها السلام در مقابل در خانه روبرو شد. فاطمه علیها السلام گفت: ای فرزند خطاب ! آیا در صدد سوزاندن خانه من هستی؟ عمر گفت: بلی، این کار کمک به امری است که پدرت برای آن مبعوث شده است! (1)

محمد بن جریر طبری - متوفای 310 -، فقیه و تاریخ نگار برجسته اهل سنت در تاریخ خود رویداد فجیع هتک حرمت به خانه وحی را چنین بیان می کند:

أتی عمربن الخطاب منزل علی وفیه طلحة والزبیر و رجال من المهاجرین، فقال والله لأحرقن علیکم أو لتخرجن إلی البیعة، فخرج علیه الزبیر مصلتا بالسیف فعثر فسقط السیف من یده، فوثبوا علیه فأخذوه؛ عمر بن خطاب در خانه علی آمد، در حالی که گروهی از مهاجران در آن جا گرد آمده بودند. وی رو به آنان کرد و گفت: به خدا سوگند، خانه را به آتش می کشم مگر این که برای بیعت بیرون بیایید. زبیر از خانه بیرون آمد در حالی که شمشیری بر دست داشت، ناگهان پای او لغزید و شمشیر از دست او بر زمین افتاد. در این موقع دیگران بر او هجوم آورده و شمشیر را از دست او گرفتند. (2)

این عبارات از سه نفر از بزرگان اهل سنت است و به همین مقدار اکتفا می کنیم و از آن چه در کتاب های معتبر بزرگان شیعه و در روایات اهل بیت علیهم السلام آمده است، صرف نظر کردیم. اکنون پرسش شیعیان این است که آیا محبت، با ارعاب وهتک حرمت جمع می شود؟

آیا بیعت گرفتن با تهدید و ارعاب ارزش و اعتبار دارد؟

آیا تهدید به سوزاندن خانه پاره تن پیامبر صلی الله علیه و آله با این که از مهاجرین اولین بوده، و

ص: 613


1- انساب الأشراف 586/1 ، ط دار معارف ، قاهره . همان.
2- تاریخ طبری: 2/ 443، چاپ بیروت. از همان ص 438.

در غم واندوه پدر بزرگوارش به سر می برد، جایز و سزاوار بوده است؟

آیا هتک حرمت خانه ای که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله مدت ها آستانه آن را می گرفت و می فرمود: « إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا » (سوره احزاب، آیه 33)، اهمیت نداشت؟

آیا ارعاب و ترساندن دختر پیامبر صلی الله علیه و آله که رنج های مکه و سختی های مهاجرت و مصائب جنگ های پدر و شوهرش علی علیه السلام را تحمل کرده است، با ادعای فرط محبت صحابه با اهل بیت منافات ندارد؟ آیا این رفتار ناپسند با آیه « قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى » (سوره شوری، آیه 23) سازگار است؟ باید دانست که رفتار آنان با دختر پیامبر صلی الله علیه و آله به آن قدر ناگوار و ناراحت کننده بوده است که خلیفه هم هنگام مرگ از آن رویداد شرمنده بود و آرزو می کرد که ای کاش! چنان بی حرمتی نمی شد.

اظهار ندامت خلیفه هنگام مرگ

طبرانی در معجم کبیر آورده است:

ابوبکر به هنگام مرگ آرزو کرد که: ای کاش! سه چیز را انجام نمی دادم و ای کاش! سه چیز را انجام می دادم و ای کاش! سه چیز را از رسول خدا پرسیده بودم .

سپس درباره آن سه چیزی که ابوبکر آرزو می کرد کاش انجام نمی دادم، چنین می گوید: فأما الثلاث الذی وددت أنی لم أفعلهن، فوودت أنی لم أکن کشفت بیت فاطمة و ترکته. (1)

اما آن سه چیزی که آرزو می کنم که انجام نمی دادم، یکی از آنها خانه فاطمه علیها السلام است ، که ای کاش! هتک حرمت نمی کردم و رها می کردم.

ما در این جا از نقل و ترجمه بقیه این ندامت نامه خودداری می کنیم و به نقل

ص: 614


1- طبرانی، المعجم الکبیر: 1/ 62، شماره حدیث 62، تحقیق جمدی عبدالمجید سلفی.

کلام دانشمند خبیر وشهیر مصری عبدالفتاح عبد المقصود در کتاب «الامام علی علیه السلام» اکتفا می کنیم.

او در کتاب ارزشمند خود چنین می نویسد:

عمر گفت: قسم به کسی که جان عمر در دست اوست، بیرون بیایید وگرنه خانه را با ساکنانش به آتش می کشم. گروهی که از خدا می ترسیدند و حرمت پیامبر را در نسل او نگاه می داشتند، گفتند: ای أبا حفص! فاطمه در این خانه است! او بی پروا فریاد زد: باشد! عمر نزدیک آمد و در زد، سپس با مشت و لگد به درکوبید تا به زور وارد شود.

سپس در را کوبید و وارد شد، علی را یافت ، در این هنگام ناله زهرا علیها السلام در آستانه خانه بلند شد، این ناله چیزی جز صدای شکوه و شکایت زهرا علیها السلام به پدرش نبود که از دست یکی از یارانش به وی که در نزدیکش خفته بود، شکایت می برد.... (1)

جای تأسف است که محمد حافظ ابراهیم قصیده عمریه خود را که در مدح عمر بن خطاب سروده و تصمیم وی را بر هتک خانه زهرا علیها السلام از فضایل عمر شمرده است، و می گوید:

وقولة لعلی قالها عمر * أکرم بسامعها أعظم بملقیها

حرقت دارک لاأبقیش علیک بها * إن لم تبایع و بنت المصطفی فیها

ماکان غیر أبی حفص یفوه بها * أمام فارس عدنان و حامیها (2)

سخنی که عمربه علی علیه السلام گفت، چه شنونده گرانقدر و چه گوینده بزرگواری داشت! گفت: خانه ات را به آتش می کشم، و تو را زنده نمی گذارم ! اگر بیعت نکنی، هرچند دختر پیامبر صلی الله علیه و آله در این خانه است.

جز ابوحفص - عمر - کسی نمی تواند این سخنان را در برابر یکه سوار عدنانیان و

ص: 615


1- الامام علیه السلام علی بن أبی طالب، ج 4، ص 274.
2- دیوان محمد حافظ ابراهیم: 1 /82.

پاسدار آنان به -علی علیه السلام - به زبان آورد. (1)

خواننده محترم، لطفا آن چه را این دانشمندان اهل تسنن نوشته اند با دقت مطالعه کن، آنچه را هم که برخی ستیها در جزوه هایشان به عنوان محبت و شفقت و وحدت نوشته اند، و در مدینه منوره، در سطح وسیعی پخش می کنند، ملاحظه کن، و خود انصاف بده و به آن چه واقع شده است پی ببر، و از نهایت مظلومیت اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله، آگاه شو و بر آن بزرگواران درود و سلام و صلوات بفرست و بر دشمنانشان نفرین و لعنت کن که وسیله « وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ »؛ «آنها که ستم کردند به زودی می دانند که بازگشتشان به کجا است» (سوره شعراء، آیه 227). و « أَلَا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ »؛ «ای لعنت خدا بر ظالمان» (هود، آیه 18).

گریه های حضرت فاطمه زهرا علیها السلام

از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام روایت است که فرمود:

بسیار گریه کنندگان عالم پنج نفر بودند: حضرت آدم، یعقوب، یوسف، فاطمه دختر محمد صلی الله علیه و آله، و علی بن الحسین علیه السلام . [تا آن که فرمودند:] فاطمه علیها السلام دختر محمد صلی الله علیه و آله، بعد از رحلت پدر بزرگوارش آن قدر گریه کرد که اهل مدینه از گریه او اذیت شدند، و گفتند: ای دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله! ما را از گریه بسیارت آزار و اذیت کردی، پس آن حضرت می رفت کنار قبور شهدای احد وآن جا گریه می کرد. (2)

مرا به مردم شهر مدینه کاری نیست * دلم گرفته و این گریه اختیاری نیست

بگو به خلق که زهرا گذشت از دنیا * همین دو روزه بود میهمان شما

ص: 616


1- نقل از « راهنمای حقیقت» نوشته حضرت آیت الله سبحانی.
2- بحارالانوار، چاپ اسلامیة ، ج 12، ص 264، و ج 43، ص 155 .

بیت الاحزان

روایت است که حضرت زهرا علیها السلام بعد از پدر بزرگوارش عصابه (پیشانی بند) مصیبت بر سر بسته بود و روز به روز ضعیف می شد و دائما اشک می ریخت، وروزو شب گریه می کرد.

گروهی از پیرمردان مدینه خدمت حضرت امیر علیه السلام آمدند و گفتند: واقعیت این است که دختر پیامبر صلی الله علیه و آله یا شب وروزگریه می کند، وگریه های جانسوز او راحتی شب وروز ما را برده است، و ما را از کارهای روزانه بازداشته است، این خدمت حضرت شما آمده ایم تا از آن بانوی محترم بخواهید یا شب را به سوگواری وگریه بگذراند، یا روز را، تا ما فرصتی برای آسایش و آرامش وکار روزانه بیابیم.

امیرالمؤمنین علیه السلام آمد نزد حضرت زهرا علیها السلام و گفته پیرمردان مدینه را بازگو کرد که یا روزها گریه کنید و شب آرام باشید، یا شب گریه کنید و روز آرام بگیرید.

فاطمه علیها السلام پاسخ دادند که: زندگی و درنگ من در میان این مردم بسیار کم خواهد بود و به زودی به سرای دیگر خواهم شتافت، به همین جهت به خدا سوگند نه شب ها از گریه در مصیبت پدرم آرام خواهم گرفت، و نه روزها، تا به پدرم ملحق شوم.

امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: ای دختر پیامبر صلی الله علیه و آله ! آن چه می خواهی همان را انجام بده .

در این موقع حضرت امیر علیه السلام ساختمانی (سایه بانی) در بقیع بنا کرد که بیت الاحزان» نامیده شد، و حضرت زهرا علیها السلام هر بامداد که خورشید از افق سربرمی آورد، دست حسن و حسین علیهما السلام را می گرفت و با چشم گریان به سوی بقیع می رفت و تا غروب آفتاب در بیت الاحزان و میان قبرها سوگواری وگریه می کرد، و اول شب حضرت امیر علیه السلام می رفت و آن بانوی خسته و دل شکسته را با دو نور دیده اش به خانه بازمی گرداند، و این برنامه ادامه داشت تا آنکه بیماریش شدت

ص: 617

یافت و به درجه شهادت رسید. (1)

بیهوش شدن حضرت زهرا علیها السلام از اذان بلال

شیخ صدوق روایت کرده است که: بلال بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله اذان گفتن را ترک کرد، روزی فاطمه زهرا علیها السلام فرمود: دوست دارم مانند زمان پدرم صدای اذان بلال را بشنوم، این خبر را به بلال گفتند، وی گفت: من بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله برای هیچ کس اذان نخواهم گفت، ولی چون حضرت زهرا علیها السلام فرمان داده است، البته اطاعت می کنم، بلال بر مأذنه رفت و گفت: «الله أکبر» مردم مدینه با شنیدن صدای بلال یاد زمان پیامبر صلی الله علیه و آله را نموده و با صدای بلند گریه کردند، حضرت زهرا علیها السلام نیز اشک ریخت و ناله و شیون او بالا گرفت، بلال گفت: «اشهد ان محمد رسول آلله» فاطمه علیها السلام صیحه ای زد و بیهوش گشت و بر رو درافتاد، گروهی به سوی بلال رفته گفتند ای بلال خاموش باش که دختر پیامبر صلی الله علیه و آله به جان به حق تسلیم کرد، بلال سکوت کرد، وقتی حضرت زهرا علیها السلام را به هوش آوردند، فرمود: چرا بلال اذان خود را ادامه نمی دهد، بلال گفت: ای سیده من! من بر جان شما می ترسم ، مرا از پایان دادن اذان معاف دار، حضرت زهرا علیها السلام عذر او را پذیرفت. (2)

لبخند فاطمه علیها السلام

آن بانوی بزرگوار به اسماء دختر عمیس فرمود: چه زشت است که این گونه بدن زن را حمل می کنند که حجم آن مشخص و قابل توصیف است. بدن مرا این گونه حمل نکنید. اسماء عرض کرد: در حبشه مردگان را در تابوت تشییع می کنند. ما

ص: 618


1- بحارالانوار، ج 43، ص 177، و ص 181.
2- من لایحضره الفقیه، باب اذان، وبحارالانوار، ج 43، ص 157.

برای بدن شما تابوت تهیه می کنیم. فاطمه از این طرح بی سابقه در حجاز که حافظ شخصیت و شرافت بانوان با عفت است، آن چنان خوشحال شد که تبسم بر لبانش نقش بست: «و ما روئیت متبسمة الا یومئذ» و حال این که پس از رحلت پیامبر تا آن روز از فاطمه علیها السلام با لبخندی مشاهده نشده بود. (1)

افسوس پس از وفات احمد * از جور و جفا وظلم بی حد

پهلوش زضرب در شکستند * بازوش ز تازیانه خستند

بر روی چو ماه انوراو * برگ گل وروی اطهراو

از کینه عدو نواخت سیلی وزسیلی کین بگشت نیلی

و جاوزوا ألحد بلطم ألخد * شلت ید ألطغیان و التعدی

والأثر الباقی کمثل الدملج * فی عضد الزهراء أقوی ألحجج

ولست ادری خبر المسمار * سل صدرها خزانة الأسرار

شهادت حضرت زهرا علیها السلام و سخنان علی علیه السلام پس از دفن آن بانو

دراصول کافی از امام موسی بن جعفر علیه السلام نقل کرده که فرمود:

ان فاطمة علیها السلام صدیقة شهیدة.

همانا فاطمه علیها السلام بسیار راستگو وشهیده بود. (2)

علامه مجلسی قدس سره فرموده است:

این روایت دلالت دارد که حضرت فاطمه علیها السلام شهیده بود، و شهیده بودن او از متواترات است... (3)

هم چنین در اصول کافی و در نهج البلاغه است که حضرت امیر علیه السلام پس از دفن

ص: 619


1- بحارالانوار، ج 43، ص 189.
2- اصول کافی، ج 1، کتاب الحجة، ص 458، باب مولد الزهرا علیها السلام ، ح 2.
3- مرآت العقول، ج 5، ص 318.

حضرت زهرا علیها السلام رو به جانب قبر پیامبر صلی الله علیه و آله کرد و گفت:

سلام بر تو ای رسول خدا! از جانب من و از جانب دخترت.... سپس گفت:

و ستنبئک ابنتک بتظافر امتک علی هضمها فاحفها ألسؤال و استخبرها ألحال... فبعین الله تدفن ابنتک سرا و تهضم حقها و تمنع ارثها...؛ (1) به زودی دخترت خبر می دهد که امتت برای غصب حق و ظلم به او، همدست شدند، پس همه سرگذشت را از او بپرس و گزارش را از او بخواه ... در برابر نظر خدا، دخترت پنهان به خاک سپرده شد و حقش پایمال گشت و از ارثش جلوگیری شد...

مؤلف: آیا این عبارت واین تعبیر، از شهادت حضرت زهرا علیها السلام حکایت نمی کند؟

البته جا دارد، در کلمه «هضمها» و معانی آن دقت شود.

جا دارد در کلمه «أمتک» تأمل شود، امت چه کسانی بودند و با فاطمه دختر و پاره تن پیامبر صلی الله علیه و آله چه کردند که امیرالمؤمنین علیه السلام با آن همه صبر وگذشت، از آن نگذشته و در ادامه از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می خواهد که از او جویا شود، «فاحفها ألسؤال و استخبرها الحال.»

آری: امت برای به شهادت رساندن دو نفر از اهل بیت علیهم السلام، همدست شدند، اول حضرت زهرا علیها السلام، دوم حضرت سیدالشهدا علیه السلام. (2)

غلاف شمشیر با حضرت زهرا علیها السلام چه کرد؟!

ابوبصیر نقل کرده است که امام صادق علیه السلام فرمودند: «و کان سبب وفاتها أن قنفذا مولی عم لکزها بنعل ألسیف بامره، قأسقطت محسنا، ومرضت من ذلک مرضا

ص: 620


1- همان، ح 3، و نهج البلاغه، از خطبه 202. یادآوری: چند جمله مزبور از کافی، ج 1، ص 458 است.
2- از امام صادق علیه السلام نقل است که: روز قیامت پیامبر صلی الله علیه و آله می گوید: یا رب سل أمتی فیم قتلوا ولدی الحسین علیه السلام؟ (امالی شیخ طوسی، ص 162، ح 268)؛ و در روایت دیگر است که جبرئیل به پیامبر صلی الله علیه و آله می گوید: ابنک الحسین علیه السلام تقتله امتک من غیرک» (همان، ص 318، ح 645 و بحارالانوار، ج 43، ص 245 و 249).

شدیدا ...» «سبب وفات فاطمه علیها السلام این بود که قنفذ، غلام عمر غلاف شمشیر را به امر او، به فاطمه علیها السلام زد، به طوری که آن حضرت پرتاب شد. «لکزها: یعنی غلاف شمشیر را چنان محکم زد که زهرا پرت شد و روی زمین افتاد) و محسن را سقط کرد ودراثرآن به بیماری سختی مبتلا گردید». (1)

تجهیز و دفن حضرت زهرا علیها السلام

یگانه بانوی اسلام، پاره تن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، پس از 75 روز اندوه و گریه و اذیت و آزار به درجه رفیعه شهادت رسید. مردم مدینه گریه کنان درب خانه آن حضرت جمع شدند و صدای ناله و شیون از داخل خانه بلند بود، حسن و حسین و زینب و کلثوم، خود را روی جنازه مادر افکنده وگریه می کنند، امیرالمؤمنین علیه السلام اشک می ریزد و خانه را به عزاخانه تبدیل کردند.

مردم با شنیدن گریه و ناله اهل خانه زهرا علیها السلام ، بی اختیار شده، ضجه می زنند و نوحه سرایی می کنند، و راستی گریه آور است که پاره تن پیامبر صلی الله علیه و آله، حدود هجده سال عمر کند و آن همه گرفتاری و مصیبت را تحمل نماید و حال اینکه بایستی از مزایای زندگی و موقعیت پدر بزرگوارش استفاده می کرد.

در هر حال مردم منتظرند جنازه را تشییع کنند، ابوذر از جانب حضرت امیر علیه السلام صدا زد که ای مردم متفرق شوید، بیرون آوردن جنازه فاطمه علیها السلام به تأخیر افتاد. چون مقداری از شب گذشت، امیرالمؤمنین علیه السلام فاطمه علیها السلام را در پیراهن آن حضرت غسل داد و حنوط کرد وکفن پوشاند و چون خواست بندهای کفن را ببندد صدا زد حسن، حسین، بیایید یکبار دیگر مادرتان را ببینید که این آخرین دیدار است تا قیامت.

ص: 621


1- بحارالانوار، ج 43، ص 170، ح 11 .

حسن و حسین علیهما السلام ناله کنان خود را بر جنازه مادرافکندند و صدا برداشتند که ای مادرا چون جد ما را ملاقات کردی سلام ما را به او برسان و بگو کودکانت را در دنیا یتیم گذاشتی.

امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید:

إنی أشهد الله أنها قد حنت وانت و مدت یدیها وضمتهما إلی صدرها ملیا و اذا بهاتف من السماء ینادی یا أبا الحسن ارفعهما عنها فلقد أبکیا والله ملائکة ألسماوات ...؛ خدا را گواه می گیرم که فاطمه علیها السلام از روی مهر و دلسوزی ناله ای از دل برکشید و دستها را از کفن درآورد و حسن و حسین علیهما السلام را به سینه چسبانید، این هنگام هاتفی از آسمان ندا در داد که یا ابوالحسن! فرزندان فاطمه علیها السلام را از جنازه مادرشان برگیر، به خدا سوگند ملائکه آسمان را گریاندند. (1)

علی چون جسم زهرا را کفن کرد * شقایق را نهان در یاسمن کرد

دونوردیده اش از در رسیدند * به زاری جانب مادر دویدند

خود افکندند برآن جسم رنجور * عیان شد معنی نور علی نور

که ای مادریتیمانت به برگیر * زرأفت جوجه هایت زیرپرگیر

بغل بگشود در آغوششان برد * چنان نالید کز سر هوششان برد

به هر حال، امیرالمؤمنین علیه السلام در دل شب تار، و با بدرقه اشک و ناله یتیمان جنازه زهرا علیها السلام را بر لب قبر نهاد و آن بدن طیب وطاهر را در آرامگاه ابدی قرار داد و از قبر بیرون آمد و قبر را با زمین یکسان و اثر آن را محو کرد تا نشانی از آن نباشد و برای همیشه سری دردل خاک نهفته بماند.

در روایت دیگر است که امیرالمؤمنین علیه السلام بعد از نماز بر جنازه حضرت زهرا علیها السلام دو رکعت نماز خواند و دست به جانب آسمان بالا برد و با صدای بلند گفت:

ص: 622


1- بحارالانوار، ج 43، ص 179.

خدایا! این فاطمه دختر پیامبر تو است، او را از تاریکیها به نور منتقل کردی» «صلی علیها ثم صلی رکعتین و رفع یدیه إلی السماء فنادی هذه بنت نبیک فاطمه أخرجتها من الظلمات إلی النور» (1)

مؤلف: از این روایت معلوم می شود که حزن و اندوه حضرت امیر علیه السلام در مصیبت زهرا علیها السلام بیش از حد و غیر قابل تحمل بوده است و در چنین مواقعی محکمترین پناهگاه نماز است. «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ » (سوره بقره آیه 153).

لذا حضرت با خواندن نماز و توجه به خدا قلب داغدار خود را آرام نمود، زیرا بزرگترین نقطه اتکاء مؤمن در مواقع سخت و دشوار خدا و یاد پروردگار است. « أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ » (سوره رعد آیه 28)

جهان را صاحبی باشد خدا نام * کزو آشفته دریا گیرد آرام

و بعد از نماز و راز و نیاز سوزناک با پروردگار، و اینکه فاطمه علیها السلام را از تاریکیها به نور منتقل کرده، رو به جانب مرقد مطهر پیامبر صلی الله علیه و آله کرد و گفت:

السلام علیک یا رسول الله عنی والسلام علیک من ابنتک و زائرتک والبائتة فی الثری ببقعتک المختار الله لها سرعة اللحاق بک قل یا رسول الله عن صفیتک صبری عفا عن سیدة نساء العالمین تجلدی.... سلام و درود من بر تو ای رسول خدا و سلام بر تو از جانب دخترت و نور چشمت و زائر تازه واردت که از امشب به بعد در جوار بقعه ات آرمید و خداوند او را زودتر از همه و با سرعت به تو رسانید، یا رسول الله صلی الله علیه و آله! صبرم در مرگ برگزیده ات کم شد، و بردباری و تحملم از رفتن سیده بانوان ضعیف و ناتوان گردید.

قد أسترجعت ألودیعة وأخذت الرهینة واختلست ألزهراء... یا رسول الله اما حزنی فسرمد واما لیلی فمسهد ... یا رسول الله صلی الله علیه و آله ! اینک این ودیعه گران قدر پس داده شد

ص: 623


1- بحار الانوار، ج 43 ص 161

و این گروگان گران بها برگردانده شد و زهرا ناگهان از نظرها پنهان و مفقود گردید... اما اندوه و حزن من سرمد و همیشگی است، و اما شب تار من همه شب تا به سحر بیداری است.

و ستنبئک ابنتک بتظافر امتک علی هضمها فاحفها ألسؤال و استخبرها ألحال فکم من غلیل معتلج بصدرها لم تجد إلی بثه سبیلا و تسقول ویحکم الله و هو خیر الحاکمین والسلام علیکما... ای رسول خدا! به همین زودی دخترت آگاهت می کند از همدستی و پشتیبانی امتت بر هضم و ظلم وغصب حقوق ما، پس از دخترت سؤال کن و خبر بگیر و بخواه که او خبرهای فراوان دارد، و در سینه خویش غم و غصه و رازهای بسیاری داشته که نتوانست به کسی اظهار نماید، اکنون ای رسول خدا، به طور کامل از او پرسش نما و به زودی خبر خواهد داد که این امت بعد از تو چه ها بر سر ما آوردند و خدا برای دخترت حکم خواهد کرد و او بهترین حکم کنندگان است. (1)

گل رعنای من در خاک خفتی * توآخر درد خود با من نگفتی

***

نفسی علی زفراتها محبوسة * یا لیتها خرجت مع ألزفراتی

لا خیر بعدک فی الحیوة وانما * ابکی مخافة ان تطول حیواتی

* * *

بر احوالم ببار ای ابر خون از آسمان امشب * که می سازم به دست خود گل اندرل نهان امشب

مکن ای دیده منعم گر بجای اشک خون گریم * که می گریم من از هجران زهرای جوان امشب

ص: 624


1- کافی، ج 1، ص 458، و بحارالانوار، ج 43، ص 213. (روایت تلخیص شد).

حسن نالان، حسین گریان، پریشان زینبین از غم * و چه سان آرام بنمایم من این بی مادران امشب

نشینم تا سحرگه بر سر قبرت من دلخون * و چو بلبل از فراقت سر کنم آه و فغان امشب

گرفتم آن که برخیزم به سوی خانه برگردم * چه گویم گر ز من خواهند مادر کودکان

زمین با پیکر رنجیده زهرا مدارا کن * که این پهلو شکسته بر تو باشد میهمان امشب

محل دفن حضرت زهرا علیها السلام

قبر آن مظلومه کبری علیها السلام همچون قدر آن بزرگوار مخفی مانده است.

محمدبن ابی نصر گوید: از حضرت رضا علیه السلام از قبر فاطمه علیها السلام سؤال کردم، فرمود: در خانه اش به خاک سپرده شد و همین که بنی امیه مسجد را توسعه دادند قبر آن حضرت در مسجد واقع شد. (1)

از امام صادق علیه السلام روایت است که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: بین قبر من و منبر من باغی از باغ های بهشت است، زیرا قبر فاطمه علیها السلام بین قبر رسول خدا و منبر آن حضرت است. (2)

هم چنین در مجلسی که امام صادق علیه السلام وعیسی بن موسی عباسی حضور داشت، شخصی سؤال کرد که حضرت فاطمه علیها السلام در کجا دفن شده است؟

عیسی گفت: در بقیع، آن شخص از امام صادق علیه السلام پرسید، حضرت فرمود:

ص: 625


1- وسائل الشیعه، کتاب الحج، ج 10، ابواب المزار ومایناسبه، ص 288، باب 18، ح 3.
2- همان، حدیث 5.

عیسی پاسخ تو را داد، آن شخص گفت: از شما می پرسم و می خواهم عقیده پدرانتان را بدانم، حضرت فرمود: در خانه اش دفن شد. «دفنت فی بیتها». (1)

شیخ صدوق فرموده است:

روایات در موضع قبر فاطمه علیها السلام اختلاف دارند، بعضی برآنند که در بقیع دفن شد، بعضی برآنند که بین قبر و منبر دفن شد، چون رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: بین قبر من و منبر من باغی است از باغ های بهشت، چون قبر فاطمه علیها السلام بین قبرو منبر است. و بعضی برآنند که در خانه اش به خاک سپرده شد و زمانی که بنی امیه مسجد را توسعه دادند قبر آن حضرت در مسجد واقع شد و این قول نزد من صحیح است. (2)

نظیر این کلام از شیخ مفید و شیخ طوسی رحمهما الله نیز نقل شده است. (3)

علامه مجلسی رحمة الله نیز فرموده است: اصح آن است که آن حضرت در خانه اش دفن شده است. (4)

شیخ مفید رحمة الله نقل کرده است که امام حسن علیه السلام به امام حسین علیه السلام فرمود: جنازه مرا ببر به سوی قبر جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله تا با او دیداری تازه کنم، سپس مرا ببر نزد قبر جده ام فاطمه بنت اسد رضی الله عنها، و در آنجا دفنم کن. (5)

همچنین نقل کرده است که: ابن عباس به مروان گفت: جنازه امام حسن علیه السلام را

ص: 626


1- قرب الاسناد، ص 293.
2- فقیه، ج 2، ص 572 و وسائل الشیعه، ج 10، کتاب الحج، ابواب المزار و مایناسبه، ص 288، باب 18، ح 4
3- وسائل الشیعه، همان.
4- بحارالانوار، ج 43 ص 188
5- قال الحسن علیه السلام لأخیه الحسین علیه السلام ... ثم ردنی إلی قبر جدتی فاطمة بنت اسد رضی الله عنها فادفنی هناک. ارشاد شیخ مفید، ج 2، ص 11

می بریم نزد جده اش فاطمه علیها السلام بنت اسد، و آنجا دفن می کنیم. (1)

مولف: از این دو نقل معلوم می شود که قبری که در بقیع معروف به قبر فاطمه علیها السلام است، قبر فاطمه بنت اسد است، نه قبر فاطمه زهرا علیها السلام.

اینجانب در سال 1350 ه.ش، داخل حجره حضرت زهراء علیها السلام را نگاه کردم، داخل حجره یک قبر به ارتفاع حدود یک متر وجود داشت و بالای آن با خط درشت وزیبا نوشته بود:

هذا قبر فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه و آله. این قبر فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله است.

محل دفن حضرت زهرا علیها السلام طبق نقل اهل تسنن

«سمهودی» (2) در کتاب «وفاء الوفا» (3)، اختلاف آراء وگفته های اهل تسنن را درباره محل دفن حضرت زهرا علیها السلام در ضمن هفت صفحه بازگو و بررسی کرده است.

خلاصه گفته ها و آرایی را که وی آورده، این است که در محل دفن آن حضرت چهار قول وجود دارد:

1. قبر آن حضرت مخفی است و نمی توان گفت کجا دفن شده است.

2. حضرت علی علیه السلام شبانه آن حضرت را در خانه اش دفن کرد و به مردم و حتی به ابوبکر هم اطلاع نداد.

و این که در چه قسمت از حجره اش دفن شده، دو قول است: یک قول این است که: محل دفن آن حضرت مقابل دری است که روبروی خانه اسماء بنت حسین علیه السلام - شامی باب النساء - است. (4)

ص: 627


1- همان، ص 12.
2- نورالدین علی بن احمد سمهودی، متوفای 911ه.ق.
3- «وفاء الوفا»، ج 3 و 4، ص 901.
4- ظاهرا مقصود از این عبارت این است که طبق این قول، قبر آن حضرت، اول حجره، پشت محراب تهجد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله واقع است. اینجانب نیز قبری را که در سال های قبل دیدم والآن نیز وجود دارد و روی آن را پارچه کشیده اند، اول حجره ، پشت محراب تهجد واقع است.

قول دوم، گفته «ابن جماعه» است که وی مدعی شده قبر آن حضرت در خانه اش پشت محراب چوبی واقع است. «ابن جماعه» گفته است: من دیدم خدمه حجره شریفه از راه رفتن روی قسمتی از حجره شریفه، خودداری و پرهیز می کردند و گمان می کردند، آن جا قبر فاطمه زهرا علیها السلام است. (1)

3. قبر آن حضرت، در روضه شریفه، در مکانی است که محراب رسول خدا صلی الله علیه و آله واقع است.

4. قبر آن حضرت در بقیع است.

سمهودی» در پایان گفته است:

آن چه سبب شده که قبر فاطمه علیها السلام و غیر فاطمه علیها السلام از پیشینیان ناشناخته و مخفی بماند نبودن ساختمان روی قبور و عدم تعمیر آنها می باشد، گذشته از این جهت، حکام و والیان امر همیشه ، قدیما وحدیثا با اهل بیت علیهم السلام دشمنی می کرده و با آنان عداوت داشته اند، حتی این که مسعودی نقل کرده که متوکل عباسی دستور داد قبر حسین بن علی علیه السلام را ویران و اثر آن را محو و نابود کنند. (2)

ص: 628


1- «عن عبدالعزیز أن محل قبرها من المسجد ما یقابل الباب الذی یواجه دار أسماء بنت حسین، یعنی شامی باب النساء و ثانیهما حکاه العز بن جماعة وقال: إنه أظهر الأقوال، و هو أنه فی بیتها، و هو مکان المحراب الخشب الذی داخل مقصورة الحجرة الشریفة من خلفها، وقد رأیت څدام الحجرة یجتنبون دوس ما بین المحراب المذکور و بین الموضع المزور من الحجرة الشریفة الشبیه بالمثلث، و یزعمون أنه قبر فاطمة رضی الله تعالی عنها»، وفاء الوفا، ج 3 و 4، ص 906.
2- «و انما اوجب عدم العلم بعین قبر فاطمة رضی الله تعالی عنها و غیرها من السلف ماکانوا علیه من عدم البناء علی القبور وتجصیصها، مع ما عرض لأهل البیت رضی الله تعالی عنهم من معاداة الولاة قدیما و حدیثا، حتی ذکر المسعودی أن المتوکل أمر فی سنة ست وثلاثین ومائتین المعروف بالزبرج بالمسیر إلی قبر الحسین ابن علی رضی الله تعالی عنهما و محو أرضه وهدمه و إزالة أثره.» همان، ص 906.

چند روایت به نقل اهل سنت درباره وفات حضرت زهرا علیها السلام

سمهودی» در کتاب «وفاء الوفاء» از «سلمی» همسر «ابورافع» نقل کرده که:

فاطمه علیها السلام دختر رسول الله صلی الله علیه و آله از بیماری رنج می برد، یک روز که حالش سخت تر از روزهای دیگر بود به من فرمود: برای من آب گرم کن، پس از آن خود را بهتر از همیشه شست و شو داد، سپس فرمود: لباس های نو مرا بیاور، لباس های آن حضرت را حاضر کردم، آنها را پوشید و آمد در اطاق خود و فرمود: زیرانداز مرا وسط اطاق بینداز، پس به پهلو، رو به قبله خوابید و دستش را زیر صورتش گذاشت و گفت: ای سلمی الآن من از دنیا می روم و من خود غسل کردم، احدی مرا برهنه نکند. «سلمی» گوید: پس در همان مکان که خوابیده بود قبض روح شد و از دنیا رفت ، پس از آن علی علیه السلام آمد، جریان را برای او بازگو کردم. (1)

هم چنین سمهودی ازام جعفر نقل کرده است که:

فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آٖله به اسماء بنت عمیس گفت: ای اسماء من زشت می دانم آن گونه که پارچه ای روی جنازه زن می اندازند به طوری که حجم بدن او را نشان می دهد. اسماء گفت: ای دختر رسول خدا صلی الله علیه و آٖله آیا نشان بدهم به شما چیزی را که در حبشه درست می کنند؟ پس شاخه های تروتازهای طلبید و آنها را آماده کرد [به صورت تابوت «نعش» در آورد] و پارچه ای روی آن انداخت، پس فاطمه علیها السلام گفت: چه قدر این تابوت خوب و زیبا است ؟ [جنازه] زن از مرد

ص: 629


1- «عن سلمی زوج أبی رافع قالت: اشتکث فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه و آله، فأصبحت یوما کأمثل ما کانت تکون، و خرجت علی فقالت: یا أمتاه اسبکی لی غسلا، ثم قامت فاغتسلت کأحسن ما کانت تغتسل ثم قالت: هانی ثیابی الجدد، فأعطیتها إیاها، فلبستها ثم جاءت إلی البیت الذی کانت فیه فقالت: قدمی الفراش إلی وسط البیت، فقدمته فاضطجعت و استقبلت القبلة ووضعت یدها تحت خدها ثم قالت: یا أمتاه إنی مقبوضة الآن، و إنی قد اغتسلت فلایکشفنی أحد، قال: فقبضت مکانها، و جاء علی فأخبرته...» همان، ص 903.

شناخته نمی شود، پس زمانی که من از دنیا رفتم تو و علی مرا غسل دهید و احدی بر من وارد نشود. (1)

نیز سمهودی در همان کتاب آورده است که:

دولابی» داستان تابوت درست کردن اسماء بنت عمیس را برای حضرت زهرا علیها السلام نقل کرده و گفته است: وقتی اسماء تابوت را درست کرد و فاطمه علیها السلام آن را دید، لبخند زد (تبسم کرد) و حال این که دیده نشده بود او لبخند زده باشد [یعنی بعد از پدرش لبخند نزده بود] مگر آن روز که تابوت را دید. (2)

مؤلف: در اینجا این پرسش مطرح است که طبق گفته «سمهودی» علت مخفی ماندن قبر حضرت زهرا علیها السلام دو چیز بوده است، یکی نبود بنا و اثر روی قبر آن حضرت و یکی دیگر عداوت و دشمنی حکام و والیان با اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله که این عداوت و دشمنی از قدیم بوده و همچنان ادامه دارد.

بعد هم عداوت متوکل عباسی حاکم زمان را نسبت به قبر سیدالشهدا علیه السلام ، شاهد آورده است. ولی آقای سمهودی نگفته و روشن نکرده است که کدام یک از حکام و والیان زمان حضرت زهرا علیها السلام با او دشمنی و عداوت داشتند؟ چه کسانی و با چه انگیزه ای فاطمه پاره تن رسول خدا را رنجاندند؟ چه کسی سبب شد که فاطمه علیها السلام وصیت کند شبانه دفنش کنند؟ چه امری موجب شد که ابوبکر با اینکه به عنوان خلیفه پیامبر صلی الله علیه و آله خوانده می شد، از حادثه جانکاه درگذشت زهرای

ص: 630


1- «عن أم جعفر أن فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه و آله ؟ قالت لأسماء بنت عمیس: یا أسماء، إنی قد استقبحت ما یصنعع بالنساء إنه یطرح علی المرأة الثوب فیصفها، قالت أسماء: یا ابنة رسول الله ألا أریک شیئا رأیته بأرض الحبشة؟ فدعت بجرائد رطبة فحنتها ثم طرحت علیها ثوبا، فقالت فاطمة : ما أحسن هذا و أجمله؟ لاتعرف به المرأة من الرجل، فاذا أنام فاغسلینی أنت و علی، ولاتدخلی علی أحدا.» همان، ص 904.
2- «و قد خرج الدولابی معنی ذلک مختصرا، و فیه أنها لما أرتها النعش تبسمت، وما رؤیت متبسمة .یعنی بعد النبی صلی الله علیه و آله إلا یومئذ.» همان، ص 905.

مظلومه علیه السلام بی خبر بماند و حتی از درک ثواب نماز بر جنازه او محروم شود؟

ولأی الأمور تدفن سرا * بضعة المصطفی و تعفی ثراها

چه چیز باعث شد که پاره تن پیامبر صلی الله علیه و آله پنهانی و در تاریکی شب به خاک سپرده شود و قبرش مخفی بماند؟

آری آن قدرکار بر آن حضرت سخت و ناگوار و غیرقابل تحمل شد که سر قبر پدر آمد و خاک قبر پدر بزرگوارش را برگرفت و بویید و این اشعار را قرائت کرد:

ماذا علی من شم تربة أحمد * أن لا یشم مدی ألزمان غوالیا

صبت علی مصائب لؤأنها * صبت علی الأیام صرن لیالیا (1)

باکی نیست بر کسی که تربت احمد صلی الله علیه و آله را ببوید که برای همیشه بوی خوش نبوید. آن قدر غم و اندوه بر جان من فرو ریخت که اگر بر روزها می ریخت تبدیل به شب تارمی شدند.

مرقد مطهر حضرت زهرا علیها السلام به نقل از مرآت الحرمین

ابراهیم رفعت پاشا در سفرنامه اش «مرآت الحرمین»، ج1، ص 450، ضمن بیان جزئیات حجره شریفه حضرت زهرا علیها السلام نوشته است:

داخل حجره، ضریحی وجود دارد که گمان می کنند این ضریح روی قبر فاطمه زهرا علیها السلام دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله است ولی ثابت نیست و چون وارد مسجد النبی شدیم و در سه مکان زیارت کردیم ... مکان سوم را که برای زیارت رفتیم، همراهان گفتند: این مکان محل دفن فاطمه زهرا علیها السلام است.

ص: 631


1- التاریخ القویم، تألیف: محمد طاهر الکردی المکی، ج 1، ص 196.

نوشته الرحلة الحجازیة درباره حجره و مرقد حضرت زهرا علیها السلام

محمد لبیب بتنونی، در سفرنامه «الرحلة الحجازیة»، ص 327، آورده است که:

طول حجره حضرت فاطمه زهرا علیها السلام نه از جنوب چهارده متر و نیم است، از شمال چهارده متر است، از شرق و غرب حدود هفت متر و نیم است و این حجره از داخل با دو درب که یکی سمت شرق است و یکی سمت غرب، به حجره بزرگ متصل است و بین این دو درب، ضریحی نصب است، بر مکانی که به گفته اکثر، حضرت فاطمه علیها السلام در آن جا دفن است. (1)

هدف از آوردن این عبارات از کتاب های اهل سنت

هدف از آوردن برخی عبارات اهل تسنن در رابطه با محل دفن حضرت زهرا علیها السلام این است که، اولا: هرگاه ما، شیعیان در مدینه منوره با چون و چراهای بعضی از آنان مواجه شدیم، پاسخ آماده و مناسب و مستدل داشته و ارائه دهیم، ثانیا: از آنان سؤال کنیم که چرا و به چه جهت نام و آثار عده ای در مسجد النبی ثبت شده و در دید عموم مسلمانان قرارگرفته است با این که برخی از آنان جعلی و دروغ و علاوه طبق گفته وهابی ها بدعت است، اما نام و یاد و اثر پاره تن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ناپدید و به فراموشی سپرده شده است؟ به طوری که گویا فاطمه علیها السلام وجود نداشته و رسول خدا دختری به نام زهرا نداشته است. گویا ذریه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله مادری به نام فاطمه نداشته اند.

ص: 632


1- «أما مقصورة السیدة فاطمة الزهراء، فطولها من الجنوب 14 مترا ونصف، و من الشمال 14 مترا فقط ، ومن الشرق والغرب نحوسبعة امتار و نصف. وهی متصل بالمقصورة الکبری من الداخل ببابین، احدهما الی الشرق و الآخر الی الغرب، قد اقیم فیما بینهما ضریح علی المکان الذی دفنت فیه السیدة فاطمة علی قول الکثیرین، وفی داخل المقصورة الکبری الحجرة الشریفة و هی المکان الذی توفی به رسول الله صلی الله علیه و آله ....».

چرا و چگونه است که هرگاه مسلمانان سر قبر ابوبکر و عمر بایستند و زیارت بخوانند عبادت و اطاعت تلقی می شود، و هرگز متعرض آنان نمی شوند، اما چنانچه کسی مقابل حجره مظلومه عالم حضرت زهرا علیها السلام ایستاد و عرض سلام کرد شرک و خروج از دین محسوب می شود؟

چرا و چگونه است که اگر کسی مقابل حجره فاطمه زهرا علیها السلام بایستد و چند جمله زیارت و دعا یا قرآن بخواند مورد تعرض قرار می گیرد و او را از آن جا دور می کنند؟ و چه بسا ایستادن در آن جا و دعا و زیارت خواندن را موجب شرک و خروج از دین بدانند؟ البته تاکسی نبیند و مبتلا نشود، باور نمی کند. (1)

عنایت امام صادق علیه السلام به دوست حضرت زهرا علیها السلام

بشار مکاری گوید: در کوفه، مشرف شدم خدمت امام جعفر صادق علیه السلام . آن حضرت مشغول خوردن خرما بود، به من فرمود: خرما بخور، عرض کردم میل ندارم و ناراحت هستم، چون در بین راه که می آمدم دیدم مأموران، زنی را گرفته اند و به او تازیانه می زنند و او را به سوی محکمه میکشانند و آن زن فریاد می زد و کمک می طلبید و کسی به فریادش نرسید، از مردم پرسیدم چرا این زن را می زنند؟ گفتند:

پایش لغزید و به زمین خورد و در آن حال گفت: «لعن الله ظالمیک یا فاطمة» ای فاطمه علیها السلام، خدا لعنت کند کسی را که به تو ظلم کرد». و به این خاطر او را گرفته ، می زنند و می برند. حضرت صادق علیه السلام از شنیدن این قضیه اندوهگین و گریان شد و فرمود: ای بشار برویم مسجد سهله برای نجات آن زن دعا کنیم، و یک نفر از اصحابش را فرستاد که از وضع آن زن خبر آورد.

بشار گوید: حضرت وارد مسجد شد و دو رکعت نماز خواند و دست به دعا

ص: 633


1- جهت روشن شدن علت این سختگیری ها به جلد دوم «چرا چرا؟» صفحه 163، مراجعه شود.

برداشت و دعایی خواند و به سجده رفت، طولی نکشید که آن مرد آمد و گفت: زن را آزاد کردند و دویست درهم به او داده بودند، ولی او قبول نکرده، با اینکه فقیر ونیاز داشته است.

حضرت صادق علیه السلام خوشحال شد و هفت دینارداد و فرمود: اینها را برایش ببرو سلام مرا به او برسان.

بشار گوید: درب خانه آن زن رفتم و سلام امام علیه السلام را به او رسانیدم و دینارها را تحویلش دادم، پرسید تو را به خدا قسم! حضرت صادق علیه السلام به من سلام رسانید؟ گفتم: آری. آن زن از شنیدن این خبر اشکش جاری شد و گفت: از امام بخواه برای من - که کنیز او محسوب می شوم - از خدا طلب آمرزش کند. بشار گوید: برگشتم خدمت حضرت و جریان و خواهش زن را برای آن جناب بازگو کردم، امام علیه السلام گریه کرد و برایش دعا و طلب مغفرت فرمود. (1)

تسبیح فاطمه زهرا علیها السلام

34 مرتبه الله اکبر و 33 مرتبه الحمدلله و 33 مرتبه سبحان الله است.

از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمود: «تسبیح فاطمه علیها السلام هر روز، بعد از هر نماز، نزد من محبوب تر است از هزار رکعت نماز در هر روز». (2)

و امام باقر علیه السلام فرمود: خداوند عبادت نشد به حمدی که بهتر از تسبیح فاطمه زهرا علیها السلام باشد و اگر چیزی بهتر از تسبیح بود، پیامبر صلی الله علیه و آله به فاطمه علیها السلام هدیه می کرد؛ «ما عبد الله بشیء من التحمید أفضل من تسبیح فاطمة علیها السلام، و لو کان

ص: 634


1- بحارالانوار، ج 47، ص 379 و 380.
2- قال علیه السلام: «تسبیح فاطمة کل یوم فی دبر کل صلاة احب الی من صلاة الف رکعة فی کل یوم»؛ وسائل الشیعه، ج 4، ابواب التعقیب، باب 9، ح 2.

شی أفضل منه، لنحله رسول الله صلی الله علیه و آله فاطمة علیها السلام» .

سیره و ادب حضرت زهرا علیها السلام

1- پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از فاطمه زهرا علیها السلام سؤال کرد که:

أی شیء خیر للمرأة ؟، قالت: أن لا تری رجلا و لا یراها رجل، فضمها إلیه وقال: ذریة بعضها من بعض». چه چیز برای زن خیر است؟ (خیر زن در چیست ؟) حضرت زهرا علیها السلام گفت: خیر او در آن است که مردی را نبیند، مردی هم او را نبیند، پیامبر صلی الله علیه و آله و فاطمه علیها السلام را در آغوش گرفت و فرمود: ذریه ای است که برخی از آن، از برخی دیگر است. (1)

2- حضرت موسی بن جعفر علیه السلام از آباء گرامش علیهم السلام نقل کرده است که:

مردی نابینا بر امیرالمؤمنین علیه السلام وارد شد، در حالی که پیامبر صلی الله علیه و آله و فاطمه علیها السلام حضور داشتند، فاطمه علیها السلام رفت پشت پرده، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ای فاطمه! این مرد نابینا است. چرا رفتی پشت پرده، گفت: اگر او مرا نمی بیند، من که او را می بینم، و او هرچند بینایی ندارد ولی قوه شامه (حس بویایی) دارد و استشمام رائحه می کند، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: گواهی می دهم که فاطمه پاره تن من است. (2)

3- از حسن بصری نقل است که گفت:

در این امت، عابدتر از فاطمه زهرا علیها السلام وجود نداشت، آن قدر برای عبادت روی پا ایستاد که پاهایش ورم کرد. (3)

4- از عایشه نقل است که گفت:

من کسی را راستگوتر از فاطمه علیها السلام ندیدم جز پدرش.

ص: 635


1- بحارالانوار، ج 43، ص 84، ح 7.
2- بحار الانوار، ج 43، ص 91، ح 61.
3- همان، ص 84، ح 7.

5- از زهری نقل است که گفت:

فاطمه دختر پیامبر صلی الله علیه و آله آن قدر دسداس کرد (آرد درست کرد) که کف دو دستش طاول کرد، و پوست دست او به دسته دسداس چسبیده بود. (1)

6- مهریه حضرت زهرا علیها السلام و پانصد درهم (2) بود. (3) وازکمی آن سخن نگفت و به آن رضایت داد.

7- جهیزیه حضرت زهرا علیها السلام

از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام روایت است که فرمود: « هنگام ازدواج امیرالمؤمنین علیه السلام، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به او فرمود: زره ات را بفروش و پول آن را برای خرید جهیزیه و مخارج عروسی بیاور، [چون خرید و تهیه جهیزیه و هزینه عروسی با داماد است، و چون امیرالمؤمنین علیه السلام پول نداشت، لذا قرار شد زره اش را بفروشد] حضرت امیر زره اش را فروخت و پول آن را نزد پیامبر صلی الله علیه و آله نهاد، حضرت رسول صلی الله علیه و آله مقداری از آن پول را در اختیار بلال و ابوبکر گذارد و فرمود به اتفاق عمار یاسر و چند نفر از اصحاب (پیرمردان) بروید بازار، و جهیزیه و مایحتاج زندگی فاطمه علیها السلام را خریداری کنید».

نامبردگان با چند نفر از اصحاب به بازار رفتند و یک پیراهن، ویک مقنعه، ویک قطیفه (زیرانداز و روانداز) که از لیف خرما، و پشم پر شده بود، و دو بالش که از علف الآخر پر شده بود، ویک پرده، ودسداس، وکاسه، و مشک آب، وکوزه ، وسبوخریدند و خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله آوردند.

حضرت رسول صلی الله علیه و آله وقتی آنها را دید گفت: خداوندا! این جهیزیه را بر خانواده

ص: 636


1- همان
2- یک درهم نقره، برابر دوازده نخود و شش دهم نخود، 12/6 است. و پانصد درهم نقره، معادل 262 مثقال و نیم مثقال صیرفی (24 نخود) است. قیمت نقره در هر زمان ، تابع نرخ همان زمان است.
3- وسائل الشیعه ، کتاب النکاح، باب 4 ابواب المهمور، ح 11، و بحار الانوار، ج 43، ص 112.

من مبارک گردان. (1)

مؤلف: ادب و آداب تأمین کننده هزینه عروسی و جهیزیه، به عهده کیست و چه کسی تأمین و چگونه تأمین کرد؟، خریدکنندگان جهیزیه چه کسانی بودند؟، مقدار جهیزیه، و چیزهایی که خریده شد، چه بود؟، برای چه عروس و چه دامادی، و برای دختر چه بزرگواری، این مقدار جهیزیه تهیه شد؟ تفاوتها ملاحظه و مقایسه شود، تا ادعاهای خیالی و مطرح کردن شأن وشؤنات فریبکارانه، روشن گردد.

چند روایت از حضرت زهرا علیها السلام

1- ارزش ویاددادن مسائل شرعی:

زنی خدمت حضرت زهرا علیها السلام رسید و عرض کرد: ما در سالمندی دارم که در مسأله نماز خود دچار اشتباه می گردد، مرا نزد شما فرستاده تا حکم شرعی او را بپرسم، حضرت زهرا علیها السلام پاسخ داد، وی رفت و بار دوم و سوم آمد و مسأله پرسید و پاسخ گرفت ، این عمل تا ده مرتبه تکرار شد و حضرت زهرا علیها السلام پاسخ دادند، آن زن از زیادی سؤال و مراجعه شرمنده شد و عرض کرد: بیش از این شما را زحمت نمی دهم، حضرت فرمود: باز هم بیا و بپرس، آیا اگر کسی را اجیر کنند که بار سنگینی را با اجرت صد هزار دینار بالای بام خانه ببرد، از سنگینی آن بار احساس خستگی می کند؟

زن گفت: خیر.

حضرت زهرا علیها السلام فرمود: پس بدان به هر مسأله ای که به تو یاد دادم، از زمین تا عرش خدا که پر از درو جواهر باشد، به من مزد داده می شود لذا شایسته است که من به خاطر پاسخ به مسائل تواحساس خستگی نکنم، [سپس فرمود:]

از پدرم رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود:

ص: 637


1- بحار الانوار، ج 43، ص 49.

روز قیامت علمای امتم محشور می شوند و به اندازه علم و به اندازه کوشش آنان در ارشاد بندگان خدا خلعت کرامت پوشانده می شوند، حتی این که به برخی از علما هزار هزار خلعت نور پوشانده می شود، سپس منادی خداوند ندا می دهد:

ای کسانی که مسؤلیت پاسخگویی به مسائل شیعیان آل محمد صلی الله علیه و آله را هنگام جدایی آنان از امامان خود، به عهده گرفتید و مسائل شرعی را به آنان آموختید، اینها شاگردان و افرادی هستند که به آنان مسأله یاد دادید و در ارشادشان کوشیدید اکنون خلعت بهشتی بر آنان بپوشانید، آن علما به هرکس که از آنان مسأله یاد گرفته و ارشاد شده است به قدری که چیز یاد گرفته خلعت بهشتی می پوشانند، حتی در میان این افراد و شاگردان شخصی باشد که صد هزار خلعت از نور بر او می پوشانند [به اندازه ای که کسب فیض کرده و مسأله یاد گرفته است] [تا آن که حضرت به آن زن فرمود:]

ای زن هر رشته از آن خلعتها، هزار هزار مرتبه برتر است از آن چه خورشید بر آن می تابد، زیرا این رشته ها و خلعت ها بهشتی و از نورند و آمیخته به غم و غصه نیستند ولی آن چه خورشید بر آن می تابد آمیخته به غم و غصه است. (1)

ص: 638


1- « حضرت إمرأة عند فاطمه الصدیقة علیها السلام فقالت: إن لی والدة ضعیفة، و قد لبس علیها فی أمر صلاتها شیء، وقد بعثتنی الیک أسالک، فأجابتها عن ذلک، ثم ثنت فأجابت، ثم ثلثت فأجابت، إلی أن عشرت فأجابت، ثم خجلت من الکثرة، و قالت: لا أشق علیک یا بنت رسول الله صلی الله علیه و آله قالت فاطمه علیها السلام: فاسألی عما بدالک، أرأیت من ذا الذی یصعد یوما إلی سطح بحمل ثقیل و کراه مئة ألف دینار أیثقل علیه ذلک؟ فقالت: لا، فقالت: أکتریت أنا لکل مسألة بأکثر من ملء ما بین الثری الی العرش لؤلؤا، فأحری أن لایثقل علی، سمعت أبی صلی الله علیه و آله یقول: إن علماء شیعتنا یحشرون فیخلع علیهم من خلع الکرامات علی قدر کثرة علومهم، وجدهم فی إرشاد عباد الله، حتی یخلع علی الواحد منهم ألف ألف خلعة من نور، ثم ینادی مناد فی السماء من ربنا عز و جل: أیها الکافلون لأیتام آل محمد الناعشون لهم عند إنقطاعهم عن آبائهم الذین هم أئمتهم، هؤلاء تلامذتکم، والأیتام الذین کفلتوهم، و نعشتموهم، فأخلعوا علیهم خلع العلوم فی الدنیا، فیخلعون علی کل واحد من أولئک الایتام علی قدر ما أخذ عنهم من العلوم، حتی أن فیهم . یعنی فی الأیتام . لمن یخلع علیه مئة ألف خلعة، إلی أن قالت: یا أمة الله إن سلکا من تلک الخلع لأفضل مما طلعت علیه الشمس ألف ألف مرة، و ما فضل ما طلعت علیه الشمس؟ فانه مشوب بالتنغیص والکدر»؛ (منیة المرید، فی آداب المفید والمستفید، ص 24).

2- روایت است که شخصی خدمت حضرت زهرا علیها السلام آمد وگفت:

ای دختر رسول خدا آیا رسول خدا چیزی نزد شما گزارده است که آن را به من بیاموزی ؟ (آن را مانند طوقی به گردن من بیاویزی) حضرت زهرا علیها السلام به زنی که در خدمتش بود، فرمود: آن لوحی که روی آن نوشته بود بیاور، آن زن گشت و لوح را نیافت، حضرت زهرا علیها السلام به او فرمود: وای بر تو، تجسس کن وآن لوح را پیدا کن، به درستی که ارزش آن لوح نزد من معادل حسن و حسین علیهما السلام می باشد، زن گشت ولوح را که در ظرف زباله انداخته بود، پیدا کرد، درآن لوح چنین نوشته بود:

محمد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: از مؤمنان نیست کسی که همسایه او از شرش در امان نباشد.

هرکس که ایمان به خدا و روز قیامت دارد، همسایه اش را اذیت نمی کند.

هرکس ایمان به خدا و روز قیامت دارد، حرف خوب بر زبان جاری می کند یا سکوت اختیار می کند.

خداوند انسان نیکوکار بردبار پارسا را دوست می دارد و انسان بدزبانی ناسزاگوی بخیل واصرارکننده برگدایی را دشمن می دارد.

به درستی که حیا از ایمان است و ایمان موجب دخول در بهشت است و دشنام دادن، بی شرمی است و بی شرمی موجب دخول در آتش است. (1)

ص: 639


1- «عن ابن مسعود قال: جاء رجل الی فاطمة علیها السلام فقال یا بنت رسول الله صلی الله علیه و آله هل ترک رسول الله صلی الله علیه و آله انه عندک شیئا فطوقینیه فقالت: یا جاریة هات تلک الجریدة فطلبتها فلم تجده فقالت: ویلک، اطلبیها فانها تعدل عندی حسنا و حسینا، فطلبتها فاذا هی قد قمتها فی قمامتها فاذا فیها قال: محمد النبی صلی الله علیه و آله لیس من المؤمنین من لم یأمن جاره بوائقه و من کان یؤمن بالله والیوم الآخر فلا یؤذی جاره و من کان یؤمن بالله و الیوم الآخر فلیقل خیرا او یسکت ان الله تعالی یحب الخیر الحلیم المتعفف و یبغض الفاحش البذاء السائل الملحف ان الحیاء من الأیمان و الأیمان فی الجنة و ان الفحش من البذاء و البذاء فی النار.»؛ سفینة البحار، باب الحأ بعده الدال، حدث.

3- آن حضرت از پدر بزرگوارش پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل کرده که فرمودند:

الله فی الجمعة لساعة لا یوافقها عبد مسلم یسأل الله تعالی فیها خیر إلا أعطاه إیاه، إذا تدلی نصف الشمس للغروب؛ در روز جمعه ساعتی است که بنده مسلمان در آن وقت چیزی از خدا نخواهد مگر آن که خداوند به او عطا گرداند، و آن وقتی است که خورشید به مغرب نزدیک گردد. (1)

4- و ازهمان حضرت روایت است که گوید: از پدرم رسول خدا صلی الله علیه و آله سؤال کردم از وضع و حال مردان و زنانی که در نمازشان سستی وسهل انگاری می کنند، در پاسخ فرمودند:

من تهاون بصلاته بین الرجال و انساء إبتلاه الله بخمس عشرة خصلة:

یرفع الله البرکة من عمره، و یرضی الله البرکة من رزقه، و یمحوا الله عزوجل سیماء الصالحین من وجهه، و کل عمل یعمله لا یوجر علیه، و لا یرفع دعاؤه إلی السماء ، و لیس له حظ فی دعاء الصالحین، و أنه یموت ذلیلا، و یموت جائعا، و یموت عطشانا، فلو سقی من أنهار الدنیا لم یرو عطشه، و یوکل الله ملکا یزعجه فی قبره، و یضیق علیه قبره و تکون الظلمه فی قبره، و یوکل الله به ملکا یسحبه علی وجهه، والخلائق ینظرون إلیه، ویحاسب حسابا شدیدا، ولا ینظر الله إلیه ولا یزکیه وله عذاب ألیم.

هرزن و مردی که در امر نماز، سستی و سهل انگاری داشته باشد، خداوند او را به پانزده بلا مبتلا می گرداند

.. خداوند، برکت را از عمرش می گیرد،

2. خداوند، برکت را از رزق و روزی اش می گیرد،

3. خداوند، سیمای صالحین را از چهره اش محو می کند،

4. هرکاری که بکند بدون پاداش خواهد ماند،

ص: 640


1- مستند فاطمة الزهرا علیها السلام، ص 227.

5- دعایش مستجاب نخواهد شد،

6. برایش بهره ای از دعای صالحین نخواهد بود،

7.ذلیل خواهد مرد،

8.گرسنه جان خواهد داد،

9. تشنه کام خواهد مرد، به طوری که اگر با همه نهرهای دنیا آبش دهند، تشنگی اش برطرف نخواهد شد،

10. خداوند، فرشته ای را برمی گزیند تا او را در قبرش ناآرام سازد،

11. قبرش را تنگ گرداند،

12. قبرش تاریک باشد،

13. خداوند روز قیامت، فرشته ای را برمی گزیند تا او را به صورتش به زمین کشد، در حالی که مردم به او نگاه کنند.

14. به سختی از او حساب کشند.

15. خداوند به او نگاه نکند و او را پاک نگرداند، و او را عذابی دردناک باشد. (1)

نیز حضرت زهرا علیها السلام فرمود: «شنیدم پدرم پیامبر صلی الله علیه و آله در آن بیماری که رحلت کرد، در برابر انبوه صحابه که حضورش بودند فرمود:

ألا إنی مخلف فیکم کتاب ربی و عترتی اهل بیتی، ثم أخذ بید علی فقال هذا علی مع القرآن، و القرآن مع علی لا یفترقان حتی یردا علی الحوض، فأسألکم ما تخلفونی فیهما؛ (2) ای مردم! آگاه باشید که من در میان شما دو چیز باقی میگذارم، یکی کتاب پروردگارم قرآن شریف و دیگری عترتم که خاندانم هستند.

آنگاه دست «علی» را گرفت و فرمود: این «علی» است که با قرآن است و قرآن با اوست، و این دو از هم جدا نخواهند شد تا در کنار حوض بر من وارد شوند، و

ص: 641


1- مستند فاطمة الزهرا علیها السلام ، ص 223.
2- ینابیع المودة، چاپ شریف الرضی، ص 44.

من از شما می پرسم که پس از من با آن دو چگونه رفتار کردید.

و از پیامبر صلی الله علیه و آله است که فرمود: «هنگامی که خدا آدم را آفرید، انوار مقدسه محمد، علی، فاطمه، حسن و حسین (صلوات الله علیهم) را به او نمایاند، آن گاه به او وحی فرمود که: اینان پنج شخصیت وارسته ای هستند که من پنج نام از نام های خویش را برای آنان برگرفتم، من «محمود» هستم، و این بنده برگزیده ام «محمد»، من «عالی» هستم، و این بنده بزرگوارم «علی»، من «فاطر» هستم، و این دختر شایسته پیامبرم «فاطمه»، من «احسان» هستم، واین بنده شایسته ام «حسن»، من «محسن» هستم، و این بنده گران قدرم «حسین» است، هان ای آدم! هرگاه از من حاجتی خواستی، به این پنج نور مقدس توسل جو، و آنها را واسطه قرار بده.

سپس پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ما خاندان رسالت، کشتی نجات هستیم، هرکس به ما نزدیک شود از بدبختی دنیا و آخرت نجات یابد، و هرکس از ما دوری کند، نابود و بدبخت گردد، از این رو هر کس از خدا حاجتی دارد می تواند به ما خاندان توسل جوید و ما را وسیله و واسطه قرار دهد. (1)

گرنگاهی به ما کند زهرا * دردها را دوا کند زهرا

بردل جان ما صفا بخشد * گر نگاهی به ما کند زهرا

چه شود گرز رحمت و لطفش * حاجتی ما روا کند زهرا

یا فاطمة الزهراء یا بنت محمد یا قرة عین الرسول یا سیدتنا و مولاتنا انا توجهنا بک إلی الله و توسلنا بک إلی الله واستشفعنا بک إلی الله و قدمناک بین یدی حاجاتنا یا وجیهة عند الله اشفعی لنا عند الله

ص: 642


1- فرائد السمطین، ج 1، ص 36.

دومین امام معصوم حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام

اشاره

نام مبارک آن حضرت: حسن.

لقب مشهور: مجتبی.

کنیه مشهور: ابا محمد.

پدر بزرگوار: امیر المؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام.

مادر گرامی: فاطمه زهرا علیها السلام.

تاریخ ولادت: پانزدهم ماه رمضان سال سوم هجری .

تاریخ شهادت: بیست و هشتم ماه صفر سال پنجاهم هجری و به قولی هفتم ماه صفر و به قولی آخر ماه صفر.

مدت عمر مبارک: [بنابر مشهور] چهل وهفت سال.

مدت امامت: ده سال.

محل شهادت: مدینه منوره

محل دفن: قبرستان بقیع

نام گذاری امام مجتبی علیه السلام

از امام سجاد علیه السلام است که فرمود: چون امام حسن علیه السلام متولد شد حضرت زهرا علیها السلام به امیر المؤمنین علیه السلام گفت : او را نام گذاری کن، فرمود: من بر پیامبر صلی الله علیه و آله سبقت نمی گیرم، پس او را در جامه ای زرد رنگ پیچید و خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله آورد، آن حضرت فرمود: مگر شما را نهی نکردم که او را در جامه زرد نپیچید؟ پس جامه

ص: 643

را عوض کرد و در جامه ای سفید پیچیدند، رسول خدا صلی الله علیه و آله در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت و از امیرالمؤمنین پرسید نام او را گذاشته ای؟ عرض کرد، در نام گذاری بر شما سبقت نخواهم گرفت، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: من نیز بر پروردگارم سبقت نمی گیرم، پس حق تعالی به جبرئیل امر کرد به سوی زمین نازل شود و سلام او را به پیامبر صلی الله علیه و آله برساند و ولادت فرزندش را تبریک گوید و بگوید علی نسبت به تو به منزله هارون است به موسی. پس فرزندت را به نام پسر هارون نام گذاری کن، جبرئیل نازل شد و پیام الهی را به پیامبر صلی الله علیه و آله ابلاغ کرد و تبریک گفت، و گفت: این مولود را به اسم پسر هارون نام گذاری کن.

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: نام او چه بود؟ گفت: شبر، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: لغت من عربی است، جبرئیل گفت: او را حسن نام گذار، پس او را حسن نام نهاد و چون امام حسین علیه السلام متولد شد، همین مطلب تکرار گردید و جبرئیل گفت: نام پسر دیگر هارون شبیر بود، و شما نام این مولود را حسین بگذار. (1)

در روایت دیگر است که روز هفتم تولد امام حسین علیه السلام سر آن حضرت را تراشید و برایش قوچ فربه ای عقیقه کرد. و در روایت دیگر است که: امام حسن علیه السلام از سرتا تا سینه، و امام حسین علیه السلام از سینه تا قدم شبیه به پیامبر صلی الله علیه و آله بودند. (2)

نام نکویش حسن است * خلق گرامش حسن است

روح و روانش حسن است * او حسن اندر حسن است

محبت و علاقه شدید پیامبر صلی الله علیه و آله به حسنین علیهما السلام

اسامة بن زید گوید، شنیدم که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «حسن و حسین دو پسرم و دو

ص: 644


1- بحارالانوار ج 43 ص 238.
2- بحار الانوار ج 43 ص 241 (روایت تلخیص شد).

فرزند دخترم هستند، خدایا ! من آن دو را دوست دارم توهم آن دو را دوستداران آن دو را دوست بدار» «اللهم هذان ابنای و ابنا ابنتی اللهم إنی أحبهما فأحبهما و أحب من یحبهما» (1)

نیز ابوهریره گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله به سوی ما آمد و حسن و حسین را بر شانه های خود گذاشته بود، گاهی این و گاهی آن را می بوسید، چون به ما رسید فرمود: «کسی که این دو را دوست بدارد مرا دوست داشته و کسی که با آنها دشمنی کند با من دشمنی کرده است» «من أحبهما فقد أحبنی ومن أبغضهما فقد أبغضنی» (2)

همچنین ابوهریره گفت: هر وقت امام حسن علیه السلام را می بینم اشکم جاری می شود، چون روزی خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله بودم دیدم حسن علیه السلام دوان دوان آمد و در دامان پیامبر صلی الله علیه و آله نشست. آن حضرت دهان او را بوسید و گفت: خدایا ! من حسن را دوست می دارم، دوست او را نیز دوست می دارم . (و این جمله را سه بار فرمود). (3)

در روایت دیگر است که: روزی پیامبر صلی الله علیه و آله نماز می خواند حسنین علیهما السلام آمدند و بر پشت آن حضرت سوار شدند، چون سر از سجده برداشت آنها را با مهربانی و آرامی گرفت و بر زمین گذاشت که به سجده رفت دیگر بار سوار شدند. چون از نماز فارغ شد آنها را بر دامن خود نشاند و فرمود: «هر که مرا دوست دارد باید این دو فرزند مرا دوست بدارد» (4)

در روایت دیگر است که روزی پیامبر صلی الله علیه و آله بالای منبر بود، صدای گریه حسنین علیهما السلام را شنید، بی تابانه از منبر پایین آمد و رفت ایشان را ساکت کرد ر

برگشت و فرمود: «از صدای گریه ایشان چنان بی تاب شدم که گویا عقل از من

ص: 645


1- بحار الانوار ج 43 ص 266.
2- بحار الانوار ج 43 ص 264.
3- همان
4- همان ص 275.

برطرف شد» .

در روایت دیگر است که: وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله در سجده بود امام حسن می آمد و بر دوش آن حضرت سوار می شد، پیامبر صلی الله علیه و آله او را به آرامی بر زمین می گذاشت، بعد از نماز مردم عرض کردند: یا رسول الله صلی الله علیه و آله شما با این کودک طوری رفتار و مهربانی می کنی که با احدی چنین نمی کنی؟ فرمود: «این کودک ریحانه من است، همانا این فرزند من سید و بزرگوار است و امید می رود حق تعالی به برکت او دو گروه از مسلمانان را صلح دهد. (1)

نیز رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «فرزند ریحانه است و دو ریحانه من حسن و حسین علیهما السلام اند» «الولد ریحانة وریحانتای الحسن و الحسین» (2)

و فرمود: «حسن و حسین علیهما السلام دو سید جوانان اهل بهشتند» «الحسن و الحسین سیدا شباب أهل الجنة» (3)

مؤلف: روایات راجع به علاقه و محبت پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت به حسنین علیهما السلام بسیار است. علامه مجلسی رحمة الله در بحارالانوار ج 43 در ضمن حدود پنجاه صفحه از صفحه 262 تا ص 317، روایات مربوط به این موضوع را به نقل از شیعه و سنی آورده است، که معلوم می شود پیامبر صلی الله علیه و آله در مناسبتهای گوناگون - گاه در مسجد و در حال نماز و بعد از نماز، گاه بالای منبر و در حال بیان احکام، گاه در میان کوچه ها و گاهی در مجلس و خانه - محبت و علاقه خود را نسبت به حسنین علیهما السلام اظهار داشته و امر کرده که مردم نیز آنها را دوست بدارند، و در حقیقت مقام والای آن دو بزرگوار را گوشزد و حجت را بر همگان تمام کرده و حتی اعلان فرمود که

ص: 646


1- همان.
2- همان ص 264 ح 13 و275.
3- همان.

حسنین علیهما السلام دوامام واجب الاطاعه هستند، چه بامر امامت قیام کنند و چه بخاطر مصلحت و تقیه، از امر امامت و رهبری کناره گیری نمایند. «ألحسن و الحسین امامان قاما او قعدا» (1) و با این بیان روشن - که شیعه و سنی آنرا نقل کرده اند- حجت را بر همگان تمام کرد، که علاوه بر وجوب اطاعت از آن دو بزرگوار احدی نیز حق اعتراض به ایشان را ندارد، ولی با این همه سفارشات چه ها که نکردند؟ !!

جریان صلح امام حسن علیه السلام با معاویه

امام حسن مجتبی علیه السلام پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله در کنار پدر بزرگوارشان حضرت امیر علیه السلام بود و در جنگ جمل و صفین و نهروان همراه پدر حضور داشت و پس از شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام به نص و نصب شارع مقدس اسلام امامت امت را بر عهده داشت و پس از حدود شش ماه معاویه جنگی را بر آن حضرت تحمیل کرد و مسلمانان، آن جناب را تنها گذاشتند و اصحابش به معاویه پیوستند.

درباره صلح امام حسن علیه السلام سخنان و پرسشها و پاسخهای بسیار مطرح و رد و بدل شده است و افرادی هم از خود حضرت سؤال کرده و پاسخ آن حضرت را شنیده اند.

شخصی به نام «ابوسعید» به امام حسن مجتبی علیه السلام عرض کرد: ای پسر رسول خدا صلی الله علیه و آله چرا با معاویه صلح کردی، وحال آن که شما بر حق بودی و معاویه گمراه و سرکش بود؟

آن جناب فرمود: ای ابا سعید! آیا من حجت خدا بر خلق خدا نیستم؟

ابوسعید گفت: چرا.

آن حضرت فرموده: آیا من آن شخصی نیستم که رسول خدا صلی الله علیه و آله در باره من و

ص: 647


1- بحارالاوارج 44 ص 2 به بعد.

برادرم فرمود: «ألحسن و الحسین امامان قاما أو قعدا» حسن و حسین دوامامند، خواه قیام کنند، و خواه قعود؟ ابوسعید گفت: چرا.

امام حسن علیه السلام فرمود: پس من امام و رهبرم، خواه قیام کنم، و با دشمن بجنگم، و خواه با دشمن مصالحه و با او کنارآیم.

ابوسعید گفت: سبب مصالحه شما با معاویه چه بود؟

امام علیه السلام فرمود: ای ابوسعید! سبب مصالحه من با معاویه، همان سبب مصالحه پیامبر صلی الله علیه و آله با بنی ضمرة، و بنی اشجع و با اهل مکه، در حدیبیه است، آنانی که پیامبر صلی الله علیه و آله با ایشان صلح کرد، به صریح قرآن کافر بودند، و معاویه و اصحابش به تأویل قرآن کافرند. (1)

در روایت دیگر است که: یک نفر از بستگان نزدیک امام علیه السلام گفت: چه چیز سبب شد که در خلافت و حکومت معاویه را به حال خود واگذاشتی؟ [آن جناب در پاسخ فرمود: به همان سبب که پدرم امیرالمؤمنین علی علیه السلام از روز نخست چنین کرد. (2)

نیز بعد از آنکه صلح برقرار شد، امام حسن علیه السلام کوفه را به مقصد مدینه ترک کرد، در این موقع گروهی از خوارج که حدود پانصد نفر به حساب می آمدند و از جنگ با حضرت امیر علیه السلام کناره گیری کرده بودند، گفتند اکنون که حکومت برای معاویه تثبیت شد باید با او بجنگیم و در نخیله کوفه اجتماع کردند، معاویه ضمن نامه ای از امام حسن علیه السلام خواست که پیش از رفتن به مدینه با این گروه جنگ کند و آنها را دفع نماید، نامه معاویه در قادسیه به امام رسید، آن حضرت برنگشت و در پاسخ معاویه چنین نوشت: «لو آثرت أن أقاتل أحدا من أهل القبلة لبدأت بقتالک

ص: 648


1- بحارالانوار، ج 44، ص 1، ح 2.
2- الدمعة الساکبة، ج 3، ص271 .

فإنی ترکتک لصلاح الأمة و حقن دمائها» (1) «اگر بنا باشد با کسی از اهل قبله جنگ کنم، حتما اول با تو جنگ می کردم ولی بطور یقین جنگ با تو را ترک کرده و تو را واگذاشتم بخاطر مصالح امت و حفظ و حرمت خون مسلمانان»

یعنی ای معاویه اگر بنا باشد من با کسی که ادعای مسلمانی و از اهل قبله بودن می کند بجنگم، ابتدا باید با تو که از همه مدعیان دروغین، فاسدتری بجنگم، اما بخاطر مصلحت امت و حفظ و حرمت خون مسلمانها تو را واگذاشته رهایت کردم.

البته پاسخ خود امام علیه السلام جای هیچ گونه شبهه و چون و چرا را باقی نمی گذارد، در عین حال این حقیر بی بضاعت مناسب دیدم در این رابطه مختصر بررسی و توضیحی ارائه دهم، تا جای هر نوع بهانه ای را از معاندان بگیرد.

راه تشخیص مصلح و مفسد

انسان اگر بخواهد مصلح و مفسد وصالح وفاسد را بشناسد، اگر بخواهد حق و باطل را شناسایی کند، اگر بخواهد دین خواه را از دنیا خواه تمیز دهد، و حقانیت دو گروه متخاصم را معرفی کند. لازم است به تاریخ مراجعه کند، و شاید علت این که بخش زیادی از قرآن به تاریخ انبیا و اقوام و ملل، و حتی افراد زن و مرد پرداخته است، همین علت باشد؛ زیرا انسان با مراجعه به تاریخ، رهبران صالح ومصلح، و خیرخواه را شناسایی، و رهبران فاسد و مفسد و دنیا خواه و ریاست طلب را نیز شناسایی می کند.

آثار و فرزندان و همراهان، و نزدیکان اشخاص، با مراجعه به تاریخ روشن و در پرتو آن افراد شناخته می شوند.

ص: 649


1- کامل ابن اثیر، ج 3، ص 205؛ کشف الغمة ج 2، ص 192.

توجه به تاریخ زندگی امام حسن علیه السلام و اصحاب و همراهان آن حضرت، و با توجه به زندگی معاویه واصحاب وهمراهان او، رمز صلح و کنار آمدن امام علیه السلام را با معاویه آشکار می سازد.

هم چنین با مراجعه به تاریخ و با شناخت هدف پیامبر صلی الله علیه و آله رمز سازش آن حضرت را با مشرکان مکه، در طول سیزده سال، روشن می کند و با این که اصحابی شجاع . مثل امیر المؤمنین علیه السلام و حضرت حمزه و.... در کنارش بودند، در عین حال همه مشکلات را تحمل فرمود، و حتی به احدی از مشرکان پرخاش نکرد.

با مراجعه به تاریخ و شناسایی روحیه، هدف واخلاق حضرت امیر علیه السلام رمز سکوت و خانه نشینی آن حضرت را در طول بیست و چهار سال، می توان به دست آورد.

آری، وضع مکه، و مردم آن سرزمین، و هدفی که پیامبر صلی الله علیه و آله تعقیب می کرد، هرگز اجازه مقابله به مثل و درگیری را نمی داد.

وضع مدینه بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله و جنگ های پیشین امیرالمؤمنین علیه السلام و حقد وکینه افرادی که چندین نفر از وابستگانشان به دست حضرت امیرعلیه السلام کشته شده، و به هلاکت رسیده بودند، ایجاب نمی کرد که آن جناب حتی در مقام دفاع از همسر و حق همسرش دست به شمشیر بزند.

خلاصه با مراجعه به تاریخ صحیح، می توان داوری کرد، و صواب یا خطای راهی را که رفته اند تشخیص داد.

آری، حسن و حسین علیهما السلام که به فرموده رسول خدا صلی الله علیه و آله دو امام و دو سید جوانان اهل بهشتند، راهی نرفتند جز بر طبق قرآن وسنت پیامبر صلی الله علیه و آله، و کاری نکردند جز به مصلحت اسلام و مسلمانان، با دشمن کنار نیامدند و یا جنگ نکردند مگر به قصد اقامه حق و از بین بردن باطل.

صلح امام حسن علیه السلام و جنگ امام حسین علیه السلام هردو از یک سرچشمه جوشیده، وآن مصلحت دین و حفظ اسلام بود.

ص: 650

در سیره اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله ، ودرسیاست آن بزرگواران، مکر، خدعه، فریب، زر و زور و تزویر وجود نداشت، زیرا در حکومت دینی، این امور محکوم و غیر قابل قبول است.

در حکومت دینی دورویی، نفاق، جور و ستم، معنا ندارد. بلکه اساس حکومت دینی، امانت، صداقت، عدالت، فضائل و بزرگمنشی است.

مظهر کامل حکومت دینی، همان است که امیرالمؤمنین علیه السلام در دوره حکومتش ارائه فرمود، آن گاه که کفش خویش را وصله می زد و می فرمود: حکومت در نظر من از این کفش بی ارزش، بی ارزش تر است، مگر حقی را برپا دارم یا باطلی را نابود سازم.

در مقابل حکومت دنیاطلبان و ریاست خواهان، که همه چیز را فدای جاه و مقام خود می کنند و تنها خود و اطرافیان خود را می نگرند.

معاویه در مقابل امام حسن علیه السلام قرار داشت، معاویه مجسمه مکروفریب بود، او برای ریاست به هر چیزی دست می زد. او با امام حسن علیه السلام عقد مصالحت و متارکه جنگ بست و در عقدنامه شرایطی را پذیرفت، ولی بلافاصله همه را نادیده گرفت و در حضور مردم گفت: من جنگ نکردم که شما نماز بخوانید، روزه بگیرید و حج بروید، بلکه جنگ کردم تا بر شما حکومت کنم.

معاویه با فرستادن هدایا و تطمیع و تهدید و در نهایت با کشتن به وسیله زهر، کار خود را پیش برد. صدها مرد بزرگ را - مثل مالک اشتر، رشید و..... - به شهادت رساند.

پس از کشته شدن عثمان، خون او را بر گردن حضرت امیر علیه السلام نهاد، و پیراهن خون آلود عثمان را با انگشتان زن عثمان که هنگام کشته شدن عثمان قطع شده بود، در مسجد شام بر منبر آویخت و مردم را بر علیه امیرالمؤمنین علیه السلام شوراند، و به اسم خونخواهی عثمان، جنگ صفین را به راه انداخت.

آری، امام حسن علیه السلام با چنین انسان فریبکاری مواجه بود.

ص: 651

در مدینه با یک نفر از اهل تسنن، که شخص فهمیده و با انصافی بود، آشنا شدم و در سفرهای مکرر، کتاب های متعددی برایش بردم، از آن جمله مفاتیح الجنان معرب را به او دادم، پس از مدتی، از دعاهای آن بسیار تعریف وستایش کرد، ولی از روی تعجب گفت: این لعن بر معاویه در کتاب مفاتیح الجنان . در زیارت عاشورا - چیست ؟

گفتم: اگر آن چه ما در باره معاویه می دانیم شما هم می دانستی، تعجب نمی کردی، او سکوت کرد، چون می دانست اینجانب حرف بی حساب نمی زنم.

در سفر بعد، فتوکپی چند صفحه از الغدیر که در باره اعمال معاویه، از کتب معتبر اهل تسنن است، برایش بردم.

پس از چند روز گفتم مطالعه کردی ؟ گفت: آری و نمی توان انکار کرد، گفتم: پس به حقانیت آن چه در مفاتیح الجنان نوشته است اعتراف کردی و جا دارد از این پس به آن عمل کنی یعنی توهم معاویه را لعن کن] . لبخند زد و حرفی نزد.

در این جا به طور خلاصه مقدمات جنگ امام حسن علیه السلام با معاویه و سرانجام مصالحه آن حضرت را می آوریم.

نصایح امام حسن علیه السلام به معاویه

پس از آن که امام حسن علیه السلام از دفن پدر بزرگوارش برگشت، در مسجد کوفه، در جمع مردم خطبه خواند و مردم با آن حضرت بیعت کردند و متعهد شدند از آن حضرت اطاعت کنند، و هر چه را او صلاح دانست بپذیرند و بدون چون و چرا پشت سرش حرکت کنند.

معاویه در شام از بیعت مردم با امام حسن علیه السلام آگاه شد، و بر آن شد که با هر حیله و نیرنگی که شده، امام علیه السلام را از خلافت برکنار کند، و خود علاوه بر شام، بر سایر کشورهای اسلامی نیز حکومت کند.

ص: 652

با این قصد شروع کرد اصحاب امام حسن علیه السلام را با پول و وعده و تهدید به طرف خود متمایل کند. یکی از آن افراد زیاد بن ابیه بود، زیاد مردی سابقه دار، کاردان و بسیار جسوروبی باک وازکارگزاران حضرت امیر علیه السلام بود و امام حسن علیه السلام نیز او را ابقا کرد.

معاویه از ابن زیاد خائف و هراس داشت، و برای او نامه نوشت و پس از وعده و تهدید ضمنی خواست که از مردم برای او بیعت بگیرد.

زیاد بن ابیه، امام حسن علیه السلام را رها کرد و راهی شام شد، معاویه زیاد را به پدرش ابوسفیان ملحق کرد و گفت: پدرم با مادرت زنا کرده و تو برادر من هستی و جویره خواهر معاویه بدون چادر، در حالی که موی سرش را روی شانه هایش ریخته بود نزد زیاد آمد وگفت تو برادر و محرم من هستی، و پدرم ابوسفیان این مطلب را به من خبر داد و سرانجام معاویه، زیاد را به عنوان برادر خود معرفی کرد، با آن که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «الولد للفراش وللعاهر الحجرا؛ فرزند منتسب به صاحب فراش و صاحب خانه است، وزانی بهره ای جز سنگ ندارد.

معاویه همچنان سران لشکر امام حسن علیه السلام را فریب داد، و آنان را یکی پس از دیگری از امام علیه السلام جدا ساخت.

از سویی، دو نفر جاسوس به کوفه و بصره فرستاد تا وضع مردم را به او گزارش کنند.

پس از کشف این اعمال، امام حسن علیه السلام، نامه ای به معاویه نوشت و او را از رفتار ناپسندش تقبیح کرد.

معاویه پاسخ نامه امام علیه السلام را نوشت و به آن حضرت وانمود کرد که شما حریف من نخواهی شد، و در جایی که پدرت علی علیه السلام با آن همه خصوصیات وامتیازات از عهده من برنیامد، تو بطریق اولی نمی توانی.

مجددا امام علیه السلام نامه ای نصیحت آمیز و خیرخواهانه برای او نوشت.

ص: 653

معاویه باز پاسخ های نابخردانه داد و از نصایح امام علیه السلام بهره نبرد و بیدار نگشت.

نامه سوم و چهارم نیز بین امام علیه السلام و معاویه رد و بدل شد، و معاویه همچنان بر طبل ریاست طلبی و حکومت خواهی و جنگ طلبی کوبید و نصایح خیرخواهانه امام معصوم و مهربان را نپذیرفت.

چشم باز وگوش بازو این عمی * حیرتم از چشم بندی خدا

امام علیه السلام مهیای جنگ شد

معاویه در آخرین نامه اش، از امام حسن علیه السلام خواست که با وی بیعت کند و تحت فرمان او درآید.

دراین موقع بود که امام علیه السلام دستور داد مسلمانان در مسجد جمع شدند و ضمن حمد و ثنای الهی، آنان را به جهاد دعوت فرمود و اعلان کرد هرکس آماده جهاد است به نخیله (خارج شهر کوفه) کوچ کند که لشکرگاه آن مکان است، و خود حضرت به جانب نخیله حرکت کرد.

پس از اجتماع لشکر در نخیله، از آن جا به جانب دیر عبدالرحمن حرکت کردند و در آنجا فرود آمدند و سه روز توقف کردند تا بقیه لشکر ملحق شدند.

روز سوم شمارلشکر. اعم از سواره و پیاده - به چهل هزار نفر رسید.

امام علیه السلام پسر عمویش عبیدالله بن عباس را طلبید و به او فرمود: ای پسر عمو! تو را با دوازده هزار نفر از شجاعان لشکر می فرستم، هنگامی که با لشکر معاویه روبرو شدید، راه را بر آنان ببندید و از آمدنشان جلوگیری کنید، اما وارد جنگ نشوید تا ما از پشت سر برسیم، مگر آن که آنان اقدام به جنگ کنند. وقیس بن عباده و سعید بن قیس . که هردو از دلاوران معروف بودند. همراه تو باشند و در هر امری که خواستی انجام دهی با آنان مشورت کن، و چنانچه با معاویه وارد جنگ شدی، اگر برای تو حادثه ای رخ داد قیس بن سعد فرمانده لشکر باشد، و چنانچه برای قیس حادثه ای

ص: 654

رخ داد، سعید فرمانده باشد.

عبیدالله بن عباس با سپاه دوازده هزار نفری حرکت کرد تا به سپاه معاویه رسیدند و راه را بر آنان بستند. (1)

آغاز جنگ و خیانت به امام حسن علیه السلام

دو لشکر در برابر هم صف کشیدند، معاویه تلاش کرد در اول جنگ لشکر امام حسن علیه السلام را فراری دهد و به جانب کوفه پیش روی کند، ولی با مقاومت لشکر امام علیه السلام روبرو شد و تا شب هنگام لشکر امام علیه السلام به فرماندهی عبیدالله بن عباس با جنگی سخت، لشکر معاویه را عقب راند و از دو لشکر عده ای کشته شدند و تاریکی شب میدان نبرد را فرا گرفت و دو لشکر به پایگاه های خود بازگشتند.

همان شب معاویه نامه ای به عبیدالله بن عباس فرمانده لشکر امام نوشت، به این مضمون:

حسن بن علی در باره صلح به من نامه نوشته و خلافت را به من واگذار کرده است و چنانچه تو هم اکنون به نزد من آیی یک میلیون درهم به تو می بخشم، نیمی از آن را نقد و نیمی را وقتی به کوفه وارد شدم می پردازم.

عبیدالله همان شب از تاریکی استفاده کرد و به معاویه پیوست و نیمی از دراهم را دریافت کرد و برای ابد نام ننگینی را برای خود بجای گذاشت.

هر چند معاویه به امام حسن علیه السلام دروغ نسبت داده و به عبیدالله نوشت حسن بن علی علیه السلام نامه صلح برای من فرستاد، اما عبیدالله بسیار پستی و نامردی کرد و بلافاصله بیعت خود را با امام علیه السلام شکست، و حتی دستور امام علیه السلام را که فرموده بود: هر کاری پیش آمد با قیس بن سعد وسعید بن قیس مشورت کن، اما او حتی به آنان

ص: 655


1- بحارالانوار، ج 44، ص 51.

هم اطلاع نداد و نامردی خود را ثابت کرد.

شب پایان یافت و اذان نماز صبح گفته شد، و لشکر امام علیه السلام برای نماز صبح صف بستند و در انتظار عبیدالله بن عباس چشم به خیمه او دوخته که بیرون آید و با امامت او نمازگزارند، ولی از وی خبری نشد و هرچه جستجو کردند او را نیافتند و پی بردند که به معاویه پیوسته است.

قیس بن سعد که دومین فرمانده بود با لشکر نماز را برگزار کردند و پس از نماز خطبه ای خواند و عبیدالله بن عباس را ترسو و بی وفا برشمرد و از پدرش عباس یاد کرد که روزی در جنگ بدر در لشکر ابوسفیان بود و اسیر شد و سرانجام با فدیه آزاد گشت ... (1)

خلاصه، بعد از تقبیح عبیدالله ، لشکر را مهیای جنگ کرد و لشکر به صف شده در مقابل لشکر معاویه قرارگرفتند.

از آن سو، معاویه بسر بن ارطات را با بیست هزار جنگجو به مقابله با لشکر امام علیه السلام فرمان داد.

بسر بن ارطات در برابر لشکر امام حسن علیه السلام ایستاد و فریاد کشید که ای سپاه عراق، ای لشکر حسن بن علی، برای چه می جنگید، این فرمانده شما عبیدالله بن عباس با معاویه بیعت کرده و امام شما نیز نامه صلح برای معاویه فرستاده است، پس چرا شما خود را به کشتن می دهید.

قیس بن سعد روی به لشکرش کرد و گفت: می دانید معاویه مرد ضلالت و گمراهی است، می خواهید با او بیعت کنید یا می جنگید ؟ لشکر یک صدا گفتند می جنگیم.

قیس می دانست که بسر بن ارطات در باره نامه صلح امام حسن علیه السلام معابر دروغ

ص: 656


1- بحارالانوار، ج 44، ص 51.

می گوید، و می دانست این شایعه برای تضعیف روحیه سپاه است، لذا با جمله بالا لشکر را مصمم بر نبرد کرد و به لشکر معاویه حمله کردند و سرانجام لشکر معاویه عقب نشینی کردند.

معاویه از فرماندهی قیس و مدیریت او باخبر شد و سخت نگران گردید، و برای او نامه نوشت و هر قدر او را به مال و جاه و مقام وعده داد، قیس تسلیم نشد، و جواب داد که: به خدا سوگند هرگز مرا نخواهی دید مگر آنگاه که میان من و تو نیزه باشد.

معاویه باز نامه نوشت، ولی قیس مردی غیور و بسیار ثابت قدم بود و پاسخ رد به معاویه داد.

معاویه از قیس مأیوس شد ولی نامه به سران لشکر او فرستاد و پشت کردن عبیدالله بن عباس به امام حسن علیه السلام و بیعت او را با خود دست آویز قرار داد و با وعده و پول آنان را به جانب خود کشاند.

از سویی امام حسن علیه السلام چهار هزار نفر را به شهر «الانبار» فرستاد که امنیت آن جا را حفظ کنند، معاویه به فرمانده آنان نیز نامه نوشت و پی در پی فرماندهان سپاه امام حسن علیه السلام به معاویه پیوستند. و از سویی برخی از خوارج مسلکان و گروهی از منافقان خائن که در لشکر امام علیه السلام بودند، مخفیانه به معاویه نوشتند که ما حاضریم حسن بن علی را تحویل دهیم.

معاویه یک نفر را فرستاد تا حضرت را هنگام نماز ترور کند، ولی آسیبی به حضرت نرسید.

خبر پیوستن عبیدالله بن عباس و عده ای دیگر از فرماندهان و لشکریان امام علیه السلام به معاویه، در میان اطرافیان حضرت منتشر شد و معاویه نیز نامه های فرماندهان را که گریخته و به معاویه پیوسته بودند برای امام علیه السلام فرستاد و بی وفایی و پیمان شکنی جمع کثیری از لشکر آن حضرت آشکار شد.

ص: 657

امام علیه السلام به ساباط مدائن تشریف برد و در آن جا مردم را جمع کرد و خطبه ای خواند و با حاضران از بی وفایی و نفاق لشکرش سخن گفت و مجددا قصد و هدف خود را که همانا اقامه حق و پیاده کردن احکام اسلام است بیان داشت.

خطبه حضرت پایان نیافته بود که حاضران به یکدیگر نگاه کردند وگفتند: حسن بن علی علیه السلام می خواهد جنگ با معاویه را ترک کند، گروهی از آنان برخاستند و گفتند: [العیاذ بالله] کفر والله الرجل؛ به خدا قسم این مرد کافر شد. و بر حضرت شوریدند، و خیمه حضرت را غارت کردند، حتی سجاد علیه السلام آن جناب را از زیر پایش کشیدند، عبای حضرت را از دوشش کشیدند و بردند. امام علیه السلام از سوار شد و با چند نفر از اهل بیت خود و شیعیانش به سوی مدائن حرکت کرد. (1)

هنگامی که در تاریکی شب از ساباط عبور می کرد، مرد پست و خبیثی از کمین درآمد و گفت: ای حسن علیه السلام ! کافر شدی، همان گونه که پدرت کافر شد، و با خنجر، بر ران مبارک حضرت زد و آن بزرگوار از شدت درد بی تاب شد و دست به گردن آن مرد ملعون افکند و بر زمین افتاد. اطرافیان حضرت آن مرد ملعون ظالم را کشتند و حضرت را بر تختی گذاشتند و به مدائن، به خانه سعد بن مسعود ثقفی بردند. (2)

این سعد، عموی مختار است و قبلا از طرف حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام استاندار مدائن بود. مختار که از حوادث اطلاع داشت نزد عمویش آمد و گفت: حسن علیه السلام را تحویل معاویه دهیم، شاید معاویه ولایت عراق را به ما دهد.

سعد گفت: وای بر تو، خدا قبیح کند روی توو رأی تو را. من از جانب اور قبلا از جانب پدر او والی و استاندار بودم، اکنون حق نعمت ایشان را فراموش کنم؟!

در هر حال بی وفایی اصحاب آن حضرت به مرتبه ای رسید که اکثر رؤسای

ص: 658


1- بحارالانوار، ج 44، ص 47.
2- بحارالانوار، ج 44، ص 47.

لشکرش به معاویه نوشتند که ما مطیع و فرمانبر تو هستیم و هر چه زودتر به عراق بیا، هنگامی که نزدیک شدی، حسن علیه السلام را تسلیم تو می کنیم.

این خبرها به امام علیه السلام می رسید، و نامه قیس بن سعد که با عبیدالله بن عباس به جنگ معاویه رفته بود، به آن امام مظلوم علیه السلام رسید، و خیانت و بی وفایی لشکر را به اطلاع حضرت رساند و بر همه مسلمانان روشن شد که لشکر امام علیه السلام طریق نفاق پیش گرفته اند و عده کمی مؤمن و ثابت قدم هستند.

معاویه نیز از حوادث ساباط ومدائن و رفتار اطرافیان و اصحاب امام حسن علیه السلام اطلاع پیدا کرد و مرتب توسط جاسوسان خود، از جزئیات آگاهی حاصل می کرد.

معاویه موقعیت را مناسب دید و نامه های منافقان را که به او نوشته بودند، با نامه خود به نزد حضرت فرستاد و در نامه نوشت که اصحاب توبا پدرت موافقت و همراهی نکردند، با تو نیز موافقت نخواهند کرد، این نامه های آنان را برای تو فرستادم.

امام حسن علیه السلام وقتی آن نامه ها را ملاحظه فرمود، نشان می داد که معاویه از جنگ صرف نظر کرده و خواهان صلح است.

در عین حال، برای گروهی از اصحابش که مانده بودند خطبه خواند و فرمود:

معاویه به وعده های خود پای بند نخواهد بود و چنانچه به قدرت و سلطنت برسد، بر هیچ کس رحم نمی کند و شما را ذلیل می کند، و در حکومت او روز خوش نخواهید دید و گویا می بینم فرزندانتان بر در خانه های فرزندان آنان ایستاده باشند و غذا طلب کنند، به خدا سوگند اگر یاوری داشتم، با معاویه کنار نمی آمدم ... [تا آن که فرمود: أف بر شما ای بندگان دنیا، به زودی وبال اعمال خود را خواهید دید... (1)

ولی اصحاب آن حضرت جواب مثبت ندادند.

ص: 659


1- بحارالانوار، ج 44، ص 32.

آری، درآن اوضاع و احوال که آن امام مظلوم از اصحابش مأیوس گردید و معلوم شد که حاضر به جنگ نیستند، معاویه نیز خواهان جنگ نیست، لذا صلاح دین و دنیای مسلمانان را در آن دید که جنگ با معاویه را متوقف کند و خواه ناخواه تن به صلح و کنارآمدن دهد، همانگونه که پیامبر صلی الله علیه و آله در حدیبیه، از جنگ با کفار صرف نظر کرد و به صلح با آنان رضایت داد.

پاسخ امام علیه السلام به نامه معاویه

امام علیه السلام با توجه به آنچه به طور خلاصه یادآوری شد، در پاسخ به معاویه نوشت:

من می خواستم حق را زنده کنم و باطل را نابود سازم، و کتاب خدا و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله را حاکم سازم، ولی مردم با من موافقت نکردند، اکنون با چند شرط جنگ با تو را متوقف کرده و رضایت به صلح می دهم، هر چند می دانم به آن شرطها وفا نخواهی کرد، ولی به پادشاهی و سلطنت دل خوش نکن و بدان به زودی پشیمان خواهی شد، همان گونه که دیگر غاصبان خلافت پشیمان شدند، و پشیمانی برای آنان سودی نبخشید.

پس از آن پسر عموی خود، عبدالله بن الحارث را نزد معاویه فرستاد که از وی عهد و پیمان بگیرد و نامه صلح را بنویسد. و سرانجام نامه صلح اینگونه نوشته شد:

بسم الله الرحمن الرحیم. حسن بن علی بن ابی طالب علیه السلام با معاویة بن ابوسفیان صلح کرد که متعرض او نگردد به شرط آن که:

1. او را امیرالمؤمنین نخواند.

2- به کتاب خدا و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله عمل کند.

3. بعد از خود احدی را برای حکومت و جانشینی خود تعیین نکند.

4. مسلمانان در هر جای کشورهای اسلامی باشند از شام، عراق، حجاز، یمن و

ص: 660

غیر اینها، از شر او در امان باشند.

5 - اصحاب علی بن ابی طالب علیه السلام، و شیعیان او از تعرض و آزار معاویه در امان باشند.

6. بر حسن بن علی و برادرش حسین علیهما السلام وسایر اهل بیت و خویشان رسول خدا صلی الله علیه و آله مکرو حیله ای نیندیشد و در آشکار و پنهان ضرری به آنان نرساند.

7. در قنوت نماز به امیر المؤمنین علی علیه السلام ناسزا نگوید.

پس از نوشته شدن صلح نامه، معاویه متوجه کوفه شد و روز جمعه وارد نخیله گردید، و برای مردم خطبه خواند و در پایان خطبه گفت: «جنگ من با شما برای نماز، یا روزه، و زکات نبود، بلکه برای حکومت بر شما بود، وشرط هایی که در صلح نامه با حسن بن علی کرده ام همه در زیر پای من است و به هیچ یک از آنان وفا نخواهم کرد»، پس از آن داخل کوفه شد و بعد از چند روز به مسجد آمد و از امام حسن علیه السلام خواست خطبه بخواند و به حاکمیت معاویه اعتراف کند. (1)

امام علیه السلام منبر رفت و پس از حمد وثنای الهی، و درود بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله چنین فرمود:

ایها الناس! بدانید که بهترین زیرکی ها تقوا و پرهیزکاری است و بدترین حماقت ها، فجور و معصیت الهی است، ایها الناس! اگر در زیر این آسمان بگردید مردی که جدش رسول خدا صلی الله علیه و آله باشد نخواهید یافت بجز من و برادرم حسین علیه السلام، خدا شما را به محمد صلی الله علیه و آله هدایت کرد، شما از اهل بیت او دست برداشتید، به درستی که معاویه با من در امری که مخصوص من بود منازعه کرد ومن سزاوار آن بودم، چون یاوری نیافتم، برای صلاح امت و حفظ خون آنها، از آن دست برداشتم. (2)

بعد از سخنان امام حسن علیه السلام ، معاویه به منبر رفت و پس از خطبه به حضرت

ص: 661


1- بحارالانوار، ج 44، ص 2.
2- بحارالانوار، ج 44، ص 62.

امیر علیه السلام و امام حسن علیه السلام ناسزاگفت.

امام حسین علیه السلام برخاست که جواب او را بدهد، امام مجتبی علیه السلام دست برادرش را گرفت، و او را نشاند، و خود ایستاد و فرمود:

ای معاویه! ای کسی که علی علیه السلام را به زشتی یاد می کنی! و به او ناسزا می گویی، منم حسن علیه السلام و پدرم علی بن ابی طالب است، تو معاویه و پدرت صخر است . (صخر نام ابوسفیان است)، مادر من فاطمه علیها السلام است، مادر تو هند است، جد من رسول خدا صلی الله علیه و آله و جد تو حرب است، جده من خدیجه، و جده تو فتیله است، پس خدا لعنت کند هرکه از من و تو گمنام تر، حسبش پست تر، کفرش قدیم تر، نفاقش بیشتر، و حقش بر اسلام واهل اسلام کمتر باشد.

پس از این سخنان، تمام اهل مجلس با صدای بلند گفتند: آمین. (1)

موضع امام حسین علیه السلام در ماجرای صلح برادرش

ظاهرا حضرت سیدالشهدا علیه السلام در تمام ماجراها حاضر و ناظر بوده، و صلحی که صورت گرفت، همچون تیر زهرآلود بر قلب مبارکش جا گرفت، و حتی معاویه از آن حضرت خواست که بیعت کند، ولی امام حسن علیه السلام فرمود: ای معاویه! از حسین علیه السلام بیعت مخواه که او هرگز بیعت نمی کند تا کشته شود، و کشته نشود تا آن که اهل بیتش کشته شوند، و اهل بیتش کشته نشوند تا آن که اهل شام کشته شوند.

آری، آن حضرت هرگز با برادرش مخالفت نکرد، زیرا می دانست آن جناب امام واجب الاطاعه است، و جز بر طبق قرآن وسنت پیامبر صلی الله علیه و آله عمل نکرده و نمی کند، و جز بر پاداشتن حق وصلاح اسلام و مسلمانان مقصودی ندارد، اگر در مقام پیکار با دشمن برآید برای مصلحتی است، اگر از راه صلح و سازش وارد شود برای

ص: 662


1- بحارالانوار، ج 44، ص 49 . (ما و همه ی مومنان هم تا روز قیامت می گوییم: آمین ثم آمین).

مصلحتی است، همان گونه که جد بزرگوارش در حدیبیه عمل کرد. صلوات الله و سلامه علیهم.

از آن چه به طور خلاصه نقل شد، معلوم گردید که امام حسن علیه السلام در چه موقعیتی و با چه افرادی مواجه بود، وتحت چه شرایطی آن صلح ناجوانمردانه بر آن حضرت تحمیل شد، و معلوم گردید که مظلومیت آن امام معصوم کمتر از مظلومیت برادرش امام حسین علیه السلام نبود، به ویژه اگر ملاحظه شود که دوستان آن حضرت، از روی ناراحتی، چه قدرسخنان ناگوار به آن امام مظلوم گفتند و دشمنان و منافقان، از روی استهزا، چه اندازه زخم زبان و نیش نیشترگونه بر قلب مقدسش وارد ساختند. (1)

آنچه زخم زبان کند با مرد * زخم شمشیر جان ستان نکند

سخنان کمرشکن امام حسن علیه السلام در مجلس معاویه

ابن جوزی حنفی نقل کرده است که: «پس از آنکه صلح نامه به پایان رسید و حکومت معاویه تثبیت و استوار گردید، حسن بن علی علیه السلام مهیای رفتن به مدینه شد.» اطرافیان معاویه، مثل عمروعاص، ولید بن عتبه . برادر مادری عثمان که به جرم شرب خمر به دست علی علیه السلام شلاق خورده بود . و عتبه، و گروهی دیگر نزد معاویه جمع شدند و از وی خواستند حسن بن علی علیه السلام را به عنوان دیدار وزیارت دعوت کند تا قبل از رفتن به مدینه او را خجالت زده و شرمسار کنند.

معاویه آنها را از این عمل نهی کرد و گفت: من حسن علیه السلام را دعوت نمی کنم، زیرا او سخنورترین بنی هاشم است. آنها اصرار کردند تا اینکه معاویه فرستاد و آن حضرت را

ص: 663


1- طالبین، مفصل این ماجرا را به مقاتل الطالبین، ص 32 تا ص 50 و بحارالانوار، ج 44، ص 1 تا ص 30 و الدمعه الساکبة، ج 3، ص 258 تا ص 280 مراجعه کنند.

دعوت نمود، وقتی امام حسن علیه السلام حضور یافت، آن عده شروع کردند به علی علیه السلام توهین کردن و امام حسن علیه السلام ساکت نشست. پس از آن حسن علیه السلام شروع به سخن کرد و حمد و ثنای الهی به جا آورد و بر پیامبر صلی الله علیه و آله درود فرستاد و سپس خطاب به آن گروه فرمود:

همانا آن کسی که شما به او اشاره کردید و توهین نمودید، به دو قبله نماز خواند، و دوبار بیعت کرد، و آن زمانی بود که همه شما مشرک بودید، و به آنچه خدا بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل کرد کافر بودید، و حال اینکه او (علی علیه السلام) شهوتها را بر خود حرام کرد، و از بهره گیری لذتها خودداری نمود، تا آنکه خدا درباره او این آیه را نازل کرد: «ای کسانی که ایمان آورده اید! چیزهای پاکیزه را که خداوند برای

شما حلال کرده است، حرام نکنید. (1) «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُحَرِّمُوا طَيِّبَاتِ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَكُمْ » (مائده / 87).

سپس حضرت امام حسن علیه السلام معاویه را مخاطب قرار داد و فرمود:

و اما تو ای معاویه! از جمله کسانی هستی که پیامبر صلی الله علیه و آله در حقت گفت: بار پروردگارا! او را سیر مگردان، یا فرمود: خدا شکمت را سیر نکند، [ابن جوزی می گوید:] این روایت را که حسن بن علی نقل کرده که پیامبر صلی الله علیه و آله در حق معاویه گفت، مسلم در صحیح خود از ابن عباس نقل کرده است. [سپس ابن جوزی گوید: حسن علیه السلام خطاب به معاویه فرمود:] واین در حالی بود که امیرالمؤمنین علی علیه السلام شب را به صبح رساند تا جان رسول خدا صلی الله علیه و آله از شر مشرکان محفوظ ماند، و جانش را در شب هجرت فدای پیامبر صلی الله علیه و آله کرد، تا آن که خدا درباره اش این آیه را نازل کرد: «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ »؛ «و بعضی از مردم جان خود را به خاطر خشنودی خدا می فروشند»، و فرمود: «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا »؛ « سرپرست و ولی شما تنها خدا، و پیامبر صلی الله علیه و آله، و آنهایی هستند که ایمان

ص: 664


1- «إن الذی أشرتم إلیه قد صلی إلی القبلتین، وبایع البیعتین، و أنتم بالجمیع مشرکون، وبما أنزل الله علی نبیه کافرون، و إنه حرم علی نفسه الشهوات، و إمتنع من اللذات حتی أنزل الله فیه».

آورده اند» و مراد به «الذین آمنوا» در این آیه امیرالمؤمنین علیه السلام است، و پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ای علی تو نسبت به من مانند هارون نسبت به موسی هستی، وتوای علی در دنیا و آخرت برادر من هستی. (1) [سپس امام حسن خطاب به معاویه فرمود:] «و توای معاویه! پیامبر صلی الله علیه و آله در جنگ احزاب نگاه کرد، دید پدرت سوار شتر است و مردم را تشویق به جنگ بر علیه پیامبر صلی الله علیه و آله می کند، و برادرت افسار شتر را می کشید، و توشتر را می راندی، پس رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: لعنت خدا برسوار، و جلودار، و راننده شتر، و هیچ جا پدرت با پیامبر صلی الله علیه و آله روبرو نشد جز اینکه رسول خدا صلی الله علیه و آله او را لعنت کرد، و توهم همراه پدرت بودی، ای معاویه! تو در جنگ بدر، احد و خندق و همه جنگها با پیامبر صلی الله علیه و آله جنگ کردی، و گذشته از اینها، مسلمانان آگاهند و می دانند چه کسی نطفه تو را در رحم مادرت قرار داد.

[ابن جوزی نوشته است:] سپس امام حسن علیه السلام متوجه عمروعاص شد و به او گفت:

اما توای پسر نابغه ! پس پنج نفر از قریش هریک ادعا می کرد که تو پسر او هستی، و سرانجام لئیم ترین آنها که (عاص) است بر بقیه غلبه کرد، و تو در بستر مشترک متولد شدی، و این آیه در باره تو نازل شد این «إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ »؛ دشمن تو قطعا بریده شده و بی عقب است»، وتوای عمروعاص دشمن خدا و دشمن رسول خدا و دشمن مسلمانان بودی، و ضرر تو بر مسلمانان از هر

ص: 665


1- و أنت یا معاویة ممن قال رسول الله صلی الله علیه و آله فی حقه أللهم لا تشبعه، أو لا أشبع ألله بطنک أخرجه مسلم عن ابن عباس. و بات أمیرالمؤمنین یحرس رسول الله صلی الله علیه و آله من المشرکین و فداه بنفسه لیلة ألهجرة حتی أنزل الله فیه: «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ » (بقره/207) و وصفه ألله بالأءیمان فقال: «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا » (مائده /55) وألمراد به أمیرالمؤمنین علی علیه السلام، وقال رسول ألله صلی الله علیه و آله أنت منی بمنزلة هارون من موسی، و أنت أخی فی الدنیا والآخرة و أنت یا معاویة ، نظر ألنبی صلی الله علیه و آله إلیک یوم الأحزاب فرأی أباک علی جمل یحرض الناس علی قتاله و أخوک یقود ألجمل، وأنت تسوقه فقال لعن ألله ألراکب و ألقائد و ألسائق وما قابله أبوک فی مؤطن إلا ولعنه وکنت معه، ... وکنت یوم بدر، و أحد و الخندق، والمشاهد کلها تقاتل رسول الله صلی الله علیه و آله، وقد علمت ألمسلمین الذی ولدت علیه.

مشرکی بیشتر است. (1)

اما توای ولید! پس من تو را سرزنش نمی کنم، که چرا با امیرالمؤمنین دشمنی می کنی، زیرا آن حضرت پدرت را به بدترین وجه به قتل رساند، و تو را هم شلاق زد به خاطر این که شراب خوردی، و در حال مستی برای مسلمانان امامت کردی و نماز صبح را به جماعت خواندی... و خدا در قرآن تو را فاسق نامید، و امیرالمؤمنین علیه السلام را مؤمن، و فرمود: (افمن کان م اگمن کان فاسقا لا شؤون ... «آیا کسی که با ایمان باشد، همچون کسی است که فاسق است ؟! خیر، هرگز این دو برابر نیستند». (2)

واما توای عتبه ! پس تو را در توهین هایی که به امیرالمؤمنین علیه السلام کردی ملامت نمی کنم، زیرا آن حضرت در جنگ بدر پدرت را کشت، و درکشتن پسر عمویت شیبه نیز شرکت کرد، و توکه الآن در این مجلس جرأت پیدا کرده ای، و به پدر من علی علیه السلام زبان درازی می کنی چرا انکار نکردی و حرفی نزدی به آن کسی که او را در بستر همسرت یافتی در حالی که خوابش برده بود، و رسوایی آن به جایی رسید که نصربن حجاج این اشعار را در مذمتت سرود. (3)

ص: 666


1- ثم إلتفت إلی عمرو بن العاص و قال: أما أنت یا إبن ألنابغة فإدعاک خمسة من قریش غلب علیک ألأمهم و هو ألعاص، و ولدت علی فراش مشرک و فیک نزل «إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ » (سوره کوثر، آیه 3) و کنتعدو الله و عدو رسوله و المسلمین وکنت أضر علیهم من کل مشرک...
2- و أما أنت یا ولید فلا ألومک علی بعض أمیرالمؤمنین فإنه قتل أباک صبرا، وجلدک فی ألخمر لما صلیت بالمسلمین ألفجر سکرانا ... وسماک ألله فی کتابه فاسقا، و سمی أمیرالمؤمنین مؤمنا فی قوله «أَفَمَنْ كَانَ مُؤْمِنًا كَمَنْ كَانَ فَاسِقًا لَا يَسْتَوُونَ » (سوره سجده، آیه 18)...
3- و أما أنت یا عتبة فلا ألومک فی أمیرالمؤمنین فإنه قتل أباک یوم بدر، واشترک فی دم ابن عمک شیبة، و هلا أنکرت علی من غلب علی فراشک و وجدته نائما مع عرسک حتی قال فیک نضربن حجاج... نبئت عتبة هیأته عرسه * لصداقة الهذلی من الحیان القاه معها فی الفراش فلم یکن * فحلا و أمسک خشیة النسوان لاتعتبن یا عتب نفسک حبها * ان النساء حبائل الشیطان

سپس امام حسن علیه السلام اشعاری حاکی از بی غیرتی عتبه را که نصربن حجاج سروده بود خواند [که در پنج سطر بالا به ترجمه آنها اشاره کردیم.]

امام حسن علیه السلام پس از این سخنان لباسش را تکان داد و به پا خاست، معاویه روبه حاضران کرد و گفت: به شما گفتم حسن بن علی علیه السلام را دعوت نکنید، ولی گوش ندادید... [تا آخرکه ضمن سرودن اشعاری اظهار داشت همه ما را رسوا کرد. (1)]

ابن جوزی بعد از نقل این واقعه نوشته است: «تفسیر غریب هذه الواقعة» وشروع کرده است به بیان وشرح جمله هایی که امام حسن علیه السلام در باره معاویه و اطرافیانش فرموده که ما به جهت اختصار متعرض آنها نشدیم.

ضمنا، امام حسن علیه السلام در باره هر یک از آنها اشعاری خواند، که دیگران در مذمتشان سروده بودند که از آوردن آنها صرف نظر شد، طالبین به کتاب «تذکرة الخواص ابن جوزی حنفی» مراجعه کنند.

یادآوری: این مناظره در کتاب احتجاج طبرسی (ج 1، ص 401 تا 416) وبحارالانوار (ج 44، ص 70 تا 86) و سایر کتب مربوطه، مفصل نقل شده است. ولی این جانب آنرا از کتاب یک نفر محدث و دانشمند سنی حنفی که در سنه حدود 653 و 654 نوشته است آوردم تا از نوشته های آنان گوشه ای از سوابق دشمنان اهل بیت علیهم السلام روشن شود، و علت عداوت آنان نسبت به حضرت امیر علیه السلام و فرزندان معصومش معلوم گردد، و نیز پی به مظلومیت اهل بیت علیهم السلام ببریم که با چه مردمی و در چه جامعه ای به سر برده اند، و از همه با ارزش تر، شجاعت و شهامت حضرت امام حسن علیه السلام معلوم

ص: 667


1- ثم نفض ألحسن ثوبه وقام، فقال معاویة أمرتکم أمرا فلم تسمعوا وقلت لکم لاتبعثن إلی الحسن. تذکرة الخواص، ص 200 تا ص 202 و بحارالانوار، ج 44، ص 82.

گردد که در آن موقعیت، و در آن جمع، آن گونه سخن گفت و بی باکانه از پنهانی های آنها پرده برداشت. صلوات الله وسلامه علیه.

شهادت امام مجتبی علیه السلام

معاویة بن ابوسفیان می دانست که وجود امام حسن علیه السلام برای حکومت بنی امیه خطر دارد، لذا جعده، دختر اشعث، همسر امام را که پدر و برادرش در خدمت معاویه بودند، فریب داد تا امام علیه السلام را مسموم کند، و آن زن بی وفا چند مرتبه آن حضرت را مسموم کرد و سرانجام با سم سفارشی معاویه، حضرت را به شهادت رساند.

ازتاب رفت و طشت طلب کرد و ناله کرد * آن طشت را ز خون جگر باغ لاله کرد

خونی که خورد در همه عمر ازگلوبریخت * خود را تهی ز خون دل چند ساله کرد

در مظلومیت امام مجتبی علیه السلام همین بس که جسد مبارکش را در روز روشن، و در وطن خود و در کنار مرقد مطهر جدش رسول خدا صلی الله علیه و آٖله و در برابر چشم برادران و فرزندان و برادرزادگان و بزرگان فامیل و مردم شهر مدینه، تیرباران کردند و حرمت برای جدش و برای مادرش، برای خود و برادرانش برای مدینة الرسول ... قائل نشدند، و از هیچ یک از این امور شرم و حیا نکردند و حقد و کنیه های بدر و احد و غیر اینها را ظاهر ساختند، الا لعنة الله علی القوم الظالمین.

در روایت است که: مروان و همراهان وی از بنی امیه جمع شدند و آن زن را سوار کرده، و جنازه امام حسن علیه السلام را تیرباران کردند تا آنکه هفتاد تیر از جنازه آن حضرت بیرون آوردند. «ورموا بالنبال جنازته حتی سل منها سبعون نبلا». (1)

وشیخ مفید رحمة الله نقل کرده است که:

امام حسن علیه السلام به امام حسین علیه السلام فرمود: چون من از دنیا رفتم چشم مرا برهم

ص: 668


1- بحارالانوار، ج 44، ص 157 ومنتهی الآمال، شهادت حضرت مجتبی علیه السلام.

په، و غسلم بده وکفن کن و جنازه ام را به سوی قبر جدم رسول خدا صلی الله علیه و آٖله ببر تا با او وداع کنم، سپس جنازه ام را ببر نزد قبر جدهام فاطمه بنت اسد رضی الله عنها، و در آنجا دفنم کن. (1)

همچنین شیخ مفید رحمة الله نقل کرده است که ابن عباس به مروان گفت: «جنازه امام حسن علیه السلام را می بریم نزد جده اش فاطمه بنت اسد رضی الله تعالی عنها، و آنجا دفن می کنیم». (2)

ونقل کرده است که:

وقتی جنازه امام حسن علیه السلام را به سمت بقیع حرکت دادند و آتش فتنه خاموش شد، مروان نیز مشایعت کرد و تابوت امام حسن علیه السلام را بر دوش کشید، امام حسین علیه السلام فرمود که: آیا جنازه امام حسن علیه السلام را حمل می کنی و حال آن که به خدا قسم پیوسته در حال حیات برادرم، دل او را پر از خون کردی و پی در پی جرعه های غیظ به او می خورانیدی؟

مروان گفت: من این کارها را با کسی به جا آوردم که حلم و بردباری او با کوه ها معادل بود. (3)

وحلمه له المقام السامی * فی حلمه ضلت اولولأحلام

وصبره العظیم فی الهزائز * یکاد أن یلحق بالمعاجز

من حلمه أصابه من البلا * م لا تطیقه السماوات العلی

ص: 669


1- ثم ردنی إلی قبر جدتی فاطمة بنت اسد رضی الله عنها فادفنی هناک. ارشاد شیخ مفید، ج 2، ص 11.
2- همان، ص 12. مؤلف: از این دو نقل معلوم می شود قبری که در بقیع به نام قبر فاطمه علیها السلام است، قبر فاطمه بنت اسد است نه قبر فاطمه زهرا علیها السلام .
3- الارشاد، ج 2، ص 19.

بقیع و ارزش دفن درآن

از جمله مکان های بسیار با شرافت بقیع است که هرکس را در آن مکان مقدس دفن کنند چنانچه شرایط ایمان صحیح را دارا باشد، بدون حساب داخل بهشت می شود.

از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل است که فرمود: «خداوند متعال روز قیامت امر می کند اطراف قبرستان جون . که در مکه است . و قبرستان بقیع را بگیرند و آنان را در بهشت قراردهند». (1)

هم چنین از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل است که فرمود: «کسی که در مقبره ما (بقیع) دفن گردد از شفاعت من برخوردار خواهد شد». (2)

نیز نقل شده که یکی از روزها آن حضرت به بقیع آمد و فرمود: «در آخرت از این قبرستان هفتاد هزار نفر برانگیخته شده و بدون حساب به بهشت می روند در حالی که صورت های آنان مانند ماه شب چهارده می درخشد». (3)

اندوه پیامبر صلی الله علیه و آله بر مظلومیت امام حسن علیه السلام و سفارش به زیارت آن بزرگوار

شیخ صدوق رحمة الله نقل کرده است که: «روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله نشسته بود که حسن علیه السلام آمد، چون پیامبر صلی الله علیه و آله او را دید گریه کرد و فرمود:

ای فرزندم! بیا، بیا نزد من، و او را روی زانوی راستش نشاند و گفت: امام حسن علیه السلام که پسرم و فرزندم و پاره تنم ونور دیده ام و روشنی دلم و میوه قلبم است و اوسید جوانان اهل بهشت است و حجت خداست بر امت، امرش امر من است و

ص: 670


1- «إن الله تعالی یأمر یوم القیامة أن یؤخذ بأطراف الحجون و البقیع قیطرحان فی الجنة»، مستدرک الوسائل، ج 2، ص 308 و منتهی الآمال، تاریخ امام سجاد علیه السلام.
2- وفاء الوفاء سمهودی.
3- همان.

قولش قول من. هرکه پیروی اش کند از من است و هرکه نافرمانی اش کند از من نیست، و چون او را دیدم به یادم آمد آنچه از اهانت پس از من بیند و تا آنجا که با زهر ستم و عدوانش گشند. در اینجا فرشتگان هفت آسمان به مرگش بگریند و همه چیز تا پرنده هوا و ماهیان دریا بر او گریند. چشم کسی که بر او بگرید نابینا نباشد روزی که چشمها نابینایند و هرکه بر او محزون شود در روزی که دلها همه محزونند دلش محزون نباشد، و هر که در بقیع او را زیارت کند قدمش بر صراط بر جا ماند روزی که همه قدم ها بلغزند. (1)

عزیز فاطمه فرزند مصطفی حسنم * امام عالمم، اما غریب در وطنم

کجا روم به که گویم که یار درخانه * فکنده شعله زهر جفا به جان و تنم

به جای گل که گذارند بر جنازه من * رسیده چوبه هفتاد تیر بربدنم

اگرچه نیست چراغی به تربتم روشن * به بزم اهل محبت چراغ انجمنم

به یاد غربت و مظلومیم پیمبرگفت * که ماهیان همه گریند در غم حسنم

سیره و ادب امام حسن مجتبی علیه السلام

1- ادب آن حضرت در پیشگاه خدا: حضرت امام جعفر صادق علیه السلام از آباء گرامش نقل فرمودند که:

حضرت امام حسن علیه السلام در زمان خود از همه مردم عابدتر و زاهدتر بود و هرگاه

ص: 671


1- و أما الحسن فانه ابنی، و ولدی، و قرة عینی وضیاء قلبی، و ثمرة فؤادی، و هو سید شباب أهل الجنة، و حجة الله علی الأمة أمره أمری، و قوله قولی، من تبعه فائه منی، و من عصاه فلیس منی. و إنی لما نظرت إلیه تذکرت ما یجری علیه من الذل بعدی، فلا یزال الأمر به حتی یقتل بالسم ظلما و عدوانا فعند ذلک تبکیالملائکة والسبع الشداد لموته ، و یبکیه کل شیء حتی الطیر فی جو السماء، والحیتان فی جوف الماء من بکاه لم تعم عینه یوم تعمی العیون. ومن حزن علیه لم یحزن قلبه یوم تحزن القلوب، ومن زاره فی بقیعه ثبتت قدمه علی الصراط یوم تزل فیه الأقدام . (کتاب، امالی شیخ صدوق، مجلس 24، ذیل حدیث 2، و بحارالانوار، ج 44، ص 148، ح 16).

به حج می رفت، پیاده راه را طی می کرد و گاهی با پای برهنه راه می پیمود. وهر گاه از مرگ و قبر وبعث ونشور و گذشتن از صراط یاد می کرد، می گریست و چون از عرض اعمال بر حق تعالی یاد می کرد نعره می کشید و بیهوش می گشت ، هر گاه به نماز می ایستاد بدنش می لرزید، زیرا خود را در مقابل پروردگار خویش می دید. و چون بهشت و جهنم را یاد می کرد مضطرب می شد، مانند کسی که او را ماریا عقرب گزیده باشد و از خدا بهشت را طلب می کرد و از آتش دوزخ به خدا پناه می برد. هرگاه در قرآن جمله «یا أیها الذین نرا تلاوت می کرد، می گفت: «لبیک اللهم لبیک»، و در همه حال مشغول ذکر خداوند متعال بود و از تمامی مردم راستگوتر بود و هرگاه وضو می ساخت، بدنش می لرزید و رنگ مبارکش زرد می گشت، [ وقتی سبب این حالت را از او می پرسیدند، می فرمود:] سزاوار است بر کسی که می خواهد نزد رب العرش به عبودیت بایستد، رنگش زرد گردد و رعشه بر اندامش افتد.

چون به مسجد می رفت نزد درب مسجد سربه سوی آسمان بلند کرده و می فرمود:

إلهی ضیفک ببابک یا محسن قد اتیک المسیء فتجاوز عن قبیح ما عندی بجمیل ما عندک یا کریم؛ بارالها! مهمان تو به حضورت رسیده، ای احسان کننده! بنده تبهکارتو به درگاهت آمده، پس از زشتی هایی که نزد من است به خاطر زیبایی هایی که نزد توست درگذر، ای کریم. (1)

ص: 672


1- قال الصادق علیه السلام: حدثنی أبی، عن أبیه علیه السلام أن الحسن بن علی بن أبی طالب علیه السلام کان أعبد الناس فی زمانه و أزهدهم و أفضلهم و کان إذا حج حج ماشیا و ربما مشی حافیا و کان إذا ذکر الموت بکی وإذا ذکر القبربکی، وإذا ذکر البعث والنشور بکی، وإذا ذکر الممر علی الصراط بکی وإذا ذکر العرض علی الله تعالی ذکره شهق شهقة یغشی علیه منها، وکان إذا قام فی صلاته ترتعد فرائصه بین یدی ربه عو جل، وکان إذا ذکر الجنة والتار اضطرب اضطراب السلیم، وسأل الله الجنة وتعوذ به من النار. و کان ما لا یقرء من کتاب الله عز و جل «یا أیها الذین آمنوا» إلا قال: لبیک اللهم لبیک، ولم یرفی شیء من أحواله إلا ذاکرا لله سبحانه، و کان أصدق الناس لهجة، و أفصحهم منطقة امالی شیخ صدوق، مجلس 33، ح 8، و بحار الانوار، ج 43، ص 331 و 339.

2- ادب آن حضرت در برابر حیوانات: در روایت است که شخصی به نام نجیح» گفت: دیدم حسن بن علی علیه السلام غذا می خورد و سگی جلوی آن حضرت بود و امام علیه السلام هر لقمه ای که خود میل می کرد یک لقمه هم نزد آن سگ می انداخت، به حضرت عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! چرا این سگ را از سر سفره خود دور نمی کنی؟ آن حضرت فرمود: از خداوند متعال حیا می کنم که حیوانی به من نگاه کند و من غذا بخورم و به او نخورانم. (1)

3- ادب آن مظلوم در مقابل بی ادبان: در روایتی آمده است که روزی آن حضرت سواره از راهی عبور می کرد مردی از اهل شام آن حضرت را ملاقات کرد و بدون مقدمه و بلافاصله آن حضرت را لعن و ناسزای بسیار گفت، آن بزرگوار چیزی نفرمود تا مرد شامی از دشنام دادن فارغ شد، آنگاه آن جناب رو به آن مرد کرد و براو سلام کرد، ولبخند زد و فرمود:

ای شیخ گمان می کنم که غریب می باشی وگویا بر تو امری مشتبه شده باشد، پس اگر از ما طلب رضایت کنی از تو راضی و خشنود می شویم و اگر چیزی سؤال کنی عطا می کنیم و اگر از ما طلب ارشاد و هدایت کنی تو را ارشاد می کنیم و اگر کمک بخواهی فراهم می کنیم، و اگر گرسنه باشی تورا سیر می کنیم و اگر برهنه باشی تو را می پوشانیم و اگر محتاج باشی بی نیازت می کنیم و اگر بی سر پناه باشی پناهت می دهیم و اگر حاجتی داری حاجتت را بر می آوریم و اگر به خانه ما بیایی و مهمان ما باشی تا وقت رفتن برای تو بهتر خواهد بود زیرا خانه ما وسیع وجاه ومال ما فراوان است.

چون مرد شامی این اخلاق و این سخنان را از آن حضرت دید و شنید گریست و

ص: 673


1- بحار ج 43، ص 352، ح 29.

گفت: شهادت می دهم که تویی خلیفة الله در روی زمین و خدا بهتر می داند که رسالت و خلافت را در کجا قرار دهد، پیش از آن که تو را ملاقات کنم توو پدرت نزد من دشمن ترین خلق بودید، و اکنون نزد من محبوب ترین خلق خدایید.

پس بار خود را به خانه آن حضرت فرود آورد و تا در مدینه بود مهمان آن جناب بود و از محبان ومعتقدان خاندان نبوت و اهل بیت رسالت گردید. (1)اگر عمری بیارایم سخن را * نشاید نعت من نعت حسن را

سخن گیرم که جزدر عدن نیست * سزای وصف اخلاق حسن نیست

سخن را گربه علیین رسانم * رسانیدن به قدرش کی توانم

دو گیتی را وجودش زیب وزین است * نظیر او اگر خواهی حسین است

جنایات معاویه پس از شهادت امام حسن علیه السلام

تا وقتی حضرت امام حسن علیه السلام زنده بود معاویه صلاح نمی دید شیعیان و مخالفان خود را مورد هجوم وکشتار قرار دهد، و از امام حسن علیه السلام حساب می برد، چون می دانست مردم به آن حضرت علاقه مند هستند، و از اینکه آن جناب جنگ با معاویه را متوقف کرد ناراحت بودند، و در حقیقت معاویه آگاه بود که شیعیان در پی فرصت و دنبال بهانه می گردند تا با رهبری امام علیه السلام بر علیه او قیام کنند. لذا هراسناک بود و با شیعیان با رفق و مدارا عمل می کرد، اما بعد از شهادت امام حسن علیه السلام میدان برای تاخت و تاز معاویه و سرکوب شیعیان و مخالفان فراهم شد و درصدد برآمد پسرش یزید را به عنوان ولی عهد خود معرفی کند و شیعیان را هرجا هستند قلع و قمع و نابود نماید، در این راستا، ابتدا با پسرش یزید از شام به اسم انجام حج راهی حجاز شد. هنگام ورودش به مدینه گروهی از مردم به استقبالش

ص: 674


1- بحار الانوار، ج 43، ص 344.

رفتند، معاویه نگاه کرد، از قبیله انصارکمتر آمده بودند. گفت: چه شده که انصاربه استقبال ما نیامده اند؟ گفتند: آنها مرکب سواری ندارند که سوار شوند و به استقبال بیایند، معاویه گفت: شترانی که با آنها آب میکشند چه شده است؟ (و با این تعبیر خواست انصار را تحقیر کند، چون شتر آبکش کنایه از مزدوری است).

این سخن معاویه بر قیس بن عباده که بزرگ انصار بود، گران آمد. لذا در پاسخ معاویه گفت: انصار شتران خود را در جنگ بدرواحد و دیگر جنگهایی که با رسول خدا بودند، و با توو پدرت می جنگیدند، از دست دادند.

معاویه ساکت شد، قیس باز به سخن آمد و گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله ما را خبر داد که بعد از اوستمکاران برما غالب می شوند.

معاویه گفت: از پس این خبر شما را چه امر کرد؟ قیس گفت: ما را امر کرد که صبر کنیم تا زمانی که او را ملاقات کنیم.

معاویه گفت: پس صبر کنید تا او را دیدار نمایید (و با این سخن بی اعتقادی خود و تعریض به قیس را ابراز داشت که گمان داری در آخرت پیامبر صلی الله علیه و آله را ملاقات خواهی کرد).

بار دیگر قیس به سخن آمد و گفت: ای معاویه! ما را به شتران آب کش سرزنش و تحقیر کردی، به خدا سوگند! شما را در جنگ بدر دیدم که با شتران آبکش جنگ می کردید و می خواستید نور خدا را خاموش نمایید و سیرت شیطان را برپا دارید، و توو پدرت . ابوسفیان - از ترس شمشیر ما، با کراهت تمام، قبول اسلام کردید.

پس از آن، قیس، زبان به فضائل و مناقب امیرالمؤمنین علیه السلام گشود و چندی از فضائل آن حضرت را برشمرد، تا آنکه گفت: در سقیفه بنی ساعده، قریش با ما خصومت و دشمنی کردند، با انصار و با آل محمد صلی الله علیه و آله ستم نمودند، قسم به جان خودم! نه از انصارونه از قریش ونه یک نفر از عرب و عجم، جز علی بن ابوطالب و اولاد او، هیچ کس را در خلافت حقی نیست.

ص: 675

معاویه از این سخنان قیس خشمگین گشت و گفت: ای قیس! از چه کسی این سخنان را آموخته ای ؟ پدرت تو را به آنها خبر داده است؟

قیس گفت: از کسی شنیدم که بهتر از من و پدر من است و حق او بزرگتر است از حق پدرم بر من.

معاویه گفت: آن شخص کیست؟ قیس گفت: علی بن ابوطالب علیه السلام، عالم و صدیق این امت، او کسی است که خداوند متعال این آیه مبارکه را در حقش نازل فرمود: « قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ » (رعد/ 43)؛ «بگو: کافی است که خداوند و کسی که علم کتاب نزد او است میان من و شما گواه باشند» .

و آیات بسیاری را که در شأن حضرت امیر علیه السلام نازل شده بود قرائت کرد.

معاویه گفت: صدیق این امت ابوبکر است، قیس گفت: چنین نیست ! بلکه سزاوارترین افراد به این نام «صدیق امت» آن شخص است که حق تعالی این آیه را در شأنش نازل فرمود: «أَفَمَنْ كَانَ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَيَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ » (هود/ 17)؛ «آیا آن کسی که دلیل آشکاری از پروردگار خویش دارد و به دنبال آن از سوی او شاهد و گواه می باشد.» و آن شخص أحق است که پیامبر صلی الله علیه و آله در غدیر خم او را نصب کرد و فرمود: «من کنت مولاه علی مولاه»؛ «هرکس را من مولای او هستم! علی مولای او است». و در غزوه تبوک به او فرمود: «انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی»؛ «تو نسبت به من مانند هارون نسبت به موسی هستی، جز اینکه بعد از من پیامبری نخواهد بود...»

هنگامی که قیس این فضائل را برای حضرت امیر علیه السلام بیان کرد، معاویه دستور داد در جمع مردم ندا دهند که هیچ کس حق ندارد درفضائل علی بن ابوطالب علیه السلام سخن بگوید و هرکس زبان به مدح علی علیه السلام گشاید و از او فضیلتی ذکر کند و از آن جناب بیزاری نجوید، مالش مباح و خونش هدراست.

معاویه در مدینه بر گروهی از قریش عبور کرد، آنها به احترام وی بپا خواستند، جز

ص: 676

ابن عباس، که از جای خود برنخاست ، این پیش آمد بر معاویه گران آمد، گفت: ای پسر عباس! چه شد که از احترام به من خودداری کردی، آن گونه که اطرافیان تو احترام کردند و برخاستند؟ همانا آن خشم وکین دردل داری که در صفین با شما جنگ کردیم؟ خشمگین و آزرده مباش که ما خون عثمان را طلب کردیم، و او به ستم کشته شد.

ابن عباس گفت: عمر نیز به ستم کشته شد! چرا خون او را طلب نکردی؟ گفت: او را شخص کافری کشت. ابن عباس گفت: عثمان را چه کسانی کشتند؟ گفت: مسلمانان او را کشتند. ابن عباس گفت: این سخن، حجت تو را باطل کرد، زیرا اگر عثمان را مسلمانان به اتفاق کشتند، چه سخن داری؟ واز چه بابت خون او را مطالبه می کنی؟

در این وقت معاویه گفت: من به مردم شهرها نوشته ام که زبان از ذکر فضائل علی علیه السلام ببندند، تونیز زبان خود را نگه دار، گفت: ای معاویه! آیا ما را از قرائت قرآن نهی می کنی؟ گفت: نهی نمی کنم، گفت: ما را از تأویل ومعنای قرآن نهی می کنی؟ گفت: آری ! قرآن را بخوان، ولی آن را معنا مکن.

ابن عباس گفت: کدام یک واجب تر است؟ خواندن؟ یا دانستن و عمل کردن به معانی و احکام آن؟ معاویه گفت: عمل واجب تر است. ابن عباس گفت: اگر کسی نداند که خدا از آیات قرآن چه خواسته است، چگونه عمل کند؟ معاویه گفت: معنی قرآن را از کسی سؤال کن که آن را به غیر آنچه تو و اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله تأویل می کنید، تأویل می کند.

ابن عباس گفت: ای معاویه! قرآن بر ما اهل بیت نازل شده، تو می گویی معنی آن را از آل ابوسفیان، وآل ابی معیط، واز یهود و نصارا و مجوس سؤال کنیم؟

معاویه گفت: مرا با یهود و نصارا و مجوس کنار هم قرار می دهی؟

ابن عباس گفت: آری، چون تو مردم را از عمل به قرآن نهی می کنی، آیا ما را از

ص: 677

اطاعت خدا و عمل به حکم قرآن نهی می کنی؟ ما را از عمل کردن به حلال و حرام قرآن باز می داری؟ در صورتی که اگر مسلمانان از معنای قرآن سؤال نکنند و مراد آیات را ندانند هلاک می شوند.

معاویه گفت: قرآن را بخوانید و معنا کنید، ولی آنچه خدا در حق شما نازل فرموده است به مردم مگویید.

ابن عباس گفت: خداوند در قرآن فرموده است:«يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ » (الصف / 8)؛ «آنان می خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش سازند، ولی خدا نور خود را کامل می کند، هر چند کافران را خوش نیاید.»

معاویه گفت: ای ابن عباس! به حال خود باش و از گفتن اینگونه کلمات، زبان را کوتاه کن، اگر ناچاری بگویی، در حضور مردم و به طور آشکار مگو، و کسی نشنود، این را گفت و از ابن عباس گذشت و به محل سکونت خویش وارد گشت و بلافاصله پول زیادی برای ابن عباس فرستاد، و سپس دستور داد تا در مدینه ندا دهند که از عهد و امان معاویه بیرون است و هر کس که در فضائل و مناقب علی علیه السلام و اهل بیت او حدیثی روایت کند، و بخشنامه کرد که هر جا خطیبی بالای منبر رفت، علی علیه السلام را لعن کند و از او برائت جوید، و اهل بیت آن حضرت را نیز به لعن و ناسزاگویی یاد کند.

معاویه از مدینه به جانب مگه رفت و بعد از مراسم حج به شام برگشت، و درصدد برآمد به طور جد و با شدت و حدت تمام، شیعیان امیرالمؤمنین علی علیه السلام را سرکوب و نابود سازد، و به همین منظور، بخشنامه ای تنظیم کرد و به تمام شهرها و بلاد فرستاد و از مأموران و کارگزاران خود خواست که مراقب باشند و یک یک افراد را تحت نظر بگیرند و هر کس را شناختند که از دوستان و محبان علی علیه السلام و اهل بیت آن حضرت است، نام او را از دفتر کارمندان حقوق بگیر و سهمیه بگیران از

ص: 678

بیت المال حذف کنند، و آنان را از مزایای عمومی محروم سازند، و به این هم اکتفا نکرد و بعد از چندی، مجددا نوشت که: هرکس به دوستی علی علیه السلام و اهل بیت آن حضرت متهم شود (هر چند تهمت زننده شخص مورد اعتماد نباشد) شهادتش را نپذیرند و به همان تهمت، او را بکشند و سر از بدنش جدا کنند. وقتی این حکم از جانب معاویه منتشر گردید، عمال و کارگزاران و مأموران آنها، در شهرها و حتی در

روستاها دست به قتل شیعیان و غارت خانه های آنها زدند و جمع بسیاری را به تهمت و گمان، کشتند و خانه های آنها را خراب کردند، تا آنجا که اگر شیعه ای می خواست با رفیق شیعه خود سخنی بگوید، جرأت نمی کرد و ترس و وحشت همه دوستان اهل بیت علیهم السلام را فرا گرفت، به طوری که اگر کسی را یهودی یا نصرانی می گفتند بهتر بود تا او را متهم به تشیع کنند. از سویی دستور داد روایات دروغ در مذمت امیرالمؤمنین علی علیه السلام و اهل بیت آن حضرت جعل کنند و بالای منبرها برای مردم و در مدارس برای کودکان بخوانند، و مزدورانی به نام عالم و امام جمعه و معلم اطفال! احادیث ساختگی و دروغ را بر علیه حضرت امیر علیه السلام و اهل بیت آن جناب شایع می کردند و مردم را نسبت به آن بزرگواران بدبین می نمودند. حتی اینکه برخی از قاریان قرآن و عالمان دینی فاسد و قضات ریاکار و تملق گویان و بندگان دنیا و پست و مقام، روایت جعل می کردند و نزد کارگزاران معاویه می خواندند و جایزه می گرفتند، و این رفتار چنان رواج یافت که حتی افراد متدین هم تحت تأثیر روایات جعلی قرار گرفته، باور کردند و نسبت به امیرالمؤمنین علی علیه السلام و حسنین علیهما السلام بدبین می شدند و ناسزا می گفتند، تا آنجا که حق، یکباره پوشیده شد و باطل به صورت حق جلوه گر و نمایان گردید.

سرانجام کار به جایی رسید که در شهرها و بلاد اسلامی هر سخنرانی که بالای منبر می رفت ابتدا زبان لعن و ناسزاگویی به امیرالمؤمنین علیه السلام و اهل بیت آن حضرت می گشود و از آن جناب بیزاری می جست. از سویی ابن زیاد که در آنوقت از

ص: 679

جانب معاویه حاکم و استاندارکوفه و بصره بود شیعیان را به طور کامل می شناخت . چون سالهای بسیاری به عنوان کارگزار امیرالمؤمنین علیه السلام بود و شیعیان آن حضرت را می شناخت و از خانه های آنها با خبر بود . این منافق ظالم . طبق دستور معاویه .

پرچم ظلم وستم را برافراشت، وشیعیان را تحت پیگرد قرار داد و هرکس را دستگیر می کردند به قتل رساند و گروهی را با کشیدن میل آهن وسیخ در چشمانشان نابینا کرد، جمعی را دست و پا برید و به شاخه های درخت آویزان ساخت، و پیوسته تعقیب وتفخص کرد و هر جا شیعه ای را یافت به قتل رساند و حتی برخی را زنده به گور کرد، و خلاصه در عراق به کوفه و بصره - شیعه و دوستدار امیرالمؤمنین علیه السلام باقی نگذاشت.

معاویه به اینها اکتفا نکرد، بلکه به عمال وکارگزارانش نوشت که شیعیان عثمان و دوستداران او را شناسایی کنید و هرکس روایتی در فضائل عثمان نقل کند آنها را مقرب خود گردانید و احترام کنید، و هر کس در مناقب و فضائل عثمان روایتی جعل کند، نام او و نام پدرو فامیلش را بنویسید تا آنان را جایزه وانعام بدهم. پس منافقان و افراد دنیاپرست و سودجو روایات فراوانی در فضیلت عثمان جعل کردند و معاویه به آنان پول و هدایای با ارزش داد و هرکس از هر جا می آمد و روایتی در فضیلت عثمان نقل میکرد، نامش را می نوشتند و جایزه می گرفت، مدتی گذشت و این کار دنبال می شد، تا آنکه معاویه به ابن زیاد و کارگزارانش نوشت که روایت در فضیلت عثمان بسیار شده و در تمام شهرها و روستاها منتشر گردیده است، اکنون مردم را تشویق کنید به جعل روایت در فضیلت معاویه، که این امر نزد من با ارزشتر است و سبب می شود اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله شکسته و بیشتر ناراحت شوند.

عمال معاویه این دستور را نیز بخشنامه کردند و بر مردم ابلاغ نمودند، و مردم شروع کردند در فضیلت معاویه روایت جعل کردن، و حتی روایات دروغ و جعلی را می نوشتند و به معلمان اطفال می دادند و امر می کردند برای کودکان بخوانند و به

ص: 680

آنها یاد دهند، همان گونه که قرآن را یاد می دهند، و تأکید می کردند که این روایات ساختگی را به زنان و دختران نیز یاد دهند تا آنکه محبت و علاقه مردم به معاویه و خاندان او در دلها جا کند و همه مردم به دودمان معاویه عشق ورزند. (1)

همچنین، ابن ابی الحدید نقل کرده است که: «روزی معاویه با مغیره بود، در این هنگام مؤذن گفت: أشهد أن لا إله إلا الله وأشهد أن محمدا رسول الله صلی الله علیه و آله، وقتی معاویه این ندا را از مؤدن شنید، رو به مغیره کرد و گفت: «این هذا الشخص جعل إسمه قرینا لإسم الله تبارک وتعالی، والله دفنا دفنا»، «همانا محمد صلی الله علیه و آله نام خود را در کنار نام خدا قرار داده است، به خدا سوگند باید دفن شود، باید دفن شود». (2)

مؤلف: غرض معاویه از کلمه «دفنا، دفنا» این بوده که، باید سعی کنیم ذکرونام محمد صلی الله علیه و آله محو و نابود سرگردد، باید کوشش کنیم نام و یاد محمد صلی الله علیه و آله به فراموشی سپرده شود و کسی آن جناب را .- خصوصا در مأذنه ها - یاد نکند.

خلاصه: فعالیت معاویه درمحونام و یاد پیامبر صلی الله علیه و آله و اهل بیت آن حضرت علیهم السلام ادامه داشت تا آنکه دو سال به آخر عمرش فرا رسید، در این موقع سیدالشهدا علیه السلام با گروهی از بزرگان بنی هاشم به قصد انجام حج راهی مکه معظمه شد.

خطبه امام حسین علیه السلام در منی در باره جنایات معاویه

حضرت سیدالشهدا علیه السلام درمنی، در اجتماع مردم . که حدود هزار نفر از صحابه وتابعین و سایر حجاج بودند، وگرد آن بزرگوار حضور داشتند . بپا خاست و بعد از حمد وثنای الهی و درود بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند:

همه شما شنیده و می دانید که معاویه، از راه طغیان و عصیان، با ما و شیعیان ما چه رفتارهای ظالمانه مرتکب شده است، و من اکنون می خواهم از شما

ص: 681


1- بحارالانوار، ج 44، ص 123 - 125.
2- شرح نهج البلاغه: 4/ 129 والغدیر: 10 / 397.

چند سؤال کنم، اگر صحیح دانستید تصدیق کنید و به آن گواهی دهید، والا تکذیب نمایید. و از شما می خواهم آنچه را از سخنان من شنیدید و صحیح و حق دانستید، به ذهن خود بسپارید و هنگامی که به شهرها و محل های خود بازگشتید، برای مردم و اقوام و نزدیکان خود بازگوکنید، و برای افراد مورد اعتماد نقل نمایید و مطالب مرا به اطلاع آنها برسانید. زیرا من خوف دارم که دین خدا مندرس و نابود گردد، و حق پنهان بماند، حال آنکه خداوند شعاع نور خود را تابش دهد و جگر کافران را بر آتش نهد.

سپس شروع فرمود به بازگو کردن فضائل و مناقب امیرالمؤمنین علیه السلام آنها را یک به یک یادآور شد، و به هر یک اشاره کرد و آیاتی که در شأن آن حضرت و اهل بیت علیهم السلام نازل شده بود قرائت فرمود و حاضران تصدیق کرده، و گواهی به صحت آنها دادند. تا آنکه فرمود:

همانا شنیده باشید که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «هرکس گمان کند مرا دوست دارد و علی علیه السلام را دشمن دارد، دروغ گفته است، دشمن علی علیه السلام دوست من نتواند بود. مردی گفت: یا رسول الله! چگونه باشد؟ چه مانعی دارد شخصی تو را دوست داشته باشد و علی علیه السلام را دشمن باشد؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «این به خاطر آن است که من و علی یک تن هستیم! علی من است و من علی هستم، و چگونه می شود شخص یک نفر را هم دوست باشد، و هم دشمن؟ لذا هر کس علی علیه السلام را دوست دارد، مرا دوست داشته، و هر کس علی علیه السلام را دشمن دارد، مرا دشمن داشته است، و هر کس مرا دشمن دارد، خدا را دشمن داشته است».

پس از این مطالب که امام حسین علیه السلام بیان فرمود، حاضران تصدیق کردند، و صحابه گفتند: آری، ما این سخنان را از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدیم، تابعان و فرزندان صحابه . که زمان پیامبر صلی الله علیه و آله را درک نکرده بودند . گفتند: ما نیز این مطالب را از پدران خود و از افراد مورد اعتماد خویش شنیدیم.

ص: 682

حضرت سیدالشهدا علیه السلام در پایان فرمود:

شما را به خدا سوگند می دهم ! هنگامی که به شهرها و محلهای خود بازگشتید، آنچه گفتم نقل کنید و به اطلاع افراد مورد اعتماد خود برسانید. پس حضرت ساکت شد و مردم پراکنده شدند. (1)

برخی از مواعظ امام حسن علیه السلام

1- نصایح آن حضرت در بستر شهادت

جنادة بن ابی امیه گوید: در بیماری امام حسن علیه السلام که به آن بیماری ارتحال فرمود، خدمت آن حضرت رفتم، دیدم در جلوی حضرت طشتی گذاشته و لخته های خون از گلوی مبارکش در آن طشت می ریخت ...، در این موقع از آن حضرت تقاضای موعظه کردم، پذیرفت و فرمود:

آماده سفر آخرت باش و قبل از مرگت توشه سفر را تهیه کن و بدان که تو در طلب دنیایی و مرگ تو را می طلبد، غصه آینده را در زمان حال نخور، بدان که آن چه بیشتر از روزی ات جمع کنی، خزینه دار دیگران هستی. بدان که در حلال دنیا حساب ودرحرامش عقاب ودر چیزهای شبهه ناک توبیخ می باشد.

پس دنیا را به منزله مرداری بپندار و از آن به مقدار آن چه که انسان مضطر، ازگوشت مردار استفاده می کند، بهره گیر، تا اگر حلال باشد، زهد پیشه کرده باشی، و اگر حرام باشد، معذور شناخته شوی، واگر شبهه ناک باشد توبیخ مختصری شوی.

برای دنیایت چنان کارکن که گویا همیشه هستی، و برای آخرتت آن گونه باش که گویا فردا خواهی مرد. اگر عزت، بدون طایفه و هیبت، بدون قدرت

ص: 683


1- بحارالانوار، ج 44، ص 127، واحتجاج طبرسی، ص 150.

می خواهی، از ذلت معصیت به عزت اطاعت خداوند پناه ببر. (1)

2- صفات با ارزش

حضرت فرمود:

ای انسان از حرام های خداوند دوری کن تا عابد محسوب شوی، و به آن چه خدا به تو داده راضی باش که در این صورت غنی می باشی، و با هرکه همسایه شدی حسن علیه السلام جوار داشته باش تا مسلمان واقعی باشی، و با مردم آن چنان رفتار کن که دوست داری دیگران با تو چنان رفتار کنند، تا عادل شناخته شوی. (2)

نیز آن حضرت فرمود: «هیچ گروهی در کار خود به مشورت نپرداختند مگر آنکه به کمال خود راه یافتند». (3)

و فرمود: «بخل آن است که انسان آن چه را انفاق کرده، هدر رفته پندارد و آن چه را جمع کرده مایه شرافت بداند». (4)

ص: 684


1- «استعد لسفرک و حصل زادک قبل حلول اأجلک، و اعلم انک تطلب الدنیا، والموت یطلبک و لا تحمل هم یومک الذی لم یأت علی یومک الذی انت فیه، و اعلم انک لا تکسب من المال شیئا فوق قوتک إلا کنت خازنا لغیرک، واعلم ان فی حلالها حسابا و فی حرامها عقابا و فی الشبهات عتابا فانزل الدنیا منزلة المیتة، خذ منها ما یکفیک فان کان ذلک حلالا قد زهدت فیه و ان کان حراما لم یکن فیه وزر فأخذت کما اأخذت بین المیتة، فان کان العتاب فالعتاب یسیر واعمل لدنیاک کانک تعیش ابدا، واعمل لاخرتک کانک تموت غدا واذا اردت عزا بلا عشیرة و هیبة بلا سلطان فاخرج من ذل معصیة الله إلی عز طاعة الله عزوجل»؛ بحار الانوار، ج 44، ص 139.
2- «قال علیه السلام: یابن ادم! عقف عن محارم الله تکن عابدا، و ارض بما قسم الله تکن غتیا، و احسن جوار من جاورک تکن مسلما، و صاحب الناس بمثل ما تحب أن یصاحبوک به تکن عدلا.»
3- «قال علیه السلام: ما تشاور قوم إلا هدوا إلی رشدهم .»؛ تحف العقول، سخنان کوتاه امام حسن مجتبی علیه السلام، حدیث شماره 1.
4- «قال علیه السلام: البخل ان یری الرجل ما أنفقه تلفا، وما أمسکه شرفا»: الدره الباهره / 22.

3. سه خصلت مهلک

نیز آن حضرت فرمود:

سه خصلت ناپسند موجب هلاکت مردم است: تکبر، حرص و حسد، زیرا تکبر دین را از بین می برد و شیطان به خاطر تکبرگرفتارلعنت گردید، و حرص دشمن جان آدمی است و حضرت آدم به خاطر حرص از بهشت اخراج گردید، و حسد پیش روی بدیها است، قابیل به خاطر حسدورزی، برادرش هابیل را کشت. (1)

4 و 5. آداب سفره

همچنین از آن حضرت است که فرمودند: «در سفره دوازده ویژگی است که بر هر مسلمانی لازم است آنها را بشناسد. چهار مورد واجب، چهار مورد مستحب و چهار مورد دیگر آداب است.

چهار مورد واجب عبارتند از: 1- شناخت نعمت که از آن خداست، 2. راضی و خشنود بودن [به آنکه به تو اطعام کرده]، 3.گفتن بسم الله، 4. شکر و سپاسگزاری از خدا.

چهار مورد مستحب عبارتند از: 1. شستن دست پیش از غذا، 2. به هنگام خوردن غذا به طرف چپ بدن نشستن، 3. با سه انگشت غذا خوردن، 4۔ انگشتان را لیسیدن.

و مواردی که از آداب هستند عبارتند از: 1. از جلوی خود خوردن، 2. لقمه را

ص: 685


1- «قال علیه السلام : هلک الناس فی ثلاث: الکبر، والحرص، والحسد. فالکبر هلاک الدین و به لعن ابلیس، و الحرص عدو النفس و به أخرج ادم من الجنة، و الحسد رائد السوء، و منه قتل قابیل هابیل»؛ اعیان الشیعة، ج 1، ص 577.

کوچک برداشتن، 3۔ زیاد جویدن و 4. به دیگران کم نگاه کردن». (1)

6- پرسش امیرالمؤمنین علیه السلام و پاسخ امام حسن علیه السلام

در روایت است که حضرت امیر علیه السلام چند مطلب از فرزندش امام حسن علیه السلام پرسید و آنجناب پاسخ داد.

پرسید: درست و محکم چیست؟ گفت: ای پدر بزرگوار! راه درست و محکم دفع منکر به معروف است.

فرمود: شرف چیست؟ گفت: نیکی کردن به خویشاوندان و گذشت از لغزش آنها است. فرمود: مروت چیست ؟ گفت: عفت پیشه کردن و اصلاح مال است.

فرمود: دنائت و پستی چیست؟ گفت: فقط به خود و زندگی خویش رسیدن و از دیگران غفلت کردن است.

فرمود: غنیمت چیست ؟ گفت: رغبت درتقوا و زهد در دنیا است.

فرمود: حلم چیست ؟ گفت: خشم فروخوردن وعنان نفس به دست گرفتن است.

فرمود: بی نیازی چیست ؟ گفت: به آنچه خدا قسمت کرده راضی بودن است.

فرمود: بی خردی چیست؟ گفت: از انسانهای پست متابعت کردن و با افراد گمراه رفاقت و رفت و آمد کردن است.

فرمود: غفلت چیست؟ گفت: ترک مسجد و جماعت کردن است. (2)

ص: 686


1- فی المائدة اثنتا عشرة خصلة، یجب علی کل مسلم أن یعرفها، أربع منها فرض، و أربع منها سنة، و أربع منها تأدیب. فأما الفرض؛ فالمعرفة والرضا والتسمیة والشکر. و أما السنة؛ فالوضوء قبل الطعام والجلوس علی الجانب الأیسر والأکل بثلاث أصابع ولعق الأصابع. و أما التأدیب، فالأکل مما یلیک و تصغیر اللقمة والمضغ الشدید و قلة النظر فی وجوه الناس. (مکام الاخلاق، آداب خوردن و خصال شیخ صدوق، باب دوازده گانه ، ح 12).
2- کشف الغمه، باب 9، در کلمات و مواعظ امام حسن علیه السلام روایت تلخیص شد.

7- کودکان امروز، مردان فردا

نیز در روایت است که امام حسن علیه السلام به جمعی از کودکان برخورد کرد، به آنها فرمود:

شما کودکان امروز و مردان فردا هستید، اکنون فرصت را از دست ندهید، دانش بیاموزید و اگر نمی توانید به دیگران یاد دهید یا حفظ کنید، بنویسید و نوشته را در خانه نگهدارید؛ إنکم صغار قوم و توشکون أن تکونوا کبار قوم آخرین فتعلموا العلم فمن لم یستطع منکم أن یرویه او یحفظ فلیکتبه و لیجعله فی بیته. (1)

8- نزد کسی مرو مگر برای چند چیز

و فرمود:

نزد کسی مرو مگر اینکه امید خیری از او داشته باشی، یا از او ترس داشته باشی، یا از علمش بهره مند شوی، یا امید به دعای او داشته باشی و یا صله رحم کرده باشی؛ لا تأت رجلا إلا أن ترجو نواله أو تخاف یده أو تستفید من علیمه أو ترجو برکة دعائه أو تصل رحما بینک و بینه (کشف الغمه، مواعظ آن حضرت).

و فرمود: «کسی که پیش از سلام کردن شروع به سخن کند، جوابش را ندهید»؛ « من بدأ بالکلام قبل السلام فلا تجیبوه». (2)

یا أبا محمد یا حسن بن علی أیها المجتبی یا ابن رسول الله صلی الله علیه و آله یا حجة الله علی خلقه یا سیدنا و مولانا إنا توجهنا و استشفعنا و توسلنا بک إلی الله و قدمناک بین یدی حاجاتنا یا وجیها عند الله اشفع لنا عند الله

ص: 687


1- بحار الانوار ج 2 ص 152 ح 37
2- کشف الغمه، مواعظ امام حسن علیه السلام .

سومین امام معصوم حضرت سیدالشهدا ابا عبدالله الحسین علیه السلام

اشاره

نام مبارک آن حضرت: حسین.

لقب مشهور: سیدالشهدا.

کنیه مشهور: ابا عبدالله .

پدر بزرگوار: امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام .

مادر گرامی: فاطمه زهرا علیها السلام .

تاریخ ولادت: [بنابر مشهور] سوم شعبان سال چهارم هجری.

تاریخ شهادت: دهم محرم سال 61 هجری.

مدت عمر مبارک: پنجاه و هفت سال.

مدت امامت: ده سال.

محل شهادت: عراق، کربلای معلا

محل دفن: عراق، کربلای معلا

ماه شعبان ، آفتاب آورده ای * روی حق را بی نقاب آورده ای

قلب زهرا علیها السلام با چشم حیدر علیه السلام را چراغ * روح احمد صلی الله علیه و آله را گلاب آورده ای

در حقیقت، از دل دریای نور * برمحمد صلی الله علیه و آله درناب آورده ای

آفرینش پرشده از یاحسین علیه السلام * کل هستی کرده خلوت با حسین

اهل عالم! عید مصباح الهداست * عید کل خلقت وعید شماست

چشم خود نگشوده، گفتا جبرئیل * یا محمد صلی الله علیه و آله این شهید کربلاست

ص: 688

فرش را امشب گل افشانی کنید * عرش را باهم چراغانی کنید

این بود پیغمبران را نور عین * این حسین است این حسین است این حسین

سن مبارک آن حضرت، هنگام رحلت جدش رسول خدا صلی الله علیه و آله و هنگام شهادت مادرش فاطمه زهرا علیها السلام حدود شش سال و شش ماه و هم چنین سن مبارک آن بزرگوار هنگام شهادت پدرش امیرمؤمنان علیه السلام حدود سی و شش سال، و هنگام شهادت برادر گرامی اش امام حسن مجتبی علیه السلام، حدود چهل و پنج سال و شش ماه بوده است.

نسب حضرت سیدالشهدا علیه السلام اشرف نسبها است

بدیهی است که شرافت نسبی هیچ یک از پیامبران علیهم السلام و اوصیاء آنان به شرافت نسبی امام حسین علیه السلام نمی رسد.

چون شرافتی در نسب، به شرافت جد، جده، پدر، مادر، برادر، خواهر، اولاد، عمو، عمه، دائی و خاله است. و این اسباب شرافت، تماما و به طور کامل و بی مانند در وجود مقدس حضرت سیدالشهدا علیه السلام جمع بود.

جد پدری آن حضرت جناب ابوطالب، و جده پدری آن بزرگوار فاطمه بنت اسد که قبلا گوشه ای از مقامات عالیه این دو بزرگوار بیان گردید.

جد مادری آن حضرت اشرف انبیا محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله، و جده مادری آن جناب، حضرت خدیجه کبری ام المؤمنین علیها السلام .

پدر بزرگوار آن حضرت سید اوصیا، امیرمومنان علیه السلام .

مادر مکرمه اش سیده نساء، فاطمه زهرا علیها السلام.

برادران بزرگوار آن حضرت عبارتند از: سبط اکبر، امام مجتبی علیه السلام، قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس علیه السلام و دیگر بزرگواران شهید کربلا.

خواهر عزیزش زینب کبری و ام کلثوم علیهما السلام، عموی محترمش جناب جعفر طیار،

ص: 689

و حضرت حمزه سیدالشهدا، دایی گرامش جناب ابراهیم فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله.

تا اینجا از جهت نسب با امام مجتبی علیه السلام تفاوت ندارند، و با هم شریک هستند، ولی از جهت فرزند:

فرزندان سیدالشهداء علیه السلام ائمه معصومین علیهم السلام هستند که این مزیت و شرافت ویژه آن حضرت است.

روزی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در مسجد، مردم را مخاطب قرار داد و فرمود:

ای مردم! آیا شما را از بهترین انسان ها از نظر جد و جده آگاه نسازم ؟» گفتند: چرا، یا رسول الله صلی الله علیه و آله!

فرمود: حسن و حسین هستند که جدشان محمد صلی الله علیه و آله و جده شان خدیجه دختر خویلد است.

ای مردم! شما را آگاه نسازم بر بهترین مردم از حیث پدر و مادر؟ گفتند: چرا یا رسول الله صلی الله علیه و آله !

فرمود: حسن و حسین اند که پدرشان علی است که خدا و رسولش او را دوست دارند، و مادرشان فاطمه دختر رسول الله صلی الله علیه و آله است.

ای مردم! شما را خبر ندهم از بهترین مردم از جهت عمو و عمه ؟ گفتند: چرا یا رسول الله صلی الله علیه و آله !

فرمود: حسن و حسین هستند که عمویشان جعفر طیار است که در بهشت با فرشتگان پرواز می کند و عمه شان ام هانی دختر ابوطالب است.

ای مردم! آیا شما را راهنمایی نکنم بر بهترین مردم از نظر دایی و خاله ؟ گفتند: چرا یا رسول الله صلی الله علیه و آله !

فرمود: حسن و حسین اند که دایی آنان قاسم، فرزند رسول خدا و خاله شان زینب دختر رسول خدا است. سپس فرمود:

آگاه باشید، پدر و مادر حسن و حسین در بهشت هستند، جد و جده آنان در بهشت هستند، عمو و عمه آنان در بهشتند، و خود آنان هم در بهشت

ص: 690

هستند، و هر کس آنان را دوست دارد نیز در بهشت، و از اهل بهشت است. (1)

حوادث مربوط به ولادت امام حسین علیه السلام

از امام صادق علیه السلام روایت است که فرمود: «فاصله بین ولادت امام حسن و امام حسین علیهما السلام، شش ماه و ده روز بود». (2)

شیخ مفید رحمة الله علیه در مقنعه و شیخ طوسی در تهذیب و شهید در دروس فرموده اند: ولادت امام حسین علیه السلام در آخر ماه ربیع الاول بوده است و این فرموده مطابق روایت فوق است، ولی طبق نقل مشهور (که ولادت سوم شعبان بوده) فاصله بین ولات آن دو بزرگوار حدود ده ماه و بیست روز است. (3)

از حضرت رضا علیه السلام روایت است که فرمود:

اسماء بنت عمیس گوید: «هنگامی که امام حسین علیه السلام متولد شد، پیامبر صلی الله علیه و آله به خانه فاطمه علیها السلام آمد، و فرمود: [فرزندم حسین علیه السلام] را نزد من بیاور. نوزاد را در پارچه سفیدی پیچیدم و او را به پیامبر صلی الله علیه و آله به دادم، پیامبر صلی الله علیه و آله در گوش راستش اذان، و در گوش چپش اقامه گفت، و سپس او را در آغوش گرفت و گریه کرد، اسماء می گوید: عرض کردم: پدر و مادرم فدایت چرا گریه می کنی؟ فرمود: به خاطر این پسرم گریه کردم. گفتم: این پسر تازه متولد شده، گریه ندارد.

پیامبر صلی الله علیه و آله در پاسخ من فرمود: «بعد از من گروه ستمگر، او را می کشند، خداوند بهره ای از شفاعت مرا به آنها نمی رساند». «تقتله الفئة الباغیة من بعدی لا انا لهم الله شفاعتی»

ص: 691


1- امالی شیخ صدوق، مجلس 67، ح 2، و کشف الغمه، فی مناقب الامام الحسن المجتبی علیه السلام، ج 2، ص 93.
2- اصول کافی، ج 1، ص 385.
3- بحارالانوار، ج 44، ص 201 .

آنگاه به من فرمود: این سخن مرا به فاطمه علیها السلام خبرنده، زیرا عهد او به تولد این نوزاد تازه است. (تازه زائیده - زائو است - و توان شنیدن چنین خبر ناگواری را ندارد). سپس پیامبر صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام فرمود: نام این فرزندم را چه گذاشتی؟

علی علیه السلام پاسخ داد: من در نامگذاری او از پیامبر صلی الله علیه و آله پیشی نمی گیرم.

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: من نیز در نامگذاری او از خدایم پیشی نمی گیرم، طولی نکشید جبرئیل نازل شد و گفت: ای محمد! خداوند علی اعلی سلام می رساند و می فرماید نام پسرت را همنام پسر هارون (برادر موسی علیه السلام ) قرار بده . پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود نام او چیست؟ جبرئیل عرض کرد: نامش شبیر است، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: زبان من عربی است. جبرئیل گفت: نامش را حسین علیه السلام ال بگذار. آنگاه پیامبر صلی الله علیه و آله نام او را حسین علیه السلام گذاشت.

اسماء می گوید: روز هفتم ولادت امام حسین علیه السلام پیامبر صلی الله علیه و آله دو گوسفند چاق، به عنوان عقیقه قربانی کرد، یک ران آن را با یک دینار به قابله داد و موی سر حسین علیه السلام را تراشید و به اندازه وزن آن، نقره صدقه داد، و به سر حسین علیه السلام عطر مالید و فرمود: مالیدن خون از جاهلیت است. (1)

علاقه و محبت پیامبر صلی الله علیه و آله به حسین علیه السلام

1۔ شیخ صدوق رحمه الله از براء بن عازب نقل کرده که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیدم که حسین علیه السلام را در بر گرفته بود و می فرمود: «خدایا! من حسین را دوست می دارم، تو نیز او را دوست بدار». «اللهم إنی أحبه فاحبه» (2)

2. نیز ابن قولویه در کامل الزیارات گوید پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «حسین از من است و

ص: 692


1- بحارالانوار، ج 43، ص 239.
2- بحارالانوار، ج 43، ص 315.

من از حسینم، خداوند کسی را که حسین را دوست بدارد، دوست دارد، حسین نوه ای از نوه ه ای پیامبر صلی الله علیه و آله است.» «حسین منی و انا من حسین، أحب الله من أحب حسینا، حسین سبط من الأسباط». (1)

3. نیز از یعلی بن عامری نقل می کند که گفت: همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله به خانه کسی می رفتیم که آن حضرت را به میهمانی دعوت کرده بود، پیامبر صلی الله علیه و آله در راه حسین علیه السلام را دید که با کودکان بازی می کرد، رسول خدا صلی الله علیه و آله به سوی او رفت، و دست گشود تا او را بگیرد، ولی حسین علیه السلام از این سو به آن سو می دوید، سرانجام پیامبر صلی الله علیه و آله در حالی که می خندید او را گرفت، سر حسین علیه السلام را در میان دو دست مبارکش نگه داشت، و دهانش را در دهان حسین علیه السلام نهاد و او را بوسید، آنگاه فرمود: «حسین از من است و من از حسینم، خداوند دوست دارد کسی را که حسین را دوست بدارد، حسین علیه السلام سبطی از اسباط [نوه ای از نوه های من] است». (2)

4. احمد بن شعیب نسائی - از محدثین مشهور اهل سنت به نقل کرده است که: شخصی آمد نزد عبدالله عمر و از او پرسید، اگر در لباس نمازگزار خون مگس باشد، حکم آن چیست؟

عبدالله از او پرسید! اهل کجایی؟ گفت: اهل عراق هستم.

عبدالله رو به حاضران کرد و گفت: «نگاه کنید، این شخص از خون مگس می پرسد، و حال این که پسر رسول خدا را کشتند، و من شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله در باره او و برادرش فرمود: اینها دو گل خوشبوی من از دنیا هستند» «أنظروا هذا یسألنی عن دم البعوض و قد قتلوا ابن رسول الله صلی الله علیه و آله و سمعن رسول الله صلی الله علیه و آله یقول فیه و فی

ص: 693


1- بحارالانوار، ج 43، ص 296.
2- همان.

أخیه هما ریحانتی من الدنیا». (1)

5. هم چنین، نسائی نقل کرده است که: «اسامة بن زید گفت: شبی با پیامبر کاری داشتم، وقتی خدمت آن حضرت رفتم، دیدم چیزی روی زانوی آن حضرت است و روی آن را پوشانده است، بعد از آن که صحبتم تمام شد، گفتم: این چیست که در بر گرفته اید؟

پیامبر صلی الله علیه و آله روپوش را کنار زد، ناگاه دیدم حسن و حسین علیهما السلام روی زانوی پیامبرند، پس فرمود: «این دو پسران من، و پسران دخترم هستند، بار پروردگارا! تو می دانی من اینها را دوست دارم، پس تو هم دوستشان دار» «هذان ابنای و ابنا بنتی، اللهم انک تعلم أنی أحبهما فاحبهما». (2)

6- ابوهریره نقل می کند: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله سه بار در حق حسین علیه السلام چنین دعا کرد: «خداوندا! من حسین علیه السلام را دوست می دارم، پس او را دوست بدار، و کسانی را که او را دوست دارند نیز دوست بدار» «اللهم إنی أحبه فاحبه و أحب من یحبه». (3)

نجات فطرس با تبرک به بدن امام حسین علیه السلام

از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام روایت است که: «وقتی امام حسین علیه السلام متولد شد، خداوند سبحان امر فرمود جبرئیل با هزار فرشته نازل شود تا از جانب خدا به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله تهنیت و تبریک بگوید، وقتی جبرئیل نازل شد در جزیره ای از جزیره ها به فرشته ای گذشت که او را فطرس می گفتند و از حاملان عرش الهی بود .

زمانی حق تعالی او را دستوری فرمود و او سستی کرد. حق تعالی بالش را در هم

ص: 694


1- خصائص نسائی، ص 38.
2- همان، ص 26.
3- بحارالانوار، ج 43، ص 294.

شکست و او را در آن جزیره انداخت. فطرس در آن جزیره هفتصد سال عبادت کرد تا روزی که امام حسین علیه السلام متولد شد.

و در روایت دیگر است که: خدا او را مخیر کرد میان عذاب دنیا و آخرت، او عذاب دنیا را اختیار کرد، پس خدا او را به مژگان های چشمانش معلق گردانید. وقتی دید جبرئیل با ملائکه فرود می آیند، از جبرئیل پرسید کجا می روید؟ گفت: خداوند متعال به محمد صلی الله علیه و آله نعمتی کرامت فرموده است، ما را فرستاده که به او تبریک بگوییم.

فطرس گفت: ای جبرئیل! مرا با خود ببر، شاید آن حضرت برای من دعا کنند تا حق تعالی از من بگذرد، جبرئیل او را آورد. وقتی خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله رسیدند، پس از تهنیت و تبریک شرح حال فطرس را به عرض رسول خدا رساند. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: به او بگو خود را به این مولود مبارک بمالد و به مکان خود برگردد.

فطرس خویش را به امام حسین علیه السلام مالید، بال برآورد و گفت: یا رسول الله! امت تو این مولود را شهید می کنند، و به جهت این نعمتی که از او به من رسید عوضی هست که تلافی می کنم، به این که هرکس به او سلام و زیارت کند، سلام و زیارت او را به آن حضرت برسانم، هر کس بر او صلوات فرستد، من صلوات او را به آن جناب برسانم.

و در روایت دیگر است که: «چون فطرس به آسمان بالا رفت، می گفت: «من مثلی» کیست مثل من؟ و حال این که من آزاد شده حسین بن علی فرزند فاطمه و محمد صلی الله علیه و آله هستم. (1)

از این روایت استفاده می شود که فرشتگان نیز از برکات وجود مقدس امام حسین علیه السلام بهره مند شده و می شوند. نیز معلوم می شود تبرک به بدن آن حضرت

ص: 695


1- امالی شیخ صدوق، مجلس 28، ح 215 .

موجب رفع گرفتاری می شود.

امام حسین علیه السلام چراغ پر فروغ هدایت است

از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل است که فرمود: «همانا بر جانب راست عرش نوشته شده است «حسین چراغ پر فروغ هدایت و کشتی نجات است» «إنه لمکتوب من یمین العرش الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاة». (1)

اخلاق امام حسین علیه السلام

از اشعار منسوب به اباعبدالله الحسین علیه السلام است که فرمودند:

1- سبقت العالمین إلی المعالی * بحسن خلیقه و علو

2 - ولاح بحکمتی نور الهدی فی * لیالی فی الضلالة مدلهمة

3- یرید ألجاحدون لیطفئوه * و یأبی ألله إلا أن یتمه

1. در پرتو اخلاق نیک و همت بلند بر همه جهانیان پیشی گرفتم.

2. و به برکت حکمت و تدبیر من، نور هدایت در دل شبها و در تاریکی های گمراهی آشکار گشت.

3. منکران حق و حقیقت خواستند آن نور را خاموش کنند، ولی خداوند نمی خواهد مگر تکمیل و تمامیت آن را.(2)

تواضع آن بزرگوار

روایت است که روزی به گروهی از فقرا گذشت، آنان نان خشکی در سفره گذاشته و مشغول خوردن بودند، همین که امام علیه السلام را دیدند، از آن حضرت دعوت

ص: 696


1- اکمال الدین، ج 1، ص 264 و معالی السبطین، ص 56.
2- مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 73.

کردند. حضرت سیدالشهدا علیه السلام از مرکب پیاده شد و فرمود: «خداوند متکبران را دوست نمی دارد، و نزد آنان نشست و با آنان مختصری میل کرد، و پس از آن فرمود: من دعوت شما را پذیرفتم، شما نیز دعوت مرا قبول کنید، و آنان را به خانه برد، و دستور داد هر چه تهیه کرده بودند، آوردند و با نهایت احترام از ایشان پذیرایی فرمود». (1)

سخاوت امام حسین علیه السلام

مردی وارد مدینه شد و پرسید: کریم ترین مردم کیست؟

گفتند: حسین بن علی علیه السلام.

سراغ حضرت را گرفت تا داخل مسجد شد، امام علیه السلام مشغول نماز بود، بعد از نماز، در مدح آن جناب اشعاری سرود.

امام علیه السلام به قنبر فرمود: از مال حجاز چیزی مانده است؟ عرض کرد: آری، چهار هزار دینار.

امام علیه السلام فرمود: آنها را حاضر کن که مردی سزاوارتر از ما آمده است.

حضرت به خانه آمد و عبای خود را که برد یمانی بود، از دوش برداشت و آن دینارها را در عبا پیچید و از پشت در به آن مرد داد و در مقام عذرخواهی از او چند شعر سرود.

آن مرد دینارها را گرفت و همین که اشعار عذرخواهی امام علیه السلام را شنید گریه کرد، حضرت فرمود: چرا گریه می کنی، گویا عطای ما را کم شمردی؟ عرض کرد: خیر، بلکه گریه من برای این است که دستی با این جود و بخشش چگونه زیر خاک

ص: 697


1- تفسیر عیاشی: 2/ 257 .

پنهان می شود. (1)

گذشت و بزرگواری آن حضرت علیه السلام

عصام بن المصطلق شامی گفت: داخل مدینه شدم، وقتی حسین بن علی علیه السلام را دیدم، از روش نیکوی آن حضرت تعجب کردم، عداوت و دشمنی پیشین که از پدر آن جناب داشتم، مرا وادار کرد بغض و کینه ام را ظاهر سازم، لذا به آن حضرت گفتم: تو پسر ابوترابی ؟ فرمود: آری، [عصام گوید:] من هر چه به زبانم آمد به آن بزرگوار گفتم. حضرت با کمال مهربانی به من نگاه کرد و فرمود:

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم. «خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِينَ * وَإِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ * إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُمْ مُبْصِرُونَ وَإِخْوَانُهُمْ يَمُدُّونَهُمْ فِي الْغَيِّ ثُمَّ لَا يُقْصِرُونَ »(اعراف / 199-202)؛ عفو و گذشت پیشه کن (عذر خطاکاران را بپذیر) و به نیکی دعوت نما، واز جاهلان روی بگردان (و با آنها ستیزه جویی مکن). و چنانچه از جانب شیطان به تو وسوسه شود، به خدا پناه برکه او شنونده و دانا است. پرهیزکاران هنگامی که گرفتار وسوسه های شیطان شوند! به یاد (خدا) می افتند، و ناگهان بینا می گردند. و (افراد بی دین را) برادرانشان (از شیاطین) پیوسته در گمراهی پیش می برند، و باز نمی ایستند و کوتاه نمی آیند.

سپس آن حضرت فرمود: آسوده خاطر باش، و کار را بر خود آسان گردان، و برای من و خودت از خدا طلب مغفرت کن، همانا اگر از ما طلب کمک کنی، کمکت می کنیم، اگر از ما چیزی بخواهی به تو می دهیم، اگر از ما راهنمایی و ارشاد بخواهی، راهنمایی و هدایتت می کنیم.

ص: 698


1- بحارالانوار، ج 44، ص 190 .

عصام گفت: من از رفتار زشت خود پشیمان شدم، همین که امام علیه السلام حس کرد من شرمنده شده ام، فرمود: «قَالَ لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ » (یوسف /92) امروز ملامت و سرزنشی بر شما نیست، خداوند شما را می بخشد، و او مهربانترین مهربانان است.

پس از آن به من فرمود: تو از اهل شام هستی؟ گفتم: آری، فرمود: « شنشنة اعرفها من أخزم». این دشنام و ناسزاگویی تو به ما، عادت و خوی مردم شام است که معاویه در میان آنان رواج داده است، پس از آن فرمود: هر حاجتی داری، با خاطر آسوده و روی گشاده، بدون خجلت و شرمساری، از ما بخواه که حاجت تو نزد ما به بهترین وجه برآورده است.

عصام گفت: از این اخلاق شریف آن حضرت، در مقابل جسارت ها و دشنام ها که از من سر زد، چنان زمین بر من تنگ شد که دوست داشتم در زمین فرو روم، و بعد از این جریان از نزد آن جناب دور شدم و از آن پس، شخصی دوست داشتنی تر از آن حضرت و پدرش نزد من نبود. (1)

زهد و عبادت امام حسین علیه السلام

روایت است که آن بزرگوار بیست و پنج حج با پای پیاده بجا آورد، و شتران را از پشت سر یدک می کشیدند، مبادا آن حضرت را به بخل متهم کنند و بگویند از خرج کردن در سفر بخل می ورزد. (2)

هم چنین، شخصی به نام مسروق گفت: روز عرفه بر امام حسین علیه السلام وارد شدم، دیدم ظرف های غذا مقابل آن حضرت واصحابش گذاشته شده، و آنان در حالی

ص: 699


1- مناقب ابن شهر آشوب.
2- همان.

که روزه بودند، قرآن تلاوت می کردند و منتظر وقت افطار بودند، چند مسئله از آن جناب پرسیدم و جواب فرمود، آنگاه خدمت امام حسن علیه السلام رفتم، دیدم مردم نزد آن حضرت جمع هستند و سفره غذا گسترده و مردم غذا می خورند، من وقتی چنین دیدم متحیر شدم، آن جناب چون حال مرا دید فرمود: ای مسروق! چرا غذا نمی خوری؟ گفتم: ای مولای من! من روزه دارم، و چیزی را متذکر شدم، فرمود: آن چه در نظرت آمده بگو.

عرض کردم: پناه می برم به خدا از آن که شما دو برادر اختلاف پیدا کنید! بر حسین علیه السلام وارد شدم، دیدم روزه است و منتظر افطار، و خدمت شما رسیدم، شما را به این حال می بینم!

امام مجتبی علیه السلام وقتی این سخن را از من شنید، مرا در آغوش گرفت و فرمود: «آیا ندانستی که خداوند متعال ما را دو مقتدای امت قرار داد؟ مرا مقتدای افطار کنندگان از شما قرار داد و برادرم را مقتدای روزه داران شما، تا در وسعت باشید». (1)

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: «حسن و حسین علیهما السلام دو امام هستند، خواه قیام کنند و خواه قیام نکنند» «الحسن والحسین علیهما السلام امامان قاما أو قعدا». (2)

این بیان رسول خدا صلی الله علیه و آله اشاره به این است که حسن و حسین علیهما السلام دو امام، پیشوا و مقتدای مؤمنان هستند، خواه موقعیت ایجاب کند که با دشمنان دین و انسانیت کنار آیند، و به خاطر مصلحت امت تن به صلح دهند - همان گونه که در حالات امام مجتبی علیه السلام گذشت - و خواه قیام کنند و با دشمنان حق و حقیقت بجنگند.

ص: 700


1- مناقب ابن شهر آشوب.
2- مناقب ابن شهرآشوب، و بحارالانوار، ج 43، ص 291.

فلسفه قیام و شهادت سیدالشهدا علیه السلام

حضرت سیدالشهدا علیه السلام از بزرگ ترین مردان فداکار است که روزگار هرگز صحنه قیام مقدس او را از یاد نخواهد برد و تاریخ بشریت همیشه به فداکاری او سربلند گشته و به آن افتخار می کند.

سیدالشهدا علیه السلام و یارانش در راه احیای حق و حقیقت با کمال سربلندی و عزت به شهادت رسیده و به اسارت برده شدند. و این نهضت آنگاه بود که حکومت آل ابوسفیان، دین و حق و حقیقت را بازیچه خود خواهی و تبه کاری قرار داده و به نام خلافت اسلامی همه چیز اسلام را محو و نابود کرده بود. در چنین موقعیتی امام حسین علیه السلام بدون کمترین بیم و هراس به قیام پرافتخاری دست زد که در نتیجه آن دست آل ابوسفیان برای همیشه از دامان مقدس خلافت اسلامی کوتاه گشت و هستی دامنه دار آل ابوسفیان بطور کلی نابود و برچیده شد و اثری از آنان باقی نماند.

امام حسین علیه السلام هنگام خروج از مدینه منوره، چنین نوشت:

اینک من از مدینه برای رفاه طلبی و نشاط و ریاست طلبی و فساد وظلم کوچ نمی کنم، بلکه خروج و قیام من برای طلب اصلاح در میان امت جدم صلی الله علیه و آله می باشد و می خواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم، و به سیره و روش جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله و پدرم علی بن ابیطالب علیه السلام رفتار کنم. آن کس که سخنم را بپذیرد، خداوند پاداش رهروان حق را به او می دهد، و اگر نپذیرد، صبر و استقامت می کنم تا خداوند بین من و آنان به حق داوری فرماید که او برترین داوران است؛ و إنی لم أخرج أشرا (1)ولا بطرا (2)، ولامفسدا ولا ظالما، وإنما خرجت لطلب الاءصلاح فی امة جدی صلی الله علیه و آله أرید أن آمر بالمعروف و أنهی عن المنکر، و أسیر بسیرة جدی صلی الله علیه و آله و

ص: 701


1- آشر: از باب علم به معنای فرح وسرور. (مجمع البحرین، واژه اشر)
2- بطر: شدت فرح، طغیان و سرکشی همان، واژه بطر.

أبی علی بن أبیطالب علیه السلام، فمن قبلنی بقبول الحق فالله أولی بالحق، و من رد علی هذا أصبر حتی یقضی الله بینی و بین القوم بالحق و هو خیرالحاکمین». (1)

نیز نزدیک کربلا، در ضمن خطبه ای به اصحابش فرمود:

آیا نمی نگرید که به حق عمل نمی شود، و از باطل جلوگیری نمی گردد؟ با این وضع، مؤمن باید به لقای خدایش (شهادت اشتیاق یابد، همانا من در این شرایط زشت و ظالمانه، مرگ را جز سعادت و نیک بختی و زندگی با ظالمان را جز ذلت و ناراحتی، نمی نگرم؛ ألا ترون إلی الحق لا یعمل به، و إلی الباطل لا یتناهی عنه، لیرغب المؤمن فی لقاء ربه محقا فإنی لا أری الموت إلا سعادة و الحیاة مع الظالمین إلا برما. (2)

بزرگ فلسفه نهضت حسین این است * که مرگ سرخ به از زندگی ننگین است

حسین مظهر آزادگی و آزادی است * خوشا کسی که چنینش مرام و آیین است

نه ظلم کن به کسی نه به زیرظلم برو * که این مرام حسین است و منطق دین است

همی نه گریه برآن شاه تشنه لب کافیست * اگرچه گریه بر آلام قلب تسکین است

بین که مقصد عالی او چه بد، ای دوست * که در آن سبب عزو جاه و تمکین است

زخاک مردم آزاده بوی خون آید * نشان شیعه و آثار پیروی این است

زخون سرخ شهیدان کربلا خوش دل * دهان غنچه ودامان لاله رنگین است

بذل مال و جان در راه سیدالشهداء علیه السلام

از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام روایت است که فرمود:

خداوند تبارک و تعالی به سوی زمین نظر کرد، و ما را برگزید، و برای ما (نیز) پیروانی برگزید که ما را یاری می کنند، برای شادی ما شاد می شوند و برای اندوه

ص: 702


1- بحارالانوار، ج 44، ص 329.
2- بحارالانوار، ج 44، ص 381.

ما غمگین، مال و جان خویش را در راه ما نثار می کنند، آنان از ما هستند و به سوی ما می آیند؛ إن الله تبارک و تعالی اطلع علی الأرض فاختارنا و أختار لنا شیعة ینصروننا و یفرحون لفرحنا و یحزنون لحزننا و یبذلون أموالهم وأنفسهم فینا، أولئک منا و إلینا. (1)

همچنین در روایت مناجات حضرت موسی علیه السلام با خداوند سبحان آمده است: حضرت موسی عرض کرد: پروردگارا! به چه جهت امت محمد را بر سایر أمت ها فضیلت دادی؟

خدای متعال فرمود: به جهت ده خصلت. حضرت موسی عرض کرد: آن خصلت ها چیست؟ تا به بنی اسرائیل امرکنم انجام دهند.

خداوند فرمود: نماز، زکات، روزه، حج، جهاد، جمعه، جماعت، قرآن، علم و عاشورا.

حضرت موسی عرض کرد: پروردگارا! عاشورا چیست؟ فرمود: گریه و تباکی و مرثیه و عزاداری بر مصیبت فرزند محمد مصطفی صلی الله علیه و آله. ای موسی! در آن زمان هیچ بنده ای نیست که بر عزای فرزند مصطفی گریه یا تباکی کند، مگر اینکه بهشت برای او حتمی است. و هیچ بنده ای نیست که مقداری از مالش را در محبت فرزند پیامبر انفاق کند . به طعام یا غیر آن . مگر اینکه خداوند در دنیا هر درهمی را به هفتاد درهم به او برکت دهد، و به فضل خدا وارد بهشت گردد و گناهانش آمرزیده شود. سوگند به عزت و جلالم، هیچ مرد و زنی نیست که در روز عاشورا یا غیر آن [برای عزای امام حسین علیه السلام] قطره ای اشک بریزد مگر این که برای او ثواب صد شهید نوشته شود. (2)

ص: 703


1- بحارالأنوار، ج 10، ص 114 و ج 44، ص 287.
2- مستدرک الوسائل، ج10، ص 318، ح 14؛ مجمع البحرین، ج3، واژه عشر، ص405.

روزی مثل روز امام حسین علیه السلام نیست

از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام نقل است که فرمود: «روزی امام حسین علیه السلام بر امام حسن علیه السلام وارد شد، وقتی چشم وی بر برادر افتاد، گریست! امام حسن علیه السلام فرمود: ای اباعبدالله ! چه چیز باعث گریه تو شد؟ گفت: گریه من برای مصائب و گرفتاری است که به تو می رسد.

امام حسن علیه السلام فرمود: آن چه به من می رسد زهری است که به من می دهند، ولی، لا یوم کیومک؛ روزی چون روز تو نیست، سی هزار نفر به سوی تو می آیند، همه مدعی آن می باشند که از امت جد تو هستند، و خود را مسلمان می نامند و بر قتل و ریختن خون تو اجتماع می کنند، و بر هتک حرمت و اسارت اهل بیت تو، و غارت خیام توهمدست می شوند، و در این هنگام از آسمان بر بنی امیه لعنت فرود آید، و آسمان خون بارد، و هر چیز بر تو بگرید، حتی وحوش در بیابان و ماهی در دریا. (1)

گریه بر امام حسین علیه السلام: برخی از فقها و مراجع عظام فرموده اند: گریه بر سیدالشهدا علیه السلام، در حال نماز، اشکال ندارد، زیرا گریه بر آن حضرت از افضل طاعات است. (2)

برخی دیگر فرموده اند: گریه بر آن حضرت در حال نماز اشکال ندارد، زیرا گریه بر آن جناب از افضل قربات است. (3)

گریه بر امام حسین علیه السلام عبادت است: از عمل و رفتار و گفتار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، و ائمه معصومین علیهم السلام استفاده می شود که گریه بر سیدالشهدا علیه السلام از عبادات بسیار با ارزش و از وسایل تقرب به خدا، و موجب آمرزش گناهان است.

ص: 704


1- امالی شیخ صدوق، مجلس 24، ح 179.
2- العروه الوثقی: مبطلات الصلاة، حاشیه مسأله 43.
3- یادآور می شوم: یکی از مبطلات نماز، گریه کردن برای امور دنیا است. همان .

رسول خدا صلی الله علیه و آله و همه معصومین علیهم السلام در عصر و زمان خود مصائب امام حسین علیه السلام را یاد کرده و گریه کرده اند، و بدیهی است هر عمل مذهبی را که مسلمانان به عنوان واجب یا مستحب، انجام می دهند، منشأ و سرچشمه آن عمل، سیره و سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام است، که خود انجام داده و به مسلمانان نیز دستور دادند که همانند خودشان انجام دهند، یعنی همان گونه که - مثلا - نمازهای واجب و مستحب را بجا آوردند و دستور دادند مسلمانان نیز انجام دهند، گریه و عزاداری بر حضرت سیدالشهداء علیه السلام را انجام داده و به مسلمانان نیز دستور انجام آنها را دادند.

حتی اینکه آبان بن تغلب از امام صادق علیه السلام نقل کرده که فرمود: «چنانچه کسی به جهت ستمی که به ما شده محزون باشد نفس کشیدنش ثواب تسبیح دارد، و اندوه او برای ما عبادت است، و مخفی داشتن اسرار ما جهاد در راه خداست». «نفس المهموم لظلمنا تسبیح، و همه لنا عبادة، و کتمان سرنا جهاد فی سبیل الله».

سپس فرمود: «لازم است این حدیث با آب طلا نوشته شود» «یجب أن یکتب هذا الحیدیث بالذهب». (1)

بنابراین گریه و عزاداری بر امام حسین علیه السلام جزء برنامه های دینی مسلمانان، و از اعمال مستحبه و عبادتی مستقل است، و اجر و ثواب و آثار مخصوص به خود را دارد. همان گونه که توبه اثر مخصوص به خود را دارد.

عزاداری و گریه بر حسین علیه السلام عبادت و وظیفه همه مسلمانان است

طبق آیات قرآن کریم و روایات وارده از پیامبر صلی الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام، وظیفه عموم

ص: 705


1- بحارالأنوار، ج 44، ص 278.

مسلمانان - با هر مذهب و مسلکی که هستند - است که برای حضرت سیدالشهداء ابا عبدالله الحسین علیه السلام عزاداری و گریه کنند و لااقل محزون و خود را شبیه گریه کنندگان قرار دهند. حقیر به برخی از آیات و روایات اشاره می کنم.

اول: خداوند سبحان خطاب به پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده است: « قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى » (شوری، آیه 22.؛ ([ای پیامبر] بگو از شما در برابر ابلاغ رسالتم هیچ پاداشی نمی خواهم جز دوستی اهل بیتم).

طبق این آیه مبارکه بر همه مسلمانان است که اهل بیت او را دوست داشته باشند و لازمه دوستی و نشان محبت آن است که هنگام حزن آنها محزون و هنگام شادی آنان شاد باشند، در ایام مصائب آن بزرگواران، خصوصا در مصیبات کربلا و سید الشهدا علیه السلام گریان و بر سر و سینه زنند، همانگونه که اگر برای دوست عزیز خود پیش آمدی ناگوار رخ دهد، عمل می کنند.

حضرت یعقوب علیه السلام بخاطر محبتی که به فرزندش حضرت یوسف علیه السلام داشت به قدری گریه کرد که نابینا شد. « وَقَالَ يَا أَسَفَى عَلَى يُوسُفَ وَابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ » (یوسف، آیه 84.)

ابن کثیر در تفسیرش- که از معتبرترین کتابهای تفسیر در نزد اهل تسنن است - ذیل آیه «اذهبوا بقمیصی هذا» گفته است: حضرت یعقوب علیه السلام از بسیاری گریه نابینا شد. «و کان قد عمی من کثرة البکاء»

امیرالمؤمنین علیه السلام به سبب علاقه و محبتی که به برخی از یارانش داشت و در جنگ صفین شهید شده بودند، در حالی که خطبه ایراد می کرد، از آنان یاد نمود و در همان حال دست به محاسن شریف خود گرفت و زمانی طولانی اشک ریخت و گریه کرد. قال علیه السلام:

الذین رکبوا الطریق و مضوا علی الحق أین عمار و أین ابن التیهان و أین ذو الشهادتین وأین نظراؤهم من إخوانهم الذین تعاقدوا علی المنیة و أبرد برءوسهم

ص: 706

إلی الفجرة . قال ثم ضرب بیده علی لحیته الشریفة الکریمة فأطال البکاء...؛

کجایند آن برادرانم که راه را به حقیقت طی کردند، و بر اساس حق از دنیا گذشتند؟ عمار، ابن تیهان، وذوالشهادتین کجایند؟ سایر برادرانشان که مانند آنها بودند، کجایند؟ که بر جانبازی پیمان بستند و سرهای پاکشان برای تبهکاران فرستاده شد؟

[نوف بکالی ناقل خطبه گفت:] در این هنگام امام علیه السلام محاسن شریف ومبارک خود را در دست گرفت و زمانی طولانی اشک ریخت» (1)

مؤلف: آیا مقام شهدای کربلا بیشتر و برتر از شهدای صفین نبود؟ آیا اگر امیرالمؤمنین علیه السلام در میان ما بود، بیش از آنچه بر یاران شهید خود گریه کرد بر شهدای کربلا گریه نمی کرد؟ آیا ما هرچه گریه کنیم، کم گریه نکرده ایم؟ خود انصاف دهید.

دوم: «لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ » احزاب، آیه 21.)؛ یقینا برای شما در [روش و رفتار] پیامبر خدا الگوی نیکویی است برای کسی که همواره به خدا و روز قیامت امید دارد.

این آیه شریفه به همه مسلمانان می گوید، هرکس به خدا و روز قیامت امیدوار است، در اعمال و رفتارش به پیامبر صلی الله علیه و آله به تأسی می کند و همانند آن حضرت عمل می نماید و یکی از اعمال پیامبر صلی الله علیه و آله این بود که به هر مناسبتی بر امام حسین علیه السلام گریه می کرد، حتی روز ولادت آن حضرت، از شهادتش خبر داد و اشک ریخت.

نیز اهل تسنن در کتابهای معتبر خود روایات بسیاری درباره گریه پیامبر صلی الله علیه و آله بر حسین علیه السلام نقل کرده اند، که برخی از آنها را در ص 762 همین کتاب آورده ام.

بر این اساس، هر فرد مسلمان - شیعه باشد یا سنی - چنانچه به خدا و روز

ص: 707


1- نهج البلاغه، ترجمه انصاریان، خطبه 79، ص 171.

قیامت امیدوار است، باید رفتار پیامبر صلی الله علیه و آله را الگو قرار دهد و در عزاداری و گریه بر سیدالشهداء علیه السلام به پیامبر صلی الله علیه و آله به تأسی کند، و نیت و غرضش اقتدا و همراهی با آن حضرت باشد.

سوم: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در مناسبت های متعدد و با عباراتی گوناگون مسلمانان را مخاطب قرار داد و فرمود:

همانا من دو چیز گرانبها و ارزشمند در میان شما بر جای می گذارم، که اگر به آن دو تمسک کنید بعد از من هرگز گمراه نخواهید شد، ( اول: کتاب خدا، (دوم:) عترتم «اهل بیتم» و این دو هرگز از یکدیگر جدا نمی شوند تا در کنار حوض کوثر) بر من وارد شوند؛ إنی تارک فیکم الثقلین ما إن تمسکتم بهما لن تضلوا بعدی، کتاب الله و عترتی اهل بیتی و اهل بیتی یفترقا حتی یردا علی الحوض.

مؤلف: طبق این حدیث شریف که شیعه و سنی آنرا نقل کرده اند، گفتار و رفتار اهل بیت علیهم السلام همانند قرآن کریم حجت است و بر همه مسلمانان، تا روز قیامت واجب است از آن بزرگواران پیروی و تبعیت کنند و از جمله گفتار و رفتارشان تأکید بر عزاداری و گریه بر سیدالشهداء علیه السلام است و خود نیز گریه کردند و مجلس عزا برقرار نمودند. بر این اساس، وظیفه همه مسلمانان است که در عزاداری بر امام حسین علیه السلام از اهل بیت علیهم السلام پیروی وکنند و این عبادت را نیز مانند سایر عبادات قربة الی الله انجام دهند.

یادآوری: بدیهی و روشن است که گریه و عزاداری پیامبر صلی الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام به منظور بهشت رفتن، یا بخشش گناهان، یا برآمدن حاجات و امثال این امور نبوده است، لذا بر مؤمنین ایدهم الله تعالی است که هدف و غرضشان رضای خدا و تقرب الی الله و پیروی و تبعیت از پیامبر صلی الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام باشد، هرچند ضمن عزاداری، دعا نیز می شود و امید است مستجاب وحاجات برآورده شود، و البته که آمرزش نیز حاصل گردد، زیرا خداوند سبحان وعده داده و فرموده است: « إِنَّ

ص: 708

الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئَاتِ » (هود، آیه 114)؛ (یقینا نیکیها بدی ها را از میان می برد).

چهارم: گریه و جاری شدن اشک نشان رقت قلب است، و خشکی چشم وگریه نکردن علامت شقاوت و سخت دلی است و خداوند سبحان از دل سخت و شقاوت قلوب مذمت فرموده است. «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً » (بقره، آیه 74)؛ سپس دلهای شما بعد از آن، سخت شد، مانند سنگ یا سخت تر».

نیز پیامبر صلی الله علیه و آله به اباذر فرمود:

ای اباذر! کسی که توان گریه دارد، باید گریه کند و کسی که توان گریه ندارد قلبش را محزون دارد و خود را به حالت گریه کننده ها در آورد، یقینا دل سخت، از رحمت خدا دور است، ولی شما متوجه نیستید؛ یا اباذر! من استطاع أن یبکی فلیبک، ومن لم یستطع فلیشعر قلبه الحزن و لیتباک، إن القلب القاسی بعید من الله تعالی و لکن تشعرون. (1)

و همان حضرت فرمود: «از نشانه های شقاوت خشکی چشم و سختی است» «من علامات الشقاء جمود العیون و قسوة القلب» (2)

مؤلف: روایات در مدح گریه ومذمت خشکی چشم بسیار است. (3)

در صحیح بخاری و صحیح مسلم نیز روایاتی نقل شده که پیامبر صلی الله علیه و آله در مواردی گریه کرد، در فوت فرزندش ابراهیم گریه کرد، هنگام عیادت از سعد بن عباده گریه

ص: 709


1- بحار الانوار، ج 77، ص 81.
2- بحار الانوار، ج 3، ص 330، ح 1.
3- به سفینة البحار، ماده بکی، و بحار ج 93، ص 328 مراجعه شود. گریه برهر درد بی درمان دواست * چشم گریان چشمه فیض خداست چون خدا خواهد که غفاری کند * میل بنده جانب زاری کند حبذا چشمی که او گریان بود * وی همایون دل که او بریان بود گریه بزداید ز دل زنگ ملال * دل شود مرآت حسن لایزال

کرد، به زیارت قبر مادرش رفت وکنار قبر مادرش گریه کرد و همراهانش را نیز گریاند، وقتی خبر شهادت جعفر طیار رسید گریه کرد و در همان دو کتاب است که صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله در رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله گریه کردند، فاطمه زهرا علیها السلام گریه کرد. (1)

از آنچه نقل کردم معلوم شد که گریه و رقت قلب از صفات پسندیده و محبوب خداوند سبحان است، و چه بهتر که گریه و رقت قلب در عزای سید الشهداء علیه السلام و اصحاب آن حضرت باشد، همان گونه که امام سجاد علیه السلام پس از واقعه کربلا تا پایان عمر گریه کرد، و در زیارت ناحیه مقدسه است که حضرت حجت ابن خطاب به جدش، سید الشهداء علیه السلام گفته است: «اگر نبودم یاریت کنم، اکنون هر صبح و شام برایت ناله می کنم و به جای اشک خون گریه می کنم» (عبارت این قسمت از زیارت ناحیه در ص ؟؟؟ آمده است، بلکه چه نیکوتر که بر مصائب و مظلومیت همه معصومین علیهم السلام عزاداری واشک بریزیم همان گونه که در دعای ندبه وارد شده:

فعلی الأطالب من اهل بیت محمد و علی صلی الله علیهما و آلهما فلیبک الباکون و إیاهم فلیندب النادبون و لمثلهم فلتذرف الدموع و لیصرخ الصارخون و یضج الضاجون و یعج العاجون» (پس باید بر اهل بیت پاک محمد و علی علیهم السلام گریه کرد و ندبه سرداد و برای چنین عزیزانی باید اشکها جاری شود و همه زاری و شیون کنند و ناله های جانسوز برکشند.)

و در دعا می خوانیم: «اللهم إنی أعوذ بک من قلب لایخشع و عین لا تدمع» (2)

«خدایا! به تو پناه می برم از دلی که خاشع نباشد و چشمی که اشکش جاری نشود».

نیز در روایتی آمده است که: «بلال بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله اذان نگفت، تا اینکه مردم از او تقاضا کردند یکبار دیگر مثل زمان پیامبر صلی الله علیه و آله اذان بگوید: بلال شروع به

ص: 710


1- روایات را در کتاب «روزهای مدینه، ص 333 تا ص 340» آورده ام.
2- بحارالانوار ج 98 ص 314

اذان گفتن کرد و هنگامی که گفت: «أشهد أن محمدا رسول الله» صدای گریه مرد و زن مدینه بلند شد و مانند روز رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله ضجه زدند و گریه سردادند. بلال به مردم گفت: شما را مژده می دهم که هر چشمی بر رسول خدا صلی الله علیه و آله بگرید، آتش آن چشم را مس نمی کند و نمی سوزاند» «قال ابشرکم أنه لاتمس النار عینا بکت علی النبی صلی الله علیه و آله» (روایت را تلخیص نمودم، کامل آن را در کتاب «روزهای مدینه، ص 339» به نقل از کتاب «التاریخ القویم» آورده ام) .

پنجم - گریه و عزاداری بر سید الشهداء علیه السلام عبادتی است که هیچ عبادتی به پایه آن نمی رسد، آثار و برکاتی دارد که هیچ عمل خیری به درجه آن نمی رسد، فوائد ونتیجه هایی از مجالس عزای سیدالشهداء علیه السلام عاید مسلمانان و عالم اسلام شده و می شود که از سایر معصومین علیهم السلام چنین نشده و نمی شود.

هاله ای بر چهره از نور خدا دارد حسین علیه السلام * جلوه هر پنج تن آل عبا دارد حسین علیه السلام

آشنای عشق را بی آشنا خواندن خطاست * در غریبی هم هزاران آشنا دارد حسین علیه السلام

گریه ها و روضه های حضرت زینب علیها السلام در کربلا دوست و دشمن را گریاند و توابون را به وجود آورد، خطبه ها و گریه های اهل بیت در کوفه مقدمه قیام سلیمان صرد و مختار و برافراشته شدن پرچم یا لثارات الحسین علیه السلام شد. و در پی آن قتله شهدای کربلا نابود شدند (بحارالانوار، ج 3، ص 1.) (1)

ص: 711


1- فوائد طبی گریه خصوصا برای اطفال علاوه بر فوائد معنوی که برای گریه از خوف خدا، یا برای امور آخرت، یا به منظور اظهار علاقه و محبت نسبت به اولیای خدا می باشد، دارای فوائد بسیار خوب جسمانی نیز می باشد. خصوصا گریه اطفال . امام صادق علیه السلام فرموده است: «در بینی اطفال رطوبتی است که اگر در آنها باقی بماند، به بیماریهای بزرگ مبتلا می شوند و با گریه وریزش اشک آن رطوبت ها از سرشان خارج می شود و بدنها و چشمانشان صحیح و سالم می ماند. لذا هنگامی که طفل گریه می کند نباید پدر و مادر او را از گریه بازدارند و باید بدانند که گریستن به نفع کودک و باعث سلامت اوست». «اعرف یا مفضل ما للأطفال فی البکاء من المنفعة و اعلم أن فی أدمغة الأطفال رطوبة إن بقیت فیها أحدثت علیهم أحداثا جلیلة و عللا عظیمة من ذهاب البصر و غیره و البکاء یسیل تلک الرطوبة من رءوسهم فیعقبهم ذلک الصحة فی أبدانهم و السلامة فی أبصارهم ...».

گریه ها و عزاداری ها باعث نهضت ها و انقلاب ها گردید و تا دوره خودمان که دیدیم همان حسین گوها انقلاب ایران را به رهبری امام خمینی رحمة الله را به ثمر رساندند، و سپس هشت سال دفاع مقدس را با استقامت پشت سر گذاشته و سربلند از عهده برآمدند.

در روایت است که حضرت سید الشهدا علیه السلام وارد شد بر رسول خدا صلی الله علیه و آله .

پیامبر صلی الله علیه و آله به آن حضرت فرمود:

خوش آمدی ای ابا عبدالله ای زینت آسمانها و زمین ها!» «آبی بن کعب که حاضر بود، گفت: یا رسول الله صلی الله علیه و آله و با وجود شما چگونه می شود دیگری زینت آسمانها و زمین ها باشد؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «ای ابی! سوگند به آن خدایی که مرا به پیامبری مبعوث کرده و مقام نبوت به من داده، بطور یقین، حسین بن علی علیه السلام در آسمانها بزرگتر است از روی زمین، و بطور حتم بر سمت راست عرش خدای عزوجل نوشته است: حسین چراغ هدایت و کشتی نجات است، حسین پیشوای خیر و عزت و فخر و علم و ذخیره است؛ قال الحسلن بن علی علیه السلام دخلت علی رسول الله صلی الله علیه و آله و عنده أبی بن کعب فقال لی رسول الله صلی الله علیه و آله: محبا بک یا أبا عبدالله ؟ قال أبی و کیف یکون یا رسول الله صلی الله علیه و آله یا زین السماوات و الأرضین! أحد غیرک ؟! قال یا أبی والذی بعثنی بالحق نبیا إن الحسین بن علی فی السماء اکبر منه فی الأرض وانه لمکتوب عن یمین عرش الله عزوجل: مصباح هدی و سفینة النجاۃ و امام خیر و یمن و عزو فخر وعلم وذخر...]. (1)

مؤلف: از این روایت و امثال آن معلوم می شود که نام و یاد حسین علاوه بر فوائد

ص: 712


1- عیون اخبار الرضا، ج 1، ص59 -60

اجتماعی، فوائد بسیار مهم شخصی نیز دارد، در مجالسی که به نام آن حضرت برپا می شود، مردم هدایت می شوند، از اخلاق و احکام اسلامی آگاه شده، درس دین داری، غیرت و مردانگی در راه دین، صبر و استقامت در برابر دشمنان حق و حقیقت، نماز و عبادت و دعا و توجه به قرآن را که سیره امام علیه السلام و یارانش بوده فرا می گیرند و لااقل به برخی از آنها عمل می کنند، در زیارت اربعین آن حضرت نیز آمده که امام صادق علیه السلام فرمود: «بذل مهجته فیک لیستنقذ عبادک بین الجهاله و حیرة الضلالة» «و جانش را در راه تو فدا نمود تا بندگانت را از نادانی و حیرت وضلالت و گمراهی نجات دهد.»

بر این اساس بر گویندگان است که در مجالس سیدالشهدا علیه السلام اصل را بر ارشاد و هدایت و آگاه کردن مردم از اهداف عالی و بسیار مقدس آن حضرت قرار دهند، حاضران نیز غرض اولیه شان پی بردن به هدف و خواست امام حسین علیه السلام باشد که در این صورت از مجالس نتیجه کامل گرفته می شود.

همی نه گریه برآن شاه تشنه لب کافیست * اگرچه گریه برالام قلب تسکین است

ببین که مقصد عالی او چه بود ای دوست * که درک آن سبب عزو جاه وتمکین است

شرایط قبولی گریه و عزاداری را رعایت کنیم

همان گونه که عبادات دیگر شرایطی دارد و قبولی آنها منوط به رعایت آن شرایط است، گریه و عزاداری برای امام حسین علیه السلام نیز چنین است و در این جهت با سایر عبادات فرقی ندارد. (شرایط آن از قبیل خلوص و بی ریایی و ایمان و تقوا است که

« قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ » (مائده / 27)؛ خدا، تنها از پرهیزکاران می پذیرد.

مرحوم حاج شیخ عباس قمی رحمة الله فرموده است:

چقدر شایسته و لازم است: سلسله جلیله اهل منبر و ذاکرین مصیبت سید مظلومان را که دامن همت بر کمر زدند و پرچم تعظیم شعائر الله را بر دوش کشیدند ... ملتفت باشند که این عبادت مانند سایر عبادات است و این

ص: 713

عمل آنگاه عبادت شود که در هنگام به جای آوردن، جز رضای خداوند و خوشنودی رسول خدا و ائمه هدی علیهم السلام غرض و مقصدی در نظر نباشد و از مفاسدی که بر این کار بزرگ طاری و ساری شده در حذر باشند که مبادا العیاذ بالله اقدام کنند در این عبادت عظیم برای تحصیل مال یا جاه، یا مبتلا شود به دروغ گفتن و افترا بستن بر خدای تعالی و بر حجج طاهره و علمای اعلام و غنا خواندن... (1)

همچنین فرموده است:

شایسته است که شیعیان عموما و ذاکرین خصوص، ملتفت شده، که در این سوگواری و عزاداری بروجھی سلوک کنند که زبان نواصب دراز نشود و اختصار بر واجبات و مستحبات کرده، از استعمال محرمات احتراز نمایند و شیطان را در این عبادت بزرگ که اعظم شعائرالله است راه ندهند و از معاصی کثیره که روح عبادت را می برد، بپرهیزند خصوصا ریا و کذب ....

مؤلف: با توجه به آنچه بطور اشاره بیان شد، معلوم گردید که چه بسیار بجا و شایسته است که انسان عاقلانه فکر و کار کند، عاقلانه و عالمانه بگوید و بنویسد، چه نیکو و پسندیده است که توانمندان راه حل ارائه دهند، با تذکر و ارشاد، اشتباهات و لغزشها را به حداقل برسانند، برای هر چه بهتر برگزار شدن عزاداریها کوشش کنند و فواید عظیم گریه و عزاداری را بطوری که مناسب هدف، شأن و عظمت سیدالشهدا علیه السلام است بازگو کنند، هدف والا و مقصد عالی آن حضرت را تبیین و برای جامعه روشن سازند تا نتیجه ای که لازم است، از مجالس سیدالشهدا علیه السلام گرفته شود.»

ص: 714


1- منتهی الآمال، باب پنجم، در تاریخ امام حسین علیه السلام، نصح وتحذیر.

عزاداری و ثواب گریه بر امام حسین علیه السلام در کلمات معصومین علیهم السلام

* عزاداری و ثواب گریه بر امام حسین علیه السلام در کلمات معصومین علیهم السلام (1)

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله داستان شهید شدن امام حسین علیه السلام و محنت هایی را که بر او وارد می شود، به دخترش فاطمه علیها السلام خبر داد، حضرت فاطمه علیها السلام گریه شدیدی کرد و عرض کرد: پدر جان ! آن واقعه در چه زمانی است؟

فرمود: در زمانی که من و تو و علی علیه السلام نیستیم.

گریه حضرت فاطمه علیها السلام شدیدتر شد و عرض کرد: پدر جان ! پس چه کسی برای او گریه و عزاداری می کند؟

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:

ای فاطمه! زنان امت من برای زنان اهل بیتم و مردان آنان برای مردان اهل بیتم گریه می کنند. و نسلی بعد از نسل، هر ساله مراسم عزاداری برپا می کنند، و چون روز قیامت شود، تو زنها را و من مردها را شفاعت می کنیم، و هر کس که بر مصیبت های حسین علیه السلام گریه کرده باشد، دستش را گرفته و او را داخل بهشت می بریم. ای فاطمه! هر چشمی روز قیامت گریان است مگر چشمی که بر مصائب حسین علیه السلام گریه کند که او به نعمت های بهشتی خندان و شادمان خواهد بود. (2)

امیر مؤمنان علی علیه السلام حسین علیه السلام را نگریست و فرمود: «یا عبرة کل مؤمن؛ ای مایه اشک ریختن هر مؤمن.)

حسین علیه السلام عرض کرد: آیا من چنین هستم؟

ص: 715


1- تنها در وسائل الشیعه، ج 10، ابواب المزار، باب 66، ص 391 تا 399، بیست روایت در استحباب گریه بر سیدالشهدا و مصائب اهل بیت علیهم السلام آمده است. ضمنا ممکن است برخی روایات که در این جزوه آورده ام از حیث سند مخدوش باشد ولی در جمع تواتر معنوی دارند، به علاوه محل نقل آنها را بازگو کرده ام.
2- بحارالانوار، ج 44، ص 292، ح 37.

علی علیه السلام فرمود: آری، ای پسرم! (1)

از امام حسین علیه السلام نقل شده که فرمود: « انا قتیل العبرة، لا یذکرنی مؤمن إلا استعبر» «من کشته شده اشک هستم، هیچ مؤمنی مرا یاد نکرد مگر این که در چشمش اشک افتاد. (2)»

هیچگاه حسین علیه السلام در محضر امام صادق علیه السلام یاد نشد، که امام صادق علیه السلام آن روز تا شب لبخند بزند، و می فرمود: «الحسین علیه السلام عبرة (3) کل مؤمن.» «حسین علیه السلام مایه اشک ریختن هر مؤمن است. (4)»

امرر علی جدث الحسین فقل لاعظمه * یاا عظما لازلت من وطفاء (5) ساکبة (6)رویة

الزکیة * وابک المطهر للمطهر و المطهرة النقیة

و اذا مررت بقبرة فاطل به وقف المطیة (7) * کبکاء معولة (8) أتت یوما لواحدها المنیة (9)

ای رهگذرا به قبر حسین بن علی گذر کن و پیام دوستان و عاشقان آن حضرت را به او برسان.

ای رهگذرا پیام دوستان و علاقه مندان حسین علیه السلام را به استخوان های مقدس و

ص: 716


1- کامل الزیارات.
2- کامل الزیارات.
3- عبرة ، از واژه عبر به معنای اشک و اندوه و پند گرفتن است.
4- کامل الزیارات.
5- وطفاء: از واژه (وطف) ابری که به زمین نزدیک و پرباران است.
6- ساکبة: از واژه (سکب) آبی است که پی در پی جریان دارد.
7- مطیة: از واژه (مطو) مرکب سواری است.
8- معولة: از واژه (عول) شیون و گریه و زاری است و مقصود از (معولة) در این شعر، زنی است که با صدای بلند گریه و شیون می کند، برای مرگ تنها یک فرزندی که داشته است.
9- اشعار از سید حمیری است که در محضر امام صادق علیه السلام خوانده است.

پاکش برسان و بگو:

ای استخوانها! شما دائما با اشک چشم دوستان حسین سیراب هستید، اشک ها می ریزد و شما را سیراب می کند.

اگر روزی شما را از آب منع کردند، اگر حسین را با لب تشنه سر بریدند، شیعیان، دائما اشک خود را نثار شما می کنند.

ای گذرکننده، اگر به قبر حسین گذر کردی، تنها به رساندن پیام اکتفا مکن، بلکه در کنار قبر آن حضرت توقف کن، مرکبت را نگهدار، خیلی هم نگهداری بایست و مصائب حسین را یاد کن و اشک بریز، اشک بریز و اشک بریز، نه مثل یک انسان عادی، بلکه مثل آن زنی که تنها یک فرزند داشته و آن فرزند را از دست داده است، چنین زنی چگونه در مرگ یک فرزندش اشک می ریزد، تو هم برای حسین علیه السلام مثل آن زن، اشک بریز، اشک بریز، برای آن پاک، فرزند پدری پاک، فرزند مادری پاک.

باز این چه شورش است که در خلق عالم است * باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین * بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است

این صبح تیره باز دمید از کجا کز او * کار جهان و خلق جهان جمله درهم است

گویا طلوع می کند از مغرب آفتاب * کاشوب در تمامی ذرات عالم است

گرخوانمش قیامت کبرا بعید نیست * این رستخیز عام که نامش محرم است

در بارگاه قدس که جای ملال نیست

ص: 717

سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است

جن و ملک برآدمیان نوحه می کنند * گویاعزای اشرف اولاد آدم است

روز اول ماه محرم

ریان فرزند شبیب گوید: «روز اول محرم خدمت حضرت رضا علیه السلام رسیدم، به من فرمود: پسر شبیب! آیا روزه داری؟ عرض کردم: نه، فرمود: این روزی است که زکریا به درگاه پروردگار خود دعا کرد و گفت: « رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ »(آل عمران / 38) . «پروردگارا مرا از سوی خود ذریه ای پاک ببخش، که همانا تو شنونده دعایی.»

خداوند متعال دعای او را مستجاب کرد و به ملائکه فرمود: تا زکریا را . در حالی که در محراب مشغول نماز بود . ندا کردند که خداوند تو را به یحیی بشارت می دهد.

پس هر کس این روز را روزه بدارد و خدای را بخواند، او را اجابت کند، چنانکه دعای زکریا را مستجاب کرد.

آنگاه فرمود:

ای پسر شبیب! محترم ماهی است که مردم جاهلیت در گذشته همواره حرمت آن را نگاه می داشتند و به خاطر احترامش ستم و جنگ را در آن حرام می دانستند، اما این امت نه حرمت ماه و نه حرمت پیامبر خود را نگاه داشتند، و در این ماه ذریه او را کشتند، زنانش را اسیر کردند، و اثاث او را به غارت بردند، خداوند هرگز آنان را نیامرزد. (1)

ص: 718


1- یابن شبیب! إن کنت باکیا لشیء فابک الحسین بن علیبن أبیطالب علیه السلام فإنه ذبح کما یذبح الکبش، و قتل معه من أهل بیته ثمانیة عشر رجلا ما لهم فی الأرض شبیهون. و لقد بکت السموات السبع و الأرضون لقتله، و لقد نزل فی الأرض من الملائکة أربعة آلاف لنصره فوجدوه قد قتل، فهم عند قبره شعث غبرژ إلی أن یقوم القائم علیه السلام فیکونون من أنصاره، و شعارهم یا لثارات الحسین علیه السلام .

ای پسر شبیب! اگر می خواهی برای چیزی گریه کنی برای حسین بن علی علیه السلام گریه کن، زیرا او را مانند گوسفند ذبح کردند و هیجده مرد از خاندانش با او کشته شدند که در روی زمین مانند آنان نبود. برای کشته شدن او هفت آسمان و زمین گریستند، و چهار هزار فرشته برای یاری او به زمین آمدند، چون او را کشته یافتند پیوسته نزد قبر آن حضرت تا هنگام ظهور حضرت قائم آشفته موی و گرد آلود بمانند، پس، از یاران او خواهند بود، و شعار آنان یا الثارات الحسین است، یعنی ای انتقام گیرندگان خون حسین علیه السلام بپا خیزید.

ای پسر شبیب! پدرم از پدرش از جدش حدیث کرد که چون جدم حسین علیه السلام کشته شد از آسمان خون و خاک سرخ بارید. ای پسر شبیب!)

اگر بر حسین علیه السلام گریه کنی چندان که اشک تو بر گونه هایت روان گردد، خداوند هر گناهی که کرده باشی؛ کوچک یا بزرگ، اندک یا بسیار بیامرزد. (1)

ای پسر شبیب ! اگر دوست داری که خداوند متعال را ملاقات کنی در حالی که گناهی برتونباشد، حضرت حسین علیه السلام را زیارت کن.

ای پسر شبیب! اگر دوست داری که در غرفه های بهشتی همنشین پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و خاندانش باشی، کشندگان حضرت حسین علیه السلام را لعنت کن.

ای پسر شبیب! اگر می خواهی که ثوابت مانند ثواب کسانی باشد که با حضرت حسین علیه السلام شهید شدند هرگاه یاد او کنی بگو: «یا لیتنی کنت معهم فأفوز فوزا عظیما.» «کاش با آنها بودم و به رستگاری بزرگ نائل می شدم.»

ای پسر شبیب! اگر دوست داری که در درجات بالای بهشت با ما باشی، برای اندوه ما اندوهناک و از شادی ما شادمان باش، و بر تو باد ولایت و دوستی ما، که اگر مردی

ص: 719


1- إن بکیت علی الحسین علیه السلام حتی تصیر دموعک علی خدیک الله لک کل ذنب أذنبته صغیرا کان أو کبیرا قلیلا کان أو کثیرا.

سنگی را دوست بدارد خدا او را در روز قیامت با آن سنگ محشور گرداند. (1)

ایام محرم و مجلس عزاداری نزد امام رضا علیه السلام

روایت است که: دعبل خزاعی گفت: در ایام محرم در خراسان خدمت حضرت رضا علیه السلام رفتم، دیدم آن حضرت بسیار محزون و اندوهناک نشسته و اصحابش در حضور آن حضرت بودند، وقتی مرا دید، فرمود: «مرحبا بک یا دعبل، مرحبا بناصرنا بیده و لسانه .» «آفرین برتو، خوش آمدی ای دعبل، آفرین به یاور ما با دست و زبانش .»

سپس فرمود: ای دعبل! دوست دارم اشعاری بخوانی، زیرا این ایام، روزهای حزن و اندوه ما اهل بیت است و روزهای شادی دشمنان ما، به خصوص بنی امیه است. ای دعبل! کسی که برای مصائب ما گریه کند و دیگران را گرچه یک نفر باشد بگریاند، پاداشش بر خداست.

ای دعبل! کسی که چشمانش برای ما اشک بریزد، و برای مصائب ما که از جانب دشمن به ما رسیده بگرید، خداوند در قیامت او را با ما و در صف ما محشور گرداند. ای دعبل! کسی که برای مصائب جدم حسین علیه السلام گریه کند، خداوند گناهانش را بیامرزد.

سپس امام علیه السلام برخاست و پرده ای آویزان کرد و اهل بیتش پشت پرده نشستند تا برای سیدالشهدا علیه السلام گریه کنند، آنگاه به من فرمود:

ای دعبل! برای حسین عمرثیه بخوان، توتا زنده هستی، یاور و مداح ما می باشی. تا می توانی از یاری ما خودداری نکن. [دعبل گوید:] با این سخن امام علیه السلام اشک من جاری شد و مقداری گریه کردم و این اشعار را خواندم:

ص: 720


1- امالی صدوق، مجلس بیست و هفتم، ح 5؛ وسائل الشیعه، ج 10، ابواب المزار، ص 393 ب 66.

پیامبر صلی الله علیه و آله از شهادت حسین علیه السلام خبر داد

افاطم لو خلت الحسین مجدلا * و قد مات عطشانا بشط فرات

إذا للطمت الخد فاطم عنده * و اجریت دمع العین فی الوجنات

افاطم قومی یا ابنه الخیر واندبی * نجوم سماوات بأرض فلات

ای فاطمه علیه السلام ! اگر گمان می کردی حسینت علیه السلام به خاک افتاده، و با لب تشنه کنار نهر فرات شهید گشته است.

سیلی به صورت خود می زدی، و اشک چشمانت را بر صورتت جاری می کردی.

ای فاطمه علیها السلام! ای دختر بهترین انسان ها، برخیز و برای ستارگان آسمانی که در بیابان پهناور افتاده اند زاری کن...

پیامبر صلی الله علیه و آله از شهادت حسین علیه السلام خبرداد

شیخ مفید رحمة الله در ارشاد نقل کرده که: ام الفضل وارد بر رسول خدا صلی الله علیه و آله شد و گفت: یا رسول الله صلی الله علیه و آله ! دوش خوابی منکر دیدم! رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: چیست؟ گفت: آن خوابی سخت ناخوش است. فرمود: چیست؟ گفت: دیدم گویی پاره ای از گوشت تن تو بریده و در دامن من نهاده شد. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: خوابی که دیدی خیر است، فاطمه علیها السلام فرزندی آورد و او در دامن تربیت تو باشد. پس فاطمه علیها السلام حسین علیه السلام را آورد. ام الفضل گفت: او در دامن من بود چنان که رسول خدا فرمود. پس روزی او را نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله بردم، آنگاه نظرم به دیده او افتاد، دیدم اشک می ریزد، گفتم: پدر و مادرم فدای تو یا رسول الله! تو را چه می شود؟ فرمود: جبرئیل نزد من آمد و خبر داد که امت من فرزند مرا می کشند و مشتی از تربت او برای من آورد سرخ رنگ.

شیخ صدوق الله از ابن عباس نقل کرده که: حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام به رسول خدا صلی الله علیه و آله عرض کرد: یا رسول الله! آیا عقیل را دوست می داری ؟ گفت: آری، سوگند به خدا او را به دو دوستی دوست می دارم، یک دوستی برای خود او و یک دوست داشتن برای آن که ابوطالب او را دوست داشت؛ و فرزند او در راه دوستی فرزند تو

ص: 721

کشته شود، پس دیده مؤمنان بروی اشک ریزند و فرشتگان مقرب الهی بروی درود فرستند.

آنگاه رسول خدا گریست چنانکه اشک های او بر سینه اش روان گشت و فرمود: شکایت به خدا می کنم از آنچه خاندان من پس از من ملاقات می کنند. (1)

نیز نقل کرده است که:

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله حسین علیه السلام را بعد از تولدش گرفت و سپس در حالی که می گریست، وی را به صفیه دختر عبدالمطلب سپرد و فرمود: خداوند لعنت کند قومی را که کشنده تو باشند و این را سه بار تکرار فرمود.

صفیه عرض کرد: پدر و مادرم فدایت باد! چه کسی او را می کشد ؟ فرمود: گروه جفاکاراز بنی امیه.

اندوه پیامبر صلی الله علیه و آله پس از ولادت حسین علیه السلام

هنگامی که مژده تولد سبط پیامبر اکرم به آن حضرت داده شد، بلافاصله به خانه دخترش فاطمه علیها السلام شتافت، در حالی که قدم هایش را سنگین بر می داشت و غم و اندوه بر او چیره گشته بود، پس با صدایی گرفته و اندوهناک صدا زد: ای اسماء! پسرم را نزد من بیاور.

اسماء، وی را به آن حضرت داد. پیامبر صلی الله علیه و آله او را در آغوش گرفت و در حالی که می گریست بسیار او را می بوسید. اسماء پریشان شد و عرض کرد: پدر و مادرم فدای تو باد از چه رو می گریی؟!

پیامبر صلی الله علیه و آله در حالی که چشمانش پر از اشک بود، به وی پاسخ داد: به خاطر این پسرم می گریم .

ص: 722


1- امالی شیخ صدوق رحمه الله ، مجلس 27، ح 3 و بحارالأنوار، ج 44، ص 287 .

اسماء حیرت زده شد و معنای کلام پیامبر صلی الله علیه و آله را متوجه نشد، لذا به حضرت عرض کرد: این پسر، تازه به دنیا آمده است، پیامبر صلی الله علیه و آله با صدایی آمیخته به غم و اندوه، فرمود: گروه جفاکار بعد از من او را می کشند، خداوند شفاعتم را از آنان دور سازد...

سپس با اندوه برخاست و محرمانه به اسماء فرمود: این خبر را به فاطمه علیها السلام مده، چرا که وی تازه فارغ شده است.

ثم قال: یا اسماء! لاتخبری فاطمة بهذا فإنها قریبة عهد بولادته» (1)

گریه پیامبر صلی الله علیه و آله برسیدالشهدا علیه السلام

از امام صادق علیه السلام نقل است که: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در خانه ام سلمه بود و به او فرمود: کسی بر من وارد نشود، ام سلمه گوید: پس حسین علیه السلام آمد و من نتوانستم جلوی او را بگیرم و نزد پیامبر صلی الله علیه و آله رفت و من دنبال او وارد شدم، دیدم حسین علیه السلام بر سینه ایشان نشسته و پیامبر صلی الله علیه و آله می گرید و در دست او چیزی است که می گرداند؛ آنگاه فرمود: ای ام سلمه! اینک جبرئیل مرا خبر می دهد که این فرزند کشته گردد و این تربت از مقتل اوست، آن را نزد خود نگاه دار وقتی خون شد بدان که حبیب من کشته شده است.

ام سلمه عرض کرد: ای رسول خدا! از خدا بخواه این شتر را از او دفع کند. فرمود: از خدا خواستم، اما به من وحی فرمود:

او را درجه ای است به سبب شهادت، که هیچ یک از آفریدگان به آن نمی رسد. و او را شیعه ای است که شفاعت می کنند و شفاعت آنها پذیرفته می شود و مهدی از فرزندان حسین علیه السلام است؛ پس خوشا کسی که از دوستان

ص: 723


1- عیون اخبار الرضا علیه السلام ج 2 ص 26

حسین علیه السلام و شیعه او است، والله رستگاران در روز قیامت ایشانند. (1)

نیز از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام نقل است که فرمود:

روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله به دیدن ما آمد پس طعامی نزد او آوردم و ام ایمن ظرفی خرما و کاسه ای از شیر و سرشیر به هدیه آورد، آن را نزد آن حضرت گذاشتیم، از آن بخورد و چون از خوردن دست کشید، برخاستم بر دستش آب ریختم چون دست بشست روی و محاسن را به تری دست بمالید، و به مسجدی در کنار خانه به سجده رفت و بسیار گریست. آنگاه سر برداشت و هیچ کس از اهل بیت جرأت نکرد چیزی بپرسد، پس حسین علیه السلام برخاست و آهسته رفت تا بر ران آن حضرت برآمد، پس سر او را به سینه چسبانید و چانه خویش بر سر پیامبر صلی الله علیه و آله نهاد و گفت: ای پدر! از چه گریه می کنی؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ای فرزند! من به شما نظر کردم و مسرور شدم از دیدن شما، چنانکه پیش از آن این گونه شادمان نشده بودم، پس جبرئیل بر من فرود آمد و مرا خبر داد که شما کشته می شوید، و محل کشته شدن شما از هم دور است. پس خدای را حمد کردم و خیر شما را از او خواستم. حسین علیه السلام گفت: ای پدر! پس قبور ما را با این دوری و جدایی چه کسی زیارت می کند؟ و چه کسی به دیدن ما می آید؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: طوایفی از امت من، که بدین زیارت، برو صلت من خواهند، و من هم در موقف به دیدن آنها روم و بازوهای آنها را بگیرم و از اهوال و شداید موقف برهانم.(2)

از امام باقر علیه السلام نقل است که فرمود:

هرگاه حسین علیه السلام بر پیامبر صلی الله علیه و آله وارد می شد، او را به سوی خود می کشید، آنگاه به امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمود: او را نگاه دار، سپس خم می شد و او را می بوسید و می گریست، حسین علیه السلام عرض کرد: ای پدر! چرا گریه می کنی؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ای

ص: 724


1- نفس المهموم، ثواب گریه بر حسین علیه السلام، ح 24.
2- نفس المهموم ، ثواب گریه بر حسین علیه السلام ، ح 27 .

فرزند! جای شمشیرها را در بدن تو می بوسم و گریه می کنم. عرض کرد: ای پدر! آیا من کشته می شوم؟ فرمود: بلی، سوگند به خدا که تو و پدرت و برادرت کشتهمی شوید. عرض کرد: ای پدر؛ جایی که کشته می شویم از یکدیگر جداست؟ فرمود: آری ای فرزند! عرض کرد: پس از امت تو، چه کسی ما را زیارت می کند؟ فرمود: زیارت نمی کند مرا و پدر و برادرت و تورا مگر صدیقان از امت من. (1)

پیامبر صلی الله علیه و آله فرزندش ابراهیم را فدای حسین علیه السلام کرد

از ابن عباس روایت است که گفت: نزد پیامبر صلی الله علیه و آله بودم در حالی که فرزندش ابراهیم بر ران چپش بود و حسین بن علی علیه السلام بر ران راستش، و پیامبر گاهی این و گاه آن را می بوسید که جبرئیل با پیامی از پروردگار جهانیان فرود آمد و هنگامی که از نزد آن حضرت رفت، فرمود: جبرئیل از جانب پروردگارم نزد من آمد و به من گفت: ای محمد! پروردگارت به تو سلام می رساند و به تو می فرماید: هر دو را برای تو نمی گذارم، پس یکی از آنها را فدای دیگری کن.

پس پیامبر به «ابراهیم» نگاه کرد و گریست، سپس فرمود: اگر ابراهیم بمیرد، غیر از من کسی بر او غمگین نمی شود، در حالی که مادر حسین، فاطمه و پدرش علی پسر عموی من که از گوشت و خون من است. هرگاه حسین علیه السلام بمیرد، دخترم سوگوار می شود و عموزاده ام به سوگ می نشیند و من بر او غمناک می شوم و من سوگ خود را بر سوگ آن دو ترجیح می دهم، ای جبرئیل! ابراهیم گرفته شود، ابراهیم را فدای حسین کردم. پس سه روز بعد، ابراهیم درگذشت. و پیامبر صلی الله علیه و آله هرگاه حسین را می دید که به سویش می آید، او را می بوسید و بر سینه اش می فشرد و بر لبانش بوسه می زد و می فرمود: فدای کسی شوم که پسرم ابراهیم را فدایش کردم. (2)

ص: 725


1- نفس المهموم، ثواب گریه بر حسین علیه السلام، ح 35.
2- زندگانی امام حسین علیه السلام تألیف: باقر علیه السلام شریف قرشی، مترجم، ج 1، ص 113، به نقل از تاریخ بغداد، ج 2، ص 204.

آزمایش پیامبر صلی الله علیه و آله در باره سه چیز

ابن قولویه از امام صادق علیه السلام نقل کرده است:

آن شب که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را به آسمان بردند به او خطاب شد: خدای تعالی تو را در سه چیز امتحان می کند تا صبر تو را بداند.

پیامبر صلی الله علیه و آله عرضه داشت: پروردگارا! امرتو را گردن نهم و توان صبر ندارم مگر به توفیق تو، پس آن سه چیز کدام است؟

خطاب شد اولین آنها: گرسنگی است، و این که اهل حاجت را بر خود و خاندان خود مقدم داری. عرض کرد: پذیرفتم ای پروردگار! و پسندیدم و حکم تو را گردن نهادم، و توفیق و صبر از جانب تواست.

اما دومین آن: پس تکذیب و ترس شدید، و بذل جان در راه من، و جنگ با اهل کفر به مال و جان، و صبر بر آزاری که از آنها و از اهل نفاق به تو رسد، و رنج و زخم در جنگ. پیامبر صلی الله علیه و آله عرضه داشت: پروردگارا! پذیرفتم و پسندیدم، و حکم تو را گردن نهادم، و توفیق و صبر از جانب تو است.

اما سوم: پس آن چه خاندان تو را پس از تو رسد از قتل، اما برادرت پس دشنام شنود و درشتی و سرزنش بیند و محروم شود و سختی و ستم کشد و سرانجام به قتل رسد. عرض کرد: ای پروردگارا تسلیم شدم و پذیرفتم، صبر و توفیق از توست.

اما دخترت... [و مصائب او را خبر داد، تا این که فرمود:]

از برادرت دو پسر آورد، یکی از آنها به خیانت و حیله کشته شود، و جامه های او را بربایند، و طعن زنند به خنجر، و این کارها را امت توکنند. عرض کرد: پروردگارا! إنا لله و إنا إلیه راجعون، پذیرفتم و تسلیم شدم و صبر و توفیق از جانب تو است.

ص: 726

اما پسر دیگرش، پس امت تو او را به جهاد خوانند، آنگاه او را به زاری بکشند، و هم فرزندان و هر کس از خاندان که با او باشند، و حرم او را تاراج کنند، پس از من یاری جوید. و قضای من به شهادت او و کسانی که با او هستند گذشته است، و کشته شدن او بر اهل زمین حجت است، پس اهل آسمانها و زمین ها بر او گریه کنند از جزع، و فرشتگانی که نصرت او را در نیافتند هم گریان باشند. آن گاه از صلب او مردی

بیرون آورم و تو را به وسیله او یاری کنم، و شبح او نزد من زیر عرش است. (1)

گریه رسول خدا صلی الله علیه و آله بر مصائب اهل بیت علیهم السلام

از ابن عباس نقل است که گفت: نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله نشسته بودم حسن علیه السلام آمد، پیامبر چون او را دید گریست و فرمود: نزد من بیا، نزد من بیا، پس حسن را بر زانوی راست بنشانید. آنگاه حسین علیه السلام آمد، پیامبر چون او را نگریست گریست و آن چه به حسن فرموده بود به او فرمود و او را بر زانوی چپ بنشانید، آنگاه فاطمه علیها السلام آمد، او را هم که دید گریست و همان گونه فرمود و پیش روی بنشانید، آنگاه علی علیه السلام آمد و او را دید و گریه کرد و همان گونه فرمود و بر جانب راست نشانید. یاران آن حضرت گفتند: یا رسول الله! هیچ یک از این ها را ندیدی مگراین که گریستی، آیا میان آنان کسی نیست که از دیدن وی شادمان گردی؟

پیامبر فرمود: سوگند به آن که مرا به نبوت مبعوث کرد و بر همه مردم برگزید، بر روی زمین کسی نزد من محبوب تر از اینان نیست، و گریه من برای آن مصائبی است که پس از من به آنان برسد، و یاد آوردم آن چه با این فرزندم حسین علیه السلام مرتکب شوند، گویا او را می بینم به حرم و قبر من پناهنده است و کسی او را پناه ندهد و به زمینی که مقتل ومصرع او است رود و آن زمین کرب و بلاست، گروهی از

ص: 727


1- نفس المهموم، ثواب گریه بر حسین علیه السلام، ح 40.

مسلمانان او را یاری کنند که آنها بهترین شهدای امت من در روز قیامت باشند، گویا سوی او می نگرم که تیری به جانب او افکنده اند و از اسب به زیر افتاده است و او را مظلومانه، مانند گوسفند سر برند. [ابن عباس گوید] آن گاه [پیامبر صلی الله علیه و آله] ناله برآورد و گریست و آنها را که بر گرد او بودند بگریانید و فریاد آنان بلند شد. پس برخاست و فرمود: خدایا ! به تو شکایت میکنم از آن چه بر اهل بیت من از امت من واقع می شود. (1)

پیامبر صلی الله علیه و آله خاک کربلا را به ام سلمه داد

از ام سلمه نقل است که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله شبی از نزد ما بیرون رفت و غیبت او طول کشید، آنگاه ژولیده موی و گرد آلود آمد و مشت او بسته بود، عرض کردم: یا رسول الله! چه می شود که تو را ژولیده موی و گرد آلود می بینم؟

فرمود: در این شبانگاه مرا به موضعی از عراق بردند که آن را کربلا گویند، و در آن جا کشتارگاه فرزندم حسین و جماعتی از فرزندان و اهل بیت مرا به من نشان دادند، و از خون های آنان برداشتم و اکنون در دست من است، و دست بگشود و فرمود: این را بگیر و نگاه دار. پس آن را گرفتم، دیدم چیزی مانند خاک اما سرخ است، و آن را در ظرفی شیشه ای نهادم و سر آن را بستم و نگاه داشتم. چون حسین علیه السلام به جانب عراق بیرون شد شیشه را بیرون می آوردم هر روز و شب می بوییدم و به آن نگاه می کردم و برای مصیبت آن حضرت می گریستم، چون روز دهم محرم شد . روزی که حسین علیه السلام کشته شد. آن را اول روز بیرون آوردم چنان بود که بود، و چون آخر روز بیرون آوردم ناگهان دیدم خونی تازه و سرخ است، و در خانه خود فریاد زدم و گریستم، و اندوه خویش پوشیده داشتم مبادا دشمنان در مدینه

ص: 728


1- نفس المهموم، ح 38، از احادیث ثواب گریه بر امام حسین علیه السلام.

بشنوند و در شادمانی شتاب کنند. پس آن روز و وقت را پیوسته در خاطر خود نگاه میداشتم تا خبر شهادت آن حضرت را آوردند و حقیقت آشکار شد.

و در روایت است که: «هرثمة بن مسلم گوید: در جنگ صفین با علی بن ابی طالب علیه السلام بودم، چون برگشتیم، در کربلا منزل کرد و نماز خواند و از خاکش برگرفت و بویید، سپس فرمود: خوشا به توای خاک پاک، باید از تو گروهی محشور شوند که بی حساب وارد بهشت شوند، هرثمه نزد همسرش که از شیعیان حضرت امیر علیه السلام بود برگشت و گفت: مولایت ابوالحسن علیه السلام در کربلا فرود آمد و نماز خواند و از خاکش برگرفت و بویید و گفت: خوشا به توای خاک، از تو مردانی محشور شوند که بی حساب به بهشت روند، همسر هرثمه گفت: ای مرد! امیرالمؤمنین علیه السلام جز حق نگوید. چون حسین علیه السلام به کربلا آمد، هرثمه گفت: من در لشکر ابن زیاد بودم، چون به کربلا رسیدم، سخن علی علیه السلام به یادم آمد، رفتم خدمت حسین علیه السلام وسلام کردم و آنچه از پدرش در آنجا شنیده بودم به او گفتم. فرمود: تو با ما هستی یا در برابر ما؟ گفتم: نه این و نه آن، من کودکانی در خانه دارم، و از عبیدالله بر آنها می ترسم ، فرمود: پس به جایی برو که کشتن ما را نبینی و ناله ما را نشنوی، سوگند به خدا که جان حسین علیه السلام به دست اوست، امروز کسی نباشد که فریاد ما را بشنود و ما را یاری نکند مگر آنکه خدایش او را بر رو در دوزخ افکند. (1)

ص: 729


1- هرثمة بن ابی مسلم، قال: غزونا مع علی بن ابی طالب علیه السلام صفین، فلما انصرفنا نزل کربلا فصلی بها ثم رفع الید من تربتها فشمها، ثم قال: واها لک ایتها التربة لیحشرن منک اقواما یدخلون الجنة بغیر حساب، فرجع هرثمة الی زوجته و کانت شیعة لعلی البر فقال: الا احدثک عن ولیک أبی الحسن؟ نزل بکربلا فصلی ثم رفع الید من تربتها فقال: واها لک ایتها التربق لیحشرن منک أقوام یدخلون الجنة بغیر حساب، قالت: أیها الرجل، فان امیرالمؤمنین لم یثل الآ حقا، فلما قدم الحسین علیه السلام قال: هرثمة کنت فی البعث الذین بعثهم عبیدالله بن زیاد، فلما رأیت المنزل ذکرت الحدیث، فجلست علی بعیری ثم صرت الی الحسین علیه السلام فسلمت علیه فاخبرته بما سمعت من ابیه فی ذلک المنزل الذی نزل به الحسین علیه السلام فقال: معنا انت ام علینا؟ فقلت: لامعک ولاعلیک، هلفت صبیة اخاف علیهم عبیدالله بن زیاد، قال: فوالذی نفس الحسین علیه السلام بیده لا یسمع الیوم واعیتنا احد فلا یعیننا الا اکبرالله لوجهه فی جهنم». امالی شیخ صدوق رحمه الله ، مجلس بیست و هشتم، ح ششم

روز قیامت، هر چشمی گریان است مگر...

روایت است که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «هر چشمی در قیامت گریان است، مگر چشمی که برای مصائب امام حسین علیه السلام گریه کرده باشد، [صاحب] چنین چشمی در قیامت خندان و شادان به نعمت های بهشت است». «کل عین باکیة یوم القیامة إلا عین بکت علی مصائب الحسین فانها ضاحکة مستبشرة بنعیم الجنة» (1)

گریه پیامبر صلی الله علیه و آله در حال احتضار

از ابن عباس نقل است: چون بیماری رسول خدا صلی الله علیه و آله سخت شد حسین علیه السلام را به سینه خود چسبانید و عرق آن حضرت، هنگام رحلت براو روان بود و می فرمود: یزید را با من چکار؟ خداوند او را مبارک نگرداند، خدایا! یزید را لعنت کن. آنگاه بیهوشی آن حضرت را فراگرفت و در این حالت دراز کشید، و باز به هوش آمد و حسین علیه السلام را بر سینه گرفت و هر دو دیده اش اشک می ریخت و می فرمود: البته من و کشنده تو نزد خداوند عزوجل به یکدیگر می رسیم. (2)

حرارتی که، هرگز سرد نمی شود

امام صادق علیه السلام فرمود: روزی امام حسین علیه السلام به محضر رسول اکرم صلی الله علیه و آله شرفیاب شد، حضرت به او نظر کرد و او را روی زانوی مبارک خود نشانید و فرمود: «همانا به خاطر کشته شدن حسین علیه السلام حرارتی در دل های مؤمنان است که هرگز سرد

ص: 730


1- بحار الأنوار، ج 44، ص 293.
2- نفس المهموم، ح 37، از احادیث ثواب گریه بر امام حسین علیه السلام.

نمی شود». «إن لقتل الحسین علیه السلام حرارة فی قلوب المؤمنین لا تبرد أبدا». سپس فرمود: پدرم فدای کشته هر اشکی. به امام علیه السلام عرض شد: یابن رسول الله صلی الله علیه و آله ! کشته هر اشک، یعنی چه؟ فرمود: هیچ مؤمنی متذکر او نمی شود مگر این که گریان شود. (1)

خواب هند و گریه رسول خدا صلی الله علیه و آله

در کتاب مناقب روایت شده: هند مادر معاویه روزی به محضر پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و پس از اجازه، خوابی را که دیده بود چنین تعریف کرد: در خواب دیدم آفتاب بر فراز سرم آمد، و از آن آفتاب، آفتابی دیگر آشکار شد، سپس ماه سیاه و ظلمانی از عورت من بیرون آمد، و از آن ستاره تاریک متولد شد، و آن ستاره بر آن آفتاب دوم حمله کرد و آن را بلعید، آنگاه آسمان، ظلمانی و تاریک شد، و ستاره هایی سیاه پدیدار شدند و جهان را فراگرفتند.

پیامبر صلی الله علیه و آله با شنیدن این خواب، غمگین شد و اشک از چشمانش سرازیر گشت، سپس دوبار به هند فرمود: از این جا بیرون برو، که اندوه مرا تازه کردی و خبر مرگ دوستان را به من دادی.

هند از آن جا خارج شد، پیامبر صلی الله علیه و آله به عرض کرد: خدایا! او و نسل او را لعنت کن.

بعضی از حاضران از تعبیر خواب پرسیدند، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: آفتاب اول، علی علیه السلام وآفتاب دوم، حسین علیه السلام و آن ماه سیاه معاویه، و آن ستاره تاریک پسرش یزید است، که با فرزندم حسین علیه السلام می جنگد و او را به شهادت می رساند، و هنگام شهادتش، آفتاب سیاه شده و آسمان تیره و تار می گردد، و تیرگی، جهان را فرا گیرد، و آن ستارگان سیاه، بنی امیه اند که بر جهانیان مسلط گردند. (2)

ص: 731


1- مستدرک الوسائل، ج 10، ص 318، ب 49 مزار، ح 13.
2- بحارالأنوار، ج 44، ص 263.

صیحه حضرت زهرا علیها السلام در صحرای محشر

از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل است که فرمود: «چون روز قیامت شود، قبه ای برای فاطمه علیها السلام فایل نصب می کنند، آنگاه، حضرت امام حسین علیه السلام با تن بی سر نمودار می شود، فاطمه علیها السلام از دیدن او چنان صیحه بزند که در صحرای محشر ملک مقربی و نبی مرسلی و بنده مؤمنی نماند مگر آن که با فاطمه علیها السلام هم ناله می شود». (1)

نیز از آن حضرت نقل شده که فرمود:

چون روز قیامت شود، فاطمه علیها السلام می آید و گروهی از زنان همراه او می باشند، به فاطمه خطاب می شود که: داخل بهشت شو، فاطمه علیها السلام عرض می کند: من داخل بهشت نمیشوم تا بدانم با فرزندم حسین علیه السلام چه کردند، بعد از آن، خطاب می شود: ای فاطمه ! به قلب محشر نگاه کن، چون نگاه کند، می بیند حسین علیه السلام بدون سر ایستاده است، در این هنگام فاطمه علیها السلام چنان فریادی از دل پر درد برآورد که من نیز از فریاد او صیحه می زنم و فرشتگان از صیحه و ناله ما صیحه بزنند، در این لحظه خشم خدا شدید می شود». (2)

هم چنین از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «در روز قیامت، سر حسین علیه السلام در حالی که به خون آغشته است، برای فاطمه علیها السلام ممثل (نمایان) می شود، وقتی فاطمه علیها السلام سر حسین علیه السلام را آن گونه می بیند، صیحه می زند: «وا ولداه»، «واثمرة فؤاداه» و از صیحه او فرشتگان مدهوش می شوند و اهل محشر نداکنند: ای فاطمه! خدا بکشد کشنده فرزندت را». (3)

ص: 732


1- ثواب الأعمال، شیخ صدوق ره، عقاب من قتل الحسین بن علی علیه السلام، [ 838]، ح 30.
2- ثواب الأعمال شیخ صدوقره، عقاب من قتل الحسین بن علی علیه السلام، [ 814] ح 5.
3- ثواب الأعمال شیخ صدوقره، عقاب من قتل الحسین بن علی علیه السلام، [ 845] ح 10 .

فاطمه زهرا علیها السلام و پیراهن و سر حسین علیه السلام

از امام صادق علیه السلام نقل است که حضرت زهرا علیها السلام در حالی که پیراهن خون آلود حسین علیه السلام را در دست دارد، وارد صحرای محشر می شود و عرض می کند: پروردگارا! این پیراهن فرزند من است و تو می دانی که با او چه کردند... (1)

و ابن عباس از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل کرده که فرمود: «روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله بر دخترش فاطمه علیها السلام وارد شد... [تا آن که رسول خدا صلی الله علیه و آله به فاطمه علیها السلام فرمود:] چون وارد صحرای محشر شوی ، منادی پروردگار از زیر عرش ندا دهد به گونه ای که همه خلائق بشنوند: ای مردم! چشم های خود را فرو بندید، اینک فاطمه صدیقه، دختر پیامبر صلی الله علیه و آله می خواهد عبور کند... این وقت جبرئیل نزد تو آید و بگوید: ای فاطمه! حاجت خود را بخواه، تو می گویی: حسن و حسین مرا به من نشان دهید، جبرئیل گوید: نگاه کن که چه می بینی؟ [پیامبر فرمود:] ای فاطمه علیها السلام! نگاه می کنی، حسین خود را با سر بریده می بینی که خون از رگ های گردن او می ریزد. و می گویی: پروردگارا! امروز حق مرا از کسانی که به من ظلم کردند بگیر». (2)

شفاعت حضرت زهرا علیها السلام برای گریه کننده برحسین علیه السلام

از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل است که فرمود: «روز قیامت که می شود، منادی از زیر عرش ندا می دهد: ای اهل محشر! چشمان خود را فرو ببندید تا فاطمه دختر محمد بگذرد، پس فاطمه علیها السلام با پیراهن آغشته به خون حسین علیه السلام، عبور می کند و پای عرش می ایستد و می گوید: پروردگارا! تویی قهار عادل، بین من و قاتل فرزندم حکم کن، سپس می گوید: پروردگارا! شفاعت مرا درباره کسی که برای مصیبت فرزندم گریه

ص: 733


1- مجالس شیخ مفید، مجلس 15.
2- ریاحین الشریعة، ج 1، ص 261، به نقل از: فرات بن ابراهیم .

کرده است بپذیر: «اللهم اشفعنی فیمن بکی علی مصیبته»؛ «بار پروردگارا! مرا شفیع قرار بده در باره کسی که بر مصیبت حسین عالم گریه کرد.» [پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده است: ]

پس خدا برای دخترم حکم می کند و شفاعتش را برای گریه کنندگان بر حسین علیه السلام می پذیرد» «و یشفعها الله فیهم» (1). روایات به این مضمون در کتب اهل سنت بسیار است. (2)

گریه امیرالمؤمنین علیه السلام برسیدالشهدا علیه السلام

ابن عباس گوید: من با امیرالمؤمنین به صفین می رفتم، چون به «نینوا» در کنار فرات رسیدیم با فریاد بلند فرمود: ای ابن عباس! اینجا را می شناسی؟ گفتم: نه یا امیرالمؤمنین! فرمود: اگر مثل من، آن را می شناختی از آن نمی گذشتی تا مثل من گریه کنی؛ و گریه طولانی کرد که محاسن شریفش از اشک چشمانش تر شد و اشکش بر سینه اش روان گردید و من هم گریستم، و می فرمود: آه آه، چیست میان من و خاندان ابوسفیان؟ چیست میان من و آل حرب؟ حزب شیطان و دوستان کفر؟ صبرا یا اباعبدالله، پدرت هم آن چه تو از آنها بینی خواهد دید. سپس آب خواست، وضوی نماز گرفت و آن چه خواست نماز خواند و سخن پیش را تکرار کرد و در آخر گفتارش ساعتی خوابش برد و بیدار شد و فرمود: یابن عباس! عرض کردم: حاضرم، فرمود: خواب خود را که اکنون دیدم برایت بگویم؟ گفتم: چشمانت به خواب رفت و خیراست یا امیرالمؤمنین.

فرمود: در خواب دیدم مردانی از آسمان فرود آمدند و پرچم های سفید داشتند و شمشیرهای سفیدی در کمر داشتند که می درخشید و گرد این زمین را خط

ص: 734


1- عبرات المصطفین فی مقتل الحسین علیه السلام ، ج 1، ص 198، به نقل از موده القربی.
2- به عبرات المصطفین فی مقتل الحسین علیه السلام، ج 1، ص 192، مراجعه شود.

کشیدند، و سپس دیدم این نخل ها شاخه ها را به زمین زدند و مضطرب شدند و خون تازه از آنها جوشید و دیدم جگر گوشه و نور دیده ام حسین علیه السلام در میان خون ها غرق شده و دادرس می خواهد و کسی به دادش نمی رسد، و آن مردانی که از آسمان فرود آمدند به او فریاد می کنند: صبر کنید ای آل رسول ! که در دست بدترین مردم کشته می شوید، و ای اباعبدالله ! این بهشت است که مشتاق تواست، و سپس مرا تسلیت گفتند و افزودند: ای ابوالحسن! مژده بگیر که در روز قیامت خدا به وسیله او چشمت را روشن کند.

سپس بیدار شدم و به حق آن که جان علی به دست او است، صادق مصدق ابوالقاسم برای من حدیث کرد که من در موقع بیرون رفتن به سمت اهل بغی، آن سرزمین را خواهم دید، و این زمین کرب و بلا است که حسینم و هفده تن از اولاد من و فاطمه در آن دفن شوند و آن در آسمانها معروف است و زمین کرب و بلا» نامبرده شود چنان چه بقعه حرمین و بقعه بیت المقدس نامبرده شود. (1)

روز قیامت هر چشمی گریان است جز...

حضرت امیر علیه السلام فرمود: «روز قیامت هر چشمی گریان و هر چشمی بی خواب و خوفناک است، مگر دیده کسی که خداوند او را به کرامت و بزرگی مختص گردانیده و برگرفتاری های حضرت حسین و خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله گریسته باشد».

و نیز فرمود: «همانا خداوند به زمین توجه و ما را اختیار کرد، و برای ما شیعیان ما را انتخاب کرد. شیعیان، ما را یاری می کنند، با شادی ما شاد می شوند و با حزن ما محزون می گردند، مال و جان خود را در راه ما می بخشند، ایشان از ما هستند و به

ص: 735


1- نفس المهموم، ح 32 ، از احادیث گریه بر امام حسین علیه السلام.

سوی ما برمی گردند». (1)

گریه امیرالمومنین علیه السلام برعطش سیدالشهدا علیه السلام

عبدالله بن قیس می گوید: در جنگ صفین وقتی که طرفداران معاویه، شریعه فرات را تصرف کردند، ابوایوب اعور، فرمانده لشکر دشمن بود، و سپاه معاویه را برای دفع سپاه علی علیه السلام از وصول به آب تحریک می کرد. جمعی از سپاه علی علیه السلام بر اثر شدت تشنگی به محضر علی علیه السلام آمده و شکایت کردند، آن حضرت جمعی از لشکرش را برای سرکوبی ابوایوب فرستاد، آنها رفتند، ولی شکست خورده بازگشتند. حضرت علی علیه السلام دلتنگ شد، در این هنگام حسین علیه السلام عرض کرد: اگر فرمان دهی من می روم و آب را از تصرف ابوایوب درمی آورم.

علی علیه السلام اجازه داد، حسین علیه السلام همراه جمعی به سوی ابوایوب رفته و حمله کردند و بر او و لشگرش پیروز شدند و خود را به آب رساندند و مراجعت کردند، علی علیه السلام با دیدار حسین علیه السلام گریست، حاضران گفتند: این نخستین فتح به برکت حسین علیه السلام است، چرا گریه می کنی؟

آن حضرت فرمود:

به یاد آوردم که به زودی حسین علیه السلام در کنار شط کربلا، لب تشنه کشته می شود، اسب او شیهه کنان فریاد زند و بگوید: وای از این ظلم و ستمی که از ناحیه این امت رخ داد، که پسر دختر پیامبرشان را کشتند؛ ذکرت انه سیقتل عطشانا بطف کربلا حتی ینفر فرسه و یحمحم ویقول الظلیمة الظلیمة لأمة قتلت ابن بنت نبیها». (2)

ص: 736


1- خصال شیخ صدوقره، حدیث اربع مأة .
2- عوالم العلوم، ج 17، ص 149، ح10، و بحارالأنوار، ج 44، ص 266، ح 23 .

امام حسین علیه السلام برای گریه کنندگانش طلب آمرزش می کند

شیخ صدوق رحمة الله نقل کرده است که امام صادق علیه السلام فرمود:

حسین بن علی علیه السلام با پدر و مادر و برادرش در منزل رسول خدا صلی الله علیه و آله است و گاهی برجانب راست عرش قرار دارد و می گوید: پروردگارا! وفا کن به وعده ات که با من کرده ای، [تا آن که گوید:]

و نظر می کند به آنان که بر او می گریند، و برای آنان طلب آمرزش می کند، و از پدران خود می خواهد که برای گریه کنندگان بر او طلب آمرزش کنند، و می گوید: ای گریه کننده بر من! اگر بدانی آن چه از ثواب ها، خدا برای تو مهیا کرده است، هر آینه شادی تو زیاده از اندوه تو خواهد بود، و از حق تعالی درخواست می کند که هر گناه و خطایی که گریه کننده براو، انجام داده است بیامرزد؛ و إنه لینظر إلی من یبکیه فیستغفر له و یسأل أباه الإستغفار له، و یقول: أیها الباکی لو علمت ما أعد الله لک لفرحت أکثر مما حزنت، و إنه لیستغفرله من کل ذنب وخطیئة. (1)

گریه امام سجاد علیه السلام بر پدرش حسین علیه السلام

امام صادق علیه السلام فرمود: علی بن الحسین بر پدرش حسین بن علی علیه السلام بیست سال یا چهل سال. (2) گریست. و هیچ گاه طعامی نزد آن حضرت گذاشته نشد مگر این که بر حسین علیه السلام ابر می گریست، تا این که یکی از غلامانش به آن حضرت عرض کرد: یابن رسول الله! فدایت شوم، بر شما می ترسم هلاک شوید!

ص: 737


1- کامل الزیارات و بحار، ج44، ص 292 و وسائل الشیعه، ابواب المزار، باب 66، ح 17.
2- تردید از راوی است، و ظاهرا 20 سال صحیح نباشد، و با توجه به این که عمر شریف امام سجاد علیه السلام بعد از قضیه عاشورا 34 یا 35 سال می باشد، محتمل است عدد 40 تقریبی باشد، یعنی تا پایان عمر گریه می کرد.

فرمود:

«قَالَ إِنَّمَا أَشْكُو بَثِّي وَحُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ (86)». (یوسف / 86)؛ همانا پریشان حالی و اندوهم را جز به خدا نمی گویم و از جانب خدا می دانم آن چه را که شما نمی دانید.

إنی لم أذکر مصرع بنی فاطمة إلا خنقتنی العبرة لذلک؛ هیچ وقت متذکر شهادت اولاد فاطمه علیها السلام نمی شوم مگر این که به جهت آن، گریه گلویم را می گیرد. (1)

یکی از غلامان علی بن الحسین علیه السلام گوید: روزی مولای خود را دیدم که در ایوانی در سجده میگرید: به حضرتش عرض کردم: مولایم، علی بن الحسین علیه السلام! آیا وقت آن نرسیده که اندوه شما پایان یابد؟

حضرت سر از سجده برداشته و فرمود: وای بر تو! به خدا سوگند، کمتر از آن چه من دیدم به یعقوب رسید، و او به خدا شکوه کرد تا آن جا که فرمود: « يَا أَسَفَى عَلَى يُوسُفَ » (یوسف / 84) وا اسفا بر فراق یوسف.

و او فقط یک فرزند را گم کرده بود! و من پدرم و گروهی از اهل بیتم را دیدم که در کنارم کشته، و سر بریده شدند. (2) و أنا رأیت أبی و جماعة من أهل بیتی یذبحون حولی!

امام سجاد علیه السلام فرمود: فرشتگان، جنیان، پرندگان و آسمان ها بر سیدالشهدا علیه السلام گریه می کنند.

در فرازی از خطبه امام سجاد علیه السلام که در مسجد جامع دمشق در نزد یزید ایراد شد چنین آمده است: من پسر کسی هستم که فرشتگان آسمان برای مصائب او گریستند، من پسرکسی هستم که جنیان در زمین، و پرندگان در هوا برای او ناله کردند.

ص: 738


1- کامل الزیارات، ص 107، ب 35، ح 1، امالی صدوق، ص 141، م 29، ذیل ح 5.
2- کامل الزیارات، ص 107، ح 2.

أنا ابن من بکت علیه ملائکة السماء، أنا اب من ناحت علیه الجن فی الأرض، والطیر فی الهواء.

و هم چنین در فرازی از خطبه امام سجاد علیه السلام در نزدیک مدینه آمده است:

هفت آسمان استوار، و هفت دریا با امواجش، و آسمان ها با ارکانش، و زمین با اعماقش، و درختان با شاخه هایشان، و ماهیان در اعماق دریاها، و فرشتگان مقرب، و همه اهل آسمان ها گریستند. فلقد بکت السبع الشداد لقتله، و بکت البحار بامواجها، والسماوات بارکانها، والارض بارجائها، والاشجار باغصانها. (1)

پاداش گریه بر حسین علیه السلام

امام سجاد علیه السلام فرمود:

هر مؤمنی که چشمانش برای کشته شدن حسین علیه السلام اشک بریزد، تا این که قطرات اشک برگونه اش سرازیر شود، خداوند به خاطر آن او را جاودانه در بهشت در غرفه هایی ساکن کند؛ أیما مؤمن دمعت عیناه لقتل الحسین بن علی دمعة، حتی تسیل علی خده، بوءه الله بها فی الجنة غرفا یسکنها احقابا. (2)

امام سجاد علیه السلام و گریه و روضه آن حضرت هنگام بازگشت به مدینه

کاروان کربلا در بازگشت از سفر، نزدیک مدینه، خیمه ای زدند، حضرت به بشیر فرمود: مردم مدینه را خبر کن، بشیر مردم را خبر کرد و مردم مدینه به سمت خیمه امام علیه السلام هجوم آوردند و اجتماع کردند، بشیر گوید:

امام سجاد علیه السلام از خیمه بیرون آمد، در حالی که دستمالی بدست داشت و اشک دیدگانش را با آن پاک می کرد، کرسی گذاردند و حضرت بر کرسی نشست،

ص: 739


1- بحارالأنوار، ج 45، ص 149 .
2- بحارالأنوار، ج 44، ص 281؛ وسائل الشیعه، ابواب المزار، باب 66، ح 3.

ولی گریه، آن بزرگوار را فرا گرفته بود و نمی توانست خودداری کند، صدای گریه و شیون مردم نیز بلند بود، زن و مرد به آن حضرت نگاه می کردند و با صدای بلند گریه می کردند و تسلیت می گفتند، آن سرزمین یکپارچه شیون شد، حضرت سجاد علیه السلام سال پس از گریه بسیار با دست اشاره فرمود و مردم را امر به آرامش کرد، سپس آن حضرت حمد و ثنای الهی بجا آورد و فرمود:

ای مردم! همانا خداوند - که حمد و سپاس بر او باد - ما را به مصیبت های بزرگی مبتلا کرد و رخنه بزرگی در اسلام پدید آمد، اباعبدالله الحسین علیه السلام و خانواده اش را کشتند، و زنان و کودکانش را اسیر کردند، و سر بریده اش را بر نوک نیزه زده، در شهرها گردانیدند، و این مصیبتی بود که مانندی ندارد. ای مردم! کدام یک از مردان شما می تواند پس از کشته شدن امام حسین شاد و خرم باشد؟ یا کدام یک از شما می تواند اشک دیدگانش را نگه دارد و از سرازیر شدن آن جلوگیری کند؟ با این که هفت آسمان به آن سختی، و دریاها با آن همه امواج، و آسمان ها با ارکانشان، و زمین از همه جوانب و درخت ها با شاخه هایشان، و ماهی ها و انبوه آب دریاها و فرشتگان مقرب خدا و اهل آسمان ها، همه و همه برای کشته شدنش گریستند. ای مردم! آن چه دلی است که برای کشته شدنش شکافته نشود؟ و یا کدام قلبی است که ناله نکند؟ یا کدام گوشی است که این رخنه ای را که در اسلام پدید آمد بشنود و کرنشود [و آن را بزرگ نشمارد]؟ ای مردم! ما از شهر و دیار خود رانده شدیم و در بدر بیابانها، و دور از وطن گردیدیم، گویی که اهل ترک و کابلیم، بدون هیچ گناهی که از ما سر زده باشد و کار ناخوشایندی مرتکب شده باشیم، و یا رخنه ای در اسلام وارد آورده باشیم. چنین رسمی در نسل های پیشین نشنیده ایم، این یک کار نوظهوری بود. به خدا قسم اگر پیامبر صلی الله علیه و آله به جای آن وصیت و سفارش هایی که در حق حرمت و حمایت ما فرمود، به کشتن و غارت ما امر می کرد، از آن چه با ما رفتار کردند بیشتر نمی توانستند، إنا لله و إنا إلیه راجعون. چه مصیبت بزرگ و دردناک و دلخراش و

ص: 740

ناگوار و تلخ و جانسوزی بود، ما اجر این مصیبت ها را از خداوند خواهانیم که او عزیزو غالب و منتقم است. (1)

امام سجاد علیه السلام تا زنده بود گریه کرد

از امام صادق علیه السلام نقل است که فرمود: «امام سجاد علیه السلام برای مصائب پدرش، چهل سال گریه کرد، در حالی که روزهایش را روزه می گرفت و شب هایش را با عبادت به سر می برد. هرگاه وقت افطار می شد، برای آن حضرت غذا آورده و می گفتند: افطار کنید، امام سجاد علیه السلام می فرمود: فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله گرسنه کشته شد، پسر رسول خدا تشنه کشته شد.

قتل ابن رسول الله جائعا، قتل ابن رسول الله عطشانا.

این جمله ها را پیوسته تکرار می کرد و می گریست، تا این که غذایش از اشکهای چشمش تر می شد، و هم چنین آب آشامیدنی آن حضرت با اشک چشمانش مخلوط می شد و حال او این گونه بود تا به لقاءالله پیوست. (2)

خداوند عوض کشته شدن حسین علیه السلام به او چه داده است؟

از محمد بن مسلم نقل است که گفت: از امام باقر و امام صادق علیهما السلام شنیدم که فرمودند: خداوند تعالی در عوض کشته شدن حسین علیه السلام امامت را در ذیه او قرار داد و شفا را در تربت او و اجابت دعا را در زیر قبه او مقرر کرد، و ایامی که زائر، به زیارت او رود و باز گردد از عمرش محسوب نشود.

محمد بن مسلم گفت: به امام صادق عرض کردم: این پاداش ها به خاطر آن حضرت به مردم می رسد، پس خود حضرت را چه پاداشی باشد؟ فرمود: خداوند او

ص: 741


1- بحارالأنوار، ج 45، ص 174.
2- لهوف، ص 226.

را به پیامبر صلی الله علیه و آله خود ملحق کند و در درجه و منزلتش با او باشد.

آنگاه این آیه را تلاوت فرمود: «وَالَّذِينَ آمَنُوا وَاتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإِيمَانٍ أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ » (طور/ 21 )». (1) و کسانی که ایمان آوردند، و فرزندانشان به پیروی از آنان ایمان اختیار کردند، فرزندانشان را در بهشت) به آنان ملحق می کنیم.

گریه و عزا در روز عاشورا

امام باقر علیه السلام - در رابطه با زیارت روز عاشورا، از دور و نزدیک - به علقمه فرمود:

روز عاشورا برای حسین علیه السلام گریه و ندبه کن، و دستور بده کسانی که در خانه ات هستند گریه و عزاداری کنند، و در خانه عزا برپا کن، و برای سیدالشهدا علیه السلام جزع و بی تابی نما و اهل خانه در مصیبت حسین علیه السلام به یکدیگر تسلیت بگویید، و من ضامن ثواب حج و عمره برای شما هستم ...

از حضرت سؤال شد: چگونه به یکدیگر تسلیت بگوییم؟

فرمود: بگویید: «عظم الله أجورنا بمصابنا بالحسین علیه السلام، و جعلنا و إیاکم من الطالبین بثأره مع ولیه الإمام المهدی من آل محمد صلی الله علیه و آله» سپس فرمود: اگر می توانید روز عاشورا برای کار دنیا خارج نشوید که روز نحسی بوده است. (2)

مجلس عزا در خانه امام صادق علیه السلام

نقل است که سید حمیری بر امام صادق علیه السلام وارد شد، حضرت دستور داد اهل بیتش پشت پرده بنشینند و مرثیه سید را گوش کنند و گریه کنند، سپس به سید فرمود: مرثیه بخوان، سید این اشعار را خواند.

امرر علی جدث الحسین فقل لاعظمه الزکیة ... (که در ص 716 گذشت)

ص: 742


1- بحارالانوار، ج 44، ص 221.
2- وسائل الشیعه، ج 10، ابواب المزار، باب 66، ح 20.

اشک امام صادق علیه السلام بر صورت مبارکش جاری شد و صدای گریه و شیون زن ها از پشت پرده بلند گردید، امام علیه السلام به سید فرمود: از خواندن خودداری کن. (1)

گریه امام صادق علیه السلام

روایت است: نزد امام صادق علیه السلام، نام امام حسین علیه السلام برده شد، آن حضرت بسیار گریه کرد، حاضران نیز گریه کردند، پس از آن امام علیه السلام سرش را بلند کرد و گفت: حسین علیه السلام فرمود: من کشته گریه ام، هیچ مؤمنی مرا یاد نمی کند مگر آنکه گریان می شود. (2)

مرثیه خوانی و گریه امام صادق علیه السلام

ابوعماره منشد گوید: امام صادق علیه السلام به من فرمود: ای اباعماره! در مرثیه حسین علیه السلام برایم اشعاری بخوان. من خواندم و حضرت گریست.

باز خواندم و آن حضرت گریست، به خدا سوگند پیوسته شعر می خواندم و آن حضرت می گریست، تا از اندرون خانه صدای گریه شنیدم.

پس امام علیه السلام فرمود: ای أبا عماره ! هر کس در مرثیه حسین علیه السلام بن علی شعری بخواند و پنجاه کس را بگریاند بهشت پاداش اوست.

و هرکس در رثای حسین علیه السلام شعری بخواند و چهل کس را بگریاند بهشت اجراوست.

و هرکس در مرثیه حسین علیه السلام شعری بخواند و سی نفر را بگریاند بهشت از برای اوست.

وهرکس در رثای حسین علیه السلام شعری بخواند و بیست تن را بگریاند بهشت از آن اوست.

وهرکس در عزای حسین علیه السلام شعری بخواند وده کس را بگریاند بهشت برای اوست.

و هر کس در عزای حسین علیه السلام شعری بخواند و یک تن را بگریاند مزدش بهشت

ص: 743


1- ابوالفرج دراغانی . ضمنا معنای این اشعار در ص 716 گذشت.
2- بحار الأنوار، ج 44، ص 188.

خواهد بود.

و هر کس در مرثیه حسین علیه السلام شعری بخواند و خود بگرید بهشت از آن اوست.

و هر کس در رثای حسین علیه السلام شعری بخواند و تباکی کند (یعنی خود را به صورت گریه کننده ها درآورد) بهشت برای اوست. (1)

هیچ زنی از بنی هاشم خضاب نکرد تا...

امام صادق علیه السلام فرمود: هیچ زنی از ما بنی هاشم، پس از واقعه شهادت حسین علیه السلام خضاب نکرد، و روغن معطر به خود نزد، و سرمه بر چشم نکشید، و شانه نزد تا هنگامی که سر عبیدالله بن زیاد را به مدینه آوردند، و ما همواره بعد از حادثه کربلا، حلقه اشک بر چشم داریم، و در نزد جدم [امام سجاد علیه السلام] هرگاه نام حسین علیه السلام برده می شد می گریست، به طوری که محاسنش غرق در اشک می شد، و هر کس او را می دید گریه می کرد، و فرشتگانی در کنار قبر حسین علیه السلام هستند که می گریند، گریه ای که همه فرشتگان آسمان و زمین به گریه می افتند.

هنگامی که حسین علیه السلام شهید شد، دوزخ مانند عزا داران ناله کرد، و صدایی هولناک برآورد، به طوری که از آن صدا نزدیک بود زمین به لرزه درآید و بشکافد... [تا آن که فرمود:]

هیچ چشمی نزد خدا محبوب تر از چشمی که بر حسین گریان است، نیست و هیچ اشکی نزد خدا محبوب تر از اشکی که برای حسین علیه السلام ریخته شود، نیست. هیچ گریه کننده بر حسین نیست مگر این که به فاطمه علیها السلام صله کرده و فاطمه علیها السلام اینها را یاری کرده است، و به پیامبر صلی الله علیه و آله صله کرده و حق ما را ادا کرده است، و روز قیامت، هر چشمی گریان است مگر چشمی که بر حسین علیه السلام گریه

ص: 744


1- کامل الزیارات، ص 105، ح 2، امالی صدوق، ص 141، م 29، ح 6، بحارالأنوار، ج 44، ص 282، ح 15؛ وسائل، ج 14، ص 595، ب 104، ح 4؛ ثواب الأعمال، ص 84.

کرده است، که روز قیامت روشن است و به او مژده می دهند و مسرور خواهد بود؛ و ما من عین أحب إلی الله، ولا عبرة من عین بکت و دمعت علیه، و ما من باک یبکیه إلا و قد وصل فاطمة علیها السلام واسعدها علیه و وصل رسول الله و ادی حقنا... (1)

دعای امام صادق علیه السلام برای زائران و گریه کنندگان

معاویة بن وهب گوید: برای وارد شدن بر امام صادق علیه السلام اجازه خواستم که به من گفته شد: داخل شو. من وارد شدم و آن حضرت را در نمازگاهش یافتم. پس نشستم تا این که نمازش را به جای آورد. شنیدم که او با پروردگارش مناجات می کرد و می فرمود: ای آن که ما را به کرامت مخصوص گردانیده و به وصیت، ویژگی فرموده ای، به ما وعده شفاعت داده ، علم گذشته و آینده را عنایت کرده ای و دل هایی از مردم را هواخواه ما ساخته ای، مرا و برادران دینی ام را و زائران قبر پدرم حسین علیه السلام را بیامرز، آنان که اموال خود را خرج می کنند و بدن هایشان را برای رسیدن به بر و نیکی ما و امید به صله ما . که نزد تو است . و شادمان ساختن پیامبرت صلی الله علیه و آله، و اجابت فرمان ما و ناراحت کردن دشمنانمان حرکت می کنند، و با این کار رضای تو را می خواهند، پس به جای ما آنان را خشنودی عنایت فرما، و در شب و روز محافظتشان کن، و بر خانواده و فرزندانشان که در پی خود بر جای گذاشته اند، به نیکی کرامتی برسان، و به آنان ببخشای برترین چیزی را که در غربت از وطن هایشان از تو آرزو کرده اند، و آن چه را که به خاطر آن ما را بر فرزندان و خویشاوندان و نزدیکانشان، برتری داده اند.

خداوندا! دشمنان ما به خاطر خارج شدنشان بر آنان خرده گرفتند، ولی این کار، آنان را از حرکت به سوی ما باز نداشت و این مخالفتی است از آنان با کسانی که با ما

ص: 745


1- کامل الزیارات، ص 84، باب 26، ح 6.

مخالفت کرده اند، پس رحم کن بر آن چهره هایی که آفتاب آنها را تغییر داده، رحمت فرما آن گونه هایی که بر قبر اباعبدالله علیه السلام نهاده شده اند، رحمت نما آن چشمانی را که اشک هایشان، در دلسوزی، برای ما جاری شده است، مهربانی کن بر آن دل هایی که برای ما پریشانی کرده و سوخته اند و رحمت کن آن فریادی را که برای ماست.

خداوندا! من آن جانها و آن بدنها را به تو می سپارم تا آنگاه که آنان را در روز تشنگی، کنار حوض برسانی.

آن حضرت، همچنان در حالی که در سجده بود، خداوند را به این دعا فرا می خواند. هنگامی که فراغت یافت، گفتم: فدای تو گردم! این را که شنیدم اگر برای کسی می بود که خدای را نمی شناخت، گمان می کردم که ذره ای از آتش را نشد، به خدا! آرزو کردم حسین علیه السلام را زیارت کنم و به حج نرفته باشم.

حضرت علیه السلام فرمود: چقدر به آن حضرت نزدیک هستی، پس چه چیزی تو را از زیارت وی باز می دارد؟ چرا آن را ترک می کنی؟

معاویة بن وهب گفت: نمی دانستم که مطلب تا این حد مهم باشد.

حضرت فرمود: ای معاویه! آنان که برای زائرانش در آسمان دعا می کنند، بیش از کسانی هستند که در زمین برای آنان دعا می کنند. ای معاویه! این کار را ترک مکن که هرکس آن را ترک کند، از حسرت چنان خواهد دید که آرزو می کند قبرش نزد او باشد.

آیا دوست نداری خداوند تو را از جمله کسانی ببیند که رسول خدا صلی الله علیه و آله، علی، فاطمه و ائمه علیهم السلام، برایش دعا می کنند؟ آیا دوست نداری که فردا از کسانی باشی که از قبرا خارج می شوند در حالی که گناهی بر آنان نباشد که به آن بازخواست شوند؟ آیا دوست نداری فردا از کسانی باشی که با رسول خدا صلی الله علیه و آله مصافحه می کنند؟ (1)

ص: 746


1- وسائل الشیعة، ج 10؛ ابواب المزار، باب 37، ص 320، ح 7.

گریه فرشتگان بر امام حسین علیه السلام

امام صادق علیه السلام فرمود: خداوند چهار هزار فرشته خلق کرده که ملازم قبر امام حسین علیه السلام ژولیده و غبارآلود هستند و برای او تا روز قیامت گریه می کنند... . (1)

نیز آن حضرت فرمود: خداوند متعال هفتاد هزار فرشته آفرید که هر روز در حال افسردگی و اندوه و غبارآلود، بر امام حسین علیه السلام درود می فرستند و برای زائرانش دعا می کنند.

نظیر این مطلب در روایت دیگر آمده، با این جمله:

آن فرشتگان تا قیامت برای مصائب حسین علیه السلام می گریند. (2)

ابان بن تغلب می گوید: امام صادق علیه السلام فرمود:

خداوند چهار هزار فرشته ژولیده موی و گرد آلود را ملازم مرقد حسین علیه السلام کرده، که برای مصائب آن حضرت تا روز قیامت گریه کنند، کسی که مرقد آن حضرت را با معرفت زیارت کند، آن فرشتگان او را بدرقه کنند تا او به وطنش برسد، و اگر بیمار شود، او را صبح و شب عیادت کنند، و اگر بمیرد، در کنار جنازه اش حاضر شده و برای او تا قیامت طلب آمرزش نمایند. (3)

نیز آن حضرت فرمود:

خداوند چهار هزار فرشته را ملازم قبر حسین علیه السلام عطا کرد. آنها اندوهگین و ژولیده هستند. از آغاز بامداد تا ظهر برای مصائب حسین علیه السلام گریه می کنند. وقتی که بعد از ظهر فرا می رسد، آن چهار هزار فرشته به آسمان بالا می روند و به جای آنها، چهار هزار فرشته دیگر کنار قبر حسین علیه السلام می آیند، و هم چنان تا طلوع

ص: 747


1- بحارالانوار، ج 45، ص 220 .
2- بحارالأنوار، ج 45، ص 222 .
3- بحارالأنوار، ج 45، ص 223 .

فجر می گریند... . (1)

حضور فرشتگان در مجلس عزا

ابن قولویه رحمة الله از زید شحام نقل کرده که گفت: با جماعتی از اهل کوفه نزد امام صادق علیه السلام بودیم. پس جعفر بن عفان بر آن حضرت وارد شد، امام صادق علیه السلام او را نزدیک خود طلبید و به او فرمود: ای جعفر! عرض کرد: بلی، خدا مرا فدای شما کند. حضرت فرمود: به من خبر رسیده است که تو در رثای حسین علیه السلام شعر می گویی و نیکو می گویی. عرض کرد: آری، خدا مرا فدای تو کند. حضرت فرمود: بخوان . پس من برای آن جناب شعر خواندم و آن بزرگوار گریست و کسانی که گرد او بودند گریستند و اشک ها بر گونه ها و محاسن آن حضرت جاری شد. آنگاه فرمود: ای جعفر! سوگند به خدا که فرشتگان حاضر بودند و سخن تو را درباره حسین علیه السلام می شنیدند و چنان که ما گریستیم گریستند بلکه بیشتر. و حقا که خداوند در این ساعت بهشت را بر تو واجب گردانید و تو را آمرزید. ای جعفر! آیا بیش از این بگویم؟ عرض کرد: بلی، ای سید من! فرمود: هیچ کس نیست که درباره حسین علیه السلام شعری بگوید و بگرید و بگریاند مگر این که خداوند بهشت را بر او واجب گرداند و او را بیامرزد. (2)

گریه و مجلس عزا برای امام حسین علیه السلام

شیخ صدوق رحمة الله نقل کرده است که: امام صادق علیه السلام به فضیل فرمودند:

آیا دور هم جمع می شوید و ذکر احادیث ما می کنید؟ عرض کرد: آری فدایت شوم. فرمودند: این نوع مجالس را دوست دارم، پس [با این گونه مجالس] امرما

ص: 748


1- بحارالأنوار، ج 45، ص 222.
2- وسائل، ج 10، ابواب المزار، ص 464، باب 104، ح 1.

را زنده کنید، خدا رحمت کند کسی که امر ما را زنده کند. ای فضیل! هرکس ما را یاد کند یا نزد او یادی از ما بشود و به اندازه بال مگسی از دیده اش اشک جاری گردد، خداوند گناهان او را می آمرزد، اگر چه به اندازه کف دریا باشد؛ تجلسون و تتحدثون ؟ قال: نعم، فقال: إن تلک المجالس أحبها، فأحیوا أمرنا، فرحم الله من أحیی أمرنا. یا فضیل! من ذکرنا أو ذکرنا عنده ففاضت عیناه ولو مثل جناح ألذباب، غفرالله ذنوبه ولو کانت مثل زبد البحر. (1)

اگراز رفتن به کربلا معذورید، در خانه خود برای حسین علیه السلام گریه کنید

ابن قولویه روایت کرده که مسمع بن عبدالملک بصری گفت: در حضور امام صادق علیه السلام بودم، حضرت به من فرمود: تو با این که از اهالی عراق هستی، در زیارت مرقد حسین علیه السلام حاضر نشدی؟

عرض کردم: آری، حاضر نشدم. فرمود: چه چیز تو را از آن بازداشت؟

گفتم: من مردی از اهالی بصره هستم، و در آن جا جماعتی از دوستان خلیفه حضور دارند، دشمنان ما و دشمنان امیر مؤمنان علی علیه السلام نیز بسیارند، ما ایمن نیستیم که در نزد سلیمان بن عبدالملک [خلیفه وقت] چنین شناخته شده، و مورد آسیب او قرار گیریم.

امام صادق علیه السلام فرمود: آیا آن ستمی را که آنها بر ما روا داشته اند به یاد نمی آوری؟

عرض کردم: چگونه فراموش کنم؟ آن قدر [در خانه ام] می گریم و گرسنه می نشینم، که اهل بیتم آثار گریه و گرسنگی را در چهره من می نگرند. امام صادق علیه السلام فرمود:

رحمت خدا براشک چشمت، تو در صف گریه کنندگان بر مصائب ما هستی، و از آنان هستی که در شادی ما شاد، و در اندوه ما اندوهگین، و در خوف ما خائف و

ص: 749


1- بحارالأنوار، ج 44، ص 282، ح 14؛ وسائل الشیعه، ج 10، ابواب المزار، باب 66، ح 2.

در ایمنی ما آسوده اند، آگاه باش که به زودی به هنگام مرگ با پدرانمان دیدار می کنی، و می بینی که به فرشته مرگ، سفارش تو را می کنند، و به تو بشارت دهند به چیزی که چشمت را روشن کند. آن گاه فرشته مرگ از مادر به تو مهربان تر شود.

آنگاه امام گریه کرد و من نیز گریستم. سپس بعد از حمد و ثنا فرمود:

ای مسمع! زمین و آسمان در آن هنگام که امیر مؤمنان علی علیه السلام کشته شد، از روی مهر و عطوفت برای مصائب ما گریه می کنند، و گریه فرشتگان برای ما افزون است، هر که برای مصائب ما گریه کند، قبل از آنکه اشکش جاری شود، خداوند او را بیامرزد. و اگر قطره ای از آن اشک، بر آتش دوزخ بیفتد، آن را خاموش خواهد کرد. و قلبی که برای مصائب ما محزون است، هنگام مرگ شادمان خواهد بود، و این شادمانی همراه او است تا در کنار حوض کوثر نزد ما آید، که این حوض از ورود او شاد می شود، و او را از غذاها و نوشیدنی که هرگز تصور آن را نمی کرد سیر و سیراب خواهد کرد... . (1)

امام صادق علیه السلام و مرثیه خوانی

ابوهارون گفت: خدمت امام صادق علیه السلام رسیدم، حضرت فرمود: برای من مرثیه بخوان، من شروع کردم مرثیه خواندن، حضرت فرمود: همان گونه بخوان که نزد خودتان می خوانید، آن گونه بخوان که با سوز و رقت باشد، به طوری که نزد قبر حسین علیه السلام می خوانید، پس من این شعر را خواندم:

امرر علی جدث الحسین فقل لأعظمه التزکیة.

در کربلا به قبر حسین علیه السلام گذر کن، و به استخوان های پاکش بگو...

حضرت گریه کرد. من ساکت شدم، فرمود: بخوان، من اشعار را تا پایان

ص: 750


1- کامل الزیارات، ص 108 - وسائل، ج 10، ابواب المزار، ص 396، باب 66، ح 16.

خواندم، حضرت فرمود: باز هم مرثیه بخوان من این شعر را خواندم:

یا مریم قومی فاندبی مولاک * و علی الحسین فأسعدی ببکاک

ای مریم به پا خیز و برای مولایت ندبه و نوحه سرایی کن، و با گریه ات بر حسین علیه السلام سعادتمند شو.

پس حضرت گریه کرد، زن ها نیز گریه و شیون کردند و پس از آرام شدن، حضرت فرمود: ای ابا هارون! هر کس برای حسین علیه السلام مرثیه بخواند و ده نفر را بگریاند بهشت برای او است، پس یک یک کم کرد تا آن که فرمود: هر کس مرثیه بخواند و یک نفر را بگریاند بهشت برای او لازم شود، و هر که امام حسین علیه السلام را یاد کند و گریه کند بهشت او را واجب می شود. (1)

امام صادق علیه السلام و روزه روز عاشورا

در کتاب «کافی» از زراره روایت شده که گفت: از امام صادق علیه السلام درباره روزه گرفتن روز تاسوعا و عاشورا سؤال کردم، حضرت فرمود:

تاسوعا روزی است که امام حسین علیه السلام و یارانش در کربلا محاصره شدند، و سپاه شام برای کشتن آنها گرد هم آمدند، و پسر مرجانه [ ابن زیاد] و عمرسعد از این کار شادمان گشتند، و امام حسین علیه السلام در تنگنا قرار گرفت». سپس فرمود: «اما روز عاشورا، روزی است که حسین علیه السلام و یارانش کشته شدند، سؤال کردم: آیا روزه ای در چنین روز مقرر شده است ؟

فرمود: خیر، هرگز! به خدای کعبه سوگند، این روز، روز روزه نیست، بلکه روز اندوه و مصیبت است که بر اهل آسمان و زمین و همه مؤمنان وارد شده، و روز شادی برای پسر مرجانه و آل زیاد و مردم شام است که خداوند بر آنان و فرزندانشان

ص: 751


1- وسائل، ج 10، ابواب المزار، باب 104، ص 465، ح 3.

غضب کرده است، این روز، روزی است که همه نقاط زمین . جز زمین شام . برای مصائب آن گریه کردند، پس کسی که آن روز را روزه بگیرد، یا به آن تبرک جوید، خداوند او را با آل زیاد واژگونه قلب، و مورد خشم قرار دهد، و کسی که در چنین روزی کالایی را تهیه کرده و به خانه اش ببرد و ذخیره کند، خداوند تا قیامت نفاقی در دلش افکند، و برکت را از او و خاندانش سلب نماید، و شیطان در همه این امور با او شرکت نماید. (1)

مصیبت حسین علیه السلام بی مانند است

امام صادق علیه السلام فرمود: خون جدم حسین علیه السلام خونی است که خداوند عالم این خون را طلب خواهد کرد و هیچ مصیبتی مثل مصیبت حسین علیه السلام به فرزندان فاطمه علیها السلام نرسیده و نخواهد رسید، به راستی که آن حضرت با هفده نفر از اهل بیت خود شهید شد که برای دین خدا جهاد کردند و برای خدا صبر کردند، پس خدا آنان را به بهترین جزاهای صبر کنندگان جزا داد.

چون قیامت برپا شود پیامبر صلی الله علیه و آله بیاید و حضرت سید الشهدا با او باشد، رسول خدا صلی الله علیه و آله دست خود را بر سر مبارک حسین علیه السلام گذارده و خون از آن جاری باشد، پس بگوید: پروردگارا! از امتم سؤال کن که به چه جهت فرزند مرا کشتند؟

امام صادق علیه السلام پس از نقل این واقعه فرمود:

هر جزع و گریه ای مکروه است ، جز جزع و بی تابی و گریه بر امام حسین علیه السلام. (2)

ص: 752


1- فروع کافی، ج 4، باب صوم عرفة و عاشورا، ص 147، ح 7.
2- بحارالأنوار، ج 45، ص 313.

هرگاه آب نوشیدید حسین علیه السلام را یاد کنید

ابن قولویه، از داود رقی نقل کرده است که گفت: نزد امام صادق علیه السلام بودم، آن حضرت آب خواست، چون نوشید دیدم گریه اش گرفت و چشمانش پر از اشک شد، آنگاه فرمود: ای دارد! خدا لعنت کند قاتل حسین علیه السلام را هیچ بندهای آب ننوشد که یاد حسین علیه السلام کند و لعن بر قاتل او فرستد مگر آنکه خدای تعالی برای او صدهزار حسنه نویسد و صد هزار گناه او را محو کند و صدهزار درجه مقام او را بالا برد و چنان باشد که صدهزار بنده آزاد کرده است و خداوند او را خم و خوش دل محشور گرداند. (1)

فضیلت و ثواب گریه بر سیدالشهدا

محمد بن مسلم از امام باقر علیه السلام نقل می کند که فرمودند: هر مؤمنی که برای کشته شدن حسین علیه السلام اشک بریزد تا بر گونه اش جاری شود، خداوند او را در غرفه هایی از بهشت جای دهد که همیشه (2) در آن جا ساکن باشد. (3)

فضیل بن یسار نقل می کند که امام صادق علیه السلام فرمودند: هرکس نزد او یادی از ما اهل بیت شود، و از چشمانش . ولو به قدر بال پشه ای - اشک بیاید، گناهانش آمرزیده شود هر چند مانند کف دریاها زیاد باشد. (4)

حضرت رضا علیه السلام فرمود: هر کس مصیبت ما را یاد کند و برای آن چه با ما

ص: 753


1- کامل الزیارات، ص 114، باب 34، ح 1. نفس المهموم، ح 19، از احادیث ثواب گریه بر حسین علیه السلام
2- در روایت «احقاب» است و «احقاب» به معنای زمان کثیر است و در این جا کنایه از «دوام و همیشگی» است.
3- کامل الزیارات، ص 104، ب32، ح 9؛ وسائل الشیعه، ج 10، ابواب المزار، باب 66، ح 15 .
4- وسائل الشیعة، ج 14، ص 500، باب 66، ابواب مزار، ح 1.

کرده اند بگرید، در روز قیامت با ما، و در درجه ما باشد. و هر کس مصیبت ما را به یاد دیگران آورد و بگرید و بگریاند، چشمانش گریان نشود روزی که همه چشم ها گریان است. و هر کس در مجلسی بنشیند که امر ما در آن احیاء می شود، دلش نمیرد روزی که همه دل ها می میرد. (1)

پاداش گریه بر امام حسین علیه السلام

از امام باقر علیه السلام نقل است که فرمود:

هر مؤمنی که چشمانش برای کشته شدن حسین بن علی علیه السلام اشک بریزد تا بر گونه اش روان گردد خداوند او را در بهشت در غرفه ها جای دهد که روزگارها در آن بماند. و هر مؤمنی که چشم او اشک بریزد تا بر گونه اش روان شود برای رنج و آزاری که در دنیا از دشمن به ما رسید، خداوند او را در بهشت جای می دهد. و هر مؤمنی که در راه ما رنجی بیند و چشم او گریان شود تا اشکش بر دوگونه اش روان شود از زحمت و رنجی که درباره ما به او رسیده است، خداوند رنج و زحمت روز قیامت را از روی او بگرداند و او را از غضب و آتش خود ایمن فرماید. (2)

59- امام صادق علیه السلام فرمود: برای هر چیزی ثواب [معینی] است، جز برای گریه در مصائب ما.

لکل شی ثواب إلآ الدمعة فینا. (3)

60- نیز آن حضرت در ضمن حدیث مشروحی فرمود: کسی که در نزدش یادی از حسین علیه السلام عطا شود، و از چشمش به اندازه پر مگسی اشک خارج گردد، پاداش او در پیشگاه خدا کمتر از بهشت نیست.

ص: 754


1- وسائل الشیعة، ج 14، ص 502، باب 66، ابواب مزار، ح 4.
2- کامل الزیارات، باب 32، ص 106، ح 1 و نفس المهموم، ثواب گریه بر امام حسین علیه السلام، ح 11 .
3- وسائل الشیعة، ج 10، ص 466، ابواب المزار، باب 104، ح 6.

و نیز فرمود: پاداش او این است که خداوند دوزخ را بر او حرام گرداند. (1)

حتان گوید: از امام صادق علیه السلام پرسیدم بعضی می گویند: پاداش زیارت حسین علیه السلام معادل پاداش حج و عمره است؟ فرمود: تعجب نکن، حسین علیه السلام را زیارت کن، و به او جفا نکن، زیرا او آقای شهیدان، و آقای جوانان بهشت است، شبیه او یحیی بن زکریا است که طاغوت بنی اسرائیل به جرم نهی از منکر او، سرش را از تن جدا نمود که آسمان برای مصیبت این دو گریه کرد...

امام صادق علیه السلام فرمود:

کسی که مصائب ما نزدش ذکر شود، و چشمانش اشک بریزد، گرچه به اندازه پر مگسی باشد، خداوند گناهانش را می بخشد، گرچه مانند کف دریا (زیاد) باشد؛ (2) من ذکرنا عنده ففاضت عیناه ولو مثل جناح الذباب غفر له ذنوبه، ولو کانت مثل زبد.

حضرت امام رضا علیه السلام ومصیبت روز عاشورا

شیخ صدوق به از ابراهیم بن ابی محمود نقل کرده است که گفت: حضرت امام رضا علیه السلام فرمود:

محرم ماهی است که مردم جاهلیت جنگ را در آن حرام می دانستند، ولی خون ما در آن ماه حلال شمرده شد و حرمت ما هتک شد و فرزندان و زنان ما اسیر شدند و آتش در خیام ما افروخته گشت و هر چه در آن بود به تاراج رفت و حرمت رسول خدا را درباره ما مراعات نکردند، روز کشته شدن حسین علیه السلام چشمان ما را آزرده کرد و اشک های ما را روان ساخت، عزیز ما در زمین کربلا خوار شد و اندوه و بلا نصیب ما گشت تا روز معین.

ص: 755


1- کامل الزیارات، ص 111.
2- بحارالأنوار، ج 44، ص 289.

نیز حضرت امام رضا علیه السلام فرمود:

پس گریه کنندگان باید بر حسین علیه السلام گریه کنند برای این که گریه بر او گناهان بزرگ را می ریزد. آنگاه فرمود: چون ماه محرم می شد پدرم را خندان نمی دیدند و اندوه بروی غالب بود تا ده روز می گذشت و چون روز دهم می شد آن روز روز مصیبت و اندوه و گریه او بود و عرض می کرد: این روزی است که حسین علیه السلام در آن روز کشته شد؛ فعلی مثل الحسین فلیبک الباکون، فإن البکاء علیه یحط الذنوب العظام. ثم قال : کان أبی علیه السلام إذا دخل شهرالمحرم لایری ضاحکا، و کان ألکآبة تغلب علیه حتی تمضی عشرة أیام، فإذا کان یوم العاشر کان ذلک ألیوم، یوم مصیبته و حزنه و بکائه، و یقول: هوالیوم الذی قتل فیه الحسین علیه السلام. (1)

و حسن فضال از پدرش از آن حضرت نقل کرده که فرمود:

هر کس سعی در قضای حوائج خود را در روز عاشورا ترک کند، خداوند حوائج دنیا وآخرت او را برآورد و هرکس روز عاشورا روز مصیبت و اندوه و گریه او باشد خداوند روز قیامت را روز شادی و سرور او قرار دهد؛ پس چشم او به خاطر ما در بهشت روشن شود. و هر کس روز عاشورا را روز برکت خواند و برای خانه خود چیزی اندوخته کند خداوند آن چیز را بر وی مبارک نگرداند، و روز قیامت با یزید و عبید الله بن زیاد و عمربن سعد . لعنهم الله - محشور شود در درک اسفل جهنم؛ من ترک السعی فی حوائجه یوم عاشوراء قضی الله له حوائج الدنیا والآخرة، و من کان یوم عاشوراء یوم مصیبته و حزنه و بکائه، یجعل الله عزوجل یوم القیامة یوم فرحه و سروره و قرت بنا فی الجنان عینه، و من سمی یوم عاشوراء یوم برکة وادخر لمنزله فیه شیئا لم یبارک له فیما أدخر، و حشر یوم القیامة مع یزید و عبید الله بین زیاد و عمر بن سعد لعنهم الله إلی أسفل درک من النار. (2)

ص: 756


1- وسائل الشیعه، ج 10، ابواب المزار، باب 66، ح 8.
2- بحارالأنوار، ج 44، ص 284؛ وسائل الشیعه، ج 10، ابواب المزار، باب 66، ح 7.

صلوات خدا بر گریه کننده برحسین علیه السلام

از حضرت امام حسن عسکری علیه السلام است که فرمود: «آگاه باشید، خداوند متعال صلوات و رحمت می فرستد بر کسانی که از روی رحمت و شفقت در مصیبت حسین (ع) گریه می کنند، و صلوات و رحمت می فرستد بر کسانی که سینه شان از عداوت و غیظ دشمنان حسین علیه السلام پر است و آنها را لعنت می کنند»

و صلی الله علی الباکین علی الحسین رحمة و شفقة و اللاعنین لأعدائهم و الممتلئین علیهم غیظا و حنقا» (1)

امام زمان و عزاداری و گریه بر حسین علیه السلام

علامه مجلسی رحمة الله ضمن زیارت مفصلی که ظاهرا از ناحیه مقدسه صادر شده، چنین نقل کرده است:

وأقیمت لک المآتم فی أعلی علیین و لطمت علیک الحور العین، و بکت السماء و سکانها، و الجنان و خزانها و الهضاب و أقطارها، و البحار و حیتانها، و الجنان و ولدانها، والبیت و المقام و المشعر الحرام و الحل والحرام؛ (2) برای تو در أعلی علیین (عالم ملکوت) مجالس ماتم برپا شد. حوریان بهشتی در عزای تو بر سر و صورت زدند و آسمان و ساکنانش، و بهشت و نگهبانانش، کوهها و دامنه هایش، و دریاها و ماهیانش، و باغ های بهشتی و نوجوانانش، خانه کعبه و مقام ابراهیم، و مشعر الحرام و حرم خانه خدا و اطراف آن همگی در ماتم تو گریستند.

و در زیارت ناحیه مقدسه چنین آمده است:

اگر روزگار مرا به تأخیر انداخت و دست تقدیر مرا از یاری تو بازداشت، و نبودم که با کسانی که با تو کارزار کردند بستیزم، و با کسانی که با تو دشمنی داشتند

ص: 757


1- بحار الانوار ج 44 ص 304 ح 17
2- بحارالأنوار، ج 101، ص 323.

به نبرد برخیزم، اینک هر صبح و شام برایت ناله می کنم، و به جای اشک برایت خون می گریم، از روی حسرت بر تو و اندوه و تأسف بر مصیبت هایی که بر تو وارد شد، تا این که در اثر سوز جان فرسای مصیبتها و غصه جانکاه و اندوه فراوان بمیرم؛ فلئن أخرتنی الدهور و عاقنی عن نصرک المقدور و لم أکن لمن حاربک محاربا ولم نصب لک العداوة مناصبا فلأندبنک صباحا و مساء و لأبکین لک بدل الدموع دما، حسرة علیک و تأسفا علی ما دهاک و تلهفا حتی أموت بلوعة المصاب و غصة الاءکتیاب. (1)

روضه خوانی جبرئیل و گریه حضرت آدم

صاحب کتاب «الدر الثمین» در تفسیر آیه شریفه «فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (37)» (بقره/ 37) «پس آدم از خدای خود کلماتی آموخت که آن کلمات باعث پذیرفته شدن توبه او گردید»، روایت کرده است که: حضرت آدم در پایه عرش، اسامی پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمه او را دید، پس جبرئیل به او تلقین کرد که بگو:

یا حمید بحق محمد، یا عالی بحق علی، یا فاطر بحق فاطمة، یا محسن بحق الحسن حسین و منک الأحسان.

حضرت آدم چون نام حسین علیه السلام را بر زبان جاری کرد اشکش جاری شد و قلبش شکست، و فرمود: ای برادر جبرئیل! چرا در یاد کردن پنجمی، قلبم می شکند و اشکم جاری می شود؟ جبرئیل عرض کرد: این فرزند تو به مصیبتی مبتلا می شود که همه مصیبت ها در مقابل آن کوچک است. فرمود: ای برادر! آن چه مصیبتی است؟

جبرئیل پاسخ داد: با لب تشنه غریب و بی کس و تنها کشته می شود، و برای او هیچ یاور و معینی نباشد.

ص: 758


1- بحارالانوار، ج101، ص 320.

یقتل عطشانا غریبا وحیدا فریدا، لیس له ناصر لا معین.

ای آدم! چنانچه او را ببینی، مشاهده می کنی که می گوید:

داد از تشنگی، فریاد از کمی یاور، به نحوی که تشنگی بین او و آسمان حائل شود مانند دود (یعنی از شدت تشنگی آسمان را چون دود ببیند) و هیچ کس او را اجابت نکند مگر به ضربه های شمشیر و چشانیدن مرگ؛ وا عطشاه، وا قلة ناصراه، حتی یحول العطش بینه و بین السماء کالدخان، فلم یجبه أحد إلا بالسیوف و شرب الحتوف.

پس او را ذبح کنند چون گوسفندی که از قفا بکشند، و دشمنانش وسائل او را به غارت ببرند، و سر او و یارانش را به همراه عیالاتش در شهرها بگردانند. این گونه در علم خداوند منان گذشته است. پس آدم و جبرئیل چون مادر جوان مرده گریستند. (1)

گریه ابراهیم خلیل علیه السلام بر امام حسین علیه السلام

فضل بن شاذان گوید: از امام رضا علیه السلام شنیدم که می فرمود: چون خداوند متعال به ابراهیم خلیل علیه السلام امر کرد که به جای فرزندش اسماعیل، گوسفندی را که برای او فرستاده بود . قربانی کند، حضرت ابراهیم آرزو کرد کاش مأمور می شد اسماعیل را در راه خداوند ذبح کند، و مأمور به کشتن گوسفند به جای آن نمی شد، تا آن که دل او به کشتن عزیزترین فرزندش به درد می آمد، و بدین وسیله به بالاترین درجات افراد مصیبت دیده و پاداش آنها دست می یافت.

خداوند به او وحی فرستاد: ای ابراهیم ! محبوب ترین خلق من پیش تو کیست؟

پاسخ داد: خدایا! خلقی را نیافریدی که نزد من از حبیب تو محمد صلی الله علیه و آله محبوب تر باشد.

ص: 759


1- بحارالانوار، ج 44، ص 245.

فرمود: آیا او را بیشتر دوست داری یا خودت را؟ ابراهیم پاسخ داد: او را بیشتر دوست دارم.

خداوند فرمود: آیا فرزند او را بیشتر دوست میداری یا فرزند خودت را؟ پاسخ داد: فرزند او را.

خداوند فرمود: آیا کشته شدن فرزند او به دست دشمنانش دل تو را بیشتر به درد می آورد یا قربانی کردن فرزندت به دست خود ؟ پاسخ داد: پروردگارا! کشته شدن او به دست دشمنانش بیشتر دل مرا به درد می آورد.

فرمود: ای ابراهیم! گروهی که ادعا می کنند از امت محمد صلی الله علیه و آله هستند فرزندش حسین علیه السلام را از روی ظلم و دشمنی مانند گوسفند می کشند و با این عمل مستوجب سخط و خشم من می شوند.

حضرت ابراهیم [ از آن چه شنید آزرده خاطر گشته و به جزع آمد و قلبش رنجور شد و گریست.

خداوند به او وحی فرمود: ای ابراهیم! فدا کردم جزع تو را بر فرزندت اسماعیل - اگر او را قربانی می کردی - به جزع و گریه بر حسین علیه السلام، و بر تو ارزانی داشتم بالاترین درجات مصیبت دیدگان را، و این است معنای گفتار خداوند: فدیه بزرگی را فدای او کردیم.(1) «وَفَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ » (صافات / 107.)

گریه حضرت زکریا علیه السلام برامام حسین علیه السلام

از جمله سؤال های سعد بن عبدالله از حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه الشریف تعالی این بود که مرا از تأویل «كهيعص » (مریم (1) خبر دهید؟ حضرت فرمودند: این حروف از خبرهای غیبی است که خداوند بنده اش حضرت زکریا علیه السلام را بر آن مطلع کرده و بعد از آن

ص: 760


1- بحارالانوار، ج 44 ص 225.

برای حضرت محمد صلی الله علیه و آله نقل فرموده است، و داستان از این قرار است:

حضرت زکریا از خدا سؤال کرد: که اسماء خمسه طیبه را به او تعلیم کند، جبرئیل نازل شد و به او تعلیم کرد. هرگاه زکریا حضرت محمد و علی و فاطمه و حسن علیهم السلام را یاد می کرد، اندوه او می رفت و ناراحتی اش برطرف می شد، و چون حضرت حسین علیه السلام را یاد می کرد، گریه او را می گرفت و اشکش جاری می شد و نفس او بند می آمد.

روزی عرض کرد: پروردگارا! چه می شود که چون آن چهار بزرگوار را یاد می کنم از هم و غم می رهم، و چون حسین علیه السلام علت را یاد می کنم اشکم می ریزد و به هیجان می افتم؟

پس خداوند متعال او را از قضیه آن حضرت خبر داد و فرمود: «کهیعص » «کاف» اشاره به کربلاست، و «هاء» هلاکت عترت طاهره، و «یاء» یزید که به حسین علیه السلام ظلم می کند و او را می کشد، و «عین» عطش آن حضرت و «صاد» صبر آن جناب است.

چون زکریا این واقعه را شنید سه روز از مسجد بیرون نیامد، و مردم را از داخل شدن منع کرد، و پیوسته گریه و ناله کرد و عرضه داشت:

خدایا! آیا دل بهترین خلق خود را در مصیبت فرزندش به درد می آوری! الهی! آیا بر ساحت مقدس او گرفتاری این مصیبت بزرگ را نازل می کنی؟ آیا لباس این مصیبت را بر تن علی و فاطمه علیها السلام می پوشانی! و آیا سختی این مصیبت را بر حریم آنان روا می داری؟

آنگاه عرض کرد: خدایا! فرزندی به من عنایت فرما که در پیری چشم من به او روشن گردد، و محبت او را در دل من زیاد کن، و سپس مرا به مصیبت او مبتلا کن، چنانکه حبیب خود را مبتلا به مصیبت فرزندش خواهی کرد.

سرانجام خداوند یحیی علیه السلام را به زکریا عطا کرد، و او را به مصیبتش مبتلا کرد،

ص: 761

حمل یحیی شش ماه بود چنانکه حمل حضرت حسین علیه السلام نیز شش ماه بود. (1)

ای در عزات آدم و حوا گریسته * با ساکنان عالم بالا گریسته

پیغمبران مرسل و ذرات کائنات * ازهفت ارض تابه ثریاگریسته

این بس برای غربتت ای باعث نجات * گبر و یهود و قوم نصارا گریسته

هم ساکنان معبد وهم واقفان دیر * هم جاثلیق، پیر کلیساگریسته

آن ظلمها که شد به تودردشت کربلا * هم دوست گریه کرد و هم اعدا گریسته

حوران باغ خلد، برای توای شهید * اندر جنان به همره لعیاگریسته

بر کشته توای شه بی غسل و بی کفن * مجنون وار، زینب ولیلا گریسته

مادام عمر، سید سجاد ناتوان * اندرعزات، ای شه والا گریسته

***

روزی که شد به نیزه سرآن بزرگوار * موجی به جنبش آمد و برخواست کوه کوه

خورشید سر برهنه برآمد زکوهسار * ابری بارش آمد و بگریست زار زار

***

اندراین غم نی همین ارض و سما بگریستند * اهل عالم از ثریا تا ثری بگریستند

در عزای آن لب محروم از آب فرات * ماهی اندرآب ومرغ اندر هوا بگریستند

آفتاب و ماه و عرش و کرسی ولوح و قلم * درغم شاه شهید کربلا بگریستند

اولیاگشتند بهر مرتضی زاری کنان * انبیا جمله برای مصطفی بگریستند

ص: 762


1- بحارالانوار ج 44، ص 223.

شهادت سیدالشهداء علیه السلام وگریه بر آن حضرت در روایات اهل سنت

شهادت سیدالشهداء علیه السلام وگریه بر آن حضرت در روایات اهل سنت (1)

1- در کتاب «نهایه الطلب و غایة السؤال» از ابن عباس روایت شده است که گفت: در خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله بودم، آن حضرت امام حسین علیه السلام را بر زانوی راست و فرزند خود ابراهیم را بر زانوی چپ نشانده بود و گاهی از روی حسین علیه السلام وگاهی از روی ابراهیم می بوسید که جبرئیل نازل شد و عرض کرد: ای محمد! خدایت سلام می رساند و می فرماید: این دو فرزند را برای تو جمع نخواهد کرد و یکی را از تو باز خواهد گرفت، این بیندیش وهرکدام را که خواهی انتخاب کن.

پیامبر بر چهره حسین و ابراهیم نگریست و گریه کرد و فرمود: اگر حسین فوت کند از فقدان او دل من و علی و فاطمه هر سه خواهد سوخت، ولی اگر ابراهیم وفات کند، تنها دل من خواهد سوخت، این بود که فقدان ابراهیم را قبول کرد و او را فدای حسین کرد و پس از سه روز ابراهیم مریض شد و وفات یافت. از آن به بعد هرگاه حسین نزد رسول خدا می آمد او را می بوسید و به سینه خود می فشرد، و دندان های او را می مکید، و می فرمود: فدیت من فدیته بابنی ابراهیم. فدای کسی شوم که پسرم ابراهیم فدای او شد. (2)

صاحب کتاب فوق از «ابن عباس روایت کرده است که گفت: خدای عزوجل به محمد صلی الله علیه و آله وحی کرد که به خاطر قتل یحیی بن زکریا هفتاد هزار نفر را کشتم و به خاطر پسر دخترتودو برابر آن را خواهم کشت. (3)

2- احمد بن حنبل در مسند خود روایت کرده که فرمود: هرکس برای قتل

ص: 763


1- برخی روایات اهل تسنن، قبلا به مناسبتی نقل شد و به لحاظ اهمیت آنها که در کنار هم باشند، مجددا آورده شد، که روایت اول تا هفتم از کتاب «الطرائف» سیدبن طاووس قدس الله روحه و روایت هشتم تا بیستم از کتاب «زندگانی حضرت امام حسین علیه السلام » تألیف باقر شریف قرشی نقل شده است.
2- خطیب، تاریخ بغداد، ج 2، ص 204.
3- خطیب ، تاریخ بغداد، ج 2، ص 204.

حسین علیه السلام چشمانش گریان شود، یا قطره ای اشک بریزد، خداوند او را در بهشت جای خواهد داد.

ان من دمعت عیناه لقتل الحسین دمعة او قطرت قطرة بوأه الله عزوجل الجنة. (1)

3- وازکتاب «الجمع بین الصحاح الستة» در باب مناقب حسن و حسین علیهما السلام روایت کرده که گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله را در خواب دیدند که گریه می کند، عرض شد، ای رسول خدا! چه چیز شما را می گریاند؟ فرمود: اندک زمانی پیش، حسین علیه السلام از کشته شد.

ان النبی رأی فی المنام و هو یبکی فقیل له: ما یبکیک یا رسول الله؟ قال: قتل الحسین آنفا. (2)

4- مسلم در صحیح خود در تفسیر آیه: «فَمَا بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّمَاءُ وَالْأَرْضُ » دخان / 29) گفت: هنگامی که حسین بن علی به قتل رسید، آسمان بر او گریه کرد و گریه اش سرخی آن بود. (3)

ثعلبی در تفسیر همین آیه گفته است: قبل از کشته شدن حسین علیه السلام سرخی شفق نبود.

نیز ثعلبی روایت کرده و گفته است: روز قتل حسین علیه السلام برای ما از آسمان خون بارید.

مطرنا دما بایام قتل الحسین. (4)

و در این که طائفه جن در عزای حسین علیه السلام گریستند، پنج حدیث روایت

ص: 764


1- بنا به نقل ذخائر العقبی، احمد بن حنبل، ص 19.
2- ترمذی، صحیح، ج 2، ص 306؛ حاکم، مستدرک، ج 4، ص 19؛ ذخائر العقبی، ص 48.
3- سیوطی، در ذیل همین آیه و طبری در تفسیرش ج 25، ص 74 نقل کرده اند.
4- ابن حجر، صواعق، ص 16؛ ذخائر العقبی، ص 145؛ مقتل خوارزمی، ج 2، ص 89.

کرده اند.

6- بخاری به سند خود از «ابن ابی نعیم» روایت کرده که گفت: نزد پسر عمر بودم، مردی از او از خون مگس پرسید، عبدالله عمر پرسید تواهل کجایی؟

گفت: اهل عراقم، عبدالله عمر رو کرد به حاضران مجلس و گفت: این مرد را بنگرید که از خون مگس می پرسد، در حالی که خون پسر پیغمبر را می ریزد با این که من خودم از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم می فرمود: حسن و حسین علیهما السلام دو ریحانه من از دنیایند.

بخاری این حدیث را به طریقی دیگر در کتاب «بدء الخلق» باب مناقب حسن و حسین علیهما السلام خلیل آورده و در کتاب دیگرش «ادب المفرد ص 14» نقل کرده است، ترمذی هم آن را در صحیح خود و دیگر صاحبان مسانید در کتاب های خود نقل کرده اند.(1)

7- «ام فضل دختر حارث» روایت کرده است: حسین علیه السلام در آغوش من بود که بر رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد شدم در حالی که حسین علیه السلام را با خود داشتم. پس او را در دامن رسول خدا صلی الله علیه و آله گذاشتم، سپس متوجه شدم که چشمان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله از اشک لبریز شد. به آن حضرت گفتم: ای پیامبر خدا! پدر و مادرم فدای تو باد! تو را چه

می شود؟

فرمود: جبرئیل نزد من آمد و مرا خبر داد که امتم این پسرم را خواهند کشت.

ام فضل پریشان شد و عرض کرد: این کشته می شود؟ و به حسین علیه السلام اشاره کرد.

حضرت فرمود: آری. و جبرئیل تربتی سرخ رنگ از تربتش را برای من آورد. (2)

ص: 765


1- ترمذی، صحیح، ج 2، ص 306؛ احمد بن حنبل، مسند، ج 2، ص 85، 93، 224 و 153؛ ابوداود طیالسی، مسند، ج 8، ص 160.
2- حاکم، مستدرک، ج 3، ص 179 و 176. و در روایت ابن عساکر، ج 13، ص 62 از ام فضل است که گفت: روزی پیامبر صلی الله علیه و آله اله وسلم بر من وارد شد در حالی که حسین نزد من بود. پس او را گرفت و مدتی وی را مشغول به بازی کرد، سپس چشمانش اشکبار شدند، به ایشان عرض کردم: چه چیزی تو را می گریاند؟ حضرت فرمود: این جبرئیل است که مرا خبر می دهد که: امتم این پسرم را می کشند.

ام فضل به گریه پرداخت و غم واندوهی فراوان بر او دست یافت.

8- «ام سلمه» روایت کرده است: شبی رسول خدا به بستر رفت تا بخوابد، پس پریشان برخاست. باز به خواب رفت و پریشان بیدار شد، کمتر از آنچه بار اول از او دیده بودم، پس از آن خوابید و بیدار شد، در حالی که خاک سرخ رنگی در دست او بود و آن حضرت آن را می بوسید، به ایشان گفتم: ای رسول خدا! این خاک چیست؟

حضرت فرمود: جبرئیل مرا خبر کرد که این (حسین) در سرزمین عراق کشته می شود. پس به جبرئیل گفتم: خاک زمینی را که در آن کشته می شود به من نشان ده، و این تربت اوست. (1)

9- «ام سلمه» روایت کرده است: روزی پیامبر صلی الله علیه و آله در خانه ام نشسته بود، پس فرمود: کسی بر من وارد نشود. من منتظر ماندم، پس حسین علیه السلام داخل شد و من صدای گریه پیامبر را شنیدم و دیدم که حسین علیه السلام در آغوش [یا درکناروی] نشسته بود، و آن حضرت دست بر او می کشید و می گریست. به او گفتم: به خدا سوگند من متوجه نشدم که حسین علیه السلام وارد شد.

حضرت به من فرمود: جبرئیل همراه ما در خانه بود و گفت: آیا او را دوست داری؟ گفتم: آری. گفت: امت تو او را در سرزمینی که به آن «کربلا» گفته می شود، خواهند کشت. پس جبرئیل مقداری از خاک آن را گرفت و به پیامبر نشان داد. (2)

10- عایشه روایت کرده است: حسین بن علی علیه السلام بر رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد شد در

ص: 766


1- حاکم، مستدرک ج 4، ص 398؛ کنز العمال، ج 12، ص 126؛ سیراعلام النبلاء، ج 3، ص 289؛ ذخائر العقبی، ص 148.
2- کنز العمال، ج 12، ص 126؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج 3، ص 116.

حالی که به آن حضرت وحی می شد، پس بر شانه پیامبر صلی الله علیه و آله جست در حالی که پیامبر صلی الله علیه و آله به طرف زمین خم شده بود. جبرئیل گفت: ای محمد! آیا او را دوست داری؟ فرمود: چرا پسرم را دوست نداشته باشم؟ گفت: امت تو او را خواهند کشت. پس جبرئیل دست خود را دراز کرد و خاک سفید رنگی را برای آن حضرت آورد و گفت: در این سرزمین است که این پسر تو کشته می شود و نام آن «طف» است. هنگامی که جبرئیل از نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله رفت، در حالی که آن خاک در دست آن حضرت بود و می گریست، فرمود: ای عایشه! جبرئیل به من خبر داد که پسرم حسین علیه السلام در سرزمین طف کشته می شود، و این که امت من پس از من دچار فتنه خواهند شد.

سپس به سوی اصحاب خود خارج شد که علی علیه السلام، ابوبکر، عمر، حذیفه، عمار و ابوذر در میان آنان بودند، در حالی که می گریست. آنان به سوی آن حضرت شتافتند و گفتند: یا رسول الله صلی الله علیه و آله ! چه چیزی تو را می گریاند؟

حضرت فرمود: جبرئیل به من خبر داد که پسرم حسین علیه السلام پس از من در سرزمین طف کشته می شود، و این خاک را برای من آورد، و به من خبر داد که قبر وی در آن خواهد بود. (1)

11- «زینب دختر جحش» همسر رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده است: پیامبر صلی الله علیه و آله نزد من خوابیده بود، در حالی که حسین علیه السلام در خانه، چهار دست و پا می رفت. پس، از او غفلت کردم تا اینکه نزد پیامبر رسید و برشکم آن حضرت بالا رفت. سپس پیامبر به نماز برخاست و او را به آغوش کشید و هرگاه به رکوع و سجود می رفت، وی را بر زمین می گذاشت و چون برمی خاست او را بر می داشت. هنگامی که نشست، دستان خود را به دعا بلند کرد... پس چون نماز را به پایان رساند به آن حضرت گفتم: یا رسول الله!

ص: 767


1- مجمع الزوائد، ج 9، ص 187؛ و در تهذیب الکمال، ج 6، ص 409 ، آمده است که پیامبر صلی الله علیه و آله خاکی که جبرئیل آن را آورده بود، گرفت و شروع به بوییدن آن کرد و می گفت «وای بر کرب و بلا!».

امروز دیدم چیزی را انجام دادی که قبلا ندیده ام انجام داده باشی.

حضرت فرمود: جبرئیل نزد من آمد و به من خبر داد که پسرم کشته می شود .

گفتم: پس در این صورت به من نشان بده، واو خاکی سرخ رنگ برایم آورد. (1)

12- «ابن عباس» روایت کرده است: حسین علیه السلام در آغوش پیامبر صلی الله علیه و آله بود، پس جبرئیل گفت: آیا او را دوست داری ؟ فرمود: چگونه او را دوست نداشته باشم، در حالی که وی میوه دل من است؟ گفت: امت تو او را خواهند کشت، آیا می خواهی موضع قبر او را به تو نشان دهم ؟ پس مشتی خاک برگرفت و آن خاک سرخ رنگی بود. (2)

13- «ابوامامه» روایت کرده است: رسول خدا صلی الله علیه و آله به همسرانش فرمود: این کودک (یعنی حسین) را نگریانید، و آن روز، روز ام سلمه بود، پس جبرئیل فرود آمد و رسول خدا صلی الله علیه و آله درون خانه رفت و به ام سلمه فرمود: نگذار کسی بر من وارد شود. پس حسین علیه السلام آمد و چون دید پیامبر در خانه است، خواست داخل شود، ولی ام سلمه او را به آغوش گرفت و او را لالایی می داد و آرام می کرد. هنگامی که گریه اش شدید شد، وی را رها کرد، پس داخل شد تا این که در آغوش پیامبر صلی الله علیه و آله نشست. جبرئیل به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: امت تو این پسرت را خواهند کشت.

حضرت فرمود: او را می کشند در حالی که به من ایمان دارند؟!

جبرئیل گفت: آری، او را می کشند. و جبرئیل خاکی را گرفت و به آن حضرت گفت: در فلان مکان کشته می شود. پس رسول خدا صلی الله علیه و آله خارج شد در حالی که حسین را به آغوش گرفته، اندوهگین و افسرده بود. ام سلمه گمان کرد که آن حضرت از وارد شدن کودک بر او غمگین شده است، پس عرض کرد: ای پیامبر خدا! فدای تو گردم! فرمودی این کودک را نگریانید و به من دستور دادی که نگذارم

ص: 768


1- مجمع الزوائد، ج 9، ص 189.
2- همان، ص 191.

کسی برتو وارد شود و او آمد و من او را رها کردم. پیامبر پاسخی به وی نداد و به سوی اصحابش خارج شد در حالی که غرق در اندوه و غم بود، پس به آنان فرمود: «امت من این را می کشند [و به حسین اشاره فرمود].

ابوبکر و عمر روی به آن حضرت کردند و گفتند: ای پیامبر خدا! آیا در حالی که مسلمان باشند ؟! فرمود: آری، واین تربت اوست ... . (1)

14- «انس بن حارث» از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت کرد که فرمود: این پسرم [و به حسین اشاره نمود] در سرزمینی که به آن کربلا گفته می شود، کشته می شود، پس هرکس آن [حادثه] را شاهد باشد، او را یاری کند.

هنگامی که حضرت حسین به سوی کربلا خارج شد، انس همراه آن حضرت رفت و در خدمت ایشان شهید شد. (2)

15- «ام سلمه» روایت کرده: حسن و حسین علیهما السلام در حضور پیامبر در خانه ام بازی می کردند، سپس جبرئیل فرود آمد و گفت: ای محمد! امت تو این پسرت را پس از تو خواهند کشت [و به حسین علیه السلام اشاره نمود].

رسول خدا صلی الله علیه و آله گریست و او را به سینه خود فشرد در حالی که تربتی در دست او بود، پس آن را می بویید و می فرمود: «وای برکرب و بلا!» و آن را به «ام سلمه» داد و به وی فرمود: هرگاه این خاک به صورت خون درآمد، بدان که پسرم کشته شده است.

ام سلمه» آن را در شیشه ای گذاشت و هر روز آن را وارسی می کرد و می گفت: آن روزکه به صورت خون در می آیی، روزی عظیم خواهد بود ... . (3)

16- پیامبر صلی الله علیه و آله در خواب دید سگی سیاه و سفید، خونش را می لیسد، در تعبیر

ص: 769


1- مجمع الزوائد، ج 9، ص 189.
2- ابن الوردی ، تاریخ 1، ص 233.
3- طبرانی، المعجم الکبیر در شرح حال امام حسین، ج 3، ص 114.

آن فرمود: شخصی، فرزندش حسین علیه السلام را می کشد، پس شمر بن ذی الجوشن بیماری پیسی داشت که امام حسین را کشت. (1)

17- «ام سلمه» روایت کرده است که: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: حسین بن علی علیه السلام در پایان شصت [سال] از هجرتم کشته می شود. (2)

معاذ بن جبل» روایت کرده است که: رسول خدا صلی الله علیه و آله بر ما خارج شد و فرمود: من محمد هستم که آغازها و پایان های سخن به من داده شده است، پس مرا اطاعت کنید تا زمانی که در میان شما هستم. و هرگاه از دنیا برده شوم، بر شما باد به کتاب خدای عزوجل که حلال آن را حلال بدارید و حرامش را حرام شمارید، مرگ به سوی شما آمده است ... فتنه ها همچون پاره های شب تاریک به طرف شما آمده است، هر چه رسولان بروند، رسولانی می آیند، نبوت تناسخ یافته و به صورت پادشاهی در آمده است، خداوند رحمت کند هرکس را که آن را به حقش بگیرد و آن گونه که وارد آن شده باشد از آن خارج شود. ای معاذ! نگهدارو برشمار.

معاذ گفت: تا پنج شمردم (یعنی از خلفا) پس پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: یزید، خداوند یزید را برکت ندهد... .

سپس چشمان آن حضرت اشکبار شد. پس حضرت فرمود: از قتل حسین به من خبر داده شد، و تربتش را برای من آوردند و از قاتلش با خبرگشتم. در میان قومی کشته شود و آنان از او دفاع نکنند مگر اینکه خداوند میان سینه ها و قلب هایشان جدایی بیفکند و بدانشان را بر آنان مسلط گرداند و آنها را پراکنده سازد... .

سپس آن حضرت فرمود: آه ! بر فرزندان آل محمد از خلیفه ای که او را بگمارند نازپرورده ای که جانشین مرا می کشد و جانشین جانشین را. ای معاذ! نگهدار.

ص: 770


1- تاریخ الخمیس، ج 2، ص 299.
2- طبرانی، المعجم الکبیر، ج 3، ص 110 .

پس وقتی که به ده رسیدم (یعنی ده نفر از کسانی که حکومت را پس از او عهده دار می شوند) فرمود: «ولید (1) نام، فرعون ویرانگر شرایع اسلام است که فردی از افراد خانواده اش، به خون او دست می یازد و خداوند شمشیرش را بر می کشد که غلاف نگردد و مردم با هم مختلف شوند و چنین گردند، پس انگشتان خود را به هم پیچید.

سپس فرمود: «پس از یکصد و بیست سال، مرگی سریع و قتلی فراگیر خواهد بود که هلاکشان در آن باشد و مردی از فرزندان عباس بر آنان حاکم خواهد شد (2)».

19- «ابن عباس» روایت کرده است: هنگامی که دو سال از تولد حضرت حسین گذشت، پیامبر صلی الله علیه و آله به سفری رفت. پس وقتی که در میانه راه بود، ایستاد واسترجاع کرد و چشمانش به اشک نشست. پس در مورد آن پرسیده شد. فرمود: این جبرئیل است که مرا از سرزمینی در کنار فرات خبر می دهد که به آن کربلا گفته می شود، فرزندم حسین بن فاطمه در آن جا کشته می شود.

جمعی از صحابه به آن حضرت روی کرده و عرض کردند: یا رسول الله! چه کسی او را خواهد کشت؟

آن حضرت با کلماتی بریده و اندوه بار به آنان پاسخ داد: مردی که او را یزید نامند. خداوند به وی برکت ندهد و گویی که به قتلگاه و آرامگاهش می نگرم در حالی که سر او را به هدیه می برند. به خدا هرکسی به سر فرزندم حسین بنگرد و شاد گردد، خداوند میان قلب و زبانش جدایی می افکند.

ص: 771


1- «ولید بن یزید بن عبدالملک بن مروان»، پادشاه فاسق که همه حرمت های خدا را هتک کرد و به حج رفت تا بر بام کعبه شراب بنوشد و او بر این امت از فرعون برامتش شدیدتر بود، آن گونه که در حدیث است. همو بود که مصحف را با تیر زد و مسلمانان به سبب اظهار الحاد و بدعت ها و آشکار کردن فسق، براو خشم گرفتند و بر ضد وی شوریدند و او را به قتل رساندند. این مطلب در تاریخ خلفاء ص 250 -252 آمده است.
2- طبرانی، المعجم الکبیر، ج 3، ص 129، در شرح حال حضرت امام حسین علیه السلام مجمع الزوائد، ج 9، ص 190.

چون پیامبر صلی الله علیه و آله از سفر بازگشت، در حالی که اندوهگین بود، پس به منبر رفت و مسلمانان را اندرز داد، در حالی که دو نوه و دوگل خود را همراه داشت و سر به سوی آسمان برداشت و گفت: خداوندا! من محمد بنده و پیامبر صلی الله علیه و آله تو هستم، و این دو بهترین عترت و نیکوترین ذریه و ریشه من و کسانی هستند که در امتم باقی می گذارم ... خداوندا! جبرئیل مرا خبر داده که این فرزندم [و اشاره به حسین علیه السلام نمود] کشته می شود و فروگذاشته می گردد، خداوندا! او را در قتلش برکت فرما، ووی را از سروران شهدا قرارده که تو به هر چیزی توانا هستی. خداوندا! آنکه او را بکشد و فروگذارد، برکت عطا مفرما...».

صحن مسجد یک پارچه فریادی خروشان از گریه و زاری شد. پس پیامبر صلی الله علیه و آله به آنان فرمود: آیا گریه می کنید و او را یاری نمی دهید؟ خداوندا! توولی ویاور اوباش!

ابن عباس گوید: پیامبر هم چنان رنگ برگشته و با چهره ای افروخته باقی ماند، پس بار دیگر به منبر رفت و برای مردم خطبه شیوای مختصری ایراد فرمود، در حالی که اشک از چشمانش سرازیر بود، سپس فرمود: ای مردم! من در میان شما دو چیز گران بها بر جای گذاشته ام: کتاب خدا و عترت «اصل، ریشه، نهاد و ثمره ام» را، که از یکدیگر جدا نمی شوند تا در کنار حوض بر من وارد شوند. همانا من در مورد آنها از شما درخواست نمیکنم جز آن چه را که پروردگارم مرا به آن فرمان داده است، مودت نسبت به خویشاوندانم؛ پس بنگرید که فردا کنار حوض در حالی با من روبرو نشوید که عترتم را به خشم آورده باشید.

همانا روز قیامت سه پرچم از این امت بر من وارد خواهد شد؛ پرچمی سیاه و تاریک که فرشتگان از آن در هراس می شوند، در برابر من می ایستند و از آنان می پرسم کیستید؟ آنان مرا از یاد می برند و می گویند: ما اهل توحید از عرب هستیم. پس می گویم: من احمد پیامبر عرب و عجم هستم. آنان می گویند: ما از امت تو هستیم ای احمد! به آنان می گویم: پس از من با اهل و عترتم و با کتاب پروردگارم چگونه

ص: 772

رفتار کردید؟ آنان می گویند: کتاب را ضایع و پاره پاره کردیم، و اما عترت تو را بر آن بودیم تا آنان را از روی زمین برداریم. پس، روی خود را از آنان می گردانم و آنان تشنه کام وروسیاه برمی گردند.

سپس پرچم دیگری بر من وارد می شود که از پرچم نخست سیاه تر باشد. به آنان می گویم: شما کیستید ؟ آنان مانند گروه قبلی می گویند: ما از اهل توحید هستیم، ما امت تو هستیم. به آنان می گویم: پس از من با ثقلین اصغر و اکبر، با کتاب خدا و با عترتم چگونه رفتار کردید؟ می گویند: با ثقل اکبر، مخالفت کردیم و ثقل اصغر را فرو گذاشتیم و آنان را در همه حال تارومار کردیم. به آنان می گویم: از نزد من دور شوید. آنان تشنه کام و روسیاه می روند.

سپس پرچم دیگری بر من وارد می شود که نور افشانی می کند. به آنان می گویم: شما کیستید؟ می گویند: ما کلمه توحید هستیم. ما امت محمدیم و ما باقی ماندگان اهل حق می باشیم که کتاب پروردگارمان را بر گرفتیم و حلال آن را حلال و حرامش را حرام دانستیم، وذریه پیامبر محمد صلی الله علیه و آله را دوست داشتیم و آنان را یاری کردیم به آنچه خودمان را یاری کردیم، همراه آنان جنگیدیم و با مخالفانشان نبرد کردیم. پس من به آنان می گویم: مژده باد شما را که من پیامبرتان محمود هستم! شما در سرای دنیا آن گونه بودید که خود توصیف کردید. سپس به آنان از حوض خود می نوشانم و آنان سیراب می روند. همانا جبرئیل مرا با خبر ساخته که امتم فرزندم حسین علیه السلام را در سرزمین کرب و بلا می کشند که لعنت خدا تا پایان روزگار برکشنده و فروگذارنده او باد... .

تأکید فراوان بر عزاداری و گریه بر امام حسین علیه السلام برای چیست؟

بعد از واقعه دلخراش کربلا و فداکاری سیدالشهدا علیه السلام، ائمه علیهم السلام در هر فرصت و به هر مناسبتی، حسین علیه السلام را یاد می کردند و مردم را به گریه و عزاداری برای آن

ص: 773

حضرت ترغیب و تشویق می فرمودند. بلکه شخص پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله پیش از شهادت حسین علیه السلام - با توجه به آثار و برکات و مقصد عالی سیدالشهدا علیه السلام- برای آن حضرت گریه ها کرده و مسلمانان را نیز به گریه بر آن بزرگوار تشویق و برای زیارتش ثواب های فوق تصور، بیان فرمود.

امام صادق علیه السلام و امام رضا علیه السلام بر حسین علیه السلام گریه کردند و در خانه خود مجلس عزا برپا کردند و مرثیه خوانی را رونق بخشیدند.

اکنون سؤال این است که چرا این همه تأکید؟!

آیا برای این که امام حسین علیه السلام در آن روزگریه کننده نداشت، تشویق کردند که مسلمانان امروز بر او بگریند؟ فکر اسلام، فکر پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام بالاتر از این است.

آیا برای این است که به دشمنان آن حضرت مرده باد بگویند تا آنان بمیرند؟ که چنین نیست و آنان مردند و به جهنم واصل شدند.

آیا برای این است که همه افراد، به طور دربست و بی چون و چرا، با گریه بر امام حسین علیه السلام به بهشت بروند و هیچ حساب و کتابی مطرح نباشد؟ که یقینا چنین نیست و خدا اجازه نمی دهد، هر چند باب شفاعت باز است ولی « وَلَا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَى » (انبیا/ 28) «و آنها جز برای کسی که خدا راضی است شفاعت نمی کنند» و « مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ » (بقره/255) «کیست که در نزد او جز به فرمان او شفاعت کند.»

امام صادق علیه السلام فرمود: ان شفاعتنا لا تنال مستخفا بالصلاة. (1) شفاعت ما اهل بیت به کسی که نماز را سبک شمارد، نمی رسد.

ص: 774


1- وسائل الشیعه، ابواب الفرائض، باب 5، ح 6.

بنابراین جهت تشویق به گریه و عزاداری، اینها نیست، بلکه از مضامین روایات و زیارات و دعاهای وارده بعد از زیارات استفاده می شود که تشویق و ترغیب به عزاداری و گریه، ایجاد ارتباط بین مسلمانان و امام حسین علیه السلام است. هدف این است که مسلمانان فکر و مسلک حسین علیه السلام را زنده نگهدارند. معرفت و محبت بیشتر نسبت به آن حضرت پیدا کنند، روحیات و اخلاق واعمال او را فرا گیرند و به یکدیگر بیاموزند. پای خود را جای پای او بگذارند، روش بنی امیه و یزید در جامعه ایجاد نشود، ظلم و ستم تکرار نشود، به جای روش و فکر یزیدی، روش و فکر پیامبر صلی الله علیه و آله و امیرالمومنین علیه السلام حاکم باشد.

خود امام حسین علیه السلام مقصد و هدفش را دروصیتی به برادرش محمد حنفیه بیان کرده و چنین نوشت:

من برای هوای نفس خارج نمی شوم ، برای خوشگذرانی و تفریح از وطنم خارج نمی شوم، برای افساد و ظلم و ستمگری از مدینه خارج نمی شوم، بلکه تنها هدف من اصلاح امت جدم می باشد، برای اصلاح مسلمانان حرکت کردم، قیام و مبارزه من چنین قیام و مبارزه ای است؛ إنی لم أخرج أشرا ولا بطرا ولا مفسدة ولا ظالما و إنما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی، أرید أن آمر بالمعروف و نهی عن المنکر و أسیر بسیرة جدی وأبی علی بن ابی طالب ... (1)

در خطبه ای که نزدیک کربلا برای همراهان خود خواند، چنین فرمود:

آیا نمی بینید که به حق عمل نمی شود و از باطل جلوگیری نمی شود؟ انسان با ایمان با وجود چنین وضعی، حتما باید شایق مردن و لقای پروردگار باشد. من مرگ را در چنین شرایطی سعادت می دانم و زندگی با ستمکاران را خستگی و ملال آور می بینم؛ الا ترون إلی الحق لایعمل به و الباطل لا ینهی (لا یتناهی) عنه لیرغب المؤمن فی لقاء ربه حقا حقا، فإنی لا أری ألموت إلا سعادة والحیاة مع

ص: 775


1- بحارالانوار، ج 44، ص 329.

الظالمین إلا برما. (1)

در زیارت آن بزرگوار می گوییم:

گواهی می دهم که نماز را بپا داشتی و زکات را پرداختی وامر به معروف و نهی از منکر کردی و خدا و رسولش را اطاعت کردی تا به شهادت رسیدی؛ أشهد أنک قد اقمت الصلاة وأتیت الزکاة وأمرت بالمعروف و نهیت عن المنکر و اطعت الله و رسوله حتی آتیک الیقین.

این بود گوشه ای از هدف والا و با ارزش و سعادت بخش سید الشهدا علیه السلام .

امام صادق علیه السلام از فضیل پرسید:

آیا شما شیعیان با یکدیگر می نشینید و حدیث ما را ذکر می کنید؟

گفت: آری فدایت شوم.

حضرت فرمود: من آن مجالس را دوست می دارم، پس امر ما را زنده بدارید، خدا رحمت کند کسی که احادیث ما را نقل کند و دین و ولایت ما را زنده دارد. ای فضیل! هرکه ما را یاد کند، یا ما را نزد او یاد کنند و از دیده او مثل پر مگسی اشک جاری شود، خدا گناهان او را بیامرزد، هر چند بیشتر از کف دریا باشد. (2)

به طوری که ملاحظه می کنید، امام صادق علیه السلام ابتدا به یادآوری احادیث و احیای امر دین، تشویق فرموده و پس از آن تشویق به عزاداری و گریه کرده است، یعنی گریه و عزاداری پس از احیای دین و در کنار ذکر احادیث، موجب آمرزش گناهان است.

ص: 776


1- بحارالانوار، ج 44، ص 381.
2- عن أبی عبدالله علیه السلام قال : قال للفضیل: تجلسون و تحدثون؟ قال: نعم جعلت فداک ، قال: إن تلک المجالس أحبها، فأحیوا أمرنا یا فضیل، فرحم الله من أحیی أمرنا، یا فضیل، من ذکرنا أو ذکرنا عنده فخرج من عینه مثل جناح الذباب، غفرالله ذنوبه ولو کانت أکثر من زبد البحر. وسائل الشیعه، ج 10، ابواب المزار، باب 66، ص 397، ح 1- 2 و بحارالأنوار، ج 44، ص 282.

از این مختصر، روشن شد که غرض از تشویق به عزاداری و گریه و تشکیل مجالس برای سیدالشهدا و حتی دیگر معصومین علیهم السلام، توجه پیدا کردن و توجه دادن به دین و اهداف آن بزرگواران و توجه دادن به احکام الهی و شناخت مسائل دین است.

از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل است که فرمود: «همانا بر جانب راست عرش نوشته شده است «حسین چراغ پر فروغ هدایت و کشتی نجات است» «إنه مکتوب من یمین العرش الحسین مصباح الهدی و سفینة النجاة». (1)

پرسش و پاسخ درباره گریه بر امام حسین علیه السلام

جا دارد در ادامه این بحث، وجه آن همه تأکید و سفارش به گریه و عزاداری برای امام حسین علیه السلام را به صورت پرسش و پاسخ بیاورم:

سؤال: در ایام محرم چه می کنید؟

جواب: عزاداری می کنیم.

سؤال: برای چه کسی عزاداری می کنید؟

جواب: برای امام حسین علیه السلام .

سؤال: امام حسین علیه السلام کیست؟

جواب: پسر علی و فاطمه دختر پیامبر صلی الله علیه و آله صلوات الله علیهم اجمعین است.

سؤال: چرا برای او عزاداری می کنید؟

جواب: چون شهید شده است.

سؤال: آیا از جهت اینکه فرزند علی و فاطمه علیها السلام است برایش عزاداری می کنید؟

جواب: خیر.

ص: 777


1- اکمال الدین، ج 1، ص 264 و معالی السبطین، ص 56.

سؤال: آیا چون کشته شده است، برایش گریه و عزاداری می کنید؟

جواب: خیر، زیرا افراد بسیاری کشته شده اند و ما به این جهت که کشته شده برای او گریه و عزاداری نمی کنیم .

سؤال: پس برای چه جهت برای او گریه و عزاداری می کنید؟

جواب: گریه و عزاداری ما بر امام حسین علیه السلام جهانی دارد، یکی از آنها این است که آن حضرت در برابر ظالمان و ستمگران که می خواستند دین خدا را از بین ببرند و روش خود خواهی و خودسری را پیش گیرند و خیر و مصلحت امت اسلام و مسلمانان را به باد فنا دهند، ایستاد و مبارزه و مقاومت کرد و در این راه گذشتی کرد که هیچ کس تا این اندازه گذشت نکرده است.

البته همیشه مردانی بوده و هستند که در راه حق، ایستادگی کرده و می کنند و تا حدی هم فداکاری کرده و می کنند، از جان و مالشان گذشته اند، اما برای هیچ کس پیش نیامده که مثل امام حسین علیه السلام مقاومت و فداکاری را به این درجه برساند. امام حسین علیه السلام در این جهت بی نظیر و یگانه است. همانند پیدا نکرده و بر همه مقدم است و به همین جهت سیدالشهدا خوانده شده است. (1)

سؤال: آیا اکنون عزاداری می کنید که آن حضرت را زنده کنید یا دشمنانش را نابود کنید؟

جواب: خیر، برای زنده کردن او عزاداری نمی کنیم، برای نابودی دشمنانش نیز عزاداری نمی کنیم، چون حسین علیه السلام، را خدا زنده کرده و برای ابد زنده است. ا«وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ »(آل عمران / 169).

دشمنان او را نیز خدا نابود کرد، چنانچه حضرت زینب علیها السلام به ابن زیاد علیه اللعنة

ص: 778


1- سرسلسله مردم آزاد حسین است * آن کس که در این ره سر و جان داد حسین است مردی که چو کوهی به بر تیشه بیداد * دامن به کمر برزد و استاد حسین است

والعذاب فرمود: به زودی تو از بین خواهی رفت و برادرم در پیشگاه خدا با تو مخاصمه خواهد کرد.

سؤال: پس برای چه گریه و عزاداری می کنید؟

جواب: گریه و عزاداری و مجلس گرفتن ما برای امام حسین علیه السلام وجهات متعددی دارد.

سؤال: آیا ممکن است برخی از آن جهات را بیان کنید؟

جواب: برخی از علل گریه و عزاداری بر آن حضرت آن است که؛ فکر و عقیده و مرام امام حسین علیه السلام را در جامعه و در خودمان زنده نگاه داریم، فکر و روح و روش و عمل سیدالشهدا را بازگو کرده و به آن پایبند شویم. گریه و عزاداری و اجتماعات ما برای این است که از آن حضرت سرمشق گرفته، پا جای پای او بگذاریم. برای این است که ما مسلمانان سربلند و سرفراز باشیم، نه این که ملتی زبون ، ذلیل، توسری خور و بدبخت و زیر دست ستمگران یزیدی صفت، بیچاره و عقب افتاده و از آزادی و حریت محروم باشیم.

عزاداران همه ساله، ایام محرم جمع می شوند و فداکاری سیدالشهدا و از خود گذشتگی آن حضرت را بازگو کرده و هدف و منظور مقدس آن بزرگوار را بیان می کنند. استقامت و صبر او را برای یکدیگر توضیح داده و روش ستمگران و ظالمان و یزیدیان زمان را تبیین و آشکار می کنند، تا حسین علیه السلام شوند نه یزیدی، تا هوشیار باشند نه در خواب ، تا زنده باشند، نه مردار.

زیرا ظلم و ستم اختصاص به یک زمان ویک مملکت و یک شهر و یک مکان ندارد، بلکه به صورت های مختلف، در همه زمانها و مکان ها وجود دارد و هر انسان و هر مسلمان حسینی، باید ایستادگی و استقامت و در حد خودش فداکاری کند، هر مسلمانی در برابر ستم وستمگر مکلف ومسؤول است، و این درس را باید از مرام و روش واز مجالس امام حسین علیه السلام فرا بگیریم.

ص: 779

آری، امام علیه السلام آن قیام و استقامت و مبارزه را فرمود تا این که او به تکلیف خود عمل کرده باشد، ثانیا، سرمشق والگوی مسلمانان باشد.

زیرا مبارزه آن بزرگوار بایزید، مبارزه شخصی نبود، یعنی شخص امام حسین علیه السلام با شخص یزید رقابت و هم چشمی نداشت. برای ریاست و مال و جاه دنیا مبارزه نکرد، بلکه مبارزه عقیدتی بود. مقابله دونوع فکرو روش بود.

توضیح این که: مبارزه دو نوع است: گاهی یک نفر با دیگری مبارزه می کند برای مال دنیا، برای منصب و مقام و ریاست بر مردم. که اگر این هم به مقام و منصب او برسد، کار او را می کند ولی می خواهد این به جای او در آن پست و مقام باشد. این را می گویند: مبارزه شخصی و با هدف و غرضی دنیوی.

گاهی مبارزه، مبارزه عقیدتی و فرهنگی است. یعنی فردی پیدا می شود که منصب و حکومت نمی خواهد و خواهان دنیا نیست، بلکه می بیند عده ای شیوه ناپسند و ضد دین وبشریت را پیش گرفته اند که مردم را در دنیا بدبخت و در آخرت اهل جهنم می کنند، او در برابر آن عده و آن روش می خواهد مردم را به راه و روشی هدایت کند که در دنیا و آخرت سعادتمند شوند، روی عقیده و به منظور نجات انسان ها مبارزه می کند، به قصد اطاعت پروردگار قیام و استقامت می کند.

مبارزه امام حسین علیه السلام با یزید، از این نوع مبارزه بود، بر سر همین عقیده و با همین هدف قیام کرد و در این راه به شهادت رسید.

مقدمات حرکت امام حسین علیه السلام به جانب مکه

* مقدمات حرکت امام حسین علیه السلام به جانب مکه (1)

بعد از شهادت امام حسن علیه السلام، شیعیان و علاقه مندان به اهل بیت، در عراق به

ص: 780


1- یادآور می شوم: چون بنا بر اختصار است لذا راجع به حوادث کربلا اکتفا کردم به خلاصه ای از آنچه در «لهوف» سید بن طاووس قدس سره، و «اعلام الوری» مرحوم طبرسی قدس سره آمده.

امام حسین علیه السلام نامه نوشتند که معاویه را از خلافت خلع کرده، با شما بیعت می کنیم. حضرت در آن موقع - که معاویه زنده بود - صلاح ندانست و تا مردن معاویه امربه صبر فرمودند.

در نیمه ماه رجب سال شصتم هجری معاویه از دنیا رفت و پسرش یزید جای او را گرفت.

هنگامی که یزید به خلافت رسید، امیر مدینه، ولید بن عتبة بن ابوسفیان بود، و امیر مکه، عمروبن سعید بن عاص، و امیر کوفه نعمان بن بشیر، و امیر بصره، عبیدالله بن زیاد.

یزید بر آن شد که از حضرت امام حسین علیه السلام، و عبدالله بن زبیر، وعبدالله بن عمر که در زمان معاویه ولایت عهدی او را نپذیرفته و بیعت نکرده بودند، بیعت بگیرد، به حاکم مدینه ولید بن عتبه نامه نوشت و از او خواست که هر چه زودتر از این سه نفر بیعت بگیرد و هیچ عذری را از ایشان نپذیرد.

ولید برای انجام این امر، مروان حکم را نزد خویش خواست و او را در کیفیت بیعت گرفتن از این سه نفر دعوت کرد. مروان گفت هم اکنون ایشان را احضارکن و از آنان بخواه تا بیعت کنند و در اطاعت یزید درآیند، اگر پذیرفتند چه بهتر و اگرنه پیش از آن که از مرگ معاویه آگاه شوند گردنشان را بزن، چه اگر از مرگ معاویه خبر یافتند هر کدام مدعی خلافت شوند و نافرمانی کنند، مگر عبدالله بن عمر، که از ناحیه وی نباید نگران بود؛ زیرا او مرد قیام و مخالفت نیست.

ولید، عبدالله بن عمرو بن عثمان را نزد امام حسین علیه السلام وعبدالله بن زبیر فرستاد و هر دو را در مسجد یافت و پیام ولید را ابلاغ کرد، گفتند تو بازگرد، هم اکنون نزد ولید خواهیم آمد، امام علیه السلام به عبدالله گفت گمانم معاویه مرده است و این فرستادن بی موقع برای آن است که با یزید بیعت کنیم. امام علیه السلام جماعتی از کسان خود را فرا خواند و فرمود مسلح شوند و به آنان فرمود: ولید مرا در این وقت خواسته است و

ص: 781

گمان می کنم امری پیشنهاد کند که انجام ندهم و در آن صورت به او اعتماد ندارم، شما همراه من باشید و چون بروی درآمدم، بر در خانه باشید و هرگاه صدای من بلند شد درآیید تا شر او را از من دفع کنید.

امام علیه السلام نزد ولید رفت و مروان را هم در آن جا دید، ولید خبر مرگ معاویه را به امام علیه السلام داد و آنگاه فرمان یزید را ابلاغ کرد، امام علیه السلام فرمود: لابد به بیعت محرمانه من قانع نخواهی شد و می خواهی که آشکارا در حضور مردم بیعت کنم ؟ گفت: آری. فرمود:

بنابراین تا بامداد فردا صبرکن تا تصمیم خود را در این باره بگیرم.

ولید گفت: بفرمایید بروید و فردا همراه با جمعیت مردم برای بیعت بیایید.

مروان گفت: به خدا قسم اگر حسین بن علی علیه السلام از این جا برود و بیعت نکند، دیگر بروی دست نخواهی یافت، مگر آن که میان شما خونریزی بسیار شود، او را نگهدارو مگذار برود تا بیعت کند وگرنه وی را گردن بزن.

امام علیه السلام با شنیدن گفتار مروان از جای برخاست و گفت: ای بد مادر! تو مرا می کشی یا ولید ؟ هان به خدا قسم دروغ گفتی وگنهکارشدی. سپس رو به ولید کرد و فرمود:

ما خاندان پیامبر رسالتیم؛ خانه ما محل رفت و آمد فرشتگان است؛ دفتر وجود، به نام ما باز شده و دایره کمال به ما ختم گردیده است، و یزید مردی است گناهکار و میگسار و آدمکش و خیانت پیشه و بی شرم، و همچون منی، با چنین کسی بیعت نخواهد کرد. ولی باش تا صبح شود و در این کار به دقت بنگریم، شما نیز بنگرید که کدام یک از ما به خلافت و بیعت سزاوارتر است. امام حسین علیه السلام این بگفت و از مجلس ولید بیرون رفت.

مروان به ولید گفت: به حرف من اعتنا نکردی ؟ گفت: وای بر تو، را از دست رفتن دین و دنیای مرا به من نمودی، به خدا سوگند گمان ندارم کسی به خون حسین علیه السلام دست بیالاید و خدا را ملاقات کند مگر این که میزان عملش سبک

ص: 782

خواهد بود و خداوند بر او نظر رحمت نخواهد کرد و او را از پلیدی گناه پاک نخواهد ساخت و شکنجه دردناکی برای او آماده است.

چون فردا صبح شد، حسین علیه السلام از خانه بیرون آمد تا ببیند خبر تازه چیست.

مروان را دید، مروان گفت: یا ابا عبدالله! من خیرخواه تو هستم، مرا اطاعت کن تا نجات یابی! حسین علیه السلام فرمود: خیرخواهی تو چیست؟ بگو تا بشنوم، مروان گفت: به تو می گویم که با یزید بن معاویه بیعت کنی که هم به نفع دین تو است و هم به سود دنیایت. حسین علیه السلام فرمود: إنا لله وإنا إلیه راجعون، چه مصیبتی بالاتر از این که مسلمانان به سرپرستی همچون یزید دچار شوند، پس باید با اسلام وداع کرد که من از جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود: خلافت بر فرزندان ابوسفیان حرام است.

گفت وگو میان امام حسین علیه السلام و مروان به طول انجامید تا آن جا که مروان با حالتی برآشفته و خشمگین بازگشت.

سید بن طاووس قدس سره در ادامه فرموده است: پس از تحقیق و بررسی، روشن است که حسین علیه السلام می دانست که عاقبت کارش به کجا منتهی می شود و وظیفه اش همان بود که با کمال اطمینان خاطر انجام داد.

سیدالشهدا علیه السلام کنار قبر جدش رسول خدا صلی الله علیه و آله

وقتی استاندار مدینه، امام علیه السلام را تحت فشار قرار داد تا با یزید بیعت کند، آن حضرت سه شب پی درپی کنار قبر جدش رسول خدا صلی الله علیه و آله رفت و نماز خواند و دعا کرد. در شب سوم پس از نماز و دعا عرض کرد:

اللهم هذا قبر نبیک و انا ابن بنت نبیک و قد حضرنی من الأمر ما قد علمت؛ بار پروردگارا! این قبر پیامبر تو است و من هم فرزند دختر پیامبر تو هستم، خدایا! تو می دانی من چه چیز پیش رودارم، تو می دانی برای من چه پیش آمده است.

ص: 783

سپس عرض کرد:

اللهم إنی أحب المعروف و أنکر المنکر؛ خدایا! تو می دانی که من کار نیک را دوست دارم، وکار زشت و ناپسند را دشمن دارم.

وانا اسئلک یا ذا الجلال والإکرام بحق القبر ومن فیه الا اخترت لی ما هو لک رضا لرسولک رضا؛ پروردگارا، ای خدای بزرگ و بزرگوارا به حق این قبر، و به حق کسی که در این قبر خفته است، از تو می خواهم برای من راهی پیش آوری که هم تو راضی باشی و هم پیامبرت خوشنود باشد.

وصیت نامه امام علیه السلام هنگام خروج از مدینه

بسم الله الرحمن الرحیم، هذا ما أوصی به الحسین بن علی بن ابیطالب إلی أخیه محمد المعروف بابن الحنفیة:

إن الحسین علیه السلام یشهد أ لا إله إلا الله وحده لا شریک له وأن محمدا عبده و رسوله، جاء الحق من عند الحق، و أن الجنة حق و النار حق و أن الساعة آتیة لا ریب فیها، و إن الله یبعث من فیالقبور، و إنی لم أخرج أشرا ولا بطرأ ولا مفسدا ولا ظالما و إنما خرجت لطلب الإصلاح فی أمة جدی صلی الله علیه و آله، أرید أن آمر بالمعروف و أنهی عن المنکر و أسیر بسیرة جدی و أبی علی بن أبی طالب، فمن قبلنی بقبول الحق فالله أولی بالحق و من رد علی هذا أصبر حتی یقضی الله بینی و بین القوم بالحق و هو خیر․الحالیین، و هذه وصیتی یا أخی إلیک و ما توفیقی إلا بالله علیه توکلت والیه انیب. به نام خدای بخشاینده مهربان. این است وصیت حسین بن علی بن أبی طالب به برادرش محمد بن حنفیه، به راستی که حسین به یگانگی پروردگار و این که موجودی قابل پرستش جز او نیست و شریک ندارد، گواهی می دهد، و نیز شهادت می دهد که محمد صلی الله علیه و آله بنده او و فرستاده او است که حق را از نزد حق آورده است و بهشت و دوزخ حق است، و روز حساب می رسد وشکی در آن نیست، و خدا کسانی را که درگورها خفته اند زنده می کند.

ص: 784

[سپس نوشت:] این نهضت من نه برای سرکشی و طغیان و نه از روی هوای نفس و انگیزه شیطانی است، نه منظور آن است که فساد کنم و یا بر کسی ستمی روا دارم، تنها آنچه مرا به این جنبش عظیم دعوت می کند آن است که أمر امت جد خود را به صلاح آورم و از فساد جلوگیری کنم و راه امر به معروف و نهی از منکر را در پیش گیرم، و روش جد خود رسول خدا صلی الله علیه و آله و پدرم علی علیه السلام را

دنبال کنم.

پس هر کس دعوت مرا پذیرفت، و حق را قبول کرد، چه بهتر، و هر کس نپذیرفت و بر من رد کرد، من صبر پیشه می کنم و راه خود را ادامه می دهم تا خدا میان من، و میان مردم ستمگر حکم کند و خدا از همه داوران، درداوری و حکم کردن داناتر و تواناتر است.

ای برادر من! این وصیت من است برای تو، و توفیق را جز از خدا نخواهم، و تنها به خدا توکل می کنم، و به سوی او باز می گردم.

امام حسین علیه السلام در این وصیت نامه انگیزه و هدف از خروج و قیام خود را بیان فرموده و فلسفه نهضت خویش را به روشنی توضیح داد.

آن حضرت خواست مسلمانان را در جریان قیام الهی خود قرار دهد تا همه بدانند این حرکت، یک حرکت عادی، یک قیام نفسانی و یک نهضت از روی هواپرستی نیست، برای خوشگذرانی، سرگرمی، لذت بردن و تفریح نیست، برای مال اندوزی، تبهکاری، ظلم و ستم نیست؛ «و إنما خرجت لطلب الإصلاح فی أمة جدی صلی الله علیه و آله».

از این جمله معلوم می شود در آن زمان، فساد همه امت را فرا گرفته و با نامه و موعظه و نصیحت اصلاح ممکن نبود.

آن حضرت تصریح کرد که به سیره جد و پدرم عمل می کنم؛ «و أسیر بسیرة جدی و أبی»؛ [وکاری به سیره شیخین ندارم -که عثمان پذیرفت-].

ص: 785

خروج امام علیه السلام از مدینه

امام علیه السلام با پس از وصیت، در شب 29 رجب سال شصتم هجرت، با خانواده ،برادران، فرزندان و عزیزان خود، از مدینه به سوی مکه خارج شد.

در آن هنگام، امام حسین علیه السلام با نگرانی، همچون حضرت موسی علیه السلام - هنگام خروج از مصر از تعرض دژخیمان فرعون - همان سخن موسی علیه السلام را به زبان آورد: «فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا يَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ » «از شهر بیرون رفت در حالی که ترسان و مترقب رسیدن دشمنان بود فرمود: پروردگارا مرا از ستمگران نجات بده» (قصص/21).

از حضرت سکینه علیها السلام نقل شده که فرمود: وقتی ما از مدینه خارج شدیم، هیچ خاندانی مانند ما نگران و هراسان نبود.

کوتاه سخن آن که: امام حسین علیه السلام با همراهان، از جاده اصلی به سوی مکه حرکت کردند، اصحاب به عرض رساندند که مانند عبدالله بن زبیر، از بیراهه به مکه حرکت کنیم زیرا برای مسایل امنیتی بهتر است. آن حضرت در پاسخ فرمودند:

سوگند به خدا از جاده اصلی منحرف نشوم تا خداوند به آن چه داند داوری کند.

حضرت سیدالشهدا علیه السلام روزسوم ماه شعبان وارد مکه شد.

در شهر مکه، مردم خدمت امام علیه السلام رفت و آمد کردند، تا این که خبر مرگ معاویه در عراق منتشر شد و مردم فهمیدند حسین بن علی علیه السلام از بیعت با یزید امتناع کرده و به مکه رفته است.

این هنگام جمع کثیری از مردم کوفه برای آن جناب نامه نوشتند که ما امام و رهبر نداریم و در اینجا لشکر فراوان در خدمت شما هستند و باغها و مزارع ما سرسبز و خرم، و همه در انتظاریم.

ص: 786

سیدالشهدا علیه السلام پس از این که نامه های آنان را خواند، برای آنان نوشت:

جماعتی از طرف شما آمده اند و نامه هایی با خود آورده اند، من از مقصود شما مطلع شدم، و این برادر و پسر عم خود را که مورد اعتماد و محل اطمینان من است به سوی شما روانه می کنم اگر چنانچه وی از شما اطمینان پیدا کند و فداکاری شما را مشاهده نماید و برای من بنویسد، من به طرف شما خواهم آمد.

مسلم بن عقیل علیه السلام به کوفه رفت

امام حسین علیه السلام مسلم بن عقیل را طلبیدند و به اتفاق قیس بن مسهر صیداوی و عمارة بن عبدالله سلولی و عبدالرحمان بن عبدالله ازدی به طرف کوفه فرستادند، مسلم پس از این که به کوفه وارد شد در منزل مختار بن ابی عبیده منزل کرد، شیعیان در نزد او حاضر شدند و با وی بیعت کردند، در حدوده هجده هزار نفر با وی بیعت کردند و مسلم جریان را برای سیدالشهدا نوشت و او را به طرف کوفه فرا خواند.

در آن هنگام نعمان بن بشیر از طرف یزید حکومت کوفه را به عهده داشت، عبدالله بن مسلم حضرمی برای یزید نامه ای نوشت و جریان کار مسلم بن عقیل را به او گزارش داد، و به یزید توصیه کرد اگر به کوفه احتیاج داری مرد نیرومندی را به این جا روانه کن، زیرا نعمان بن بشیر مردی ضعیف است، عمر بن سعد نیز نامه ای به همین مضمون برای یزید فرستاد.

هنگامی که نامه ها به یزید رسید و از جریان و اوضاع و احوال کوفه اطلاع یافت، نامه ای به ابن زیاد نوشت که فورا به طرف کوفه حرکت کن و مسلم بن عقیل را دستگیر و به قتل برسان و یا او را از آن محل دورگردان.

چون نامه یزید به وی رسید فورا به اتفاق مسلم بن عمرو باهلی و شریک بن اعور سلمی و خدمتکارانش به طرف کوفه حرکت کرد، و هنگام ورود به کوفه، عمامه سیاهی بر سرش بسته بود و مردم خیال کردند حسین بن علی علیه السلام وارد کوفه شده

ص: 787

است، وی از هر جمعیتی که عبور می کرد مردم می گفتند: خوش آمدی ای پسر پیامبر!

ابن زیاد با شنیدن این کلمات، بسیار ناراحت می شد، مسلم بن عمرو گفت: دور شوید این امیر عبیدالله بن زیاد است، عبیدالله با یاران و خدمتکاران رفتند تا وارد دارالاماره شوند، نعمان بن بشیر درب دارالاماره را بست و از ورود آنان جلوگیری کرد، هنگامی که فهمید شخص تازه وارد عبید الله بن زیاد است درب را باز کرد.

ابن زیاد روز بعد از ورودش، دستور داد تا مردم را برای اجتماع در مسجد دعوت کنند، و سپس خود به منبر رفت و برای مردم سخنرانی کرد و گفت: امیر مؤمنان یزید بن معاویه مرا حاکم شهر شما کرده و به من امر کرده است تا از مظلومان دفاع و از محرومان حمایت کنم، و به مردمان وفادار به خاندان او احسان نمایم، و مخالفان و دشمنان او را با شمشیر و تازیانه بزنم.

اکنون همگان از خودشان بترسند و در جریان کار و زندگی خود راستگو باشند، پس از این کلمات، از منبر پایین آمد. وقتی مسلم از جریان کار عبیدالله بن زیاد مطلع شد، و فهمید که وی به کوفه آمده و در مسجد برای مردم خطبه خوانده است، از منزل مختار بیرون رفت و به منزل هانی آمد و در آنجا ساکن گردید.

در این موقع شیعیان به طور پنهانی با وی ملاقات می کردند، شریک بن اعور نیز در حالی که بیمار بود، به منزل هانی وارد شد، به شریک گفتند: عبید الله بن زیاد میل دارد از شما عیادت کند، شریک به مسلم بن عقیل گفت: این لعین میل دارد از من احوال پرسی کند، هنگامی که به اطاق وارد شد و در جای خود نشست، فورا وارد شو و او را به قتل برسان. اگر عبیدالله را بکشی کار تمام است و بار دیگر به کوفه مسلط خواهی شد، و اگر زنده ماندم بصره را هم در تصرف تو خواهم آورد.

پس از مدتی ابن زیاد، وارد شد، ولی مسلم از پس پرده بیرون نیامد، پس از این که ابن زیاد از منزل هانی خارج شد، شریک بن عبدالله گفت: چرا به وعده وفا

ص: 788

نکردی؟ مسلم گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده است: مسلمان به طور ناگهان و بدون اطلاع، کسی را نمی کشد، شریک گفت: به خدا سوگند اگر او را کشته بودی، یک کافر فاسقی را از میان برداشته بودی و شریک بعد از زمانی کوتاه از دنیا رفت.

عبیدالله بن زیاد، «معقل» غلام خود را طلبید و به او سیصد درهم داد و گفت: اکنون یاران مسلم را پیدا کن و بگو من میل دارم این پول را به مسلم بدهم تا او با دشمنانش جنگ کند، هرگاه اطمینان پیدا کردند به اتفاق آنان برو و از مکان مسلم بن عقیل برایم خبر بیاور.

معقل پول را برداشت به طرف مسجد آمد و در نزد مسلم بن عوسجه نشست و گفت: ای بنده خدا! من از اهل شام هستم و خداوند به دوستی اهل بیت بر من منت نهاده است. مسلم گفت: خدا را شکر می کنم که مرا با شما آشنا کرد و لیکن دوست داشتم قبل از این که ابن زیاد از بین برود، کسی مرا از دوستان اهل بیت نداند.

معقل گفت: شما از من جز خیر چیزی نخواهی دید، اینک از من بیعت بگیر، مسلم از وی بیعت گرفت و به او گفت: باید مطلب را پنهان نگه داری و به کسی ابراز نکنی. پس از آن گفت: چند روزی به منزل ما رفت و آمد کن تا برای شما اذن ورود بگیرم.

بعد از چندی معقل خدمت مسلم بن عقیل رسید و با او بیعت کرد، و از اول تا آخر وقت در مجلس حاضر می شد و کلیه جریان را گزارش می داد.

هانی بن عروه فهمید که عبیدالله بروی خشمگین است و نظر سویی به او دارد، لذا از شرکت در مجلس او خودداری می کرد و وانمود می کرد که بیمار است. ابن زیاد گفت: من هانی را نمی بینم، گفتند: وی بیمار است، گفت اگر می دانستم وی بیمار است از وی عیادت می کردم.

در این هنگام محمد بن اشعث وعمروبن حجاج زبیدی و اسماء بن خارجه را

ص: 789

احضار کرد و گفت: من نمی دانم چرا هانی در نزد ما حاضر نمی شود؟ گفتند: ما نمیدانیم، ولی می گویند وی بیمار است. ابن زیاد گفت: او بیمار نیست، به من اطلاع داده اند که وی در منزل خود می نشیند، این نزد او بروید و وی را پیش ما بیاورید.

فرستادگان ابن زیاد به طرف منزل هانی رفتند و او را در منزلش دیدند و گفتند: چرا در مجلس عبیدالله شرکت نمی کنی؟ گفت: من بیمار هستم، گفتند: ابن زیاد اطلاع داده اند شما در منزل خود می نشینید، اکنون وی شما را احضار کرده است.

هانی فورا لباس پوشید و نزد ابن زیاد حاضر گردید. هنگامی که چشم ابن زیاد بروی فتاد گفت:

أرید حیاته و یرید قتلی * عذیرک من خلیلیک من مراډ

هانی گفت: مطلب از چه قرار است؟ گفت: در منزل خود بر علیه یزید و مسلمانان تحریک می کنی، مسلم بن عقیل را در منزلت راه داده ای و مردم را پیرامون وی جمع کرده ای و اسلحه برای وی فراهم می کنی؟ هانی گفت: من این کارها را نکرده ام. ابن زیاد گفت: آری، تو این کارها را انجام داده ای، و دستور داد معقل، در مجلس حاضر شد و جریان را در حضور هانی گفت.

در این هنگام هانی فهمید که وی جاسوس ابن زیاد بوده است و کلیه مطالب و اخبار را در اختیار ابن زیاد گذاشته است، هانی گفت: مسلم خودش به منزل من آمد، و من او را دعوت نکرده ام، هنگام ورود او من شرم کردم وی را به منزلم راه ندهم و اینک عهد و پیمان می بندم که نسبت به تو بدی نکنم، اکنون اگر میل داری او را از منزلم بیرون کنم هرجا میل دارد برود.

عبیدالله گفت: برو او را بیاور، هانی گفت: من او را نزد تو نخواهم آورد، گفت:

مسلم بن عقیل را حاضر کن و گردنت را خواهم زد، هانی گفت: اگر مرا بکشی، شمشیرهای کشیده، پیرامونت را خواهند گرفت. [هانی فکر می کرد عشیره اش از

ص: 790

وی حمایت خواهند کرد.]

ابن زیاد گفت: آیا با شمشیرهای کشیده مرا می ترسانی؟ نزدیک من بیا و با چوبی که در دست داشت بر صورت اوزد و بینی او را شکست وخون روی لباس وی روان شد، هانی دست خود را به طرف شمشیر یکی از شرطه ها دراز کرد تا ابن زیاد را مضروب سازد، ناگهان بر وی ریختند و او را در یکی از اطاق های دارالاماره زندانی کردند و ابن زیاد گفت: اکنون کشتن تو بر من لازم شد.

جریان کار هانی، به مسلم بن عقیل رسید و دستور داد تا مردم را برای قیام دعوت کنند، قبائل زیادی چون کنده، مذحج، اسد، تیم و همدان آماده حرکت شدند و مسلم به هرکدام از قبائل یک پرچم داد و مردم به طرف مسجد هجوم آوردند ودریک لحظه مسجد و بازار پر از جمعیت شد و مردم دارالاماره را احاطه کردند.

عبیدالله بن زیاد با گروهی از مأموران و بیست نفر از اشراف و رؤسای قبائل در دارالاماره نشسته بودند، وی به رؤسای قبائل گفت: اینک بروید و مردم را از اطراف مسلم بن عقیل دورکنید و آنها را بترسانید که فردا از طرف شام لشکر فراوانی خواهد آمد و همه شما را خواهند کشت.

هنگامی که رؤسای قبایل، سر خود را از پنجره بیرون کردند تا مردم را از اطراف دارالاماره دورکنند، مردم به طرف آنان سنگ پرتاب کردند، ولی پس از آن که مردم تهدیدات آنان را شنیدند، از اطراف مسلم پراکنده شدند، مادران آمدند و فرزندان خود را بردند و زنان شوهران خود را.

هنگام نماز مغرب بیش از سی نفر با مسلم نماندند. مسلم وقتی این اوضاع و احوال را دید، به طرف قبیله کنده رفت، هنگامی که به درب مسجد رسید فقط ده نفر با وی بودند و چون از مسجد بیرون آمد، کسی را با خود ندید تا وی را راهنمایی کند.

مسلم مدتی در کوچه های کوفه حرکت کرد و نمی دانست کجا برود.

ص: 791

در این وقت درب منزل زنی رسید که او را طوعه می گفتند و او درب منزل خود نشسته بود و انتظار فرزندش را می کشید. مسلم بروی سلام کرد و عرض کرد: ای زن مؤمنه مقداری آب به من بدهید، وی آب آورد و مسلم از آن آب نوشید و سپس گفت: من در این شهر منزلی ندارم، اکنون به من جای استراحتی بدهید تا بعد تلافی کنم.

طوعه گفت: توکیستی؟ گفت: من مسلم بن عقیل هستم، و این مردم مرا فریب دادند و از منزلم بیرون کردند. گفت: تو مسلم هستی؟ گفت: آری. گفت: اینک داخل خانه شو، و او را در اطاقی جا داد و برای وغذا آورد.

رواق منظر چشم من آشیانه توست * کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست

پس از این جریان پسر آن زن از راه رسید و دید مادرش به اطاق دیگر رفت و آمد می کند، از مادرش علت این موضوع را جویا شد.

طوعه گفت: ای پسر! از این سؤال صرف نظر کن، گفت: باید مرا از این جریان مطلع کنی. مادر گفت: باید سوگند یاد کنی که این قضیه را جایی اظهارنکنی. او نیز سوگند یاد کرد، وی جریان کار مسلم را به پسرش اطلاع داد.

پسر طوعه شب را خوابید و صبح رفت، جریان را با عبدالرحمان بن محمد بن اشعث در میان گذاشت و او را از جای مسلم خبردار کرد. او نیز پدرش را که در دارالاماره بود خبردار کرد، ابن زیاد بلافاصله دستور داد مسلم را حاضر کنند.

محمد بن اشعث به اتفاق عبیدالله بن عباس سلمی وهفتاد نفر دیگر حرکت کردند و به منزل طوعه آمدند، هنگامی که مسلم صدای پای اسبان و فریاد مردم را شنید، فهمید که دشمن نزدیک شده است، لذا شمشیر خود را برداشت و آماده دفاع از خود شد. آنان نیز خانه را محاصره کرده، وارد خانه شدند و مسلم با شمشیر آنان را از خانه بیرون کرد.

در این هنگام بکربن حمران احمری شمشیری بردهان مسلم زد و لب بالای اورا

ص: 792

قطع کرد. مسلم با شمشیر ضربت سختی بر وی زد و با شمشیر به طرف دشمن بیرون آمد. محمد بن اشعث گفت: تو را امان می دهیم، خودت را به کشتن نده ، ولی مسلم با آنان جنگ کرد و می گفت:

اقسمت لا اقتل الا حرا * انی رأیت الموت شیئا نکرا

کل امرء یوما ملاق شرا * اخاف ان اکذب او اغرا

محمد بن اشعث گفت: ما به شما دروغ نمی گوییم و شما را گول نمی زنیم، ناراحت مباش اینها بنی اعمام تو هستند و تو را نخواهند کشت.

مسلم گفت: اگر مرا امان نمیدادید من خود را به شما تسلیم نمی کردم، پس از این استری آوردند و مسلم را بر آن سوار کردند و شمشیرش را از دستش گرفتند و در حالی که پیرامونش را گرفته بودند به طرف دارالاماره بردند.

مسلم بن عقیل علیه السلام در این هنگام از زندگی خود مأیوس و چشمانش پر از اشک گردید و گفت: این اولین مکری است که نسبت به من انجام دادید، سپس روی خود را به طرف محمد بن اشعث کرد و گفت: من میدانم که به زودی به امانت اعتنا نخواهند کرد و مرا خواهند کشت، اکنون می خواهم سفارشی به تو بکنم و اگر اهل خیر هستی سفارش مرا انجام بده، میل دارم شخصی را از طرف من بفرستی تا حسین بن علی علیه السلام را که اکنون به طرف کوفه حرکت کرده است، خبر دهند تا از مسافرت خود به طرف عراق منصرف شود، و بگوید فرزند عقیل در دست دشمن اسیر است و تا شب برسد، کشته خواهد شد. می گوید: ای پسر عم ! جانم فدایت باد، خود و خاندانت را در دست دشمنان قرار مده، زیرا مردم کوفه وفا ندارند. ای پسر عم! پدرت از دست مردم کوفه همواره ناراحت بود و از خداوند طلب مرگ

می کرد، و اینها همان افرادی هستند که پدر و برادرت را تنها گذاشتند، مردم کوفه دروغگو هستند و دارای رأی و عقیده درستی نیستند.

ابن اشعث گفت: من سفارش های شما را انجام خواهم داد و به ابن زیاد خواهم

ص: 793

گفت که من وی را امان داده ام، در این هنگام مسلم را در دارالاماره حاضر کردند، محمدبن اشعث قبلا داخل شد و گفت: من مسلم را امان داده ام، ابن زیاد برآشفت و گفت: تو حق نداشتی وی را امان دهی، من شما را فرستادم مسلم را نزد من حاضر کنید.

محمد بن اشعث سکوت کرد و از طرف ابن زیاد امرکردند مسلم را وارد دارالاماره کنند. هنگام ورود، مسلم بروی سلام نکرد، یکی از لشکریان گفت: چرا بر امیر سلام نکردی؟ مسلم گفت: اگر وی قصد دارد مرا بکشد، هرگز بروی سلام نخواهم کرد و اگر از کشتن من صرف نظر کند آن وقت بروی سلام خواهم کرد.

ابن زیاد گفت: به جان خودم سوگند، تو را به نوعی می کشم که در اسلام احدی را چنان نکشته باشند، مسلم گفت: تو سزاوارتر هستی در اسلام چیز تازه ای بدعت گذاری و مردم را با بدترین وضع بکشی و آنان را مثله کنی وروش بدی اتخاذ کنی.

ابن زیاد در این هنگام به وی فحش داد و به حضرت سید الشهدا و امیرالمؤمنین علیهما السلام و به عقیل ناسزا گفت و مسلم هم سکوت کرد و با وی سخن نگفت. پس از این، ابن زیاد دستور داد او را بالای دارالاماره ببرند و گردنش را بزنند و بدنش را پایین بیندازند.

مسلم گفت: اگر با من خویشاوندی داشتی مرا نمی کشتی، ابن زیاد گفت: کسی که از مسلم ضربت خورده است بیاید و گردن او را بزند. بکر بن حمران احمری را صدا زدند. او در نزد ابن زیاد حاضر شد، گفت: مسلم را بالای بام ببر و گردنش را بزن. در این وقت مسلم تکبیر گفت و استغفار کرد و بر حضرت رسول صلوات می فرستاد و گفت: خداوندا! بین ما و جماعتی که ما را فریب دادند حکم کن.

مسلم علیه السلام را بالای دارالاماره بردند و گردنش را زدند، و سپس سرو بدنش را پایین انداخنند.

ابن زیاد امرکرد هانی بن عروه را به بازار بردند و در آن جا او را گردن زدند. وی در

ص: 794

هنگام قتل گفت: برگشت همه به سوی خداست، خداوندا! با رحمت و خشنودی خود بر ما ترحم کن.

عبدالله بن زبیر اسدی درباره شهادت مسلم وهانی، این دو بیت را سروده است:

وان کنت لا تدرین ما الموت فانظری * الی هانی فی السوق و ابن عقیل

الی بطل قد هشم ألسیف وجهه * و آخر یهوی من جدار قتیل

اگر نمی دانی که مرگ چیست ، به پیکر پاک هانی ومسلم در بازار بنگر.

به پیکرهانی، آن پهلوانی که شمشیر ابن زیاد صورت او را در هم شکست و به پیکر مسلم بنگر که بدن او را از بالای بلندی به زمین افکندند.

پس از این ابن زیاد سر مسلم وهانی را برای یزید به شام فرستاد.

ابن جوزی حنفی نقل کرده است که:

جنازه مسلم را در کناسه به دار آویختند، و ابن زیاد سر مسلم را فرستاد شام برای یزید، وسر مسلم اولین سر از سرهای بنی هاشم بود که به شهری دیگر برده شد، و جنازه مسلم اولین جنازه از جنازه های بنی هاشم بود که به دار آویخته شد؛ (1) صلبت جثة أامسلم بالکناسة، و بعث إبن زیاد برأس مسلم بن عقیل إلی دمشق إلی یزید، و هو أول رأس حمل من رؤس بنی هاشم، و جثة مسلم أول جثة صلبت منهم.

انقلاب و حرکت مسلم در شهر کوفه، روز سه شنبه، هشتم ذی حجه واقع شد و بعضی هم گفته اند، در روز عرفه اتفاق افتاد.

کیفیت دستگیری و شهادت طفلان مسلم

چون ذکر شهادت مسلم شد، مناسب است شهادت طفلان او نیز یادآوری شود.

شیخ صدوق رحمة الله علیه نقل کرده است که چون امام حسین علیه السلام به درجه شهادت

ص: 795


1- تذکرة الخواص، ص 243.

رسید، دو طفل صغیر مسلم بن عقیل به نام ابراهیم و محمد اسیر شدند، ابن زیاد دستور داد آنها را زندان کردند و به زندانبان دستور داد بر آنان سخت بگیرد.

آن دو کودک روزها روزه می گرفتند، و زندانبان که پیرمردی بود، روزی دو قرص نان ویک کوزه آب برایشان می برد.

مدت یکسال به سختی گذراندند، یکی از دو برادر به دیگری گفت: ای برادر مدت زندان ما طولانی شد، و نزدیک است بدنهای ما پوسیده شود، خوب است خود را به زندانبان معرفی کنیم و نسبت خویش را به پیامبر صلی الله علیه و آله به او بگوییم، شاید بر ما توسعه دهد. هنگامی که شب شد و پیرمرد زندانبان آمد، برادر کوچک به او فرمود: ای شیخ! محمد صلی الله علیه و آله را می شناسی؟ گفت: آری، چگونه آن حضرت را نشناسم، و حال اینکه او پیامبر صلی الله علیه و آله من است ! کودک گفت: جعفر طیار را می شناسی؟ گفت: آری، او همان است که حق تعالی در بهشت دو بال به او عطا کرد که با فرشتگان پرواز کند. کودک گفت: علی بن ابی طالب را می شناسی؟ گفت: آری او پسر عموی پیامبر صلی الله علیه و آله است. کودک گفت: ای شیخ! ما از عترت پیامبر تو می باشیم، ما دو طفل مسلم بن عقیل هستیم که اکنون در دست توگرفتاریم، این قدر بر ما سخت نگیر و حرمت پیامبر صلی الله علیه و آله را در حق ما نگه دار.

پیرمرد چون این سخنان را شنید، خود را روی پای آنان انداخت و بوسید و گفت: جان من فدای جان شما، ای عترت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله، این در زندان به روی شما باز است، هرجا که خواید تشریف ببرید.

وقتی تاریکی شب همه جا را فرا گرفت، پیرمرد دو قرص نان جووکوزه آبی به آنها داد و آنان را سر راه برد و گفت: شما دشمن زیاد دارید، شب ها راه بروید و روزها پنهان شوید تا حق تعالی برای شما فرج حاصل کند.

آن دو کودک در تاریکی شب رفتند، و سخت خسته شدند تا روز فرا رسید و پیرزنی را دیدند. دیدار او را غنیمت شمرده نزد او آمدند و گفتند: ما دو طفل غریب

ص: 796

هستیم و راه به جایی نمی بریم، چه شود ما را در منزلت پناه دهی، تا پس از رفع خستگی، به راه خود ادامه دهیم؟ پیرزن پرسید که شما کیستید و از کجا آمده اید؟ زیرا من بزرگی و نورانیتی در شما می بینم که تا حال مانند آن را ندیده ام؟

گفتند: ما فرزندان مسلم بن عقیل واز عترت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله هستیم، که از زندان ابن زیاد گریخته ایم. زن گفت: ای نور دیدگان من، مرا دامادی است فاسق و خبیث که در واقعه کربلا حضور داشته، می ترسم به خانه بیاید، و شما را آسیب رساند. گفتند: امید است که آن مرد امشب نیاید، ما هم بعد از رفع خستگی از اینجا می رویم.

پیرزن آنان را به خانه برد، برایشان غذا حاضر کرد، کودکان غذا خوردند، و طفل کوچک به برادرش گفت: امید است که اینجا مقداری راحت باشیم، و دست به گردن هم درآوردند و خوابیدند.

طولی نکشید که داماد پیرزن آمد، وی از او پرسید کجا بودی؟ داماد پیرزن گفت: دو کودک از زندان ابن زیاد فرار کرده اند، منادی او ندا داد که هرکس سریک تن از آن دو طفل را بیاورد هزار درهم جایزه می گیرد و اگر سر هر دو را بیاورد دو هزار درهم جایزه دارد و من به طمع جایزه اراضی کوفه را گشته ام ولی اثری از آنها ندیدم.

زن، او را نصیحت کرد که از این امر بگذر، والآ پیامبر خدا صلی الله علیه و آله خصم تو خواهد بود، آن مرد خبیث به پیرزن بدگمان شد و گفت: شاید تو از آنها خبر داشته باشی، و او را تهدید کرد، و پس از خوردن غذا و شراب به بستر خواب رفت، ناگاه صدای خواب آن دو طفل به گوشش رسید، و در جستجوی آنها حرکت کرد، ناگاه دستش به پهلوی یکی از آن دو کودک رسید، کود بیدار شد و پرسید تو کیستی ؟ گفت من صاحب خانه هستم، شما کیستید؟ آن کودک به برادرش گفت: ای برادر برخیز، از آنچه ترس داشتیم در همان واقع شدیم.

پس گفتند: ای مرد اگر ما راست بگوییم و خود را معرفی کنیم در امانیم ؟ گفت: آری، گفتند: خدا و رسول خدا شاهد و گواه هستند که ما در امان هستیم؟ گفت: آری. گفتند:

ص: 797

ما از عترت پیامبر تو حضرت محمد صلی الله علیه و آله هستیم که از زندان ابن زیاد گریخته ایم، گفت: از مرگ فرار کرده اید ولی دردام مرگ گرفتار شدید و خدا را حمد کرد که بر آنها دست یافته است. پس آن پلید بی رحم دستان آنها را محکم بست و چون صبح شد غلام خود را فرمان داد که آن دو کودک را ببرد در کنار نهر فرات و گردن بزند، غلام آنها را برد کنار نهر، ولی چون مطلع شد ایشان از عترت پیامبر ند اقدام به کشتن آنها نکرد، و خود را به آب انداخت، و از طرف دیگر خارج شد، وگریخت. آن مرد کشتن آنها را به فرزندش واگذار کرد، وی نیز مخالفت کرد، آن نانجیب که چنین دید شمشیر برداشت و به قصد کشتن آن دو مظلوم نزد ایشان آمد، کودکان که چشمشان به شمشیر افتاد اشک از چشمانشان جاری شد، و گفتند: ای مرد! دست ما را بگیر و به بازار ببروما را به عنوان غلامی بفروش و از بهای ما بهره ببر و ما را مکش و پیامبر صلی الله علیه و آله را دشمن خود قرار مده. گفت: چاره نیست مگرکشتن شما و بردن سرتان نزد ابن زیاد. هر چه او را قسم دادند گفت: فایده ندارد جز کشتن شما. گفتند: ما را زنده ببر نزد ابن زیاد تا هر چه خواهد در حق ما انجام دهد، گفت: من باید با ریختن خون شما در نزد او تقرب جویم ، گفتند: برکودکی ما، بریتیمی ما، رحم کن. گفت: خدا در دل من رحم قرار نداده است، گفتند: حال که چنین است پس مهلت بده دورکعت نماز بخوانیم، گفت بخوانید.

کودکان نماز خواندند و سر به جانب آسمان بلند کرده به حق تعالی گفتند: «یا حی یا حلیم، یا أحکم الحاکمین احکم بیننا وبینه بالحق».

پس از دعای آنها، آن ظالم بی رحم ابتدا برادر بزرگ را شهید کرد، و سرش را در توبره اسبش نهاد، برادر کوچک خود را در خون برادرافکند و گفت: خود را به خون برادرم آغشته می کنم تا با همین حال رسول خدا صلی الله علیه و آل را ملاقات نمایم. آن ملعون گفت: الآن تو را به برادرت ملحق میکنم، پس آن طفل معصوم مظلوم را گردن زد و سر او را نیز در توبره گذاشت و بدن هر دو را به آب انداخت و سرهای آنان را نزد ابن زیاد برد. ابن زیاد وقتی سرها را دید سه مرتبه بی اختیار از جای خود برخاست و

ص: 798

نشست وبه قاتل ایشان گفت: وای بر تو، کجا این دو کودک را یافتی؟ گفت: در خانه پیرزنی از وابستگانم که مهمان او بودند.

این امر بر ابن زیاد ناگوارآمد و گفت: حق مهمان را مراعات نکردی ؟ گفت: خیر، گفت: وقتی خواستی آنها را بکشی چه گفتند: آن ناپاک حرفهای کودکان را نقل کرد، تا آخرکه نماز خواندند و دست به دعا برداشته و از خدا خواستند که میان آنان حکم کند.

ابن زیاد گفت: احکم الحاکمین حکم کرد، کیست این فاسق را به جهنم فرستد؟ مردی گفت: من حاضرم، ابن زیاد گفت: او را ببر همان جا که این دو کودک را کشته و گردن او را بزن و سر نحسش را بیاور، آن مرد به امر ابن زیاد عمل کرد و سراو را نزد وی حاضر نمود. (1)

مؤلف: داستان طفلان مسلم را به طور خلاصه نقل کردم، و در معالی السبطین روایت امالی را نقل کرده، واز ناسخ التواریخ نیز نقل کرده است که: طفلان مسلم به نامهای «محمد» و «ابراهیم» همراه پدرشان حضرت مسلم به کوفه آمدند، آن حضرت آنها را به شریح قاضی سپرد، شریح بعد از شهادت مسلم، و بعد از واقعه کربلا آنها را فراری دادند، و سرانجام دستگیر و شهید شدند، والله العالم.

امام حسین علیه السلام از مکه آماده حرکت شد

حضرت سیدالشهدا علیه السلام روز هشتم ذی حجه آماده حرکت به جانب عراق شد، و هیچ کس باور نمی کرد که فرزند مکه ومنی روز هشتم ماه که مسلمانان برای انجام حج محرم می شوند و به سوی منی و عرفات حرکت می کنند. از مکه خارج شود، و حج انجام ندهد، اما امام علیه السلام چون خوف داشت او را در حرم به قتل برسانند و

ص: 799


1- امالی شیخ صدوق خالیه ، مجلس 19، ح 2، و بحارالانوار، ج 45، ص 100.

حرمت حرم شکسته شود، وهدف مورد نظر حضرت هم حاصل نگردد، لذا بارسفر بست و همراهان خود را مهیای حرکت کرد.

خطبه امام علیه السلام با پیش از حرکت به سوی عراق

سید بن طاووس در لهوف نقل کرده است که:

امام حسین علیه السلام پیش از حرکت، در میان جمعیت ایستاد و بعد از حمد وثنای الهی چنین فرمود: « خط الموت علی ولد آدم مخط القلادة علی جید الفتاة». «مرگ بر فرزند آدم نوشته شده و حتمی است، همچون گردنبند درگردن دختر جوان.

یعنی انسان خواه ناخواه باید بمیرد، و قلاده مرگ را به گردن آدمیزاد انداخته اند.

وما أولهنی إلی أسلافی اشتیاق یعقوب إلی یوسف. چنان که یعقوب به دیدن فرزندش یوسف علاقه مند بود من هم که فرزند پیامبرم به دیدار رسول خدا و علی وحمزه و جعفر و مادرم فاطمه علاقه مند می باشم. وخیر لی مصرع أنا لاقیه. قتلگاهی برای من برگزیده شده و من رو به آنجا می روم.

از این جمله فهمیده می شود که این نقشه، نقشه ای است خدایی و نقشه ای نیست که با دست امام حسین علیه السلام طرح شده باشد، یعنی خدای جهان از ازل رسم شهادت وراه جانبازی را در عهده حسین علیه السلام نهاده است.

وکأنی بأوصالی تتقطها عسلان الفلوات بین النواویس وکربلا؛ گویا می بینم که گرگان بیابان ها، میان نواویس و کربلا بر من حمله ور می شوند و بند از بند مرا از هم جدا می سازند.

فیملأن منی أکراشا جوفا وأجربة سغبا؛ پس شکمهای گرسنه و جیب های خالی خود را پر کنند [ آنان برای پرکردن جیب ها وسیر کردن شکم ها می آیند و من برای مبارزه با فساد اجتماعی و حفظ ارزشهای اسلام به این سفر اقدام کرده ام].

ولامحیص عن یوم خط بالقلم؛ و برای آن چه با قلم تقدیر نگارش یافته است چاره ای نیست

ص: 800

رضی الله رضانا أهل البیت، نصبر علی بلائه و یوفینا أجور الصابرین؛ ما خاندان پیامبر به آن چه خدا بخواهد و خوشنود باشد، راضی و خوشنودیم و هر چه را او برای ما پسندیده است می پسندیم، برگرفتاری هایی که برای ما پیش می آورد شکیباییم و او هم اجرکامل صابران را به ما می دهد.

لن تشذ عن رسول الله لحمته ، و هی مجموعة له فی حظیرة القدس، تقربهم عینه وینجز لهم وعده؛ من پاره ای از تن رسول خدایم، و پاره تن پیامبر صلی الله علیه و آله از او جدا نخواهد ماند، و در بهشت برین پیش او می روم، تا چشم او به دیدار من روشن شود و وعده الهی به آنان محقق گردد.

من کان باذلا فینا مهجته وموطنا علی لقاء الله نفسه فلیرحل معنا، فإنی راحل مصبحا إن شاءالله . هرکس حاضر است خون خود را در راه ما نثار کند و آماده است جان خویش را در راه خدا بدهد، مهیای حرکت باشد، و با ما هم سفر شود که من بامداد فردا کوچ می کنم. إن شاء الله.

امام علیه السلام اعلان می کند که این سفر، برای ریاست و دنیا نیست، و یاری امام علیه السلام به بذل مال و سلاح محقق نمی شود، بلکه یاری امام علیه السلام، و به ثمر رساندن هدف امام علیه السلام تنها به بذل جان و قربانی شدن در راه خدا و برای خدا است.

امام علیه السلام عمره مفرده بجا آورد و از مکه خارج شد

از امام صادق علیه السلام روایت است که: حضرت سیدالشهدا علیه السلام در ماه ذی حجه، عمره مفرده بجا آورد و روزترویه - روز هشتم ذیحجه - به سوی عراق کوچ کرد. (1)

ص: 801


1- وسائل الشیعه، ابواب العمرة، باب 7، ح 2 و 3 و جواهرالکلام، ج 20، ص 4، و مهذب الاحکام سبزواری، ج 12، ص 350. مؤلف: این که در برخی مقاتل تعبیر شده به این که «سیدالشهدا علیه السلام حج را بدل به عمره کرد» به این معنا نیست که محرم به احرام حج شد، و بعد به جای حج عمره مفرده بجا آورد، بلکه به ظاهرة . مراد این است که به جای حج، عمره مفرده بجا آورد. والله العالم.

سید در لهوف روایت کرده است: در شبی که حضرت می خواست فردای آن از مکه خارج شود، محمد بن حنفیه آمد خدمت امام علیه السلام عرض کرد: ای برادر! دیدی که اهل کوفه با پدر و برادرت چه حیله و مکری به کار بردند و من میترسم وضعیت شما نیز مانند حال پدر و برادرت گردد. اگر رأیت به ماندن در مکه باشد عزیزترین فردی خواهی بود که در حرم الهی است و کسی را به تو دسترسی نخواهد بود.

امام علیه السلام فرمود: ای برادر! می ترسم یزید بن معاویه مخفیانه و با ترور مرا به قتل رساند و احترام این خانه با کشته شدن من از میان برود.

محمد بن حنفیه گفت: اگر از چنین پیشامدی می ترسی، به سوی یمن ویا یکی از بیابان های دوردست برو که از هر جهت محفوظ باشی وکسی را به تو دسترسی نباشد. امام علیه السلام فرمود: تا ببینم.

چون سحر شد، امام حسین علیه السلام کوچ کرد. خبر کوچ آن حضرت به محمد بن حنفیه رسید، آمد و زمام شتری را که حضرت بر آن سوار بود گرفت و عرض کرد: برادر مگر وعده نفرمودی که به پیشنهادم توجه کنی؟ حضرت فرمود: چرا. عرض کرد: پس چرا به این شتاب بیرون می روی؟ حضرت فرمود: پس از آن که از تو جدا شدم، رسول خدا صلی الله علیه و آله نزد من آمد و فرمود: «یا حسین! أخرج فان الله قد شاء أن یراک قتیلا» ای حسین علیه السلام، بیرون بروکه مشیت خداوندی بر این است که تو را کشته ببیند.

محمد بن حنفیه گفت: «إنا لله و إنا إلیه راجعون». حال که تو با این وضع بیرون می روی، پس همراه بردن این زنان چه معنی دارد؟

امام علیه السلام فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله به من فرمود: «إن الله قد شاء أن یراهن سبایا» مشیت خدا بر این قرار گرفته است که آنان را نیز اسیر و گرفتار بیند. حضرت این را فرمود و با محمد خداحافظی کرد و حرکت کرد.

هنگامی که سیدالشهدا علیه السلام از مکه حرکت کرد، عبدالله بن جعفر (شوهر حضرت زینب علیها السلام به اتفاق یحیی بن سعید خود را به حضرت رساندند و نامه ای از

ص: 802

طرف عمرو بن سعید، استاندار مکه به آن جناب دادند، استاندار در نامه خود به امام حسین علیه السلام امان داده بود، عبدالله و یحیی بن سعید هر چه کوشیدند سیدالشهدا علیه السلام را برگردانند، حضرت به سخنان آنان توجهی نکرد و فرمود: من جدم را در خواب دیده ام و امر کرده است که من به این مسافرت مبادرت کنم.

پرسیدند خواب از چه قرار است ؟ امام علیه السلام فرمود: من این خواب را به احدی نگفته ام و تا خداوند را ملاقات نکنم به کسی ابراز نخواهم کرد. هنگامی که عبدالله از مراجعت سیدالشهدا مأیوس شد به فرزندان خود عون و محمد امر کرد تا همراه مادرشان حضرت زینب علیها السلام و در رکاب امام حسین علیه السلام حرکت کنند و در خدمت آن جناب جهاد کنند. پس از این عبدالله و یحیی به طرف مکه برگشتند و سیدالشهدا علیه السلام به سوی عراق روان شدند.

شیعیان دیگر هوای نینوا دارد حسین * روی دل با کاروان کربلا دارد حسین

از حریم کعبه جدش به اشکی شست دست * مروه پشت سر نهاد اما صفا دارد حسین

می برد در کربلا هفتاد و دو ذبح عظیم * بیش از اینها حرمت کوی منا دارد حسین

بس که محمل ها رود منزل به منزل با شتاب * کس نمیداند عروسی یا عزا دارد حسین

از سویی به عبیدالله بن زیاد اطلاع دادند که حسین بن علی علیه السلام به طرف عراق حرکت کرده است، وی حصین بن نمیر، رئیس پاسداران خود را فرستاد تا جلوی حضرت سیدالشهدا را بگیرد. او با لشکریان خود از کوفه بیرون شد و در قادسیه فرود آمد.

حضرت امام حسین علیه السلام در مسیر خود به طرف کوفه به «بطن الرمله» رسیدند و

ص: 803

در آن جا فرود آمدند. سپس برادر رضاعی خود عبدالله بن یقطرویا به قولی قیس بن مسهر صیداوی را به طرف کوفه فرستادند و هنوز خبر شهادت مسلم بن عقیل به آن حضرت علیه السلام نرسیده بود.

حصین بن نمیر که سر راه کوفه را گرفته بود، قاصد سیدالشهداء علیه السلام را دستگیر کرد و نزد عبیدالله بن زیاد فرستاد. عبیدالله گفت: اکنون بالای منبر برو و به حسین بن علی ناسزا بگو. وی بالای منبر رفت و حمد و ثنای الهی را به جای آورد و پس از آن گفت:

ای مردم! اکنون حسین بن علی علیه السلام فرزند فاطمه علیها السلام دختر پیامبر، که امروز بهترین مردم در روی زمین است به طرف شما می آید، و من قاصد او هستم، شما هر چه زودتر وی را اجابت کنید، پس از آن، عبیدالله بن زیاد را لعن و نفرین کرد.

پس از این ماجرا عبیدالله بن زیاد امر کرد او را از بالای دارالاماره به زمین انداختند و در اثر انداختن او از پشت بام، استخوان وی شکست، و مردی نزدیک شد و سر او را از تن جدا کرد و گفت: من خواستم او را از درد و رنج راحت کنم.

سیدالشهدا علیه السلام چون به «ثعلبیه» رسید از شهادت مسلم بن عقیل مطلع شد و فرمود: إنا لله و إنا إلیه راجعون و این کلمه را چند بار تکرار کردند. خدمت حضرت عرض کردند: ای پسر پیامبر! از همین جا برگردید، زیرا معلوم است شما در کوفه یاوری ندارید، ما می ترسیم مردم بر ضد شما باشند. حضرت به فرزندان عقیل نظر افکند و عرض کرد: شما چه نظر دارید؟ ایشان جواب دادند: نه به خدا ما برنمی گردیم، بلکه با آنان جنگ میکنیم، یا تقاص خون پدرمان را می گیریم و یا مانند او کشته می شویم.

حضرت سیدالشهدا علیه السلام فرمود: بعد از شهادت مسلم وهانی دیگر زندگی معنی ندارد. پس از این خبر کشته شدن مسلم و هانی بن عروه و عبدالله بن یقطر را به اصحاب خود اطلاع داد و فرمود: مردم کوفه ما را تنها گذاشتند، اینک هر کدام از شما میل دارید برگردید، آزاد هستید.

ص: 804

در این هنگام گروهی از آنان به طرف راست و گروهی نیز به طرف چپ حرکت کردند و رفتند و جز یاران آن جناب که از ابتدا با وی حرکت کرده بودند و جماعت قلیلی که به وی ملحق گردیده بودند، کسی در اطراف سیدالشهدا علیه السلام باقی نماند.

امام حسین علیه السلام از این جهت این موضوع را ابراز داشتند که عده ای از اعراب به خاطر نفع دنیوی در خدمت او حرکت می کردند و بعضی از آنان هم خیال می کردند سیدالشهدا به شهری می رود که مردمان آن در انتظار او هستند و لذا حضرت، واقعیت حرکت خود را برای اینگونه مردم روشن کرد تا آنان از اصل قضیه مطلع باشند.

زهیر بن قین به سعادت رسید

جمعی از همراهانی زهیر بن قین گویند، ما از مکه به سوی وطن می آمدیم، و به دنبال حسین علیه السلام در حرکت بودیم، و هرجا که حسین علیه السلام منزل می کرد، ما کناره می گرفتیم که با آن حضرت مواجه نشویم . در یکی از منازل ناچار شدیم نزدیک آن جناب منزل کنیم. پس از فرود آمدن، مشغول غذا خوردن بودیم که دیدیم فرستاده حسین علیه السلام رو به جانب ما آمد و سلام کرد و گفت:

ای زهیر بن قین! ابا عبدالله الحسین مرا به نزد تو فرستاده است تا تو را دعوت کنم که نزد حسین بیایی.

همین که این پیام را رساند، همه ما لقمه هایی را که در دست داشتیم، افکندیم وگویی پرنده ای بر سر ما نشسته ساکت و بی حرکت ماندیم.

زن زهیرکه دیلم نام داشت، به زهیر گفت: سبحان الله، پسر پیامبر شخصی را به نزد تو می فرستد و تو دعوتش را اجابت نمی کنی؟ می رفتی و به سخنش گوش فرا میدادی. زهیر چون این سخن را شنید، به نزد امام حسین علیه السلام رفت. زمانی نگذشت که با روی خندان و صورتی نورانی بازگشت و دستور داد خیمه و بار و اثاثش را نزدیک خیمه امام حسین علیه السلام برپا کردند و به زنش گفت: تو را طلاق گفتم، زیرا

ص: 805

نمی خواهم به خاطر من جز خیر چیزی به تو برسد، من تصمیم گرفتم همراه حسین علیه السلام باشم تا خود را فدایش کنم و جانم را سپر بلایش نمایم . سپس هرچه از اموال تعلق به زن داشت به او داد و او را به دست یکی از عموزاده هایش سپرد تا به خانواده اش برساند. زن از جای برخاست و گریه کرد و با زهیر وداع نمود و گفت: خدا یارو مددکارت باد، و هرچه خیر است برایت پیش آورد، خواهشی که دارم، مرا روز قیامت نزد جد حسین علیه السلام ز یاد مبری. پس زهیر به یارانش گفت: هرکس دوست دارد با من باشد بیاید وگرنه این آخرین دیدار من با او است.

در زیارت ناحیه مقدسه می خوانیم: «السلام علی زهیر بن القین البجلی- القائل للحسین و قد أذن له فی الإنصراف - لا والله لا یکون ذلک أبدا - أترک ابن رسول الله أسیر فی ید الأعداء - وأنجو لا أرانی الله ذلک الیوم».

عبدالله بن حر جعفی از سعادت محروم شد

امام حسین علیه السلام در مسیر به کربلا به قصر بنی مقاتل رسید و در آنجا منزل کرد، نظرش افتاد به خیمه ای که از عبدالله بن حر جعفی بود، وی مردی شجاع ولی گناهکار بود، حضرت او را طلبید. گفت: من از کوفه بیرون نیامدم مگر به سبب اینکه مبادا حسین علیه السلام وارد کوفه شود و من در آنجا باشم و نمی خواهم آن حضرت مرا ببیند، امام علیه السلام خود برخاست و رفت نزد عبدالله شاید او را ارشاد و هدایت کند (چون راهزن بود) وقتی به خیمه او رسید سلام کرد و عبدالله به گرمی از حضرت استقبال نمود، ولی همان حرف سابقش را تکرار کرد و از همراهی با امام علیه السلام بهانه آورد و گفت: این اسب من که بسیار دونده است و این شمشیرم را که بهترین شمشیرها است در اختیار شما می گذارم ولی خودم با شما همراهی نمی کنم، حضرت فرمود: من برای اسب و شمشیر نزد تو نیامدم، بلکه خواستم با ما همراه شوی شاید گناهانت بخشوده شود، و اکنون که برای یاری ما حاضر نیستی، ما نیز

ص: 806

به مال تونیاز نداریم. « وَمَا كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُدًا » (کهف /51) یعنی من هرگز از توی گمراه، مدد مالی نمی گیرم، ولی حال که به یاری ما نمی آیی از ما فاصله بگیر که فریاد غربت ما را نشنوی ، به خدا سوگند! هرکس فریاد ما را بشنود و به یاری ما نیاید خداوند او را در جهنم افکند. عبدالله سر به زیر انداخت وامام علیه السلام برگشت به خیمه خود، ولی عبدالله بعد پشیمان شد و افسوس می خورد که چرا دعوت امام حسین علیه السلام را لبیک گفت و خود را از سعادت ابدی محروم ساخت. (1)

حر سر راه امام علیه السلام

سیدالشهدا علیه السلام همچنان به راه خود ادامه داد. ناگهان یکی از یاران آن حضرت تکبیرگفت. سیدالشهدا علیه السلام فرمود: چرا تکبیر گفتی؟ گفت: من شاخه های نخلها را مشاهده می کنم، گروهی از یاران حضرت، اظهار داشتند ما در این سرزمین تا حالا نخلی مشاهده نکرده ایم، امام علیه السلام فرمود: پس چه می بینید؟ عرض کردند: به خدا سوگند گوش های اسب ها است که مشاهده می شود. امام علیه السلام نیز فرمود: من هم این چنین می بینم.

مختصری از این جریان گذشت که اسب ها نمایان شدند و حر بن یزید ریاحی با لشکریان خود از راه رسید و در مقابل سیدالشهدا توقف کرد.

حر بن یزید از قادسیه حرکت کرده بود و حصین بن نمیر نیز با هزارسوار، درآن جا مستقر شده بود.

در این هنگام که وقت ظهر بود، امام حسین علیه السلام اقامه نماز کردند وحتی نیز با لشکر خود پشت سر آن حضرت نماز خواندند. سیدالشهدا علیه السلام پس از این که نماز را سلام دادند، رو به طرف مردم کردند و بعد از حمد خداوند و درود بر حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله

ص: 807


1- مقتل مقوم (با تلخیص و نقل به معنا)

فرمودند:

ای مردم! اگر شما از خداوند بترسید و حق و صاحب حق را بشناسید، خداوند از شما راضی خواهد شد، و ما اهل بیت به امر خلافت و امامت سزاوارتر هستیم، و اگر شما درباره ما کراهت دارید و حق ما را نمی شناسید، و عقیده شما بر خلاف نامه های شما است، اینک مرا واگذارید تا از این راه مراجعت کنم.

مردم جواب دادند: به خداوند قسم، ما از این نامه ها اطلاعی نداریم.

سیدالشهدا علیه السلام به عقبة بن سمعان فرمود: این دو خورجین را که نامه های مردمان کوفه در آن قرار دارد بیاور و آنها را بر زمین پراکنده کن تا این جماعت از قضیه مطلع شوند. حرگفت: ما از کسانی نیستیم که برای شما نامه نوشته اند، وما مأمور هستیم هرجا شما را پیدا کردیم به کوفه ببریم.

سیدالشهدا علیه السلام فرمود: مرگ از این بهتر است، و به یاران خود فرمود: برخیزید و سوار شوید. هنگامی که خواستند مراجعت کنند، لشکریان حر، سر راه آنان را گرفتند و آنان را از حرکت بازداشتند. امام علیه السلام به حر فرمود: مادرت به عزایت بنشیند، حر گفت: اگر کسی غیر از شما این سخن را بر زبان جاری کرده بود من هم نام مادر او را بر زبان جاری می کردم، ولیکن من قادر نیستم نام مادرت را به سبکی ببرم.

امام حسین علیه السلام فرمود: اکنون می خواهی چه کنی؟

حرگفت: شما را باید نزد عبیدالله بن زیاد ببرم.

حضرت فرمود: به خدا سوگند، من همراه شما نخواهم آمد.

حرگفت: من هم از شما دست برنمی دارم.

در این هنگام گفت وگو زیاد شد و سرانجام حر عرض کرد: من مأمور نیستم با شما جنگ کنم، لیکن به من دستور داده اند که از شما مفارقت نکنم تا آنگاه که شما را به کوفه برسانم. اکنون بهتر است به طرف چپ حرکت کنید تا من به عبیدالله بن زیاد بنویسم و او را از جریان با خبر کنم، امید است خداوند راه حل

ص: 808

بهتری نشان دهد و من با شما دچار زد و خورد نشوم.

سیدالشهدا علیه السلام به راه خود به طرف «قادسیه» ادامه داد و حرهم در خدمت آن جناب حرکت می کرد و به امام علیه السلام گفت: من می دانم اگر جنگ کنی کشته می شوی.

سیدالشهدا علیه السلام فرمود: مرا از کشته شدن می ترسانی! من اینک در جواب تو گفتار برادر «اوس» را که برای پسرعمش می گفت می گویم، اوس اراده کرد از پیامبر صلی الله علیه و آله حمایت کند، پسر عمویش او را از عاقبت کار ترسانید و گفت: تو در جنگ کشته خواهی شد، اوس در پاسخ او اظهارداشت:

سأمضی و ما بالموت عار علی الفتی * إذا ما نوی حقا و جاهد مسلما

و واسی الرجال الصالحین بنفسه * و فارق مثبورا و ودع مجرما

فإن عشت لم أندم و إن مت لم ألم * کفی بک ذلا أن تعیش وترغما

من می روم، و مرگ برای جوان (جوانمرد) ننگ نیست، هنگامی که نیتش حق باشد، و در حالی که مسلمان است جنگ و جهاد کند. و همراه مردان صالح جان بازی کند، و از بی دینان جداگشته، و به مجرمان پشت کند.

پس در این صورت اگر زنده ماندم پشیمان نیستم و اگر مردم سرزنشی ندارم ، بس است برای تو که زنده بمانی ولی زبون و ذلیل شوی و بینی ات را بخاک بمالند.

هنگامی که حتی این کلمات را از سیدالشهدا شنید، از آن جناب دور شد، عقبة ابن سمعان گوید: ما اندکی با وی راه رفتیم، حضرت امام حسین علیه السلام از همان طورکه روی اسبش نشسته بود به خواب رفت، وقتی از خواب بیدار شد، چند مرتبه فرمود: إنا لله و إنا إلیه راجعون و حمد خدا را بجا آورد.

در این هنگام علی اکبر علیه السلام در حالی که بر اسب سواربود جلو آمد و عرض کرد: ای پدر! چرا کلمه استرجاع را بر زبان جاری کردی ؟ امام فرمود: ای پسر من! اندکی خوابم برد و در اثناء خواب مشاهده کردم سواری ظاهر شد و گفت: این مردم به راه خود ادامه می دهند و مرگ هم در پی آنان روان است، و من دانستم که مقصود، ما هستیم.

ص: 809

علی اکبر علیه السلام عرض کرد: ای پدر! خداوند به شما بد ندهد آیا ما برحق نیستیم؟

حضرت فرمود: آری، به خدا سوگند که حق با ما است.

حضرت علی اکبر عرض کرد: پس در این صورت از مردن باکی نداریم.

سید الشهدا فرمود: خداوند به شما جزای نیک دهد.

چون صبح شد نماز را بجا آوردند، و با شتاب سوار شدند و به طرف چپ حرکت کردند. حر جلو آنان را گرفت و به طرف کوفه حرکت داد. اصحاب سیدالشهدا علیه السلام هم از رفتن به طرف کوفه امتناع کردند تا آنگاه که به سرزمین «نینوی» رسیدند.

امام علیه السلام به کربلا رسید

حضرت سیدالشهدا علیه السلام روز دوم محرم به سرزمین کربلا رسید و فرمود: نام این زمین چیست ؟ عرض کردند: کربلا. فرمود: بارالها، من از اندوه و بلا به تو پناه می برم، سپس فرمود: این جا سرزمین اندوه و بلا است، و دستور داد فرود آیند.

شه فرود آمد به دشت کربلا * پس بگفت با آن زمین پربلا

ای زمین ای تربت عنبرسرشت * ای به رتبت برتر از خاک بهشت

ای زمین از عرش اعلا برتری * چون مقام زاده پیغمبری

بعد از این خاک توباشد مدفنم * تاقیامت در تو باشد مسکنم

خزمی کن ای زمین شاهت رسید * فخرکن برآسمان ماهت رسید

سوی تو از مکه تازان آمدم * خود نه تنها با جوانان آمدم

آمدم تا درتوجان فانی کنم * در توهفتاد و دو قربانی کنم

این من و این اکبرواین اصغرم * قاسم وعباس وعون وجعفرم

حالیا برگومرا مدفن کجاست * مدفن قربانیان من کجاست

راست برگوای زمین اندرکجا * دست عباسم شود از تن جدا

ص: 810

گوبه من قبر علی اکبرکجاست * قتلگاه قاسم مضطرکجاست

در کجا جسم مرا عریان کنند * پای مالم از سم اسبان کنند

در کجاشمر از قفازد سرم * ساربان اندرکجاآید برم

سید در لهوف فرموده است: هنگامی که حضرت سیدالشهدا علیه السلام به کربلا رسید، فرمود: نام این سرزمین چیست ؟ گفته شد: کربلا، فرمود:

«اللهم إنی أعوذ بک من الکرب والبلاء». خدایا من پناه می برم به تو از اندوه و بلا.

سپس فرمود: «هذا موضع کرب و بلاء إنزلوا، هاهنا والله محط رحالنا و مسفک دمائنا، هاهنا محل قبورنا، وهاهنا والله محل سبی حریمنا، بهذا حدثنی جدی صلی الله علیه و آله». فنزلوا جمیعا. اینجا محل اندوه و بلا است، فرود آیید، سوگند به خدا همین جا، جای پیاده شدن ما و محل ریختن خون ما و محل قبرهای ما است، سوگند به خدا در همین جا اهل بیت من به اسیری برده می شوند. جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله به من چنین خبر داده است. پس همه پیاده شدند.

حر و لشکرش نیز در سمت دیگر پیاده شدند، حضرت سیدالشهدا علیه السلام نشست و به اصلاح شمشیر خود پرداخت و این اشعار را خواند:

یادهر أف لک من خلیل * کم لک بالإشراق والأصیل

من طالب و صاحب قتیل * والدهر لا یقنع بالبدیل

و إنما الأمر إلی الجلیل * وکل حی فإلی سبیل

ما أقرب الوعد من الرحیل * إلی جنان أو إلی مقیل

ای روزگار! أف بر دوستی تو، چقدر در شب و روز، دوستان و عزیزان را کشتی، و میان دوستان جدایی افکندی، و در هر حال، روزگار به افراد جایگزین آنها قناعت نکند، و در هر صورت، امور به سوی خدای بزرگ بازگردد، و هر زنده سرانجام این راه را می پیماید، زمان کوچ و رفتن از دنیا چقدر نزدیک شده که به سوی بهشت، ویا به سوی غیر بهشت است.

ص: 811

زینب علیها السلام وقتی اشعار را شنید گفت: ای برادرا کسی این سخن را می گوید که به کشته شدن خویش یقین کرده باشد. امام علیه السلام فرمود: آری، خواهرم.

زینب گفت: آه چه مصیبتی! حسین خبر مرگ خود را به من می دهد.

الهی بهر قربانی به درگاهت سر آوردم * نه تنها سر برایت، بلکه از سر بهتر آوردم

پی ابقاء قد قامت، به ظهر روز عاشورا * برای گفتن الله اکبر، اکبر آوردم

علی را در غدیر خم، نبی بگرفت روی دست * ولی من روی دست خود علی اصغر آوردم

علی انگشتر خود را به سائل داد اما من * برای ساربان انگشت با انگشتر آوردم

پی آزادی نسل جوان از بند استعمار * برادر زاده ای چون قاسم فرخ فر آوردم

برای کشتن دونان به دشت کربلا یا رب * چو عباس همایون فر، امیر لشکر آوردم

برای آن که قرآنت نگردد پایمال خصم * برای شم مرکبها خدایا پیکر آوردم

برای آن که همدردی کنم با مادرم زهرا * برای خوردن سیلی سه ساله دختر آوردم

اگر با کشتن من دین تو جاوید می گردد * برای خنجر شمر ستمگر حنجر آوردم

به پاس حرمت بوسیدن لب های پیغمبر * لبانی تشنه یا رب بهر چوب خیزر آوردم

راوی گوید: زنان هنگامی که سخنان امام حسین علیه السلام را شنیدند، همه گریان شدند و به صورت های خود سیلی زدند و گریبان ها را چاک کردند. ام کلثوم فریاد زد: ای وای یا محمد، ای وای یا علی، ای وای مادر، ای وای برادر، ای وای حسین علیه السلام، ای وای از گرفتاری که پس از تو در پیش داریم، ای اباعبدالله.

حسین علیه السلام خواهر را تسلی داد و فرمود: خواهرم، تو به وعده های الهی دلگرم باش که ساکنان آسمان ها همه فانی گردند و اهل زمین همه می میرند و همه مخلوقات جهان هستی، راه نیستی می پیمایند. سپس فرمود: خواهرم ام کلثوم وتو ای زینب! وتوای فاطمه! وتوای رباب ! به هوش باشید، من که کشته شدم، گریبان چاک مزنید، صورت به ناخن مخراشید، و سخنان بیهوده بر زبان نیاورید.

به روایت دیگر، زینب در گوشه ای با زنان و دختران حرم نشسته بود، همین که

ص: 812

مضمون اشعار را شنید مضطربانه و دامن کشان از خیمه بیرون آمد تا نزد برادر رسید و گفت: آه چه مصیبتی! ای کاش مرگ به زندگی من پایان می داد، امروز احساس می کنم که مادرم فاطمه و پدرم علی و برادرم حسن را از دست داده ام. ای یادگار گذشتگان و پناه بازماندگان.

حسین علیه السلام نگاهی به خواهر کرد و فرمود: خواهرم، مواظب باش شیطان شکیبایی را از دستت نگیرد.

زینب علیها السلام عرض کرد: پدر و مادرم به قربانت، راستی به همین زودی کشته می شوی؟ ای من به فدایت. در این وقت گریه راه گلوی حسین علیه السلام را گرفت و چشم های آن حضرت پر از اشک شد و فرمود: اگر مرغ را به حال خود می گذاشتند در آشیانه خود می خوابید. زینب عرض کرد: واویلا، تو به ظلم وستم کشته می شوی؟

این زخم بردل من عمیق تروتحملش سخت تر است.

این بگفت و دست برد و گریبان چاک زد وبیهوش به روی زمین افتاد. حسین علیه السلام برخاست و آب بر سر و صورت زینب بیفشاند تا به هوش آمد. سپس تسلیتش داد و مصیبت های پدر و مادر و جدش را یادآور شد و فرمود:

ای خواهر، ای ام کلثوم، وتوای زینب وتوای رقیه، وتوای فاطمه، وتوای رباب! مراقب باشید، نگاه کنید، هنگامی که من کشته شدم، در عزای من پیراهن چاک نزنید، به صورت خراش وارد نکنید و سخنان لغو و بیهوده به زبان نیاورید.

سید رحمة الله در ادامه فرموده است:

ممکن است یکی از دلایلی که باعث شد حسین علیه السلام اهل بیت و خانواده اش را همراه خود بیاورد این باشد که اگر آنان را در حجاز و یا شهر دیگری بر جای می گذاشت، یزید بن معاویه - که لعنت های خدا بر او باد - مأمورانی می فرستاد تا آنان را به اسیری بگیرند و شکنجه و آزارشان دهند و بدین وسیله از مبارزه و شهادت حسین علیه السلام جلوگیری کند وگرفتاری زنان در دست یزید، باعث شود که حسین علیه السلام

ص: 813

از سعادت شهادت محروم بماند.

مؤلف: شاید یکی از دلایل آوردن اهل بیت این باشد که سید فرموده است، ولی دلایل دیگری وجود دارد که در پایان حادثه کربلا مطرح می کنیم، إن شاء الله .

نامه ابن زیاد به حر

در این هنگام از دور سواری رسید و به امام حسین علیه السلام سلام نکرد، ولی به حر سلام کرد و نامه ای از عبید الله بن زیاد برای حرآورده، به دست وی داد.

در آن نامه امر کرده بود که باید کار را بر حسین علیه السلام سخت بگیری، و او را در زمینی بی آب و علف متوقف کنی تا دستور من به تو برسد، و آورنده نامه مأمور است چنانچه خلاف کردی به من گزارش دهد.

عمر سعد در صحنه آزمایش

چند روز قبل از جریان فوق ، ابن زیاد حکم فرمانداری شهرری را برای عمرسعد نوشته بود، و عمرسعد آماده می شد برای رفتن به سوی ری، در این هنگام ابن زیاد، عمر سعد را احضار کرد و به او گفت:

حسین بن علی علیه السلام در کربلا فرود آمده، و لازم است بی درنگ بروی کربلا برای دفع او، وتو برای این کار شایسته هستی، و علاوه بر ریاست ری پاداش عظیمی هم به تو داده خواهد شد.

عمر سعد گفت: مرا معذور دار، و دیگری را برای این کار بفرست، من چگونه با حسین علیه السلام فرزند فاطمه علیها السلام ونبیره پیامبر صلی الله علیه و آله بجنگم واز دشمنی با پیامبر صلی الله علیه و آله نهراسم. ابن زیاد گفت: این حرف ها را کنار بگذار، ریاست ری به کسی داده می شود که خدمتی به امیر یزید بن معاویه کرده باشد، و اگر حاضر نیستی به جنگ حسین علیه السلام بروی، مانعی ندارد، ولی نوشته فرمانداری ری را بازگردان تا آن را به دیگری که

ص: 814

حاضر است با حسین علیه السلام بجنگد واگذار کنم.

عمر سعد گفت: امشب را به من مهلت بده تا در این باره فکرکنم، و فردا صبح نظرم را به تواعلام می کنم. ابن زیاد قبول کرد و عمرسعد به خانه اش برگشت.

شقاوت برعمرسعد غلبه کرد

عمر سعد آن شب تا صبح بیدار ماند، و فکر کرد، وقدم زد و با خود این اشعار را زمزمه کرد:

ءاترک ملک الری و الری منیتی * ام اصبح مأثوما بقتل حسین

حسین بن عمی و الحوادث جمة * لعمری، ولی فی الری قرة عینی

الا انما الدنیا لخیر معجل * و ما عاقل باع الوجود بدین

یقولون ان الله خالق جنة * ونار و تعذیب و غل یدین

فان صدقوا فیما یقولون اننی * اتوب الی الرحمن من سنتین

و ان کذبوا فزنا بدنیا عظیمة * و ملک عظیم دائم الحجلین

میان دو امر مخیر و سرگردان شده ام، (کشتن حسین علیه السلام و ریاست ری، یا چشم پوشی از ریاست و ترک قتل حسین علیه السلام)، آیا ریاست ری را ترک کنم، و حال اینکه آرزوی من است؟ یا ریاست را بگیرم و با بارسنگین گناه کشتن حسین علیه السلام شب را صبح کنم؟

حسین پسر عمویم است، و پدیده ها نیز بسیار خطیر، ولی به جانم سوگند ملک ری نور چشمم است.

بدان که دنیا نعمت نقد است، و هیچ عاقلی نقد را به نسیه نمی فروشد.

می گویند خداوند آفریننده بهشت و جهنم وعذاب و بستن دست ها با زنجیر است.

اگر این خبرها که می گویند، راست باشد، من دوسال بعد از واقعه کربلا توبه می کنم، و اگر دروغ گفته اند، به دنیا و ریاست بزرگ و دائمی، مانند عروس به زیور

ص: 815

آراسته، دست یافته ام.

سرانجام اول صبح، عمر سعد خود را به دارالاماره نزد ابن زیاد رساند و به وی گفت: من مهیا شدم بروم کربلا و پس از آن ریاست ری با من باشد.

در این هنگام ابن زیاد مردم کوفه را دعوت کرد و آنها را همراه عمر سعد به سوی کربلا به حرکت درآورد.

عمرسعد با لشکرش وارد کربلا شد

روز سوم محرم، عمر بن سعد با چهار هزار سوار در کربلا حاضر شد و در آن سرزمین فرود آمدند. عمرسعد به عده ای از سران لشکرگفت نزد حسین علیه السلام بروید و از او بپرسید برای چه به اینجا آمده ای؟ ولی هیچکدام قبول نکردند و گفتند ما نامه نوشته ایم و خجالت می کشیم.

سرانجام قرة بن قیس را نزد آن حضرت فرستادند، او خدمت امام علیه السلام رسید و پیام عمر سعد را به عرض آن جناب رساند، امام حسین علیه السلام فرمود: مردم شهر شما نامه نوشتند و مرا به کوفه دعوت کردند، و اگر ناراحت هستند برمی گردم.

عمر سعد این موضوع را شنید و خوشحال شد و گفت: امید است قضیه به مسالمت برگزار شود و جریان را برای ابن زیاد نوشت.

عبیدالله بن زیاد، پس از این که نامه را خواند، گفت: اینک چنگال های ما به حسین بن علی بند شده است، می خواهد از دست ما رهایی یابد، ما هرگز به او مجال نمی دهیم، فورا نامه ای برای عمر بن سعد نوشت و گفت: به رسیدن نامه از حسین برای یزید بیعت بگیر، و اگر چنانچه این پیشنهاد را پذیرفت بعد تصمیم خود را خواهیم گرفت.

وقتی جواب عمر بن سعد رسید گفت: من خیال می کردم ابن زیاد پیشنهاد مرا قبول می کند.

ص: 816

هفتم محرم آب را بر حسین علیه السلام واصحابش بستند

روز هفتم محرم نامه ای دیگر از ابن زیاد رسید که در میان حسین و اصحابش و آب فرات حائل شو تا قطره ای از آن را نیاشامند به تلافی آنچه با خلیفه عثمان کردند. پس ابن سعد عمر بن حجاج را با پانصد نفر بر شریعه فرات گماشت و آب بر روی سید الشهداء علیه السلام و اصحابش بسته شد.

ای شهیدی که لب تشنه بریدند سرت * لاله سان سوخت زداغ علی اکبر جگرت

تشنه لب هیچ مسلمان نکشد کافررا * تو چه کردی که لب تشنه بریدند سرت

طبرسی نقل کرده که: عبدالله حصین ازدی به امام حسین علیه السلام گفت: ای حسین! این آب فرات را می نگری که چون وسط آسمان می درخشد! به خدا قسم قطره ای از آن را نخواهی نوشید تا از تشنگی جان دهی، امام علیه السلام گفت: «اللهم اقتله عطشا ولا تغفرله أبدا» (خدایا! این مرد را از تشنگی بکش و هرگز او را نیامرز) حمید بن مسلم گوید: به خدا قسم او را در بیماریش دیدم که آب می خورد تا شکمش پر می شد آنگاه آنچه آشامیده بود قی می کرد و دوباره تا می توانست آب می خورد و سپس قی می کرد و به هیچ وجه سیراب نمی شد و با همین درد مبتلا بود تا جان داد. (1)

ص: 817


1- بحار الانوار، ج 44 ص 389. گاهی گفته می شود: «آب مهریه مادرت زهرا علیها السلام بود». ظاهرة منشأ این سخن خبری است که در بحار الانوار ج 43 ص 113 در جریان ازدواج حضرت زهرا علیها السلام نقل شده، به این مضمون که (خدا خطاب به پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: من از جانب علی علیه السلام خمس دنیا و ثلث بهشت را به زهرا علیها السلام عطا کردم. نیز چهار نهر را برای او قرار دادم، نهر فرات و نیل مصر و نهروان و نهر بلخ را، پس توای محمد صلی الله علیه و آله زهرا علیها السلام را به همسری علی علیه السلام درآور به مهریه 500 درهم که سنت امتت باشد». «انی جعلت نحلتها من علی علیه السلام خمس الدنیا و ثلث الجنة و جعلت لها فی الارض اربعة انهار: الفرات و نیل مصر و نهروان و نهر بلخ، فزوجها انت یا محمد یا بخمسمأته درهم تکون سنة لأمتک». ولی این خبر سند ندراد به علاوه مضمون آن هم مخدوش است که بر اهل فن پوشیده نیست.

در کتاب «اعلام الوری» نقل است که حضرت سیدالشهدا علیه السلام با عمر سعد ملاقات کرد و میان آنان سخنانی رد و بدل شد، پس از آن عمر سعد نامه ای به ابن زیاد نوشت که صلاح تووامت این است که با حسین علیه السلام وارد جنگ نشویم. (1)

ابن زیاد نامه را خواند و گفت: نامه نصیحت آمیز است، شمر بن ذی الجوشن که در مجلس حاضر بود بپا خواست و گفت: تصمیم گرفتی پیشنهاد عمر سعد را قبول کنی، این حسین با پای خود در سرزمین تو قدم گذاشته، و در کنارت جای گرفته است، به خدا سوگند اگر وی از این محل برود تو دیگر نتوانی به او دست یابی، و این باید حسین در فرمان توداخل شود.

ابن زیاد گفت: حرف تو بجا است، این حکم را بگیر و به کربلا برو، اگر عمر سعد با حسین جنگ کرد، تو چیزی نگو، اما اگر از جنگ خودداری کرد، فرماندهی لشکر را به عهده بگیروگردن عمر سعد را بزن و سر او را برای من بفرست.

نامه ای هم به عمر سعد نوشت که من تو را برای اصلاح نفرستادم اکنون به محض رسیدن نامه، بر حسین حمله کن. و پس از کشتن، بر بدنش اسب بتاز، ومن می دانم پس از کشته شدن، اسب بر بدن تاختن فایده ندارد ولی چون به زبانم گذشته است، باید این کار را انجام دهی، و اگر چنانچه به این حرف ها توجه کنی در نزد ما عزیز و محترم هستی، و اگر میل نداری با حسین جنگ کنی از فرماندهی لشکر معزول می باشی و کارها را به شمر بن ذی الجوش واگذار کن و او مأمور است فرمان ما را اجرا کند.

هنگامی که شمر، نامه ابن زیاد را به ابن سعد داد، گفت: خداوند تو را به خاندانت نرساند و رویت را سیاه کند، بد پیشنهادی کردی، به خداوند سوگند حسین تسلیم نخواهد شد، زیرا جان علی بن ابی طالب درکالبد او وجود دارد، شمر

ص: 818


1- عبارت تلخیص و نقل به معنا شد.

گفت: پس نظر شما چیست؟ اکنون یا امر امیرت را اجرا کن و یا لشکر را به من بسپار. ابن سعد گفت: نه به خدا سوگند، تولیاقت فرماندهی را نداری، من در مقام امارت لشکر خواهم ماند و تواز پیاده گان سرپرستی کن.

عصر روز نهم

عمر سعد عصر روز نهم، حمله خود را به طرف خیام سیدالشهدا علیه السلام آغاز کرد و به سوی لشکرش فریاد برآورد:

یا خیل الله ارکبوا وبالجنة ابشروا۔ ای لشکر خدا! سوار شوید، مژده باد شما را به بهشت!

لشکر او سوار شدند و به طرف خیام امام علیه السلام هجوم آوردند.

سیدالشهدا علیه السلام در خیمه نشسته بود و سرش را روی زانو نهاده و به خواب رفته بود. ناگهان شنید خواهرش زینب فریاد می زند و می گوید: ای برادر! آیا صداها را نمی شنوی؟

امام حسین علیه السلام سرش را بلند کرد و فرمود: من حضرت رسول صلی الله علیه و آله را در خواب دیدم که فرمود: ای حسین! در همین زودی نزد ما خواهی بود. زینب علیها السلام بر سر و صورت خود زد و فریاد وا ویلاه کشید. سید الشهدا فرمود: فریاد نزن ای خواهرم !

اندکی ساکت باش، خداوند تو را رحمت کند.

عباس علیه السلام گفت: ای برادر! جمعیت به طرف شما می آیند، حضرت از جای خود برخواستند و به عباس علیه السلام فرمودند: نزد آنان بروید و بپرسید از این هجوم چه می خواهید؟ آن جناب به اتفاق سی نفر سواره، که در میان آنان زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر بودند، جلولشکر آمدند و گفتند: شما چه نظر دارید؟

جواب دادند از طرف امیر سفارش رسیده که شما را برای اطاعت از وی دعوت کنیم، و اگر چنانچه اجابت نکنید با شما جنگ کنیم.

حضرت ابوالفضل علیه السلام مراجعت کرد و جریان را به برادرش اطلاع داد، و در این هنگام یاران امام حسین علیه السلام مردم را موعظه می کردند و آنان را از جنگ بازمی داشتند.

ص: 819

حسین علیه السلام برادرش را فرستاد و گفت: به این جمعیت بگویید امشب به ما مهلت دهند تا نماز و قرآن بخوانیم و دعا و استغفار کنیم. «فان الله یعلمانی احب الصلاة له وتلاوة کتابه والدعاء والإستغفار» . همانا خدا می داند که من نماز و خواندن قرآن و دعا و استغفار را دوست دارم.

حضرت ابوالفضل علیه السلام این موضوع را با آنان در میان گذاشت و آنان قبول کردند.

در این حال شمر بن ذی الجوش نزدیک خیمه های امام حسین علیه السلام آمد و صدا زد: خواهرزاده های من (عباس، عبدالله، جعفر وعثمان) کجایند؟ (ام البنین، از قبیله شمر بود، لذا (طبق رسوم عرب) فرزندان آن بانوی مکرمه را به عنوان خواهرزاده تعبیرکرد).

سیدالشهدا علیه السلام فرمود: جوابش را بدهید، هرچند او فاسق است.

حضرت اباالفضل علیه السلام به شمر فرمود: چه کار داری؟

گفت: خواهرزادگان من، شما در امان هستید، خود را به خاطر برادرتان حسین به کشتن ندهید.

حضرت عباس علیه السلام صدا زد: هر دو دستت بریده باد، و لعنت بر آن امانی که تو برای ما آورده ای ، ای دشمن خدا! به ما می گویی از سید و مولای خود حسین، فرزند فاطمه علیها السلام دست برداریم و سر بر فرمان ملعونان فرود آوریم.

شمر با شنیدن این پاسخ غضب کرد و به لشکرگاه خود بازگشت.

شب عاشورا

از امام زین العابدین علیه السلام روایت است که فرمود: در شب عاشورا پدرم اصحاب خود را جمع کرد، در حالی که من بیمار بودم، ولی نزدیک رفتم تا ببینم پدرم چه میگوید، آن حضرت چنین خطبه خواند:

ستایش می کنم پروردگار را به بهترین ستایش ها، و حمد و ثنا می نمایم خدا را در حال خوشی و آسایش، (مثل زمانی که بر دوش پیامبر صلی الله علیه و آله جایم بود، یا روی زانو و

ص: 820

سینه اش قرار داشتم)، و در حال سختی و گرفتاری، (مثل این زمان) بار پروردگارا! حمد می کنم تو را از اینکه ما را به نبوت گرامی داشتی (ما را از خاندان نبوت قرار دادی)، وما را به دانش قرآن مجید آشنا فرمودی، وفقیه ودین شناسمان نمودی، و برای ما گوش شنوا، و چشم بینا، ودل حقیقت فهم عنایت کردی، خدایا [در ازاء این همه نعمت] ما را از شاکران قرار بده؛ اثنی علی الله أحسن الثناء، و أحمده فی السراء والضراء، اللهم إنی أحمدک علی أن أکرمتنا بالنبوة، وعلمتنا القرآن، وفقهتنا فی الدین، وجعلت لنا أسماعا وأبصارا وأفئدة فاجعلنا من الشاکرین.

پس از آن، رو به اصحاب خود کرد و فرمود: اما بعد، حقیقت این است که: من نه یارانی نیکوتر از شما می شناسم ونه خاندانی نیکوکارتر و مهربان تر از خاندان خودم سراغ دارم، خداوند به همه شما پاداش نیک عطا فرماید، آگاه باشید که این آخرین روز از این مردم بر ما است، آگاه باشید، من به همه شما اجازه رفتن دادم، پس همه شما آزادانه بروید، و بیعتی از من برگردن شما نیست و این تاریکی شب شما را فرا گرفته است، شبانه حرکت کنید و هریک از شما دست یکی از خانواده مرا بگیرد و در تاریکی شب پراکنده شوید و مرا با اینان بگذارید که جز من با کسی کاری ندارند؛ أما بعد، فإنی لا أعلم أصحابا أصلح منکم، ولا اهل بیت أبر، ولا أفضل من اهل بیتی، فجزاکم الله جمیعا عنی خیرا ألا وإنی لأظن أنه خر یوم لنا من هؤلاء ألاو إنی قد أذنت لکم فانطلقوا جمیعا فی حل لیس علیکم منی ذمام، وهذا اللیل قد غشیکم فاتخذوه جملا، ولیأخذ کل رجل منکم بید رجل من اهل بیتی، وتفرقوا فی سواد هذا اللیل و ذرونی وهؤلاء القوم، فإنهم لا یریدون غیری.

پس از سخنان امام علیه السلام با برادرش حضرت ابالفضل علیه السلام عرض کرد: هرگز چنین نکنیم، خداوند چنین روزی را نیاورد که ما پس از تو زنده بمانیم.

در پی سخنان حضرت عباس، برادران او، فرزندان عبدالله جعفر و سایر حاضران یک صدا همان سخن عباس را با صدای بلند گفتند.

در این هنگام سیدالشهدا علیه السلام روی خود را به طرف فرزندان عقیل کرد و فرمود: شهادت مسلم برای خاندان شما بس است، اکنون شما آزاد هستید و به هر جا میل

ص: 821

دارید، بروید. آنان عرض کردند: سبحان الله ، مردم درباره ما چه خواهند گفت. خواهند گفت: فرزندان عقیل، پیشوا و بزرگ خاندان خود را ترک کردند و او را در نزد دشمنان تنها گذاشتند. به خدا سوگند ما این کار را نخواهیم کرد، بلکه جان و مال خود را در راه توفدا می کنیم، تا آن گاه که به شما ملحق شویم، خداوند سیاه گرداند زندگانی بعد از شما را.

پس از خویشاوندان حضرت امام حسین علیه السلام، مسلم بن عوسجه بلند شد و گفت: ما تو را در مقابل دشمن تنها بگذاریم و حق تو را ادا نکنیم، نه به خدا سوگند، از خدمت شما نخواهم رفت تا آنگاه که نیزه خود را در سینه آنان فرو کنم و شمشیر خود را بر فرق آنان بزنم، به خدا سوگند اگر کشته شوم و بعد سوزانده شوم و پس از آن زنده ام کنند از شما جدا نخواهم شد تا خون خود را در راه تو بریزم ، کشته شدن در راه تویک بار بیشتر نیست، ولی شرف و مجد آن همیشه خواهد بود.

بعد از مسلم، زهیر بن قین برخاست و عرض کرد: به خدا سوگند اگر هزار مرتبه مرا بکشند و بار دیگر زنده کنند، حاضرم هرگونه فداکاری را انجام دهم و از جان شما و کودکان و خاندان شما دفاع کنم.

بعد از این دو نفر، گروهی از یاران آن جناب در همین موضوع، مطالبی گفتند و حضرت سیدالشهدا علیه السلام درباره آنان دعای خیر فرمودند.

ای هواخواهان جانباز حسین * همدم و همراه و هم راز حسین

مرحبا جانهای پاک و جسم پاک * جسمتان بر خاک و جانتان برسماک

مرحبا پروانگان سوخته * بهر آن شمعی که حق افروخته

مزد آن صبر و وفا در نشأتین * داد یزدانتان زدیدار حسین

تشنه لب دادید جان در پای آب * آبتان بخشد ز کوثر بوتراب

آنچنان رفتندپیش یارشان * جان فدای یارشان و کارشان

گرندانستی بدان ای ذوفنون * معنی انا الیه راجعون

حضرت زین العابدین علیه السلام فرمود: من در آن شب نشسته بودم و عمه ام زینب از

ص: 822

من پرستاری می کرد، ناگهان پدرم در گوشه خیمه ای رفتند، و غلام ابوذر غفاری شمشیر پدرم را اصلاح می کرد و آن را برای جنگ آماده می ساخت، پدرم در این هنگام این اشعار را که خبر از بی وفایی دنیا می داد، می خواند:

یا دهر أف لک من خلیل * کم لک بالاءشراق والاصیل

من طالب و صاحب قتیل * والدهر لا یقنع بالبدیل

و إنما الأمر إلی الجلیل * وکل حی فإلی سبیل

ما أقرب الوعد من الرحیل * إلی جنان أو إلی مقیل

ای روزگار! أف بر دوستی تو، چقدر در شب و روز دوستان و عزیزان را کشتی، و میان دوستان جدایی افکندی، و در هر حال، روزگار به افراد جایگزین قناعت نکند، و در هر صورت امور به سوی خدای بزرگ بازگردد، و هر زنده ای سرانجام این راه را می پیماید، زمان کوچ کردن از دنیا چقدر نزدیک شده که به سوی بهشت، ویا به سوی غیر بهشت است.

پدرم این اشعار را چند بار تکرار کرد، و من مقصود پدرم را فهمیدم و گریه راه گلویم را بست واشک، چشمانم را گرفت، ولی از گریه خودداری کردم و سکوت نمودم، و دانستم بلاء نزدیک شده است، اما عمه من هنگامی که این اشعار را شنید جزع و فزع کرد و چون زنان رقیق القلب هستند و در اینگونه امور نمی توانند صبر کنند. زینب علیها السلام نتوانست خود را نگه دارد و با ناراحتی فوق العاده ای خود را به برادرش رسانید و عرض کرد: کاش مرگ، زندگی مرا از بین برده بود، اکنون که مادر و پدر و برادرم از دنیا رفته اند، ای جانشین گذشتگان و فریادرس بازماندگان.

پدرم به او نگاهی کرد و با چشمان اشکبار فرمود: ای خواهرم ! شیطان حلم و صبر شما را نگیرد، اگر مرغ قطاة می توانست از دست صیاد آسوده گردد به خواب می رفت.

زینب عرض کرد: مثل این که از مرگت خبر می دهی! اکنون دلم از این کلمه زخم برداشت و روحم را در فشار قرار داد، در این وقت زینب سیلی به صورت خود زد و

ص: 823

پیراهن خود را چاک زد و از هوش رفت و به زمین افتاد.

حضرت امام حسین علیه السلام بر بالین خواهر نشست و آب بر صورتش پاشید و فرمود:

ای خواهر! از خداوند بترس و در مصائب صبر کن. خواهرم ! بدان انسان ها می میرند و اهل آسمان ها باقی نمی مانند، و همه ماسوی الله از بین خواهند رفت. خداوند به قدرت خود مردم را آفرید و مردم هم به سوی وی در حرکت هستند، پدر و برادرم از من بهتر بودند و همه از دنیا رفتند، و هر مسلمانی باید به پیامبر صلی الله علیه و آله اقتدا کند.

سیدالشهدا علیه السلام با این کلمات خواهرش را دلداری داد و فرمود: در مرگ من چهره نخراش و بی تابی نکن وگریبان چاک مزن و هنگامی که من از دنیا رفتم صبر کن. حضرت سجاد علیه السلام فرمود: پس از این عمه ام زینب علیها السلام را آورد و در نزد من نشانید و پس از آن به طرف یاران خود بیرون شد و آنان را امر کرد خیمه های خود را نزدیک یکدیگر قرار دهند و از یک سو با دشمن جنگ کنند و خیمه ها را پشت سر قرار دهند، بعد از آن به خیمه خودش برگشت و تمام شب را به خواندن نماز و قرآن و استغفار گذرانید و یاران آن جناب هم به وی اقتدا کردند و به نماز و دعا پرداختند.

قال الراوی: وبات الحسین علیه السلام وأصحابه تلک اللیلة، ولهم دوی کدوی النخل، ما بین راکع وساجد وقائم وقائد، فعبر إلیهم فی تلک اللیلة من عسکر عمربن سعد اثنان وثلاثون رجلا. و کذا کانت سجیة الحسین علیه السلام فی کثرة صلاته و کمال صفاته؛ راوی گوید: شب عاشورای حسین علیه السلام و اصحابش تا اذان صبح مناجات کردند و زمزمه شان همچون صدای زمزمه و آوای زنبور عسل شنیده می شد. برخی در رکوع، برخی در سجده و جمعی ایستاده و گروهی نشسته ،مشغول عبادت بودند. آن شب سی و دو نفر از لشکر عمر سعد گذرشان به خیمه های حسین علیه السلام و اصحابش افتاد و با شنیدن آن رفتار و حالات آن بزرگواران، متنبه شده و به آن حضرت ملحق شدند.

مؤلف: علاقه مندان به حضرت سیدالشهدا علیه السلام خطبه امام حسین علیه السلام را که در شب عاشورا ایراد فرمود، کلمه به کلمه، مورد توجه قرار دهند و درس توحید و

ص: 824

خداشناسی و عمل به دین و توجه به قرآن، و فقه و مسائل اسلام را بیاموزند. عمل امام علیه السلام را در شب عاشورا که همانا خواندن نماز و استغفار بود، سرمشق زندگی قرار دهند، از تعریف و تقدیر و تمجید امام علیه السلام از اهل بیت واصحاب با وفایش، پی به بزرگواری و عظمت آنان ببرند.

آری، سیدالشهدا علیه السلام طبق شناختی که از فرزندان و برادران و برادرزادگان و سایر همراهان خود داشت، آنان را معرفی و تمجید و تکریم کرد، و اکنون بر ما است که راه ورسم آن عزیزان را شناخته و پیروی کنیم، إن شاء الله.

لله من فتیة فی کربلاء ثووا * و عندهم علم ما یجری من القدر

سل کربلا کم حوت منهم هلال دجی * کأنها فلک للانجم الزهر

قد غیر الطعن منهم کل جارحة * الا المکارم فی أمن من الغیر

***

درس آزادی به دنیا داد، رفتار حسین علیه السلام * بذر همت در جهان افشاند، افکار حسین علیه السلام

جان خود را در ره صدق و صفا از دست داد * زین سبب تا حشر باشد گرم، بازار حسین علیه السلام

با قیام خویش بر اهل جهان معلوم کرد * تابع اهل ستم گشتن بود عار حسین علیه السلام

حق و باطل را به خون خویش کرد از هم جدا * آری آری تا ابد، بر جاست آثار حسین علیه السلام

زندگی پیکار باشد در ره اندیشه ها * باشد این گفتار شیرین و گهربار حسین علیه السلام

گر نداری دین به عالم، لااقل آزاده باش * این کلام نغز می باشد، ز گفتار حسین علیه السلام

ص: 825

مرگ با عزت ز عیش در مذلت بهتر است * نغمه ای می باشد از لعل درر بار حسین علیه السلام

نی ریاست، نی دو رنگی، نی دغل در کار بود * بهر ترویج حقیقت بود، پیکار حسین علیه السلام

جان و مال و یاورانش شد فدای راه حق * رادمردان را بود سرمشق، رفتار حسین علیه السلام

داد درس یاری و جانبازی و مردانگی * بر همه اهل جهان، عباس، سردار حسین علیه السلام

صبح عاشورا

حضرت سیدالشهدا علیه السلام بعد از نماز صبح، اصحاب خود را در صف های منظم قرا داد، سی و دو نفر سواره و چهل نفر پیاده در برابر حضرت صف کشیدند و آماده جان نثاری شدند.

زهیر بن قین را در سمت راست، حبیب بن مظاهر را در سمت چپ قرار داد و پرچم را به دست برادرش ابوالفضل علیه السلام داد.

از آن سوی عمر بن سعد لعنه الله علیه، لشکر خود را به صف کرد، و عمر بن حجاج را بر جانب راست، و شمر را بر جانب چپ گماشت.

بعد از قرارگرفتن دو لشکر در برابر هم، حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام سوار بر اسب شد و با صدای بلند که همگان بشنوند، حاضران را مخاطب قرار داد و فرمود:

ای مردم! سخنان مرا گوش دهید و در کشتن من شتاب نکنید، تا شما را موعظه کنم و جریان کارم را برای شما توضیح دهم، اگر انصاف دهید سعادتمند خواهید شد و اگر مطلبم را نپذیرفتید آن وقت تصمیم بگیرید تا بدون تحقیق در ریختن خون من همدست نشوید که بعدا موجب ندامت و پشیمانی شما خواهد شد.

ص: 826

ای مردم! به خدا سوگند از روزی که گنا؛ دروغ گفتن را دانسته ام، سخن کذب بر زبان جاری نکرده ام، و اگر چنانچه گفتار مرا باور ندارید اینک از اصحاب حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله در میان شما هستند . مانند جابر بن عبدالله انصاری ، ابوسعید خدری، سهل بن سعد ساعدی، زید بن ارقم وانس بن مالک . قضیه را بپرسید، آنان شما را از صدق گفتار من مطلع خواهند کرد.

ای مردم! اگر روایات را قبول ندارید، از این که من فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله هستم شکی دارید، وای بر شما مگر کسی از شما را کشته ام که خون وی را از من مطالبه می کنید و یا مال کسی از شما را خورده ام که از من مطالبه مال می کنید، و یا فردی از شما را مجروح کرده ام که اکنون می خواهید از من قصاص کنید.

کوفیان در جواب او سکوت کردند و مطلبی اظهار نداشتند.

بعد از این امام علیه السلام صدا زد:

ای شبث بن ربعی وای حجار بن ابجر، وای قیس بن اشعث وای یزید بن حارث! آیا شما در نامه های خود برای من ننوشتید که میوه های ما رسیده و باغ های ما سرسبز و خرم شده است، به طرف ما بیا که در این جا لشگریان ما آماده اند در خدمت شما جهاد کنند.

قیس بن اشعث گفت: ما نمی دانیم شما چه می گویید، اکنون پیشنهاد پسر عموی خود را قبول کن تا جانت محفوظ باشد.

سیدالشهدا علیه السلام فرمود: نه به خدا سوگند، دست ذلت به شما نخواهم داد و مانند بردگان هم فرار نمی کنم.

سپس فرمود:

ای مردم! ببینید من چه کسی هستم، آیا کشتن من سزاوار است ؟ آیا هتک حرمت من جایز است؟ آیا من فرزند دختر پیامبر صلی الله علیه و آله شما نیستم؟ فرزند وصی او، اولین مؤمن و تصدیق کننده پیامبری نیستم؟ آیا حمزه عموی پدرم نمی باشد، آیا جعفر طیار عموی من نمی باشد؟ آیا جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله درباره

ص: 827

من و برادرم نفرمود: این دو فرزند من دو سید جوانان بهشتند؟

ای مردم! اگر مرا در نقل این حدیث راستگو می دانید و آنچه می گویم حق است [چه بهتر] به خدا قسم از روزی که دانسته ام خدا دروغگو را دشمن دارد و زیان دروغ به دروغگو برمی گردد، دروغی نگفته ام، و اگر گفتار مرا باور ندارید و مرا تکذیب می کنید، هنوز افرادی از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله در میان شما هستند، که اگر از آنها بپرسید بشما خواهند گفت، از جابر بن عبدالله انصاری از ابوسعید خدری از سهل بن سعد ساعدی از زید بن ارقم از انس بن مالک بپرسید تا شما را خبر دهند که خود این سخن را درباره من و برادرم از رسول خدا شنیده اند، آیا همین حدیث کافی نیست که شما را از کشتن من باز دارد؟ (1)

سپس لشکر عمر سعد را مخاطب قرار داد و فرمود:

اگر شما در درستی این حدیث شبهه و شک و تردید دارید؟ آیا در اینکه من فرزند دختر پیامبر شمایم شک و تردید دارید؟ به خدا قسم در میان مشرق و مغرب از شما و غیر شما پسر دختر پیامبری غیر از من نیست، تنها من پسر دختر پیامبری شما هستم، ای مردم! بگویید: آیا کسی از شما را کشته ام که خون او را از من مطالبه می کنید؟ یا مالی را نابود کرده ام که آن را می خواهید؟ یا زخمی بر شما وارد ساخته ام که به قصاص آن برخاسته اید؟ «فإن کنتم فی

ص: 828


1- اما بعد فانسبونی فانظروا من اناثم ارجعوا الی انفسکم هل یحل لکم قتلی و انتهاک حرمتی الست ابن بنت نبیکم صلی الله علیه و آله و ابن وصیه و ابن عمه و اول المؤمنین بالله والمصدق لرسوله بما جاء به من عند ربه، او لیس حمزه سیدالشهداء عم أبی؟ أو لیس جعفر الشهید الطیار ذوالجناحین عمی او لم یبلغکم قول مستفیض فیکم أن رسول الله صلی الله علیه و آله ؟ قال لی و لأخی «هذان سیدا شباب اهل الجنة» فان صدقتمونی بما اقول و هو الحق و الله ما تعمدت کذبة أن الله یمقت اهله و یضربه من اختلقه وان کذبتمونی فان فیکم من آن سألتموه عن ذلک اخبرکم. سلوا جابر بن عبدالله الانصاری او ابا سعید الخدری او سهل بن سعد الساعدی او زید بن ارقم او انس بن مالک یخبروکم انهم سمعوا هذه المقالة من رسول الله صلی الله علیه و آله با لی ولاخی افما فی هذا حاجزلکم عن سفک دمی؟

شک من هذا القول افتشکون أبدا ما أنی ابن بنت نبیکم فوالله ما بین المشرق و المغرة ابن تبنت نبی غیری منکم و لا من غیرکم أنا ابن بنت نبیکم خاصه اخبرونی بقتل منکم قتلته أو مال لکم استهلکته أو بقصاص بجراحة؟»

سپس فرمود:

ای مردم! آگاه باشید و بدانید این ناپدر، فرزند ناپدر، مرا بر سر دو راهی نگه داشته و مخیر کرده است: راهی به سوی مرگ و راهی به سوی ذلت، هرگز مباد که ما ذلت را بر مرگ برگزینیم، خدا و پیامبرش و مردم با ایمان و دامن های پاک که ما را پرورده و مردمی که زیر بار ستم نروند و افرادی که تن به ذلت ندهند [همه و همه] به ما اجازه نمی دهند که فرمانبری لئیمان را بر کشته شدن شرافتمندانه برگزینیم. هان که من با این افراد خاندانم با این که کماند و اندک و یاوری ندارم، با شما خواهم جنگید. (1)

سپس حضرت سخنش را با اشعار فروة بن مسیک بدین مضمون ادامه داد:

فإن نهزم فهزامون قدما * و إن نغلب فغیر مغلبینا

چنانچه غلبه کنیم و پیروز شویم، تازگی ندارد، پدرم از قدیم در تمام جنگ ها فاتح و پیروز بوده است و اگر هم مغلوب وکشته شویم، در حقیقت مغلوب نگشته، و سرانجام فتح و سرافرازی با ماست.

الهی سنگرم آماده کن، جنگیدنش با من * تو توفیق شهادت ده، به میدان رفتنش با من

بهای خون من باشد شفاعت از گنهکاران * عنایت کن تو این منصب، بخون غلطیدنش با من

ص: 829


1- ألا وإن الدعی ابن الدعی قد رکز بین إثنتین: بین السلة ، والذلة، وهیهات منا الذلة، یأبی الله ذلک لنا و رسوله والمؤمنون وحجور طابت و طهرت و أنوف حمیة و نفوس أبیة من أن تؤثر طاعة اللئام علی مصارع الکرام. ألا و إنی زاحف بهذه الأسرة مع قلة العدد و خذلان الناصر.

جوانان را به میدان شهادت رهبری باید * تو اکبر را مهیا کن، کفن پوشاندنش با من

دو گل از مجتبی باقی است ای محبوب بی همتا * پذیرا شو تو از او، زحمت گل چیدنش با من

علم کردم قد مردی که قدقامت، علم گردد * علم را دست عباسم بده کوبیدنش با من

به شوق دیدن شش ماهه ای، شش ماهه می گوید * که ای تیر سه شعبه گریه کن، خندیدنش با من

چو زینب این سخن ها را شنید از پور زهرا گفت * اگر خنجر ببرد حنجرت، بوسیدنش با من

پس از آن اصحاب خود را برای جنگ صف آرایی کرد. در این هنگام عمر سعد تیری به طرف حضرت و اصحابش پرتاب کرد و گفت: در نزد امیر عبیدالله گواه باشید که نخستین تیر را من به سوی حسین علیه السلام پرتاب کردم، وقتی لشکر او چنین دیدند و شنیدند، تیرهایشان مانند قطره های باران باریدن گرفت.

سیدالشهدا علیه السلام خطاب به اصحابش فرمود: «خدا رحمت کند شما را، بپاخیزید، آماده شوید، برای مرگ که سرانجام همه، خواه ناخواه مرگ است. پس چه بهتر که چنین مرگی را انتخاب کنیم، این تیرها پیام آوران مرگ و شهادتند» .

ندا آمد که دریای محبت در تلاطم ها است * بگفتا کشتی بی بادبان را لنگری دارم

ندا آمد که صیاد قضا را صید در کار است * بگفتا قاسم وعباس وعون و جعفری دارم

ندا آمد که نیکوتر از اینها صید می خواهد * بگفتا هیجده ساله علی اکبری دارم

ص: 830

ندا آمد که شمشیر از تو دارد چشم انعامی * بگفتا بارالها بهر خنجر حنجری دارم

ندا آمد غل و زنجیر دشمن را چه خواهی کرد * بگفتا عابد بیمار زار لاغری دارم

ندا آمد که سیلی صورت گل برگ می خواهد * بگفتا چون سکینه یک پریشان دختری دارم

ندا آمد چه داری مایه بازار محنت را * بگفتا بارالهی همچو زینب یک مهینه خواهری دارم

ندا آمد که در ویرانه باشد جای ناموست * بگفتا نیست باکم چون که گنج محشری دارم

توبه حر و شهادت او

سید در لهوف وشیخ مفید در ارشاد روایت کرده اند که: «در این موقع حربن یزید ریاحی، به طرف عمربن سعد رفت و گفت: راستی با این مرد خواهی جنگید؟ گفت: آری به خدا، جنگی که آسان ترین مراحلش آن باشد که سرها از بدن ها جدا شود و دست ها از پیکرها بیفتد».

حر از نزد عمربن سعد برگشت و در جایی نزدیک سربازانش ایستاد و لرزه بر اندامش افتاد. مهاجر بن اوس به او گفت: به خدا قسم که من در کارتو درمانده ام، چه اگر از من می پرسیدند دلاورترین اهل کوفه کیست؟ من نامی غیر از تو نمی بردم، این چه حالتی است که درتومی بینم؟

حرگفت: به خدا که خود را بر سر دو راهی بهشت و دوزخ می بینم و به خدا قسم که جز راه بهشت نخواهم رفت. هرچند پاره پاره شوم و پیکرم با آتش بسوزد.

این را گفت و نهیب بر اسب زد و به طرف حسین علیه السلام حرکت کرد، در حالی که دست بر سر خود گذاشته بود و عرض می کرد: بارالها به سوی تو بازگشتم، توبه ام را

ص: 831

بپذیر که من دل های دوستان تو و فرزندان دختر پیامبر تو را لرزاندم. پس به آن حضرت عرض کرد: فدایت شوم، من همانم که همراه تو بودم و نگذاشتم تو بازگردی و کار را بر تو تنگ گرفتم ولی گمان نمی بردم که این مردم کار را با تو تا به این حد خواهند رسانید و اکنون به سوی خدا بازگشته ام، آیا توبه مرا پذیرفته می بینی؟

حربگفتا که شها با غم وآه آمده ام * از بد حادثه اینجا به پناه آمده ام

منم آن کس که نمودم به تو ظلم اول بار * رو گرفتم به تو ای پادشه بیکس و یار

آبرو می رود ای ابر خطاپوش ببار * که به دیوان عمل نامه سیاه آمده ام

امام حسین علیه السلام فرمود: آری، خداوند توبه تو را می پذیرد، از اسب پیاده شو.

و گردو صد جرم عظیم آورده ای * غم مخور رو بر کریم آورده ای

حر عرض کرد: اینک سواره بودنم بهتر است تا پیاده شدن و پایان کار به پیاده شدن می انجامد.

سپس گفت: چون من نخستین کسی بودم که سر راه بر توگرفتم، اجازه بفرما تا اولین شهید راه تو، من باشم شاید فردای قیامت از افرادی باشم که با جدت محمد صلی الله علیه و آله مصافحه می کنند.

البته مقصود حراز اولین شهید، اولین شهید تن به تن و از آن لحظه به بعد بود، وگرنه چنانچه گفته شده، پیش از او نیز چند نفر شهید شدند.

باری، حسین علیه السلام به حر اجازه فرمود. حر جنگ نمایانی کرد تا آن که عده ای از دلاوران و قهرمانان دشمن را کشت، سپس شربت شهادت نوشید. حضرت سیدالشهدا بر بالین او حاضر شد و با دست خود گرد و غبار از صورت حر پاک کرد و فرمود: هم چنان که مادرت تو را نامید، آزاد مردی، آزاد در دنیا و آخرت.

مردی از اصحاب سیدالشهدا علیه السلام و به قولی علی بن الحسین علیه السلام در مرثیه حر این اشعار را سرود:

ص: 832

لنعم الحر حر بنی ریاح * و حر عند مختلف الرماح

و نعم الحر إذ نادی حسین * و جاد بنفسه عند الصباح

چه آزاده خوبی است حر بنی ریاح، که در مقابل نیزه های پی در پی آزادمرد است. چه آزاد مردی که وقتی حسین علیه السلام هنگام صبح ندا سر داد، او جان خود را فدا نمود.

مؤلف: حضرت آدم علیه السلام از شجره منهیه خورد ولی مؤدبانه گفت: « رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ» (اعراف / 23) و مقبول واقع شد.

شیطان سجده ای که مأمور به بود انجام نداد و لجاجت و بی ادبی کرد و گفت:

« أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ» (اعراف / 12) و گفت: «قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ » (اعراف /16) لذا منفور و مورد لعن قرار گرفت.

حرادب کرد و مقبول واقع شد، عمر سعد لجاجت و بی ادبی کرد، منفور و مورد لعن قرار گرفت.

از خدا خواهیم توفیق ادب * بی ادب محروم ماند از لطف حق

(فاعتبروا یا اولی الالباب)

شهادت وهب

یکی از شهدا وهب است که با مادر و همسرش خدمت سید الشهدا بودند.

وهب وارد میدان شد و جنگ نمایانی کرد و پس از مقداری جنگ به سوی مادر و همسرش برگشت و به مادر گفت: ای مادر! از من راضی شدی؟ مادر گفت: از تو راضی نشوم تا آنگاه که در مقابل حسین علیه السلام با کشته شوی.

1. بحارالانوار، ج 45، ص 14.

ص: 833

همسرش گفت: ای وهب ! تو را به خدا مرا به فراقت مبتلا مکن.

مادرش گفت: پسرم! گوش به حرف همسرت مده، و به میدان بازگرد و در پیش روی پسر دختر پیامبرت جنگ کن تا روز قیامت از شفاعت جدش بهره مند گردی.

وهب بازگشت و آن قدر جنگید تا دست هایش قطع گردید. همسرش عمود خیمه را به دست گرفت و رو به سوی او آمد و می گفت: پدر و مادرم به قربانت، در یاری پاکان حرم رسول خدا جنگ را ادامه بده. وهب به طرف همسرش رفت تا او را به خیمه بازگرداند، زن دست انداخت و دامن وهب را گرفت و گفت: هرگز باز نمیگردم تا با توکشته شوم.

حسین علیه السلام که این منظره را دید، فرمود: خداوند به شما در عوض این باری که از اهل بیت من میکنید پاداش نیکو عطا فرماید، خدایت رحمت کند ای زن! برگرد به نزد زنان حرم، زن وهب به خیمه بازگشت و وهب مشغول جنگ شد تا به درجه رفیعه شهادت رسید، رضوان الله علیه.

عبدالله بن خوزه به جهنم رفت

در این هنگام مردی از بنی تمیم، به نام عبدالله بن خوزه، به طرف سیدالشهدا علیه السلام آمد و به آن حضرت جسارت کرد، و دل امام علیه السلام را به درد آورد، و سرانجام امام علیه السلام او را نفرین کرد و از خدا خواست او را در آتش بیفکند.

در این موقع اسب عبدالله رم کرد و یک پای او از رکاب درآمد و پای دیگرش در رکاب ماند، و به زمین کشیده می شد، مسلم بن عوسجه یک پای او را قطع کرد و بعد از آن، اسب وی را در زمین کشید تا جانش از بدن خارج و به جهنم رفت. در این زمان جنگ شعله ور گشت و دو طرف به یکدیگر حمله کردند و از لشکر عمر سعد جمع کثیری کشته شدند و از این به بعد جنگ تن به تن آغاز شد.

ص: 834

شهادت مسلم بن عوسجه

مسلم بن عوسجه به میدان رفت، در مبارزه با دشمن پایداری کرد و بر هول و هراس جنگ شکیبایی نمود تا آن گاه که از پای درآمد. هنوز نیمه جانی در بدنش بود که حسین علیه السلام به اتفاق حبیب بن مظاهر بر بالینش آمد و فرمود: رحمت خدا بر تو باد ای مسلم! «فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر وما بدلوا تبدیلا» (اشاره به این که تو از جوانمردانی بودی که به راستی با خدا پیمان بستی، بعضی از آنان جان سپردند و بعضی دیگر در انتظار جانبازی هستند).

حبیب در کنار مسلم نشست و گفت: برای من بسی دشوار است که جان کندن تو را می بینم، ولی مژده باد تو را که بهشتی هستی. مسلم با نالهای ضعیف عرض کرد: خداوند شادکامت کند. سپس حبیب به مسلم گفت: اگر نه این بود که من نیز به دنبال تو خواهم آمد، دوست داشتم که آنچه در دل داشتی به من وصیت میکردی تا انجامش دهم. مسلم ضمن این که اشاره به حسین علیه السلام عطا کرد، گفت: وصیتم در باره این حضرت است که در یاریش تا سرحد جانبازی فداکاری کنی. حبیب گفت: بر دیده منت دارم. سپس روان پاک مسلم از بدنش خارج گشت و به شهادت رسید، رضوان الله علیه.

شهادت عمری قزظه انصاری

پس از مسلم عمرو بن قرظه انصاری از خیمه بیرون آمد و از حسین علیه السلام اجازه خواست. امام علیه السلام به او اجازه داد، عمرو عاشقانه جنگید و بسیار کوشید تا سربازان فراوانی از لشکر ابن زیاد را کشت. این قهرمانی رشید هم جنگ می کرد و هم سنگر دفاع را داشت، هر تیری که به سوی حسین علیه السلام پرتاب می شد دست خود را سپر می کرد و هر شمشیری که به طرف حسین علیه السلام می آمد به جان می خرید تا آن که بر اثر کثرت زخم، تاب و توانش رفت و روی به جانب حسین علیه السلام کرد و گفت: ای پسر

ص: 835

پیامبر! وفاداری کردم؟ امام علیه السلام فرمود: آری و چون تو پیش از من به بهشت می روی، سلام مرا به رسول خدا ابلاغ کن و به عرض برسان که من نیز به دنبال تو می آیم، پس آن قدر جنگید تا شهید شد. رضوان الله علیه.

جون غلام ابوذر و شهادت او

«جون» پیرمردی بود که زمانی غلام ابوذر غفاری بود و در همراهی با ابوذر جان و روحش از ایمان و تقوا و محبت اهل بیت علیهم السلام سیراب گشته بود، رنگ پوست او سیاه و اصل و نسبش نامعروف بود، اما در اثر هم نشینی و همراهی با ابوذر وسپس با اهل بیت علیه السلام مقامی والا و جایگاهی بلند پیدا کرد. او پس از درگذشت اباذر، به اهل بیت پیامبر ملحق شد و ابتدا غلامی در خانه امام حسن را اختیارکرد، و سپس ملازمت در خانه امام حسین علیه السلام را برگزید و افتخار غلامی سیدالشهدا علیه السلام را پیدا کرد.

جون روز عاشورا نزد امام علیه السلام رفت، و اجازه رفتن به میدان خواست. امام علیه السلام به وی فرمود: ای جون! تو در طلب زندگی و آسایش همراه ما آمده ای، اکنون خود را به خاطر ما به زحمت مینداز، جون التماس کرد که حضرت اجازه جنگ و رفتن به میدان به او بدهد، حضرت فرمود: تو آزاد و مجاز هستی.

جون برپاهای امام علیه السلام افتاد و اشکش جاری شد وگفت:

یا ولی الله ! أنا فی الرخاء الحس قصاعکم وفی الشدة اخذلکم؟ ای پسر رسول خدا! من در زمان رفاه و آسایش کاسه لیس شما باشم و در هنگام سختی شما را واگذارم و بروم؟ نه هرگز!

وألله إن ریحی لمنتن و إن حسبی للئیم و إن لونی لأسود فتنفس علی بالجنة فیطیب ریحی و یشرف حسبی و یبیض وجهی لا وألله لا افارقکم حتی یختلط هذا الدم الأسود مع دمائکم؛ به خدا سوگند بوی من ناخوشایند، و اصل و نسبم

ص: 836

ناچیز، و رنگم سیاه است، بهشت را بر من ببخش تا بدنم خوشبوگردد، واصل ونسبم شرافت پیدا کند، و رنگم سفید گردد، نه، به خدا سوگند شما را ترک نمیکنم تا این خون سیاهم با خونهای شما مخلوط شود.

شاها من ار به عرش رسانم سریر فضل * مملوک این جنابم و محتاج این درم

گر بر کنم دل از تو بردارم از تو مهر * آن مهر بر که افکنم، آن دل کجا برم

نامم ز کارخانه عشاق محوباد * گر جز محبت تو بود شغل دیگرم

امام علیه السلام به جون اجازه رفتن به میدان داد. وی با سربلندی پا به میدان نهاد و در حالی که رجز می خواند مشغول جنگ شد تا از بسیاری جراحات بر زمین افتاد. سیدالشهدا علیه السلام به سوی وی شتافت و بدن آغشته به خونش را در آغوش گرفت و گریه کرد و صورت بر صورت او نهاد و گفت: «اللهم بیض وجهه و طیب ریحه و احشره مع الأبرار». خداوندا! چهره اش را سفید و بویش را معطرگردان و با ابرار - محمد وآل محمد علیهم السلام - محشورش فرما.

و غلام در این هنگام گفت: «من مثلی وابن رسول الله واضع خده علی خدی» چه کسی مانند من است که فرزند رسول خدا صورتش را بر صورت من نهاده است.

خداوند دعای امام علیه السلام را درباره غلام اجابت فرمود، زیرا هر کس که از کنار جسدش می گذشت از او بویی خوشتر از مشک استشمام می نمود. (1)

شهادت فرزند شهید

جوانی در لشکر حضرت سیدالشهدا علیه السلام بود که پدرش به شهادت رسید، مادر جوان، فرزندش را خطاب کرد که ای پسرم برو میدان و در پیش روی فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله قتال کن، آن جوان با تشویق مادرش آهنگ میدان کرد، جناب سیدالشهدا علیه السلام او را

ص: 837


1- مقتل مقرم، ص 252، و کفایة الواعظین، ج 1، ص 117.

دید، فرمود: پدر این پسر کشته شده و شاید شهادت او بر مادرش مکروه باشد، همان شهادت پدر او را بس است. جوان عرض کرد: پدر و مادرم فدای شما، مادرم مرا امر به جهاد و جنگ با دشمنان شما نموده و به میدان رفت و این رجز را خواند:

أمیری حسین و نعم الأمیر * سرور فؤاد ألبشیر ألنذیر

علی و فاطمه والداه * فهل تعلمون له من نظیر

امیر و آقای من حسین است، و چه خوب امیری است. او شادی قلب بشیر و نذیر (پیامبر صلی الله علیه و آله خدا) است. پدر و مادر او علی و فاطمه علیها السلام است، آیا برای آن دو بزرگوار مانندی سراغ دارید؟

با این رجز معرفت خود را نسبت به سیدالشهدا علیه السلام اظهار کرد، و به سپاه ابن سعد حمله نمود، و سرانجام به شهادت رسید. کوفیان سر او را از بدن جدا کرده و به سوی خیمه های سیدالشهدا علیه السلام پرتاب کردند.

مادر، سر پسر را برداشت و بر سینه چسبانید و گفت: احسنت، ای فرزند من، ای شادی قلبم، و ای نور چشمم، و ای روشنی دیده گانم (یعنی ای عزیزم مرا نزد سیدالشهدا علیه السلام سربلند کردی) پس از آن با شدت و غضب سر را به سوی سپاه دشمن پرتاب کرد و عمود خیمه را گرفت و به سپاه ابن سعد حمله نمود، امام علیه السلام امرکرد برگردد و در حق او دعا کرد. (1)

شهادت عبدالله بن عمیر و همسرش ام وهب

عبدالله بن عمیر کلبی وقتی دید لشکر ابن زیاد از کوفه عازم جنگ با امام حسین علیه السلام اند، گفت به خدا قسم من آرزو می کردم در راه خدا با مشرکان بجنگم و اکنون امیدوارم ثواب جنگ با این گروه را که برای کشتن پسر دختر پیامبر صلی الله علیه و آله خود

ص: 838


1- معالی السبطین، ص 233؛ ومنتهی الآمال، و کفایة الواعظین، ج 1، ص 118 .

می روند، در نزد خدا از ثواب جنگ با مشرکان کمتر نباشد، و تصمیم خود را به همسرش اظهار کرد، او هم شوهر را بر این تصمیم مقدس آفرین گفت و از وی خواست او را همراه ببرد، زن و شوهر شبانه از کوفه خارج شدند و شب هشتم محرم خدمت امام حسین علیه السلام رسیدند.

صبح عاشورا پس از شروع جنگ تن به تن، عبدالله با کسب اجازه از سید الشهداء علیه السلام وارد میدان شد و چند نفر از لشکر عمر سعد را به هلاکت رساند، همسرش ام وهب که از خیمه ها نظاره گر صحنه نبرد بود. عمودی برداشت و خود را به شوهر رساند و گفت: «فداک أبی و أمی، قاتل دون الطیبین ذریة محمد صلی الله علیه و آله» «پدر و مادرم فدایت باد، جان نثاری کن برای پاکان که ذریه پیامبر صلی الله علیه و آله هستند» عبدالله خواست او را به خیمه برگرداند ولی زن دست از همراهی شوهر برنمی داشت، تا اینکه امام حسین علیه السلام به او فرمود: «خدا به شما جزای خیر دهد، برگرد و با زنها باش، چه اینکه بر زنان جهاد نیست، او اطاعت کرد و برگشت، سرانجام عبدالله به شهادت رسید، همسرش خود را کنار جسد شوهر رساند و خون از صورت شوهر پاک کرد و گفت: «هنیئا لک الجنة أسأل الله الذی رزقک الجنة أن یصحبنی معک» (بهشت بر تو مبارک و گوارا باد، از خدائی که بهشت را روزی تو کرد می خواهم تا مرا هم با تو محشور کند. در این هنگام شمر به غلامش امر کرد آن بانوی بزرگوار را به ضرب عمود به شهادت رساند. غلام ضربتی بر سر ام وهب زد و او را کنار جسد شوهرش به شهادت رساند. در زیارت ناحیه مقدسه است: «السلام علی عبد الله بن عمیر الکلبی». (1)

حجاج بن مسروق جعفی

حجاج بن مسروق اذان گوی امام و از شهدای بزرگوار روز عاشوراست و چون

ص: 839


1- سرمایه سخن، ج 2 ص 58 به نقل از تاریخ طبری .

بدنش مجروح و به خون آغشته گشت، خدمت امام علیه السلام رو آورد و گفت:

فدتک نفسی هادیا مهدیا * الیوم القی جدک النبیا

ثم آباک ذا الندی علیا * ذاک الذی نعرفه وصیا

جانم فدایت که هدایت کننده و هدایت شده ای، امروز خدمت جدت پیامبر صلی الله علیه و آله می رسم، سپس با پدر ارجمند و بزرگوارت علی علیه السلام که او را وصی پیامبر صلی الله علیه و آله را می شناسیم دیدار می کنم.

حضرت فرمود: بلی من هم پس از تو بر جد و پدرم وارد می شوم، حجاج برگشت و جهاد کرد تا به شهادت رسید. در زیارت ناحیه است «السلام علی الحجاج بن مسروق الجعفی»

نماز ظهر عاشورا

ابو ثمامه صیداوی دید وقت نماز ظهر است، خدمت امام علیه السلام عرض کرد: یا اباعبدالله جانم فدایت باد، همانا می بینم که این لشکر به جنگ ادامه می دهند و کشته شدن ما نزدیک است، ولی به خدا سوگند تو کشته نشوی مگر بعد از آن که من در خدمت توکشته شوم، و دوست دارم که این نماز ظهر را با شما بخوانم، آنگاه خدا را ملاقات کنم.

حضرت سر به آسمان برداشت پس فرمود: نماز را یاد کردی، خدا تو را از نمازگزاران و ذاکرین قرار دهد. (1) آری، اینک وقت نماز است، پس فرمود از این مردم بخواهید تا دست از جنگ بردارند تا نمازگزاریم.

ص: 840


1- فرفع ألحسین علیه السلام رأسه ثم قال: «ذکرت ألصلاة، جعلک الله من ألمصلین الذاکرین نعم، هذا أول وقتها»، موسوعة کلمات الحسین علیه السلام، ص 444 مؤلف: از این کلام امام علیه السلام و دعای آن حضرت به ابوثمامه، اهمیت نماز اول وقت معلوم می شود، لذا برهمه مؤمنان است که به آن توجه داشته باشند.

حصین بن تمیم چون این پیام را شنید فریاد زد که نماز شما قبول درگاه الهی نیست، حبیب بن مظاهر فرمود: ای خمار (شراب خوار) غدار، نماز پسر رسول خدا صلی الله علیه و آله قبول نیست و از تو قبول است ؟!

سرانجام حضرت سیدالشهدا علیه السلام زهیر بن قین وسعید بن عبدالله را فرمود پیش روایستادند، و خود را هدف تیرونیزه قرار دادند، و حضرت با چند نفر از اصحاب که مانده بودند نماز خوف برگزار کردند.

روایت شده که سعید بن عبدالله بدن خود را جلوی حضرت قرار می داد و تیرها را به جان خرید تا روی زمین افتاد، و در این حال می گفت: خدایا این جماعت را لعن کن مانند لعن عاد و ثمود، سپس گفت: پروردگارا در این کار قصدم یاری فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله بود، سلام مرا به او برسان، این را بگفت و به درجه شهادت رسید، و در بدن او، غیر از زخم شمشیر، و نیزه، سیزده چوبه تیر یافتند. رضوان الله تعالی علیه. (1)

حبیب بن مظاهر را بهتر بشناسیم

حبیب بن مظاهر اسدی کوفی، از اصحاب امیرالمؤمنین، امام حسن و امام حسین علیهم السلام بود و تمام قرآن را از حفظ داشت، و هر شب یک قرآن ختم می کرد.

وی در جنگ جمل و صفین و نهروان، همراه حضرت امیر علیه السلام بود و از خواص آن حضرت به شمار می آمد. و به نقلی، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از شهادت او خبر داده بود و حدود 75 سال از عمر پربرکتش می گذشت که به شهادت رسید. (2)

حبیب در واقعه کربلا: حبیب از کسانی بود که برای حضرت سیدالشهدا علیه السلام نامه نوشت و بعد از آمدن مسلم به کوفه در جمع مردم سخنرانی کرد و حمایت خود

ص: 841


1- لهوف سید رحمه الله.
2- فرسان الهیجاء، ج 1، ص 90.

را از امام حسین علیه السلام اعلام نمود. (1)

نامه سیدالشهداء علیه السلام به حبیب

نقل است که وقتی امام حسین علیه السلام وارد کربلا شد، نامه ای به این مضمون برای حبیب نوشت:

بسم الله الرحمن الرحیم، من الحسین بن علی إلی الرجل ألفقیه حبیب بن مظاهرألأسدی. أما بعد، فقد نزلنا کربلا و أنت تعلم قرابتی من رسول ألله صلی الله علیه و آله فإن أردت نصرتنا فاقدم إلینا عاجلا؛ از جانب حسین بن علی به شخص آگاه و فقیه، حبیب بن مظاهر اسدی ... ما وارد کربلا شدیم و تو قرابت و نسبت مرا به پیامبر صلی الله علیه و آله می دانی، چنانچه اراده یاری ما را داری با شتاب به سوی ما بیا.

حبیب با همسرش مشغول غذا خوردن بود که حامل نامه وارد شد و نامه امام حسین علیه السلام را به دست حبیب داد.

حبیب نامه را خواند و سر به زیر افکند و در فکر فرو رفت.

زن وی پرسید نامه از کیست و چه نوشته است؟ حبیب گفت: این نامه حسین بن علی علیه السلام است و مرا به یاری خود طلب کرده است.

این بوی روح پرور از آن کوی دلبراست * وین آب زندگانی از آن حوض کوثر است

بوی بهشت می وزد یا نسیم دوست * یا کاروان صبح که گیتی منور است

این قاصد از کدام زمین است مشکبوی * وین نامه درچه داشت که عنوان معطر است

فامیل حبیب با خبر شدند، نزد وی اجتماع کرده، از او پرسیدند چه می کنی؟

گفت: من پیرمردی هفتاد و پنج ساله هستم وکاری از من ساخته نیست و نمی روم. فامیل او رفتند، اما زن حبیب به وی گفت: ای حبیب پسر پیامبر صلی الله علیه و آله تو را به

ص: 842


1- همان.

یاری خود می طلبد و تو از رفتن و یاری او کوتاهی می کنی، فردای قیامت جواب رسول خدا صلی الله علیه و آله را چه خواهی داد؟ حبیب از راه تقیه گفت: اگر من به کربلا بروم، ابن زیاد خانه ما را خراب می کند و اموال ما را به غارت می برد و تو را اسیر می کند.

زن حبیب - مردانه سخن گفت . گفت: ای حبیب ، تو برو فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله را یاری کن، بگذار خانه ما را خراب و اموال ما را غارت و مرا اسیر کنند. ای حبیب، از خدا بترس، راستی بنا نداری به یاری پسر فاطمه زهرا علیها السلام بروی؟

حبیب - باز تقیه کرد و از باب احتیاط که مبادا خبر به ابن زیاد برسد و او را دستگیر کنند - گفت: ای زن مگر نمی بینی من پیرمرد هستم و نیروی جنگ ندارم.

زن او وقتی این پاسخ را شنید غم و اندوه او را فرا گرفت و اشکش جاری شد و روسری خود را برداشت و بر سر حبیب انداخت و گفت: اکنون که به کربلا نمی روی، پس مانند زنان در خانه بنشین، سپس با قلبی سوزناک گفت: یا حسین علیه السلام! کاش من مرد بودم و در رکاب تو جان نثاری می کردم، حبیب چون خلوص و ارادت همسرش را نسبت به سیدالشهدا علیه السلام دید، و از همسرش خاطرجمع شد گفت: ای زن آرام باش که دیده تو را روشن می کنم، و این محاسن سفید را در یاری حسین علیه السلام به خون خود رنگین خواهم کرد.

بوی بهشت می وزد از کربلای او * ای صد هزار جان گرامی فدای او

حبیب عازم کربلا شد

حبیب با زنش وداع کرد و از خانه خارج شد که ببیند چگونه از کوفه بیرون رود.

گذارش به بازار آهنگران افتاد، دید مردم برای جنگ با پسر پیامبر صلی الله علیه و آله اسلحه تهیه می کنند، حبیب آهی از دل کشید و در این میان چشمش به مسلم بن عوسجه افتاد که حنا می خرد، حبیب به او گفت: ای مسلم مگر خبر نداری که آقای ما حسین علیه السلام وارد زمین کربلا شده و یاری طلبیده است؟ مسلم وقتی این خبر را

ص: 843

شنید، اوهم عازم کربلا شد.

حبیب غلام خود را طلبید واسب خویش را به او داد و گفت: این شمشیر را در زیر لباست پنهان کن و در فلان جا منتظر من باش، غلام به امر حبیب عمل کرد، حبیب خود را به غلام رسانید، شنید غلام با اسب حرف می زند، گوش داد، شنید که غلام به اسب می گوید:

ای اسب، اگر آقای من حبیب نیامد، من خود بر پشت تو سوار می شوم و برای یاری حسین علیه السلام به کربلا می روم. حبیب دست خود را به هم زد و گفت: بأبی أنت وأمی یابن رسول ألله ألعبید یتمنون نصرتک فکیف بالأحرار؟

پدر و مادرم فدایت ای پسر رسول خدا، بردگان آرزوی یاری تو را می کنند، پس چگونه است حال آزادمردان؟

بعد سوار بر اسب شد و به غلامش گفت: تو در راه خدا آزادی، هرجا خواهی برو، غلام گریان شد و گفت: ای آقای من! به خدا سوگند از تو جدا نشوم تا با هم برویم خدمت ابا عبدالله الحسین علیه السلام ، زیرا من هم آرزوی آمدن به کربلا و یاری پسر زهرا را دارم. من هم می خواهم یاری اش کنم و در رکابش کشته شوم.

هرکسی میل سوی کرببلایش دارد * من ندانم که چه سری است که در خانه اوست

حبیب او را پشت سر خود سوار کرد و روانه کربلا شدند. (1)

صاحب پرچم به زودی می آید

از مرحوم نقدی در کتاب «زینب کبرا» نقل است که: وقتی حضرت سیدالشهدا علیه السلام وارد کربلا شد یک پرچم بر زمین نصب کرد، پرسیدند صاحب این

ص: 844


1- فرسان الهیجاء، ج 1، ص 91 و کفایة الواعظین، ج 1، ص 241 و معالی السبطین، ص 228 عبارات تلخیص شد.

پرچم کیست؟ فرمود: صاحب آن به زودی خواهد آمد، اصحاب منتظر بودند ناگاه گرد و غبار بلند شد، امام حسین علیه السلام فرمود: «هذا صاحب الرایة قد اقبل»؛ این شخص صاحب پرچم است که آمد، نگاه کردند دیدند حبیب بن مظاهر است. از جا بلند شدند و به یکدیگر بشارت آمدن حبیب را دادند.

حضرت زینب علیها السلام فرمود: چه خبر است، این مرد که آمد کیست؟ گفتند: حبیب بن مظاهر است. فرمود: از جانب من به او سلام برسانید، وقتی حبیب این را شنید سیلی به صورت خود زد و گفت: من کی هستم که دختر امیرالمؤمنین به من سلام برساند. (1)

حبیب در شب عاشورا

هلال بن نافع گوید: در شب عاشورا حضرت زینب به برادرش حسین علیه السلام گفت: ای برادر این چند نفر از اصحاب خود را که مانده اند امتحان کرده ای، یا اینها هم هنگام جنگ تو را می گذارند و می روند؟ حضرت فرمود: ای خواهر من ایشان را امتحان کردم، به خدا سوگند همه آنها با وفا و مشتاق جهاد و دفاع از اهل حرم هستند، نگران مباش و آرامش خود را حفظ کن.

هلال بن نافع که بیرون خیمه ایستاده، و همه جا همراه و مراقب اباعبدالله علیه السلام بود، این سخنان را شنید و احساس کرد که حضرت زینب علیها السلام مضطرب و نگران است، لذا با شتاب آمد در خیمه حبیب، وگفت: ای حبیب دختر امیرالمؤمنین علیه السلام خاطرش از ما جمع نیست، و سخنان امام حسین علیه السلام و حضرت زینب علیها السلام را برای حبیب نقل کرد و گفت: آیا می توانی اصحاب را جمع کنی و اهل بیت حسین علیه السلام را مطمئن و آسوده خاطر سازی ؟ حبیب گفت: آری، سمعا وطاعة. حبیب اصحاب را صدا زد، همه آنها جمع

ص: 845


1- همان.

شدند، بنی هاشم را به خیمه هایشان بازگرداند، آنگاه به اصحاب خطاب کرد، وسخنان هلال و اضطراب حضرت زینب علیها السلام را با آنها در میان گذاشت، وگفت: بگویید قصد شما چیست؟ و فردا چه خواهید کرد؟ اصحاب شمشیرها را برهنه کردند، وگفتند تا ما زنده هستیم نخواهیم گذاشت کسی به طرف خیمه های اهل بیت بیاید و سفارش پیامبر صلی الله علیه و آله را در باره آنها حفظ می کنیم، حبیب گفت: پس با من بیایید، حبیب جلوو اصحاب همراه او آمدند در خیمه زینب، حبیب ندا داد ای دختر امیرالمؤمنین، ای اهل بیت پیامبر، ای کودکان حسین علیه السلام، این شمشیرهای جان نثاران شما است، این جوانمردان قسم یاد کردند که تا زنده هستند شمشیرهای خود را غلاف نکنند و بر سینه کسانی زنند که قصد هتک شما نمایند، این سخنان و این اجتماع و حضور را حضرت زینب علیها السلام واهل بیت شنیدند و آرامش یافتند. (1)

جهاد و شهادت حبیب

حبیب بعد از نماز ظهر خدمت مولایش سیدالشهدا علیه السلام عرض کرد: یابن رسول الله خدمت جدت می روم، اگر پیامی داری بفرما.

حضرت فرمود: تو از جد و پدرم یادگار هستی، و پیری تو را دریافته، چگونه راضی شوم که به میدان روی ! حبیب گریان شد و گفت: می خواهم در نزد جدت روسفید باشم و پدر و برادرت مرا از یاری کنندگان شما محسوب دارند. (2)

در این هنگام حصین بن نمیر ملعون به میدان آمد و رجز خواند، و حبیب را به مبارزه طلب کرد.

حبیب پس از وداع با سیدالشهدا علیه السلام وارد میدان شد، و مردانه بر حصین حمله

ص: 846


1- الدمعة الساکبة، ج 4، ص 274 و فرسان الهیجاء، ج 1، ص 96.
2- فرسان الهیجاء ، ص 97، به نقل از مهیج الأحزان.

کرد و ضربتی بر او فرود آورد که بینی او را قطع نمود و حصین از هول و هیبت آن ضربت از اسب درغلطید، و عده ای دورش را گرفتند و او را از دست حبیب خلاص کردند و از سویی لشکرابن سعد به حبیب حمله نمودند و او چون شیر آشفته که به گله روباه حمله کند، بر آنان حمله کرد و عده ای را به جهنم فرستاد، و پی در پی حمله می کرد و مبارز می طلبید واین رجز را می خواند:

انا حبیب و أبی مظهر * فارس هیجاء و لیس قسور

ببین اخلاص این پیر هنرمند * چه خواهد کرد در راه خداوند

رجز خواند و نسب فرمود و آنگاه * مبارز خواست از آن قوم گمراه

چنان رزمی نمود آن پیر هوشیار * که برنام آوران تنگ آمدی کار

سرانجام یک نفر از لشکر ابن سعد به نام بدیل بن صریم تمیمی ضربتی بر حبیب زد، و آن بزرگوار روی زمین افتاد.

حصین بن نمیر - که در ابتدا از حبیب ضربت خورده و در گوشه ای افتاده بود -

منتظر فرصت بود تا ضربت حبیب را تلافی کند، لذا در این هنگام که حبیب روی زمین افتاد، باشتاب نزدیک شد و ضربتی بر سر حبیب زد و آن جناب را شهید کرد.

بدیل بن صریم پیش دستی نمود و سر حبیب را از بدن جدا کرد. حصین گفت: ای بدیل من درکشتن حبیب با تو شرکت داشتم، سر او را به من بده، بدیل گفت: خیر، چنین چیزی نمی شود، حصین گفت: فقط سر را به من بده تا به گردن اسبم ببندم و در میان سپاه جولان دهم تا بدانند من در کشتن حبیب شریک هستم، و پس از آن سر را به تو بازگردانم. بدیل این پیشنهاد را پذیرفت و حصین سر را گرفت و بر گردن اسبش آویخت و در میان لشکر جولان داد و پس از آن سر را به بدیل بازگرداند. (1)

ص: 847


1- همان، ص 99.

در بحار روایت کرده که: «بان الإنکسار فی وجه الحسین من قتثل ألحبیب و قال علیه السلام: عند الله أحتسب نفسی و حماة أصحابی».

از کشته شدن حبیب آثار شکستگی در چهره اباعبدالله آشکار گردید، و فرمود: خود واصحابم را به حساب خدا واگذار می کنم.

و در مقتل ابومخنف است که: با کشته شدن حبیب آثار شکستگی در چهره سیدالشهدا علیه السلام ظاهر گردید، و فرمود: «یا حبیب لقد کنت فاضلا تختم القرآن فی لیلة واحدة»؛ ای حبیب همانا تو مردی فاضل بودی، قرآن را در یک شب ختم می کردی. (1)

روایت است که وقتی لشکر به کوفه برگشتند بدیل تمیمی سر حبیب را به گردن اسب خویش آویخته، رو به دارالاماره می رفت. قاسم پسر حبیب که در آن وقت هنوز به حد بلوغ نرسیده بود، سر پدر را دید، دنبال آن سوار را گرفت و چشم از سر پدر برنمی داشت، بدیل گفت: ای پسر چه شده که چشم از این سر برنمی داری؟ و برای چه همراه من می آیی؟ قاسم گفت: ای مرد این سر پدر من حبیب بن مظاهر است، اگر ممکن است آن را بده تا دفن کنم، بدیل گفت: خیر ممکن نیست، زیرا امیر عبیدالله زیاد راضی نمی شود که این سردفن گردد، به علاوه من می خواهم این سررا نزد ابن زیاد ببرم و جایزه بگیرم. (2)

در فرسان الهیجاء، داستان شیخ جعفر شوشتری رحمه الله را نقل کرده که در خواب دید داخل خیمه سیدالشهدا علیه السلام شد، حضرت او را پهلوی خود نشاند، و به حبیب بن مظاهر فرمود: ای حبیب ! شیخ جعفر میهمان ما است، و فعلا آب نداریم، ولی سویق (قاووت) هست، آن را برای او بیاور. حبیب ظرفی از سویق با

ص: 848


1- همان، ص 99.
2- همان، ونفس المهموم، و منتهی الامال. تلخیص شد

قاشق آورد، شیخ جعفر گوید: من چند قاشق سویق خوردم، و بیدار شدم، و از برکت آن به بخشی از رموز اخبار مربوط به مصائب امام حسین علیه السلام دست یافتم و توانستم آنها را برای مردم بیان کنم. (1)

مزارو مرقد مقدس حبیب

مزار و مرقد این شهید بزرگوار مستقل و در سمت در ورودی قبله حرم، به فاصله ده متری ضریح مبارک حضرت سیدالشهدا علیه السلام واقع است.

بردست راست قبریکی پیر جلوه گر * درگوشه رواق که نزدیکی در است

پرسیدم از مخادم آن کین مزار کیست * گفتا حبیب نور دو چشم مظاهر است

شهادت علی اکبر علیه السلام

سید در لهوف فرموده است:

فلما لم یبق معه سوی اهل بیته، خرج علی بن الحسین علیه السلام -. وکان من أصبح الناس وجها وأحسنهم خځلقا- فاستأذن أباه فی القتال، فأذن له.

ثم نظر إلیه نظرة آیس منه، وأرخی علیه السلام عینه وبکی.

ثم قال: اللهم اشهد، فقد برز إلیهم غلام أشبه الناس خلقا وخلقا ومنطقا برسولک صلی الله علیه و آله، وکنا إذا اشتقنا إلی نبیک نظرنا إلیه.

چون با آن حضرت جز خاندانش کسی نماند، علی بن حسین علیه السلام که صورت او از همه زیباتر واخلاق او از همه نیکوتر بود از خیمه بیرون آمد و از پدرش اجازه جنگ خواست. حضرت اجازه داد، سپس ابا عبدالله علیه السلام نگاهی مأیوسانه به او کرد و چشمان خود به زیر افکند و اشکش جاری شد. پس آنگاه فرمود: بار الها! گواه باش جوانی که در صورت و سیرت و گفتار شبیه ترین مردم به

ص: 849


1- فرسان الهیجاء، ج 1، ص 100.

پیامبرت بود به جنگ این مردم فرستادم، ما هرگاه به دیدن پیامبر مشتاق می شدیم به این جوان نگاه می کردیم.

به نقل از «اعلام الوری»، علی اکبر به میدان جنگ وارد شد و گفت:

أنا علی بن الحسین بن علی * نحن و بیت الله أولی بالنبی

والله لا یحکم فینا ابن الدعی

حضرت علی اکبر این چند بیت را مکرر خواند، اهل کوفه از جنگ با او هراس داشتند، سرانجام علی اکبر حمله کرد و عده ای را به هلاکت رساند و برگشت نزد پدر و عرض کرد: ای پدر! نزدیک است تشنگی مرا بکشد و سنگینی اسلحه مرا خسته کرده و به زحمت انداخته است، آیا جرعه آبی یافت می شود تا بنوشم و قدرت جنگ با دشمنان پیدا کنم؟ «یا أبتا العطش قد قتلنی و ثقل الحدید أجهدنی فهل إلی شربة من الماء سبیل اقوی بها علی الأعداء»

[رسم است بیمار که نزد پزشک می رود، اول از آن دردی که خیلی او را رنج می دهد، شکایت می کند، علی اکبر علیه السلام خدمت پدر رسید و از زخمهای بدن و گرمی هوا و گرسنگی سخن نگفت، بلکه از تشنگی شکایت کرد، که معلوم می شود تشنگی بیش از همه چیز او را رنج می داد و در عین حال تقاضای سیراب شدن نکرد، بلکه خواهان یک جرعه آب شد، آنهم برای اینکه نیروی جنگ با دشمنان پیدا کند]

سید الشهداء علیه السلام در حالی که از تشنگی فرزند ناراحت و منقلب بود، فرمود: فرزندم! اندکی صبر کن و تشنگی را تحمل نما، طولی نمی کشد که از دست جدت سیراب می شوی، که پس از آن هرگز تشنگی نخواهی داشت.

علی اکبر با شنیدن این مژده که خدمت جدش می رسد، نیروی تازه پیدا کرد و به میدان بازگشت و در این حمله بیش از حمله اول از لشکر عمر سعد به هلاکت رساند، تا آنکه مرة بن منقذ عبدی نیزه ای به پهلوی آن حضرت زد و توان جنگ از

ص: 850

علی اکبر گرفته شد. و دست به گردن اسب درآورد. لشکر عمر سعد آنجناب را احاطه کرده و بدنش را با شمشیر قطعه قطعه کردند. «فاحتواه القوم فقطعوه بسیوفهم اربا اربا» در این موقع صدا زد «بابا جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله مرا سیراب کرد که بعد از آن هرگز تشنگی نخواهد بود» «یا ابتاه ! هذا جدی رسول الله قد سقانی بکأسه الأوفی شربتا لاظمأ بعدها أبدا» (یعنی ای پدر! دیگر غصه تشنگی مرا مخور ای پدرا ظرف آبی نیز برای شما آماده کرده و منتظر شما است؛ سیدالشهداء علیه السلام وقتی صدای علی اکبر را شنید، ناله ای از دل برآورد و فرمود: «بنی علی الدنیا بعدک العفا» و آمد بالین بدن قطعه قطعه فرزند دلبندش نشست و صورت بر صورت علی اکبر گذاشت و فرمود: «خدا بکشد گروهی را که تو را اینگونه به قتل رساندند، چگونه بر خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله جرئت کردند و حرمت پیامبر صلی الله علیه و آله را نگاه نداشتند.

در این موقع که حضرت زینب علیها السلام در خیمه ها مراقب صحنه جنگ بود، از خیمه بیرون آمد و دوان دوان و شیون کنان خود را به جنازه علی اکبر رساند و خود را روی جنازه او انداخت و فریاد می زد ای پسر برادر! ای شبیه پیامبر! ای نور دیده پدر!» سید الشهدا علیه السلام بازوی زینب را گرفت و او را به خیمه ها بازگرداند و خود برگشت جنازه علی اکبر را حمل و کنار جنازه سایر شهدا قرار داد. (1)

خیز باباتا از این صحرا رویم * رو به سوی خیمه زنها رویم

این بیابان جای خواب ناز نیست * ایمن از صیاد تیرانداز نیست

این قدر بابا دلم را خون مکن * زاده لیلا مرا مجنون مکن

شهادت قاسم بن حسن علیه السلام

از حمید بن مسلم نقل است که گفت: ناگهان کودکی به طرف ما آمد که

ص: 851


1- بحار الانوار ج 45، ص 45 و ارشاد شیخ مفید (تلخیص شد).

صورتش پاره ماه بود، در دستش شمشیری داشت و پیراهنی پوشیده و نعلینی پا کرده که بند یکی از آنان پاره بود.

چو دشمن دید قاسم را که در گردن کفن دارد * همی گفت از ره تحسین عجب وجه حسن دارد

رخش چون پرتوافکن شد در آن وادی فلک گفتا * خوشا حال زمین را کو مهی در پیرهن دارد

البش پژمرده همچون گل ز سوز تشنگی اما * تو گویی چشمه کوثر در آن شیرین دهن دارد

عمربن سعد ازدی گفت: به خدا سوگند من اکنون این کودک را از پا درخواهم آورد، گفتم: تو چرا این کار را می خواهی انجام دهی، شما صرفنظر کن، یکی در میان این گروه پیدا می شود که او را بکشد، این مرد به حرف من توجهی نکرد به وی حمله کرد و او را از پا درآورد، کود گفت: ای عمو! به فریادم برس، حسین بن علی علیه السلام مانند بازشکاری خود را به او رسانید و بر قاتل او حمله کرد و با شمشیرش بازوی وی را قطع کرد. او فریاد زد و لشکریان را به یاری طلبید، در این بین جنگ مغلوبه شد و بدن قاسم در زیر سم اسبان رد شد.

عمو فدای تو گردم بدار دست از جنگ * مکن مقاتله شاها دمی نمای درنگ

توجنگ می کنی و جان برفت زاعضایم * شکست زیر سم اسب استخوان هایم

بیا بیا که رسیده است وقت مردن من * بیا بیا که بود وقت جان سپردن من

من زسرتاپا حنابندان شدم * آنچه اندر وهم ناید آن شدم

هنگامی که گرد و غبار فرو نشست، دیدم حسین علیه السلام بالای سر او نشسته و می گوید: از رحمت خداوند دور باشند کسانی که تو را کشتند، جدت در روز قیامت با این مردم مخاصمه خواهد کرد، بعد فرمود: بر عمویت سخت است که او را به

ص: 852

یاری طلبی و او نتواند یاریت کند، به خدا سوگند دشمن عمویت فراوان است و یاری کننده اش کم.

پس از این او را بغل گرفت در حالی که پاهایش بر زمین کشیده می شد و او را با خود برد و در کنار بدن فرزندش علی اکبر نهاد، پرسیدم این کودک که بود؟ جواب دادند: او قاسم فرزند حسن بن علی علیه السلام بود.

داستان عروسی قاسم صحت ندارد

مرحوم حاجی نوری رحمة الله صاحب مستدرک الوسائل، استاد حاج شیخ عباس قمی - فرموده است: «به مقتضای تمام کتب مورد اعتماد، که در فن حدیث و نسبها و سیره ها در گذشته نوشته شده، نتوان برای حضرت سیدالشهدا علیه السلام ، دختر قابل تزویج بی شوهر پیدا کرد، تا به حسب نقل، وقوعش ممکن باشد، و داستان عروسی قاسم، در کتاب منتخب طریحی نقل شده که مشتمل بر داستانهای

موهون است که یکی از آنها قصه عروسی قاسم است، و این قصه قبل از کتاب روضة الشهداء»، در هیچ کتابی دیده نشده، از عصر شیخ مفید رحمة الله تا عصر حاضر، که بحمدالله کتابهای ایشان موجود است و ابدا اسمی از عروسی قاسم در آن کتابها برده نشده». (1)

مرحوم محدث قمی به فرموده است: «قصه دامادی جناب قاسم علیه السلام در کربلا، و تزویج فاطمه بنت الحسین علیه السلام، صحت ندارد، و در کتب مورد اعتماد، به نظر نرسیده، بعلاوه، برای حضرت امام حسین علیه السلام دو دختر بود، یکی سکینه که سیدالشهدا علیه السلام او را تزویج عبدالله کرده، و دیگری فاطمه که زوجه حسن مثنی بوده، و اگر گفته شود: در برخی نقلها است که امام حسین علیه السلام دختر دیگری به نام

ص: 853


1- لؤلؤ و مرجان، ص 194. تلخیص شد.

فاطمه داشته، گوییم: بر فرض صحت این نقل، او فاطمه صغراست که در مدینه بوده». (1)

در کتاب فرسان الهیجاء است که: «عروسی قاسم ابدا اصل ندارد، و چندان که کتب معتبره و روایات معتمده را سیر کردیم، اثر و اطلاعی از این عروسی به دست نیاوردیم. وشکی نیست که فاطمه بنت الحسین علیه السلام زوجه حسن مثنی بوده و شوهرش در کربلا حضور داشته، پس چگونه ممکن است عروسی قاسم اصلی داشته باشد و در کربلا امام حسین علیه السلام دختر دیگری به نام فاطمه نداشت». (2)

مؤلف: علامه مجلسی رحمة الله، با اینکه بنایش در بحارالانوار بر نقل تمام روایات مربوطه . هر چند ضعیف بوده، اما در حوادث کربلاء در کیفیت شهادت حضرت قاسم علیه السلام، هیچگونه روایت و مطلبی راجع به داستان عروسی قاسم علیه السلام نقل نکرده است. (3)

بلی، مرحوم طریحی در کتاب منتخب نوشته است: «گفته شده که امام حسین علیه السلام در کربلا دست قاسم را گرفت و آورد در خیمه و دخترش را که نامزد قاسم بود به عقد وی درآورد، ولی بلافاصله قاسم با عروس وداع کرد و به میدان رفت و شهید شد. سپس طریحی نوشته که: ولی من این داستان را در کتاب های مورد اعتماد و روایات معتبر نیافتم». «این هذه القضیته لم نظفر بها فی الکتب المعتبرة والروایات المعتمدة». (4)

مرحوم حاج شیخ جعفر شوشتری رحمة الله فرموده است: «آنچه در میان جهال شیعه

ص: 854


1- منتهی الامال، ضمن نقل شهادت حضرت قاسم علیه السلام .
2- فرسان الهیجاء ، ج 2، ص 31.
3- بحارالانوار، ج 45، ص 34.
4- فرسان الهیجاء ، ج 2، ص 31.

متداول شده از شبیه سازی عروسی قاسم، بی اصل و دروغ است، بلکه مکرر گفته ام: شبیه سازی عروسی قاسم ساختن، ضربت زدن بر امام حسین علیه السلام است، و این کار شنیع، بدتر است از درد آن شمشیرها، و این کار ضربت بر امام حسین علیه السلام است نه تعزیه ... و بدتر از این، آن است که می گویند در بعضی از بلاد عجم، در شبیه سازی عروسی قاسم، ساز و آلات لهو و لعب می آورند... ای مردم! این کارها بدتر است از ضربت زدن بر امام حسین علیه السلام، دین خدا چنین می شود که حرام را داخل دین کنند، اینها همه دروغ است ، اینها همه طعن بر دین است». (1)

مرحوم شهید مطهری رحمة الله فرموده است: «داستان زعفر جنی و داستان عروسی قاسم علیه السلام اول بار در کتاب «روضة الشهدا» نوشته ملاحسین کاشفی، متوفای 910 - نقل شده، که حدود پانصد سال قبل نوشته شده، و در این کتاب، داستانهای دروغ بسیار است، و ملاحسین کاشفی، مردی بوقلمون صفت بوده، که در سبزوار، در جمع شیعیان خود را شیعه صد در صد خالص وانمود می کرده، و هرگاه می رفته هرات، آنجا در میان سنی ها، خود را سنی حنفی نشان می داده و به مسلک آنها عمل می کرده است و کتاب «روضة الشهداء» اولین کتابی است که در مرثیه، به فارسی نوشته شده و چون مرثیه خوانها در مجالس عزاداری، از روی کتاب «روضة الشهداء» مرثیه می خواندند، از آن زمان معروف شدند به روضه خوان . (2)

نظر برخی دیگر از محدثان و مراجع معظم تقلید در عدم صحت عروسی قاسم

علامه مجلسی رحمة الله در کتاب «جلاء العیون» می فرماید: عروسی جناب قاسم در

ص: 855


1- فوائد المشاهد، ج 2، مجلس نهم محرم .
2- حماسه حسینی، ج اول، ص 188

کتب معتبره به نظر حقیر نرسیده است و از جمله چیزها که دلالت بر استبعاد این مطلب دارد آن است که جناب قاسم در هنگام شهادت به حد بلوغ نرسیده بود.

حضرت آیت الله محدث نوری رحمة الله صاحب مستدرک الوسائل فرموده است: از اخبار موهونه و کتب غیر معتمده که بزرگان علمای گذشته به آنها اعتنا نکرده و مراجعه ننمودند... قصه زعفر جنی و عروسی قاسم است که هردو در کتاب «روضه کاشفی» موجود است. و قصه عروسی قبل از این کتاب، در هیچ کتابی دیده نشده است. چگونه می شود قضیه ای به این عظمت و قصه ای چنین آشکار، محقق و مضبوط باشد و به نظر تمام این جماعت نرسیده باشد؟ (1)

عالم جلیل القدر سید عبدالرزاق موسوی مقوم رحمة الله در باره ذکر شدن عروسی حضرت قاسم در کتاب منتخب طریحی فرموده است: هر چه در عروسی قاسم می گویند نادرست است. چرا که قاسم به سن بلوغ نرسیده بود و هرگز نص صحیحی نیز در این باره از مورخان وارد نشده است. شیخ فخرالدین طریحی با آن عظمت و جلالت در علم، امکان ندارد که چنین داستانی را نوشته باشد و بر کسی روا نیست که در حق آن بزرگوار این خرافه را تصور کند، و در کتاب ایشان دست برده اند، و این افسانه را داخل آن نموده که مرحوم طریحی هرگز آن فرد را که در کتابش دست برده، نخواهد بخشید. (2)

عالم جلیل القدر و محدث خبیر و بزرگوار، مرحوم سید نعمه الله جزائری (متوفای 1112) در جلد سوم انوار النعمانیة، ذیل صفحه 245 در مقام بیان نسب شریف خود . که منتهی می شود به فاطمه دختر امام حسین علیه السلام، همسر حسن مثنی، فرزند امام حسن علیه السلام . فرموده است:

ص: 856


1- لؤلؤ ومرجان، میرزا حسین رحمة الله نوری، ص 193
2- مقتل الحسین مقرم، ص 264

فاطمه دختر امام حسین علیه السلام ، مادر جد ما بوده، و در حادثه کربلا با شوهرش حسن مثنی حضور داشته و به نقل شیخ مفید در «ارشاد» و ابوالفرج در «اغانی» و در «اعلام الوری» و بیهقی و دیگران، ازدواج او با حسن مثنی نزدیک حرکت امام حسین علیه السلام به کربلا واقع شده، و به این جهت مشهور شد به «فاطمة العروس» و در کربلا حسن مثنی به شهادت رسید و همین که چشم فاطمه به جنازه شوهرش افتاد صدا به ناله بلند کرد و گفت:

وکانوا رجاء ثم امسوا رزیة * لقد عظمت تلک الرزیا و جلت

آنان امید آینده بودند ولی مصیبت بزرگ شدند. حقا، این مصایب، بزرگ و با عظمت است.

مرحوم سید نعمة الله جزائری رحمة الله، پس از نقل مطالب مزبور (که خلاصه آن را ترجمه کردم) فرموده است:

اما قصه ازدواج فاطمه علیها السلام دختر امام حسین علیه السلام با قاسم فرزند امام حسن علیه السلام در کربلا، واقعیت ندارد و صحیح نیست، و نقل آن در مجالس و منبرها جایز نمی باشد، و آنچه در برخی کتاب هایی که نویسنده آن مجهول و ناشناخته است، و همچنین آنچه در منتخب طریحی نقل شده، اصلا به آنها اعتماد نیست. (عین عبارت آن بزرگوار چنین است: «و اما قصة ترویج فاطمة بنت الحسین علیه السلام من القاسم بن الحسن علیه السلام فی وقعة الطف فلا صحة لها من الواقع ولا یجوز نقلها فی المحافل والمنابر و ما فی بعض الکتب من نقلها عن بعض الکتب المجهولة المؤلف و کذا ما ذکر فی المنتخب للطریحی قدس سره لا یعتمد علیه اصلا». (1)

آیت الله العظمی خوئی (اعلی الله مقامه) در پاسخ به این سؤال که: «آیا امام حسین علیه السلام با حضرت قاسم را داماد کرده است؟» فرموده اند:

ص: 857


1- انوار النعمانیة، ج 3، ص 246

این قصه برای ما ثابت نشده است. (1)

آیت الله العظمی تبریزی (اعلی الله مقامه) در صراط النجاة فرمایش استادشان را تأیید کرده اند.

آیت الله العظمی سیستانی (مدظله) در پاسخ این سؤال که: «آیا قصه ازدواج قاسم بن الحسن در کربلا صحت دارد؟» نوشته اند: روایت معتبری در این مورد پیدا نکردیم. (2)

آیت الله قاضی طباطبایی رحمة الله داستان عروسی قاسم را فاقد اعتبار دانسته و می افزاید، علامه مامقانی در کتاب تنقیح المقال فرموده است:

آنچه در کتاب منتخب طریحی از قصه تزویج قاسم نقل شده، من و سایر اهل تتبع در کتاب های تاریخ و مقاتل با اعتبار، بر آن اطلاع نیافته ایم. (3)

مؤلف: علاوه بر اینها شیخ مفید قدس سره در «الارشاد» و سید بن طاووس قدس سره در «لهوف» هیچ اشاره ای به این داستان نکرده اند، که معلوم می شود در این رابطه مطلبی وجود نداشته و چیزی مطرح نبوده است.

بنابراین کارهایی که به این اسم برگزار می شود واقعیت ندارد، و بر پا کننده های عزای امام حسین علیه السلام و مداحان و تعزیه خوانها، و ذاکرین این شعار بزرگ الهی، لازم است لا اقل یک مرتبه، لؤلؤ و مرجان حاجی نوری رحمة الله، و یا منتهی الآمال را (که هردو فارسی و در دسترس عموم است) مطالعه کنند، والسلام.

شهادت علی اصغر علیه السلام

سید در لهوف فرموده است: سیدالشهدا علیه السلام وقتی دید جوانانش کشته شدند،

ص: 858


1- صراط النجاة، ج 2، ص 442
2- ملحق منهاج الصالحین، ص 229، المتفرقات ، پرسش و پاسخ 32
3- کتاب: تحقیق درباره اولین اربعین سیدالشهدا علیه السلام، شهید قاضی طباطبایی رحمة الله

تصمیم گرفت خود به میدان برود. حضرت صدا زد:

آیا کسی هست که از حرم رسول خدا دفاع کند؟ آیا خداپرستی هست که در باره ما از خدا بترسد؟ آیا دادرسی هست که به امید پاداش خداوندی به داد ما برسد؟ آیا یاوری هست که به امید آنچه نزد خدا است، ما را یاری کند؟

زنان که صدای آن حضرت را شنیدند، صدا به گریه بلند کردند، حسین علیه السلام به خیمه آمد و به زینب فرمود: فرزند خردسال مرا به من بده تا برای آخرین بار او را ببینم. کودک را به روی دست گرفت، و همین که خواست او را ببوسد، حرملة بن کاهل اسدی تیری پرتاب کرد که به گلوی کودک رسید و آن را پاره کرد. (1)

ص: 859


1- حرمله به جزای خود رسید: و در ناسخ و دمعة الساکبه است که: علی اصغر علیه السلام طفل شش ماهه بود، مادرش رباب از شدت عطش شیر نداشت، امام علیه السلام برای وداع آمد به خیمه ها، فرمود: فرزند شیرخوارم را بدهید تا با او وداع کنم، دید علی اصغر از شدت تشنگی بی تاب شده، او را آورد مقابل لشکر دشمن و صدا زد اگر به من رحم نمی کنید به این کودک رحم کنید. اگر به زعم شما من گناهکار شمایم * نکرده هیچ گناهی علی اصغرم است این به طفل بیگنه من دهید جرعه آبی * که یادگار به جای علی اکبرم است این «اما ترونه کیف یتلظی عطشانا» آیا نمی بینید از شدت تشنگی چگونه حرارت از دهانش خارج می شود و دست و پا می زند؟ در این موقع حرمله تیر سه شعبه به جانب علی اصغر رها کرد «فذبحه من الأذن إلی الأذن» آن تیر کار شمشیر کرد و گوش تا گوش علی اصغر را شکافت ، امام علیه السلام خون گلوی اصغر را گرفت و به سوی آسمان افشاند و فرمود: آنچه مصیبت این طفل را بر من آسان می کند این است که خدا می بیند، سپس اصغر آغشته به خون را آورد به خیمه ها و به زینب فرمود کودک را بگیر. در بحار نقل است که: منهال بن عمر گفت از مکه رفتم مدینه و خدمت امام سجاد علیه السلام رسیدم، چون چشم آن حضرت به من افتاد فرمود: ای منهال از حرملة بن کاهل اسدی چه خبرداری؟ عرض کردم او در کوفه زنده است. حضرت دست ها را به جانب آسمان بلند کرد و گفت: أللهم أذقه حر ألحدید، أللهم أذقه حر ألحدید، أللهم أذقه حر ألحدید؛ بار پروردگارا! حرارت آهن را به حرمله بچشان، بار پروردگارا! حرارت آهن را به او بچشان، بار پروردگارا! حرارت آتش را به او بچشان. امام سجاد علیه السلام این نفرین به حرمله را سه بار تکرار کرد. منهال بن عمر گفت: از مدینه برگشتم کوفه، دیدم مختار خروج کرده و مشغول دستگیری و مجازات قاتلان شهدای کربلا است، روزی سوار شدم و به قصد ملاقات مختار به جانب منزلش رفتم، او را در خانه ملاقات کردم، پس از سلام فرمود: ای منهال چه شده که نزد ما نیامده ای، و پیروزی ما را بر دشمنان اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله تبریک نگفتی؟ گفتم: ای امیر! من در سفر مکه بودم، در این حال حس کردم مختار گویا انتظار کسی را می کشد، ناگاه دیدم چند نفر با شتاب آمدند و فریاد زدند ای امیر البشارة، البشارة، اینک حرملة بن کاهل اسدی را گرفته ، نزد شما می آورند. طولی نکشید که حرمله را دست بسته حاضر کردند، وقتی چشم مختار به حرمله افتاد اشکش جاری شد و با صدای بلند گریه کرد، سپس فرمود: ألحمدلله ألذب مکننی منک یا عدو الله، شکر خدا را که مرا بر تو پیروز کرد ای دشمن خدا، کشتن بزرگان شما را بس نبود که طفل شش ماهه را برای یک شربت آب نشانه تیر نمودی و در آغوش پدر او را ذبح کردی، مگر نمی دانستی که آنها اولاد پیامبر صلی الله علیه و آله هستند؟ آنگاه فرمود: آیا یک نفر قصاب حاضر است ؟ یک قصاب گفت: امیر من حاضرم . مختار فرمود: انگشت، انگشتر حرمله را قطع کن، سپس پاهای آن ملعون را قطع کن، آن نانجیب فریاد می زد، سپس مختار فرمود: ألنار،ألنار؛ آتش، آتش. آتش آوردند، حرمله را در آتش سوزاندند و بنا بر نقلی، سیخ را در آتش سرخ می کردند و به گردن او می گذاشتند و به این کیفیت سر او را از بدنش جدا کردند و بعد هم جسدش را سوزاندند. منهال گوید در این وقت من گفتم: الله اکبر، سبحان الله. مختار گفت: به چه مناسبت تکبیر و تسبیح گفتی؟ منهال گوید: نفرین امام سجاد علیه السلام را در باره حرمله بازگو کردم، مختار گفت: تو را به خدا قسم، این کلمات را از علی بن الحسین علیه السلام شنیدی؟ منهال گوید: قسم یاد کردم که شنیدم، در این وقت مختار پیاده شد و دو رکعت نماز بجای آورد و خدا را شکر نمود و سجده طولانی به جا آورد، سپس سوار شد، من او را دعوت به خانه ام کردم که غذا بخورد، فرمود: ای منهال ، تو مرا خبردادی که مولایم علی بن الحسین علیه السلام دعایی فرموده، و خدا آن دعا را به دست من به اجابت رسانده، با این حال مرا تکلیف به خوردن غذا می کنی؟ نه، هرگز، به خدا سوگند امروز را به شکرانه این توفیق الهی روزه می گیرم، و خداحافظی کرد. بحارالانوار، ج 45، ص 336.

ونادی: هل من ذاب یذب عن حرم رسول الله؟ هل من موحد یخاف الله فینا؟ هل من مغیث یرجو الله بإغاثتنا؟ هل من معین یرجو ما عند الله فی إعانتنا؟.

فارتفعت أصوات النساء بالعویل، فتقدم إلی باب الخیمة وقال لزینب: ناولینی ولدی الصغیر حتی أودعه، وأومأ إلیه لیقبله، فرماه حرملة بن الکاهل الاسدی

ص: 860

(لعنه الله) بسهم، فوقع فی نحره فذبحه، فقال لزینب: «خذیه».

ثم تلقی الدم بکفیه فلما امتلأتا رمی بالدم نحو السماء. ثم قال: هون علی ما نزل بی، إنه بعین الله.

حسین علیه السلام به زینب فرمود: کودک را بگیر، سپس هر دو کف دست را به زیر خون گلوی کودک گرفت و چون دست هایش پر از خون شد، خون را به سوی آسمان پرتاب کرد، و فرمود: آن چه مصیبت وارده را بر من آسان می کند این است که خدا می بیند.

ان فی الجنة نهرا من لبن * لعلی و حسین و حسن

گل نورسته من رو توبه خواب * اصغرخسته من رو توبه خواب

حیف از جسم تووزخم سنان * حیف از روی توونوکسنان

گل و گل دسته من رو توبه خواب * دست و پا بسته من رو توبه خواب

اصغرخسته من رو توبه خواب * گل پژمرده من رو توبه خواب

خواب رو، خواب که بابت شده مات * اصغرخسته من رو توبه خواب

***

لیتکم فی یوم عاشورا جمیعا تنظرونی * کیف استسقی لطفلی فأبوا أن یرحمونی

و سقوه سهم بغی عوض الماء المعینی

ای کاش همه شما در روز عاشورا بودید و ملاحظه می کردید، که چگونه برای طفلم طلب آب کردم، ولی آنها رحم نکردند و او را به جای آب، با تیر سیراب کردند.

قمربنی هاشم ابا الفضل العباس علیه السلام

السلام علیک أیها العبد الصالح المطیع لله و لرسوله

از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام روایت است که فرمود:

کان عمنا العباس نافذ البصیرة صلب الإیمان جاهد مع أخیه الحسین وأبلی بلاء حسنا و مضی شهیدا؛ عمویم عباس بینش و دانایی دقیق و بی مانند داشت،

ص: 861

دارای ایمانی محکم و خلل ناپذیر بود، امتحان نیکویی داد و به خوبی از عهده آزمایش سخت برآمد، سرانجام با مقام والای شهادت از این دنیا گذشت. (1)

و از حضرت زین العابدین علیه السلام روایت است که فرمود:

خداوند عمویم عباس را رحمت کند، وی ایثار و گذشت نمود، و جان خود را فدای برادرش ساخت تا آنجا که دو دستش قطع گردید، خداوند عزوجل دو بال به آن حضرت عطا فرمود که با آنها همراه فرشتگان در بهشت پرواز کند، همان گونه که برای جعفر بن ابی طالب دو بال قرار داد. همانا در نزد خداوند متعال برای عباس منزلتی است که همه شهدا در روز قیامت بر آن حضرت غبطه می خورند؛ رحم الله عمی ألعباس فلقد آثر وأبلی و فدا أخاه بنفسه حتی قطعت یداه فأبد له ألله عزوجل منهما جناحین یطیر بهما مع الملائکة فی ألجنة کما لجعفر بن أبیطالب علیه السلام و ان العباس عندالله منزلة یغبطه بها جمیع الشهداء یوم ألقیامة. (2)

آری، در طول تاریخ نمی توان رابطه برادری، صادقانه تر، و وفادارانه تر از برادری ابوالفضل نسبت به برادرش حضرت سیدالشهدا علیه السلام پیدا کرد؛ زیرا این برادری، همه ارزش ها را در بر گرفت.

آن حضرت مواسات (ترجیح غیر بر خود) و فداکاری را در حد اعلی به عمل آورد، و در راه برادر، سخت ترین مشکلات و مصائب را تحمل فرمود، و از جهت ایمان و آگاهی و بصیرت، در میان اصحاب سید الشهدا علیه السلام یگانه بود.

سیما و رشادت اباالفضل علیه السلام

علامه مجلسی رحمة الله نقل کرده است که:

حضرت عباس علیه السلام مردی خوش سیما، خوش اندام، بلند بالا، رشید و شجاع

ص: 862


1- الدمعة الساکبة، ج 4، ص 325، ومعالی السبطین، مجلس 20.
2- بحارالانوار، ج 44 / 298، ح 2، والدمعة الساکبة، ج 4، ص 182.

بود، سوار اسب قوی پیکر که میشد پاهایش به زمین کشیده می شد، آن حضرت را (به جهت زیبایی فوق العاده و نورانیتش) ماه بنی هاشم می گفتند.

آن جناب (به سبب شجاعت بی مانندش) پرچمدار حسین علیه السلام بود؛ (1) کان ألعباس رجلا و سیما جمیلا یرکب ألفرس ألمطهم ورجلاه یخطان فی الأرض، و کان یقال له: قمر بنی هاشم، وکان لواء الحسین علیه السلام معه.

سید بن طاووس را نیز فرموده است: حضرت سیدالشهداء علیه السلام در شهادت ابا الفضل به شدت (سخت) گریه کرد.

فبکی ألحسین علیه السلام لقتله بکاء شدیدا.

سپس این اشعار را نقل کرده است:

أحق ألناس أن یبکی علیه * فتی أبکی ألحسین بکربلاء

أخوه و ابن والده علی * أبوالفضل ألمضرج بالدماء

ومن واساه لا یثنیه شیء * و جادله علی عطش بماء

سزاوارترین مردم برای گریستن بر او، آن کسی است که در مصیبت خود، حسین علیه السلام را گریاند.

او برادر حسین علیه السلام فرزند علی علیه السلام، یعنی ابوالفضل به خون آغشته بود.

آن برادری که با برادارش حسین علیه السلام مواسات و همراهی کرد، و هیچ چیز او را از یاری حسین علیه السلام بازنداشت، و در حال تشنگی وارد فرات شد، اما چون برادرش حسین علیه السلام تشنه بود، آب نیاشامید.

آن ابالفضل که خوانند مه انجمنش * ای فدای نفس قدسی او جان منش

آیت صولت و شرمندگی و عز و وقار * روشن از چهره تابنده وجه حسنش

به جوان مردی و سقایی و پرچم داری * جامه ای دوخته خیاط ازل بربدنش

ص: 863


1- بحارالانوار، ج 45، ص 39.

به سخن لب چوگل باغ ولایت بگشود * خم فلک گشت که تا بوسه زند بردهنش

آن چنان تاخت به میدان شهادت که فلک * آفرین گفت برآن بازوی لشکرشکنش

خواست دستش چورسد زود به دامان وصال * شد جدا زودتر از سایر اعضازتنش

شهادت ابا الفضل العباس علیه السلام

سید قدس سره در لهوف روایت کرده است که: تشنگی حسین علیه السلام به نهایت رسید، پس سوار شد و به سمت فرات حرکت کرد و برادرش عباس پیشاپیش آن حضرت بود.

خرج الحسین علیه السلام یرید الفرات و العباس أخوه بین یدیه.

لشکر ابن سعد جلوی آنان را گرفتند، مردی از لشکر عمر تیری به زیر چانه امام حسین زد، آن حضرت تیر را بیرون آورد و دست زیر خون ها گرفت و به آسمان پاشید و عرض کرد: بار الها! رفتاری که با فرزند دختر پیامبرت می شود به پیشگاه تو شکایت می کنم.

الشکر عمر سعد بین سیدالشهدا علیه السلام و حضرت عباس جدایی انداختند و او را محاصره کردند، و شهیدش کردند.

در نقلی دیگر است که: حضرت ابوالفضل علیه السلام وقتی شدت تشنگی کودکان حرم را دید، مشکی بر دوش گرفت و به جانب شریعه فرات حرکت کرد، لشکر عمرسعد آن حضرت را محاصره و تیرباران کردند، ولی آن جناب اعتنا نکرد، و با رشادت تمام لشکر را پراکنده ساخت و وارد شریعه فرات شد و مشک را پر از آب کرد، سپس کف دست خود را زیر آب برد، و تا نزدیک دهان آورد، اما ناگاه تشنگی برادر و اطفال حرم را به یاد آورد «قد تمفذکر عطش اخیه الحسین علیه السلام والأطفال»، لذا آب نخورد و با برادرش مواسات نمود.

پرکرد مشک و پس کفی از آب برگرفت * می خواست تا که نوشد از آن آب خوش گوار

ص: 864

ناگه به یادش آمد از جگر تشنه حسین علیه السلام * چون اشک خویش ریخت زکف آب و شد سوار

مأموران فرات آن حضرت را محاصره کردند، و از هر سو به آن جناب حمله ور شدند، قمربنی هاشم تمام تلاشش آن است که آب را به خیمه ها برساند.

یارب سببی که ره به جانان ببرم * این مشک پرآب نزد طفلان ببرم

من مورم و این مشک چوران ملخی است * ران ملخی نزد سلیمان ببرم

ظالمی کمین کرد، و دست راست حضرت را قطع کرد، حضرت با دست دیگر

مشک را به دوش گرفت، و همچنان به سوی خیمه ها در حرکت بود، و این رجز را می خواند.

والله إن قطعتموا یمینی * إنی أحامی ابدا عن دینی

و عن امام صادق الیقینی * نجل النبی الطاهر الامینی

به خدا سوگند چنانچه دست راستم را قطع کنید، به طور حتم من دست از دینم برنمی دارم و از آن حمایت می کنم.

و از امام و پیشوای راستگو، فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله امین دست برنمی دارم، و او را همچنان یاری می کنم.

ناگهان ظالم دیگری از کمین خارج شد و دست چپ آن حضرت را قطع کرد، از سویی عمرسعد خطاب به لشکرش صدا زد، ابوالفضل علیه السلام را تیرباران کنید، و بدن حضرت را هدف قرار داده تا آنکه تیری به مشک آب خورد و آب فروریخت، ظالمی هم با عمود آهن بر سر حضرت زد، در اینجا بود که آن برادر باوفا از بالای اسب، با صورت روی زمین قرار گرفت (چون دستی در بدن نداشت که آنها را حمایل بدن کند، لذا با صورت روی زمین افتاد) و صدا زد: «یا اخا ادرک اخاک»؛ ای برادر! برادرت را دریاب.

نه دست در بدن مرا * نه حالت سخن مرا

نه غسل ونه کفن مرا * حسین بیا برادرم

ص: 865

از ابومخنف نقل شده که وقتی صدای عباس به گوش امام حسین علیه السلام رسید صیحه ای زد و قیافه مبارکش افسرده گشت، «و بان الانکسار فی وجه الحسین علیه السلام و بکی بکاء شدیدا» شکستگی در رخسار اباعبدالله علیه السلام آشکار گردید و سخت گریان شد.

امام علیه السلام خود را بر سر کشته برادر رسانید و کنار بدن قطعه قطعه برادر نشست و سر برادر را بر زانو گذاشت، در این حال چه بر سید مظلومان گذشت، تنها خدا داند وبس..

سیدالشهدا علیه السلام با دل بریان، و چشم گریان از کنار بدن برادر برخاست، و رهسپار حرم گردید.

اهل بیت چشم به راه بودند، ناگاه دیدند آقایشان حسین علیه السلام می آید، اما تنها می آید، اما آثار حزن و اندوه فوق العاده از چهره مبارکش نمایان است.

سکینه آمد جلو، و صدا زد ای پدر! «هل لک علم بعمی العباس؟» آیا از عمویم عباس خبرداری؟

سیدالشهدا علیه السلام بدون معطلی و با صراحت فرمود: «ان عمک قد قتل»؛ نور دیده ام، آری خبر از عمویت عباس دارم، عمویت را کشتند. صدای ضجه کودکان واهل حرم بلند شد.

حضرت زینب علیها السلام جلو آمد و عرض کرد: برادر جان حسین علیه السلام جنازه سایر شهدا را از میدان آوردی، چرا بدن برادرم عباس را نیاوردی؟ فرمود: خواهرم زینب! بدن برادرمان عباس آنقدر قطعه قطعه بود که قابل حرکت و جابجا کردن نبود. (1)

السلام علی العباس بن امیرالمؤمنین علیه السلام المواسی آخاه بنفسه لعن الله قاتلیه .

ص: 866


1- معالی السبطین.

این همه دانند که روز نبرد * کس نکند ناله و اظهار درد

چون به سر نعش برادر رسید * شاه چرا گفت که پشتم شکست

دید که لشکر همه در هلهله * کف زن و شادی کن ودر ولوله

یعنی که شاها علمت سرنگون * جسم علم دار توشد غرق خون

گفت فلک روز حقیری رسید * گوی به زینب که اسیری رسید

در شب آینده دگرخواب نیست * گوبه سکینه که دگر آب نیست

عیادت امام علیه السلام از بیمار کربلا

در کتاب «دمعة الساکبة» نقل کرده است که:

لما ضاق الأمر بالحسین علیه السلام و قد بقی وحیدا فریدا التفت إلی خیم بنی ابیه فرآها خالیة منهم ثم التفت إلی خیم بنی عقیل وجدها خالیة منهم ثم التفت إلی اأصحابه فلم یر منهم احدا فجعل یکثر من قول لا حول و لا قوة إلا بالله العلی العظیم ...؛ چون کار بر حسین علیه السلام تنگ شد و تنها ماند، نگاهی به جانب خیمه های برادران و برادرزادگان خود کرد، همه را خالی دید، نگاهی به جانب خیمه های فرزندان عقیل کرد همه را خالی دید، نگاهی به خیمه اصحاب خود کرد، همه را از آنها خالی دید، در این موقع مکرر فرمود: «لا حول ولا قوة الا بالله ».

کجا رفتند اصحاب کبارم * که من این سان غریب و بی سپاهم

کجایی ای علی اکبر جوانم * کجایی قاسم ای آرام جانم

ز جاخیزید ای رعنا جوانان * ببینید از جفا در این بیابان

عیال من غریب و بی پناهند * گرفتار و اسیر این سپاهند

ثم ذهب إلی خیم النساء فجاء إلی خیمة ولده زین العابدین علیه السلام فرآه ملقی علی نطع من الادیم فدخل علیه و عنده زینب تمرضه...؛ پس آن حضرت رفت به سوی خیمه فرزندش زین العابدین علیه السلام، همین که داخل خیمه او شد، دید آن بزرگوار روی پوستی افتاده و زینب آن حضرت را پرستاری می کند، وقتی چشم

ص: 867

امام زین العابدین علیه السلام به پدرش افتاد، خواست به جهت احترام پدر داغدیده اش برخیزد، اما از شدت بیماری نتوانست . فقال لعمته سندینی الی در فهذا ابن رسول الله قد اقبل.. امام زین العابدین علیه السلام به عمه اش زینب گفت: مرا بلند کن، مرا به سینه خود بگیر، اینک پسر پیامبر صلی الله علیه و آله است که تشریف می آورد. زینب علیها السلام نشست و آن حضرت را به سینه خود تکیه داد.

حضرت سیدالشهدا علیه السلام وارد شد، واحوال پرسی کرد، بیمار کربلا حمد خدا را بجا آورد و عرض کرد: «یا ابة ما صنعت الیوم مع هؤلاء المنافقین؟» ای پدر! امروز با این مردم منافق چه کردی؟ «قال الحسین علیه السلام یا ولدی قد استحوذ علیهم الشیطان فانسیهم ذکر الله وقد شب الحرب بیننا و بینهم حتی فاضت الأرض بالدم منا ومنهم».

امام حسین علیه السلام فرمود: ای فرزندم! شیطان بر این مردم مسلط شده، خدا را از یاد اینها برده است، و جنگ شد و خون ما و آنها روی زمین جاری گردید.

فقال علیه السلام یا ابتاه واین عمی العباس؟ بیمار عرض کرد: بابا عمویم عباس کجا است؟

همین که از عمویش عباس سؤال کرد، گریه گلوی زینب را گرفت، نگاهی به صورت برادرش حسین علیه السلام کرد که چگونه جواب می دهد، چون حضرت را از شهادت عمویش عباس خبر نداده بودند، که مبادا بیماری آنجناب شدت یابد.

سیدالشهدا علیه السلام در پاسخ فرمود: ای فرزندم، عمویت را در کنار نهر فرات کشتند و دستهایش را از بدن جدا کردند، امام سجاد علیه السلام وقتی این خبر را شنید از شدت گریه غش کرد، او را به هوش آوردند، بنا کرد از یکی یکی عموها، برادرها، عموزاده ها سراغ گرفتن، و آن حضرت می فرمود: کشته شدند، کشته شدند، تا اینکه گفت: این اخی علی؟ این ابن عمی قاسم؟ أین حبیب بن مظاهر، این مسلم بن عوسجه و زهیر..؟ بابا برادرم علی اکبر چه شد؟ قاسم چه شد؟ حبیب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه، وزهیرچه شدند؟

ص: 868

فقال الحسین علیه السلام: اعلم یا بتی انه لیس فی الخیام رجل حی الا انا و انت، و اما هؤلاء الذین تسئل عنهم کلهم صرعی علی وجه الثری. حضرت فرمود: ای فرزندم! این قدر بدان که دیگر مردی در خیمه ها نمانده جز من وتو، واما اینها که نام بردی همه کشته شدند و روی خاک افتادند، پس بیمار کربلا به شدت گریه کرد و فرمود: ای عمه ! برای من عصا وشمشیربیاور، حضرت فرمود: عصا و شمشیر برای چه؟ گفت: به عصا تکیه کنم و مقابل فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله به جنگ کنم، مگر نمی بینی پدرم غریب و تنها است.

سیدالشهدا علیه السلام او را به سینه چسبانید و فرمود: ای فرزندم تو خلیفه من می باشی و این زن و بچه ها غریبند و تو باید آنها را به مدینه جدت برسانی، سپس امام حسین علیه السلام با همه وداع و خداحافظی کرد و به جانب میدان رفت.

امام شهیدان عازم راه شهیدان

السلام علیک یا أبا عبدالله، أیها الشهید، ابن الشهید، ابن الشهیدة، أبو الشهداء، و اخ الشهداء، ورحمة الله وبرکاته

شجاعت امام حسین علیه السلام

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله جد بزرگوار امام حسین علیه السلام یک تنه ایستاد و مردانه با بت های بی جان و بت پرستان جاهل مبارزه کرد، فرزندش امام حسین علیه السلام نیز ایستاد و شجاعانه با بتهای جاندار و احمقان خود فروخته مبارزه کرد، امام حسین علیه السلام از کمر همت محکم بست و با عشق و علاقه بی مانند، قدمی استوار برداشت و همه چیز دنیا را نادیده گرفت.

ترک جان و ترک مال و ترک سر * در طریق عشق ، اول منزل است

مردان بزرگ هرگز ترس به خود راه نداده و گویند: هرچه پیش آید خوش آید.

ص: 869

تاریخ مقدس و پرافتخار زندگانی سید الشهدا علیه السلام یعنی تجدید حیات اسلام، یعنی درس مردانگی و شجاعت، یعنی مرگ با عزت به از حیات با ذلت، یعنی رنگ ثابت و با رونق ، رنگ خون مردان خدا، یعنی ترس و محافظه کاری و تملق گویی، ننگ انسانیت یعنی قبول ذلت و زیر بار نامردان رفتن، ننگ دنیا و رسوایی آخرت.

آری: امام حسین علیه السلام درخت اسلام را با خون پاک خود و یارانش آبیاری کرد و شجره خبیثه و شاخ و برگ نفاق و دو چهره بودن را ریشه کن و نابود ساخت، لکه ننگینی را که دشمنان اسلام و بدخواهان جدش بر دامن پاک دین زده بودند با خون مقدسش شستشو داد. خونی که در یک عمر ذخیره کرده بود، در یک نیم روز پس داد، آبروی رفته اسلام را زنده کرد، سرداد تا پیکر دین محفوظ بماند، سرهای عزیزان داد تا اسلام سرپا بماند.

إن کان دین محمد لم یستقم * إلا بقتلی یا سیوف خذینی

آبرومندانه جان تسلیم کرد تا پیروانش تن به ذلت ندهند، با وجود تشنگی، گرسنگی، بی خوابی، خستگی صبح تا ظهر، برداشتن آنهمه جنازه ، گرمی هوا، آفتاب سوزان، زخم های بیشمار، داغ های عزیزان ، گریه اهل حرم، فریاد العطش کودکان، بسیاری دشمن، جنازه های قطعه قطعه جلوی دیدگان، اما شهامت و شیرمادری چون زهرا علیها السلام و دامن پدری همچون حیدر کرار آن حضرت را هر لحظه مصمم تر و استوارتر کرد و فریاد زد:

أنا ابن علی الطهر من آل هاشم * کفانی بهذا مفخرا حین أفخر

پس بچالاکی به پشت زین نشست * این بگفت و برد سوی تیغ دست

ای مشعشع ذوالفقار دل شکاف * مدتی شد تاکه ماندی درغلاف

آنقدر در جای خود کردی درنگ * تا گرفت آئینه اسلام زنگ

هان و هان ای جوهر خاکستری * زنگ این آیینه می باید بری

ص: 870

من کنم زنگ از توپاک ای تابناک * کن تواین آئینه را از زنگ پاک

من تو را صیقل دهم از آگهی * تا توآن آئینه را صیقل دهی

در مزاج کفرخون شد بیشتر * سربرآور ای خدای نیشتر

سید در لهوف روایت کرده است که: حسین علیه السلام مردم را دعوت به جنگ تن به تن کرد، هرکس را که به میدانش می آمد، به قتل می رساند تا آن که کشتار بزرگی نمود. آن حضرت حمله به دشمن می کرد و این شعر را می خواند:

ألقتل أولی من رکوب العار * والعار أولی من دخول النار

کشته شدن بهتر است از زنده ماندن با عاروننگ.

عاروننگ هم بهتر است از داخل شدن در آتش.

سپس سید ورحمة الله از قول یک نفر از راویان چنین نقل کرده است که گفت:

به خدا سوگند هرگز کسی را ندیدم که دشمن گرد او را احاطه کرده و فرزندان و خاندان واصحابش کشته شده باشند، دلاورتر از حسین باشد. مردان میدان جنگ به او حمله می کردند، وقتی او شمشیر به دست به آنان حمله می برد، مانند گوسفندانی که گرگ بر آنان حمله کند، از مقابل شمشیرش فرار می کردند. حسین علیه السلام بر آنان حمله می کرد، و آنان همانند ملخ های پراکنده در آن بیابان پخش می شدند. سپس حسین علیه السلام به جایگاه خود باز می گشت و می فرمود: «لاحول ولا قوة إلا بالله العلی العظیم». و آن قدر با لشکر عمر سعد جنگید که بر اثر به هم خوردن صف ها، میان حسین علیه السلام وخیمه ها فاصله افتاد و برخی از لشکر عمر سعد به خیمه های سیدالشهدا نزدیک شدند.

در این موقع حضرت فریاد زد:

ویلکم یا شیعة آل أبی سفیان، إن لم یکن لکم دین وکنتم لا تخافون المعاد فکونوا أحرارا فی دنیاکم هذه وارجعوا إلی أحسابکم إن کنتم عربا کما تزعمون؛

وای بر شما ای پیروان آل ابوسفیان! اگر دین ندارید و از روز قیامت نمی ترسید؟

ص: 871

لااقل در دنیای خود آزادمرد باشید، اگر به گمان خود عرب هستید [ از نژاد عرب هستید] به شئون نژادی خود بازگردید.

شمر صدا زد: ای پسر فاطمه علیها السلام! چه می گویی؟

فرمود: من با شما جنگ می کنم و شما با من، زنان را در این میان گناهی نیست، تا من زنده هستم نگذارید این خیره سران ونادانان و ستمگران متعرض حرم من شوند.

شمر صدا زد: ای پسر فاطمه! پیشنهادت را می پذیریم، پس همگی آهنگ جنگ با آن حضرت نمودند. حضرت به آنان و آنان به حضرت حمله می کردند و در عین حال سیدالشهدا علیه السلام از آنان جرعه آبی طلب می کرد ولی سودی نداشت تا آن که هفتاد و دو زخم بر بدنش رسید.

فوقف یستریح ساعة وقد ضعف عن القتال، فبینا هو واقف إذ أتاه حجر، فوقع علی جبهته، فأخذ الثوب یمسح الدم عن جبهته، فأتاه سهم مسموم له ثلاث شعب، وقع علی قلبه، فقال علیه السلام: «بسم الله وبالله وعلی ملة رسول صلی الله علیه و آله. ثم رفع رأسه إلی السماء وقال: «إلهی أنت تعلم أنهم یقتلون رجلا لیس علی وجه الأرض ابن بنت نبی غیره؛ در این هنگام پس حضرت ایستاد تا مگر اندکی استراحت کند که دیگر طاقت جنگیدن برایش نمانده بود، در این حال که حضرت ایستاده بود، سنگی آمد و به پیشانی اش خورد. دامنش را برگرفت تا خون از پیشانی پاک کند، ناگاه تیر سه پر زهرآگین آمد و بر قلب او نشست. فرمود: به نام خدا و به یاری خدا و بردین رسول خدا.

سپس سر بر آسمان برداشت و عرض کرد: بارالها! تو میدانی که اینان مردی را می کشند که روی زمین فرزند دختر پیامبر جز او نیست. )

سپس تیر را گرفت و از پشت سر بیرون آورد، خون همچون آب ناودان فروریخت، دیگر حسین علیه السلام یارای جنگ نداشت و در جای خود ایستاد.

ص: 872

به مرکز باز شد شلطان ابرار * که آساید دمی از زخم پیکار

فلک سنگی فکند از دست دشمن * به پیشانی وجه الله احسن

چوزد از کینه آن سنگ جفا را * شکست آیینه ایزد نمارا

که گلگون گشت روی عشق سرمد * چودر روز أحد روی محمد

به دامان کرامت خواست آن شاه * که خون از چهره بزداید به ناگاه

دلی روشن تر از خورشید روشن * نمایان شد ز زیر چرخ جوشن

یکی الماس وش تیری زلشکر * گرفت اندر دل شه جای تاپر

که از پشت و پناه اهل ایمان * عیان گردید زهرآلوده پیکان

مقام خالق یکتای بی چون * ز زهر آلوده پیکان گشت پر خون

سنان زد نیزه بر پهلو چنانش * که جنب الله بدرید از سنانش

به شکر وصل، فخر نسل آدم * به رو افتاد و می گفت اندر آن دم

ترکت الخلق طرا فی هواکا * و ایتمت العیال لکی اراکا

ولو قطعتنی فی الحب اربا * لمل حن الفؤاد الی سواکا

وداع امام علیه السلام با اهل حرم

حضرت سیدالشهدا علیه السلام برای آخرین بار آمد به خیمه ها تا با اهل حرم وداع و خداحافظی کند.

ظاهرا سخت ترین حالت ها در روز عاشورا، همان ساعت وداع بوده است که زنان داغ دیده، و کودکان افسرده، با لب تشنه و چشم گریان دور امام حسین علیه السلام حلقه زدند.

بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران * کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران

آن جناب فرمود: یا زینب یا ام کلثوم، یا سکینه، یا رقیه، یا فاطمه علیها السلام علیکن منی السلام.

ص: 873

آمد به خیمه گاه و وداع حرم نمود * در اهل بیت شور قیامت به پا نمود

این را نشاند دربرو بررخ فشانداشک * آن را گذاشت بردل و از دل کشید آه

بر کودکان نمود به حسرت همی نگاه * وز خیمه گاه ، گشت روان سوی حرب گاه

اوسوی رزمگاه شد و در قفای او * فریاد وا اخاه شد و بانگ وا آباه

حضرت اهل بیت را سفارش به صبر و تحمل مصائب نمود و فرمود: «گویا می بینم شماها را مثل غلامان و کنیزان می برند و اذیت و آزار می رسانند، ولی باید صبر کنید و بدانید خداوند شما را حفظ می کند، و از ظلم و ستم اشرار نجات می دهد».

وقتی حضرت زینب این سخنان را از برادرشنید ناله اش بلند شد و لطمه به صورت زد و پیراهن خود را چاک کرد. (1)

سیدالشهدا علیه السلام خواهر را دلداری داد و امر به آرامش کرد. فقال علیه السلام : مهلا یا بنت المرتضی إن البکاء طویل. آرام! ای دختر علی مرتضی، همانا گریه طولانی است.

جان خواهر در غمم زاری مکن * باصدا بهرم عزاداری مکن

هست برمن ناگوار و ناپسند * از توخواهر گر صدا گردد بلند

حق تو را خواهد اسیر سلسله * از قضای حق مکن خواهر گله

سپس سفارش اطفال خود را به خواهرش فرمود و عازم رفتن به میدان گردید.

در این موقع جامه ای طلبید که کسی در آن رغبت نکند، و بدنش را برهنه نکنند، و باز لباس دیگری گرفت، و آن را پاره کرد وزیر جامه هایش پوشید تا به یغما نبرند. «إایتنی بثوب عتیق حتی لا یرغب فیه احد»

شمر نامی به من امروز جفا خواهد کرد * سرم از خنجر بیداد جدا خواهد کرد

جامه نوزتنم شمرچو آرد بیرون * از برون کردن این جامه حیا خواهد کرد

لباس کهنه بپوشید زیر پیرهنش * که تا برون نکند خصم بدمنش ز تنش

ص: 874


1- به دمعة الساکبة، و مهیج الاحزان مراجعه شود.

لباس کهنه چه حاجت که زیر ستور * تنی نماند که پوشند پیرهن و یا کفنش

حضرت سیدالشهدا علیه السلام پس از وداع سوار بر مرکب شد، و عازم حرکت به جانب میدان شهادت گردید، اما زینب دل از برادرنمی کند.

خواهرش برسینه وبرسرزنان * رفت تا گیرد برادر را عنان

سیل اشکش بست برشه راه را * دود آهش کرد حیران شاه را

در قفای شاه رفتی هرزمان * بانک مهلا مهلااش برآسمان

کای سوار سرگران کم کن شتاب * جان من لختی سبک ترزن رکاب

تا ببوسم آن رخ دلجوی تو * تاببویم آن شکنج موی تو

شه سرا پا گرم شوق و مست ناز * گوشه چشمی به آن سوکرد باز

دید مشگین مویی از جنس زنان * برفلک دستی و دستی بر عنان

زن مگومرد آفرین روزگار * زن مگوبنت الجلال اخت الوقار

زن مگوخاک درش نقش جبین * زن مگو دست خدا در آستین

پس زجان برخواهر استقبال کرد * تارخش بوسدالف را دال کرد

همچو جان خود، در آغوشش کشید * این سخن آهسته در گوشش کشید

کای عنان گیرمن آیا زینبی؟ * یاکه آه دردمندان در شبی

جان خواهر در غمم زاری مکن * باصدا بهرم عزاداری مکن

پیش پای شوق، زنجیری مکن * راه عشق است ، این عنانگیری مکن

باتوهستم جان خواهر همسفر * توبپا این راه کوبی من به سر

خانه سوزان را توصاحب خانه باش * بازنان در همرهی مردانه باش

معجر از سرپرده از رخ وا مکن / آفتاب و ماه را رسوا مکن

امام علیه السلام دخترش سکینه را دلداری داد

در بحارالانوار و ناسخ آمده است که: نام سکینه، «امینه» است، و لقبش

ص: 875

سکینه ، که لقب برنام غلبه کرده است، و مادرش رباب دختر امرأالقیس بوده است وحضرت سیدالشهدا علیه السلام درباره محبت به آنها فرموده است:

لعمرک إننی لأحب درا * تکون بها سکینة وألرباب

احبهما و أبذل جل مالی * و لیس لعاتب عندی عتاب

سوگند به جان تو دوست می دارم آن خانه ای که سکینه ورباب نام در آن باشد.

دوست می دارم آنها را، و جل مالم را در راه آنها بذل می کنم، و سرزنش کننده را نمی رسد که مرا در این کار سرزنش کند.

دردمعة الساکبة نقل کرده است که سیدالشهدا علیه السلام علاقه و محبت شدیدی به دخترش سکینه داشت. حضرت سیدالشهدا علیه السلام در آخرین لحظه وداع مجددا سکینه را در آغوش گرفت و به سینه چسباند. و کان علیه السلام یحبها حبا شدیدا فضمها إلی صدره و مسح دموعها بکمه و قال:

سیطول بعدی یا سکینة فاعلمی * منک البکاء إذا الحمام دهانی

لاتحرقی قلبی بدمعک حسرة * مادام منی ألروح فی جثمانی

فإذا قتلت فأنت أولی بالذی * تأتینه یا خیرة النسوانی

حضرت سیدالشهدا علیه السلام دخترش سکینه را بسیار دوست می داشت، پس او را به سینه چسباند و با آستین خود اشک از چشمان او پاک کرد و فرمود:

بدان ای سکینه که بعد از من گریه ات طولانی خواهد شد، پس تا من زنده ام دلم را با اشک حسرتت مسوزان.

پس ای بهترین زنان، هنگامی که من کشته شوم، توسزاوار به گریه هستی.

شهادت عبدالله فرزند امام حسن علیه السلام

به نقل سید رحمة الله در لهوف، در این هنگام عبدالله فرزند امام حسن علیه السلام که بچه ای نابالغ بود، از خیمه زنان بیرون آمد و دوید تا در کنار عمویش حسین علیه السلام ایستاد،

ص: 876

زینب علیها السلام خود را به او رساند تا جلوی او را بگیرد، ولی او حاضر نشد و گفت: نه به خدا از عمویم جدا نشوم. بحربن کعب [وبعضی گفته اند حرملة بن کاهل] جلو آمد تا شمشیر بر حضرت بزند، عبدالله گفت: وای بر تو ای فرزند زن ناپاک، عموی مرا می کشی؟ او شمشیر را فرود آورد، عبدالله دست خود را جلوی شمشیرگرفت، دست وی قطع شد و به پوست آویزان گردید، کودک صدا زد: مادر.

حسین علیه السلام، عبدالله را گرفت و به سینه چسبانید و فرمود: فرزند برادر بر آنچه به تو رسید، صبر کن و در این سختی از خدا طلب خیر کن که خداوند تو را به نزد پدران شایسته ات خواهد برد.

راوی گوید: حرملة بن کاهل با تیر گلوی عبدالله را که در آغوش عمویش بود شکافت و او را شهید کرد.

شهادت حضرت سیدالشهدا علیه السلام

سید در لهوف نقل کرده است که: چون حسین علیه السلام از شدت عطش، و بسیاری زخم و تیر - که به بدنش وارد شده بود - توان مبارزه را از دست داد، صالح بن وهب مزنی، نیزه ای بر پهلوی آن جناب زد که از اسب به روی زمین افتاد وگونه راستش به روی خاک قرارگرفت و در این حال می گفت: بسم الله و بالله و علی ملة رسول الله.

نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت * نه شاه تشنه لبان بر جدال طاقت داشت

هوا ز جور مخالف چو قیرگون گردید * عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید

بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد * اگرغلط نکنم عرش بر زمین افتاد

در این موقع زینب علیها السلام [که از دور ناظر جنگ بود] از خیمه خارج شد و صدا می زد: وا أخاه، وا سیداه، وا اهل بیتاة، لیت السماء أطبقت علی الأرض، ولیت الجبال تدکدکت علی السهل.

ای وای برادرم، ای وای مولایم، ای وای اهل بیتم، ای کاش آسمان بر زمین فرو

ص: 877

می ریخت، وای کاش کوه ها قطعه قطعه و به بیابان ها پاشیده می شد.

خواهر برو به خیمه که جانم برآمده * عمرم تمام گشته اجل برسرآمده

خواهر برو به خیمه که از بهر کشتنم * شمر لعین گرفته به کف خنجرآمده

خواهر برو که نوک سنان ساخت کارمن * کامم دگرزفیض شهادت برآمده

خواهر بروکه حالت جان دادنم رسید * زین تیرونیزه ای که براین پیکر آمده

خواهر برو که کار حسینت تمام شد * خواهر بروکه صبح امید توشام شد

خواهر برو که طایر روحم زسرشده * بس نوک نیزه بر جگرم کارگر شده

خواهر برومدار دگرانتظارمن * خواهر برو که نوک سنان ساخت کارمن

مهلتی تابه سوی قبله کشم پایش را * سایه از معجرنیلی کنم اعضایش را

ترکنم زاشک روان لعل گهرسایش را * سیربینم دم مردن رخ زیبایش را

که دگر وعده دیدار قیامت باشد * برود سوی سفرخیروسلامت باشد

زیر خنجر چوحسین ناله زینب بشنید * چشم بگشود زهم، خواهر خود را طلبید

گفت با او که مرا عمربه آخر برسید * دگراز زندگی من بنما قطع امید

روسوی خیمه که هنگام گرفتاری توست * آخرعمرمن واول بی یاری توست

روسوی خیمه پرستاری اطفالم کن * گریه برحال خودای خواهر نالانم کن

ناله بر درد دل عابد بیمارم کن * جمع در دور خود اطفال پریشانم کن

پس به ناچارسوی خیمه روان شد زینب * به فغان آمد و نومید ز جان شد زینب

دید چون شام سیه روز جهان شد زینب * باردیگرسوی میدان نگران شد زینب

دید جن و ملک وارض و سما می گرید * به سرنی سرشاه شهدا می گرید

شمر در این موقع به اطرافیانش فریاد زد که در باره این مرد منتظر چه هستید؟

راوی گوید: با صدور این فرمان، حمله ای همه جانبه شروع، ویکی شمشیر می زد و دیگری نیزه پرتاب می کرد و حضرت بر زمین قرار گرفت.

در این هنگام سنان ابن انس نیزه اش را به گلوی حضرت فرو برد، در این حال آن

ص: 878

غریب مظلوم حرکت کرد و با دست مبارک خون را گرفت و صورت خود را رنگین می کرد و فرمود: با همین حال که به خونم آغشته ام و حقم را غصب کرده اند، خداوند را ملاقات می کنم.

عمربن سعد به مردی که در سمت راستش ایستاده بود، گفت: وای بر تو فرود آی وحسین را راحت کن.

راوی گوید: خولی بن یزید اصبحی پیش دستی کرد که سر حضرت را از بدن جدا کند، لرزه بر اندامش افتاد. پس سنان بن انس نخعی از اسب فرود آمد و شمشیر بر گلوی حضرت زد و می گفت: به خدا قسم که من سر تو را از بدن جدا خواهم ساخت و می دانم که تو پسر رسول خدایی و پدر و مادرت از پدر و مادر همه مردم بهترند، سپس سر مقدس ومعظم آن بزرگوار را از بدن جدا کرد.

ای شهیدی که لب تشنه بریدند سرت * لاله سان سوخت زداغ علی اکبر جگرت

تشنه لب هیچ مسلمان نکشد کافررا * تو چه کردی که لب تشنه بریدند سرت

تشنه و بی کس ودل خسته و بی یار وغریب * نه طبیبی به کنارونه انیسی به برت

کس به پهلوی توننشست بجز خنجروتیر * کس نیامد بجزازناوک پیکان به برت

برلب خشک تو آبی پسر سعد نریخت * با وجودی که بدی ساقی کوثر پدرت

ناله فاطمه، خشک وتر عالم سوزد * گرلب خشک تورا بنگرد و چشم ترت

واژگون چون نشد این طشت که در بزم یزید * دید سرزینب دلسوخته در طشت زرت

گاه در شام بطشت زروگاهی دردیر * گه به خاکستروگاهی به سنان است سرت

نامه تشنه لبان را برای باد صبا * به سر تربت زهرا اگرافتد گذرت

بگو ای بانوی جنت سری از غرفه برآر * غرقه در لجه خون بین تن شمس و قمرت

تودل آسوده ای از چشمه کوثرسیراب * دخترانت همه لب تشنه و بی سر پسرت

روزی آخر خبری از دل بیمار بپرس * مگر از حالت بیمار نباشد خبرت

روایت شده که سنان را مختار دستگیر کرد و انگشتان او را ریز ریزکرد، سپس دو

ص: 879

دست و دو پایش را برید، آنگاه در دیگی پر از روغن که روی آتش می جوشید انداخت و او در میان آن دست و پا زد و به جهنم واصل گردید.

هم چنین روایت است که: هنگام شهادت حسین علیه السلام گرد و غبار شدیدی آسمان کربلا را فرا گرفت که روز روشن، همچون شب تاریک شد و آن چنان بادی سرخ وزیدن گرفت که چشم چشم را نمی دید و مردم گمان کردند که عذاب بر آنان فرود آمد، ساعتی چنین بود و سپس هوا روشن شد.

غارت لباس و خیمه های سیدالشهدا علیه السلام

بعد از شهادت سیدالشهدا علیه السلام لباس های آن جناب را غارت کردند، پیراهنش را اسحاق بن حویه حضرمی و عمامه اش را اخنس بن شریق برد، شمشیرش را نیز مردی از بنی دارم برداشت، و سپس خیمه ها و شتران و اهل بیت حضرت را غارت کردند.

حوادث و فجایع بعد از شهادت

فاجعه اول: ذوالجناح خبر شهادت امام علیه السلام را به اهل حرم رساند

در زیارت ناحیه مقدسه این فاجعه این گونه مجسم شده است:

و اسرع فرسک شاردا الی خیامک قاصدا محمحما باکیا فلما رأبن النساء جوادک مخزیا و نظرن سرجک علیه ملویا برزن منالخدور، ناشرات الشعور، علی الخدود لاطمات، الوجوه سافرات، و بالعویل داعیات...؛ [ای جد بزرگوار، یادم نمی رود آن زمان که مرکب سواریت با سرعت، و با حال گریز و فرار (1) برای رساندن خبر شهادت، در حالی که شیهه (2) می کشید، وگریان بود، به خیمه ها رسید، هنگامی که اهل حرم مرکب سواریت را سرافکنده، و با زین واژگون

ص: 880


1- شارد وشرد: به معنای گریختن و فرار کردن است.
2- محمحم، حمحم : به معنای شیهه کشیدن اسب است.

شده، دیدند، یکباره از خیمه ها بیرون دویدند، و موهای خود را پریشان نمودند، وسیلی بر صورت خود می زدند و صدا به گریه بلند کردند، و عزت و توان خود را از دست رفته دیدند، و همگی برای رسیدن به قتلگاه از هم سبقت می گرفتند، وقتی رسیدند دیدند شمر روی سینه ات نشسته است ...(1)

آری، پیام شهادت سیدالشهدا علیه السلام را اسب غرقه به خونش به خیمه ها رساند، زن و بچه و خواهران سیدالشهدا علیه السلام با دیدن آن منظره چه حالی پیدا کردند؟

من از تحریر این غم ناتوانم * که تصویرش زده آتش به جانم

سید در لهوف روایت کرده است: بانوان و اهل بیت سیدالشهدا علیه السلام به سوی قتلگاه رفتند. همین که چشم آنان بر پیکر سید و سالارشان افتاد صیحه زدند و صورت خراشیدند.

راوی گوید:

فوالله لا أنسی زینب بنت علی علیه السلام تندب الحسین علیه السلام علی وتنادی بصوت حزین وقلب کثیب:

وامحمداه ، صلی علیک ملائکة السماء. هذا حسین بالعراء، مرمل بالدماء، مقطع الأعضاء، واثکلاه، وبناتک سبایا، إلی الله المشتکی وإلی محمد المصطفی وإلی علی المرتضی وإلی فاطمة الزهراء، وإلی حمزة سید الشهداء.

وامحمداه، هذا حسین بالعراء، تسفی علیه ریح الصباء، قتیل أولاد البغایا.

واحزناه، واکرباه علیک یا أبا عبد الله، ألیوم مات جدی رسول الله صلی الله علیه و آٖله. یا أضصحاب محمد، هؤلاء ذریة المصطفی یساقون سوق السبایا؛ به خدا سوگند، زینب، دختر علی علیه السلام، از یادم نمی رود که با صدای غمناک ودل پر درد بر حسین علیه السلام می نالید و صدا می زد: ای محمد صلی الله علیه و آٖله که فرشتگان آسمان بر تو درود فرستادند، این حسین است که به خون آغشته و اعضایش از هم جدا شده است و این

1.

ص: 881


1- بحارالانوار، ج 44، ص 266 و مقتل مقرم به نقل از مقتل خوارزمی، ص 889.

دختران تواند که اسیرند، شکایتم را به پیشگاه خداوند می برم و به محمد مصطفی و علی مرتضی و فاطمه زهرا و حمزه سیدالشهدا شکایت می کنم. ای محمد صلی الله علیه و آٖله! این حسین است که به روی خاک افتاده و باد صبا خاک بیابان را بر بدنش می پاشد، به دست زنازادگان کشته شده است، آه چه غصه ای ! و چه مصیبتی، امروز مرگ جدم رسول خدا را احساس می کنم، ای یاران محمد صلی الله علیه و آٖله! اینان خاندان مصطفایند که اسیرشان کرده اند و می برند.

زینب چودید پیکری اندر میان خون * چون آسمان، زخم تن از انجمش فزون

بی حد جراحتی، نتوان گفتنش که چند * پامال پیکری، نتوان دیدنش که چون

خنجر در آن نشسته چوشهپر که در هما * پیکان از او دمیده، چومژگان از جفون

گفت این به خون طپیده نباشد حسین من * این نیست آن که در بر من بود تاکنون

یک دم فزون نرفت که رفت از کنار من * این زخم ها به پیکراو چون رسیده؟ چون ؟

گراین حسین، قامت او از چه برزمین؟ * اور این حسین، رایت او از چه سرنگون ؟

گراین حسین من، سر او از چه برسنان؟ * وراین حسین من، تن او از چه غرقه خون ؟

یا خواب بوده ام من و گم گشته است راه * یا خواب بوده آن که مرا گشته رهنمون

ص: 882

می گفت و می گریست که جانسوز ناله ای * آمد ز حنجرشه لب تشنگان برون

کای عندلیب گلشن جان آمدی؟ بیا! * رہ گم نگشته، خوش به نشان آمدی بیا

آمد به گوش دختر زهرا چواین خطاب * از ناقه خویش را به زمین زد به اضطراب

چون خاک جسم پاک برادر به برگرفت * برسینه اش نهاد رخ خود چوآفتاب

گفت ای گلو بریده، سرانورت کجاست؟ * وز چیست گشته پیکر پاکت به خون خضاب؟

ای میرکاروان، گه آرام نیست خیز * مارا بربه منزل مقصود و خوش بخواب

من یک تن ضعیفم و یک کاروان اسیر * وین خلق بی حمیت و دهری پر انقلاب

و در روایت دیگر است که گفت: ای محمد صلی الله علیه و آٖله! دخترانت اسیر شدند و فرزندانت کشته شدند، باد صبا خاک بر پیکرشان می پاشد و این حسین علیه السلام است که سرش از پشت گردن بریده شده و عمامه اش به تاراج رفته است.

پدرم به فدای آن که خیمه گاهش در روز دوشنبه تاراج شد.

پدرم به قربان آن که طناب های خیمه اش بریده شده و خیمه و خرگاهش فرو نشست.

پدرم به فدای آن که نه به سفری رفت که امید بازگشت در آن باشد و نه زخمی برداشت که مرهم پذیر باشد.

ص: 883

پدرم به فدای آن که جان من قربان او باشد.

پدرم به فدای آن که با دل پر اندوه از دنیا رفت.

پدرم به فدای آن که با لب تشنه جان سپرد.

پدرم به فدای آن که محاسنش به خون آغشته گردید.

پدرم به فدای آن که جدش محمد مصطفی صلی الله علیه و آله است.

پدرم به فدای آن که جدش فرستاده خداوند آسمان است.

پدرم به فدای آن که نواده پیامبر هدایت بود.

پدرم به قربان فرزند محمد مصطفی صلی الله علیه و آٖله، پدرم به قربان فرزند خدیجه کبری .

پدرم به قربان فرزند علی مرتضی علیه السلام.

پدرم به قربان فرزند فاطمه زهرا، بانوی همه زنان.

پدرم به قربان فرزند کسی که آفتاب برای او بازگشت تا نماز خواند.

راوی گوید: به خدا قسم، دشمن و دوست را به گریه درآورد.

سپس سکینه بدن پدرش حسین علیه السلام را در آغوش کشید، جمعی از اعراب آمدند و او را از کنار بدن پدرکشیدند و جدا کردند.

مزنیدم که در این دشت مراکاری هست * گرچه گل نیست ولی صفحه گلزاری هست

فاجعه دوم: غارت خیام اهل بیت علیهم السلام

فاجعه دوم بعد از شهادت سیدالشهدا علیه السلام غارت خیمه ها بود.

سید در لهوف فرموده است: و تسابق القوم علی نهب بیوت آل الرسول و قرة عین البتول حتی جعلوا ینتزعون ملحفة المرءته...

سپاه ابن سعد برای غارت خیام فرزندان پیامبر صلی الله علیه و آله و نوردیدگان فاطمه زهرا علیها السلام با سرعت تمام به سوی خیمه ها رفتند، و برای غارت گری از یکدیگر پیشی گرفتند، وحتی چادر از سر زنها ربودند، دختران رسول خدا صلی الله علیه و آله از خیمه ها بیرون دویدند، و

ص: 884

صدا به گریه بلند کردند، و بر عزیزانشان نوحه سرایی نمودند.

چوکارشاه و لشگربرسرآمد * سوی خرگه سپه، غارتگر آمد

به دست آن گروه بی مروت * به یغما رفت میراث نبوت

هر آن چیزی که بد در خرگه شاه * فتاد اندر کف آن قوم گمراه

حمید بن مسلم گوید: به خدا سوگند من زنان و دختران و خواهران و اهل بیت او را دیدم که لباس های خود را درآورده و به مردم می دادند تا مردم به آنان نزدیک نشوند. پس از این به طرف علی بن الحسین علیه السلام رفتم و او روی بستر بیماری افتاده بود، عده ای از رجاله ها و ولگردان که با شمر بودند گفتند: این بیمار را هم بکشیم. گفتم: سبحان الله این کم سن و سال است، به علاوه بیمارهم می باشد.

در این موقع عمر بن سعد به طرف خیمه ها آمد، وقتی زن ها او را دیدند، گریه و شیون آنان شدت گرفت، ابن سعد به اطرافیان خود گفت: کسی حق ندارد صدمه ای به این زنها برساند یا به چادرهای آنان نزدیک شود و به این بیمار هم آسیبی نزنید.

اهل بیت ابا عبدالله علیه السلام از ابن سعد خواستند تا لباس های غارت شده آنان را برگردانند تا خود را بپوشانند، ابن سعد گفت: هرکس لباس های این ها را ربوده است برگرداند. راوی گفت: به خدا سوگند هیچ کدام از آن مردم به حرف ابن سعد توجه نکردند.

فاجعه سوم: اسب بربدن سیدالشهدا علیه السلام

عمر سعد پس از این ماجرا چند نفر را مأمور کرد تا اهل بیت را حفاظت کنند و گفت از اینها سرپرستی و مراقبت کنید. (1) و به سپاهش گفت:

ص: 885


1- اعلام الوری .

کیست بر بدن حسین بن علی اسب بتازد؟ ده نفر از مردم کوفه حاضر شدند و بر بدن سیدالشهدا علیه السلام اسب راندند و در اثر آن بدن مبارکش له شد.

سید در لهوف فرموده است: عمر بن سعد سر مبارک حسین علیه السلام را همان روز (روز عاشورا) به همراه خولی بن یزید اصبحی و حمید بن مسلم آزدی نزد عبید الله بن زیاد فرستاد و دستور داد سرهای بقیه یاران و خاندان حضرت را بشویند و همراه شمر بن ذی الجوش و قیس بن اشعث وعمرو بن حجاج به کوفه فرستاد و خود عمر بن سعد تا ظهر روز بعد در کربلا ماند.

فاجعه چهارم: سوزاندن خیمه ها

سید در لهوف فرموده است: پس از غارت خیمه ها، آنها را آتش زدند و اهل بیت عصمت و طهارت با سر و پای برهنه، در حالی که لباس های آنها را ربوده بودند، از خیمه ها بیرون دویدند، وصدا به گریه و شیون بلند کردند.

زدند آتش همه آن خیمه گه را * که سوزانید دودش مهرومه را

به خرگه شد محیط آن شعله نار * همی شدتابه خیمه شاه بیمار

بتول دومین شد درتلاطم * نمودی دست و پای خویشتن گم

گهی در خیمه و گاهی برون شد * دل از آن غصه اش دریای خون شد

من از تحریراین غم ناتوانم * که تصویرش زده آتش به جانم

اگر دردم یکی بودی چه بودی * وگرغم اندکی بودی چه بودی

***

آتش به آشیانه مرغی نمی زنند * گیرم که خیمه، خیمه آل عبا نبود

***

چومرغ پرشکسته زآشیان پریدند * جنازکعب نی و تازیانه و سیلی

بروی خار مغیلان زبیم جان بدویدند * بجان خویش از آن قوم بی حیا بخریدند

ص: 886

بغیر دشمن خونخوار اندرآن صحرا * کسی به یاری خود اندر آن دیارندیدند

بگرد زینب مظلومه کودکان یکسر * چوهاله گرد قمر صف زدند و صیحه کشیدند

در منتخب التواریخ است که: شب یازدهم محرم هوا تاریک شد، زینب و ام کلثوم اغانی اطفال را جمع آوری کردند، ولی دو کودک از امام حسین علیه السلام نبودند، برای یافتن آنها حضرت زینب وام کلثوم علیهما السلام رو به دشت کربلا حرکت کردند.

فلک باعترت خیر البشر لختی مدارا کن * مدارا کن به آل الله وشرم از روی زهرا کن

فلک آن شب که خرگاه ولایت را زدی آتش * دو کودک از میان گم شد بگرد ای چرخ و پیدا کن

به صحرا ام کلثوم است و زینب هردو در گردش * توهم با این دو خاتون جستجو در کوه و صحرا کن

اگر پیدا نگشتند این دو طفل بی پدر امشب * مهیای عقوبت خویش را از بهرفردا کن

گمانم آن که با زاری به زیرخارجان دادند * تو گل های نبوت را به زیرخار پیدا کن

فاجعه پنجم: شب یازدهم محرم، شام غریبان

شب یازدهم محرم اولین شب عزا و سوگ خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله بود، شب یازدهم شبی بسیار تلخ و سخت و ناگوار برای خاندان امام حسین علیه السلام و در مقابل شبی به حسب ظاهر مسرت بخش برای سپاه عمر سعد و یزیدیان بود.

به راستی ممکن نیست رنج و سختی و ناراحتی عزیزان پیامبر صلی الله علیه و آله را تصور نمود؛ زیرا شب تاریک و شام غریبان، کودکان یتیم، زنان بی سرپرست و مادران جوان

ص: 887

کشته شده، و خواهران داغدار و خیمه های نیم سوخته و صحرایی پر از دشمن.

اگرصبح قیامت را شبی هست، آن شب است امشب * طبیب از من ملول و جان ز حسرت بر لب است امشب

برادر جان یکی سربرکن از خواب و تماشا کن * که زینب بی تو چون در ذکریارب یارب است امشب

جهان پرانقلاب و من غریب، این دشت پروحشت * و تو در خواب خوش و بیمار در تاب و تب است امشب

سرت مهمان خولی و تنت باساربان همدم * مرا باهردواندر دل، هزاران مطلب است امشب

صبا از من به زهرا علیها السلام گوبیاشام غریبان بین * که گریان دیده دشمن، به حال زینب است امشب

* * *

ای بانوی بهشت بیاحال ما ببین * ما را به صدهزار بلا مبتلا ببین

بنگر به حال زار جوانان هاشمی * مردانشان شهید و زنان در عزا ببین

و در آن حال امام سجاد علیه السلام با چه حالی داشته است؟

خیمه ها می سوزد و شمع شب تارم شده * در شب بیماریم آتش پرستارم شده

پیش از این سقای ما بودی علمدار حسین * امشب اقاجای او، آتش علمدارم شده

بس که اشک آمد به چشمم خواب شب را راه نیست * دود آتش از چه در چشمان خونبارم شده

ص: 888

کوتاه کن سخن که دل سنگ آب شد * بنیاد صبر و خانه طاقت خراب شد

خاموش محتشم که دل سنگ آب شد * بنیاد صبر و خانه طاقت خراب شد

فاجعه ششم: عبور اهل بیت به قتلگاه

سید در لهوف نقل کرده است که: بازماندگان از اهل و عیال سیدالشهدا علیه السلام را از کربلا کوچ دادند و زنان حرم را بر شترانی سوار کردند که پاره گلیمی بر پشت آنها انداخته بودند، نه محملی داشتند و نه سایبانی. و آن مصیبت زدگان را در میان سپاه دشمن با وضع دلخراش حرکت دادند، با این که آنان امانتهای پیامبر صلی الله علیه و آله بودند، همچون اسیران ترک وروم با سخت ترین شرایط به سوی کوفه بردند.

اهل بیت علیهم السلام به سپاه ابن سعد گفتند: شما را سوگند می دهیم به خدا که ما را بر قتلگاه حسین علیه السلام و عزیزانمان عبور دهید. چون به قتلگاه رسیدند، و نگاهشان به کشتگان افتاد، فریاد کشیدند و سیلی بر سر و صورت خود زدند.

در حرگاه چون ره آن کاروان فتاد * شور ونشور و واهمه را در گمان فتاد

هم بانگ نوحه غلغله درشش جهت فکند * هم گریه برملایک هفت آسمان فتاد

هرجا که بود آهویی از دشت پاکشید * هرجا که بود طایری از آشیان فتاد

شد وحشتی که شور قیامت به باد رفت * چون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد

هرچند برتن شهدا چشم کارکرد * برزخم های کاری تیروسنان فتاد

ناگاه چشم دخترزهرا در آن میان * بر پیکرشریف امام زمان فتاد

بی اختیار نعره هذا حسین از او * سرزد چنانکه آتش از او در جهان فتاد

***

پس با زبان پر گله آن بضعه بتول * رو در مدینه کرد که یا ایها الرسول

ص: 889

این کشته فتاده به هامون حسین توست * وین صید دست و پازده در خون حسین توست

وین نخل تر کز آتش جانسوز تشنگی * دود از زمین رسانده به گردون حسین توست

این ماهی فتاده به دریای خون که هست * زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست

این خشک لب فتاده ممنوع از فرات * کز خون او زمین شده جیحون حسین توست

این غرقه محیط شهادت که روی دشت * از موج خون او شده گلگون حسین توست

این قالب طپان که چنین مانده بر زمین * شاه شهید ناشده مدفون حسین توست

****

پس روی در بقیع و به زهرا خطاب کرد * مرغ هوا و ماهی دریا کباب کرد

کای مونس شکسته دلان حال ما ببین * ما را غریب و بی کس و بی اقربا ببین

اولاد خویش را که شفیعان محشرند * در ورطه عقوبت اهل دغا ببین

در خلد بر حجاب دو کون آستین فشان * واندر جهان مصائب ما برملا ببین

نی نی درا چوابر خروشان به کربلا * طوفان سیل فتنه و موج بلا ببین

تنهای کشتگان همه در خاک و خون نگر * سرهای سروران همه برنیزه ها ببین

آن تن که بود پرورشش در کنار تو * غلطان به خاک معرکه کربلا ببین

ص: 890

وداع زینب علیها السلام با بدن برادر

آخر از کوی توبادیده گریان رفتم * آمدم باتروبالشکرعدوان رفتم

گرتوبا جمله شهیدان سوی جنت رفتی * من سوی شام به همراه اسیران رفتم

ای شه تشنه جگراین توو این شط فرات * آب نوش آب که من با لب عطشان رفتم

بعد از این بانگ عطش نشنوی ای شاه که من * بایتیمان بسوی کوفه ویران رفتم

عهد ما بود که تو کشته شوی برلب آب * تووفاکردی و من برسر پیمان رفتم

چاک پهلوی تو دیدم من و از پنجه غم * سینه را چاک زدم همچو گریبان رفتم

خاک برفرق من و خواهری من که تورا * جسم صد چا فکندم به بیابان رفتم

بسر نعش تونگذاشت بمانم چون شمر * باسرپاک توای مهردرخشان رفتم

جودیاشرح غم غمزدگان کن کوتاه * که زهوش از اثرناله وافغان رفتم

کیفیت و زمان دفن اجساد شهدا

شیخ مفید (در ارشاد) فرموده است: وقتی ابن سعد از سرزمین کربلا دور شد، گروهی از بنی اسد که در سرزمین کربلا ساکن بودند به مقتل شهدا آمدند و بر حضرت سیدالشهدا علیه السلام و یارانش نماز خواندند و حسین علیه السلام را در همین جایی که قبر شریف او است دفن کردند و فرزندش علی بن الحسین علیه السلام را نزد پای آن حضرت دفن نمودند و در پایین پای سیدالشهدا علیه السلام، گودی کندند و دیگر شهدای اهل بیت و یاران شهیدش که اطراف آن حضرت به زمین افتاده بودند همگی را جمع آوری و در آن گودی دفن کردند، و عباس را سر راه غاضریه جایی که اکنون قبر آن بزرگوار است دفن نمودند.

دفن امام توسط امام علیه السلام

مرحوم حاج شیخ عباس قمی رحمة الله فرموده است: موافق احادیث صحیحه که

ص: 891

علمای امامیه به دست دارند، بلکه موافق اصول مذهب، امام را جز امام نتواند متصدی غسل و کفن و دفن شود، پس اگر چه به حسب ظاهر طایفه بنی اسد، حضرت سیدالشهدا علیه السلام را دفن کردند اما در واقع حضرت امام زین العابدین علیه السلام آمد و آن حضرت را دفن کرد، چنانچه حضرت امام رضا علیه السلام در احتجاج با واقفیه تصریح نموده، بلکه از حدیث شریف «بصائر الدرجات» مروی از حضرت جواد علیه السلام مستفاد می شود که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در هنگام دفن آن حضرت حاضر بوده و همچنین امیرالمؤمنین و امام حسن و حضرت سید العابدین علیهم السلام با جبرئیل و روح و فرشتگان که در شب قدر بر زمین فرود می آیند. (1)

باقر شریف قرشی فرموده است: بعضی از منابع شیعه صراحت دارند که بنی اسد در مورد آن بدنهای پاک سرگردان شدند و راهی برای شناختن آنان نیافتند، زیرا سرهایشان جدا شده بود، در حالی که در حیرت بودند، ناگهان امام زین العابدین علیه السلام در کنار آنان حاضر شد و ایشان را از شهدای اهل بیت و اصحاب شهید آگاه نموده به حمل جسد پدرش شتافت و او را در آرامگاه ابدیش قرارداد در حالی که اشکهای سوزناکش را بر چهره روان ساخته بود و می گفت:

خوشا به حال آن زمینی که جسد پاکت را در خود جای داد، دنیا پس از تو تاریک و آخرت به نور تو درخشان است، شب بیدار می مانیم واندوهت را پیوسته می داریم تا اینکه خداوند برای اهل بیت سرای تو را برگزیند، بر تو از من سلام و رحمت خداوند و برکات او باد ای فرزند رسول خدا.

آنگاه این کلمات را بر قبر شریف آن حضرت نگاشت: «این قبر حسین بن علی

ص: 892


1- منتهی الآمال، کیفیت دفن اجساد طاهره شهدای کربلا. مؤلف: در این باره، و در کیفیت ایستادن زائر هنگام زیارت مرقد مطهر سیدالشهدا علیه السلام و اصحابش به هدیة الزائر حاج شیخ عباس قمی، ص 141 مراجعه شود.

بن ابی طالب علیه السلام است که او را تشنه و غریب کشتند» .

در پیش پای امام ، فرزندش علی اکبر را به خاک سپرد و بقیه شهدای بزرگوار از هاشمیان و دیگران را دریک قبر به خاک سپرد، آنگاه امام زین العابدین علیه السلام به همراه گروه اسدی ها به سوی نهر علقمه رفتند و قمر بنی هاشم عباس بن امیرالمؤمنین علیه السلام را دفن کردند، امام به شدت گریست و گفت: ای ماه بنی هاشم! دنیا پس از تو مباد، از من بر توسلام ای شهیدی که خدا را در نظر داشتی و رحمت و برکات او بر تو باد. (1)

شهدا در چه روزی دفن شدند

مؤلف: در مورد زمان دفن شهدا اختلاف است.

مرحوم حاج شیخ عباس قمی فرموده است: معروف است که اجساد طاهره سه روز روی زمین ماندند و از بعضی کتب نقل شده که یک روز بعد از عاشورا دفن شدند واین بعید نیست. (2)

باقر شریف قرشی فرموده است: مورخان در مورد روزی که اجساد دفن شدند اختلاف دارند، گفته ها در این مورد چنین است:

1- روزیازدهم . (3)

2. روز دوازدهم . (4)

3. روز سیزدهم. (5) والله العالم)

ص: 893


1- زندگانی حضرت حسین علیه السلام تألیف باقر شریف قرشی، ترجمه سید حسین محفوظی، ج 3، ص 387، به نقل از: مقرم، مقتل الحسین علیه السلام، ص 319.
2- منتهی الآمال ، کیفیت دفن اجساد طاهره شهدا.
3- البدایة والنهایة 189/8 ؛ ابن شهرآشوب، مناقب 4/ 112.
4- بحارالانوار 107/45 .
5- مقرم، مقتل الحسین، ص 319.

خرم دلی که منبع انهار کوثراست * کوثر کجازدیده پراشک بهتر است

نام حسین و کرب بلا هردودل ربا است * نام علی اکبر از آن دل رباتراست

رفتم به کربلا به سرقبرهرشهید * دیدم که مرقد شهدا مشک و عنبراست

هریک مزار و مرقدشان چارگوشه داشت * شش گوشه یک مزار، در آن هفت کشور است

پرسیدم از کسی سببش را به گریه گفت * پایین پای قبرحسین قبراکبراست

پایین پای قبر علی اکبرجوان * هفتاد و یک شهید چوخورشید انور است

بردست راست قبریکی پیرجلوه گر * زان گوشه رواق که نزدیکی در است

پرسیدم از مخادم آن کین مزار کیست؟ * گفتا حبیب نور دو چشم مظاهراست

رفتم به خیمه گاه، شنیدم به گوش دل * دیدم صدای زینب مظلوم اطهر است

رفتم به سوی خیمه بیمار کربلا * دیدم که با دو صد غم و افغان برابر است

نزدیک نهر علقمه دیدم یکی شهید * گفتم چرا جدا ز شهیدان دیگر است

گفتا خموش باش که عباس باوفا * منظور او ادب به جناب برادر است

کفن ابا عبدالله الحسین علیه السلام

مرحوم حاج شیخ عباس قمی فرموده است: از امالی شیخ طوسی رحمة الله علیه معلوم می شود در خبر دیزج که به امر متوکل برای تخریب قبر امام حسین علیه السلام آمده بود که بنی اسد بوریایی آورده بودند و زمین قبر را با آن بوریا فرش کرده، و جسد طاهر را بر روی آن بوریا گذارده و دفن کردند. (1)

ص: 894


1- منتهی الآمال، همان، به نقل از امالی شیخ طوسی، ص 326، مجلس 11، ح 653.

کفنی داشت زخاک وکفنی داشت ز خون * تا نگویند خلایق که حسین بن علی بی کفن است

محل دفن سر مبارک حضرت سیدالشهدا علیه السلام

در محل دفن سر مقدس آن حضرت اختلاف عظیمی است و مورخان اقوال گوناگونی نقل کرده اند به این قرار:

1. آن سر مقدس در کربلا به بدن ملحق گردید.

2. در مصردفن شد که فعلا مشهدی معروف دارد.

3. در شام مدفون است و در آنجا نیز مشهدی معروف دارد.

4. در عسقلان مدفون است.

5. در نجف اشرف مدفون است و در حرم امیرالمؤمنین علیه السلام زیارتی برای آن حضرت نقل شده.

6. در مدینه منوره [در بقیع] مدفون است.

7. درحانه که مسجدی است در بیرون نجف اشرف مدفون است.

هر یک از این اقوال مستند و مستفاد از برخی اخبار یا گفته های مورخان و صاحبان مقاتل است. (1) و البته فلسفه و سر آن شاید چنین باشد که برای آن حضرت مشاهد و اماکن مختلف برقرار شود و مردم از برکات نام و یاد آن حضرت بهره مند شوند و به مصداق آیه مبارکه «ذَلِكَ وَمَنْ يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ » (حج / 32) یاد و خاطره سبط پیامبر صلی الله علیه و آله ونور چشم فاطمه زهرا علیها السلام را زنده و جاوید نگهدارند و بر آن حضرت واصحاب با وفایش درود و صلوات فرستند.

ص: 895


1- تفصیل این اقوال در کتاب «فرسان الهیجاء، ج 2، ص 261 تا 293، اثر محدث بزرگوار آقای شیخ ذبیح الله محلاتی آمده است.

عن الحسن علیه السلام بن أبی فاخته، قال: قلت لأبی عبدالله علیه السلام: إلی أذکر الحسین بن علی علیه السلام فأی شیء اقول إذا ذکره؟ فقال : قل صلی الله علیک یا أبا عبد الله تکرر ثلاثا...

حسن بن ابی فاخته گفت: به امام صادق علیه السلام عرض کردم: هنگامی که من حسین بن علی علیه السلام را یاد می کنم چه بگویم؟

فرمود بگو: صلی الله علیک یا أبا عبد الله، صلی الله علیک یا أبا عبد الله، صلی الله علیک یا أبا عبدالله. (1)

خطبه حضرت زینب علیها السلام درکوفه

بشر بن اسدی گوید: روز دوازدهم محرم بود که به طرف زینب کبری علیهH السلام دختر امیرالمؤمنین علیه السلام نگاه می کردم، به خدا سوگند هرگز بانوی صاحب حیا و عفت، دارای وقار و عظمت، مانند آن بانوی مکرمه ندیده بودم.

زن مگو مرد آفرین روزگار * زن مگو بنت الجلال ام الوقار

زن مگوخاک درش نقش جبین * زن مگو دست خدا در آستین

آن خاتون بزرگوار با زبان فصیح و بلیغ با اهل کوفه سخن می گفت و آنها را

سرزنش می کرد، گویا این سخنان را از زبان معجز بیان امیرالمؤمنین علی علیه السلام می شنوم . او کلماتش را پی در پی بیان می کرد و به سوی اهل کوفه اشاره داشت که ساکت شوند، با اشاره دختر فاطمه زهرا علیها السلام، نفس ها در سینه ها حبس شد و صداهای مردم ساکت گردید. و زنگ ها که بر گردن اسب ها بود، از حرکت باز ایستاد، سپس با زبان فصیح فرمود:

ستایش مخصوص خداست و درود بر پدرم محمد واولاد پاک و برگزیده او باد. اما بعد، ای مردم کوفه! ای نیرنگ بازان و بی وفایان ! به حال ما گریه می کنید؟

ص: 896


1- الدمعة الساکبة، ج 4، ص 186 به نقل از بحار.

اشکتان خشک مباد و ناله شما فروننشیند، شما فقط مانند آن زنی هستید که رشته های خود را پس از تابیدن باز می کرد، چه فضیلتی در شما هست؟ جزلاف و گزاف و آلودگی و سینه های پرکینه، به ظاهر همچون زنان کنیز تملق گو، و به باطن همچون دشمنان سخن چین یا مانند سبزی هایی هستید که بر منجلاب ها روییده و یا نقره ای که با آن قبر مرده را بیارایند. بدانید که برای آخرت خویش کردار زشتی از پیش فرستادید که به خشم خداوند گرفتار و در عذاب جاوید خواهید ماند، آیا گریه می کنید و فریاد به گریه بلند کرده اید؟ آری به خدا بایستی زیاد گریه کنید و کمتر بخندید که دامن خویش را به عار و ننگی آلوده کرده اید که هرگز شست وشویش نتوانید کرد. چه سان توانید شست، خون پسر خاتم نبوت و معدن رسالت را؟ خون سرور جوانان اهل بهشت و پناه نیکان شما و گریزگاه پیشامدهای ناگوار شما و جایگاه نور حجت شما و بزرگ و رهبر قوانین شما را بدانید که گناه زشتی را مرتکب می شوید، از رحمت خدا دور باشید و نابود شوید و در سودای خود زیان دیدید و به خشم خدا گرفتار شدید و سکه خواری و بدبختی به نام شما زده شد.

وای بر شما ای مردم کوفه! می دانید چه جگری از رسول خدا صلی الله علیه و آله بریدید و چه پرده نشینی از حرمش بیرون کشیدید؟ و چه خونی از او ریختید؟ و چه احترامی از او هتک کردید؟ به طور مستم کاری کردید بس بزرگ و سخت زشت و ناروا و خشونت آمیز و شرم آور، به لبریزی زمین و گنجایش آسمان. برای شما شگفت آور است که آسمان در این جریان خون بارید؟ همانا شکنجه عالم آخرت ننگین تر است و کسی شما را یاری نخواهد کرد، از مهلتی که به شما داده شده استفاده نکنید که پیشی گرفتن شما خدا را شتاب زده نمی کند و از درگذشت انتقام نترسد که پروردگار شما درکمین گاه است. (1)

ص: 897


1- الحمد للة، والصلاه علی جدی محمد و آله الطیبین الاخیار. اما بعد: یا اهل الکوفة، یا اهل الختل و الغدر، اتبکون؟! فلا رقاءت الادمعة، ولا هداءت الرنة، انما مثلکم التی نقضت غزلها من بعد قوة اءنکاثا تتخذون اءیمانکم دخلا بینکم: الا و هل فیکم الا الصلف و النطف، والصدر الشنف، و ملق الاماء، و غمز الاعداء؟! او کمرعی علی دمنة. او کفضة علی ملحودة، الا ساء ما قدمتم لانفسکم ان سخط الله علیکم و فی العذاب انتم خالدون. اتبکون و تنتحبون؟! ای و الله فابکوا کثیرا، واضحکوا قلیلا. فلقد ذهبتم بعارها و شنارها، و لن ترحضوها بغسل بعدها ابدا. و انی ترحضون قتل سلیل خاتم النبوة، و معدن الرسالة، و سید شباب اهل الجنة، و ملاذ خیرتکم، و مفزع نازلتکم، و منار حجتکم، و مدرة سنتکم. الا ساء ما تزرون، و بعدا لکم و سحقا، فلقد خاب السعی، و تبت، الایدی، و خسرت الصفقة، و بؤتم بغضب من الله، و ضربتم علیکم الذلة و المسکنة. ویلکم یا اهل الکوفة، اتدرون ای کبد لرسول الله فریتم؟ و ای کریمة له ابرزتم؟! و ای دم له سفکتم؟! و ای حرمة له انتهکتم؟! لقد جئتم بها صلعاء عنقاء سوداء فقماء و فی بعضها: خرقاء شوهاء، کطلاع الارض و ملاء السماء. افعجبتم اءن مطرت السماء دما، و لعذاب الاخرة اءخزی و اءنتم لا تنصرون، فلایستخلفنکم المهل، فانه لا یحفزه البدار و لا یخاف فوت الثار، و ان ربکم لبالمرصاد.

در آخر روایت است که امام سجاد علیه السلام به عمه اش فرمود: «عمه جان ! آرام بگیر و صبور باش» «یا عمة اسکتی فی الباقی عن الماضی اعتبار و أنت بحمد الله عالمة غیر معلمة و فهمة غیر مفهمة إن البکاء والحنین لایردان من أباده الدهر»

سید سجاد گفت ای عمه حال * شوشکیبا، لب فروبند از مقال

علم تواز منبع سبحانی است * فهم تو موهوبی وربانی است

فهم توز اشراق حق روشن شده * خاطرت از فیض حق گلشن شده

علم و منطق را ز حیدر می بری * وحی را ارث از پیامبر می بری

این قدرهم گریه و زاری مکن * آب دیده بررخت جاری مکن

راوی گوید: به خدا قسم آن روز مردم را دیدم که حیران و سرگردان می گریستند و از حیرت انگشت به دندان می گزیدند، پیرمردی را دیدم در کنارم ایستاده بود، آن قدر گریه می کرد که ریشش تر شده بود و می گفت: پدر و مادرم به قربان شما، پیران شما بهترین پیران و جوانان شما بهترین جوانان و زنان شما بهترین زنان و نسل شما

ص: 898

بهترین نسل است، نه خوار می گردد ونه شکست پذیر است.

خطبه امام سجاد علیه السلام برای مردم کوفه

در لهوف است که: سپس زین العابدین علیه السلام اشاره فرمود که ساکت شوید، همه مردم ساکت شدند، حضرت پس از حمد و ثنای الهی و درود بر پیامبر صلی الله علیه و آله این چنین فرمود:

ای مردم! هرکه مرا شناخت که شناخته است و هرکه نشناخت من خود را به او معرفی می کنم.

من علی فرزند حسین فرزند علی بن ابی طالبم. من فرزند کسی هستم که احترامش هتک شد، اموالش ربوده شد، و ثروتش به تاراج رفت، واهل و عیالش اسیر شدند. من فرزند کسی هستم که او را در کنار رود فرات، بی سابقه کینه و عداوت، سر بریدند. من فرزند کسی هستم که او را با شکنجه کشتند، و همین فخر، او را بس.

ای مردم! شما را به خدا سوگند، می دانید که شما بودید که بر پدرم نامه نوشتید و فریبش دادید؟ و با او پیمان بستید و بیعت کردید و به جنگش پرداختید؟ مرگ بر شما باد، این کرداری که از پیش برای خود فرستادید و رسوایی بر این رأی شما، با چه دیده ای به روی رسول خدا نگاه خواهید کرد، هنگامی که به شما بگوید: چون عترت مرا کشته اید و احترام مرا هتک کرده اید، از امت من نیستید. (1)

ص: 899


1- أیها الناس من عرفنی قد عرفنی، ومن لم یعرفنی فأنا أعرفه بنفسی: أنا علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب علیه السلام. أنا ابن من انتهک حرمته و سلبت نعمته وانتهب ماله سبی عیاله . أنا إبن المذبوح بشط الفرات من غیر ذحل ولا ترات. أنا ابن من قتل صبرا وکفی بذلک فخرا. أیها الناس، فأنشدکم الله! هل تعلمون أنکم کتبتم إلی أبی وخدموه وخدعتموه من أنفسکم العهد والمیثاق والبیعة وقاتلتموه! فتبا لما قدمتم لأنفسکم وسوءا لرأیکم، بأیة عین تنظرون إلی رسول الله صلی الله علیه و آٖله إذ یقول لکم: قتلتم عترتی وانتهکتم حرمتی فلستم من أمتی؟!

راوی گوید: بعد از سخنان زین العابدین علیه السلام صدای مردم از هر سو بلند شد و به یکدیگر می گفتند: نابود شده اید، بدبخت شده اید و نمی دانید.

مجلس ابن زیاد

روز دوازدهم محرم، ابن زیاد در کاخ خود نشست و اذن عام داد و سر مبارک سیدالشهدا علیه السلام را آوردند و در برابرش گذاشتند و زنان و کودکان اباعبدالله علیه السلام را وارد مجلس آن نانجیب کردند.

ابن زیاد به سر امام حسین علیه السلام نگاه می کرد و لبخند می زد و با چوبی که در دست داشت به دندان های مبارک آن حضرت می زد.

زید بن ارقم که در مجلس حضور داشت، به ابن زیاد گفت: دست از لب و دندان حسین بردار، و چوب بر لب وی نزن، به خدا سوگند من دیدم حضرت رسول صلی الله علیه و آله لب و دندان او را می بوسید، و شروع کرد به گریه کردن.

ابن زیاد گفت: خدا چشمانت را بگریاند، اگر پیروکودن نبودی و عقلت از سر نرفته بود، گردنت را می زدم.

زید با شنیدن این حرف ها مجلس ابن زیاد را ترک کرد و به منزلش رفت.

اهل بیت علیهم السلام در مجلس ابن زیاد

هنگامی که اهل بیت سیدالشهدا علیه السلام را بر ابن زیاد وارد کردند، حضرت زینب که لباس کهنه ای پوشیده بود، به طور ناشناس گوشه ای نشست، ابن زیاد پرسید: این زن کیست که خود را کنار کشیده است ؟ کسی جواب او را نداد. دو مرتبه سؤال کرد، یکی از کنیزان حضرت زینب گفت: این زن، زینب دختر فاطمه است، و فاطمه هم دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله است.

ابن زیاد رو به زینب علیها السلام کرد و گفت: سپاس خداوندی را که شما را رسوا کرد و

ص: 900

دروغ شما را درگفتارتان نمایاند.

زینب علیها السلام فرمود: فقط فاسق رسوا می شود و بدکار دروغ می گوید و او دیگری است نه ما.

ابن زیاد گفت: دیدی خدا با برادر و خاندانت چه کرد؟

زینب علیها السلام فرمود: جز خوبی ندیدم، اینان افرادی بودند که خداوند سرنوشتشان را شهادت تعیین کرده بود، لذا آنان نیز به خوابگاه های ابدی خود رفتند و به همین زودی خداوند میان تو و آنان جمع کند تا تو را به محاکمه کشند، بنگر تا در آن محاکمه پیروزی را که خواهد بود؟ مادرت به عزایت بنشیند ای پسر مرجانه!

راوی گوید: ابن زیاد خشمگین شد آن چنان که گویی تصمیم کشتن زینب را گرفت.

عمرو بن حریث به ابن زیاد گفت: این زنی بیش نیست وزن را نباید به گفتارش مؤاخذه کرد.

ابن زیاد به زینب علیها السلام گفت: از کشته شدن برادرت حسین علیه السلام و افرادی که خاندان تو بودند و از حکم من سرپیچی میکردند خداوند دل مرا شفا داد.

زینب فرمود: به جان خودم قسم که تو بزرگ خاندان مرا کشتی و شاخه های مرا بریدی و ریشه مراکندی، اگر شفای دل تو در این است، باشد.

ابن زیاد گفت: این زن چه با قافیه سخن می گوید و به جان خودم که پدرش نیز شاعری بود قافیه پرداز.

زینب فرمود: ای پسر زیاد! زن را با قافیه پردازی چه کار؟

پس ابن زیاد رو به علی بن حسین علیه السلام کرد و گفت: این کیست؟ گفته شد: علی بن حسین علیه السلام.

گفت: مگر علی بن حسین علیه السلام را خدا نکشت؟

حضرت فرمود: برادری داشتم که نامش علی بن حسین بود، مردم او را کشتند.

ص: 901

گفت: بلکه خدایش کشت.

امام سجاد علیه السلام آیه ای از قرآن خواند بدین مضمون که خداوند جان ها را به هنگام مرگ می گیرد و آن را که نمرده است به هنگام خواب جانش را می گیرد.

ابن زیاد گفت: هنوز جرأت پاسخگویی به من داری ؟ این را ببرید و گردنش را بزنید.

حضرت زینب علیها السلام وقتی این دستور را شنید فرمود:

ای پسر زیاد! تو دیگر کسی را برای ما باقی نگذاشته ای اگر می خواهی این یک نفر را هم به قتل برسانی، مرا نیز با او بکش.

امام سجاد علیه السلام به عمه اش فرمود: عمه جان آرام باش تا من با او سخن بگویم، آنگاه رو به ابن زیاد کرد و فرمود: ای پسر زیاد! مرا با مرگ می ترسانی؟ مگر ندانسته ای که کشته شدن عادت ماست و شهادت مایه سربلندی ما.

در این وقت ابن زیاد دستور داد تا علی بن حسین علیه السلام و خاندانش را به خانه ای که کنار مسجد اعظم بود بردند.

زینب دختر علی فرمود: هیچ زن عرب نژادی حق ندارد به دیدار ما بیاید مگر کنیزان که آنان هم مانند ما اسیری دیده اند.

سپس ابن زیاد دستور داد سر مبارک حسین علیه السلام را در کوچه های کوفه گرداندند.

زید بن ارقم گوید: سر حسین بن علی علیه السلام را از نزدیک من عبور دادند در حالی که بالای نیزه قرار داشت و من در این وقت در میان غرفه نشسته بودم، هنگامی که سر مبارک به من نزدیک شد شنیدم این آیه مبارکه را قرائت می کند:

«أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَبًا » (کهف/9) «آیا گمان کردی داستان اصحاب کهف ورقیم از آیات عجیب ما است.»

به خداوند قسم از شنیدن این صدا موهای بدنم راست شد و گفتم: یابن

ص: 902

رسول الله! امرسر مقدس شما از داستان اهل کهف و رقیم عجیب تر است.

در لهوف است که: روز بعد ابن زیاد منبر رفت و بعد از حمد وثنای الهی گفت: سپاس خدای را که حق واهل حق را پیروزکرد و امیرالمؤمنین و پیروانش را یاری فرمود و دروغگو و فرزند دروغگو را کشت.

همین که این سخن را گفت، پیش از آن که جمله دیگری ادا کند، عبدالله بن عفیف آزدی برخاست . این بزرگوار که از بهترین شیعه وزهاد بود و دیده چپ را در جنگ جمل از دست داده بود و دیده راستش را در جنگ صفین، و همواره ملازم مسجد بود و همه روز را تا شب در مسجد به نماز مشغول بود و گفت: ای پسر زیاد! دروغگو و پسر دروغگو تو هستی و پدرت و کسی که تو را بر ما فرماندار کرد و پدرش، ای دشمن خدا! فرزندان پیامبر صلی الله علیه و آله را می کشید و بر فراز منبرهای مؤمنان چنین سخن می رانید.

ابن زیاد خشمناک شد و گفت: این سخنگوکیست؟

عبدالله گفت: منم، ای دشمن خدا! خاندان پاکی را که خداوند از آنان پلیدی را برکنار فرموده میکشی و گمان میکنی که مسلمانی؟ ای وای، کجایند فرزندان مهاجران و انصار که از امیر سرکش تو که خود و پدرش به زبان محمد پیامبر صلی الله علیه و آله پروردگار جهانیان ملعون نامیده شده اند . انتقام بگیرند.

راوی گفت: خشم ابن زیاد فزون تر شد تا آنجا که رگهای گردنش پر از خون گردید و گفت: این مرد را نزد من بیاورید، پیش خدمتان از هر طرف پیش دویدند تا او را بگیرند، اشراف قبیله آزد که پسر عمویش بودند به پا خاستند و او را از دست فراشان گرفتند و از در مسجد بیرونش بردند و به خانه اش رساندند.

ابن زیاد دستور داد بروند او را دستگیر کنند و نزد او بیاورند.

1. ارشاد مفید، ج 2، ص 117.

ص: 903

مأموران رفتند و پس از درگیری و جنگ با قبیله عبدالله عفیف، سرانجام او را دستگیر کردند و نزد ابن زیاد آوردند، ابن زیاد از وی پرسید نظر تو نسبت به عثمان چیست؟ عبدالله گفت: تو را چه کار با عثمان، تو از خودت و حال پدر و مادرت از من بپرس.

ابن زیاد گفت: دیگر پرسشی نمی کنم و دستور داد ببرید گردنش را بزنید و به دار آویزانش کنید.

عبدالله بن عفیف خدا را شکر کرد که به شهادت نائل خواهد شد، او را کشتند و به دارش آویختند.

پس از این جریان، عبیدالله بن زیاد نامه به یزید نوشت و خبر شهادت امام علیه السلام و اسارت اهل بیت آن حضرت را گزارش داد و رونوشت آن را برای حاکم مدینه فرستاد. حاکم مدینه به مسجد رفت و خبر شهادت امام علیه السلام را به اطلاع مردم مدینه رساند و صدای شیون از خاندان بنی هاشم برخاست.

واما یزید بن معاویه؛ همین که نامه عبیدالله بن زیاد به او رسید و از مضمونش آگاه شد، در پاسخ نامه دستور داد که سر بریده حسین علیه السلام را وسرهای افرادی که با او کشته شده اند به همراه زنان و خاندان آن حضرت به شام بفرستد. لذا ابن زیاد، محقر بن ثعلبه عائذی را خواست وسرها و اسیران و زنان را تحویل او داد. محقر آنان را همچون اسیران کار به شام برد.

روز اول ماه صفر، سرامام علیه السلام به شام رسید

در نفس المهموم است که سر مقدس امام حسین علیه السلام را روز اول ماه صفر به دمشق آوردند و یزید آن را پیش روی خود نهاد و آن روز عید بنی امیه گردید و قبل از آنکه سر را نزد یزید حاضر کنند، زحر بن قیس وارد بر یزید شد و گفت: ای امیر! خوشدل باش که فتح، نصیب تو گردید، حسین بن علی هجده نفر از اهل بیت و

ص: 904

شصت نفر از یارانش کشته شدند، سرهایشان از بدنها جدا و بدنهایشان برهنه و عریان روی خاک بیابان و زیر آفتاب سوزان قرار گرفته طعمه پرندگان واقع شدند.

یزید سر به زیر انداخت و پس از اندکی تأمل، سر بلند کرد و ابن زیاد را لعنت نمود و گفت: من از اطاعت شما به کمتر از کشتن حسین راضی می شدم و بدون اینکه به زحر بن قیس جایزه ای بدهد او را از نزد خود خارج کرد. (1)

عاقبت به شری

این زحر بن قیس روزی از اصحاب و یاران جدی امیرالمؤمنین علیه السلام بوده و در جنگ جمل در مدح آن حضرت اشعاری سروده و مردم را به یاری آن جناب دعوت کرده است ولی سرانجام به لشکر عمر سعد پیوسته و حتی به قصد مژده و خوشنود کردن یزید، خبر شهادت امام حسین علیه السلام را به او می دهد، اما با بی اعتنایی و بدون اخذ جایزه رانده می شود. (2)

«رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ » (آل عمران /8) «پروردگارا! دلهایمان را پس از آنکه هدایت فرمودی منحرف مکن، و از سوی خود رحمتی برما ببخش، زیرا تو بسیار بخشنده ای»

ورود اهل بیت علیهم السلام به شام

سید در لهوف فرموده است: اهل بیت علیهم السلام چون به شام نزدیک شدند، ام کلثوم به شمر فرمود: ما را که وارد این شهر می کنید از دروازه ای وارد کنید که تماشاگر کمتر باشد، و به آنان که سرها را حمل می کنند بگو این سرها را از میان کجاوه های ما بیرون ببرند که مردم کمتر به ما نگاه کنند.

ص: 905


1- سفینة البحار ج 3 ص 455
2- سفینة البحار ج 3 ص 454

شمر در پاسخ آن بانو. به خاطر عناد وکفری که داشت . بر خلاف عمل کرد و دستور داد سرها را بالای نیزه ها بزنند و میان کجاوه ها ببرند و آنان را از جایی وارد کنند که جمعیت تماشاگر بیشتر باشد.

اهل بیت طلا را آوردند تا به نزدیک مسجد جامع دمشق رسیدند. پیرمردی آمد و به کاروان اسرا نزدیک شد و گفت: شکر خدا را که شما را کشت و نابود کرد و امیرالمؤمنین یزید را بر شما مسلط کرد.

امام سجاد علیه السلام به او فرمود: ای پیرمرد! قرآن خوانده ای؟

گفت: آری.

آن حضرت فرمود: معنای این آیه را فهمیده ای؟ « قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى » (شورا /23) [ای پیامبر صلی الله علیه و آله] بگو من هیچ پاداشی از شما بر رسالتم درخواست نمی کنم جز دوست داشتن نزدیکانم (اهل بیتم).

پیرمرد گفت: آری، این آیه را خوانده ام و معنای آن را دانسته ام .

امام علیه السلام فرمود: ای پیرمرد! خویشان پیامبر صلی الله علیه و آله ما هستیم.

سپس فرمود: ای پیرمرد آیا این آیه را خوانده ای ؟ «وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ » (اسراء /26) وحق نزدیکان را بپرداز.

گفت: آری.

حضرت فرمود: ذا القربی، ما هستیم.

سپس فرمود: ای پیرمرد! آیا این آیه را خوانده ای ؟ «وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى » (انفال /41) بدانید هرگونه غنیمت و فایده ای به دست آوردید، خمس آن برای خدا و برای پیامبر صلی الله علیه و آله، و برای ذی القربی... است.

گفت: آری.

حضرت فرمود: ذی القربی، ما هستیم.

سپس فرمود: ای پیرمرد! آیا این آیه را خوانده ای ؟ « إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ

ص: 906

الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا » (احزاب/33) خداوند فقط می خواهد پلیدی و گناه را از شما اهل بیت دور کند، وکاملا شما را پاک سازد.

پیرمرد گفت: آری، خوانده ام.

حضرت سجاد علیه السلام فرمود: ماییم آن خاندانی که خداوند این آیه را در خصوص آنان نازل فرموده است.

پیرمرد شامی لحظه ای توقف کرد و گفت: تو را به خدا شما همان ها هستید؟

حضرت فرمود: به خدا سوگند ما همان خاندانیم.

پیرمرد گریان شد و سر به آسمان بلند کرد و گفت: خداوندا ما از دشمنان آل محمد صلی الله علیه و آٖله بیزاریم. سپس به حضرت عرض کرد: آیا راه توبه برای من هست؟

حضرت فرمود: آری، اگر توبه کنی، خداوند توبه پذیر است.

گزارش این پیرمرد را به یزید خبر دادند، دستور داد او را کشتند.

ورود اهل بیت علیهم السلام به مجلس یزید

سید در لهوف پس از نقل این ماجرا که تلخیص شد . فرموده است: پس کنیزان، زنان، کودکان و بازماندگان سیدالشهدا علیه السلام را که ردیف هم به یک ریسمان بسته بودند، وارد مجلس یزید کردند، وقتی در برابر یزید ایستادند، زین العابدین علیه السلام به یزید فرمود: تو را به خدا ای یزید! به گمان تو اگر رسول خدا ما را با این حال و با این وضع می دید، چه می کرد؟

یزید دستور داد ریسمان را باز کردند، سپس سر حسین علیه السلام را در برابر خود گذاشت.

زینب چون سر بریده برادر را دید دست برد و گریبان چاک زد، سپس با ناله ای جانسوز که دل ها را جریحه دار کرد، صدا زد: ای حسین! ای حبیب رسول خدا! ای فرزند مکه و منی! ای پسر فاطمه زهرا سرور بانوان ! ای پسردختر مصطفی!

ص: 907

راوی گوید: به خدا قسم هر که را در مجلس بود به گریه درآورد و یزید لعین همچنان ساکت بود. سپس زنی از بنی هاشم که در خانه یزید بود، شروع به نوحه سرایی برای حسین علیه السلام کرد، و صدا زد: ای حبیب ما، ای سرور خاندان ما، ای پسر محمد، ای سرپرست بیوه زنان و یتیمان، ای کشته فرزندان زنازادگان.

راوی گوید: هر که صدایش را شنید گریان شد. پس یزید ملعون عصای خیزرانش را طلبید و با آن بر لب و دندان های حسین علیه السلام زد.

ابوبرزہ اسلمی رو به یزید کرد و گفت: وای بر تو ای یزید! با عصایت دندان های حسین فرزند فاطمه را چوب می زنی؟! من خود شاهد بودم که پیامبر صلی الله علیه و آله لب و دندان های حسین علیه السلام و برادرش را می مکید و می فرمود: شما دو سرور جوانان اهل بهشتید، خدا بکشد کشنده شما را ولعنتش کند و دوزخ را برای او آماده کند که چه بد جایگاهی است.

یزید از سخنان ابوبرزه برآشفت و دستور داد او را از مجلس بیرون کنند.

واین اشعار را که ابن زبعری در جنگ احد سروده بود . خواند:

لیت أشیاخی ببدر شهدوا * جزع الخزرج من وقع الأسل

لأهلوا واستهلوا فرحا * و لقالوا لیزید لا فشل

قد قتلنا القوم من ساداتهم * و عدلناه ببدر فاعتدل

لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء ولا وحی نزل

ای کاش پیران و بزرگان قبیله من که در جنگ بدر کشته شدند، در اینجا حاضر بودند و زاری کردن قبیله خزرج را بر اثر زدن نیزه (در جنگ أحد) می دیدند، آنگاه از شادی، فریاد هلهله سر می دادند سپس می گفتند: ای یزید دستت شل مباد.

ما بزرگان آنها را کشتیم و این به تلافی کشته هایی است که در جنگ بدر دادیم، تا سر به سرگردید.

قبیله بنی هاشم حکومت را بازیچه نیل به مقاصد خود قرار دادند، وگرنه، نه

ص: 908

خبری از آسمان آمد ونه وحی نازل شد.

مسعودی نقل کرده که یزید با اطرافیانش مشورت کرد که با این اسرا و بازماندگان حسین علیه السلام چه کنم؟ به اتفاق آراء گفتند باید همه را به قتل رساند و از این خاندان نباید کسی را باقی گذاشت.

امام باقر علیه السلام که دو سال و چند ماه از عمر شریفش می گذشت به پاخاست و به یزید فرمود: تاریخ تکرار می شود، نظیر این جلسه شورای سلطنتی که امروز در اینجا تشکیل شده روزی در دربار فرعون در مصر تشکیل یافت و فرعون درباره موسی و هارون با اطرافیانش مشورت کرد که تکلیف این دو چیست ؟ نتیجه آراء این بود که مجازات آنها را تأخیر انداز« قَالُوا أَرْجِهْ » (اعراف/111) و حتی یک نفر از اطرافیان فرعون سخن از کشتن موسی وهارون نگفت، اما اطرافیان توهمگی رأی به کشتن ما دادند. البته این امر مهم نیست ولی خواستم فرق این دو گروه و علت اختلاف نظر آنها دانسته شود. یزید پرسید سبب اختلاف آنها چیست؟ فرمود: اطرافیان فرعون اولاد زنا نبودند ولی اطرافیان تو فرزندان پدرانشان نیستند، چه این حقیقت مسلم است که پیامبران و فرزندان آنها را جز زنازادگان نکشند، یزید سر بزیر انداخت و به فکر فرو رفت. (1)

خطبه حضرت زینب علیها السلام در مجلس یزید

در این هنگام که یزید غرق مسرت و شادی بود و خود را فاتح و سرفراز می دید، حضرت زینب علیها السلام به پا خاست و فرمود:

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله، صدق الله کذلک یقول «ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوأَى أَنْ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَكَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِئُونَ » (روم/10)

ص: 909


1- سرمایه سخن، ج 3، ص 528.

اظننت یا یزید حیث أخذت علینا أقطار الارض و آفاق السماء فأصبحنا نساق کما تساق الاساری ان بنا علی الله هوانا وبک علیه کرامة و ان ذلک لعظم خطرک عنده فشمخت بانفک و نظرت فی عطفک جذلان مسرورا حیث رأیت الدنیا لک مستوثقة و الأمور متسقة و حین صفا لک ملکنا و سطاننا.

سپاس خدای را که پروردگار عالمیان است و درود بر پیامبر و همه فرزندانش، خدای سبحان سخن به راستی فرمود که: «پایان کار آنان که بسیار کار زشت کردند این است که آیات الهی را دروغ می پندارند و آنها را مسخره می کنند.» ای یزید! توکه زمین و آسمان را از هر طرف بر ما تنگ گرفتی و ما را مانند کنیزان به اسیری کشیدی، به گمانت که این خواری ماست در پیشگاه خداوند و تو را در نزد خدا احترامی است؟ و این از آن است که قدر تو در نزد خداوند بزرگ است؟! که این چنین، باد در بینی انداختی و متکبرانه نگاه می کنی ؟! شاد و خرمی که پایه های دنیا را به سود خود محکم دیده و رشته کارها را به هم پیوسته مشاهده کرده و حکومت و قدرتی را که از آن ما بود، بدون مزاحم به دست آورده ای.

فملا انسیت قول الله عزوجل «وَلَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْمًا وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ » (آل عمران / 178)

آرام، آرام. مگر فرموده خدا را فراموش کرده ای که «کافران گمان نبرند مهلتی را که ما به آنان می دهیم به خیر آنان است، مهلت ما فقط برای آن است که گناهشان افزون تر گردد و شکنجه ای ذلت بخش برای آنان آماده است.»

امن العدل یابن الطلقاء تخذیرک حرائرک و امائک و سوقک بنات رسول الله صلی الله علیه و آله سبایا قد هتکت ستورهن و ابدیت وجوههن تحدو بهن الاعداء من بلد إلی بلد یستشرفهن اهل المناهل والمناقل و یتصفح وجوهن القریب و البعید و الدنی و الشریف، لیس معهن من رجالهن ولی و لا من حماتهن حمی.

ای فرزند آزادشدگان! این رسم عدالت است که زنان و کنیزان خود را پشت پرده جای داده ای ولی دختران رسول خدا اسیر و دست بسته در برابرت،

ص: 910

پرده های احترامشان هتک شده و صورت هایشان نمایان، آنان را دشمنان، شهر به شهر در مقابل دیدگان مردم بیابانی و کوهستانی و در چشم انداز هر نزدیک و دور و هر پست و شریف می گردانند، در حالی که نه از مردانشان سرپرستی دارند و نه از یارانشان حمایت کننده ای.

وکیف یرتجی مراقبة من لفظ فوه اکباد الازکیاء و نبت لحمه من دماء الشهداء و کیف لا یستبطأ فی بغضنا أهل البیت من نظر الینا بالشنف و الشنان و الاحن و الاضغان ثم تقول غیر متأثم و لامستعظم:

فاهلوا و استهلوا فرحا * ثم قالوا یا یزید لا تشل

منتحیا علی ثنایا ابی عبدالله سید شباب اهل الجنة تنکتها بمخصرتک.

چه می توان چشم داشت از کسی که دهانش جگرهای پاکان را بیرون انداخت [و جویدن نتوانست] و گوشتش از خون شهیدان رویید و چه انتظار در تأخیر دشمنی ما اهل بیت از کسی که با دیده بغض و دشمنی و توهین وکینه جویی بر ما نگریست و پس از این همه، بدون این که خود را گنهکار ببینی و بزرگی این عمل را درک کنی، می گویی: لیت أشیاخی ببدر شهدوا... در حالی که با چوب دستی اشاره به دندان های ابی عبدالله سرور جوانان اهل بهشت می کنی و با چوب دستی خویش دندان های حضرت را می زنی.

وکیف لا تقول ذلک و قد نکأت القرحة و استأصت الشافه باراقتک دماء ذریة محمد صلی الله علیه و آٖله و نجوم الارض من آل عبد المطلب و تهتف باشیاخک زعمت انک تنادیهم، فلتردن و شیکا موردهم و لتودن انک شللت و بکمت و لم تکن قلت و فعلت ما فعلت.

چرا چنین نگویی؟ توکه پوست از زخم دل ما برداشتی و ریشه ما را درآوری با این خونی که از خاندان محمد و ستارگان درخشان روی زمین از اولاد عبدالمطلب ریختی، پدرانت را بانگ میزنی به گمانت که صدایت به گوششان می رسد، به همین زودی به جایی که آنان هستند، خواهی رفت و آن وقت آرزو خواهی کرد که ای کاش دستت چلاق بود و زبانت لال و چنین حرفی

ص: 911

نمی زدی و کاری که کرده ای، نمی کردی.

اللهم خذ لنا بحقنا و انتقم ممن ظلمنا واحلل غضبک بمن سفک دمائنا و قتل حماتنا؛ بار الها! حق ما را بازگیر و از آن که به ما ستم کرد، انتقام بگیر و خشم خود را بر کسی که خون های ما را ریخت و یاران ما را کشت ، فرود آر.

فوالله ما فریت الا جلدک و لا جزرت الا لحمک و لتردن علی رسول الله بما تحملت من سفک دماء ذریته و انتهکت من حرمته فی عترته و لحمته حیث یجمع الله شملهم ویلم شعثهم و یأخذ بحقهم «وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ » (آل عمران / 169) . و حسبک بالله حاکما و بمحمد صلی الله علیه و آله خصیما و بجبرئیل ظهیرا و سیعلم من سول لک و مکنک رقاب المسلمین بئس للظالمین بدلا و ایکم شرمکانا و اضعف جندا.

یزید! به خدا قسم نشکافتی مگر پوست خود را، و نبریدی مگر گوشت خود را و مسلما با همین باری که از ریختن خون ذریه رسول خدا و هتک احترام او در خاندان و خویشانش بر دوش داری، به رسول خدا وارد خواهی شد، هنگامی که خداوند همه را جمع می کند و پراکندگی آنان را گرد آورد و حق آنان را بازگیرد « آنانی که در راه خدا کشته شده اند، مرده مپندار، بلکه زندگانند و در نزد پروردگارشان از روزی ها برخوردارند». و همین تو را بس که خداوند حاکم است و محمد طرف دعوا و جبرئیل پشتیبان او و به همین زودی آن که فریبت داد و تو را بر گردن مسلمانان سوار کرد، خواهد فهمید که ستمکاران را عوض بدی نصیب است و کدام یک از شما جایگاهش بدتر و سپاهش ناتوان تر است.

و لئن جرت علی الدواهی مخاطبتک انی لاستصغر قدرک و استعظم تقریعک و استکثر توبیخک، لکن العیون عبری و الصدور حری.

الا فالعجب کل العجب بقتل حزب الله النجباء بحزب الشیطان الطلقاء، فهذه الایدی تنطف من دمائنا و الافواه تتحلت من لحومنا و تلک الطواهر الزواکی تتنابها العواسل و تعفرها امهات الفراعل و لئن اتخذنا مغنما لتجدنا و شیکا مغرما حین لا تجد الا ما قدمت یداک و ما ربک بظلام للعبید، فالی الله المشتکی و علیه المعول.

ص: 912

و اگر چه پیشامدهای ناگوار روزگار، مرا به سخن گفتن با تو کشانده، ولی در عین حال ارزشت از نظر من ناچیز و سرزنشت بزرگ و ملامتت بسیار است، چه کنم که چشم ها پر از اشک و سینه ها سوزان است. هان که شگفت آور است و بسی مایه شگفتی است که افراد نجیب حزب خدا در جنگ با احزاب شیطان که بردگان آزاد شده بودند، کشته شوند و این دست هاست که خون ما از آنها می چکد و این دهانهاست که از گوشت ما پر آب شده، و این پیکرهای پاک و پاکیزه که پی در پی خوراک گرگ های درنده گشته و در زیر چنگال بچه کفتارها به خاک آلوده شده است، و اگر امروز ما را برای خود غنیمتی می پنداری به همین زودی خواهی دید که مایه زیانت بوده ایم و آن هنگامی است که هر چه از پیش فرستاده ای، خواهی دید. پروردگارا! تو بر بندگان ستم روا نمی دارد، من شکایت به نزد خدا برم و توکلم به اوست.

فکد کیدک واسع سعیک و ناصب جهدک، فوالله لاتمحون ذکرنا و لا تمیت وحینا و لا تدرک امدنا و لا ترحض عنک عارها، و هل رأیک الا فندا و ایامک الا عددا و جمعک الا بددا، یوم ینادی المنادی: الا لعنة الله علی الظالمین.

هر نیرنگی که خواهی بزن و هر اقدامی که توانی بکن و هر کوششی که داری، دریغ مدارکه به خدا نه نام ما را توانی محو کنی ونه نور وحی ما را خاموش کنی و به ما نخواهی رسید و این ننگ از دامن تو شسته نخواهد گشت . مگر نه این است که رأی تو دروغ و روزهای قدرتت انگشت شمار و اجتماعت پراکنده است؛ روزی می رسد که منادی ندا کند: هان لعنت خدا بر ستمکاران باد.

والحمد لله رب العالمین الذی ختم إلینا بالسعادة و المغفرة ولآخرنا بالشهادة و الرحمة و نسأل الله أن یکمل لهم الثواب و یوجب لهم المزید و یحسن علینا الخلافة انه رحیم ودود، حسبنا الله و نعم الوکیل (1).

سپاس پروردگار جهانیان را که اول ما را با خوشبختی و مغفرت و آخر ما را با

ص: 913


1- بحارالانوار، ج 45، ص 133.

شهادت و رحمت پایان داد و از خدا می خواهم که پاداش آنان را به طور کامل و هر چه بیشتر عطا فرماید و ما را بازماندگان نیکی گرداند که او مهربان و با محبت است و خداوند ما را بس است و وکیل نیکویی است.

یزید (در پاسخ به خطبه زینب علیها السلام) این شعر را خواند:

یا صیحة تحمد من صوائح * ما اهون الموت علی النوائح

یعنی: «این فریادی است که از زنان نوحه گر شایسته است، و چقدر مرگ برای زنان دل سوخته و نوحه گر آسان است!»

سپس یزید با مردم شام در مورد اینکه با اسیران چگونه رفتار کند مشورت کرد، آنان با تعبیر زشت، به کشتن آنها رأی دادند.

ولی نعمان بن بشیر که در آنجا حاضر بود گفت: «ببین رسول خدا صلی الله علیه و آله با آنها چگونه رفتار کرد، تو نیز با آنها همان گونه رفتار کن.»

زینب آمد شام را یکباره ویران کرد و رفت * اهل عالم را ز کار خویش حیران کرد و رفت

برفراز نی سرقرآن ناطق را چودید * با عمل آن بی قرین تفسیر قرآن کرد و رفت

خطبه غرا بیان فرمود در کاخ یزید * کاخ استبداد را از ریشه ویران کرد و رفت

شام غرق عیش و عشرت بود هنگام ورود * وقت رفتن شام را شام غریبان کرد و رفت

درخواست کنیزی دختر امام حسین علیه السلام

سید رحمة الله در لهوف، بعد از نقل خطبه حضرت زینب نقل کرده است که:

مردی از اهل شام ، چشمش به دختر حسین علیه السلام افتاد، گفت: ای یزید! این کنیز

ص: 914

را به من ارزانی دار.

دختر امام علیه السلام خود را در دامن عمه اش زینب انداخت و گفت: عمه جان یتیم شدم، کنیز هم بشوم ؟!

زینب علیها السلام فرمود: نه، اعتنایی به این فاسق نکن.

مرد شامی پرسید: این کنیزکیست؟

یزید گفت: این دختر حسین است، آن هم زینب دختر علی بن ابی طالب است.

مرد شامی گفت: حسین پسر فاطمه و علی فرزند ابوطالب ؟

گفت: آری.

شامی گفت: خدا تو را لعنت کند ای یزید! فرزند پیامبر را می کشی و خاندانش را اسیر می کنی. به خدا قسم من به گمانم که اینان اسیران روم اند.

یزید گفت: به خدا که تو را نیز به آنان می پیوندم. پس دستور داد گردنش را زدند.

خطبه امام سجاد علیه السلام در مسجد شام

معاویه در طول بیست سال حکومت خود، با تمام امکانات و نیرنگ و توان کوشش کرد که پایه های سلطنت خود و یزید و بنی امیه را تثبیت و استوار سازد. و امیرالمؤمنین علیه السلام و فرزندان آن حضرت را در نظر مردم شام و سایر جاها موهون و خارج از اسلام معرفی کند، و در این راه تا آنجا پیش رفت که اهل شام لعن وسب و کشتن علی علیه السلام و فرزندانش را بر خود واجب دانسته و برای آن ثواب قائل شدند.

بر حسب همین تبلیغات و بینش غلط بود که هنگام ورود اهل بیت به شهر شام، شادی کرده و حتی از بالای بام خانه ها بر آن اسیران بزرگوار و بر سر شهدایی که بالای نیزه بود سنگ پرتاب نمودند و از هرگونه شماتت و زخم زبان کوتاهی نکردند.

خطبه امام زین العابدین علیه السلام و معرفی خود و شهدا موجب شد که تمام تبلیغات

ص: 915

بیست ساله معاویه نقش بر آب گردد، و نفرت و بدبینی ها به عکس متوجه معاویه و یزید و بنی امیه شود.

امام علیه السلام با یک دنیا فصاحت و بلاغت بی مانند و در کمال شجاعت و شهامت خطبه خواند، خطبه ای که مردم شام تا آن روز نشنیده بودند، و هرگز باور نداشتند یک شخص اسیر، داغدیده، ضعیف الجثه، و به حسب ظاهر ناتوان و کم سن و سال، آنگونه سخن گوید وبدنها را بلرزاند، و چشمها را گریان سازد، و روز روشن را بر یزید پلید چون شب تار کند.

روز جمعه فرا رسید و مردم برای ادای نماز جمعه در مسجد شام اجتماع کردند، یزید خواست قدرت خود را به رخ امام سجاد علیه السلام بکشد، از این رو آن حضرت را به مسجد آورد و به خطیب خویش گفت: بالای منبر برو، و حسین علیه السلام و پدرش را نکوهش و بدگویی کن و در برابر از معاویه و یزید و بنی امیه مدح و ستایش نما.

خطیب طبق دستور یزید عمل کرد و حرف های زشت و ناگوار به امیرالمؤمنین علیه السلام و سیدالشهدا علیه السلام زد.

امام سجاد علیه السلام که پایین منبر بود فریاد زد: ویلک ایها الخاطب اشتریت مرضاة المخلوق بسخط الخالق فتبوء مقعدک من النار؛ وای بر تو ای سخنران! خشنودی مخلوق را به خشم خالق خریدی، نشیمنگاه خود را در آتش مهیا کردی.

مردم از شجاعت و دلاوری امام سجاد علیه السلام عجب کردند که او با چنین موقعیت و با آن قدرت یزید، چگونه جرأت کرد خطیب یزید را جهنمی بخواند و او را وادار به سکوت و رسوای حاضران نماید. لذا جمعیت یکباره متوجه امام علیه السلام شدند و دیدند آن حضرت رو به یزید کرده فرمود: ای یزید! به من اجازه بده تا بالای این چوب ها بروم (به جای منبر به چوب تعبیرکرد) و سخنانی بگویم که در آن خشنودی خدا باشد و برای حاضران موجب نفع و پاداش گردد.

یزید اجازه نداد، ولی مردم اصرار کردند که اجازه بده برود منبر و سخن بگوید:

ص: 916

یزید گفت: شما او را نمی شناسید: «إنه من أهلبیت قد زقوا العلم زقا»؛ این شخص از خاندانی است که علم وکمال را با تمام وجود دریافته، ودانش به کام او چشانده شده است و علم و سخنوری با جانش آمیخته است. «ان صعد لم ینزل الا بفضیحتی و فضیحة آل ابی سفیان»؛ اگر او بالای منبر برود، فرود نمی آید مگر اینکه من و دودمان ابوسفیان را به افتضاح و رسوایی بکشاند.

مردم گفتند: ای امیر! این شخص بیمار و ضعیف و دل شکسته، با این مصائب وگرفتاری ها توان سخن ندارد، تا چه رسد بر علیه توو پدرت مطلبی بگوید. واصرار کردند تا اینکه یزید از روی ناچاری اجازه داد.

امام سجاد علیه السلام بالای منبر در مسجد شام

پس از اصرار مردم و اذن یزید لعنه الله تعالی علیه، حضرت امام زین العابدین علیه السلام بالای منبر تشریف بردند و مانند جدشان امیرالمؤمنین علیه السلام در نهایت رشادت و فصاحت و بلاغت به سخن پرداختند، و مردم از هر طرف متوجه سخنان آن حضرت شدند. امام علیه السلام حمد وثنای الهی را بجا آورد و فرمود:

الحمدلله الذی لا بدایة له، وألدائم ألذی لا نفاد له، والأول ألذی لا اول لاولیته، والآخر ألذی لاآخر لاخریته وألباقی بعد فناء ألخلق، قدر أللیالی والأیام، و قسم بینهم ألاقسام فتبارک ألله ألملک ألعلام؛ ستایش پروردگاری را که ابتدایی برای او نیست، دائم است چنان دوامی که فنا را بر او راه نیست، اول است، چنان اولی که برای اولیت او اولی نیست ، آخر است، چنان آخری که برای آخریت او آخری نیست، باقی است پس از فنای مخلوقات، شبها و روزها را مقدرکرد، روزی و قسمت ها را میان بشر قسمت کرد، پس بزرگ است پروردگار صاحب اختیار ودانا۔

سپس فرمود:

ایها الناس أحذرکم ألدنیا و ما فیها فانها دار زوال، و هی أفنت ألقرون ألماضیة، و هم کانوا أکثر منکم مالا واطول أعمارا، و قد اکل ألتراب جسومهم، و غیر

ص: 917

أحوالهم، أفتطمعون بعدهم، هیهات هیهات، فلا بد باللحوق والملتقی؛ ای مردم! شما را از دنیا و آنچه در آن وجود دارد می ترسانم، همانا دنیا در معرض فنا و زوال است. این دنیا همان است که قرنها مردان گذشته را فانی و نابود کرده است در صورتی که ثروت آنها بیشتر از شما بود، و عمرشان زیادتر از شما بود، بدن های آنها را خاک خورد، چهره های آنها را دگرگون ساخت، آیا پس از آنان شما طمع دارید برای همیشه بمانید، چه فکر بی جا و چه طمع بی موردی است، بدانید چاره ای نیست جز اینکه به آنها ملحق شوید.

فتدبروا ما مضی من عمرکم وما بقی، فافعلوا فیه ما سوف یلتقی علیکم بالأعمال الصالحة، قبل إنقضاء الأجل، و فروع ألأمل، فعن قریب تؤخذون من القصور إلی القبور، وبأفعالکم تحاسبون. فکم والله من فاجر قد استکملت علیه ألحسرات وکم من عزیز قد وقع فی مسالک ألهلکات حیث لا ینفع ألندم ولا یغاث من ظلم و وجدوا ما عملوا حاضرا ولا یظلم ربک أحدا؛ ای مردم! در زندگانی گذشته و باقی مانده خود فکر کنید، پیش از رسیدن اجل و زندگی دنیا و پایان آرزوها، ودر باقی مانده عمر خود کاری کنید که به حال شما مفید و نیکو باشد، به زودی شما را از کاخها به قبرها منتقل می کنند و به حسابتان می رسند. به خدا سوگند چه قدر انسان های بدکار وفاسق که حسرت و اندوه بر آنان کامل گشته است، و چه قدر عزیزان، خوار و ذلیل و نابود شدند و به خانه آخرت وادار گشتند و در آنجا پشیمانی سود ندارد، فریاد ستمکار را پاسخ نمی دهند و اعمال زشت خود را حاضریافتند و خدا به کسی ستم نمی کند.

موعظه امام علیه السلام بدنها را به لرزه درآورد و اشک ها را سرازیر نمود، در این موقع که تمام اهل مجلس مجذوب آن بزرگوار شده، و به سخنان حضرت گوش می دادند، شروع کرد خود را معرفی کردن و امتیازات جد و پدر و خانواده خویش را بیان کردن و فرمود:

أیها الناس أعطینا ستا و فضلنا بسبع، أعطینا العلم والحلم والسماحة والفصاحة

ص: 918

والشجاعة والمحبة فی قلوب المؤمنین، و فضلنا بان منا النبی المختار محمدا ومنا الصدیق، و منا الطیار و منا اسدالله و اسد رسوله، و منا سبطا هو الأمیر و منا مهدی هذه الأمة، من عرفنی فقد عرفنی، ومن لم یعرفنی، أنبأته بحسبی و نسبی؛ ای مردم ! به ما شش چیز داده شد، و به هفت چیز، ما بر دیگران برتری داده شدیم، اما آن شش، به ما علم، حلم، جوانمردی (بخشش)، فصاحت، شجاعت، و دوستی در دل مؤمنان داده شد، و اما آن هفت چیز که ما به آن برتری داده شدیم عبارت است از این که: پیامبر برگزیده حضرت محمد صلی الله علیه و آله از ما است، و صدیق (نخستین کسی که به او ایمان آورد یعنی علی علیه السلام ) از ما است، و جعفر طیار از ما است، و شیر خدا و شیر رسول خدا صلی الله علیه و آله (حضرت حمزه) از ما است ، دو سبط پیامبر صلی الله علیه و آله در این امت (حسن و حسین علیهما السلام) از ما هستند، مهدی این امت از ما است، هر کس که مرا شناخت که شناخت و هر کس که نشناخت، او را به حسب و نسبم خبر می دهم.

أیها الناس! انا بن مکة و منی، انا بن زمزم و صفا، انا بن من حمل الرکن باظراف الرداء ، انا بنخیر من ائتزر و ارتدی، انا بن خیر من انتعل واحتفی، انا بن خیر من طاف وسعی، انا بن خیر من حج ولبی، انا بن من اسری به إلی المسجد الأقصی، انا بن من بلغ به سدرة المنتهی، انا بن من دنی فتدلی، فکان قاب قوسین أو ادنی، انا بن من صلی بملائکة السماء ، انا بن من اوحی الجلیل إلیه ما اوحی، انا بن محمد المصطفی؛ ای مردم! من پسر مکه و منی هستم، من فرزند زمزم و صفا هستم، من پسر آن کسی هستم که حجرالاسود را در میان عبای خود نهاد و به جای خود گذاشت، من پسر بهترین انسان ها هستم که لباس احرام پوشید، من پسر بهترین انسان ها هستم که کفش پوشید و (برای طواف) پا برهنه شد، من پسر بهترین انسان ها هستم که طواف کرد و سعی صفا و مروه نمود، من پسر بهترین کسی هستم که حج را بجا آورد ولبیک گفت، من پسر آن کسی هستم که از مکه به مسجدالاقصی سیر داده شد، من پسر آن کسی هستم که (در شب معراج) به سدرة المنتهی رسید، من پسر آن کسی هستم که آنقدر به

ص: 919

خدا نزدیک و نزدیک تر گردید، تا آنکه فاصله او به اندازه دوکمان یا نزدیکتر بود، من پسر آن کسی هستم که فرشتگان آسمان به او اقتدا کرده و نماز خواندند، من پسر آن کسی هستم که خدای بزرگ به او وحی کرد آنچه را که وحی کرد، من پسر محمد برگزیده خدا هستم.

انا بن علی المرتضی انا بن من ضرب خراطیم الخلق حتی قالوا لا إله إلا الله انا بن من ضرب بین یدی رسول الله بسیفین، و طعن برمحین، و هاجر الهجرتین، وبایع البیعتین، و قاتل بدیر و حنین، ولم یکفر بالله طرفة عین، انا بن صالح المؤمنین، و وارث النبیین، و قامع الملحدین، و یعسوب المسلمین و نورالمجاهدین و زین العابدین، و تاج البکائین، و أصبر الصابرین، وافضل القائمین من آل یاسین، رسول رب العالمین، و قاتل المارقین والناکثین والقاسطین، والمجاهد أعدائه الناصبین وافخر من مشی من قریش أجمعین، وأول من أجاب واستجاب لله و لرسوله من المؤمنین، واول السابقین، و قاصم المعتدین، و مبید المشرکین، و سهم من مرامی الله علی المنافقین، ولسان حکمة العابدین، وناصر دین الله، وولی أمر الله ، و بستان حکمة الله ، و عیبة علیه، سمح، سخی، بهی، بهلول، زکی، ابطحی، رضی، مقدام همام، صابر، صوام، مهذب، قوام، قاطع الاصلاب ومفرق الاحزاب، اربطهم عنانا، واثبتهم جنانا و امضاهم عزیمة، و أشدهم شکیمة، اسد باسیل یطحنهم فی الحروب إذا ازدلفت الاسنة، وقربت الأعنه، طحن الرحا، و یذروهم فیها ذروالریح الهشیم، لیث الحجاز، وکبش العراق، مکی مدنی، خیفی، عقبی، بدری، احدی، شجری، من العرب سیدها، و من الوغی لیثها، وارث المشعرین و ابوالسبطین، الحسن والحسین، ذا کجدی علی بن ابی طالب؛ من فرزند علی مرتضی علیه السلام هستم، من پسر کسی هستم که سران مشرکین را کوبید تا گفتند: معبودی جز خدای یکتا نیست، من پسر کسی هستم که در پیشاپیش رسول خدا صلی الله علیه و آله با دو شمشیر با دشمن می جنگید، و با دو نیزه نبرد می کرد، و دوبارهجرت کرد، من پسر کسی هستم که دوبار بیعت کرد، و در جنگ بدرو حنین با دشمن جنگید، و به اندازه یک چشم به هم زدن کافر نشد، من پسر صالح مؤمنان و وارث پیامبران،

ص: 920

و نابود کننده ملحدان، و پیشوای مسلمانان، و مایه روشنی چشم مجاهدان، و زینت پرستش کنندگان خدا، و سرور مناجات کنندگان بسیار گریه کننده درگاه خدا، از آل یاسین، رسول پروردگار جهانیان هستم، آنکس که با خارج شدگان از دین جنگید و با بیعت شکنان و یاغیان نبرد کرد، و با دشمنان ناصبی جهاد نمود، من پسرکسی هستم که سرافرازترین فرد قریش، و نخستین مؤمن وتصدیق کننده خدا و رسولش، و پیشتاز پیشگامان و کوبنده متجاوزان و نابودکننده مشرکان و تیری از تیرهای خدا بر منافقان، و زبان شناخت عابدان و حامی دین خدا، و ولی امر خدا و باغ حکمت الهی و مخزن علم خدا است.

آن کس که: جوانمرد، بخشنده، زیبا، هوشمند، پاک، از سرزمین حجاز، مرضی خدا، پیشگام، پیشوای بلند همت، صابر، بسیار روزه گیرنده، تهذیب شده، بسیار عبادت کننده، قطع کننده پشت های مشرکان، و پراکنده کننده حزب های کفر، از همگان پر جرئت تر و قوی دل تر، و با صلابت تر، و خلل ناپذیرتر در برابر کافران، شیر دلاور، آن کس که در جنگ ها هنگام به هم خوردن نیزه ها و نزدیک شدن پیشتازان جنگ، کافران را مانند خرد کردن سنگ آسیاب، رد می کرد و می کوبید، و مانند طوفان تفنده و درهم کوبنده ، که خار و خاشاک را در هم می ریزد دشمنان را در هم می ریخت، آن کس که شیر حجاز، و یکه سوار عراق ، سردار مکه و مدینه و خیف منی وعقبه ، بدر واحد بود، آن کس که یکه تاز بیعت (تحت شجره رضوان) و هجرت، و آقای عرب ، و پهلوان جنگ، و وارث مشعر و عرفات، و پدر دو نبیره رسول خدا صلی الله علیه و آله، حسن و حسین علیهما السلام بود، و این شخص جدم علی بن ابی طالب علیه السلام است.

پس از شناساندن جد بزرگوارش رسول خدا صلی الله علیه و آله و جد ارجمندش علی علیه السلام به معرفی پدرش امام حسین علیه السلام پرداخت و چنین فرمود:

انا بن فاطمة الزهراء، انا بن سیدة النساء، انا بن خدیجة الکبری، انا بن المقتول ظلما، انا بن المجزور الرأس من القفا، انا بن العطشان حتی قضی، انا بن طریح کربلا، انا بن مسلوب العمامة والرداء ...؛ من فرزند زهرایم، من فرزند

ص: 921

خدیجه کبرایم، من فرزند کسی هستم که از روی ظلم کشته شد، من پسر کسی هستم که سرش از قفا بریده شد، من پسر تشنه کامی هستم که با لب تشنه به شهادت رسید، من پسر کسی هستم که پیکرش در زمین کربلا افتاده، من پسر کسی هستم که عمامه و عبایش ربوده شد...

امام سجاد علیه السلام همچنان می فرمود: من... من...، و مردم زار زار می گریستند، و صدای گریه و ناله بلند شد.

یزید ترسید که فتنه و آشوب بپا شود، به مؤدن فرمان داد: اذان بگو.

مؤذن گفت: الله أکبر الله أکبر

امام سجاد علیه السلام فرمود: لاشیء أکبر من الله هیچ چیزی بزرگ تر از خدا نیست.

مؤذن گفت: أشهد أن لا إله إلا الله

امام سجاد علیه السلام فرمود: شهد بها شعری و بشری و لحمی و دمی. مو و پوست و گوشت و خونم، به یکتایی خداگواهی دهد.

مؤذن گفت: اشهد ان محمدا رسول الله

امام سجاد علیه السلام به مؤدن فرمود: تو را به حق محمد صلی الله علیه و آله ساکت باش، تا من سخنی بگویم، سپس از بالای منبر متوجه یزید شد و فرمود:

یا یزید! محمد هذا جدیام جدک؟ ... ای یزید! محمد صلی الله علیه و آله جد من است یا جد تو، اگر می گویی جد تو است، دروغ می گویی و کفر می ورزی، و اگر اعتقاد داری که او جد من است، پس چرا عترت و خاندان او را کشتی؟ چرا پدرم را کشتی، و حرم او و مرا اسیر کردی ؟ [این سخن را گفت و دست به گریبان برد و جامه خود را چاک زد و گریه کرد، سپس خطاب به مردم فرمود: ای مردم! آیا در میان شما کسی هست که جد و پدرش رسول خدا صلی الله علیه و آٖله باشد؟!

آنگاه فرمود:

به خدا سوگند در جهان جز من کسی نیست که جدش رسول خدا صلی الله علیه و آله باشد، پس چرا این شخص (یزید) پدر مرا کشت و ما را مانند رومیان اسیر کرد، ای یزید!

ص: 922

این کارها را می کنی، باز می گویی محمد صلی الله علیه و آله رسول خدا است؟ و رو به قبله می ایستی، وای بر توکه در روز قیامت، جدم و پدرم طرف دعوای تو هستند.

یزید فریاد زد: ای مؤن! اقامه بگو، هیاهو و صدای اعتراض از مجلس برخواست ، بعضی با یزید نماز خواندند، و بعضی نخواندند و پراکنده شدند. (1)

سید قدس سره روایت کرده است که: آن روز یزید لعین به علی بن حسین وعده داد که سه حاجت او را برآورده خواهد کرد. سپس دستور داد آنان را در منزلی جای دادند که نه از گرما نگاهشان می داشت و نه از سرما. آن جا بودند تا آن که صورت هایشان پوست انداخت و در تمام مدتی که در این شهر بودند، کارشان نوحه سرایی بر حسین علیه السلام بود.

خواب سیکنه علیها السلام

سید رحمة الله چنین نقل کرده است که: سکینه گفت: چهارمین روزی که ما در شام بودیم، در خواب زنی را دیدم که بر هودجی سوار است و دست بر سر گذاشته . پرسیدم: این زن کیست؟ گفتند: این، فاطمه دختر محمد صلی الله علیه و آله، مادر پدر تو است.

گفتم: به خدا باید نزدش بروم و بگویم که چه با ما کردند. شتابان به سویش دویدم و در برابرش ایستادم و گریه کنان گفتم: مادرجان! به خدا که حق ما را انکار کردند. مادر! به خدا جمعیتی ما را پراکندند. مادر جان ! به خدا غارت حرم ما را مباح دانستند. مادرجان! به خدا که پدر ما حسین را کشتند. چون این سخنان را از من شنید، فرمود: سکینه جان، بیش از این مگو که بند دلم را بریدی. این پیراهن پدر توست که از خودم جدایش نخواهم کرد تا با همین، پیراهن خدا را ملاقات کنم .

ص: 923


1- نفس المهموم، و معالی السبطین.

رقیه دخترسیدالشهدا علیه السلام

به طوری که نقل شده، حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام دختر کوچکی داشت که در میان اسرا به شام برده شد، و شب و روز گریه می کرد و سراغ را پدر می گرفت، شبی خواب پدر بزرگوارش را دید و پس از بیدار شدن، با اضطراب وگریه و شیون، پدر را صدا زد و همین که اهل بیت متوجه بی تابی او، و خواب دیدن آن نازدانه شدند همگی صدا به گریه بلند کردند.

یزید از خواب بیدار شد و پرسید چه خبر است؟ جریان را برایش گفتند، دستور داد سر امام حسین علیه السلام را برایش ببرند، وقتی سر مبارک را مقابل حضرت رقیه گذاشتند، رقیه صیحه ای زد وگریه اش شدت گرفت و شروع کرد با پدردرد ودل کردن.

فرشی ندارم تاکنم مهمان نوازی * باید به این ویرانه ام بابا بسازی

و در اثر شدت بی تابی بیمار شد و در همان مکان روح از بدن مقدسش پرواز کرد. (1)

در نقل دیگر است که: آن دختر، سه ساله و نامش رقیه بوده است، و حضرت سیدالشهدا علیه السلام بسیار به او محبت می کرده، او هم علاقه زیادی به پدر بزرگوارش داشته است.

هنگامی که سر مبارک پدر را مقابل او گذاشتند آن را برداشت و به سینه چسباند وگفت:

یا أبتاه من ألذی خضبک بدمائک ؟ یا أبتاه من ألذی قطع وریدیک؟ یا أبتاه من ألذی أیتمنی علی صغر سنی؟ پدر جان چه کسی محاسنت را به خونت خضاب کرد؟ پدر جان چه کسی رگهای گردنت را قطع کرد؟ پدر جان چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد؟

رقیه سه ساله پدر پدرکرد و لبهای خود را بر لبهای پدرگذاشت و بی تابی نمود تا به

ص: 924


1- نفس المهموم، معالی السبطین، کامل بهایی، و منتهی الآمال.

از هوش رفت، آن مظلومه را حرکت دادند، دیدند روح از بدنش پرواز کرده است.

از این مصیبت تازه صدای گریه اهل بیت بلند شد و عده ای از اهل شام که با خبر شدند بی اختیار گریه کردند. (1)

مرقد حضرت رقیه در شام

در منتخب التواریخ است که: سید ابراهیم دمشقی سه دختر داشت، دختران او سه شب پی در پی خواب دیدند که حضرت رقیه فرمود: به پدرتان بگویید قبر مرا آب گرفته است آن را تعمیر کنید.

شب چهارم خود سید آن حضرت را در خواب دید که به او عتاب کرد، چرا قبر مرا تعمیر نمی کنید؟ سید به اتفاق چند نفر مرد صالح خاک قبر را کنار زدند، دیدند در لحد آب جمع شده است، بدن شریف را که در پارچه ای پیچیده بود درآوردند و سه روز روی دست نگهداشتند، وقبر را تعمیر و آماده نمودند و جسد مطهر را در قبر گذاشتند.

هنگامی که سید جسد مطهر را در قبر گذاشت دعا کرد و از خدا خواست به برکت حضرت رقیه فرزند پسری به او عطا کند، و خداوند سبحان به احترام دختر مظلومه، رنجدیده شهیده سیدالشهدا علیه السلام پسری به سید عطا فرمود، و این کرامت از آن مخدره شایع و موجب توجه بیشتر مردم گردید. (2)

ما جام جهان نمای ذاتیم * ما مظهر جمله صفاتیم

گومرده بیاکه ما حیاتیم * گو تشنه بیاکه ما فراتیم

اهل بیت سیدالشهدا علیه السلام، صغیر و کبیر، دختر و پسر ندارند و خداوند به احترامشان حاجات را برآورده می کند.

ص: 925


1- معالی السبطین.
2- منتخب التواریخ، ص 383.

افرادی که شام رفته اند توجه مردم - حتی اهل سنت - را به آن بزرگواردیده اند، دعا و توسل و عبادات خالصانه زائران آن حضرت را در حرم مطهرش مشاهده کرده و مقام و منزلت رفیع و مجللش را ملاحظه کرده اند، از سویی آثار یزید و معاویه را با بیست سال حکومت و کاخ نشینی و سلطنت شنیده و دیده اند، ولعن و نفرین و نفرت از آن را ملاحظه کرده و می کنند و همین است حقیقت: « وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ » (شعرا / 227) «و به زودی آنها که ستم کردند می دانند که بازگشت شان (سرانجام و پایان کارشان) کجا است».

این سرنوشت ذلت بار در همین دنیا آشکار می گردد، و آن عزت و جلال نیز در همین دنیا دیده می شود. به دیوار حرم مقدس حضرت رقیه این اشعارنوشته است:

زائرین قبر من این شام عبرتخانه است * مدفنم آباد و قصردشمنم ویرانه است

دختری بودم سه ساله دستگیر و بی پدر * مرغ بی بال و پری را این قفس کاشانه است

بود سلطانی ستمگر صاحب قدرت یزید * فخر می کرد او که مستم در کفم پیمانه است

داشت او کاخی مجلل دستگاهی باشکوه * خود چه مردی کز غرور سلطنت دیوانه است

داشتم من بستری از خاک و بالینی ز خشت * همچو مرغی کو بسا محروم آب و دانه است

تکیه میزد او به تخت سلطنت با کبرو جد * این تکبر ظالمان را عادت روزانه است

محو شد آثار او پاینده شد آثار من *

ص: 926

ذلت او، عزت من، هردو جاویدانه است

سخنان امام سجاد علیه السلام با منهال

سید رحمة الله روایت کرده است که: روزی زین العابدین علیه السلام بیرون آمده، و در بازارهای دمشق قدم می زد. منهال بن عمرو با آن حضرت روبه رو شد، عرض کرد: یابن رسول الله صلی الله علیه و آله ! روزها را چگونه به شب می رسانید؟

فرمود: روزی بر ما نگذشت مگر مانند بنی اسرائیل در میان آل فرعون که فرزندانشان را سر می بریدند و زنانشان را زنده نگاه می داشتند.

ای منهال! روزی بر عرب گذشت که بر عجم می بالید که محمد صلی الله علیه و آله از آن قبیله است و روزی بر قریش گذشت که بر دیگر اعراب مباهات می کرد که محمد صلی الله علیه و آله از قریش است و روزی بر ما خاندانش گذشت که حق ما غصب شده و خودمان کشته شده و از وطن رانده شدیم، در این مصیبتی که بر ما گذشت باید بگویم: إنا لله و إنا إلیه راجعون.

در کتاب «الدمعة الساکبة» از سهل بن سعید نقل است که: در شام امام سجاد علیه السلام این اشعار را انشا کرد:

أقاد علیلا فی دمشق کاننی * من الزنج عبد غاب عنه نصیر

و جدی رسول الله فی کل مشهد * و شیخی امیرالمؤمنین وزیر

فیا لیت لم أنظر دمشق و لم یک * یرانی یزید فی البلاد أسیر (1)

در حال ناتوانی به دمشق آورده شدم، به طوری که گویی برده زنگبار هستم که یار و باور ندارد. در صورتی که در همه جا جدم پیامبر خدا، و آقا و بزرگم امیرالمؤمنین علی علیه السلام وزیر پیامبر صلی الله علیه و آله است.

ص: 927


1- الدمعة الساکبة، ج 5، ص 83، ط بیروت.

ای کاش دمشق را ندیده بودم ویزید مرا به صورت اسیر نمی دید. (1)

تسبیح در دست امام سجاد علیه السلام

علامه مجلسی رحمة الله علیه نقل کرده است که: یزید با امام سجاد علیه السلام مشغول گفت وگو بود، و آن حضرت در حالی که تسبیح در دستش بود و آن را می گرداند، پاسخ او را می داد.

یزید غضب کرد و با تندی گفت: من با تو صحبت می کنم و تو تسبیح در دست گرفته و آن را می گردانی؟

امام سجاد علیه السلام در پاسخ او فرمود: (پدرم امام حسین علیه السلام) نقل کرد که پیامبر صلی الله علیه و آله وقتی نماز صبح را می خواند، بعد از نماز تسبیحی به دست می گرفت و می گفت: «اللهم إنی اصبحت اسبحک و امجدک واحمدک و اهللک بعدد ما ادیر به سبحتی»؛ خدایا من صبح کردم که تو را تسبیح گویم، و تمجید کنم و حمد و شکر نمایم، و «لا إله إلا الله» گویم، به اندازه آنچه را که دانه های تسبیح خود را می گردانم.» آنگاه تسبیح خود را به دست می گرفت و دانه هایش را می گردانید و در همان حال با مردم سخن می گفت، بی آنکه با تسبیح ذکری بگوید، و من هم به جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله اقتدا کرده و این تسبیح می گردانم و با توهم سخن می گویم . (2)

یزید گفت: هر گاه با هر یک از شما اهل بیت سخن گفته ام، چنان جوابم می دهید که سخنم را در دهانم می شکنید، آنگاه گفت:

ای علی بن الحسین! حمد و سپاس خداوندی را که پدرت را کشت.

ص: 928


1- برخی نقل می کنند که یزید به امام سجاد علیه السلام گفت: چه کنم خدا توبه مرا قبول کند؟ امام علیه السلام فرمود: نماز غفیله بخوان، بعد هم فرمود: موفق نمی شود. ولی این نقل مدرک ندارد.
2- بحار، ج 101، ص 136.

امام سجاد علیه السلام فرمود: لعنت خدا به آن کسی که پدرم را کشت.

یزید که برای کشتن امام سجاد علیه السلام دنبال بهانه می گشت، خشمگین شد، و فرمان قتل آن حضرت را صادر نمود. امام سجاد علیه السلام فرمود: «اگر مرا می کشی، پس این دختران رسول خدا صلی الله علیه و آله را که محرم ندارند، چه کسی به مدینه ، کوچ می دهد؟»

با این سخن خشم یزید فرو نشست و گفت: «تو آن هارا به منزل هایشان کوچ می دهی.» (1)

سرانجام پس از تمامی جریاناتی که در شام اتفاق افتاد یزید وعده داد که سه درخواست اهل بیت علیهم السلام را اجابت کند و به امام سجاد علیه السلام گفت: آن سه حاجتی را که وعده دادم برآورم، بگو:

آن حضرت فرمود: اول این که اجازه بدهی برای آخرین بار صورت سید و مولا و پدر خود حسین علیه السلام را ببینم؛ دوم این که آن چه از ما به یغما برده اند به ما بازگردانی؛ وسوم این که اگر تصمیم کشتن مرا داری کسی را همراه این زنان بفرست تا آنان را به حرم جدشان برساند.

یزید گفت: اما روی پدرت را که هرگز نخواهی دید و اما کشتنت، تو را بخشیدم و زنان را جز تو کسی به مدینه بازنمی گرداند و اما آن چه از شما به یغما برده اند، من از خود چندین برابر قیمتش را می پردازم.

امام علیه السلام فرمود: مال تو را که نمی خواهم و ارزانی خودت باد و من که اموال تاراج شده خودمان را خواستم به این منظور بود که جزو آن اموال، پارچه دست بافت فاطمه دختر محمد صلی الله علیه و آله و روسری و گردنبند و پیراهنش بود.

یزید دستور داد که این اثاثیه را بازگردانیدند و دویست دینار هم از مال خودش اضافه کرد، زین العابدین علیه السلام آن دویست دینار را در میان فقرا پخش کرد. سپس

ص: 929


1- معالی السبطین، ج 3، ص 163.

یزید دستور داد که اسیران خانواده حسین علیه السلام، به مدینه پیامبر صلی الله علیه و آله بازگردند.

بازگشت اهل بیت علیهم السلام به کربلا

سید رحمة الله فرموده است: چون زنان و اهل بیت حسین علیه السلام از شام بازگشتند و به کشور عراق رسیدند، به راهنمای قافله گفتند: ما را از راه کربلا ببر. پس آمدند تا به قتلگاه رسیدند. دیدند جابر بن عبدالله انصاری و جمعی از بنی هاشم و مردانی از اولاد پیامبر صلی الله علیه و آله برای زیارت قبر حسین علیه السلام به کربلا آمده اند.

گمانم کربلا شد عمه نزدیک * که بوی مشک ناب و عنبرآید

مهارناقه را یکدم نگهدار * به استقبال زینب اکبرآید

ولی ای عمه دارم التماسی * قبول خاطر زارت گرآمد

در این صحرا مکن منزل که ترسم * دوباره شمر دون با خنجر آید

پس همگی در یک زمان در آن سرزمین گرد آمدند و با گریه و اندوه و در حالی بر سر و سینه می زدند، با هم ملاقات کردند و مجلس عزایی که دل ها را جریحه دار می کرد، برپا نمودند و زنانی که در آن نواحی بودند، جمع شدند و چند روزی به همین منوال عزاداری کردند.

در بر گرفت قبر برادر چو جان خویش * بررخ فشاند اشک غم از دیدگان خویش

گفتا ز شام قافله بی کسان رسید * بردار سرز خاک و ببین خواهران خویش

از گریه کن خموش برادر سکینه را * بی مهر بینمت ز چه بر دختران خویش

* * *

ای زمین کربلا قنداقه اصغرچه شد؟ * نخل سروقامت عباس آب آور چه شد؟

ای زمین کربلا برگوشبیه مصطفی * آن تن صد پاره اندر خاک و خون اکبر چه شد؟

ص: 930

ای زمین کربلا کویوسف گم گشته ام * آن که داغش زد مرا بر جان و دل اخگرچه شد؟

ای زمین کربلا نئبود مرا صبر و قرار * از حسینم ده خبرآن کشته خنجر چه شد؟

ای زمین کربلا دیدم تنش عریان ولی * گوسلیمان مرا انگشت و انگشترچه شد؟

اربعین سیدالشهدا علیه السلام

قم جدد الحزن فی العشرین من صفر * ففیه ردت رؤس الآل للحفر

یا زائری بقعة اطفالهم ذبحت * فیها خذوا تربها کحلا الی البصر

والهفتا لبنات الطهر یوم رنت * الی مصارع قتلاهن والحفر

رمین بالنفس من فوق النیاق علی * تلک القبور بصوت هائل ذعر

فتلک تدعو حسینا و هی لاطمة * منها الخدود و دمع العین کالمطر

و تلک تصرخ واجداه وا ابتاه * و تلک تصرخ وایتماه فی الصغر

فلو تروا ام کلثوم مناشدة * ولهی و تلثم ترب الطف کالعطر

یا دافنی الرأس عند الجثة احتفظوا * بالله لا تنشروا تربا علی قمر

لا تدفنوا الرأس الا عند مرقده * فانها روضة الفردوس و الزهر

لا تغسلوا الدم من اطراف لحیته * خلوا علیها خضاب الشیب والکبر

لا تخرجوا اسهما فی جسمه نشبت * خوفا یفور دما یطمو علی البشر

رشوا علی قبره ماء فصاحبه * معطش بللوا احشاه بالقطر

لا تدفنوا الطفل الا عند والده * فانه لا یطیق الیتم فی الصغر

لا تدفنوا عنهم العباس مبتعدا * فارأس عن جسمه حتی الیدین بری

یا راجعین السبایا قاصدین الی * ارض المدینة ذاک المربع الخضر

ص: 931

خذوا لکم من دم الأحباب تحفتکم * و خاطبوا الجد هذا تحفه السفر

در کتاب معالی السبطین، بعد از اشعار فوق، از کتاب تظلم الزهرا علیها السلام از کتاب بشاره المصطفی نقل کرده است که: عطیه عوفی گفت: من با جابر بن عبدالله انصاری به قصد زیارت قبر اباعبدالله الحسین علیه السلام وارد کربلا شدیم، جابر در آب فرات غسل زیارت کرد و ردا و ازارش را در بر نمود و خود را معطر ساخت، سپس به سوی قبر روانه شد و قدمی برنداشت مگر پروردگار را ذکر گفت، وقتی نزدیک قبر رسید گفت: ای عطیه دست مرا روی قبر بگذار، همین که دست او را روی قبر گذاشتم، خود را روی قبر انداخت و بیهوش شد. «فخر علی ألقبر مغشیا علیه» آب به او پاشیدم تا به هوش آمد، پس از به هوش آمدن سه مرتبه گفت: یا حسین علیه السلام! یا حسین علیه السلام! یا حسین علیه السلام ا سپس گفت: «یا حسین ثلاثا، ثم قال حبیب لا یجیب حبیبه. ثم قال و أنی لک بالجواب و قد شحطت أو داجک علی أثباجک و فرق بین بدنک و رأسک».

دوست پاسخ دوستش را نمی دهد؟ بعد گفت: ای حسین! چگونه جواب دهی وحال اینکه رگهای گردنت جدا گشته و میان بدن وسرت جدایی افتاده است.

سپس گفت: گواهی میدهم که تو فرزند پیامبر و فرزند سیدالوصیین هستی، تو خامس اصحاب کسا هستی، تو پسر فاطمه سیده نسا هستی، سلام و رضوان خدا بر تو باد، پس از آن صورتش را پیرامون قبر امام حسین علیه السلام گرداند و گفت: السلام علیکم أیها الأرواح التی حلت بفناء قبر الحسین و اناخت برحله أشهد أنکم أقمتم الصلاة و آتیتم ألزکاة و أمرتم بالمعروف و نهیتم عن المنکر و جاهدتم ألملحدین و عبدتم الله حتی أتیکم الیقین.

سلام بر شما باد ای روحهایی که کنار قبر حسین علیه السلام رحل اقامت انداخته خوابیده اید، گواهی می دهم شما نماز را به پا داشتید، و زکات را ادا نمودید، و امر به معروف و نهی از منکر کردید، با کفار جهاد نمودید، و خدا را عبادت کردید تا شما را

ص: 932

مرگ دریافت، سوگند به خدایی که محمد صلی الله علیه و آله را به حق برای پیامبری برانگیخت، در این جهاد با شما شرکت جستیم، عطیه گوید: به جابر گفتم: چگونه شریک باشیم در صورتی که راهی نپیمودیم، و میدان نرفتیم، شمشیر نزدیم، اما این گروه بین بدن و سرهایشان جدایی افتاده و فرزندانشان یتیم و زنانشان بیوه و بی سرپرست مانده اند.

جابر گفت: ای عطیه ! سمعت حبیبی رسول الله صلی الله علیه و آٖله یقول من أحب قوما حشر معهم و من أحب عمل قوم أشرک فی عملهم.

شنیدم از حبیب خود پیامبر صلی الله علیه و آله که فرمود: هرکس گروهی را دوست بدارد با آنها محشور می شود، و هر کس عمل گروهی را دوست دارد در آن عمل با آنان شریک می شود...

عطیه گوید: در این بین از سمت شام یک سیاهی نمایان گردید که به جانب ما می آمد، به جابرگفتم: سیاهی عظیمی به طرف ما می آید، جابر به غلامش گفت: برو ببین اینها کیستند، اگر از اصحاب عبیدالله بن زیاد هستند به جایی پناه ببریم و اگر سید و مولایم زین العابدین علیه السلام است تو در راه خدا آزاد هستی، غلام رفت و با سرعت برگشت و به صورت می زد و گفت: ای جابر برخیز و حرم خدا و حرم

پیامبر صلی الله علیه و آله را استقبال کن، این قافله، قافله سید و مولایمان علی بن الحسین علیه السلام است که با عمه ها و خواهرانش می آیند تا به زیارت حسین علیه السلام تجدید عهد کنند، جابر برخاست و با همراهانش با گریه و شیون به استقبال آنها رفتند و همین که به آنها رسیدند بیابان یکپارچه ضجه و ناله گردید، جابر به امام سجاد علیه السلام تسلیت گفت. امام سجاد علیه السلام فرمود: ای جابر! «هیهنا قتل أبوعبدالله، یا جابر، هیهنا ذبحت أطفال أبی» ای جابر پدرم اینجا شهید شد ، کودکان پدرم اینجا سر بریده شدند. (1)

ص: 933


1- معالی السبطین، ج 2، ص 114 والدمعة الساکبة ، ج 5، ص 155 .

نیز در الدمعة الساکبة نقل کرده است که: اهل بیت ابا عبدالله الحسین علیه السلام وارد کربلا شدند، و در همان مکانی که عزیزانشان شهید شده بودند، پیاده شدند، واین وقتی بود که جابر بن عبدالله با جمعی از بنی هاشم و دیگران برای زیارت حسین علیه السلام آمده بودند، وقتی یکدیگر را ملاقات کردند به شدت گریه و شیون نمودند و به صورت خود زدند و تا سه روز عزاداری کردند، زنهای اطراف کربلا نیز خدمت حضرت زینب علیها السلام رسیدند و آن حضرت در جمع آنها نوحه سرایی وگریه شدیدی نمود و دل همه را به درد آورد و گریبان خود را چاک زد و روی زمین افتاد و از هوش رفت، فاطمه بنت الحسین علیه السلام (سکینه خاتون) نیز خود را روی قبر پدر انداخت و گریه کرد تا بیهوش شد. سایر زنان نیز به سر و صورت خود سیلی زدند و واحسیناه گفتند. (1)

نیز در معالی السبطین از تفسیر امام حسن عسکری علیه السلام نقل کرده است که فرمود:

علامة الایمان خمس ألتختم با الیمین و صلواة إحدی و خمسین وألجهر ببسم ألله ألرحمن ألرحیم و ألتعفیر بألجبین و زیارة ألاربعین.

علامت ایمان و مومن پنج چیز است، انگشتر در دست راست کردن، شبانه روز پنجاه و یک رکعت نماز خواندن ، بسم الله الرحمن الرحیم را بلند گفتن، پیشانی را در سجده به خاک گذاشتن، وزیارت اربعین. (2)

زائران سیدالشهدا علیه السلام

از آن لحظه ای که سیدالشهدا روی زمین قرار گرفت و سر از بدنش جدا شد

ص: 934


1- الدمعة الساکبة، ج 5، ص 162 و معالی السبطین، ج 2، ص 117 .
2- معالی السبطین، ج 2، ص 115 و بحارالانوار، ج 101، ص 329.

زائرانی مختلف داشت، اول در همان روز عاشورا خواهرش زینب علیها السلام و دختران امام و سایر زنهای حرم، دوم بجدل ملعون (که انگشت سیدالشهدا علیه السلام را به خاطر ربودن انگشتر آن حضرت قطع کرد) و آنان که لباس بدن حضرت را به غارت بردند، سوم روز یازدهم محرم هنگام کوچ از کربلا که اهل بیت علیهم السلام بدنها را زیارت و با آنها وداع کردند، چهارم بنی اسد که برای دفن اجساد شهدا آمدند، پنجم جابر بن عبدالله انصاری و عطیه عوفی، ششم خواهران و دختران آن حضرت و اهل بیت علیهم السلام هنگامی که از شام برگشتند.

زوار امام حسین علیه السلام و تربت کربلا

بوی بهشت می وزد از کربلای تو * ای صد هزار جان گرامی فدای تو

کوی شهیدان، کانون عشق عاشقان، حرم و صحن و سرای سرور آزادگان، در هر عصر و زمان، معشوق دل باختگان، مرقد شش گوشه سید مظلومان، مقصد و مقصود مردان و زنان، پیران و جوانان، فقیران و ثروتمندان، گدایان و پادشاهان، مسلمانان و غیر مسلمانان . سواره و پیاده و چه بسا دوان دوان ، پای برهنه و عصا زنان، با همسران و کودکان ، بر سر و سینه زنان از دور و نزدیک و از کشورهای گوناگون، همه و همه به سوی بارگاه ملکوتیش شتابان.

جمعی خادم و برخی نوحه سرا و گروهی زائران، از همه جای دنیا و از همه مذاهب و ادیان، با زبانهای مختلف و چهره های گوناگون، اما همگی یک هدف، یک محبوب و یک زبان .

ص: 935

ای درتو مقصد و مقصود ما * وی رخ توشاهد و مشهود ما

نقدغمت مایه هرشادیی * بندگیت به زهر آزاده ای

نیست کسی جز توهوادار ما * مونس مایاور مایارما

کوی تو بزم دل شیدای ما * مسکن ما منزل ما جای ما

ای غمت از شادی احباب به * دردتو از داروی احباب به

یارشوای مونس غمخوارگان * چاره کن ای چاره بی چارگان

بلی: در این دنیای پر آشوب چه بسا ظالمان و ستمگران که کشتند و غارت کردند و حقوق زیردستان را پامال نمودند اما زمانی نگذشت که نامشان با ننگ و العن و نفرین برده شد. (1)

اما مردان خدا و پیشوایان دین و امامان راستین و خیرخواهان و دلسوزان بشر برای همیشه زنده و جاویدان مرقد و صحن و سرایشان پناه بی پناهان و تربتشان داروی دردمندان که:

ما بدین در نه پی هشمت و جاه آمده ایم * از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این است فرق میان سلاطین و ستمگران و میان انبیاء و امامان، این است تفاوت بین حکومت بر بدن ها و سلطنت بر ضعیفان، و این است فرق بین حکومت بر دلها و امامت بر مؤمنان. سرگور ظالمان رفته «اللهم العن اول ظالم ظلم» گوییم، کنار قبور شهدا و شهید کربلا رفته «السلام علیکم» و «انی سلم لمن سالمکم» گوییم. خاک گور ظالمان را پامال و لگد کوب کرده، خاک و تربت کربلا را برای شفای دردمندان، و برای سجده در پیشگاه خداوند سبحان برداریم، خاکی

ص: 936


1- شنیده ایم که محمود غزنوی شب دی * شراب خورد و شبش جمله بر سمور گذشت گدای گوشه نشینی لب تنور گرفت * لب تنور برآن بی نوای عور گذشت علی الصباح بزد نعره ای که ای محمود * شب سمور گذشت و لب تنور گذشت

که با خون غیرت و شهامت آمیخته شده، خاکی که حسین علیه السلام بر آن سجده کرده خاکی که حسین صورت بر آن نهاده، این چنین خاک را برداشته، هر صبح و شام در سجاده خود گذاشته، برای خدا پیشانی بر آن نهاده و پس از نماز صورت برآن ساییده و همچنین با آن سبحه ساخته و ذکر مادرش فاطمه علیها السلام را با آن زمزمه می کنیم، کام کودکان خود را با آن برداشته، و سرانجام هم مقداری از آنرا برای تبرک در کفن و قبرمان نهاده ، یعنی ای حسین علیه السلام ما هر صبح و شام و تا آخر با توو بیاد توهستیم و هرگز از تو جدا نخواهیم شد.

زنده در قبر دل ما وطن اصلی توست * جان مایی و تو را قبر حقیقت دل ماست

روز ولادتش تنها پیامبر صلی الله علیه و آله بر او گریست، اما روز شهادتش دوست و دشمن، بلکه عالم هستی بر او گریست.

روز ولادتش رسول خدا صلی الله علیه و آله در گوشش اذان و اقامه و الله اکبر گفت. روز شهادتش وقتی سر منورش بالای نیزه رفت دشمنش با صدای بلند الله اکبر گفت.

روز ولادتش، روز تبریک و تهنیت از جانب خدای رحمان و روز شفاعت از فطرس ملک بود، روز شهادتش روز عزا و مصیبت جن و ملک و روز شفاعت از امت بود.

روز شهادتش در یک نقطه از زمین، یعنی در قتلگاه بود، روزهای بعدش در همه مکانها و در همه دلها بود.

زنده عشق نمردست و نمیرد هرگز * لایزالی بود این زندگی لم یزلی

اهل بیت علیهم السلام را از کربلا به مدینه رسیدند

سید رحمة الله فرموده است: سپس از کربلا به مقصد مدینه حرکت کردند.

بشیر بن جدلم گفت: چون به نزدیک مدینه رسیدیم، علی بن حسین علیه السلام فرود آمد و خیمه اش را برپا ساخت و زنان را پیاده کرد و فرمود: ای بشیر! خدا پدرت را

ص: 937

رحمت کند، او شاعر بود، آیا توهم شعر سرودن را می توانی.

عرض کرد: آری یابن رسول الله! من هم شاعرم.

حضرت صلی الله علیه و آله فرمود: وارد مدینه شوو شهادت اباعبدالله علیه السلام را اعلام کن.

بشیر گفت: اسبم را سوار شدم و با سرعت وارد مدینه شدم، چون به مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله به رسیدم، صدا به گریه بلند کردم و این شعر را سرودم:

یا أهل یثرب لا مقام لکم بها * قتل الحسین فأدمعی مدرار

الجسم منه بکربلاء مضرج * والرأس منه علی القناة یدار

ای مردم مدینه! در مدینه نمانید، زیرا حسین کشته شد لذا اشک من جاری است.

پیکر پاکش در کربلا آغشته به خون شد سرش بالای نیزه بر سر کوچه و بازار گردانده شد.

بشیر می گوید: سپس گفتم: این علی بن الحسین علیه السلام است با عمه ها و خواهرانش که نزدیک شهر رسیده اند و در کنار آن فرود آمده اند و من قاصد آن حضرتم که جای او را به شما نشان دهم.

بشیر گفت: هیچ زن پرده نشین و با حجابی در مدینه نماند مگر این که از پشت پرده بیرون آمدند و مو پریشان و صورت خراشان و لطمه زنان صدا به واویلا بلند کردند، من نه از آن روز بیشتر گریان دیده ام و نه از آن روز (بعد از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله) بر مسلمانان تلخ تر.

بشیر گفت: مردم یکجا حرکت کردند و خود را به خیمه امام سجاد علیه السلام رساندند، من هم خودم را به درب خیمه آن حضرت رساندم.

اولین مجلس روضه در مدینه

امام علی بن الحسین علیه السلام از خیمه بیرون آمد و دستمالی در دست داشت که

ص: 938

اشک دیدگانش را با آن پاک می کرد، برای حضرت کرسی گذاشتند، آن جناب بالای آن نشست و بی اختیار گریه می کرد، صدای مردم به گریه بلند شد، زنان و مردان ناله زدند، و به حضرت تسلیت گفتند، آن سرزمین یکپارچه گریه و شیون بود، امام علیه السلام اشاره فرمود مردم آرام و ساکت شدند، حضرت حمد وثنای الهی بجا آورد تا آن که فرمود:

ای مردم! همانا خداوند . که حمد و سپاس بر او باد . ما را به مصیبت های بزرگی مبتلا فرمود و شکست بزرگی در اسلام پدید آمد، اباعبدالله الحسین و خانواده اش را کشتند و زنان و کودکانش را اسیر کردند و سر بریده اش را بر نوک نیزه زدند و در شهرها گرداندند و این مصیبتی بود که مانندی ندارد.

ای مردم! کدام یک از مردان شما می تواند پس از کشته شدن حسین شاد و خرم باشد؟ یا کدام قلبی است که برای او اندوهگین نشود؟ و یا کدام یک از شما اشک دیدگانش را حبس و از ریزش آن جلوگیری تواند کرد؟ با این که هفت آسمان محکم برای کشته شدنش گریه کرد و دریاها با آن همه موج و آسمان ها با ارکانشان و زمین با اعماقش و درخت ها با شاخه هایشان و ماهی ها و امواج دریاها و فرشتگان مقرب خدا و اهل آسمان ها همه وهمه گریه کردند.

ای مردم! آن چه دلی است که برای کشته شدنش شکافته نشود؟ و یا کدام قلبی است که ناله نکند؟ یا کدام گوشی است که این شکست اسلام را بشنود وکر نشود؟

ای مردم! ما شب را به صبح رساندیم در حالی که از شهر خود رانده شده و در بیابان ها گرفتار و دور از وطن بودیم. گویی که اهل ترکستان وکابلیم. بدون هیچ گناهی که از ما سرزده باشد، و کار زشتی که مرتکب شده باشیم، و شکستی در اسلام وارد آورده باشیم، چنین رسمی در نسل های پیشین نشنیده ایم، این بدعت بود.

به خدا قسم اگر پیامبر صلی الله علیه و آله به اینان پیشنهاد جنگ با ما را می فرمود آنچنان که

ص: 939

سفارش ما را کرد، از آن چه با ما رفتار کردند، بیشتر نمی توانستند کرد. إنا لله و إنا إلیه راجعون. چه مصیبت بزرگ و دلسوز و دردناک و رنج دهنده و ناگوار و جانسوزی بود. ما آن چه را روی داد و به ما رسید. به حساب خدا منظور میداریم که او عزیز و انتقام گیرنده است. (1)

اهل بیت وارد مدینه شدند

سید بن طاووس رحمة الله گوید: سپس آن حضرت صلوات الله علیه، با اهل و عیال وارد مدینه شدند، و نگاهی به خانه های فامیل و مردان خانواده خود انداختند، دیدند آن خانه ها با زبان حال همه نوحه گرند واشک می ریزند که حمایت کنندگان و مردانشان از دست رفته و مانند مادرهای داغدیده گریه می کنند و از هر رهگذری جویای حال آنان می شوند.

چون نظر اهل بیت بر مرقد مطهر پیامبر صلی الله علیه و آله افتاد فریادشان بلند شد که وا جداه وا محمداه ! حسینت را با لب تشنه شهید کردند، و اهل بیت او را اسیر کردند، و در شهرها گرداندند، در این موقع باز صدای گریه و شیون از درو دیوار بلند شد، وزن و مرد مدینه، پیر و جوان خروش برآوردند.

نقل است که حضرت زینب علیها السلام وارد مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله شد، و آستانه دربحجره رسول خدا صلی الله علیه و آله را گرفت و با اشک و آه صدا بلند کرد: «یا جداه! إلی ناعیة إلیک أخی الحسین ». ای جد بزرگوار! همانا من خبر کشته شدن حسین علیه السلام را برایت آورده ام.

ص: 940


1- لهوف و بحارالانوار، ج 45، ص 148 .

برخیزحال زینب خونین جگر بپرس * از دخترستم زده حال پسر بپرس

با کشتگان به دشت بلاگرنبوده ای * من بوده ام حکایتشان سربه سر بپرس

از ماجرای کوفه و از سرگذشت شام * یک قصه ناشنیده حدیث دگر بپرس

از کودکانت از سفرکوفه ودمشق * پیمودن منازل و رنج سفر بپرس

دارد سکینه از تن صدپاره اش خبر * حال گل شکفته زمرغ سحریپرس

از چشم اشکبارودل بی قرارما * کردیم چون به سوی شهیدان گذر بپرس

بال و پرم زسنگ حوادث به هم شکست * برخیزحال طایر بشکسته پرپرس

سید بن طاووس رحمة الله در ادامه فرموده است: ای آن که این مصیبت ها را می شنوی، تو نیز راهی را پیش گیر که پیشوایان و حامیان قرآن رفتند. مولای ما زین العابدین علیه السلام: با آن همه بردباری که آن حضرت را بود . در این مصیبت بزرگ، بسیار گریه کرد؛ از امام صادق علیه السلام روایت شده است که فرمود: زین العابدین علیه السلام، بر پدرش چهل سال گریست، و در این مدت روزها را روزه داشت وشب ها به عبادت برپا بود، هنگام افطار که می رسید خدمتگزارش غذا و آب حضرت را می آورد و در مقابلش می گذاشت و عرض می کرد: مولایم، میل کنید.

آن حضرت می فرمود: فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله گرسنه کشته شد، فرزند رسول خدا تشنه کشته شد، آن قدر این جمله ها را تکرار می کرد و می گریست تا غذایش از آب دیدگانش تر می شد و آب آشامیدنی حضرت با اشکش می آمیخت، حال آن حضرت چنین بود تا به خدای عزوجل پیوست.

یکی از غلامان حضرت گفته است که روزی امام به بیابان رفت. من نیز به دنبالش بیرون شدم، دیدم پیشانی بر سنگ سختی نهاده است، من ایستادم و صدای ناله وگریه اش را می شنیدم، شمردم، هزار بار فرمود: لا اله الا الله حقا حقا لا اله الا الله تعبدا و رقا، لا اله الا الله ایمانا و تصدیقا. سپس سر از سجده برداشت، محاسن وصورتش از اشک چشمانش غرق در آب بود.

ص: 941

عرض کردم: مولای من! وقت آن نرسیده که اندوهت پایان پذیرد و گریه ات کاهش یابد؟

فرمود: وای بر تو، یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم، پیامبر و پیامبر زاده بود و دوازده فرزند داشت، خداوند یکی از فرزندانش را پنهان کرد، موی سرش از اندوه سفید گشت و از غم، کمرش خم شد و از گریه، دیده اش نابینا گردید، با این که فرزندش زنده بود ولی من پدرم و برادرم و هفده تن از خاندانم را کشته و به روی زمین افتاده دیدم، چگونه اندوهم سرآید وگریه ام بکاهد؟

زنان بنی هاشم تا پنج سال در حال عزا بودند

از امام جعفر صادق علیه السلام است که فرمود:

ما اکتحلت هاشمیة ولا إختضبت ولارإی دخان إلی خمس حجج حتی قتل عبید الله بن زیاد لعته ألله تعالی علیه؛ بعد از شهادت امام حسین علیه السلام زنی از بنی هاشم سرمه در چشم نکشید، و خود را خضاب نکرد، و دود از مطبخ بنی هاشم برنخاست تا پس از پنج سال که عبیدالله بن زیاد ملعون کشته شد و به جهنم واصل گردید.

و در مواردی بسیار گریه کردند. (1)

. هنگام آخرین وداع حضرت سیدالشهدا علیه السلام.

2. هنگامی که روز عاشورا ذوالجناح خبر شهادت امام علیه السلام را آورد.

3- روز یازدهم محرم، هنگام وداع با اجساد شهدا.

4. هنگامی که از شام برگشته وارد کربلا شدند.

5. هنگامی که از کربلا به جانب مدینه حرکت و با قبور شهدا خداحافظی کردند.

ص: 942


1- بحارالانوار، ج 45، ص 1386

6. هنگامی که وارد مدینه و محله بنی هاشم شدند.

از سفر هرکه رسد سوی وطن دل شاد است * غیر از این قافله کزدیده روان خوناب است

به ویژه هنگامی که ام سلمه آمد سراغ حسین علیه السلام را گرفت، ام البنین سراغ ابا الفضل علیه السلام را گرفت، فاطمه صغرا سراغ علی اکبر و علی اصغرورقیه را گرفت.

7. هنگامی که وارد خانه های خالی و بی صاحب شدند، وارد خانه سیدالشهدا علیه السلام شدند، و جای عزیزانشان را خالی دیدند، در لحظه ورود چنان ضجه ای سر دادند که درودیوار به لرزه درآمد.

8. آنگاه که زنان محله بنی هاشم گرد حضرت زینب علیها السلام را گرفته و از او که بزرگ قافله محسوب می شد، احوال پرسیده و خواستند که سرگذشت سفر را بازگو کند، و در اینجا ایستگاهی وجود دارد که توقف کنیم و حال زینب علیها السلام را جویا شویم که با چه دلی پاسخ داد، و با چه حالی خاطره روز عاشورا را بازگو کرد و در این موقع چه حالی داشت که گفته اند:

ستم ندیده کسی در جهان برابر زینب * نسوخت هیچ دلی در زمانه چون دل زینب

9. از جاهایی که در مدینه خصوصا به زینب علیها السلام بسیار سخت گذشت هنگامی بود که سر قبر مادرش زهرا علیها السلام رفت و گزارش سفر خویش را به مادر عرضه داشت.

برخیز حال زینب خونین جگر بپرس * از دختر ستم زده حال پسر بپرس

با کشتگان به دشت بلاگر نبوده ای * من بوده ام، حکایتشان سر به سر بپرس

مجلس سوگواری ام البنین

فاطمه ام البنین مادر حضرت ابوالفضل علیه السلام مجلس عزا و سوگواری مخصوصی داشت، روزها می آمد قبرستان بقیع، و آنجا مرثیه می خواند و اشک می ریخت و ناله های جانسوزش همه را می گریاند، حتی مروان که از دشمنان اهل بیت بود،

ص: 943

می آمد و مرثیه و نوحه سرایی او را گوش می داد وگریه می کرد.

زنها دور ام البنین جمع می شدند و در شهادت چهار فرزند آن بانوی معظمه اشک ماتم می ریختند و با او هم ناله می شدند و به او تسلیت می گفتند، به آنان می گفت:

لاتدعونی ویک أم البنین * تذکرینی بلیوث ألعرین

مرا دیگر مادر پسران نخوان، زیرا مرا به یاد شیران بیشه می اندازی.

کانت بنون لی ادعی بهم * وألیوم أصبحت ولا م بنین

من پسرانی داشتم که به خاطر آنها مرا ام البنین می خواندند ولی امروز دیگر پسر ندارم .

أربعة مثل نسور ألربی * قد واصلوا ألموت بقطع ألوتین

چهار فرزندم مانند مرغ شکاری شجاع و بلند پرواز بودند که آنان را یکی پس از دیگری کشتند و رگ گردنشان را بریدند.

یا لیت شعری أکما أخبروا * بأن عباسا قطیع الیمین

ای کاش می دانستم آن چنان که خبر داده اند، آیا دست راست عباس من قطع شده است.

مرا ام البنین دیگرمخوانید * به آه و ناله ام یاری نمایید

بنالم بهر عباسم شب و روز * شده آهم به جانم آتش افروز

به دشت کربلا آن مه جبینم * شنیدم بوده سقای حسینم

به دریا پا نهاد و تشنه برگشت * حسینش تشنه بود از آب لب بست

زنخلستان چوبرسوی خیم شد * زدست اشقیا دستش قلم شد

آداب عزاداری

پرهیز از گناه و دروغ: از امام صادق علیه السلام پرسیدند: آیا جایز است ما به حکایاتی که نقل می کنند گوش دهیم؟ حضرت فرمود: «کسی که به کلام شخصی گوش دهد،

ص: 944

مثل آن است که او را عبادت کرده باشد، پس اگر گوینده، سخن حق بگوید، شنونده خدا را عبادت نموده، و اگر سخن باطل بگوید، شنونده عبادت شیطان نموده است»؛ «من أصغی إلی ناطق فقد عبده فان کان الناطق عن الله فقد عبدالله، و ان کان الناطق عن ابلیس فقد عبد ابلیس» (1)

و مرحوم حاج شیخ عباس قمی رحمة الله، در منتهی الآمال (2) چند تذکر به عزاداران و ذاکرین و مرثیه خوانها داده است که خلاصه آنها چنین است:

اقامه عزا و گریه بر سیدالشهدا علیه آلاف التحیة والسلام از عبادات است و شایسته می باشد که شیعیان و به ویژه ذاکرین و مرثیه خوانها، ملتفت باشند، در این عبادت بزرگ که اعظم شعائرالله است، از ریا، غنا، دروغ و سایر گناهان، که روح عبادت را می برد، پرهیز کنند.

در این عبادت و این سوگواری، طوری رفتار نکنند که زبان دشمنان باز شود، از استعمال محرمات، از نقل داستان های مظنون الکذب، اجتناب کنند، از خواندن اشعاری که مناسب با مقام مقدس امام حسین علیه السلام واهل بیت آن حضرت نیست، خودداری کنند، از کتاب هایی که اعتبار آنها ثابت نیست، نقل نکنند، شیطان را در این عبادت بزرگ راه ندهند.

سپس به آیات و روایاتی که در مذمت ریا وارد شده، اشاره کرده آن فرموده است:

واما کذب، پس آیات و اخبار در مذمت آن و مفاسد آن در دنیا و آخرت، بی شمار است و حق تعالی لعنت خود را بر کاذبین قرار داده و فرموده است: «إِنَّمَا يَفْتَرِي الْكَذِبَ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ » (سوره نحل، آیه 105 .) «جز آنان که ایمان نیاوردند، کسی دروغ نبندد).

ص: 945


1- وسائل الشیعه ، آل البیت ، ج 17، ص 153 و کافی، ج 6، ص 434.
2- باب پنجم، در تاریخ امام حسین علیه السلام : خاتمه.

و اگر در مذمت کذب جز همین آیه کریمه نبود، هرآینه کافی بود، تا چه رسد به آیات و روایات کثیره .

مرحوم حاج شیخ عباس قمی طاب ثراه، در پایان، عبارت استادش حاجی نوری رحمة الله را از کتاب «لؤلؤ و مرجان» آورده که خلاصه مفاسد و آثار دروغ را که از آیات و روایات استفاده فرموده، به چهل عدد شماره نموده و آنها چنین است:

1. دروغ فسق است، «لا رفث ولا فسوق» و دروغگو فاسق، « إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ » (سوره حجرات، آیه 6.).

2. دروغ قول زوروبا بت پرستی دریک جا ذکر شده: « فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثَانِ وَاجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ » (سوره حج، آیه 30 .).

3. دروغگوایمان ندارد. «إِنَّمَا يَفْتَرِي الْكَذِبَ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ » (سوره نحل، آیه 105).

4. دروغگورا إثم می نامند، مانند خمر وقمار.

5. دروغگو، مبغوض خداوند است.

6. روی دروغگو سیاه است .

7. دروغ از شراب بدتر است.

8. دروغگو، بوی دهنش متقن و گندیده است.

9. به اندازه یک میل فرشته از وی دوری کند.

10. خدای تعالی او را لعنت کند. « لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَيْهِ إِنْ كَانَ مِنَ الْكَاذِبِينَ ، فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ » (سوره آل عمران، آیه 61.).

11. بوی گند دهان دروغگو به عرش می رسد.

12. حمله عرش، دروغگو را لعنت کنند.

13. دروغ، مخرب ایمان است.

14. دروغ، مانع چشیدن طعم ایمان است.

15. دروغگو، تخم عداوت وکینه در سینه ها بکارد.

ص: 946

16. دروغگو، مروتش از همه خلق کمتر است.

17. به جهت یک دروغ، هفتاد هزار فرشته، دروغگو را لعن کنند.

18. دروغ، علامت نفاق است.

19. دروغ، کلید خانه ای است که تمام خبائث در اوست .

20. دروغ، فجور و دروغگو، فاجراست.

21. دروغگو، رأیش در مقام مشورت پسندیده نیست.

22. دروغ، زشت ترین مرض های نفسانیه است.

23. دروغ، انگشت پیچ شیطان است.

24. دروغ، بدترین ریاها است.

25. دروغ، مورث فقر است.

26. دروغ، محسوب از خباثت است.

27. دروغ، فراموشی آورد.

28. دروغ، دری است از درهای نفاق .

29. دروغگو، در قبر به عذابی مخصوص معذب باشد.

30. دروغ، محروم کند دروغگو را از نماز شب، پس محروم شود از روزی .

31. دروغ، سبب خذلان الهی است.

32. دروغ، سبب گرفتن صورت انسانی است از دروغگو.

33. دروغ، بزرگترین خباثت است.

34. دروغ، از کبائر است.

35. دروغ، از ایمان دورو مجانب اوست.

36. دروغگو، از بزرگترین گناهکاران است.

37. دروغ، صاحبش را هلاک کند.

38. دروغ، حسن و طراوت و بها را از صاحبش می برد.

ص: 947

39. دروغگو، قابل برادری کسی با او نیست و از برادری و مصاحبت با او نهی کرده اند.

40. خدای تعالی او را هدایت نکند و راه حق را به او نشان ندهد. « إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي مَنْ هُوَ كَاذِبٌ كَفَّارٌ » (سوره زمر، آیه 3) خداوند آن کس را که دروغگو و کفران کننده است هرگز هدایت نمی کند.

و چون مفاسد دروغ را دانستی، پس بدان جمله ای از فحول فقها، مطلق کذب را از گناهان کبیره شمرده اند، چه مفسده بر او مترتب بشود و چه نشود، این است حال کذب بی مفسده. و اگر مفسده بر او مترتب شود خصوصا اگر دینی باشد و سبب ضعف عقیده مسلمانی یا افترایی به امام علیه السلام یا توهین اهل بیت علیهم السلام شود، البته صد مرتبه بدتر، وگناهانش بیشتر است.

و اگر کذب بر خدا و رسول صلی الله علیه و آٖله وائمه علیهم السلام باشد که حالش معلوم است، مبطل روزه و موجب کفاره است.

و در عقاب الأعمال از رسول خدا صلی الله علیه و آٖله روایت کرده که فرمود: من قال علی ما لم اقل فلیتبوأ مقعده من النار. (1)

هرکس چیزی را که من نگفته ام به من نسبت دهد، پس باید جایگاه خویش را در آتش مهیا کند.

و اطلاق این خبر مقتضی آن است که اگر یک کلمه هم باشد و مفید فایده نشود ومفسده بر او مترب نگردد، موجب دخول در آتش است.

و از این جهت از مرحوم فقیه زاهد، ورع، جناب حاج ملا محمد ابراهیم کلباسی طاب ثراه نقل شده چنانچه در شفاء الصدور است که: وقتی یکی از فضلای با دیانت اهل منبر در محضر آن جناب گفت در ذیل قصه ای که سیدالشهداء علیه السلام

ص: 948


1- بحارالانوار، ج 2، ص 117 .

فرمود: یا زینب! یا زینب! آن فقیه ورع، بی محابا در ملأ عام به آواز بلند فرمود: خدا دهنت را بشکند، امام دودفعه یا زینب نفرمود، بلکه یک دفعه فرمود.

این سلسله جلیله اهل منبر حال خود را در این باب ملاحظه کنند و از مفاسد کذب فی الجمله آگاه شوند و مطالب دروغ و روایات مجعوله را ترک کنند بلکه نقل نکنند هر چه دیده یا شنیده اند و اختصارکنند بر مطالبی که ناقل آن ثقه باشد.

سید بن طاووس در کشف المحجة از رسائل کلینی نقل کرده که آن بزرگوار به سند خود روایت کرده از حضرت امام محمد باقر علیه السلام و از جمله فقرات آن این است: ولا تحدث الا عن ثقة فتکون کذابا والکذب ذل. حدیث مکن مگر از شخص ثقه وگرنه دروغگوی خواهی بود و دروغ ذلت است.

و در نهج البلاغه است که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در طی مکتوب خود به حارث همدانی نوشته : ولا تحدث الناس بکل ما سمعت فکفی بذلک کذبا. نقل مکن از برای مردم هر چه را که شنیدی که همین بی مبالاتی در نقل برای دروغگویی کافی است.

و نیز از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام روایت است که در ذیل خبری فرمود: «آیا نشنیدی که کفایت می کند در دروغگویی مرد، آن که نقل کند آنچه را که شنیده» .

علامه مجلسی رحمة الله علیه در بیان این خبر فرموده که: دلالت می کند بر این که سزاوار نیست نقل کلام کسی که اطمینان به نقل او نیست و به این مضامین روایات بسیار است. [سپس مرحوم محدث قمی فرموده است]:

و باید دانست همچنان که دروغ گفتن مذموم ومنهی است، گوش دادن به اخبار کاذبه و حکایات و قصص دروغ نیز مذموم است، حق تعالی در مذمت یهودان و بیان صفات خبیثه ایشان می فرماید: «سماعون للکذب سماعون لقوم اخرین» (1)

ص: 949


1- سوره مائده، آیه 41 و 42. مؤلف: ترجمه این دو آیه از اینجانب و برگرفته است از تفسیر المیزان، ج 6، ص 340.

گروهی از یهود بسیار به سخنان دروغ، گوش می دهند [با اینکه می دانند دروغ است] و آنها را به گروه دیگری از یهود منتقل و آنان دروغها را بسیار و با دقت گوش میدهند و قبول و اطاعت می کنند.

و به فاصله یک آیه باز اهتمام کرده و فرموده: «سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ أَكَّالُونَ لِلسُّحْتِ » مائده /41-42) «بسیار به سخنان دروغ گوش می دهند و فراوان حرام می خورند» .

و در این دو آیه کریمه، تهدیدبلیغی است بر شنیدن دروغ مطلقا.

و نیز خداوند فرموده است: « وَاجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ » (سوره حج، آیه 30) از قول زور اجتناب کنید.

وقول زور به دروغ نیز تفسیر شده و اجتناب متحقق نخواهد شد مگر به دوری کردن از دروغ به همه جهت، چه به گفتن باشد یا به نوشتن یا گوش دادن و نحوآن نیز حق تعالی از جمله نعمت های بهشت، نشنیدن سخن لغوو پوچ و گوش نکردن کلام دروغ را قرار داده، پس به قاعده مقابله معلوم می شود که شنیدن کلام دروغ عذاب است و خاصه دوزخیان می باشد.

وشیخ صدوق رحمة الله در کتاب عقاید روایت کرده که: از حضرت صادق علیه السلام از قصه خوانان پرسیدند که آیا گوش دادن به ایشان حلال است؟

حضرت فرمود: حلال نیست، و فرمود: هر کس به کلام سخن گویی گوش دهد پس به تحقیق که او را پرستیده، پس اگر از جانب خدای تعالی سخن گوید، یعنی سخن راست و حق گوید، آن گوش کننده خدا [را] پرستیده، و اگر از طرف ابلیس سخن گوید، یعنی سخنان دروغ و باطل بگوید، پس آن گوش کننده، ابلیس را پرستیده است.

و نیز در آن کتاب روایت است که از آن حضرت پرسیدند از آیه کریمه: « يَتَّبِعُهُمُ

ص: 950

الْغَاوُونَ »(سوره شعراء، آیه 224) (گمراهان از آنان پیروی می کنند) فرمود: «هم القصاص» ایشان قصه خوانانند.

و در تفسیر آیه کریمه «وَإِذَا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِي آيَاتِنَا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ » (سوره انعام، آیه 68) «هرگاه کسانی را دیدی که در آیات ما شبهه ایجاد می کنند و در آنها به بحث و جدل می پردازند و سرانجام استهزا می کنند، از آنها روی بگردان تا به سخن دیگری بپردازند». از حضرت محمد باقر علیه السلام مروی است که فرمودند: از جمله آنان قصه خوانان هستند، یعنی آنان نیز از کسانی اند که باید از مجالسشان اعراض کرد و سخنانشان را گوش نکرد، و کلام در این مقام طویل الذیل است و این مختصر گنجایش بسط ندارد.

پرهیز از ریا

مرحوم محدث قمی در رابطه با ریا فرموده است:

اما ریا، پس در کتاب وسنت آیات و اخبار بسیار وارد شده بر مذمت و وعید بر آن، و در حدیث نبوی صلی الله علیه و آله است که: «ادنی ریاء شرک است».

و نیز از آن حضرت مروی است که: آتش و اهل آتش صیحه و فغان می کشند از اهل ریا. عرضه داشتند: یا رسول الله! آتش نیز به فغان می آید؟ فرمود: بلی از حرارت آتشی که ریاکاران به آن معذب باشند.

و نیز فرمود که: ریا کار را روز قیامت به چهار نام ندا می کنند، می گویند: ای کافر! ای فاجر! ای غادر! ای خاسرا گمراه شد کوشش توو باطل شد اجر تو و تو را نصیبی نیست، مزد خود را از کسی که از برای او عمل می کردی بطلب، ای خدعه کننده! ونیز فرموده که: بهشت تکلم کرد وگفت: به درستی که من حرامم بر هرکه بخیل و ریاکاراست، و نیز فرموده: به درستی که آنچه من بیشتر از همه چیز بر شما می ترسم شرک اصغر است، گفتند: یا رسول الله صلی الله علیه و آله ! شرک اصغر چیست؟ فرمود: ریا.

ص: 951

و احادیث در این باب بسیار است و در خباثت آن کافی است که ریا در هر عملی داخل شود، به فتوای فقها، آن عمل باطل واز درجه قبول هابط است.

واز برای ریا اقسام خفیه است و علما در محلش ذکر کرده اند. و در معنی تباکی اشاره کردیم بررڈ کسانی که از روی بی ادراکی ریا را در عزای سیدالشهدا علیه السلام جایزو شرط اخلاص را برداشته اند و این را از فضایل مخصوصه آن حضرت شمرده اند.

سبحان الله ! تحمل آن حضرت تمام این مصائب را به جهت إحکام اساس توحید ذات مقدس باری تعالی واعلاء کلمه حق و اتقان مبانی دین و حفظ آن از تطرق بدعت های ملحدین بوده، چگونه ذی شعوری احتمال دهد که آن حضرت سبب شود برای جواز اعظم معاصی و اکبر موبقات که آن ریا و شرک اصغر است؟

« إِنْ هَذَا إِلَّا اخْتِلَاقٌ»؛ نیست این مگر یک آئین ساختگی. (سوره ص، آیه 7).

پایان آنچه مرحوم محدث قمی رحمة الله در کتاب منتهی الآمال باب پنجم، در تاریخ امام حسین علیه السلام در مذمت ومفاسد دروغ وریا بیان فرموده است.

پرسش و پاسخ

چرا خدا یزید و هم دستان او را آفرید؟ در جریان کربلا، این پرسش پیش آمده که اصلا چرا خدا افرادی مانند یزید و شمر را آفرید؟

البته نظیر این پرسش را فرشته ها از خدا نمودند: «وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ » (بقره /30)؛ «و [ای محمد! یاد کن] هنگامی را که پروردگارت به فرشتگان گفت: من در زمین جانشین قرار خواهم داد، فرشته ها گفتند: آیا در روی زمین کسی را قرار می دهی که در آن فساد می کند و خون ها می ریزد، حال اینکه ما با ستایش تو، به تسبیح و تقدیس تو می پردازیم؟ [خدا] پاسخ داد: من چیزها و حقایقی می دانم که شما نمی دانید».

ص: 952

خدا پاسخ سربسته داده، که شما از حقیقت و مصالح آینده اطلاع ندارید، و فقط یک جانب قضیه را ملاحظه می کنید، ولی خدا تمام جوانب را مد نظر قرار می دهد. فرشته ها فکر می کردند هدف از خلقت آدم تنها عبادت است، و حال اینکه خود را مصداق کامل این هدف می دانستند، لذا گفتند: ما تسبیح و حمد و تقدیس تو را بجا می آوریم. « َحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ »، ولی آنها خبر نداشتند که از نسل همین آدم، انسانهایی مانند پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله و انبیای دیگر و معصومین بزرگوار مثل امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا و ائمه علیهم السلام ، پای به عرصه وجود خواهند گذاشت.

آری فرشتگان آگاه نبودند که تنها یک ضربت امیرالمؤمنین علیه السلام افضل از عبادت همه عبادت کنندگان است، ولی خداوند در مراحل بعد، آنها را آزمایش کرد و حقیقت امر را بر آنها روشن ساخت، تا آنکه به نادانی خود اعتراف کردند. «قَالُوا سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا »؛ «گفتند: پروردگارا! تو منزهی، ما از اسرار آفرینش آگاهی نداریم».

چرا شیطان آفریده شد؟

شبیه پرسش قبل، پرسش از این است که چرا خدا شیطان را آفرید؟

و پاسخ اینکه: اولا شر و بدی، هر چند به نظر ابتدایی ما بزرگ جلوه کند، ولی مانع خیر فراوان نمی شود، و چه بسا موجودی سبب شتر باشد، اما همان موجود، خیر فراوانی در پی دارد، چه بسا هواپیمایی سقوط کند و یکجا، صدها نفر کشته شوند، اما از همین صنعت، خیر فراوان هم عاید می شود. هزاران نفر به راحتی جابجا می شوند، باران و برف، چه بسا تلفات و خساراتی به بار آورد، اما فواید و برکاتش به مراتب بیش از عوارضش می باشد، و خلاصه، شر قلیل، مانع خیرکثیر نمی شود.

ثانیا: خداوند رحمان، شیطان را، شیطان نیافرید، بلکه او هم مخلوقی مانند سایر مخلوقین خدا بود، لذا سالها دوشادوش فرشته ها خدا را عبادت کرد، تا آنجا

ص: 953

که فرشته ها فریب عبادات وی را خورده و او را از جنس خود پنداشتند، ولی همین شیطان با آن همه سابقه، از اختیار خود سوء استفاده کرد، و در اثر حسادت و تکبر، سر به طغیان نهاد، و رانده درگاه الهی شد، پس خدا شیطان را شیطان نیافرید، بلکه او بعدها به اختیار خود منحرف گردید و شیطان شد.

ثالثا: شیطان وسیله تکامل است، چون انسان در میان تضادها و کشمکشها رشد می کند، هنگامی که انسان دشمنی نیرومند در برابر خود می بیند، به فکر دفاع می افتد و ترقی می کند، و تا دشمنی سرسخت نباشد، استعدادها به کار نمی افتد، بر این اساس باید گفت: حکمت الهی اقتضا کرده که شیطان را بیافریند، و مصالحی در خلقت او نهفته است که بشر توان در آنها را ندارد، و شاید یکی از مصالح آن این باشد که شیطان یکی از دو طرف اختیار انسان است، به این معنا که خدا دعوت به نیکی و خیر و بهشت می کند، و شیطان، در مقابل، دعوت به شرو گناه و آتش جهنم می کند، و این انسان است که اگر بخواهد می تواند ندای خدا را لبیک گوید، و اگر بخواهد ندای شیطان را، و این همان امر بین الأمرین است که ائمه ای بیان فرمودند.

و برخی از بزرگان نیز فرموده اند: شیطان به منزله سگ نگهبان خانه است که مانع ورود نااهل به خانه می شود . (1)

ص: 954


1- ضمنا از امام جعفر صادق علیه السلام است که فرمود: «استکبار اولین معصیت است که با آن، خدا نافرمانی شد، شیطان گفت: پروردگارا! مرا از سجده آدم معاف دار، و در ازاء آن من تو را عبادتی می کنم که هیچ فرشته مقرب، و هیچ پیامبر مرسل، تو را آن گونه عبادت نکند، خداوند متعال فرمود: من نیاز به عبادت تو ندارم، و تنها عبادت من به صورتی است که خود می خواهم، نه آن گونه که تو می خواهی». فقال إبلیس: رب أعفنی من السجود لادم و انا اعبدک عبادة لم یعبدکها ملک مقرب ولا نبی مرسل، فقال جل جلاله: لا حاجة لی فی عبادتک، و إنما عبادتی من حیث أرید لا من حیث ترید». مواهب الرحمن، ج 1، ص 194، و المیزان، ج 1، ص 126. یادآوری: از این روایت استفاده می شود که عبادات توقیفی است و باید آنگونه انجام شود که خدا امر فرموده، و عبادت خودساخته و سلیقه ای عبادت نیست و باطل است، بلکه اگر به عنوان عبادت خدا انجام شود، دروغ و گناه و بدعت و موجب مؤاخذه و عذاب است، بلکه اگر عملی و عبادتی معلوم نباشد که آیا امر خدا هست یا نیست، جایز نیست، مگر به قصد رجاء انجام شود.

از آنچه به طور خلاصه در پاسخ دو شبهه نقل کردم، پاسخ پرسش اینکه: چرا خدا یزید و همکارانش را آفرید؟ روشن می شود، زیرا همان گونه که خدا در پاسخ فرشتگان فرمود: «من حقایق و مصالحی می دانم که شما نمی دانید» « إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ »، در باره آفرینش یزید و همکارانش نیز همین پاسخ جاری است، که « إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ ». وهمان برکاتی که از نسل آدم به عرصه وجود آمدند و آن همه برکات حاصل شد، از واقعه جانسوز کربلا نیز همان برکات و بلکه به مراتب افزون تر، حاصل گردید و تا قیامت ادامه خواهد داشت.

و نیز همان پاسخی که در باره آفرینش شیطان داده شد، در باره یزید و همدستانش داده می شود، و گفته می شود، او شر و بدی محدود، مانع خیر و برکات نامحدود نمی شود. و برکات شهادت امام حسین علیه السلام تا قیام قیامت فراگیر و بر همه آشکار است.

به علاوہ: خدا یزید و همراهانش را یزید و یزیدی نیافرید، بلکه همچون شیطان، آنها خودشان با اختیار خود، یزید و یزیدی شدند، ریاست طلبی و پست و مقام، آنها را منحرف و یزید و یزیدی کرد، اشعار عمر سعد، پیش از پذیرفتن مأموریتش برای کربلا معروف است، حتی شمر در جنگ صفین در خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام بود. و اینها اولین و آخرین نبودند که منحرف شدند، پسر نوح نیز با بدان نشست و بد شد، «بلعم بن باعورا» کسی بود که خدا اسم اعظم را به او اعطا فرمود، و مستجاب الدعوه بود، ولی با اختیار خود، به فرعون تمایل پیدا کرد و منحرف گردید و سرانجام، او آن شد که خدا در باره اش فرمود: « فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ » (سوره اعراف، آیه

ص: 955

176)، «مثل او همچون مثل سگ است». (1) و خلاصه خدا بلعم را به فطرت پاک آفرید، همچنین خدا طلحه و زبیر را از ابتدا دشمن امیرالمؤمنین علیه السلام نیافرید، بلکه آنها، به فطرت پاک آفریده شدند، ولذا سالها در خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله و بعد با حضرت امیر علیه السلام بودند، ولی حب ریاست و مقام آنها را به آن سو کشاند و کردند آنچه را نبایستی می کردند، و در یک کلام: «إِنَّ اللَّهَ لَا يَظْلِمُ النَّاسَ شَيْئًا وَلَكِنَّ النَّاسَ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ» (یونس /44)؛ «به راستی خدا به مردم هیچ ستمی روا نمی دارد، ولی این مردمند که به خودشان ستم می کنند».

سیاست حسینی

چرا سیدالشهدا علیه السلام خانواده اش را همراه برد؟

از علامه کبیر، حضرت آیت الله کاشف الغطاء قدس سره سؤال شده که:

هرگاه قبول کنیم که حضرت سیدالشهدا علیه السلام به کشته شدن خود و اسیری اهل و عیالش آگاه بود، چطور راضی شد عائله اش را همراه بیاورد که مورد هتک واسارت قرار گیرند و چه فایده عقلایی بر اسارت آنها مترتب بود که بتواند با بی حرمتی هایی که بنی امیه نسبت به آنها روا داشتند، برابری کند...؟

ابتدا فرزندش مرحوم عبد الحلیم آل کاشف الغطاء پاسخ داده است، ولی آیت الله کاشف الغطاء آن پاسخ را کامل ندانسته و خودش پاسخ داده و آن چنین است.

این گونه سؤال ها در مذهب ما جای بحث و نظر نیست، زیرا اعمال ائمه علیهم السلام در دوره زندگانی، مانند عمل مردی است که پادشاهی، تمام لیاقت و کفایت او را شناخته و صدق اطاعت او را دانسته و برای تبلیغ و راهنمایی به سوی قومی فرستاده است، و راه مخصوص به او نشان داده و فرموده است به قدر مویی از راه

ص: 956


1- به سفینة البحار، ج 1، ص 382 مراجعه شود.

منحرف نشود، هریک از پیامبران و ائمه را از ابتدای نمایندگی و دعوت، تا زمان شهادت شان بنا به اقتضای موقع و مصالح دوران، طومار مخصوص است که همه مأموریت ها و سرگذشتهای آنها از کشته شدن و زهر خوردن و قربانی دادن در راه خدا نوشته وقید شده است.

و چون ما ائمه را معصوم و منصوص از جانب الله می دانیم، لذا زحمت سؤال و بحث ازاین حکمت ها و اسرار ازما برداشته شده است.

حتی گاهی خود نماینده نیز از مضمون طومار بی خبر است، گاهی می بیند در طومار نوشته شده است. برتولازم است که در فلان وقت جان خود را با کشته شدن در راه خدا بذل کنی، او هم بی چون و چرا قبول می کند، و حق سؤال و چون وچرا از حکمت و مصلحت خدا ندارد، و مانند آفتاب بر او روشن و یقین است که قضایای این حکم، از عالی ترین حکمت ومصلحت سرچشمه گرفته است.

وهمه این نظریات، یک سلسله عقایدی است که دلیل و برهان محکم دارد و به یکدیگر مربوط و وابسته است، و فروعات یک اصل و شاخه های یک ریشه است، و آن اصل عبارت است از ثابت کردن عنایت ازلی و قوه قاهر و باشعور است. و همین قوه است که این عوالم را اداره می کند، پس از اینکه این عنایت را ثابت کردیم و به آن اعتقاد داشتیم ثابت کردن فروعات این نظر آسان است.

زیرا از خارج می دانیم که از لوازم این عنایت، برانگیختن رهبران و راهنمایانی است که در اقصی مراتب کمال بشری هستند، و برای هدایت ناقصین از ابنای جنس خود مأموریت پیدا می کنند، و راهنمایی ممکن نیست مگر با گردن نهادن و یقین داشتن به معصومیت راهنمایان از خطا و لغزش، و همچنین مؤید بودن رهبران به این عنایت است. و پس از اینکه این مبادی و مقدمه را با دلیل قبول کردیم مجال شک وریب وانتقاد و اعتراض نماند، گرچه یکی از مأموریتها و کارهای معصومین به نظر ناقص وعقل کوتاه ما خالی از فایده و حکمت دیده شود و بیهوده

ص: 957

جلوه کند.

«فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا » (نساء/65)؛ به پروردگارت سوگند که آنها مؤمن نخواهند بود، مگر اینکه در اختلافات خود، تو را به داوری طلبند و سپس از داوری تو، در دل خود احساس ناراحتی نکنند و کاملا تسلیم باشند.

این مختصر را برای آن گفتیم که به سؤال ناقد از جنبه دینی محض، جواب داده باشم وگرنه می دانیم که سؤال کننده، به این حدیثها اعتماد نکند. خصوصا اگر از کسانی باشد که حضرت حسین علیه السلام را آنچنان که علمای شیعه و خواص آنها معصوم می شناسند و قائلند که امام علیه السلام کار بیهوده و عبث نکند «تا چه رسد به کار غلط و اشتباه» نشناسد، بلکه، تنها چیزی که درباره حسین علیه السلام گوید این است که او را یکی از رجال بزرگ حساب می کند.

اکنون حضرت امام حسین علیه السلام را همان طوری که معترض فرض می کند ما هم فرض کنیم که یکی از نوابغ و زعما است که خود را از جهت شرف و نسب از یزید بالاتر می داند، و برای خلافت أولی وأحق می شناسد، و به ناچارکوشش می کند که حق غصب شده را بگیرد، و حداقل با یزید بیعت نکند و رعیت وی نشود، زیرا او می داند که یزید تا چه اندازه ردل و پست و متجاهر به فسق و دشمن فضل وادب است، و هرگاه به این گفته ها ماهیت یزید را هم اضافه کنیم مدعی و ناقد منصف را قانع و مجاب می کند. پس می گوییم: هرگاه حسین علیه السلام می خواست پستی و پلیدی و ناپاکی یزید بد سیرت را به جز از راه شرع و دین، طوری به اهل دنیا نمایش دهد که همه را متأثر سازد و اثرش را برای ابد در دلها بگذارد، چه راهی بهتر از این بود که با بردن اهل و عیال وعترت خود، ثابت کند که آن پست فطرت، حرمت خانواده نبوت را نگه ندارد و آنها را از شهری به شهری و از بیابانی به بیابان دیگر اسیر برد و انتقام مردان را از زنان و اطفال معصوم و خردسال بگیرد؟

ص: 958

اکنون می پرسم کدام قهر و غلبه بریزید پلید بالاتر و برتر از نمایاندن این جنایات شرم آور است؟ اما کشته شدن پیش عرب آسان ترین و عادی ترین اعمال بود که هیچ نوع بدی و تعجب نداشت، و حضرت حسین علیه السلام می دانست که یزید و ابن زیاد دارای همچو خباثت و دنائت اند و خواست که پست فطرتی آنها را به مردم نشان دهد تا دلیل محسوسی در دست آنها باشد تا در آینده غالب آنها مغلوب و پیروزمندشان شکست یابد.

آری در ظاهر یزید حسین علیه السلام وانصارش را کشت، اما در باطن، حسین علیه السلام یزید وهمه بنی امیه را بدتر از هزار مرتبه کشتن، کشت! یزید آنها را یک روز کشت و امام حسین علیه السلام او را و قومش را تا ابد و هر روز کشت.

از تو می پرسم ! کدام غلبه و پیروزی برتر وکدام کشتن بزرگ تر است؟ این فلسفه را حتی دیگران از ملل غیراسلامی نیز درک کرده اند و مستشرق آلمانی (مسیو ماربین) (1) نیز به این نکته اشاره کرده است.

چنان که گوید:

چون حسین علیه السلام دشمنی بنی امیه را با بنی هاشم می دانست وهم یقین داشت که پس از کشته شدنش عیال واطفال او را اسیر می برند و این کار ناشایست آنها به مقصود او یاری خواهد کرد و اثر بزرگی در دلهای مسلمانان خصوصا عرب خواهد گذاشت چنانکه می بینیم از این جهت اهل و عیال خود را برداشت آنها را از مدینه برد [تا اینکه مستشرق گوید: چون نظریه آنهایی که از بردن اهل و عیال مانع می شدند، محدود و افکارشان کوتاه بود و مقاصد عالی حضرت حسین علیه السلام را درک نمی کردند، این بود که آخر چیزی که به آنها جواب داد این بود که گفت:

«خدا چنین خواسته و جدم چنین امر کرده است».

ص: 959


1- مسیو ماربین یکی از فلاسفه و دانشمندان معروف آلمانی است.

گفتند: هرگاه می خواهی به طرف مرگ رهسپار شوی علت بردن اطفال و زنان چیست؟ گفت: «خدا خواسته که آنها را اسیر بیند....)

می گویم: این جواب چنان نیست که مستشرق آلمانی آن را جواب اقناعی پنداشته و دفاع موقتی گمان کرده است. بلکه در حقیقت امر چنین بوده است و خداوند سخن او را بدین کار امر کرده بود تا یزید را رسوا سازد و ناپاکی درونیش را به مردم نشان دهد.

ما نمی گوییم که طریق رسوایی یزید منحصر بود به قبول هتک حرمت عیال، اما می گوییم: این هم یکی از راههایی بود که تأثیر بزرگی در مقصود داشت. و اگر کسی بگوید: در دین ما جایز نیست که شخصی زنان را در معرض هتک حرمت بگذارد، خصوصا که کار آسان و ساده باشد.

گوییم: آری، چنین است هرچه دین به آن اجازه ندهد، غیرت نیز به آن راضی نشود، و آن این است که انسان هرگز عرض خود را در محلی که معرض هتک حرمت واقع باشد نگذارد که سبب لکه دار شدن شرافت و خراب شدن ایوان عفت و شکست تالار نجابت باشد، اما در محل هتک حرمت ظاهری که بندهای قدس و پاکیزگی و عزت و مناعت، به آن محکم شود، جای ایراد و انتقاد نیست و این پاک سیرتان (رحمت خدا به آنها باشد) هر وقت سفر کردند پرده پوش و مخدره بودند.

بحیث النجم من یدالمتناول»، یعنی «مانند ستارگانی بودند که کسی قدرت دسترسی به آنها را نداشت.»

و یشع علی وجه البراقع نورها * فحسب راء أنهن سوافر

«نور چهره شان بر روبند و نقاب، روشنی می انداخت و بیننده می پنداشت آنان روبازند.»

غرض این است که این جواب محکم و متین است و از حقیقت نیز بهره ای دارد و هرگاه ناقد، به آن قانع نباشد وجه دومی دارد و آن این است که:

ص: 960

حضرت حسین علیه السلام همواره از اوان رشد تا جوانی بلکه تا آخرین نفس زندگانی، عادتش شهامت و عزت نفس و مناعت طبع و کرامت بود که از جمیع حرکات و سکنات واحوال، ملکاتش نمایان می شد.

و اگر بخواهیم شواهدی برای این گفته بیاوریم، کتاب جداگانه ای لازم و آنگاه مثنوی هفتاد من کاغذ شود.

به نظرم می رسد که حضرت امام حسن علیه السلام هنگامی که با معاویه صلح کرد شروطی پیشنهاد کرد که معاویه به هیچ کدام از آنها وفا نکرد، حضرت حسین علیه السلام و یارانش نیز در آنجا بودند. پس از اینکه حاضران بیعت کردند، معاویه از حضرت حسین علیه السلام نیز بیعت خواست حضرت امام حسن علیه السلام فرمود: او را رها کن زیرا او بیعت نکند، اما متعرض تو نخواهد شد. معاویه گفت: ما از وی به همین قدر خرسندیم.

پس از آنکه کارها به سود معاویه تمام شد، حسین علیه السلام هر موقع که در مجالس شام یا حجاز میان جمعی حاضر می شد با معاویه مجادله و مناظره می کرد. و حرف های درشت به سوی او می افکند. و با ریشخند وسخنهای برنده تر از شمشیر بر پیشانی معاویه میزد، از این جا است که گفته اند: «رب قول أنفذ من صول» «ای بسا حرف است که از حمله نافذتر است». معاویه همه اینها را می دید و از وی تحمل می کرد.

زیرا عزت نفس ومناعت طبع امام حسین علیه السلام را می دانست.

در دوره بیست ساله خلافت معاویه، حضرت حسین علیه السلام طعم خضوع وخواری را نچشید، تا معاویه به درک واصل شد.

حضرت حسین علیه السلام از بیعت یزید نیز خودداری کرد و چنین صلاح دانست که از مدینه هجرت کند تا تمام عالم اسلامی را از بیعت نکردن خود با یزید باخبر سازد، از این جهت از مدینه با اهل و عیال خود به قصد مکه بیرون آمد.

و راه بزرگ «الدرب السلطانی» را پیش گرفت. به او گفتند: هرگاه از این راه نروی

ص: 961

چنانکه «ابن زبیر» نرفت بهتر است، فرمود: قسم به خدا هرگز از این راه جدا نشوم و بیراهه نروم و خدا هرچه خواهد کند.

آری، حضرت حسین علیه السلام در خود همچو روح بزرگی را پرورش داده بود و زمانی که خواست از مکه به عراق برود نفس کریم وهمت بلند او مانع شد که خود واولاد و غلامانش مانند آدم های ترسو و خوار، پنهان و پراکنده بیرون روند. و حاضر شد که با بالاترین مظاهر جلال و بزرگی و هیبت و حشمت وفرسلطنت مسافرت کند.

و معلوم است که مسافرت با حرم و عائله، لازمه فخامت و عظمت و شوکت و جلالت است که بدون آن بدست نیاید، و اگر حضرت حسین علیه السلام مانع از وطنش خارج می شد و خانواده اش را در خانه می گذاشت، مسافرت او بیشتر به مسافرت اشخاص پست واهل غارت و دزدان و راهزنان شبیه می گردید، و حاشا که حضرت این نوع مسافرت را بر خود روا می دانست.

این بود که با کمال وقر و متانت و آرامی و سنگینی مانند مسافرت بزرگترین شاهان جهان از جنبه قدرت و سلطنت به راه افتاد.

در طی راه چه گذشت؟

زینهار مپنداری که من در این گفته مبالغه میکنم، هرگز؛ زیرا اگر به بعضی خصوصیات سفر حضرت دقت کنی شواهد محکمی به این ادعای ما پیدا می کنی، از جمله:

کمی در قضیه حر نگاه کن که در همه کتاب های مقتل و معتمدترین تاریخها متفقا نوشته اند که هنگامی که حضرت حسین علیه السلام در بیابان بی آب و علف با حر ملاقات کرد در حالی که او و یارانش از تشنگی بی حال و بی جان شده بودند وعده آنها به هزار سوار و هزار اسب می رسید، حضرت حسین علیه السلام به جوانانش فرمود:

قوم او را سیراب کنید و آبها را پایین بیاورید و اسبها را آب بپاشید.

ص: 962

یاران حسین علیه السلام جامها و کاسه ها را از آب پر می کردند و جلواسبی می گرفتند و همین که سه چهار نفس می خورد و سیر می شد، برمی داشتند و جلو اسبی دیگر می گذاشتند تا اینکه همه اسبها تا رأس آخر سیراب شدند.

اکنون با دقت و هوش بیندیش و بر تعجب بیفزای، و بدان که مراتب رحم و مهرو شفقت و دلسوزی و عاطفه و نازک دلی حضرت حسین علیه السلام تا چه اندازه بود، در حالی که این قومی را که سیراب کرد از دشمنان وی بشمار می رفتند و از طرف ابن زیاد آمده بودند که او را بگیرند... (1)

حتی در میان اینان شخصی بود بنام «علی بن طعان المحاربی عراقی» که طرز آب خوردن از آبخوری ندانست و نفهمید که دهانه آبخوری را چسان کج کند که نریزد، و هنگامی که آب می خورد آب از گوشه لبها به لباسش می ریخت. حضرت با آن همه جلالت از اسب پیاده شد و آبخوری را با دست مبارک کج نگاه داشت تا اینکه وی را سیراب کرد.

و دیگر بیندیش در صحرای بی آب و علف و خشک و بایر و ریگزاری که آب به قیمت طلا، بلکه به قیمت جان بدست نیاید، وگاهی دو سه روز یا بیشتر اصلا آب پیدا نشود. این چه سخاوت و این چه روح بزرگ و این چه آقایی است که دشمن نیز از آن برخوردار می شود؟

و باز فکر کن که موکب حضرت حسین علیه السلام چه دستگاه سلطنتی و چه اندازه وسیع بود که از آب آن هزار نفر سوار و هزار اسب سیراب شدند؟ و همچنین اشخاص و یاران واولاد وخانواده خود حضرت حداقل به هزار نفر بالغ می شدند.

و باز اسبهایی که اثاثیه و متاع و آنچه با آنها بود از دیگ و کاسه وطاس و جام و رختخواب و غیره را حمل می کردند به هزار اسب می رسید. بنابراین اگر همه آنهایی

ص: 963


1- آب خود با دشمنان تشنه قسمت می کند * عزت و آزادگی بین تا کجا دارد حسین

که در این موکب لازم بود از آب استفاده کنند، روی هم حساب کنیم دست کم به پنج هزار نفر می رسید، جز آب احتیاطی که حر و یاران و اسبانش از آن سیراب شدند. پس موکبی که حداقل شش یا هفت هزار نفس را سیراب کند، دستگاه ملک وسلطنتش تا چه اندازه شود؟

و هرگاه آنچه «طریحی» در «مجمع البحرین» نقل کرده است که: حضرت امام حسین علیه السلام وقتی به کربلا رسید زمین «نینوی» و «غاضریه» را از بنی اسد به شصت هزار درهم خرید و با آنها شرط کرد که زوارش را به قبرش راهنمایی کنند و آنها را مهمانی دهند و در قبال این شرط، زمین را دوباره پس از آنکه پولش را پرداخت نمود، به آنها واگذاشت. از این خبر معلوم می شود که با حضرت حسین علیه السلام چقدر اموال و پول همراه بود که مازاد آن بالغ بر شصت هزار درهم می شد.

شاهد دیگر بر عظمت این دستگاه سلطنت، قضیه «محمد بشر حضرمی» است که سیدبن طاوس و غیره نقل کرده اند که: شب عاشورا یا همان شبی که مرگ دور و بر خیمه ها می گردید به محمد بشر حضرمی گفتند: پسرت در سرحد ری اسیر شد، جواب داد: من نمی خواهم که پسرم اسیر باشد، و من بعد از وی زنده بمانم. حضرت حسین علیه السلام سخن وی را شنید، به او فرمود: خدا تو را رحمت کند، من بیعتم را از تو برداشتم، و تو حالا آزادی، هر طور می توانی در آزادی پسرت بکوش عرض کرد: درندگان مرا زنده نگذارند هرگاه از تو جدا شوم، حضرت فرمود: این لباس ها و بردهای یمنی را به پسرت بده که در آزادی خود صرف کند، پس به او پنج دست لباس عطا فرمود که قیمت آنها هزار دینار بود و قیمت هر دست، دویست دینار (صد لیره طلا) بود، معلوم نیست جنس این لباسها چه بود که قیمت یک دست آن، صد لیره می شد؟ و چقدر از این نوع لباس با حضرت بود و برای چه آنها را با خود می برد؟ و این پرسشی است که شاید شنونده از آن بی نیاز باشد.

اکنون ای ناقد! باز آیا می پنداری که حسین علیه السلام آدم کوچکی از قبیله عرب وآدم

ص: 964

خسیس ولئیمی بود، چنانکه زبیر شایسته این صفات بود؟

گفت: گویند: زبیر به سپاهیان خود گفته بود: «أکلتم تمری و عصیتم امری» خرمای مرا خوردید وامر مرا اطاعت نکردید.

خیر، این حسین علیه السلام بزرگتر از آن است که به گمان آید، حسین علیه السلام بزرگتر از آن است که برای رهایی جان خود، حرمت حرم خدا را ببرد، چنانکه ابن زبیر چنین کرد. حسین علیه السلام ال بزرگتر از آن است که برای خلاصی خود، خانواده اش را بی خبر گذارد تا خبر او را از مسافران بپرسند ...

اما آنچه پنداشتی که قبول هتک حرمت به خانواده چیزی است که آدم غیور به آن اقدام نکند. این پندار غلط است. زیرا چنانکه گفتیم هتک حرمت هنگامی بد است که دامن عفت را آلوده سازد، اما آنچه حلقه عفت و پرده عصمت را محکم کند مانعی ندارد.

اکنون ای ناقد، آیا پس از این همه توضیح، قانع شدی و دانستی که حضرت حسین علیه السلام صاحب چه مقام و منزلت عظیم و منیع بود؟

وجه سوم: در اینجا وجه سومی نیز هست، و آن اینکه: عرب ها هرگاه می خواستند مرگ را استقبال کنند و از جنگ فرار نکنند، به عبارت دیگر، یا بمیرند وسعادت شهادت یابند و یا فاتح وشاهد پیروزی را در بر گیرند، عیال و اولاد خود را با خود می بردند که به طعن و ضرب دشمن صبرکنند، خانواده را پشت سر خود قرار میدادند و دشمن را روبرو، بخاطر این که فرار نکنند و تسلیم نشوند و حرم و اهل خود را به دست خواری و اسارت نسپارند و این کار، ننگ بزرگ و عاری سترک به شمار می رفت، و در تاریخ شواهد بسیاری برای این می یابیم.

وجه چهارم: وجه چهارم که از همه وجوه بهتر و به حقیقت نزدیک تر است این است: پس از آنکه قبول کردیم حضرت حسین علیه السلام به خواست و امر خدا گردن نهاد و فرمانبرداری کرد، گوییم: این وجه هرچند تفصیل زیاد دارد، و اینجا مجال بحث

ص: 965

نیست، اما به اختصار بیان می کنم.

ما هم مانند ناقد قبول داریم که حضرت حسین علیه السلام می دانست که شهید خواهد شد، بلکه می دانست همه آنهایی که با او بودند از مردان و حتی بسیاری از بچه ها نیز جز پسرش زین العابدین علیه السلام که بیمار بود کشته می شوند، و این مطلب را هم از خارج می دانیم که بنی امیه و پیروانش به دروغ تبلیغ می کردند که حسین علیه السلام به امام زمان خود یزید! نافرمانی کرده است، و حضرت با قیام و نافرمانی خود ظالم و یاغی است، وظالم نیز محکوم به مرگ است. « فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِيءَ إِلَى أَمْرِ اللَّهِ »(حجرات/9) و این فتوا و دروغگویی بر حسین علیه السلام بدتر از کشته شدن بود، واین مس زراندود و نقد قلب را گرچه هر عارف و صراف می شناخت، اما مردم به حکم ناچاری، سلطنت یزید را گردن نهاده و قبول کرده بودند، و ذلت و خواری سراپای آنها را فراگرفته بود، و خوف و هراس وتقیه در دلشان رخنه کرده بود، مخصوصا بعد از آنکه از کار حضرت حسین علیه السلام فراغت یافتند، بر هیچ کس ذرهای رحم نکردند، و چنانکه حضرت حسین علیه السلام روز شهادت فرمود، و امروز نیز می بینیم که مردم بنده دینار و دنیا هستند و ادعای دین زبانی است. بنابراین چه کسی می توانست و قدرت این را داشت که در این زمان از حقیقت طرفداری کند یا آن را آشکار سازد؟ خصوصا که شمشیرهای یزید و ابن زیاد بالای سرشان برق می زد، اموالشان در معرض تاراج بود، و می دانیم که خوف و هراس چه اثری در دلها دارد. و هرگاه حسین علیه السلام کشته نمی شد و خانواده شریف و نزدیکان محترمش اسیر نمی گردیدند ونطقهای غرای امام سجاد علیه السلام و بعضی خانم ها حقیقت را به مردم آشکار و روشن نمی کرد، شاید دو سال از واقعه کربلا نمی گذشت که دشمنانش شایع و ثابت می کردند که (استغفرالله) حضرت حسین علیه السلام ظالم و سرکش بود، و به حکم شریعت جدش کشته شد. و همین طور نیز در تاریخ می نوشتند و همه می خواندند و باور می کردند!.

ص: 966

پس گفتن این حرف که حضرت حسین علیه السلام نیز بهتر بود مثل برادرش امام حسن علیه السلام بیعت کند تا خود کشته و عیال و بستگانش اسیر نمی شدند خطای بزرگ است، چون این کار محال بود. زیرا چنانکه می دانیم بعضی نواصب در قرون وسطی گفته اند: حضرت به شمشیر جدش کشته گردید. این را نیز حضرت میدانست. آری اینها در نزد حسین علیه السلام معلوم بود.

زیرا او نشانه حق، نور هدایت، مجسمه شهامت، روح غیرت و مناعت بود. و این حرفها درباره او مصیبتی است که بالاتر آن متصور نیست.

حال بر ما است که بیندیشیم با این وضع، برای دفع این افترا و دروغ و رهایی مسلمانان از گمراهی و هلاکت، باید از چه کسی یاری جست؟ آیا از مردانی که می دانست کشته می شوند؟ یا از زین العابدین علیه السلام اسیروگرفتار؟ وکیست که پس از کشته شدن حسین علیه السلام حق را آشکار و دلیل را روشن سازد و راه دین را از چاه بی دینی نشان دهد و قضیه را دنبال کند؟ آیا غیر از زین العابدین بیمار علیه السلام کسی بود که این مرام و تصمیم را از پیش ببرد و در مجامع و مجالس عمومی، خطبه بخواند؟ آن هم خطبه هایی با آن بلاغت و رسایی و با آن دلائل و براهین محکم؟ و باز آن زمان را کمی پیش چشم بیاوریم و اوضاع آن دوره را فکر کنیم که آیا قویترین و تواناترین پهلوانان و مردان دنیا می توانست این کار را بکند؟ و بر فرض محال اگر کسی پیدا می شد که خود را فدای راه حق و حقانیت کند، مگر به او مهلت میدادند که به مقصود و مرام خود برسد؟

آیا نشنیده ای یا نخوانده ای که عبدالله بن عفیف عضدی، آن نابینای بصیرکه یک چشم او در جنگ جمل و دیگری در صفین از بین رفته و نابینا شده بود، اما خدا ده چشم در دل او باز کرد و جهاد با دست را از او برداشت، گرچه با زبانش کارده شمشیر کرد، تا در این راه نیز جام شهادت نوشید. عبدالله هنگامی که خطبه ابن زیاد ملعون را از بالای منبر کوفه شنید که پس از کشتن حضرت حسین علیه السلام

ص: 967

می گفت: «ستایش خدای را سزاست که امیرالمؤمنین (امیر الفاسقین!) یزید و یارانش را یاری کرد و دروغگوپسر دروغگو را هلاک گردانید».

غیرت عبدالله بجوش آمد و به حمایت حق برخاست و در این کار خطیر و ترسناک خود را فدا کرد. و جانش را از دست داد. برپا خواست و خطبه او را برید و گفت: دروغگو پسر دروغگوتوهستی و پدرت هست. و آنکه ترا مأموریت داده است. ای دشمن خدا! ... فرزندان پیامبر صلی الله علیه و آله را می کشید و در منابر مسلمانان این گونه حرفها می زنید؟

ابن زیاد خشمگین شد و پرسید: کیست حرف می زند؟! عبدالله جواب داد: منم! ... ای دشمن خدا! آیا زاده گان و ذریه پاک پیامبر صلی الله علیه و آله را که خدا پلیدی را از آنان برداشته می کشی، وگمان می کنی مسلمان هستی؟

آه. کجایند اولاد مهاجر و انصار تا انتقام کشتگان را از تو ملعون بن ملعون بگیرند؟ در این وقت غضب ابن زیاد بیشتر شد چنانکه رگهای گردنش ورم کرد، و گفت: او را پیش من بیاورید! جلادان برپا خاستند که او را بگیرند، اما اشراف قبایل نگذاشتند و او را نجات دادند و به منزلش بردند.

دریغا که از دست این ظالم، برای همیشه رهایی نیافت و بالأخره احضارش کردند و گردنش را با آزار و شکنجه بسیار زدند و بدنش را در ریگزار یا خرابه ای بدار آویختند. وابن زیاد به این کار موفق نشد مگر پس از جنگهای زیاد و تحریک وتفرقه انداختن میان قبایل.

آری، در آن وقت جز عبدالله عفیف رضوان الله علیه ، کسی به ابن زیاد اعتراض نکرد گرچه زید بن ارقم نیز زمانی که سر حضرت حسین علیه السلام را در پیش ابن زیاد دید که با چوب دستی خود می زند گفت: چوبت را از این دو لب بردار، قسم به خدا دیده ام که رسول خدا آنها را می بوسید، سپس زید بن ارقم گریه کرد.

ابن زیاد خبیث به او گفت: آیا به این فتحی که خدا نصیب امیر کرده است گریه

ص: 968

می کنی؟ اگر تو مرد پیرو خرفت و بی عقل نبودی سرت را بر باد می دادم.

زید، در این حال بیرون آمده و با صدای بلند می گفت: ای مردم! بنده و غلام، اکنون پادشاه شد، ای جماعت عرب ! شما بعد از این در شمار بندگان خواهید بود، زیرا پسر دختر رسول خدا را کشتید وابن مرجانه را بر خود امیر کردید.

جز از این دو نفر مرد بزرگ و با همت، کسی دیگر را که به ابن زیاد اعتراض کند اطلاع ندارم، گرچه این دو اعتراض در دو مورد و در این زمان تعصب و ترس بسیار با ارزش بود، اما چه تأثیری داشت و چه اثری در آن موقع کرد؟ آیا غیر از کلماتی که از دهان برآمد و در هوا پخش شد و فراموش گردید نتیجه ای داد؟ و آیا به ایجاد انقلاب و شورش بر ضد بنی امیه و آزادی مردم و جوشش افکار و شعله ور ساختن آتش عصیان، برای خونخواهی کفایت کرد؟ ... نه .. هرگز ... بلکه کار به کوشش و فداکاری و اقدام بیشتر احتیاج داشت، آری کار، به مبارزه و پافشاری زیاد و ادامه خطبه های آتشین و سخنان مهیج وشمردن بدی ها و گناهان و انتقاد عملیات این دولت ستمکار و حکومت غدار نیازمند بود، زیرا تنها بدین وسیله، می توان در مردم روح شورش و قیام بوجود آورد، تا ظلم و ظالم ریشه کن شود و ریشه جور و ستم و استبداد از بیخ وبن بریده و قطع گردد.

مجلس ابن زیاد

اکنون ای ناقد! به من بگو کدام مردان آن دوره می توانستند بر ضد این جور و ستم قیام کنند؟ آیا نتیجه این گفتنی ها جز این بود که اگر یک مرد انقلابی در آن زمان حرفی می زد، فوری او را می گرفتند و می کشتند و در زیر حرارت آفتاب به دار می زدند؟ آیا ابن زیاد ملعون حضرت امام زین العابدین علیه السلام را با آن همه بیماری و اسارتش «با اینکه در قانون عرب، اسیرکشته نمی شود» به جهت جزئی جواب، به

کشتن امر نکرد؟

ص: 969

هنگامی که از مجادله و مباحثه علیا مخدره زینب سلام الله علیها عاجز شد واز میدان معارضه با آن زن شیردل با ذلت و خواری به در رفت، به امام زین العابدین علیه السلام رو نهاد، و پرسید: این جوان کیست...؟ گفتند: علی بن الحسین علیه السلام است ... گفت: آیا علی در کربلا کشته نشد؟.. امام فرمود: برادری داشتم علی نام، مردم او را کشتند. ابن زیاد گفت: خدا او را کشت. امام فرمود: «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَا » ابن زیاد گفت: ای پسر! هنوز به رد جواب من جرأت دارید؟ ... بگیریدش وگردنش را بزنید!..

در این حال زینب علیها السلام امام را در بر گرفت و به ابن زیاد گفت: آیا آن همه خونها که از ما ریختی تو را کفایت نکرد؟.. هرگاه عزم کشتن او را دارید مرا هم با او بکشید. آن ستمگر طاغی گفت: عجبا به رحم و خویشی! قسم به خدا گمان می کنم می خواهد پیش از برادرزاده اش بمیرد ؟.. رهایش کنید!.. و این رهایی نه از جهت رحم و دلسوزی بود، بلکه دید که ناخوشی واسیری و زخم زنجیرکار امام را یکسره کرده و احتیاج به کشتن او نیست. )

آری! امام، بیمار بود و سالم و زنده ماندن او از خارق العاده و به خلاف مجاری اسباب بشمار می رود و خواست خدا و قضای او این بود که امام زنده بماند، گرچه ظاهرا زینب علیها السلام در نگهداری اوسبب بود، اما باطن خواست خدا او را نگه داشت .

وجه پنجم: شاید حضرت امام حسین علیه السلام می دانست که بیماری پسرش او را از مرگ یا کشتن رها نسازد و دشمنان به بیماری او رحم نکنند و بکشند، لذا خواهر گرامی اش علیا مخدره زینب علیها السلام را برای دفاع و اظهار حق لازم می دانست و از این جهت او و سایر اهل حرم را با خود برد.

منظور ما از اطاله کلام در این مقام، برای این است که پیش خواننده کیفیت حال معلوم گردد. که عموما زبان ها بسته شده و لرزو ترس بر دلها افتاده بود، چنانکه با مختصر حرفی گردنها زده می شد و خون ها به هدر می رفت، در این حال چه کسی می توانست این

ص: 970

امانت حق وصدق را به جایش رساند و حق را یاری و باطل را محوکند؟

آری! آزاد مردان وحی و رسالت و شیرزنان حریت به بهترین وجه وکاملترین شکل به این وظیفه قیام کردند، و این بار سنگین را که پهلوانان نیرومند از برداشتن آن ناتوان وقهرمانان شیرصفت از حمل آن عاجز بودند برداشتند و به منزل رسانیدند.

حضرت حسین علیه السلام می دانست که او و جمیع یاران و خانواده اش کشته می شوند و مردی زنده نمی ماند که شدت بدی این جنایت بزرگ را برای عموم مردم گمراه کشف کند. و اگر این قسمت مهم مهمل بماند کشته شدن او بیهوده خواهد شد. و غرض وغایت از این فداکاری به هدر خواهد رفت.

لذا از بردن این مخدرات و پرده نشینان عفت چاره نداشت تا این مقصود عالی و شرعی را تکمیل کند. و می دانست که بنی امیه هرچه هم در کشتن قوانین و ارتکاب حرام واعتنا نکردن به عادات و رسوم عرب و شرایع اسلامی بی پروا باشند، اما از کشتن زنان عاجزند و نتوانند زن مصیبت زده ای را که برای خاموش کردن آتش درونی و تسکین دادن آلام خود حرفی زده، بکشند. و روز عاشورا گرچه بنی امیه عده ای از زنان را مانند اطفال نیز کشتند، اما زمان جنگ اختصاصاتی دارد که در سایر مواقع نمی توان به آن عمل کرد.

آری، ابن زیاد هرچه هم طغیان می کرد و بی شرمی و بی احتیاطی نشان می داد او نمی توانست و قدرت نداشت و مثل محال بود در موقع صلح و آرامش زنی را که اسلحه ای جز دل دردناک و زبان پاک ندارد بکشد. نه! هرگز! ابن زیاد این جرأت و جسارت را نداشت و نمی توانست شیرزنی مانند علیا مخدره زینب کبری علیها السلام را بکشد. حتی قادر نبود دست ناپاکش را به نیت زدن، به سوی او دراز کند، چنانکه میدانیم هنگامی که زینب علیها السلام با جواب دندان شکن، دهان او را شکست و خرد کرد و روی سیاهش را سیاه ترگردانید و با سیلی این نفرین و تحکم «ثکلتک أمک یا ابن مرجانة»: (مادرت به عزایت بنشیند ای پسر مرجانه) صورت او را کبود نمود، دنیا

ص: 971

در نظر بی بصیرت او سیاه گردید. به طوری که همه حاضرین مجلس متوجه بغض و خفگی وی شدند.

حتی ابن زیاد به قدری خود را باخت که دیوانه وار خواست بکاری خلاف عادت عرب نیز دست زده و علیا مخدره زینب علیها السلام را بزند. اما «عمروبن حریث» که از بزرگترین پیشوایان سپاهی ابن سعد بود و امیر پیاده نظام بشمار می رفت و در جنگ صفین نیز از خواص حضرت امیر علیه السلام بود به ابن زیاد اعتراض کرد و دلیل آورد که زینب کبری علیها السلام زن است! وابن زیاد ناچار شد زدن حضرت زینب را ندیدو انگارد، ولی نفس پلیدش او را واداشت که به علیاحضرت خانم شماتت کند، جلال و جبروت سلطنت وسیطره اش را به او نشان دهد. حتی به خانم بی حرمتی روا داشت و پرسید: این که خود را از اغیار پوشیده است کیست؟

گفته شد: زینب دختر علی علیه السلام است.

شماتت کنان به خانم گفت: دیدی که خدا با برادرت حسین علیه السلام و خانواده متکبرش چه کرد؟ زینب با یک دل محکم و ثابت که از یقین و ایمان زره پوشیده بود با تحقیر و توهین به مال وسلطنش پاسخ داد: «مادرت در عزایت بنشیند!.. ندیدم از طرف خدا مگر زیبایی و خوشی. زیرا برادرم و یارانش قومی بودند که خدا برایشان سعادت را مقدر کرده بود، قیام و مبارزه کردند و به آرامگاه و آسایشگاه ابدی خود رفتند. و چه زود است که خدای بزرگ تو را نیز با آنها در یک جا جمع کند، محاکمه و محاجه شروع شود، آنگاه خواهی دید که پیروز چه کسی خواهد بود. و اکنون آن زمان را بیندیش که فتح و پیروزی با که خواهد بود؟ و ذلت و خواری نصیب چه کسی خواهد بود؟»

صورت زشت ابن زیاد با سیلی و تازیانه این جواب بقدری سیاه و دردمند شد که راهی برای انتقام و تشفی خاطر نیافت جز اینکه با فحش و دشنام خود را رسوای خاص و عام کرد و چنین گفت: ستایش خدای را که مردان شما را کشت و رسوا

ص: 972

نمود و اخبار شما را تکذیب کرد!.

خانم بی ترس و بی پروا جواب داد: «فاسق، رسوا گردد و فاجر دروغ گوید، و او جز ما است، حضرت حسین علیه السلام و یارانش ظهر عاشورا روی اسبان نجیب خود با شمشیرهای برنده و سفید و نیزه های درخشان و برق مانند، با یک دل آهنین و پابرجا ایستاده در حالی که با بهترین و فاخرترین لباسهای عزت ملبس و با تاج شرف و فخر متوج بودند. هیچیک از ایشان شهید نمی شد مگر اینکه چند نفر از دشمنان را به خاک مذلت و رسوایی می افکند. همه شادان و خندان بودند. زیرا می دانستند که پس از مدت کمی در منزلهای بهشت و در بالاترین قصرهای آنجا جا خواهند گرفت. این بود جایگاه حسین علیه السلام و یارانش در روز عاشورا ...»

اما زینب دختر علی علیه السلام و مخدرات خانواده اش در مجلس ابن زیاد در زنجیر اسارت مقید بودند، پیش چشمان آنان جز دشمن شماتت کننده و جز قاتل کسی نبود. حامی نداشتند، یتیمان و کنیزگان و خدمتکاران دور و برش بودند. فکر این اوضاع دلها را آب و جگرها را کباب وعقلها را حیران می کند.

آری اندیشه این داستان، پرده هوش را می کشد و خردها را څرد و زبانها را لال می کند و زرنگ ترین مردم در این موقع نمی تواند کلمه ای حرف زند.

آیا ترس داری بگویی موقعیت علیا حضرت زینب کبری علیها السلام با این وصف در پیش ابن زیاد بزرگتر و خطرناکتر از جایگاه حسین علیه السلام و یارانش در روز عاشورا پیش ابن سعد بود؟ بلی!.. بگو و مترس. من گفته تو را ثابت خواهم کرد.

آیا در این ساعت وحشتناک شنیده ای که زبان حضرت زینب پیش دشمن شماتت گرگرفته شود یا دلش از ترس بلرزه درآید؟ یا ذره ای خواری و مسکنت وتواضع از خود نشان دهد؟ یا از ایراد خطبه های بلیغ و ارتجالی ناتوان شود؟ آن هم خطبه هایی که تواناترین خطبا با دل آرام و قلبی خرسند و خاطر جمع و فارغ، از آوردن و گفتن آن عاجز است ...

ص: 973

بلی!... هرگاه یکی از خطبه های حضرت زینب را خطیبی ماهر پس از چند روز وشب مطالعه و تمرین در جای امن و آرامش بیاورد حتما آن را یکی از آیات بلاغت واعجاز فصاحت ورمز قدرت و توانایی گوینده اش حساب کنند. و حال آنکه زینب کبری آن خطبه های غرا و معجزه آسا را میان جمع مردان و بداهتا و بدون زحمت فکر، بیان فرموده است. آن هم چنانکه دانستی جایی که در مثل گویند: «میان دست و پنجه شیرغضبناک».

در برابر زینب کبری علیها السلام

باری، همین که ابن زیاد ملعون علیا حضرت را چنان سخت و صلب وشجاع و مبارز دید و دانست که ترس به دل فولادین او راه ندارد و از هیچ شماتتی نهراسد و از میدان نرود، ترسید که یک دفعه مردم را به ضد او برانگیزد، و او را رسوای عالم و عالمیان سازد، و پرده نخوت و سلطنت او را چنان بدرد که با صد بار رفو مرمت نپذیرد، و از اوج عزت به قعر جهنم واژگون اندازد، ناچار شد که سرذلت و خواری در پیشگاه جلالت علیا حضرت زینب علیها السلام خم کند و آتش خشم خود را با آب حلم فرونشاند.

زبان نحس و نجسش را به مدح علیا مخدره برگشود و گفت: به جان و عمرم قسم که این خانم بی اندازه فصیح و بلیغ و شجاع و سخن آراست ... اما پدرش از وی شجاع تر و دلیرتر بود.

من می گویم: نه، ای پسر مرجانه !... این خانم تنها شجاع نیست، بلکه نمونه و مثل اعلای صبر و بردباری و رمز غلبه حق بر باطل است. او با زبان برنده تر از شمشیر ودل محکم تر از فولاد می خواهد اساس سلطنت مکرو حیله و دروغ و تزویر را از روی زمین برکند و به روی آن، شالوده حکومت انصاف و عدالت را برقرار سازد...

ای پسر مرجانه ... این زن شیردل دختر رادمرد خطیبی است که فصاحت و

ص: 974

شجاعت را به مردم آموخت.. این زینب کبری دختر بتول زهرا است، نه مانند مرجانه و سمیه بی آبرو و رسوا! که پرچمهای فسق و تردامنی در جاهلیت بالای پشت بام آنها می لرزید و آبروی برباد رفته آنها را دوباره بباد می داد. این زینب دختر طاهره عذرا است، نه مانند هند بی شرم وحیا!...

ای خواننده گرامی! زینهارگمان کنی که شجاعت زینب سلام الله علیها یکی دو مرتبه بود، بلکه هرگاه که کارش به دشواری می رسید و غم و اندوه بیشتر می گردید و تماشاچیان ازدحام می کردند و انبوه و زیاد می شدند (در موقع ورود به کوفه و خروج از آن و در قصرو دارالاماره ومجلس ابن زیاد) خانم با یک دل فولادین مجادله می کرد، و دلایلی برای اثبات حقانیت خود می آورد و خطبه می خواند و مردم را به حیرت وامی داشت.

خطبه هایی می خواند که از یک نفر خطیب فصیح و نابغه، نظیر آنها دیده نشده و چنان با وقر و متانت خطبه انشا می کرد که گویی ذره ای خوف و هراس و ناراحتی در دل او نیست. و حال آنکه اسیر بود و به کوفه طوری اسیر آمد که دل سنگ به حال او از رقت آب می شد و خود اهل کوفه با آن همه شقاوت به حال او گریه می کردند.

اکنون وقت آن است که وضع و حال بیمار کربلا را نیز در نظر مجسم کنیم در حالی که بیماری لاغر و ناتوانش کرده بود، خطاب به مردم فرمود: مردان شما ما را می کشند و زنانتان بر ما گریه می کنند، میان ما و شما قیامت حکمیت و داوری با خدا است.

در نتیجه این نطق های مؤثر و دلسوز بود که مردان و زنان باهم گریه کردند. سپس امام فرمود: آیا به خاطر ما گریه میکنید؟ .. نوحه سرایی می کنید؟ پس چه کسانی بودند که مردان ما را کشتند!

باز هم نطق زینب کبری علیها السلام ، شیرزن کربلا

بشربن حزیم الاسدی گوید: که به زینب دختر علی نگاه کردم، زن عفیفه ای

ص: 975

فصیح تر و شیواتر از آن ندیدم. گویا از زبان امیر المؤمنین علی علیه السلام حرف می زد. هنگامی که به مردم اشاره کرد که خاموش و ساکت باشید! نفسها برگشت وزنگها از صدا افتاد!. بعد گفت:

حمد و ستایش خدا را ورحمت بر پدرم محمد صلی الله علیه و آله و فرزندنش باد. اما بعد، ای اهل کوفه! ای اهل حیله و مکر!. آیا گریه می کنید؟ هنوز اشک چشمها خشک نشده وصداها ساکت و خاموش نگردیده است. مثل شما ممل زنی است که رشته خود را تاب داده پس از تاب خوردن و محکم شدن دوباره بازکند.

تا اینکه فرمود: آیا گریه و ندبه می کنید؟ .. آری !.. قسم به خدا زیاد گریه کنید و کم بخندید، زیرا این ننگ و عار برای شما بس است؟ وای بر شما! آیا می دانید که جگر رسول خدا را پاره کرده اید و بانوان او را میان مردم گردانیده اید و خون او را ریخته اید؟ آیا تعجب می کنید که آسمان خون ببارد؟ بدانید که عذاب آخرت دردناکتر و خوارکننده تر است. در آنجا کسی به شما یاری نخواهد کرد. اینها کودکان و اطفالند که دستهایشان را با طناب بهم بسته اند و پیش یزید می برند. ویزید از نشئه انس وطرب تحریک شده است، و آرزو می کند که پیران و بزرگان وکشتگان بدر مانند عتبه، شبیه و ولید حاضر بودند و می دیدند که چطور یزید انتقام آنها را گرفت و گذشته از اینکه مردان را به عوض آنها کشت، زنان را نیز اسیر کرد.

این صدای یزید پلید است که می گوید: لیت اشیاخی ببدر شهدوا. وآن خانم که برپا ایستاده علیا حضرت زینب کبری است. گویی خطبه می خواند!...

گوش بده چه می گوید؟ خدایا آن خانم، آیا از ازدحام و انبوه جمعیت وهمهمه مردم و هیبت سلطنت نمی ترسد؟

وه، چقدر شجاع و پردل است! گویی ذره ای ترس و لرزدردل او آفریده نشده است.

خطبه را گوش کن که چه اندازه فصیح است. بلی، همین خطبه ها بود که کمرو ستون فقرات دستگاه سلطنت یزید پلید را شکست و خرد کرده و از شمشیر برنده

ص: 976

پهلوانان بر او کارگرتر افتاد، و او را از یک تکه کهنه زنان و از ریزه های ناخن، پست ترو بی ارزش ترورسواتر کرد.

نطق شیرزن کربلا در مجلس یزید

زینب برپا ایستاد و چنین فرمود: «ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوأَى أَنْ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَكَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِئُونَ » (روم/10) سپس سرانجام کسانی که اعمال زشت مرتکب شدند به جایی رسید که آیات خدا را تکذیب کردند و آن را به مسخره گرفتند.

ای یزید پلید! آیا گمان کردی که چون اقطار زمین و آفاق آسمانها را گرفتی و ما را مانند اسیران پیش خود آوردی از این رو ما را نزد خدا خوار و خود را عزیز گردانیدی؟ و این توانایی و چیرگی تو برما از جهت منزلت و قرب تو به خدا است؟ حاشا... بینی خود را پرباد و غرورکردی. شانه ها را بالا انداختی چون روزگار بر وفق مراد خود یافتی شاد و مسرور و مست و مخمور شدی وملک وسلطنت ما را به قهرگرفتی. ای یزید، آرام [آرام باش] قدری بپا [مراقب خود باش] آیا سخن خدا را فراموش کردی که می فرماید: «وَلَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْمًا وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ » (آل عمران / 178) «تصور نکنند اگر به آنان مهلت می دهیم، به سودشان است! ما به آنان مهلت می دهیم فقط برای اینکه بر گناهان خود بیفزایند و برای آنها عذاب خوارکننده ای است».

ای پسر آزاد شده! ای غلام زاده! آیا از عدالت است که زنان و فرزندان وکنیزان خود را پشت پرده نگهداری و دختران پیامبر صلی الله علیه و آله را از پس پرده عصمت و خدرات بیرون آری؟ واز جایی به جایی اسیر بری و بی پرده میان مردم بگذاری؟

بلی!.. از پسرکسی که جگر بزرگان و پاکان را به دندان جویده و گوشتش از خون شهیدان مایه و قوت گرفته است امثال این کارها عجیب نیست. آیا گمان کردی که

ص: 977

به پرده نشین کردن خانواده خود و کنیزانت و اسیر نمودن دختران پیامبر صلی الله علیه و آله از آنان را خوار کردی و آرزوی تو برآورده خواهد شد که می گویی «لأهلوا و استهلوا فرحا» و آنها جواب خواهند داد.

حاشا، زود باشد که تو نیز به آنها ملحق شوی و جزای اعمال بد خود را ببینی؟

ای یزید! کاش لال می شدی و نمی گفتی آنهایی را که گفتی، و شل می شدی و نمی کردی آنهایی را که کردی. برای محاکمه تو، خدا و جد بزرگوارم محمد صلی الله علیه و آله کافی است. و به زودی توو یاران تو پاداش جنایات وستمهای خود را خواهید دید».

اکنون ای خواننده گرامی! از شما می پرسم از روی انصاف و حقیقت به من بگو، آیا بزرگترین نقاشان جهان و زبردست ترین بازیگران دنیا می توانند کاریکاتور و حال یزید پلید مغرور و متکبر و غفلت و شادی او را از فتح و پیروزی بهتر از این تصویر و مجسم کند؟ چه کسی می تواند دشمن را با دلیل و منطق و برهان سرکوب و ذلیل و خوار کند، و در آن حال با بیانی رسا و کلماتی شیوا و جمله هایی در حد اعلای فصاحت به مردم تبلیغ کند؟...

و به این هم قانع نشده و بخواهد در حضور جمع و پیش مردم، بدی و خواری باطل و عزت و شرف حق را بی پروا ثابت کند؟ واز هیچ قدرت و سلطنت نترسد؟ و از این حد نیز بگذرد و بخواهد پستی منزلت و بی ارزشی مقدار و بدی کار و ناپاکی گوهر وتبار دشمن را روبرو به مردم بشناساند؟ و خود را بالاتر نشان دهد و بگوید که از گفتگو با تو عاردارم؟ زیرا تو پست تر از آنی که طرف گفتگوی من شوی وقدرو ارزش تو پیش من بسیار کم وکوچک است و سرکوبی ومذمت تو بسیار بزرگ و با ارزش.

اما افسوس چشم ها با اشک آلوده شد و سینه ها با آه سوزنده و گرم همراه . و عجب این است که حزب نجیب خدای رحمن، با دست آزاد شده شیطان کشته شود. سپس خواست که صبر و اراده و متانت و استقامت خود را بشناساند، فرمود: خوبی و بدی کارها در آخر معلوم گردد و شرف و خواری در آینده دانسته شود و مردم

ص: 978

همیشه به عاقبت کار توجه دارند و برای اینکه شرافت پدر و مادر خود را برساند، فرمود:

کشته شدن و شهادت بر پدران من غیر از شرافت و افتخار نتیجه نداد، و بر دشمنان ما جزعاروننگ بارنیاورد.»

ای یزید پلید!... هرچه توانی حیله کن و هرچه دانی کوشش نما. قسم به خدا! هرگز نام ما از دلها محو و از یادها فراموش نشود و به اصطلاح ما:

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق * ثبت است در جریده عالم دوام ما

ای یزید! عاروننگ کارهایت از دامن آلوده توو روزگار، سترده نشود، زیرا فکرتو جز دروغ و حیله نیست. و از ایام عزت و نخوت تو بیش از چند روز نمانده است. جمعیت تو به زودی پراکنده شود آنگاه بینی روزی را که منادی ندا کند: « أَلَا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ ». نفرین و لعنت خدا بر ستمگران. وسپاس بر خدا را که اول ما را با سعادت وآخر ما را با رحمت و شهادت قرین ساخته . «و هو حسبنا ونعم الوکیل».

این بود قسمتی از خطبه ای که بهترین نمونه بلاغت و فصاحت و معجزه ای از معجزات بیان است؛ و آیا باور نداری که هر سطر و جمله آن از هزاران زخم دردناک بر یزید سخت تروجان فرساتر بود؟

شک داری که همین خطبه و نظایرش ضربت کوبنده ای بود که به سلطنت یزید ومعاویه وارد شد؟

و باز تردید داری که مقام علیا حضرت زینب و ام کلثوم وفاطمه صغری و رباب و سکینه درکوفه و شام و جاهای دیگر هرگاه از مقام حامیان آنان در روز عاشورا بالاتر نباشد پائین تر نیست ؟...

و باز قبول نداری که هرگاه حضرت حسین علیه السلام در خانه پیش فرزندان خود کشته می شد و مقصد و مرام او را این آزادگان و شیرزنان دنبال نمی کردند خونش هدر می رفت و نتیجه غایی بدست نمی آمد و کسی هم انتقامش را نمی گرفت؟ وکشته

ص: 979

شدن او عینا مانند کشته شدن عبدالله بن زبیر و برادرش مصعب و دیگران می شد که یادشان بکلی از خاطرها فراموش شده و مرامشان بی اثر مانده است.

آری، برای هر هوشمند عارفی پوشیده نیست که علت بزرگ انقلاب و تحریک ملتها و شوراندن مردم برضد یزید همانا این خطبه های سحرآمیز بود که در اعماق دل شنوندگان نفوذ می کرد، و عاطفه و حس انسانیت آنها را بر می انگیخت. هرگاه از واقعه فجیع کربلا و کارهای بعد آن باخبر شدی تصدیق خواهی کرد که افکار مردم را به زبان بنی سفیان آماده نکرد و تخت و دستگاه سلطنت یزید را در اندک مدتی واژگون نساخت مگر کسی که این خطبه های بلیغ را انشاء کرد.

نتیجه اسارت و خطبه های پس از واقعه کربلا

بعد از واقعه کربلا شورشها بر ضد یزید پلید پی در پی به وقوع پیوست تا اینکه یزید به درک رفت. و جمعیت توبه کنندگان «توابین» تشکیل نیافت و مختار علیه الرحمه برای گرفتن خون شهیدان قیام نکرد مگر در سایه این خطبه های زینب و خواهرانش، زیرا حضرت حسین علیه السلام می دانست که به این عمل خطرناک اقدام نکند مگر این شیرزنان. این بود که بر خود واجب دانست آنها را با خود ببرد. اما نه تنها برای اظهار مظلومیت، بلکه از نقطه نظر سیاسی و فکر عمیق، و این عمل برای تکمیل مقصود و رسیدن به نهایت مرام و آرزو که عبارت از واژگون کردن دولت یزید و خاتمه دادن به اوج قدرت او بود لازم دیده می شد. زیرا در دوره یزید، دین معنی اصلی خود را از دست داده و عبارت شده بود از: میمون بازی و سگ بازی، میگساری، شراب خواری، فسق و فجور، سازو طنبور. و نزدیک بود که بوی دین محمد صلی الله علیه و آٖله را، این گردبادهای بی اعتنایی وبی دینی، بکلی از جهان ببرد.

خدا به این شیرزنان و آزادگان و قهرمانان جزای خیر دهد، و بر هر مسلمان که حس اسلامیت دارد واجب است که از اعمال آنان وحضرت حسین علیه السلام قدردانی

ص: 980

کند. و جا دارد که خواهران مسلمان به وجود این بانوان شجاع و ناطق و شیردل بر دیگران افتخار کنند.

بنا بر مقدمات مذکور ثابت شد کارهایی از خانمها ساخته است که از مردان، نظیر آنها برنیاید، گرچه تمام جدیت وکوشش خود را بکار برند. زیرا کارهای زنان در دل دولتها و کشورها و آزادی اندیشه ها و انقلاب افکارتأثیر بزرگ و بسزائی دارد.

واین رمزی از رموز دولت امام و نکته ای از نکات سیاست حسینی بود.

هرگاه از علم امامت حضرت حسین علیه السلام قطع نظر کنیم، این قدر باید قبول داشته باشیم که او هم بشر بود و می خواست مانند دیگران حق خود را بگیرد و از یزید انتقام بکشد و او را از بالای تخت سلطنت به تخته مرگ و ذلت فرود آورد، و از قصر بلند و عالی به گودال قبر بیندازد، و از آقایی به غلامی برگرداند. و می خواست به دولت و قدرت پدروپسر خاتمه دهد، و برای یزید پلید در اداره مملکت بهره ونصیبی نگذارد.

حضرت حسین علیه السلام با تدابیر فلسفی و سیاست دقیق و قربانیها و فداکاریها توانست بنیان و ارکان سلطنتی را که معاویه در مدت بیست سال محکم کرده بود ظرف چند روز از بیخ برکند و بر سر پدروپسرکوبد.

کوشش معاویه درباره یزید پلید جز عار و ننگ و خواری و لعنت دائمی فایده نداد، حتی خود نیز در نتیجه این عمل نمونه اعلای مکر و حیله و ستم و جور و رمز هر پستی و دشمن هر فضیلت به شمار می رفت. و همه اینها در سایه سیاست حضرت حسین علیه السلام و فداکاری و جانبازی او در راه حق واهل بیتش که ضرب المثل هر رحمت و نعمت و برکت شدند، حقا چه اشخاص بزرگ بودند و چه بزرگواریها از خود نشان دادند.

و پس از این گفتگو درباره از خودگذشتگی حضرت حسین علیه السلام باز نکاتی بسیار و رموز بی شمار واسرار زیاد ماند که مجال نوشتن نشد.

پایان سیاسة الحسینیه

ص: 981

مرثیه و نوحه سرایی

امام صادق علیه السلام فرمود: «الحمدلله الذی جعل فی الناس من یفد یمدحنا و یرثی لنا» . «حمد خدا را که در میان مردم، کسانی را قرار داده که به سوی ما می آیند و ما را مدح می کنند و برای ما مرثیه می خوانند». (1)

سلام ما سلام ما به خاک کربلای تو * سلام ما سلام ما به صحن و بارگاه تو

سلام ما سلام ما به زینب و سکینه ات * سلام ما سلام ما به تل زینبیهات

سلام ما سلام ما به همت و به صبر تو * سلام ما سلام ما به زائران قبرتو

سلام ما سلام ما به اکبرو به اصغرت * سلام ما سلام ما به نازنین برادرت

سلام ماسلام ما به آه جان گداز تو * سلام ما سلام ما به آخرین نماز تو

سلام ما سلام ما به جسم پاره پاره ات * سلام ما سلام ما به ناله های خواهرت

سلام ما سلام ما به جسم پاک واطهرت

***

آن خیمه ای که گیسوی حورش طناب بود * شد سرنگون زباد مخالف حباب وار

جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل * گشتند بی عماری و محمل شترسوار

***

نکوتر بتاب امشب ای روی ماه * که روشن کنی روی این بزمگاه

بسا شمع رخشنده تابناک * زباد حوادث فرو مرده پاک

بتاب ای مه امشب که افلاکیان * ببینند جانبازی خاکیان

ببیند خلیل خداوندگار * ز قربانی خود شود شرمسار

محمدسر از غرفه آرد برون * ببیند جگرگوشه را غرق خون

ص: 982


1- وسائل الشیعه، ج 10، ابواب المزار، باب 105، ص 468، ذیل ح 7.

ای شه آزاده حسین شهید * مثل قیام تویگرکس ندید

دین بود ارزنده ز آثار تو * عقل بود زنده ز پیکار تو

عدل و فضیلت شرف و افتخار * از توبود در همه جا یادگار

خون تو بخشید به قرآن حیات * داد قیام توجهان را نجات

رفت سرت برسرنی لیک سر * خم ننمودی به برزور و زر

ننگ مذلت ننمودی قبول * خیره شد از کارتوچشم عقول

کرب و بلای تویکی گلشن است * چشم دل از دیدن آن روشن است

هر طرفش تازه گلی غرق خون * گشته بشر را به خدا رهنمون

آید از آن گلشن خوش رنگ آب * نغمه سرباختن و انقلاب

خیزد از آن نفحه فرزانگی * رائحه همت و مردانگی

آید از آن باغ، نسیم وفا * عالم جان را همه بخشد صفا

کرب و بلا مکتب آزادگی است * مکتب جانبازی و دلدادگی است

رسم شده این سخن آن جا بخون * کی بشر افسرده مباش و زبون

خیز بر افراد ستمگر به جوش * رعد شووسخت برآور خروش

خیز بینداز به ره، سیل خون * کاخ ستم را بنما واژگون

خیز چومردان مجاهد بکوش * چند کشی ذلت و مانی خموش

***

برخوان غم چوعالمیان را صلا زدند * اول صلابه سلسله انبیا زدند

نوبت براولیا چورسید آسمان طپید * زان ضربتی که بر سر شیر خدا زدند

آن در که جبرئیل امین بود خادمش * اهل ستم به پهلوی خیرالنسا زدند

پس اخگری زاتش الماس ریزها * افروختند و بر حسن مجتبی زدند

وز تیشه ستیزه در آن دشت کوفیان * بس نخلهازگلشن آل عبا زدند

ص: 983

پس ضربتی کز آن جگر مصطفی شکافت * برحلق تشنه خلف مرتضی زدند

اهل حرم دریده گریبان گشاده مو * فریاد بردر حرم کبریا زدند

***

کشتی شکست خورده طوفان کربلا * در خاک و خون طپیده به میدان کربلا

گر چشم روزگار براو فاش می گریست * خون می چکید از سرایوان کربلا

نگرفته دست دهرکلابی به غیراشک * زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا

از آب هم مضایقه کردند کوفیان * خوش داشتند حرمت مهمان کربلا

بودند دیو و دد همه سیراب و می مکید * خاتم زقحط آب سلیمان کربلا

زآن تشنگان هنوز به عیوق می رسد * فریاد العطش ز بیابان کربلا

آه از دمی که لشگراعدا نکرده شرم * کردند رو به خیمه سلطان کربلا

**

روزی که شد به نیزه سرآن بزرگوار * خورشید سر برهنه برآمد زکوهسار

موجی به جنبش آمد و برخاست کوه کوه * ابری بارش آمد و بگریست زار زار

گفتی تمام زلزله شد خاک مطمئن * گفتی فتاد از حرکت چرخ بی قرار

عرش آنچنان به لرزه در آمد که چرخ پیر * افتاد در گمان که قیامت شد آشکار

آن خیمه که گیسوی حورش طناب بود * شد سرنگون زباد مخالف حباب وار

جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل * گشتند بی عماری و محمل شترسوار

تا آن که سرزد این عمل از امت نبی * روح الامین زروی نبی گشت شرمسار

وانگه ز کوفه خیل حرم رو به شام کرد * نوعی که عقل گفت قیامت قیام کرد

ای چرخ غافلی که چه بیداد کرده ای * وزکین چه ها به این ستم آباد کرده ای

کام یزید داده ای از کشتن حسین علیه السلام * بنگرکه را به قتل که دلشاد کرده ای

***

ص: 984

خاموش محتشم که دل سنگ آب شد * بنیاد صبرو خانه طاقت خراب شد

خاموش محتشم که از این شعر جانگداز * مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد

تا چرخ سفله بود خطایی چنین نکرد

با هیچ آفریده جفایی چنین نکرد

***

مگر به کرب و بلا آب قیمت جان بود * که از عطش به فلک ناله یتیمان بود

کفن دریغ مگر بود بهرشاه شهید * که تا سه روز تنش روی خاک عریان بود

به زیر سایه چتر زر ابن سعد لعین * عزیز فاطمه در آفتاب سوزان بود

زکینه فرقه بی آبرو زدند آتش * سرادقی که در او جبرئیل دربان بود

گلوی جمله تراز آب خوشگوار فرات * به حلق خشک علی اصغرآب پیکان بود

***

چرا از همرهان دوش ای سر خونین جدا بودی؟ * چرا پر خاک و پرخاکستری دیشب کجا بودی؟

که بر روی جراحات سرت پاشیده خاکستر؟ * مگر درد تو را اینگونه دارویی دوا بودی؟

به مهمانی چرا در خانه بیگانگان رفتی؟ * بریدی از چه باما، روزی آخر آشنا بودی؟

گرفتار جفای شمر ما بودیم دیشب را * تو در دست که ای سر، تا سحرگه مبتلا بودی؟

تورا چون بود سر در کوفه تن در کربلا جانا؟ * دل ماسوی کوفه چشم ما در کربلا بودی

یکی گوید تورا جا بود در کنج تنورای سر * یکی گوید به زیر طشت پنهان از جفا بودی

ص: 985

نه در خورد تو بود ای گنج شایان کنج مطبخ ها * تو آخر روزی ای سرزینت عرش خدا بودی

***

ای اشک ماتمت به رخ ملت آبرو * وی از طفیل خون تواسلام سرخ رو

اسلام زنده کردی و خود کشته گشته ای * وی یافته ز فیض تودین نبی علو

***

زینب چودید پیکر آن شه بروی خاک * از دل کشید ناله به صد درد سوزناک

کای خفته خوش به بستر خون دیده بازکن * احوال ما ببین و سپس خواب ناز کن

ای وارث سریر امامت به پای خیز * برکشتگان بی کفن خود نماز کن

طفلان خود به ورطه بحر بلانگر * دستی به دستگیری ایشان دراز کن

برخیز صبح شام شد ای میرکاروان * ما را سوار بر شتر بی جهاز کن

یا دست ما بگیر و از این دشت پر هراس * بار دگر روانه به سوی حجاز کن

***

یکتا گھری زصدر زین افتاده * آویزه عرش بر زمین افتاده

افسوس که در واقعه کرب بلا * از خاتم انبیا نگین افتاده

***

هاله ای بر چهره از نور خدا دارد حسین * جلوه هر پنج تن آل عبا دارد حسین

آشنای عشق را بی آشنا خواندن خطاست * در غریبی هم هزاران آشنا دارد حسین

* * *

ای خرگه عزای تواین طارم کبود * لبریز خون ز داغ توپیمانه وجود

تنها نه خاکیان به عزای تواشک ریز * ماتم سراست بھرتواز غیب تا شهود

***

ص: 986

گفت أیا قوم، روح پیکرم این است * آن همه اصغر بندند و اکبرم این است

حجت کبرای روز محشرم این است * ثانی حیدر علی اصغرم این است

***

این که بدین کودکی گناه ندارد * یا که سر رزم این سپاه ندارد

آب دهید آن که را پناه ندارد * گوکه بس افسرده است و آه ندارد

ناگه از آن قوم از سعادت محروم * حرملهاش تیرکین فکند به حلقوم

***

قامتت را چوقضابهر شهادت آراست * با قضا گفت مشیت که قیامت برخاست

راستی شور قیامت ز قیامت خبری است * بنگرد دیده کج بین اگر از منظر راست

زنده در قبر دل ما وطن اصلی تواست * جان مایی و تورا قبر حقیقت دل ما است

دشمنت کشت ولی نور توخاموش نگشت * آری آن جلوه که فانی نشود نور خدا است

نه بقاکرد ستمگر نه بجا ماند ستم * ظالم از دست شد و پایه مظلوم بجا است

ما فقیریم و گدا بر سر کوی تو ولی * پادشاه است فقیری که در این کوچه گدا است

تو در اول سر و جان باختی اندر ره دوست * تا بدانند خلایق که فناشرط بقا است

ص: 987

رفت بر عرشه نی چون سرت ای عرش خدا * کرسی و لوح و قلم بهر عزای توبپا است

***

الا ای جگرگوشه فاطمه * که بردی دل از خلق عالم همه

من از کودکی عاشقت بوده ام * قبولم نماگرچه آلوده ام

من از ریزه خواران خوان توأم * اگرچه بدم، میهمان توأم

مبادا برانی مرا از درت * به پهلوی بشکسته مادرت

***

زینب آمد بر سر قبر حسین علیه السلام * گفت با آن پاره تن، با شور و شین

السلام ای کشته راه خدا * السلام ای نور چشم مصطفی

السلام ای شاه بی غسل و کفن * السلام ای کشته دور از وطن

السلام ای تشنه آب فرات * السلام ای کشتی بحرنجات

بهر توامروز مهمان آمده * خواهرت از شام ویران آمده

چون تو رفتی بی کس و یاور شدم * دستگیر فرقه کافر شدم

آتش کین کوفیان افروختند * خیمه ما را به آتش سوختند

الغرض از کوفه تاشام خراب * گرچه ما دیدیم ظلم بی حساب

الیک دارم شکوه ها از اهل شام * کز سر دیوار و از بالای بام

آه از آن ساعت که از روی غضب * زاده س فیان یزیدبی ادب

در حضور خواهر گریان تو * چوب می زد بر لب و دندان تو

***

لب شیرین و چوب تلخ سخت است * مزن ظالم که زینب پای تخت است

ص: 988

زینب کبری علیها السلام

ای عقل و خرد ما مقامت، زینب * وی همچو علی نطق و کلامت ، زینب

در قدر و شرافتت همین بس که خدا * زد سکه ین آب به نامت، زینب

**

در بلاغت چون علی و در صبوری چون حسین * در شهامت چون حسین و در حیا چون مادر است

از کمال علم و تقوی شد عقیله نام او * همچو زهرا از همه زنهای عالم برتراست

***

ستم ندیده کسی در جهان مقابل زینب * نسوخت هیچدلی در زمانه چون دل زینب

نگشت شاد دلش از غم زمانه زمانی * ز آب غم بسرشتند گوئیا دل زینب

نه آب بود نه نانی نه شمعی ونه چراغی * چوگشت کنج خرابه مقام و منزل زینب

چگونه شرح غمش را کسی تواند گفت * که جز خدای نباشد کس آگه از دل زینب

میان لشگر اعدا به راه شام نبودی * به غیرمعجرنیلی به چهره حایل زینب

به دور ناقه او کوفیان به عشرت وشادی * سر حسین به سنان پیش روی محمل زینب

***

آه از آن ساعت که از شام بلا * زینب آمد برزمین کربلا

با زبان حال آن زار حزین * با زمین کربلا گفت این چنین

کای زمین از عرش اعلا برتری * چون مقام زاده ی پیغمبری

در توپیش دیده ی خونبار ما * شد جدا از تن سرسالارما

ای زمین اندرتوسبط مصطفی * شد تنش پامال سم اسب ها

در تومن بی یار و بی یاور شدم * دستگیر فرقه کافر شدم

ص: 989

گوبه من قبر علی اکبر کجاست * قبر عباس علمدارم کجاست

***

پس از توجان برادر چه رنجها که کشیدم * چه شهرها که نگشتم چه کوچه ها که ندیدم

به سخت جانی خود اینقدر نبود گمانم * که بی تو زنده زدشت بلابه شام رسیدم

برون نمود در آن دم چوشمر پیرهنت را * به تن ز پنجه غم جامه هر زمان بدریدم

میان کوچه و بازار شام پای برهنه * سر از خجالت نامحرمان به جیب کشیدم

شدم چووارد بزم یزید بازوی بسته * هزار مرتبه مرگ خود از خدا طلبیدم

ادب و سیره سیدالشهدا اباعبدالله الحسین علیه السلام

1- یک نفر مرد بیابانی به محضر امام حسین علیه السلام آمد و گفت: ای پسر رسول خدا! من ضامن دیه کامله شده ام و از ادای آن عاجزم؛ پیش خود گفتم از کریم ترین شخص چاره جویی می کنم، شخصی را از اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله کریم تر از تو نیافتم، اینک به حضور شما آمده ام.

امام حسین علیه السلام به او فرمود: ای برادر عرب! سه مسأله از تو می پرسم، اگر یکی از آنها را پاسخ دادی یک سوم دیه را به تو می دهم، اگر دو مسأله را پاسخ دادی، دو سوم دیه را، و اگرهرسه مسأله را جواب دادی، همه دیه را به تو خواهم داد.

مرد بیابانی عرض کرد: ای پسر رسول خدا صلی الله علیه و آله! آیا مثل تو از مثل من، مسأله می پرسد، با این که تو از خانه علم وشرف برخاسته ای ؟!

امام حسین علیه السلام فرمود: از جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود: «المعروف بقدر المعرفة» «نیکی مطابق اندازه سطح شناخت افراد سنجیده می شود» .

او عرض کرد: بپرس، اگر ندانستم به یاری خدا از شما یاد می گیرم.

امام فرمود: چه عملی بهترین عمل است؟

گفت: ایمان به خدا.

ص: 990

امام فرمود: چه چیز موجب نجات از هلاکت می شود؟

گفت: اطمینان به خدا.

امام فرمود: چه چیززینت مرد است؟

گفت: علمی که همراه حلم [بردباری و تسلط بر خویشتن] باشد.

امام فرمود: بعد از این چه؟

گفت: ثروتی که همراه جوانمردی وانصاف باشد.

امام فرمود: بعد از این چه؟

گفت: فقری که با شکیبایی همراه باشد.

امام فرمود: اگرکسی هیچ یک از اینها را نداشت، بعد از اینها چه؟

عرض کرد: کسی که هیچ یک از اینها را ندارد بهتر است صاعقه ای از آسمان بیاید و او را بسوزاند، زیرا او سزاوار این عذاب است.

امام حسین علیه السلام از این پاسخ خندید، آنگاه دستور داد کیسه پولی که در آن هزار دینار بود به او دادند، و انگشترش را نیز به او بخشید که نگین آن دویست درهم ارزش داشت و فرمود: هزار دینار را به طلبکارانت بده، و قیمت انگشتر را صرف مخارج زندگی خود کن.

مرد بیابانی در حالی که شادمان بود، این آیه را خواند: « اللَّهِ اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ » (سوره انعام، آیه 124) «خدا داناتر است که مقام رسالت خود را بر عهده چه شخصی قراردهد». (1)

2- شخصی در حضور امام حسین علیه السلام از دیگری غیبت کرد، امام علیه السلام فرمود: «یا هذا کف عن الغیبة فانها إدام کلاب ألنار». (2) «فرمود: از غیبت کردن دست بردار که

ص: 991


1- بحار، ج 44، ص 196.
2- تحف العقول، سخنان امام حسین علیه السلام ح 2.

غیبت خورش سگ های جهنم است».

در روایت دیگر است که: مردی در آغاز سخن به امام حسین علیه السلام گفت: حال شما چطور است؟ خدایت عافیت دهد.

امام علیه السلام ما به او فرمود: «ألسلام قبل ألکلام عافاک ألله، ثم قال علیه السلام لا تأذنوا لأحد حتی یسلم» «نخست سلام کنید، سپس سخن آغاز کنید، خدا تو را عافیت دهد، او در ادامه فرمودند: به کسی اجازه [سخن] ندهید تا این که سلام کند». (1)

در روایت دیگر است که فرمود: «للسلام سبعون حسنة، تسع و ستون للمبتدی و واحد للراد» «سلام، هفتاد حسنه دارد، شصت و نه حسنه آن برای سلام کننده است، و یک حسنه از آن پاسخ دهنده سلام». (2)

وهمان حضرت فرمود: «ألبخیل من بخل بالسلام» «بخیل کسی است که از سلام کردن بخل ورزد و خودداری کند». (3)

3- ادب حسنین علیهما السلام نسبت به پیرمرد: روزی امام حسن و امام حسین علیهما السلام پیرمردی را دیدند وضو میگرفت و وضویش صحیح نبود، خوش نداشتند او را آگاه نکنند، از سویی نخواستند به او بگویند وضویت صحیح نیست، زیرا آن را نوعی بی حرمتی می دانستند، لذا فرمودند: ای شیخ! ما دو نفر نزد تو وضو می گیریم، ببین وضوی کدام یک از ما صحیح است.

پیرمرد پیشنهاد آنها را پذیرفت، آن دو بزرگوار، وضو گرفتند، پیرمرد گفت: هر دوی شما وضوی صحیح و کامل گرفتید، ولی وضوی من پیر جاهل نادرست

ص: 992


1- همان، ح 6.
2- همان، ح 17.
3- همان، ح 18.

است، و اکنون به برکت شما یاد گرفتم و از این به بعد وضوی صحیح می گیرم. (1)

4- سیدالشهدا عطا فرمودند: «أیها الناشس نافسوا فی المکارم، و سارعوا إلی المغانم» «ای مردم! در تحصیل ارزش ها از یکدیگر پیشی گیرید، و در کسب بهره ها از همدیگر سبقت گیرید». (2)

5- و فرمودند: «حوائج الناس الیکم من نعم الله علیکم فلا تملوا ألنعم فتحول نقما «نیاز مردم به شما از نعمت های خداوند بر شما است، پس نعمت ها را نیازمندان را از خود نرنجانید، والا به بلا تبدیل گردند». (3)

6- آن حضرت به فرزندش امام سجاد علیه السلام فرمودند: «أی بنی! إیاک و ظلم من لا یجد علیک ناصرا إلا الله جل وعز» «ای فرزندم ! پرهیز کن از ستم کردن به کسی که جز خداوند عزیز و متعال یاوری ندارد». (4)

7- و فرمودند: « إن قوما عبدو الله رغبة فتلک عبادة التجار و إن قوما عبدوا الله رهبة فتلک عبادة العبید، و إن قوما عبدوا الله شکرا فتلک عبادة الأحرار وهی أفضل العبادة » «همانا گروهی خدا را از روی میل و رغبت [به بهشت] عبادت می کنند که این عبادت تاجران است، و گروهی خدا را از روی ترس [از دوزخ] می پرستند و این عبادت بندگان است، وگروهی خدا را از روی شکر [و شایستگی پرستش] عبادت می کنند و این عبادت آزادگان است که بهترین عبادت است». (5)

8- و فرمودند: «ألاءستدراج راج من الله سبحانه لعبده أن یسبغ علیه النعم و یسلبه الشکر» «غافلگیر کردن بنده از جانب خداوند به این شکل است که به او نعمت

ص: 993


1- بحار الانوار، ج 43، ص 319.
2- انوار البهیة، ص 146.
3- کشف الغمه، ج 2، ص 208.
4- تحف العقول، سخنان امام حسین علیه السلام .
5- همان.

فراوان دهد و توفیق شکرگزاری را از او بگیرد». (1)

9- مردی به حضرت سیدالشهداء علیه السلام عرض کرد: من انسانی گناهکارم که در برابر گناه نمی توانم صبر کنم، مرا موعظه کن. آن حضرت فرمود: «افعل خمسة أشیاء واذنب ما شئت، لا تأکل رزق الله واذنب ما شئت، واطلب موضعا لا یراک الله واذنب ما شئت واخرج من ولایة الله واذنب ما شئت، واذا جائک ملک الموت لیقبض روحک فادفعه عن نفسک واذنب ما شئت، و اذا ادخلک مالک النار فلاتدخل فی النار واذنب ما شئت» .

پنج چیز را انجام بده آنگاه هر چه می خواهی معصیت کن:

الف. روزی حضرت حق را مخور در این صورت هرچه می خواهی گناه کن،

ب. به مکانی بروتا خدا تو را نبیند و هرچه خواستی گناه کن،

ج. از ولایت و حکومت خدا بیرون برو آنگاه هرچه خواستی گناه کن

د. وقتی که عزرائیل برای گرفتن روح تو آمد او را از خود دور کن آنگاه معصیت خدا را بکن،

ه. وقتی مالک آتش جهنم خواست تو را به جهنم ببرد داخل مشووهرگناهی که خواستی مرتکب شو.

10- و همان حضرت علیه السلام فرمودند: ای فرزند آدم! فکر کن و بگو کجا رفتند سلاطین دنیا و اهل دنیا؛ آن کسانی که عمارت ها و شهرها ساختند و نهرها جاری نمودند و باغها احداث نمودند، سپس به سختی از آن جدا شدند و آن اموال را دیگران به ارث بردند و ما نیز به زودی به آنان ملحق خواهیم شد.

ای فرزند آدم! یاد کن رفتن در قبرو خوابیدن در آن را و توقف و ایستادنت را در پیشگاه پرورگار، در حالی که تمام اعضا و جوارحت علیه تو گواهی می دهند؛ روزی که از وحشت قدم ها در آن می لرزد، جان ها به گلو می رسد و صورت هایی سفید و

ص: 994


1- تحف العقول، سخنان امام حسین علیه السلام .

صورت هایی سیاه می شود و باطن افراد، ظاهر می گردد، و میزان عدل برپا می شود.

ای فرزند آدم! یاد کن مرگ پدران و عزیزانت را که چگونه بودند و کجا رفتند و تو هم به زودی به جایگاه آنها سفر می کنی و برای کسانی که اهل عبرت هستند مایه عبرت می گردی.

یا ابن آدم تفکرو قل أین ملوک الدنیا و أربابها الذین عمروا و احتفروا أنهارها و غرسوا أشجارها و مدنوا مدائنها فارقوها و هم کارهون و ورثها قوم آخرون و نحن بهم عما قلیل لاحقون یا ابن آدم اذکر مصرعک وفی قبرک مضجعک و موقفک بین یدی الله تشهد جوارحک علیک یوم تزل فیه الأقدام و تبلغ القلوب الحناجر و تبیض وجوه و تسود وجوه و تبدو السرائر و یوضع المیزان للقسط یا ابن آدم اذکر مصارع آبائک و أبنائک کیف کانوا و حیث حلوا وکأنک عن قلیل قد حللت محلهم و صرت عبرة للمعتبر» . (1)

11- و فرمودند: طولانی شدن زمان تجربه، سبب زیاد شدن عقل گردد. شرافت انسان در تقوای اوست. قناعت سبب راحتی و آسایش بدن ها است. کسی که تو را دوست داشته باشد، از کار ناپسند، منعت می کند و کسی که با تودشمن باشد، تو را فریب می دهد؛ یعنی به کار زشت، ترغیب و تشویقت می کند. .

طول التجارب زیادة فی العقل، والشرق التقوی، و القنوع راحه الأبدان، و من أحبک نهاک، ومن أبغضک أغراک» (2)

*****

یا أبا عبد الله یا حسین بن علی ایها الشهید یا ابن رسول الله یا حجة الله علی خلقه یا سیدنا و مولانا انا توجها و استشفعنا وتوسلنا بک إلی الله و قدمناک بین یدی حاجاتنا یا وجیها عند الله اشفع لنا عند الله

ص: 995


1- ارشاد القلوب ج1
2- بحارالانوار ج 75 ص 128 ح 11.

چهارمین امام معصوم حضرت سجاد زین العابدین علیه السلام

اشاره

نام مبارک آن حضرت: علی.

لقب مشهور: زین العابدین وسید الساجدین.

کنیه معروف: ابو محمد و ابوالحسن.

پدر بزرگوار: امام حسین علیه السلام .

مادر مکرمه: شهربانو دختریزدگرد.

محل ولادت: مدینه منوره

تاریخ ولادت [بنابر مشهور] پانزدهم جمادی الاولی یا پنجم شعبان سال 38 هجری قمری، در مدینه منوره .

تاریخ شهادت: 12 یا 18 یا 25 محرم سال 94، یا 95 هجری قمری.

محل شهادت: مدینه منوره

مدت عمر شریف: [بنابر مشهور] 57 سال.

مدت امامت: 35 سال .

محل دفن: مدینه منوره، قبرستان بقیع

سبب شهادت: سمی بود که به دستور ولید بن عبدالملک و به قولی به دستور هشام بن عبدالملک به آن حضرت خورانده شد.

چرا آن حضرت را «سجاد» و «زین العابدین» گفتند؟

از حضرت امام محمد باقر علیه السلام روایت است که فرمود: پدرم علی بن الحسین علیه السلام

ص: 996

هرگز نعمتی از نعمت های خدا را یاد نکرد مگر این که برای شکر آن نعمت، سجده میکرد. هرگاه خداوند متعال بدی را از او دفع می کرد، یا مکر مکرکننده ای را از وی می گرداند، به شکرانه آن سجده می کرد. هرگاه از نماز فارغ می شد، سجده می کرد. هرگاه توفیق می یافت میان دو نفر را اصلاح می داد، سجده می کرد. و در تمام مواضع سجود آن حضرت اثر سجده مشاهده می شد، به این سبب آن حضرت را سجاد می گفتند. (1)

از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمود: روز قیامت منادی ندا کند: کجاست زین العابدین؟ پس گویا می بینم که فرزندم علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب علیه السلام در آن هنگام با تمام وقار و آرامش، صفوف اهل محشر را بشکافد و بیاید. (2)

عبادات امام سجاد علیه السلام

در روایت است که: فاطمه - دختر حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام به جابربن عبدالله انصاری فرمود: ای جابر! تو از صحابه بزرگ پیامبر صلی الله علیه و آله هستی، اکنون از بقیه اهل بیت، همین علی بن الحسین علیه السلام مانده است، و آن حضرت بر خود ستم می کند، خود را بیش از حد به زحمت عبادت می اندازد، در عبادت خداوند پیشانی، زانوها وکف دست های آن بزرگوار، از بسیاری عبادت و نماز و سجده پینه کرده و مجروح گشته است، بدن آن جناب لاغر و ناتوان وکاهیده و ضعیف شده است، از آن حضرت بخواه و التماس کن، تا شاید عبادت خویش را کم کند.

جابر خدمت امام علیه السلام رسید، دید در محراب نشسته و عبادت بدن شریفش را لاغر و نحیف گردانده است ، امام علیه السلام، جابر را احترام کرد و او را پهلوی خود نشاند و

ص: 997


1- بحارالانوار، ج 46، ص 6.
2- بحارالانوار، ج 46، ص 3.

با صدای ضعیف، احوال او را پرسید. جابر گفت: یابن رسول الله! خداوند متعال بهشت را برای شما و دوستان شما خلق کرده، وجهتم را برای دشمنان شما آفریده است، پس چرا این قدر بر خود زحمت می دهید؟

حضرت فرمود: ای صحابی پیامبر صلی الله علیه و آله! رسول خدا با آن کرامتی که نزد خداوند خود داشت، که ترک اولای گذشته و آینده او را بخشید، در عین حال آن حضرت مبالغه و مشقت در عبادت را ترک نفرمود، پدر و مادرم فدای او باد، آن قدر در عبادت مبالغه کرد تا آن که بر ساق مبارکش نفخ و ورم ظاهر گردید، صحابه گفتند: یا رسول الله صلی الله علیه و آله ! چرا چنین زحمت میکشی؟ حال آن که خدا بر تو تقصیر نمی نویسد؟

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: آیا من بنده شاکر خدا نباشم وشکر نعمت های او را بجا نیاورم؟

جابر گفت: یابن رسول الله! بر مسلمانان رحم کن ! که به برکت شما، خدا از مردم بلاها را دفع می کند، آسمان ها را نگاه می دارد و عذاب های خود را بر مردم فرود نمی آورد.

حضرت فرمود: ای جابرا بر طریق پدران خود خواهم بود تا آنان را ملاقات کنم. (1)

هم چنین از امام باقر علیه السلام نقل است که فرمود:

روزی وارد منزل پدرم، علی بن الحسین علیه السلام شدم، دیدم که عبادت در آن حضرت تأثیر کرده، رنگ مبارکش از بیداری زرد گردیده، چشمانش از بسیاری گریه مجروح گشته، پیشانی اش از کثرت سجده پینه کرده، و پاهای مبارکش از زیاد ایستادن در نماز ورم کرده است، وقتی آن جناب را بر این حال دیدم نتوانستم خود را از گریه باز دارم، وگریه زیادی کردم، پدرم که گریه و ناراحتی مرا دید، فرمود: بعضی کتابها که عبادت امیرالمؤمنین علیه السلام را در آن نوشته است برای من بیاور، وقتی آوردم، قسمتی از آن را خواند و بر زمین نهاد، و فرمود: چه کسی توان آن دارد که مانند علی

ص: 998


1- بحارالانوار، ج 46، ص 78.

بن ابی طالب علیه السلام عبادت کند؟ (1)

نیز طاوس یمانی گوید: حضرت علی بن الحسین علیه السلام را دیدم که از وقت عشاء تا سحر به دور خانه خدا طواف می کرد و به عبادت مشغول بود. چون خلوت شد و کسی را ندید به آسمان نگریست و گفت: خدایا ستارگان در افق ناپدید شدند و چشمان مردم به خواب رفت و درهای رحمت تو بر روی درخواست کنندگان گشوده است ...

طاوس جمله های زیادی از مناجات های خاضعانه و عابدانه آن حضرت نقل می کند و می گوید: امام چندبار در خلال مناجات خویش گریست، سپس بخاک افتاد و بر زمین سجده کرد، من نزدیک رفتم و سرش را بر زانو نهاده و گریستم، اشکهای من سرازیر شد و قطرات آن بر چهره اش چکید، برخاست و نشست و گفت کیست که مرا از یاد پروردگارم مشغول ساخت؟ عرض کردم من طاووس هستم ای پسر پیامبر صلی الله علیه و آله! این زاری و بی تابی چیست؟ ما می باید چنین کنیم که گناهکار و جفاپیشه ایم. پدر تو حسین بن علی و مادر تو فاطمه زهرا و جد تو رسول خدا است - یعنی شما چرا با این نسب شریف و پیوند عالی در وحشت و هراس هستید؟ به من نگریست و فرمود:

هیهات هیهات یا طاوس، دع عنی حدیث أبی و أمی و جدی، خلق الله الجنة من أطاعه و أحسن و لو کان عبدا حبشیا، و خلق النار لمن عصاه و لو کان ولد قرشیا، أما سمعت قوله تعالی: «فَإِذَا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلَا أَنْسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَلَا يَتَسَاءَلُونَ ». والله، لا ینفعک غدا إلا تقدمة تقدمها من عمل صالح؛ (2) نه، نه، ای طاوس! سخن نسب را کنار بگذار، خدا بهشت را برای کسی آفریده است که مطیع و نیکوکار است، هرچند غلامی سیاه چهره باشد. و آتش را آفریده است برای کسی که نافرمانی کند ولو آقازاده ای از قریش باشد. مگر نشنیده ای سخن ودوم

ص: 999


1- اعلام الوری، مناقب و فضائل امام سجاد علیه السلام، و بحارالانوار، ج 46، ص 78.
2- بحارالانوار، ج 48 ص 82

خدای تعالی را که فرموده است: «وقتی در صور دمیده شود، نسب ها منتفی است و از نسب یکدیگر پرسش نمی کنند» بخدا قسم فردا تو را سود نمی دهد مگر عمل صالحی که امروز پیش می فرستی».

ابتدای درخشش امام سجاد علیه السلام

جلوه و درخشش سجاد علیه السلام از عصر عاشورای سال 61 هجری آغاز شد.

آن حضرت ادامه دهنده راه عاشورائیان و پاسدار هدف مقدس شهیدان و به ثمر رساننده نهضت بزرگ و بی مانند پدر بزرگوارش ابا عبدالله الحسین علیه السلام شد.

امام سجاد علیه السلام شهادت ها را مشاهده و سختی های کربلا را حس و لمس کرده و مظلومیت پدر و شقاوت یزیدیان را نظاره فرموده و با خطابه های پر جوش و پر محتوا و به موقع و کاملا حساب شده، نقش امامت خود را در نهایت قدرت و با کمال شجاعت و شهامت، ایفا و در حقیقت، معنای امام و امامت را به امت اسلام فهمانده و عملا به اثبات رساند. (1)

برخی آثار و خصوصیات امام سجاد علیه السلام

1. صحیفه کامله، که عروة الوثقای شیعیان است و به اخت القرآن و زبور آل

ص: 1000


1- جای بسی تأسف است که بعضی افراد از روی بی توجهی و نادانی امام سجاد علیه السلام را به عنوان بیمار کربلا مطرح و طوری وانمود می کنند که گویا آن حضرت یک شخص ناتوان، بی حال، افسرده و ناکار آمد بوده است. بلی، مصلحت الهی ایجاب کرد که آن حضرت در روز عاشورا در شدت تب و بیماری و ضعف جسمی قرار گیرد ولی پس از آن بلافاصله عارضه برطرف گردید و حضرت هر چند گرفتار ضعف جسمی و طبعا لاغر اندام بود اما این وضع منافات با قدرت و توان روحی و شجاعت ذاتی و واجد صفات مقام امامت و ولایت بودن نداشت. شاهد گویای این حقیقت سخنان آن حضرت در کوفه و خطبه اش در شام و سایر سخنانش در طول سفر تا مراجعت به مدینه است.

محمدصلی الله علیه و آله او ملقب است.

2. جمع شدن نجابت عرب و عجم در آن حضرت به اعتبار پدر و مادر بزرگوارش که به این لحاظ به «ابن ألخیرتین» ملقب است.

3. انتشار اولاد رسول خدا صلی الله علیه و آله از آن حضرت، لذا او را «آدم بنی الحسین » گویند.

4. رئیس البکائین بحساب آمد، زیرا وارد شده که بکائین ( بسیار گریه کننده ها) پنج نفر بوده اند، آدم، یعقوب ، یوسف، فاطمه زهرا و امام زین العابدین علیه السلام. (1)

5. صوت مقدس آن حضرت در تلاوت قرآن مجید، از تمام مردم، نیکوتر بود، به قدری صدایش نیکو و دل نشین بود که سقاها نزدیک درب خانه آن حضرت می ایستادند و قرائت آن جناب را گوش می کردند. (2)

6- هرگاه طالب علمی به خدمت آن حضرت می آمد می فرمود:

مرحبا بوصیة رسول الله صلی الله علیه و آله. آفرین به وصیت و سفارش شده پیامبر صلی الله علیه و آله.

آن گاه می فرمود:

« به درستی که طالب علم وقتی که از منزل خویش بیرون می رود، پای خود را نمی گذارد بر جای تر و خشکی از زمین، مگر این که تا زمین هفتم برای او تسبیح می کنند». (3)

7. عظمت آن حضرت و اشعار فرزدق: هشام بن عبدالملک در زمان خلافت پدرش به حج رفت، در حالی که طواف می کرد، خواست دست به حجرالاسود بکشد، اما از بس جمعیت زیاد بود نتوانست و با اینکه وی پسر خلیفه بود، مردم به او اعتنا

ص: 1001


1- بحار الأنوار، ج 46، ص 109، باب حزن علی بن الحسین علیه السلام و بکائه، ح2.
2- کافی، ج 2، ص 616، باب ترتیل القرآن بالصوت الحسن، حدیث 11.
3- بحار الانوار، ج 1، ص 168، ابواب العلم، باب 1، ح 16. مؤلف: اگر هیچ تشویقی برای طلاب علوم دینی نبود جز همین برخورد و فرمایش امام زین العابدین علیه السلام برای آنان بس بود.

نکرده برایش راه باز نکردند، دستور داد منبری برای او نصب کردند و بر منبر نشست و اطرافیان او و عده ای از اهل شام دور او نشسته بودند، در این هنگام حضرت سیدالساجدین، امام زین العابدین علیه السلام وارد شد، در حالی که لباس احرام پوشیده بود و صورتش از زیبایی می درخشید و در پیشانی مبارکش اثر سجده نمایان بود، و شروع به طواف فرمود، همین که مقابل حجر الأسود رسید، مردم به ملاحظه هیبت و جلالت و عظمت آن حضرت، از اطراف حجر الاسود کنار رفتند تا امام سجاد علیه السلام حجرالاسود را بوسید، هشام که این منظره را تماشا می کرد در غیظ و غضب شد، مردی از اهل شام چون این عزت و عظمت را مشاهده کرد، از هشام سؤال کرد که این شخص کیست که مردم به این مرتبه از او هیبت می برند و برایش احترام قائلند؟

هشام برای این که اهل شام آن جناب را نشناسند، گفت: او را نمی شناسم، فرزدق شاعر که در آن جا حاضر بود، گفت: اگر هشام او را نمی شناسد، من آن حضرت را خوب می شناسم؛

گفت من می شناسمش نیکو * زو چه پرسی به سوی من کن رو

آن مرد شامی گفت: او کیست؟ فرزدق گفت:

هذا الذی تعرف البطحاء وطأته * والبیت یعرفه و الحل والحرم

این مرد کسی است که سنگریزه های مکه جای پای او را می شناسد، خانه خدا کعبه و بیابانها از چل وکرم او را می شناسند.

هذا ابن خیر عباد الله کلهم * هذا التقی التقی الظاهر العلم

این فرزند بهترین همه بندگان خدا است، این همان مرد پرهیزکار و پاکیزه و پاکی است که پرچم و نشانه (خدا در روی زمین) است.

إذا راته قریش قال قائلها * إلی مکارم هذا ینتهی الکرم

هرگاه قریش او را دیدارکنندگوینده ایشان گوید: به جوان مردی ها و بزرگواری های این مرد، گرم و جوان مردی پایان پذیرد.

ص: 1002

یکاد یمسکها عرفان راحته * رکن الحطیم إذا ما جاء یستلم

هنگامی که برای دست کشیدن و بوسیدن حجرالاسود می آید نزدیک است رکن حطیم (حطیم آن قسمت از دیوار میان حجرالاسود و درب کعبه است) به خاطر شناخت و معرفت نسبت به آن حضرت، دست آن جناب را نگهدارد.

ولیس قولک من هذا بضائره * ألعرب تعرف من أنکرت والعجم

ای هشام! اینکه گفتی او را نمی شناسم و منکر شدی، به او لطمه نمی زند، زیرا عرب و عجم آن حضرت را می شناسند.

هذا ابن فاطمة إن کنت جاهله * بجده انبیاء الله قد ختموا

اگر آن جناب را نمی شناسی، او پسر فاطمه علیها السلام است و جدش خاتم انبیا است.

مقدم بعد ذکر الله ذکرهم * فی کل بر و مختوم به الکلم

بعد از ذکر خدا، ذکر اینها بر هر ذکری مقدم است، و در هر نیکی اول و آخر، اینها هستند.

ما قال لاقط الا فی تشهده *․ لو لا التشهد کانت لائه نعم

هرگز لفظ (لا) (نه) و (نیست) بر زبان آن حضرت جاری نشده مگر برای شهادت به توحید (لا إله إلا الله) و هرکس از آن بزرگوار حاجتی طلب کرده، محروم نگشته است. از باب نمونه داستان تقاضای مروان بن حکم را که در ص 1001 نقل کرده ام ملاحظه فرمایید.

هشام پس از شنیدن این قصیده، غضب کرد و مقری فرزدق را قطع کرد و گفت: چرا مثل این اشعار را درباره ما نگفتی؟

فرزدق گفت: جدی مثل جد علی بن الحسین علیه السلام و پدری مثل پدر او و مادری مثل مادر او بیا ورتا مثل همین اشعار را درباره تو بگویم.

هشام فرزدق را زندانی کرد.

امام سجاد علیه السلام دوازده هزار درهم برای فرزدق فرستاد و پیام داد که اگر بیش از

ص: 1003

این داشتم می فرستادم... (1)

جنگ حره و امام سجاد علیه السلام

از حوادث تلخ دوران امام سجاد علیه السلام ، پس از حادثه کربلا، جنگ حره (2) است، و خلاصه آن چنین است:

بعد از شهادت امام حسین علیه السلام ، گروهی از مردم مدینه به شام رفتند و از نزدیک اعمال ناشایست و فسق و فجور یزید را دیدند و به مدینه بازگشتند.

هنگامی که به مدینه رسیدند مردم را از اعمال خلاف شرع، و خلاف اخلاق یزید با خبر کردند. مردم مدینه دست به شورش زدند، و استاندار مدینه را .که از بنی امیه بود. با مروان حکم، از مدینه بیرون کردند، و آشکارا به سب وناسزاگویی یزید پرداختند، و گفتند: کسی که قاتل اولاد پیامبر صلی الله علیه و آله و انجام دهنده انواع فسق و فجور است، لیاقت خلافت ندارد و با عبدالله، فرزند حنظله غسیل الملائکه بیعت کردند.

هنگامی که این خبر به یزید پلید رسید، مسلم بن عقبه مری (3) را .که از او به مجرم و مسرف تعبیرکنند. با لشکری بسیار به جانب مدینه فرستاد.

وقتی مسلم بن عقبه با لشکرش نزدیک مدینه، و به سنگلاخی که معروف به «حره ی واقم» است، رسید، مردم مدینه برای دفع و جلوگیری آنها از مدینه خارج شده و در «حره» جنگ شعله ور شد، و مروان حکم لشکر یزید را به حمله و کشتن مردم مدینه

ص: 1004


1- بحار الانوار، ج 46، باب احوال اهل زمان امام سجاد علیه السلام، ص 124، ح 17. ضمنا تمام قصیده در بحار در همین صفحه موجود است.
2- حرة: زمین سنگلاخ را گویند، و چون لشکر یزید، در زمینی که اطراف مدینه سنگلاخ بود، پیاده شدند، و از آن جا حمله را آغاز کردند، آن جنگ، به جنگ که معروف شد.
3- نام این مرد جنایت کار مسلم بوده و به واسطه اسراف در کشتار و جنایت بسیار که در مدینه منوره مرتکب شد او را مسرف گفتند.

ترغیب می کرد، تا این که گروهی از اهل مدینه به قتل رسیدند، و بقیه تاب مقاومت نیاورده ، گریختند و به مسجدالنبی و روضه مقدسه و قبر پیامبر صلی الله علیه و آله پناهنده شدند.

لشکر مسلم بن عقبه داخل مدینه شدند و با بی حیایی تمام، با اسب های خود وارد مسجدالنبی و روضه مطهره شدند، و مردم را حتی داخل مسجد و در کنار قبر پیامبر صلی الله علیه و آله کشتند، و مسجد پر از خون شد و اسب ها در روضه مقدسه بول و روث کردند، و خلاصه حدود ده هزار نفر از زن و مرد و حر و عبد را کشتند.

پس از کشتار مردم، مسلم بن عقبه به مدت سه روز، اموال و زنان مدینه را بر لشکرش مباح کرد، لشکر او ریختند و خانه ها را غارت کردند، زیورآلات زنان را گرفتند، حتی کبوترها و مرغ ها را سر بریدند و به غارت بردند.

در هنگام غارت خانه ها، مردی از لشکر مسلم بن عقبه، داخل خانه ای شد، زنی تازه زاییده بود و طفلش را در آغوش گرفته به او شیر میداد، مرد مهاجم به آن زن گفت: چیزی برای من بیاور، زن گفت: سوگند به خدا چیزی برای من نگذاشته اند، تا برای تو بیاورم. مرد گفت: هر چه هست بیاور و الأ تو را با طفلت می کشم، زن گفت: وای بر تو، این طفل فرزند ابوکبشه انصاری همراه و یاور رسول خداست، از خدا بترس، و دست از ما بردار، سپس رو کرد به طفل خود و گفت: ای کودک! والله اگر چیزی می داشتم، فدای تو می کردم و نمی گذاشتم صدمه ای بر تو وارد آید.

سرانجام آن مرد شامی، پای کودک را، در حالی که پستان در دهانش بود، گرفت و در برابر چشمان مادرش او را بر دیوار کوبید به طوری که مغز سر طفل روی زمین پراکنده شد، ولی آن مرد سیه روی بدبخت، هنوز از خانه آن زن خارج نشده بود که نصف صورتش سیاه گردید، و ضرب المثل شد.

پس از آن که مسلم بن عقبه و لشکرش از قتل و غارت و هتک ناموس مردم مدینه فارغ شدند، مردم را دعوت کرد که با یزید بیعت کنند، و هرکس بیعت نمی کرد، او را به قتل می رساند، و هر کس زنده مانده بود از ترس کشته شدن بیعت کرد، جز امام

ص: 1005

سجاد علیه السلام .

اما سبب این که متعرض حضرت امام سجاد علیه السلام نشدند، این بود که آن حضرت پناه به قبر پیامبر صلی الله علیه و آله برد و خود را به آن چسبانید و دعایی خواند و پس از آن نزد مسلم بن عقبه رفت، وقتی چشم مسلم به آن جناب افتاد، ترس و لرزی بر او عارض گردید و بی اختیار از جا حرکت کرد و به آن حضرت گفت: چنانچه حاجتی دارید بخواهید که برآورده می شود، آن بزرگوار برای برخی از محترمین مدینه شفاعت کرد و مسلم بن عقبه متعرض آنان نشد.

یادآوری: این جنگ در سال شصت و سوم هجری به دو ماه و نیم به مردن یزید . اتفاق افتاد، و پس از این که مسلم بن عقبه از سرکوب مردم مدینه فارغ گشت، به قصد جنگ با عبدالله زبیر که در مکه بود، حرکت کرد، ولی در اثنای راه به جهنم واصل گردید، لشکرش او را دفن کردند و رفتند.

شخصی مراقب دفن مسلم بن عقبه بود، بعد از این که لشکر وی از آن جا دور شدند قبر او را شکافت، دید مار سیاهی برگردنش پیچیده است، مقداری صبر کرد، مار کنار رفت، آن وقت جنازه آن جنایتکار پلید را در آورد و سوزاند.

البته به طوری که نقل شده، مسلم بن عقبه، پیرمرد بود و هنگامی که از طرف یزید ریاست لشکر را برای جنگ پذیرفت، بیمار بود، ولی در عین پیری و بیماری، آن جنایات را مرتکب شد تا به جهنم واصل گردید. لعنه الله علیه. (1)

مروان به امام سجاد علیه السلام پناهنده شد

مروان بن حکم، داماد عثمان و از نژاد بنی امیه و از دشمنان سرسخت خاندان امیرالمؤمنین و اهل بیت علیهم السلام بود. در جریان حره رفت خدمت امام سجاد علیه السلام و از

ص: 1006


1- بحارالانوار، ج 46، ص 138 و ارشاد شیخ مفید، ج 2، فی اخبار علی بن الحسین علیه السلام.

آن حضرت تقاضای پناهندگی کرد و گفت: من زن و فرزندان خود را به شما می سپارم تا در پناه شما محفوظ بمانند.

حضرت سجاد علیه السلام تمام سوابق مروان را نادیده گرفت و زن و فرزندان او را با کمال بزرگواری پناه داد و آنها را به مزرعه ای که خارج مدینه بود فرستاد و مدت زیادی از آنها به خوبی پذیرایی کرد، یکی از دختران مروان گفت: «ما عشت و الله بین أبوی بمثل لک الشریف» (بخدا سوگند آسایش و خوبی که اینجا بر من گذشت نزد پدر و مادرم نگذشت).

وصیت و شهادت امام سجاد علیه السلام

حضرت امام زین العابدین علیه السلام در آن بیماری که در آن رحلت کرد، در وصیت خود به فرزندش امام محمدباقر علیه السلام فرمود:

ای فرزندم! بدان که ساعت ها بر تو می گذرد، و عمر تو را می برد، و تو نمی رسی به نعمتی، مگر بعد از آن که نعمتی را از دست می دهی، پس بپرهیز از آرزوی دراز، چه بسیار آرزومندان بودند که به آرزوی خود نرسیدند، چه بسیار افرادی که اموال را جمع کردند و آن را نخوردند و به دیگران کمک نکردند، و سرانجام آن را گذاشتند و گذشتند، و چه بسا آن مال را از راه حرام فراهم آورده، و حقوق واجبه آن را نپرداختند، و برای وارث گذاشته، ووزر ووبال و سنگینی آن را بر دوش خود حمل کردند، این است زیان روشن و خسران آشکار. (1)

یا بنی: إعلم ان الساعات یذهب عمرک و انک لاتنال نعمة الا بفراق اخری فایاک والامل الطویل، فکم من مؤمل املا لا یبلغه و جامع مال لایأکله...

و از امام باقر علیه السلام روایت است که فرمود: پدرم در وقت وفات مرا به سینه چسبانید و فرمود: ای فرزندم! تو را وصیت می کنم به آن چه پدرم مرا هنگام شهادت به آن

ص: 1007


1- کفایة الاثر، ص 239.

وصیت کرد و آن این است که فرمود: «یا بنی إیاک و ظلم من لا یجد مملکعلیک ناصرا الا الله» (1) ای فرزندم ! پرهیز کن از ستم کردن به کسی که جز خدا باور ندارد.

نیز روایت است که وقتی امام سجاد علیه السلام وفات کرد، مدینه درماتمش صیحه واحده گشت و ابرار و فجار، مرد و زن، سیاه و سفید، صغیر و کبیر در مصیبت آن حضرت نالان و عزادار شدند و همگی امام سجاد علیه السلام را به خیر و نیکی یاد کردند و جنازه آن جناب را تشییع کردند تا آن حضرت را در قبرستان بقیع، در کنار امام مجتبی علیه السلام به خاک سپردند.. صلوات الله و سلامه علیه ..

روایت است که هنگام وفات، سفارش شتری را که با آن حج بجا می آورد، به امام باقر علیه السلام فرمود، پس از آن که آن حضرت را دفن کردند، آن شتر نزدیک قبر آن حضرت رفت و سینه خود را بر قبر گذاشت و ناله واضطراب کرد و از چشمانش آب می ریخت، این خبر را به امام باقر علیه السلام دادند، آن حضرت آمد و امر کرد شتر را بجای خود برگردد، شتر برگشت، و مجددا آمد کنار قبر امام سجاد علیه السلام وناله و بی تابی کرد و گریست و بعد از سه روز جان داد. امام سجاد علیه السلام با آن شتر بیست و دو حج انجام داده بود و حتی یک تازیانه به آن حیوان نزده بود. (2)

و همان حضرت در مقام پند فرمود:

پنج سخن ارزنده است که اگر برای به دست آوردن آن کوچ کنید و به سفرهای خسته کننده بروید، مانند آنها را پیدا نخواهید کرد.

1. هیچ بنده ای نترسد مگر از گناه خود .

2. امیدوار نباشد جز به پروردگار خود.

ص: 1008


1- کافی، ج 2، ص 331 باب الظلم ح 5
2- بحارالانوار، ج 46، ص 70، منتهی الآمال، زندگی امام سجاد علیه السلام.

3. اگر چیزی را نمی داند و از او پرسیدند، شرم نکند و در مقام یادگرفتن برآید.

4. صبر نسبت به ایمان چون سراست نسبت به بدن.

5. و هرکس صبر ندارد، ایمان ندارد». «لا یخاف العبد الا ذنبه ولا یرجو الا ربه، ولا یستحیی الجاهل إذا سئل عما لا یعلم أن یتعلم، والصبر من الإیمان بمنزلة الرأس من الجسد، ولاایمان لمن لا صبر له». (1)

امور مزبور تماما درس اخلاق و کردار است، امید که پند بگیریم و عمل کنیم.

سیره و ادب حضرت امام زین العابدین علیه السلام

1- ادب آن حضرت با بدگویان و بدسیرتان: روزی به عده ای گذشت که به غیبت از آن حضرت مشغول بودند، آن بزرگوار ایستاد و به آنان فرمود: اگر در این عیب ها و بدیها که برای من می گویید، راست می گویید، خدا مرا بیامرزد و اگر دروغ می گویید خدا شما را بیامرزد. (2)

2- هم چنین: شخصی به آن امام مظلوم ناسزا گفت، حضرت به او فرمود: ای جوان مرد! گردنه سختی در پیش رو داریم که باید از آن عبور کنیم . پس اگر از آن گردنه سخت گذشتیم، باکی نیست به آنچه درباره من گفتی، و اگر در هنگام عبور از آن، حیران و سرگردان شدیم، من بدتر از آن هستم که گفتی. (3)

3- در روایت دیگر است که: «مردی از خویشان آن حضرت، در حضور عده ای، به آن بزرگوار ناسزا و دشنام گفت؛ امام علیه السلام سکوت کرد و به او چیزی نگفت، وقتی آن مرد رفت، به اهل مجلس خود فرمود: شنیدید این شخص به من چه گفت، اکنون همراه من بیایید برویم نزد او تا جواب مرا از دشنام او بشنوید، پس حضرت

ص: 1009


1- تحف العقول، سخنان آن حضرت .
2- بحارالانوار، ج 46، ص 96.
3- همان.

حرکت کرد و این آیه را تلاوت فرمود: « وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ » (آل عمران / 134)؛ «و خشم خود را فرو می برند و از خطای مردم می گذرند و خدا نیکوکاران را دوست دارد.» همراهان امام علیه السلام از خواندن این آیه دانستند که آن حضرت بد به او نخواهد گفت، پس تا درب منزل آن مرد آمدند و حضرت آن مرد را صدا زد و فرمود به او بگویید که علی بن الحسین علیه السلام است، آن شخص وقتی فهمید آن حضرت آمده است، خود را برای شر و درگیری مهیا کرد و از خانه بیرون آمد و یقین داشت که امام علیه السلام آمده تا برخی جسارت ها را تلافی کند، ولی همین که حضرت او را دید فرمود: ای برادر! هرگاه آنچه از بدی گفتی، در من باشد، من از خدا می خواهم مرا بیامرزد، و اگر آنچه گفتی در من نیست، حق تعالی تو را بیامرزد.

آن مرد وقتی چنین شنید، میان دیدگان آن حضرت را بوسید و گفت: آنچه من گفتم در شما نیست، و من به این بدیها سزاوارترم. (1)

ادب و بیان امام علیه السلام برای حل مشکلات و آسان شدن امور

مردی به حضور امام سجاد علیه السلام رسید و از وضع و حال خود شکایت کرد. حضرت فرمود: «بیچاره انسان! هر روز گرفتار سه مصیبت است و از آنها عبرت نمی گیرد و اگر با دیده عبرت بر آنها بنگرد، مشکلات و امور دنیا بر او آسان شود.

اما مصیبت اول: هر روزی که می گذرد به همان مقدار از عمرش کم می شود، در حالی که اگر از مالش کاسته شود غم و غصه می خورد ولی نسبت به کاهش عمرش غمناک نمی شود. در صورتی که مال قابل جبران است ولی عمر را نمی شود جبران کرد.

مصیبت دوم: هر روزی که از عمرش می گذرد، روزی خود را در آن روز به دست

ص: 1010


1- بحارالانوار، ج 46، ص 54، ح 1؛ ارشاد شیخ مفید رحمة الله، ج 2، فی اخبار علی بن الحسین علیه السلام ج ، ح 14.

می آورد اگر حلال باشد از او حساب می کشند و اگر حرام باشد مجازات می شود.

مصیبت سوم: بزرگترین مصیبت های سه گانه است و آن این که هر روز که می گذرد یک منزل به آخرت نزدیک می گردد، در حالی که نمی داند به بهشت نزدیک می شود یا به جهنم». (1)

حق پدر و مادر

هر انسانی موظف است به پدر و مادر خود احسان کند و آنان را دوست بدارد، چه آنکه پدر و مادر روزی به فرزند نیکی کرده اند که فوق العاده نیازمند بوده و آنها بهترین خدمت و احسان را انجام داده و هرگز کوتاهی نکرده اند و همان گونه که خدا بدون توقع عوض و تلافی به بندگان احسان و انعام کرده؛ پدر و مادر نیز چنین بوده اند. از این روست که خداوند سپاسگزاری از پدر و مادر را در کنار سپاسگزاری خود قرار داده است. « أَنِ اشْكُرْ لِي وَلِوَالِدَيْكَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ » (لقمان / 14).

همچنین خداوند انعام و احسان به بندگانش را مشروط به شرطی نکرده و بدون منت بنده داری می کند، پدر و مادر نیز خدمت و رسیدگی به فرزند را بدون منت و انتظار پاداش و عوض انجام می دهند، لذا خداوند احسان به پدر و مادر را در ردیف عبادت و بندگی خود قرار داده است. «وَقَضَى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ وَ

ص: 1011


1- مسکین ابن آدم له فی کل یوم مصائب لا یعتبر بواحدة منهن، و لو اعتبر لهانت علیه المصائب و أمر الدنیا. فأما المصیبة الاولی فالیوم الذی ینقص من عمره، قال: وإن ناله نقصان فی مال اغتم به، والدرهم یخلف عنه، والعمر لایرده شیء. والثانیة أنه یستوفی رزقه، فان کان حلالا حوسب علیه، و إن کان حراما عوقب. والثالثة أعظم من ذلک، قیل: و ما هی؟ قال: ما من یوم یمسی إلا وقد دنی من الآخرة مرحلة لا یدری علی الجنة أم علی النار. (بحارالانوار، ج 78، ص 160)

بِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا » (سوره اسراء آیه 23). امام سجاد علیه السلام به این جهات نظر داشته و در حق پدر فرموده است: واما حق پدرت را باید بدانی که او اصل و ریشه تو است و تو شاخه او هستی، و بدانی که اگر او نبود تو نبودی، پس هر زمانی که در خود چیزی دیدی که خوشت آمد، بدان که [از پدرت داری] زیرا اساس نعمت و خوشی تو، پدرت می باشد، و خدا را سپاس بگزار و به همان اندازه شکر کن. (1)

وأما حق أبیک فتعلم أنه أصلک و أنک فرعه و أنک لولاه لم تکن، فمهما رأیت فی نفسک ما تعجبک فاعلم أن أباک أصل النعمة علیک فیه و احمد الله واشکره علی قدر ذلک.

و نسبت به حق مادر فرموده است: «حق مادرت این است که بدانی او تو را در جایی حمل کرد که هیچ کس، کسی را در آن جا، جای ندهد، غذا و نیرو از میوه دل خود به تو داد که هیچ کس به کسی ندهد، و تو را با گوش و چشم و دست و پا و مو و همه أعضای خود نگه داشته، و با کمال شادی و سرور، متحمل سختی ها و دردها و سنگینی و ناراحتی ود بود، تا آن زمانی که دست قدرت ، تو را دفع کرد، و به زمین فرود آورد.

پس خوشحال بود که تو را سیر کند و خود گرسنه باشد، و تو را بپوشاند، و خود برهنه باشد، و تو را سیراب کند و خود تشنه باشد، و تو را در سایه نگه دارد و خود در آفتاب باشد، و تو را راحت و آسوده کند و خود در زحمت باشد، و تو را بخواباند و خود بیدار باشد.

شکمش ظرف و حافظ تو بود و آغوشش پناهگاه تو، و پستانش ظرف نوشیدنی تو، و جانش نگهبان جان تو، گرما و سرمای دنیا را کشید برای نگهداری و حفظ جان تو، پس باید توهم به همین اندازه شکر او را به جای آری، و تو به جزکمک و توفیق

ص: 1012


1- همان.

خدا نتوانی شکر او را گزاری». (1)

کانون محبتی نباشد * همچون دل مهربان مادر

زنهارنباشد آستانی * زیبنده چوآستان مادر

جانش همه گلستان عشق است * زنده است جهان به جان مادر

هرگز نشود تو را فراموش * رنج و غم بیکران مادر

***

پسر رو قدر مادردان که دایم * کشد رنج پسر بیچاره مادر

برو بیش از پدر خواهش که خواهد * تو را بیش از پدر بیچاره مادر

نگهداری کننده ماه و نه روز * تورا چون جان به بر بیچاره مادر

از این پهلوبه آن پهلو نغلطد * شب از بیم خطر بیچاره مادر

به وقت زادن تو مرگ خود را * بگیرد در نظر بیچاره مادر

بشوید کهنه و آراید او را * چو کمتر کارگر بیچاره مادر

اگر یک سرفه بی جا نمایی * خورد خون جگر بیچاره مادر

برای این که شب راحت بخوابی * نخوابد تا سحر بیچاره مادر

به مکتب چون روی تا بازگردی * بود چشمش به در بیچاره مادر

بیند هیچ کس زحمت به دنیا * ز مادر بیشتر بیچاره مادر

ص: 1013


1- « فحق امک أن تعلم أنها حملتک حیث لا یحمل أحد أحدا و أطعمتک من ثمرة قلبها ما لا یطعم أحد أحدا، و أنها وقتک بسمعها و بصرها و یدها و رجلها و شعرها و بشرها و جمیع جوارحها، مستبشرة بذلک فرحة موبلة، محتملة لما فیه مکروهها و ألمها و ثقلها و غمتها، حتی دفعتها عنک ید القدرة، و أخرجتک إلی الأرض. فرضیت أن تشبع و تجوع هی، و تکسوک و تعری، و ترویک و تظمأ، و تظلک و تضحی، و تنعمک ببؤسها، و تلذ بالنوم بأرقها. و کان بطنهالک وعاء و حجرها لک حواء، و ثدیها لک سقاء، و نفسها لک وقاء، تباشر حر الدنیا و بردها لک و دونک، فتشکرها علی قدر ذلک، و لا تقدر علیه الا بعون الله وتوفیقه .» (بحار الانوار، ج 74، ص 2، و تحف العقول).

تمام حاصلش از عمر این است * که دارد یک پسر بیچاره مادر

ادب و سیره امام سجاد علیه السلام پس از واقعه کربلا

از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام روایت است که فرمودند: «علی بن الحسین علیه السلام بیست سال بر پدر بزرگوارش گریه کرد، هرگز غذایی مقابلش نگذاشتند مگر آن که گریه کرد، تا آن که غلامش عرض کرد: ای پسر رسول خدا! اندوه شما پایان ندارد ؟!

فرمود: وای بر تو، یعقوب پیامبر، دوازده پسر داشت، خدا یک نفر از آنان را از نظرش پنهان ساخت، یعقوب از بس گریست دیده اش از دستش رفت و موی سرش از اندوه سفید شد، و پشتش از غصه خم گردید، با این که پسرش زنده بود، من به چشم خود دیدم که پدر، برادر، عمو، و هفده نفر از خاندانم در کنارم کشته افتاده بودند، پس چگونه گریه و اندوه من پایان یابد». (1)

در روایت دیگر است که: «وقتی آن حضرت ظرف آب را برای آشامیدن می گرفت، به آب نگاه می کرد و گریه می کرد تا آن که اشکهای چشمانش ظرف آب را پر می کرد، به آن حضرت می گفتند، چه قدر گریه می کنی؟ می فرمود: چگونه گریه نکنم و حال این که آبی را که حیوانات و وحوش آزادانه می خوردند، پدرم را از آن منع کردند». (2)

آری! همین بس که آن بزرگوار آن قدر گریه کرد، تا آن که یکی از پنج گریه کنندگان عالم محسوب شد. (3)

اما ادب آن امام والا مقام، در هنگام نماز و دعا، مشهور و حتی اشاره به آنها از

ص: 1014


1- بحارالانوار، ج 46، ص 108.
2- همان.
3- همان، به نقل از خصال، ابواب الخمسة.

حوصله این کتاب خارج است، و غرض ما بیان نمونه ای از ادب و سیره آن حضرت بود که شاید به برخی آنها توجه و به امام بزرگوارمان اقتدا کنیم ان شاء الله تعالی.

سعادت انسان در بیان امام سجاد علیه السلام

از موعظه های امام سجاد علیه السلام است که فرمود:

از سعادت انسان این است که کار و کسبش در وطنش باشد، رفقا و همنشینانش صالحان و نیکوکاران باشند، و دارای فرزندانی باشد که یاریش کنند؛ (1) این من سعادة المرء أن یکون متجره فی بلده و یکون خلطائه صالحین و یکون له ولد یستعین بهم.

گزیده ای از مواعظ امام سجاد علیه السلام

1- با پنج دسته از مردم رفاقت مکن.

امام محمد باقر علیه السلام فرمود: پدرم [امام زین العابدین علیه السلام] سفارش کرد که:

با پنج گروه از مردم رفاقت و رفت و آمد مکن:

الف. با دروغگو، زیرا او خلاف واقع را به عنوان واقع به تو وانمود می کند و تو را فریب می دهد.

ب. با فاسق، زیرا که او تو را به یک وعده غذا یا به یک لقمه، بلکه به کمتر از آن می فروشد. (مثل وعده دروغ و منافقانه).

ج. با بخیل، زیرا اگر به مال او نیاز پیدا کنی او بخل می ورزد و دستت را نمی گیرد.

د. با احمق (نادان)، زیرا او می خواهد به تو نفع برساند ولی از جهت حماقت و نادانی به تو ضرر می رساند.

ص: 1015


1- خصال شیخ صدوق، ح 207.

ه. با قاطع رحم، زیرا من در سه موضع از قرآن مجید، قاطع رحم را ملعون یافتم. (1)

2- و فرمودند: هر که کرامت و بزرگواری نفس داشته باشد، دنیا را پست انگارد. (2)

من کرمت علیه نفسه هانت علیه الدنیا.

هم چنین فرمودند: از دروغ کوچک و بزرگ در هر جدی و شوخی بپرهیزید، همانا کسی که دروغ کوچک گفت بر دروغ بزرگ نیز جرأت پیدا می کند. (3)

إتقوا الکذب الصغیر منه والکبیر فی کل جد وهزل فإن الرجل إذا کذب فی الصغیر إجترء علی الکبیر.

هم چنین حضرت امام سجاد علیه السلام فرمودند: اگر مردی از طرف راستت به تو دشنام داد و سپس به سوی چپت گردید و از تو عذرخواهی کرد، عذرش را بپذیر. (4)

إن شتمک رجل عن یمینک ثم تحول إلی یسارک واعتذر إلیک فاقبل عذره.

در موانع اجابت دعا فرمودند: گناهانی که دعا را رد می کنند، عبارتند از:

الف. نیت بد،

ب. ناپاکی باطن،

ج. نفاق با برادران،

د. عدم اعتقاد به اجابت دعا،

ص: 1016


1- إیاک و مصاحبة الکذاب، فإنه بمنزلة السراب یقرب لک البعید ویبعد لک القریب. و إیاک و مصاحبة الفاسیق فإنه بائعک بأکلة أو أقل من ذلک. و إیاک و مصاحبة البخیل فإنه یخذلک فی ماله أحوج ما تکون إلیه. و إیاک و مصاحبة الأحمق ، فإنه یرید أن ینفعک فیضرک. و إیاک و مصاحبة القاطع لرحمه، فإنی وجدته ملعونا فی کتاب الله . (اصول کافی، ج 2، ص 641، باب من تکره مجالسته، ح 7).
2- تحف العقول ، سخنان آن حضرت.
3- همان.
4- همان.

ه. به تأخیر انداختن نمازهای واجب تا وقتش بگذرد.

و. ترک تقرب به خداوند متعالبه خاطر ترک احسان وصدقه.

ز. فحش دادن و بدزبانی. «ألذنوب التی ترد الدعاء: سوء النیة، و خبث السریرة ، والنفاق مع الإخوان، و ترک التصدیق بالاءجابة، و تأخیر الصلوات المفروضة حتی تذهب أوقاتها، وترک التقرب إلی الله عزوجل بالبر والصدقة، واستعمال البذاء والفحش فی القول». (1)

3- و فرمودند: خوش زبانی پنج فایده دارد، 1۔ مال را بسیار می کند، 2- روزی را فراوان می کند، 3. عمر را طولانی می کند، 4۔ انسان را نزد اهلش محبوب می سازد، 5۔ او را داخل بهشت می کند. (2) القول الحسن یثری المال، و ینمی الورق، و ینسی الأجل و یحبب إلی الأهل، و یدخل الجنة.

4- و فرمودند: نشانه های مؤمن پنج چیز است: 1- پرهیز از گناه در جایی که خالی از مردم است و مراقب و نگهبان وجود ندارد. 2. انفاق در راه خدا در هنگام تنگدستی. 3- استقامت در برابر حوادث. 4.کنترل نفس و بردباری هنگام غضب. 5. راستگویی حتی در شرایط نامطلوب. (3)

علامة المؤمن خمس؛ الورع عند الخلوة، و الصدقه عند القلة، و الصبر عند المصیبة، و الحلم عند الغضب، والصدق عند الخوف.

5- و فرمود: شرف در تواضع است، عزت در تقوی و پرهیز از گناه است، بی نیازی در قناعت است. (4) الشرف فی التواضع، والعز فی التقوی، والغنی فی القناعة.

6- گرامی ترین انسان نزد مردم: در روایت است که «هری» وارد شد بر امام

ص: 1017


1- معانی الاخبار.
2- امالی شیخ صدوق، ص 1، ح 1.
3- الدرة الباهرة، ص 27.
4- نزهة الناظر، ص 92.

زین العابدین علیه السلام در حالی که به شدت غصه دار و افسرده بود، امام سجاد علیه السلام به او فرمود: چرا غصه دار و غمگین هستی؟ گفت: از رفتار ناپسند مردم نسبت به خودم، زیرا با اینکه به آنها احسان و نیکی می کنم، در عین حال به من حسد می ورزند و طمع به زندگی من دارند، حضرت فرمودند: جلوی زبانت را بگیر تا به تو خوش بین شوند. «فری» گفت: من با آنها به خوبی سخن گفته ام، حضرت فرمود: نه چنین است، نه چنین است، از خودبینی و خودپسندی پرهیز کن، و از صحبتهای غیر قابل قبول و ناپسند دست بردار. [ سپس فرمود:] ای زهری! مسلمانان را به منزله خانواده ات قرار بده، بزرگتر از خودت را به منزله پدرت ، کوچکتراز خودت را به منزله فرزندت، وهم سن و سال خودت را به منزله برادرت قرار بده، و در این صورت، آیا دوست داری به یکی از آنها ظلم شود؟ آیا می پسندی به یکی از آنها دشمنی و بدی شود؟ آیا قبول می کنی که آبروی یکی از آنها برود؟ ای «زهری»! اگر شیطان (که لعنت خدا بر او باد) وسوسه کرد که تو از مردم برتری، نگاه کن به بزرگتر از خودت و بگو: این شخص پیش از من مسلمان بوده و عمل صالح انجام داده، پس او از من بهتر است، و نگاه کن به کوچکتر از خودت و بگو: من قبل از او گناهانی انجام داده ام، پس او بهتر از من است و نگاه کن به هم سن و سال خود و بگو: من یقین دارم گناهانی مرتکب شده ام، ولی یقین ندارم او مرتکب گناه شده باشد، پس چگونه خود را بهتر از او بدانم، و چنانچه دیدی مردم به تو احترام می کنند، بگو: این فضیلتی است که خدا عطا فرموده، و اگر به تو ستم می کنند، بگو: این به خاطر بدی و گناهی است که انجام داده ام، که اگر به آنچه گفتم عمل کردی، خدا زندگی را بر تو آسان می کند، و دوستانت فراوان شوند و کسی با تو دشمنی نمی کند، و دیگر غصه نخواهی خورد.

ای «زهری» ! به راستی، گرامی ترین انسان در نزد مردم کسی است که خیرش به مردم برسد، و نیازی به آنان نداشته باشد، و گرامی تر از او کسی است که نیازمند

ص: 1018

است ولی عفت می ورزد و هرگز اظهار نیاز نمی کند، چون مردم دنیا عاشق و دل باخته مال دنیا هستند، پس کسی که در معشوقشان طمع نکند و مزاحمشان نشود، دوستش دارند، و عزیزتر از او کسی است که به آنها کمک مالی دهد». (1)

7- نیز امام سجاد علیه السلام از پدر بزرگوارش و او از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل کرده که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «انتظار فرج عبادت است و کسی که راضی شود به روزی کم، خداوند سبحان راضی شود از او به اندکی از عمل» «انتظار الفرج عبادة و من رضی بالقلیل من الزرق رضی الله منه بالقلیل من العمل». (2)

8- و فرمود: درخواست حاجات از مردم زندگی را ذلت بار سازد و شرم و حیا را از بین ببرد و سبب کاهش وقار گردد و این همان فقر آشکار است و کمتر حاجت خواستن از مردم، همان بی نیازی آشکار و واقعی است. «طلب الحوائج إلی الناس مذلة للحیاة ومذهبة للحیاء واستخقاف بالوقار وهو الفقر الحاضر و قله طلب الحوائج من الناس هو الغی الحاضر».

9- همچنین فرمود: به راستی شناخت و کمال دیانت مسلمان در این است که از سخنان بی فایده خودداری نماید و کم به جدال پردازد و بردباری و خوش اخلاقی را پیشه خود سازد «إین المعرفة و کمال دین المسلم ترکه الکلام فیما لا یعنیه و قله مرائه وحلمه و صبره و حسن خلقه» (تحف العقول، سخنان امام سجاد علیه السلام.)

*****

یا أبا الحسن یا علی بن الحسین یا زین العابدین یا ابن رسول الله یا حجة الله علی خلقه یا سیدنا و مولانا انا توجنها و استشفعنا و توسلنا بک إلی الله وقدمناک بین یدی حاجاتنا یا وجیها عند الله اشفع لنا عند الله

ص: 1019


1- بحارالانوار، ج 12، ص 243. روایت تلخیص شد.
2- کشف الغمه، مواعظ امام سجاد علیه السلام.

پنجمین امام معصوم حضرت امام محمدباقر علیه السلام

اشاره

نام مبارک آن حضرت محمد.

لقب مشهور: باقر العلوم .

کنیه مشهور: ابا جعفر.

پدر بزرگوار: امام زین العابدین علی بن الحسین علیه السلام

مادر محترمه: فاطمه دختر امام حسن علیه السلام

تاریخ ولادت: سوم صفریا اول رجب سال 57 هجری قمری، در مدینه منوره .

تاریخ شهادت: هفتم ذی حجه سال 114 هجری قمری.

محل ولادت: مدینه منوره

محل شهادت: مدینه منوره

مدت عمر شریف: 57 سال .

مدت امامت: 19 سال

محل دفن: مدینه منوره، قبرستان بقیع

سبب شهادت: سمی که توسط ابراهیم بن ولید بن عبدالملک بن مروان به تحریک هشام بن عبدالملک به آن حضرت خورانده شد.

نکته: همان گونه که نقل شد، مادر امام محمد باقر علیه السلام ، دختر امام حسن مجتبی علیه السلام است که از جانب پدر، نوه امام حسین علیه السلام و از جانب مادر، نوه امام حسن علیه السلام می شود. بنابراین نسب امام محمد باقر علیه السلام و همه امامان و امام زادگان و سادات که نسبشان به امام باقر علیه السلام می رسد، از طرف پدر حسینی هستند و از طرف

ص: 1020

مادر حسنی، لذا در زیارت حضرت معصومه علیها السلام گفته می شود: السلام علی بنت الحسن والحسین علیهما السلام.

سلام رسول خدا صلی الله علیه و آله به امام محمد باقر علیه السلام

جابر بن عبدالله نقل کرده است که:

حضرت رسول صلی الله علیه و آله به من فرمود: ای جابر! امید است که تو در دنیا بمانی تا ملاقات کنی فرزندی از من که از اولاد حسین علیه السلام خواهد بود که او را محمد نامند، او می شکافد علم دین را شکافتنی، «یبقر علم الدین بقرا» پس هرگاه او را ملاقات کردی سلام مرا به او برسان. (1)

«باقر العلوم» به معنای شکافنده علوم و دانش ها است و طبق روایت فوق، رسول خدا صلی الله علیه و آله امام باقر علیه السلام را به لقب «باقر» ملقب فرموده است.

نقش امام باقر علیه السلام در تربیت

امام باقر علیه السلام در نهضت کربلا، حضور داشته و در عرصه عاشورای سال 61 هجری چهارساله بود.

آن حضرت همراه پدر بزرگوارش امام سجاد علیه السلام طعم تلخ جنگ و اسارت را چشیده و سختی های سفر به کوفه و شام را لمس و حش فرموده است.

دوران امامتش با بحرانی ترین دوره عصر امامت امامان علیهم السلام مصادف بود چرا که آن امام همام از یک سو با فرقه های مذهبی صوفی گری، کلامی و فقهی دیگر مذاهب اهل تسنن مواجه بود، و از سویی با دستگاه حکومتی بنی امیه.

امام باقر علیه السلام در زمانی که اختلاف شدید میان عالمان مدینه، بر سر مسائل اعتقادی و احکام فقهی به وجود آمده بود، دو عمل مهم، سازنده و ماندگار انجام

ص: 1021


1- بحار الانوار، ج 46، ص 223.

داد که عبارتند از:

الف: خطوط روشنی را در فقه، تفسیر، علم کلام و مسائل اعتقادی تبیین و ارائه فرمود که برای همیشه تکیه گاه عالمان شیعه در مذهب اصیل تشیع قرار دارد.

ب: شاگردان فراوانی تربیت کرد که به کمک و اقدام های به موقع آنان، معارف و سنن اصیل اسلام از تحریف امویان و دست پرورده های آنان در امان ماند.

به عبارت روشن تر و به طور خلاصه این که: در فضای تیره و تاری که حکومت امویان به وجود آورده بودند، امام پنجم علیه السلام و تربیت شدگان مکتب آن حضرت، به جنگ سرنوشت ساز عقیدتی، علمی، فرهنگی و اخلاقی پرداختند و با پاسخهای مستدل و علمی و غیر قابل انکار، به علمای مذاهب و به تبلیغات فرقه های منحرف و خصوصا دست نشانده های به صورت مذهبی و عوام فریبانه و انحرافات گوناگون مانند تصوف و صوفی گری و غیره، همه را خنثی و راه حق و حقیقت را آشکارساختند. سلام الله علیهم أجمعین و جزاهم الله خیرا.

سفر امام باقر علیه السلام به شام و مناظره با هشام

از امام صادق علیه السلام نقل است که فرمود: هشام بن عبدالملک از حاکم مدینه خواست که مرا با پدرم به شام بفرستد، چون وارد شام شدیم، هشام پس از سه روز ما را به مجلس خود طلبید، چون وارد شدیم، هشام بر تخت خود نشسته بود و بزرگان قومش حاضر بودند و دو صف از لشکرش در حضور آنان مشغول مسابقه تیراندازی بودند.

چون ما نزدیک آنان رسیدیم به پدرم گفت: با بزرگان قوم خود تیراندازی کن (در مسابقه شرکت و تیراندازی کن) پدرم فرمود: من سالمند شده ام و اکنون از من تیراندازی نمی آید، اگر مرا معاف داری بهتر است، هشام سوگند یاد کرد که تو را معاف نمیگردانم و به یکی از بزرگان بنی امیه اشاره کرد که تیروکمان را به او بده تا

ص: 1022

تیراندازی کند.

پدرم کمان را گرفت و یک تیر بر میان نشانه زد، پس تیر دوم را گرفت بر روی تیر اول زد به طوری که آن را دو نیم کرد، تیر سوم را گرفت و بر تیر دوم زد که آن را نیز دو نیم کرد و در میان نشانه محکم شد، تا آن که په تیر همچنان پی در پی زد که هر تیربر وسط تیر سابق جا گرفت و آنرا دو نیم کرد و هر تیری که پدرم می زد، بر جگر هشام می نشست و رنگ شومش متغیر می شد، تا آن که در تیر نهم بی تاب شد و گفت: ای ابو جعفر! در تیر اندازی ماهرترین عرب و عجم هستی، چرا گفتی قادر نیستم و از دستور خود پشیمان شد و به شدت غضب کرد و سر به زیر انداخت و از همین جا تصمیم قتل پدرم را گرفت...

سرانجام هشام به پدرم گفت: این تیراندازی را چه کسی به تو یاد داده است و در چه مدت آموخته ای؟ پدرم فرمود:

در جوانی چند روزی این عمل را انجام دادم و از آن زمان تا حال آن را ترک کرده ام و چون تو سوگند یاد کردی، کمان به دست گرفتم، هشام گفت: ای اباجعفر! هرگز مثل این تیراندازی را ندیده بودم.

پدرم فرمود: ما اهل بیت رسالت هستیم که خداوند متعال علم و کمال و اتمام دین را که در آیه مبارکه « الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا » (مائده / 3). فرموده است، به ما عطا کرده و از یک دیگر به ارث می بریم و هرگز زمین خالی از یکی از ما نمی شود.

هشام چون این سخن را از پدرم شنید سخت در غضب شد و مدتی سر به زیر انداخت و سپس گفت: آیا نسب همه ما فرزندان عبد مناف یکی نیست؟ پدرم فرمود: چنین است ولی حق تعالی ما را به علم خود مخصوص گردانده است و خدا به پیامبر خود امر کرده که آن حضرت علم خود را مخصوص علی بن ابی طالب علیه السلام گرداند و به این سبب علی علیه السلام فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آٖله هزار باب از علم تعلیم من کرد

ص: 1023

که از هر بابی هزار باب دیگر گشوده می شود و رسول خدا صلی الله علیه و آٖله رازهای خود را به علی علیه السلام می فرمود و علی علیه السلام نیز آن علوم و اسرار و رازها را به اهل بیت خود مخصوص گردانید و به این طریق آن علوم به ما به ارث رسیده است.

هشام گفت: علی علیه السلام ادعای علم غیب می کرد و حال این که علم غیب مخصوص خدا است.

پدرم فرمود: حق تعالی بر حضرت رسول صلی الله علیه و آله کتابی فرستاد و در آن کتاب بیان کرده آن چه بوده و خواهد بود تا روز قیامت، و هم چنین حق تعالی به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وحی فرستاد که هر غیب و ستری که به سوی تو فرستادم البته علی علیه السلام را بر آنها آگاه گردان و رسول خدا صلی الله علیه و آله ما را باب علم خود معرفی فرمود و نیز تصریح کرد که: داناترین مردم به علم قضا، علی بن ابی طالب است و عمر بن خطاب بارها می گفت: اگر علی نمی بود عمرهلاک می شد...

[مناظره امام باقر علیه السلام با هشام طولانی است و آن حضرت ویژگی های امیرالمؤمنین علیه السلام را برای هشام و در حضور بزرگان قوم او که از بنی امیه بودند، برشمرد و سرانجام] هشام گفت: ای ابوجعفر! هر حاجت که داری بطلب.

امام باقر علیه السلام فرمود: اهل و عیال من [در مدینه] در خوف و نگرانی به سر می برند، بگذار مراجعت کنیم.

هشام گفت: مانعی ندارد، می توانید برگردید. امام صادق علیه السلام فرمود: ما با هشام وداع کردیم و از خانه او بیرون آمدیم.

مناظره امام علیه السلام با عالم مسیحیان

در ادامه روایت آمده است: امام صادق علیه السلام فرمود: از خانه هشام خارج شدیم و ملاحظه کردیم که عده ای در میدان شهر شام اجتماع کرده اند، پدرم پرسید اینها کیستند؟ مأمورین همراه ما گفتند: اینها راهب های نصارا هستند و در این کوه ،

ص: 1024

عالمی بسیار سالمند دارند که سالی یک مرتبه نزد او می روند و مسائل خود را از او سؤال می کنند و امروز جمع شده اند تا نزد آن عالم بروند، پس من با پدرم با آن گروه نزد آن عالم رفتیم، عالم آنان به ما نگاه کرد و از پدرم پرسید، شما از ما مسیحیان هستید یا از امت اسلام؟ پدرم فرمود: از امت اسلام، پرسید از علمای آنان هستی یا از جهال آنان؟

پدرم فرمود: از جهال نیستیم. گفت: من از شما سؤال کنم یا شما از من سؤال می کنی؟ پدرم فرمود: شما سؤال کنید، آن عالم تعجب کرد که آن حضرت فرمود از من سؤال کن، [چون خود را از همه عالم تر و برتر می دانست] لذا به مسیحیان که حاضر بودند گفت: از او چند سؤال می کنم [و گمان می کرد حضرت از پاسخ آنها عاجز است و در نتیجه شخصیت خودش محفوظ می ماند] پس گفت: ای بنده خدا! به من خبر ده از ساعتی که نه از شب است و نه از روز؟ حضرت فرمود: ما بین طلوع فجر تا طلوع آفتاب است.

گفت: پس از کدام ساعات است؟

حضرت فرمود: از ساعات بهشت است که در این ساعت بیماران به هوش می آیند، دردها ساکن می شود و کسی که شب خواب نرفته است در این ساعت به خواب می رود و خداوند متعال ساعت را موجب رغبتی رغبت کنندگان به سوی آخرت گردانیده است.

عالم مسیحیان گفت: شما می گویید اهل بهشت می خورند و می نوشند ولی بول وغایط از آنان جدا نمی شود، آیا در دنیا نظیر دارد؟

حضرت فرمود: آری طفل در شکم مادر می خورد از آن چه مادر او می خورد و از او چیزی جدا نمی شود.

گفت: شما گفتی من از علمای اسلام نیستم؟

حضرت فرمود: من گفتم از جهال آنان نیستم.

ص: 1025

گفت: شما ادعا می کنید میوه های بهشت هر چه مصرف بشود کم نمی شود آیا در دنیا مانند دارد؟

حضرت فرمود: آری نظیر آن چراغ است که اگر صد هزار چراغ از آن روشن کنند کم نمی شود و همچنان هست. (1)

عالم مسیحیان گفت: از شما مطلبی سؤال می کنم که نتوانی پاسخ دهی.

فرمود: سؤال کن.

گفت: مرا خبر ده از دو برادر که در یک ساعت متولد شدند و در یک ساعت فوت کردند ولی هنگام فوت، یکی از آنان پنجاه سال عمر کرده بود و دیگری صد و پنجاه سال ؟

فرمود: آن دو برادر، عزیر و عزر بودند که نطفه آنان در یک شب منعقد شد و در یک ساعت متولد شدند و سی سال با هم زندگی کردند، پس از آن خداوند سبحان، عزیر را میراند و بعد از صد سال او را زنده کرد و بیست سال دیگر با برادر خود زندگی کرد و در یک ساعت با هم فوت کردند.

در این هنگام عالم مسیحیان برخاست و به مسیحیان گفت: از من داناتری را آورده اید که مرا رسوا کند، به خدا سوگند تا این مرد در شام است من با شما سخن نخواهم گفت، شما هر سؤالی دارید از او بپرسید.

مأموران هشام این بحث و مناظره را به هشام رساندند و مطالب و مباحثه حضرت با عالم مسیحیان در بین مردم شام منتشر شد و مردم متوجه علم و کمال امام باقر علیه السلام شدند، لذا هشام جایزه ای برای پدرم فرستاد و دستور داد هر چه زودتر من و پدرم را روانه مدینه کنند. و در بین راه نیز بین امام علیه السلام و مردم شهرها مباحثاتی برگزار شد و مردم شهرها پی به مقام امام علیه السلام بردند و خبر اینها به هشام گزارش

ص: 1026


1- یک درد دل بس است برای قبیله ای * روشن شود هزار چراغ از فتیله ای

می شد، لذا به حاکم مدینه نوشت که حضرت را به وسیله زهر شهید کن. (1)

و سرانجام ابراهیم بن ولید بن عبدالملک بن مروان، به تحریک هشام بن عبدالملک، آن حضرت را به وسیله زهر به شهادت رساند (2) الا لعنة الله علی القوم الظالمین.

امام باقر علیه السلام در این سفر با مناظره و مباحثه با هشام ثابت فرمود که خلافت اموی ها مشروعیت نداشته و ندارد و بنی امیه صلاحیت امامت و رهبری امت اسلام را نداشته و ندارند و ثابت فرمود که این منصب مخصوص علی بن ابی طالب علیه السلام است و حجت را بر هشام و بنی امیه که حاضر بودند تمام کرد.

هم چنین آن حضرت برای مسیحیان روشن و واضح فرمود که علم و دانش نزد امت اسلام و اهل بیت پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله است و مردم اگر بخواهند پاسخ پرسش های خود را به طور صحیح دریافت کنند باید به اهل بیت مراجعه کنند زیرا آنان هستند که دارای علم لدنی می باشند و توان پاسخگویی همه مسائل را دارند.

حلم و بردباری امام باقر علیه السلام

روایت است که: مردی نصرانی از روی جسارت و به قصد توهین به امام محمد باقر علیه السلام گفت: «انت بقر؟» (تو گاو هستی؟) حضرت فرمود: خیر، بلکه من باقر می باشم، گفت: تو پسر طباخه می باشی؟ فرمود: این شغل او بود، گفت: تو پسر کنیز سیاه بدزبان هستی؟

فرمود:

اگر آنچه می گویی راست و حقیقت دارد، خدا او را بیامرزد، و اگر دروغ گفتی، خدا تو را بیامرزد، وقتی مرد نصرانی این رفتار را از آن حضرت دید، به حلم و

ص: 1027


1- روایت مفصل است، خلاصه آنرا آوردم، به بحار الانوار، ج 46، ص306، مراجعه شود.
2- منتهی الآمال، تاریخ امام محمد باقر علیه السلام ، فصل پنجم.

بزرگواری آن جناب اعتراف کرد و اسلام اختیار کرد. (1)

نقل است که خواجه نصیرالدین طوسی رحمة الله در این خلق نیکو، به امام باقر علیه السلام اقتدا کرد. روزی نامه ای به دست آن مرحوم رسید که در آن نوشته بود: یا کلب بن کلب (ای سگ پسر سگ) . خواجه رحمة الله نامه را خواند و در پاسخ آن نوشت: این که به من سگ خطاب کرده ای، صحیح نیست، زیرا سگ با چهار دست و پا راه می رود، و من راست و با دو پا راه می روم، سگ ناخن های بلند دارد، و من ناخن های پهن دارم، سگ پشم دارد و پوست بدنش ظاهر نیست، و من پشم ندارم و پوست بدنم نمایان است، سگ نمی خندد ولی من می خندم...

وصیت امام باقر علیه السلام

از امام صادق علیه السلام است که فرمود:

پدرم به من دستور داد که از مال او چیزی وقف کنم برای ندبه کنندگان که ده سال در منی، در موسم حج، برای او ندبه و گریه کنند و رسم ماتم را تجدید نمایند و بر مظلومیت او عزاداری کنند. (2)

در روایت دیگر است که آن حضرت برای تعزیه و ماتم خود هشتصد درهم وصیت کرد. سرانجام آن حضرت را روز هفتم ذی حجه سال 114 هجری قمری، در سن 57 سالگی به وسیله زهر به شهادت رساندند و جنازه مقدسش را در بقیع، کنار پدر بزرگوارش به خاک سپردند. اللهم صل علی محمد بن علی باقر العلم و امام الهدی و قائد أهل التقوی والمنتجب من عبادک و رحمة الله و برکاته.

ص: 1028


1- منتهی الآمال، فضائل امام محمد باقر علیه السلام.
2- منتهی الآمال، تاریخ امام محمدباقر علیه السلام ، فصل پنجم .

سیره و ادب امام محمد باقر علیه السلام

از امام جعفر صادق علیه السلام است که فرمودند: پدرم علیه السلام هر جمعه ای یک دینار صدقه می داد و می فرمود، فضیلت صدقه در روز جمعه، مضاعف است، و این به خاطر فضیلت روز جمعه بر سایر روزها است. (1)

و از همان حضرت نقل است که فرمود: پدرم علیه السلام بسیار ذکر می گفت ، گاهی که با او راه می رفتم می دیدم ذکر خدا می گوید، با او غذا می خوردیم، او ذکر خدا می گفت، با مردم حدیث می کرد و ذکر می گفت، و پیوسته می دیدم زبان مبارکش به کام شریفش چسبیده و می گفت: «لا إله إلا الله». و پیوسته ما را به تلاوت قرآن امر می فرمود، و هر یک از اهل بیت نمی توانستند قرآن بخوانند، امر می فرمود ذکر بگویند. (2)

یکی از موالیان آن حضرت [به نام افلح] گوید: با امام محمد باقر علیه السلام به حج رفتیم، وقتی آن بزرگوار داخل مسجد الحرام شد و چشمانش به خانه خدا (کعبه معظمه) افتاد، شروع کرد با صدای بلند گریه کردن، به آن حضرت گفتم: پدر و مادرم فدایت، مردم به شما نگاه می کنند، چه می شود که آهسته گریه کنید، فرمود: وای بر توای افلح ! چرا بلند گریه نکنم، شاید خدا با نظر رحمت به من نگاه کند و به این وسیله فردای قیامت نزد خدا رستگار شوم، سپس طواف کرد، پس از طواف نزد مقام آمد و نماز خواند و هنگامی که سر از سجده برداشت، دیدم جای سجده اش از اشک چشمش تر شده بود. (3)

ص: 1029


1- بحارالانوار، ج 46، ص 294.
2- همان، ص 297.
3- همان، ص 290.

برخی از نصایح و موعظه های امام محمد باقر علیه السلام

نصایح و موعظه های آن بزرگوار بسیار است، از باب تبرک برخی از آنها را می آوریم.

1- آن حضرت به جابر جعفی فرمودند:

ای جابرا تو را به پنج چیز وصیت می کنم: اگر با تو ستم کردند تو ستم مکن، و اگر با تو خیانت ورزیدند تو خیانت مورز، و اگر تو را تکذیب کردند خشمناک مباش، و اگر تو را ستایش کردند، شاد و خوشحال مشو، و اگر تو را مذمت کردند، ناراحت و غمناک مباش. [کنایه از این که تعریف یا تکذیب مردم، مدح یا ذم مردم در تو اثر نگذارد، و ملاک سعادت صفات پسندیده، وسبب شقاوت رفتار ناپسند است، نه گفتار مردم].

یا جابر، اغتنم من أهل زمانک خمس: إن حضرتت لم تعرف، وإن غبت لم تفتقد، وإن شهدت لم تشاور، وإن قلت لم یقبل قولک، وإن خطبت لم تزوج.

و اوصیک بخمس: إن ظلمت فلا تظلم، و إن خانوک فلا تخن، و إن کذبت فلا تغضب و إن مدحت فلاتفرح، و إن ذممت فلا تجزع.

ای جابر! دانسته باش که ولی و دوست ما نباشی مگر وقتی که اگر تمام مردم شهر تو جمع شوند و همگی بگویند تو مرد بدی هستی، تو غصه دار و غمناک نشوی، و اگر همه مردم بگویند تو مرد خوب و شایسته هستی، خوشحال و مسرور نشوی. ولی نفس خود را بر کتاب خدا عرضه کن، اگر راه خدا را طی میکنی ( به راه خدا می روی) و از آن چه خدا نخواسته پرهیز می کنی، و آن چه را خواسته با رغبت انجام میدهی و از آن چه ترسانده، ترسناک باشی، پس ثابت قدم باش و بشارت بر تو باد، که در این صورت هر چه درباره تو بگویند، برای تو ضرر و زیانی ندارد، اما اگر ببینی بر خلاف قرآن هستی (بین تو و قرآن مباینت و جدایی است) پس چه چیز تو را مغرور می کند، (حرف مردم مغرورت نکند، تعریف بی جای مردم فریبت ندهد).

ص: 1030

و اعلم بأنک لاتکون لنا ولیا حتی لو اجتمع علیک أهل مصرک و قالوا: إنک رجل سوء، لم یحزنک ذلک، ولو قالوا: إنک رجل صالح لم یسرک ذلک. ولکن أعرض نفسک علی کتاب الله ، فإن کنت سالکا سبیله، زاهدا فی تزهیده راغبا فی ترغیبه ، خائفا من تخویفه، فاثبت و ابشر، فانه لا یضرک ما قیل فیک، و إن کنت مبائنا للقرآن، فماذا الذی یغرک من نفسک. (1)

2- هم چنین حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمودند: کسی که زبانش راستگو باشد، عملش پاک شود، و کسی که نیتش نیکو باشد روزی اش فراوان شود، و کسی که با خانواده اش خوش رفتار باشد عمرش زیاد شود. (2) من صدق لسانه زکا عمله، و من حسنت نیته زید فی رزقه، ومنحسن بره بأهله زید فی عمره.

3- از همان حضرت است که فرمودند: از تنبلی و بی حوصلگی پرهیز کن، چون این دو کلید هر شر و بدی هستند، کسی که تنبلی کند حقی را ادا نکند، و کسی که بی حوصلگی کند، در برابر حق صبر نمی کند. (3) إیاک و الکسل و الضجر، فإنهما مفتاح کل شر، من کسل لم یؤد حقا، و من ضجر لم یصبر علی حق.

4- و نیز آن بزرگوار فرمودند: چهار چیز از گنج های نیکو هستند، پنهان کردن حاجت، و پنهان کردن صدقه، و پنهان کردن درد، و پنهان کردن مصیبت.

أربع من کنوز البر: کتمان الحاجة، و کتمان الصدقة، و کتمان الوجع، و کتمان المصیبة.

5- و فرمودند: تواضع و فروتنی آن است که به نشستن در جایی که پایین تر از شأنت است، راضی باشی، و به هر که رسیدی سلام کنی، و ستیزه و جدال نکنی هر

ص: 1031


1- تحف العقول، وبحارالانوار، ج 78، ص 162.
2- بحارالانوار، ج 78، ص 175 و تحف العقول.
3- بحار، ح 78، ص 175.

چند بر حق باشی. (1) التواضع الرضا بالمجلس دون شرفه، و أن تسلم علی من لقیت، و أن تترک المراء وإن کنت محقا.

6- ونیز فرمودند: اسلحه آدم پست و فرومایه سخن زشت است. (2) سلاح أللئام قبح الکلام.

7- و همچنین فرمودند: به خدا سوگند مرگ یک عالم محبوب تر است نزد شیطان از مرگ هفتاد عابد. والله لموت عالم أحب إلی إبلیس من موت سبعین عابد.

8- و فرمود: از دشمنی و کینه توزی با یکدیگر پرهیز کنید که قلب را فاسد و باعث نفاق می شود «إیاکم والخصومة! فانها تفسد القلب و تورث النفاق». (3)

9- و فرمود: صاحب سه گناه از دنیا نمی رود تا این که وبال و گرفتاری آنها را ببیند: 1. زورگویی (تجاوز به حق دیگران)، 2. قطع رحم، 3. سوگند دروغ، زیرا ارتکاب اینها اعلان جنگ با خدا است «ثلاث خصال لا یموت صاحبهن ابدا حتی یری وبالهن؛ البغی و قطیعة الرحم، و الیمین الکاذبة، یبارز الله بها». (4)

10- نیز فرمود: عالمی که از علم او بهره برده شود از هفتاد هزار عابد برتر است. (5)

«عالم ینتفع بعلمه، أفضل من سبعین الف عابد»

11- و فرمود: سه چیز باعث بزرگواری وسرافرازی انسان در دنیا و آخرت است: 1. عفو از کسی که نسبت به تو ستم کرده است. 2- برقرار کردن رابطه خویشی و دوستی با کسی که با تو قطع رابطه کرده است. 3. خویشتن داری با کسی که از روی جهل با تو برخورد ناروایی داشته است «ثلاث من مکارم الدنیا والاخرة؛ أن تعفو عمن ظلمک و

ص: 1032


1- همان.
2- تذکرة الخواص، ص 319، و ص 338.
3- تحف العقول.
4- تحف العقول.
5- تحف العقول.

تصل من قطعک، وتحلم اذا جهل علیک».(1)

12- نیز آن حضرت فرمود: کامل ترین مؤمن به لحاظ ایمان نیکوترین شان از نظر خلق و خوی انسانی است «ان أکمل المؤمنین إیمانا، خحسنهم خلقا». (2)

13- و فرمود: حیا و ایمان با هم به یک ریسمان بسته شده و کنار یکدیگرند، پس هرگاه یکی از آن دو برود رفیقش نیز به همراه او می رود «الحیاء والایمان مقرونان فی قرن، فاذا ذهب احدهما تبعه صاحبه». (3)

14- و فرمود: فرشته ای است که در خلقت شبیه خروس می باشد ... پس هرگاه نصف شب بگذرد بگوید: «سبوح قدوس، رب الملائکة والروح، ربنا الرحمن لا اله غیره» و این ذکر شریف را بگوید تا نماز شب خوان ها برخیزند، و این وقتی است که خروسها می خوانند. پس از مقداری سکوت باز می گوید:سبوح قدوس، ربنا الرحمن لا اله غیره» تا ذکر گویندگان برخیزند و چون صبح طلوع کند بگوید: «ربنا الرحمن لا اله غیره» تا غافلان برخیزند. (4)

هنگام سفیده دم، خروس سحری * دانی که چرا همی کند نوحه گری؟

یعنی که دمیدند در آیینه صبح * کز عمر شبی گذشت و توبی خبری

15- و فرمودند: اگر سؤال کننده بداند که در سؤال و خواهش چه چیزی نهفته است، هیچ کسی از دیگری سؤال نخواهد کرد، و اگر عطا دهنده بداند که در عطا و بخشش چه برتری است، هیچ سائل و پرسشگری را رد نخواهد کرد. (5) «لو یعلم السائل ما فی المسألة ما سأل أحد أحدا، ولو یعلم المعطی ما فی العطیة ما رد أحد

ص: 1033


1- تحف العقول.
2- کافی، ج 2، ص 80.
3- تحف العقول.
4- بحار الانوار ج 84 ص 184.
5- مکارم الاخلاق، آداب خوردن.

أحدا».

16- و فرمودند: هرکس بدون داشتن علم و آگاهی فتوا دهد، فرشتگان رحمت و فرشتگان عذاب او را لعنت کنند، وگناه آن کس که به فتوای او عمل کند، دامنگیر او گردد. (1) «من أفتی الناس بغیر علم و لا هدی لعنته ملائکة الرحمة و ملائکة العذاب و لحقه وزر من عمل بفتیاه» .

17- و فرمودند: همه کمالات درسه چیز است. 1. دین شناسی و فقاهت، 2. صبر در برابر ناملایمات و مصایب، 3. به قدر درآمد و به اندازه خرج کردن. (2) «الکمال کل الکمال ألتفقه فی الدین، وألصبر علی النائبة، و تقدیر ألمعیشة».

18- و فرمودند: چهره باز و خوش رویی (در مقابل دیگران] مهرآور است، و از سویی انسان را به خدا نزدیک می کند، و چهره گرفته و درهم، دشمنی آور، وسبب دوری از خداوند است. (3) «ألبشر ألحسن و طلاقة ألوجه للمحبة للمحبة، و قربة من الله، و عبوس ألوجه و سوء ألبشر مکسبة للمقت، و بعد من ألله».

19 - درباره حفظ زبان فرمود: به راستی زبان کلید هرنیک و بد است ، پس بر مؤمن است که همان طور که بر پولش قفل می زند، بر زبانش نیز قفل زند. (4) «إن هذا اللسان مفتاح کل خیر و شر، فینبغی للمؤمن أن یخیم علی لسانه کما یختم علی ذهبه و فضته».

20- و فرمودند: تعجب دارم از کسی که از چهار چیز می ترسد و به چهار چیز پناه نمی برد: 1. تعجب دارم از کسی که از دشمن می ترسد، چرا پناه نمی برد به قول خدا که فرموده است: « حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ » (سوره آل عمران / 173) 2- در شگفتم از

. همان.

ص: 1034


1- اصول کافی، ج 1، ص 52.
2- تحف العقول .
3- همان.
4- همان.

کسی که غم و اندوه دارد چرا پناه نمی برد به قول خدا که فرمود: « أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ» (سوره انبیاء / 87) زیرا خدا در ادامه آن فرموده است: «فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَكَذَلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ » 3- در شگفتم از کسی که گرفتار بداندیش است، چرا پناه نمی برد به قول خداوند که فرمود: « وَأُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ » (سوره غافر / 44) کار خود را به خدا واگذار کردم). 4- در شگفتم از کسی که خواستار دنیا و آرامش است چرا پناه نمی برد به قول خدا « مَا شَاءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ » (سوره کهف / 39) (هر چه خدا خواست همان است، نیرویی نیست جز به یاری خدا). (1)

21- و فرمودند: هرکس رو در روی مؤمنی به او طعنه بزند به بدترین وضع خواهد مرد و سزاوار است که به خیر (وسعادت) بازنگردد. (2) ما من انسان یطعن فی عین مؤمن الا مات بشر میتة وکان قمنا ان لا یرجع الی خیر.

22- و فرمودند: «و اگر بتوانی ناشناس بمانی، ناشناس بمان» «إن قدرت أن لا تعرف فافعل». (3)

شیعه واقعی در بیان امام باقر علیه السلام

امام محمد باقر علیه السلام به جابر فرمود: ای جابر! آیا کسی که ادعای شیعه بودن می کند به همین اکتفا می کند که بگوید ما اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله را دوست می داریم؟ نه به خدا قسم شیعه ما نیست مگر کسی که از خدا بترسد و مطیع و فرمانبر او باشد و شیعه شناخته نمی شود مگر به تواضع و فروتنی و امانت و زیاد به یاد خدا بودن و نماز و روزه گرفتن و به پدر و مادر نیکی کردن و با همسایگان خوش رفتاری نمودن و

ص: 1035


1- خصال شیخ صدوق رحمه الله ، باب خصلتهای چهارگانه ، ح 37. روایت تلخیص شد
2- اصول کافی، ج 2، ص 361، ح 9.
3- تحف العقول، ص 351.

به فقرا و مستمندان کمک دادن و به یتیمان رسیدگی کردن و به راستی سخن گفتن و قرآن خواندن و به جز خیر و خوبی چیزی پشت سر مردم نگفتن و در بین قبیله خود معروف به امین بودن.

جابر گوید: عرض کردم: یابن رسول الله! امروزه کسی را با این صفات که بیان فرمودید نمی شناسم. حضرت فرمود: ای جابر! فریب این حرف ها را که می زنند مخور، آیا برای انسان کافی است که بگوید من علی علیه السلام را دوست می دارم و در عین حال عمل نداشته باشد؟ و اگر کسی بگوید من رسول الله صلی الله علیه و آله را دوست دارم و او افضل از علی علیه السلام است و در عین حال از پیامبر صلی الله علیه و آله پیروی نکند به طور حتم و یقین بداند که دوستی تنها به او نفعی نمی دهد پس، از خدا بترسید و به آنچه فرموده است عمل کنید، خداوند با کسی خویشی ندارد، بهترین بنده ها نزد خدا پرهیزکارترین و مطیع ترین افراد هستند. ای جابر! سوگند به خدا، نمی توان به خدا نزدیک شد مگر به سبب اطاعت، و بدانید که ما برات آزادی از آتش نداریم واحدی نمی تواند به خدا احتجاج کند و هرکس خدا را اطاعت کند دوست ما است و هر کس عصیان خدا کند دشمن ما است و دوستی ما حاصل نمی شود مگر به عمل و ورع و پرهیزکاری. (1)

***

یا أبا جعفر یا محمد بن علی أیها الباقر یا ابن رسول الله یا حجة الله علی خلقه یا سیدنا و مولانا انا توجهنا و استشفعنا و توسلنا بک إلی الله وقدمناک بین یدی حاجاتنا یا وجیها عند الله اشف لنا عند الله

ص: 1036


1- اصول کافی، ج 2، ابواب ایمان و کفر، ص 74، باب الطاعة والتقوی، ح3.

ششمین امام معصوم حضرت امام جعفر صادق علیه السلام

اشاره

نام شریف آن حضرت: جعفر.

لقب مشهور: صادق

کنیه مشهور: ابا عبدالله .

پدر بزرگوار: امام محمد باقر علیه السلام.

مادر مکرمه: فاطمه - به معروف به ام فروة - دختر قاسم بن محمد بن ابوبکر.

تاریخ ولادت: 17 ربیع الاول سال 83 هجری قمری، موافق با روز ولادت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در مدینه منوره .

تاریخ شهادت: 25 شوال 148 هجری قمری.

مدت عمر پر برکت: 65 سال.

مدت امامت: حدود 34 سال.

محل دفن: قبرستان بقیع.

سبب شهادت: سمی که منصور عباسی به آن حضرت خورانید.

از حضرت امام سجاد علیه السلام پرسیدند: امام بعد از شما کیست؟ فرمود: محمد باقر علیه السلام که علم را می شکافد شکافتنی، پرسیدند: بعد از او امام علیه السلام کیست؟ فرمود: جعفر که نام او نزد اهل آسمانها صادق علیه السلام است، گفتند: چرا به خصوص، او را صادق می نامند و حال این که همه شما صادق و راستگویید؟

فرمود: خبر داد مرا پدرم از پدرش از رسول خدا صلی الله علیه و آله که آن حضرت فرمود: چون فرزند من جعفر بن محمد بن علی بن الحسین علیه السلام متولد شود، او را صادق بنامید،

ص: 1037

زیرا که نام پنجم از فرزندان او جعفر خواهد بود و او به دروغ دعوی امامت خواهد کرد و نزد خدا جعفر کذاب است، پس امام سجاد علیه السلام گریست و فرمود: گویا می بینم جعفر کذاب را که برانگیخته است خلیفه جور زمان خود را بر تفتیش امام پنهان (یعنی صاحب عجل الله تعالی فرجه الشریف). (1)

مادر امام صادق علیه السلام دختر قاسم، پسر محمد، پسر ابوبکر است. (2)

امام صادق علیه السلام در حق مادرش فرموده: کانت أمی ممن آمن آمنت و اتقت و أحسنت و الله یحب المحسنین.

مادرم از جمله زنانی بود که ایمان آورد، و تقوا و پرهیزکاری پیشه کرد، واحسان و نیکوکاری کرد، و خدا نیکوکاران را دوست دارد.

این چند کلمه در وصف آن مخدره، آن هم از زبان امام جعفر صادق علیه السلام بیانگر این است که آن زن مؤمنه واجد همه کمالات، و صفات برجسته بوده است، زیرا تقوا داشتن، به معنای پرهیز از همه محرمات الهی است، و احسان و محسن بودن، به معنای انجام همه اوامر و واجبات الهی، و طبق شهادت امام صادق علیه السلام ، آن بانوی محترمه دارای هردو صفت بوده است. سلام الله علیها.

جا دارد، مادران مسلمان و مؤمن اینگونه باشند تا فرزندانی لایق و شایسته تحویل جامعه دهند. ان شاء الله.

ص: 1038


1- بحارالانوار، ج 47، ص 9.
2- محمد، پسر ابوبکر کودک بود که پدرش فوت کرد و زن ابوبکر . مادر محمد . به عقد حضرت امیر علیه السلام در آمد و محمد همراه مادرش به خانه امیرالمؤمنین علیه السلام آمد، و در نتیجه، محمد از کودکی زیر نظر حضرت امیر علیه السلام بزرگ و تربیت شد، بر این اساس فرزند محمدی به نام قاسم، و نوه ی او به نام فاطمه، معروف به ام فروہ ، مادر امام صادق علیه السلام نیز، در حقیقت تربیت شده حضرت امیر علیه السلام بودند، و در اثر تربیت صحیح به مقامات عالیه رسیدند، تا آن جا که امام صادق علیه السلام مادرش را آن گونه ستایش و معرفی کرده که در بالا ملاحظه کردید.

موقعیت منحصر به فرد امام صادق علیه السلام

حضرت امام جعفر صادق علیه السلام در یک موقعیت منحصر به فرد قرار داشت و آغاز دوران امامت آن حضرت با آغاز فروپاشی رژیم اموی و سقوط خلافت چندین ساله خلفای بنی امیه مصادف بود، از سویی دوران امامت آن جناب با افکار و اندیشه های مختلف فقهی، کلامی، فرقه گرایی و بروز و پیدایش مذاهب گوناگون مواجه بود، بر این اساس، آن حضرت در دو جبهه گسترده سیاسی، عقیدتی رسالت داشت و رهبری دو جبهه بسیار خطیر و سنگین بر عهده امام علیه السلام قرارگرفت.

امام علیه السلام می بایستی پایه های محکم عقیدتی، فقهی مذهب حقه اثنی عشری را در آن موقعیت که از هر جهت مناسب بود مستحکم و با ادله متقن و دقیق استوار فرماید و پاسخ علمی و قابل قبول عقل سلیم، و همه پسند، به شبهات و شایعات زنادقه عصر خود را که ظاهرا بیش از همه اعصار رشد و نموداشتند، بدهد.

علاوه باید افرادی را تربیت و تجهیز علمی کند تا در اوضاع آن عصر که در نهایت تلاطم و از هر جهت طوفانی بود، بتوانند نسل انسان های حقیقت جو وطالب راه مستقیم را ارشاد و آنان را به ساحل نجات برسانند.

و به راستی آن امام والا مقام به بهترین وجه و با دقیق ترین شیوه ممکن، فرهنگی جامع، کامل و پر محتوا در اختیار مسلمانان قرار داد و این موقعیت، دوران زلال شدن عقاید تشیع و تعیین خط مشی همیشگی شیعه دوازده امامی گردید.

منابع معتبر تاریخی نشان می دهد که افرادی برجسته پیرامون امام صادق علیه السلام جمع بودند و هرکدام به مقدار ظرفیت و به تناسب شغل و مسئولیت روزانه خود از وجود آن حضرت استفاده های علمی بردند.

صفوان جمال، زرارة بن اعین، جابر بن حیان ابن ابی عمیر، معلی بن خنیس و صدها چهره شناخته شده یا گمنام و ناشناخته، پیرامون امام علیه السلام را گرفته و از سرچشمه پرفیض وجودش بهره های وافر علمی بردند.

ص: 1039

شیخ مفید رحمة الله فرموده است:

حضرت امام جعفر صادق علیه السلام در میان عامه و خاصه قدر و منزلتش عظیم تر از دیگران بود و آن قدر مردمان از علوم آن جناب نقل کرده اند که به تمام بلاد و شهرها منتشر گشته و اطراف را فراگرفته است. و آنچه از آن حضرت نقل شده است، از احدی از علمای اهل بیت نقل نشده است. [تا آن که فرموده است:] اصحاب حدیث روایت کنندگان از آن حضرت را - از ثقات با اختلافشان در آراء ومقالات - گردآوری کرده اند که تعدادشان به چهار هزار رسیده است.

خلاصه، این که آنچه از آن حضرت از علوم نقل شده است از احدی نقل نشده است. و چهار هزار نفر از آن جناب روایت نقل کرده اند و حتی بعضی از علمای عامه مانند ابوحنیفه و محمد بن حسن و ابویزید و غیر اینها با حضور در محضر آن بزرگوار کسب علم کردند و به مقام علمی و جلالت شأن آن حضرت اعتراف کرده اند. (1)

ابوحنیفه، امام اهل سنت گفته است: لولا جعفربن محمد علیه السلام ما علم الناس مناسک حجهم. اگر جعفر بن محمد علیه السلام نبود، مردم مناسک حجشان را نمی دانستند. (2)

برخی ستم های منصور دوانیقی به امام صادق علیه السلام

منصور دوانیقی حضرت امام جعفر صادق علیه السلام را از مدینه منوره به عراق احضار کرد و بارها قصد کشتن آن امام مظلوم را نمود و هر بار معجزه ای می دید و از تصمیم بر قتل آن حضرت صرف نظر می کرد. گاهی دستور می داد مأمورین بروند و لباس آن جناب را برگردنش بیندازند و او را نزد آن ظالم بی حیا ببرند.

روزی منصور در قصر حمرای خود نشست و مقداری که از شب گذشت ربیع حاجب را طلبید و گفت: در همین وقت شب برو جعفر بن محمد را در هر حالتی که

ص: 1040


1- به منتهی الآمال، تاریخ امام صادق علیه السلام، فصل دوم مراجعه شود .
2- الفقیه، ج 1، باب نوادر الحج.

بیابی نزد من بیاور و نگذار هیأت و حالت خود را تغییر دهد [نگذار لباسش را عوض کند، یا لباسش را بپوشد]، ربیع پسری داشت جری وسنگدل و بی رحم، به آن پسر گفت: از دیوار خانه جعفربن محمد بالا رو، و بی خبر به داخل خانه اش وارد شو، واو را بر هر حالی که هست بیاور.

پسر ربیع گوید: آخرشب به منزل آن حضرت رسیدم و نردبانی گذاشتم و بی خبر به خانه ایشان وارد شدم، دیدم که پیراهنی پوشیده و دستمالی بر کمر بسته و مشغول نماز است.

چون از نماز فارغ شد، گفتم: بیا برویم، خلیفه تو را می طلبد، فرمود: بگذاردعا بخوانم و لباس بپوشم، گفتم: نمی گذارم، فرمود: بگذار بروم غسل کنم و مهیای مرگ [شهادت] گردم، گفتم: اجازه نمی دهم ونمی گذارم، پس آن بزرگوار سالمند و ضعیف را که بیش از شصت سال از عمر شریفش گذشته بود با یک پیراهن و با سروپای برهنه از خانه بیرون آوردم، چون مقداری راه آمد، ضعف بر او غالب شد، او را بر استر سوار کردم، تا به قصر خلیفه رسیدیم. پدرم ربیع از قصر بیرون آمد و همین که چشمش بر امام صادق علیه السلام افتاد و آن حضرت را با این حالت مشاهده کرد، گریه کرد.

حضرت فرمود: ای ربیع! مهلت بده دو رکعت نماز به جا آورم و با پروردگار خود مناجات کنم، ربیع گفت: آن چه خواهی انجام ده، پس حضرت دو رکعت نماز خواند و دعا کرد، پس از آن ربیع، دست حضرت را گرفت و آن جناب را به درون قصر برد، وقتی منصور چشمش به امام علیه السلام افتاد، از روی خشم و غضب شروع به توهین و تندی کرد و مطالب کذب به حضرت نسبت داد و آن حضرت را متهم به دروغ کرد و سرانجام شمشیر را به قدر یک وجب از غلاف بیرون آورد ولی پس از آن شمشیر را در غلاف کرد و مجددا شروع کرد به حضرت توهین و نسبت های دروغ دادن و باز شمشیر را از غلاف بیرون آورد و حضرت ایستاده و منتظر شهادت بود و می فرمود:

این نسبت ها که به ما دادی و میگویی کذب است، و تا سه مرتبه منصور

ص: 1041

شمشیر کشید که حضرت را شهید کند ولی دفعه سوم شمشیر را در غلاف کرد و سر به زیر انداخت و مقداری فکر کرد و پس از آن سر برداشت و گفت: راست می گویی و به من گفت: ای ربیع! بوی خوش بیاور و حضرت را در کنار خود نشاند و محاسن مبارک آن جناب را خوش برگردانید و هدیه ای به حضرت داد و دستور داد امام را سوار کنند و محترمانه به منزلش برسانند، و ربیع چنین کرد... (1)

مؤلف: خلاصه روایت را ذکر کردم و منظور اشاره به ظلم و بی حرمتی بنی العباس به امام صادق علیه السلام و توجه دادن به گوشه ای از مظلومیت آن بزرگوار بود، سلام الله علیه و لعنة الله علی ظالمیه و غاصبی حقوقه.

وصیت امام صادق علیه السلام

حضرت امام جعفر صادق علیه السلام در هنگام احتضار فرمود: هفتاد اشرفی [درهم] به حسن بن علی بن الحسین بن ابی طالب علیه السلام بدهید و فلان مقدار هم به فلان کس بدهید.

یک نفر از حاضران به آن حضرت عرض کرد: این مقدار مال می بخشید به مردی که با کارد، به قصد کشتن به شما حمله کرد؟

امام علیه السلام فرمود: می خواهی من از کسانی نباشم که خدا آنان را به صله رحم مدح کرده، و در وصفشان فرموده است:

«وَالَّذِينَ يَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَيَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَيَخَافُونَ سُوءَ الْحِسَابِ » (رعد 31)؛ و آنها که پیوندهایی را که خدا دستور به برقراری آن داده، برقرار می دارند و از پروردگارشان می ترسند و از سختی حساب (روز قیامت) بیم دارند.

سپس فرمود: به درستی که حق تعالی بهشت را خوش بو خلق کرد، و بوی آن تا

ص: 1042


1- بحار الانوار، ج 47، ص 195 و منتهی الآمال، تاریخ امام صادق علیه السلام.

دو هزار سال می رسد، ولی عاق والدین وقطع کننده رحم بوی آن را نمی شنوند. (1)

نیز روایت است که امام صادق علیه السلام به فرزندش فرمود: ای پسرم ! وصیت مرا حفظ کن که با عمل به آن به سعادت دنیا و آخرت خواهی رسید، ای فرزندم! هر کس قانع باشد به آنچه قسمتش شده، از بی نیازها خواهد بود، و هرکس به آنچه در دست مردم است نگاه کند، فقیر ومحتاج خواهد مرد.

ای پسرم! هرکس آبروی دیگران را ببرد، آبروی خود را برده، و هرکس به دیگری ستم روا دارد، به خود ستم کرده است.

وکسی که برای برادرش چاه بکند، خودش در آن می افتد، و کسی که با افراد نادان و پست رفت و آمد کند، خود را حقیر و پست کرده، و هر کس با علما نشست و برخاست کند، بزرگ می شود، و هر کس در کارهای بد دخالت کند، متهم می گردد.

ای پسرم! هرگاه خواستی به دیدن کسی بروی، به دیدن خوبان برو، و از دید و بازدید فاجران و بدکاران پرهیز نما، زیرا از آنها خیری عائد تو نخواهد شد». (2)

وفات (شهادت) امام صادق علیه السلام

شخصی از اصحاب آن بزرگوار در بیماری وفات آن حضرت، خدمتش رسید، مشاهده کرد که امام علیه السلام چنان لاغر و ضعیف شده که گویا هیچ از آن بزرگوار نمانده است جز سر نازنینش، آن شخص شروع کرد گریه کردن، حضرت فرمود: چرا گریه می کنی؟ گفت: گریه نکنم، با آن که شما را به این وضع می بینم؟ حضرت فرمود: گریه مکن، همانا مؤمن چنان است که هر چه عارض او شود خیر او است و اگر اعضای او بریده شود برای او خیر است و اگر مشرق و مغرب را مالک شود برای او خیر است. (3)

ص: 1043


1- منتهی الآمال به نقل از شیخ طوسی در تاریخ وفات امام صادق علیه السلام .
2- کشف الغمه، سخنان امام صادق علیه السلام .
3- منتهی الآمال، تاریخ امام صادق علیه السلام ، فصل ششم.

هم چنین روایت است که حضرت موسی بن جعفر علیه السلام فرمود: پدرم را در دو جامه سفید مصری که در آنها محرم می شد، و در پیراهنی که می پوشید و در عمامه ای که از امام زین العابدین علیه السلام به او رسیده بود و در برد یمنی که به چهل دینار طلا خریده بود، که اگر امروز می بود به چهارصد دینار می ارزید کفن کردم. (1)

از این روایت معلوم می شود که:

الف: انسان را در لباس احرامش کفن کنند رجحان دارد.

ب: اسراف و تبذیر در امور آخرتی معنا ندارد و کفن هر چند بسیار گران قیمت باشد چون مربوط به آخرت است، اسراف محسوب نمی شود، هر چند زیر خاک پنهان می شود، همان گونه که قربانی در منی چنین است.

تشییع جنازه آن حضرت و دفن در بقیع

جنازه نازنین حضرت را به سوی بقیع حمل کردند و برخی شعرای اهل بیت اشعاری حاکی از شدت حزن و اندوه سرودند، یکی از آن شعرها چنین است:

غداة حثا الحاثون فوق ضریحه * ترابا و أولی کان فوق المفارق

خاک ها را روی قبر آن حضرت ریختند و حال آن که سزاوار بود به جای ریختن خاک روی قبر آن بزرگوار، روی سر خود می ریختند. (2)

اشعاری درباره بقیع

بقیع ای مدفن گلهای پرپر * بقیع ای تربت آل محمد صلی الله علیه و آٖله

بقیع قبر حسن در آفتاب است * دل هر عاشقی بهرش کباب است

بقیع فریاد زین العابدین است * بقیع هم مجتبی هم ساجدین است

ص: 1044


1- فروع کافی، ج 3، کتاب الجنائز، ص 149، ح 8 و منتهی الآمال، همان .
2- بحار الانوار، ج 47، ص 333 و منتهی الآمال، همان.

بقیع دارد گلی همچون شقایق * یکی باقر یکی شمس الحقایق

بقیع عطر وگلاب یاس دارد * نوای مادر عباس دارد

بقیع ماتم سرای اهل دین است * غم مظلومی ام البنین است

بقیع زهرا ما را برده از هوش * گرفته چهار فرزندش در آغوش

بقیع دردی نهان چون کوه دارد * بقیع یک سینه از اندوه دارد

بقیع کی می رود این غصه از یاد * که زهرا با کتک در کوچه افتاد

بقیع بر محسن و زهرا چه ها رفت * بقیع در نینوا برکوچه ها رفت

بقیع دارد درونش غربت و آه * ندارد همدمی مولا بجزچاه

بقیع بر تو علی خون گریه کرده * تمام هستی اش را هدیه کرده

بقیع ای حاصل بود و نبودم * شده در تونهان یاس کبودم

بقیع مهدی کنار تو نشسته * بسوز مادر پهلو شکسته

بقیع دارد همیشه آه و فریاد * که آید مهدی و دل ها کند شاد

ادب و سیره امام جعفر صادق علیه السلام

شقرانی، فرزند یکی از آزادکرده های پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بود و کار خلاف مرتکب می شد، وی از بخشش منصور دوانیقی محروم شد، امام صادق علیه السلام را واسطه قرار داد. آن حضرت واسطه شد وهدیه را گرفت و به او داد و فرمود:

به راستی خوبی از هر کس باشد نیکو و پسندیده است، ولکن به طور حتم از تو نیکوتر و پسندیده تر است، به سبب مکان و منزلت تو نسبت به ما، و بدی و عمل قبیح از هر کس بد و قبیح است، و لکن از تو قبیح تر است، به خاطر مکانت و انتساب تو به ما؛ (1) ان الحسن من کل احد حسن، و انه منک أحسن لمکانک منا، و إن القبیح من کل احد و منک أقبح لمکانک منا.

ص: 1045


1- شقران کعثمان ، مولی للنبی صلی الله علیه و آله اسمه صالح و کان یشرب الخمر. سفینة البحار، ج 4، واژه شقر.

مؤلف: امام صادق علیه السلام حاجت آن مرد خلافکار را برآورد، ثانیا: بدی و کار خلاف او را مطرح نکرد و آشکار نساخت، ثالثا: با کنایه او را موعظه فرمود.

از این روایت شریف دو مطلب با ارزش استفاده می شود:

الف. لازم است موعظه به طریق عاقلانه، مؤدبانه، و متناسب باشد و موعظه کننده، زمینه موعظه واثرکردن آن را فراهم سازد.

ب. هرکس به نحوی انتساب، و ارتباط با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام دارد، باید مراقب اعمال و اخلاق خود باشد و بداند عمل و خلق بد و قبیح او از هر کس دیگر بدترو قبیح تر است.

2. معلی بن خنیس گفت: شبی حضرت صادق علیه السلام به قصد ظله بنی ساعده - (مکانی که شب ها فقرا در آن جا می خوابیدند)- از خانه بیرون رفت، و آن شب باران می آمد و من همراه حضرت رفتم، ناگاه چیزی از دوش آن جناب افتاد و گفت: بسم الله أللهم رده علینا؛ خدایا، اینها را به ما برگردان، و شروع کرد چیزی را از روی زمین جمع کردن. من نزدیک رفتم و سلام کردم، فرمود: معلی، گفتم: بفرما، فدایت شوم ، فرمود: اینها را جمع کن و به من بده، معلی گفت: دست بردم بر زمین، دیدم نان است، آنها را جمع کردم و عرض کردم فدایت شوم اجازه بده من کمک کنم و نانها را بیاورم، فرمود: نه، من به حمل آنها سزاوارترم، و حضرت اجازه داد همراهش رفتم تا به ظله بنی ساعده رسیدیم، در آن جا گروهی از فقرا در خواب بودند، امام صادق علیه السلام یک یا دو قرص نان زیر لباس های آنها می نهاد تا به آخر رسید، و برگشتیم. به آن حضرت عرض کردم: این افراد که نان برایشان آوردی، شیعه و اهل حقند؟ فرمود: لو عرفوا لواسیناهم بألدقة؛ اگر اهل حق بودند، با آنان مواسات و مساوات می کردیم و حتی در نمک غذا هم میان خود و آنان فرق نمی گذاشتیم. (1)

ص: 1046


1- بحارالانوار، ج 47، ص 20.

3. یک نفر از اصحاب امام صادق علیه السلام دید آن جناب پیراهن وصله دار پوشیده است! آن مرد پیوسته به آن پیراهن وصله دار نگاه می کرد، و گویا از این که امام علیه السلام پیراهن کهنه وصله دار پوشیده، تعجب کرده بود. حضرت فرمود: چه شده که این اندازه به پیراهن من نگاه میکنی؟ گفت: نظرم به وصله ای است که در پیراهن ویقه شما است، حضرت فرمود: این کتاب را بردار و چیزی که در آن نوشته است بخوان.

راوی گوید: کتابی نزد آن حضرت بود، در آن نگاه کردم نوشته بود:

کسی که حیا ندارد، ایمان ندارد، کسی که در خرج کردن اندازه ندارد، مال ندارد، کسی که کهنه ندارد، نو ندارد؛ لا إیمان لمن لا حیاء له، ولا مال لمن لا تقدیرله ولا جدید لمن لاخلق له. (1)

4. حقیقت عبودیت و بندگی: عنوان بصری گوید: چندین سال به منظور کسب علم نزد مالک بن انس می رفتم، پس از آن خدمت صادق علیه السلام رفتم و خواستم از محضر آن بزرگوار کسب علم کنم. آن حضرت فرمود: من کارهایی دارم و علاوه بر آن مرا از عبادت و ذکر خدا باز مدار و همان گونه که نزد مالک بن انس می رفتی و از او کسب علم می کردی، اکنون هم نزد او برو.

عنوان بصری گوید: من بسیار اندوهگین شدم و از خدمت حضرت رفتم، فردای آن روز به حرم پیامبر صلی الله علیه و آله مشرف شدم و دو رکعت نماز خواندم و از خدا خواستم قلب امام صادق علیه السلام را به من مهربان کند و مرا از علمش بهره مند سازد، و پس از آن دیگر نزد انس بن مالک نرفتم، و محبت امام صادق علیه السلام در قلبم جا گرفته بود. سرانجام صبرم تمام شد و ناراحت بودم تا این که روزی بعد از نماز عصر به درب خانه امام صادق علیه السلام رفتم و اذن دخول خواستم. خادم آن حضرت گفت: چه حاجت داری ؟ گفتم: می خواهم خدمت امام علیه السلام برسم. گفت: آن حضرت مشغول

ص: 1047


1- بحارالانوار، ج 47، ص 45، ح 63.

عبادت است. من مقداری نشستم، تا این که خادم آمد و گفت: با عنایات الهی داخل شو، من وارد شدم و سلام کردم، حضرت پس از پاسخ، فرمود: حاجتت چیست؟ عرض کردم، از خدا خواستم قلب شما را به من مهربان کند تا از علم شما بهره مند شوم.

امام صادق علیه السلام فرمود: علم یاد گرفتنی نیست، بلکه نور است که واقع می شود در قلب هرکس که خداوند او را هدایت فرماید. سپس فرمود: چنانچه خواهان علم هستی، اول تحصیل عبودیت و بندگی کن و پس از آن از خدا بخواه ، فهم علم را به تو مرحمت می کند. گفتم: حقیقت عبودیت و بندگی چیست؟

حضرت فرمود: «حقیقت عبودیت و بندگی سه چیز است:

اول: آن که بنده، خود را مالک چیزی نداند، و هر چه در دست اوست ملک خدا بداند، و در این صورت است که مالش را فقط در راهی که خدا فرموده است، مصرف می کند و انفاق آن بر او آسان می شود.

دوم: آن که بنده، خود را صاحب تدبیر در امور نداند و بداند هر چه پیش می آید از جانب خداست، که در این صورت مصائب و مشکلات بر او آسان گردد.

سوم: آن که تمام کارهایش در راستای اطاعت از خدا باشد و از محرمات الهی پرهیز کند، و به مراء و جدال و فخرفروشی به مردم سرگرم نشود، که در نتیجه این سه خصلت، دنیا در نظر او بی ارزش می شود، و برای تفاخرو زیاد کردن مال، از شیطان اطاعت نمی کند، و وقت و عمرش را ضایع نخواهد کرد، و این موقعیت اول درجه تقوا است، خداوند متعال فرموده است:

«تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَالْعَاقِبَةُ

1. لیس العلم بالتعلم، انما هو نور یقع فی قلب من یرید الله تبارک وتعالی أن یهدیه .

ص: 1048

لِلْمُتَّقِينَ » (قصص/83)؛ این سرای آخرت را (تنها) برای کسانی قرار می دهیم که اراده برتری جویی در زمین و فساد را ندارند و عاقبت نیک برای پرهیزگاران است . به آن حضرت عرض کردم، مرا نصیحت فرما.

فرمود: تو را به نه چیز سفارش می کنم، سه چیز در تهذیب اخلاق، و سه چیز در حلم و سه چیز در علم، این نه چیز را حفظ کن و آنها را بکار ببر و از آنها غفلت مکن که اینها سفارش های من به کسانی است که خواهان حرکت به سوی خدا هستند. (1)

اما آن سه چیز که مربوط به تهذیب اخلاق و تربیت نفس است، عبارتند از:

اول: از خوردن چیزی که به آن میل نداری، خودداری و پرهیز کن، زیرا خوردن از روی بی میلی باعث حماقت و سفاهت می شود.

دوم: چیزی نخور مگر هنگام گرسنگی.

سوم: غذای حلال بخور و هنگام خوردن غذا نام خدا را ببر، و یادآر حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله را که فرمود: آدمی پر نمی کند ظرفی را که بدتر از شکمش باشد، و آنگاه که لابد از غذا خوردن شدی، یک سوم شکمت را برای غذا قرارده، و یک سوم را برای آب، ویک سوم را برای نفس کشیدن .

اما آن سه چیز که در حلم است:

اول: اگر کسی به تو بگوید: اگر یک کلمه بد به من بگویی، ده کلمه بد به تو خواهم گفت ، بگو: اگر ده کلمه بد بگویی، یک کلمه بد نخواهم گفت.

دوم: اگر کسی به تو دشنام دهد، بگو اگر راست میگویی، خدا مرا بیامرزد، و اگر دروغ می گویی خدا تورا بیامرزد.

سوم: اگر کسی به تو وعده بدگویی و دشنام بدهد، تو به او وعده نصیحت و

ص: 1049


1- قال: أوصیک بتسعة اشیاء فانها وصیتی لمریدی الطریق إلی الله تعالی، والله أسأل أن یوفقک لاستعماله، ثلاثة منها فی ریاضة النفس و ثلاثة منها فی الحلم، و ثلاثة منها فی العلم، فاحفظها و ایاک والتهاون بها، قال عنوان: ففرغت قلبی له.

دعاگویی بده.

واما آن سه چیز که در علم است:

اول: آن چه را نمی دانی، از علما سؤال کن، و مبادا به قصد آزمایش و امتحان سؤال کنی و باعث رنجش آنان شوی.

دوم: مبادا در امری به رأی خود عمل کنی، و در هر امری به احتیاط عمل کن و از فتوا دادن گریزان باش و فرارکن، همان گونه که از شیر گریزانی و فرار می کنی.

سوم: گردن خود را برای مردم پل قرار مده. یعنی: کار خلاف انجام نده که مردم به تو نگاه کنند و انجام دهند و گردن توبه منزله پلی شود برای به جهنم رفتن مردم.

پس از آن، امام صادق علیه السلام فرمود: برخیز، من تو را نصیحت کردم، وقت مرا تلف مکن و مرا از اذکارم باز مدار، زیرا من نسبت به جان و وقتم بخیلم. (1)

5. خرید منزل برای مرد جبلی: هشام بن الحکم روایت کرده است که مردی از ملوک جبل از دوستان حضرت صادق علیه السلام بود و هر سال به حج می رفت و چون به جهت ملاقات آن حضرت به مدینه می آمد، امام علیه السلام او را منزل می دادند و او از کثرت

ص: 1050


1- فقال: أما اللواتی فی الریاضة: فایاک أن تأکل ما لا تشتهیه فانه یورت الحماقة والبله، و لا تأکل إلا عندالجوع، وإذا أکلت فکل حلالا و سم الله ، واذکر حدیث الرسول صلی الله علیه و آله: ماملأ آدمی وعاءا شرا من بطنه فان کان ولابد فثلث لطعامه وثلث لشرابه وثلث لنفسه. و اما اللواتی فی الحلم: فمن قال لک: إن قلت واحدة سمعت عشرا فقل: إن قلت عشرا لم تسمع واحدة، و من شتمک فقل له: إن کنت صادقا فیما تقول فأسأل الله أن یغفرلی، وإن کنت کاذبا فیما تقول الله أسأل أن یغفر لک، و من وعدک بالخنی فعده بالنصیحة والرعاء. وأما اللواتی فی العلم: فأسأل العلماء ما جهلت، و ایاک أن تسألهم تعنتا و تجربة و إیاک أن تعمل برأیک شیئا، وخذ بالاحتیاط فی جمیع ما تجد إلیه سبیلا، واهرب من الفتیا هربک من الأسد، ولاتجعل رقبتک للناس جسرا. قم عنی یا أبا عبدالله فقد نصحت لک ولا تفسد علی وردی، فإنی امرء ضنین بنفسی، والسلام علی من اتبع الهدی. بحارالانوار، ج 1، ص 226.

محبت و ارادتی که به آن حضرت داشت ماندن خود را خدمت امام علیه السلام طول می داد تا یک نوبت که به مدینه آمد، پس از آن که خواست از خدمت حضرت مرخص شود، ده هزار درهم به امام علیه السلام داد تا برای او خانه بخرند که هرگاه به مدینه می آید، مزاحم آن جناب نشود. آن مرد به حج رفت و پس از مراجعت، خدمت امام علیه السلام شرفیاب شد و عرض کرد: برای من خانه خریداری شد؟ فرمود: بلی! وکاغذی به او مرحمت فرمود که این قباله آن خانه است، چون قرائت کرد دید نوشته اند:

بسم الله الرحمن الرحیم؛ این قباله خانه ای است که جعفر بن محمد علیه السلام خریده از برای فلان بن فلان جبلی و آن خانه واقع است در فردوس برین، محدود به حدود اربعه، حد اول به خانه رسول خدا صلی الله علیه و آله، حد دوم به خانه امیرالمؤمنین علیه السلام ، حد سوم به خانه حسن بن علی علیه السلام ، حد چهارم به خانه حسین بن علی علیه السلام، عرض کرد فدایت شوم راضی هستم به این خانه . امام صادق علیه السلام فرمود: که من پول خانه را بین فرزندان حسن و حسین علیهما السلام تقسیم کردم و امیدوارم که حق تعالی از تو قبول فرموده و عوض آن را در بهشت به تو عطا فرماید.

پس آن مرد آن قباله را با خود داشت تا هنگامی که عمرش تمام شد، پس جمیع اهل و عیال خود را در وقت وفات جمع کرد و وصیت نمود که چون من مردم، این نوشته را در قبر من بگذارید. آنان نیز چنین کردند، روز دیگر که سر قبرش رفتند همان نوشته را یافتند که در روی قبر است و بر آن نوشته شده است: به خدا سوگند جعفر بن محمد علیه السلام وفا کرد به آن چه که برای من گفته و نوشته بود. (1)

6. مأمون رقی نقل می کند: خدمت امام صادق علیه السلام بودم، سهل بن حسن خراسانی وارد شد، و سلام کرد و گفت: یابن رسول الله صلی الله علیه و آله! شما اهل بیت رحمت و مهربانی و امتید، چه چیز مانع شما است که قیام نمی کنید و حق خود را نمی گیرید، با آن که صدهزار نفر از شیعیان شما آماده اند در یاری شما جنگ کنند و

ص: 1051


1- مناقب ابن شهر آشوب

شمشیر بزنند؟

حضرت فرمود: ای خراسانی! بنشین، سپس به کنیز خانه دستور داد تنور را روشن کند، هنگامی که آتش شعله ور گردید، فرمود: ای خراسانی! برخیز و در تنور بنشین. مرد خراسانی عرض کرد، ای سید من! ای فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله ! مرا به آتش عذاب مکن، و از من بگذر، خداوند از شما بگذرد.

حضرت فرمود: از تو گذشتم.

در همین موقع هارون مکی وارد شد، در حالی که کفش هایش را به دست گرفته بود و عرض کرد: السلام علیک یابن رسول الله، حضرت پاسخ سلام او را داد و فرمود: کفش هایت را کنار بگذار و داخل تنور بنشین، بلافاصله هارون کفش هایش را کنار گذاشت و داخل تنور رفت و میان آتش نشست. در این حال امام صادق علیه السلام رو کرد به مرد خراسانی و شروع کرد با او صحبت کردن، و از وضع خراسان سخن گفتن، و پس از مقداری گفتگو فرمود: ای خراسانی! برخیز و داخل تنور را تماشا کن. مرد خراسانی گفت: برخاستم و در تنور نگاه کردم، دیدم هارون چهار زانو نشسته است، پس از آن از تنور بیرون آمد و بر ما سلام کرد، امام صادق علیه السلام فرمود: در خراسان چند نفر مثل این مرد وجود دارد؟ گفت: سوگند به خدا یک نفر هم وجود ندارد! فرمود: ما خروج نمی کنیم در زمانی که پنج نفر که برای ما کمک کار واقعی

باشند وجود ندارند، ما داناتریم به وقت خروج. (1)

7. از مالک بن انس، فقیه و امام اهل سنت، روایت است که گفت:

من بر امام جعفر صادق علیه السلام وارد می شدم و آن حضرت روزه بود و به نماز ایستاده و یا مشغول به ذکر بود و آن جناب از بزرگان عباد و اکابر زهاد بود... کثیر الحدیث و خوش مجلس بود، در یک سال با آن حضرت به حج مشرف

ص: 1052


1- بحارالانوار، ج 47، ص 123، ح 172.

شدیم، در میقات، خواست تلبیه بگوید، چنان حالش منقلب شد و هر چه خواست تلبیه بگوید صدا در گلوی مبارکش قطع شد و بیرون نیامد و نزدیک شد از شتر به زمین افتد، عرض کردم: یابن رسول الله صلی الله علیه و آله ! تلبیه را بگو، چاره ای جز گفتن تلبیه نیست، فرمود: ای پسر ابی عامر! چگونه جرأت کنم بگویم: لبیک اللهم لبیک ؟ می ترسم که حق عزوجل بفرماید: لا لبیک. (1)

8. ابوهارون گفت: من مرتب در مجلس امام صادق علیه السلام حاضر می شدم، پس چند روز خدمت آن حضرت نرسیدم، بعد که خدمتش رسیدم فرمود: چند روز است تو را نمی بینم؟ عرض کردم: خداوند متعال پسری به من مرحمت فرموده است، پرسید نام او را چه نهادی؟ عرض کردم: محمد، آن جناب همین که نام محمد را شنید صورتش را نزدیک زمین برد و می فرمود: محمد، محمد، محمد تا آن که نزدیک شد صورت مبارکش به زمین برسد، پس از آن فرمود: جان من و جان مادرم، پدرم و تمامی اهل زمین فدای رسول خدا صلی الله علیه و آله باد، پس فرمود: دشنام مده این پسر را و مزن او را و بد مکن با او، بدان که نیست خانه ای که در آن اسم محمد باشد، مگر آن که آن خانه در هر روزی پاکیزه و تقدیس می شود. (2)

9. شعیب گفت: چند نفر کارگر اجیر کردیم که در باغ امام صادق علیه السلام کار کنند، عصر که از کار فارغ شدند، حضرت فرمود: قبل از آن که عرق اینها خشک شود مزدشان را بپردازید. (3)

10. شخصی به نام ابوالضباح کنانی گوید: به امام صادق علیه السلام گفتم: همسایه ای دارم که به امیرالمؤمنین علیه السلام، ناسزا می گوید: اجازه می دهی به حساب او برسم؟ حضرت فرمود: چه کار می توانی انجام دهی؟

ص: 1053


1- خصال شیخ صدوق ، وبحارالانوار، ج 47، ص 16. این حدیث را در مشعل زائر به طور مفصل آورده ام .
2- بحار الانوار، ج 17، ص 30 و فروع کافی، ج 6، ص39.
3- بحارالأنوار، ج 47، ص 57، ح 105.

گفتم: به خدا قسم اگر اجازه دهی در کمین او می نشینم و با شمشیر او را می کشم، حضرت فرمود: «این کار ترور و غافلگیر کردن است و رسول خدا صلی الله علیه و آله از ترور نهی فرموده است ، ای ابوصباح اسلام مخالف و مانع ترور است». «هذا ألفتک و قد نھی رسول الله صلی الله علیه و آله عن ألفتک، یا أباصباح ان الإسلام قید ألفتک». (1)

11. سیره امام صادق علیه السلام بر این بود که بین مردم ایجاد محبت و دوستی کند و عداوت وکینه را از بین ببرد، لذا به بعضی از اصحاب خود مال می داد که با آن مال، میان دو نفر که با هم نزاع داشتند، صلح دهد.

مردی به نام «ابو حنیفه» گوید: من با دامادم سر مال موروثی نزاع می کردیم، مفضل عبور کرد، وقتی نزاع ما را دید، ایستاد و مقداری حرف های ما را گوش داد، سپس گفت: بیایید با هم برویم منزل، و ما را به منزل خود برد و با چهارصد درهم بین ما صلح داد و آن مبلغ را به ما پرداخت. چون از اصلاح ما خاطر جمع شد، گفت: بدانید این دراهم از مال من نبود، بلکه از امام جعفر صادق علیه السلام بود که در اختیار من گذاشته و امر فرموده است هرگاه دیدم دو نفر منازعه دارند، آنها را با مال صلح دهم. (2)

از تفرقه و قهرکردن نهی و ممانعت فرمود

12. مفضل گوید: از امام صادق شنیدم که فرمود: دو نفر با قهر و کدورت از یکدیگر جدا نمی شوند مگر این که یکی از آنها مستحق و مستوجب برائت و لعن می گردد، و گاهی هر دو مستحق لعنت می شوند. راوی گوید: عرض کردم، جانم فدای شما، ظالم از آنان مستحق لعن و عذاب گردد، و مظلوم تقصیرش چیست ؟ (چرا مظلوم مستحق لعن گردد) .

ص: 1054


1- کافی، ج 7، کتاب الدیات، باب النوادر، ص 375، ح 16.
2- بحار الانوار، ج 47، ص 57، ح 106.

حضرت فرمود: آن برای این است که چرا برادر خود را بر دوستی و محبت دعوت نکرد، (چرا برای صلح پیش قدم نشد) چرا حرف های او را نشنیده نگرفت [سپس امام علیه السلام فرمود:] شنیدم پدرم [امام باقر علیه السلام] فرمود: وقتی دو نفر با هم منازعه کردند، و یکی بر آن دیگری ظلم کرد، باید مظلوم، برای این که نزاع از بین برود، برگردد و به رفیق ظالم خود بگوید: ای برادر! من ظالم هستم، (توبی تقصیر هستی) تا دشمنی برطرف گردد، و خداوند متعال عادل است و حق مظلوم را البته از ظالم خواهد گرفت. (1)

در روایت دیگر است که آن حضرت از قول پدر بزرگوارش از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل کرده که فرمودند:

هر دو نفر مسلمان که با هم قهر کنند و تا سه روز با هم صلح نکنند از اسلام خارج شوند، و بین آن دو دوستی و برادری نخواهد بود، پس هرکدام از آنان در صلح و صحبت کردن با برادرش پیشی گرفت (برای صلح پیش قدم شد) روز قیامت ، برای رفتن به بهشت پیشی خواهد گرفت؛ أیما مسلمین تهاجرا فمکثا ثلاثا لا یصطلحان الاکانا خارجین من الإسلام ولم یکن بینهما ولایة، فایهما سبق إلی کلام أخیه کان السابق إلی ألجنة یوم الحساب. (2)

تحصیل علم واجب است

13. حضرت جعفر صادق علیه السلام تحصیل علم و دانش را بر فرد فرد مسلمانان واجب دانسته و همه را به فراگیری ترغیب و تشویق می فرمود. از ابان ابن تغلب روایت است که امام صادق علیه السلام فرمود: «به راستی دوست دارم که با تازیانه بر سر اصحابم زده شود تا دین شناس و عالم به احکام شوند.». «لوددت أن أصحابی

ص: 1055


1- اصول کافی، ج 2، ص 344، ح 1.
2- همان، ح 5.

ضربت رؤسهم بالسیاط حتی یتفقهوا». (1)

و در تفسیر آیه «قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ فَلَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ » (انعام/ 149) «بگو برای خدا دلیل رسا است». فرمود:

خداوند در روز قیامت به بنده خویش می گوید: بنده من! آیا می دانستی؟ اگر بگوید آری، می فرماید: چرا به آنچه می دانستی عمل نکردی؟ و اگر بگوید نمی دانستم، می گوید: چرا یاد نگرفتی تا عمل کنی؟ در این موقع بنده فرو می ماند و این است معنای حجت بالغه؛ و قد سئل عن قوله تعالی قل فلله الحجة البالغة إن الله تعالی یقول للعبد یوم القیامة عبدی أکنت عالما فإن فال نعم له أفلا عملت بما عملت وإن قال کنت جاهلا قال له أفلا تعلمت حتی تعمل فیخصم فتلک الحجة البالغة. (2)

وهمان حضرت به ابوحمزه ثمالی فرمود:

ای ابوحمزه ! یا دانشمند و عالم باش، یا در پی تحصیل علم و دانش باش، یا دست کم دوستدار عالم باش، و چهارمی (دشمن عالم مباش که اگر دشمن عالم باشی، هلاک می شوی؛ اغد عالما أو متعلما أو أحب أهل العلم و لاتکن رابعا فتهلک ببغضهم.(3)

نیز همان حضرت به حفص بن غیاث فرمودند:

هرکس برای خدا علم بیاموزد و بدان عمل کند و برای خدا به دیگران بیاموزد، در جایگاه های بلند آسمانها عظیمش خوانند و گفته شود: برای خدا آموخت و برای خدا عمل کرد و برای خدا به دیگران یاد داد؛ من تعلم العلم لله و عمل به لله و علم لله دعی فی ملکوت السماوات عظیما فقیل: تعلم لله وعمل لله و علم لله. (4)

این چند روایت، نمونه ای است از امر و تشویق امام صادق علیه السلام به تحصیل علم

ص: 1056


1- اصول کافی، ج 1، ص 31، ح 81.
2- بحارالانوار، ج 2، ص 29.
3- اصول کافی، ج 1، ص 34، ح 3.
4- همان، ص 35، ح 6.

و دانش، و إلا همه می دانیم که روایات صادر شده از آن حضرت، در این رابطه بسیار، و از حد و حصر خارج است.

استفاده امام صادق علیه السلام از موقعیت

14. حضرت امام جعفر صادق علیه السلام در یک موقعیت بسیار حساس قرار داشت، از این لحاظ که در اواخر عمر حضرت امام محمد باقر علیه السلام و آغاز امامت امام صادق علیه السلام با فروپاشی رژیم ظالمانه چندین ساله خلفای بنی امیه و شروع حکومت بنی عباس مصادف شد.

امام صادق علیه السلام از این فرصت، حداکثر استفاده را کرد و مجالس درس وتعلیم و تعلم را آغاز فرمود، و در مدینه منوره مدرسه علمیه عظیم و حوزه درس فقه و سایر معارف الهی را تشکیل داد، و عظمت علمی اسلام و راه و رسم و سیره پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و آباء بزرگوارش را روشن ساخت، و شاگردانی برجسته و متخصص در فنون مختلف، تربیت کرد، ومذهب حقه امام علیه السلام را آفتابی و استوار ساخت، و از اینجا بود که مذهب شیعه امام علیه السلام، به مذهب جعفری شهرت یافت. (1)

ص: 1057


1- چرا شیعه را جعفری مذهب خوانند: در عصر بنی امیه و بنی عباس، روزبه روز، تفرقه و اختلاف در عقاید بیشتر می شد، و خفقان حاکم، اجازه نمی داد ائمه علیهم لسلام علوم و عقاید حقه را بازگو و تبیین کنند، تا آن که اواخر عمر حضرت امام محمد باقر علیه السلام در اثر درگیری و جنگ میان بنی امیه و بنی عباس فرصتی به دست آمد، و در فاصله ای که اموی ها با عباسیها درگیر جنگ بودند، و به خود مشغول گشتند. امام باقر علیه السلام از این فرصت استفاده کرد، و مجالس درس و تعلیم احکام فقهی و اصول عقاید را پایه ریزی فرمود و پس از شهادت امام باقر علیه السلام، امام صادق علیه السلام آن سیره را با جدیت ادامه داد و شاگردانی بزرگ و متعهد تربیت کرد، و عملا مؤسس مدرسه مذهب حقه تشیع شد، و علوم آن حضرت همه جا پرتوافکن گردید، و از اینجا شهرت یافت که امام جعفر صادق علیه السلام مؤسس و بنیان گذار مذهب جعفری است، و از این نقطه مذهب تشیع، به مذهب جعفری نامیده شد. پس از آن که بنی عباس بر بنی امیه غلبه کردند و پایه حکومت خود را استوار دیدند، متوجه امام صادق علیه السلام شدند، و دریافتند که آن حضرت با تشکیل حوزه های علمیه و تربیت استادانی ممتاز و برجسته، در جامعه مسلمانان، شهرت یافته، فهمیدند که محبت اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله به ویژه امام صادق علیه السلام ، در قلوب مردم نفوذ کرده است، و از این جهت ترس آنان را گرفت که مبادا حکومتشان توسط پیروان اهل بیت دگرگون گردد، از این رو درصدد برآمدند، با امام صادق علیه السلام مقابله کنند، و جلوی نفوذ و توسعه مذهب تشیع را بگیرند. برای این هدف، سراغ دو نفر از شاگردان امام صادق علیه السلام یکی به نام مالک بن انس، و دیگری به نام نعمان بن ثابت، مشهور به ابوحنیفه رفتند و فهمیدند که زمینه انحراف در این دو نفر وجود دارد، لذا آنان را برگزیدند، و برای مخالفت با استادشان امام صادق علیه السلام برانگیختند، و در نتیجه آنان از امام علیه السلام فاصله گرفتند، و خود اظهار عقیده کردند و شروع کردند از پیش خود فتوا دادن، و هریک پیروانی پیدا کردند، و از اینجا، مذاهب اربعه مذاهب چهارگانه اهل تسنن آغاز، و پایه ریزی شد. خلاصه در آن وضع و موقعیت، شیعیان اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام همچنان استوار ماندند، و به شیعه جعفری مشهور شدند، و مذهب آنان به عنوان مذهب جعفری شهرت یافت. در مقابل شیعه، اهل سنت، دو گروه شدند، گروهی ابوحنیفه را به عنوان امام پذیرفتند، و به حنفی مذهب، شهرت یافتند، و گروهی مالک بن انس را امام خود دانستند و به مالکی مذهب، مشهور گشتند. (گروهی از ابوحنیفه تبعیت کردند، و گروهی از مالک بن أنس). بعد از ابوحنیفه، محمد بن ادریس شافعی، به عنوان سومین امام اهل تسنن شناخته شد. محمد بن ادریس شافعی در روز فوت ابوحنیفه متولد گردید و نزد برخی از شاگردان ابو حنیفه درس خواند، و سرانجام پیروانی پیدا کرد و از ائمه اربعه اهل تسنن به شمار آمد، پیروان او را شافعی خوانند. چهارمین امام اهل تسنن، احمد حنبل است. وی از اصحاب امام شافعی بوده است، و گروهی از اهل تسنن از او پیروی کردند، و به حنابله، و حنبلی مذهب شهرت یافتند.

به زیردست نگاه کنید

15. آن حضرت به حمران بن أعین فرمود:

ای حمران ! هنگام توانمندی به زیردستت بنگرنه به بالا دستت؛ زیرا این کارتو را به سهمت از خداوند قانع تر و برای استحقاق فزونی نعمتت از خدای عزیز و جلیل شایسته تر می سازد و بدان که در پیشگاه خداوند، کردار پیوسته اندک همراه یقین

ص: 1058

برتر از کردار بسیار بدون یقین است و آگاه باش که هیچ پرهیزگاری پرسودتر از دوری از گناهان و بازداری [خویشتن] از آزاررسانی به مؤمنان و غیبت نکردن از آنان نیست و هیچ خوشی دلپذیرتر از خوش اخلاقی و هیچ دارایی سودمندتر از قناعت و هیچ نادانی زیانبارتر از خود بزرگ بینی نیست؛ یا حمران انظر من هو دونک فی المقدرة ولا تنظر إلی من هو فوقک، فإن ذلک أتقنع لک بما قسم الله لک و أحری أن تستوجب الزیادة منه عزوجل، واعلم أن العمل الدائم القلیل علی الیقین أفضل عند الله من العمل الکثیر علی غیر یقین، واعلم أنه لا ورع أنفع من تجنب محارم الله و الکف عن أذی المؤمنین واغتیابهم. و لا عیش أهنا من حسن الخلق. و لامال أنفع من القناعة بالیسیر المجزی، و لاجهل أضر من العجب. (1)

16. و فرمود: «هر کس مردم را به پیروی از خویش بخواند در حالی که در میان مردم کسی داناتر از او باشد، او بدعت گزاری گمراه است». «من دعا الناس إلی نفسه و فیهم من هو اعلم منه فهو مبتدع ضال». (2)

امام علیه السلام رابطه اش را با بد زبان قطع کرد

17. امام جعفر صادق علیه السلام دوستی داشت که هر جا امام علیه السلام می رفت او نیز همراه آن حضرت بود و از او جدا نمی شد، روزی در بازار کفاشها همراه حضرت می رفت و غلامش که از اهل سنت بود، دنبال او می آمد، ناگاه آن مرد به پشت سر خود متوجه و غلام خود را خواست و او را ندید، و تا سه مرتبه به دنبال او برگشت و او را ندید، بار چهارم او را دید و گفت: ای ولد الزنا! (ای زنازاده) کجا بودی؟ امام صادق علیه السلام دست خود را بلند کرد و به پیشانی خود زد و فرمود:

سبحان الله، مادرش را به زنا متهم می کنی؟ من خیال می کردم تو با ورع و

ص: 1059


1- تحف العقول، مواعظ امام صادق علیه السلام ح 33.
2- همان، ح 150.

پرهیزکاری، و اکنون می بینم که ورع و تقوا نداری!!، آن مرد عرض کرد: فدایت شوم مادر این غلام زنی از اهل سنت و مشرک است، حضرت فرمود: مگر ندانسته ای که هر ملتی برای خود نکاح و ازدواجی دارد، سپس به آن مرد فرمود: از من دور شو، [راوی حدیث گوید:] دیگر او را ندیدم که با امام علیه السلام همراه باشد تا آن که مرگ آنها فرارسید. [یعنی امام علیه السلام تا زنده بود، با او رابطه برقرار نکرد و از او فاصله گرفت]. (1)

18. امام صادق علیه السلام خادمی داشت که وقتی حضرت به مسجد می رفت. مرکب آن حضرت را درب مسجد نگه می داشت، روزی یک مرد خراسانی از آن خادم پرسید این مرکب از کیست و نام آقای تو چیست؟ گفت: من خادم جعفر بن محمد علیه السلام هستم و این مرکب از آن حضرت است، مرد خراسانی گفت: ممکن است با من یک معامله سودمندی بکنی؟ من در خراسان ثروت و مزرعه ای بزرگ دارم و به تو واگذار می کنم و تو این شغل خادمی امام صادق علیه السلام را به من واگذار کنی، تو آزاد باشی و من به جای تو بنده و خادم امام علیه السلام ؟ گفت: باید از مولایم اجازه بگیرم و خندان و خوشحال خدمت امام رسید و داستان را بازگو کرد، حضرت فرمود: تو خود مختاری، اگر مایل هستی قبول کن و برو، از طرف ما منعی نیست. گفت: منظور من مشورت است، بفرما صلاح من در چیست؟ حضرت فرمود: چون مدتی است همراه ما بوده ای، لازم می دانم تو را راهنمایی و نصیحت کنم، این مرد خراسانی که حاضر است آزادی خود را به بندگی تبدیل کند و از وطن و ثروتش بگذرد، دیوانه نیست، او مردیست شریف و بزرگوار و با ایمان ، ولی بدان، روز قیامت پیامبر صلی الله علیه و آله به نور الهی پیوسته شود، امیرالمؤمنین و صدیقه کبرا و ائمه معصومین علیهم السلام به پیامبر صلی الله علیه و آله پیوسته و با هم مجتمع شوند و شیعیان و خدمتکاران ما نیز با ما باشند و هر مقامی که در دنیا داشته اند در عالم آخرت نیز همان مقام را

ص: 1060


1- اصول کافی، ج 2، ص 324، ح 5.

خواهند داشت، خادم تأملی کرد و گفت: یابن رسول الله! از خدمت شما دست برنمی دارم و هرگز این منصب را به ازای آزادی و ثروت و مال دنیا واگذار نخواهم کرد.

من از آن روز که در بند توام آزادم * پادشاهم چوبدام تو اسیر افتادم

همه غمهای جهان هیچ اثر می کند * درمن از بسکه بدیدار عزیزت شادم

خرم آنروز که جان می رود اندر طلبت * تا بیایند عزیزان بمبارک بادم

خادم برگشت نزد مرد خراسانی، وی دید خادم هنگام رفتن برای اخذ اجازه خندان و شادمان بود ولی اکنون که برگشته، روحیه و چهره اش عوض شده؟ پرسید: چه شده. او فرموده امام علیه السلام را بازگو کرد. مرد خراسانی گفت: برنده شدی و من محروم گشتم.

مؤلف: ای خادمان اهل بیت علیهم السلام قدر خود را بدانید و بخاطر دنیا دست از این منصب برندارید.

گزیده ای از پیام ها و مواعظ حضرت صادق علیه السلام

1. امام صادق علیه السلام فرمود: نیکی و خلق خوب خانه ها را آباد و عمرها را زیاد می کند «قال علیه السلام: البر․ و حسن الخلق یعمران الدیار و یزیدان فی الاعمار. (1)

2. منصور بن حازم می گوید: از امام صادق علیه السلام پرسیدم کدام عمل افضل است؟ فرمود: نماز اول وقت، نیکی به پدرومادر، و جهاد در راه خدا. (2)

3. آن حضرت فرمود:

وعده مؤمن به برادرش نذراست (یعنی مثل نذر است که انسان بر عهده خود قرار داده و لازم الوفا است) ولی (تخلف از آن کفاره ندارد، پس کسی که از آن

ص: 1061


1- اصول کافی، ج 2، ص 100.
2- «عن منصور بن حازم، عن أبی عبدالله علیه السلام، قال: قلت له: أی الاعمال افضل، قال: الصلوة لوقتها و بر الوالدین، والجهاد فی سبیل الله»، همان، ص 158.

تخلف کند، شروع به مخالفت با خدا کرده و خود را در معرض غضب او قرار داده است، و این است قول خدای متعال که فرموده است: ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا به آن چه می گویید عمل نمی کنید؟ نزد خدا بسیار موجب خشم است که سخنی بگویید که عمل نمی کنید. (1)

4. به امام صادق علیه السلام گفته شد: بر چه اساسی مبنای زندگی خود را بنا نهادی ؟

فرمود: بر چهار چیز:

الف. دانستم که کارم را دیگری انجام نمی دهد، پس خودم دست به کار شدم و انجام دادم.

ب. دانستم که خداوند بر جریان زندگی من آگاه است ، پس حیا ورزیدم.

ج. دانستم که رزق و روزی مرا دیگری نمی خورد، پس خاطر جمع شدم.

د. ودانستم که عاقبت امر من مرگ است، پس آماده شدم. (2)

5. هم چنین آن حضرت فرمود:

کسی که قبل ازسلام، صحبت کند، جوابش را ندهید. (3)

6. ابوبصیر گفت: برای تعزیت امام صادق علیه السلام خدمت ام حمیده رسیدم، آن مخدره گریست و من نیز از گریه او گریه کردم، پس از آن فرمود: ای ابو محمد! اگر حضرت امام صادق علیه السلام را در هنگام فوت می دیدی، همانا امر عجیبی مشاهده

ص: 1062


1- «قال علیه السلام: عدة المؤمن اخاه نذر لا کفارة له فمن اخلف فبخلف الله بدأ و لمقته تعرض، و ذلک قوله: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ » سوره صف ، آیه 2»؛ کافی، ج 2، ص 363.
2- «قیل له علیه السلام: علی ماذا بنیت امرک؟ فقال: علی أربعة أشیاء: علمت أن عملی لایعمله غیری فاجتهدت، و علمت أن الله عز وجل، مطلع علی امری فاستحییت، و علمت ان رزقی لایأکله غیری فاطمأننت، و علمت ان آخر امری الموت، فاستعددت»؛ انوار البهیة، ص 74. و خصال شیخ صدوق، خصلت های چهارگانه .
3- «من بدأ بکلام قبل سلام فلاتجیبوه»؛ تحف العقول .

می کردی، آن حضرت چشم های خود را گشود و فرمود: هر کسی را که میان من و او خویشی است، نزدم جمع کنید. پس همه خویشان آن حضرت را نزد او حاضر کردیم پس آن جناب نظری به سوی آنان افکند و فرمود: ان شفاعتنا لاتنال مستخفا بالصلاة. همانا شفاعت ما نخواهد رسید به کسی که نماز را سبک شمارد و نسبت به آن بی اعتنا باشد. (1)

تذکر: با ارزش ترین چیزها نماز است و از نشانه های آن، این است که در آداب زیارت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آمده است: بعد از زیارت آن حضرت، دو رکعت نماز بخوانید قربة الی الله و در دعای بعد از نماز بگویید: «اللهم هاتان الرکعتان هدیة منی إلی مولای رسول الله صلی الله علیه و آله » بار پروردگارا! این دو رکعت نماز، هدیه من است به مولایم رسول الله صلی الله علیه و آله.

هم چنین بعد از زیارت حضرت زهرا علیها السلام و ائمه معصومین علیهم السلام نماز زیارت واین دعا خوانده می شود و نماز به آن بزرگواران هدیه می گردد.

ومعلوم است که هرگاه انسان بخواهد به زیارت شخص مورد علاقه و بسیار عزیز و بزرگواری برود، چنانچه بخواهد هدیه ای ببرد، سعی می کند هدیه ای نفیس، با ارزش، لایق و مناسب شأن و منزلت آن شخص ببرد و هدیه کند.

با توجه به آن چه بیان شد و با توجه به مقام و منزلت و عزت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و حضرت زهرا علیها السلام و ائمه معصومین علیهم السلام و با توجه به این که ما پس از حضور و خواندن زیارت ، نماز به آن عزیزان هدیه می کنیم، معلوم می شود نماز با ارزش ترین چیزها است که لایق شأن آن بزرگواران است. بنابراین برای نماز اهمیت قائل باشیم و آن را سبک نشماریم و مقید باشیم نماز را در اول وقت به نحو صحیح بخوانیم، ان شاء الله .

ص: 1063


1- بحار الانوار، ج 47، ص 2.

روز محشر که جان گداز بود * پرسش اولین نماز بود

پس مکن در نمازها تقصیر * تا درآن روز باشدت توقیر

7. امام صادق علیه السلام فرمود: دانش همه مردم را در چهار بخش یافتم:

1.خداشناسی، 2. خودشناسی، 3. وظیفه شناسی، 4. انحراف شناسی. (1)

8. یعقوب بن شعیب گفت: به امام صادق علیه السلام عرض کردم: وقتی روبروی حجر الأسود رسیدم چه بگویم؟ فرمود: تکبیر بگو و بر محمد و آل او صلوات بفرست. راوی خبرگفت شنیدم که امام صادق علیه السلام هنگامی که نزد حجر الاسود می آمد، می فرمود: الله أکبر، السلام علی رسول الله صلی الله علیه و آله. (2)

9. نیز از امام صادق علیه السلام روایت شده که: «حضرت رسول صلی الله علیه و آله سوار شتر بود و طواف می کرد و ارکان کعبه را با عصا استلام (3) می کرد وعصا را می بوسید. (4)

در صحیح مسلم نیز آمده است که: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به کعبه را طواف می کرد و بعد از این که عصای خود را به گوشه های کعبه می زد، آن عصا را می بوسید. (5)

ص: 1064


1- «وجدت علم الناس کلهم فی أربع، أولها: أن تعرف ربک ، والثانی: أن تعرف ما صنع بک، والثالث: أن تعرف ما أراد منک، والرابع: أن تعرف ما یخرج من دینک»؛ خصال شیخ صدوق قدس سره، باب خصلت های چهارگانه، ح 78.
2- وسائل الشیعه، ج 9، ص 418، ابواب الطواف، باب 21، ح 2.
3- استلام در اینجا به معنای گذاردن و چسباندن است. از امام صادق علیه السلام از معنای استلام رکن سؤال شد، حضرت فرمود: «استلامه أن تلصق بطنک به و المسح أن تمسحه بیدک» استلام رکن آن است که شکمت را به آن بچسبانی و مسح آن است که به آن دست بکشی؛ وسائل الشیعه، ج 9، ص 408،ابواب الطواف، باب 15، ح 2.
4- همان، ص 492، باب 81، ابواب الطواف، ح 3.
5- «معروف بن خربوذ، قال سمعت أبا الطفیل یقول: رأیت رسول الله صلی الله علیه و آله یطوف بالبیت و یستلم الرکن بمحجن معه، و یقبل المحجن»، صحیح مسلم، کتاب الحج، باب جواز الطواف علی بعیر و غیره و استلام الحجر، بمحجن و نحوه للراکب، ح 1275.

10. همچنین امام صادق علیه السلام فرمود: اول چیزی که قائم [امام زمان] از عدالت ظاهر می سازد این است که منادی آن حضرت ندا میدهد، آنان که طواف مستحبی بجا می آورند، مطاف و حجر الاسود را در اختیار افرادی قرار دهند که طواف واجب دارند. (1)

11. امام جعفر صادق علیه السلام فرمود: «برای شیطان لشکری قوی تر از زنان و غضب نیست». «لیس لابلیس جند أشد من النساء وألغضب». (2)

12. دیه بریدن سر میت: در مکه معظمه، ربیع حاجب نزد منصور دوانیقی رفت و گفت: شب گذشته سر مرده ای را بریده اند. منصور غضب کرد و فرستاد علما را جمع کرد و پرسید حکم این مسأله چیست؟ آنان گفتند: ما حکم این مسأله را نمی دانیم. منصور پرسید آن شخصی که سر مرده را بریده است بکشم یا نکشم؟ گفتند: ما چیزی نمی دانیم. در این حال به منصور گفتند: جعفر بن محمد علیه السلام در حال انجام سعی است.

منصور به ربیع گفت: برو این مسأله را از آن حضرت بپرس. ربیع از آن جناب پرسید، حضرت فرمود: باید آن شخص صد دیناردیه بدهد. ربیع فرموده امام علیه السلام را به منصور گفت، علما گفتند: برو بپرس چرا باید صد دینار بدهد؟ امام صادق علیه السلام فرمودند: دیه نطفه بیست دینار است، دیه علقه . خون بسته شده . چهل دینار است، دیه مضغه . وقتی که استخوان پیدا کرده . هشتاد دینار است، دیه وقتی که گوشت روی استخوان ها رویید، ولی هنوز روح آدمی در آن دمیده نشده، صد دینار است، و انسان مرده، مثل جنینی است که هنوز روح در آن

ص: 1065


1- عن ابی عبدالله علیه السلام قال: أول ما یظهر القائم من العدل أن ینادی منادیه أن یسلم صاحب النافلة لصاحب الفریضة الحجر الأسود و الطواف. وسائل الشیعه، ج 9، ص412، ابواب الطواف، باب 17، ح 1.
2- تحف العقول، سخنان آن حضرت.

دمیده نشده است، لذا دیه آن صد دیناراست. (1)

13. حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود: کسی که به مرد یا زن مؤمنه ای تهمت بزند و زشتی وگناهی که در او نیست به او نسبت دهد، خداوند در قیامت او را در «طینة خبال» محشور کند. راوی می گوید به امام علیه السلام گفتم: «طینت خبال» چیست؟ فرمود: چرک و خونی است که از رحم های زنان زناکار خارج می شود؛ من بهت مؤمنا أو مؤمنة بما لیس فیه بعثه الله فی طینة خبال حتی یخرج مما قال: قلت و ما طینه الخبال قال صدید یخرج من فروج المومسات. (2)

14. وهمان حضرت فرمود:

هرکس بر علیه مؤمن (بر ضرر مؤمن) داستانی بگوید، و قصدش ریختن آبرو و کوبیدن شخصیت او باشد، که از چشم مردم بیفتد، خداوند او را از دوستی خودش به دوستی شیطان براند وخارجش کند، و شیطان هم او را نپذیرد و او را به دوستی خود قبول نکند؛ من روی علی مؤمن روایة یرید بها شینه و هدم مروءته

ص: 1066


1- 20 دینار معادل 20 مثقال شرعی طلا است که هر مثقال 18 نخود است، و همین که روح آدمی در جنین دمیده شد دیه آن کامل است، که اگر پسر باشد، دیه آن هزار مثقال و اگر دختر باشد پانصد مثقال طلای سکه دار است. توضیح: نطفه وقتی در رحم قرار گرفت، حدود 40 روز همچنان نطفه است و دیه اسقاط آن در این مدت 20 مثقال شرعی طلای سکه دار است (مثقال شرعی 18 نخود است) پس از آن حدود 40 روز علقه - یعنی خون بسته شده است، و دیه آن 40 مثقال است، بعد حدود 40 روز مضغه (یعنی پاره گوشت) است و دیه آن 60 مثقال است که مجموعا حدود چهار ماه می شود. پس از آن به حالت استخوان نرم درمی آید و دیه آن 80 مثقال است، بعد گوشت می روید و صورت بندی می شود، و دیه آن 100 مثقال است ، پس از آن روح انسانی در آن دمیده می شود، پس اگر پسر باشد دیه آن 1000 مثقال و اگر دختر باشد 500 مثقال است. و این دیه به وارث می رسد ولی اگر سقط کننده از ورثه باشد - مثل پدر یا مادر - از آن چیزی نمی برد.
2- کافی، ج 2، ص 357، ح 5.

لیسقط من أعین الناس أخرجه الله من ولایته إلی ولایة الشیطان فلایقبله الشیطان. (1)

15. حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند:

هرزنی که شب را سپری کند و شوهرش به حق [به جا، نه بی جهت]، از دست او در خشم باشد، نماز او پذیرفته نمی شود، مگر این که شوهرش از او راضی گردد؛ أیما امرأة باتت وزوجها علیها ساخط فی حق، لم تقبل منها صلاة حتی یرضی عنها. (2)

16. و همان امام علیه السلام فرمودند:

هر زنی که به شوهرش بگوید: من هرگز از تو خیر ندیده ام، در واقع همه اعمالش را باطل کرده است؛ أیما امرأة قالت لزوجها: ما رأیت منک خیرا قط؛ فقد حبط عملها. (3)

17. و فرمودند:

هرکه در مورد زنش - گرچه یک سخن ناگوار باشد - شکیبایی ورزد؛ خداوند او را از دوزخ رهایی بخشد، بهشت را برایش حتمی کند، برای او دویست هزار حسنه بنویسد، دویست هزارگناه از او پاک سازد، درجه او را دویست هزار درجه بالا برد، و به هر موی تنش، عبادت یک سال برای او بنگارد؛ من الحتمل من امرأته - و لو کلمة واحدة - أعتق الله رقبه من النار، و أوجب له الجنة، و کتب له مائتی ألف حسنة ومحا عنه مائتی ألف سیئة، ورفع له مائتی ألف درجة و کتب الله عزوجل له بکل شعرة علی بدنه عبادة سنة. (4)

18. اسحاق بن عمارگوید از امام صادق علیه السلام در مورد حق زن پرسیدم، فرمود:

شوهر خوراک و پوشاک او را تأمین کند، واگر نادانی کرد، از او درگذرد. همانا ابراهیم خلیل الرحمان علیه السلام از بداخلاقی ساره به خدا شکوه کرد. خداوند به او وحی فرمود: زن، همانند استخوان دنده است، اگر بخواهی راستش کنی می شکند و اگر با آن

ص: 1067


1- همان، ص 358.
2- مکارم الاخلاق، آداب ازدواج.
3- همان.
4- همان.

مدارا کنی از او بهره خواهی برد؛ یشبع بطنها یکسو جثتها، وإن جهلت غفرلها، إن إبراهیم خلیل الرحمان علیه السلام شکا إلی الله عزوجل خلق سارة. فأوحی الله إلیه: أن مثل المرأة مثل الضلع، إن أقمته انکسر، وإن ترکته استمتعت به. (1)

4\ان

19. و فرمود: مسلکها و مذهب ها شما را از راه به درنکند، به خدا سوگند به ولایت ما نتوان دست یافت جز با پارسایی و کوشش در دنیا، و یاری دادن برادران برای خدا، و کسی که به مردم ستم کند، شیعه ما نیست؛ لا تذهبن بکم المذاهب فو الله لاتنال ولایتنا إلا بالورع والأوجتهاد فی الدنیا و مواساة الاءخوان فی الله، و لیس من شیعتنا من یظلم الناس. (2)

20. درباره اساس اسلام فرمود: اسلام، برهنه است، ولباسش حیا، وزیورش وقار، و جوانمردی اش عمل صالح، و ستونش پارسایی است، و برای هر چیزی پایه ای است و پایه اسلام، دوستی ما اهل بیت است؛ اءسلام عریان فلباسه الحیاء و زینته الوقار و مروءته العمل الصالح و عماده الورع، ولکل شیء أساس وأساس الاءسلام حبنا أهل البیت. (3)

21. و فرمودند: سه چیز دلیل بزرگواری شخص است: 1. خوشخویی، 2. فروبردن خشم، و 3. فرو بستن چشم، ثلاثة تدل علی کرم المرء: حسن اخلق، وکظم الغیظ و غض الطرف .

22. وهم چنین فرمودند: سه کس زندگی را تیره کنند: 1. زمامدار ستمگر، و 2. همسایه بد، و 3 زن بی شرم و

ص: 1068


1- همان.
2- تحف العقول ، سخنان آن حضرت.
3- همان.

بدزبان، ثلاثة تکدر العیش: السلطان الجائر، والجار السوء والمرأة البذیة. (1)

23- برای پیشرفت کاروصنعت فرمودند:

هر صنعتگری برای جذب مشتری به سه ویژگی نیاز دارد، 1. در کار و صنعتش ماهر و استاد باشد، 2. امانت را رعایت کند، 3- هر کس کاری به او سپرده و سفارش داده است، راضی و خشنودش کند؛ کل ذی صناعة مضطر إلی ثلاث خلال یجتلب بها ألمکسب، و هو أن یکون حاذقا بعمله، مؤدیا للامانة فیه، مستمیلا لمن إستعمله. (2)

24- درباره چیزهایی که در مؤمن نیست، فرمودند:

شش چیز در مؤمن وجود ندارد،: 1. سختگیری، 2- بی خیری، 3. حسادت، 4. لجبازی، 5. دروغگویی، 6. و ستمگری. [یعنی مؤمن سختگیر نیست، بی خیر، حسود، لجباز، دروغگو، و زورگو نیست] ؛ بسستة لاتکون فی مؤمن: ألعسر، وألنکد، وألحسد، وأللجاجة، والکذب، وألبغی. (3)

25- و فرمودند:

سه چیز است که سزاوار نیست انسان عاقل آنها را در هیچ حالی فراموش کند: 1. فناپذیر بودن دنیا، 2. دگرگونی حالات، 3. پیش آمدن آسیبهای امان ناپذیر» . ثلاثة أشیاء لا ینبغی للعاقل أن ینساهن علی کل حال: فناء الدنیا، وتصرف الأحوال والأفات التی لا أمان لها. (4)

26 - ونیز فرمودند:

به طولانی بودن رکوع و سجود شخص نگاه نکنید، زیرا آن چیزی است که او به آن عادت کرده و اگر بخواهد آن را ترک کند وحشت می کند، ولی به صدق درگفتارو

ص: 1069


1- تحف العقول، سخنان آن حضرت .
2- همان.
3- همان.
4- تحف العقول، سخنان آن حضرت .

امانت داری او نگاه کنید؛ لا تنظروا إلی طول رکوع الرجل و سجوده فان ذلک شیء اعتاده، فلو ترکه استوحش لذلک، ولکن انظروا إلی صدق حدیثه واداء امانته. (1)

27. حضرت امام جعفر صادق علیه السلام از قول پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل کرده که فرمودند: حواریون به حضرت عیسی علیه السلام گفتند: یا روح الله با چه کسی بنشینیم ؟ فرمود: با کسی که دیدارش شما را به یاد خدا اندازد و گفتارش بر علمتان بیفزاید و کردارش شما را به آخرت تشویق کند. [کاری که برای آخرتتان مفید است انجام دهید]؛ قال ألحواریون لعیسی: یا روح الله ! من نجالس؟ قال: من یذکرکم ألله رؤیته و یزید فی علمکم منطقه و یرغبکم فی الآخرة عمله. (2)

هم نشین تو، از توبه باید * تا تو را عقل و دین بیفزاید

28. و در حدیث دیگر فرمود: صله رحم عمر سه ساله را سی سال می کند و قطع رحم، عمر سی ساله را سه سال می کند. (3)

دراین غم خانه دنیا، بیا غمخوار هم باشیم * رفیق هم، انیس هم، معین و یارهم باشیم

خدا خشنود میگردد زما، گرازدل و از جان * همه باهم، عزیز هم، دل و دلدار هم باشیم

تھی دستی ورنجوری و بیماری چوپیش آید * تن هم، جان هم، سرمایه سرشارهم باشیم

شادی وغم وفقرو ریاست اندر این عالم * بفکرهم، بذکرهم، پی دیدار هم باشیم

امین هم، غمین هم، مشارهم، مشیرهم * برای هم، بجای هم، گل گلزار هم باشیم

به تاریکی شب، چشم و چراغ یکدیگرگردیم * براه هم، زچاه هم، همه هشیار هم باشیم

زطوفان حوادث گرکه گردد خانه ای ویران * بزیر سقف هم، در سایه دیوارهم باشیم

29. امام صادق علیه السلام فرمودند:

از رحمت خدا دور است کسی که ریاست طلب باشد، از رحمت خدا دور

ص: 1070


1- همان، ص 105.
2- اصول کافی، ج 1، ص 39، ح 3.
3- بحارالانوار، ج 71، ص 100.

است کسی که قصد ریاست کند . به فکر ریاست باشد . از رحمت خدا دور است کسی که در دلش زمزمه ریاست کند؛ ملعون من ترأس، ، ملعون من هم بها، ملعون من حدث بها نفسه. (1)

30- نیز امام صادق علیه السلام فرمود:

پرهیز کنید از افراد ریاست طلب که ریاست را به خود می بندند، به خدا سوگند، کفش ها دنبال مردی صدا نکند، مگر آن که هلاک شود و هلاک کند؛ ایاکم وهؤلاء الرؤساء الذین یترأسون فو الله ما خفقت (2) النعال خلف رجل الا هلک واهلک (3)

31- و فرمودند:

بپرهیز از ریاست و بپرهیز از اینکه دنبال مردان ریاست طلب راه بروی؛ إیاک والرئاسة و إیاک أن تطأ أعقاب الرجال. (4)

و در این رابطه، روایت است که معمر بن خلاد، در خدمت حضرت رضا علیه السلام نام مردی را برد و گفت: او ریاست را دوست دارد، حضرت فرمود: بودن دو گرگ حریص و درنده، در میان گله گوسفند بدونی چوپان، ضرر و زیان بخش تر نیستند از ضرر و زیان ریاست در دین مسلمان؛ ما ذئبان ضاریان (5) فی غنم قد تفرق رعاؤها بأضر دین المسلم من الرئاسة. (6)

32 - همچنین امام صادق علیه السلام فرمودند:

شهرت، خوب و بد آن (هردو) در آتش است، جز کسی را که خدا برای نشر دین خود او را مشهور کرده است، بدون آنکه وی خویش را برای مشهور شدن به

ص: 1071


1- اصول کافی، ج 2، ص 298، ح 4.
2- خفق: به زمین زدن .
3- اصول کافی، ج 2، ص 297.
4- همان، ح 5.
5- الضاری: درنده ای که در پی نابود کردن صید و حیوانات است.
6- مجالس المؤمنین، ج 1، ص 411.

زحمت انداخته باشد؛ الشهرة خیرها و شرها فی النار، الا من شهره الله لنشر دینه من غیر تکلف طلب الشهرة منه. (1)

33. از گوش دادن به ساز و آواز توبه کنید: شخصی به نام «مسعده» گفت: محضر امام صادق علیه السلام بودم که مردی به آن حضرت گفت: وقتی که در منزل به دستشویی می روم، چون کنیزان همسایه مشغول خوانندگی و نوازندگی هستند گاهی من بیشتر توقف می کنم که آواز آنها را بیشتر بشنوم. حضرت فرمود: گوش دادن لهو را ترک کن. آن مرد گفت: ای مولای من! من که به مجلس آنها نرفتم، فقط صدای آوازی را می شنوم. حضرت فرمود: آیا آیه قرآن را نخوانده ای که می فرماید:

« إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولَئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا » (سوره اسراء / 36.)

به درستی که گوش و چشم ودل، در قیامت از آنچه شنیده و دیده و اعتقاد پیدا کرده اند، مورد سؤال قرار می گیرند.

آن مرد گفت: این آیه را در نظر نداشتم و از عمل خود پشیمانم و دیگر چنین عملی نخواهم کرد و از گذشته خود توبه می کنم و از خدای خود آمرزش می طلبم. حضرت فرمود: برخیز و غسل توبه کن و هر چه بخواهی نماز بخوان زیرا مداومت بر گناه بزرگی می کردی، چه بسیار بد حالی میداشتی که اگر با این حال می مردی. خدای را سپاسگزار باش که پیش از مرگ آگاه شدی و از او بخواه که از هر چه خشنود نیست توفیق توبه دهد، زیرا هر چه خدا به آن راضی نیست زشت و ناپسند است، وکار زشت را به اهلش واگذار، که هرکاری اهلی دارد. (2)

ص: 1072


1- کافی، ج 2، ص 297: باب طلب الرئاس؛ و جامع السعادات، ص 297: باب ذم حب الجاه والشهرة، و محجه البیضاء، ج 6، ص 108 ، ذم الشهرة .
2- فروع کافی، ج 6، کتاب الاشربة، ص 432، ح 10

34. همچنین آن حضرت فرمودند:

همانا صبرونیکی و حلم و خوش خلقی از اخلاق پیامبران است؛ ان الصبر والبر والحلم و حسن الخلق من أخلاق الأنبیاء. (1)

35. وهمان حضرت فرمود:

نسبت صبر به ایمان، مثل نسبت سر به بدن است، و چنانچه سر برود، بدن می رود، همچنین اگر صبر برود ایمان نیز می رود؛ الصبر من الإیمان بمنزلة الرأس من الجسد، فاذا ذهب ارأس ذهب ألجسد،کذلک اذا هب الصبر ذهب الایمان. (2)

36. درهای بهشت بر روی چه کسی گشوده است؟

امام صادق علیه السلام نقل کرده است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به حضرت امیر المؤمنین علیه السلام فرمودند:

یا علی سبعة من کن فیه فقد استکمل حقیقة الایمان و أبواب الجنة مفتحة له: من اسبغ وضوئه واحسن صلاته وادی زکاة ماله وکف غضبه و سجن لسانه واستغفر لذنبه و ادی النصیحة لاهل بیت نبیه؛ ای علی! هفت چیز است که هرکس آنها را داشته باشد بی گمان حقیقت ایمان را به طور کامل دارا است، و درهای بهشت بر روی او گشوده است: 1. وضویش را کامل و شاداب بگیرد، 2۔ نمازش را خوب بخواند، 3- زکات و بدهی مالش را پرداخت کند، 4. خشمش را مهار و فروخورد، 5. زبانش را کنترل و نگه دارد، 6- از گناهش توبه کند، 7. خیرخواه اهل بیت پیامبرش باشد. (3)

37. و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند: «به نامحرم نگاه کردن تیری است از تیرهای زهرآلود شیطان (که همه بدن را مسموم و آلوده می کند)». «ألنظرة

ص: 1073


1- خصال شیخ صدوق رحمه الله ، باب خصلتهای چهارگانه ، ح 121.
2- اصول کافی، ج 2، باب الصبر، ص 87، ح 2
3- خصال شیخ صدوق ، باب خصلت های هفتگانه، ح 12.

سهم من سهام إبلیس مسموم». (1)

38. و همان حضرت فرمودند:

هیچ عضوی از بدن، و هیچ فردی از افراد به اعم از پیر و جوان - نیست جز اینکه حظی از زنا را می برد، پس زنای چشمان نگاه کردن است و زنای لب و دهان بوسیدن است و زنای دستان دست زدن و مش کردن است، خواه شهوت تهییج شود یا نشود؛ ما من احد الا و هو یصیب حظا و ألزنا، فزنا ألعینین ألنظر، و زنا ألفم ألقبلة، وزنا ألیدین أللمس، صدق ألفرج ذلک او کذب. (2)

39. و فرمود:

بنده ای حقیقت ایمان را به کمال نرساند مگر آنکه به سه خصلت دست یابد؛ فهم عمیق در دین داری، برنامه ریزی خوب در زندگانی و صبر و تحمل در پیشامدهای سخت و ناگوار، لا یستکمل عبد حقیقة الایمان حتی تکون فیه خصال ثلاث التفقه فی الدین و حسن التقدیر فی المعیشة و الصبر علی الرزایا. (3)

عابدی در کوه لبنان بد مقیم * در بنغاری چواصحاب رقیم

روزهامی بود مشغول صیام * قرص نانی می رسیدش وقت شام

تاکه نامدیک شبی نانش به دست * در بنای صبر او آمد شکست

نه عبادت کرد عابد شب، نه خواب * بسکه بود از بهرقوتش اضطراب

صبح چون شد، زان مقام دل پذیر * بهرقوتی آمد آن عابد به زیر

عابدآمدبر درگیری ستاد * گبراو را یک دو قرص نان بداد

برسرای گیربدگرگین سگی * مانده از جوع استخوانی ورگی

کلب دردنبال عابد خوگرفت * پس برآمد جامه او برگرفت

ص: 1074


1- وسائل، باب 104، ابواب مقدمات النکاح، ح 1.
2- همان: ح 2.
3- تحف العقول، ص 446.

گفت عابد، چون بدید این ماجرا * من سگی چون تو ندیدم بی حیا

سگ به نطق آمد که ای صاحب کمال * بی حیامن نیستم چشمت بمال

هست از وقتی که من بودم صغیر * مسکنم ویرانه این گبرپیر

گوسفندش را شبانی می کنم * خانه اش را پاسبانی می کنم

گاه گاهی لقمه نانم دهد * گاه مشتی استخوانم می دهد

گربه چوبم می زندیاسنگها * از سرای او نمی گردم جدا

چون که بر درگاه او پرورده ام * روبه درگاه دگرناورده ام

اما توای عابد!

چون که نامدیک شبی نانت به دست * در بنای صبرتوآمد شکست

خود بده انصاف ای مردگزین * بی حیاتر کیست، من یا تو؟ ببین

بهرنانی دوست را بگذاشتی * کرده ای با دشمن او آشتی

مرد عابد، زین سخن مدهوش شد * دست خود برسرزد و بیهوش شد

ای سگ نفس بهائی یادگیر * این قناعت، از سگ آن گبرپیر

برتوگراز صبرنگشاید دری * از سگ گرگین گیران کمتری

ارزش عمرو اخطار به سالمندان

1. امام صادق علیه السلام از آباء گرامش نقل کرده که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:

هر کس که چهل سال از عمرش را سپری کند از سه گونه بیماری سالم مانده است: دیوانگی، جذام و پیسی. آن کس که پنجاه سال از عمرش را سپری کرده باشد، خداوند توبه و بازگشت [به سوی خویش را] نصیبش گرداند، آن کس که شصت سال از عمرش را سپری کرده باشد، خداوند حساب او را در روز رستاخیز آسان گرداند، آن کس که هفتاد سال از عمرش را سپری کرده باشد، کارهای نیکش نگاشته شود و کارهای بدش نگاشته نشود و آن کس که هشتاد سال از عمرش را سپری کرده باشد، گناهان پیشین و پس از آنش

ص: 1075

بخشیده گردد و روی زمین راه رود در حالی که آمرزیده شده و به علاوه از خانواده اش شفاعت کند؛ «من عمر أربعین سنه سلم من الأنواع الثلاثة من الجنون و الجذام و البرص و من عمر خمسین سنة رزقه الله الإنابة إلیه و من عمر ستین سنة هون الله حسابه یوم القیامة و من عمر سبعین سنة کتبت حسناته ولم تکتب سیئاته و من عمر ثمانین سنة غفر له ما تقدم من ذنبه و ما تأخر و مشی علی الأرض مغفورا له و شفع فی أهل بیته. (1)

2. نیز از امام صادق علیه السلام است که فرمود:

هنگامی که انسان به چهل سالگی رسد، خداوند متعال او را از سه بیماری در امان دارد: دیوانگی، جذام و پیسی، آنگاه که به پنجاه سالگی رسد، خداوند حسابش را سبک و آسان گیرد، چون به شصت سالگی رسد خداوند توبه و بازگشت به سوی خویش را نصیبش فرماید، هنگامی که به هفتاد سالگی رسد آسمانیان او را دوست بدارند، چون به هشتاد سالگی رسد خداوند دستور فرماید که نیکی هایش را ثبت نمایند و گناهانش را از میان ببرند، آنگاه که به نود سالگی رسد خداوند گناهان پیشین و پسین او را ببخشد و اسیر خدا در زمین نام گیرد؛ إذا بلغ المرء أربعین سنة آمنه الله من الأدواء الثلاثة الجنون و الجذام و البرص فإذا بلغ الخمسین خفف الله حسابه فإذا بلغ الستین رزقه الله الإنابة إلیه فإذا بلغ السبعین أحبه أهل السماء إذا بلغ الثمانین أمر الله بإثبات حسناته وإلقاء سیئاته فإذا بلغ التسعین غفر الله ما تقدم من ذنبه وما تأخر وکتب أسیر الله فی أرضه. (2)

3. همچنین امام صادق علیه السلام فرمود:

بنده تا آنگاه که به چهل سالگی برسد در کار خویش گشایش و فرصت دارد. آن هنگام که به چهل سالگی رسید، خدای متعال به دو فرشته ای که بر او گمارده

ص: 1076


1- الخصال، ج 5، 545، باب چهل گانه .
2- الکافی، ج 15، 263؛ خصال شیخ صدوق، باب چهل گانه .

شده است وحی فرستد که من بنده ام را عمری [دراز] دادم، از این پس با او درشتی کنید و سخت گیرید و مراقب او باشید و کردار اندک و بسیار کوچک و بزرگش را در [نامه ی کردارش] بنگارید. و آن حضرت علیه السلام فرمود که امام باقر علیه السلام فرمود: آنگاه که چهل سالگی بنده ای فرا رسد به او گویند: بر حذر باش که همانا عذرت پذیرفته نباشد و پذیرفته شدن عذر انسان چهل ساله در گناه کردن، سزاوارتر از پذیرفته شدن عذر انسان بیست ساله در گناه کردن نیست؛ زیرا آنچه در پی هردو است، یکی است [که همان مرگ است] و از آنان غفلت نکرده است، پس به سبب هراس و وحشتی که پیش روی تو است، کردار [نیک] پیشه کن و سخن زیاده را فرو گذار؛ إن العبد لفی فسحة من أمره ما بینه و بین أربعین سنة، فإذا بلغ أربعین سنة، أوحی الله - عزوجل- إلی ملکیه: قد عمرت عبدی هذا عمرا، فغلظا و شددا و تحفظا واکتبا علیه قلیل عمله وکثیرة، و صغیره وکبیره. قال: وقال أبو جعفر علیه السلام إذا أتت علی العبد أربعون سنة قیل له خذ حذرک فإنک غیر معذور و لیس ابن أربعین سنة أحق بالغدر من ابن عشرین سنة فإن الذی یطلبهما واحد و لیس عنهما براقد فاعمل لما أمامک من الهول و دع عنک فضول القول. (1)

4. نیز از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است که فرمود:

سالخورده ای نباشد که چهل سال عمر کرده باشد مگر اینکه خداوند سه گونه بلا را از او باز گرداند: دیوانگی، جذام و پیسی، چون به پنجاه سالگی رسید، خداوند حساب او را آسان گیرد، آن هنگام که به شصت سالگی رسید خداوند توبه و بازگشت به خدا را درباره آنچه دوست دارد و از آن خشنود است روزی اش سازد، آنگاه که به هفتاد سالگی رسید خداوند دوستش بدارد و آسمانیان دوستش بدارند. چون به هشتاد سالگی رسید خداوند کردارهای نیک او را بپذیرد و از کردارهای بدش درگذرد، آن هنگام که به نود سالگی رسید خداوند گناهان پیشین و پسین او را ببخشد و اسیر خدا در زمین نام گیرد و درباره خانواده اش شفاعت کند و

1.

ص: 1077


1- الخصال، ج 2، 545، باب چهل گانه .

شفاعتش پذیرفته آید؛ ما من معمر یعمر أربعین سنة إلا صرف الله عنه ثلاثة أنواع من البلاء الجنون والجذام و البرص فإذا بلغ الخسمین لین الله علیه حسابه فإذا بلغ الستین رزقه الله الإنابة إلیه بما یحب و یرضی فإذا بلغ السبعین أحبه الله وأحبه أهل السماء فإذا بلغ الثمانین قبل الله حسناته وتجاور عن سیئاته فإذا بلغ التسعین غفر الله له ما تقدم من ذنبه وما تأخرو سمی آسیر الله فی أرضه وشفع فی أهل بیته. (1)

5. و از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل است که فرمود:

ای کسانی که چهل سال عمر کرده اید، وقت درو کردن حاصل (کشت وکار) شما نزدیک شد، ای کسانی که پنجاه سال عمر کرده اید، چه چیز پیش فرستاده اید و چه چیز به جا گذاشته اید، شصت ساله ها مهیا حساب پس دادن باشید، هفتاد ساله ها، خود را از اموات به حساب آورید؛ أبناء الأربعین زرع قد دنا حصاده أبناء الخمسین ما ذا قدمتم و ما ذا أخرتم أبناء الستین هلموا إلی الحساب لا عذر لکم أبناء السبعین عدوا أنفسکم فی الموتی. (2)

و امام سجاد علیه السلام عرض کرده

پروردگارا! مرا زنده دار، مادامی که عمرم در طاعت توبه کار رود، و هنگامی که عمرم چراگاه شیطان شود جانم را بستان پیش از آنکه مبغوض تو گردم؛ اللهم عمرنی ما کان عمری بذلة فی طاعتک، فإذا کان عمری مرتعا للشیطان فاقبضنی إلیک قبل أن یسبق مقتک إلی. (3)

ص: 1078


1- الخصال، ج 2، 547، باب چهل گانه.
2- سفینة البحار، ماده غم.
3- صحیفه سجادیه، دعای مکارم الاخلاق.

نشاط عمر باشد تا چهل سال * چهل رفته فروریزد پروبال

پس از پنجه نباشد تندرستی * بصر کندی پذیرد پای سستی

چوشصت آمد نشست آمد پدیدار * چوهفتاد آمد افتد آلت از کار

به هشتاد و نود چون در رسیدی * بسا سختی که از گیتی کشیدی

از آنجا گربه صد منزل رسانی * بود مرگی به صورت زندگانی

بهلول عاقل شاگرد برجسته امام صادق علیه السلام

در کتاب مجالس المؤمنین (ج 2 ص 14) است که بهلول از عموزاده های هارون الرشید و از شاگردان خاص امام صادق علیه السلام بوده است، او از افاضل و از عقلای مجانین و مردی پرهیزکار و عالم بحساب می آمده.

هارون الرشید برای حفظ سلطنت خود در صدد برآمد امام علیه السلام را به بهانه اینکه قصد خروج دارد به شهادت برساند، لذا از دانشمندان معروف - که بهلول یکی از آنها بود- خواست فتوا به جواز قتل امام علیه السلام بدهند، بهلول خود را به امام علیه السلام رساند و راه نجات خواست. حضرت با اشاره به او فهماند که خود را به دیوانگی بزند و او چنین کرد و هارون دست از او برداشت و به این وسیله دین و آخرت خویش را حفظ کرد.

روزی هارون باتفاق برخی از وزرایش عبور می کرد، بهلول در حالی که بر چوبی سوار بود و با کودکان می دوید به طرف هارون رفت و صدا زد هارون ! هارون ! هارون پرسید این کیست که مرا بی ادبانه و جسورانه صدا می زند؟

گفتند بهلول دیوانه است، هارون او را صدا زد و گفت: مرا می شناسی؟ گفت: آری، توهمان کسی هستی که اگر در مشرق و یا در مغرب مملکت به کسی ظلم شود روز قیامت خدا از تو بازخواست می کند، هارون گفت: من از اهل بهشتم یا نه؟ گفت: خود را به قرآن عرضه کن، «إِنَّ الْأَبْرَارَ لَفِي نَعِيمٍ وَإِنَّ الْفُجَّارَ لَفِي جَحِيمٍ » (انفطار / 13 - 14)

هارون گفت: من با پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت دارم. بهلول گفت: خدا در قرآن فرموده

ص: 1079

است: «فَإِذَا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلَا أَنْسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَلَا يَتَسَاءَلُونَ » (مؤمنون /101)

هارون گفت: رحمت خدا چه می شود؟ گفت: « إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ » (سوره اعراف آیه 56). هارون گفت: دستور دهم برایت حقوق ماهانه قرار دهند. بهلول گفت: ما هردو بنده خدا هستیم و اینطور نیست که به تو روزی دهد و مرا فراموش کند. هارون گفت: قرض داری؟ دستور دهم قرضت را بدهند، گفت: دین را نمی توان با دین ادا کرد، هارون گفت اگر حاجتی داری بخواه ؟ گفت: حاجتم اینکه تو را نبینم تو هم مرا نبینی. این را گفت و دوید و گفت: دور شوید، اسبم لگد نزند. هارون گفت: بهلول ما را نصیحت کرد و گریخت.

نیز در مجالس المؤمنین است که روزی بهلول از جلسه درس ابوحنیفه می گذشت، شنید که او می گوید امام صادق علیه السلام سه مطلب گفته که من قبول ندارم، اول اینکه شیطان در آتش معذب می شود، و حال اینکه شیطان خودش از آتش خلق شده، « خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ » (سوره اعراف آیه 12) و معنی ندارد که آتش، آتش را معذب کند و بسوزاند، دوم اینکه امام صادق علیه السلام گفته است: خدا را نتوان دید، و حال اینکه هرچیز موجودی دیده می شود، سوم: گفته است انسان کارهایش را خودش انجام می دهد و حال اینکه شواهد دلالت دارند بر اینکه هر کاری که انسان انجام می دهد از جانب خداست و انسان از خودش اختیاری ندارد.

بهلول وقتی این حرفها را شنید کلوخی برداشت و به طرف ابوحنیفه پرتاب کرد، اتفاقا به پیشانی ابوحنیفه خورد و او را سخت ناراحت کرد، بهلول را گرفتند و همراه ابوحنیفه نزد خلیفه بردند و جریان را گزارش کردند، بهلول به ابوحنیفه گفت من به تو ستمی نکرده ام، برای چه مرا اینجا آورده اید؟ ابوحنیفه گفت: کلوخ به پیشانی من زدی که سرم سخت درد می کند، بهلول گفت: درد را به من نشان بده ، ابوحنیفه گفت: مگر می شود درد را نشان داد؟ بهلول گفت: تو خود گفتی اگر چیزی وجود داشته باشد می توان آن را دید، و گفته امام صادق علیه السلام را قبول نکردی، پس تو

ص: 1080

که می گویی پیشانیم درد می کند دروغ می گویی، دیگر اینکه کلوخ خاک است و تو هم از خاک خلق شده ای « وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ » (سوره اعراف آیه 12) و تو خود گفتی جنس از جنس خود متأذی نمی شود، پس کلوخ تورا اذیت نکرده و دروغ می گویی. سوم گفتی کارهای انسان از خداست و بنده از خود اختیاری ندارد پس کلوخ را خدا زده و تو حق نداری از من شکایت کنی، ابوحنیفه از دفاعیات عالمانه بهلول شرمنده شد و مجلس را ترک نمود (با یک کلوخ پاسخ سه اشکال را داد).

شیعه باشد تا قیامت رو سفید

ای چراغ دانشت گیتی فروز * تا قیامت پیشتاز علم روز

آفرینش را کتاب ناطقی * اهل بینش را امام صادقی

نور دانش از چراغ علم تو * لاله می روید زباغ حلم تو

اهل دانش سائل روی تواند * تشنه کامان لب جوی تواند

مکتب فضلت تنقل ساخته * شورها در اهل فضل انداخته

آسمان معرفت خاک درت * سائل درس زراره پ رورت

ای وجود عالمی پابست تو * ای چراغ عقل ها در دست تو

تاتو هستی پیشوای مذهبم * ذکر حق آنی نیفتد از لبم

مذهبم را بر مذاهب برتری است * ایده و مشی و مرامم جعفری است

با احادیث تونور علم تافت * دین حیات خویشتن را بازیافت

ای فدای لعل گوهر بار تو * هرچه گردد کهنه جز آثار تو

از تودل دریای نور داور است * چون بحار مجلسی پرگوهر است

شیعه را از توزلالی صافی است * کافی شیخ کلینی کافی است

شیعه باشد تا قیامت روسفید * کز تواش پیری است چون شیخ مفید

مشعل تقوا و دین داری زتوست * شیخ طوسی، شیخ انصاری زتوست

ص: 1081

گوهر بحرالعلومت بحر توست * ابن شهرآشوب ها از شهر توست

مکتبت شیخ بهامی پرورد * سید طاووس ها می پرورد

در ریاض فضل تو شاخه گلی است * کیست آن گل، شیخ حر عاملی است

بادمت روح خدا می پروری * چون خمینی مقتدا می پروری

ما از این مکتب کتاب آموختیم * ما از این مشعل چراغ افروختیم

این شعار ما به هر بام و دری است * اهل علم ! مذهب ما جعفری است

***

آری! امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند: «بر شماست کوشش و دقت در فهم دین خدا، و مانند بادیه نشین ها (چادرنشین ها)، جاهل و ناآگاه نباشید؛ پس کسی که در فهم دین خداوند کوشش ودقت نکند، خداوند در روز قیامت به او نظر رحمت نمی افکند و عمل او را پاک نمی گرداند». «علیکم بالتفقه فی دین الله ولا تکونوا أعرابا، فإنه من لم یتفقه فی دین الله لم ینظر الله إلیه یوم القیامة ولم یزک له عملا». (1)

***

یا أبا عبد الله یا جعفر بن محمد ایها الصادق یا ابن رسول الله یا حجة الله علی خلقه یا سیدنا و مولانا إنا توجهنا و استشفعنا و توسلنا بک إلی الله و قدمناک بین یدی حاجاتنا یا وجیها عند الله اشفع لنا عند الله.

ص: 1082


1- الکافی، ج 1، ص باب السؤال عن العالم.

هفتمین امام معصوم حضرت موسی بن جعفر علیه السلام

اشاره

نام شریف آن حضرت: موسی.

لقب مشهور: کاظم (1)، عبد صالح.

کنیه مشهور: ابو ابراهیم.

پدر بزرگوار: جعفر بن محمد الصادق علیه السلام .

مادر مکرمه: ام حمیده، مصفاة.

تاریخ ولادت: 7 صفر سال 128 هجری، قریه ابواء، بین مکه و مدینه .

تاریخ شهادت: 25 رجب سال 183 هجری، زندان بغداد.

مدت عمر پربرکت: 55 سال.

مدت امامت: 35 سال.

محل دفن: قبرستان قریش (کاظمین) . (2)

مقام والای مادر امام کاظم علیه السلام

گذشت که نام مادر آن حضرت حمیده (به معنای پسندیده و ستایش شده) بوده است. از برخی روایات معلوم می شود که آن مخدره، عالم به مسائل و احکام

ص: 1083


1- کاظم، به معنای فرو برنده خشم و غضب است، زیرا آن حضرت از جانب دشمنان، بسیار سختی و ناراحتی کشید، و همه را تحمل فرمود، و هرگز نسبت به کسی خشم و غضب نکرد و حتی در مدتی که در زندان به سر برد، کسی یک کلمه سخن خشم آمیز از آن امام معصوم علیه السلام نشنید.
2- اعلام الوری، و بحارالانوار، ج 48، ص 1.

دین بوده است، و امام صادق علیه السلام زنان را امر می فرمود که برای پرسیدن مسائل شرعی و احکام به او مراجعه کنند. (1)

مکارم اخلاق و عبادات امام کاظم علیه السلام

از محمد بن طلحه شافعی نقل است که در حق آن بزرگوار گفته است: امام موسی کاظم علیه السلام کبیرالقدر، عظیم الشأن، بسیار شب زنده دار، مشهور به عبادات ، مواظب بر طاعات، و معروف به کرامات بوده است، روزها روزه داشته و شب ها را مشغول نماز بوده است، صدقه بسیار می داده و به سبب گذشتش از مجرمان، کاظم خوانده شد. هر کس به او بدی می کرد، آن حضرت در عوض احسان و نیکی

می کرد، هر کس به آن حضرت ستم میکرد، آن جناب عفو می فرمود، به جهت کثرت عباداتش آن امام را عبد صالح نامیدند، در عراق به باب الحوائج الی الله معروف گردید، به خاطر این که هر کس به آن بزرگوار متوسل می شد به حاجت خود می رسید، کراماتش عقل ها را حیران کرده و حکم می شود که آن جناب نزد خداوند متعال دارای مقام و منزلتی بس رفیع است. (2)

آری، از روایات و زیارات استفاده می شود که آن امام مظلوم شب ها را به عبادت و نماز به سر می برد و سجده های طولانی داشت و در سجده هایش این دعا را می خواند: اللهم إنی أسئلک الراحة عند الموت والعفو عند الحساب. بار پروردگارا راحتی هنگام مرگ وعفوهنگام حساب را از تو می خواهم.

هم چنین این دعا را به طور مکرر می خواند: «عظم الذنب من عبدک فلیحسن العفو من عندک». گناه بنده ات عظیم است، پس باید گذشت تو از بنده ات نیکو باشد.

ص: 1084


1- منتهی الآمال، باب ولادت امام موسی کاظم علیه السلام .
2- بحارالانوار، ج 48، ص 101.

هم چنین نقل شده که آن حضرت آن قدر از خوف خدا گریه می کرد که محاسنش از اشک چشمش تر می شد.

قرآن مجید را با صوتی دل نشین، و با حزن تلاوت می کرد، به طوری که هر شنونده ای را مجذوب وگریان می کرد.

مردم مدینه، آن بزرگوار را زین المجتهدین می گفتند (یعنی زینت کوشش کنندگان در عبادت).

صورت آن جناب از بیداری شب و عبادت زرد شده و آن حضرت را رنجور ولاغر کرده بود، به حدی که مانند مشک پوسیده شده بود.

در اثر سجده طولانی و زیاد، صورت و بینی آن امام والامقام مجروح گشته بود.

در سلام و صلوات بر آن جناب گفته شده: حلیف ألسجدة الطویلة وألدموع ألغزیرة . پیوسته در سجده طولانی به سر می برد و اشک فراوان می ریخت.

صله واحسانش به اهل خود، و به ارحام وفقرا از همه مردم بیشتر بود، و می فرمود: احسان و نیکی کردن، مانند زنجیری است که بر گردن احسان شده می افتد و باز نمی شود مگر به تلافی وشکرگزاری.

اعانت و احترام امام علیه السلام به سالمندان

زکریای اعورگفت: حضرت موسی کاظم علیه السلام مشغول نماز بود، در کنار آن جناب پیرمردی نشسته بود و قصد کرد برخیزد، و می خواست عصایش را به دست آورد، حضرت موسی علیه السلام با آن که در نماز ایستاده بود، خم شد و عصای پیرمرد را برداشت به دستش داد، سپس به جای نمازش برگشت ونماز را ادامه داد. (1)

از این روایت معلوم می شود که اهتمام در امر سالمندان بسیار ارزش دارد، و حتی

ص: 1085


1- منتهی الآمال، هشتم از مکارم اخلاق حضرت.

در نمازهم توجه به آنان و رفع نیاز و کمک به آنان مطلوب ورجحان دارد.

در روایت دیگری است که: هرکس پیرمری را به خاطر موی سفیدش احترام کند، خداوند سبحان او را از ترس قیامت امان دهد.

و در روایت دیگر است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: سالمندان را احترام کنید، همانا تجلیل واحترام آنان تجلیل از خدا است.

در روایت دیگر است که فرمود: برکت با سالمندان شما است، پیرمرد در میان اهل خود مانند پیامبر است در میان امت خود. (1)

مؤلف: مرحوم کلینی در کافی، باب «وجوب اجلال ذی الشیبة المسلم» شش روایت نقل کرده که پیامبر صلی الله علیه و آله و امام صادق علیه السلام تأکید فرموده اند بر لزوم اکرام و احترام سالمندان، چه مرد باشند یا زن، و عنوان باب هم «وجوب اجلال» است، یعنی مرحوم کلینی از روایات، وجوب اکرام و احترام را فهمیده است.

پرسش هارون از موسی بن جعفر علیه السلام

حضرت موسی بن جعفری علیه السلام را بردند نزد هارون الرشید. هارون از آن حضرت پرسش هایی کرد و پاسخ شنید، من جمله گفت: چرا شما را فرزندان پیامبر صلی الله علیه و آله می نامند و می گویند «یا بن رسول الله صلی الله علیه و آله» مگر نه این است که شما فرزندان علی علیه السلام هستید و شخص را به پدر نسبت می دهند نه به مادر؟

حضرت فرمود: اگر پیامبر صلی الله علیه و آله دختر تو را خواستگاری کند، آیا به او دختر می دهی؟ گفت: آری چه افتخاری بالاتر از این، حضرت فرمود: ولی آن حضرت دختر ما را خواستگاری نمی کند، چون پدر ما است و دختران ما به آن حضرت محرمند، هارون گفت: دخترذریه و نسل نیست، چرا شما خود را ذریه و نسل پیامبر صلی الله علیه و آله می خوانید

ص: 1086


1- اصول کافی، ج 2، ص 658.

حضرت فرمود: مرا از توضیح این مطلب معاف دار، گفت: این مطلب از مشکلات است و غیر از شما کسی نمی تواند پاسخ دهد، باید پاسخ دهی، حضرت فرمود: اگر پاسخ دهم در امانم؟ گفت: آری در امان هستید و هیچ آسیبی به شما نخواهد رسید. امام علیه السلام این آیه را تلاوت کرد: (سوره انع«وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ كُلًّا هَدَيْنَا وَنُوحًا هَدَيْنَا مِنْ قَبْلُ وَمِنْ ذُرِّيَّتِهِ دَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ وَأَيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسَى وَهَارُونَ وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ وَزَكَرِيَّا وَيَحْيَى وَعِيسَى وَإِلْيَاسَ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ »ام آیات 84-85) و فرمود: ای هارون ! چه کسی پدر عیسی بود؟! گفت: برای عیسی پدر نبود، فرمود: خداوند در این آیه عیسی را به ذریه و نسل پیامبران ملحق کرده از جانب مادرش مریم، ما نیز ملحق شده ایم به پیامبر صلی الله علیه و آله از جانب مادرمان فاطمه علیها السلام . هارون گفت: احسنت، احسنت. [سپس گفت:] دلیل دیگر برایم بیان کن. حضرت فرمود: باتفاق عموم مسلمانان، در واقعه مباهله با نصارا هیچ کس با پیامبر صلی الله علیه و آله نبود جز علی، فاطمه ، حسن و حسین علیهم السلام و خداوند فرمود: «فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ » سوره آل عمران آیه 61) و در این آیه حسن و حسین علیهما السلام را فرزندان پیامبر صلی الله علیه و آله خواند، هارون گفت: احسنت. [سپس پرسش دیگری نمود.] (1)

شهادت امام موسی بن جعفر علیه السلام

مشهور آن است که آن حضرت در بیست و پنجم رجب سال 183 در بغداد به شهادت رسید، و برخی گفته اند پنجم ماه رجب.

عمر مبارکش 55 سال و به روایتی 54 سال بوده است، هارون الرشید آن جناب را به بغداد آورد و مدتی در زندان نگه داشت و سرانجام آن امام مظلوم را به وسیله زهر شهید کرد.

ص: 1087


1- بحارالانوار ج 48 ص 122 (روایت تلخیص و نقل به معنی شد).

چرا هارون، امام علیه السلام را زندانی و شهید کرد

یحیی برمکی که از وزرای هارون بود، به لحاظ امور سیاسی و به قصد این که پایه وزارت خود را محکم و پایدار کند، هارون را به فکر انداخت که حضرت امام موسی علیه السلام را تحت نظر بگیرد و از نزدیک مراقب او باشد که مبادا شیعیانش او را یاری دهند و خلافت هارون را متزلزل سازند.

روزی هارون از یحیی برمکی پرسید: آیا از آل ابوطالب کسی را می شناسید تا از احوال موسی بن جعفر علیه السلام آگاه شویم؟

یحیی برمکی علی بن اسماعیل، برادرزاده آن جناب را که بر امور امام علیه السلام با اطلاع داشت، معرفی کرد.

هارون نامه ای به علی بن اسماعیل نوشت و از او خواست که به بغداد سفر کند. علی مهیای سفر شد که نزد هارون برود، حضرت موسی بن جعفر علیه السلام او را طلب کرد و فرمود: می خواهی کجا بروی؟ گفت: می خواهم به بغداد بروم. فرمود: برای چه می روی؟ گفت: قرض بسیار دارم، آن جناب فرمود: من قرض تو را ادا می کنم، و مخارج تو را به عهده می گیرم . او قبول نکرد و گفت: مرا نصیحتی بفرما. حضرت فرمود: نصیحت و توصیه من این است که در خون من شریک نشوی، و اولاد مرا یتیم نگردانی، بازگفت: مرا نصیحت کن، باز حضرت همان نصیحت را فرمود، تا سه مرتبه. سپس آن بزرگوار سیصد دینار طلا و چهار هزار درهم به او داد، وقتی بلند شد ورفت، حضرت به حاضران فرمود: به خدا سوگند درکشتن من سعایت می کند و فرزندان مرا یتیم خواهد کرد، عرض کردند: یابن رسول الله صلی الله علیه و آله ! اگر چنین است چرا به او احسان می کنی و این مال بسیار را به او می دهی؟ فرمود: «حدثنی أبی عن آبائه عن رسول الله صلی الله علیه و آله إن الرحم إذا قطعت فوصلت قطعها ألله». پدر من از پدران گرامی خود از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت کرده اند که هرگاه کسی با رحم

ص: 1088

خود احسان کند و او در برابر بدی کند و قطع رحم کند، ولی این شخص احسان خود را از او قطع نکند، خداوند متعال رحمت خود را از او قطع کند و او را به عقوبت گرفتار نماید.

علی بن اسماعیل به بغداد رسید، یحیی بن خالد برمکی او را به خانه برد و با هم توافق کردند که وقتی وارد بر هارون شود، تهمت هایی به حضرت موسی بن جعفر علیه السلام بزند تا هارون را به خشم آورد، و با او به جانب کاخ هارون آمدند، علی وقتی به هارون وارد شد سلام کرد و گفت: هرگز ندیده ام دو خلیفه در یک زمان بوده باشد، تو در این شهر خلیفه باشی، و موسی بن جعفر علیه السلام در مدینه خلیفه باشد، مردم از اطراف علیه السلام برای او مالیات می آورند و خزانه ها به هم رسانیده و ملکی خریده به قیمت زیاد...

هارون دویست هزار درهم حواله کرد به او بدهند، همین که علی بن اسماعیل به خانه برگشت دردی بر او عارض شد، و قبل از آن که درهم های هارون را ببیند به هلاکت رسید. و در روایت دیگر است که اسهال گرفت و اعضا و احشای او به زیر آمد و در همان حال که درهم ها را نزد او گذاشتند، جان داد و از آن پول ها جز حسرت چیزی بدست نیاورد و پول ها را به خزانه هارون برگرداندند.

هارون به قصد گرفتن امام علیه السلام روانه حج شد و اول به مدینه آمد و نزد قبر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله رفت و عرض کرد: یا رسول الله! پدر و مادرم به فدای تو باد، من عذر می خواهم نسبت به کاری که می خواهم در حق موسی بن جعفر علیه السلام انجام دهم، می خواهم او را زندان کنم، چون می خواهد میان مسلمانان اختلاف بوجود آورد و خون مسلمانان ریخته شود.

«یا رسول الله إنی أعتذر إلیک من أمر أرید أن أفعله أرید أن أحبس موسی بن جعفر

ص: 1089

فإنه یرید التشتیت بین أمتک و سفک دمائهم ثم أمر به فأخذ من المسجد...» (1)

روز بعد، فضل بن ربیع را فرستاد، وقتی امام علیه السلام قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله مشغول نماز بود، در اثنای نماز حضرت را گرفتند و کشیدند تا از مسجد بیرون بردند.

آن مظلوم رو به قبر جد بزرگوار خود کرد و گفت: یا رسول الله! به تو شکایت می کنم از آن چه از امت بد رفتار تو، به اهل بیت تو می رسد. مردم که آن رفتار را دیدند، صدا به گریه و ناله بلند کردند. وقتی آن بزرگوار را نزد هارون بردند، او ناسزای بسیار به آن جناب گفت و دستور داد غل و زنجیر به دست و گردن آن حضرت زدند و در کاروان ترتیب داد، برای این که مردم متوجه نشوند که امام علیه السلام را به کجا می برند، یکی را به سمت بصره فرستاد، و دیگری را به سمت بغداد.

حضرت در آن کاروانی بود که به سمت بصره فرستاده شد و او را در بصره به فردی به نام عیسی بن ابوجعفر منصور، که امیر بصره و پسرعموی هارون بود تسلیم کردند.

عیسی آن حضرت را در خانه خود، در یک حجره زندانی کرد، و روزی دو مرتبه درب حجره را باز می کرد، یک مرتبه برای آن که غذا برای آن جناب ببرند و یک مرتبه برای آن که بیرون آید و وضو بگیرد.

حدود یک سال آن حضرت در زندان عیسی بود، هارون مکرر به او نوشت که امام علیه السلام را شهید کند، او جرئت نکرد به این امر ناگوار اقدام کند، چون مدت زندان آن حضرت طول کشید، نامه به هارون نوشت که زندان موسی بن جعفری علیه السلام نزد من

ص: 1090


1- بحارالانوار ج 48 ص 232 اینکه هارون در بدو ورودش به مدینه وارد مسجد النبی می شود و تصمیم خود را بر گرفتن حضرت موسی بن جعفر علیه السلام با صدای بلند بگوش مردم می رساند، ظاهرا باین جهت بوده که گمان می کرده است مردم مدینه از آن حضرت دفاع خواهند کرد؛ و ممکن است مشکل پیش آید و در این صورت لحنش را عوض کند و از تصمیم خود منصرف شود، ولی متأسفانه از مردم هیچ عکس العملی ندید، لذا بلافاصله دستور داد حضرت را در همان مسجد و آن هم در حال نماز و جلوی چشم مردم دستگیر کردند.

طولانی شد، و من بر کشتن وی اقدام نمی کنم، من هرچه از حال آن جناب تفحص کردم، به غیر از عبادت و ذکر و مناجات با پروردگار، چیزی از او نشنیدم، و هرگز بر تو، یا بر من، و به دیگری نفرین نکرده، و ما را به بدی یاد نمی کند، کسی را بفرست تا او را تحویل دهم، والآ آن حضرت را آزاد می کنم، و من بیش از این زجر و اذیت او را بر خود نمی پسندم.

یکی از مأموران مخفی هارون که موکل و مراقب امام علیه السلام بود گفته است: من بسیار از آن حضرت می شنیدم که در مناجات با قاضی الحاجات می فرمود: خداوندا! من پیوسته می خواستم گوشه خلوتی پیدا کنم تا با خاطری فارغ به عبادت و بندگی تو بپردازم، اکنون شکر می کنم که خواهش مرا برآورده و دعایم را مستجاب فرمودی. چون نامه عیسی به هارون رسید، دستور داد آن جناب را از بصره به بغداد بردند و نزد فضل بن ربیع زندانی کرد، حضرت آنجا نیز همچنان به عبادت شبانه روزی مشغول بود.

روایت است که: امام موسی بن جعفر علیه السلام هر روز بعد از روشن شدن هوا به سجده می رفت، و مشغول دعا و تضرع می بود تا ظهر، گاهی هارون بر بام خانه می رفت و در حجره ای که امام مظلوم علیه السلام در آن زندانی بود نگاه می کرد، می دید جامه ای بر زمین افتاده است، و کسی را نمی دید، روزی از ربیع پرسید، این جامه چیست ؟ گفت: این جامه نیست، بلکه موسی بن جعفر است که هر روز بعد از طلوع آفتاب به سجده می رود و تا ظهر در سجده است، هارون گفت: به راستی این مرد از رهبانان و عباد بنی هاشم است، ربیع گفت: تو که می دانی چنین است، چرا او را در این زندان تنگ جا داده ای ؟ هارون گفت: هیهات! غیر از این چاره ای نیست و برای حکومت من راهی جز زندانی کردن او نمی باشد.

فضل بن ربیع گوید: هارون الرشید مرا نزد موسی بن جعفر با فرستاد که پیامی به آن حضرت برسانم، وقتی وارد زندان شدم، دیدم آن جناب مشغول نماز است،

ص: 1091

هیبت آن حضرت نگذاشت بنشینم، لذا تکیه بر شمشیرم کردم و ایستادم. دیدم آن حضرت پیوسته نماز می خواند و اعتنایی به من ندارد، در هر دو رکعت نماز سلام می دهد و بلافاصله برای نماز دیگر تکبیر می گوید، پس چون توقف من طول کشید و ترسیدم که هارون مرا مؤاخذه کند، همین که امام علیه السلام سلام نماز را داد، من سخن خود را آغاز کردم، آن حضرت به حرف من گوش فرا داد، من پیام هارون را به آن جناب عرض کردم، البته هارون به من گفته بود به موسی بن جعفر مگو که امیرالمؤمنین مرا به سوی تو فرستاده، بلکه بگو برادرت مرا به سوی تو فرستاده سلام به تو می رساند و می گوید:

از شما به من خبرهایی داده اند که مرا مضطرب ساخته و نگران شدم، لذا شما را از مدینه آوردم و از حال شما تجسس کردم، و اکنون فهمیدم که خبرها صحت نداشته، و شما از هر عیبی منزه و پاک هستید و آن چه نسبت به شما گفته شده دروغ است، بر این اساس تصمیم گرفتم شما را به مدینه و خانه ات برگردانم، یا نزد خودم نگهدارم، ودیدم اگر نزد من باشی مناسب تر و خیال من راحت تر است، ولی هر کس با زندگی و غذای خاص خودش انس گرفته و شاید شما در مدینه راحت تر باشی، و اگر نزد ما بمانی، به فضل دستور می دهم غذای خوب و زندگی مناسب شما را فراهم کند و هر چه اراده فرمایی حاضرکند.

فضل گوید: وقتی این پیام را گفتم، حضرت بدون آن که به من نگاه کند، به دو کلمه جواب مرا داد و فرمود: لاحاضر مالی فینفعنی، ولم اخلق سؤولا. مالی نزد من نیست که مرا نفعی رساند (که هر چه بخواهم دستور دهم برایم تهیه کنند) و سؤال کننده خلق نشده ام (واز کسی سؤال و درخواست نمی کنم واهل سؤال نیستم).

امام علیه السلام این دو کلمه را فرمود و بلافاصله گفت: الله اکبر، ومشغول نماز شد. فضل گوید: برگشتم نزد هارون و جریان را برای او بازگو کردم، هارون گفت: در باره او چه مصلحت می بینی؟ گفتم: ای سرور من! اگر روی زمین خطی بکشی و موسی

ص: 1092

بن جعفر الی داخل آن خط شود و بگوید از آن بیرون نمی آیم، راست می گوید، و هرگز از آن بیرون نمی آید. هارون گفت: همین طور است که می گویی، ولی مصلحت است که آن حضرت نزد من باشد و به مدینه نرود.

در روایت دیگر است که: هارون به یحیی بن خالد گفت: برو نزد موسی بن جعفر علیه السلام و زنجیر را از پای او باز کن، و سلام مرا به او برسان و بگو: پسر عموی تو می گوید: من پیش از این قسم خورده ام که شما را آزاد نکنم، مگر آن که اقرارکنی، به آن که بد کرده ای، و از من بخواهی و خواهش کنی که از آن چه از شما سرزده، عفوت کنم و اقرار به بدی و خواهش شما از من، عار و عیب نیست. ویحیی بن خالد [که نزد شما فرستادم] وزیر و مورد اعتماد من است، از او درخواست و خواهش کن، که قسم من به عمل آید و خلاف قسم نکرده باشم، پس از آن کند و زنجیر را از پا و گردن شما بردارد و هرجا خواهی به سلامت برو.

یحیی بن خالد گفت: حضرت موسی بن جعفر علیه السلام در پاسخ من فرمود: ای یحیی! مردن من نزدیک است و از عمرم یک هفته بیشتر باقی نمانده است. برو به امیر خود بگو یک هفته بیش طول نمی کشد که من نه تنها از این زندان، بلکه از زندان دنیا آسوده می شوم، حرف همان است که گفته ام ما هر دو به یک روز می رسیم و در یک روزی که پایان ندارد در پیشگاه خدا حاضر می شویم، آن روز خدا حکم می کند که ظالم کیست و مظلوم کیست؟ گناهکار کدام است و بی گناه کدام، چه کسی باید به زندان رود و چه کسی در قصر و کاخ منزل کند، ای یحیی! لازم نیست تو کند و زنجیر از پا و گردن من برداری و مرا از زندان خلاص کنی، یک هفته دیگر چهارتن حمال جنازه مرا بردارند. «چقدر ناگوار است که حضرت سی و هفت نفر فرزندش در مدینه باشند و جنازه اش را چهار نفر غلام بردارند».

من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید * قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید

اگر از جور شما لانه موری شد ویران * فکرویران شدن خانه آباد کنید

ص: 1093

***

ز زندگانی زندانیان خورم حسرت * که نقل مجلسشان دانه های زنجیر است

فدای غربت توای غریب بغدادی * که زیر حلقه زنجیر ظلم جان دادی

سرانجام حضرت را به سندی بن شاهک یهودی تحویل دادند وهارون از وی خواست که آن امام معصوم علیه السلام را مسموم کند. سندی بن شاهک چند دانه خرمای زهرآلود نزد آن جناب برد و وادار کرد حضرت آنها را میل کند، پس از آن که چند دانه میل فرمود، گفت: بقیه را میل کن، حضرت فرمود: در آن چه خوردم مطلب تو به عمل آید، به زیادہ نیازی نیست.

سپس سندی بن شاهک، بزرگان و قضات را به حضور امام علیه السلام آورد و گفت: مردم می گویند که موسی بن جعفر علیه السلام در سختی و مضیقه است، شما حال او را مشاهده کنید وگواهی دهید که چنین نیست، و آن حضرت در آسایش است.

آن مظلوم فرمود: ای جماعت! گواه باشید که سه روز است که به من زهرداده اند، و اثر آن به زودی ظاهر می شود، آخر امروز بدنم سرخ خواهد شد، فردا زرد می شود و روز سوم بدنم به سفیدی مایل می گردد و به رحمت حق واصل خواهم شد.

چون حضرت این سخنان را فرمود، لرزه بر اندام سندی بن شاهک افتاد، و بدن پلیدش لرزید، و حاضران با تأثر و ناراحتی از خانه سندی بیرون شدند [و در پی این سخن امام علیه السلام آن نانجیب یهودی، در خانه با امام مظلوم علیه السلام چه کرد نمی دانم، همین قدر گفته شده که پس از خروج حاضران، در خانه را بست و تازیانه برداشت، آمد کنار بستر آن امام غریب مظلوم، و با بدن زجردیده آن حضرت چه کرد، که زبان طاقت گفتن و گوش یارای شنیدن آن را ندارد، ألسلام علی المعذب فی قعر السجون...

در ساعات آخرعمر، امام علیه السلام به سندی فرمود: غلام مرا حاضرکن تا بعد از فوت من متکفل امور من گردد، سندی ملعون گفت: اجازه بده که شما را از مال خودم کفن کنم. حضرت فرمود: کفن تو را نمی خواهم، و ما اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله مهر زنان، و

ص: 1094

مخارج حج، وکفن اموات خود را از پاکیزه ترین اموال خویش تأمین می کنیم، وکفن من نزد خودم حاضر است .

در روایت دیگر است که: آن غریب مظلوم را گذاشتند میان گلیم، و به قدری پیچیدند تا آن حضرت شهید شد. جنازه نازنینش را آوردند روی جسر بغداد گذاشتند، و ندا بلند کردند که این امام علیه السلام شیعیان ( رافضه) است، این جنازه موسی بن جعفر است که به مرگ خود فوت کرده است، بیایید تماشا کنید که اثری از جراحت و یا خفگی در او نمی باشد.

نقل است: در این حال که سندی بن شاهک و مردم، روی پل بغداد اجتماع کرده بودند، اسب سندی بن شاهک رم کرد، و او را در آب افکند، و سندی بن شاهک در آب غرق شد و به جهنم واصل گشت. هم چنین یحیی بن خالد و برامکه پراکنده و نابود شدند.

در روایت است که سرانجام چهار نفر از نوکران و مأموران حکومت، جنازه حضرت را برداشتند که به جانب قبرستان قریش ببرند، یکباره در بغداد غلغله افتاد، و مردم شیون کنان اطراف جنازه را گرفتند.

سلیمان بن ابوجعفر - عموی هارون، در کنار شط قصری داشت - وقتی صدای غوغای مردم را شنید و به گوشش رسید که می گویند: این جنازه موسی بن جعفر است. از قصرش پایین آمد، به نوکران خود دستور داد مردم را از اطراف جنازه دور کردند، و عمامه خود را از سر انداخت و گریبان چاک زد و با پای برهنه دنبال جنازه حضرت حرکت کرد، و دستور داد جلوی جنازه ندا دهند که هرکه خواهد نظر کند به طیب (پاکیزه) فرزند طیب و پاکیزه، بیاید به جنازه موسی بن جعفر علیه السلام نظر کند. مردم بغداد جمع شدند، صدای گریه و شیون به آسمان بلند شد، جنازه را با عزت و احترام تشییع و به قبرستان قریش آوردند، سلیمان کفنی را که برای خود تهیه کرده بود و به دو هزار و پانصد دینار خریده و تمام قرآن را بر آن نوشته بود، بر آن جناب

ص: 1095

پوشانیدند و با عزت و احترام تمام حضرت را دفن کردند.

در روایت است که: وقتی حضرت موسی بن جعفر علیه السلام را از مدینه به جانب بصره می بردند، آن جناب به حضرت رضا علیه السلام فرمود: تا من زنده ام و خبر وفاتم نرسیده است، شب ها در راهرو خانه بخواب، لذا امام رضا علیه السلام شب ها در راهروی خانه می خوابید، و چندین سال بدین برنامه عمل فرمود، یک شب اهل خانه متوجه شدند که آن حضرت تشریف ندارد، لذا وحشت کرده مضطرب گردیدند، چون صبح شد، دیدند آن بزرگوار تشریف آورد، و نزد أم أحمد رفت . که بانوی خانه بود . و فرمود: آن امانتی که پدر بزرگوارم به تو سپرده است، بیاور و تحویل من بده، ام احمد وقتی این سخن را شنید، شروع به گریه و نوحه سرایی کرد، وآه از سینه پردرد برآورد و گفت: به خدا سوگند آن مونس دل دردمندان و حامی جان مستمندان، دار فانی را وداع گفت، حضرت رضا علیه السلام آن بانوی مکرمه را تسلیت گفت و امر به صبر فرمود، و از وی خواست این راز را فاش نکند و غم و اندوه خود را در سینه پنهان دارد، تا خبر شهادت حضرت به والی مدینه برسد.

ام احمد امانتی را که در نزدش بود به آن حضرت سپرد و عرض کرد: روزی که حضرت موسی بن جعفر علیه السلام با من وداع کرد، این امانت را به من سپرد و فرمود: کسی را به این امر مطلع مکن، هرگاه من دنیا را وداع کردم، پس هریک از فرزندان من نزد تو آمد و از تو آن را مطالبه کرد، به او تحویل بده، وبدان که در آن وقت من دنیا را وداع کرده ام، پس امام رضا علیه السلام آن امانت را گرفت و امر کرد که از شهادت پدر بزرگوارش سخن نگوید تا خبر شهادت آن حضرت به مدینه برسد.

بعد از چند روز، خبر شهادت امام موسی بن جعفر علیه السلام به مدینه رسید و معلوم شد شهادت آن حضرت در همان شب واقع شده بود که حضرت رضا علیه السلام به تأیید الهی، برای تجهیز و تکفین و نماز بر پدر مظلومش، از مدینه به بغداد رفته بود. و چون خبر شهادت آن حضرت منتشر شد، اهل بیت عصمت و طهارت به عزاداری پرداختند.

ص: 1096

دشمن براو دجله و جیحون گریست * دوست ندانم که بر او چون گریست

در یکی از زیارات آن حضرت، این صلوات نقل شده که در آن به برخی از فضایل، عبادات و مصائب آن امام علیه السلام مظلوم اشاره شده:

اللهم صل علی محمد واهل بیته، و صل علی موسی بن جعفر وصی الابرار، و امام الأخیار، وعیبة الأنوار، و وارث السکینة و الوقار، و الحکم و الاثار، الذی کان یحیی اللیل بالسهر الی السحر بمواصلة الاستغفار، حلیف السجدة الطویلة، و الدموع الغزیرة، والمناجاة الکثیرة، والضراعات المتصلة الجمیلة، و مقر النهی والعدل، و الخیر و الفضل، و الندی و البذل، و مألف البلوی و الصبر، والمضطهد بالظلم، و المقبور بالجور، و المعذب فی قعر السجون وظلم المطامیر، ذی الساق المرضوض بحلق القیود، و الجنازة المنادی علیها بذل الاستخفاف، و الوارد علی جده المصطفی، وأبیه المرتضی، و امه سیدة النساء، بارث مغصوب، وولاء مسلوب، و أمر مغلوب و دم مطلوب، وسم مشروب، اللهم و کما صبر علی غلیظ المحن و تجرع غصص ألکرب ، و إستسلم لرضاک، وأخلص ألطاعة لک...؛ بار پروردگارا! درود فرست بر موسی بن جعفر که شب را تا سحر به بیداری و شب زنده داری می گذراند و پیوسته طلب مغفرت می کرد، و همدوش سجده های طولانی، همراه چشم گریان و اشک فراوان و مناجات بسیار و زاریهای پیوسته بود، آن بزرگواری که معدن ومقر عقل و عدالت و خیر و فضیلت و بخشش و احسان بود، ومحل الفت و سازگار با بلا و شکیبایی و گرفتار غم و رنج و ستم بود، و به وسیله جور و بیدادگری و آزار به گور رفته (زندانی که حضرت در آن به سر می برد، همچون قبر بود) و در تاریکی زندان، پاهای مبارکش به واسطه حلقه های زنجیر مجروح گشته بود، و (هنگام بردن جنازه اش) با توهین و بی احترامی فریاد می زدند که این جنازه امام رافضیها (امام شیعیان) است، در حالی که وارد شد بر جدش مصطفی و پدرش مرتضی و مادرش بانوی همه زنان، در حالی که ارثش غصب و حکومتش ربوده شده و امامتش انکار گردیده و خونش (از ظالمین و قاتلین او) مطالبه و خواسته شده، و زهر جفا به او نوشانده شده، بار پروردگارا! چنانچه بر

ص: 1097

سختی رنج و محنت صبر کرد و جرعه های اندوه و گرفتاری را سر کشید و تسلیم به رضایت توشد و در طاعت تو اخلاص ورزید.... (1)

سیره و ادب باب الحوائج موسی بن جعفر علیه السلام

از صلواتی که بر آن حضرت فرستاده شده، و در ابتدا، چند جمله از آن را آوردیم، به دست می آید که سیره و ادب امام علیه السلام شب زنده داری و استغفار و دعا همراه با گریه های بسیار بوده است، و آن حضرت با سجده های زیاد و طولانی و مناجات های فراوان، به سر می برده و شب ها را صبح می کرده است.

در بحار الأنوار است که:

کان أبو الحسن موسی علیه السلام أعبد أهل زمانه ... وروی أنه کان یصلی نوافل ألیل، و یصلها بصلاة ألصبح، ثم یعقب حتی تطلع ألشمس، و یخر لل ساجدا فلا یرفع رأسه من ألسجود و ألتحمید حتی یقرب ألشمس، وکان یدعو کثیرا فیقول: «اللهم إنی أسئلک ألراحة عند الموت، و ألعفو عند الحساب ...؛ برای نوافل شب برمی خواست، تا صبح پیوسته نماز می خواند، و چون فریضه صبح را ادا می کرد، تا طلوع آفتاب تعقیب می خواند، بعد به سجده می رفت و سر بر نمی داشت تا نزدیک زوال، و بسیار می گفت: االلهم إنی أسئلک ألراحة عند الموت، و ألعفو عند الحساب. بار پروردگارا!از تو می طلبم راحتی هنگام مرگ و عفوهنگام حساب را.

و نیز از دعای آن حضرت بود: عظم الذنب من عدک فلیحسن العفو من عندک؛ گناه بنده ات عظیم است، پس باید عفو از جانب تو نیکو باشد.» و چندان از خوف خدا گریه می کرد که محاسن شریفش از اشک چشمانش ترمی شد. (2)

عبدالله غروی گفت: روزی بر فضل بن ربیع وارد شدم، واوبر بام خانه خود نشسته

ص: 1098


1- بحارالأنوار، ج 102، ص 17؛ به نقل از مصباح سید بن طاووس.
2- بحار الانوار، ج 48، ص 101، ح 5.

بود، چون نظرش بر من افتاد، مرا طلبید، چون نزدیک رفتم گفت: از این روزنه نظر کن در آن خانه چه می بینی ؟ گفتم: جامه ای می بینم که بر زمین افتاده است، گفت: نیک نظر کن: چون تأمل کردم گفتم: مردی نمایان است که به سجده رفته باشد، گفت: او را می شناسی؟ گفتم: نه، گفت: این مولای تو است، گفتم: مولای من کیست؟ گفت: نزد من تجاهل میکنی؟ گفتم: نه، من مولایی برای خود گمان ندارم، گفت: این موسی بن جعفر علیه السلام است، من در شب و روز تفقد احوال او می کنم و او را نمی یابم مگر بر این حالتی که می بینی، چون نماز بامداد را ادا می کند تا طلوع آفتاب مشغول تعقیب است پس به سجده می رود و پیوسته تا زوال آفتاب ، در سجده می باشد و کسی را موکل کرده است که چون زوال آفتاب شود او را خبر کند، چون زوال شمس می شود برمی خیزد بی آن که وضویی تجدید کند مشغول نماز می شود پس می دانم که در سجود خود به خواب نرفته بوده است، و چون نماز ظهر و عصر را با نوافل ادا می کند، باز به سجده می رود، و در سجده می باشد تا غروب آفتاب، و چون شام می شود، به نماز برمی خیزد بی آن که تجدید وضو کند مشغول نماز می گردد، و پیوسته مشغول نماز و تعقیب می باشد تا وقت نماز عشاء داخل می شود، و نماز عشاء را ادا می کند، و چون از تعقیب نماز عشاء فارغ می شود افطار میکند بر بریانی که برایش می آورند پس تجدید وضو می کند، و بعد از آن سجده به جا می آورد، و چون سر از سجده برمی دارد، اندک زمانی استراحت می کند، سپس برمی خیزد و تجدید وضو می کند و پیوسته مشغول عبادت و نماز و دعا و تضرع می باشد تا صبح، و چون صبح طالع شد، مشغول نماز صبح می گردد، و تا او را به نزد من آورده اند، عادت او چنین است، و به غیر این حالت چیزی از او ندیده ام.

چون این سخن را از او شنیدم گفتم: از خدا بترس و اراده بدی نسبت به او مکن که باعث زوال نعمت تو گردد، زیرا که هیچ کس نسبت به ایشان بد نکرده است مگر آن که به زودی در دنیا به جزای خود رسیده است.

ص: 1099

فضل گفت: که مکرر به نزد من فرستاده اند که او را شهید کنم، من قبول نکردم، و به ایشان اعلام کردم که این کار از من برنمی آید، و اگر مرا بکشند انجام نخواهم داد آن چه از من توقع دارند. (1)

سیره و ادب امام علیه السلام با ناسزاگویان

مردی از فرزندان خلیفه دوم، پیوسته حضرت موسی بن جعفر علیه السلام را اذیت می کرد، و هر وقت آن حضرت را می دید، به امیرالمؤمنین علیه السلام ناسزا می گفت و دشنام می داد، روزی یک نفر از دوستان امام علیه السلام عرض کرد اجازه بدهید این فاسق فاجر را بکشیم، حضرت او را نهی کرد و فرمود: هرگز اجازه نمی دهم و نباید متعرض او شوید، و سؤال کرد که محل کار او کجا است؟ گفتند در اطراف مدینه [ فلان جا] مشغول زراعت است، حضرت سوار شد و از مدینه به دیدن آن مرد تشریف برد، وقتی به آن جا رسید که او در مزرعه مشغول کار بود، آن جناب همان گونه که سوار بر الاغ بود رفت تا به او رسید، آن مرد صدا زد که زراعت ما را پامال مکن، امام علیه السلام به همان نحو که می رفت، رفت تا به او رسید و پیاده شد و نزد او نشست، و با روی گشاده و با لب خندان شروع به صحبت کرد و سؤال کرد چه مقدار خرج زراعت خود کرده ای ؟ گفت: صد اشرفی، فرمود: چه مقدار امید داری از آن بهره ببری؟ گفت: غیب نمی دانم، حضرت فرمود: من گفتم چه اندازه امید داری بهره ببری؟ گفت: امید دارم که دویست اشرفی بهره ببرم، حضرت کیسه ای که سیصد اشرفی در آن بود به آن مرد مرحمت کرد و فرمود: این را بگیر و زراعت تو نیز برای خودت باقی است و خداوند متعال به آن چه تو امید داری، روزی خواهد فرمود، آن مرد عمری برخاست و سر آن حضرت را بوسید و از آن جناب درخواست عفو کرد، امام علیه السلام لبخند زد و برگشت،

ص: 1100


1- عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 106.

پس از آن، آن مرد را دیدند در مسجد نشسته و هنگامی که چشمش به حضرت افتاد گفت: «ألله أعلم حیث یجعل رسالته؛ خدا می داند که رسالتش را کجا قرار دهد» . اصحاب امام علیه السلام به او گفتند داستان تو چیست؟ تو پیش از این، غیر این می گفتی؟ گفت: آن چه گفتم باز بشنوید، و شروع کرد به حضرت موسی بن جعفر علیه السلام دعا کردن . بعد حضرت به اصحابش فرمود: کدام بهتر بود، آن چه شما پیشنهاد دادید و می خواستید انجام دهید، یا آن چه من انجام دادم، همانا من او را با مقداری پول اصلاح کردم. (1)

واسطه شدن امام علیه السلام برای مردی گرفتار

یک نفر از شیعیان نقل کرده است: شخصی از جانب یحیی بن خالد استاندار شد و من مبلغی به عنوان مالیات مدیون بودم که اگر از من می گرفتند. به طور کلی فقیر و گرفتار می شدم.

بعضی به من گفتند این شخص (استاندار) شیعه مذهب است، ولی باز من جرأت نکردم نزد او بروم، که مبادا شیعه نباشد و مرا دستگیر کنند، لذا نظرم بر آن شد که به خدا پناه برم، و خدمت امام زمان خویش مشرف شوم و حال و وضع خود را خدمت آن حضرت عرض کنم، تا چاره ای برایم بیندیشد.

پس سفر حج کردم، وخدمت مولای خود حضرت صابر ( موسی بن جعفر علیه السلام ) رسیدم، و از حال خود شکایت کردم، و چاره کار خویش را طلبیدم.

آن حضرت کاغذی برای استاندار نوشت و به من عطا فرمود که به او برسانم، و در آن نامه مرقوم فرموده بود:

بسم الله الرحمن الرحیم إعلم أن لله تحت عرشه ظلا لایسکنه الا من اسدی الی أخیه

ص: 1101


1- بحار الانوار، ج 48، ص 102، ح 7.

معروفا، أو نفس عنه کربه، او أدخل علی قلبه سرورا و هذا أخوک، والسلام؛ بدان به درستی که از برای خداوند تعالی در زیر عرش خود سایه رحمتی است که جای نمی گیرد در آن مگر کسی که نیکویی و احسان کند به برادر خود، یا آسایش دهد او را از غمی، یا داخل کند بر او سروری، واین برادرتواست، والسلام.

پس چون از حج برگشتم، شبی به منزل استاندار رفتم، واذن خواستم، وگفتم: خدمت استاندار عرض کنید که مردی از جانب حضرت صابر علیه السلام برای شما پیامی آورده است.

چون این خبر به او رسید، خودش از خوشحالی پا برهنه آمد تا در خانه، و در را باز کرد و مرا بوسید و دربرگرفت و مکرر مابین چشمان مرا بوسه داد، و پیوسته از احوال امام علیه السلام می پرسید، و هر زمان که من خبر سلامتی او را می گفتم شاد می گشت و شکر خدای به جا می آورد.

پس مرا داخل خانه کرد، و در صدر مجلس خود نشانید و خودش مقابل من نشست، پس من کاغذ امام علیه السلام را بیرون آوردم و به او دادم.

چون آن مکتوب شریف را گرفت ایستاد و ببوسید و قرائت کرد، و چون بر مضمون آن مطلع شد، مال خود و جامه های خود را طلبید، و هر چه درهم و دینارو جامه بود، با من بالسویه قسمت کرد، و آن چه از اموال ممکن نبود قسمت شود، قیمتش را به من عطا کرد، و هرچه را که با من قسمت می کرد؛ در عقبش می گفت: ای برادر! آیا مسرورت کردم؟ می گفتم: بلی به خدا سوگند زیاده مسرورم کردی.

پس دفتر مطالبات را طلبید و آن چه به اسم من در آن بود، محو کرد، و نوشته ای به من داد مشتمل بر برائت ذمه من از آن مالی که سلطان از من می خواست.

پس من با او وداع کردم، و از خدمتش بیرون آمدم، و با خود گفتم که این مرد آن چه به من احسان کرد، من قدرت جبران وتلافی آن را ندارم، بهتر است که سفر حج گذارم، و برای او در موسم حج دعا کنم، وهم خدمت مولای خود شرفیاب شوم و احسان این

ص: 1102

مرد را نسبت به خودم، برایش نقل کنم، تا آن جناب نیز برای او دعا فرماید.

پس به جانب حج رفتم، و خدمت مولای خود رسیدم، و شروع کردم به نقل کردن قضیه مرد استاندار، من تعریف می کردم، و پیوسته صورت مبارک امام علیه السلام از خوشحالی و سرور افروخته می شد.

عرض کردم: ای مولای من! مگر کارهای این مرد شما را مسرور کرد؟ فرمود: بلی به خدا سوگند همانا کارهای او مرا مسرور کرد، امیرالمؤمنین علیه السلام را مسرور کرد، والله جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله را مسرورکرد، همانا حق تعالی را مسرورکرد. (1)

محبت حضرت موسی بن جعفر علیه السلام به مؤمنان

حضرت باب الحوائج علیه السلام نسبت به شیعیان علاقه و محبت خاصی داشت. به علی بن یقطین فرمود: «تو در یک چیز به من قول و ضمانت بده، من در سه چیز به تو قول می دهم و برایت ضمانت می کنم، تو برای من ضمانت کن و به عهده بگیر که هر وقت یکی از دوستان ما را ملاقات کردی حاجتش را برآوری و گرامیش بداری، و احترامش کنی، من در مقابل برای تو ضمانت می کنم که سایه زندان نبینی، وتیزی شمشیر نچشی، و فقر و پریشانی داخل خانه ات نشود، ای علی بن یقطین! هرکس مؤمنی را شاد کند اول خدا را، دوم پیامبر را، سوم ما را شاد و خوشحال کرده است». (2)

امام علیه السلام سبب نجات علی بن یقطین شد

هارون الرشید، به منظور اکرام علی بن یقطین، تعدادی لباس فاخر، که از لباس های سلطنتی محسوب بود، برای علی بن یقطین فرستاد، علی بن یقطین، بهترین آن لباس ها را، که در بین آنها یک لباس سیاه رنگ ممتاز بود، با مقداری

ص: 1103


1- بحار الانوار، ج 48، ص 174، ح 16.
2- بحار، ج 48، ص 136، ح 10.

مال، بابت خمس مالش، برای حضرت موسی بن جعفر علیه السلام فرستاد.

این هدایا به دست آن حضرت رسید، و امام علیه السلام مال ولباس ها را قبول کرد ولی آن لباس سیاه رنگ ممتاز را برگرداند و به علی بن یقطین نوشت، این لباس مخصوص را نگه دار و حفظ کن که به زودی به آن نیاز پیدا می کنی.

چندی از این ماجرا گذشت، تا آن که روزی علی بن یقطین بر غلام خاص خودش غضب کرد و او را از دستگاه خود اخراج کرد. غلام که از ارادت علی بن یقطین به حضرت موسی بن جعفر علیه السلام اطلاع داشت و می دانست که او لباس ها و مال برای امام علیه السلام فرستاده است، لذا نزد هارون رفت، و قضیه را به وی گفت.

هارون برآشفت و به شدت غضب کرد و فرستاد و علی بن یقطین را احضار کرد، وقتی علی بن یقطین آمد به او گفت: آن لباس مخصوص و ممتاز را که برای تو فرستادم چه کردی؟ علی بن یقطین گفت: آن را معطر کرده و در صندوق سر به مهر گذاشته ام و در منزلم محفوظ است، هارون گفت: همین الآن بفرست آن را بیاورند، علی بن یقطین به خدمتکارش دستور داد که برو کلید را از فلان کنیز بگیر و فلان صندوق را باز کن، بغچه سر به مهر را بیاور.

غلام رفت و طولی نکشید که آن را حاضر و جلوی هارون گذاشت، وی امرکرد مهر آن را برداشتند، نگاه کرد، دید همان لباس مخصوص است که به گفته علی بن یقطین معطر و در بغچه سر به مهر قرار دارد، در این هنگام غضب هارون فرو نشست و به علی بن یقطین گفت: پس از این بدگویی کسی را درباره تو نمی پذیرم و مقداری دیگر هدایا به آن لباس افزود و به علی بن یقطین گفت: اینها را بفرست منزلت، سپس دستور داد، ده هزار تازیانه به آن غلام خبرچین بزنند، چون پانصد تازیانه به او

ص: 1104

زدند جان سپرد، و هلاک شد. (1)

هم چنین روایت است که: در کیفیت وضو و مسح پاها اختلاف شد، علی بن یقطین نامه ای به حضرت موسی بن جعفر علیه السلام نوشت و کسب تکلیف کرد، امام علیه السلام به او نوشت، به این کیفیت که امر می کنم وضو بگیر، سه بار صورت را بشوی، هر دو دست را تا مرفق بشوی، تمام سر و هر دو گوش را مسح کن، و هر دو پا را تا کعبین سه بار بشوی، و خلاف این به جا میاور.

نامه امام علیه السلام به دست علی بن یقطین رسید و تعجب کرد، ولی گفت: چون مولایم چنین دستور داده است عمل می کنم، و او اعلم است به آن چه أمر فرموده، و من از آن حضرت اطاعت می کنم.

از سویی نزد هارون بر علیه علی بن یقطین بدگویی می کردند که او شیعه است و بر خلاف عقیده تو عمل می کند، هارون تصمیم گرفت خودش از اعمال علی بن یقطین آگاه شود، و صدق یا کذب حرف ها را بداند، به طوری که علی بن یقطین هم آگاه نشود.

به این منظور کاری به علی بن یقطین واگذار کرد که بایستی در یک خانه خصوصی و تنها آن کار را بررسی و انجام دهد.

علی بن یقطین در آن خانه مشغول شد تا هنگام نماز فرارسید، و وی که تنها و دور از انظار بود، ظرف آب را برداشت و شروع به وضو گرفتن کرد، هارون در همان وقت از پس دیوار ایستاد و خود تماشا کرد که علی بن یقطین چگونه وضو می گیرد. - مثل اهل تسنن، یا طبق فقه شیعه - علی بن یقطین طبق امر امام علیه السلام مثل اهل تسنن وضو گرفت و هارون مخفیانه تماشا کرد و دید که او مانند شیعه وضو نگرفت، در این موقع دیگر طاقت نیاورد، و بی اختیار صدا زد، و گفت: ای علی بن یقطین!

ص: 1105


1- کشف الغمة، ذکر دلائل امام موسی کاظم علیه السلام. تلخیص شد

دروغ گفت آن کس که گمان کرد تو رافضی (شیعه) هستی، و پس از این ماجرا، علی بن یقطین مورد صددرصد اعتماد هارون قرارگرفت.

بعد از این واقعه، مجدد از جانب امام علیه السلام نامه رسید که: ای علی بن یقطین! از این به بعد آنگونه که خدا فرموده است، وضو بگیر. همانا آن چه ما بر آن می ترسیدیم زایل و برطرف شد، والسلام. (1)

امام علیه السلام کسی را که به مؤمن بی اعتنایی کند، راه نمی دهد

ابراهیم جمال که یکی از شیعیان بوده خواست خدمت علی بن یقطین برسد چون ابراهیم ساربان بود و علی بن یقطین وزیر بود و به حسب ظاهر شأن ابراهیم نبود که بر علی وارد شود، لذا او را راه نداد، و اتفاقا در همان سال علی بن یقطین به حج مشرف شد در مدینه خواست خدمت موسی بن جعفر علیه السلام شرفیاب شود حضرت او را راه نداد!

روز دوم در بیرون خانه، علی بن یقطین آن حضرت را ملاقات کرد و عرضه داشت که ای سید من! تقصیر من چه بود که مرا راه ندادید؟ فرمود: به جهت آن که برادرت ابراهیم جمال را راه ندادی و حق تعالی ابا فرمود از آن که سعی تو را قبول فرماید مگر بعد از آن که ابراهیم تو را عفو کند، علی گفت، عرض کردم: ای سید و مولای من! ابراهیم را من در این وقت کجا ملاقات کنم من در مدینه ام او در کوفه است؟ فرمود: هر گاه شب داخل شود تنها برو به بقیع بدون آن که کسی از اصحاب وغلامان تو بفهمد، در آن جا شتری خواهی دید، آن شتر را سوار می شوی و به کوفه می روی، علی شب به بقیع رفت و همان شتر را سوار شد و به اندک زمانی در خانه ابراهیم جمال رسید، شتر را خوابانید و در را کوبید، ابراهیم گفت: کیست؟

ص: 1106


1- همان. روایت تلخیص شد

گفت: علی بن یقطین! ابراهیم گفت علی بن یقطین در خانه من چه می کند؟ فرمود: بیرون بیا که امر من عظیم است و قسم داد او را که اذن دخول دهد، چون داخل شد گفت: ای ابراهیم! آقا و مولا با فرمود که عمل مرا قبول فرماید مگر آن که تو از من بگذری، گفت: غفر الله لک. پس علی بن یقطین صورت خود را بر خاک گذاشت و ابراهیم را قسم داد که پا روی صورت من گذارو صورت مرا زیر پای خود بمال!

ابراهیم امتناع کرد و علی او را قسم داد که چنین کند، پس ابراهیم پا بر صورت علی بن یقطین گذاشت و صورت او را زیر پای خود بمالید و علی می گفت: اللهم اشهد. خدایا تو شاهد باش. پس بیرون آمد و سوار شد و همان شب به مدینه برگشت و شتر را بر در خانه حضرت موسی بن جعفر علیه السلام خوابانید آن وقت حضرت او را اذن داد و بر آن جناب وارد شد و حضرت از او قبول فرمود. (1)

شطیطه نیشابوری و نماز امام علیه السلام بر جنازه او

شیعیان نیشابور جمع شدند و از بین همه، محمد بن علی نیشابوری را انتخاب کردند و سی هزار دینار و پنجاه هزار درهم و دو هزار قطعه پارچه به او دادند که برای حضرت امام موسی بن جعفر علیه السلام ببرد.

شطیطه نیز که زن مؤمنه ای بود، یک درهم، و یک قطعه پارچه که به دست خود آن را رشته و درست کرده بود، و چهار درهم ارزش داشت، آورد و گفت: «إن الله لا یستحیی من الحق» یعنی این که من می فرستم اگرچه کم است، ولی از فرستادن حق امام علیه السلام هر چند کم باشد نباید حیا کرد [تا آن جا که گوید]:

آن شخص به مدینه مشرف شد... و با راهنمایی شخصی خدمت امام علیه السلام شرفیاب شد، امام علیه السلام بعد از مقداری صحبت فرمود: درهم و پارچه شطیطه را بیاور.

ص: 1107


1- بحار الانوار، ج 48، ص 85، ح 105.

محمد بن علی گوید: درهم و پارچه شطیطه را آوردم خدمت آن حضرت گذاشتم، پس درهم و پارچه را برداشت و به من فرمود: «إن الله لا یستحیی من الحق»، ای ابوجعفرا سلام مرا به شطیطه برسان، واین همیان را به او بده، و در همیان چهل درهم بود.

پس از آن فرمود: به شطیطه بگو برای تو هدیه ای فرستادم و آن قسمتی از کفن های خودم است که پنبه آن از قریه خودمان قریه صیدا قریه فاطمه زهرا علیها السلام نمایان است، و خواهرم حلیمه دختر حضرت صادق علیه السلام آن را رشته، و به شطیطه بگو که تو نوزده روز از روز وصول أبوجعفر و وصول شقه و دراهم زنده می باشی، پس شانزده درهم از آن همیان را خرج خودت می کنی، و بیست و چهار درهم آن را صدقه خودت قرار می دهی، و من بر تو نماز خواهم خواند.

آنگاه به محمد بن علی فرمود: هرگاه مرا دیدی پنهان کن، زیرا که آن بهتر نگاه می دارد تو را، پس فرمود: این مال ها را به صاحبانش برگردان - تا آن جا که گوید:

پس آن شخص به نیشابور برگشت، چون به نیشابور رسید، دید اشخاصی را که حضرت اموالشان را قبول نفرمود و رد کرد فطحی مذهب شده اند، و شطیطه بر مذهب حق باقیست، پس سلام حضرت را به او رسانید، و همیان وشقه کفن که حضرت برای او فرستاده بود، به او رسانید، پس نوزده روز زنده بود همچنان که حضرت فرموده بود.

و چون وفات یافت، حضرت برای تجهیز او آمد در حالی که سوار بر شتر بود و چون از امراو فارغ شد، سوار بر شتر خود شده و به طرف بیابان برگشت و فرمود:

به مؤمنان اطلاع بده، وسلام مرا به آنان برسان، و به آنان بگو که من و امامانی که جاری مجرای من هستند، به جنازه های شما، در هر جا و هر شهری که باشید حاضر می شویم، پس تقوا داشته باشید. (1)

ص: 1108


1- بحار الانوار، ج 48، ص 73، ح 100. روایت تلخیص شد. وسفینة البحار، واژه شطط . شطیطه نه امام زاده و نه عالمی بزرگوار بود، بلکه بانوئی مؤمنه و با اخلاص بود، و با عملی جزئی ولی صددرصد خالصانه به این مقام رسیده که امام زمانش بر جنازه او حاضر و نمازش را می خواند، بعلاوه مرقد آن بانوی مکرمه در نیشابور دارای صحن و سرا و زیارتگاه مؤمنین می گردد.

کنیز در کنار موسی بن جعفر علیه السلام عابده شد

روایت است که هارون الرشید کنیز صاحب جمالی را به عنوان خدمت کار فرستاد در زندان نزد حضرت موسی بن جعفر علیه السلام و به زندان بان گفت مراقب رفتار آنها باش و ظاهرا نظرش بد نام کردن امام علیه السلام بود، و اینکه شاید برای آزار آن حضرت بهانه ای به دست آورد، زندان بان پس از مدتی دید کنیز مانند امام علیه السلام در گوشه زندان مشغول نماز و سجده و ذکر است و امام علیه السلام هم هیچ توجهی باو نکرده است، به هارون گزارش کرد، گفت کنیز را بیاورید، او را آوردند، دیدند او همچنان متوجه خداست و ذکر می گوید. هارون پرسید این چه حالتی است پیدا کرده ای؟ گفت: عبد صالح خدا را دیدم چنین بود. در روایت است که کنیز به همان روحیه و حالت بود تا از دنیا رفت. (1)

مؤلف: ببینیم با چه کسانی رفت و آمد و نشست و برخاست می کنیم .

هم نشین تو از توبه باید * تا تو را عقل و دین بیفزاید

خبر صفوان جمال

صفوان جمال از شیعیان و ارادتمندان به حضرت موسی بن جعفر علیه السلام بود، وی چندین رأس شتر داشت که آنها را در موسم حج، به هارون الرشید اجاره می داد. او می گوید وارد شدم بر امام موسی بن جعفر علیه السلام، آن حضرت به من فرمود: ای صفوان همه کارهای تو نیکو و پسندیده است جز یک کارتو، گفتم: فدایت شوم آن یک کار ناپسند من چیست؟ فرمود: این است که شترهایت را به هارون اجاره می دهی. گفتم:

ص: 1109


1- بحارالانوار ج 48 ص 238. روایت تلخیص شد.

به خدا سوگند آنها را کرایه نمی دهم برای شرارت یا تفریح و صید لهوی او، بلکه اجاره می دهم برای رفتن به حج، و خود هم همراه آنها نمی روم. حضرت فرمود: «اتحب بقائه حتی یخرج کراک ؟» آیا دوست داری هارون زنده بماند تا برگردد و کرایه شترهایت را بدهد؟ گفتم: آری. حضرت فرمود: هر کس دوست داشته باشد زنده ماندن هارون و ظالمان را، از جمله آنها محسوب می شود، و کسی که از آنها محسوب شود، وارد آتش گردد. «فمن أحب بقائهم فهو منهم و من کان منهم فقد ورد النار».

صفوان گوید: پس از این سخنان امام علیه السلام ، رفتم و تمام شترهایم را فروختم، خبر آن به هارون رسید، وی مرا خواست و پرسید چرا شترهایت را فروختی؟ گفتم: من سالمند شده ام و غلامانم درست به آنها نمی رسیدند، لذا فروختم. هارون گفت: هیهات! هیهات! نه چنین است که می گویی. من می دانم که این کار به اشاره موسی بن جعفر علیه السلام انجام شده است، گفتم: خیر چنین نیست، من کار به موسی بن جعفر علیه السلام ندارم؟ هارون گفت: این حرفها را مزن، سوگند به خدا اگر سابقه نیک تو نبود تو را می کشتم. (1)

برخی مواعظ حضرت موسی بن جعفر علیه السلام

1- سفارش امام علیه السلام به تحصیل علم فقه، و ارزش آن

قال علیه السلام: تفقهوا فی دین الله فإن الفقة مفتاح البصیرة، وتمام العبادة، و السبب إلی المنازل الرفیعة، و الرتب الجلیلة فی الدین والدنیا، و فضل الفقیه علی العابد کفضل الشمس علی الکواکب، و من لم یتفقه فی دینه لم یرض الله له عملا. علم فقه تحصیل کنید، زیرا علم فقه و دین شناسی کلید بینش وکمال عبادت است، و راه رسیدن به جایگاه های بلند و مراتب با اهمیت و با عظمت در دین و دنیا است، و

ص: 1110


1- سفینة البحار، ج 5، ص 383 باب ظلم.

برتری فقیه، وعالم دین شناس، بر عابد، همانند برتری خورشید بر ستارگان است، و هر کس علم فقه تحصیل نکند و دینش را نشناسد، خدا از اعمال او راضی نمی شود. (1)

2- گناه تازه، بلا و درد تازه، همان حضرت علیه السلام فرمودند: هرگاه مردم گناهان تازه پدید آورند که قبلا نبوده و انجام نمی داده اند، خداوند بلا و گرفتاری تازه ای برایشان پدید آورد که آن را به حساب نمی آوردند و گمانش را نداشتند. (2)

قال علیه السلام : لما أحدث الناس من الذنوب ما لم یکونوا یعملون أحدث الله لهم من البلاء ما لم یکونوا یعدون.

3- ریاست طلب هلاک می شود. و فرمودند: هرکس جویای ریاست باشد تباه و هلاک شود، و هرکس خود بزرگ بین باشد تباه وهلاک شود. (3)

من طلب الرئاسة هلک، و من دخله العجب هلک.

4- ونیز فرمودند: هرگاه مال خود را در اطاعت خدا مصرف نکردی، دو برابر آن را در معصیت خدا مصرف خواهی کرد. (4)

إیاک أن تمنع فی طاعة الله ، فتنفق مثلیه فی معصیة الله.

5- و آن حضرت کنار قبری حاضر شد و فرمود: به راستی جایی که پایانش این جا باشد، سزاوار است از ابتدا به آن دل بسته نشود، و جایی که اولش این باشد سزاوار است از آخرش بیمناک بود. (5)

إن شیئا هذا آخره لتحقیق أن یزهد فی أوله، وإن شیئا هذا أوله لحقیق أن یخاف آخره.

ص: 1111


1- تحف العقول، مواعظ امام موسی کاظم علیه السلام ، ح 19.
2- همان، ح 21.
3- همان، ح 10.
4- همان، ح 7.
5- همان، ح 9.

6- آن حضرت فرمودند: خانواده مرد، اسیران او هستند، پس به هر که خداوند نعمتی ارزانی دارد، بایستی بر زندگی اسیرانش گسترش دهد، و اگر چنین نکند، امید می رود که نعمت از دستش برود. (1)

إن عیال الرجل أسراؤه، فمن أنعم الله علیه نعمة فلیوسع علی اسرائه، فإن لم یفعل أوشک أن تزول عن تلک النعمة.

7- و فرمود: هرکس به فقط برای خدا نه چیز دیگر به دیدن برادر مؤمنش رود تا به پاداش و وعده های الهی برسد، خداوند متعال، از وقت خروجش از منزل تا برگشتن او، هفتاد هزار فرشته بر او گمارد که همه ندایش کنند: هان! پاک و خوش باش و بهشت برایت پاکیزه باد که در آن جای گرفتی. (2)

من زار أخاه المؤمن لله لا لغیره، لیطلب به ثواب الله و تنجز ما وعده الله عزوجل وکل الله عزوجل به سبعین ألف ملک من حین یخرج من منزله حتی یعود إلیه ینادونه: ألا طبت و طابت لک الجنة، تبوأت من الجنة منزلا.

8- نیز فرمود: کسی که جوانمردی ندارد، دین ندارد؛ و هر که عقل ندارد، جوانمردی ندارد. به راستی که با ارزش ترین مردم کسی است که دنیا را برای خود مقامی نداند. بدانید که بهای جان شما مردم، جز بهشت نیست، پس آن را به غیر آن مفروشید. (3) لا دین لمن لا مروة له، و لا مروة لمن لا عقل له، و إن أعظم الناس قدر الذی لا یری الدنیا لنفسه خطرا، أما إن أبدانکم لیس لها ثمن إلا الجنة، فلا تبیعوها بغیرها.

9- هرکه خود را از [ریختن] آبروی مردم باز دارد، خداوند در روز قیامت از لغزشش درگذرد، و هر که خشم خود را از مردم باز دارد، خداوند در روز قیامت

ص: 1112


1- مکارم الاخلاق، آداب ازدواج.
2- اصول کافی، ج 2، ص 175، باب زیارة الاخوان، ح 1.
3- تحف العقول، سخنان آن حضرت.

خشمش را از او باز دارد. (1) من کف نفسه عن أعراض اناس أقاله الله عثرته یوم القیمة و من کف غضبه عن الناس کف الله عنه غضبه یوم القیمة.

10- بی گمان، خداوند، بهشت را بر هر هرزه گوی دریده دهانی کم حیا که باکی ندارد چه می گوید و یا به او چه گویند، حرام گردانیده است. (2) إن الله حرم الجنة علی کل فاحش بذی قلیل الحیاء لایبالی ما قال ولا ما قیل له.

11- همانا چیز حرام افزایش نمی یابد اگر هم زیاد شود نامبارک خواهد بود و آنچه که از مال حرام انفاق گردد پاداشی نخواهد داشت. ان الحرام لا ینمی و إن نمی لا یبارک له فیه و ما أنفقه لم یؤجر علیه.

12- هرکس نیتش نیک شود؛ روزیش زیاد می شود. من حسنت نیته زید فی رزقه. (3)

13- و از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کرده است که فرمود: خداوند عزوجل، روز قیامت، بنده ای از بندگان خود را سرزنش می کند و می فرماید: ای بنده من! هنگامی که من بیمار شدم چرا به عیادت من نیامدی؟ میگوید: خدایا تو منزهی از بیمار شدن! تو رب العالمین هستی، درد و المی برتو نیست. خداوند می فرماید: برادر ایمانی ات بیمار شد وعیادتش نکردی، به عزت و جلال خودم اگر او را عیادت کرده بودی، مرا نزد او می یافتی، ومن [در ازای آن] حاجات تو را برآورده می کردم، و این به خاطر کرامت بنده مؤمن است و من ارحم الراحمین هستم. (4)

در روایت دیگر است که فرمود: «کسی که از شخص بیماری عیادت کند، در رحمت فرو می رود و هنگامی که نزد بیمار نشست، رحمت او را فرا می گیرد؛ من عاد مریضا فانه

ص: 1113


1- همان.
2- همان.
3- همان.
4- وسائل الشیعه، باب 10 از ابواب احتضار، ح 10.

یخوض فی الرحمة، فإذا جلس عند المریض غمرته الرحمة». (1)

یا أبا الحسن یا موسی بن جعفر ایها الکاظم یا ابن رسول الله یا حجة الله علی خلقه یا سیدنا و مولانا إنا توجهنا واستشفعنا و توسلنا بک إلی الله و قدمناک بین یدی حاجاتنا یا وجیها عند الله اشفع لنا عند الله

فرزندان حضرت موسی بن جعفر علیه السلام

در عدد فرزندان امام موسی کاظم علیه السلام اختلاف است. و در تعداد آنان از سی نفر تا شصت نفر گفته شده است. (2)

برخی نوشته اند: آن حضرت بیست و سه پسر، وسی وهفت دختر داشته است. فرزندان معروف آن بزرگوار عبارتند از: علی الرضا علیه السلام امام هشتم که خلاصه ای از زندگی آن حضرت در بخش های بعدی خواهد آمد. ان شاء الله.

احمد [معروف به شاه چراغ]: این بزرگوار صاحب ورع و تقوا بوده، و حضرت کاظم علیه السلام علاقه خاصی به آنجناب داشته است.

مدفن این امام زاده معظم شهر شیراز است و دارای صحن و ضریح و قبه و بارگاه و خدام و زوار بسیار است.

محمد: برادر اعیانی (یعنی پدرومادری) احمد، نیز سیدی جلیل القدر، کثیرالعباده و شب زنده دار بوده است. مدفن آن بزرگوار در شیراز، نزدیک قبر برادرش احمد است.

زید: فرزند موسی بن جعفر علیه السلام معروف به «زیدالنار».

وجه این که او را زید النارگفتند این بوده که در فتنه ابوالسرایا که طالبین خروج کردند، زید به بصره رفت، و خانه های بنی عباس را به آتش کشید و سوزاند.

ص: 1114


1- بحارالانوار، ج 81، ص 215.
2- شاید فرزند زاده های آن حضرت را به عنوان فرزندان آن جناب به شمار آورده و بر عدد افزوده اند.

مأموران مأمون او را دستگیر کرده نزد مأمون فرستادند، مأمون او را به حضرت رضا علیه السلام بخشید. کارهای زید بر حضرت رضا علیه السلام گران آمد، او را به شدت توبیخ و سرزنش کرد و [طبق روایتی] به او فرمود:

ای زید! آیا سخنان برخی نادان ها تو را مغرور کرده که گفتند: فاطمه علیها السلام عفت ورزید، پس حق تعالی آتش را بر ذڑیه او حرام کرد؟ این امر مختص حسن و حسین علیهما السلام و اولاد بلاواسطه آن مخدره است، ای زید! اگر اعتقاد داری که تو معصیت خدا کنی و داخل بهشت شوی، و پدرت موسی بن جعفر علیه السلام اطاعت خدا کند و شب ها را به نماز و روزها را به روز بگذراند تا داخل بهشت شود، پس تو نزد خدا از پدرت گرامی تر می باشی، چنین نیست که تو اعتقاد کرده ای، به خدا سوگند، احدی به کرامت های الهی نمی رسد، مگر به اطاعت خداوند متعال، تو گمان کرده ای با این که معصیت خدا میکنی، به مراتب عالیه می رسی؟

زید گفت: من برادرتو، و فرزند پدرتو می باشم.

حضرت رضا علیه السلام فرمود: تو برادر منی مادامی که خدا را اطاعت کنی. [سپس آیه قرآن را که در حق نوح و پسرش نازل شده است، تلاوت کرد، و] فرمود: حق تعالی پسر نوح را از پسر نوح بودن بیرون کرد، به خاطر گناه او، [سپس فرمود:] هریک از خویشان ما اطاعت خدا نکند از ما نیست. (1)

فاطمه معصومه علیها السلام در شهر مقدس قم

سیده جلیله، حضرت فاطمه معصومه علیها السلام از امام زادگان مشهور است که جلالت قدر و عظمت شأنش در طول تاریخ زبانزد عام و خاص بوده و بر همگان آشکار است، صحت نسب و صحت عقیده و صحت مرقد مطهرش، مانند

ص: 1115


1- بحارالانور، ج 49، ص 217 تلخیص شد.

خورشید عالمتاب ، روشن و درخشان است.

از هنگام دفن آن بانوی مکرمه، تا به امروز، مرقد مطهرش زیارتگاه علاقه مندان به اهل بیت عصمت و طهارت صلوات الله علیهم بوده است و همین بس که برادرش حضرت امام رضا علیه السلام فرمود: «کسی که فاطمه معصومه را زیارت کند، در حالی که حق او را بشناسد، برای او بهشت است». (1)

نگاهی گذرا به زندگی حضرت معصومه علیها السلام

از روایات و آثار استفاده می شود که حضرت معصومه علیها السلام افضل و برترین دختران حضرت موسی بن جعفر علیه السلام است، و در برخی نوشته ها آمده که آن بانوی مکرمه در روز اول ماه ذی قعده سال 173 ه. ق در مدینه منوره متولد شده است. 7(2)

نیز طبق مدارک موجود، آن حضرت در سال 201 ه. ق به قصد دیدار برادر بزرگوارش حضرت رضا علیه السلام از مدینه منوره به سوی ایران حرکت کرد، و هنگامی که به ساوه رسید بیمار شد و به خادمش فرمود: مرا به قم ببر، و وارد قم شد و در خانه موسی بن خزرج فرود آمد، و به نقلی دیگر، چون خبر ورود آن حضرت به قم به اطلاع قبیله آل سعد اشعری رسید، آنها به استقبال حضرت معصومه علیها السلام رفتند و از آن بانوی مکرمه خواهش کردند به قم بیاید و موسی بن خزرج که بزرگ قبیله آل سعد بود، مهار شتر حضرت را گرفت و با عزت و احترام آن سیده جلیله را وارد قم نمودند و موسی بن خزرج او را در خانه خود منزل داد و با کمال سربلندی و افتخار از آن بزرگوار پذیرایی کرد، ولی متأسفانه، پس از 16 یا 17 روز آن حضرت دار فانی را وداع

ص: 1116


1- بحارالانوار، ج 48، ص 317 و 102، ص 266.
2- در کتاب «مستدرک سفینة البحار، ج 8، ص 257 نوشته است: «فاطمة المعصومة المولودة فی غزة ذی القعدة سنة 173».

گفت و به سرای باقی شتافت، و اهل قم و خصوصا آل سعد را عزادار کرد.

در این چند روز که حضرت معصومه علیها السلام در قم بود، در خانه موسی عبادتگاهی داشت که هنوز باقی است و در محله «میدان میر» قم معروف است.

از نوشته ها معلوم می شود ست مبارک آن حضرت 28 سال بوده و گفته شده رحلتش روز دهم یا دوازدهم ربیع الثانی، و دو سال قبل از شهادت حضرت رضا علیه السلام اتفاق افتاده است. والله الأعلم.

کیفیت دفن آن حضرت: مکان دفن آن حضرت ملک شخصی موسی بن خزرج بود، که در آنجا قبری کندند و پس از غسل و کفن، جنازه مطهر او را به آنجا منتقل نمودند، و میان قبیله آل سعد اشعری گفتگو شد که چه کسی داخل قبر شود و جنازه را به خاک سپارد، در این هنگام دیدند دو سوار نقاب دار پیدا شدند و نزد جنازه پیاده شده بر آن بانوی مکرمه نماز خواندند و او را دفن کردند و سوار گشته و رفتند و کسی نفهمید که آنها چه کسانی بودند.

پس از مراسم دفن، موسی بن خزرج، سقف و سایه بانی از بوریا بر قبر حضرت معصومه علیها السلام برقرار کرد. و بعد از آن در سال 205 ه. ق، دختر امام جواد علیه السلام به قم آمد و قبه و بارگاهی بر فراز مرقد مطهر حضرت معصومه علیها السلام بنا کرد.

یادآوری: داخل حرم مطهر، در کنار مرقد حضرت معصومه علیها السلام عده ای از امام زادگان دفن شده اند، و گفته شده که حدود 12 نفر می باشند. (1) و سزاوار است زائران حضرت معصومه علیها السلام نسبت به آنها نیز ادای احترام کنند، و لااقل مقداری قرآن بخوانند و ثوابش را هدیه ارواح پاکشان نمایند. والتوفیق من الله تعالی.

ص: 1117


1- بحارالانوار، ج 60، ص 219 و منتهی الآمال، اولاد موسی بن جعفر علیه السلام.

فضیلت زیارت حضرت معصومه علیها السلام

در کتاب شریف کامل الزیارات (باب 106) از حضرت امام رضا علیه السلام نقل کرده که فرمود: «کسی که فاطمه معصومه علیها السلام را زیارت کند برایش بهشت خواهد بود»؛ «من زارها فله الجنة».

و در همان کتاب و همان باب، از امام جواد علیه السلام نقل کرده که فرمود: «کسی که در قم قبر عمه ام را زیارت کند برایش بهشت می باشد»؛ «من زار قبر عمتی بقم فله الجنة».

علامه مجلسی رحمة الله (در بحار، ج 60، ص 228) از امام صادق علیه السلام نقل کرده که فرمود: «برای خدا حرمی است و آن مکه است، برای پیامبر صلی الله علیه و آله حرمی است و آن مدینه است، برای امیرالمؤمنین علیه السلام حرمی است و آن کوفه است، آگاه باشید بطور حتم، حرم من و حرم اولاد من بعد از من قم است، آگاه باشید، قم کوفه صغیر است، همانا برای بهشت هشت در است، سه در آن به سوی قم است، وفات کند در قم، زنی از اولاد من، نام او فاطمه دختر موسی علیه السلام است که شیعیان ما به شفاعت او داخل بهشت می شوند».

نیز در کتاب شریف مستدرک الوسائل روایت کرده که جمعی از مردم ری خدمت امام صادق علیه السلام مشرف شدند و عرض کردند: ما از مردم ری هستیم، حضرت فرمود: مرحبا به برادران ما از اهل قم، «مرحبا باخواننا من أهل قم». عرض کردند: ما از اهل ری هستیم، باز آن حضرت فرمود: مرحبا به برادران ما از اهل قم، بار سوم گفتند: ما از اهل ری هستیم، و آن جناب همان پاسخ را داد. سپس امام علیه السلام خطاب به آنان فرمود:

بدانید، خدا را حرمی است و آن مکه است، پیامبر صلی الله علیه و آله را حرمی است و آن مدینه است، امیرالمؤمنین علیه السلام را حرمی است و آن کوفه است، و حرم من و حرم فرزندان من قم است، و برای بهشت هشت در می باشد، سه در آن به سوی قم باز

ص: 1118

می شود (1) و زنی از فرزندان من که فاطمه علیها السلام نام دارد، در آنجا قبض روح می شود و او را چنان شأن و مقامی است که به شفاعت او شیعیان ما به بهشت می روند، و هر کس او را زیارت کند داخل بهشت می شود».

راوی این خبر گفت: وقتی امام صادق علیه السلام این سخنان معجزنما را بیان فرمود که امام کاظم علیه السلام به دنیا نیامده بود. (2)

زیارت حضرت معصومه علیها السلام

حضرت رضا علیه السلام به سعد اشعری قمی فرمود: ای سعد! از برای ما در نزد شما قبری وجود دارد، سعد عرض کرد: فدایت شوم آیا مقصود شما قبر فاطمه دختر موسی بن جعفر علیه السلام است؟ حضرت فرمود: آری، هر کس در حالی که عارف به حق او است او را زیارت کند بهشت برای او خواهد بود؛ «نعم من زارها عارفا بحقها فله الجنة».

[سپس امام علیه السلام کیفیت زیارت حضرت معصومه علیها السلام را بیان کرد و فرمود:]

ای سعد! وقتی رفتی کنار قبر او، نزد سرش، رو به قبله بایست و 34 مرتبه «الله أکبر» و 33 مرتبه «سبحان الله» و 33 مرتبه «الحمد لله» بگو، پس از آن بگو: السلام علی آدم صفوة الله ... (تا آخرکه در زیارت نامه های موجود در حرم آن حضرت آمده است). (3)

ص: 1119


1- در این روایت است که حضرت صادق علیه السلام فرمودند: «سه در از هشت در بهشت به سوی قم است». شاید مراد این است که هدایت ها، راهنمایی ها و ارشادهایی که از قم سرچشمه گرفته و به مردم می رسد، و در جاهای مختلف منتشر می گردد، سبب هدایت و بهشتی شدن مردم می گردد، و این فرمایش امام علیه السلام برای توجه دادن مؤمنان به قم و ارزش و برکات معنوی قم است، و آثار و برکات نجات بخش قم توسعه دارد، در حدی که سه در از هشت در بهشت در قم باز می شود، و هم اکنون این نوید مسرت بخش، مشهود و غیرقابل انکار است. اما جای بسی تأسف و حسرت و شرمساری است که افرادی در قم زندگی و در قم دفن شوند، ولی سر از جهنم درآورند.
2- مستدرک الوسائل، ج 10، ص 368، باب 74، ح 1، و ریاحین الشریعه، ج 5، ص 34.
3- بحارالانوار، ج 99، ص 265. تذکر: روایات وارده در مدح قم و اهل آن، در سفینة البحار، ج 7، ص 355 تا 365 و بحارالانوار، ج 6، ص 207 تا 218 آمده است.

ص: 1120

هشتمین امام معصوم حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام

اشاره

نام مبارک آن حضرت: علی.

لقب مشهور: رضا.

کنیه مشهور: ابوالحسن الثانی.

پدر بزرگوار: موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی علیه السلام .

مادر گرامی: نجمه.

تاریخ ولادت: 11 ذی القعده سال 148 هجری، در مدینه منوره .

تاریخ شهادت: آخر ماه صفر سال 203 هجری، در خراسان، طوس.

مدت عمر مبارک: 54 سال.

مدت امامت: حدود بیست سال.

از بزنطی روایت است که: به حضرت امام محمدتقی علیه السلام عرض کردم: گروهی از مردم گمان می کنند که پدر بزرگوار شما را مأمون ملقب به رضا علیه السلام گردانید، حضرت فرمود: به خدا سوگند دروغ می گویند، بلکه حق تعالی او را رضا علیه السلام نامید، برای آن که پسندیده خدا بود در آسمان، و پسندیده رسول خدا و ائمه هدی علیهم السلام بود در زمین. گفتم: آیا همه پدران شما پسندیده خدا و رسول و ائمه علیهم السلام نبودند؟ فرمود: آری. گفتم: پس به چه سبب تنها پدر شما را به این لقب مخصوص گردانیدند؟ فرمود: برای آن که مخالفان و دشمنان او را پسندیدند، و از آن حضرت راضی بودند، همان گونه که موافقان و دوستان از او راضی و خشنود بودند، و دوست و دشمن بر خوشنودی از آن حضرت اتفاق داشتند، و این امر مخصوص آن جناب

ص: 1121

بود، به این سبب او را به این نام، مخصوص گردانید. (1)

ص: 1122


1- اعلام الوری. مؤلف: امام رؤف: حضرت رضا علیه السلام امام «رؤوف»، «امام مهربان» است. در زیارت منقول از امام جواد علیه السلام آمده: «السلام علی الأمام الرؤف الذی هیج أحزان الطفوف» بحار، ج 102، ص 55 «سلام بر امام مهربان ، آن امامی که اندوه های کربلا را برانگیخت» و مهربانی آن حضرت در زمان حیاتش نسبت به اهل بیت و خواهرها و خدمه اش، و نیز مهربانی آن بزرگوار نسبت به زائران و دوستانش، از کرامات و معجزات آن امام رؤف، بر همگان آشکار است، و برانگیختن اندوه های کربلا توسط آن حضرت، از روایات وارده آن جناب، در محرم و مجالس عزاداری های آن احیاگر عاشورا، بر اهل اطلاع بدیهی و روشن است. «که برخی از آن روایات را در ص 719 و 722 همین کتاب نقل کرده ام». فریادرس بیچارگان: در همان زیارت جواد الائمه علیه السلام است: «السلام علی غوث اللهفان» (همان، ص 53) «سلام بر امامی که فریادرس بی پناهان و دادرس بیچارگان است». غریب الغربا: در روایات متعددی آمده که آن حضرت غریب، دور از وطن و مدفون در بلاد غربت است، (بحار، ج 102، ص 32) و آن امام غریب ، در حیات و ممات، در هنگام شهادت و هنگام دفن و مدفنش غریبانه و از سایر ائمه علیهم السلام دورافتاده تر بود، پس او غریب الغربا است. ای غریبی که ز جد و پدر خویش جدایی * خفته در خاک خراسان و غریب الغربایی *** در غربت اگرمرگ بگیرد نفس من * آیا که کند قبروکه دوزد کفن من تابوت مرا روی بلندی بگذارید * تا باد برد بوی مرادروطن من شمس الشموس: در دعای ندبه است «این الشموس الطالعة)؛ «کجایند خورشیدهای درخشنده»، همه ائمه علیهم السلام خورشید درخشنده اند و اینکه حضرت رضا علیه السلام به خورشید خورشیدها شهرت یافته، شاید به خاطر این باشد که مأمون علیه اللعنة، علمای ادیان و مذاهب را جمع کرد، و امام رضا علیه السلام با استدلال و برهان، همه آنها را محکوم فرمود و درخشندگی خاصی پیدا کرد، و ظاهرا به همین لحاظ ملقب شده به «عالم آل محمد صلی الله علیه و آله»، ولی چنین موقعیت و درخشندگی برای سایر امامان علیهم السلام پیش نیامد، لذا آن حضرت، به شمس الشموس» ( خورشید خورشیدها) شهرت یافت، و شاید علت دیگر این شهرت این باشد که مرقد مطهرش در مشرق زمین قرار گرفته و خورشید، ابتدا در خراسان طلوع می کند و بعد از آن در سایر مشاهد مشرفه، قبله هفتم: نظر بر اینکه شیعیان به هفت مکان مقدس توجه دارند: 1. کعبه معظمه، مدینه منوره، 3. نجف اشرف، 4. کربلای معلا، 5 . کاظمین، 6۔ سامرا، 7۔ مشهد الرضا علیه السلام ، و شش مکان مقدس در قبله مرقد حضرت رضا علیه السلام قرار گرفته اند، به طوری که وقتی بالای سر آن حضرت می ایستیم، تمام آن مکانها قبله ما (یعنی در پیش روی ما) قرار می گیرند، که به ترتیب، از کعبه معظمه شروع و به مرقد مطهر امام رضا علیه السلام که هفتم است، ختم می شود، و این خصوصیت منحصر به حضرت رضا علیه السلام است، لذا آن حضرت به قبله هفتم شهرت یافته است. یادآوری: این تعبیر و تعبیر قبلی در روایات و زیارات به نظر نرسیده است. والله الأعلم .

مادر حضرت رضا علیه السلام بهترین زنان زمان خود بود، از جهت زیرکی، عقل، دین، حیا وسایر صفات پسندیده، و خاتون خود، حمیده را بسیار احترام می کرد. (1)

برخی از فضائل حضرت رضا علیه السلام

1- حضرت موسی بن جعفر علیه السلام به فرزندان خود می فرمود: ای اولاد من! برادر شما علی بن موسی علیه السلام عالم آل محمد صلی الله علیه و آله است، معالم دین خود را از او سؤال کنید و فرمایشات او را حفظ کنید، همانا من از پدرم جعفر بن محمد علیه السلام شنیدم که مکرر به من می فرمود: عالم آل محمد صلی الله علیه و آله در صلب تو است، ای کاش من او را درک می کردم! همانا او هم نام امیرالمؤمنین علی علیه السلام است.

2- حضرت رضا علیه السلام در خراسان با عده ای از مردم نشسته بود و پاسخ سؤال های آنان را میداد، مردی داخل شد و پس از سلام عرض کرد: من از دوستان شمایم، واز سفر حج برگشته ام و پولم گم شده و چیزی ندارم که مرا به شهرم برساند، و فقیر نیستم، چنانچه مبلغی به من مرحمت فرمایی تا به شهرم برسم آن را از مال خودم از جانب شما صدقه می دهم.

حضرت برخاست و داخل حجره شد، طولی نکشید که بیرون آمد و دست مبارک را از بالای درب بیرون آورد و فرمود: مرد خراسانی کجا است؟ آن مرد گفت:

ص: 1123


1- اعلام الوری.

من اینجا هستم، فرمود: این دویست دینار را بگیر و صرف مخارج خود کن و لازم نیست از جانب من صدقه بدهی، و خارج شوکه نه من تو را ببینم ونه تو مرا.

وقتی مرد از حجره خارج شد، سلیمان (راوی خبر) گوید: به حضرت عرض کردم: فدایت شوم، پول بسیاری به او عطا کردی، چرا روی مبارک را از او پوشاندی ؟! حضرت فرمود: برای آن که ذلت سؤال را در روی او نبینم! آیا نشنیده ای که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: اجر پنهان کننده نیکی معادل با هفتاد حج است، و آشکار کننده بدی خذلال و خواری است، و پوشاننده بدی آمرزیده می شود، آیا این بیت را نشنیده ای:

متی آته یوما اطالب حاجة * رجعت إلی أهلی و وجهی بمائه

کسی را دوست دارم که اگر روزی به جهت حاجتی نزد او روم به نحوی رفتار می کند که به مذلت سؤال گرفتار نمی شوم، و آبرویم محفوظ می ماند.

3- حضرت امام رضا علیه السلام این اشعار را می خواند:

یعیب ألناس کلهم زمانا * ومالزماننا عیب سوانا

نعیب زماننا وا ألعیب فینا * و لو نطق ألزمان بنا هجانا

و أن ألذئب یترک لحم ذئب * و یأکل بعضنا بعضا عیانا

همه مردم عیب را برگردن روزگار می اندازند (می گویند زمانه بد است)

وحال آنکه روزگار عیب ندارد، بلکه عیب و بدی از خود ما انسان ها است.

ما انسانها، روزگار را بد و معیوب می خوانیم و حال آن که عیب در خود ما است.

اگر روزگار سخن می گفت، ما انسانها را هجوو مسخره می کرد.

به راستی گرگ، گوشت گرگ را نمی خورد. ولی برخی از ما برخی دیگر را آشکارا می خورد.

آبادی بتخانه ز ویرانی ماست * جمعیت کفراز پریشانی ماست

اسلام به ذات خود ندارد عیبی * هر عیب که هست از مسلمانی ماست

ص: 1124

4- حضرت امام رضا علیه السلام در بسیاری از اوقات این شعر را می خواند:

إذا کنت فی خیر فلا تغتر به * ولکن قل اللهم سلم و تمم

وقتی در نعمت و خیری هستی، مغرور مشو. لکن بگو: خدایا ! این نعمت را تغییر مده، و آن را بر من تمام کن.

مؤلف: به هوش باش، نعمت سلامتی، قدرت، ریاست، پول، موقعیت اجتماعی و شخصیت مغرورت نکند، فریبت ندهد، اینها دائمی نیست، بلکه هر لحظه در معرض زوال وفنا است، پس متوجه خدا باش و بخواه نعمت را برایت به سلامت بدارد و آن را به کمال برساند. و چنانچه کسی نعمت پست و مقام، و پول و سایر نعمت های الهی را در راه ظلم و فساد و معاصی صرف کند، سلامت وکمال آن را از دست داده است، و باید پاسخگو باشد.

سفر حضرت رضا علیه السلام به خراسان

بعد از آن که مأمون به حکومت رسید و در شهر مرو مستقر گردید، به او خبر دادند که در اکثر شهرها آشوب برپا شده و برخی از سادات به قصد خروج بر او و به امید دستیابی به خلافت، پرچم مخالفت برافراشته وقیام کرده اند.

مأمون با فضل بن سهل - که وزیر مشاور او بود - مشورت کرد و سرانجام بر آن شد که حضرت رضا علیه السلام را از مدینه به خراسان آورد، و آن جناب را به عنوان ولیعهد خود معرفی کند، تا سایر سادات قانع شوند و دست از مخالفت بردارند. و به همین منظور، رجاء بن ابی ضحاک را با برخی از افراد به مدینه فرستاد تا حضرت امام رضا علیه السلام را به خراسان ببرند.

وقتی اینها به خدمت حضرت رضا علیه السلام رسیدند و پیشنهاد سفر دادند، حضرت به شدت مخالفت فرمود، ولی آنان با اصرار زیاد آن جناب را وادار به آن سفر محنت اثر کردند.

ص: 1125

وداع امام علیه السلام با با مرقد مطهر پیامبر صلی الله علیه و آله

وقتی آن حضرت عازم حرکت به جانب خراسان شد، به منظور وداع با مرقد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به داخل مسجد گردید و به طور مکرر با قبر جدش رسول خدا صلی الله علیه و آله وداع می کرد و بیرون می آمد و باز نزد قبر برمی گشت و در هر مرتبه با صدای بلند گریه می کرد.

راوی خبر گوید: به آن جناب نزدیک شدم و بعد از سلام، آن سفر را به آن حضرت تبریک گفتم.

امام علیه السلام فرمود: همانا من از جوار جدم بیرون می شوم و در غربت، درکنار هارون دفن می گردم. [یعنی گریه من از جهت جدا شدن از جدم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است. (1)]

وداع امام رضا علیه السلام با اهل بیت خود

از آن بزرگوار نقل است که فرمود:

هنگامی که می خواستم از مدینه به سوی خراسان حرکت کنم، اهل خانه خود را جمع کردم و امر کردم بر من گریه کنند تا صدای گریه آنان را بشنوم، سپس دوازده هزار دینار میان آنان تقسیم کردم و گفتم: من هرگز از این سفر برنمیگردم، و با ایشان وداع کردم، آنگاه ابوجعفر جواد را به مسجد بردم، دست او را بر قبر پیامبر صلی الله علیه و آله گذاشتم و برای حفظ و سلامتی وی دعا کردم، و به تمام کسانی که با من ارتباط داشتند سفارش کردم که از او اطاعت کنند، و مخالفت او نکنند و به این طریق فهماندم که جواد علیه السلام قائم مقام من است. (2)

حضرت امام رضا علیه السلام از مدینه حرکت فرمودند، و شهر به شهر تشریف بردند تا به

ص: 1126


1- عیون اخبار الرضا علیه السلام ، ج 2، ص 217.
2- بحارالانوار، ج 49، ص 117.

نیشابور رسیدند.

حدیث سلسلة الذهب در نیشابور

اقامت امام علیه السلام در شهر نیشابور به پایان رسید و عازم حرکت به سوی خراسان شد، مردم نیشابور هودج امام و پیشوای خود را مانند نگین انگشتر در میان گرفتند و پروانه وار گرد شمع امامت و گل بوستان ولایت گشتند، گروه بی شماری محدث و عالم و فقیه پا به پای استر امام علیه السلام می آمدند و هر دم یکی از آنان مهار استر را میگرفت و بر خود می مالید، و صدای صلوات بود که هردم به آسمان می رسید و اشک شوق بود که پیاپی بر گونه ها می غلطید، در آن میان که موکب همایون امام از شهر عبور داده می شد و هر لحظه بر ازدحام مردم افزوده می گشت، دو نفر از پیشوایان بزرگ و حافظ قرآن و احادیث، محمد بن اسلم طوسی وابوزرعه، زمام استر را گرفتند وگفتند: أیها السید السادات، أیها الاءمام، ابن الأئمة، أیها السلالةالطاهرة؛ ای سید بزرگوار و یادگار بزرگان و فرزند پیشوایان! وای پسر پاکان! ای برگزیده خاندان نبوت و طهارت ! به حق گذشتگان بزرگوارات چهره زیبا و ملکوتی خویش را به ما بنما و حدیثی از پدران واجدادت برای ما نقل فرما تا یادگار بماند.

برقع از روی برانداز که تا خلق جهان * در یکی روز دو خورشید ببینند عیان

و استوقف البغلة و رفع المظلة و اقر عیون المسلمین بطلعته ألمبارکة ألمیمونة فکانت ذو ابتاه کذوابتی رسول الله صلی الله علیه و آله؛

مرکب حضرت ایستاد و پرده هودج به یک سو رفت، مردم که صلواتشان قطع نمی شد و از هر سو گردن کشیده بودند، چون چشمشان به چهره نورانی فرزند زاده پیامبر صلی الله علیه و آله و جگرگوشه موسی بن جعفر علیه السلام افتاد و سیمای جذاب و نمکین امام را دیدند، در حالی که گیسوان آن حضرت مانند پیامبر اکرم بر دوشش فرو ریخته بود، در این موقع مردم از شور و شعف، از شوق و نشاط دیدار مبارک امام، فریاد بر آوردند و

ص: 1127

بی اختیار شده، عده ای از خود بیخود شدند، خود را به خاک افکنده آنان که نزدیک هودج بودند و یا به زحمت خود را آن جا رسانیده بودند، خود را به پای استر می انداختند و روپوش وعنان زرین ویال، حتی دست و پای استر امام را می بوسیدند. در آن روز شهر نیشابور شاهد هنگامه غریبی بود که مانند آن را کسی به یاد نداشت. هیچ نیرویی نمی توانست جلوی احساسات مردم را بگیرد و آنان را وادار به آرامش و سکوت کند، روزبه نیمه رسید و اشک های شوق بر رخساره شیفتگان امام سرازیر بود.

سرانجام، عده ای از پیشوایان، اجتماع کرده و به طور دسته جمعی، مردم را وادار به سکوت و آرامش کردند، آنان به مردم می گفتند: خاموش باشید فرزند رسول خدا را بیش از این آزار نرسانید، عرق بر جبین مبارک آن بزرگوار، چون در نشسته و آفتاب بر طلعت زیبایش پرتو افکنده است، گوش فرا دارید تا حدیثی از آن حضرت بشنوید، پس از ساعتی، سر و صداها خاموش شد، آرامش برقرار گردید، گریه ها گلوگیر آنان شده و آرام آرام اشک می ریختند. در میان سکوتی پر احترام و شکوهمند، هزاران قلمدار و بیست و چهار هزار قلمدان زرنگارو مرصع از پرشال ها و کمرها کشیده شد و در انتظار ماندند تا هر چه از علی بن موسی الرضا علیه السلام می شنوند، بنویسند.

امام علیه السلام با وقار و متانت مخصوص به خود، حدیثی را املاء فرمود و هر جمله ای را که می فرمود، علما به مردم می رساندند، [سند و فرموده امام علیه السلام چنین است:

حدثنا محمد بن موسی بن المتوکل، قال: حدثنا علی بن إبراهیم، عن أبیه عن یوسف بن عقیل، عن إسحاق بن راهویه قال: لما وافی أبوالحسن الرضا علیه السلام نیشابور و أراد أن یخرج منها إلی المأمون اجتمع إلیه أصحاب الحدیث فقالوا: یابن رسول الله صلی الله علیه و آله ترحل عنا ولا تحدثنا بحدیث فنستفیدة منک؟ وکان قد قعد فی العماریة، فأطلع رأسه وقال علیه السلام: سمعت أبی موسی بن جعفر علیه السلام یقول: سمعت أبی جعفر بن محمد علیه السلام

ص: 1128

یقول: سمعت أبی محمد علی علیه السلام یقول: سمعت أبی علیبن الحسین علیه السلام یقول: سمعت أبی الحسین بن علی علیه السلام یقول: سمعت أبی أمیرالمؤمنین علی بن أبیطالب علیه السلام یقول: سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله یقول: سمعت جبرئیل علیه السلام یقول: سمع الله عزوجل یقول: «لا إله إلا الله حصنی، فمن دخل حصنی أمن من عذابی»، قال فلما مرت الراحلة نادانا بشروطها، و أنا من شروطها؛ شنیدم از پدرم و او از پدرش... تا امیرالمؤمنین و رسول خدا و جبرئیل که خدای متعال، فرمود: کلمه لا إله إلا الله حصار من است پس هرکس گواهی به آن دهد داخل حصار من شده است و کسی که داخل در حصار من شود، از عذاب من ایمن خواهد بود.

و آنگاه که مرکب آن حضرت حرکت کرد، آن جناب با صدای بلند فرمود: لکن بشروطها، وأنا من شروطها؛ کلمه لا إله إلا الله حصن و حصار است اما با شرایط آن، و من از شرایط آن هستم. (1) (که پذیرفتن امامت ائمه علیهم السلام است).

این حدیث را حدیث «الذهبیة» گویند، زیرا یکی از پادشاهان سامانی آن را با آب طلا نوشت و چندی زینت بخش تاج و تخت وی بود تا به هنگام مرگ به یکی از امرای بنی سامان وصیت کرد این لوح را همراه او در قبرش بگذارند، پس از وفات به خواب شخص صالحی آمد که از او پرسید: خدا با تو چه کرد؟ گفت: خداوند متعال مرا آمرزید به سبب آن که قائل شدم به لا إله إلا الله و تصدیق کردم به محمد رسول الله و دوازده وصی او و آن که این حدیث شریف را به جهت احترام با آب طلا نوشتم. (2)

هم چنین نقل شده که در نیشابور، آهویی به قصد حضرت رضا علیه السلام آمد و به آن جناب پناه گرفت، و شعر ذیل به همین مناسبت سروده شد:

الذی لاذبه ألظبیة والقوم جلوس * من أبوه المرتضی یزکو و یعلو ویروس

بیا بیاشاه خراسان منم * بیا بیا ضامن آهو منم

ص: 1129


1- بحارالانوار، ج 49، ص 126 و ص 127.
2- بحار الانوار، ج 49 ص 127 (اصل حدیث در کتاب عروة الوثقی، مستحبات کفن آمده).

ورود حضرت امام رضا علیه السلام به مرو

مردم شهر مرو با خبر شدند که فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله نزدیک شهرشان رسیده و به زودی تشریف می آورند.

شهر مرو غرق شادی و مسرت شد، زن و مرد، خود را برای استقبال از حضرت امام رضا علیه السلام آماده کردند، جاده ورودی آن حضرت را تزیین و به آداب و رسوم محلی به صورت آبرومندانه ای مهیا کردند.

ناگاه کجاوه بسیار مجلل و با شکوه خورشید امامت و ولایت نمایان گشت، صدای صلوات فضا را پر کرد. کجاوه حامل امام نزدیک شد، مرتب فریاد صلوات شنیده می شد، جمعیت گرد کجاوه را گرفته به امام علیه السلام از خوش آمد می گفتند و پی در پی صدا می زدند: ای فرزند رسول خدا! ای نور دیده فاطمه زهرا! خوش آمدی به شهر ما، مرحبا واهلا.

کجاوه در میان هلهله و شادی مردم به کاخ مأمون نزدیک می شد، زن و مرد، پیر و جوان، چشم دوخته اند تا پرده کجاوه کنار رود و جمال بی مانند و چهره نورانی و زیبای حضرت رضا علیه السلام را ببینند و چشمانشان را به صورت نورانی اش منورگردانند.

مأمون با وزرا و شخصیت های دربار به استقبال، از کاخ بیرون آمدند، کجاوه ، درب کاخ متوقف شد، همه دیده ها به کجاوه دوخته شده، لحظه شماری میکنند تا پرده کجاوه کنار رود.

مأمون پا بر کرسی گذاشت، پرده را کنار زد، چهره عالم تاب و ملکوتی امام علیه السلام همچون خورشید تابان از داخل کجاوه نمایان گردید. چشم ها روشن، اشک های شوق بر صورتها جاری، فریاد خوش آمدی و صلوات به آسمان بالا رفت.

قامت رسا و متین ثامن الحجج اللا از کجاوه خارج شد و در کنار مأمون و میان بزرگان شهر، قدم بر زمین گذاشت. مأمون، امام علیه السلام را در آغوش گرفته با یک دنیا مهر و محبت . ولو صوری و نمایشی به آن حضرت را به داخل کاخ سلطنتی راهنمایی

ص: 1130

کرد. وزرا و شخصیت ها هرکدام به نوبت ، امام علیه السلام را در آغوش گرفته می بوسند و می بویند و مرحبا به فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله می گویند، تا آن جناب را وارد کاخ و در جای خاص فرود آوردند.

گروه گروه از بزرگان شهر به حضور امام علیه السلام رسیده، خیر مقدم گفتند و از هیچ گونه احترام و پذیرایی کوتاهی نکردند. (1)

چند روز گذشت، دید و بازدیدها کمتر شد و مأمون خود را آماده کرد خدمت امام برسد و هدف از قبل برنامه ریزی شده اش را به عرض آن جناب برساند.

همان طوری که گفته شد، اغتشاش و دسته بندی و اختلاف، اکثر شهرها را در بر گرفته بود، مأمون برای جلوگیری از آشوب ها و فرو نشاندن اغتشاشات و ساکت کردن مخالفان، تنها راه را در این دید که حضرت رضا علیه السلام را به مرو (پایتخت) بیاورد و به حسب ظاهر خلافت را به آن حضرت واگذار کند و بدین وسیله مخالفان را ساکت و فتنه ها را فرونشاند.

البته، برخی هم نقل کرده اند که مأمون گفت: من با خودم عهد کردم که اگر بر برادرم امین، ظفر یافتم خلافت را به افضل آل ابوطالب واگذار کنم، و من اکنون احدی را افضل از علی بن موسی علیه السلام نمی دانم . (2)

داستان ولایت عهدی امام رضا علیه السلام

مأمون خدمت امام علیه السلام آمد و در حضور جمعی از بزرگان شهر، پس از مقداری

ص: 1131


1- آری، غریب رضا علیه السلام ، تو دعوت شدی و استقبال کردند و به کاخ سلطنتی وارد و همه نوع پذیرایی شدی، اما جد غریبت حسین علیه السلام ، او نیز دعوت شد، استقبالش کردند، پذیرایی کردند، در میان هلهله مردم کوفه سر مبارکش را وارد شهرشان کردند، سپس آن سر مقدس و اهل بیتش را وارد کاخ کردند، اما چگونه ؟! و با چه لباسی، و در میان چه مردمی؟! امام رضا علیه السلام و امام حسین علیه السلام هردو غریب.
2- اعلام الوری مرحوم طبرسی.

صحبت عرض کرد:

ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله! من در فرزندان عباس و علی علیه السلام گشتم ودقت کردم، از میان همه، شما را برتر دیدم و فضل، علم، تقوا، ورع، زهد و عبادت شما را از تمام فرزندان عباس و علی علیه السلام فزونتر و بالاتر دیدم، و احدی را سزاوارتر از شما برای خلافت و حکومت بر مسلمانان نیافتم، و مدت ها است تصمیم گرفتم خود را از خلافت برکنار کنم و تردید داشتم چه کسی را برگزینم و اکنون تردیدم برطرف شده و یقین پیدا کردم که شما از همه سزاوارتر ولایق تر هستید.

امام علیه السلام فرمود:

به بندگی خدا فخر می کنم، و به زهد در دنیا، امید نجات از شر دنیا دارم، و به پرهیز از گناهان، امید به لطف پروردگار دارم، و به فروتنی و تواضع، امید به رفعت در نزد خدا دارم؛ بالعبودیة لله افتخر، وبالزهد فی الدنیا ارجوالنجاة من شر الدنیا، وبالورع عن المحارم أرجو الفوز بالمغانم، وبالتواضع فی الدنیا ارجو الرفعة عندالله. (1)

مأمون بر حرف خود اصرار کرد و گفت: ای پسرعم! می خواهم از خلافت کنار روم و آن را در جایگاه حقیقی اش قرار دهم و من خود، اول کسی هستم که با شما بیعت می کنم. حضرت رضا علیه السلام فرمود: اگر خداوند خلافت را برای تو مقرر فرموده است، جایز نیست به دیگری واگذار کنی و اگر خلافت حق تو نیست، مجاز نیستی آن را به غیر واگذار کنی، زیرا به تو مربوط نیست.

مأمون باز اصرار کرد و امام علیه السلام عذر آورد. سرانجام مأمون گفت: حال که خلافت را نمی پذیری، ولایت عهدی را قبول فرما، تا بعد از من، شما خلیفه باشید.

حضرت فرمود: به خدا سوگند از پدرم، و او از آباء گرامش از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل کردند که من پیش از تو کشته می شوم و کنار قبر پدرت هارون دفن می شوم .

ص: 1132


1- بحارالانوار، ج 49، ص 129.

مأمون سخت ناراحت شد و گفت: ای فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله تا من زنده ام چه کسی جرأت دارد متعرض شما شود، یا نسبت به مقام شامخ شما بی ادبی کند.

امام علیه السلام فرمود: چنانچه بخواهم می گویم چه کسی مرا خواهد کشت و او را به خوبی می شناسم.

مأمون گفت: چنین نیست، بلکه خلافت و ولی عهدی را قبول نمی کنی، می خواهی مردم نگویند علی بن موسی علیه السلام زاهد نبود، و این دنیا بود که به او رو نیاورده بود.

حضرت رضا علیه السلام فرمود: به خدا سوگند از زمانی که خداوند مرا آفریده تا کنون، هیچ گاه دروغ نگفته ام و در دنیا به خاطر دنیا زاهد نشده ام .

مأمون تند شد و گفت: به خدا سوگند اگر ولی عهدی مرا قبول کردی که خوب ، و الا گردنت را می زنم. (1)

امام علیه السلام ثابت و آشکار ساخت که مأمون به هیچ وجه دست از مقصدش برنمی دارد، لذا فرمود: اکنون که ناچارم، می پذیرم، به شرط این که در امور حکومتی هیچ گونه دخالتی نکنم و امر و نهی نداشته باشم.

مأمون این امر را از حضرت رضا علیه السلام پذیرفت و سرانجام در ماه رمضان سال 201 ه. ق به امر مأمون مجلس با شکوهی برپا شد و رجال و شخصیت های معروف را دعوت کرده و مأمون به همراه حضرت رضا علیه السلام حضور یافت.

مأمون ابتدا سخنرانی کرد و پس از حمد و ثنای الهی و درود بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ، مطالبی درباره شخصیت حضرت رضا علیه السلام بیان کرد و گفت: من پسر عموی گرامی ام را به مقام ولایت عهدی خود برگزیدم، و این کار را برای رضای خدا و حفظ

ص: 1133


1- مأمونی که برادرش امین را کشت، از کشتن امام رضا علیه السلام باکی ندارد، و او به هر کاری که ریاستش را حفظ کند دست می زند.

امور مسلمانان کردم، این شمایید و علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابوطالب، به خدا سوگند این اسامی اگر برناشنوایان و نابینایان خوانده شود، خوب و سالم گردند. (1)

سپس مأمون فرزندش عباس را امر کرد تا با آن جناب به ولایت عهدی بیعت کند و او اولین فرد بود که بیعت کرد. در این هنگام حضرت رضا علیه السلام کف دستش را به پشت دست دیگرش می کشید و به صورت مردم می کشید. مأمون عرض کرد: دست مبارک را برای بیعت به طرف مردم دراز کن.

حضرت فرمود: پیامبر صلی الله علیه و آله به این گونه از مردم بیعت می گرفت که دست مبارکش بالای دست مردم بود. (2)

بعد از بیعت حاضران، مأمون دستور داد لباس های قیمتی و درهم و دینار حاضر کردند و به همه حاضران هدایا داده شد و خطبا و مداحان بپا خواستند و فضائل حضرت رضا علیه السلام را برای مردم بیان کردند.

پس از این ماجرا، مأمون دستور داد پول های رایج را به نام حضرت رضا علیه السلام سکه زدند و امر کرد در تمام شهرها، امام علیه السلام جمعه ها در خطبه های خود به نام آن حضرت خطبه بخوانند.

در آن سال، خطیب جمعه مدینه، در مسجد النبی صلی الله علیه و آله بالای منبر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله یگانه به نام حضرت رضا علیه السلام خطبه خواند، و گفت: ولایت عهدی مسلمانان به علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب علیه السلام

ص: 1134


1- عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج 2.
2- اعلام الوری، مرحوم طبرسی قدس سره .

واگذار شد. (1)

مرحوم طبرسی نقل کرده است که: وقتی حضرت رضا به عنوان ولایت عهدی جلوس کرد و خطبا و شعرا مقابل او ایستادند و پرچم ها بالای سر آن حضرت به اهتزاز درآمد، در این هنگام حضرت یکی از دوستانش را طلبید و فرمود: از این موضوع زیاد خوشحال نباش و به این چیزها دل خوش نکن، این امر به آخر نخواهد رسید. (2)

مأمون سه نفر از مخالفین ولیعهدی امام علیه السلام را به قتل رساند

سه نفر از سرلشکرهای معروف لشکر هارون الرشید که با ولیعهدی حضرت رضا علیه السلام مخالفت کردند و مأمون هر سه را زندانی کرد، روزی فضل بن سهل اصرار داشت در آزادی آنها و سوابق خدمات آنها را در لشکر هارون الرشید برشمرد و از آنان بسیار تعریف کرد. مأمون هر سه نفر را فراخواند، اول علی بن عمران را آوردند، چشمش افتاد به حضرت رضا علیه السلام که پهلوی مأمون نشسته است، گفت ای امیر المؤمنین با دست خود مقدمات نابودی خودت را فراهم کردی و حرف مرا گوش ندادی و این دشمن تاج و تخت را بر کرسی ولیعهدی نشاندی. مأمون گفت: ای ناپاک! هنوز بر عقیده فاسدت باقی هستی و دستور داد بلافاصله او را به قتل رساندند.

دومین نفر ابن یونس بود، او را آوردند همینکه چشمش به حضرت رضا علیه السلام افتاد به شدت خشمگین شد و گفت: چرا این بت را پهلوی خود نشانده ای ؟ دشمنان تو او را تا حد پرستش دوست دارند، مأمون گفت: تو نیز همچنان لجاجت می ورزی؟ و دستور داد او را نیز کشتند، سومین نفر جلودی بود که او را آوردند، این جلودی در زمان هارون الرشید مأمور حجاز بود، وقتی یک نفر از سادات مدینه

ص: 1135


1- همان.
2- همان.

خروج کرد، هارون دستور داد لشکری به سرکردگی جلودی برود مدینه و کار را بر سادات سخت بگیرد و خانه های اولاد ابوطالب را غارت کند و لباس زنان را به یغما ببرد و بر هر زن جز یک لباس تن چیزی باقی نگذارند. جلودی با کمال بی رحمی و خشونت دستور هارون را عملی کرد، در آن موقع بزرگ فامیل بنی هاشم حضرت رضا علیه السلام بود، جمعی از زنان در خانه آن حضرت پناهنده شدند، آن جناب در خانه را بست و خود پشت در نشست، چون جلودی با سربازان پیدا شدند، حضرت بر در خانه ایستاد، جلودی گفت: من باید داخل خانه شوم و دستور خلیفه را اجرا کنم، حضرت فرمود من زحمت شما را کم می کنم، وارد خانه می شوم و سوگند یاد می کنم که جز یک لباس تن در برای زنها چیزی باقی نگذارم، گوشواره ها و هر زیورآلاتی دارند همه را بیاورم، و داخل شدن شما در این خانه جز ترس و وحشت یک عده زن و بچه برای شما فایده ای ندارد، مدتی حضرت مقاومت کرد و جلودی اصرار داشت وارد خانه شود، حضرت نیز با کمال جدیت فرمود مگر از روی کشته من عبور کنی وگرنه نخواهم گذاشت بر زنان وارد بشوی، جلودی از کشتن حضرت باکی نداشت ولی ترسید هارون او را مؤاخذه کند، چون اجازه کشتن آن حضرت را نداده بود، لذا فرموده امام را پذیرفت و حضرت تشریف برد داخل خانه و لباس زنان و هرچه بود جمع آوری کرد و تحویل جلودی داد. اکنون چندین سال است که بر این داستان گذشته و دیگر همدیگر را ندیده اند تا در این موقع که جلودی از در وارد شد، امام علیه السلام را شناخت، مأمون به حضرت گفت: این جلودی است که مأمور حجاز بوده و در غارت مدینه دشمنی خود را با آل علی علیهم السلام نشان داده و هم اکنون با ولیعهدی شما مخالفت می کند و مردی پلید و سوابق ننگینی دارد، حضرت آهسته به مأمون فرمود: این مرد در واقعه غارت مدینه حقی بر من پیدا کرد و قبول نمود که داخل خانه نشود، او را به من ببخش، جلودی که از دور متوجه شد امام علیه السلام درباره او صحبت می کند باورش نمی آمد که

ص: 1136

امام علیه السلام شفاعت او را می کند، بلکه گمان کرد حضرت رضا علیه السلام نسبت به او سعایت می کند و سوابق ظالمانه او را یادآور می شود، لذا گفت: ای امیر لمؤمنین! تو را بخدا سوگند و به خدمات صادقانه ام به پدرت هارون، سخنان این مرد را درباره من گوش مکن، مأمون گفت: یابن رسول الله! پس از این سوگند و این گفتار ناشایست این نابکار، نمی توان شفاعت شما را نسبت به او بپذیرم، اجازه بفرمایید به رفقای خود ملحق شود که آن دو نفر در انتظار وی نمانند و دستور داد او را به جهنم فرستادند.

دغیل و قصیده «مدارس آیات...»

بعد از آنکه حضرت رضا علیه السلام به عنوان ولی عهد مأمون شهرت یافت، عده ای از مرثیه خوانها و شعرا خدمت آن جناب رسیدند، و مرثیه ها و اشعار خود را خواندند و هدایایی دریافت کردند.

از جمله شاعران که خدمت حضرت رضا علیه السلام رسیدند، ډعبل بن علی خزاعی رحمه الله بود، او چون خدمت آن جناب رسید گفت: من قصیده ای گفته ام، و با خود عهد کرده ام پیش از این که برای شما بخوانم، برای دیگری نخوانم. حضرت اجازه دادند، دعبل قصیده را خواند، امام علیه السلام او را تحسین کرد و پس از آن که دعبل از خواندن آن اشعار فارغ شد حضرت برخاست و به اطاق خود رفت و پارچه ای از خز برای دعبل فرستاد که در آن ششصد دینار بود و به خادمش فرمود:

به دعبل بگو این پول را خرج سفرت کن، و ما را از کمی آن معذور دار دعبل گفت: نه به خدا! من پول نخواستم و برای پول نیامدم، و به خادم حضرت گفت: پول را خدمت حضرت بازگردان و بگو: چیزی از جامه های خودت

1 سفینة البحار ج 1 ص 613. تلخیص شد.

ص: 1137

را به من ببخش تاکفن من باشد.

حضرت آن پول را به دعبل برگرداند و پیراهن خود را که پوشیده بود برای او فرستاد.

دعبل در بازگشت، به قم رسید، چون مردم قم از پیراهن حضرت رضا علیه السلام که نزد دعبل بود با خبر شدند، هزار دینار بهای آن را به دعبل پرداختند که از او بگیرند، او گفت: به خدا سوگند یک تکه آن را هم به هزار دینار نخواهم داد.

مؤلف: این قصیده حدود صد و بیست بیت است که در احتجاج مرحوم طبرسی وکشف الغمة، و بحارالانوار آمده است. ما در این جا برخی آنها را با ترجمه نقل می کنیم:

مدارس آیاتی خلت من تلاوة * و منزل وحی مقفر العرصات

مدرسه های آیات الهی که خانه های اهل بیت علیهم السلام است، از تلاوت قرآن خالی مانده، و منازل وحی الهی و صحن آنها از سکنه خالی شده است.

دیار علی والحسین و جعفر * دیار لعبد ألله والفضل صنوه

وحمزة وألسجاد ذی ألثفنات * نجی رسول ألله فی ألخلوات

خانه علی، حسین، جعفر - برادر امیرالمؤمنین علیه السلام - و حمزه و سجاد - امام زین العابدین علیه السلام - که در اثر بسیاری سجده بر پیشانی و سایر اعضایش پینه ها بسته بود، همچنین خانه عبدالله بن عباس، و برادرش فضل که هم راز پیامبر صلی الله علیه و آله بود، خالی مانده است.

و سبطی رسول ألله وإبنی وصیه * و وارث علم ألله وألحسنات

منازل وحی ألله ینزل بینها * علی أحمد ألمذکور فی ألسورات

و خانه دو سبط پیامبر صلی الله علیه و آله، و دو فرزند وصی او که وارث علم الهی و همه حسنات است، و اینها منازل وحی خدای تعالی است که در میان آنها قرآن نازل شد، و در میان این خانه ها بر احمد آیات الهی نازل شد، احمدی که در سوره های قرآن نامش ذکر شده است.

ص: 1138

منازل قوم یهتدی بهداهم * و نؤمن منهم زلة ألعترات

منازل آن جماعتی که به وسیله هدایت آنها مردم هدایت می شوند، و ایمن می مانیم از لغزش ها به واسطه راهنمایی های آنان.

منازل کانت الصلاة وللتقی * وللصوم وألتطهیر و ألحسنات

منازلی که محل نماز، تقوا، روزه، پاکی و همه نیکیها بود.

آفاطم لولی ألین ممک؟ وقد مات عظشان بشط فرات

ای فاطمه ! اگر می دیدی حسین را که در زمین کربلا، در کنار شط فرات افتاده، و جان از بدن مبارکش مفارقت کرده است.

إذا للطمت ألخ فاطم عنده وأجریت دمع العین فی الوجنات

در آن وقت، ای فاطمه (که جنازه حسین را می دیدی) نزد او بر صورت خود می زدی، واشک چشمت را بر رخسارت جاری می ساختی.

قبور ببطن ألنهرمن جنب کربلا * معرسهم منها بشط فرات

قبرهای دیگر در کنار نهر، از جنب کربلا است، که در آنجا بارانداختند، و کنار شط فرات منزل نمودند.

توفوا عطاشا بالفرات فلیتنی * توفیت فیهم قبل چین وفاتی

در حال تشنگی، در کنار فرات جان دادند، و ای کاش من در میان آنها حضور داشتم، و قبل از اینکه مرگم برسد جان داده بودم.

افاطم قومی یا ابنة ألخیر فاندبی * نجوم سماوات بأرض فلات

ای فاطمه! ای دختر خیرالبشر، برخیز و بر ستارگان اوج عزت که در بیابان افتاده اند، ندبه و نوحه سرایی کن.

قبور بکوفان و اخری بطیبة * و اخری بفخ نالها صلوات

و اخری بأرض ألجوزجان محلها * و قبر بباخمری لدی ألغربات

قبرهای بعضی از اهل بیت علیهم السلام درکوفه است (مثل قبر مسلم) و بعضی در طیبه

ص: 1139

(که غری نیز گویند) (مثل قبر امیرالمؤمنین علیه السلام ) و قبر بعضی در زمین فخ است (فخ در مکه است که فرزندان امام حسن مجتبی علیه السلام آنجا شهید شدند) که صلوات و تحیات به آنها می رسد، و قبرهای بعضی دیگر در جوزجان، و بعضی دیگر در باخمرا است که در غربت و دور از وطن (به شهادت رسیده و) به خاک سپرده شده اند.

و قبر ببغداډ لنفس زکیة * تضمنها ألرحمن فی الغرفات

و قبری دیگر (از اهل بیت علیهم السلام) در بغداد است، قبر کسی که از هر جهت پاکیزه است و خداوند رحمان تعهد کرده است که او را در غرفه های بهشت جای دهد.

وقتی دعبل شعر «و قبر ببغداد» را خواند، حضرت رضا علیه السلام فرمود:

ای خزاعی! آیا مصلحت هست که من به این شعر، شعری ملحق کنم که قصیده تو به آن کامل شود؟ دعبل گفت: آری یابن رسول الله. امام علیه السلام فرمود:

و قبر بطوس یالها من مصیبة * ألحت علی اأحشاء بألزفرات

إلی ألحشر حتی یبعث ألله قائما * یفرج عنا ألغم و ألکربات

و قبر دیگری در طوس خواهد بود که حسرت ها از آن مصیبت ، که دائم، سوز آن مصیبت بر اندرون (و دلهای مؤمنان) مستولی است تا نزدیک قیامت، تا این که خدا برانگیزد قائم را (صاحب الزمان علیه السلام را) و آن مصیبت را به شادی بدل کند. دعبل پرسید: آن قبرکه در طوس است قبر چه کسی خواهد بود؟

حضرت فرمود: قبر من است در غربت، که هر کس مرا زیارت کند، فردا در بهشت با من دریک درجه باشد.

زیاره صارت بسبعین حجة * علی خیر مروی و خیر روات

زیارت او برابر هفتاد حج است، این روایت بهترین روایتی است که وارد شده، و از بهترین روایت کننده (که رسول خدا صلی الله علیه و آٖله است) وارد شده است.

سأبکیهم ما حج لله راکبا * و ما ناح قمری علی ألشجرات

ص: 1140

من از دیده اشک جاری می کنم مادامی که حج کننده برای خدا سواره به حج می رود، ومادامی که مرغ قمری بر درختها آواز سر می دهد.

فیا عین بکیهم و جودی بعبرة * فقد آن للتسکاب والهملات

پس ای چشم گریه کن بر ایشان، و سخاوتمندانه اشک بریز، زیرا که این زمان، زمان کشیدن آب و ریختن آن از چشم است.

لقد خفت فی ألدنیا و أیام سعیها * و انی لأرجو ألامن عند وفاتی

به درستی که من (از اعمال ناشایستم) در دنیا می ترسم ولی امیدوارم هنگام مرگ و مردنم در امان باشم.

سأبکیهم ماذر فی الأفق شارق * ونادی منادی ألخیر بالصلوات

میگریم به حال ایشان مادامی که در افق، نور دهنده - خورشید - نور دهد، و مادامی که نداکننده، به بهترین اعمال که نماز است، ندا دهد.

وما طلعت شمس و حان غروبها * و باللیل أبکیهم و بالغدوات

و گریه می کنم بر ایشان مادامی که خورشید طلوع و غروب می کند، و شب تا صبح بر آنان گریه می کنم.

و آٖل رسول الله تسبی حریمهم * و آل زیاد ربة ألحجلات

و آل رسول خدا را به اسیری بردند، و حرمت آنها را نگاه نداشتند، و حال اینکه آل زیاد همچون بانوهای خانه ، محترمانه و پشت پرده های زیبا نشستند.

خروج إمام لا محالة خارج * یقوم علی إسم ألله بالبرکات

یمیز فینا کل حق و باطل * ویجزی علی النماء والنقمات

امیدوارم ظهور امامی را که هیچ شکی در ظهورش نیست و خواه ناخواه از پس پرده غیبت ظاهر خواهد شد.

و با نام و برکات خداوند قیام خواهد نمود، و حق را از باطل جدا خواهد فرمود، و

ص: 1141

پاداش خوبیها و بدیها را به تناسب خواهد داد. (1)

دعبل گوید: وقتی به این اشعار رسیدم، حضرت رضا علیه السلام به شدت گریه کرد، بعد سر مبارکش را بلند نمود، و فرمود:

ای خزاعی این دو بیت را روح القدس بر زبانت جاری کرده است، آیا می دانی این امام علیه السلام چه کسی است؟ گفتم: خیر، ولی شنیده ام که از نسل شما امامی ظهور می کند که زمین را پر از عدل خواهد کرد. حضرت فرمود: امام بعد از من فرزندم محمد است (امام محمد جواد) و بعد از او پسرش علی، و بعد از او پسرش حسن، و بعد از حسن، پسرش حجت قائم منتظر، واگر از دنیا باقی نماند جزیک روز، خدا آن روز را آن قدر طولانی کند تا او ظاهر شود و زمین را پر از عدل کند، بعد از آن که پر شده است از ظلم.

مؤلف: قصیده دعبل درکشف الغمه و بحارالانوار، ج 45 و مجالس المؤمنین نقل شده، و در عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 263، فی ذکر ثواب زیارته علیه السلام، ح 34، داستان مربوط به دعبل به طور کامل و مفصل آمده است، ولی تمام اشعار نیامده است، و حقیر برخی از آنها را از کشف الغمه اربلی، به طور گلچین آوردم. امید مورد توجه قرار گیرد، و مؤمنان استفاده و به یاد حضرت رضا علیه السلام و سیدالشهدا علیه السلام نوحه

ص: 1142


1- در کتاب «صراط النجاة» ج 2، چاپ دو جلدی، ص 448 از مرحوم آیه الله العظمی خوئی قدس سره پرسیده اند: اینکه هنگام ذکر حضرت حجت با دست روی سر می گذارند و می ایستند، آیا روایت معتبری دارد؟ آن مرحوم پاسخ فرموده است که: در این باره روایتی نیافتم مگر آنچه در مرآة الکمال علامه ممقانی، در ذیل بیان حالات حضرت حجة علیه السلام، از شیخ محمد بن عبدالجبار، در کتاب مشکات الأنوار آمده است، که وقتی دعبل قصیده «مدارس آیات...» را خدمت حضرت رضا علیه السلام خواند، و حضرت حجت علیه السلام را یاد نمود، امام رضا علیه السلام دستش را بر سر گذاشت، و در حال ایستاده تواضع کرد، و برای فرج آن حضرت دعا کرد. «وضع الرضا علیه السلام یده علی رأسه و تواضع قائما و دعا له بالفرج، والله العالم».

سرایی کنند و من الله التوفیق .

نماز عید توسط امام علیه السلام برگزار نشد

یاسر خادم وریان بن صلت نقل کرده اند که:

هنوز چند روز بیش از داستان ولیعهدی امام علیه السلام نگذشته بود که ماه رمضان پایان یافت و روز عید فطر فرا رسید.

مأمون برای امام علیه السلام پیام فرستاد که می خواهم نماز عید فطر را شما برگزار کنید، وخطبه بخوانید تا مردم بیش از پیش پی به فضل و مقام علمی شما ببرند.

امام علیه السلام در جواب مأمون پیام داد که با شما شرط کردم در این امور دخالت نکنم و مرا از رفتن به نماز عید معاف دار.

مأمون دو مرتبه پیام فرستاد و گفت: منظور من این است که مقام و منصب ولایت عهدی شما در میان مسلمانان به طور کامل روشن گردد.

پس از رد و بدل شدن پیام ها و اصرار مأمون، حضرت فرمود: حال که ناچارم، باید همانند پیامبر صلی الله علیه و آله و پدرم علی علیه السلام به مصلی بروم.

مأمون پذیرفت و گفت: به هر نحوی که مایل هستید بروید، سپس دستور داد سران لشکر و شخصیت های دولتی و طبقات مختلف، برای نماز با امام علیه السلام حاضر و در همراهی آن حضرت به مصلی بروند.

اول صبح رجال لشکری و کشوری، سواره و پیاده ، درب خانه امام علیه السلام صف کشیدند و به انتظار تشریف فرمایی آن حضرت چشم به درب خانه دوخته بودند. مردم نیز از سراسر شهر به سوی خانه آن جناب حرکت کردند، همه جا مملو از جمعیت بود و مردم لحظه شماری می کردند تا امام از منزل خارج شود.

حضرت رضا علیه السلام غسل کرد، لباس برتن نمود، عمامه سفید بر سر مبارک بست و یک طرف آن را بر سینه و طرف دیگر را روی شانه انداخت، و به خود عطر زد و عصا

ص: 1143

در دست گرفت و با پای برهنه، در حالی که لباس خود را تا نصف ساق پا بالا زده بود، قدم از خانه بیرون نهاد.

هنگامی که از منزل خارج شد، سر مبارک را به جانب آسمان بلند کرد و تکبیر گفت، همراهان آن حضرت نیز تکبیر گفتند. حاضران که تا کنون چنین حرکتی را ندیده بودند به وجد و نشاط درآمده و برای اولین بار می خواهند نماز عید را با فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله برگزار کنند، می خواهند نمازی مانند نماز پیامبر صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام بخوانند.

اشک شوق بر صورتها جاری شد و مردم با ذکر و یاد خدا به حرکت درآمدند. وضع شگفت انگیز امام علیه السلام ، مردم را شگفت زده کرده بود.

صدای تکبیردل ها را به لرزه انداخت ، الله اکبر، الله أکبر علی ما هدانا...

امراء لشکر، بزرگان و پیر و جوان، کفشها را از پا در آوردند، سواره ها پیاده شدند و بند کفشها را بریدند و با پای برهنه، تکبیرگویان همراه امام علیه السلام به راه افتادند.

در سراسر شهر صدای تکبیر بلند شد، امام علیه السلام هر چند قدم تکبیر می گفت و همه مردم با امام علیه السلام به طور هماهنگ تکبیر می گفتند.

عده ای از زنان و مردان نیز گریان و تکبیرگویان، برای جا گرفتن به سوی مصلی می دویدند. گویا در و دیوار شهر، با امام و مردم تکبیر می گفتند، شهر مرو یکپارچه فریاد، ضجه، ناله واشک شوق بود.

در این حال، گزارشگران، وضع موجود را به اطلاع مأمون رساندند و به او گفتند: چنانچه علی بن موسی علیه السلام با همین کیفیت به مصلی برسد، مردم عموما فریفته و پیروی شده و جان و هستی بنی عباس در معرض نابودی قرار خواهد گرفت.

مأمون بلافاصله برای امام علیه السلام پیام فرستاد که ما شما را به زحمت انداختیم و راضی به رنج و مشقت شما نیستیم! شما به منزل برگردید و شخصی که قبلا نماز می خوانده، اکنون هم می خواند.

حضرت پس از رسیدن این پیام، کفش های خود را طلبید و به منزل بازگشت، و

ص: 1144

درآن روز نماز عید به گونه ای که باید برگزار نشد. (1)

امام علیه السلام برگشت، اما مردم در غم و اندوه فرو رفتند، و از یکدیگر سؤال می کردند، چرا حضرت برگشت؟ چرا امام علیه السلام را برگرداندند؟ و در حقیقت این اولین ضربه ای بود که آشکارا به حضرت رضا علیه السلام وارد کردند، و این اولین مصیبت بود برای اهل بیت علیهم السلام و علاقه مندان به آن بزرگواران.

مقدمات به شهادت رساندن امام علیه السلام

امور بسیاری سبب شد که مأمون امام علیه السلام را به شهادت رساند. یکی از آنها ماجرای به نماز عید رفتن امام رضا علیه السلام بود که مأمون و نزدیکانش متوجه شدند مردم به شدت علاقه مند به امام علیه السلام شدند، و آتش حسد در سینه مأمون و اطرافیانش شعله ور گشت.

خصوصا که داستان توجه مردم نیشابور و حدیث سلسلة الذهب را نیز شنیده بودند، محبت زائدالوصف مسلمانان نیشابور و گریه شوق مردم مرو، هنگام ورود امام علیه السلام و اجتماع و اظهار علاقه مؤمنان به آن حضرت در روز عید، دیگر برای مأمون قابل تحمل نبود.

هر لحظه در شکوه و جلال و عزت و عظمت امام علیه السلام فکر می کرد، و کانون وجودش از ناراحتی می جوشید. رفتار امام، اخلاق امام، علم، زهد، تقوا، همه و همه در وجود امام علیه السلام موجب توجه عام و خاص شده و هر لحظه از موقعیت مأمون کاسته می شد.

زمانی مأمون برای کاستن از محبوبیت امام علیه السلام در میان مردم، از علمای ادیان و مذاهب دعوت کرد و مجلس عمومی برقرار کرد، تا شاید امام علیه السلام در برابر آنان باز

ص: 1145


1- همان، با مختصر توضیح و بحارالانوار، ج 49، ص 134.

بماند و از عهده سؤالات آنان برنیاید، اما بر عکس نتیجه حاصل شد و همه دانشمندان ادیان و مذاهب، به مقام علمی امام علیه السلام پی برده، تماما در برابر حضرت اظهار عجز و ادب کردند و به آن سرور علاقه مند شدند.

نزول باران به دعای امام رضا علیه السلام و یک معجزه

یکی دیگر از اموری که در به شهادت رساند امام علیه السلام توسط مأمون دخالت داشت، نزول رحمت الهی و باران به دعای آن حضرت بود. بعد از انتخاب امام علیه السلام به ولایت عهدی، در خراسان خشکسالی شدیدی رخ داد، دشمنان امام علیه السلام این امر را دست آویز قرار داده، وانمود کردند که خداوند به خاطر ولایت عهدی حضرت رضا علیه السلام باران رحمتش را قطع کرده است و این را دلیل عدم رضای خدا معرفی می کردند.

مأمون با این امید که دعای آن حضرت در طلب باران بی اثر باشد و او بتواند از این مسأله استفاده تبلیغی کرده و از محبوبیت امام علیه السلام در نزد مردم بکاهد، از آن حضرت تقاضا کرد دعا کند و از خدا بخواهد باران رحمتش را نازل فرماید.

امام علیه السلام پس از انجام مقدمات، به اتفاق گروهی از مردم به مصلی تشریف بردند و پس از نماز و دعا، طولی نکشید که ابر ظاهر شد و بر سر مردم سایه افکند.

امام علیه السلام به مردم فرمود: به خانه هایتان برگردید که باران شروع خواهد شد.

مردم در بین راه بودند که باران رحمت الهی شروع به باریدن کرد و همه جا را سیراب کرد.

بر خلاف خواسته مأمون، مردم با دیدن این لطف و عنایت الهی، محبتشان به امام علیه السلام افزونتر گردید و همه جا سخن از مقام والای امام علیه السلام در پیشگاه خدا بود.

مأمون و اطرافیانش سخت نگران شده و دریافتند که حکومت چندین ساله بنی عباس متزلزل و رو به فنا است، از سویی حقانیت علی علیه السلام و فرزندانش بر همه

ص: 1146

آشکار و ظلم منصور و هارون نسبت به اهل بیت و به ویژه نسبت به حضرت موسی بن جعفر علیه السلام بر سر زبان ها افتاده و این امر، بیشتر ضربه بر حکومت عباسیان وارد می کند.

مأمون از این که حضرت رضا علیه السلام را دعوت کرده و سپس آن جناب را به ولایت عهدی خود برگزیده بود، سخت پشیمان گشته، خویشتن را ملامت می کرد. او می دید مردم، حضرت رضا علیه السلام را علاوه بر فرزند پیامبر بودن، و گذشته از داشتن مقام علمی و صفات کمال و جلال، مستجاب الدعوة شناخته و صاحب معجزه و مقام فوق بشری می دانند. براین اساس با گروهی مشورت کرد که راه چاره چیست؟

حمید بن مهران - که مردی جسور و بسیار بی حیا بود - گفت: اگر خلیفه (مأمون) اجازه دهد، من در حضور مردم شخصیت علی بن موسی علیه السلام را در هم می شکنم و قدر و منزلتش را متزلزل می سازم و زمینه را برای عزل او از ولایت عهدی فراهم می کنم، به طوری که مردم کار تو را بجا و به مورد بدانند و اعتراض نکنند.

مأمون گفت: چگونه می توانی این مهم را انجام دهی؟

حمید گفت: برای من بسیار سهل و آسان است، شما مجلسی ترتیب داده و بزرگان شهر را دعوت کنید تا من در حضور جمع نقش خود را پیاده کنم.

مأمون دستور داد جلسه بزرگی برقرار کردند و سران و شخصیت ها را دعوت کرد و حضرت رضا علیه السلام با مأمون در صدر مجلس قرار گرفتند. هنگامی که سکوت و آرامش برقرار شد، حمید بن مهران برخاست و رو به حضرت رضا علیه السلام کرد و در نهایت بی شرمی گفت: ای علی بن موسی علیه السلام ! مردم در باره شما داستان ها نقل می کنند و زیاده روی می کنند، تعریف های بی جا و خلاف واقع می کنند و شما را مستجاب الدعوة معرفی می کنند و می گویند به دعای شما باران آمده است و حال این که آمدن باران امری طبیعی است و هرگاه خدا بخواهد رحمتش را نازل میکند، پس چرا شما مردم را تکذیب نمی کنید؟!

ص: 1147

امام علیه السلام فرمود: من نمی توانم مردم را باز دارم و بگویم از نعمت هایی که خدا به من ارزانی داشته است سخن نگویند، و من هم در اظهارنعمت هایی که خدا داده نظر و غرضی ندارم ...

حمید بن مهران غضب کرد و گفت: ای پسر موسی! از حد و منزلت خود تجاوز کردی، خداوند باران نازل کرده و شما این امر را معجزه خود گرفته ای، اگر راست می گویی بگو این دو شیر (و به تصویر دو شیری که در تکیه گاه برابر مأمون نقاشی شده بود اشاره کرد) زنده شوند و بر من مسلط گردند.

امام رضا علیه السلام از جسارت و بی شرمی او غضبناک شد و اشاره به دو نقش شیر کرد و فرمود: این مرد فاجر را بگیرید و او را پاره پاره کنید و اثری از او باقی نگذارید.

با فرمان امام علیه السلام ، ناگاه همه حضار دیدند که دو شیر نقاشی شده جان گرفته و به وسط مجلس جستند و گریبان حمید بن مهران را گرفتند و او را قطعه قطعه کرده وبلعیدند و همان طور که امام علیه السلام فرموده بود عمل کردند.

حاضران از دیدن چنین منظره هولناکی هراسان شده، برخی بیهوش بر زمین افتادند.

دو شیر، مقابل امام علیه السلام ایستادند و اشاره به مأمون کرده و به حضرت عرض کردند: ای ولی خدا! آیا اجازه می دهی این شخص را هم مثل حمید قطعه قطعه کنیم؟

همین که مأمون این سخنان را شنید بیهوش بر زمین افتاد.

امام علیه السلام به آن دو شیر دستور داد در جای خود بایستند و سپس دستور داد قدری گلاب به صورت مأمون پاشیدند تا به هوش آمد. شیرها برای بار دیگر به سخن درآمده و گفتند: ای ولی خدا! آیا اجازه می دهی او را به رفیقش ملحق کنیم ؟ امام علیه السلام فرمود: خیر اجازه نمی دهم، زیرا خداوند متعال پیش آمدی را مقدر کرده که به دست او انجام گیرد و به دستور امام علیه السلام ، شیرها به جای اولشان برگشتند.

ص: 1148

مأمون اظهار ذلت و کوچکی کرد و بر حسب ظاهر حمد خدا را به جا آورد که امام علیه السلام را از شر حمید بن مهران نجات داد.

در روایتی آمده است که: مأمون به حضرت عرض کرد، چنانچه صلاح بدانید دوباره حمید را به صورت اول بازگردانید.

حضرت فرمود: اگر عصای حضرت موسی که به صورت اژدها درآمد و وسائل جادوگرهای فرعون را بلعید، آنها را پس داده بود، من هم می گفتم نقش این دو شیر، حمید بن مهران را برگردانند.

مأمون و اطرافیان و بدخواهان امام علیه السلام بعد از دیدن این قضیه احساس حقارت کردند و بیش از پیش کینه آن حضرت را به دل گرفتند و پس از آن به هر مناسبتی، خون به دل امام علیه السلام می کردند و آن جناب را می رنجاندند.

از یاسر خادم روایت است که: در هر جمعه، وقتی امام علیه السلام از مسجد جامع برمی گشت، در همان حال خستگی و بی حالی، دست ها را به جانب آسمان برمی داشت و می فرمود: بار پروردگارا، اگر فرج وگشایش من در مرگ من است، پس هر چه زودتر در مرگ من تعجیل فرما. (1)

شهادت حضرت امام رضا علیه السلام

از اباصلت هروی - خادم حضرت رضا علیه السلام - نقل است که گفت: آن جناب به من فرمود: داخل قبه هارون الرشید برو، از چهار طرف قبر او خاک بردار و بیاور. من رفتم و خاک آوردم، آن حضرت خاک پشت قبر هارون را بوئید و بر زمین ریخت و فرمود: مأمون قصد دارد قبر پدرش را قبله، و پیش روی قبر من قرار دهد ولی در آن جا سنگی ظاهر شود و نتوانند آن جا را حفر کنند، سپس خاک جانب بالای سر و پایین

ص: 1149


1- بحارالانوار، ج 49، ص 183 و ص 184.

پای قبر هارون را بویید و فرمود آن جا را نمی توانند حفرکنند.

آنگاه خاک طرف قبله و پیش روی قبر هارون را بویید و فرمود: قبر مرا در این مکان حفر خواهند کرد. ای اباصلت به آنان بگو قبر را هفت درجه پایین ببرند و الحد آن را دو ذراع و یک وجب بسازند. آنگاه از طرف سر رطوبتی آشکار گردد، دعایی که به تو یاد میدهم بخوان، قبر پر از آب می شود، ماهی های ریز در آب پیدا شود، در این وقت ماهی بزرگ پیدا شود و ماهی های کوچک را بخورد و خود هم ناپدید گردد.

ای اباصلت! بعد از آن دعایی که به تو یاد می دهم بخوان تا آب ها به زمین فرو رود وقبر خشک شود.

سپس فرمود: ای اباصلت! فردا مأمون منافق مرا می طلبد، هنگامی که بازگشتم اگر دیدی عبا بر سر افکنده ام، با من صحبت مکن.

اباصلت گوید: روز بعد امام علیه السلام نمازش را خواند، ناگاه غلام مأمون آمد وگفت: مأمون با شما کاردارد، همین الان به نزد او برویم. حضرت حرکت کرد و وارد بر مأمون گردید. ظرف میوه ای مقابل مأمون گذاشته بودند، و یک خوشه انگور در دست مأمون بود که چند دانه آن را خورده بود، به احترام حضرت بپا ایستاد و امام علیه السلام را در کنار خود نشاند و خوشه انگور که دستش بود به امام علیه السلام تعارف کرد و گفت: انگوری بهتر از این ندیده ام. حضرت فرمود: انگور بهشت نیکوتر است. مأمون گفت: میل دارم از این انگور بخورید.

امام علیه السلام فرمود: مرا از خوردن آن معاف دار. مأمون اصرار کرد و گفت: بایستی از این انگور میل کنید. امام علیه السلام به ناچار چند دانه از آن انگور میل فرمود و بقیه را گذارد و از جا برخاست، مأمون گفت: کجا می روید؟ امام علیه السلام فرمود: به جایی که مرا فرستادی! و عبا بر سر افکند و خارج گردید.

ابا صلت گوید: وقتی دیدم آن جناب عبا بر سر افکنده، با آن حضرت سخن

ص: 1150

نگفتم، هنگامی که وارد منزل شد، فرمود: در خانه را ببند. من درب را بستم و امام علیه السلام در بستر خود افتاد. من میان خانه محزون ایستاده بودم، ناگاه دیدم جوانی خوش سیما، شبیه به حضرت رضا علیه السلام در وسط خانه است، گفتم: درب خانه بسته بود، شما از کجا وارد شدید؟

فرمود: همان کسی که مرا از مدینه به این جا رسانید، از در بسته نیز داخل نمود. اباصلت گوید: سؤال کردم شما کیستید؟ فرمود: من حجت خدا، فرزند علی بن موسی الرضا علیه السلام هستم. آنگاه به جانب اطاق پدر بزرگوارش رفت، حضرت رضا علیه السلام او را در آغوش گرفت و پیشانی او را بوسید. امام جواد علیه السلام نیز پدر را بوسید و راز گفتن پدر و فرزند آغاز شد و طولی نکشید که روح پاک حجت خدا به سوی خدا پرواز کرد. (1)

اباصلت گوید: امام جواد علیه السلام بدن مطهر پدر بزرگوارش را غسل و کفن کرد و بر آن بدن شریف نماز خواند، پس از آن فرمود: درب خانه را باز کن که مأمون بر در خانه ایستاده است. در خانه را باز کردم، دیدم مأمون با غلامانش پشت در ایستاده اند. آنان در حالی که بی قراری می کردند وارد خانه شدند، و مأمون به سر و صورت می زد وگریبانش را پاره کرد و بالای جنازه امام علیه السلام آمد و نزدیک سر آن حضرت نشست. (2)

مأمون دستور داد اعیان و عموم مردم برای تشییع جنازه حضرت حاضر شوند.

گریه و شیون شهر را فرا گرفت و مردم در حالی که به سر و صورت می زدند اجتماع کردند.

مأمون با سروپای برهنه، دنبال جنازه حرکت کرد، مردم نیز می گریستند و با سر و پای برهنه جنازه امام علیه السلام را بر دوش گرفته تا داخل بقعه هارون کردند و همان گونه که

ص: 1151


1- عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج 2، ص 243.
2- همان.

حضرت فرموده بود، قبرکنده شد و بدن مقدس آن جناب را به خاک سپردند.

اباصلت گوید: مأمون از جریان قبر و آب و ماهی و آن چه اتفاق افتاده بود پرسید، من گفتم: اینها اموری بود که خود امام رضا علیه السلام به من خبر داده بود.

مأمون گفت: آن دعا که به تو یاد داد و خواندی چه بود؟

اباصلت گوید: هر چه فکر کردم یادم نیامد، ولی مأمون قبول نکرد و گفت: می خواهی از من پنهان کنی و مرا زندانی کرد. (1)

ارزش زیارت امام رضا علیه السلام

1- اباصلت نقل کرده است که: وقتی حضرت رضا علیه السلام از نیشابور به سناباد (مکانی که حضرت در آن دفن گردید) رسید، وارد بقعه ای شد که قبر هارون در آن بود، و با دست مبارک پهلوی قبر هارون خط کشید و فرمود:

این تربت من است و در این مکان دفن می شوم، و به زودی خداوند این مکان را محل آمد و رفت شیعیان و دوستان من قرار می دهد، و به خدا سوگند هیچ یک از آنان مرا زیارت نکند و سلام کننده ای بر من سلام نکند مگر اینکه مستحق غفران و رحمت خدا شود، به واسطه شفاعت ما اهل بیت. [اباصلت گوید:] سپس حضرت رضا علیه السلام متوجه قبله شد و چند رکعت نماز خواند و دعا کرد، و پس از آن سجده ای طولانی انجام داد، من شمارش کردم، پانصد مرتبه سبحان الله گفت؛ (2) هذه تربتی و فیها ادفن و سیجعل الله هذا المکان مختلف شیعتی و اهل محبتی والله ما یزرنی منهم زائر ولا یسلم علی منهم مسلم الا وجب له غفران الله و رحمته بشفاعتنا أهل البیت، ثم استقبل القبلة فصلی رکعات و دعا بدعوات فلما فرغ سجد سجدة طال مکثه فیها فأحصیت له فیها خمسماة

ص: 1152


1- عیون اخبار الرضا علیه السلام ، ج 2، ص 242، باب 63 روایت تلخیص شد.
2- عیون اخبارالرضا علیه السلام، ج 2، ص 137 و بحارالانوار، ج 49، ص 125 .

تسبیحة ثم انصرف.

مؤلف: از این روایت معلوم می شود که نماز و دعا و سجده طولانی در کنار مرقد مقدس حضرت رضا علیه السلام خصوصیت دیگری دارد. اللهم ارزقنا.

2- از آن حضرت نقل است که فرمودند:

هرکس مرا با دوری راه و دوری خانه ام، زیارت کند، روز قیامت، در سه جا که بسیار سخت و هولناک است به فریادش می رسم: اول: وقتی که نامه های اعمال نیکوکاران در دست راست، وبدکاران در دست چپ ایشان قرار می گیرد. دوم: هنگام عبور از پل صراط. سوم: هنگام سنجش اعمال؛ من زارنی علی بعد داری أتیته یوم القیامة فی ثلث مواطن حتی أخلصه بین أهوالها، إذا تطایرت الکتب یمینا وشمالا وعند الصراط وعند المیزان. (1)

3- از حضرت امام هادی علیه السلام نقل است که فرمودند:

کسی که از خدا حاجتی را می خواهد؛ قبر جدم حضرت رضا علیه السلام را در طوس با غسل، زیارت کند و دو رکعت نماز بالای سرش بخواند و در قنوت نماز، حاجت خویش را از خدا طلب کند، پس به طور حتم خدا دعای او را مستجاب نماید، مگر آن که انجام گناه و یا قطع رحم را طلب کند. من کانت له إلی الله حاجة قلیزر قبر جدی الرضا علیه السلام بطوس و هو علی غسل ولیصل عند رأسه رکعتین ولیسئل الله حاجته فی قنوته فانه یستجیب له ما لم یسئل مأثما أو قطیعة رحم. (2)

4- نیز از حضرت رضا علیه السلام روایت است که فرمودند:

آگاه باشید، هر کس مرا زیارت کند در حالی که بشناسد آنچه را خدا واجب کرده است از حق من و اطاعت از من، پس روز قیامت، من و آباء گرامم از او شفاعت می کنیم و کسی را که ما شفاعت کنیم اهل نجات خواهد بود؛ الا فمن

ص: 1153


1- همان، ص 255 .
2- وسائل الشیعه، ج 14 بیست جلدی ص 569.

زارنی و هو یعرف ما أوجب الله تعالی من حقی و طاعتی فانا و آبائی شفعاؤه یوم القیامة و من کنا شفعاؤه نجا... (1)

سلام علی آل طه ویاسین * سلام علی آل خیرالنبیین

سلام علی روضة حل فیها * امام یباهی به الملک والدین

امام به حق شاه مطلق که آمد * حریم درش قبله گاه سلاطین

علی بن موسی الرضا کزخدایش * رضاشد لقب چون رضا بودش آئین

زفضل و شرف بینی او را جهانی * اگرنبودت تیره چشم جهان بین

اگر خواهی آری به کف دامن او * برودامن از هرچه جزاوست برچین

چو جامی چشد لذت تیغ مهرش * چه غم گرمخالف کشد خنجرکین

سیره و ادب ثامن الحجج علی بن موسی الرضا علیه السلام

شیخ صدوق از ابراهیم بن عباس روایت کرده است که گفت: هرگز ندیدم حضرت رضا علیه السلام، در سخن خود، کسی را برنجاند و به او جفا کند. و ندیدم کلام کسی را قطع کند، و در میان سخن او سخنی بگوید، و هیچ گاه در حضور کسی پایش را دراز نکرد، و در مجلس، مقابل همنشین خود تکیه نفرمود، و ندیدم و نشنیدم به کسی از خدمتکاران خود بدگوید و حرف ناپسند و زشت بزند، و هرگز ندیدم آب دهان خود را دور افکند، و هیچ گاه ندیدم در خنده خود قهقهه کند، بلکه خنده آن حضرت تبتم بود، و آنگاه که سفره غذا نزد آن حضرت می نهادند، همه خدمه و غلامان، و حتی دربان و مأمور رسیدگی به حیوانات منزل را دعوت می کرد و با آنان سریک سفره غذا میل می فرمود.

شب ها بیشتر بیدار بود، و بسیار روزه می گرفت، و در هر ماه سه روز روزه از آن

ص: 1154


1- کشف الغمة، ذکر دلائل الرضا علیه السلام.

حضرت فوت نمی شد، و می فرمود: این سه روز روزه، مقابل روزه دهر است، و هر سه روزیک ختم قرآن می خواند، واحسان وتصدقش فراوان بود. (1)

در روایت دیگر است که:

هرگاه حضرت امام رضا علیه السلام غذا میل کرد، کاسه بزرگی در کنار سفره خود می گذاشت، و از هر نوع غذایی که در سفره بود، از بهترین جاهای آن مقداری برمی داشت و در آن کاسه می گذاشت. و امر می کرد آنها را بین فقرا تقسیم کنند، و این آیه مبارکه را تلاوت می کرد: «فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ » (بلد 11٫) پس از آن می فرمود: خداوند عزوجل دانا بود که هر انسانی قدرت آزاد کردن بنده ندارد لذا راه بهشت را برای ایشان بازکرد، به این که مقابل آزاد کردن بنده، غذا به فقرا و مساکین بدهد. (2)

و از یاسر، خادم آن حضرت نقل شده که: گاهی که دور حضرت رضا علیه السلام خلوت می شد، تمام خدمتکاران را از کوچک و بزرگ نزد خود جمع می کرد، و با آنان صحبت می فرمود و با ایشان انس می گرفت، و آنان با امام علیه السلام انس می گرفتند، سیره آن حضرت آن بود که وقتی سر سفره می نشست، کوچک و بزرگ، و حتی میرآخور و حجام را می نشاند سر سفره، و با آنان غذا می خورد. (3)

همچنین جابر بن ضحاک گوید: من از مدینه تا مرو خدمت حضرت رضا علیه السلام بودم، از آن جناب ندیدم جز تقوا، اخلاق، ذکر، دعا و تلاوت قرآن. آن حضرت در تمام نمازها در رکعت اول حمد و سوره «انا انزلناه» و در رکعت دوم حمد و سوره «قل هو الله» می خواند، در تمام نمازها «بسم الله الرحمن الرحیم» را بلند می گفت، در هر شهر و روستایی که وارد می شد مردم خدمتش می رسیدند و آن حضرت برای آنها

ص: 1155


1- عیون اخبار الرضا علیه السلام ، ج 2، ص 184، ح 7 و بحارالانوار، ج 49، ص 90.
2- محاسن برقی، ص 392.
3- منتهی الآمال، مناقب امام رضا علیه السلام روایت دهم.

روایت می خواند و موعظه می کرد.

جابر گوید: اینها را برای مأمون گفتم، مأمون گفت: آری، علی بن موسی علیه السلام بهترین اهل زمین و اعلم و اعبد مردم است و تو نباید این فضائل را برای مردم بگویی زیرا می خواهم خودم اینها را بگویم تا مردم از زبان من فضائل را بشنوند. (1)

آری، مأمون منافق فریبکار، همه جا و نزد تمام افراد نسبت به حضرت رضا علیه السلام اظهار علاقه و محبت می کرد، اما در باطن چطور؟

عرض اعمال شیعیان خدمت امام علیه السلام و دعای آن حضرت

موسی بن سیار گوید: من با حضرت رضا علیه السلام بودم، و آن حضرت به دیوارهای طوس نزدیک شده بود که صدای شیون وگریه شنیدیم، پس پی آن صدا رفتیم تا به جنازه ای رسیدیم، در این هنگام دیدم آن حضرت از اسب پیاده شد و نزدیک آن جنازه و تابوت رفت و آن را بلند کرد

پس رو کرد به من و فرمود: ای موسی بن سیار! هرکه جنازه دوستی از دوستان ما را مشایعت کند از گناهان خود بیرون شود مانند روزی که از مادر متولد شده که هیچ گناهی بر او نیست.

و چون جنازه را نزدیک قبر بر زمین نهادند، مولایم امام رضا علیه السلام را دیدم به طرف میت رفت و مردم را کنار زد تا خود را به جنازه رسانید پس دست خود را به سینه او نهاد و فرمود: ای فلان بن فلان! بشارت باد تو را به بهشت بعد از این ساعت دیگر وحشت و ترسی برای تو نیست. من عرض کردم: فدایت شوم ! آیا این شخص میت را می شناسی و حال آن که به خدا سوگند که این بقعه زمین را تا به حال ندیده و نیامده بودید؟ فرمود: ای موسی! آیا ندانستی که اعمال شیعیان ما در هر صبح و

ص: 1156


1- بحارالانوار، ج 49، ص 91، ح 7.

شام بر ما گروه ائمه عرضه می شود، پس اگر تقصیری در اعمال ایشان دیدیم از خدا می خواهیم که از او عفو کند و اگر کار خوب از او دیدیم از خدا شکر مسئلت می کنیم، یعنی برای او پاداش می خواهیم. (1)

برکات سفر حضرت رضا علیه السلام به خراسان

برکات سفر حضرت بسیار با ارزش و چشم گیر بود و علاوه بر آنچه در طول سفر از مدینه تا خراسان، خصوصا در نیشابور حاصل شد، هنگامی که در خراسان مستقر گردید و مأمون آن حضرت را به عنوان ولایت عهدی معرفی کرد، آنجناب تا حدودی آزادی بیان پیدا کرد و در جمع حاضران حقانیت مذهب تشیع و خلافت بلافصل امیرالمؤمنین علیه السلام و فضائل آباء گرامش را ثابت و روشن فرمود، بطلان خلافت خلفای سه گانه را ثابت و مبرهن ساخت به طوری که برای احدی جای انکار باقی نگذاشت. مضاف بر این، مأمون به فضل بن سهل امر کرد علما و دانشمندان ادیان و ملل را دعوت و جمع کند تا با حضرت مناظره کنند. فضل بن سهل رئیس نصارا و بزرگ یهود و عالم صابئین و دانشمند آتش پرستان و بزرگ زردشت و غیر اینها از متکلمین را جمع کرد و به امر مأمون جلسه ای بسیار بزرگ برقرار نمود و مأمون از حضرت رضا علیه السلام خواست تشریف بیاورد و با آنها مباحثه و مناظره فرماید، پس از حضور حضرت مناظره و پرسش یکایک آنها آغاز شد و امام علیه السلام هریک را طبق کتاب و به لغت و زبان خودشان پاسخ داد و حقانیت اسلام و نبوت پیامبر صلی الله علیه و آله را ثابت کرد، به طوری که برخی از آنها مثل عمران صابی در همان مجلس شهادتین گفت و به سجده افتاد و اسلام آورد و همگی پی به علم و کمالات بی مانند امام علیه السلام برده و به شخصیت بی مانندش اعتراف کردند. مأمون از اینکه فضل و برتری ولی عهدش بر همگان آشکار شد اظهار شادی

ص: 1157


1- بحارالانوار، ج 49، ص 98، ح 13.

نمود، اما در باطن نگران و ناراحت گردید و از تشکیل آن مجلس پشیمان شد زیرا باور نمی کرد امام علیه السلام آنگونه بدرخشد و چنان وضعی پیش آید. (1)

گذشته از اینها: در مدت کوتاهی که امام علیه السلام در خراسان بود، معجزات بسیار شگفت انگیزی از آن حضرت دیده شد که از آباء گرامش ظاهر نگشته و مردم از آنها اطلاع نداشتند و در نتیجه مقام و شخصیت حضرت رضا علیه السلام چنان همگانی و فراگیر شد که ائمه بعد از آن حضرت را به ابن الرضا یاد می کردند، و از برکات سفر امام علیه السلام این بود که اساس تشیع دوازده امامی تثبیت و استوار گردید و هر شیعه ای که آن حضرت را به امامت پذیرفته چهار امام بعد را نیز پذیرفته و مهر سعادت دوازده امامی بر پیشانیش زده شده و الحمد لله.

برخی از موعظه های حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام

1- فرمودند: برادر بزرگتر به منزله پدر است. الأخ الأکبر بمنزلة ألاب. (2)

2- و فرمودند: مؤمن مؤمن نباشد تا آن گاه که سه ویژگی در او باشد، روش و سنتی از پروردگارش، و روش و سنتی از پیامبرش، و روش و سنتی از امامش، اما سنت از پروردگارش، رازداری و پنهان نگه داشتن اسرارش است، و اما سنت از پیامبرش سازگاری با مردم است، و اما سنت از امامش صبر پیشه کردن در سختی ها و هنگام تهی دستی .لا یکون المؤمن مؤمنا حتی تکون فیه ثلاث خصال: سنة من ربه، سنة من نبیه و سنة من ولیه، أما ألسنه من ربه فکتمان ألسر، وأما ألسنة من ربه فمداراة الناس، وأما ألسنه من ولیه فالصبر فی البأساء والضراء. (3)

ص: 1158


1- احتجاج آن حضرت به طور کامل در کتاب عیون اخبار الرضا علیه السلام ج 1 ص 154 باب 12 و در کتاب احتجاج مرحوم طبرسی ج 2 ص 199.
2- تحف العقول، سخنان کوتاه آن حضرت، ح 10.
3- همان، ح 1.

3- و فرمود: واجب است دارنده نعمت، بر خانواده اش توسعه دهد. (1) صاحب ألنعمة یجب أن یوسع علی عیاله.

4- ونیز فرمود: همانا خداوند بگومگو، و ضایع کردن مال و پرسش های بی جا و زیاد را دشمن دارد. إن الله یبغض القیل و القال، وإضاعة المال، وکثرة السؤال. (2)

5- و فرمودند: به راستی کسی که روزی و وسیله معاش بطلبد تا خانواده اش را تأمین کند، اجر و پاداشش از جهاد کننده در راه خدا بزرگتر است. إن ألذی یطلب من فضل یکف به عیاله أعظم أجر من ألمجاهد فی سبیل الله. (3)

6- و فرمودند: هرکس به روزی کم خشنود باشد، عمل کم او پذیرفته است.

من رضی با القلیل من الرزق قبل منه ألیسیر من ألعمل. (4)

7- عده ای از مردم خراسان خدمت حضرت کاظم رضا علیه السلام آمدند و درخواست کردند که آن حضرت آنان را از پرداخت خمس معاف کند، امام علیه السلام فرمود:

این چه دورویی و نفاق است، به زبان با ما اظهار دوستی و اخلاص می کنید ولی حقی را که خدا برای ما قرار داده است، از ما دریغ می کنید! هیچ یک از شما را معاف نمیکنم، هیچ یک از شما را معاف نمی کنم، هیچ یک از شما را معاف نمی کنم. (5)

نیز یکی از تجار فارس، نامه ای به حضرت رضا علیه السلام نوشت، و از آن حضرت درباره خمس اجازه خواست، امام علیه السلام به او نوشت:

بسم الله الرحمن الرحیم: همانا خداوند وسعت دهنده وکریم است، بر عمل خیر ثواب می دهد، و بر مخالفت، مجازات می کند، و هیچ مالی حلال نیست جز از

ص: 1159


1- همان، ح 3.
2- همان، ح 16.
3- همان، ح 29.
4- همان، ح 47.
5- وسایل الشیعه، ابواب انفال، باب 1، ح 3.

راهی که خدا آن را حلال کرده است، و پرداخت خمس، موجب کمک ما است، و ما را بر دین وعیالات و پیروان ما یاری می دهد، و وسیله آبروی ما است، آبروی خود را با آن خریداری می کنیم، پس آن را از ما دریغ مدارید، و خود را از دعای ما محروم نکنید، زیرا پرداخت خمس، کلید روزی شما است، و باعث پاک شدن گناهانتان می شود، و مسلمان کسی است که به عهدی که خدا با او کرده وفا کند، مسلمان آن

نیست که با زبان اقرارکند، و با دل وعمل مخالفت کند. والسلام. (1)

9- فرمودند: عقل شخص مسلمان تمام نیست، مگر این که ده خصلت را دارا باشد:

1- از او امید خیر باشد.

2- از بدی او در امان باشند.

3. خیر اندک دیگری را بسیارشمارد.

4. خیر بسیار خود را اندک شمارد.

5- هر چه حاجت از او خواهند دلتنگ نشود.

6. در طول عمر از تحصیل علم خسته نشود.

7. فقر در راه خدا برایش از توانگری محبوب تر باشد.

8.کوچکی در راه خدا، از عترت با دشمن او، محبوب تر باشد.

.گمنامی و ناشناخته بودن را، از شهرت و مشهور بودن، خواهان تر باشد.

10. سپس فرمود: دهمی و چیست دهمی؟، به حضرت عرض شد: دهمی چیست؟ فرمود: هیچ کس را نبیند مگر این که بگوید او از من بهتر و باتقواتر است. (2)

لا یتم عقل امرء مسلم حتی تکون فیه عشر خصال: ألخیرمنه مأمول. والشر منه

ص: 1160


1- وسائل الشیعه باب 3 ابواب انفال ح 2، و اصول کافی، ج 1، ص 547، ح 25.
2- تحف العقول: سخنان آن حضرت.

مأمون. یستکثر قلیل الخیر من غیره، ویستقل کثیر الخیر من نفسه. لا یسأم من طلب الحوائج إلیه، ولا یمل من طلب العلم طول دهره. ألفقر فی الله أحب إلیه من الغنی. والذل فی الله أحب إلیه من العزفی عدوه. والخمول أشهی إلیه من الشهرة.

ثم قال یا : العاشرة وما العاشرة ؟ قیل له: ما هی؟ قال علیه السلام: لا یری أحدا إلا قال: هو خیر منی و أتقی. (1)

10- از حضرت امام رضا علیه السلام درباره خوشی دنیا سؤال شد. فرمود: وسعت منزل و زیادی دوستان. سئل الرضا علیه السلام: عن عیش الدنیا؟ فقال: سعة المنزل و کثرة المحبین. (2)

11- هرکس اندوه و مشکلی را از مؤمنی برطرف کند، خداوند در روز قیامت، اندوه را از قلبش برطرف سازد. من فرج عن مؤمن فرج الله عن قلبه یوم القیمة. (3)

12- بعد از انجام واجبات ، کاری نزد خداوند متال، بهتر از خوشحال کردن مؤمن نیست. لیس شیء من الأعمال عندالله عزوجل بعد الفرائض أفضل من إدخال السرور علی المؤمن. (4)

13- نزدیک ترین حالات انسان به خداوند، وقتی است که در حال سجده است. زیرا خداوند می فرماید: «سجده کن و به خدا نزدیک شو». اقرب ما یکون العبد من الله عزوجل و هو ساجد، و ذلک قوله تبارک و تعالی: «واسجد واقترب» (5)

14- با ارزش ترین دارایی آن است که انسان به وسیله آن بتواند آبروی خود را حفظ کند و برترین اندیشه، آن است که انسان خود را بشناسد. افضل المال، ما وقی

ص: 1161


1- تحف العقول: سخنان آن حضرت .
2- بحار الانوار، ج 76، ص 152.
3- همان.
4- بحارالانوار، ج 78، ص 347.
5- عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج 2، ص 7.

به العرض و افضل العقل معرفة الانسان نفسه (1)

15- هر کس از شیعیان واقعی یادآور مصائب وارده بر ما باشد و گریه کند و دیگری را بگریاند، روز قیامت که چشم ها گریانند، چشم او نگرید، و هر کس در مجلسی که امر ما در آن احیا می شود حضور یابد، دل او در روزی که دل ها می میرند، نخواهد مرد. من تذکر مصابنا، فبکی و ابکی، لم تبک عینه یوم یبکی العیون، و من جلس مجلسا یحیی فیه امرنا لم یمت قلبه یوم تموت القلوب. (2)

16- کسی که از بندگان خدا نعمتی را دریافت کند و از او تشکر و سپاسگزاری نکند؛ شکر خدای را نیز بجا نیاورده است. من لم یشکر المنعم من المخلوقین لم یشکر الله عزوجل.

17- بهترین بندگان خدا، کسی است که دارای پنج صفت باشد: 1. وقتی کار خیری را انجام داد؛ مسرور شود، 2. زمانی که مرتکب گناه شد، استغفار کند، 3. هنگامی که نعمتی را به دست آورد شکر کند، 4. هنگامی که امر ناگواری برایش رخ داد صابر باشد، و 5. چنانچه به او ظلم و آزار رسید عفو کند.

ان خیر العباد من یجتمع فیه خمس خصال: إذا أحسن استبشر و إذا أساء استغفر، و إذا أعطی شکر و إذا ابتلی صبر و إذا ظلم غفر.

18- خدا بیامرزد کسی را که امر ما را زنده کند، عرض کردند: چگونه امر شما را زنده کند؟ فرمود: علوم ما را یاد بگیرید و به دیگران بیاموزید. رحم الله عبدا أحیی أمرنا قیل: وکیف یحیی أمرکم قال: یتعلم علومنا و یعلمها الناس. (3)

19- اگر مردم محاسن و خوبی های تعالیم و معارف ما را می دانستند، از ما

ص: 1162


1- بحار الانوار، ج 75، ص 355.
2- عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 294.
3- وسائل الشیعه، ج 27، ص 141.

پیروی می کردند. ان الناس لو علموا محاسن کلامنا لأتبعونا (1)

20- شیخ صدوق نقل کرده است که حضرت رضا علیه السلام فرمود: «نگاه به ذریه ما عبادت است، به حضرت عرض شد نگاه به ائمه از شما عبادت است یا نگاه به همه ذریه پیامبر صلی الله علیه و آله؟ فرمود: نگاه به همه ذریه پیامبر صلی الله علیه و آله عبادت است مادامی که طریق و روش آن حضرت را رها نکنند و آلوده به گناهان نشوند. «النظر الی ذریتنا عبادة فقیل له یا ابن رسول الله النظر إلی الأئمة منکم عبادة أم النظر إلی جمیع ذریة النبی صلی الله علیه و آٖله فقال بل النظر إلی جمیع ذریة النبی صلی الله علیه و آٖله عبادة ما لم یفارقوا منهاجه ولم یتلوثوا بالمعاصی» (2)

مؤلف: روشن است که نظر به صورت ذریه پیامبر صلی الله علیه و آله بدین لحاظ عبادت است که در آنها کمالات و سیره و اخلاق پیامبر صلی الله علیه و آله وجود دارد و دیده می شود و در حقیقت نگاه به آنان، نگاه به کمالات پیامبر صلی الله علیه و آله است و الا آنها در صورت بشری با سایر انسانها مساوی و یکسانند و لذا خدا نکند کسی ادعای سیادت کند و کارهایش برخلاف سیره پیامبر صلی الله علیه و آله باشد که در این صورت نتیجه بعکس می شود. البته علمای ربانی نیز فرزندان روحانی پیامبر صلی الله علیه و آله هستند و نظر به آنان و حتی نظر به درب خانه آنان نیز عبادت است زیرا موجب یاد خدا و عامل رغبت به طاعت و عبادت است.

21- شیخ صدوق از حضرت رضا علیه السلام نقل کرده است که فرمود: خداوند سبحان به پیامبری از پیامبرانش وحی کرد که صبح وقتی حرکت کردی اول چیزی که به سوی تو می آید آن را بخور، دوم چیزی که می آید، پنهانش کن، سومی را قبول کن، چهارمی را ناامید مکن، واز پنجمی فرارکن.

آن پیامبر، صبح که راه افتاد، ناگاه دید کوهی بسیار بزرگ و سیاه به سوی او می آید، پس ایستاد و به خودش گفت: خدا به من امر کرده است این کوه را بخورم! و

ص: 1163


1- بحار، ج 2، ص 31.
2- وسائل الشیعه ، چاپ آل البیت، ج 12، ص 311 ح 1

متحیر ماند (که این کوه بزرگ را چگونه می توان خورد؟!) باز به خودش گفت: خداوند سبحان به من امر کرده است که آن را بخورم، پس آرام آرام به طرف کوه به راه افتاد و هر چه به کوه نزدیک تر می شد، کوه کوچکتر می گردید، تا آن که کوه به مقدار یک لقمه شد، پس (طبق امرخدا) آن را خورد و یافت که یک لقمه گوارا و خوش طعم است که قبلا مانند آن را نخورده است.

پس به راه خود ادامه داد، ناگاه دید یک طشت طلا جلوی او است، گفت: خدا به من امر فرموده است آن را پنهان کنم، پس گودالی کند و طشت طلا را زیر خاک پنهان کرد، ولی ناگاه متوجه شد که طشت از زیر خاک ظاهرگردید، گفت: من به امر خدا عمل کردم و آن را پنهان نمودم، حال که ظاهر شد دیگر ربطی به من ندارد و رفت.

ناگاه دید پرنده ای به سوی او می آید و یک باز شکاری دنبال او است، گفت: خدا به من امر فرموده آن را قبول کنم و پناهش دهم، لذا آستینش را گشود و پرنده را داخل آن پنهان کرد، بازشکاری رسید و گفت: چرا صید مرا پناه دادی؟ من مدتی است آن را تعقیب می کنم! آن پیامبر به خودش گفت: خدا به من فرموده است او را مأیوس و نا امید نکنم، لذا مقداری از ران خودش را قطع کرد و جلوی او انداخت، و از آنجا گذشت. ناگاه دید جسدی متعفن وکرم افتاده مقابلش قرار دارد، گفت: خدا به من امر فرموده است از آن دور شوم و فرار کنم، لذا به سرعت از آنجا دور شد.

شب در عالم خواب به او گفته شد: آنچه خدا به تو امر کرده بود انجام دادی، اما آیا معنای آنها را دانستی؟ گفت: خیر. به او گفته شد:

اما آن کوه بزرگ و سیاه «غضب» است که وقتی انسان غضب کرد دیگر به خودش توجه ندارد و قدر خویش را نمی داند، به خاطر بزرگی غضب، ولی چنانچه خود را حفظ کند و آرام آرام به سوی آن حرکت کند، سرانجام غضب لقمه ای گوارا می شود و لذت بخش می گردد.

اما آن طشت طلا «عمل صالح» و پسندیده است که وقتی انسان آن را پنهان

ص: 1164

کرد، خدا نمی گذارد پنهان بماند و آشکارش می سازد تا باعث عزت صاحبش شود، به علاوه ثواب آخرت را هم به دنبال دارد.

اما آن پرنده، پس او «نصیحت کننده» و نصیحت است که نزد تو می آید، آن را قبول کن.

اما آن بازشکاری «نیازمند» است که نباید آن را مأیوس کرد.

واما آن گوشت مرده بدبو، «غیبت» است که باید از آن گریزان بود. (1)

22- نیز نقل است که حضرت رضا علیه السلام فرمود: «دو گرگ حریص در کشتن گوسفند، که در گله گوسفندان بدون چوپان واقع شوند، ضررشان بیشتر نیست از حب ریاست در دین شخص مسلمان «ما بذئبان ضاریان باضر فی دین المسلم من حب الریاسة» سپس فرمود: ولی صفوان دوستدار ریاست نیست». (2)

23- و در ارزش نماز شب فرمود:

علیکم بصلاة اللیل؛ فما من عبد یقوم آخر اللیل فیصلی ثمان رکعات و رکعتی الشفع و رکعة الوتر و استغفر الله فی قنوته سبعین مره الا أجیر من عذاب القبر و من عذاب تانار و مد له فی عمره و وسع علیه فی معیشته». ثم قال: «ان البیوت یصلی فیها باللیل یزهر نورها لأهل السماء کما یزهر نور الکواکب لأهل الأرض«؛ (3) بر شما باد که نماز شب را به جا آورید. هیچ بنده مؤمنی نیست که آخرشب برخیزد و هشت رکعت نماز و بعد دو رکعت شفع و یک رکعت وتر بخواند و در قنوتش هفتاد بار استغفرالله بگوید، جز آن که خداوند او را از عذاب قبر و آتش پناه می دهد و عمرش را طولانی و روزی اش را زیاد می گرداند». آن گاه فرمود: «همانا خانه هایی که در آن نماز شب خوانده می شود، نور آن برای آسمانیان

ص: 1165


1- خصال شیخ صدوق رحمه الله، خصلتهای پنجگانه، ح 2.
2- مجالس المؤمنین، ج 1، ص 412 و منتهی الآمال ، اصحاب حضرت رضا علیه السلام.
3- روضة الواعظین، ص 320.

چون نور ستارگان برای اهل زمین می درخشد.

و در ارزش انفاق فرمود: در راه خدا انفاق کنید، هرچند به اندازه یک خرما یا کمتر و حتی به نیمی ازیک خرما باشد، و اگر نتوانستید، با یک کلمه، دلی را شاد کنید، زیرا در قیامت، هنگامی که انسان در پیشگاه خدا قرار گیرد، به او فرماید: آیا درباره تو چنین و چنان نکردم؟ آیا گوش، چشم، دست، پا، مال، فرزند و... به تو ندادم؟ می گوید: آری، همه اینها را عطا کردی، خدا می فرماید: نگاه کن برای خودت چه چیز از پیش فرستاده ای ؟ او نگاه به اطراف خود می کند و چیزی نمی بیند که خود را از آتش حفظ کند». (1)

در قیامت بنده را گوید خدا * هین چه کردی آنچه من دادم تورا؟

چشم وگوش وهوش وگوهرهای عرش * خرج کردی، چه خریدی توز فرش؟

نعمتت دادم بگوشکرت چه بود؟ * دادمت سرمایه، هین بنمای سود

***

ای که ملقب زکبریا به رضایی * ثامن اشراف و ضامن غربایی

حجة الاسلام و کعبه فقرایی * چون بصفت مظهر جمال خدایی

عقل به کنه جلال تونرسیده * نور رخت شعله داده شمع هدا را

خاک خراسان زمقدم تو بهشت است * بلکه بر روضه ات، بهشت کنشت است

مردی از اهل خراسان به حضرت رضا علیه السلام عرض کرد، یابن رسول! من رسول خدا را در خواب دیدم که به من فرمود: «چگونه خواهی بود وقتی که دفن شود در زمین شما پاره ای از تن من؟ شما آن را حفظ می کنید؟ حضرت رضا علیه السلام فرمود: منم مدفون در زمین شما، منم پاره تن پیامبر شما، بدان که هر کس مرا زیارت کند و عارف باشد به آنچه حق تعالی واجب فرموده از حق من و طاعت من، پس من و

ص: 1166


1- لئالی الاخبار، ج 5، ص 27.

پدران من شفعای او باشیم در روز قیامت و هرکه ما شفعای او باشیم نجات می باید». «فمن زارنی و هو یعرف ما أوجب الله تبارک و تعالی من حقی و طاعتی فأنا و آبائی شفعاؤه یوم القیامة و من کنا شفاءه یوم القیامة نجا». (1)

***

یا أبا الحسن یا علی بن موسی أیها الرضا یا ابن رسول الله یا حجة علی خلقه یا سیدنا و مولانا انا توجهنا و استشفعنا و توسلنا بک الی الله و قدمناک بین یدی حاجاتنا یا وجیها عند الله اشفع لنا عند الله

فرزندان حضرت رضا علیه السلام

درکتب مربوطه (2) نقل کرده اند که حضرت رضا علیه السلام در هنگام شهادت فرزند پسری غیر از امام محمدتقی علیه السلام نداشت، واما دختر، علامه مجلسی در بحار در باب حسن خلق روایتی نقل کرده است از فاطمه دختر حضرت رضا علیه السلام که ظاهرش این است که امام علیه السلام دختری به نام «فاطمه» داشته است و روایت چنین است:

عن فاطمة بنت الرضا عن أبیها عن أبیه جعفر بن محمد عن أبیه و عمه زید عن ابیهما علی بن الحسین عن أبیه و عمه عن علی بن ابیطالب علیه السلام عن اللنبی صلی الله علیه و آله قال: م کف غضبه، کف الله عنه عذابه و من حسن خلقه بلغه الله درجة الصائم القائم؛ فاطمه دختر حضرت رضا علیه السلام از آباء گرام خود از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله روایت کرده است که فرمودند: هرکس غضب خود را باز دارد خداوند متعال عذاب خود را از او بازدارد و هرکس خلقش را نیکوکند خداوند سبحان او را به درجه کسی می رساند که روزها روزه و شبها به نماز می ایستد.

ونیز در وسائل الشیعه است که:

ص: 1167


1- کشف الغمة، ذکر وفات الرضا علیه السلام، و بحارالانوار، ج 283/49 .
2- کشف الغمة، ذکر وفات الرضا علیه السلام، و بحارالانوار، ج 49 / 222.

فاطمه دختر علی بن موسی الرضا علیه السلام از پدرش از آباء گرامش طلب نقل کرده است که حضرت امیر علیه السلام فرمودند: حلال نیست مسلمانی مسلمان را به وحشت اندازد و او را بترساند. مسندا عن فاطمة بن علی بن موسی الرضا عن أبیها الرضا عن آبائه عن علی علیه السلام ما قال: لا یحل لمسلم أن یروع مسلما. (1)

صفوان، صحابی حضرت رضا علیه السلام

یکی از اصحاب حضرت رضا علیه السلام صفوان بن یحیی است، وی مورد توجه و احترام حضرت رضا علیه السلام قرار داشت، و دارای مقام علمی واز راویان مورد اعتماد بود. صفوان با عبدالله بن جندب وعلی بن نعمان -که از مؤمنان خالص و برجسته بودند- از شرکای تجاری صفوان بوده، و هریک از آنها روزی پنجاه و یک رکعت نماز می خواندند.

آنها در مسجد الحرام با همدیگر عهد کردند که هر یک از ایشان بعد از دیگری زنده ماند، نمازهای او را بخواند و روزه او را بگیرد، و صفوان بعد از آنها زنده ماند و طبق معاهده، هر روز صد و پنجاه و سه رکعت نماز می خواند، و در هر سال سه ماه روزه می گرفت و هر کار خیری انجام می داد، برای آنها نیز به جای می آورد و ثوابش را به روح آنان هدیه می کرد. (2)

ص: 1168


1- وسائل الشیعه ، چاپ آل البیت، ج 12 ص 271.
2- مجالس المؤمنین، ج 1، ص 412.

نهمین امام معصوم حضرت امام محمد تقی جوادالأئمه علیه السلام

اشاره

نام مبارک آن حضرت: محمد.

لقب مشهورش: تقی جواد.

کنیه مشهور: ابو جعفر ثانی.

پدر بزرگوارش: علی بن موسی علیه السلام.

مادر مکرمه اش: خیران (بیکه).

تاریخ ولادت: دهم رجب سال 195 هجری، مدینه .

تاریخ شهادت: آخرذی القعده 220 هجری ، بغداد .

مزار مقدسش: کاظمین.

مدت عمر مبارک: 25 سال.

مدت امامت: هفده سال.

علت شهادت: سمی که معتصم عباسی به آن حضرت خورانید.

پرتوی از فضائل حضرت جواد الائمه علیه السلام

سن شریف آن حضرت در وقت شهادت پدرش، په سال و به قولی هفت سال بوده است.

برخی از شیعیان از جهت کمی سن آن حضرت، در امامتش تأمل داشتند، تا این که عده ای از بزرگان و دانشمندان شیعه، خدمت آن حضرت رسیدند و از مسائل مشکل و پیچیده سؤال کردند و جواب کامل شنیدند و با مشاهده علوم وکمالات و

ص: 1169

معجزات، شبهه آنان برطرف گردید و به امامت آن معدن علوم و فضائل اعتراف کردند. حتی در روایتی آمده است که در یک مجلس، یا در چند روز متوالی، مسائل فراوان و بیش از حد، از آن بزرگوار سؤال کردند و حضرت همه را پاسخ داد.

دعوت مأمون حضرت جواد علیه السلام را به بغداد

بعد از شهادت حضرت رضا علیه السلام، مردم نسبت به مأمون بدبین شده و او را مورد طعن ولعن و سرزنش قرار دادند، لذا خواست خود را از آن جرم و خطا تبرئه و جلوی بدبینی و حرف مردم را بگیرد، چون از خراسان به بغداد آمد، نامه ای به خدمت حضرت جواد علیه السلام نوشت و با تعارفات زیاد، آن جناب را به بغداد دعوت کرد و آن حضرت به بغداد تشریف آورد.

روزی مأمون قبل از آن که آن جناب را ملاقات کند، به قصد شکار سوار شد، در اثنای راه به گروهی از کودکان رسید که امام جواد علیه السلام نیز در آن جا حضور داشت، چون کودکان مأمون و همراهان او را دیدند پراکنده شدند، ولی حضرت جواد علیه السلام از جای خود حرکت نکرد و با نهایت وقار ایستاد، مأمون نزدیک آن بزرگوار رسید و از مشاهده انوار امامت و جلالت و وقار امام علیه السلام تعجب کرد، پرسید: ای کودک ! چرا مانند سایر کودکان از سر راه ما دور نشدی و حرکت نکردی ؟ امام علیه السلام فرمود: راه تنگ نبود که برای عبور تو مشکل باشد، جرم و خطایی هم نداشتم که بگریزم، گمان ندارم کسی را بدون جرم مؤاخذه کنی.

مأمون از شنیدن این سخنان تعجب کرد، از سویی حسن و جمال آن حضرت مأمون را حیران کرد و پرسید: ای کودک ! نامت چیست؟ فرمود: محمد. گفت: پسر کیستی؟ فرمود: پسر علی بن موسی الرضا علیه السلام . مأمون پس از شنیدن نسب آن حضرت تعجبش زائل گردید، ولی از شنیدن نام حضرت رضا علیه السلام - که او را شهید کرده بود - منفعل و ناراحت شد وصلوات ورحمت بر آن حضرت فرستاد و حرکت کرد.

ص: 1170

مأمون در بازگشت، ماهی کوچکی در دست داشت، و هنگامی که به همان موضع رسید، حضرت جواد علیه السلام را ملاقات کرد و دید کودکان پراکنده شدند، اما امام علیه السلام همچنان باکمال وقار و آرامش ایستاده است. مأمون گفت: ای محمد! این چیست که در دست دارم؟ حضرت به الهام خداوند متعال فرمود: ماهی ریزی است . و کیفیت شکارو به دست آمدن آن را بیان فرمود . وگفت: شما به وسیله آن،

سلاله نبوت را امتحان می کنید.

مأمون از مشاهده این معجزه، تعجبش افزون گردید و گفت: حقا که تو فرزند امام رضا هستی، و از فرزند آن بزرگوار، این رفتار و این اسرار، بعید نیست. پس آنحضرت را مورد تفقد قرارداد و اکرام و احترام کرد و تصمیم گرفت دخترش ام الفضل را به آن حضرت تزویج کند. (1)

امتحان امام علیه السلام در حضور بنی عباس

وقتی بنی عباس از این تصمیم مأمون آگاه شدند، نزد مأمون اجتماع کرده و گفتند: تو با این کارت، خلافت را از بنی عباس به اولاد علی علیه السلام منتقل می کنی و سخت به او اعتراض کردند و گفتند: جواد کودک است و هنوز به مقام علمی و کمالات نرسیده است، فعلا صبر کن، بعد از آن که او رشد کرد و به مراتب فضل و کمال رسید، آنگاه اگر صلاح دانستی دخترت را به عقد او درآور.

مأمون گفت: شما ایشان را نمی شناسید، علم آنان از جانب خداوند متعال است و کسبی و تحصیلی نیست، صغیر وکبیر آنان از دیگران افضل و برتر هستند، اگر بخواهید بدانید، علما و دانشمندان را جمع کنید و با آن حضرت مباحثه کنید.

بنی عباس، یحیی بن اکثم را که اعلم علمای ایشان بود . انتخاب کردند، مأمون

ص: 1171


1- بحارالانوار، ج 50، ص 91.

مجلسی بزرگ ترتیب داد و سایر علما و اشراف را گرد آورد و حضرت جواد علیه السلام را که در آن موقع کمتر از ده سال داشت، بالای مجلس نشاند، و یحیی بن اکثم در مقابل آن حضرت نشست و سایر علما و اشراف هریک در جای مناسب خود نشستند و مأمون در کنار آن حضرت قرارگرفت.

یحیی بن اکثم خواست به قصد امتحان امام علیه السلام، مسأله ای از آن حضرت سؤال کند، ابتدا از مأمون کسب اجازه کرد، مأمون گفت: از خود آن جناب دستور بگیر، یحیی از آن حضرت اذن طلبید، امام جواد علیه السلام فرمود: هر چه خواستی بپرس، یحیی بن اکثم گفت: فدایت شوم، چه می فرمایی در حق کسی که در حال احرام صیدی را کشت؟

حضرت فرمود: درحل کشت یا در حرم ؟ عالم بود یا جاهل؟ از روی عمد کشت یا از خطا؟ آزاد بود یا بنده؟ صغیر بود یا کبیر؟ این اولین صید او بود، یا قبلا هم صید کرده بود؟ آن صید از پرندگان بود یا غیر از آن ؟ صغار صید بود، یا کبار؟ اصرار دارد، یا پشیمان شده؟ صید در شب بود، یا در روز؟ در احرام عمره بوده یا احرام حج؟

یحیی بن اکثم از شنیدن این فروع در تحیر ماند و هوش از سرش رفت. آثار عجزو شرمساری در چهره اش نمایان گشت وزبانش به لکنت افتاد و نتوانست حرفی بزند. در این هنگام بر بنی عباس و برهمه حاضران، مقام والای امام علیه السلام آشکارگردید.

مأمون خدا را حمد کرد و گفت: آیا معلوم شد و فهمیدید که علوم این خاندان از جانب خدا است، و کسبی و تحصیلی نیست. سپس مأمون رو کرد به حضرت جواد علیه السلام از آن حضرت تقاضا کرد خطبه عقد أم الفضل را برای خودش بخواند، و گفت: من شما را برای دامادی خودم پسندیدم، هر چند عده ای از این وصلت ناخوشنودند و نمی پسندند.

حضرت جواد علیه السلام خطبه را چنین خواند:

الحمدلله اقرارا بنعمته و لا اله الا الله اخلاصا لوحدانیته و صلی الله علی محمد سید

ص: 1172

بریته و الاصفیاؤ من عترته، اما بعد فقد کان من فضل الله الانام ان أغناهم بالحلال عن الحرام، فقال سبحانه «إِنْ يَكُونُوا فُقَرَاءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ » (نور/ 32)

بعد از خطبه، حضرت با مأمون صیغه ازدواج را خواندند و مهر آن را پانصد درهم، به مقدار مهر حضرت زهرا علیها السلام قرار دادند و مأمون دستور داد از حاضران پذیرایی کامل به عمل آمد. (1)

پس از آن مأمون هرگروهی را مطابق شأنش جایزه داد. وقتی اهل مجلس متفرش شدند و تنها خواص حضور داشتند مأمون به حضرت عرض کرد: فدایت شوم، اگر میل دارید جواب مسائل محرم را که صید کرد - و به اقسام وصور آن اشاره کردید - بفرمایید تا استفاده کنیم.

حضرت حکم آنها را یک به یک بیان فرمود، در این موقع صدای احسنت، احسنت مأمون بلند شد. سپس به حضرت عرض کرد: شما هم سؤالی از یحیی بن اکثم بفرمایید. حضرت به یحیی فرمود: بپرسم؟ عرض کرد: میل شما، اگر پرسیدید و دانستم پاسخ می دهم، والآ از شما یاد می گیرم . امام جواد علیه السلام به یحیی فرمود:

مردی در اول روز به زنی نگاه کرد، و نگاه او حرام بود، چون روز بلند شد، بر او حلال شد، چون ظهر شد، حرام گشت، چون عصر شد، حلال گشت، چون آفتاب غروب کرد، حرام شد، چون وقت عشا رسید، حلال گشت، چون نصف شب شد، حرام گشت، چون فجر طالع شد، بر او حلال گشت، بگو برای چه بوده که این زن گاهی حرام وگاهی حلال بود؟

یحیی گفت: به خدا سوگند، پاسخ این پرسش را ندانم، شما بفرمایید تا یادگیرم.

حضرت فرمود: این زن کنیز بود، و آن مرد اجنبی، صبح که به او نگاه کرد،

ص: 1173


1- بحارالانوار، ج 50، ص 76.

نگاهش حرام بود، روز که بلند شد، او را خرید، بر او حلال شد، وقت ظهر او را آزاد کرد، پس حرام شد، وقت عصر او را تزویج کرد، حلال شد، وقت مغرب او را مظاهره کرد، حرام شد، وقت عشا کفاره ظهار داد، حلال شد، نصف شب او را یک طلاقه کرد، حرام شد، وقت فجر رجوع کرد، حلال شد.

در این موقع مأمون روکرد به حاضران وگفت: آیا در میان شما کسی وجود دارد که این مسأله را این طور جواب دهد؟ یا مسأله سابق را به این تفصیل بداند؟ گفتند: خیر. شما از امتیاز وکمال ابوجعفر، جواد فرزند رضا علیه السلام آگاه بودید.

مأمون گفت: آری، کمی سن، مانع کمالات ایشان نیست، و برخی فضائل امام جواد علیه السلام را بیان کرد و در احترام آن حضرت مبالغه کرد و حتی آن بزرگوار را بر فرزندان خود مقدم می داشت. (1)

مقام علمی امام علیه السلام

عمربن فرج رخجی گفت: به حضرت امام محمدتقی علیه السلام گفتم: شیعیان شما ادعا می کنند که شما مقدار ووزن آبی که در دجله است می دانید.

حضرت فرمودند: آیا خداوند متعال قدرت دارد علم آن را به پشه ای از مخلوقاتش بدهد یا قدرت ندارد؟ «یقدر الله تعالی أن یفوض علم ذلک إلی بعوضة من خلقه أم لا؟».

گفتم: چرا قدرت دارد. فرمود: من نزد خدا گرامی تر هستم از پشه و از بیشتر خلق خدا. (2) «أنا أکرم علی الله من بعوضة و من اکثر خلقه».

شهادت حضرت امام محمد تقی علیه السلام

امام جواد علیه السلام بعد از ازدواج با أم الفضل، مدتی در بغداد ماند، اما از معاشرت با مأمون

ص: 1174


1- بحارالانوار، ج 50، ص 77 و 78.
2- بحارالانوار، ج 50، ص 100.

منزجرو ناراحت بود، تا آن که به قصد حج عازم مکه مکرمه شد، و از آن جا به مدینه منوره بازگشت، و در مدینه بود تا مأمون درگذشت، و برادرش معتصم خلیفه شد.

معتصم از فضایل و کمالات امام جواد علیه السلام با خبر بود، و روز به روز بر شهرت آن حضرت افزوده می گشت، لذا معتصم نتوانست تحمل کند و در صدد از بین بردن آن جناب برآمد، لذا آن حضرت را به بغداد طلبید، امام فرزندش امام علی النقی علیه السلام را جانشین خود قرار داد و در حضور بزرگان شیعه تصریح بر امامت آن حضرت کرد، ودایع امامت را که از جدش رسول خدا، دست به دست به آن بزرگوار رسیده بود تحویل امام علی نقی علیه السلام داد، ودل بر شهادت نهاد و با دلی پر غصه با فرزندان و اهل بیت خود وداع کرد و روانه بغداد گردید و معتصم آن حضرت را در همان سال که وارد بغداد شد، به وسیله زهر شهید کرد.

کیفیت شهادت آن امام مظلوم به اختلاف نقل شده است. مشهور آن است که زوجه اش، أم الفضل، دختر مأمون، به تحریک عمویش معتصم، آن حضرت را مسموم کرد و شاید به این جهت که امام جواد علیه السلام، مادر امام علی نقی علیه السلام را بر او ترجیح می داد و از سویی ام الفضل هم از آن حضرت فرزند نداشت، لذا دلخوشی نسبت به شوهر بزرگوارش نداشت و معتصم از این قضایا با خبر بود. بر این اساس، معتصم، ام الفضل را طلبید و او را بر مسموم کردن وکشتن شوهرش امام جواد علیه السلام ترغیب کرد وزهر در اختیار آن زن بی وفا قرار داد که در غذای امام علیه السلام بریزد.

ام الفضل غذا را زهرآلود کرد و نزد امام علیه السلام آورد، آن حضرت مقداری از آن میل فرمود، اثر زهر در بدن مبارکش ظاهر گشت، ام الفضل از عمل خود پشیمان شد، ولی نمی توانست چاره کند، شروع کرد به گریه و زاری.

حضرت فرمود: اکنون که مرا کشتی، گریه می کنی؟ به خدا سوگند به بیماری مبتلا خواهی شد که مرهم پذیر نباشد.

بعد از آن که امام جواد علیه السلام را در جوانی - در سن 25 سالگی - به شهادت رساند،

ص: 1175

معتصم، ام الفضل را به خانه خود برد و طولی نکشید در رحم او عارضه ای پدید آمد، پزشکان هر چه معالجه کردند بهبودی حاصل نشد تا آن که از خانه عمویش معتصم بیرون آمد و آنچه از مال دنیا داشت خرج بیماری خود کرد و چنان پریشان حال گشت که از مردم گدایی می کرد و با بدترین حال هلاک شد، و زیان کار دنیا و آخرت گردید. « خَسِرَ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةَ » (حج/ 11).

و در روایت دیگر است که: معتصم به عبدالملک زیات - استاندار مدینه - نامه نوشت که آن حضرت را با ام الفضل روانه بغداد کند، چون حضرت داخل بغداد شد به ظاهر اکرام و احترام کرد و برای آن جناب و ام الفضل هدایایی فرستاد و سرانجام حضرت را با زهر به شهادت رساند.

در روایت دیگر است که: مردی دزدی کرده بود، او را نزد معتصم آوردند که حد الهی را بر او جاری کند و دستش را قطع کند.

معتصم علما و قاضیها را جمع کرد و پرسید: دست دزد را از کجا باید قطع کرد؟

ابن ابی داوود . که از قضات معروف بود گفت: باید از بند دست قطع شود، معتصم پرسید به چه دلیل، گفت: به دلیل آیه تیمم. « فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَأَيْدِيكُمْ » (نساء/43) «صورت ها و دست هایتان را با آن مسح کنید.» که مراد از ایدی (دست ها)، کف دست است که باید در تیمم مسح کرد. برخی گفتند: باید از مرفق قطع شود به دلیل آیه وضو، « وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ » (مائده/6) «ودستهایتان را تا آرنج».

معتصم رو به سوی حضرت امام محمدتقی علیه السلام کرد و گفت: شما چه می فرمایی؟ امام علیه السلام فرمود: حاضران پاسخ دادند و شنیدی، گفت: مرا با پاسخ آنان کاری نیست، آنچه شما می دانی بگو، حضرت فرمود: مرا از پاسخ معاف دار، معتصم آن حضرت را سوگند داد که باید شما بگویی، حضرت فرمود: اکنون که مرا سوگند دادی، پس می گویم که پاسخ حاضران خطا است، وحد دزد، آن است که چهار انگشت او را قطع کنند وکف او را بگذارند، گفت: به چه دلیل؟ فرمود: به جهت آن که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

ص: 1176

فرمود: در سجود باید هفت موضع بر زمین برسدکه دو کف دست از آنها است، و اگر دست دزد از بند، یا مرفق قطع شود، کفی برای او نمی ماند که در عبادت خدا به آن سجده کند، و مواضع سجده حق خدا است، و کسی را به آن حقی نیست که قطع کند، چنانچه خدا فرمود: «وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ » (سوره جن، آیه 18.) «و اینکه مساجد (اعضای هفتگانه که هنگام سجده بر زمین گذاشته می شود) از آن خداست».

معتصم کلام امام علیه السلام را پسندید و امر کرد دست دزد را از همان جا که حضرت فرموده بود قطع کردند.

در این هنگام علما و قضات، سخت ناراحت شدند وکینه امام علیه السلام را به دل گرفتند. سه روز بعد، ابن ابی داوود - قاضی - نزد معتصم آمد و با وی گفت: من خیرخواه خلیفه هستم، و لازم دانستم شما را متوجه کنم که در مسأله قطع دست دزد، صلاح خلیفه نبود که در حضور اشراف و بزرگان قوم، پاسخ همه علما و قضات را نادیده بگیری، و پاسخ محمدتقی علیه السلام را که نصف مسلمانان او را خلیفه بر حق می دانند، قبول کنی و به آن عمل نمایی، زیرا این امر به زودی پخش و مشهور می شود و طرفداران آن حضرت، آن را حجت و دلیل حقانیت او قرار می دهند و شما را غاصب و ناحق معرفی می کنند و این کار بر ضرر شما است.

معتصم وقتی سخنان ابن ابی داوود را شنید، رنگش متغیر گردید و گفت: خدا جزای خیرت دهد که مرا آگاه ساختی، و از همان موقع بر آن شد که امام علیه السلام را شهید کند، و پس از سه روز مقدمات مسموم کردن آن بزرگوار را فراهم کرد و آن حضرت را به زهر جفا شهید نمود. (1)

در تاریخ شهادت حضرت جواد علیه السلام اختلاف است، عده ای گفته اند: در آخرماه ذی قعده سال 200 هجری شهید شد، برخی گفته اند: ششم ذی حجه شهید شد،

ص: 1177


1- جلاء العیون، ص 969. تلخیص شد

سن شریفش بیست و پنج سال و چند ماه بوده است.

جنازه آن مظلوم را، در پشت سر جدش موسی بن جعفر علیه السلام دفن کردند.

السلام علی محمد بن علی التقی الجواد علیه السلام

ای جود، خاک پای تو یا حضرت جواد * عالم یم عطای تویا حضرت جواد

چشم رضا به ماه جمال منورت * نام خوشت محمد و زهراست مادرت

از ماسلام باد به جسم مطهرت * از مادرود باد به روح منورت

با آنکه کاظمین گرفته است در برت * در قلب ماست جای تویا حضرت جواد

سوزد دلم به یاد بهار خزانیت شد * قلب سنگ آب برای جوانیت

از ماسلام باد به جسم مطهرت * از مادرود باد به روح منورت

سیره و ادب امام محمد تقی، جواد الأئمه علیه السلام

1- تأثر امام جواد علیه السلام برای مادرش حضرت زهرا علیها السلام درکودکی

از زکریا بن آدم نقل است که وقتی در خدمت حضرت رضا علیه السلام بودم، حضرت جواد الائمه علیه السلام را خدمت آن حضرت آوردند، در حالی که سن شریفش کمتر از چهار سال بود، پس آن جناب دست خود را بر زمین گذارد و سر مبارک را به جانب آسمان بلند کرد و مدتی طولانی فکر کرد، حضرت امام رضا علیه السلام فرمود: جانم فدایت، برای چه این قدر فکر می کنی؟ عرض کرد: فکرم در آن مصائبی است که نسبت به مادرم فاطمه علیها السلام انجام دادند، سوگند به خدا جنازه آن دو نفر را خارج می کنم و می سوزانم و خاکسترش را به باد می دهم.

پس حضرت رضا علیه السلام او را نزدیک خود طلبید و بین دیدگان او را بوسید و فرمود: پدرم، ومادرم فدای تو باد!! تویی شایسته امامت. (1)

ص: 1178


1- منتهی الآمال، فضائل امام جواد علیه السلام .

2- نان جوونمک، بهتر از غذای لذیذ درنزد مأمون است.

حسین مکاری گوید: در آن زمانی که امام محمد تقی علیه السلام در بغداد، نزد خلیفه بود، من داخل بغداد شدم و دیدم آن حضرت در نهایت احترام و جلالت به سر می برد، من با خود گفتم که حضرت جواد علیه السلام با وجود چنین مرتبت واحترامی، و با چنین غذاهای لذیذ وغیره، دیگر به مدینه برنخواهد گشت، وقتی این فکر و اندیشه، در خاطر من گذشت، دیدم آن جناب سر به زیر افکند و پس از آن سر بلند کرد، در حالی که رنگ مبارکش تغییر کرده بود و فرمود: ای حسین! نان جوبا نمک نیم کوب ، در حرم پیامبر صلی الله علیه و آله خدا به نزد من بهتر است از آنچه تو در اینجا مشاهده می کنی. (1)

3- بی اعتنایی امام علیه السلام به زنان زیبا و ساز و آواز

محمد بن ریان گوید: مأمون بسیار کوشش کرد که حضرت جواد علیه السلام را مانند خودش، متوجه دنیا و لهو و فسق و فجور کند، موفق نشد، تا آن که وقتی خواست دختر خود را به خانه آن حضرت بفرستد وزفاف و عروسی واقع شود، امرکرد عده ای از زیباترین کنیزان خود را با در دست داشتن جام های مخصوص و با هیئتی خاص، به استقبال امام جواد علیه السلام بروند، و هنگامی که وارد حجله دامادی می شود و می نشیند، آن کنیزان به آن دستور عمل کنند و نظر امام علیه السلام را به خود جلب کنند، ولی آن جناب به آنان توجه نکرد و نتوانستند نظر حضرت را متوجه خویش کنند.

وقتی مأمون با خبر شد که زنان زیبا هم کاری از پیش نبردند، مخارق را که مردی خواننده و بازیگر و دارای ریش بلندی بود، طلبید و او را از جریان آگاه کرد، مخارق گفت: من محمد تقی علیه السلام را به لهو و لعب مشغول خواهم کرد و با وسائل ساز وغنا و خوانندگی خدمت امام جواد علیه السلام آمد و در حضور آن حضرت نشست و اهل خانه

ص: 1179


1- همان.

جمع شدند و او شروع کرد به نواختن ساز و آواز، ولی امام علیه السلام سر به زیر انداخت و هیچ اعتنایی نکرد، تا آن که مخارق آرام گرفت، آنگاه امام جواد علیه السلام سر مبارک خود را بلند کرد و با صدای بلند فرمود: «إتق ألله یا ذا ألعثنون» از خدا بترس ای ریش بلند، وقتی حضرت این جمله را فرمود، وسائل ساز و آواز از دست مخارق افتاد، و دست هایش نیز از کار افتاد و تا زنده بود دیگر از دست هایش بهره نبرد، مأمون به او گفت: تو را چه شد؟ گفت: وقتی محمد تقی علیه السلام به من صیحه زد، چنان فزع و دهشت و بی تابی مرا گرفت که هرگز صحت نخواهم یافت. (1)

برخی از مواعظ امام جواد علیه السلام

1- آن حضرت فرمودند: عزت و آبروی مؤمن در بی نیازی او از مردم است. وعز المؤمن غناه عن ألناس. (2)

دو قرص نان اگر از گندم است یا از جو * دوتای جامه گراز کهنه است یا از نو

چهارگوشه دیوار خود به خاطر جمع * که کس نگوید از اینجای خیزو آن جا رو

هزار بارنکوتر به نزد دانایان * زفر مملکت کیقباد و کیخسرو

2- هم چنین فرمودند: از رفاقت با آدم بد بپرهیز، به راستی که او همانند شمشیر کشیده است که منظرش نیکو است ولی آثارش زشت و ناپسند است. إیاک ومصاحبة ألشریر فإنه کالسیف ألمسول یحسن منظره ویقبح آثاره. (3)

3- و نیز فرمودند: مؤمن به سه چیز محتاج است، توفیق از جانب خداوند سبحان، و واعظی از جانب نفس خود، که پیوسته او را موعظه و متنبه سازد، و هو

ص: 1180


1- اصول کافی، ج 1، مولد ابی جعفر محمد بن علی الثانی علیه السلام ، ح 4.
2- بحارالانوار، ج 17، ص 214 و منتهی الآمال، کلمات امام محمد تقی علیه السلام.
3- همان.

نصیحت نصیحت کننده را بپذیرد. ألمؤمن یحتاج إلی ثلاث خصال: توفیق من ألله، و واعظ من نفسه، و قبول من ینصحه. (1)

4- و از همان حضرت نقل کرده که فرمودند: همانا شما با مالتان مردم را در سعه قرار نمی دهید و به آنها کمک نمی کنید) پس (لااقل) با روی گشاده و خوش رویی با آنها روبرو و برخورد کنید. إنکم لن تسعوا الناس بأموالکم فسعوهم بطلاقة ألوجه و حسن أللقاء. (2)

5- هم چنین حضرت امام محمد تقی، جواد الائمه علیه السلام فرمود: کسی که دوری سفر خود را یاد کند، خود را آماده می کند و توشه آن سفر را فراهم می کند. من تذکر بعد ألسفر إستعد. (3)

خاک من وتواست که باد بهار * می بردش سوی یمین وشمال

عمر به افسوس برفت آنچه رفت * دیگرش از دست مده برمآل

بس که در آغوش لحد بگذرد * برمن و تو، روز و شب و ماه و سال

ای که درونت به گنه تیره شد * ترسمت آیینه نگیرد صقال

زنده دلا مرده ندانی که کیست * آن که ندارد به خدا اشتغال

6- و فرمودند: در فتنه و آشوب ها، مانند بچه شتر باش که در سن سه سالگی است، که نه پشتی دارد تا از او بارکشند و سوارش شوند، و نه پستانی دارد که از آن شیر بدوشند. (درفتنه ها وآشوب ها، نه سواری بده، ونه کمک کن، بلکه بی طرف و ساکت باش). کن فی الفتنة کابن أللبون، لاظهر فیرکب و لاضرع فیحلب.

7- آن حضرت فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله به فاطمه علیها السلام فرمودند: وقتی من از دنیا

ص: 1181


1- تحف العقول، سخنان کوتاه امام جواد علیه السلام ، ح 13.
2- همان.
3- همان.

رفتم، به خاطر من صورت نخراش، و مو را پریشان مکن، و واویلا نکن و بر من نوحه سرایی نکن، سپس فرمود: این همان معروفی است که خداوند عزوجل در کتابش فرموده: «و تو را در معروفی نافرمانی نکنند.» إن رسول الله صلی الله علیه و آله قال لفاطمة علیها السلام:

إذا أنامت فلا تخمشی علی وجها، ولا ترخی علی شعرا، ولا تنادی بالویل ولا تقیمی علی نائحة، ثم قال: هذا المعروف الذی قال الله عزوجل فی کتابه « وَلَا يَعْصِينَكَ فِي مَعْرُوفٍ » (ممتحنه/ 12). (1)

8- سه چیز برای بنده موجب کسب خوشنودی و رضوان الهی است: 1- زیادی استغفار 2 - تواضع 3- پرداخت صدقه زیاد. ثلاث یبلغن بالعبد رضوان الله تعالی: کثرة الاستغفار و خفض الجانب وکثرة الصدقة. (2)

9- ظلم کردن، و ظالم را کم کردن و راضی بودن به ظلم، همگی در معصیت ظلم، شریک هستند. ألعامل بالظلم والمعین له والراضی به، شرکاء. (3)

10- کسی که رکوع نمازش را کامل انجام دهد، از وحشت قبر در امان ماند. من أتم رکوعه لم یدخله وحشة فی القبر. (4)

11- اطمینان و توکل به خدا سرمایه و بهای هر چیز گران قیمتی است، و سبب رسیدن به هر مقام شامخی می شود. ألثقة (بالله) ثمن لکل غال و سلم الی کل عال. (5)

12- چه بسیار است عبرت و پند، وکم است عبرت گیرنده و پند گیرنده. ما أکثر العبر وأقل إلاعتبار. (6)

ص: 1182


1- مسند امام جواد علیه السلام، ص 101.
2- بحار الانوار، ج 75، ص 76.
3- بحار، ج 75، ص 81.
4- اصول کافی.
5- بحار، ج 78، ص 364.
6- همان.

کاخ جهان پراست زذکرگذشتگان * لکن کسی که گوش دهد این نداکم است

داستانی عبرت انگیز

نقل شده که وقتی عبدالملک مروان، مصعب بن زبیر را کشت و بر عراق مسلط گشت، درکوفه وارد قصر حکومتی شد و بر تخت نشست وسر مصعب را مقابل خود نهاد و به شادی پرداخت، ناگاه یک نفر از حاضران را لرزه گرفت و گفت:

ای امیر! من از این قصر حکومتی قصه عجیبی به خاطر دارم، و آن چنان است که روزی با ابن زیاد در این مجلس بودم، سر مبارک امام حسین علیه السلام را برای او آوردند و نزد او نهادند، پس از چندی، دیدم که سر ابن زیاد را در نزد مختار نهادند، و بعد از چندی سر مختار را نزد مصعب نهادند، و اکنون سر مصعب را در مقابل تو می بینم، من به خدا پناه می برم از شر این مجلس.

عبدالملک تا این قصه را شنید، لرزه بر اندامش افتاد و دستور داد آن قصر را خراب کردند.

تازه جوانی زعرب هوشمند * گفت به عبدالملک از روی پند

روی همین مسند واین تکیه گاه * زیر همین قبه واین بارگاه

بودم و دیدم برابن زیاد * آه چه دیدم که دو چشمم مباد

تازه سری، چون سپر آسمان * طلعت خورشید زرویش نهان

بعد زچندی سر آن خیره سر * بد برمختار، به روی سپر

بعد که مصعب سروسردارشد * دست خوش اوسر مختارشد

این سرمصعب به تقاضای کار * تا چه کند باسرتو، روزگار

داستانی عبرت انگیزتر

نقل است که: محمد بن عبدالملک زیاد، وزیر معتصم، در زمان وزارت خود،

ص: 1183

تنوری از آهن ساخته بود، و آن را میخکوب نموده، به طوری که سر میخها در تنور قرار داشت، و هر کس را می خواست اذیت کند، و با شکنجه به قتل برساند، او را در آن تنور می افکند تا به وسیله آن میخها وتنگی تنور، به سختی عذاب وهلاک شود.

این ظلم و سختگیری ادامه داشت، تا این که متوکل عباسی بر او غضب کرد و دستور داد او را در همان تنور آهنی افکندند.

آن ظالم ستمگر چهل روز در آن تنور عذاب کشید تا به هلاکت رسید، در روزهای آخرعمرش کاغذ و قلم طلبید، و این دو بیت را نوشت و برای متوکل فرستاد.

هی السبیل فمن یوم إلی یوم * کأنه ما تراک العین فی نوم

این راهی است که روز به روز و پی در پی پیش می آید و باید همه ستمگران در انتظار آن باشند و تو گویا خوابش را هم ندیده ای.

لا تجزعن رویدا انها دول * دنیا تنقل من قوم إلی قوم

جزع و بی تابی مکن و آرام بگیر، که این گرفتاری دست به دست و نوبت به نوبت می گردد. دنیا چنین است که سختی و تلخی از فردی به فرد دیگر منتقل می شود.

دیروز شخصی به دست من گرفتار بود، امروز من به دست تو، وفرداتو به دست دیگری.

این نوشته با تأخیر به دست متوکل رسید، و بعد از آن که آن را خواند، دستور داد او را از تنور بیرون آورند، ولی وقتی رفتند او را بیرون بیاورند، دیدند مرده است.

پرسش و پاسخ از امام جواد علیه السلام

عبدالعظیم حسنی علیه السلام گفت: به حضرت امام محمدتقی گفتم: ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آٖله حدیثی از پدران بزرگوارت برای من بفرما، آن حضرت از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل کرد که فرمود: همانا اموال شما گنجایش ندارد که به مردم توسعه دهید، پس با گشاده رویی و خوش برخورداری مردم را ملاقات کنید. «إنکم لن تسعوا الناس بأموالکم فسعوهم بطلاقة الوجه و حسن اللقاء»

ص: 1184

عبدالعظیم گفت: باز برایم حدیث نقل کن، امام جواد علیه السلام از قول امیرالمؤمنین علیه السلام نقل کرد که فرمود: اگر عیوب هر یک از شما بر دیگری آشکار شود، همدیگر را دفن نخواهید کرد. «لو تکاشفتم ما تدافنتم». (1)

***

یا أبا جعفر یا محمد بن علی أیها التقی الجواد یا ابن رسول الله علی خلقه یا سیدنا و مولانا إنا توجهنا و استشفعنا و توسلنا بک إلی الله و قدمناک بین یدی حاجاتنا یا وجیها عند الله اشفع لنا عند الله

حکیمه خاتون دختر امام جواد علیه السلام

حکیمه خاتون دختر امام جواد علیه السلام، چهار امام را درک کرده است: امام محمد تقی، امام علی النقی، امام حسن عسکری و حجه بن الحسن علیه السلام. و با آنان مأنوس و نشست و برخاست داشته و درفضائل و مناقب و تقوا و عبادت ممتاز بوده است.

امام علی النقی علیه السلام ، نرجس خاتون - مادر حضرت حجت علیه السلام - را به او سپرد و فرمود: مسائل دین را به او بیاموز، هم چنین دستور داد هنگام تولد امام زمان علیه السلام کنار نرجس خاتون باشد و نقش قابله گری امام علیه السلام را ایفا کند.

قبر شریف آن بانوی مکرمه، در سامرا، در قبه عالیه عسکریین، پایین پای دو امام معصوم علیه السلام واقع است.

ص: 1185


1- سفینة البحار، ج 6، ص 31 به نقل از امالی صدوق رحمه الله روایت تلخیص شد.

دهمین امام معصوم حضرت امام علی النقی علیه السلام

اشاره

نام مبارک آن حضرت: علی.

لقب مشهور: هادی علیه السلام ۔ نقی [عسکری (1)].

کنیه مشهور: ابوالحسن ثالث (2).

پدر بزرگوارش: محمدبن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب علیه السلام.

مادر مکرمه اش: سمانه .

تاریخ ولادت: پانزدهم ذی الحجه یا دوم رجب سال 212 هجری، مدینه منوره .

تاریخ شهادت: سوم رجب سال 254 هجری، سامرا.

مدت عمر مبارک: چهل و دوسال.

مدت امامت: 34 سال.

چگونگی شهادت: سمی که معتزیا معتمد عباسی به آن حضرت خورانید.

مزار مقدسش: سامرا.

پیشگویی امام هادی علیه السلام

امام هادی علیه السلام در مدینه منوره زندگی می کرد، تا آن که دشمنان اهل بیت علیهم السلام

ص: 1186


1- عسکری نیز به آن بزرگوار و به پدرش گفته شده چون در سامرا در محله ای که عسکر نام داشت ساکن بودند.
2- حضرت موسی بن جعفر علیه السلام را ابوالحسن اول ، حضرت رضا علیه السلام را ابوالحسن ثانی، و حضرت امام علی نقی علیه السلام را ابوالحسن ثالث گویند.

نتوانستند آن حضرت را تحمل کنند و دیدند روز به روز، موقعیت امام علیه السلام آشکارترو علاقه مندان به آن جناب بیشتر می شود، لذا به متوکل عباسی نامه نوشتند که اگر مدینه و مکه را می خواهی باید علی بن محمد هادی علیه السلام را از مدینه خارج کنی، در غیر این صورت شهر مدینه و مکه از تحت حکومتت بیرون می رود.

متوگل تصمیم گرفت حضرت هادی علیه السلام را از مدینه به سامرا تبعید کند، از این رو، یحیی بن هرثمه را مأمور آوردن امام علیه السلام کرد. یحیی با دو نفر همراه به جانب مدینه حرکت کرد. در بین راه به یک بیابان وسیع و بی آب و علف رسیدند، یک نفر از همراهان او گفت: امام شیعیان علی بن ابی طالب علیه السلام گفته است:

لیس فی الأرض شبر الا و هو مقبرة؛ روی زمین نقطه ای وجود ندارد، مگر این که در آن جا قبری خواهد بود. فأین من یموت ههنا و یدفن؟ در این بیابان کو آدمی که بمیرد و اینجا دفن شود؟

یحیی بن هرثمه گوید: این صحبت ها در آن بیابان که معروف بود، رخ داد، وما حرکت کردیم تا به مدینه رسیدیم وامام هادی علیه السلام را به سوی عراق حرکت دادیم.

هنگام خروج از مدینه، حضرت هادی علیه السلام دستور داد لباس زمستانی برداریم. ما تعجب کردیم که در هوای به این گرمی، چه نیازی به لباس زمستانی است. و با خود گفتیم چطور شیعیان، این چنین آدمی را امام می دانند و از او پیروی می کنند.

رفتیم تا رسیدیم به آن بیابان بی آب و علف که آن صحبت ها و سخن امام علی علیه السلام مطرح شده بود. ناگاه ابر سیاهی آمد و رعد و برق شدیدی فضا را گرفت و هوا بسیار سرد شد، حضرت هادی علیه السلام با لباس های زمستانی را توزیع کرد، ولی به همه نرسید و چند نفر از همراهان ما در اثر شدت سرما مردند، پس از آن که هوا آرام شد، حضرت فرمود آنان را دفن کنید، سپس فرمود: انسان ها اینگونه می میرند و در این بیابان دفن می شوند، و این مکان ها قبرستان می شود.

یحیی گوید: ما به اعجاز امام هادی علیه السلام پی بردیم و علم او به غیب، وعلم او به

ص: 1187

آنچه در هنگام رفتن ما واقع شده بود و من همان جا شیعه شدم و برایم روشن شد سخن علی علیه السلام صحیح است. (1)

پس از آن که امام هادی علیه السلام وارد سامرا شد، حوادث بسیاری رخ داد که مقام و منزلت آن حضرت را آشکارساخت.

شیخ مفید در ارشاد نقل کرده است که امام هادی علیه السلام را وارد سامرا نمودند و در کاروان سرای صعالیک (کاروان سرای گدایان) فرود آوردند، و از صالح بن سعید نقل کرده که گوید: من خدمت امام رفتم و عرض کردم فدایت شوم! اینان در همه جا می خواهند نور شما را خاموش کنند و از قدر شما بکاهند تا جایی که شما را در این کاروانسرای کثیف و بدنام جدا داده اند!؟ حضرت فرمود: ای پسر سعید! تو نیز چنین فکر می کنی [و شناختی که باید درباره ما داشته باشی نداری ؟] سپس اشاره کرد ناگاه بوستانهایی سرسبز و نهرهایی روان و انواع نعمتها را دیدم، آنگاه فرمود:ای پسر سعید! ما هرجا باشیم این نعمتها برای ما مهیاست، ما در کاروانسرای گدایان نیستیم.

سرانجام امام هادی علیه السلام را به خانه ای منتقل کردند و حوادث بسیاری رخ داد که مقام و منزلت آن حضرت را بر همگان آشکار ساخت و ما برخی از آنها را یادآور می شویم .

زنی که ادعا کرد زینب دختر حضرت زهرا علیها السلام است

در زمان متوکل عباسی، زنی ادعا کرد که من زینب دختر فاطمه زهرا علیها السلام و علی بن ابی طالب علیه السلام هستم .

متوکل او را احضار کرد و گفت: ای زن! تو جوانی و از تولد زینب دختر فاطمه علیها السلام دویست سال گذشته است.

ص: 1188


1- ارشاد شیخ مفید رحمه الله .

زن گفت: من به دعای پیامبر صلی الله علیه و آله هر سال جوان می شوم، پیامبر صلی الله علیه و آله دست بر سر من نهاد ودعا کرد که همیشه جوان بمانم.

متوکل بزرگان خاندان عباس وابوطالب را جمع کرد و گفته زن را مطرح کرد، همه آنان گفتند: این زن دروغ می گوید.

متوکل گفت: دلیل بر دروغگویی او لازم است و من برای رد گفتار او مدرک می خواهم.

حاضران گفتند: از امام علی نقی علیه السلام سؤال کن، چون اگر آن زن راست بگوید، عمه آن حضرت می شود و آن جناب اعلم و اتقی است.

حضرت با تشریف آوردند و فرمودند: این زن دروغ می گوید و عمه ام زینب علیها السلام سال ها قبل فوت کرده است.

متوکل گفت: من به این سخن قانع نمی شوم، باید دلیل بیاورید.

حضرت هادی علیه السلام فرمودند: گوشت فرزندان فاطمه علیها السلام بردرندگان حرام است، این زن را در میان درندگان بفرست، چنانچه متعرض او نشدند، راست می گوید.

صدای زن بلند شد که می خواهید مرا به قتل برساند، اگر راست می گویید شما که فرزند فاطمه علیها السلام هستید در میان درندگان بروید.

متوکل به حاضران نگاه کرد، دید رنگ از صورت سادات پریده و نگران شدند.

حضرت امام علی نقی علیه السلام فرمودند: من خود به میان دارندگان می روم. در باغ وحش متوکل چند شیر قوی هیکل وجود داشت، نردبام گذاشت، امام علیه السلام به میان شیرها رفتند. شیرهای درنده دور حضرت را گرفتند و سر و صورت خود را به آن بزرگوار می کشیدند و امام علیه السلام نیز به سر و صورت آنها دست می کشید، شیری سالمند سر به پای حضرت گذاشت و صدا می کرد، امام علیه السلام او را نوازش فرمود.

متوکل از آن جناب تقاضا کرد از میان شیرها بیرون آید، و پرسید آن شیر سالمند چه می گفت؟

ص: 1189

حضرت فرمودند: آن شیر گفت: من پیر شده ام و چیزی که برای خوردن ما می ریزند، شیرهای جوان به من فرصت نمی دهند و من گرسنه می مانم ، سفارش کن رعایت کنند و بگذارند من هم چیزی بخورم.

متوکل دستور داد برای شیرها غذا ریختند، دیدند شیرهای جوان نزدیک نیامدند تا شیر پیر سیر شد.

پس از آن امام علیه السلام فرمود: هر کس مدعی است اولاد فاطمه علیها السلام است، برود در میان شیرها.

آن زن گفت: من دروغ گفتم واز جهت فقر چنین ادعایی کردم تا کمکم کنید.

متوکل غضب کرد و دستور داد او را میان شیرها بیندازند، اما مادر متوکل واسطه شد و از پسرش تقاضا کرد او را عفو و آزاد کنند.

متوکل درصدد تحقیر امام علیه السلام بر آمد

آتش حسد، قلب متوکل را می سوزاند، تمام راه ها را برای پایین آوردن امام علیه السلام و کاستن از اهمیت والای آن حضرت پیمود و تصمیم داشت به هر وسیله ای که شده آن جناب را تحقیر کند، از این رو، روزی خواست خودش سوار شود و آن حضرت در جلوی او پیاده حرکت کند، تا مردم به او اعتنا نکنند و از قدرش کاسته شود. وزیرش گفت: این کار را مگن، زیرا او در نظر مردم محترم است و به تو بد خواهند گفت. متوکل نپذیرفت، وزیر دوباره پیشنهاد کرد که دستور دهند تا سران سپاه و بزرگان، همه به همراه امام پیاده بروند تا گمان نکنند که او تنهاست، متوکل قبول کرد و دستور داد تا همه مردم در مقابل او پیاده و امام علیه السلام هم در میان آنها پیاده حرکت کنند و این کار را کردند، و در آن زمان هوا هم بسیار گرم بود. امام علیه السلام در بین راه از بدن مبارکش عرق جاری بود، زراقه، حاجب متوکل، او را دید، با عجله خودش را به امام علیه السلام رساند و ایشان را در راهرویی که آن جا بود، نشاند و با حوله ای عرق امام را

ص: 1190

پاک کرد و به این وسیله خواست مقداری از ناراحتی های قلبی امام بکاهد، عرض کرد: پسر عمویت - متوکل - قصد تحقیر شما را نداشت.

امام علیه السلام با نگاهی به او کرد و فرمود: این سخن را مگوواین آیه را تلاوت کرد:

«فَعَقَرُوهَا فَقَالَ تَمَتَّعُوا فِي دَارِكُمْ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ ذَلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ » پس از این سه روز، دیگر در خانه هایتان از زندگی بهره ببرید، که این وعده دروغ نیست. (هود/65)

زرافه گوید: معلمی از شیعیان در خانه ما بود، وقتی به خانه برگشتم او را طلبیدم، چون آمد آنچه را که از امام علیه السلام با شنیده بودم برای او نقل کردم، وقتی این مطلب را شنید رنگ چهره اش تغییر کرد و رو به من کرد و گفت: مواظب باش و فکر کار خودت را بکن که متوکل پس از سه روزیا به اجل خود می میرد و یا او را می کشند، و من این مطلب را از استشهاد امام علیه السلام به آیه شریفه فهمیدم، زراقه می گوید: از سخن او بیمناک شدم و او را از نزد خودم بیرون کردم سپس با خودم فکر کردم و گفتم: ضرری ندارد که من جانب احتیاط را بگیرم، سوار شدم به خانه متوکل رفتم وهر چه اموال داشتم بیرون بردم و همه را نزد آشنایان به امانت نهادم و سه روز تمام نشده بود که متوکل هلاک شد. (1)

نعمت های خدا را دست کم نگیرید

شیخ صدوق رحمة الله از ابوهاشم جعفری روایت کرده است که گفت: وقتی شدت فقر به من روی آورد، خدمت امام علی نقی علیه السلام رسیدم، آن حضرت فرمود: ای ابوهاشم ! شکر کدام نعمت های خدا را که به تو داده است می توانی ادا کنی؟ ابوهاشم گفت: من ندانستم چه پاسخ دهم. امام علیه السلام خود پاسخ داد و فرمود: خدا به تو ایمان داد که به سبب آن بدن تو بر آتش حرام شد، نعمت عافیت داد تا به کمک

ص: 1191


1- بحارالانوار، ج 5، ص 192 و خرایج راوندی .

آن عبادتش کنی، و نعمت قناعت داد، تا به وسیله آن آبرویت را حفظ کنی، سپس فرمود: ای ابوهاشم ! من این کلمات را برای تو یادآور شدم به خاطر اینکه گمان کردم قصد کرده ای نزد من از کسی شکایت کنی که این همه نعمت به تو داده است و امر کردم صد دینار به تو بدهند آن را بگیر. (1)

سیره و ادب حضرت هادی، امام علی نقی علیه السلام

قسمتی از دوران امام حضرت هادی علیه السلام مصادف با حکومت متوکل عباسی بود.

آن امام علیه السلام مظلوم به شدت تحت فشار و زیر نظر مأموران متوکل به سر می برد.

به دستور متوکل، هرگونه تماس و دیدار مردم با آن بزرگوار ممنوع بود.

خانه آن حضرت بارها مورد هجوم شبانه مأموران امنیتی متوکل قرار گرفت.

خباثت، عناد، دشمنی، وکینه متوکل، نسبت به خاندان امامت، به مراتب، بیش از سایر خلفای جور بود.

امام هادی علیه السلام بیست سال در سامرا اقامت و تحت نظر بود و سرانجام به زهر ستم به شهادت رسید.

با این همه، سیره، اخلاق، و معجزات آن حضرت زبانزد عام و خاص قرار گرفت، که به نقل برخی از آنها اکتفا می کنیم.

امام هادی علیه السلام ، دشمن سرسخت خود، متوکل را معالجه فرمود

در روایت است که در بدن متوکل دمل چرکین به وجود آمد، و او به سرحد مرگ رسید و کسی جرأت نمی کرد نیشتر و کارد به آن بزند.

مادر متوکل نذر کرد، چنانکه فرزندش از این بیماری بهبودی حاصل کند از مال

ص: 1192


1- امالی شیخ صدوق رحمه الله ، ح 682.

شخصی خودش مقدار زیادی به حضرت هادی علیه السلام بدهد.

فتح بن خاقان به متوکل گفت: لازم است ما، درباره این بیماری از این مرد - مقصودش حضرت هادی علیه السلام بود - سؤالی بکنیم شاید در نزد او دارویی باشد که خداوند به این وسیله فرجی حاصل کند، متوکل گفت: بفرستید از وی بپرسید، قاصد رفت و جریان را به حضرت عرض کرد، و حضرت فرمود: مقداری سرگین گوسفند را بگیرید و با گلاب مخلوط کنید و روی زخم بگذارید، انشاء الله نافع خواهد بود، قاصد برگشت و دستور و فرموده امام علیه السلام را گفت.

اطرافیان متوکل از این دستور خندیدند و شروع به استهزاء کردند، فتح بن خاقان گفت: چه مانعی دارد که ما این دستور را آزمایش کنیم، و امیدوارم که این دستور نافع باشد، آنان فرمایش امام هادی علیه السلام را بکار بستند و متوکل از ناراحتی آسوده شد و زخمش بهبودی یافت، و به مادر متوکل مژده دادند که متوکل بهبودی یافت، او خوشنود شد و برای عمل به نذرش هزار دینار از ملک خود برای حضرت فرستاد.

پس از اینکه متوکل خوب شد و چند روز گذشت، شخصی به نام بطحایی، از حضرت هادی علیه السلام نزد متوکل سعایت کرد و گفت اکنون در منزل وی اموال و اسلحه فراوانی جمع شده است.

متوکل، سعید، نگهبان خود را طلبید وگفت هنگام شب ناگهان بر منزل وی بریزید و آنچه یافتید بگیرید و اموال و اسلحه را جمع کنید و نزد من بیاورید.

ابراهیم گوید: سعید نگهبان به من گفت: من شب در کنار منزل ابو الحسن هادی علیه السلام حاضر شدم و نردبانی گذاشته و به پشت بام رفتم و از پله ها پایین شدم چون بسیار تاریک بود نتوانستم راه را پیدا کنم و لذا متحیر بودم، ناگهان ابوالحسن علیه السلام صدا زد: ای سعید! همان جا توقف کن تا برایت شمع بیاورند، برایم شمعی آوردند و من داخل حیاط شدم، مشاهده کردم آن حضرت جبه ای از پشم

پوشیده و کلاهی از پشم بر سر نهاده است و روی سجاده ای که روی حصیر قرار

ص: 1193

داشت رو به قبله نشسته است.

فرمود: اینک اطاق ها را بازرسی کنید، من داخل اطاق شدم و همه را تفتیش کردم و جزیک بدره که با مهر مادر متوکل ممهور بود و یک کیسه که آن هم به مادر متوکل ارتباط داشت، چیز دیگری در خانه ندیدم، ابوالحسن هادی علیه السلام بار دیگر فرمود: مصلی را هم نگاه کنید، من در مصلی هم شمشیری را که در یک غلاف بدون روپوش قرار داشت مشاهده کردم و همه را برداشته نزد متوکل بردم.

هنگامی که چشم متوکل بر مهر مادرش افتاد فورا دستور داد تا مادرش را حاضر کردند، گفت: ای مادر! جریان این بدره چیست؟ وی جواب داد من نذر کرده بودم اگر از بیماری بهبودی حاصل کنی ده هزار دینار از مال خود را به حضرت هادی بدهم و اینک به عهد خود وفا کرده ام و این اموال را نزد وی فرستاده ام، و او هنوز به آنها دست نزده است.

متوکل دستور داد سر کیسه را باز کردند، و بعد از این امر کرد بدره دیگری را هم اضافه کردند و به سعید نگهبان داد و گفت: این اموال را با همین شمشیر بار دیگر نزد ابو الحسن ببرید، سعید گوید: من اموال را خدمت حضرت هادی علیه السلام بردم واز آن جناب شرمنده بودم، وگفتم: ای سید من! بر من گران است که بدون اذن شما وارد منزل می شوم ولی چون مأمور هستم چاره ندارم، حضرت فرمود:

« سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ» (سوره شعراء، آیه 227) به زودی خواهند دانست آنها که ستم می کنند که بازگشت آنها به سوی کجا است. (1)

امام هادی علیه السلام متوکل را گریاند

روایت است که گروهی نزد متوکل سخن چینی کردند و گفتند: در منزل امام علی

ص: 1194


1- کشف الغمة، مناقب امام هادی علیه السلام.

نقی علیه السلام اسلحه بسیار و کاغذهای زیاد است که شیعیان او از اهل قم برای او فرستاده اند و آن جناب عزم آن دارد که بر توخروج کند. متوکل جماعتی از ترکان را به خانه آن حضرت فرستاد، ایشان در شب به خانه آن حضرت هجوم آوردند و به خانه ریختند و هر چه تفتیش کردند چیزی نیافتند و دیدند آن حضرت در حجره ای است ودر را بر روی خود بسته و جامه ای از پشم پوشیده و بر روی زمین که رمل وریگ ریز بود نشسته و توجهش به سوی حق تعالی است و مشغول خواندن آیات قرآن است، پس آن جناب را به آن حال گرفتند و به نزد متوکل بردند و گفتند به خانه او ریختیم و چیزی نیافتیم و دیدیم آن جناب رو به قبله نشسته و قرآن تلاوت می کرد.

متوکل در آن حال در مجلس شرب خمر بود، پس آن امام معصوم را در آن مجلس شوم و زشت وارد کردند و متوکل جام شراب در دستش بود و از برای آن جناب تعظیم کرد و آن حضرت را در پهلوی خود نشانید و جام شراب را به آن حضرت تعارف کرد، آن حضرت فرمود: والله ! شراب داخل گوشت و خون من نشده است، مرا از این امر معذور دار، متوکل گفت: پس برای من شعر بخوان. حضرت فرمود: انی قلیل الروایة للشعر؛ من چندان از شعر روایت نشده ام، گفت: از این چاره ای نیست پس حضرت این اشعار را انشا فرمود، که مشتمل است بر بی وفایی دنیا و مرگ سلاطین و ذلت و خواری ایشان پس از مرگ:

باتوا علی قلل الاجبال تحرسهم * غلب الرجال فلم تنفعهم القلل

بر قله های کوه های بلند خانه ساختند و نگهبانانشان مردانی دلاور بودند، اما اینها سودی به حالشان نداشت.

و استنزلوا بعد عز من معاقلهم * و اسکنوا حفرا یا بئسما نزلوا

سرانجام از آن عزت و مقام، فرود آورده شدند، و آنها را در دل گور و گودی قبر جایشان دادند و بدبختها چه جای بدی فرود آمدند.

ناداهم صارخ من بعد دفنهم * این الاساور التیجان و الحلل

ص: 1195

بعد از آنکه در قبر قرارشان دادند، فریاد زننده ای به آنها ندا می دهد که چه شد آن دست بندها، تاجها و زیورها؟

این الوجوه التی کانت منعمة * من دونها تضرب الاستار و الکلل

آن چهره های نازپرورده چه شدند، که در پشت پرده های ناز و نعمت پنهان بودند؟

فافصح القبر عنهم حین سائلهم * تلک الوجوه علیها الدود تنتقل

خاک گوراز جانب آنها، به طور آشکار پاسخ آن سؤال را می دهد و می گوید: اکنون کرمها و حشرات روی آن صورتهای نازپرورده، می لولند!

قد طال ما اکلوا دهرا و قد شربوا * و اصبحوا الیوم بعد الاکل قد اکلوا

روزگاری گذشت که ایشان دنیا رو نعمتهای خدا را خوردند و نوشیدند، اکنون نوبت آن رسیده که آنان خورده شوند.

وطال ما کنزوا ألاموال و ادخروا * فخلفوها علی ألاعداء وارتحلوا

مدتها طول کشید و آنها اموال فراوان جمع کردند، و ذخیره نمودند، ولی سرانجام همه را برای دشمنان گذاشتند و رفتند.

متوکل از شنیدن این اشعار به اندازه ای گریست که اشک چشمش ریشش را ترکرد وحاضرین نیزگریستند، و متوکل جام شراب را بر زمین زد و عیشش منقض شد.

این کاخ که می باشد گاه از توو گاه از من * جاوید نخواهد بود خواه از تووخواه از من

گردون که نمی گردد برکام کسی هرگز * گیرم که تواند بود مهراز تروماه از من

کبکی به هزاری گفت پیوسته بهاری نیست * این خنده و افغان چیست گل از تو گیاه از من

نه تاج کیانی ماندنه افسرساسانی * اکنون ز چه خندانی تاج از توکلاه از من

متوکل که از پلیدترین خلفای عباسی بود، خواست در حضور اطرافیانش امام علیه السلام را تحقیر کرده باشد، اما خودش تحقیر شد و بر بدبختی خود گریست، اطرافیانش نیز که از دشمنان خاندان اهل بیت علیهم السلام بودند، گریستند و امام علیه السلام با

ص: 1196

احترام به منزل خود بازگشت. (1)

امام علیه السلام با قدرت و لشکر خود را نشان داد

خلیفه عباسی، به منظور ایجاد رعب در امام هادی علیه السلام و برای ارائه لشکر و قدرت خود، به آن حضرت، دستور داد لشکرش، هرکدام توبره اسب خود را از گل سرخ پرکنند، و در بیابان وسیعی، در جایی روی هم بریزند، لشکر او که حدود نود هزار بودند، به دستور او عمل کردند و آن جا مانند کوه بزرگی شد، و نام آن را تل توبره نهادند آنگاه بالای آن رفت و حضرت امام علی نقی علیه السلام را نیز به آن جا طلبید و گفت: شما را اینجا خواستم تا مشاهده کنی لشکرهای مرا، و امر کرده بود لشکریان را که با زینت واسلحه تمام حاضر باشند و غرضش آن بود که شرکت و اقتدار خود را بنماید تا مبادا آن حضرت یا یکی از اهل بیت او اراده خروج بر او کند. حضرت فرمود: می خواهی من نیز لشکر خود را بر تو ظاهر کنم؟ گفت: بلی، پس حضرت دعا کرد و فرمود: نگاه کن ! چون نظر کرد دید مابین آسمان و زمین از مشرق تا مغرب پر

است از ملائکه و تمام مسلح بودند! خلیفه چون چنین دید، غش کرد و چون به هوش آمد، حضرت فرمود: ما به دنیای شما کار نداریم ما مشغول به امر آخرت می باشیم، بر تو باکی نباشد از آنچه گمان کرده ای، یعنی اگر گمانت آن است که برتو خروج خواهیم کرد، از این خیال راحت باش ما این اراده را نداریم. (2)

حضرت عبدالعظیم عقاید خود را خدمت امام هادی علیه السلام عرضه کرد

عبدالعظیم حسنی فرمود: بر آقای خود حضرت امام علی النقی علیه السلام وارد شدم، چون آن حضرت مرا دید فرمود: مرحبا به تو ای ابوالقاسم! تو ولی ما هستی از روی

ص: 1197


1- بحارالانوار، ج 50، ص 211.
2- کشف الغمه، دلائل الامام ابی الحسن الهادی علیه السلام.

حقیقت. پس خدمت آن جناب عرض کردم ای فرزند رسول الله صلی الله علیه و آله ! من می خواهم اعتقادات دینی خود را بر شما عرضه دارم پس هرگاه مرضی و پسندیده است بر آن ثابت بمانم تا خداوند عزوجل را ملاقات کنم، فرمود: بگوای ابوالقاسم! (یعنی دین خود را عرضه کن) . گفتم من می گویم: که خداوند تبارک و تعالی واحد است و مثلی برای او نیست و از حد ابطال و حد تشبیه خارج است و جسم و صورت و عرض و جوهر نیست بلکه پدید آورنده اجسام و صورتها و خلق کننده عرضها وجوهرها است و پروردگارو مالک هر چیزی است و هر چیزی را جعل و احداث کرده، و می گویم: که محمد صلی الله علیه و آله بنده و رسول او و خاتم پیامبران است و بعد از او پیامبری نخواهد بود تا روز قیامت و شریعت آن حضرت آخر همه شرایع است و شریعتی بعد از آن تا روز قیامت نیست، و می گویم: که امام و خلیفه و ولی امر بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام است و بعد از آن، حضرت حسن بعد از آن، حسین، بعد علی بن الحسین، بعد محمد بن علی، بعد جعفر بن محمد، بعد موسی بن جعفر، بعد علی بن موسی، بعد محمد بن علی علیهم السلام. بعد از این بزرگواران تویی ای مولای من! پس امام نقی علیه السلام به جناب عبد العظیم فرمود: بعد از من، حسن پسر من است، پس چگونه باشد مردم در زمان خلف بعد از او. گفتم: و چگونه است این ای مولای من؟ فرمود: برای این که شخص او دیده نمی شود و بر زبان آوردن نام او حلال نباشد تا آن که خروج کند و زمین را از عدل و داد پرکند همچنان که پر شده باشد از جور و ظلم. گفتم: اقرار کردم به امامت حضرت حسن عسکری و خلف آن حضرت، پس گفتم: و می گویم دوست این بزرگواران، دوست خدا است و دشمن ایشان، دشمن خدا است و اطاعت ایشان، اطاعت خدا است و معصیت ایشان، معصیت خدا است و می گویم: که معراج حق است و سؤال در قبر حق است و بهشت حق است و دوزخ حق است و صراط حق است و میزان حق است و آن که قیامت آمدنی است و شکی در آن نیست و خداوند زنده می کند و انگیخته می کند کسانی را که در قبرها جا دارند و می گویم که فرایض

ص: 1198

واجبه بعد از ولایت یعنی دوستی خدا و رسول و ائمه علیهم السلام نماز، زکات، روزه، حج، جهاد، امربه معروف و نهی از منکر است.

پس حضرت امام علی نقی علیه السلام فرمود: ای ابوالقاسم! به خدا سوگند! این است دینی که خدا آن را برای بندگانش پسندیده است، بر همین اعتقاد ثابت بمان، خداوند ثابت دارد تو را به قول ثابت در حیات دنیا و در آخرت. (1)

مؤلف: آنچه آوردیم و نقل کردیم، گوشه ای از سیره وادب حضرت هادی، امام علی نقی علیه السلام است، که حتی با سرسخت ترین دشمنان خود، چگونه عمل کرد، امید آن که شیعیان آن بزرگوار، دست کم نسبت به غیر دشمنانشان، به آن حضرت اقتدا کنند، و عترت دنیا و آخرت را به دست آورند.

سخت گیری های متوکل و ناراحتی امام علیه السلام

متوکل از دشمنان سرسخت خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و فرزندان امیرالمؤمنین علیه السلام بود، و در راه سرکوب و ظلم به آنان با شدت تمام می کوشید، به طوری که ظلم و جور او، در زمان ستمگران پیشین او سابقه نداشت، از جمله آن بود که دستور داد کسی به اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله احسان نکند و چنانچه خبر می شد که فردی به آنها احسانی کرده است او را به بدترین وجه مجازات می کرد.

زندگی بر علویان بسیار سخت شد، و تنگدستی آنان به جایی رسید که بک پیراهن بین چند زن علویه دست به دست می گشت تا هنگام نماز یکی پس از دیگری بپوشند، و بقیه اوقات در خانه های خود پیراهن و لباس مناسبی نداشتند و به زحمت و سختی به سر می بردند، و این در حالی بود که متوکل برای شب نشینی هایش میلیونها دینار خرج می کرد.

ص: 1199


1- امالی شیخ صدوق، مجلس 54، ح 24.

از سویی متوکل بغض وکینه خود را نسبت به حضرت امیر علیه السلام آشکار می کرد و در مجلس خود و در حضور اطرافیانش رسما به آن حضرت جسارت می نمود. یک نفر از دلقک های میمون صفت خود را وادار می کرد تا شبیه حضرت امیر علیه السلام شود و در جمع حاضران نسبت به آن جناب بی حرمتی و جسارت نماید و این عمل زشت تا آنجا رسید که خشم پسرش منتصر را برانگیخت و سرانجام او را به جهنم فرستاد.

این رفتار متوکل و این سختگیری ها به اطلاع امام هادی علیه السلام می رسید و به شدت آن امام معصوم علیه السلام را می رنجاند و قلب مقدسش را مجروح می کرد و جز تقیه و صبر چاره ای نداشت.(1)

سخت گیری های متوکل نسبت به زائران کربلا

از کارهای متوکل که به شدت قلب امام هادی و امام حسن عسکری علیهما السلام را به درد می آورد، رفتار او با زائران کربلا بود.

متوکل می شنید که مردم گروه گروه، از طبقات مختلف، با عقاید گوناگون، اعم از شیعه و سنی، به زیارت قبر حضرت سیدالشهدا علیه السلام می روند، و این در حالی بود که قبور پدران او به صورت زباله دان درآمده بود، و مکانی برای خفتن شبانه جانوران وحشی وسگهای ولگرد قرار داشت، و این وضع برای متوکل قابل تحمل نبود.

ابتدا مردم را از رفتن به زیارت کربلا منع کرد و مأمورانی پلید گماشت تا زائران را دستگیر و به سخت ترین وجه مجازات کنند، و مأموران متوکل به بدترین مجازاتها . از قبیل کشتن، بریدن دست و پا و... . شکنجه کردند، و منادی او با صدای بلند اعلان کرد: هرکس به کربلا و زیارت قبر حسین علیه السلام برود مالش مباح و خونش هدر است، و این رفتار متوکل به اطلاع عسکریین می رسید و آن دو بزرگوار را

ص: 1200


1- زندگانی امام حسن عسکری علیه السلام، تألیف: باقر شریف قرشی

می رنجاند. (1)

تخریب قبر امام حسین علیه السلام به امر متوکل

از اموری که قلب نازنین امام هادی و فرزندش امام حسن عسکری علیه السلام را به درد آورد و جریحه دار کرد. تخریب و ویران کردن قبر سیدالشهدا علیه السلام بود، و علت اینکه متوکل به این کاردست زد یکی بغض وکینه او نسبت به اهل بیت علیهم السلام بود و اصلا نمی توانست ببیند مردم به کربلا و حرم امام حسین علیه السلام توجه و علاقه دارند، وعلت دیگر این شد که یکی از زنان خواننده کنیزانی داشت که گاهی نزد متوکل می فرستاد، و برای او خوانندگی می کردند، یک وقت متوکل آن کنیز مورد علاقه اش را طلب کرد، گفتند به سفر رفته است، پس از چند روز آن کنیز آمد. متوکل پرسید کجا رفته بودی ؟ گفت: همراه بانویم به حج رفته بودیم، [واین قضیه در ماه شعبان اتفاده افتاده بود] متوکل گفت: در ماه شعبان به کدام حج رفته بودید؟ کنیزگفت: کربلا، زیارت قبر حسین علیه السلام.

متوکل با شنیدن این حرف برافروخته شد، و آن کنیز و بانویش را زندانی کرد و به کارگزارانش دستور داد قبر مقدس اباعبدالله الحسین علیه السلام را ویران، و با خاک یکسان کنند که اثری از آن نماند.

کارگزاران مسلمان از تخریب قبر امام حسین علیه السلام خودداری کردند و حاضر نشدند به چنان جنایتی دست زنند. متوکل به یهودیان به ریاست دیزج یهودی دستور داد و آنها پذیرفتند و قبر را ویران کرده و اطراف آن را شخم زدند و آب رها کردن، ولی آب به دور قبر مقدس حلقه زد، و به قبر شریف نرسید و در اطراف قبر حیران ماند، لذا آنجا را «حائر» گفتند. (2)

ص: 1201


1- بحارالانوار، ج 45، ص 397.
2- مقاتل الطالبین، ص 658.

آری این حوادث به اطلاع امام علیه السلام می رسید و برناراحتی های آن مظلوم می افزود.

برای دعای به امام هم، به کربلا بروید

ابوهاشم جعفری گوید: امام هادی علیه السلام در موقعی که (در سامرا) بیمار بود مرا طلبید و فرمود: یکنفر برود حیر (1) [کربلا] (حرم امام حسین علیه السلام ) برای من دعا کند، ابوهاشم گوید: علی بن بلال را ملاقات کردم و پیام امام علیه السلام را به او گفتم. علی بن بلال (از روی تعجب) گفت: امام هادی علیه السلام خود حیر [کربلا] است ، امام حسین علیه السلام امام است و حضرت هادی علیه السلام هم امام است و نور واحد هستند، برای چه برای دعا به خیر برویم و آنجا دعا کنیم؟

ص: 1202


1- حیر از ماده (حار، حیرا) به معنای حیرانی و سرگردانی است و حائر و حیر به جایی گفته می شود که گود و محل تراکم و سرگردانی آب است. و علت این که در این روایت، بجای کلمه کربلا از کلمه «حیر» استفاده شده این است که: متوکل لعنت الله علیه حتی از بردن نام کربلا هم جلوگیری می کرد و کسی جرأت نمی کرد نام کربلا را به زبان بیاورد، لذا امام هادی علیه السلام ازجهت تقیه بجای کربلا کلمه حیر را به کار برد و ظاهرا وجه این که حرم امام حسین علیه السلام را حائر و حیر گفتند، این بود که وقتی به امر متوکل آب بر مرقد مقدس حضرت جاری کردند، آب در اطراف قبر مقدس متراکم و به صورت دیوار درآمد و قبر را فرا نگرفت، از آن زمان معروف به «حیر و حائر» گردید، یعنی جای حیران ماندن آب. «و کلما أجروا علیه الماء من النهر العلقمی) غار و حار و استدار بقدرة العزیز الجبار و لم یصل قطرة واحدة الی قبر الحسین علیه السلام» (بحار، جلد 45، ص404). جای تعجب نیست، وقتی فرعون و لشکرش حضرت موسی علیه السلام و همراهانش را تعقیب کرد، حضرت موسی عصایش را به دریا ( رود نیل) زد، آب دریا شکافته شد و متراکم و به صورت دیوار درآمد، حضرت موسی علیه السلام و همراهان وی وارد رود شدند و از آن سمت خارج گشتند، فرعونیان در تعقیب آنها با آسودگی خاطر وارد رود نیل شدند، آب در هم ریخت و آنان را هلاک کرد. خداوند در قرآن مجید به این حادثه اشاره فرموده است: «وَإِذْ فَرَقْنَا بِكُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَيْنَاكُمْ وَأَغْرَقْنَا آلَ فِرْعَوْنَ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ » و به خاطر بیاورید هنگامی که دریا را برای شما شکافتیم و شما را نجات دادیم و فرعونیان را غرق ساختیم و شما تماشا می کردید (سوره بقره، آیه 50).

ابو هاشم گوید: برگشتم خدمت امام علیه السلام، حضرت فرمود بنشین، سپس فرمود: برای چه به علی بن بلال (پاسخ ندادی) و نگفتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله طواف کعبه می کرد و حجرالاسود را می بوسید و حال این که حرمت پیامبر صلی الله علیه و آله و حرمت مؤمن اعظم از حرمت کعبه است، همچنین خدا امر کرده که پیامبر صلی الله علیه و آله و مؤمنین در عرفات وقوف کنند و نیست این امر مگر به خاطر این که کربلا و مطاف و عرفات، مواطن و جاهایی هستند که خدا دوست دارد در آنجا عبادت و دعا شود و من دوست دارم برایم جایی دعا شود که خدا دعا کردن در آنجا را دوست می دارد. «ان رسول الله صلی الله علیه و آله لو کان یطوف بالبیت و یقبل الحجر و حرمة النبی صلی الله علیه و آله و المؤمن أعظم من حرمة البیت وأمره الله عزوجل أن یقف بعرفة و إنما هی مواطن یحب الله أن یذکر فیها فأنا أحب أن یدعی الله لی حیث یحب الله أن یدعی فیها». (1)

مؤلف: چرا آنجا دعا مستجاب نشود و حال این که سیدالشهداء علیه السلام صورت روی خاک آنجا نهاده و مناجات کرده است، زینب و اهل بیت علیهم السلام آنجا گریه و مناجاتها داشته اند.

شهادت امام هادی علیه السلام

شخصیت امام علیه السلام برای معتمد عباسی گران بود، چرا که می دید، و می شنید که مردم درباره علم، زهد و تقوای آن حضرت سخنها می گویند، دانشمندان و اشراف برای آن بزرگوار احترام خاصی قائل می شوند، و او را به عظمت یاد می کنند، از این رو، آتش بخل و کینه اش شعله ور شد، و سرانجام تمایلات پست درونی و قوای شیطانی او، وی را وادار کرد زهر کشنده ای به آن امام مظلوم بخوراند، و به هرکیفیت بود نقشه خود را پیاده کرد.

ص: 1203


1- بحارالانوار، جلد 50، ص 224 به نقل از کافی جلد 4، ص 567 و 568.

آنگاه که امام هادی علیه السلام زهر را تناول کرد، به بستر شهادت افتاد، و از درد به خود می پیچید و رنج می برد. زهر در بدن مقدسش کارگر افتاد، وقتی احساس کرد که در آستانه مرگ قرار گرفته، رو به قبله نمود، و شروع کرد به خواندن قرآن مجید، و در آن حال امام حسن عسکری علیه السلام کنار بسترش بود و پدر بزرگوارش با او وداع می کرد، و در حالی که ذکر خدا بر لبان مبارکش جاری بود، روح پاک و مطهرش به سوی پروردگار شتافت و فرزند گرام واهل بیت خود و مؤمنان و ارادتمندان به خویش را عزادارکرد.

حضرت امام حسن علیه السلام بدن مطهر پدر را غسل داد وکفن کرد و بر آن نماز خواند.

در این موقع شهر سامرا از غم و مصیبت آن امام والامقام برآشفت، وعموم مردم برای تشییع و دفن پاره تن پیامبر صلی الله علیه و آله شتافتند، و همه جای شهر تعطیل شد، و جنازه را حرکت دادند، و آن چنان اجتماع و تشییع وضجه و ناله ای در سامرا دیده و شنیده نشده بود، و سرانجام جسد پاک امام علیه السلام به منزل مسکونی اش - که مقبره خود و اعضای خاندانش قرار داده بود - منتقل گردید، و فرزندش امام حسن عسکری علیه السلام وارد قبر شد، و با چشمی گریان، وقلبی محزون بدن مطهر پدر را گرفت و آن را در دل خاک پنهان ساخت.

پس از دفن بدن مقدس، مردم گروه گروه خدمت امام حسن علیه السلام تسلیت و سرسلامتی گفتند و با آن حضرت اظهار همدردی نمودند و امام علیه السلام از آنان تشکر و قدردانی نمود. (1)

یادآوری: در برخی روایات است که حضرت امام حسن عسکری علیه السلام در مصیبت پدر بزرگوارش پیراهن چاک زد، به آن حضرت اعتراض کردند که چنین عملی سابقه ندارد، و امام علیه السلام پاسخ فرمودند که حضرت موسی علیه السلام در مصیبت

ص: 1204


1- کیفیت شهادت و مراسم کفن و دفن امام هادی علیه السلام به طور خلاصه برگرفته از بحارالانوار، ج 50 و زندگانی امام هادی علیه السلام ، تألیف باقر شریف قرشی است.

برادرش هارون پیراهن چاک زد. (1)

بیان روایت حتی در بستر بیماری و شهادت

ابوعامه گفت: در آن بیماری که امام هادی علیه السلام رحلت کرد، به قصد عیادت خدمتش رسیدم، فرمود: ای ابوعامه! تو حق بر ما داری، می خواهی یک روایت برایت نقل کنم که شاد شوی ؟ گفتم: آری بسیار مایل و محتاج به حدیث شمایم، فرمودند: حدیث کرد مرا پدرم محمدبن علی علیه السلام از پدرش علی بن موسی علیه السلام ازپدرش موسی بن جعفر علیه السلام از پدرش جعفر بن محمد علیه السلام از پدرش محمدبن علی علیه السلام از پدرش علی بن الحسین علیه السلام از پدرش حسین بن علی علیه السلام از پدرش علی بن ابی طالب علیه السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آٖله فرمودند: ایمان حقیقتی است که دلها آن را بزرگ و محترم می دارند و گواه وجود آن اعمال است، واسلام چیزی است که بر زبان جاری است و موجب حلال شدن ازدواج است. «الایمان ما وقرته القلوب و صدقته الأعمال والاسلام ما جری به اللسان وحلت به المناکحة». (2)

مدت عمر و تاریخ شهادت

مدت عمر شریف امام ابوالحسن علی الهادی علیه السلام چهل و دوسال و بنابر قولی چهل سال بوده است. و تاریخ شهادت آن حضرت سوم رجب سال 254 ه.ق و بنابر قولی 25 جمادی الآخر سال 254 بوده است.

پیامها و نصایح سعادت بخش امام هادی علیه السلام

1- آن حضرت فرمودند: حالت مرگ واحتضار خود را یاد آورکه نه طبیبی تورا از

ص: 1205


1- وسائل الشیعه، باب 84، ابواب الدفن، والعروة الوثقی، مکروهات الدفن، مسأله 3.
2- منتهی الامال به نقل از مروج الذهب. روایت تلخیص شد

مرگ می رهاند و نه دوستی تو را سود می رساند. اذکر مصرعک بین یدی اهلک فلا طبیب یمنعک و لا حبیب ینفعک. (1)

الهی تویی آگه از حال من * عیان است پیش تواحوال من

تویی از کرم دلنواز همه * به بیچارگی چاره ساز همه

بود هرکسی را امیدی به کس * امید من از رحمت تو است و بس

الهی به عزت که خوارم مکن * به جرم گنه شرمسارم مکن

اگرطاعتم رد کنی ور قبول * من و دست و دامان آل رسول

2- و فرمودند: رنجاندن پدر و مادر سبب کمبود، فقر و بیچارگی شود، و در نهایت، ذلت و خواری ببار آورد. العقوق یعقب القلة و تؤدی إلی الذلة (2)

3- و فرمودند: هرکس برای خود ارزشی قائل نباشد، از شر او در امان مباش. من هانت علیه نفسه فلا تأمن شره (3)

هم چنین می فرماید: کش مکش های لفظی، دوستی های دیرینه را تباه کند و ارتباطات ریشه دار را ریشه کن سازد. و کمترین نتیجه سوء آن، به هنگام پیروزی یکی بر دیگری، زمینه ساز اسباب جدایی و قطع پیوندها است. المراء یفسد الصداقة القدیمة و یحلل العقدة الوثیقة و اقل ما فیه أن تکون فی المغالبة، والمغالبه اس اسباب القطیعة. (4)

5- و فرمودند: خدا رحمت کند کسی را که امر ما را احیا کنند. عرض کردم: چگونه امر شما را احیا کند؟ فرمود: گفتار ما را یاد بگیرد و به مردم یاد دهد. هرگاه مردم با گفتار

ص: 1206


1- نزهة الناظر وتنبیه الخاطر، ص 70.
2- بحارالانوار، ج 75، ص 369.
3- تحف العقول.
4- نزهة الناظر، ص 65.

پسندیده ما آشنا شوند از ما پیروی می کنند. رحم الله عبدا أحیا أمرنا، قلت کیف یحیی أمرکم قال یتعلم علومنا و یعلمها الناس فإن الناس لو علموا محاسن کلامنا لاتبعونا. (1)

6- و فرمودند: خدا رحمت کند کسی را که ما را محبوب مردم قرار دهد و مورد خشم آنان قرار ندهد. رحم الله عبدا حببنا إلی الناس و لم یبغضنا إلیهم.

7- نیز فرمودند: روش های محبوب شدن ما را بیان کنید، و ما را به امور زشت و ناپسند توصیف نکنید، آنچه بیانگر خوبی ما است، به آن سزاواریم و آنچه بیانگر زشتیها است، ما از آن بیزاریم. جروا إلینا کل مودۃ وادفعوا عنا کل قبیح، ما قیل فینا من خیر فنحن أهله وما قیل فینا من شر فما نحن أهله

8- آن حضرت فرمود: خدا را بقعه هایی است که دوست دارد در آنها دعا شود تا دعای کسی را که وی را خوانده است به اجابت رساند، و بارگاه امام حسین علیه السلام از آن جمله می باشد. إن الله بقاعا یحب أن یدعی فیها قیستجیب لمن دعاه والحیرمنها. (2)

9- همچنین فرمود: هر کس از خدا بترسد، مردم از او بترسند، و هر که خدا را اطاعت کند، از او اطاعت کنند، و هر که مطیع آفریدگار باشد، باکی از خشم آفریدگان ندارد، و هرکه خالق را به خشم آورد، باید یقین کند که به خشم مخلوق دچار می شود. من اتقی الله یتقی، و من أطاع الله یطاع، و من أطاع الخالق لم یبال سخط المخلوقین، ومن أسخط الخالق قلیقین أن یحل به سخط المخلوقین. (3)

10- ونیز فرمود: آزردن پدر و مادر، رزق و روزی را کم می کند و انسان را خوار و ذلیل می گرداند. ألعقوق یعقب القلة ویؤدی إلی الذلة.

11- یک نفر از وابستگان امام هادی علیه السلام گفت: یحیی بن اکثم از من چند سؤال

ص: 1207


1- بحارالانوار، ج 2، ص 30، ح 13.
2- تحف العقول، سخنان امام هادی علیه السلام .
3- همان.

کرد که نمی دانستم، به امام هادی علیه السلام عرض کردم، فرمود: سؤال های او چه بود؟ عرض کردم: از این آیه سؤال کرد: «قَالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ » (نحل/40) «آن کس که دانشی از کتاب نزدش بود، گفت: من آن را پیش از آن که چشم بر هم زنی برایت می آورم». و گفت مگر پیامبر خدا حضرت سلیمان احتیاج به علم آصف داشت؟

و از این آیه سؤال کرد: «وَرَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَخَرُّوا لَهُ سُجَّدًا »(سوره یوسف آیه 100) «و [یوسف] پدر و مادر خود را بر تخت بالا برد و نزد او سجده کنان در افتادند» و گفت آیا یعقوب و فرزندانش برای یوسف سجده کردند، با اینکه آنها پیامبر بودند؟

نیز از من سؤال کرد از این سخن امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: قاتل زبیر وارد جهنم خواهد شد، و گفت چرا حضرت امیر علیه السلام قاتل زبیر را نکشت؟

نیز پرسید: چرا امیرالمؤمنین علیه السلام در جنگ صفین دستور دارد فرار کنندگان لشکر معاویه را تعقیب کنند و اجازه داد آنها را بکشند، ولی در جنگ جمل فرمود فراریان را تعقیب نکنند، و هرکه داخل خانه خود شود در امان است؟

امام هادی علیه السلام فرمود: اما از آن کس که دانشی از کتاب نزدش بود پرسیده است، به او بگو: او آصف بن برخیا بود و سلیمان علیه السلام از آگاهی و علم آصف عاجز نبود، بلکه آن حضرت مایل بود به امت خود از جن و انس بفهماند که حجت خدا پس از او، آصف است و سلیمان علیه السلام به امر حق تعالی آن علم را به آصف آموخت تا پس از او در امامت وی اختلاف نکنند، همان طور که به سلیمان در زمان حیات داوود علیه السلام آموخته شد تا نبوت و امامت او پس از پدر معلوم باشد و دیگر جای هیچ عذر و بهانه ای برای مردم باقی نماند، و حجت برایشان محقق گردد.

اما جواب از سجده یعقوب و فرزندانش، به او بگوآن سجده از باب اطاعت امر خدا و محبت به یوسف علیه السلام بود. همان طور که سجده فرشتگان به آدم علیه السلام نه برای او، بلکه برای اطاعت امر خدا و محبت آنان به آدم بود. بنابراین اگر یعقوب و فرزندان او و خود

ص: 1208

یوسف نیز با آنها به سجده افتادند، به جهت شکر خدا بود که جدایی چندین ساله از بین رفت و باز اجتماع نمودند. مگر ندیدی آن زمان یوسف در مورد شکر این نعمت می گوید: «رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَعَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ » (یوسف/101) «پروردگارا! مرا از پادشاهی بهره دادی و به من علم تعبیر خواب آموختی».

اما کلام امیرالمؤمنین علی علیه السلام که قاتل زبیر را به دوزخ بشارت داد این امر را پیامبری خبر داده بود و اینکه امیرالمؤمنین علیه السلام او را در بصره نکشت چون می دانست وی در فتنه نهروان کشته خواهد شد.

اما پاسخ به سؤالی که دو شیوه متفاوت امیرالمؤمنین علی علیه السلام در جنگ صفین و جنگ جمل بوده در جنگ جمل رهبر شورشیان کشته شد و دیگر آنان را سپاه و لشکری نبود که بدان بازگردند و باز قصد جنگ داشته باشند تنها به خانه های خود باز می گشتند، به همین راضی بودند که کسی با آنان کاری نداشته باشد، در نتیجه حکم و فرمان درباره ایشان برداشتن شمشیر و عدم آزارشان بود. در حالی که وضع در مورد جنگ صفین فرق می کرد؛ آنان به پایگاهی مجهز بودند و به طرف سرکرده خود (معاویه) برمی گشتند که برای آنان اسلحه، زره، نیزه و شمشیر تهیه می کرد و به آنها جایزه و حقوق می داد، به مداوای مجروحان می پرداخت، بی مرکبان را مرکب و برهنگان را جامه می داد و بعد آنها را رهسپار میدان جنگ می کرد. به همین سبب امیرالمؤمنین علیه السلام میان آنها فرق گذاشت و به یک نحو حکم نکرد. (1)

***

یا أبا الحسن یا علی بن محمد أیها الهادی النقی یا ابن رسول الله یا حجة الله علی خلقه یا سیدنا و مولانا إنا توجهنا و استشفعنا و توسلنا بک إلی الله و قدمناک بین یدی حاجاتنا یا وجیها عند الله اشفع لنا عند الله

ص: 1209


1- بحار الانوار ج 10 ص 90

فرزندان امام هادی علیه السلام

آن حضرت چهار پسر و یک دختر داشته است:

1. امام حسن عسکری علیه السلام.

2. حسین: به طوری که نقل شده، ایشان سیدی جلیل القدر بوده و از زهاد وعباد عصر خود به شمار می رفته است. و معروف است که قبر حسین، در سامراء، نزدیک قبر پدر بزرگوارش در همان قبه سامیه است.

3. محمد: (معروف به سیدمحمد)، ایشان فرزند بزرگ امام هادی علیه السلام است و مقام والا ورفیع داشته، در حدی که قابلیت و صلاحیت امامت را دارا بوده است، تا آن جا که شیعیان گمان می کردند بعد از پدر بزرگوارش امام خواهد بود.

این بزرگوار پیش از پدرش امام هادی علیه السلام وفات کرد و مرقد مطهرش در هشت فرسخی سامراء واقع شده است.

برای آن جناب کرامات بسیاری نقل شده و حتی اهل تسنن آن ناحیه، برای او احترام خاصی قائلند و در اختلافاتشان به آن حضرت سوگند یاد می کنند و به خاطر ترس از مقام والای ایشان، هرگز قسم دروغ نمی خورند؛ چرا که بسیاری از قسم دروغ در نزد آن جناب صدمه دیده و متضرر شده اند.

هم چنین حاجتمندان، به آن جناب متوسل شده و برایش نذورات فراوان می کنند، به طوری که در صحن و سرایش آشکار و مشهود است.

4. جعفر: ایشان به دروغ و بدون داشتن لیاقت، ادعای امامت و جانشینی پدرش امام هادی علیه السلام را نمود و به همین دلیل به «جعفر کذاب» معروف گشت و روایات متعددی در مذمتش وارد شده است، ولی فرزندانی صالح، فاضل و حافظ قرآن داشته است.

ص: 1210

یازدهمین امام معصوم حضرت امام حسن عسکری

اشاره

نام مبارک آن حضرت: حسن.

لقب مشهور: زکی ، عسکری.

کنیه مشهور: ابا محمد.

پدر بزرگوار: علی بن محمدبن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب علیه السلام.

مادر مکرمه: (حدیث)، لیل، ریحانه ، سمانه .

تاریخ ولادت: 10 ربیع الثانی سال 232 هجری، مدینه .

تاریخ شهادت:8 ربیع الاول سال 260 هجری، سامرا.

مدت عمر مبارک: بیست و هشت سال.

مدت امامت: 6 سال.

چگونگی شهادت: به وسیله سمی که معتمد عباسی به آن حضرت خورانید.

مزار مقدس: سامرا.

حضرت امام حسن عسکری علیه السلام (1)، در مدینه منوره متولد شد، و چهار ساله بود که همراه پدر بزرگوارش به سامرا منتقل گشت، و در سامرا تحت نظر شدید مأموران

ص: 1211


1- محله ای که امام علی نقی و امام حسن عسکری علیه السلام، در سرمن رأی سکونت داشتند، محله «عسکر» نام داشت، لذا به آن دو بزرگوار « عسکری، و عسکریین» گفته شده است. بحار الانوار، ج 50، ص 113، ح 1، و ص 235، ح 1.

خلفای بنی عباس، و در حال تقیه بود، یا در زندان به سر می برد، تا آن که در تاریخ 28 ربیع الأول سال 260 هجری، در سن 28 سالگی، با زهری که معتمد عباسی به آن حضرت خورانید، به درجه شهادت رسید، و پهلوی پدر بزرگوارش، به خاک سپرده، و مدفون گردید. (1)

روایات، تاریخ، وآثار، گواهی می دهند که هرچه به پایان دوره امامت حضرت عسکری علیه السلام نزدیک می شد، حلقه محاصره دشمن تنگ تر، و سخت گیری افزون می گشت.

حضرت امام حسن عسکری علیه السلام بعد از شهادت پدر بزرگوارش شش سال زنده بود، بر این اساس، شش سال امامت فرمود، از این شش سال سه سالش را در زندان گذراند.

امام علیه السلام حیله راهب را فاش کرد

در زمان معتمد عباسی مردم گرفتار خشکسالی شدند، معتمد دستور داد مردم بروند بیابان و دعا کنند شاید باران بیاید، مسلمانان سه روز رفتند و دعا کردند، خبری نشد و باران نیامد، نصارا به همراه راهب خود رفتند و راهب دست به سوی آسمان بلند کرد و باران نازل شد، مسلمانان به شک افتادند و معتمد، مجددا نصارا را امرکرد به اینکه مجددا بروند و دعا کنند، آنها با همان راهب رفتند و دعا کردند و باران آمد، معتمد و مسلمانان سخت به شبهه افتادند، و برخی از اسلام برگشتند.

امام حسن عسکری علیه السلام در آن موقع در زندان بود، معتمد به آن حضرت متوسل شد و پیام داد که امت جدت را دریاب، امام علیه السلام فرمود: دستور بده باز بروند برای دعای باران، و هنگامی که راهب دستش را به سوی آسمان بالا می برد، دست او را بگیرید و هر چه در دست اواست خارج کنید.

ص: 1212


1- کافی، ج 1، ص 503.

معتمد امر کرد، و همین که آنها رفتند برای دعا، شخصی را فرستاد و گفت: هر چه در دست راهب است بگیرو بیاور. مأمور او همراه آنها رفت، وقتی راهب دستش را به طرف آسمان بالا برد، دست او را گرفت و از دستش یک قطعه استخوان بیرون آورد، و دیگر باران نیامد، استخوان را نزد معتمد آورد، و از سویی مردم تعجب کردند که قضیه چه بود؟

معتمد فرستاد امام علیه السلام را از زندان آوردند و از حضرت سؤال کردند، امام علیه السلام فرمود: این استخوان پیامبری از پیامبران علیهم السلام است که این راهب آن را از قبر او به دست آورده است، و هیچ استخوان پیامبری نیست که زیر آسمان قرار گیرد مگر اینکه خدا به احترام آن، باران نازل فرماید...

معتمد وقتی مطلب را پیگیری کرد دید همان طوری است که امام علیه السلام فرمود، و بدین وسیله شبهه برطرف شد. (1)

امام حسن عسکری علیه السلام به خوش خلقی، حسن معاشرت، سخاوت، زهد و پارسایی شناخته شده بود و به واسطه سیره پسندیده اش مورد احترام عموم مردم قرار داشت.

هنگامی که در زندان بود، زندانبان دو غلام شرورکه بدترین افراد بودند، به عنوان زندانبان، بر آن بزرگوار گمارده بود، تا با شرارت و پستی و زشتی های خود، آن حضرت را شکنجه روحی کنند، ولی آن دو غلام در اثر انس با امام، و حسن رفتار و اخلاق و مهربانی آن جناب، عوض شدند، و با دیدن عبادات شبانه، و روزه های روزانه او، اهل نماز و روزه شدند.

این خبر به خلیفه رسید، وی دو غلام را طلبید و آنان را سرزنش کرد و پرسید: چه چیز باعث شد شما عوض شوید؟

ص: 1213


1- زندگانی امام حسن عسکری علیه السلام از نوشته باقر شریف قرشی. به نقل از جوهرة الکلام، اخبارالدول: 117.

گفتند: چه بگوییم در حق کسی که روزها روزه، و شب ها تا صبح به عبادت و بندگی خدا مشغول است. (1)

بزرگترین گواه بر سیره پسندیده امام عسکری علیه السلام آن است که: چون آن امام مظلوم از دار فانی به سرای باقی رحلت کرد، و از جور ستمکاران، و رنج زندان، رهایی یافت، و خبر شهادتش در شهر سامرا منتشر گردید، در آن شهر قیامتی برپا گشت، و از مردم صدای ناله و شیون بلند گردید و فریاد می زدند که «ابن الرضا» وفات کرد: «فصارت سرمن رأی ضجة واحدة» «مات إبن ألرضا».

اهل بازار مغازه ها را تعطیل کردند، و کوچک و بزرگ، و همه طبقات، از بالا و پایین جامعه، دور جنازه آن برگزیده پروردگار، جمع شدند.

در آن روز، سامرا، مانند صحرای قیامت شد، و ناله و شیون و گریه مردم، شهر را فرا گرفت و بازارها تعطیل شد، و در آن روز سرمن رأی مانند قیامت گردید: «و عطلت الأسواق، فکانت سرمن رأی یومئذ شبیها بالقیامة». (2)

اهمیت این حادثه عظیم، که حاکی از حسن ادب و سیره پسندیده امام حسن عسکری علیه السلام است، وقتی بهتر آشکار می شود که توجه کنیم، شهر سامرا سنی نشین بوده، و حاکمان آن زمان هم مانند متوکل و معتمد عباسی به دشمنان سرسخت امامان علیهم السلام بوده اند در عین حال در رحلت آن حضرت شهر سامرا یک پارچه عزا، و ماتم، و ناله و شیون می شود. و همین است معنای آیه مبارکه «يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ » (سوره صف، آیه 8)؛ «آنان می خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش سازند، ولی خدا نور خود را کامل می کند هرچند کافران نخواهند و خوش نداشته باشند.»

ص: 1214


1- ارشاد مفید. روایت تلخیص شد.
2- بحار الأنوار، ج 50، ص 328.

مسموم شد از زهر ستم پیکر تو * می سوخت ز سوز زهر پا تا سر تو

نامت حسن و شهرتت عسکریست * ای آن که بود فوج ملک عسکر تو

نماز بر امام علیه السلام و نشان امام بعد

ابوالادیان گفت: من در خدمت حضرت امام حسن عسکری علیه السلام را بودم و نامه های آن جناب را به شهرها می بردم، روزی در بیماری که در آن رحلت فرمود مرا طلبید و چند نامه داد که به مداین ببرم و فرمود بعد از پانزده روز به سامره برمی گردی و صدای شیون از خانه من خواهی شنید و مرا در آن وقت غسل می دهند.

ابوالادیان گفت: ای سید من! در این صورت امر امامت با کیست؟! امام علیه السلام فرمود: هر کس نامه مرا از تو طلب کرد او امام است، گفتم: علامت دیگر چیست؟ فرمود: آن کس که بر من نماز بخواند، گفتم: دیگر بفرما، فرمودند: آن کس که بگوید در همیان چه چیز است، او امام شما است.

ابوالادیان گفت: هیبت حضرت مانع شد که بپرسم کدام همیان، پس رفتم مداین و نامه را رساندم و جواب گرفتم، چون روز پانزدهم داخل سامره شدم صدای گریه و شیون از خانه امام علیه السلام بلند بود، چون به در خانه رسیدم، جعفر [کذاب] را دیدم نشسته و شیعیان به او تسلیت گفته و او را به امامت و جانشینی برادرش تبریک می گویند. من در خاطرم گذشت که اگر این مرد فاسق، امام باشد، لابد شرایط امام و امامت تغییر کرده است. چون او را می شناختم که آدم فاسق و نالایقی بود، پس جلو رفتم و تسلیت و تبریک گفتم، ولی چیزی راجع به نامه سؤال نکرد، در این حال «عقید» خادم امام بیرون آمد و به جعفر گفت: برادرت امام حسن علیه السلام را کفن کرده اند بیا و بر او نماز بخوان، جعفر برخاست و شیعیان همراه او وارد صحن خانه شدند، و جعفر ایستاد که بر جنازه مطهر امام علیه السلام نماز بخواند، هنگامی که خواست تکبیر بگوید، طفلی گندمگون، همچون پاره ماهی بیرون آمد و ردای جعفر را کشید و او را

ص: 1215

کنار زد و گفت: ای عمو! برو کنارکه من سزاوارم به نماز خواندن بر پدرم، پس جعفر عقب رفت و رنگش متغیر شد، پس آن طفل بر پدر بزرگوار خود نماز خواند و سپس امام علیه السلام را پهلوی امام علی نقی علیه السلام دفن کردند، بعد از آن، متوجه من شد و فرمود: ای ابوالادیان جواب نامه ها را که با تو است بده به من، من نامه ها را تسلیم آن حضرت کردم و در خاطرم گذشت که دو علامت از علامتهایی که حضرت امام حسن علیه السلام فرموده بود ظاهر گشت، ویک علامت مانده است، پس طولی نکشید که گروهی از اهل قم آمدند و از احوال امام حسن علیه السلام سؤال کردند، چون فهمیدند امام شهید شده، پرسیدند امامت با کیست؟ مردم اشاره کردند به سوی جعفر، آنها نزد جعفر رفتند و پس از تسلیت گفتند چند نامه و مقداری مال آورده ایم خدمت امام بدهیم، بگو نامه ها از چه کسانی است و مال چه مقدار است تا تحویل شما دهیم، جعفر برخاست و گفت: عجب است ! مردم از من علم غیب می خواهند، در آن حال خادم بیرون آمد و از جانب صاحب الأمر علیه السلام به آنان گفت: با شما نامه فلان وفلان است، و همیانی با شما هست که در آن فلان مقدار اشرفی و طلا هست، آنها نامه ها و همیان را تحویل او دادند و گفتند آن آقایی که تو را فرستاده و خبر از صاحبان نامه ها و مقدار پولها داده است ، امام زمان ما است.

ابوالادیان گوید: علامت و نشان سوم که امام حسن عسکری علیه السلام به من فرموده بود برایم ظاهر شد که فرمود: امام کسی است که خبر دهد در همیان چه چیز است.

پس از این جریان، جعفر کذاب رفت نزد معتمد خلیفه عباسی و آنچه اتفاق افتاده بود بازگو کرد، معتمد، خادم خود را فرستاد که صیقل کنیز امام حسن علیه السلام را گرفتند و از او خواستند که آن طفل را به او نشان دهد، و آن بانو انکارکرد، و برای رفع مظنه آنها گفت: من حملی از امام حسن علیه السلام دارم، به این سبب او را بازداشت کردند، و طولی نکشید که وزیر معتمد مرد و گروهی در بصره آشوب کردند، معتمد و

ص: 1216

اطرافیانش مشغول آنها شدند و صیقل آزاد شد. (1)

اعتراف خلیفه عباسی به اینکه امامت منصبی است الهی

بعد از دفن امام حسن عسکری علیه السلام جعفر کذاب، برادر آن حضرت رفت نزد معتمد، خلیفه عباسی و گفت: من هر سال دویست هزار دینار می دهم تا منصب برادرم را به من واگذار کنی، خلیفه از حرف او خشمناک شد و گفت: ای احمق! منصب برادر تو الهی است، و به وسیله مال و غیر آن نمی توان به دست آورد، خلفای عباسی، سالها مردم را کشتند، زندان و شکنجه کردند تا آنها را از اعتقاد به امامت پدر و برادرت باز دارند ولی نتوانستند، اگرتو لیاقت داشته باشی و خواست خدا باشد، شیعیان به سوی تو خواهند آمد و نیاز به پول و واسطه نیست و اگر لیاقت نداشته باشی هیچ کس نمی تواند منصب امامت و جایگاه برادرت را برای تو تحصیل نماید. و خلیفه پس از شنیدن این سخن از جعفر، پی به نادانی او برد و امر کرد هرگز او را به مجلسش راه ندهند. (2)

نیز در کشف الغمه (ج 2 ص 519) است که: مستنصر بالله، خلیفه عباسی رفت سامرا و مرقد منور عسکریین علیهما السلام را زیارت کرد و از آنجا به مقبره خلفای عباسی (پدر و اجدادش) رفت و ملاحظه کرد ساختمان روی قبور آنها به صورت خرابه ای درآمده، پرندگان آنجا را پر از فضله کرده و گرد و کثافت مقبره را فرا گرفته است، یک نفر از همراهان مستنصر گفت: ای خلیفه! اکنون حکومت و قدرت در اختیار شماست و شایسته نیست که مقبره پدران شما به این صورت باشد که نه زائر دارند، نه خادم و نه نظافت کننده، اما مقبره علویین به این خوبی و زیبایی،

ص: 1217


1- کمال الدین شیخ صدوق رحمه الله ومنتهی الآمال . روایت تلخیص شد
2- ارشاد شیخ مفید، ج 2 ص 324

دارای خادم و چراغ و فرش و زائر است. همان گونه که مشاهده کردی. مستنصر گفت: این تفاوت، امری است آسمانی و از جانب خداست و به تلاش و کوشش ما حاصل نمی شود و اگر ما مردم را مجبور به این کار کنیم قبول نخواهند کرد و دوام نخواهد آورد و سعی ما فایده نخواهد داشت.

برخی از تعالیم انسان ساز امام حسن عسکری علیه السلام

1- از امام حسن عسکری علیه السلام روایت است که فرمود: از شهرت طلبی و ریاست پرهیز کن؛ زیرا این دو، انسان را به هلاکت می کشاند. ایاک و الاذاعة وطلب الریاسة فإنهما یدعوا إلی الهلاکة. (1)

2- هم چنین به شیعیانشان فرمودند:

توصیه میکنم شما را به پرهیزکاری خدا وورع دردین خودتان وکوشش در راه خدا و راستگویی و ادای امانت بر هرکه پیش شما امانت گذاشت، خوب باشد یا بد، و طول دادن سجده، و خوبی با همسایه، زیرا همه اینها را محمد صلی الله علیه و آله [از طرف خدا] آورده است. در نماز جماعت آنان شرکت کنید و به تشییع جنازه آنان بروید و بیمارشان را عیادت نمایید و حقوقشان را بپردازید، زیرا چنانچه شما در دین خود ورع داشتید و راستگو شدید وادای امانت کردید و با مردم خوش خلقی کردید، می گویند: این شیعه [واز متابعان أئمه] است و این رفتار و گفتار آنان مرا خوشحال و مسرور می کند. پرهیزکاری خدا را داشته و برای ما زینت باشید و عیب نباشید، هر دوستی و محبت را به سوی ما جلب کنید و هر عیب و بدی را از ما دفع کنید، زیرا هر خوبی که در حق ما گفته شود ما اهلش هستیم و هر بدی که به ما نسبت داده شود ما از او دور و برکناریم، ما را در کتاب خدا حقی است و آن خویشاوندی رسول

ص: 1218


1- تحف العقول، کلمات قصار آن حضرت.

الله صلی الله علیه و آله است، و تطهیر است از خدا [اشاره به آیه تطهیر است] هر که او را غیر از ما ادعا کند بس دروغگو است زیاد به یاد خدا و قیامت باشید و زیاد قرآن بخوانید و صلوات بر پیامبر صلی الله علیه و آله بفرستید؛ زیرا که درود بر پیامبر صلی الله علیه و آله ده حسنه دارد، آنچه را که به شما وصیت کردم رعایت کنید، و شما را به خدا سپردم، و به شما سلام می رسانم؛ أوصیکم بتقوی الله، والورع فی دینکم، و الاجتهاد لله و صدق الحدیث و أداء الأمانة الی من ائتمنکم من بر أو فاجر، و طول السجود، و حسن الجوار، فبهذا جاء محمد صلی الله علیه و آٖله، صلوا فی عشائرهم، و اشهدوا جنائزهم، و عودوا مرضاهم، و أدوا حقوقهم، فان الرجل منکم أذا ورع فی دینه، و صدق فی حدیثه، و أدی الأمانة، و حسن خلقه مع الناس، قیل: هذا شیعی فیسرنی ذلک. اتقوا الله و کونوا زینا، و لا تکونوا شینا، جروا إلینا کل مودة، و ادفعوا عنا کل قبیح، فانه ما قیل فینا من حسن فنحن أهله، و ما قیل فینا من سوء فما نحن کذلک، لنا حق فی کتاب الله، و قرابة من رسول الله صلی الله علیه و آله، و تطهیر من الله، لا تدعیه أحد غیرنا إلا کذاب. أکثروا ذکر الله، و ذکر الموت، و تلاومة القرآن، و الصلاة علی النبی صلی الله علیه و آله عشر حسنات، احفظوا ما وصیتکم به، و أستودعکم الله، و أقرء علیکم السلام. (1)

3- نیز آن حضرت از امام سجاد علیه السلام نقل کرده است که خدا به حضرت موسی علیه السلام وحی فرمود: ای موسی! انسان ها را دوست من گردان و مرا نیز دوست آنها گردان. حببنی إلی خلقی و حبب خلقی إلی؛

موسی گفت: این کار را چگونه انجام دهم؟ فرمود: نعمت های ظاهری و نعمت های باطنی مرا به یاد آنها بیاور، مرا دوست خواهند داشت، «ذکرهم آلائی و نعمائی لیحبونی». (2)

ص: 1219


1- تحف العقول، و بحار الانوار، ج 78، ص 372.
2- بحارالانوار، ج 2، ص 4، حدیث 6. تلخیص شد

4- هم چنین فرموده اند: از جمله نشانه های انسان متواضع آن است که به همه مردم سلام کند و پایین مجلس، هرجا، جا بود بنشیند. من التواضع السلام علی کل من تمر به، واللجلوس دون شرف المجلس (1)

5- و فرمودند: کسی که از باب تواضع) در پایین مجلس بنشیند، خدا و فرشتگان همواره بر او درود و رحمت می فرستند تا زمانی که برخیزد. من رضی بدون الشرف من المجلس، لم یزل الله وملائکته یصلون علیه حتی یقوم. (2)

6- و از آن بزرگوار روایت است که فرمود: پارساترین مردم کسی است که در هنگام شبهه توقف کند. عابدترین مردم کسی است که واجبات را انجام دهد. زاهدترین مردم کسی است که حرام را ترک کند. کوشنده ترین مردم کسی است که گناهان را رها سازد. «أورع الناس من وقف عند الشبهة، أعبد الناس من أقام علی الفرائض أزهد الناس من ترک الحرام، أشد الناس اجتهادا من ترک الذنوب». (3)

7- و فرمود: هرکس بیش از حد شرعی در تحصیل طهارت (مانند وضو و غسل) آب مصرف کند؛ مانند کسی است که طهارت ندارد. من تعدی فی طهوره کان کناقضه․. (4)

8- و نیز فرمود: هیچ عزیزی حق را رها نکرد مگر آن که خوار و ذلیل شد و هیچ ذلیل و خواری به حق عمل نکرد مگر آن که عزیز گردید. ما ترک الحق عزیز الا ذل و لا

ص: 1220


1- تحف العقول، سخنان امام حسن عسکری علیه السلام .
2- همان.
3- تحف العقول، سخنان کوتاه آن حضرت علیه السلام . ضمنا از امام صادق علیه السلام نقل است که فرمود: «من تعدی فی وضوء کان کناقضه» . من لایحضر، ج 1، ص 25، باب صفة وضوء رسول الله صلی الله علیه و آله، ح 6 هر کس در وضویش بیش از اندازه آب مصرف کند مانند کسی است که وضویش را نقض کرده است.
4- همان.

أخذ به ذلیل إلا عز. (1)

9- همچنین فرمود: فرزندی که در خردسالی به پدر دلیری و جسارت کند، در بزرگسالی عاق و ناسپاس پدرش می گردد. جرأة الولد علی الواده فی صغره تدعو الی العقوق فی کبره. (2)

10- و فرمود: شادمانی در برابر غم دیده، بی ادبی است. لیس من الأدب اظهار الفرح عند المحزون. (3)

11- و فرمود: علامت اهل بهشت چهار چیز است: 1. روی گشاده، 2. دستی دهنده، 3- زبانی فصیح، 4. و قلبی رحیم. علامة أهل الجنة اربعة، 1. وجه منبسط 2. ید معطیة 3. لسان فصیح 4. قلب رحیم. (4)

12- و فرمود: چه بد آدمی است آن کسی که دوروی و دوزبان است، در حضور برادرش او را ستایش و مدح می کند و در غیابش [با غیبت و بدگویی] از او گوشت او را می خورد، اگر چیزی به برادرش عطا شود حسد برد و اگر گرفتار شود او را واگذارد. بئس العبد عبد یکون ذا وجهین و ذالسانین، یطری اخاه شاهدا و یأکله غائبا، ان اعطی حسده و ان ابتلی خذله. (5)

مؤلف: بیان حضرت امیر علیه السلام در همین راستاست که فرمودند: ای مردم مصر! اگر در توان دارید که گفتارتان مطابق کردارتان و نهانتان مطابق عیانتان باشد و زبانتان برخلاف کارهایتان نباشد، همان کنید. [ظاهر و باطنتان را یکی کنید.] «إن استطعتم أن یصدق قولکم و سرکم و علانیتکم و لا تخالف ألسنتکم أفعالکم

ص: 1221


1- همان.
2- همان.
3- همان.
4- تحف العقول .
5- تحف العقول ، مواعظ آن حضرت.

فافعلوا...». (1)

13- و فرمود: جدال و ستیزه جویی مکن که احترامت از بین می رود و شوخی مکن که بر تو گستاخ می شوند «لاتمار فیذهب بهاؤک، و لاتمازح فیجترأ علیک».

14- و فرمود: یکی از بلاهای کمرشکن، هسایه ای است که چون خوبی ببیند پنهانش کند و چون بدی ببیند فاش و آشکارش سازد «من الفواقر تقصم الظهر جارإن رأی حسنة أطفأها وإن رأی سیئة أفشاها».

15- و فرمود به طور حتم شما را عمری کوتاه و روزهای محدود است و مرگ ناگهان سر رسد هرکه خیر بکارد نیکی برداشت نماید و هرکه بدی بکارد پشیمانی درو نماید هر کشاورز هرچه بکارد همان نصیبش شود کندکار به نصیبش دست نیابد و حریص آنچه را مقدرش نشده به دست نیاورد، هرکه خیری نصیبش شود خداوند نصیبش ساخته است و هرکه از شری محفوظ ماند خداوند او را حفظ کرده است. «إنکم فی آجال منقوصة و أیام معدودة و الموت یأتی بغتة من یزرع خیرا یحصد غبطة و من یزرع شرا یحصد ندامة لکل زارع ما زرع لا یسبق بطیء بحظه و لا یدرک حریص ما لم یقدر له من أعطی خیرا فالله أعطاه و من وقی شرا فالله وقاه». (2)

***

یا أبا محمد یا حسن بن علی أیها الزکی العسکری یا ابن رسول الله یا حجة الله علی خلقه یا سیدنا و مولانا إنا توجهنا و استشفعنا و توسلنا بک إلی الله و قدمناک بین یدی حاجاتنا یا وجیها عند الله اشفع لنا عند الله

ص: 1222


1- همان، ضمن نامه آن حضرت به اهل مصر.
2- تحف العقول، سخنان امام حسن عسکری علیه السلام.

دوازدهمین امام معصوم حضرت حجت بن الحسن المهدی عج الله تعالی فرجه الشریف

اشاره

نام مبارک آن حضرت: م. ح. م. د.

لقب مشهور: بقیة الله الاعظم، مهدی، قائم .

کنیه مشهور: ابوالقاسم - اباصالح.

پدر بزرگوار: حسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب علیه السلام.

مادر مکرمه اش: ملیکه (نرجس) معروف به صیقل.

تاریخ ولادت: 15 شعبان سال 255 هجری، سامرا.

غیبت صغرای حضرت: تا سال 329 هجری قمری.

غیبت کبرای حضرت: از سال 329 هجری تا آنگاه که خداوند سبحان اراده فرماید (شرایط جهانی ظهور فراهم گردد).

حضرت حجت بن الحسن عجل الله تعالی فرجه الشریف در سال 255 و به قولی 256 ه. ق متولد شد، پدر بزرگوارش در سال 260 ه.ق به شهادت رسید. بر این اساس، امام زمان پنج سال با پدرارجمندش زندگی کرد.

حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «اللهم بلی! لا تخلو الأرض من قائم لله بحجة أما ظاهرا مشهورا، أو خائفا مغمورا، لئلا تبطل حجج الله و بیناته»(1)؛ «خدایا ! آری زمین از کسی که به حجت و دلیل، دین را برپا دارد خالی نمی ماند، او یا آشکار و مشهود

ص: 1223


1- نهج البلاغه، حکمت 147.

است، و یا ترسان و پنهان، تا حجت ها و دلیل های روشن خدا از بین نرود».

«بقیت الله خیر لکم إن کنتم مؤمنین»

امام محمد باقر علیه السلام فرمودند: نخستین سخنی که مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف پس از قیام خود می گوید: «بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ » است، سپس می گوید:منم بقیة الله و حجت و خلیفه او در میان شما، و بعد از آن هیچکس بر او سلام نمی کند مگر اینکه می گوید: «السلام علیک یا بقیة الله فی أرضه».

أول ما ینطق به القائم عجل الله تعالی فرجه الشریف حین خرج، هذه الآیة «بقیة الله خیر لکم إن کنتم مؤمنین». ثم یقول: أنا بقیة الله و حجته و خلیفته علیکم فلا یسلم علیه مسلم إلا قال السلام علیک یا بقیة الله فی أرضه». (1)

احمد بن اسحاق قمی خدمت امام علیه السلام رسید

شیخ صدوق رحمة الله از احمد بن اسحاق قمی نقل کرده که گفت: در سامراء خدمت امام حسن عسکری علیه السلام رسیدم تا از جانشین آن حضرت سؤال کنم، امام علیه السلام فرمود: ای احمد بن اسحاق ! خداوند متعال از روزی که آدم را آفرید تا روز قیامت، زمین را از وجود حجت خود که گرفتاری ها را از اهل زمین برطرف کند و به وسیله او باران ببارد و مواهب زمین بیرون بیاید، هیچگاه خالی نگذارده و نخواهد گذارد.

عرض کردم: یابن رسول الله، امام و جانشین بعد از شما کیست؟ حضرت برخاست و تشریف برد به درون خانه، سپس در حالی که بچه سه ساله ای را که رخساری همچون ماه شب چهارده داشت روی دوش گرفته بود، برگشت. آنگاه فرمود: ای احمد بن اسحاق! اگر نزد خدا و سفرای الهی قرب و منزلتی نداشتی

ص: 1224


1- تفسیر صافی ذیل آیه شریفه فوق

فرزندم را به تو نشان نمی دادم، این کودک هم نام وهم کنیه پیامبر صلی الله علیه و آله است که زمین را پر از عدل و داد می کند، چنانکه پر از ظلم و جور شده باشد.

ای احمد بن اسحاق! این طفل در این امت، مانند خضر و ذوالقرنین است، به خدا قسم غیبتی می کند که کسی از مهلکه (بی دینی وگمراهی) نجات نمی یابد جز آنان که خداوند آنها را در عقیده به امامتش ثابت قدم داشته و موفق نموده است که دعا کنند خداوند زودتر او را ظاهرگرداند.

احمد بن اسحاق می گوید: عرض کردم: آقا علامتی در این طفل هست که قلبا اطمینان پیدا کنم این همان قائم به حق است؟ ناگهان طفل به سخن آمد و با زبان فصیح عربی گفت: «آنا بقیة الله فی أرضه والمنتقم من اعدائه فلا تطلب اثرا بعد عین یا محمد بن اسحاق»؛ من آخرین سفیر الهی در روی زمین و انتقام گیرنده از دشمنان اویم، ای احمد بن اسحاق بعد از آنکه با چشم، حقیقت را دیدی، دیگر دلیلی مخواه!

احمد بن اسحاق گفت: آن روز دل شاد و مسرور از حضرت امام حسن عسکری علیه السلام رخصت طلبیده و برگشتم، فردای آن روز که به حضورش شرفیاب شدم، عرض کردم یابن رسول الله از مرحمتی که دیروز درباره من فرمودید (و آقازاده را به من نشان دادید) بسی مسرورگشتم، ولی نفرمودید علامتی که از خضر وذوالقرنین دراوست چیست؟ فرمود: مقصود غیبت طولانی اوست!

عرض کردم: یابن رسول الله! مگر غیبت او به طول می انجامد؟ فرمود: آری، به خدا قسم به قدری طولانی می گردد که اکثر معتقدین به وی منحرف می شوند و جز آنها که خداوند در خصوص دوستی ما از آنان پیمان گرفته و ایمان را در لوح دلشان ترسیم نموده و با تأییدات خود مؤیدشان داشته است، کسی بر عقیده حق باقی نمی ماند.

ای احمد بن اسحاق! غیبت او سری از اسرار خدا و غیبی از غیبهای پروردگار

ص: 1225

است، پس آنچه می گویم قبول کن و از غیر اهلش پنهان بدارو براین نعمت شکرکن تا فردای قیامت در بهشت برین با ما باشی». (1)

وجود امام علیه السلام لطف خداوند است

مرحوم خواجه نصیر الدین طوسی رحمة الله - متوفای 672 ه. ق - فرموده است: وجوده لطف، وتصرفه لطف آخر، وعدمه منا» . وجود امام علیه السلام با لطف است، و تصرف آن حضرت لطف دیگر است، و تصرف نکردنش، از ناحیه ما است. (2)

ص: 1226


1- کمال الدین و تمام النعمة، شیخ صدوق رحمة الله، ص 384 و ینابیع المودة، ج 3، ص 318.
2- لطف: هرگاه لطف به خدا نسبت داده شود و مثلا بگوییم فلان چیز لطف خدا است، به این معنا است که خدا آن چیز را آفریده و وسیله استفاده بنده خود قرار داده است. لطف خدا به بنده، آفرینش و به وجود آوردن او است، اعطای قدرت، عقل، قوای ظاهر و باطن، اعضاء و جوارح و تمام لوازم زنده ماندن و زندگی کردن و ادامه حیات لطف او است. «الذی أعطی کل شیء خلقه ثم هدی». لطف خدا به بندگان ، ارسال رسل و انزال کتب و تعیین و نصب امام معصوم برای هدایت مردم است. لطف در عرف متکلمین چیزی است که انسان را به اطاعت خدا نزدیک و او را از گناه دور می کند، «اللطف هو ما یقرب العبد إلی الطاعة ویبعده عن المعصیة» باب حادی عشر، مبحث العدل . (مجمع البحرین: لطف). «وجوده لطف» وجود امام زمان علیه السلام و اعطای مقام امامت و ولایت کلیه به آن حضرت، و آن بزرگوار را هادی و وسیله توجه مردم به خدا قرار دادن، از الطاف بزرگ خداوند است. که هر کس از هدایت آن حضرت مهتدی شود و اطاعت خدا کند و از گناه پرهیز نماید، قهرا برایش تقرب الی الله حاصل شود. «وتصرفه لطف آخر» دخل و تصرف امام علیه السلام در امور مردم و حضورش در جامعه و رهبری کردن آن بزرگوار، لطف دیگر خداوند به بندگان است. «و عدمه منا» دخل و تصرف نکردن امام زمان علیه السلام و حاضر نشدن آن حضرت در میان مردم، و عدم رهبری ظاهری و آشکار آن بزرگوار، به خاطر عدم قابلیت ما است. 3. کتاب «تجرید الاعتقاد» ألمقصد الخامس فی الإمامة. (البته در غالب کتاب های مربوطه، نام این کتاب، «تجرید الکلام» ضبط شده است، به مقدمه کشف المراد، شرح تجرید الاعتقاد، مرحوم شعرانی طاب ثراه، مراجعه شود)

مؤلف: یعنی تصرف امام علیه السلام لطف است، ولی چنانچه تصرف نکرد، [و از دید ما مردم پنهان بود] مانع تصرف او، ما مردم هستیم، همان گونه که عامه مردم با پیامبران بزرگ الهی رفتار کرده، مانع تصرف آنان شدند، مثلا بجای اطاعت از حضرت خلیل الرحمن علیه السلام، او را در آتش انداختند، عده ای از پیامبران علیهم السلام را کشتند، « وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ » (سوره بقره / 61)، گروهی را تهدید به سنگسار کردن نمودند، «قَالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَلَيَمَسَّنَّكُمْ مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ » (سوره یس / 18). «آنان گفتند: ما شما را به فال بد گرفته ایم (ووجود شما را شوم می دانیم) و اگر دست برندارید شما را سنگسار خواهیم کرد، و شکنجه دردناکی از ما به شما خواهد رسید».

با پیامبر صلی الله علیه و آله خاتم چه کردند؟ سیزده سال در مکه، بعد در مدینه، تا لحظه آخر عمر مبارک آن حضرت، و با اهل بیت آن بزرگوار چه کردند!!

نه تنها خود استفاده نکردند، بلکه از استفاده افراد معدودی که خواهان استفاده بودند هم ممانعت کردند، و سرانجام خواستند حضرت حجت علیه السلام را نیز به قتل برسانند که خدا او را حفظ کرد، وازدید ظالمان پنهانش نمود.

پس این ماییم که مانع تصرف امام علیه السلام هستیم، مانع تعلیم و ارشاد مستقیم و بلاواسطه امام معصوم هستیم، این مشکل ما است که لیاقت حضورش را نداریم، زیرا بین امام و مأموم، تناسب لازم است وخلاصه:

هرچه هست از قامت ناساز بی اندام ماست * ورنه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست

خداوند متعال انواع نعمت های ظاهری و باطنی را به یکایک انسان ها لطف فرموده است، اما اکثر قریب به اتفاق، بهره ای که باید از آنها نمی بریم، آنها را در

ص: 1227

کارهای خلاف عقل و شرع بکار می بریم، عمر را به بطالت سپری می کنیم.

عالمان دین، و دانشمندان بزرگوار، وجود داشته و دارند، اما از وجودشان استفاده ای که باید نکرده، سؤال نمی کنیم، و در جهالت به سر می بریم.

آری ! وجود امام لطف است، و تصرفش لطفی دیگر است، و تصرف نکردنش از ناحیه ما است. که گفته اند: گرگدا بود، تقصیر صاحبخانه چیست؟

داستان مرد قفل ساز (مسلمان واقعی)

برای روشن شدن جمله «وعدمه منا» به این داستان توجه کنید:

شخصی صالح و از هر جهت شایسته و متدین، مدتها آرزوی توفیق زیارت حضرت حجت علیه السلام را داشت و رنج بسیار کشید و در نجف اشرف به گفته طلاب، چهل شب چهارشنبه به مسجد سهله رفت و آنچه گفته بودند به عمل آورد، ولی سعادت تشرف حاصل نگشت، سپس به ریاضتهای سخت روی آورد و چله نشینی کرد و شبها تا به سحر ناله سرداد و التماسها واستغاثه ها نمود تا آنکه شبی بارقه امید برقی زد و به او الهام شد که اگر خواهان تشرف خدمت امام زمان علیه السلام هستی باید به فلان شهر سفر کنی، لذا بار سفر بست و به آن شهر رفت و پس از مدتی که در آن شهر همچنان به ریاضت پرداخت در عالم خواب به او گفتند اگر می خواهی خدمت حضرت بقیه الله عجل الله تعالی فرجه برسی فردا برو در بازار دست فروشان، آنجا مغازه پیرمردی قفل ساز است، امام علیه السلام نزد آن پیرمرد حضور دارد.

چون روز شد و خورشید بالا آمد خود را به آن بازار و مغازه رساند، دید شخصی بزرگوار آنجا نشسته و با پیرمرد صاحب مغازه گرم گفت وگو است. مطمئن شد که به آرزویش رسیده و یقین کرد که آقا حضرت بقیه الله علیه السلام است، نزدیک رفت و مؤدبانه سلام کرد، حضرت جوابش را داد و اشاره فرمود که ساکت باش و مقداری صبرکن، در این حال دید پیرزنی ناتوان و عصا زنان، با دستی لرزان قفلی را نشان داد و به

ص: 1228

پیرمرد قفل ساز گفت: آیا ممکن است این قفل را به مبلغ سه درهم از من خریداری کنی، من نیاز به سه درهم دارم، پیرمرد قفل را گرفت و دید عیبی ندارد و سالم است، گفت: ای خواهر، این قفل سالم است و هفت درهم ارزش دارد، من دو درهم می گیرم کلید برای آن درست می کنم، آنگاه می توانی تا ده درهم بفروشی، پیر زن گفت: من پول ندارم و فعلا نیاز به سه درهم پیدا کرده ام، شما همان سه درهم بخرید وگرفتاری مرا برطرف سازید، من شما را دعا می کنم، هرجا رفته ام حاضر به خرید آن، حتی به مبلغ سه درهم نشده اند. پیرمرد با کمال سادگی و مهربانی گفت: خواهرم ! تو مسلمانی، من هم ادعای مسلمانی دارم، چرا مال مسلمان را ارزان بخرم وحق کسی را ضایع کنم، این قفل هفت درهم ارزش دارد، من اگر بخواهم سود ببرم به هفت درهم از تو خریداری می کنم و برای آن کلیدی می سازم و آن را به ده درهم می فروشم، زیرا بی انصافی است دریک معامله در این حد، بیش از یک درهم سود بردن. سپس به پیرزن گفت: باز تکرار می کنم که قیمت واقعی این قفل هفت درهم است و من چون کاسب هستم و باید سود ببرم، چنانچه مایل باشی آن را به هفت درهم می خرم تا پس از ساختن کلید دو درهمی برای آن، به ده درهم بفروشم ویک درهم سود ببرم.

پیرزن باور نمی کرد که این مرد درست می گوید، لذا با ناراحتی گفت: من خودم راضی شدم به سه درهم ولی هیچ کس حاضر نشد آن را بخرد، التماس کردم و (چون فهمیدند من ناچار به فروش شده ام) نخریدند، پیرمرد قفل ساز هفت درهم به آن زن داد و قفل را خرید، پیرزن دعا کرد و رفت. امام علیه السلام رو به جانب آن شخص کرد و فرمود: آقای عزیز دیدی و روش این پیرمرد را تماشا کردی؟ این گونه باشید و این نحو عمل کنید تا ما به سراغ شما بیاییم. ریاضت و چله نشینی و توسل به جفر و سفر به این سو و آن سونیاز نیست، عمل نشان دهید و مسلمان باشید تا من بتوانم کنار شما و با شما باشم . [سپس فرمود:]

ص: 1229

از همه مردم این شهر، من تنها این پیرمرد را انتخاب کرده ام، زیرا وی مردی دین دار و با انصاف است و خدا را حاضر و ناظر می داند، این عمل او هم که دیدی امتحانش بود، از اول بازار آن پیرزن عرض حاجت کرد و التماس کرد، و چون او را محتاج دیدند، در مقام برآمدند که قفل او را ارزان بخرند و هیچ کس حتی سه درهم نیز خریداری نکرد و این پیرمرد آن را به قیمت واقعی اش خرید، هفته ای بر او نمی گذرد مگر آنکه من به سراغ او می آیم و از او تفقد و احوالپرسی می کنم. (1)

پرسش برخی از اهل تسنن درباره امام زمان علیه السلام

پرسش: امام برای هدایت مردم است، و امام زمان که غایب است، چگونه مردم را هدایت کند؟ چه مصلحتی در وجود و غیبت او هست؟ چرا با وجود آن همه شیعه، ظاهر نمی شود ؟ به علاوه، مگر ممکن است شخصی متجاوز از هزار سال عمرکند؟

پاسخ نقضی: حضرت عیسی علیه السلام زنده است. حضرت عیسی علیه السلام متجاوز از 2000 سال است که زنده می باشد، در تفسیر ابن کثیر که از تفاسیر مهم و مورد قبول اهل تسنن است، ذیل تفسیر آیه شریفه « وَمَا قَتَلُوهُ يَقِينًا بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ » (نساء / 158 و 159)؛ «و قطعا او را (حضرت عیسی علیه السلام) را نکشتند! بلکه خدا او را به سوی خود بالا برد» روایات بسیاری از صحیح بخاری و مسلم نقل کرده است مبنی بر این که قوم یهود، خانه حضرت عیسی علیه السلام را محاصره کردند و به قصد کشتن آن حضرت به خانه او ریختند ولی خداوند او را حفظ کرد و به آسمان بالا برد... .(2)

و در همان تفسیر، در تفسیر آیه شریفه «وَإِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ إِلَّا لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ

ص: 1230


1- نقل و تلخیص از سرمایه سخن، ج 1، ص 611.
2- المصباح المنیر، فی تهذیب تفسیر ابن کثیر، چاپ ، دارالسلام، الریاض، ص 337 و 338.

مَوْتِهِ »(1)؛ «و هیچ یک از اهل کتاب نیست مگر اینکه پیش از مرگش (پیش از مرگ حضرت عیسی) به او ایمان می آورد.» گفته است: حضرت عیسی علیه السلام از آسمان نازل و فرود می آید و همه اهل کتاب به او ایمان می آورند.

و روایات فراوانی از بخاری و مسلم درباره زنده بودن و نزول حضرت مسیح، عیسی بن مریم علیه السلام نقل کرده است.(2)

نظیر پرسش سنی از ما، پرسش یهودی است از سنی: یک نفر یهودی به یک نفرسنی گفته بود: این مطالب که شما در باره زنده بودن عیسی علیه السلام و آمدن او در آخرالزمان می گویید دروغ است و ساخته و پرداخته مسلمانان است. زیرا پیامبران الهی برای هدایت مردم هستند و باید میان مردم باشند نه این که در آسمان و دور از دید مردم زندگی کنند، و اگر آن زمان قوم یهود خواستند حضرت عیسی علیه السلام را بکشند، برای این بود که باور نداشت ولی الآن که در دنیا آن همه مسیحی وجود دارد و با آن همه قدرت تسلیحاتی که در اختیارشان هست چه کسی می تواند متعرض حضرت عیسی مسیح علیه السلام شود، پس چرا از آسمان فرود نمی آید؟ گذشته از این ها پیامبر صلی الله علیه و آله خدا که نباید بترسد، و اشکال مهمتر طول عمر است، و مگر انسان چند سال می تواند زنده باشد؟

سنی پاسخ داده بود که این مطلب در کتاب آسمانی ما آمده و پیامبر ما صلی الله علیه و آٖله به این مطلب خبر داده است و خداوند مصالح عالم خلقت را می داند و قادر است انسان را هزارها سال زنده بدارد.

ما نیز به اهل سنت همان پاسخ را در باره وجود و مصلحت و طول عمر امام زمان علیه السلام می دهیم، با این تفاوت که امام زمان متجاوز از هزار سال است که زنده

ص: 1231


1- همان.
2- همان.

است، در حالی که حضرت عیسی علیه السلام متجاوز از دو هزار سال است که زنده است (2007 میلادی) بنابراین، پاسخ آن یهودی و این سنی در دو جمله است که خدا عالم به مصالح وقادر و توانا بر هر چیز است.

خدایی کین جهان پاینده دارد * تواند حجتی را زنده دارد

اما اینکه چرا امام زمان علیه السلام در میان مردم حاضر نمی شود؟ پاسخ آن در بیان شیخ الطایفه ، خواجه نصیرالدین طوسی رحمة الله و یک داستان آمده که قبلا نقل کردم.

طول عمر حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه الشریف

طول عمر انسان - هم از نظر علم روز و هم از نظر اعتقاد دینی - ممکن و غیر قابل انکار است، از نظر علم پزشکی، هر سلول استعداد دارد هزاران سال زنده، و چنانچه برای انسان عارضه ای پیش نیاید، قابلیت دارد هزاران سال زنده بماند.

از نظر اعتقادی نیز طول عمر امری ساده و در دستگاه آفرینش خداوند قادر متعال، چیز عجیبی نیست، زیرا هنگامی که خدا چیزی را اراده کند، محقق می شود، «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ » (سوره یس 36، آیه 82)؛ « هرگاه چیزی را اراده کند، فرمان او تنها این است که به آن می گوید: باش، آن گاه آن چیز محقق می شود». و بر همین اساس اراده می کند انسانی را حتی میلیونها سال زنده نگه دارد، (مثل حضرت عیسی و حضرت خضر علیهما السلام) و نمونه هایی از قدرت نمایی خود را در قرآن مجید بیان فرموده، تا افرادی که خدا و قرآن را قبول دارند، از طول عمر «حجة الله علی خلقه»، تعجب نکنند، که برخی از قدرت نمایی ها عبارتند از: طول عمر حضرت نوح علیه السلام تا 2500 سال و سالم ماندن غذای عزیر علیه السلام در طول صد سال « فَانْظُرْ إِلَى طَعَامِكَ وَشَرَابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ » (بقره / 259). و زنده ماندن حضرت یونس علیه السلام در شکم ماهی و اینکه اگر از تسبیح گویان نبود، همچنان تا قیامت در شکم ماهی زنده و زندانی می ماند «لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلَى يَوْمِ

ص: 1232

يُبْعَثُونَ » (صافات/ 144). نیز آتش نمرودی را بر حضرت ابراهیم علیه السلام سرد و سلامت کرد: «قُلْنَا يَا نَارُ كُونِي بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَى إِبْرَاهِيمَ » (سوره انبیاء / 69)؛ «ما به [آتش] گفتیم: ای آتش! بر ابراهیم سرد و سلامت باش» و برای عبور حضرت موسی علیه السلام آب را شکافت: «وَإِذْ فَرَقْنَا بِكُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَيْنَاكُمْ وَأَغْرَقْنَا آلَ فِرْعَوْنَ » (سوره بقره 2، آیه 50)؛ ویاد کنید هنگامی را که آن دریا را به خاطر ورود و عبور شما شکافتیم، و شما را نجات دادیم و فرعونیان را غرق کردیم».

اصحاب کهف را بدون آب و غذا، سیصد و نه سال در خواب فرو برد: «وَلَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلَاثَ مِائَةٍ سِنِينَ وَازْدَادُوا تِسْعًا » (سوره کهف 18، آیه 18)، «اصحاب کهف، سیصد سال در غارشان درنگ کردند و نه سال بر آن افزودند». «وَتَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظًا وَهُمْ رُقُودٌ » (همان، آیه 18)؛ «پنداشتی آنان بیدارند، حال اینکه آنها خفته بودند».

حضرت عیسی علیه السلام را به سوی خود بالا برد: « وَمَا قَتَلُوهُ يَقِينًا بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ » (سوره نساء 4 ، آیه 158)؛ «یقینا عیسی را نکشتند، بلکه خدا او را به سوی خود بالا برد».

پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله را در ظرف یک شب، از مسجد الحرام به مسجدالاقصی سیر داد: «سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى » (سوره اسراء 17، آیه 1).

به خواست خدا، عصا در دست حضرت موسی علیه السلام اژدها شد و یکجا ابزار ساحرها را بلعید: «فَأَلْقَى عَصَاهُ فَإِذَا هِيَ ثُعْبَانٌ مُبِينٌ » « فَإِذَا هِيَ تَلْقَفُ مَا يَأْفِكُونَ » (سوره اعراف 7، آیه 107 و 118).

حضرت عیسی علیه السلام به خواست و اراده خدا، مرده را زنده کرد و کور مادرزاد و پیس را شفا داد: « وَأُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْيِي الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللَّهِ » (سوره آل عمران 3،آیه 49)، و نمونه های بسیاری از این قبیل که همه حاکی از قدرت بدون قید و شرط خداوند است و در یک کلام: «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ » (سوره ایس 36، آیه 82)؛ «هرگاه چیزی را اراده کند، فرمان او تنها این است که به آن می گوید:

ص: 1233

باش، آن گاه آن چیز محقق می شود».

غیبت حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه الشریف و نواب خاص آن حضرت

برای حضرت حجت دو غیبت است، غیبت صغرا و غیبت کبرا. (1)

در زمان غیبت صغرا، چهار نفر بین حضرت حجت و مردم واسطه بودند و با ارتباط با امام عصر علیه السلام مسائل و مشکلات مردم را پاسخ داده و رسیدگی می کردند:

اول: عثمان بن سعید عمری

دوم: محمد بن عثمان (پسر عثمان بن سعید)

ص: 1234


1- مرحوم محدث نوری رحمة الله فرموده است: غیبت امام غایب علیه السلام در آن سرداب ، یا در چاهی که در آن جا است، ثابت نشده و دلیل و مدرکی ندارد، بلکه اصل بودن چاه، در آن زمان صحت ندارد، و خدام آن مکان مقدس، به منظور پول گرفتن از زائران شیعه، آن چاه را احداث کردند، و نهایت چیزی که نقل شده این است که بعد از شهادت امام حسن عسکری علیه السلام معتضد عباسی، چند نفر را فرستاد که داخل خانه ی امام حسن عسکری علیه السلام حضرت ولی عصر علیه السلام را دستگیر کنند و آن حضرت را نزد معتضد ببرند، وقتی داخل خانه شدند، کسی را ندیدند، و از سرداب صدای قرآن شنیدند، همین که داخل سرداب شدند، ملاحظه کردند دریاچه ای وجود دارد و بالای آب، حصیری گسترده و شخصی روی آن مشغول نماز است، هریک از مأمورین، داخل آب شدند که آن شخص را دستگیر کنند، در حال غرق شدن قرار گرفتند، و رفقایشان او را نجات دادند و سرانجام از دستگیری او مأیوس گشته، برگشتند و جریان را به معتضد گزارش دادند، وی از آن ها تعهد گرفت که این واقعه را پنهان دارند، و این داستان بر فرض صحت دلالت ندارد که امام زمان علیه السلام در آن سرداب غایب شده است. (مرآة الکمال مامقانی ، ج 3، ص 191به نقل از تحفة الزائر حاجی نوری رحمة الله ). و برخی از بزرگواران نقل کرده اند که: غایب شدن حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه الشریف در سرداب مدرک ندارد، و شاید سبب قداست آن مکان شریف در نزد شیعیان به خاطر آن است که صحن مطهر عسکریین و صحن سرداب، خانه و اتاقها و محل زندگی امام علیه السلام بوده که سالها در آنجا زندگی کرده اند، و حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه الشریف در آنجا متولد شده، و این قبیل مکانها مورد احترام است (مانند مولد پیامبر صلی الله علیه و آله در مکه معظمه) و چون برای زیارت حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه الشریف جای خاصی وجود ندارد لذا علاقه مندان به آن امام به محل تولد و جای زندگی او و پدرش دل بسته، و در آن مکان شریف به نماز می پردازند. (موعود ادیان، ص 153).

سوم: حسین بن روح.

چهارم: علی بن محمد سمری (1)

این چهار نفر در مدت غیب صغرا، منصب نیابت خاص امام زمان را بر عهده داشتند و شیعیان به وسیله اینها سؤالات خود را خدمت حضرت مطرح می کردند و پاسخ می گرفتند.

چون زمان وفات علی بن محمد سمری فرا رسید، شیعیان نزد وی جمع شدند و از او پرسیدند، بعد از شما نیابت با چه کسی است؟

وی در پاسخ فرمود: من دستور تعیین کسی را ندارم، و به هیچ کس وصیت نمی کنم و آنگاه توقیع (نوشته) شریفی را که از جانب حضرت حجت به دستش رسیده بود، به حاضران نشان داد که در آن نوشته شده بود:

بسم الله الرحمن الرحیم، ای علی بن محمد سمری ! خداوند برادران دینی تورا در مصیبت تو اجر عظیم کرامت فرماید. تا شش روز دیگر وفات خواهی کرد، پس در کار خود آماده باش، و به احدی وصیت نکن که بعد از تو قائم مقام تو باشد، چرا که غیبت کبری واقع گردید و مرا ظهوری نخواهد بود مگر به اذن خدای تعالی، و ظهور بعد از این است که زمان غیبت طول کشد و دل ها را قساوت فراگیرد تا زمین از جور وستم پر شود، و زود باشد که افرادی از شیعیان ادعای مشاهده مرا می کنند، آگاه باشید هرکس پیش از خروج سفیانی و رسیدن صیحه آسمانی دعوی مشاهده کند، کذاب وافترا زننده است. (2)

بر این اساس، در عصر غیبت کبرا، هرکس ادعای نیابت خاصه از جانب امام

ص: 1235


1- یادآوری: طبق نقل شیخ صدوقرحمة الله، وفات علی بن محمد سمری آخرین نایب خاص حضرت حجت علیه السلام در سال سیصد و بیست و نه هجری قمری اتفاق افتاد.
2- الغیبة ، شیخ طوسی، ص 242 و کمال الدین، شیخ صدوق، ص 516.

زمان کند، یا مدعی شود با آن حضرت ارتباط دارد، با ادعای رؤیت و مشاهده آن حضرت را کند، کذاب است و باید او را تکذیب کرد. (1)

البته در عصر غیبت کبرا، تنها مرجع احکام دین و بیان کننده حلال و حرام، فقهای جامع الشرایط (2) هستند که احکام شرع و مسائل دین را از کتاب خدا، قرآن مجید و از سنت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و احادیث اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام استخراج و بیان می فرمایند.

در توقیع شریف از جانب حضرت ولی عصر است که فرمودند: واما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها إلی روات حدیثنا فانهم حجتی علیکم و أنا حجة الله علیهم. در پیش آمدهای تازه، و حوادثی که در جامعه رخ می دهد، به راویان احادیث ما رجوع کنید، زیرا آنان از جانب من حجت هستند بر شما، ومن حجت خدا بر آنان هستم. (3)

سیره حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف

جابر بن عبد الله انصاری گوید که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: مهدی از اولاد من است، نامش نام من، و کنیه اش کنیه من، و آدابش آداب من می باشد، در صورت و سیرت شبیه ترین مردم به من است. المهدی من ولدی، إسمه إسمی، و کنیته کنیتی و سنته سنتی، أشبه الناس بی خلقا و خلقا. (4)

ص: 1236


1- البته، همان گونه که در کتب مربوطه نقل شده، افرادی حضرت را دیده اند، اما مدعی رؤیت و مشاهده نشده، یا بعد از آثار موجود فهمیده اند که حضرت حجت علیه السلام بوده است، به طوری که برخی داستان ها از آن حکایت دارد. (به کتاب نجم الثاقب حاجی نوری قدس سره مراجعه شود.
2- شرایط فقیهی که می تواند حلال و حرام را از آیات و روایات استخراج کند و گفته و فتوایش حجت است در توضیح المسائل، احکام تقلید بیان شده است.
3- بحارالانوار، ج 53، ص 181.
4- منتخب الاثر، ص 183.

و از امام جعفر صادق علیه السلام است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: قائم از فرزندان من است، نامش نام من، و کنیه اش کنیه من، وشمائلش شمائل من وآدابش آداب من می باشد، مردم را به دین و شریعت من فراخواند، و آنان را به سوی قرآن مجید دعوت کند، هرکسی از او پیروی کند از من پیروی کرده، و آن کس که از فرمان اوسر باز زند، از فرمان من سرپیچی کرده است. (1)

سیره حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف در خوراک و پوشاک

حماد بن عثمان گوید: در خدمت امام صادق علیه السلام بودم، مردی به آن حضرت گفت: أصلحک الله، شما فرمودی که علی بن ابی طالب علیه السلام لباس زبر و خشن می پوشید، و پیراهن چهار درهمی و مانند اینها در بر می کرد، در صورتی که شما لباس نو بر تن کرده اید.

حضرت به او فرمود: همانا علی ابن ابی طالب علیه السلام آن لباس ها را در زمانی می پوشید که بد نما نبود، و اگر آن لباس را این زمان می پوشید انگشت نما می شد، پس بهترین لباس هر زمان، لباس مردم آن زمان است، ولی قائم ما اهل بیت علیهم السلام زمانی که قیام کند، همان جامه علی علیه السلام را پوشیده و به روش علی علیه السلام رفتار کند.

[زیرا آن حضرت هم مثل امیرالمؤمنین علی علیه السلام حکم فرمایی و زمامداری کند و وظیفه امام علیه السلام در زمان حکومتش این است که خود را در ردیف مردم فقیر آورد].

إن علی بن أبی طالب علیه السلام کان یلبس ذلک فی زمان لاینکر [علیه] ولو لبس مثل ذلک الیوم شهربه ، فخیر لباس کل زمان لباس اهله، غیر أن قائمنا أهل البیت علیهم السلام إذا قام لبس ثیاب علی علیه السلام وسار بسیرة علی علیه السلام. (2)

ص: 1237


1- بحار الانوار، ج51، ص 73، ح 19.
2- اصول کافی، ج 1، ص411، ح 4.

هم چنین آن حضرت فرمود: پوشاک قائم نیست مگر زبر و خشن، و خوراکش نیست مگر نان جو خشک. ما لباسه إلا ألغلیظ و ما طعامه إلا ألشعیر ألجشب. (1)

رهنمودهای امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف

1- سجده شکراز لازم ترین و مؤکد ترین آداب مستحب است. سجده ألشکر من ألزم ألسنن و أوجبها. (2)

2- هریک از شما باید کارهایی را انجام دهد که موجب جلب محبت ما گردد و باید از کارهای ناپسند که سبب خشم و غضب ماست اجتناب کند، زیرا مرگ آدمی ناگهان می رسد و در آن وقت دیگر از توبه، کاری ساخته نخواهد بود و ندامت و پشیمانی نمی تواند انسان را از کیفر برهاند. فلیعمل کل امریء منکم ما یقرب ب من محبتنا ولیتجنب ما یدینه من کراهیتنا و سخطنا فان أمرا یبغته فجأة حین لا تنفعه و لا ینجیه من عقابنا ندم علی حوبة..

3- ما از یاری رساندن به شما کوتاهی نکرده و فراموشتان نمی کنیم، اگر چنین نبود حتما گرفتار ناگواری ها می شدید و دشمنان، شما را نابود می ساختند، بنابراین، از خدا بترسید و با عمل صالح خود، ما را یاری کنید. انا غیر مهملین لمراعاتکم و لا ناسین لذکرکم و لولا ذالک لنزل بکم اللأواء واصطلمکم الأعداء فاتقوا الله جل جلاله. (3)

4- ظهور فرج به اراده خدا برمی گردد و کسی که برای آن، وقت تعیین کند؛ دروغ

ص: 1238


1- منتخب الأثر، ص 307.
2- بحار الانوار، ج 53، ص 161.
3- بحارالانوار، ج 53، ص 176.

گفته است. أما ظهور الفرج فإنه إلی الله تعالی ذکره وکذب الوقاتون. (1)

5- برای تعجیل فرج بسیار دعا کنید زیرا دعا موجب فرج و گشایش شماست.

أکثروا الدعاء بتعجیل الفرج قان ذالک فرجکم. (2)

6- واما سؤال تو درباره کسی که اموال ما أسهم امام علیه السلام، ووجوه شرعیه در دست او است و او استفاده از آنها را بر خود حلال می شمرد و از آنها در جهات شخصی بهره برداری می کند، او ملعون است و در قیامت طرف دادخواهی ما خواهد بود.

وأما ما سألت عنه من أمر من یستحل ما فی یده من أموالنا آؤ یتصرف فیه، تصرفه فی ماله من غیر امرنا، فمن فعل ذلک فهو ملعون و نحن خصماؤه یوم القیامة ... . (3)

7- به نام خداوند بخشنده مهربان؛ نفرین خدا و فرشتگان و خلق خدا بر کسی باد که حتی یک درهم از اموال ما را در راه مصارف شخصی و بدون مجوز شرعی، بر خود حلال داند. بسم الله الرحمن الرحیم؛ لعنة الله و الملائکة و الناس أجمعین علی من استحل من أموالنا درهما حراما. (4)

8- بر هیچ کس جایز نیست که بدون اجازه صاحب مالی، در آن مال تصرف کند، پس چگونه تصرف در اموال ما بدون اجازه و رضایت ما روا خواهد بود؟ بدان که هر کس ذره ای از اموال ما را در غیر راه ما مصرف کند، آنچه را بر او حرام بوده، بر خود حلال شمرده است، و هر کس ذره ای از اموال ما را ناروا بخورد همانا آتش سوزانی را بلعیده است و به زودی به جهنم واصل خواهد شد. فلا یحل لاحد ان یتصرف فی مال غیره بغیر اذنه، فکیف یحل ذلک فی مالنا، من فعل شیئا من ذلک بغیر امرنا فقد استحل منا ما حرم علیه، ومن أکل من أموالنا شیئا فانما یأکل فی بطنه نارا و

ص: 1239


1- کمال الدین، ج 2، ص 483.
2- همان، ص 485.
3- احتجاج طبرسی، ج 2، ص 299 .
4- همان، ص 300.

سیصلی سعیرا. (1)

9- و اما کسانی که اموال ما را در اختیار دارند [وجوه شرعیه؛ سهم امام علیه السلام و غیره] بدانند که هرکس ذره ای از آنها را در غیر راه ما به مصرف برساند، همانا آتش جهنم را می خورد. وأما المتلبسون بأموالنا، فممن استحل منها شیئا، فاکله، فانما یاکل النیران. (2)

10- اما امامان علیهم السلام: از خداوند می خواهند چیزی را به وجود آورد، و می خواهند چیزی را روزی فردی کند، و خداوند از جهت بزرگداشت حق ایشان، دعای آنان را مستجاب می کند. واما الائمة علیهم السلام، فإنهم یسألون الله تعالی فیخلق ویسألونة فیرزق ایجابا لمسألتهم و اعظاما لحقهم. (3)

11- ستمگران پنداشتند که حجت خدا از بین رفته است، در حالی که اگر به ما اجازه سخن گفتن داده می شد، هر آینه تمام شک ها را از بین می بردیم. زعمت الظلمة أن حجة الله داحضة و لو أذن لنا فی الکلام لزال الشک. (4)

12- آیا تو را در مورد عطسه کردن بشارت دهم؟ گفتم: آری. فرمود: عطسه ، علامتی امان از مرگ تا سه روز است. ألا أبشرک فی العطاس فقلت بلی قال: هو أمان من المؤت ثلاثة أیام. (5)

13- آگاه باشید! به زودی کسانی ادعای مشاهده مرا خواهند کرد.

آگاه باشید! هر کس قبل از «خروج سفیانی» و شنیدن صدای آسمانی، ادعای مشاهده مرا کند دروغگو و افترا زننده است؛ حرکت و نیرویی جز به اراده خدای

ص: 1240


1- احتجاج طبرسی، ج 2، ص 299 و بحار، ج 53، ص 181.
2- همان، ص 283 و بحار، ج 53، ص 181.
3- همان، ص 285.
4- بحار الانوار، ج51، ص 4.
5- همان، ص 5.

بلند مرتبه و بزرگ نیست. سیأتی إلی شیعتی من یدعی المشاهدة. ألا فمن ادعی المشاهدة قبل خروج السفیانی والصیحة فهو کذاب مفتر و لا حول و لا قوة إلا بالله العلی العظیم. (1)

مجموع روایات مربوط به حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه الشریف

روایاتی که از طریق شیعه و سنی در باره حضرت ولی عصر زمان رسیده به قرار ذیل است:

۔ روایاتی که می گویند ائمه علیهم السلام دوازده تن هستند و اول آنان علی علیه السلام وآخر آنان مهدی است: 91 روایت.

2 - روایاتی که می گویند مهدی علیه السلام از خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله است: 389 روایت.

3. روایاتی که می گویند مهدی علیه السلام از دودمان علی علیه السلام است: 214 روایت.

4. روایاتی که آن حضرت را از فرزندان فاطمه زهرا علیها السلام دانسته: 192 حدیث

5۔ روایاتی که او را نهمین فرزند از اولاد حسین علیه السلام می داند: 148 حدیث.

6- روایاتی که او را فرزند امام سجاد علیه السلام دانسته: 185 حدیث.

7- روایاتی که او را پسر امام حسن عسکری علیه السلام می داند: 148 حدیث.

8- روایاتی که اورا امام دوازدهم و آخرین امام می داند: 136 حدیث.

9- روایاتی که در مورد ولادت آن حضرت رسیده است: 214 حدیث.

10۔ روایاتی که در مورد عمر طولانی او رسیده است: 318 حدیث.

11۔ روایاتی که می گوید دارای غیبت طولانی است: 91 حدیث.

12. روایاتی که بشارت به ظهور آن حضرت داده است: 657 حدیث.

13- روایاتی که می گوید شخص مهدی جهان را پر از عدل و داد می کند: 123

ص: 1241


1- احتجاج طبرسی، ج 2، ص 478.

حدیث.

14. رویاتی که می گوید دین اسلام به وسیله او جهانگیر می شود: 47 حدیث.

مجموع اینها دو هزار و نهصد و پنجاه و سه روایت است. (1) اللهم إنا نرغب إلیک فی دولة کریمة، تعزبها الأسلام واهله، وتذل بها النفاق واأهله، وتجعلنا فیها من الدعاة إلی طاعتک، والقادة إلی سبیلک. بار پروردگارا اشتیاق و میل ما به سوی تواست برایتأسیس دولتی گرامی و محترم، که در آن دولت، اسلام و مسلمانان را غالب و سربلند گردانی، ونفاق و دورویی واهل نفاق را ذلیل و خوار گردانی.

داستان تشرف حاج علی بغدادی

در پایان این داستان را که حاجی نوری قدس سره در نجم الثاقب و حاج شیخ عباس در مفاتیح الجنان نقل کرده اند، و مشتمل بر فوائد بسیار است بازگو می کنم و آن طبق مفاتیح الجنان چنین است:

حاجی علی بغدادی نقل کرده که در ذمه من هشتاد تومان مال امام علیه السلام جمع شد پس رفتم به نجف اشرف بیست تومان از آن را دادم به جناب علم الهدی والتقی شیخ مرتضی أعلی الله مقامه و بیست تومان به جناب شیخ محمد حسین مجتهد کاظمینی و بیست تومان به جناب شیخ محمد حسن شروقی و باقی ماند درذمه من بیست تومان که قصد داشتم در مراجعت بدهم به جناب شیخ محمد حسن کاظمینی آل یس أیده الله پس چون مراجعت کردم به بغداد خوش داشتم که تعجیل کنم در ادای آنچه باقی بود در ذمه من پس در روز پنجشنبه بود که مشرف شدم به زیارت امامین همامین کاظمین علیهما السلام و پس از آن رفتم خدمت جناب شیخ سلمه الله وقدری از آن بیست تومان را دادم و باقی را وعده کردم که بعد از فروش بعضی از اجناس به تدریج بر من

ص: 1242


1- مهدی موعود، صفحه 5.

حواله کنند که به اهلش برسانم و عزم کردم بر مراجعت به بغداد در عصر آن روزو جناب شیخ خواهش کرد بمانم متعذر شدم که باید مزد عمله کارخانه شعربافی را که دارم بدهم چون رسم چنین بود که مزد هفته را در عصر پنجشنبه میدادم پس برگشتم چون ثلث از راه را تقریبا طی کردم سید جلیلی را دیدم که از طرف بغداد رو به من می آید چون نزدیک شد سلام کرد و دست های خود را گشود برای مصافحه و معانقه و فرمود اهلا و سهلا و مرا در بغل گرفت و معانقه کردیم و هر دو یکدیگر را بوسیدیم و بر سر عمامه سبز روشنی داشت و بررخسار مبارکش خال سیاه بزرگی بود پس ایستاد و فرمود حاجی علی خیر است به کجا می روی؟ گفتم کاظمین علیهما السلام را زیارت کردم و برمی گردم به بغداد فرمود امشب شب جمعه است برگرد گفتم یا سیدی متمکن نیستم فرمود هستی برگرد تا شهادت دهم برای تو که از موالیان جد من امیرالمؤمنین علیه السلام و از موالیان مایی وشیخ شهادت دهد، زیرا که خدای تعالی امر فرموده دو شاهد بگیرید و این اشاره بود به مطلبی که در خاطر داشتم که از جناب شیخ خواهش کنم نوشته ای به من دهد که من از موالیان اهل بیت علیهم السلام هستم و آن را درکفن خود بگذارم پس گفتم تو چه می دانی و چگونه شهادت می دهی فرمود کسی که حق او را به او می رسانند چگونه آن رساننده را نمی شناسد گفتم چه حق فرمود: آنچه رساندی به وکیل من گفتم وکیل توکیست فرمود شیخ محمد حسن گفتم وکیل تو است فرمود وکیل من است و به جناب آقا سید محمد گفته بود که در خاطرم خطور کرد که این سید جلیل مرا به اسم خواند با آنکه او را نمی شناسم پس به خود گفتم شاید او مرا می شناسد و من او را فراموش کردم بازدرنفس خود گفتم که این سید از حق سادات از من چیزی می خواهد و خوش دارم که از مال امام علیه السلام چیزی به او برسانم، پس گفتم که ای سید در نزد من از حق شما چیزی مانده بود رجوع کردم در امر آن به جناب شیخ محمد حسن برای آنکه ادا کنم حق شما یعنی سادات را به اذن او پس در روی من تبسمی کرد و فرمود آری رساندی بعضی از حق ما را به سوی وکلای ما در نجف اشرف پس گفتم آنچه ادا کردم قبول شد فرمود آری پس در

ص: 1243

خاطرم گذشت که این سید می گوید بالنسبه به علمای اعلام وکلای ما و این در نظرم بزرگ آمد پس گفتم علما وکلایند در قبض حقوق سادات و مرا غفلت گرفت. آنگاه فرمود برگرد جدم را زیارت کن پس برگشتم و دست راست او در دست چپ من بود چون براه افتادیم دیدم در طرف راست ما نهر آب سفید صاف جاری است و درختان لیمو ونارنج وانارو انگور وغیر آن همه با ثمردریک وقت با آنکه موسم آنها نبود بر بالای سرما سایه انداخته گفتم این نهرو این درخت ها چیست فرمود هرکس از موالیان ما که زیارت کند جد ما را و زیارت کند ما را اینها با او هست پس گفتم می خواهم سؤالی کنم فرمود سؤال کن گفتم شیخ عبدالرزاق مرحوم مردی بود مدرس روزی نزد او رفتم شنیدم که می گفت کسی که در طول عمر خود روزها روزه باشد و شب ها به عبادت بسر برد و چهل حج و چهل عمره به جای آرد و در میان صفا و مروه بمیرد و از موالیان امیرالمؤمنین علیه السلام نباشد برای او چیزی نیست فرمود آری والله برای او چیزی نیست پس از حال یکی از خویشان خود پرسیدم که او از موالیان امیرالمؤمنین علیه السلام است فرمود آری او و هرکه متعلق است به توپس گفتم سیدنا برای من مسأله ای است فرمود بپرس گفتم قراء تعزیه امام حسین علیه السلام می خوانند که سلیمان اعمش آمد نزد شخصی و از زیارت سید الشهداء علیه السلام پرسید گفت بدعت است پس در خواب دید هودجی را میان زمین و آسمان پس سؤال کرد که کیست در آن هودج گفتند به او فاطمه زهرا و خدیجه کبری علیهما السلام پس گفت به کجا می روند گفتند به زیارت امام حسین علیه السلام در امشب که شب جمعه است و دید رقعه هایی را که از هودج می ریزد و در آن مکتوب است «أمان من النار لزوار الحسین فی لیلة الجمعة أمان من النار یوم القیامة» این حدیث صحیح است فرمود آری راست و تمام است گفتم سیدنا صحیح است که می گویند هرکس زیارت کند حسین علیه السلام را در شب جمعه پس برای او امان است فرمود آری والله و اشک از چشمان مبارکش جاری شد وگریست گفتم سیدنا مسأله فرمود بپرس گفتم سنه هزارو دویست و شصت نه حضرت رضا علیه السلام را زیارت کردیم و در درود یکی از عرب های

ص: 1244

شروقیه را که از بادیه نشینان طرف شرقی نجف اشرف اند ملاقات کردیم و او را ضیافت کردیم و از او پرسیدیم که چگونه است ولایت رضا علیه السلام گفت: بهشت است امروز پانزده روز است که من از مال مولای خود حضرت رضا علیه السلام خورده ام چه حد دارد منکر و نکیر که در قبر نزد من بیایند گوشت و خون من از طعام آن حضرت روییده در مهمانخانه آن جناب، این صحیح است؟ علی بن موسی الرضا علیه السلام می آید و او را از منکر و نکیر خلاص می کند. فرمود: آری والله، جد من ضامن است گفتم سیدنا مسأله کوچکی است می خواهم بپرسم فرمود بپرس گفتم زیارت من حضرت رضا علیه السلام را مقبول است فرمود قبول است إن شاء الله گفتم سیدنا مسأله فرمود بسم الله گفتم حاجی محمد حسین بزازباشی پسر مرحوم حاجی احمد بزاز باشی زیارتش قبول است یا نه و او با من رفیق و شریک در مخارج بود در راه مشهد رضا علیه السلام فرمود عبد صالح زیارتش قبول است گفتم سیدنا مسأله فرمود بسم الله گفتم فلان که از اهل بغداد و همسفر ما بود زیارتش قبول است پس ساکت شد گفتم سیدنا مسأله فرمود بسم الله گفتم این کلمه را شنیدی یا نه زیارت او قبول است یا نه جوابی نداد حاجی مذکور نقل کرد که ایشان چند نفر بودند از اهل مترفین بغداد که در این سفر پیوسته به لهو و لعب مشغول بودند و آن شخص مادر خود را نیز کشته بود پس رسیدیم در راه به موضعی از جاده وسیعه که دو طرف آن بساتین و مواجه بلده شریفه کاظمین است و موضعی از آن جاده که متصل است به بساتین از طرف راست آن که از بغداد می آید و آن مال بعضی از ایتام سادات بود که حکومت به جور آن را داخل در جاده کرد و اهل تقوی وورع سکنه این دو بلد همیشه کناره می کردند از راه رفتن در آن قطعه از زمین پس دیدم آن جناب را که در آن قطعه راه می رود پس گفتم ای سید من این موضع مال بعضی از ایتام سادات است تصرف درآن روا نیست فرمود این موضع مال جد ما امیرالمؤمنین علیه السلام وذریه او و اولاد ما است حلال است برای موالیان ما تصرف در آن و در قرب آن مکان در طرف راست باغی است مال شخصی که او را حاجی میرزا هادی می گفتند و از متمولین معروفین

ص: 1245

عجم بود که در بغداد ساکن بود گفتم سیدنا راست است که می گویند زمین باغ حاجی میرزا هادی مال حضرت موسی بن جعفر علیه السلام است فرمود چه کار داری به این و از جواب اعراض نمود پس رسید به ساقیه آب که از شط دجله می کشند برای مزارع و بساتین آن حدود و از جاده می گذرد و آنجا دوراه می شود به سمت بلد یکی راه سلطانی است و دیگری راه سادات و آن جناب میل کرد به راه سادات پس گفتم بیا از این راه یعنی راه سلطانی برویم فرمود نه از این راه خود می رویم پس آمدیم و چند قدمی نرفتیم که خود را در صحن مقدس در نزد کفشداری دیدیم و هیچ کوچه و بازاری را ندیدیم پس داخل ایوان شدیم از طرف باب المراد که از سمت شرقی و طرف پایین پا است و در در رواق مطهر مکث نفرمود واذن دخول نخواند و داخل شد و در در حرم ایستاد پس فرمود زیارت بکن گفتم من قاری نیستم فرمود برای تو بخوانم گفتم آری پس فرمود «أ أدخل یا الله السلام علیک یا رسول الله السلام علیک یا أمیرالمؤمنین» و همچنین سلام کردند بر هر یک از ائمه علیهم السلام تا رسیدند در سلام به حضرت عسکری علیه السلام و فرمود «السلام علیک یا أبا محمد الحسن العسکری» آنگاه فرمود امام علیه السلام زمان خود را می شناسی گفتم چرا نمی شناسم فرمود سلام کن بر امام زمان خود گفتم «السلام علیک یا حجة الله یا صاحب الزمان یا ابن الحسن » پس تبسم نمود و فرمود «علیک السلام و رحمة الله و برکاته» پس داخل شدیم در حرم مطهر و ضریح مقدس را چسبیدیم و بوسیدیم پس فرمود به من زیارت کن گفتم من قاری نیستم فرمود زیارت بخوانم برای تو گفتم آری فرمود کدام زیارت را می خواهی گفتم هر زیارت که افضل است مرا به آن زیارت ده فرمود زیارت امین الله افضل است آنگاه مشغول شد به خواندن و فرمود «السلام علیکما یا أمینی الله فی أرضه و حجته علی عباده الخ» و چراغهای حرم را در این حال روشن کردند پس شمعها را دیدم روشن است ولکن حرم روشن و منور است به نوری دیگر مانند نور آفتاب و شمعها مانند چراغی بودند که روز در آفتاب روشن کنند و مرا چنین غفلت گرفته بود که هیچ ملتفت این آیات نمی شدم چون از زیارت فارغ شد از سمت پایین پا

ص: 1246

آمدند به پشت سر و در طرف شرقی ایستادند و فرمودند آیا زیارت می کنی جدم حسین علیه السلام را گفتم آری زیارت می کنم شب جمعه است پس زیارت وارث را خواندند و مؤذنها از اذان مغرب فارغ شدند پس به من فرمود نمازکن و ملحق شو به جماعت پس تشریف آورد در مسجد پشت سر حرم مطهر وجماعت در آنجا منعقد بود و خود به انفراد ایستادند در طرف راست امام جماعت محاذی او و من داخل شدم در صف اول و برایم مکانی پیدا شد چون فارغ شدم او را ندیدم پس از مسجد بیرون آمدم و در حرم تفحص کردم او را ندیدم و قصد داشتم او را ملاقات کنم و چند قرانی به او بدهم وشب او را نگاه دارم که مهمان باشد آنگاه به خاطرم آمد که آن سید که بود و آیات و معجزات گذشته را ملتفت شدم از انقیاد من امر او را در مراجعت با آن شغل مهم که در بغداد داشتم و خواندن مرا به اسم آنکه او را ندیده بودم و گفتن او موالیان ما و اینکه من شهادت می دهم ودیدن نهر جاری و درختان میوه دار در غیر موسم و غیر از اینها از آنچه گذشت که سبب شد برای یقین من به اینکه او حضرت مهدی علیه السلام است خصوص در فقره اذن دخول و پرسیدن از من بعد از سلام بر حضرت عسکری علیه السلام که امام زمان خود را می شناسی چون گفتم می شناسم فرمود سلام کن چون سلام کردم تبسم کرد و جواب داد پس آمدم در نزد کفشدار و از حال جنابش سؤال کردم گفت بیرون رفت و پرسید که این سید رفیق تو بود گفتم بلی پس آمدم به خانه مهماندار خود و شب را بسر بردم چون صبح شد رفتم به نزد جناب شیخ محمد حسن و آنچه دیده بودم نقل کردم پس دست خود را بر دهان خود گذاشت و نهی نمود از اظهار این قصه و افشای این سر و فرمود خداوند ترا موفق کند پس آن را مخفی می داشتم و به احدی اظهار ننمودم تا آنکه یک ماه از این قضیه گذشت روزی در حرم مطهر بودم سید جلیلی را دیدم که آمد نزدیک

ص: 1247

من و پرسید که چه دیدی و اشاره کرد به قصه آن روزگفتم چیزی ندیدم باز اعاده کرد آن کلام را بشدت انکار کردم پس از نظرم ناپدید شد دیگر او را ندیدم. (1)

الاکه نور خدایی خدا کند که بیایی * توسترغیب نمایی خدا کند که بیایی

به هرنفس که توانم تو را هماره بخوانم * الاکه هستی مایی خدا کند که بیایی

تومشعری، عرفاتی تو زمزمی، توفراتی * تورمز آب حیاتی خدا کند که بیایی

توافتخارکلی می تواحترام حریمی * تو یادگارینایی خدا کند که بیایی

تواقتداررسولی تواحترام بتولی * تو یادگار حسینی خدا کند که بیایی

دل مدینه شکسته حرم به راه نشسته * تومروهای تو صفایی خدا کند که بیایی

هنوز جسم شهیدان فتاده است به میدان * تو وارث شهدایی خدا کند که بیایی

قسم به عصمت زهرا بیا زغیبت کبرا * دیگر بس است جدایی خدا کند که بیایی

***

ص: 1248


1- مفاتیح الجنان، ضمن زیارت مشترکه کاظمین علیه السلام .

یا وصی الحسن و الخلف الحجة أیها القائم المنتظر یا ابن رسول الله یا حجة الله علی خلقه یا سیدنا و مولانا إنا توجهنا و استشفعنا و توسلنا بک إلی الله و قدمناک بین یدی حاجاتنا یا وجیها عند الله اشفع لنا عند الله

در پایان اشاره ای به سیره و ادب انبیاء علیهم السلام

امیرالمؤمنین علی علیه السلام درباره سیره وادب برخی از انبیا علیهم السلام فرمودند:

برای تو کافی است که راه و رسم زندگی پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله را اطاعت کنی، تا راهنمای خوبی برای تو در شناخت بدی ها و عیب های دنیا و رسوایی ها و زشتی های آن باشد؛ ولقد کان فی رسولی الله صلی الله علیه و آله کاف لک فی الأسوة، و دلیل لک علی ذم الدنیا و عیبها، و کثرة مخازیها و مساویها.

و در ادامه فرمودند:

و اگر می خواهی دومی را، موسی علیه السلام و زندگی او را توصیف کنم، آن جا که می گوید: «پروردگارا! هر چه به من از نیکی عطا کنی نیازمندم» . به خدا سوگند! موسی علیه السلام جز قرص نانی که گرسنگی را برطرف سازد چیز دیگری نخواستی زیرا موسی علیه السلام از سبزیجات زمین می خورد، تا آن جا که بر اثر لاغری و آب شدن گوشت بدن، سبزی گیاه از پشت پرده شکم او آشکار بود. و إن شئت ثنیت بموسی کلیم الله علیه السلام حیث یقول: «رب إنی لما أنزلت إلی من خیر فقیر». و الله، ما سأله إلا خبزا یأکله، لأنه کان یأکل بقلة الأرض؛ و لقد کانت خضرة البقل تری و شفیف صفاق بطنه، لهزاله و تشذب لحمه.

سپس امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند:

و اگر می خواهی سومی را، حضرت داوود علیه السلام صاحب نی های نوازنده و خواننده بهشتیان را الگوی خویش سازی، که با هنر دستان خود از لیف خرما زنبیل می بافت و از همنشینان خود می پرسید: چه کسی از شما این زنبیل را می فروشد؟ و با بهای آن به خوردن نان جوی قناعت می کرد؛ وإن شئت ثلثت بداود -علیه السلام- صاحب المزامیر، وقاریء أهل الجنة، فلقد کان یعمل سفائف الخوص بیده، ویقول لجلسائه: أیکم یکفینی بیعها! ویأکل و الشعیر من ثمنها.

و در ادامه فرمودند:

ص: 1249

و اگر خواهی از عیسی بن مریم علیه السلام بگویم، که سنگ را بالش خود قرار می داد، لباس پشمی خشن به تن می کرد و نان خشک می خورد، نان خورشت او گرسنگی و چراغش در شب ماه و پناهگاه زمستان او شرق و غرب زمین بود. میوه و گل او سبزیجاتی بود که زمین برای چهار پایان می رویاند. زنی نداشت که او را فریفته خود سازد، فرزندی نداشت تا او را غمگین سازد، مالی نداشت تا او را سرگرم کند، و آز و طمعی نداشت تا او را خوار و ذلیل سازد، مرکب سواری او دو پایش و خدمتگزار وی، دست هایش بود. وإن شئت قلت فی عیسی بن مریم علیه السلام، فلقد کان یتوسد الحجر، و یلبس الخشن، و یأکل الجشب، وکان إدامه الجوع، و سراجه باللیل القمر، و ظلاله فی الشتاء مشارق الأرض و مغاربها، و فاکهته و ریحانه ما تنبب الأرض للبهائم؛ ولم تکن له زوجة تفتنه، و لا ولد یحزنه، و لامال یلفنه، و لا طمع یذله، دابته رجلاه، و خادمه یداه! (1)

همچنین از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام نقل است که فرمودند: آگاه باشید که شکیبایی، نیکی، حلم و خوش خلقی از اخلاق پیامبران است. ان الصبر والبر والحلم وحسن الخلق من اخلاق الأنبیاء. (2)

إلهی بحق المصطفی و وصیه * و سبطیه وألسجاد ذی ألثنفات

و باقر علم الأنبیاء و جعفر * و موسی نجی الله فی ألخلوات

وبالطهر مولانا ألرضا و محمد * تلاه علی خیرة ألخیرات

وبالحسن ألهادی و بالقائم ألذی * یقوم علی إسم الله بالبرکات

أنلنی إلهی ما رجوت بحبهم * و بدل خطیئاتی بهم حسنات (3)

و آخر دعوانا ان الحمدلله رب العالمین

و صلی الله علی محمد و آله اطیبین الطاهرین

تجدید چاپ و بازنگری، شعبان 1438 ه.ق / خرداد 1396.

ص: 1250


1- نهج البلاغه، خطبه 160.
2- خصال شیخ صدوق رحمة الله، خصلت های چهارگانه ، ح 121 .
3- از علامه مرحوم طبرسی قدس سره.

فهرست کتابهای منتشر شده مؤلف

1. سخنان نخبه در شرح دعای ندبه .

2- اسرار حج، شامل زیارات وادعیه.

3. ولایت فقیه از دیدگاه فقها و مراجع.

4- بلوغ دختران.

5۔ قربانی در کشتارگاه های فعلی منی.

6.تحقیقی دقیق درباره جمرات ورمی آنها. (این کتاب به عربی نیز ترجمه و منتشر شد).

7۔ نامه ای که نوشته نشد، یا: حدیث قلم و دوات.

8. جامع المسائل، دردو جلد

9- استفتائات حج وعمرہ

10۔ اعتکاف واحکام آن.

11. چرا چرا ؟ (چهار جلد)، شامل مناظرات در مکه و مدینه . (جلد اول به آذری ترجمه و چاپ شد و به زبان هندی نیز ترجمه ودرشرف چاپ است).

12- بهترین انسان بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله .

13- پیدایش و عقاید شیعه دوازده امامی.

14. پاسخهای ما.

15.گریه بر امام حسین علیه السلام

16. حدیث ثقلین و سجده بر تربت و حصیر.

17. خمس و پاسخ برخی شبهات.

18. کیفیت نماز از دیدگاه شیعه و اهل سنت .

19. شش معصوم مدینه منوره .

20. مشعل زائر (زیارات و آثار مکه و مدینه)

21. پرتوی از زندگی امیرالمؤمنین علی علیه السلام .

22. مسائلی از عمره مفرده

23- زندگانی و سیره چهارده معصوم علیهم السلام (همین کتاب) .

24. صلوات و برکات ، در آیات و روایات

ص: 1251

25. آداب الأعمال .

26- روزهای مدینه (شامل مناظرات، چرا چراها، توسل و معنای آن، و بهترین انسان بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله، از کتابهای معتبر اهل تسنن، و پاسخ برخی شبهات وهابی ها در باره خمس وسجده و غیر اینها) .

27. غصه نخورید، در آیات و روایات .

28. امام علی علیه السلام امیرالمؤمنین حقا .

29. حلیة الأعمال .

30 - قصص الانبیاء، «داستان پیامبران»

31. و کتابهای دیگر که چکیده «چرا چراها» و «روزهای مدینه» است، و به نامهای گوناگون چاپ و منتشر شده و برخی از این کتابها در چندین نوبت تجدید چاپ و منتشر شده، والحمد لله.

آثار منتشر نشده

.. محاضرات فی المسائل المستحدثه ، تقریر ابحاث سیدنا الاستاذ الامام خمینی قدس سره که در تابستان 42 دربیت شریفشان بحث فرمودند).

2.تأدیب الصبیان.

3. جامع المسائل (جلد سوم)

4. محاضرات فی الفقه، تقریرابحاث سیدنا الاستاذ آیة الله الگلپایگانی رحمة الله ودیگران....

5. محاضرات فی اصول الفقه، تقریر ابحاث سیدنا الاستاذ آیة الله المحقق الداماد، و استاذنا شیخ الفقهاء آیة الله الأراکی رحمة الله.

6۔ فروع فقهی مورد بحث واختلاف.

7- مباحث استدلالی دراصول عقائد و مسأله جبرواختیار.

8- محاضرات فی علم الرجال، تقریرابحاث سیدنا الاستاذ آیة الله علامه فانی اصفهانی رحمة الله.

9. آداب دعا وتلبیه.

10- استفتائات حج وعمرہ (مشروحا)

11. مناسک الحج مراجع.

12۔ مسائل کثیر الابتلا در عمره مفرده .

ص: 1252

نگاهی گذرا بر زندگی مؤلف

علی عطائی اصفهانی، متولد 1317، فرزند حجة الاسلام والمسلمین حاج شیخ عطاء الله عطائی رحمه الله، فرزند آیه الله حاج ملامحمود دهنوی رحمه الله.

تحصیلات ابتدایی و سطح را در مدارس اصفهان گذراندم، وسال 1329، در تهران، در امتحان تصدیق مدرسی موفق شده و گواهی نامه علوم معقول و منقول دریافت کردم، و حدود دو سال در دانشکده علوم معقول و منقول شرکت کرده، سپس به قم منتقل و به دروس حوزوی پرداختم.

در سال 1361 از طرف شورای محترم مدیریت حوزه علمیه قم، مسئولیت اداره مدرسه علمیه امام خمینی و صدوق بزرگ و امام صادق علیه السلام بر عهده حقیرگذاشته شد و دوازده سال، در این مدارس، سالانه حدود 500 طلبه را اداره نمودم، و در خلال این مدت، در فرصتهای مناسب و ایام تعطیلی، از طرف شورای مدیریت، به منظور بررسی مدارس و آزمون طلاب حوزه های علمیه، به شهرستانها سفر کردم و تا پایان سال 1372 در همه زمینه ها با شورای محترم مدیریت همکاری کرده و سرانجام به خاطر ضعف مفرط، استعفا نمودم.

پس از آن در محضر مراجع عظام (کثرالله امثالهم) به تحقیق در مسائل فقهی ونوشتن کتابهای مورد نیاز پرداختم، ودر موسم حج و عمره مفرده، در مدینه منوره و مکه معظمه ، مستقر و پاسخگوی مسائل روحانیون محترم وزائران گرامی بودم.

ضمنا از ابتدا که مشغول تحصیل سطح شدم تا هم اکنون، در ایام تبلیغی، مسافرت نموده، و حتی سالهایی را که مسئول مدارس بودم، با همکاری معاون و برخی اساتید مدرسه، سفر تبلیغی را ترک نکردم، و هیچگاه سخن از بازنشستگی وعذرهای غیرموجه به میان نیاوردم، زیرا در اسلام بازنشستگی جایی ندارد و عذرغیرموجه پذیرفته نمی شود.

بنای حقیرنبود این سطور را یادآور شوم، ولی برخی از آقایان اهل علم خواستند، لذا به طور خلاصه یادآور شدم.

ص: 1253

فهرست مطالب

اولین معصوم: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ..... 5

تاریخ و محل ولادت پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله ....... 11

حوادث هنگام ولادت آن حضرت .... 12

پدر پیامبر صلی الله علیه و آله ..... 13

داستان ذبح پدر پیامبر صلی الله علیه و آله ........ 13

ازدواج و وفات و محل دفن پدر پیامبر صلی الله علیه و آله ........... 15

گریه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله سر قبر پدر و مادر خود ....... 15

اجداد پیامبر صلی الله علیه و آله موحد بوده اند ... 16

پیامبر صلی الله علیه و آله به یتیمی بزرگ شد ... 17

سیمای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ............ 17

زنان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، و هدف از ازدواجها ........... 18

نگاهی گذرا بر زندگی حضرت خدیجه علیها السلام ....... 21

وفات حضرت خدیجه علیها السلام ......... 26

بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله ........... 27

حضرت محمد واجد تمام شرایط پیامبر صلی الله علیه و آله بود ............ 29

معجزات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ........... 29

معجزه اخلاقی پیامبر صلی الله علیه و آله ......... 30

معجزه علمی پیامبر صلی الله علیه و آله .......... 32

معجزه عملی و کارهای اساسی پیامبر صلی الله علیه و آله ..... 33

معجزه معنوی و جاوید پیامبر صلی الله علیه و آله ......... 35

قرآن از جهات متعددی معجزه است ....... 35

اعجاز قرآن همگانی و جاوید است ........ 38

ص: 1254

ابن ابی العوجا و همدستانش و عجز آنها ........ 38

اثر وجودی و معجزه دیگر پیامبر صلی الله علیه و آله ..... 40

حضرت محمد صلی الله علیه و آله خاتم وافضل انبیاء است ..... 41

شریعت محمدی حاوی همه فضائل و عصاره آئین همه انبیا است ....... 43

«قرآن» از هرگونه تحریفی مصون است ........... 44

اولین جلسه دعوت به اسلام و تعیین جانشین .......... 44

بذر اسلام در مدینه ...... 47

ایمان مردم مدینه ........ 47

کیفیت تشرف حضرت حمزه علیه السلام به اسلام .... 51

داستان شعب ابوطالب علیه السلام ... 53

وفات ابوطالب علیه السلام ..... 55

هجرت به حبشه ........ 56

سفر پیامبر صلی الله علیه و آله به طائف ...... 58

عداس نصرانی دست پیامبر صلی الله علیه و آله را بوسید .... 60

معراج پیامبر صلی الله علیه و آله ....... 61

همدستی کفار برای کشتن پیامبر صلی الله علیه و آله ........ 65

لیلة المبیت ..... 65

داستان غار و اضطراب همسفر پیامبر صلی الله علیه و آله .... 70

هجرت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله او اولین سال قمری ... 73

مسجد قبا و حرکت به مدینه ............ 73

استقبال مرد و زن مدینه از پیامبر صلی الله علیه و آله ......... 74

بستن درب خانه های داخل مسجد، جز در خانه پیامبر صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام ... 75

نماز به دو قبله، و مسجد ذو قبلتین ... 76

مکان نماز رسول خدا صلی الله علیه و آله قبل از تغییر قبله ............ 77

منبر پیامبر صلی الله علیه و آله و ستون حنانه ......... 79

ص: 1255

اصحاب صفه و عقد برادری .... 82

جنگ هایی که بر پیامبر صلی الله علیه و آله تحمیل شد .... 83

جنگ بدر ...... 83

جنگ احد ..... 91

خطبه پیامبر صلی الله علیه و آله در احد و آغاز جنگ ......... 92

شهادت حضرت حمزه علیه السلام ........... 101

فضائل حضرت حمزه علیه السلام ... 104

برخی دیگر از شهدای احد ............ 105

جنگ بنی نضیر....... 108

جنگ احزاب (خندق) ......... 110

جنگ خیبر... 119

جنگ موته و شهادت جعفر طیار..... 127

صحنه جنگ جلوی چشم پیامبر صلی الله علیه و آله ....... 130

فضائل جعفر طیار ... 132

جنگ ذات السلاسل ......... 133

فتح مکه و بت شکنی امیرالمؤمنین علیه السلام ........... 136

جنگ حنین و طائف .......... 139

غزوه تبوک ........... 141

داستان لیله عقبه ........... 145

مباهله پیامبر صلی الله علیه و آله با مسیحیان ... 147

عزل ابوبکر و نصب امیرالمؤمنین علیه السلام ...... 150

حجة الوداع .......... 152

جریان غدیر ځم .... 153

غدیر خم در کتاب ابن جوزی حنفی ........ 157

ص: 1256

تقاضای نزول عذاب ......... 158

غدیر خم و حدیث ثقلین به نقل از اهل تسنن .... 159

زنان پیامبر صلی الله علیه و آله از اهل بیت نیستند ...... 163

روزهای آخر عمر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و تجهیز لشکر ........... 164

حدیث قلم و دوات .......... 164

آخرین موعظه پیامبر صلی الله علیه و آله .......... 167

پیامبر صلی الله علیه و آله خود را در معرض قصاص قرار داد ....... 168

وصیت پیامبر صلی الله علیه و آله .......... 171

سه پیام رسول خدا صلی الله علیه و آله به مسلمانان ............ 173

پیامبر صلی الله علیه و آله علوم را به علی علیه السلام سپرد ........... 174

حسین منی و أنا من حسین ..... 175

پیامبر صلی الله علیه و آله رفیق اعلی را خواست ........ 176

سر پیامبر صلی الله علیه و آله در دامن علی علیه السلام ....... 177

زمان رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله ... 178

پیامبر صلی الله علیه و آله مسموما از دنیا رفت ........... 178

امیرالمؤمنین علیه السلام پیامبر صلی الله علیه و آله را غسل داد ...... 179

سخنان امیرالمؤمنین علیه السلام هنگام تجهیز پیامبر صلی الله علیه و آله .... 180

نماز بر پیامبر صلی الله علیه و آله ......... 181

بدن پیامبر صلی الله علیه و آله سه روز روی زمین ماند ........... 182

به خاک سپاری جسد مطهر پیامبر صلی الله علیه و آله .......... 182

تسلیت از جانب خدا ...... 183

عزاداری حضرت زهرا علیها السلام ........ 184

انکار رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله توسط عمر......... 185

فضیلت زیارت پیامبر صلی الله علیه و آله .......... 186

عبادات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ............ 186

ص: 1257

حیات و ممات پیامبر صلی الله علیه و آله خیر است ..... 189

صلوات و سلام بر پیامبر صلی الله علیه و آله بعد از نماز........... 190

داستان سقیفه بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله ......... 190

عمر با ابوبکر بیعت کرد ... 191

داستان سقیفه در صحیح بخاری از قول عمر ..... 193

خویشان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ......... 200

ابولهب .... 201

هلاکت ابولهب .... 203

ادب و آدابی که خدا به پیامبر صلی الله علیه و آله آموخت ........ 204

سیره و ادب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در روایات ... 208

خلاصه ای از ادب و آداب دیگر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله .... 213

گزیده ای از نصایح پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ........ 216

آدابی که پیامبر صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علی علیه السلام آموخت ......... 221

آدابی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به مسلمانان آموخت ........... 223

آنچه بر درهای بهشت و جهنم نوشته شده ...... 232

برخی از اصحاب برجسته پیامبر صلی الله علیه و آله ..... 235

سلمان محمدی ............ 235

ابوذر غفاری ....... 237

مقداد بن اسود ... 239

عمار یاسر ......... 240

ائمه معصومین علیهم السلام .... 242

ابتدا سخنی در باره امامت و عصمت ..... 242

کلمه طیبه ......... 244

مثل أعلا و مصداق روشن شجره طیبه ... 244

ص: 1258

امیرالمؤمنین علیه السلام و شیعیانش رستگار و خیرالبریه اند ........... 245

اولین شرط امام علیه السلام .... 247

عصمت ....247

ادله وجوب عصمت ........ 249

دلیل هشام بن حکم بر عصمت امام علیه السلام ........252

دلیل بر عصمت از قرآن کریم ...... 253

نظر شیخ صدوق رحمة الله درباره عصمت ......... 254

نظر مرحوم مجلسی درباره عصمت ....... 255

مناظره ای کوتاه ............ 256

وجه اعتراف معصومین علیهم السلام به گناه و استغفار آنان ... 256

اولین امام معصوم: حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام ..... 261

ابوطالب پدر امیرالمؤمنین علیه السلام .......... 262

مادر امیرالمؤمنین علیه السلام .......... 263

اندوه پیامبر صلی الله علیه و آله در مرگ مادر امیرالمؤمنین علیه السلام ..... 264

امیرالمؤمنین علیه السلام تنها مولود کعبه ..... 265

گواهان ولادت در کعبه ... 266

ولادت امیرالمؤمنین علیه السلام در کعبه به نقل اهل تسنن ............ 268

تجلی حق ....... 271

چهره و شمایل امیرالمؤمنین علیه السلام ...... 272

الأنزع البطین و مقصود از آن ..... 272

فاروق اعظم ..... 273

امیرالمؤمنین علیه السلام از کودکی کنار پیامبر صلی الله علیه و آله بود ...... 274

اولین نماز جماعت ...... 276

ثواب نوشتن و خواندن و شنیدن فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام ....277

حب علی حسنة ........ 279

ص: 1259

برخی از فضائل و خصوصیات امیرالمؤمنین علیه السلام ......... 281

فقط حضرت امیر علیه السلام را با لقب «امیرالمؤمنین» بخوانید ........ 282

امیرالمؤمنین علیه السلام مثل اعلای صفات ... 284

برخی سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله درباره امیرالمؤمنین علی علیه السلام ...... 284

دروازه علم پیامبر صلی الله علیه و آله ... 286

گوشت و خون علی علیه السلام از گوشت و خون پیامبر صلی الله علیه و آله است ...286

شهادت قاضی نورالله رحمة الله ........... 287

ایثار امیرالمؤمنین علیه السلام ........... 289

شهامت امیرالمؤمنین علیه السلام ...... 291

نمونه ای از زندگی امیرالمؤمنین علیه السلام ............ 292

حضرت امیر علیه السلام ، با کار تأمین غذا کرد .......... 293

زهد امیرالمؤمنین علیه السلام ........... 293

در نظر امیرالمؤمنین علیه السلام دنیا بی ارزش است ........... 294

برتری امیرالمؤمنین علیه السلام بر پیامبر صلی الله علیه و آله ........... 295

خداوند متعال پیامبر صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام را از نور واحد آفرید ........297

خداوند امیرالمؤمنین علیه السلام را در 15 مورد امتحان کرد .....297

امتحان الهی همگانی و عمومی است ........... 302

برخی خصوصیات امیرالمؤمنین علیه السلام .... 304

سعادت امیرالمؤمنین علیه السلام در زندگی ... 304

صبر و مماشات آن حضرت با غاصبان .... 307

تحمل ناراحتی های همسر عزیزش حضرت زهرا علیها السلام ...........308

امیرالمؤمنین علیه السلام و بیت المال ........... 309

نکوهش استاندار خیانتکار........ 310

نامه توبیخ آمیز امیرالمؤمنین علیه السلام به عثمان بن حنیف .......... 313

متن نامه ......... 314

ص: 1260

رد امتیاز خواهی برادرش عقیل و آهن گداخته ........... 327

نیز پاسخ رد به برادرش عقیل ... 328

موقوفه و غذا و کار امیر المؤمنین علیه السلام ........... 330

پرهیز امیرالمؤمنین علیه السلام از ظلم و ستم ......... 331

فقط در خانه امیرالمؤمنین علیه السلام به مسجد النبی بازماند ........ 332

جهاد و جان نثاری امیر المؤمنین علیه السلام ........... 334

سرو گوش بچه ها را درهم می کوبید ............ 334

نام و یاد امیرالمؤمنین علیه السلام در همه جا .......... 335

شهادت به ولایت در اذان و غیره در عبارات محدثین و فقها .......339

هشدار امیرالمؤمنین علیه السلام از افراط و تفریط ...... 341

امیرالمؤمنین علیه السلام بردوش پیامبر صلی الله علیه و آله به نقل از اهل تسنن .....342

احتجاح امیرالمؤمنین علیه السلام بالا با ابوبکر ........... 344

سخنرانی امام علیه السلام پس از بیعت مردم با ابوبکر ......... 348

توصیف حضرت امیر علیه السلام به درخواست معاویه ............ 351

سوده همدانیه و توصیف امیرالمؤمنین علیه السلام .... 353

حکومت عمرو شورای شش نفری او .... 355

نیازمندی خلفا به امیرالمؤمنین علی علیه السلام ..... 361

برخی قضاوت های امیر المؤمنین علیه السلام .......... 361

خلاصه ای از حکومت عثمان و پایان کار او.........372

هجوم مسلمانان برای بیعت با امیرالمؤمنین علیه السلام ......380

جنگ جمل جنگ عایشه با امام المسلمین امیرالمؤمنین علیه السلام ........390

علت وقوع جنگ جمل ............ 394

عایشه و سگ های «حوأب» ............ 397

حرکت حضرت امیر علیه السلام به سوی بصره و حوادث قبل از جنگ ...........398

چگونگی کشته شدن زبیر ..... 406

ص: 1261

آغاز و پایان جنگ ...... 408

چگونگی کشته شدن طلحه ........... 409

گریه شدید عایشه به خاطر ناکامی در وقایع جنگ جمل ..... 415

شجره خبیثه و دومین جنگ تحمیلی علیه حضرت امیرالمومنین علیه السلام ........416

شخصیت معاویه و عمروعاص .......... 417

اما معاویه ...... 417

1. معاویه نماز جمعه را چهارشنبه خواند....... 420

2. معاویه و پیراهن عثمان ..... 420

3. داستان شتر نروماده، و حکم معاویه ........ 421

اما عمرو بن العاص .... 422

جنگ صفین ............ 423

جنگ حق و باطل رسما شروع شد ............ 437

عمرو عاص به عورت خود پناه برد .... 440

شهادت عمار........... 445

لیله الهریر .....448

قرآنها بالای نیزه رفت .......... 451

خلاصه جنگ صفین ........... 457

حکمیت و حیله عمروعاص ............ 458

مرگ عمرو عاص عبرت انگیز است ............ 464

فتنه خوارج ............ 467

معاویه مجددا به شهرها حمله کرد ........... 471

شکوه حضرت امیر علیه السلام از کوفیان و لشکرش ....... 473

شهادت مالک اشتر........... 474

شهادت محمد بن ابوبکر..... 477

جنگ نهروان .......... 479

ص: 1262

خبر غیبی امام علیه السلام در رابطه با جنگ نهروان ...... 480

خبر غیبی دیگر امام علی علیه السلام ... 481

شهادت امام المجاهدین علیه السلام ..... 482

عبدالرحمن بن ملجم با قطامه ملاقات کرد .......... 485

حضرت امیری از شهادت خود خبر می دهد.......... 487

افطار و حال امام علیه السلام در شب نوزدهم .... 487

امام علیه السلام وارد مسجد کوفه شد ............ 491

سوگند به خدای کعبه رستگار شدم ....... 492

وصایای امیر المؤمنین علیه السلام ........ 499

تجهیز حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام ........... 506

سخنان صعصعه بعد از دفن امیرالمؤمنین علیه السلام ... 510

سخنان امام حسن علیه السلام پس از بازگشت از دفن پدر .... 511

امیرالمؤمنین علیه السلام از شهادت خود آگاه بود ........ 513

عدل امام علیه السلام مانع مؤاخذه، پیش از جنایت است ....... 515

مرقد مطهر امام علیه السلام مدتی مخفی بود ............ 517

مرثیه در عزای امیرالمؤمنین علیه السلام ......... 518

فضیلت زیارت امیرالمؤمنین علیه السلام .......... 520

زیارت امیرالمؤمنین علیه السلام زیارت آدم و نوح است ............521

زیارت امیرالمؤمنین علیه السلام همراه با گریه ............ 522

ثواب زیارت آن حضرت با پای پیاده ......... 523

ثواب نماز نزد امیرالمؤمنین علیه السلام .......... 524

چند داستان درباره حرم و مرقد مطهر امیرالمؤمنین علیه السلام ........ 524

داستانی دیگر درباره حرم امام علیه السلام .... 525

معجزه ای از مرقد مطهر امیرالمؤمنین علیه السلام ..... 526

سجده عایشه در شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام ........... 528

ص: 1263

فرزندان امیرالمؤمنین علیه السلام ..... 530

داستان ازدواج ام کلثوم و روایت اصلی ...........532

حواریون امیرالمؤمنین علیه السلام .... 538

عمرو بن حمق ........... 539

محمد بن ابوبکر .......... 542

شهادت محمد بن ابوبکر ......... 545

حزن امیرالمؤمنین علیه السلام بر قتل محمد ........... 545

میثم تمار ....... 547

میثم از قیام مختار و شهادت خود خبر داد ..... 548

میثم همراه علی علیه السلام در صحرا ....... 549

امام علیه السلام خبر شهادت میثم را به او داد ...... 551

سفر میثم به مکه و مدینه .... 552

دستور بازداشت میثم .......... 552

میثم بالای دار ........... 554

دفن و مزار میثم ........ 556

اویس قرنی .... 557

اطاعت او پس از مادر ........... 558

عبادات اویس ........... 558

اشتیاق پیامبر صلی الله علیه و آله به دیدن اویس ... 559

سبب رسیدن اویس به آن مقامات ... 560

گریه امیرالمؤمنین علیه السلام بر یارانش ... 561

زبان ابن سکیت در راه امام علیه السلام .... 563

دوست حقیقی و ثابت قدم امام علیه السلام ........ 563

دختر شبیه پدر است .......... 564

سیره و ادب امیرالمؤمنین علیه السلام ...... 565

ص: 1264

ادب و سیره امیرالمؤمنین علیه السلام و ستم نکردن آن حضرت ....566

برخی از مواعظ امیرالمؤمنین علیه السلام ........... 567

سیره و آداب متقین در بیان امیرالمؤمنین علیه السلام .....581

سومین معصوم: صدیقه شهیده، سرور زنان جهان حضرت فاطمه زهرا علیها السلام ...... 586

کیفیت حمل خدیجه به حضرت زهرا علیها السلام ........... 587

ولادت با سعادت حضرت زهرا علیها السلام ......... 588

شخصیت فاطمه زهرا علیها السلام ......... 590

محبت فاطمه علیها السلام .......... 591

فاطمه علیها السلام پاره تن رسول الله صلی الله علیه و آله ........ 592

پدرش فدایش ........ 593

غصب فدک ............ 593

احتجاج بانوی عالم در مسجد ........ 596

امیرالمؤمنین علیه السلام چشم به راه زهرا علیها السلام ...........599

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از مصائب حضرت زهرا علیها السلام خبر داد .........605

فاطمه علیها السلام «حانیه» و فدائی امام علیه السلام است ...... 608

منع فاطمه علیها السلام از فدک و حقوقش و دفن شبانه او به نقل از «صحیح بخاری» ...... 609

تهدید و هتک حرمت زهرا علیها السلام توسط خلیفه ......... 612

اظهار ندامت خلیفه هنگام مرگ ....... 614

گریه های حضرت فاطمه زهرا علیها السلام ... 616

بیت الاحزان .... 617

بیهوش شدن حضرت زهرا علیها السلام از اذان بلال ........... 618

لبخند فاطمه علیها السلام .... 618

شهادت حضرت زهرا علیها السلام و سخنان علی علیه السلام پس از دفن آن بانو ............619

ص: 1265

غلاف شمشیر با حضرت زهرا علیها السلام چه کرد؟!........... 620

تجهیز و دفن حضرت زهرا علیها السلام ..........621

محل دفن حضرت زهرا علیها السلام ... 625

محل دفن حضرت زهرا علیها السلام طبق نقل اهل تسنن .....627

چند روایت به نقل اهل سنت درباره وفات حضرت زهرا علیها السلام ............ 629

مرقد مطهر حضرت زهرا علیها السلام به نقل از مرآت الحرمین .......... 631

نوشته الرحلة الحجازیة درباره حجره و مرقد حضرت زهرا علیها السلام ...........632

هدف از آوردن این عبارات از کتاب های اهل سنت .......632

عنایت امام صادق علیه السلام به دوست حضرت زهرا علیها السلام ........... 633

تسبیح فاطمه زهرا علیها السلام ....... 634

سیره و ادب حضرت زهرا علیها السلام .......... 635

چند روایت از حضرت زهرا علیها السلام ......... 637

دومین امام معصوم: حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام .......... 643

نام گذاری امام مجتبی علیه السلام ............ 643

محبت و علاقه شدید پیامبر صلی الله علیه و آله به حسنین علیهما السلام ........... 644

جریان صلح امام حسن علیه السلام با معاویه ......... 647

راه تشخیص مصلح و مفسد ............ 649

نصایح امام حسن علیه السلام به معاویه ..... 652

امام علیه السلام مهیای جنگ شد ............ 654

آغاز جنگ و خیانت به امام حسن علیه السلام ....... 655

پاسخ امام علیه السلام به نامه معاویه ....... 660

موضع امام حسین علیه السلام در ماجرای صلح برادرش .... 662

سخنان کمرشکن امام حسن علیه السلام در مجلس معاویه ........ 663

شهادت امام مجتبی علیه السلام ... 668

ص: 1266

بقیع و ارزش دفن در آن ........ 670

اندوه پیامبر صلی الله علیه و آله بر مظلومیت امام حسن علیه السلام و سفارش به زیارت آن بزرگوار ...... 670

سیره و ادب امام حسن مجتبی علیه السلام ........ 671

جنایات معاویه پس از شهادت امام حسن علیه السلام ...... 674

خطبه امام حسین علیه السلام علت در منی درباره جنایات معاویه ..........681

برخی از مواعظ امام حسن علیه السلام ..... 683

1- نصایح آن حضرت در بستر شهادت .......... 683

2- صفات با ارزش ..... 684

3- سه خصلت مهلک ........... 685

4 و 5. آداب سفره ...... 685

6- پرسش امیرالمؤمنین علیه السلام و پاسخ امام حسن علیه السلام ......686

7- کودکان امروز، مردان فردا ... 687

8- نزد کسی مرو مگر برای چند چیز... 687

سومین امام معصوم: حضرت سیدالشهدا ابا عبدالله الحسین علیه السلام ...........688

نسب حضرت سیدالشهدا علیه السلام اشرف نسبها است .......... 689

حوادث مربوط به ولادت امام حسین علیه السلام ....691

علاقه و محبت پیامبر صلی الله علیه و آله به حسین علیه السلام ........... 692

نجات فطرس با تبرک به بدن امام حسین علیه السلام ..... 694

امام حسین علیه السلام چراغ پر فروغ هدایت است ........ 696

اخلاق امام حسین علیه السلام .... 696

تواضع آن بزرگوار...... 696

سخاوت امام حسین علیه السلام ........... 697

گذشت و بزرگواری آن حضرت علیه السلام ........... 698

زهد و عبادت امام حسین علیه السلام .... 699

فلسفه قیام و شهادت سیدالشهدا علیه السلام ............ 701

ص: 1267

بذل مال و جان در راه سیدالشهداء علیه السلام ........... 702

روزی مثل روز امام حسین علیه السلام نیست ............ 704

عزاداری و گریه بر حسین علیه السلام عبادت و وظیفه همه مسلمانان است ....705

شرایط قبولی گریه و عزاداری را رعایت کنیم ....... 713

عزاداری و ثواب گریه بر امام حسین علیه السلام در کلمات معصومین علیهم السلام ... 715

روز اول ماه محرم ............ 718

ایام محرم و مجلس عزاداری نزد امام کاظم علیه السلام ...........720

پیامبر صلی الله علیه و آله باید از شهادت حسین علیه السلام خبر داد .......... 721

اندوه پیامبر صلی الله علیه و آله پس از ولادت حسین علیه السلام ...... 722

گریه پیامبر صلی الله علیه و آله بر سیدالشهدا علیه السلام ..... 723

پیامبر صلی الله علیه و آله فرزندش ابراهیم را فدای حسین علیه السلام کرد ....725

آزمایش پیامبر صلی الله علیه و آله در باره سه چیز ....... 726

گریه رسول خدا بر مصائب اهل بیت علیهم السلام ........ 727

پیامبر صلی الله علیه و آله خاک کربلا را به ام سلمه داد ........... 728

روز قیامت، هر چشمی گریان است مگر ............ 730

گریه پیامبر صلی الله علیه و آله در حال احتضار ... 730

حرارتی که، هرگز سرد نمی شود .......... 730

خواب هند و گریه رسول خدا صلی الله علیه و آله .......... 731

صیحه حضرت زهرا علیها السلام در صحرای محشر ....... 732

فاطمه زهرا علیها السلام و پیراهن و سر حسین علیه السلام ...733

شفاعت حضرت زهرا علیها السلام برای گریه کننده بر حسین علیه السلام ..... 733

گریه امیرالمؤمنین علیه السلام برسیدالشهدا علیه السلام ..... 734

روز قیامت هرچشمی گریان است جز...... 735

گریه امیرالمومنین علیه السلام بر عطش سیدالشهدا علیه السلام ..... 736

ص: 1268

امام حسین علیه السلام برای گریه کنندگانش طلب آمرزش می کند..... 737

گریه امام سجاد علیه السلام بر پدرش حسین علیه السلام ...... 737

پاداش گریه بر حسین علیه السلام ......... 739

امام سجاد علیه السلام و گریه و روضه آن حضرت هنگام بازگشت به مدینه ........739

امام سجاد علیه السلام تا زنده بود گریه کرد ....... 741

گریه و عزا در روز عاشورا..... 742

مجلس عزا در خانه امام صادق علیه السلام ........ 742

گریه امام صادق علیه السلام ........ 743

مرثیه خوانی و گریه امام صادق علیه السلام ........ 743

هیچ زنی از بنی هاشم خضاب نکرد ..........744

دعای امام صادق علیه السلام برای زائران و گریه کنندگان ............745

گریه فرشتگان بر امام حسین علیه السلام .......... 747

حضور فرشتگان در مجلس عزا ....... 748

گریه و مجلس عزا برای امام حسین علیه السلام ............ 748

اگراز رفتن به کربلا معذورید، در خانه خود برای حسین علیه السلام گریه کنید .......749

امام صادق علیه السلام و مرثیه خوانی ..... 750

امام صادق علیه السلام و روزه روز عاشورا ........... 751

مصیبت حسین علیه السلام بی مانند است ........ 752

هرگاه آب نوشیدید حسین علیه السلام را یاد کنید .......... 753

فضیلت و ثواب گریه بر سیدالشهدا علیه السلام .... 753

پاداش گریه بر امام حسین علیه السلام .... 754

حضرت امام کاظم علیه السلام و مصیبت روز عاشورا ....... 755

صلوات خدا بر گریه کننده بر حسین علیه السلام ............ 757

امام زمان و عزاداری و گریه بر حسین علیه السلام ........... 757

روضه خوانی جبرئیل و گریه حضرت آدم ....... 758

ص: 1269

گریه ابراهیم خلیل علیه السلام بر حسین علیه السلام .... 759

گریه حضرت زکریا علیه السلام بر امام حسین علیه السلام ......... 760

شهادت سیدالشهداء علیه السلام و گریه بر آن حضرت در روایات اهل سنت ........ 763

تأکید فراوان بر عزاداری و گریه بر امام حسین علیه السلام برای چیست؟ ............ 773

اکنون سؤال این است که چرا این همه تأکید؟! ....... 774

پرسش و پاسخ درباره گریه بر امام حسین علیه السلام .... 777

مقدمات حرکت امام حسین علیه السلام به جانب مکه ......780

سیدالشهدا علیه السلام کنار قبر جدش رسول خدا .......... 783

وصیت نامه امام علیه السلام هنگام خروج از مدینه ........... 784

خروج امام علیه السلام از مدینه ...... 786

مسلم بن عقیل علیه السلام به کوفه رفت ............ 787

کیفیت دستگیری و شهادت طفلان مسلم ... 795

امام حسین علیه السلام از مکه آماده حرکت شد ... 799

خطبه امام علیه السلام پیش از حرکت به سوی عراق ....... 800

امام علیه السلام عمره مفرده بجا آورد و از مکه خارج شد ............ 801

زهیر بن قین به سعادت رسید ........ 805

عبدالله بن حر جعفی از سعادت محروم شد .......... 806

حر بر سر راه امام علیه السلام ...... 807

امام علیه السلام به کربلا رسید .... 810

نامه ابن زیاد به حر ............ 814

عمر سعد در صحنه آزمایش .......... 814

شقاوت بر عمر سعد غلبه کرد ...... 815

عمر سعد با لشکرش وارد کربلا شد ........ 816

هفتم محرم آب را بر حسین علیه السلام و اصحابش بستند ..... 817

ص: 1270

عصر روز نهم ........ 819

شب عاشورا ....... 820

صبح عاشورا ....... 826

توبه حر و شهادت او ....... 831

شهادت وهب ..... 833

عبدالله بن خوزه به جهنم رفت ... 834

شهادت مسلم بن عوسجه ...... 835

شهادت عمربن قرظه انصاری .... 835

جون غلام ابوذر و شهادت او ..... 836

شهادت فرزند شهید ..... 837

شهادت عبدالله بن عمیر و همسرش ام وهب ............ 838

حجاج بن مسروق جعفی ......... 839

نماز ظهر عاشورا .......... 840

حبیب بن مظاهر را بهتر بشناسیم ....... 841

نامه سیدالشهداء علیه السلام به حبیب ......... 842

حبیب عازم کربلا شد ..... 843

صاحب پرچم به زودی می آید .... 844

حبیب در شب عاشورا ... 845

جهاد و شهادت حبیب .... 846

مزار و مرقد مقدس حبیب .......... 849

شهادت علی اکبر علیه السلام ............ 851

شهادت قاسم بن حسن علیه السلام ... 853

داستان عروسی قاسم صحت ندارد ....... 853

نظر برخی دیگر از محدثان و مراجع معظم تقلید ............ 855

در عدم صحت عروسی قاسم ..... 855

ص: 1271

شهادت علی اصغر علیه السلام ............ 858

قمر بنی هاشم ابا الفضل العباس علیه السلام ... 861

سیما و رشادت ابالفضل علیه السلام ...... 862

شهادت ابا الفضل العباس علیه السلام .... 864

عیادت امام علیه السلام از بیمار کربلا ..... 867

امام شهیدان عازم راه شهیدان .... 869

شجاعت امام حسین علیه السلام ......... 869

وداع امام علیه السلام با اهل حرم .......... 873

امام علیه السلام دخترش سکینه را دلداری داد ... 875

شهادت عبدالله فرزند امام حسن علیه السلام .... 876

شهادت حضرت سیدالشهدا علیه السلام ........... 877

غارت لباس و خیمه های سیدالشهدا علیه السلام ........ 880

حوادث و فجایع بعد از شهادت ...... 880

فاجعه اول: ذوالجناح خبر شهادت امام علیه السلام را به اهل حرم رساند ..........880

فاجعه دوم: غارت خیام اهل بیت علیهم السلام ........... 884

فاجعه سوم: اسب بر بدن سیدالشهدا علیه السلام ..... 885

فاجعه چهارم: سوزاندن خیمه ها .......... 886

فاجعه پنجم: شب یازدهم محرم، شام غریبان ....887

و در آن حال امام سجاد علیه السلام چه حالی داشته است؟ ....888

فاجعه ششم: عبور اهل بیت به قتلگاه ... 889

وداع زینب علیها السلام با بدن برادر....... 891

کیفیت و زمان دفن اجساد شهدا .......... 891

دفن امام توسط امام علیه السلام ........ 891

شهدا در چه روزی دفن شدند .... 893

کفن ابا عبدالله الحسین علیه السلام ... 894

ص: 1272

محل دفن سر مبارک حضرت سیدالشهدا علیه السلام .......... 895

خطبه حضرت زینب علیها السلام در کوفه ....... 896

خطبه امام سجاد علیه السلام برای مردم کوفه ......... 899

مجلس ابن زیاد........... 900

اهل بیت علیهم السلام در مجلس ابن زیاد ... 900

روز اول ماه صفر، سر امام علیه السلام را به شام رسید ...... 904

عاقبت به شری ......... 905

ورود اهل بیت علیهم السلام به شام ........... 905

ورود اهل بیت علیه السلام به مجلس یزید .... 907

خطبه حضرت زینب علیها السلام در مجلس یزید ...... 909

درخواست کنیزی دختر امام حسین علیه السلام .... 914

خطبه امام سجاد علیه السلام در مسجد شام ....... 915

امام سجاد علیه السلام بالای منبر در مسجد شام ........... 917

خواب سیکنه علیها السلام ............ 923

رقیه دخترسیدالشهدا علیها السلام ........... 924

مرقد حضرت رقیه علیها السلام در شام ...... 925

سخنان امام سجاد علیه السلام با منهال ... 927

تسبیح در دست امام سجاد علیه السلام ... 928

بازگشت اهل بیت علیهم السلام به کربلا .... 930

اربعین سیدالشهدا علیه السلام ...... 931

زائران سیدالشهدا علیه السلام ...... 934

زوار امام حسین علیه السلام و تربت کربلا ............ 935

اهل بیت علیهم السلام از کربلا به مدینه رسیدند ... 937

اولین مجلس روضه در مدینه ........... 938

ص: 1273

اهل بیت وارد مدینه شدند..... 940

زنان بنی هاشم تا پنج سال در حال عزا بودند ........ 942

مجلس سوگواری ام البنین ............ 943

آداب عزاداری ........... 944

پرهیز از ریا .... 951

پرسش و پاسخ ........ 952

چرا شیطان آفریده شد؟ ...... 953

سیاست حسین علیه السلام ........ 956

چرا سیدالشهدا علیه السلام خانواده اش را همراه برد؟ ..... 956

در طی راه چه گذشت؟ ....... 962

مجلس ابن زیاد........ 969

در برابر زینب کبری علیها السلام ..... 974

باز هم نطق زینب کبری علیها السلام، شیر زن کربلا ........ 975

نطق شیر زن کربلا در مجلس یزید ............ 977

نتیجه اسارت و خطبه های پس از واقعه کربلا ........ 980

مرثیه و نوحه سرایی .......... 982

زینب کبری علیها السلام .... 989

ادب و سیره سید الشهدا اباعبدالله الحسین علیه السلام ........... 990

چهارمین امام معصوم: حضرت سجاد زین العابدین علیه السلام ... 996

چرا آن حضرت را «سجاد» و «زین العابدین» گفتند؟ .......... 996

عبادات امام سجاد علیه السلام .... 997

ابتدای درخشش امام سجاد علیه السلام ......... 1000

برخی آثار و خصوصیات امام سجاد علیه السلام ........... 1000

جنگ حره و امام سجاد علیه السلام ...... 1004

ص: 1274

مروان به امام سجاد علیه السلام پناهنده شد .... 1006

وصیت و شهادت امام سجاد علیه السلام .......... 1007

سیره و ادب حضرت امام زین العابدین علیه السلام ........ 1009

ادب و بیان امام علیه السلام برای حل مشکلات و آسان شدن امور.........1010

حق پدر و مادر ...... 1011

ادب و سیره امام سجاد علیه السلام پس از واقعه کربلا ... 1014

سعادت انسان در بیان امام سجاد علیه السلام ... 1015

گزیده ای از مواعظ امام سجاد علیه السلام ......... 1015

پنجمین امام معصوم: حضرت امام محمدباقر علیه السلام .......... 1020

سلام رسول خدا تا به امام محمد باقر علیه السلام ........ 1021

نقش امام باقر علیه السلام در تربیت ....... 1021

سفر امام باقر علیه السلام به شام و مناظره با هشام .... 1022

مناظره امام علیه السلام با عالم مسیحیان ........ 1024

حلم و بردباری امام باقر علیه السلام ....... 1027

وصیت امام باقر علیه السلام ....... 1028

سیره و ادب امام محمد باقر علیه السلام ............ 1029

برخی از نصایح و موعظه های امام محمد باقر علیه السلام ......... 1030

شیعه واقعی در بیان امام باقر علیه السلام .......... 1035

ششمین امام معصوم: حضرت امام جعفر صادق علیه السلام ..... 1037

موقعیت منحصر به فرد امام صادق علیه السلام .... 1039

برخی ستم های منصور دوانیقی به امام صادق علیه السلام ...... 1040

وصیت امام صادق علیه السلام ..... 1042

وفات (شهادت) امام صادق علیه السلام ... 1043

تشییع جنازه آن حضرت و دفن در بقیع ...... 1044

ص: 1275

اشعاری درباره بقیع .......... 1044

ادب و سیره امام جعفر صادق علیه السلام .......... 1045

از تفرقه و قهر کردن نهی و ممانعت فرمود ............ 1054

تحصیل علم واجب است .... 1055

استفاده امام صادق علیه السلام از موقعیت .........1057

به زیردست نگاه کنید .........1058

امام علیه السلام رابطه اش را با بدزبان قطع کرد ............ 1059

گزیده ای از پیام ها و مواعظ حضرت صادق علیه السلام ... 1061

ارزش عمرو اخطار به سالمندان .... 1075

بهلول عاقل شاگرد برجسته امام صادق علیه السلام ...... 1079

شیعه باشد تا قیامت رو سفید ..... 1081

هفتمین امام معصوم: حضرت موسی بن جعفر علیه السلام ...... 1083

مکارم اخلاق و عبادات امام کاظم علیه السلام .... 1084

اعانت و احترام امام علیه السلام به سالمندان .... 1085

پرسش هارون از موسی بن جعفر علیه السلام ... 1086

شهادت امام موسی بن جعفر علیه السلام ........ 1087

چرا هارون، امام علیه السلام را زندانی و شهید کرد ........ 1088

سیره و ادب باب الحوائج موسی بن جعفر علیه السلام .... 1098

سیره و ادب امام علیه السلام با ناسزاگویان .........1100

واسطه شدن امام علیه السلام برای مردی گرفتار............ 1101

محبت حضرت موسی بن جعفر علیه السلام به مؤمنان ... 1102

امام علیه السلام سبب نجات علی بن یقطین شد ......... 1103

امام علیه السلام کسی را که به مؤمن بی اعتنایی کند، راه نمی دهد ... 1106

شطیطه نیشابوری و نماز امام علیه السلام بر جنازه او ..... 1107

ص: 1276

کنیز در کنار موسی بن جعفر علیه السلام عابده شد ....... 1109

خبر صفوان جمال .... 1109

برخی مواعظ حضرت موسی بن جعفر علیه السلام .......... 1110

فرزندان حضرت موسی بن جعفر علیه السلام ....... 1114

فاطمه علیها السلام معصومه ای در شهر مقدس قم ........ 1115

نگاهی گذرا به زندگی حضرت معصومه علیها السلام ........ 1116

فضیلت زیارت حضرت معصومه علیها السلام .......... 1118

زیارت حضرت معصومه علیها السلام .......... 1119

هشتمین امام معصوم: حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام ......... 1121

برخی از فضائل حضرت رضا علیه السلام ..... 1123

سفر حضرت امام رضا علیه السلام به خراسان ....... 1125

وداع امام علیه السلام با مرقد مطهر پیامبر صلی الله علیه و آله ..... 1126

وداع امام رضا علیه السلام با اهل بیت خود ........... 1126

حدیث سلسلة الذهب در نیشابور ... 1127

ورود حضرت امام رضا علیه السلام به مرو .... 1130

داستان ولایت عهدی امام رضا علیه السلام .......... 1131

مأمون سه نفر از مخالفین ولیعهدی امام علیه السلام را به قتل رساند ..... 1135

دعبل و قصیده «مدارس آیات ........... 1137

نماز عید توسط امام علیه السلام برگزار نشد ......... 1143

مقدمات به شهادت رساندن امام رضا علیه السلام ............ 1145

نزول باران به دعای امام رضا علیه السلام و یک معجزه ........ 1146

شهادت حضرت امام رضا علیه السلام ......... 1149

ارزش زیارت امام رضا علیه السلام .... 1152

سیره وادب ثامن الحجج علی بن موسی الرضا علیه السلام .......... 1154

ص: 1277

عرض اعمال شیعیان خدمت امام علیه السلام و دعای آن حضرت .... 1156

برکات سفر حضرت رضا علیه السلام به خراسان ...... 1157

برخی از موعظه های حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام .... 1158

فرزندان حضرت رضا علیه السلام ....... 1167

صفوان، صحابی حضرت رضا علیه السلام ...... 1168

نهمین امام معصوم: حضرت امام محمد تقی جوادالائمه علیه السلام .......... 1169

پرتوی از فضائل حضرت جواد الائمه علیه السلام ........ 1169

دعوت مأمون حضرت جواد علیه السلام را به بغداد ..... 1170

امتحان امام علیه السلام در حضور بنی عباس ......... 1171

مقام علمی امام علیه السلام ......... 1174

شهادت حضرت امام محمد تقی علیه السلام ........... 1174

سیره و ادب امام محمد تقی، جواد الائمه علیه السلام ......... 1178

1- تأثر امام جواد علیه السلام برای مادرش حضرت زهرا علیها السلام در کودکی ...... 1178

2- نان جو و نمک، بهتر از غذای لذیذ در نزد مأمون است ........ 1179

3- بی اعتنایی امام علیه السلام به زنان زیبا و ساز و آواز ...... 1179

برخی از مواعظ امام جواد علیه السلام .......... 1180

داستانی عبرت انگیز..... 1183

داستانی عبرت انگیزتر... 1183

پرسش و پاسخ از امام جواد علیه السلام ....... 1184

حکیمه خاتون دختر امام جواد علیه السلام ..... 1185

دهمین امام معصوم: حضرت علی النقی علیه السلام .......... 1186

پیشگویی امام هادی علیه السلام ..... 1186

زنی که ادعا کرد زینب دختر حضرت زهرا علیها السلام است ...1188

متوکل درصدد تحقیر امام علیه السلام برآمد ... 1190

ص: 1278

نعمت های خدا را دست کم نگیرید ..... 1191

سیره و ادب حضرت هادی علیه السلام، امام علی نقی علیه السلام ..........1192

امام هادی علیه السلام، دشمن سرسخت خود، متوکل را معالجه فرمود ......1192

امام هادی علیه السلام متوکل را گریاند ........ 1194

امام علیه السلام قدرت و لشکر خود را نشان داد ...... 1197

حضرت عبدالعظیم عقاید خود را خدمت امام هادی علیه السلام عرضه کرد ... 1197

سخت گیری های متوکل و ناراحتی امام علیه السلام .......... 1199

سخت گیری های متوکل نسبت به زائران کربلا ......... 1200

تخریب قبر امام حسین علیه السلام به امر متوکل .... 1201

برای دعای به امام علیه السلام هم، به کربلا بروید.... 1202

شهادت امام هادی علیه السلام ....... 1203

بیان روایت حتی در بستر بیماری و شهادت ... 1205

مدت عمر و تاریخ شهادت ...... 1205

پیام ها و نصایح سعادت بخش امام هادی علیه السلام .......1205

فرزندان امام هادی علیه السلام ....... 1210

یازدهمین امام معصوم: حضرت امام حسن عسکری علیه السلام ....1211

امام علیه السلام حیله راهب را فاش کرد .... 1212

نماز بر امام علیه السلام و نشان امام بعد ... 1215

اعتراف خلیفه عباسی به اینکه امامت منصبی است الهی ........... 1217

برخی از تعالیم انسان ساز امام حسن عسکری علیه السلام ...... 1218

دوازدهمین امام معصوم: حضرت حجت بن الحسن المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف .......... 1223

احمد بن اسحاق قمی خدمت امام علیه السلام رسید ..... 1224

وجود امام علیه السلام لطف خداوند است ........... 1226

داستان مرد قفل ساز (مسلمان واقعی) ..... 1228

ص: 1279

پرسش برخی از اهل تسنن درباره امام زمان علیه السلام ......... 1230

طول عمر حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه الشریف ...... 1232

غیبت حضرت حجت ایران و نواب خاص آن حضرت ...1234

سیره حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف .......... 1236

سیره حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف در خوراک و پوشاک ... 1237

رهنمودهای امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ...... 1238

مجموع روایات مربوط به حضرت حجت اعجل الله تعالی فرجه الشریف ..... 1241

داستان تشرف حاج علی بغدادی ............ 1242

در پایان اشاره ای به سیره و ادب انبیاء علیهم السلام .... 1249

فهرست کتاب های منتشر شده مؤلف .... 1251

آثار منتشر نشده ............ 1252

نگاهی گذرا به زندگی مؤلف ....... 1253

ص: 1280

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109